مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 81
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و يحتمل إرادة رجحان التفريق، و ذلك أيضاً يحتمل فيه مطلوبيّة التفريق في وقتين بنفسه. و يحتمل إرادة لازم التفريق من النشاط لفعل النافلة و التأخير لأجل ذلك؛ فإذا كان الوقت مجرّد زوال الشمس دائماً متّخذاً بالاعتياد، لزم ذلك فوت النافلة في كثير من الأوقات؛ فقوله أن تتّخذ ذلك إن كان مع فعل النافلة المفروض في الرواية، فمطلوبيّة الفرق يمكن أن يكون لمطلوبيّة الإبراد في الصيف، و إلّا احتمل أن يكون لفعل النافلة.
لكن هذه الرواية مشتركة مع رواية «معاوية بن ميسرة» في عدم ارتضاء الجمع بين الظهرين بعد زوال الشمس مع الاختلاف في فرض فعل النوافل، و في الابتداء بالمجموع حين زوال الشمس هنا و عدم فرضها في رواية «معاوية»، و جعل الجمع في طول النهار بعد زوال الشمس، و الاختلاف بالكراهة لاتّخاذه وقتاً هنا، و بقوله عليه السلام ما أحبّ أن يفعل ذلك كلّ يوم؛ فإنّ الجمع بلا فرض النوافل، ليس من الراجح، خصوصاً مع عدم الوقوع في أوّل الزوال، و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه؛ مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم، المعلوم منهم التفريق المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع، خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح من الجمع بلا عذر، و لعلّه لذا قال أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً، و إلّا كانت مخالفة لصريح الروايات الدالة علىٰ عدم منع غير السبحة، كما في رواية «ذريح» و غيرها المصرّح بنفي التحديدات كلّها.[1]
یک مقداری از عبارت ماند. فرمودند که «و يحتمل إرادة رجحان التفريق، و ذلك أيضاً يحتمل فيه مطلوبيّة التفريق في وقتين بنفسه.» خود جدا کردن نماز ظهر و عصر فی حدنفسه مطلوب باشد. از فرمایش امام علیه السلام به جناب زراره که فرمودند «إنّی أکره لک أن تتخذه وقتاً دائماً» این یکی که تفریق موضوعیت دارد. یکی این که «یحتمل» که خودش موضوعیت ندارد. آن چیزی که موضوعیت دارد این است که باز نافله را با نشاط کامل بخواند. «و يحتمل إرادة لازم التفريق» لازمهاش مقصود اصلی است. موضوع اصلی که محور مقصود شارع مقدس بوده لازمه تفریق است، تفریق را به عنوان ملزوم گذاشتند که محافظهکاری برای آن لازم بشود. لازم تفریق چیست؟ «من النشاط لفعل النافلة و التأخير لأجل ذلك؛» نافله هم که میخوانند با حضور قلب و با نشاط باشد. تأخیر هم برای نشاط است! «فإذا كان الوقت مجرّد زوال الشمس دائماً متّخذاً بالاعتياد» إذا کان یعنی إذا کان عمل زرارة که یک روز خواب نکرده بود و سریع خواند، إذا کان این عمل زراره «متخذاً بالاعتیاد» یعنی همیشه میخواهد این کار را بکند. «فإذا كان الوقت مجرّد زوال الشمس دائماً متّخذاً بالاعتياد لزم ذلك» یعنی لازمه این اتخاذ وقت معتاد برای این که همه نمازها را برای هم بخوانند «فوت النافلة في كثير من الأوقات» خب این حرف خوب و درستی است الان هم عملاً میبینیم که شیعهها که ولو به خاطر اعلان به سنیها باشد که شما سنت را زیر پا گذاشتید که جواز جمع به معامله کردید با یک کاری که فوقش افضل است معامله وجوب کردید که اصلا این وقت داخل نشده ولو برای آن جهت هم باشد میبینید آن لازمه را دارد. «لزم ذلک فوت النافلة فی کثیر من الاوقات فقوله»
شاگرد: این فرمایش از دو جهت خلاف آن چیزی هست که در روایت هست؛ یکی این که به هر حال طرف خود زراره است که غیر از یک چیز عادی است، ثانیا خود ایشان در روایت هم با همان حالت روزهداری و طبیعةً اگر قرار بود ترک بشود آن روز اولی بود. آن روز هم تعریف میکنند که همه آن نافلهها را خوانده بعدش هم چیز کرده … یعنی این حمل مقداری به این جهت مستبعد به نظر میرسد.
استاد: اولا حالت «لک» را دیروز عرض کردم که فعلاً در این مقام حاج آقا «لک» را مختص به زراره نمیدانند. «أکره لک» یعنی «لک» به عنوان «أنّک مکلّف فیشترک مع زرارة سائر المکلفین». در این مقام این طوری دارند فرمایش میکنند ولذاست که میگویند «لزم فوته» یعنی برای سایرین. اگر بخواهد اعتیاد بشود این طوری میشود و اما خود زراره هم گاهی است که وقتی کسی عادتش جمع نشده فاصله میاندازد نافلهها را میخواند اما وقتی هر روز بنا بگذارد که سریع نافله ظهر را، بعد ظهر را، بعد عصر را بخواند روزهایی هست که مانع خارجی میآید جلوی زراره را میگیرد، مانع پیش میآید، رادع پیش میآید میبیند الان بیاید برود نافله بخواند عصرش هم خوانده است. به جهل عادت کرده همین طوری که الان خارجاً میبیند میگوید اگر نافله بخوانم، الان کار داریم.از چیزهایی که حالات انسان واگیرداری عجیب دارد اگر دو روز و سه روز نافله را نخواند دیگر کأنه این طرف عادتش میشود و میبیند اگر نخواند طوری نشد کأنه. «النفس راغبةٌ إذا رغبتها»[2] تا یک سهولتی را به نفس پیش بیاورد فوری به آن رغبت میکند لذا حتی برای خود زراره هم مانعی ندارد که حضرت میفرمایند حتی تو زراره هم اگر در این رویه یک روز روزه دار بودی و عادت نافله هم داشتی خوب نیست. اما اگر دائماً بشود حتی من میگویم برای خودت هم بعد از 5 سال میبینی حالا دیگر به اندک چیزی به سهولت نافله را ترک میکنی.
شاگرد: حاج آقا قبلاً فرموده بودند افضل این است که همه را پشت سرهم بخوانند و… .
