1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧۶)- نقش کشف اغراض و تناسب حکم و موضوع...

درس فقه(٧۶)- نقش کشف اغراض و تناسب حکم و موضوع در صدق رؤیت

وضوح مفهومی رؤیت و ابهام در صدق آن، ضابطه صدق رؤیت
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13476
  • |
  • بازدید : 80

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧۶: ١۴٠٠/١١/٢۵

وضوح مفهوم رؤیت و ابهام در صدق آن

نسبت به عبارت دیروز به اندازه‌ای که به ذهن من می‌آید، جواب اصلی برای تعدد موضوع در هلال است که فرموده بودند.

شاگرد: بحث صدق رؤیت را در مثال‌های مختلف به‌صورت منظم نفرمودید. در تلویزیون، عکس، دوربین مدار بسته.

استاد: مواردی‌که دیروز صحبت شد، فی حد نفسه نشان می‌داد که مفهوم رؤیت -مثل سائر مفاهیمی که در مورد ابهام صحبت کردیم- مفهومی است که نزد عرف واضح است اما وقتی می‌خواهیم آن را روی مصادیق آن تطبیق دهیم، مشکل ابهام پیش می‌آید که همه جایی بود. در مورد خیلی از موارد این‌چنین بود. در مورد رؤیت هم همین است. یعنی عرف یک مفهومی دارد که فی حد نفسه در نظر جلیل وقتی به خود مفهوم نگاه می‌کنند، مشکلی ندارند؛ چه کسی است که بگوید «رؤیت»، «دیدن» برای من مبهم است؟! اما وقتی بخواهد روی مصادیق تطبیق شود، به تعبیری که قبلاً عرض کردم، وقتی رؤیت را به‌عنوان یک طبیعی کار؛ بین الحدین آن را با بیرون از بین الحدین، می سنجیم، مفهومی بسیار واضح است. می‌گویید رؤیت و سمع؛ دیدن و شنیدن. چه کسی است که در این مفهوم‌ها شک دارد؟! هیچ‌کس. خیلی واضح است.

این برای بین الحدین است که آن را با بیرون از خودش می‌سنجیم. خیلی روشن است و اصلاً عرف مشکلی ندارد. اما وقتی بین الحدین آن را در نظر می‌گیرید و می‌خواهید ببینید یک چیزهایی رؤیت هست یا نیست؛ عرف این را رؤیت می‌داند یا نمی‌داند؟ تسمیه در اینجا هست یا نیست؟ اینجا یک قدر متیقن دارد که سقف و کف دارد. یک سقفی برای رؤیت است که بالاتر از آن مشکوک می‌شود یا قطع داریم که رؤیت نیست. یک کفی دارد که دون آن را هم می‌گوییم رؤیت نیست. اما این بینابین واقعاً مصادیقی دارد که در آن‌ها تشکیک است. تشکیکی است که خود عرف می‌بیند به آن‌ها رؤیت می‌گوییم یا نه.

چشم مصنوعی و صدق رؤیت

دیروز هم آقا فرمودند. واقعیت هم همین است. اساس رؤیتی که در لغت می‌گوییم؛ وقتی شما به پرده شبکیه چشم می‌رسید دستگاه علم فیزیک و اپتیک تمام می‌شود؛ می‌گوید هر چه که من از عینک و عدسی، و از نور گفتم، تمام شد. اما حالا رؤیت هم تمام می‌شود؟! به پرده شبکیه رسیدیم و نور منعکس شد، رؤیت تمام شد؟! این‌که هنوز رؤیت نیست. هنوز اول کار است. ولی فضای اپتیک تمام شده. می‌گوید اینجا دیگر به من مربوط نیست. خب از پرده شبکیه به بعد چیست؟ از اینجا بیوشیمی و بیولوژی شروع می‌شود؛ علوم جدیدی که اصلاً ربطی به نور ندارند. بلکه اینجا فضای خاص خودش را دارد و علم جدایی می‌خواهد.هنوز هم رؤیت نیامده. یعنی رؤیت به آن‌ها بند است. باید عصب بینایی کار انجام دهد. به نقاط خاص مغز که به قوه بینایی مربوط است، منتقل شود، تا بینایی صورت بگیرد.

خب حالا آمدیم و کسی چشم ندارد. پرده شبکیه هم ندارد. اما شما از طریق چشم مصنوعی توانستید بفهمید که اعصاب بینایی او سالم است. بلکه تنها پرده شبکیه او صدمه دیده. کسانی که در حال کسوف خورشید به آن نگاه می‌کنند، به همین صورت می‌شود. عدسی چشم آن‌ها به‌عنوان یک ذره‌بین عمل می‌کند و چون کسوف شده می‌تواند به خورشید نگاه کند. وقتی چشم خود را به خورشید می‌اندازد، پرده شبکیه او توسط عدسی چشم او -مثل ذره‌بین- می‌سوزد. بعد بخشی از چیزها را نمی‌بیند. یعنی بخشی از پرده شبکیه او سوخته و سلول‌های مخروطی و مکعبی‌های آن، نمی‌تواند کار خودش را انجام دهد. در اینجا عصب بینایی او مشکلی ندارد. پرده شبکیه او مشکل پیدا کرده. همان‌طور که در پرده شبکیه نقطه کور داریم، چند نقطه کور دیگری در شبکیه او ایجاد می‌شود. خب اگر به وسیله دستگاه بیرونی، عصب بینایی او را به کار گرفتید؛ به وسیله چشم بیرونی و مصنوعی از طریق عصب او به مغز او خوراک بینایی دادید، این بینایی هست یا نیست؟ اگر همین‌طور باشد، چشم او نمی‌بیند. اما وقتی چشم مصنوعی را گذاشتید، به عصب بینایی خود او اطلاعات را فرستادید، می‌گویید می‌بیند یا نمی‌بیند؟ این فرد مشکوک است. عرف می‌گوید می‌بیند یا نمی‌بیند؟ چشم او که نمی‌بیند اما دِماغ او از نظر بینایی، سالم است و ما به او کمک کردیم تا از طریق چشم بیرونی ببیند. اینجا دیدن هست یا نیست؟ گمان من این است که در اینجا می‌توان گفت که او می‌بیند ولی علی ای حال نزد عرف توافق نیست. معلوم نیست این جور باشد که سریع همه بگویند که او می‌بیند.

