مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 80
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
داشتیم عبارات حاج آقا در دنباله روایت «أکره لک أن تتخذه وقتاً دائماً» میخواندیم.
شاگرد: آن روایت «زوال الشمس» که خودتان فرمودید حداقل با آن یک روایت صحیحه … حالا در این باب، 35 تا هست، ولی این که خیلی صریح میپرسد سوالش صریح است، جوابش هم صریح است. «عن أفضل وقت الظهر» حتی میفرمایند «بعد الذراع»روایت 25این دو با هم متعارضند رفع تعارض به چیست؟
استاد: خب افضل وقت ظهر یعنی به نحوی که افضل منحصر باشد. محمل حاج آقا این طوری بود. با فضیلتترین وقت ظهر که منحصراً برای ظهر است و دیگر مجاز نیستیم برای این که به خاطر نافله تأخیرش بیندازیم کی بوده؟ ذراع. «إذا صار ذراعاً ترکتَ النافلة بدأتَ بالفریضة»
شاگرد: یک نکته دیگر هم به ذهن میرسد در بعضی روایات هست در حکمت این میفرمایند «لئلا یوخذ من وقت هذه و یدخل فی وقت هذه»[1]. الان مثلا میفرمایند «وقت هذه» این وقت که میفرمایند یا وقت وجوب باید باشد یا وقت فضیلت. قطعاً وقت وجوب نیست.
استاد: وقت وجوب یا وجود؟
شاگرد: وجوب. وجوب یا فضیلت یا این که مشترک هستند.
استاد: همان وجود ضمیمه کنید خوب بود. وقت وجود یعنی وقتی که وجودش برای نافله هست، نه این که شارع آمده یک وقتی را وقت مختصِ او برای نافله تا ذراع قرار داده ولو نافله را خواندید، معلوم است که این وقت برای آن هست که نافله را بخوانید، برای وجود نافله است، نه برای ماهیت نافله. یعنی من این وقت را برای نافله قرار دادم بخوانی یا نخوانی، خوانده باشی یا نخوانده باشی، تمام شد، اصلا کار ندارم. خب آن وقت حالا آن وجوب که دو تا فرمودید دوباره تکرار میشود؟ چون وجوبش را شنیدم این مطلب را درباره وجود گفتم.
برو به 0:06:00
شاگرد: نه من وجوب میگویم. وقت وجوب که قطعاً نیست چون حضرات میفرمایند در ذراع بحث ذراع است حالا این وقت چه میشود؟ظاهرش وقت فضیلت است دیگر؛ این را وقت میگویند، این وقتِ نافله داخل در وقت فضیلت است، این نشود.
استاد: برای این که لا یدخل وقت النافلة در وقت فریضه و وقت فریضه در وقت نافله داخل نشود. خب مفاد این با اینهایی که ایشان فرمودند هیچ منافاتی ندارد. یعنی منِ شارع یک وقتی برای خواندن نافله قرار دادم که مجوز تأخیر ظهر تا آن وقت هست، نه این که یعنی اصلا فضیلت ظهر را ولو نافله هم خواندید آن وقت میاندازم. اصلا این مقصود نیست. من وقتی قرار دادم چون فضیلت فریضه و اول وقت خیلی هست، من خودم اقدام کردم، یک زمانی گذاشتم که این اندازه شما بتوانید برای نافله تأخیر بیندازید.
شاگرد: اگر یک عنوانی برای این وقت بگذاریم چه عنوانی باید بگذاریم؟ میفرمایند وقت فریضه، این چطور وقت فریضهای هست؟
استاد: حاج آقا گفتند که وقت انحصاری که «لا یزاحمه النافلة» آن وقتی که دیگر نمیتوانید به خاطر آن فریضه را به تاخیر بیاندازید بگوید من میخواهم نافله بخوانم ظهر را عقب میاندازم، نه دیگرنمی شود.
شاگرد: آن وقت تعبیر از این به افضل درست است؟
استاد: افضل انحصاری بله دیگر، افضل وقت ظهر که دیگر «ترکتَ النافلة». و الا اگر بگویند افضل وقت ، همان اول وقت است، همانی که ایشان هم آن روز چهارشنبه که بود اشکال میکردند. خب چطور پس به او میگویند نافله بخوان که من به اذان و اقامه و اینها مثال زدم.اینجا برای اینکه همینها پیش نیاید اینگونه گفته اند شما میگویید افضل این است که هر چه زودتر ظهر را بخوانید، آن وقت راوی هم حتی گفت. راوی چه گفت؟ گفت «ما أصنع بالثمانی». یابن رسول الله شما سفارش میکنی که افضل این است که زود زود بخوان من باید 8 رکعت نافله بخوانم! لذا این افضل نیست. یعنی افضل منحصری که دیگر ظهر را هیچ عقب نمیاندازید و الا قبلش هم افضل است ولی میتوانی عقب بیندازی. لحظه به لحظه هم افضل است اما عقب انداختنی است که باز نافله میگوید اگر میخواهی نافله بخوانی عقب بینداز.
شاگرد: بر اساس همان فرمایشی که حضرتعالی به عنوان بحث مدیریت امتثال داشتید، این برخوردی که حضرتعالی دارید با روایات میکنید دارید سعی میکنید که تقریبا دو دسته از روایات را یک طوری با هم جمع بکنید که انصافاً این افضلی که الان شما در آن وقت اختصاصی دارید حمل میکنید، پذیرش برای ذهنهای ضعیف مثل ما خیلی سخت است.
استاد: حاج آقا فرمودند، قبلا عبارتشان بود. این طوری یادم است که یک عبارتی ایشان داشتند.
شاگرد: اگر آن چیزی که درباره مدیریت امتثال میفرمودید، چه اصراری داریم که ما بگوییم این مدیریت امتثال در همه ازمنه یکسان بوده؟ یعنی آن بهترین امتثال برای همه شرایط و برای همه اوضاع و احوال زمانی و زندگی بگوییم یکسان بوده و بنابراین مثلا امکان ندارد که یکی از ائمه در ابتدای عمر شریفشان یا امامت خودشان مثلا فرموده باشند به این شکل عمل بکنید اما بعد به دلایلی فرموده باشند به شکل دیگری عمل کنید. ما چه مانعی از این داریم؟ یعنی چه اشکالی دارد اصلا ما دو دسته روایات داشته باشیم؟ یک زمانی شارع صلاح میدیده به این شکل یاد مردم بدهد امتثال بکنند و به خاطر این که زندگیها این طوری بوده، این طوری بهتر بوده، اگر یک زمانی به بعد مثلا مصلحت را به این میدیدم که اگر مثلا فرض کنید آن هم بخواهیم حفظ بکنیم ممکن است اصل فوت بشود.