برو به 0:05:28
استاد: الان هم حاج آقا قبول دارند. میگویند اگر قطع داری نافله نمیخوانی، پس نمازت را زودتر بخوان. از طرف دیگر میگویند اگر نافله را خواندی باز میگویند افضل این است که نمازت را بخوانی اما اگر قطع نداری به این که قسم نخوردی که نافله نخوانی، ایشان همه حرفها را قبول دارند. نمیگویند افضل این است که به زودی نماز را بخوانی. نکته ظریفی در حرف ایشان هست. ایشان میگویند تامادامی که طوری هست که هنوز … احتمال حتی! نه رجاء که هنوز امید دارم بخوانم. میگویند حتی اگر احتمال میدهی بخوانی، میگویند شارع برای نافله خیلی اهمیت قائل شده است. ایشان هم لذا میگوید اگر این طوری است عقب بینداز، چه بسا در این بین بدا حاصل شد. ایشان قبول دارند. لذا مدام تأکید میکردند لمصلّی النافلة و لقاطع به این که نمیخواند و می داند که نمی خواند.
شاگرد: ایشان فرمودند وقت اصلاً موضوعیت ندارد برای نافله است دیگه. الان این کاری هم که زراره کرده طبق مبنای ایشان یک کار متداولی ست، ولی این ملاکی که ایشان ذکر میکنند برای نهی حضرت درهمان مناطی که ایشان در مورد وقت اتخاذ کردند می آید…فرمودند: وقت موضوعیت ندارد نافله را اگر خواندی بخوان، زراره هم همین کار را کردند و حضرت که فرمودند نخوان. چون که این معمولاً این طوری میشود که با نشاط خواندی بعد از یک مدتی قطع میشود.
استاد: با عین مبنایی که اتخاذ کردند سازگار است. اگر ما گفتیم محور نافله است، حضرت هم که میفرمایند «أکرَه» یعنی من خائف بر این محور هستم. چون میدانم این طوری عادتت بشود ترک میشود و محور هم نافله است
شاگرد: اگر این «أکره» هست پس نمی شود حضرات بفرمایند وقت موضوعیت ندارد وقت موضوعیت دارد .
استاد: موضوعیت یعنی خود زمان؛ منظور از موضوعیت یعنی چه؟ یعنی شارع کأنه میگویند عشقم به زمان است، من این زمان را دوست میدارم، این موضوعیت میشود. اما یک وقتی من این زمان را دوست نمیدارم، این زمان را برای نافله گفتم. پس موضوعیت برای نافله است و این ملزوم است، این برای سپر آن هست.حمای آن است هر چه برای دیگری است از موضوعیت میافتد. این اصطلاح موضوعیت که این جا به کار میبریم منطق نیست، موضوعیت یعنی محور؛ موضوعیت برای فعل نافله هست یعنی مقصود اصلی برای اوست، محور آن هست به خلاف این که اگر وقت موضوعیت داشته باشد یعنی خودش محور است. نافله هم خواندی خوانده باش من این وقت را دوست میدارم منظور ازموضوعیت این است.
شاگرد: پس این چیزی که الان حضرت میفرمایند دائماً ،بالاخره دارد به چه چیزی میخورد؟ به این که بین نافله و فریضه جمع بکنیم و همهشان را باهم بخوانیم.
استاد: جمع بکنیم من میدانم آن چیزی که موضوع است یعنی فعل نافله سبب میشود خرده خرده ترک کنیم.
شاگرد: پس در واقع دوام بر این افضلی که خود ایشان دارند تصویر میکنند خودش به خودی خود افضل است ولی دوام بر آن افضل نیست. یعنی به هر حال با لحاظ همه شرایط اگر قرار باشد یک روالی قرار داده شود بر چه چیزی بهتر است به همان ذراع و ذراعان برمیگردیم.
استاد: عرض کردم ایشان هم منکر نیستند اما میگویند باید به ما جواب بدهید که اگر من نافله خواندم افضل کیست؟ روایت میگوید باز هم نخوان؟
شاگرد: مقداری یک مشکلی هست. جا داشت واقع امر اگر ما بودیم و این روایت، با این پیشفرض قضیه برای نافله است. جا نداشت که حضرت اصلا بفرمایند خب این دفعه کار خوبی کردی، حداقل یک تأییدی بدهند ولی لسان این طوری است که کأنه فقط حضرت خواستند بگویند کارت مجاز بوده، یک نحو یک جواز کلی بود. حضرت این طوری فرمودند «یا زرارة إذا زالت الشمس فقد دخل الوقت و لکن» نفرمودند که مثلا «دخل الوقت» شما هم مثلا در افضلش خواندی، کار زراره یک تأیید ضمنی هم نکردند بلکه بیشتر از آن طرف افتاد.
برو به 0:10:12
استاد: ممکن است که در آن متوهم خلاف بود. او خیالش میرسید که من الان باید نمازم را اعاده کنم، خوانده بود چون خسته بود میخواست برود بخوابد اما یک توهمی داشت که حضرت بگویند برو اعاده کن. حضرت فرمودند نه، در وقت خواندی یعنی این جا در مقامی نبود که حضرت بگویند افضل انجام دادی یا ندادی. شبهه او این بود که چه بسا قبل از وقت خواندم حضرت فرمودند نگران نباش.
شاگرد: به قرینه «قبل أن یصلی النافلة»
استاد: که نگران نباش. خب وقتی نگران نباش حالا بیایم بگویم افضل هم انجام دادی ممکن بود که اگر میگفتند … اما مقام، مقامی نبود که روی این تأکید بکنند.
شاگرد: کلمه «دائما» هم بر همین دلالت دارد یعنی اگر غالباً میگفت یک مقداری موید ایشان میشد. اگر گفته دائماً این کار را نکن یعنی حتی نگفته غالبا این کار را نکن یعنی همیشه این کار را نکن.
استاد: علی ای حال آن چیزی که حاج آقا میفرمایند این است که این روایت که میگویند دائماً این کار را نکن برای این است که به جمع عادت میکنید و الا اگر «دائماً»ای هم باشد که دائماً این نوافل را میخوانی یعنی فرض گرفتی که قطعا آن طوری هست باز با فضیلت منافاتی ندارد لذا هم حضرت فرمودند «أکره». «أکره» یعنی چه؟ یعنی «مخافة» این که بعداً به ترک نافله مبتلا بشوی. «فقوله أن تتّخذ ذلك إن كان مع» این «فقوله» همانی است که اول عرض کردم که احتمال دور نسبت به آن میدهند. «فقوله أن تتّخذ ذلک إن کان مع فعل النافلة المفروض في الرواية، فمطلوبيّة الفرق يمكن أن يكون لمطلوبيّة الإبراد في الصيف» اگر حضرت که فرمودند «أکره لک أن تتخذه وقتاً دائماً» یعنی «أکره لک حتی» با این که من فرض گرفتم که دائماً هم نافله بخوانی، اگر این است که حضرت میگویند با این که نافله میخوانی «أکره» که این خلاف نظر ایشان میشود. لذا به تأویل میبرند و میگویند «أکره لک» چرا؟ وقتهایی در تابستان هست که ابراد مستحب است، پس این کار خوبی است اما به خاطر ابراد در تابستان دائماً انجام نده و در تابستان به خاطر ابراد عقب بیانداز. لذا میفرمایند «فقوله أن تتّخذ ذلک إن کان مع فعل النافلة المفروض» یعنی در کلام حضرت، فرض خود حضرت بر این است که «أکره لک» با فرض این که دائماً هم نافلهها را بخوانی، با این که منِ امام فرض گرفتم که دائماً نافلهها را بخوانیم باز هم «أکره». اگر این است، «مع فعل النافلة المفروض في الرواية، فمطلوبيّة الفرق يمكن أن يكون لمطلوبيّة الإبراد في الصيف» دائما یعنی در تابستان این کار را نکن. «و إلّا» این «و إلّا» هم دور نیست.