 

برو به 0:06:15

صدق مشکوک رؤیت و نقش تناسب حکم و موضوع

شاگرد: مثال‌هایی که دیروز زده شد، واقعاً مثل این مورد است؟ تلویزیون، پخش زنده و غیر زنده، مدار بسته و غیر آن؟

استاد: همه آن‌ها موارد تشکیک است. لذا تناسب حکم و موضوع در آن‌ها دخالت می‌کرد. یعنی ذهن ما از ناحیه رؤیت فی حد نفسه، می‌بیند که در آن‌ها تشکیک هست، لذا ارتکازا سراغ تناسب حکم و موضوع می‌رود تا ببیند آن موضوع انشائی در این رؤیت مشکوکه هست تا خاطر جمع شود. اگر نشد سراغ آن اصل می‌رود. و لذا اگر رؤیت‌هایی باشد که شما کاری به حکم نداشته باشید و تنها دیدن را مطرح کنید، اینجا است که این مثال‌ها خودش را نشان می‌دهد. تلویزیون مدار بسته و موبایل زنده، می‌گوید او را دیدم یا نمی‌گوید؟

شاگرد: من همین کار را کردم و از حکم بریدم. مثلاً در تلویزیون مدار بسته یا ارتباط مستقیم می‌گوید، دیدم. اما وقتی فیلم می‌شود مانند عکس است. یعنی زنده نشد.

پردازش و شکست نور و تغییر در مرئی

شاگرد٢: در اینجا دو نوع ابهام وجود ندارد؟ یعنی یک ابهاماتی در مورد صدق رؤیت است که با عینک، تلسکوپ هم صدق می‌کند یا نه. یک ابهام هم در تلویزیون و فیلم است که گویا متعلق رؤیت، باعث ابهام می‌شود. یعنی ما در رؤیت دوربین مدار بسته هیچ شکی نداریم که یک چیزی را می‌بینیم و رؤیت می‌کنیم. اما سؤال این است که خود آن شخص را می‌بینم یا آن دیجیت ها را می‌بینم؟

استاد: یعنی شما می‌خواهید بگویید مشکل از ناحیه مرئی است، نه عملیة الرؤیة؟

شاگرد: در اینجا ظاهراً مشکل از همین است. یعنی در ارتباط تصویری قطعاً رؤیت هست، اما نمی‌دانم رؤیت زید هست یا نه.

استاد: خب رؤیت هست، یعنی من یک چیز را می‌بینم.

شاگرد٢: این مقدار از آن‌که محل بحث نیست.

شاگرد: خب پس نباید بگوییم تشکیک در رؤیت. یعنی درواقع تشکیک در متعلق آن است.

استاد: در وقت نماز و طلوع شمس و غروب شمس، سؤال شما می‌آمد. مثلاً می‌گفتند به‌خاطر قاعده انکسار نور، خورشیدی را که الآن در افق بالا آمده و لبه آن را می‌بینیم، در آن جا نیست. خود خورشید پایین‌تر است. یعنی جو زمین نور را شکسته که ما الآن آن را می‌بینیم. و الا واقعیت و جرم خورشید پایین‌تر است. الآن نسبت به مرئی­ای که می‌فرمایید ما خورشید را می‌بینیم یا نه؟ خورشید می‌بینیم. حالا اگر توجه کردیم و فهمیدیم که خورشید در اینجا نیست، بلکه تصویر مجازی خورشید است، چون زمین جو دارد، خورشید پایین‌تر است؛ نور خورشید شکست پیدا کرده و به چشم من آمده ولی خودش هنوز پایین‌تر است. چون نور شکسته من آن را می‌بینم. مثال آکواریوم را قبلاً عرض کردم. شما چراغ را می‌بینید و مطمئن هستید که در آن جا است، اما وقتی پشت اکواریوم را نگاه می‌کنید، می‌بینید که خیلی بالاتر است. چون نور شکسته بود پایین‌تر آمده بود. در جاهای مختلف هم فرق می‌کند.

شاگرد٢: ما شکی در مرئی نداریم، در نهایت بگویید که مکانش اینجا است یا آن جا است.

استاد: نه، روی مبنای ایشان عرض می‌کنم. یعنی وقتی مرئی میزان است، الآن می‌گوییم که خورشید را می‌بینم؟ لامپ را می‌بینم؟

شاگرد: قطعاً تصویر خورشید نیست و خورشید است که دیده می‌شود. تنها نور خورشید شکسته شده.