استاد: من فرمایش شما را توضیح بدهم که همین منظورتان هست؟ چون بعداً حاج آقا هم مکرر میفرمایند. مثلا پیامبر خدا که وقت میگذاشتند، عقب میانداختند، حتی حاج آقا عصر را هم میگویند، این برای این بود که فقط خود حضرت نبودند که نافله بخوانند، حضرت امامت جماعت داشتند برای امت اسلام و مسلمانها میخواستند بخوانند. حضرت کاری میکردند که همه بخوانند آن هم به نحو آسان بخوانند، با اقبال روح و اقبال قلب بخوانند. حالا آمده در زمان امام صادق علیهالسلام که این طوری نیست، حضرت در مسجد النبی نمیآیند یک جماعت مفصلی بخوانند، این جا ممکن است حضرت برای شیعهای هم که آن طور جماعتها را نمیروند یک شرایط دیگری را برای امتثال درنظر بگیرند. همین منظور شما بود؟
برو به 0:10:42
شاگرد: هم این هست که بگوییم عملاً میخ جماعت از هم پاشید. یک وجه دیگرش هم این است که میبینند سبک زندگی مردم یک طوری شده که اگر بخواهیم به فرمایش شما سفت سر نافله بایستیم اصل فریضه عصر هم میرود. طرف دیگر عصر هم ته وقت میخواند یا قضاء میشود یا نمیخواند فلذا برای این که عصر به این شکل حفظ بشود، هم آن بوده، هم این بوده باهم به دلائل مختلف جمع شدند که شاید ما از حکمتهایش سردرنیاوریم. این بحثی که فرمودید شاید موید باشد که حالا موقعی هم بازش بفرمایید استفاده بکنیم، این که ما اگر مدیریت امتثال گفتیم آیا این صرفاً چیزی است که به ید شارع است؟ فقط شارع میتواند بیاید بگوید که به این شکل عمل بکنید؟ یا یک حِکمی هست به ما هم یاد میدهد و ما هم خودمان بر اساس ازمنه و أمکنه متفاوت ما هم میآییم تغییر میدهیم؟ اگر صلاح دانستید یک موقعی این را باز بفرمایید.
استاد: آن اوائل مباحثه بود یکی دو روز صحبت این شد که مثلاً حدساً … الان هم بیشتر ادله را دیدم البته باز هم ادامه دارد، خوب است که در ضمن به فکر این باشیم که با مجموع ادله، با مبانی مختلفی که حالا یا انواع امتثال باشد یا انشائات باشد حدس ما در زمان ظهور چه میشود؟ یعنی آن چه را که مذاق شارع از این روایات به دست ما میدهد زمان ظهور حضرت که شد این نمازها را مثل الانی که در مساجد مرسوم است، جمع میخوانند؟ یا جدا میکنند؟ در فکر این بودن خوب است که ببینیم از روایات چه چیزی برمیآید؟ میتوانیم چنین حدسی بزنیم یا نه؟
شاگرد: خود غیبت هم باز سوال دیگری است که الان خود ما چه کار بکنیم؟
استاد: آن روز عرض کردم که هیچ دور نیست در زمان ما که با یک امر فضیلتی غیر الزامی عامه اهل تسنن به عنوان بدعت اصلا عدم دخول وقت بگویند وقت داخل نشده، این به عنوان ثانوی برای شیعه اولویت دارد جمع کنند و به همه امت اسلام بگویند که ما میگوییم در فقه اهل بیت جمع میکنند. یعنی شما دارید بیخودی به شرع پیامبر نسبت میدهید که وقت داخل نشده است. بعد از این که گیر افتادید میگویید بله بله مسلم روایت کرده «لیوسع علی امته»[2]. تا گیر نیفتادند میگویند اصلا وقت داخل نشده. من اول بار عرض کردم مفتی عربستان بود یا مصر بود وقتی مسلمانهای دانمارک از او استفتاء کرده بودند که ما چه کار کنیم؟ در ایام تابستان نماز عشاء نمیتوانیم بخوانیم، نماز مغرب را بخوانیم باید تا زمان زیادی برود. در تابستان این طوری است که شفق عشاء یعنی غروب شفق مغربیه ندارند، عرض جغرافیاییشان خیلی بالاست، وقتهایی میشود که اصلا غروب ندارند، وقتهایی میشود که غروب دارند ولی غروب شفق ندارند. خورشید غروب میکند ولی همین طور شفق مغرب هست تا این که دوباره خورشید طلوع میکند. این طور سوالات را از او پرسیده بودند گفته بود تا آن جایی که غروب شفق هست ولو طول بکشد، چون در بعضی جاها مثلا در مدینه اگر غروب شفق چقدر است؟ نیم ساعت است، یکساعت است؟نمی دانم، آن جا گفتند که ما باید 4 ساعت تا آخر شب صبر کنیم که آن موقع همه به خواب میروند. آن تازه ابتداء نماز میشود. آنها اجازه نداده بودند، گفته بودند چون هنوز وقت نشده، شما غروب دارید ولو هر چه عقب بیفتد باید صبر کنید. ظاهراً آن جایی که دیگر نشده بود به نحوی که خود شخص دیده بود که نمیشود راجع به این حرف بزنند آن جا گفته بود بله «نعم روی مسلم» مسلم گفته که «لیوسع علی امته» حالا این جا توسعه هست. حالا این جا که از حیث افق گیر افتادید «یوسع علی امته» یعنی این که آن جا در افق گیر افتادی پس «یوسع علی امته». معلوم است که … آن همه کارهایی که سنیها در جاهای دیگر غیر از صحیح مسلم دارند که حاج آقا زیاد میفرمودند نماز خواندیم و در بیرون مدینه پیش انس رفتیم، داشت نماز میخواند، گفتیم انس! این وقت چه نمازی هست میخوانی؟ گفت نماز عصر. گفتیم هنوز وقت نشده است. تو نماز عصر را قبل از وقت میخوانی؟ گفت زمان حضرت این طور بود. گفتند خودشان نقل میکنند «لیوسع علی امته» برای انس، آیا درقطب بود که این مطالب باشد.