شاگرد: آن وقت مطلوبیت ابراد هم نفسی است.
استاد: کلمه نفسی یعنی موضوعیت داشته باشد؟ نه! ابراد موضوعیت ندارد. میدانیم چون هوا داغ است، لوازم داغی دارد گفتند در سردی بخوان، نه این که شارع میفرماید نماز در سردی خواندن را به عنوان یک محور مطلوب دوست میدارم، نه آن هم بالغیر است. و لذا عرض کردم از «أبرِد» میفهمیم اگر در شرایطی بود که صیف بود اما به هیچ وجه حَرّی نبود و به نحوی در ییلاقاتی بود که میتوانیم بگوییم اگر «أبرِد» موضوعیت داشته باشد باید عقب بیندازد وقتی موضوعیت ندارد میگوییم اصلا کلام شارع این افراد را نمیگیرد، ناظر به اینها نیست یعنی چه «أبرد»؟ خب «أبرد» صیف است اما «أبرد» برای او معنا ندارد. اما اگر موضوعیت داشته باشد همین که تابستان شد باید عقب بیندازد. عرض میکنم که «و إلّا» بد نیست. چرا؟ ممکن است بگویید که این «و إلّا» جا که ندارد. چون خودتان دارید میفرمایید «إن کان مع فعل النافلة المفروض فی الروایة» اگر فرض گرفتند دیگر تمام شد. فرض گرفتند اگر دائماً هم نافله بخوانی «أکرَه». نه! فرض در چه بود؟ در سوال زراره بود، مانعی ندارد که حضرت ملاحظه کنند که ولو ای زراره! «فی واقعة خاصة» فرض گرفتی که نافله خواندند اما منِ امام که میخواهم جواب بدهم میگویم این «واقعة خاصة» اگر دائمة بشود آن وقت دیگر نافله نمیخوانید لذا «و إلا» احتمال دوری هم نیست. نگویید که چون خودتان میفرمایید «المفروض فی الروایة» بعد میخواهید خلاف فرض روایت را بگویید؟ این «المفروض» که میگویند یعنی زراره فرض گرفت نافلهها را خواندند. یک احتمال این است که حضرت هم با فرض او فرمودند ولو دائماً هم نافله بخوانی باز هم «أکره». خب این فرض اول بود لذا گفتند به ابراد حملش میکنیم. اما احتمال دوم که دور نیست و موید همان فرمایش قبلی ایشان هست این است که ما فرض میگیریم ولو تو امروز را خواندی اما اگر «تتخذه وقتاً دائماً» من میدانم روادعی که پیش میآید خلاصه آن را از دست تو میگیرد.
«لكن هذه الرواية مشتركة مع رواية «معاوية بن ميسرة»» روایت باب چهارم حدیث 15 هست.
وَ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ فِي الْعِلَلِ بِإِسْنَادٍ يَأْتِي فِي آخِرِ الْكِتَابِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جُعِلَ أَصْلُ الصَّلَاةِ رَكْعَتَيْنِ- وَ زِيدَ عَلَى بَعْضِهَا رَكْعَةٌ وَ عَلَى بَعْضِهَا رَكْعَتَانِ- وَ لَمْ يُزَدْ عَلَى بَعْضِهَا شَيْءٌ- لِأَنَّ أَصْلَ الصَّلَاةِ إِنَّمَا هِيَ رَكْعَةٌ وَاحِدَةٌ- لِأَنَّ أَصْلَ الْعَدَدِ وَاحِدٌ- فَإِذَا نَقَصَتْ مِنْ وَاحِدٍ فَلَيْسَتْ هِيَ صَلَاةً- فَعَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ الْعِبَادَ- لَا يُؤَدُّونَ تِلْكَ الرَّكْعَةَ الْوَاحِدَةَ الَّتِي لَا صَلَاةَ أَقَلُّ مِنْهَا- بِكَمَالِهَا وَ تَمَامِهَا وَ الْإِقْبَالِ عَلَيْهَا- فَقَرَنَ إِلَيْهَا رَكْعَةً أُخْرَى- لِيَتِمَّ بِالثَّانِيَةِ مَا نَقَصَ مِنَ الْأُولَى- فَفَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَ الصَّلَاةِ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ الْعِبَادَ- لَا يُؤَدُّونَ هَاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ بِتَمَامِ مَا أُمِرُوا بِهِ وَ كَمَالِهِ- فَضَمَّ إِلَى الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ- رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ لِيَكُونَ فِيهَا تَمَامُ الرَّكْعَتَيْنِ الْأَوَّلَتَيْنِ- ثُمَّ عَلِمَ أَنَّ صَلَاةَ الْمَغْرِبِ- يَكُونُ شُغُلُ النَّاسِ فِي وَقْتِهَا أَكْثَرَ- لِلِانْصِرَافِ إِلَى الْإِفْطَارِ وَ الْأَكْلِ وَ الْوُضُوءِ وَ التَّهْيِئَةِ لِلْمَبِيتِ فَزَادَ فِيهَا رَكْعَةً وَاحِدَةً- لِيَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِمْ- وَ لِأَنْ تَصِيرَ رَكَعَاتُ الصَّلَوَاتِ فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ فَرْداً- ثُمَّ تَرَكَ الْغَدَاةَ عَلَى حَالِهَا- لِأَنَّ الِاشْتِغَالَ فِي وَقْتِهَا أَكْثَرُ- وَ الْمُبَادَرَةَ إِلَى الْحَوَائِجِ فِيهَا أَعَمُّ وَ لِأَنَّ الْقُلُوبَ فِيهَا أَخْلَى مِنَ الْفِكْرِ- لِقِلَّةِ مُعَامَلَةِ النَّاسِ بِاللَّيْلِ- وَ قِلَّةِ الْأَخْذِ وَ الْإِعْطَاءِ فَالْإِنْسَانُ فِيهَا- أَقْبَلُ عَلَى صَلَاتِهِ مِنْهُ فِي غَيْرِهِ مِنَ الصَّلَوَاتِ- لِأَنَّ الْفِكْرَةَ أَقَلُّ لِعَدَمِ الْعَمَلِ مِنَ اللَّيْلِ- قَالَ وَ إِنَّمَا جُعِلَتِ السُّنَّةُ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً- لِأَنَّ الْفَرِيضَةَ سَبْعَ عَشْرَةَ فَجُعِلَتِ السُّنَّةُ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ كَمَالًا لِلْفَرِيضَةِ- وَ إِنَّمَا جُعِلَتِ السُّنَّةُ فِي أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ- وَ لَمْ تُجْعَلْ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ لِأَنَّ أَفْضَلَ الْأَوْقَاتِ ثَلَاثَةٌ- عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ وَ بِالْأَسْحَارِ- فَأَحَبَّ أَنْ يُصَلَّى لَهُ فِي هَذِهِ الْأَوْقَاتِ الثَّلَاثَةِ- لِأَنَّهَا إِذَا فُرِّقَتِ السُّنَّةُ فِي أَوْقَاتٍ شَتَّى- كَانَ أَدَاؤُهَا أَيْسَرَ وَ أَخَفَّ مِنْ أَنْ تُجْمَعَ كُلُّهَا فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ.[3]