استاد: دراین‌صورت در آیینه هم می‌آید.

شاگرد: بله، دیروز هم فرمودید که نور آن شکسته و برگشته.

استاد: اتفاق نظر عرف هست؟

شاگرد: کسی که توجه داشته باشد که این شکست نور هست، تصدیق می‌کند.

شاگرد٢: در آیینه اختلافی نیست، چون رؤیت در آن اخذ شده و وسیله‌ای برای رؤیت است.

استاد: وسیله‌ای است که قدرت این را دارد که مرئی را تغییر بدهد. عرض کردم اگر محدب یا مقعر باشد، اصلاً شما یک چیز دیگری را می‌بینید. در آیینه می‌بینید ماشینی خیلی نزدیک شما است اما بعد می‌بینید که خیلی فاصله دارد. یا می‌بینید که دور است اما بعد می‌بینید که نزدیک شما است. اصلاً می‌گویید این آیینه من را به اشتباه انداخت. حتماً آیینه تخت که … .

 

برو به 0:11:27

شاگرد٢: می‌خواهم عرض کنم که شک در رؤیت نیست. اگر شک داشتم که رؤیت هست یا نه، باید در استعمال لفظ مرآت شک می‌کردیم.

استاد: رؤیت صدق کند. ایشان می‌فرمایند نور برای خودش است، ولو هر تغییری کند. اما صحبت در این است که در برخی از تغییرات، با این‌که نور، نور خودش است اما نور در انعکاس و در انکسار و سایر موارد، می‌تواند تغییر پیدا کند. اگر نور همان نور است اما می‌دانیم که در مسیر تغییراتی پیدا کرده، باز هم برای عرف صاف است که من آن را می‌بینم؟! مثال‌هایی که امروز می‌زنند؛ ما یک ستاره‌ای را در آسمان می‌بینیم. می‌گوییم داریم آن را می‌بینیم. بعد می‌گویند آن چه که شما می‌بینید، حدود هزار سال پیش از بین رفته، می‌دانیم که خودش نیست. نوری که آن زمان آمده هنوز دارد می‌آید. اما خود آن محو شده و در عالم نیست. ذارت آن پراکنده شده. الآن شما می‌گویید من دارم آن را می‌بینم؟! یا به شک می‌افتید؟! یعنی نور از آن می‌آید اما چون طول کشیده خود او الآن نیست، ولی نورش به چشم من می‌آید. یا حتی دیدن؛ فرمودید اگر کسی بداند که آیینه به این صورت است، حال اگر کسی بداند آن چه که ما می‌بینیم اصلاً ربطی به نور ندارد؛ من که نور را نمی‌بینم، آن نور به پرده شبکیه من آمد و به وسیله عملیات الکتریکی یا شیمیایی و سایر تغییراتی که در عصب بینایی من صورت گرفته، آن‌ها برای من یک حالی را ایجاد کرده. به عبارت دیگر نوری که من می‌بینم یک کیف مبصر است. یک حال روانی است. نه آن چیزی که در خارج اسمش نور است. من آن را نمی‌بینم. آن فقط یک پیام تحریکی و ارتعاشی می‌آورد و عضو من را تحریک می‌کند. حالت دیدن من به دماغ ادراکی من مربوط می‌شود. خب اگر این را هم بگوییم، باز می‌گوییم که نور خودش را می‌بینم؟! نور خودش که کاری نکرد. آن چه که شما می‌بینید، در اصطلاح کلاسیک خودمان مبصر بالذات است. یادتان هست می‌گفتیم که یک مبصر بالعرض داریم که شیء است. یک مبصر بالذات داریم که آن صورت علمیه ای است که آن شیء معد شده تا ما در قوه حاسه و باصره خودمان ببینیم. خب حالا اگر به این توجه کنیم می‌گوییم که من دارم آن را می‌بینم؟

شاگرد: مفهوم دیدن عوض می‌شود.

استاد: نه، در جواب ایشان که می‌گویند اگر کسی بداند دیگر مشکل ندارد، عرض می‌کنم. اگر مدام جلو برویم و اطلاعات را زیاد کنیم دراین‌صورت دیدن را چه می‌دانیم؟

شاگرد: در اینجا دو نکته هست. یکی در مورد آن ستاره‌ای که از بین رفته، در آن جا مشکلی ایجاد نمی‌شود. مثلاً وقتی رعد و برق می‌آید، اما صدای آن را بعد از آن می‌شنویم. آیا کسی که صدا را می‌شوند می‌گوید همان صدا را می‌شنوم؟ با این‌که می‌بینیم نور را زودتر می‌بینیم و صدای آن را بعد می‌شنویم. درعین‌حال همه می‌گویند که این صدای آن رعد و برقی است که قبلاً اتفاق افتاد. تا به ما برسد یک زمانی را می‌طلبد. اما عرف شک نمی‌کند که این همان صدا است. یا در هر چیزی اگر بخواهد آن حال به ما برسد، چون فاصله زمانی هست تا به ما برسد، آن حال برای مدتی قبل است که ما الآن آن را می‌بینیم. ولی کسی در این تردید نمی‌کند که من آن را می‌بینم. چون آن به آن حالات از بین می‌رود و ما حالت قبل را می‌بینیم.

استاد: درست است. اما صحبت سر تأکید اولی بود که می‌گفتید او را.