شاگرد: حالا با تمام این تفاسیر که حدسمان چه باشد این را کنار بگذاریم و در مدلول همین کبری بخواهیم بحث کنیم، اگر بخواهیم اتخاذ مبنا بکنیم، مبنا را باز میکنیم که بالاخره میخواهیم روی بحث مدیریت امتثال بیشتر بحث کنیم. اگر صلاح میدانید این بحث را داشته باشیم.
استاد: هر چه مناسبت پیش بیاید و شما بفرمایید و من هم هر چه به ذهنم بیاید عرض میکنم.
برو به 0:16:14
شاگرد: آیا این مدیریت یک چیزی است که به دست خود معصوم است؟
استاد: اصل عنوانش این است که شارع انشائی را جزمی فرموده که «بین هذین وقت». این دیگر آن انشاء جزمی بر این فرض بود و دیگر انشاء جدیدی نفرموده که «اُنشئُ إنشاءً ندبیاً» به این که «هذا الوقت أفضل». این کار را بکن. روی این مبنا میگویید؟
شاگرد2: سوالشون ظاهرا ناظر به این است که عقلما در مدیریت امتثال می تواند وارد شود ظاهرا فرمایش ایشان این است. فکر کنم ایشان این را میخواهد بگوید که آیا مدیریت امتثال دست شارع است یا وقتی مدیریت امتثال شد خود ما هم میتوانیم این را تشخیص بدهیم و خودمان میتوانیم مدیریت را به عهده بگیریم؟
شاگرد: یعنی از جمله آن چیزهایی است که کلیات را القاء فرمودند …
استاد: اصل مدیریت امتثال به چه عنوانی منظور است؟ امتثال، دست مکلف است. مدیریتهای جزئی امتثال مثل خودش است. الان من کجا بایستم نماز بخوانم؟ اگر یک جایی بایستم یخ کنم حواسم پرت بشود، خب برو یک جایی کنار بخاری بخوان. مدیریت دست خودتان است مولا گفته هر طوری خودتان میدانید مدیریت بکنید.
شاگرد: بحث این است که الان یک مفتی میخواهد از طرف شارع بفرماید که افضل این است.
استاد: حالا اسم نماز نبریم تا مثال روشنتر باشد. چون این جا این همه روایات است … خود مورد محل احتمال مبناست. یک جای دیگر مثال بزنید که قطعاً همه قبول داریم که این جا امتثال است و اگر هم مفتی یک چیزی میگوید در مدیریت امتثال است. خب امتثال باید بشود، واگذار به خود مکلف است. آیا کسی که مدیریت امتثال میکند به نحو الزام، به نحو وجوب میآید مدیریت میکند یا نه؟
شاگرد: به نحومثلا توصیه افضلی.
استاد: پس به نحو ارشاد است. توصیه افضل و بهترین امتثال، ارشاد میشود. اگر ارشاد است، اگر ارشاد طوری است بهرهمند از آن حِکَم اولیه و چیزهای تعبدی است که ما خبر نداریم خب دیگر نمیتوانید این چنین مدیریتی بکنید اما اصل مدیریت ممنوع نیست اما اگر مدیریتی است که خودش ارشاد واضح عقلی است، مبادی حِکَمش هم واضح است خب این مانعی ندارد. خود مکلف یا مرشد او که یک فقیه یا یک بصیر به حُکم و شرایطش هست و او را به بهترین امتثال ارشاد میکند.
شاگرد: مثلا فرض کنید یک زمانی معصوم ذراع فرموده است، همزمان با ذراع و اینها همان بحث ابراد را مطرح فرمودند، بحث حواس جمع بودن را مطرح فرمودند، بحث عدم تداخل، نافله خوانده شدنش به عنوان نافله، همه اینها را فرمودند. آیا الان کسی که میخواهد بیاید نظر بدهد بگوید افضل این است باید به شرایط زندگی فعلی مردم نگاه بکند و بر اساس آن ملاکات مثلا بگوید که الان مثلا ملاک را یک ساعت بعد از ظهر، نیم ساعت بعد از فلان … یا این که محدود به همانهاست؟ باید نگاه بکند بگوید الان هم ذراع میگویید، الان هم مثلا باید قدمین بگوید، مثلا قامت؛ محدود به همانهایی است معصوم فرمودند؟
استاد: آن چیزی که الان به ذهنم میآید این است که اگر وقتی که شارع خودش آمده خارجیاً، فرض هم گرفتیم علی المبنا انشاء نفرموده، مدیریت امتثال کرده، اگر لسان شارع در این مدیریت، لسان ذکر حِکَم است و ارشاد روشن نزد کل عقلاء است، خب ارشاد است، وقتی مفتی قاطع به این شد که همان منظور او در این شرایط تغییر میکند مانعی ندارد اما اگر باز خود شارع، لسانش را لسان مدیریت امتثال به این معنا صریح ارشاد این امر قرار نداده، لسان یا مشکوک است یا صبغهاش صبغه تعبد است، اگر این طور شد باز مفتی هم نمیتواند. یعنی به نحو مدیریت امتثال هم، به نحو لسان تعبدی خود مولا وارد شده است. اینها فعلاً به ذهنم میآید.
شاگرد: اساساً وقتی ما در امتثال بحث کنیم ماهیتش ارشاد میشود. غیر از این است؟
استاد: در یک جلسه عرض کردم که ما میخواهیم بهترین امتثال را انجام بدهیم. یکی از ارکان مدیریت امتثال این است که به حِکَم حُکم واقف باشد. چون حِکَم سببِ برای برش شده اند اما در آن روایت فقه الرضا که عبارت خوبی هم بود حضرت فرمودند حِکَم، مصالح و مفاسد واقعیه با همدیگر هم پشتیبانی دارند، هم کسر و انکسار دارند، هم جمع تک تکی دارند، هم جمع بُرداری دارند. مصالح این طوری هستند، هم میتوانند مصالح و مفاسدی باشند که هم فاز باشند که کمک به هم کنند و هم میتوانند ضد فاز هم باشند. برای این که واقعاً این طور هست و آدم میبیند. خب آن حِکَم پشتوانه انشاء بودند اما وقتی انشاء شد شارع اضعف مکلفین را در نظر میگیرد و مطابق حال او یک انشاء جزمی قرار میدهد بعد این دیگران را تشویق میکند که من حال او را مراعات کردم، شما به او نگاه نکنید، کاری کنید که همه آن مصالح گیر شما بیاید.