یک وقتی جلوترها بود داشتم روی روایات قبل مروری میکردم، یک روایت بود گفتم من دیدم که اساساً در بحثهای خیلی قبلی برخورد کردم گفتم اصل نماز یک رکعت است، این روایت هم این جا هست روایت بیست ودوم در باب اعداد الفرائض در باب 13 حدیث 22 هست که «فضل بن شاذان عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جُعِلَ أَصْلُ الصَّلَاةِ رَكْعَتَيْنِ وَ زِيدَ عَلَى بَعْضِهَا رَكْعَةٌ وَ عَلَى بَعْضِهَا رَكْعَتَانِ وَ لَمْ يُزَدْ عَلَى بَعْضِهَا شَيْءٌ لِأَنَّ أَصْلَ الصَّلَاةِ إِنَّمَا هِيَ رَكْعَةٌ وَاحِدَةٌ» این روایت را در آن بحثی که این قدر چند روز هم طول دادیم اگر دیده بودیم خیلی دلالت خوبی دارد.[4]
منظور این که الان هم این مضمون خیلی خوب است. چون حضرت کأنه میگفتند اساس مذهب بر این است که نماز دو رکعت است. این روایت که اصل را بیان میکند خیلی بحث گسترده بود که حضرت فرمودند «لِأَنَّ أَصْلَ الصَّلَاةِ إِنَّمَا هِيَ رَكْعَةٌ وَاحِدَةٌ لِأَنَّ أَصْلَ الْعَدَدِ وَاحِدٌ فَإِذَا نَقَصَتْ مِنْ وَاحِدٍ فَلَيْسَتْ هِيَ صَلَاةً» باید یک رکعت را باشد. «فَعَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ الْعِبَادَ لَا يُؤَدُّونَ تِلْكَ الرَّكْعَةَ الْوَاحِدَةَ الَّتِي لَا صَلَاةَ أَقَلُّ مِنْهَا بِكَمَالِهَا وَ تَمَامِهَا وَ الْإِقْبَالِ عَلَيْهَا فَقَرَنَ» خود خدای متعال «قَرَن» به عنوان فرض «إِلَيْهَا رَكْعَةً أُخْرَى لِيَتِمَّ بِالثَّانِيَةِ» همان اصل کاری با ثانیه تمام شود. «مَا نَقَصَ مِنَ الْأُولَى فَفَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَ الصَّلَاةِ رَكْعَتَيْنِ» پس این رکعتین رکعتین هم که … البته حاج آقا فرمودند مذهب بر این است. به نظرم این طوری بود. اصل این باز یک رکعت بوده، این هم باز مثل این که نافله مکمل فریضه هست همین طور هم رکعت دوم خدای متعال برای تکمیل رکعت اول قرار داده چون عباد نمیتوانند و نمی کنند، به خوبی ادای حق نمی کنند.
شاگرد: البته دلالت کاملاً خلاف آن منظور شما را دارد .چون هدف شما این است بگویید یک رکعت هم نماز است در حالی که یک رکعت میخواست نماز بشود اما نشد. چون انسان نمیتواند خداوند یک کاری کرد که کلاً دو رکعت نماز بشود.
برو به 0:19:29
استاد: صحبت ما سر ماهیت بود. یک رکعت به عنوان ماهیت نماز اصلا یک چیز بِدعی است یا نه؟ من عرض کردم نماز که میگویند یعنی این افعال، تعددش خارج از طبیعت است. این هم شاهدش که حضرت میفرمایند «اصل العدد واحد» و طبیعت هم در ضمن این یک رکعت محقق است. پس چرا خدای متعال اضافه فرمود؟ برای این که چون نقص دارد تکمیلش کند. خب نقص برای چیست؟ برای فریضه است. نافله نقص هم داشته باشد، نقص فریضه که نیست. پس اگر نافله را یکرکعت خواند میگوییم ناقص خواندی، خب ناقص خواندی نافله بوده که ناقص بوده است. معلوم نیست که خیلی صدمه بزند به آن .[5]
وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي بِشْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ مَيْسَرَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فِي طُولِ النَّهَارِ- لِلرَّجُلِ أَنْ يُصَلِّيَ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ- قَالَ نَعَمْ وَ مَا أُحِبُّ أَنْ يَفْعَلَ ذَلِكَ فِي كُلِّ يَوْمٍ.[6]
اما روایت معاویه بن میسره که باب چهارم حدیث پانزدهم بود. در این جا دارد «و عنه». «و عنه» به کجا برمیگردد؟ به آن سندی که در تهذیب بوده «و بإسناده عن حسن بن محمد بن سماعة» در حدیث هشتم که روایتهای دیروز هم از ایشان نقل شد که البته در این باب نبود، در باب دیگری بود. روایتهایی که قبلاً تا روایت معاویه بن میسره آمده بود همه پشت سر هم در باب پنجم بود اما این جا حاج آقا به روایت معاویه در باب چهارم وسائل برگشتند. سند چیست؟ «و عنه» یعنی حسن بن محمد بن سماعة. «عن أحمد بن أبی بشیر عن معاویة بن میسرة[7] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فِي طُولِ النَّهَارِ لِلرَّجُلِ أَنْ يُصَلِّيَ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ» به عنوان سوالی هم هست. وقتی شمس زوال پیدا کرد «فی طول النهار» یعنی از ظهر تا غروب بگیرید. «إذا زالت» برای قبل از زوال را اخراج میکند، طول النهار از زوال تا غروب را داخل میکند. «إذا زالت الشمس فی طول النهار» یعنی بعد از زوال تا پایان روز. «للرجل أن یصلی الظهر و العصر» میتواند با همدیگر ظهر و عصر را بخواند؟ سوالش دقیقاً همینی بود که ما الان غالبا دو تا نماز را با همدیگر ساعت 3 و 4 بعد از ظهر میخواند. «قَالَ علیهالسلام نَعَمْ وَ مَا أُحِبُّ أَنْ يَفْعَلَ ذَلِكَ فِي كُلِّ يَوْمٍ.» هر روز دوست نمیدارم این کار بشود که نماز ظهر و عصر را با هم بخوانید. این روایت معاویه بن میسره را حاج آقا میفرمایند با روایت قبلی از زراره یک مشترکاتی دارد و یک اختلافاتی دارد.