شاگرد: خب عرف همان را می‌بیند.

شاگرد٢: مثال شما مع الفارق است. در رعد و برق چیزی که قابل دیدن باشد، همان اولی است که شما دیدید. بقیه آن صدا است. حاج آقا مثال به ستاره می‌زنند. یعنی ستاره یک جرمی دارد که الآن آن را نمی‌بینم.

شاگرد: چیزی که بوده را الآن می‌بینم.

شاگرد٢: چیزی که بوده را الآن می‌بینید، ولی الآن آن را نمی‌بینید. چون شاید الآن نابود شده و از بین رفته.

شاگرد٣: شما ملاک را عرف می‌دانید یا دقت‌های عقلی؟ کسی که چشم ندارد ولی یک دفعه سیستم‌های عصبی او فعال می‌شود. دراین‌صورت او می‌گوید که من دارم یک عارضه‌ای را می‌بینم. کسی او را تخطئه نمی‌کند که مجاز می‌گویی یا نمی‌بینی. یا مثلاً کسی که مدتی دیگری را ندیده و یک دفعه تماس تصویری می‌گیرد، همان لحظه می‌گوید که خدا را شکر من فلانی را دیدم. یا برنامه تلویزیونی دیشب را می‌بیند و می‌گوید من فلانی را دیدم که فلان کار را کرد. خب دیدن او که مجاز نیست. ملاک هم عرف است. در همه این‌ها بر رؤیت، صدق عرفی می‌شود. بحث‌های عقلی دقیق در اینجا جایی برای گفتن ندارد.

شاگرد: فرمایش ایشان خوب است، تنها باید گفت که ملاک صدق عرفی چیست؟

استاد: بله، ولی درجایی‌که خود عرف عام اختلاف کنند، باید چه کار کنیم؟

شاگرد٢: یعنی تضمینی باشد که از تناسب حکم و موضوع هم استفاده نکرده باشید.

استاد: یعنی خود عرف بگوید که این دیدن هست یا نیست.

شاگرد: در این مواردی‌که مشکوک است، نیازی به این تدقیقات نیست. چون می‌توان از تناسب حکم و موضوع، حکم آن را به دست آورد. مثلاً شک می‌کنیم در فیلمی که زنده  نیست، صدق عرفی رؤیت می‌کند یا نمی‌کند. با این تدقیقات می‌خواهیم ببینیم صدق عرفی می‌کند یا نمی‌کند، همین گرفتاری ها می‌شود. از تناسب بین حکم و موضوع می‌گوییم در اینجا حکم به حرمت نظر صدق می‌کند یا نه.

استاد: خب مشکل این است که ما در کلاس استدلال فقهی، ابتدا باید اصالة الاطلاق و تمسک به اصل لفظی را صاف کنیم.

 

برو به 0:18:23

شاگرد: همه این‌ها با مواردی‌که غیرمشکوک است، صاف می‌شود.

استاد: اگر بگوییم الاحکام تدور مدار الاسماء و اسم یک مطلقی در دلیل آمده باشد و ما بخواهیم به اطلاق آن اسم… .

شاگرد: این تا جایی ا ست که عرف درست می‌کند. اما این تدقیقات را که عرف درست نمی‌کند.

استاد: پس تنقیح مناط غیر از تمسک به اطلاق است. دیگر برای تنقیح مناط لسان ندارید. این‌ها تفاوت می‌کند. لبی می‌شود. یعنی شما می‌گویید الآن دست ما از تمسک به اطلاق لفظی کلام کوتاه شد، چون شک در اصل صدق آن عنوان داریم. دیگر اطلاق نیست و حالا می‌گوییم مرحله بعدی آغاز می‌شود؛ سراغ تناسب حکم و موضوع، تنقیح مناط، الغاء خصوصیت می‌رویم و دیگر اصل لفظی هم نیست.

شاگرد: با این تدقیقاتی که می‌فرمایید.

استاد: این‌ها را من عرض نکردم. من می‌خواستم چیزهای دیگری بگویم.

شاگرد: عرف واقعاً این‌ها را لحاظ می‌کند؟ می‌گوید چون الآن به این صورت است، پس رؤیت صدق می‌کند؟! نه، علم پیشرفت کرده و با این پیشرفت است که ما می‌گوییم این دقت ها در آن می‌شود. این‌ها در بحث تحقق شیء است نه در بحث صدق عرفی.

استاد: نه، این‌ها در زمان قبل هم بوده. مگر سابق خواب نمی‌دیدند؟ اگر یک آدمی که کور بود، از خواب بیدار می‌شد و می‌گفت که من خواب دیدم. می‌گفتند بی‌خود نگو دیدم؟! یعنی در صدق دیدن این جور نیست که علم پیشرفت کرده باشد، آن زمان هم یک چیزهایی بود که دیدن صدق می‌کرد و نمی‌گفتند مجاز داریم.

شاگرد: پیشرفت علم به این صورت است که بگوییم در خواب دیدید، یعنی چه؟ مثلاً یک شبکه ذهنی درست کنیم و …، این‌ها نبوده. خواب دیدم یعنی در حالتی که بیداری نبوده این مسأله برای من محقق شده. باید به دید عرفی نگاه کنیم.