شاگرد: سوال ما دقیقا همین است یک بار بحث انشاء در حکم است و یک بار بحث امتثال است. در انشاء حکم همه این حرفها درست یعنی تعبدی و…..
استاد: برای امتثالش همین کافی است و لذا فرمودند که این رخصتی … آن آدم قوی هم به قول ما دارد برای آن ضعیفها خوشگذرانی میکند یعنی اگر فقط قوی بود خدا از حیث جمع آن أشقّ را برایش انتخاب میکرد اما چون شارع کل مکلفین را دیده… چه تعبیری در فقه الرضا بود که آن آدم قوی «لعلة الضعیف» یک مقداری دارد راحتی میکشد. این امتثال وجوبی و انشاء وجوبی میشود و مولا هم او را چوب نمیزند. به آن کسی که قوی بود نمیگوید چوبت میزنم، چون امتثال کرده ولو قوه بالاترش را داشت.
برو به 0:23:08
شاگرد: به نظرم این مثال چون محل مناقشه است که این مدیریت امتثال است یا انشائات مختلف است این مشکل پیش میآید. اگر شما سراغ مثالهایی بروید که واقعاً … هنوز هم در این مثال شک داریم که واقعاً مدیریت امتثال یا انشاء هست.
استاد: من به عنوان یک بحث طلبگی مطرح کردم که در ذهنمان باشد.
شاگرد: اگر سراغ مثالهایی برویم که واقعا مدیریت امتثال باشد، لازمه مدیریت امتثال این است که حُکم ارشادی باشد. اگر حکم ارشادی باشد یعنی اصلا امتثال برعهده مکلف است. اگر ارشادی باشد دیگر تعبدی در آن معنی ندارد.منظور من این بود یعنی در این مثال هر چه بیاوریم چون ناخودگاه ممکن است انشایی باشد دیگر نمیتوانیم این مثال را خوب جلو برویم اما در عرصهای برویم که مدیریتش ماهیةً یقین داریم که مقام، مقام امتثال است.
استاد: این سه مرحلهای که عرض کردم باز جواب عرض من را بدهید. مصالح و مفاسد که کسر و انکسارشان خلاصه منجر شده که شارع یک انشاء جزمی فرموده است.
شاگرد: خب این انشاء است. برای امتثال انشاء کرد یا برای خود حُکم داریم انشاء میکنیم؟
استاد: حُکم را انشاء کرد که ما امتثال بکنیم.
شاگرد: خب بله ما امتثال کردیم منتها در مقام جعل است مقام جعل حکم.
استاد: و این جعل، یک جعل جزمی است که در همین محدوده اگر نکرد کتک میزنند اما بالاترش را چه کار میکند؟ میخواهد بگوید من وقتی انشاء میکردم همه مصالح و مفاسد را که در نظر گرفتم این اندازهاش انشاء جزمی شده اما خیلی چیزها بود که برای مراعات آن ضعیف من در انشاء خودم ملاحظه نکردم و سخت نگرفتم. حالا میخواهم مدیریت کنم، وقتی میخواهد مدیریت کند که همه مکلفین را به بهترین امتثال، به بهترین مبادی و حِکَمی که آن مبدأ و علت این انشاء بود برساند لازمه این مدیریت این نیست که این مبادی را بداند؟ لازمه اش هست یا نیست؟ هست دیگر! یعنی میخواهد مکلفین را مدیریت کند و به مصالحی که مبدأ انشاء بودند برساند. خب ما بخشی از آن را می دانیم و آن بخشی را که می دانیم قبول داریم و همراه شما هستیم. ما میفهمیم واضح هم هست شارع هم فرموده است. این جا ارشاد میشود. اما بعضی جاها هست که این مبادی را در حکم خودش میدانسته که آن عبد سر درنمیآورد و شارع برای این که آن را برای مجموع مکلفین تحصیل کند در امتثال یک دستور مدیریتی داده که انشاء جدید نیست اما از باب علم برتر او به مبادی حکم است که او خبر دارد. لذا نمیتوانیم بگوییم پس چون امتثال است مطلقا ارشاد است نمی توانیم اینگونه بگوییم .
شاگرد: اشکال بحث ما این است که به قول شما صفر و یکی داشتیم میدیدیم یعنی فکر کردیم یا انشاء است یا امتثال است. در این فرمایش شما آن وقت ثمرهاش چه میشود؟ نافی بحث میشود. میدانید چه ثمرهای در این بحث میشود؟ اگر ما نتیجه میگرفتیم که این روایات در مقام مدیریت امتثال با آن مبنای صفر و یکیِ ما میگفتیم اینها ارشاد است وقتی هم ارشاد شد دست ما باز است و همین طور میتوانیم جلو برویم. اما وقتی روی مبنا شما جلو آمد و وقتی گفتید مدیریت امتثال است در عین حال یک جاهایی تعبدی هم هست آن وقت نتیجهاش این می شود که دست ما باز نیست. وقتی دست ما باز نیست، ماهیةً تعامل ما با اینها شبیه موردی است که جعل باشد.
استاد: یعنی نسبت به فرمایش ایشان درست است. بگویید طوری است که دست مفتی باز هست یا نیست، دستش باز نیست اما من روز اول چند بار عرض کردم که چه غرضی داشتم که امتثال را مطرح کردم؟ غرض من تأمین شد ولو به فرمایش شما غرض من چه بود؟ یعنی در جمعِ فقه اللغة و جمعبندی تعارضات روایات ما دچار تهافت و مشکل نیستیم، این خیلی تفاوت میکند. پس میبینید که یک بحث با یک غرضی یک لوازمی دارد ولو آن فرمایش شما هم هست ولی در عین حال این عرض من را نمیتوانید انکار کنید که یکی از پشتوانههای مدیریت امتثال، علم به حِکَم و مبادی حُکم است. آن چیزی که شما اشاره کردید که واقعاً حُکمهای حقوقی، کلاً پشتوانه اینها، سنخش، سنخِ جمع شدن مصالح و مفاسد و کسر و انکسار آنها و آخر کار یک تصمیمگیری است. روی این حساب تصمیمگیری صفر و یک است اما عالم مبادی آن قطعاً بهرهمند از صفر و یک نیست، هر کدامش ارزش لاصق صفر و یک است. هر کدام از حِکَم و مبادی حکم ارزش لاصق خودش صفر و یک است اما خروجی همه آنها برای تصمیمگیری شارع که این کار را بکنید یا نکنید خروجیاش هم باز صفر و یک است اما خود مجموع آنها از باب غیر صفر و یک و هر چه میخواهید اسمش را بگذارید هست.