«لكن هذه الرواية» روایت زراره که «أکره لک أن تتخذ وقتاً دائماً» «مشتركة مع رواية «معاوية بن ميسرة» في عدم ارتضاء الجمع بين الظهرين بعد زوال الشمس» زوال شمس که شد دائماً همیشه میخواهد جمع کند ارتضاء نیست، «عدم ارتضاء الجمع بین الظهرین بعد زوال الشمس» در این دو جهت با همدیگر مشترک هستند «مع الاختلاف» یک اختلافی هم دارند. اختلافشان در چیست؟ «في فرض فعل النوافل» در زراره فرض اتیان نافله بود، در این فرض اتیان نافله نیست. خب این یک محملی برای حمل روایت معایه بشود که آن کار را سختتر میکرد. چون در روایت زراره فرض نافله بود. «و في الابتداء بالمجموع حين زوال الشمس هنا» یعنی در روایت زراره. «هنا» یعنی در مانحن فیه «و عدم فرضها في رواية «معاوية»» از مانحن فیه سراغ معاویه رفتند. چرا؟ چون خود زراره صریحاً گفت من صبر کردم اول زوال، نافلهها را خواندم، نمازم را هم خواندم و خوابیدم اما این جا نگفت اول زوال. «إذا زالت الشمس فی طول النهار»، «فی طول النهار» نه یعنی فوری بخوانم.در روایت معاویه عدم فرضِ این که سریعاً اول زوال نماز را بخواند. «و جعل الجمع في طول النهار بعد زوال الشمس» نه فوری بعد از زوال شمس. این یک اختلاف. «و الاختلاف بالكراهة لاتّخاذه وقتاً هنا» باز هم اختلاف دارند که حضرت فرمودند «أکره أن تتخذه وقتاً» این را به عنوان وقت قرار بدهیم. اما آن به عنوان فعل است. جمع کردند دیگر وقت نشد، چون این اول زوال بود حضرت فرمودند «أکره أن تتخذه وقتاً» چون وقت بعد از زوال است سریعاً وقت میشود. اما آن یکی کار را گفته بود، وقت را که نگفت، گفت «فی طول النهار» حضرت نفرمودند «وقتاً». فرمودند این کار … این که جمع کنیم. و لذا میفرمایند «و الاختلاف بالكراهة لاتّخاذه وقتاً هنا و بقوله عليه السلام ما أحبّ أن يفعل ذلك كلّ يوم؛ فإنّ الجمع بلا فرض النوافل» در این «فإنّ» میخواهند اختلافات را طوری توضیح بدهند بگویند که محمل روایت معاویه أیسر از روایت زراره است. در روایت معاویه بیشتر میتوانیم حمل کنیم بر این که چرا «ما أحبّ»؟ وجه «ما أحبّ» در روایت زراره روشنتر است. «فإنّ الجمع» در روایت معاویه «بلا فرض النوافل» چون در سوال نگفت که نافله میخوانم، گفت دو تا را با هم «فی طول النهار» میخوانم. «ليس من الراجح» معلوم است این راجح نیست، وقتی راجح نیست حضرت فرمودند «ما أحبّ» دوست نمیدارم و این راجح نیست اما خب لسان «أکره» از «ما أحبّ» قویتر است برای این که وقت باشد. ولی حاج آقا به این تصریح ندارند، چون «لیس من الراجح» گفتند من دارم استفاده میکنم. چون معنای «لیس من الراجح» کراهت نیست، عدم الرجحان است. عدم الرجحان با «ما أحبّ» سازش دارد و آن هم برای این است که راجح را به جا نیاورده است که نافله بوده است. «خصوصاً مع عدم الوقوع في أوّل الزوال» جمع کرده نافله را نخوانده اول زوال هم واقع نشده.
برو به 0:28:26
شاگر: در تعبیر «إذا زالت الشمس فی طول النهار»، «فی طول النهار» قید برای «زالت» نیست؟
استاد: در وسائل ما الان ویرگول گذاشته ولی طوری که من خواندم و معنا هم کردم این را متعلق به مابعد گرفتم. تا «إذا زالت الشمس» را با لحن سوال نگویید، «إذا زالت الشمس، فی طول النهار للرجل أن یصلی الظهر و العصر؟» از «فی طول» لحن را سوالی کنید. آن وقت دیگر خوب است ویرگول هم نمیخواهد اما اگر «فی طول» را به «إذا زالت» بزنیم باید یک طور دیگری معنا بشود.
شاگرد: ازکجای روایت برداشت می شود که ایشان سوالش از جمع بین ظهر و عصر بوده؟
استاد: اگر آن طوری باشد که باید بگویند «یجب، ما أحبّ»، «إذا زالت الشمس فی طول النهار یصلی الظهر و العصر» خب واجب است بخواند…
شاگرد: فرض سوال مقابل یک چیز دیگری قرار گرفته است. شما در واقع در فضای روایت قبلی آن جاهایی که تعیین وقت شده، گفتند ذراع تا آن جا این کار را بکند، تا آن جا این کار را بکند، ایشان دارد میپرسد میگوید که مثلا از عمومات دیگری این طور به دست آوردیم که این از ابتداء زوال تا آخر نهار برای ظهر و عصر وقت است. یک نفر بیاید این طوری عمل کند، به آن قواعد و تقدیرهایی که شده محل نگذارد، هر وقت دلش خواست! ظهر و عصر را همین طوری بخواند. یعنی اصلا در سوال این که نوافل را به جا میآورد یا نمیآورد نیست. پس آن عدم اعتناء به آن وقتهاست.
استاد: عدم اعتناء یا اجزائش؟
شاگرد: عدم اعتناء هست. یعنی یک شخصی بیاید این طوری بکند.