لزوم فهم موطن مسمی در صدق رؤیت

استاد: ببینید محلی که مسمای دیدن است، موطن نفس است؟ محسوس بالذات ما است؟ من چه چیزی را دیدم؟ آن جایی که می‌گویم دیدم، کجا است؟ اگر در خواب می‌گوید دیدم، می‌گوییم این چشم که بسته بود، تاریک بود، شما که خواب بودی، پس چطور می‌گویی که دیدم؟! می‌گوید واژه دیدن به‌معنای حقیقی کلمه به این بدن و به این چشم و به این کار اینجا ربطی ندارد. مسمای دیدن در موطنی است که او موطن در خواب هم می‌شود. این به چه معنا است؟ به فرمایش ایشان یعنی خودش را دارم می‌بینم؟ نه، اصلاً مسمای دیدن موطنی وراء نور و … است. این برای آن جا است. برای احساس سردی و گرمی هم همین‌طور است. گرمی و سردی برای چه چیزی وضع شده؟ الآن می‌گوید که این گرم است. خیلی هم ظریف می‌شود. ملموس بالذات که قوه لامسه آن را لمس کرده؛ سردی و گرمی با چه چیزی درک می‌شود؟ با قوه لامسه، نه می‌بویید، نه می‌بینید و نه می‌شنوید. سردی و گرمی را با لامسه درک می‌کنید. خب وقتی می‌گویید گرمی، مسمای گرمی آن حال کیفیت روانی است که شما احساس می‌کنید یا چیزی است که او دارد؟ او چه چیزی دارد؟ او که چیزی ندارد. می‌بینید که حرکات او تغییر می‌کند و شما که دست خود را نزدیک آن می‌برید می‌بینید که آن داغ است و آن سرد است. حالا گرمی یعنی آن جنبش؟ یا گرمی به‌معنای موطن مسمی است؟ یعنی احساس لمسی که در قوه لامسه من، ملموس بالذات است؟ نه آن ارتعاشات کثیر یا کمی که ملموس بالعرض من است. اگر این جور باشد، برای فرمایش ایشان هم کارساز می‌شود. یعنی وقتی تعیین کردیم که جای موطن مسمی کجا است، راحت‌تر تصمیم‌گیری می‌کنیم.

آن چه که به ذهن قاصر من می‌آید، طبق همان چیزی که عرض کردم رؤیت مقوله است و لذا لااقتضاء است، محل بالذات مسمای رؤیت، کیف مبصر است. به اصطلاح کلاسیک آن می‌گویم که مقصودم معلوم شود. کیف مبصر است. نه آن نور، نه آن مرئی بالعرض. مسمای آن است.

لذا عرض کردم اگر عصب بینای او را کار بیاندازیم و با چشم مصنوعی کار کند، در ذهن من صاف است که رؤیت صدق می‌کند. اما اگر کسی به این نکته توجه نکند و بگوید من که الآن خودش را نمی‌بینم، این چشم است که آن را می‌بیند؛ به چشم نسبت می‌دهد. بعد می‌گوید که این چشم هم که مصنوعی است. درحالی‌که خودت می‌بینیم. یعنی آن معد بود. آن چه که مسمای رؤیت بود در مبصر بالذات شما بود[1].

شاگرد٢: حالا بالأخره قطع نظر از تناسب حکم و موضوع،معیار صدق عرفی رؤیت -که حداقل برخی از موارد شک را کنار بگذارد-داریم یا نداریم؟

استاد: آن چه که به ذهن قاصر من می‌آید، طبق همان چیزی که عرض کردم رؤیت مقوله است و لذا لااقتضاء است، محل بالذات مسمای رؤیت، کیف مبصر است. به اصطلاح کلاسیک آن می‌گویم که مقصودم معلوم شود. کیف مبصر است. نه آن نور، نه آن مرئی بالعرض. مسمای آن است. لذا در خواب می‌گوید که دیدم. یا در تمثلات می‌گوید که دیدم. مشکلی ندارد. بالحقیقه می‌گوید که دیدم. و حال این‌که می‌داند تمثل بوده. این مسمای دیدن است. در چنین فضایی هر گاه این آمد، من عرض می‌کنم که هست.

شاگرد: حتی اگر پخش زنده نباشد و کیف مبصر باشد؟

استاد: بله، لذا ذهن من در آن چیزی که از صاحب عروه گفتم، سال‌ها مشغول بود. برای شما صاف است، وقتی می‌گویند: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا[2]»، یا وقتی می‌گویند «اذا قرئ آیة العزیمه، فاسجدوا»، و شما روی حساب استماع نشسته‌اید و نواری که این قاری می‌خواند را استماع می‌کنید، این خیلی صاف است که وقتی به آیه سجده رسید چون او یک زمانی خوانده، شما نباید سجده کنید؟! خودتان قرائت نکرده‌اید ولی دارید استماع می‌کنید. مصحف جلوی شما باز است و کاملاً گوش می‌دهید. وقتی او می‌خواند به ارتکاز متشرعه خودتان مراجعه کنید. می‌گویید من نشنیدم؟! یعنی شنیدم اما این‌که قرائت نبود؟! این جور نیست. یعنی موضوع وجوب سجده برای قرائت آیه عزائم؛ موضوع انشاء شرعی یک موضوعی است که این یکی از طرق آن است و با این هم می‌آید. این سال‌ها است که در ذهن من است.