شاگرد: این جا این مدل فکری برای مفتی مشکل جدی ایجاد میکند. یعنی درست است در نگاه ما اول روایات را با هم جمع میکنیم اما حالا منِ مفتی میخواهم فتوا بدهم، واقعاً این مثالی که خود شما هم مرتب در همین بحث فرمودید که مثلاً الان به خاطر این که در مقابل سنیها که این چیز را انداختند یک طور مدیریت امتثال است که شما دارید میگویید … خب از شما سوال میشود مبنای شما چیست؟ اگر ممکن است یک مصالحی دیگر هم در همین باب وجود داشته که شما به آن آگاه نبودید و آن مصالح … یعنی در این مبنای شما دست مفتی بسته میماند. چون خودتان گفتید در مقام تصمیمگیری و در مقام افتاء خلاصه آدم باید صفر و یکی حرف بزند ولو که در مقام تشخیص دارد مسأله را طیفی میبیند.
استاد: افتای الزامی میخواهد بکند؟ چون منظورشان افتاء الزامی نبود. ایشان میخواستند بگویند که فعلاً در این زمانِ ما بهتر این است که مومنین این طور نماز بخوانند.
شاگرد: این هم یک نحوی افتاء است ولو مستحب هست. خب افضلیت هم یعنی مستحب است.خلاصه این که افضل است یعنی به نظر شارع بهتر است.
استاد: افضل است یعنی مبادی علت این که خدا به شما گفته نماز بخوانید بیشتر مزد گیرتان میآید، بیشتر از آن مبادی در جیب شما میآید.
برو به 0:29:33
شاگرد: این مبتنی بر این است همه مصالح را بدانید ، ممکن است در فرض شما هنوز دربعد های تعبدی مانده باشد که در این دسته از روایات دست ما نیست ونمی توانیم افضلیت را هم بگوییم.
استاد: این حرف، حرف خوبی است به عنوان این که ما آخر کار وقتی این طوری که من عرض کردم حرف بزنیم این احتمال تا آخر هست چون علی ای حال علم مطلق که نداریم، محتمل است مبادی باشد که ما نمیدانیم اما برای کسی که خودش انس به فقه داشته، مدام رفته برگشته، گاهی میشود این احتمالات، احتمالات انیاب اقوالی میشود. یعنی به یک اطمینانی میرسد. نه همه جا! میگوید فقیه یعنی همین. یعنی مجال تعبد از مجال غیر تعبد برایش واضح است. ما که مثل او فقیه نیستیم میگوییم تعبد. الان که من عرض کردم میبینید که میایستیم. جلوترها همیشه من برای این احتیاطات این طوری نه در فقه، بلکه همه جاهای دیگر اینگونه مثال میزدم میگفتم یک سالنی پر از سیم برق هست، برقهای قوی که لحظه اول آدم را میکشد، خب حالا این اتصالی شده، بهم ریخته، برقها قطع شده، سیم آتش گرفته، خب من که هیچ از سیم و برق و اینها سر درنمیآورم میترسم داخل بروم. یک مهندسی هم که کارش برق است میترسد اما دو جور ترس است. من به هر چیزی نگاه میکنم میترسم، در این سالن بروم هر چیزی را ببینم میترسم. چرا؟ چون ترس عن جهل است. این نکته کمی نیست اما فقیه هم میترسد اما ترسی از علم، میداند از کجا. مهندسی که در سالن میرود یک جاهایی را احتیاط میکند، از هر جایی احتیاط نمیکند و میداند اینها اشکال ندارد. میگوید این جاها را دست میزنم، ببین هیچ طوری نیست. چرا؟ چون ترس و خوف او از علم است. لذا فقیهی که به مبادی احکام مأنوس شده، این طور که شما این قدر میگویید دستش … این طور نیست. لذا خود فقهاء هم میفهمند و میدیدند مطلب چیست.
شاگرد: آن وقت بحث تقلید را خیلی پیچیده میکند که چه کسی واقعا فقیه هست، چه کسی واقعا فقیه نیست؟ چطوری میشود فهمید؟ یعنی آخرش یک شمّ …
استاد: و لذا میگویند که باید خبره باشد تا أعلم را تشخیص بدهد به این معنا که یک کسی باشد به فقه، به استدلال، به انشاء، به مبادی حکم مأنوس باشد.
شاگرد: با این فرض شما اگر یک کسی خود فقیه نباشد نمیتواند تشخیص بدهد. یعنی یا خودش فقیه میشود که خودش برای خودش مجتهد میشود، اگر فقیه نشد چطور میخواهد فقیه را تشخیص بدهد؟
استاد: خبرهای که میگویید میخواهد اعلم را تعیین کند، چه تعریفی میکنید؟ خبره یعنی چه؟ علی ای حال باید تعریف کنید. البته یک شبههای هم همان جا بود.
شاگرد2: وقتی خبره میگوییم ملت فکر میکنند هر کسی لباس تنش بود خبره است.
استاد: یک شبههای در مباحثه اجتهاد و تقلید و بحثش هم شد بود این که خبرهای که میخواهد تعیین اعلم کند باید از هر دو اعلم باشد. شبهه سنگینی بود. اگر خودش اعلم است که باید تقلید از خودش بکند. خب البته جواب داشت ولی ظاهراً نمیدانم بحثش هم شده یا نه. ولی این سوال را شما چه جوابی میدهید؟ خبره هست یا نیست؟
شاگرد: حتی اگر این نباشد، حداقل در دوره مثل ما محال میشود چون حداقل یک سال باید پای درس هر کسی برود، خوب زیر و بم را در بیاورد، تازه یک مجتهدی باید درس کسی برود، مجتهدین هم بیکار نیستند، خود به خود سالبه به انتفاء موضوع میشود، در این بحثها انسدادی میشویم.
استاد: ولی عملاً میبینیم این طور نیست. یعنی الان ما داریم بحث میکنیم به این جا میرسیم اما عملاً میبینیم یک خبره با این که خودش را اعلم از آنها نمیداند سردرمیآورد و میفهمد. جمع اینها چیست؟ واقعاً تناقض است؟ یا آن چیزی که وجدانشان هست تناقض نیست، جور دیگری است.
شاگرد: جو گیر میشود.