استاد: یعنی با این که میداند شارع آن وقتها را گفته و احتمال هم دارد باز بگوید «للرجل». «للرجل» یعنی مجزی هست یا نیست؟
شاگرد: شما فرمودید که از اول، وقت زوال هست بعد هم تا آن موقع برای شخص یک فُسحهای هست حالا این جا برای شخص سوال پیش میآید، میگوید حالا اگر یک کسی بیاید این کار را بکند پس از نظر شما مجزی است؟ حضرت هم میفرمایند دوست ندارم به این شکل انجام بدهید.
استاد: به چه شکلی؟ آخر سوال او سر اجزاء «فی طول النهار» است.
شاگرد: اعتنا نکند .
استاد: آخر سوال از اجزاء بود.
شاگرد: پس مجزی است اما حضرت میفرمایند این کار، کار خوبی نیست، این واضح است.
شاگرد2: «فی طول النهار» را به «إذا زالت» بزنیم به این معنا که یعنی در طول روز آن لحظه زوال برسد، آن مقطعی در طول روز که زوال خورشید صورت میگیرد «إذا زالت الشمس فی طول النهار للرجل أن یصلی؟» یعنی این که بین این دو تا جمع کند؟ حضرت هم فرمودند که میتواند ولی دوست ندارم یعنی این بیان حقیر آن بحث را از مرحوم آقای بهجت نمیگیرد یعنی استدلال سر جایش خودش هست که راوی سوال کرده جمع بخوانم؟ امام هم فرمودند میشود ولی من دوست ندارم این کار بشود.
استاد: فقط میخواهد این را به «إذا زالت» بزند.
شاگرد2: ظاهر عبارت این طوری است دیگر؛ «إذا زالت الشمس فی طول النهار للرجل أن یصلی»
شاگرد: «فی طول النهار» قید اضافی است.
شاگرد2: بله بله. یعنی میخواهد بگوید آن لحظه زوال؛ آن لحظه زوال در شب که واقع نمیشود کأنه یک قید توضیحی است.
استاد: یک جایی کلمه طول به کار میرود. «إذا زالت فی طول». مثلا «أطول النهار» باشد؟ «إذا زالت فی أطول النهار» قضیه ابراد و اینها در ذهنش بوده است. در طولانیترین روز سال که چقدر داغ است، ظهر و عصر را با هم بخوانیم؟
شاگرد2: این تعبیر طول روز آدم احساس میکند فارسی است تا عربی. «إذا زالت الشمس» در طول روز میتواند طرف این کار را انجام بدهد یا نه؟ اولاً نصف روز که گذشته است، قبل از زوال بوده …
استاد: کسی احتمال نمیدهد که منظور او این است که از طلوع آفتاب تا غروب باشد، دارد میگوید «إذا زالت الشمس»
شاگرد: در واقع ایشان «فی طول النهار» را میفرمایند «الایام الطویلة» منظور است.
شاگرد2: نخیر! قید توضیحی است. زوال شمس کی واقع میشود؟ در روز واقع میشود.
شاگرد: خیلی بدیهی است. زوال الشمس در شب واقع میشود؟!
شاگرد3: در صحبت کردن عرفی زیاد این طوری است. در جملاتی که عرف میگویند امثال این خیلی واقع میشود. بله اگر کسی بخواهد جمله حکیمانهای بگوید یا ویراستاری بخواهند بکنند آن را حذف میکنند که این دیگر زیادی است اما در صحبت کردن خیلی متعارف است.
استاد: ولی ما میدانیم که محدثین این را برای همدیگر میگفتند. چیزهای عرفی را حذف نمیکردند؟ یعنی محدثین مقید بودند عین یک عبارت مسامحهای عرفی را بگویند؟!
شاگرد3: تسامح شدیدی نیست.
استاد: این جا هیچ نسخه دیگری نداریم؟
شاگرد4: دراستبصار این طوری وارد شده که «و أنا أحبّ أن یفعل ذلک فی کل یوم».
استاد: در نسخه حاشیه گفتند یا اصلا در متن است؟«فی طول النهار» که همان بود؟
شاگرد4: بله.
استاد: «فی طول النهار» نسخه ندارد؟
شاگرد4: نه.
فَأَمَّا مَا رَوَاهُ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّي صَلَّيْتُ الظُّهْرَ فِي يَوْمِ غَيْمٍ فَانْجَلَتْ فَوَجَدْتُنِي قَدْ صَلَّيْتُ حِينَ زَالَ النَّهَارُ قَالَ فَقَالَ لَا تُعِدْ وَ لَا تَعُدْ.
فَالْوَجْهُ فِي هَذَا الْخَبَرِ أَنَّهُ إِنَّمَا نَهَاهُ مِنَ الْمُعَاوَدَةِ إِلَى مِثْلِهِ لِأَنَّ ذَلِكَ فِعْلُ مَنْ لَا يُصَلِّي النَّوَافِلَ وَ لَيْسَ يَنْبَغِي الِاسْتِمْرَارُ عَلَى تَرْكِ النَّوَافِلِ وَ إِنَّمَا يَسُوغُ ذَلِكَ عِنْدَ الْأَعْذَارِ وَ الْعِلَلِ وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ.[8]
شاگرد3: معلوم است که این اشتباه شده است. در خود استبصار جمله قبل از این روایت، آن روایتِ «لا تُعِد و لا تَعُد» را در استبصار میآورند بعد میگویند «فَالْوَجْهُ فِي هَذَا الْخَبَرِ أَنَّهُ إِنَّمَا نَهَاهُ مِنَ الْمُعَاوَدَةِ إِلَى مِثْلِهِ لِأَنَّ ذَلِكَ فِعْلُ مَنْ لَا يُصَلِّي النَّوَافِلَ وَ لَيْسَ يَنْبَغِي الِاسْتِمْرَارُ عَلَى تَرْكِ النَّوَافِلِ»
برو به 0:35:33
استاد: این در استبصار است و صریح نزد شیخ است و نزد شیخ «ما» بوده است.
شاگرد3: «لَيْسَ يَنْبَغِي الِاسْتِمْرَارُ عَلَى تَرْكِ النَّوَافِلِ وَ إِنَّمَا يَسُوغُ ذَلِكَ عِنْدَ الْأَعْذَارِ وَ الْعِلَلِ وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ.» که این روایت را میآورند که این باید «ما» باشد.
استاد: با این توضیحشان معلوم میشود که الان اشتباه شده است.
شاگرد4: بیانی که ایشان داشتند بد نبود، فرض جمع خیلی در روایت نشده است. مثلا در طول روز میتواند ظهر و عصر را بخواند؟ دریک فرجه زمانی، حضرت میفرمایند بله مجزی است بخواند ولی همیشه این طوری نباشد که بخواهد در طول روز بخواند.
استاد: آخر در طول روز باید بخواند.
شاگرد4: مثلا یکی را اول بخواند، یکی را آخر بخواند، دو تا را وسط بخواند. در طول روز میتواند ظهر و عصرش را بخواند.