 

برو به 0:36:43

موطن استماع در قرائت قرآن

شاگرد: استماع را می‌گویید یا قرائت را می‌گویید؟

استاد: استماع محض را می‌گویم.

شاگرد: مثلاً نواری است که در حین حیض گوش می‌دهد. قرائت حین الحیض صدق می‌کند؟

استاد: فارق است. نه، قرائتش در آن وقت بوده.

شاگرد: یعنی شما می‌فرمایید الآن قرائت وجود ندارد.

استاد: چرا! مثل این می‌ماند که شما می‌گویید در نماز در «ایاک نعبد» باید قصد قرائت کنید، نه قصد انشاء. البته بحث بود که جایز هست یا نه. اما قصد قرائت به چه معنا است؟ یعنی قصد حکایت از آن کلامی که ملک وحی آورده است. خودم نمی‌گویم، من نمی‌گویم، بلکه در «ایاک نعبد»، دارم قرائت قرآن می‌کنم. یعنی «ایاک» که می‌گویم برای من نیست. من آن را انشاء نمی‌کنم. بلکه دارم از آن حکایت می‌کنم. نوار چنین چیزی است. نوار از قرائت او حکایت می‌کند. در مواردی است که استماع قرائت قرآن صادق می‌شود.

شاگرد٢: ایشان می‌گوید یک خانومی صدای خودش را ضبط کند و بعد آن را پخش کند.

استاد: هیچ عرف مشترعه ای اشکال نمی‌کند و نمی‌گوید که او در حال حیض قرائت می‌کند. در حال حیض استماع بکند، استماع که اشکالی ندارد.

شاگرد: در این ظرف زمان، قرائت در حال حیض، جمع می‌شود؟

استاد: قاری قرآن طاهر است. هست یا نیست؟

شاگرد: قاری کیست؟

استاد: همان کسی که او را می‌خواند و الآن از او حکایت می‌کند.

شاگرد٢: همان خانومی است که الآن در ایام حیض است.

استاد: در ایام حیض که قاری نبوده.

شاگرد٢: اگر در آن حالت ضبط کرده باشد و الآن هم در همین حالت آن را پخش می‌کند.

استاد: علی ای حال قرائتی که صورت می‌گیرد حکایت از همان است.

شاگرد: اگر حکایت باشد مشکلی نیست. می‌خواهم بگویم حرف سید در این که قرائت نیست، قبول است. اما نکته‌ای که در آیه سجده بحث است، این نیست که شما قرائت آیه سجده را استماع کنی، استماع کنی آیه سجده را. یعنی در آن جا قرائت موضوع نیست. اینجا فرمایش شما را قبول دارم که حکایت است.

استاد: نه، حکایت است برای این‌که انشاء نباشد. منظورم از حکایت این بود که انشاء نیست. بعد مثال زدم، همان‌طوری که شما در آن جا حکایت می‌کنید و قرائت است، الآن هم این نوار صوت قرائت او را پخش می‌کند و تجدید می‌کند.

شاگرد: سؤال این است که این نوار الآن قرائت می‌کند یا حکایت می‌کند؟

استاد: شما به صدق عرفی مراجعه کنید. الآن وقتی نواری را می‌گذارند، قبل از این مباحثه به ارتکاز خودتان مراجعه کنید، «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا»؛ به ارتکاز خودتان چه می‌گفتید؟ الآن نوار قاری را گذاشته‌اند، می‌گویید «فاستمعوا» آمده یا نیامد؟

شاگرد: قرائت نیست اما «فاستمعوا» هست.

استاد: قرائت نیست اما «فاستعموا» هست؟!

شاگرد٢: یعنی حکایت را می‌شنود نه قرائت را. یعنی قبلاً قرائت بوده اما الآن نوار که قرائت نمی‌کند، بلکه حکایت می‌کند. فرمایش ایشان این است.

استاد: الآن در صدق آن چه می‌گویند؟ می‌گویند این نوار قرائت نمی‌کند؟! این قرائت قرآن نیست؟!

شاگرد: اگر کسی بداند که قرائت قرآن ثواب دارد، وقتی نوار را پخش کند، برای او ثواب قرائت‌های مختلف ثبت می‌شود؟

 

برو به 0:41:20

استاد: ببینید در همین قرائت، مسمی چقدر مهم است. قبلاً عرض کردم خدای متعال در همین حرف زدن ساده، سه بخش بسیار مهم قرار داده. یکی ایجاد صوت. یکی تلقی و دریافت صوت. یکی انتقال صوت بین مستمع و بین مقرئ. در هر سه مورد‌ آن هم چه بحث‌های گسترده‌ای است. هر یکی از این سه حوزه را ببینید، اغراق نیست که میلیون کتاب و رساله نوشته شده که شنیدن و دریافت چیست. تولید صوت به چه صورت است؛ دستگاه‌های فنوتیک و انواع آن و… . یکی هم انتقال آن‌که اکوستیک صوت است که در تموج بیرونی می‌خواهد انتقال پیدا کند.

این‌که الآن شما می‌گویید قرائت نیست، موطن تسمیه قرائت حنجره بالفعل شخص است؟! یا نه، بخشی از تسمیه قرائت، دریافت آن است؟ وقتی می‌گویید «استمعوا»، «استمعوا» آن قرائت را از این حیث که کیف مسموع است، بیان می‌کند؟ یا از آن حیثی که تولید یک موج فیزیکی است؟ «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ»، «له» یعنی به آن صوت فیزیکی توجه کنید؟ یا نه، به کیف مسموعی که از تحریک موج فیزیکی بیرون حاصل می‌شود، استمعوا؟ مرجع ضمیر «له» چیست؟ شما بگویید کدام یک از آن‌ها است؟

شاگرد: صوت بیرونی.