استاد: نه جو گیر هم نیست. خیلی چیزها را اگر قرار بود خودم حق را تحقیق کنم بفهمم و به دیگران بگویم عاجز و راجِل هستم. اما وقتی دو نفر میگویند به طور واضح میفهمم این راست میگوید. یعنی خودم بخواهم حرف را به دست بیاورم نمیتوانم اما وقتی دو نفر دو تا حرف را زدند میفهمم که این راست میگوید نه آن یکی. پس این یک چیز وجدانی است یعنی قضاوت بین دو تحقیق است. لازمهاش هم این نیست که من از آنها بالاتر باشم.
شاگرد: خیلی وقتها این قضاوتها ناشی از نحوه بیان است.
شاگرد2: این احساسی که میتوانند برای هر عامّی هم اتفاق میافتد. دیدیم که راه میافتند دفتر فلان مرجع میروند مینشینند با او حرف میزنند ببینند اعلم هست یا نیست.
شاگرد: خیلی وقتها ما این را هم دیدیم که خیلی از این قضاوتها به خاطر نحوه بیان است یعنی مثلا میگویند فلانی یک بیانی دارد و به خاطر بیانش همه ما قائل میشویم این خوب است؛ این یکی خودش را میکشد، بعد که خودش را کشت میفهمد حق با این بود ولی او بیانش طوری است که تا ما میشنویم قانع میشویم.
برو به 0:35:25
استاد: آن مثالی که من دیدم فرمایش شما به آن مقصودی که من داشتم وارد نیست. چرا؟ چون منظورم این نبود که یک نفر ورزش نکرده، خبره گفتیم، عامی نه! ورزش کرده یعنی چه؟ یعنی اقوال زیاد دیده، استدلالات را دیده، رد و نقضها را دیده، خبره یعنی این ولی الان خودش در این میدان نمیتواند کاری کند.
شاگرد2: ولی فرض اگر این باشد که خود آن دو تا از این بالاتر هستند. این یک مقدار مشکل درست میکند.
استاد: نه! مخصوصاً وقتی ضمیمه بشود به این که دو تا خبره و بعداً هم باز به یک چیز بالاتری البته برای کلی تحقیقات علوم، به وجدان عمومی عقلاء، نه فقط یکی، یعنی دو نفر یک حرفی میزنند بعداً میبینی همه میفهمند در دراز مدت هم چکش که نمیخورد، میبینند که راست میگفت.
بالاتر از همه اینهایی که من در آن مباحثه هم چند بار عرض میکردم که ما چیزی بالاتر از حجیت نمیخواهیم یعنی ما یک دیدی در این مسائل داشته باشیم، دید اصابه، این یکی از دیدهاست که معمولاً حاکم میشود همه بحثها را به هم میریزد و حال آن که این طوری نیست. در مسائل تقلید و رجوع به خبره یکی از دیدهایی که عملاً خیلی کار انجام میدهد این است که همه میخواهیم مقابل خدا بگویم فلانی گفت، آن خبره هم میگوید آن درسی که من خوانده بودم برایم واضح بود این قویتر است اما خود همان خبره بگوید نه یعنی عندالله هم میتوانم قسم بخورم. این منظور ما نیست، تحصیل الحجة است به این معنا که سرکش نباشیم، در یک موازینی جلو رفته اما این که درصد اصابه چقدر است با تحصیل الحجة یک جور حرف دیگری بود.
شاگرد: چون آن جا حرف به سمت اصابه رفت، من مییابم که یکی …
استاد: «من مییابم» باید باشد. من میخواستم تناقضها را رفع کنم که چطور است ما هم میبینیم شما که میخواهید قضاوت کنید باید بالاتر باشید، آقای خبره چطور خودت اعتراف داری که من اعلم از آنها نیستم و در عین حال میگویی من میخواهم قضاوت بکنم. این تناقض را میخواستم جواب بدهم. این خبره چه میگوید؟ میگوید من در وجدان خودم میبینم خودم به میدان میرفتم، عرضه این دو تا بزرگوار را نداشتم مطلب را به دست بیاورم اما وقتی آن دو تا رفتند، وقتی دارند کشتی میگیرند میتوانم از بیرون میدان بگویم که کدام قویتر هستند. وقتی آنها به میدان رفتند به دست آوردند من این اندازه هستم که بگویم …
صرفاً اصابة را نمیخواستم عرض کنم، میخواستم رفع تناقض کنم چون سوال این شد که چطوری این تناقض را جواب بدهیم که تو قضاوت میکنی باید اعلم باشی، در عین حال میگویی اعلم نیستم و خبره هم هستم و قضاوت هم میکنم؟ این اندازه برای رفع تناقض کافی نیست؟ چرا هست. شاید چیزهای دیگری در مباحثه آن وقت بوده که اگر نوارهایش باشد صحبتش کردیم.
خب حالا کجا بودیم و به کجا رسیدیم؟
شاگرد: بحث این شد این توجیهی که حاج آقا فرموده بودند، شما هم داشتید بیشتر رویش مانور می دادید که از افضل پرسیده بود عملاً چه چیزی داریم که اگر به بحث مدیریت امتثال قائل بشویم که فرمودید در مبنای حاج آقا داشتید به این شکل مشی میکردید.
يمكن أن يراد به أنّ وقت تعيّن الظهر بحسب الفضيلة، هو آخر الحدّ المذكور، بحيث لا يصلّى فيه النافلة، كما لا تصلّى الظهر قبله في أثناء الحدّ المذكور إلّا بعد النافلة؛ فالظهر بلا نافلة، ثابتة في آخر الحدّ، و منفيّة قبل الآخر، إلّا أن تكون بلا فضيلة. و إنّما أطلق الوقت و لم يُقيّد بالفضل، لما يستفاد من بنائهم و عمل المسلمين من شدّة الاهتمام بوقت الفضيلة، حتى جعلوه وقت الصلاة، و بالجمع بين النفل و الفرض، حتّى جعلوه أفضل من رعاية أوّل الوقت المذكور للفضل.[3]
استاد: حاج آقا افضل را روی مبنای خودشان، نه صریح این روایت. عبارتشان این بود فرمودند «يمكن أن يراد به أنّ وقت تعيّن الظهر بحسب الفضيلة، هو آخر الحدّ المذكور، بحيث لا يصلّى فيه النافلة» این یکی درست در وسط صفحه 20 بود. بعد فرمودند «و إنّما أطلق الوقت و لم يُقيّد بالفضل». باز یک جای دیگر بود که حالت کلمه انحصار شاید بود. این جا تعین بود، آن جا واژه انحصار یادم است که بود.