استاد: ایشان فرمودند یعنی اعتناء به آن چیزهای معهود نکند. این در آن نبود. او نمیگویند اعتناء به اینها نمیکند.
شاگرد: یعنی طول را وقت قرار بدهد.
استاد: خب در این که حضرت باید بگویند باید بخواند، نه این که بگویند «ما أحبّ أن یفعل».
شاگرد: دوست ندارم که این طوری بکند، دوست دارم آن چیزی که روال باشد …
شاگرد4: این که همیشه دستش باز باشد و همیشه بگوید من میخواهم یک روز این جا بخوانم، یک روز این جا بخوانم، همیشه این کار را نکند. حالا گاهی اوقات پیش میآید نماز را ساعت 4 بخوانیم مشکلی ندارد ولی برنامهات این نباشد، برنامهات این باشد که وقت فضیلت …
استاد: به این معنا که اصلا نظر سائل به جمع نبوده، فقط به این که به ذراع و مثل و اینها اعتناء نکند.
شاگرد: یا حتی به اول وقت خواندن و … این هست! این احتمالی هم که در فرمایش ایشان به ذهن ما آمد، هست که منظور از طول نهار، نهار طویله باشد. یعنی جایی که در واقع روز طولانی است، برای سائل این سوال پیش آمده که حالا روز هم طولانی شد هم میتوانیم اینها را یک دفعهای … حالا فرصت هست! نافله بخوانیم مثلا بینشان فاصله بگذاریم که اتصال و ارتباطمان با خدا برقرار بشود، حالا همه را بیاییم یک کاسه کنیم یک جا …
بَابُ أَنَّهُ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ يَمْتَدُّ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ وَ تَخْتَصُّ الظُّهْرُ مِنْ أَوَّلِهِ بِمِقْدَارِ أَدَائِهَا وَ كَذَا الْعَصْرُ مِنْ آخِرِهِ.[9]
استاد: در این بین من رفتم عنوان باب را هم نگاه کردم به ذهنم آمد چه بسا اصلا عنوانی که صاحب وسائل به این باب دادند، از عبارت این فهم شما را فهمیدند. عنوان باب این است «بَابُ أَنَّهُ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ يَمْتَدُّ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ» مسأله جمع را نیاوردند که «یجوز الجمع». اگر مسأله جمع فهمیده بودند در بابهای دیگر دارند که «یجوز الجمع». این را این طوری فهمیدند. «وَ تَخْتَصُّ» بعد وقت اختصاصی را گفتند. در ضمن اینها این را آوردند. صرفا فاصله را، اجزای در این فاصله …
و الظاهر منه أنّ السؤال وقع عن الصلاة في أوّل الزوال في النهار الطويل، و الجواب يدلّ علىٰ رجحان الفعل في كلّ يوم سواء كان طويلًا أو قصيراً. [10]
شاگرد: در استقصاء الاعتبار آمده «و الظاهر منه أنّ السؤال وقع عن الصلاة في أوّل الزوال في النهار الطويل»
شاگرد2: این هم یک احتمال دیگر است.
استاد: نه! همان اطول بود که صحبتش شد که من گفتم اصلا الفش افتاده باشد.
شاگرد2: نه! «فی طول النهار» ممکن است چیز باشد …
استاد: به عبارت نمیآید «إذا زالت الشمس فی طول النهار» یعنی النهار الطویلة؟ این طوری گفته نمیشود. «اطول النهار» باشد خوب است اما «طول النهار» در ذهن من لااقل مأنوس نیست. آقا فرمودند عرف میگویند، از عرف منظورتان این بود که صرفاً یک چیزی لحن نه این که «النهار الطویلة» منظورشان هست.
شاگرد3: مثلا فرض کنید شب وقتی هوا تاریک شد. دیگر نیاز به گفتن شب نیست ولی در صحبت کردن معمولی میگویند. حالا میگویند در روز که خورشید …
استاد: از چیزهایی که تکیه کلامشان هست و خیلی هم زیاد میآیند میپرسند این است که میگوید به خواب رفتم، خواب دیدم. به جای این که بگوید خواب دیدم میگوید خواب رفتم خواب دیدم.
شاگرد: ایشان میفرمایند «و الجواب يدلّ علىٰ رجحان الفعل في كلّ يوم سواء كان طويلًا أو قصيراً.»
استاد: این در استبصار است؟
شاگرد: در استقصاء الاعتبار است.
استاد: شاید نسخه ایشان «أنا أحبّ» بوده است. این توضیح با توضیح شیخ دو جور شد.
شاگرد2: االبته جالب است که در خود استبصار شیخ قبل از روایت این طوری فرمودند.
استاد: این روایت را شاید برای این آوردند. آن وقت استقصاء برای استبصار است.
شاگرد2: در استبصار همین طور است.
استاد: نسخه ایشان در استبصار «أنا» بوده؟ آن وقت حرف شیخ را چه کار کردند؟
شاگرد: این جا خیلی توضیح دادند.
استاد: آخر توضیح شیخ با حرف ما جور درمیآمد.
شاگرد: بعد که معنا کردند بعد فرمودند «و لا يخفىٰ بُعد استفادة ما ذكره من الخبر»
استاد: به اعتبار «أنا أحبّ» گفتند چطور شیخ آن طوری استفاده کردند!
شاگرد: میگویند که شاید «ما أحبّ» باشد، «إن قلت» …
شاگرد2: عجیب است که تهذیب را ندیدند.
شاگرد: میگوید شاید «ما أحبّ» باشد، بعد تصحیف شده، ایشان میگویند «لا وجه لاحتمال التصحيف و إنّ قرّبه ظاهر استدلال الشيخ.»
استاد: برای تصحیفی که یعنی «ما» باشد. غیر مصحفش همان «أنا» هست. پس علی ای حال معلوم میشود که اسم این تصحیف نیست. وقتی خود شیخ دارند روایت را برای ما نقل میکنند، این روایت از غیر تهذیب و استبصار نیست. خود شیخ از طریق شیخ به دست ما رسیده است، شیخ هم دارند استدلال میکنند، پس نسخه شیخ «ما» بوده است، نمیتوانیم بگوییم چون در نسخه ما از استبصار و تهذیب «أنا» هست، لا وجه هست. مگر این که ایشان یک نقل دیگری غیر از شیخ برای روایت داشته باشند که در آن گفته باشند این روایت از غیر استبصار و تهذیب نسخه داریم از فلان کتاب به دست ما رسیده و این جا «و أنا أحبّ» باشد. اگر آن طور چیزی گفتم خوب است و الا نمیدانم چطور! ظاهر فرمایش ایشان سر نمیرسد.