استاد: صوت بیرونی؟! اصلاً شما می‌توانید آن بیرون را بشنوید؟!

شاگرد: استماع غیر از قرائت است. لذا اینجا کسی می‌گوید که قاری کیست؟ می‌گوید که عبد الباسط، اما نمی‌گوید قاری نوار است.

استاد: این مؤید عرض من است.

شاگرد: نوار تنها از قرائت حکایت می‌کند.

استاد: من هم نگفتم که نوار، قاری است. مقصود من اصلاً این نبود.

شاگرد: صحبت شما در این است که قرائت الآن دارد اتفاق می‌افتد.

استاد: احسنت.

شاگرد٢: دیروز قرائت شده و الآن نوار قرائت دیروز را پخش می‌کند.

استاد: ببینید سؤال ساده‌ این است. شما در مجلس قرائت قرآن هستید یا نیستید؟!

شاگرد: نیستیم.

شاگرد٢: آن چیزی که در ارتکاز شریف شما است، به‌خاطر تناسب حکم و موضوع است. یعنی موضوع، خود قرائت نیست. بلکه آن چیزی که به گوش من می‌رسد ملاک است. یعنی با تنقیح مناط به اینجا هم سرایت می‌کند.

استاد: این درست است. من همیشه دنبال این فرمایش شما هستم که در یک انشاء، موضوع چیست. لذا در اینجا با تناسب حکم و موضوع عرض می‌کنم، «له» در «فاستمعوا له»، صرف صوت بیرونی نیست. بلکه «له» قرآنی است که در جان شما و در قوه سامعه شما به‌عنوان کلام خدا جلوه می‌کند. لذا عرض من این است که این «له» هم هست.

شاگرد: یعنی استماع با قرائت یکی است؟ استماع کیف درونی است.

استاد: استماع بدون قرائت.

شاگرد٢: یعنی در اینجا می‌فرمایید «وجوب انصات» هم می آِید؟

استاد: در عزیمه امر وجوبی است. مرحوم سید در آن جا فرمودند که واجب نیست. اما شما روی ارتکاز متشرعه و در عرفی که ذهنش خالی است، بگویید، وقتی که آیه سجده را می‌خواند وجوب سجده را می‌بینند یا نمی‌بینند؟

شاگرد: می‌بینند.

استاد: خب قرائت نکرده که؟! پس چطور شما می‌گویید.. .

شاگرد: موضوع وجوب سجده استماع بود.

استاد: شما خودتان این جمله را بنویسید و بعد روی آن تأمل کنید. می‌گویید استماع قرائت می‌کنیم اما قرائتی نیست. این درست است؟!

شاگرد: اگر کسی قرائت می‌کرد اما هیچ سامعی وجود نداشت، قرائت نشده؟

استاد: استماع بالفعل که نیاز نیست. قرائت، آن است که به حیثی است که اگر سامعی باشد، یسمع. اگر مستعمی باشد یستمع. قوه آن برای تسمیه کافی است.

شاگرد: چرا به‌صورت واضح نفرمودید صدق قرائت درجایی‌که کسی نوار ضبط شده را پخش می‌کند… .

استاد: من که به اندازه ذهن خودم قاطع گفتم که صدق می‌کند.

شاگرد٢: وقتی نوار می‌خواهند به او ثواب می‌دهند؟

 

برو به 0:47:11

استاد: ثواب قرائت جا دارد. در اینجا ثواب قرائت برای کسی است که با قصد قربت دکمه نوار را می‌زند. یعنی او قاری­ای که خوانده را شبیه‌سازی می‌کند. یعنی سببش او است.

شاگرد: قاری کیست؟

استاد: قاری او است.

شاگرد٢: اگر در ایام حیض باشد کراهت هم شامل او می‌شود؟

استاد: احکام جای خودش است.

شاگرد: ایشان می‌فرماید در ایام حیض دارد قرائت را ایجاد می‌کند.

استاد: بله، ولی قاری او نیست. در صدق عرفی نمی‌گویند که او قاری است.

شاگرد: ما هم همین را می‌گوییم و لذا می‌گوییم کراهتی ندارد.

استاد: ایشان اشکال می‌کنند که اگر تکرار کنیم به او ثواب می‌دهند؟

شاگرد: علاوه این‌که اگر به جا باشد، درست مانند جایی که خود گوینده نیت می‌کند. شما یک جایی ضبط می‌کنید تا بعداً و سال‌های سال این نوار شما را مستمعین بشنوند، ثواب آن را به شما می‌دهند. یعنی اول نیت کرده که من ضبط می‌کنم تا هزاران نفر…، هر کجا آن را می‌شنود به او ثواب می‌دهند. بگوییم نه، تو که قاری نیستی! تو ضبط کردی و تمام شد و رفت! ارتکاز این نیست.