شاگرد: به هر حال این تعبیر به ذهن ما خیلی سنگین میآید.
استاد: کدام تعبیر؟
شاگرد: این افضلیت که میخواهیم به افضلیت انحصار حمل بکنیم. کمی سنگین است.
استاد: افضلیت انحصار یعنی چه؟
شاگرد: این که فرمودید از افضل سوال شده حمل به افضلیت انحصاری فرمودید.
استاد: حاج آقا که در درس زیاد میگفتند. روایات گسترده بود و خیلی بحث را طول میدادند. گاهی یک بحثهایی میرسیدیم چهارتا یا شش تا روایت بود شاید به تعداد روایاتی که شش تا بود هر کدام 2 روز مثلا یا به تعداد هر کدام شش روز این روایت را رفت و برگشت میکردند. چطوری؟ همه را میخواندند، فردا هم دوباره از سر میگرفتند. آن وقت در بین کلماتشان زیاد داشتند میفرمودند که ما باشیم و این روایت؛ یعنی یک استظهار از خود روایت میکردند. اگر میخواهیم بگوییم ما باشیم و این روایت که درست است، میگویید زور میبرد اما یک وقتی است که از این که اگر ما باشیم و این روایت، فارغ شدیم، حالا میرویم سراغ این که ما هستیم و سایر روایت ها هم در کنار این روایت، میخواهیم جمع کنیم.
برو به 0:42:27
شاگرد: بعضی وقتها با تمام آنها، اگر این تعبیر بخواهد آن را برساند از فضای عرفی خیلی فاصله دارد.
شاگرد2: شاید به جای جمع بگوییم این تأویل روایت است. شبیه تاویل هایی که درباره سیره حضرت رسول فرمودند بعد از اتخاذ مبنا کأنه هر جا خلافش بوده یک تأویلی میشود یعنی خیلی حالت جمع ندارد.
شاگرد3: فکر کنم منظورشان این است که ما در بالا یک معنای جامعی پیدا کردیم که در فضای این معنای جامع هر روایت مختلفی که میآید این با آن قابل جمع است.
استاد: یعنی تأویل است نسبت به این که ما باشیم و این روایت اما وقتی که همه را در نظر گرفتیم اسمش تأویل نیست. یعنی بگوییم این جا این را گفتند، آن جا هم این را گفتند حالا در یک چارچوب کلی میخواهیم حرف بزنیم، با در نظر گرفتن آنها ما تأویل نکردیم یعنی یک ظهور جدیدی پیدا میکند. در کدام؟ در این فضای این عده روایات.
شاگرد: یک نکته هست که الفاظ روایات به چه شکل نقل شده باشد درست است ما بنا را بر این میگذاریم … منتها وقتی 30 تا 40 تا …الان در این باب مجموع روایات شاید بیش از 60 روایت داشته باشیم که مربوط به همین وقت نماز ظهر و نافله و اینهاست یعنی به گمانم همینها را کنار هم بگذاریم بیش از 60 تا بشود. وقتی ما به یک معنای جامعی رسیدیم آن وقت بُعدی ندارد، باید بگوییم در یک روایت شاید اصلا عین این تعبیر نبوده باشد شاید شاهدش هم این باشد … حالا الان هم من مثال یادم نمی آید ولی در بحث فقهی چندین بار مواجه شدیم که مجلس، مجلس واحدی بوده، زراره نقل کرده بعد مثلاً حریز یک جور این روایت را از زراره در همین مجلس را نقل کرده، کس دیگری جور دیگری نقل کرده، ما اگر هر کدام از روایات را تک تک بگیریم از یکی حصری استفاده میشود که از آن یکی اصلاً این حصر استفاده نمیشود. این به ذهن نزدیک میکند که چه بسا این روایت یک طوری حتی مثلا افضل نبوده دراصل قضیه، می خواهم بگویم درست است این احتمال فی نفسه بخواهیم اعتنا کنیم یک اصل عقلائی این را رد می کند لکن درمجموع شاید عقلائی باشد.
تنقیح مناط ازحدید درذبح
استاد: من یک روز دیگر عرض کردم این بحث ولو الان از حیث فتاوا و حکم آخر کار هم که بحث تمام میشود از نظر عملی قرار نیست خیلی رفتار مهم یا چیز مهمی از نظر فتاوای علماء داشته باشیم اما از نظر بحث علمی خیلی چیز خوبی بدست می آوریم. بحث وقت هم خود بحث سنگین است، هم محل ابتلاء بوده، سوال در آن زیاد شده و باب ممتّع شده است، وقتی ممتع شد ما به عنوان مثال سردرمیآوریم که جاهای دیگر و سوالات دیگر و آن جاهایی که به اندازه اینها محل ابتلاء نبوده، چطور میشود؟ این جایی که بوده و این قدر صورت گرفته میبینید این طور حیثیات مختلفه دخالت میکند آن وقت ما میآییم به عنوان یک سوالی در یک بحث جای دیگری که آن وقت محل ابتلاء نبوده اما الان با حیثیات مختلفهاش محل ابتلای مفتین هست و حالا این میخواهد فتواء بدهد. نظیرش را درمباحثه چند سال پیش چند روز بحث کردیم سر ذبح به حدید که میگویند حتما باید آهن باشد و میگفتند استیل جایز نیست که شما استظهار از روایت و سوالات را طوری عدهای انجام بدهند که مشهور هم بشود. الانیها را نمیدانم کارشان به کجا رسیده است. حالا که این نانو هم درآمده شاید پیشرفتهتر هم شده باشد، نانو به سرعت دارد پیشرفت میکند، آن چیزی که من در ذهنم بود از نانو نبود، از این بود که از حرارتهای بسیار بالا سرامیکها و کاشیهایی درست کنند که استحکامش به مراتب از فولاد بالاتر است، تیزیاش هم به این زودیها کند نمیشود. با این فن نانو امروز هم که این واضحتر میشود. میشود چنین چیزهایی بسازند که از حیث لبه کارد با تمهیدات نانو آن قدر به آن استحکام بدهند که اصلاً حالت زبره شدن و پریدن ایجاد نشود. کاردها این طوری است همین که به گلوی گوسفند میکشید تیزی اش میرود که کاملاً محسوس است، آنها یک کاری میکنند این طوری نباشد. خب در آن زمان یک کسی میخواهد فتوا بدهد به ادله میخواهد مراجعه کند، او بیاید به شارع نسبت بدهد بگوید شارع مقدس در دین اسلام فرموده که الا و لابد باید همان آهن را بیاورید، من اجازه نمیدهم از این کاردی که به مراتب در متفقٌ علیه ناظرین است که استحکام و تیزیاش از حدید بیشتر است، شارع فرموده که نه حق ندارید، همین حدید! خب یک احتمال دیگر هم بود که عرض میکردم شارع میگوید شمای مفتی به من ظلم نکردی این طوری به من نسبت دادی؟! کجا به شما ظلم کردم؟ خودتان فرمودید «إنّما یُذبح بالحدید». او گفت من در زمانی که تیزترین چیز را برای عدم ایذاء حیوان گفتم. شواهد دارد، یکی دو تا روایت نیست، میگوید با انگشت و دندان و شیشه و اینها، در مقامی که اینها بوده تیزترین چیز را الزام کردم، شما بالاتفاق تیزترش را اگر پیدا کردید که همه حتی منِ شارع هم قبول دارم میگویید نه، من گفتم که همان پایینتری را باید انتخاب کنی. میگوییم شما مجاز نبودید تنقیح مناط کنید. اینها معلوم نیست. این خیلی مهم است که انسان مجموع اینها را که در نظر میگیرید مواردی است که میبیند اصلاً گاهی استظهارات ما طبق بعضی ضوابط ظلم به شارع است، محسوس میشود. ما داریم به شارعی که بهترین حکم و بهترین بیانات را برای مخاطبین خودش فرموده و طبق یک چیزهایی بیاییم حرف او را این طوری برای دیگران جلوه بدهیم. حالا البته آن باب مثالش بود که لوازم عجیبه داشت، مثلا رفته 30 تا گوسفند برای 30 نفر حاجی … چون آدم با اینها برخورد کرده به فکر میافتد. شما میخواهید برای 30 نفر بگویید این گوسفندها هیچی و میته هم هستند؟ حرام است گوشتشان خورده شود چون ذبح شرعی نبوده؛ بعداً هم دوباره باید بروی برای هر چیزی گوسفند بکشی، چون آن جا محل ابتلاء بوده. چون محل ابتلاء مشکل میشود، کار سخت میشود آدم بیشتر به فکر میافتد که ادله را ببیند. وقتی میبیند آن قدر محکم نیست که الان واقعاً جرأت بکند به شارع نسبت بدهد که منِ شارع بگویم این طوری است.
برو به 0:49:59
در یک اتوبوس 40 نفر حاجی را برداشته بود و راه بیراهه رفته بود، اشتباهی پلیس گفته بود از این جا برو، او هم به طرف طائف رفته بود. حالا میخواست حاجیها را بردارد روز 12 از منا به مکه بیاورد، بیرون رفت و حالا پلیس جلویش را گرفته کجا میخواهی بروی؟ دارم حاجی مکه میبرم. جاده اشتباه است! رفته بیرون و گیر افتاده و مجبور شد از این جاده به منا برگردد و از منا به مکه برود. در محدوده منا رسیده بود و این استفتاء مطرح شده بود که حاجی که دم غروب روز دوازدهم اگر بعد از زوال و قبل از غروب رفت و کوچ کرد هیچی اما اگر عند الغروب در منا بود، واجب است روز سیزدهم هم بماند، دیگر این اتوبوس نمیتواند برگردد حاجیها را به مکه ببرد، واجب است شب سیزدهم بماند. حالا هم که راننده آنها را آورده بود. میگفتند که پس بر شما مبیت شب سیزدهم واجب شده و همه اتوبوس باید یک گوسفنده بکشد. چون مبیت را ترک کردند. منظور من این بود که این سوال فرق میکند با یک جا که یک کسی غروب کرد یا نکرد این سوال سبب میشود که شما بروید مبادی ادله را بیشتر مورد مناقشه قرار بدهید، روایاتش را ببینید. چرا؟ چون میخواهید یک چیزی را الان به شارع نسبت بدهید که لوازم دارد، این لوازم را باید فردا مقابل مولا جوابگو باشیم. بگوییم من گفتم شما میفرمایید این کار بشود ولو همه لوازم را دارد.منظورم را رساندم یا نه؟ فلذا بعضی سوالات که پیش میآید بیشتر سبب میشود که خود مفتی مبادی ادله را نگاه کند و در این نگاه کردنها خیلی چیزها به دست میآید.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: ذبح به حدید-مدیریت امتثال-تنقیح مناط-بیتوته درمنی-استظهار جمعی-افضلیت انحصاری وقت- وقت نافله ظهر-وقت فریضه ظهر-رجوع به خبره –جمع بین صلاتین
[1] تهذيب الأحکام , جلد۲ , صفحه۲۴۵ :« عنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَال: أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ اَلذِّرَاعُ وَ اَلذِّرَاعَانِ قَالَ قُلْتُ لِمَ؟ قَالَ «لِمَكَانِ اَلْفَرِيضَةِ لِئَلاَّ يُؤْخَذَ مِنْ وَقْتِ هَذِهِ وَ يُدْخَلَ فِي وَقْتِ هَذِهِ»
[2] مَكَثْنَا ذَاتَ لَيْلَةٍ نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِصَلَاةِ الْعِشَاءِ الآخِرَةِ. فَخَرَجَ إِلَيْنَا حِينَ ذَهَبَ ثُلُثُ اللَّيْلِ أَوْ بَعْدَهُ. فَلَا نَدْرِي أَشَيْءٌ شَغَلَهُ فِي أَهْلِهِ أَوْ غَيْرُ ذَلِكَ. فَقَالَ حِينَ خَرَجَ “إِنَّكُمْ لَتَنْتَظِرُونَ صَلَاةً مَا يَنْتَظِرُهَا أَهْلُ دِينٍ غَيْرُكُمْ. وَلَوْلَا أَنْ يَثْقُلَ عَلَى أُمَّتِي لَصَلَّيْتُ بِهِمْ هَذِهِ السَّاعَةَ” ثُمَّ أَمَرَ الْمُؤَذِّنَ فَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَصَلَّى.
ص442 – كتاب صحيح مسلم ت عبد الباقي – باب وقت العشاء وتأخيرها – المكتبة الشاملة
[3] بهجة الفقیه: ص 20