شاگرد: حالا طبق «أنا أحبّ» چه میشود؟ همین میشود که اول ظهر هر دو تا را بخواند.
استاد: «أنا أحبّ» این میشود. یعنی معنایش این میشود که در روز طولانی هم زوال که شد سریع ظهر و عصر را بخواند و عقب نیندازد که موانع بیاید.
شاگرد: «فی کل یوم» همیشه این طوری ….
استاد: یعنی «فی کل یوم» در مفروض سوال که طویل بود. اگر طویل فرض بگیریم، نه طول النهار یعنی فاصله دو تا زمان. اگر بگوییم طول النهار یعنی نهار طویل، پس «أحبّ أن یفعل ذلک فی کل یومٍ مفروضٍ» در سوال. یعنی «فی کل یومٍ طویل».
شاگرد: یک جای دیگر هم پیدا کردم که «و في فوائد شيخنا المحقّق أيّده اللّٰه علىٰ الكتاب ما هذا لفظه: أي إذا زالت في النهار الطويل فللرجل فعل ذلك، و إذا زالت في جميع الأيّام كأيّام السنة فله ذلك أي بنوافلهما و آدابهما و كأنّ الشيخ أراد أحدهما، و إذا زالت فللرجل أن يصلّيهما كذلك في طول النهار أي من الزوال إلىٰ الغروب و أنا أُحبّ أن يفعل ذلك كلّ يوم، أي علىٰ مقتضىٰ ذلك كلّ يوم» خب حالا این جا باید ببینیم مزج شرح به روایت شده یا نشده؟ از اول گفتند استاذنا المحقق؟
شاگرد: شیخنا المحقق.
برو به 0:44:55
استاد: استادِ محققِ معاصر پسر صاحب معالم چه کسی میتوانند باشند؟
شاگرد2: الفوائد و القواعد شهید ثانی منظورشان نیست؟
استاد: آن که جدشان میشود. «أیده الله» یعنی حیات داشتند. خود صاحب معالم فوائد ندارند؟ خب آن چه شد؟
شاگرد: ایشان فرمودند «ما هذا لفظه:»
استاد: که ببینیم مزج شده یا نه!
شاگرد: البته آخرش کی «انتهی» دارند.
استاد: میخواهیم ببینیم خود آن استاد …
شاگرد: «أي إذا زالت في النهار»
استاد: پس توضیح روایت است.
شاگرد:«إذا زالت فی النهار الطويل فللرجل فعل ذلك، و إذا زالت في جميع الأيّام كأيّام السنة فله ذلك أي بنوافلهما و آدابهما و كأنّ الشيخ أراد أحدهما، و إذا زالت فللرجل أن يصلّيهما كذلك في طول النهار أي من الزوال إلىٰ الغروب و أنا أُحبّ أن يفعل ذلك كلّ يوم، أي علىٰ مقتضىٰ ذلك كلّ يوم» فلا تفوته النافلة.»
شاگرد2: یعنی ظاهراً «أنا» متن روایت است.
استاد: اصلا فعل نافله در روایت که نیست.
شاگرد: نه توضیحاتشان هست «أی علی مقتضی ذلک کلّ یوم»
شاگرد2: ظاهرا دو سه تا روایت آورده، یعنی دو سه تا آورده و «أی» گذاشته که این جمله روایت این، این جمله روایت این …
استاد: و حال آن که «أی» اول معلوم بود، آن «الفوائد» را ببینیم که «أی» کجا آمده است؟ دنبال همین عین متن استبصار و تهذیب آمده؟ اگر «أی» آمده که ایشان توضیح خودشان را دادند، از روایت برنمیآید.
شاگرد: النهار این جا دو جور نقل شده است؛ یکی نهار طویل، یکی هم …
استاد: خب قبل از «أی» را باید ببینیم چه بوده که این «أی» دقیقاً به همین لفظی که ما از استبصار و تهذیب داریم خورده یا این توضیحات از خودشان هست؟
شاگرد: ایشان دارد که در فوائد «علىٰ الكتاب ما هذا لفظه:» کتاب استبصار منظور است ظاهرا.
استاد: فوائد بر نفس کتاب!
شاگرد: در فوائدشان بر کتاب؛ فکر کنم الف و لامش عهد باشد. میگوید همین کتاب استبصاری که کتاب ما هم هست.
استاد: خب اگر این طوری باشد که توضیحاتی از خود گوینده بوده، در روایت چیزی از آن نیست. نمیشود بگوییم در روایت حضرت این را فرمودند که «فی النهار الطویل» بعد در غیر این …
شاگرد2: منظور ایشان هم فکر کنم این بود که این دو جور تلقی کردن را احتمال دادیم آقایان آمدند احتمال دادند …
استاد: آنها هم فرمودند.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقيه، ص: 25-26
[2] كنز الفوائد ؛ ج2 ؛ ص194
[3] وسائل الشيعة، ج4، ص: 53-54
[4] یک چیزی هم شما از کتاب ابن فهد نقل کردید. کتاب چه بود؟
شاگرد: المقتصر.
استاد: نمیدانم عبارتش مقتصر بود یا مقتسم بود.
شاگرد: البته درنرم افزار تحت عنوان دیگری شاید رسائل …برای ابن فهد باشد.
استاد: نمی دانم عبارت را من درآن کتابی که دیدم آنی که شما نقل کردید پیدا نشد. یادداشت کردن اینها خوب است.
[5] شاگرد: عبارت ابن فهد «الرسائل العشر» اولین رسالهاش «الموجز الحاوی لتحریر الفتاوی» هست.
استاد: کلش هم برای ابن فهد است؟
شاگرد: بله.
استاد: اولین رساله اش همین الموجز است صفحه 104 این رساله میگویند « لكل ركعتين تسليم عدا ما استثني، كالوتر و الأعرابي و أحد عشر ركعة ليلة الجمعة بتسليمه … و كأربع ليلتها. و تكره البتراء، و لو أراد الزيادة على الثنتين في غير المنصوص جاز» (الرسائل العشر (لابن فهد)، ص: 104) این تکهاش بود که اشاره شد .
استاد: بله در غیر منصوص «أراد الزیادة علی الثنتین» یعنی سه رکعت بخواند. جزاکم الله خیرا.
[6] وسائل الشيعة، ج4، ص: 128
[7] یا مَعبَد یا مُعبَّد بن میسرة. ضبطش را نمیدانم.
شاگرد: ایشان معاویه بن میسره نوشته منتها در نسخه هامش مخطوط مَعبَد نوشته است.
استاد: مَعبَد ضبط کرده است.
شاگرد: نه!
استاد: پس ضبط نکرده است.
[8] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 252
[9] وسائل الشيعة، ج4، ص: 125
[10] استقصاء الاعتبار في شرح الاستبصار، ج4، ص: 251