ضابطه صدق رؤیت در موارد مشکوک: کشف اغراض به وسیله تناسب حکم و موضوع

شاگرد: فرمودید که رؤیت کیف مبصر است. این روشن است. به نظر می‌رسد که مسأله ما این است که چه زمانی می‌گویم خود شیء را دیدم و چه زمانی می‌گوییم که عکس و تصویر او را دیدم؟ ما باید این را مشخص کنیم که ملاک در آن چیست؟ مثلاً عرف که به تلویزیون نگاه می‌کند، تا چه حدی می‌گوید خودش را دیدم و تا چه حدی می‌گوید عکس آن را دیدم. به نظر می‌رسد که اگر همزمان باشد، می‌گوید که خود شیء را دیدم. اما اگر در جهت زمانی یا مکانی یک فاصله‌ای بگیرند، شبهه پیدا می‌شود. یعنی از جهت زمانی و مکانی شبهه می‌شود. مثلاً یک ساعت قبل فیلم گرفته و الآن نزد ما پخش می‌کند. در اینجا می‌گوییم او را ندیدم و تنها عکس او را می‌بینیم.

شاگرد٢: اگر یک ثانیه بعد بگیرد، چه؟

شاگرد: الآن در فوتبال هایی که پخش می‌شود، به‌خاطر این‌که عکس بی‌حجاب نیافتد، بیست ثانیه دیرتر پخش می‌کنند. نسبت به این بیست ثانیه نمی‌گویند که گذشته است. آقایانی که می‌گویند در پخش زنده نگاه به اجنبیه حرام است، این فاصله بیست ثانیه را هم عرفا زنده حساب می‌کنند.

استاد: بله، رعد و برقی که آقایان فرمودند هم همین بود. اگر کسی خبر نداشته باشد که این صدا برای رعد و برق است. تازه بیرون آمده و اولین رعد و برق را می‌بیند. می‌بیند که آن دور دست نور زد. وقتی هم فاصله خیلی باشد، با فاصله زیادی صدا می‌رسد. بعد می‌بیند که صدا آمد. لذا دنبال علتی جدای از آن می‌گردد. یعنی منفصل می‌کند. حالا که تجربه دارد می‌گوید دیر رسید. و الا صدا را در همان وقت می‌خواهد. نه این‌که بگوید من الآن آن را می‌شنوم.

شاگرد: کسی که بداند، می‌گوید همان است. صحبت در شخص جاهل که نیست.

شاگرد٢: دو سؤال هست. یکی این‌که کدام عرف مد نظرتان است. عرفی که همه این‌ها را می‌داند یا عرف متوسط را می‌گویید که از بحث‌های شکست نور در آیینه و… اطلاعی ندارد.

 

برو به 0:52:48

استاد: ما عرف «لو عَلِم» را می‌گوییم. این نکته مهمی است. یعنی عرفی هست که مطلع نیست. اما ما می‌گوییم که عرف را مطلع بکنیم که «لو علم لحکم». یعنی گاهی است که غافل است، آن هیچ. اما اگر بفهمد درنگ نمی‌کند. اگر فهمید و درنگ کرد، دیگر مقصود ما نیست.

شاگرد: سؤال دوم این است که تا کجا می‌توان گفت که این مرئی نفس باشد.

استاد: در مورد مرئی آن مطلبی که عرض کردم خود رؤیت مقوله است، می‌آید. مقوله نسبت به حسن و قبح و باید و نباید، لا اقتضاء است. از اینجا مربوط می‌شود که وقتی می‌گوید من صدق بدهم که دیدم یا ندیدم، آن ملاحظات مرئی، اغراضی که از رؤیت دارد را دخالت می‌دهد. لذا چون آن اغراض دخیل است، گاهی قشنگ می‌گوید که دیدم. چرا؟ چون مقصود او از این دیدن، طریقیت محضه به آن مقصود است. می‌گوید دیدم. اما یک جا آن غرض تفاوت می‌کند و نمی‌تواند بگوید که دیدم. چرا؟ چون حصول غرض مشکوک می‌شود. لذا وراء مقوله بودن رؤیت می‌رود. اغراضی که پشت او نهفته است، آن را تعیین می‌کند. تناسب حکم و موضوع.

شاگرد: یعنی صدق آن در مقامات مختلف، مختلف است.

استاد: بله، چرا؟ چون آن غرض محور است، نه آن مقوله.

شاگرد٢: اصل این‌که آقا سؤال کرد، حلش به این بود. یعنی به تحلیل که از رؤیت ارائه دادید و رابطه آن با مرئی مربوط است. پس می‌فرمایید با توجه به اغراض می‌شود.

شاگرد: هنوز شاید ضابطه ای نشد. یعنی باز بحث مطرح می‌شود که این غرض است یا آن غرض است.

استاد: نه، صدق را. یعنی اصل مسمی قرار شد که مقوله باشد. از این فارغ شدیم. اما در مورد صدق آن عرض کردم که بیرون مسمی، در صدق دخالت می‌کند. یعنی با این‌که گاهی به این مقوله خدشه‌ای وارد می‌شود ما چون مقصود از این مقوله قصدی بود که آن آمده، دیگر درنگ نمی‌کند و می‌گوید که دیدیم.

شاگرد: مثال آن را می‌فرمایید.

استاد: برای کسانی که در تلسکوپ خدشه می‌کنند که رؤیت نیست، همین می‌آید. می‌گوییم مقصودی که از رؤیت اجنبیه هست، حفظ احترام او است. خب حالا اینجا رؤیت نیست. اما آن چیزی که مقصود هست –مورد تعرض قرار گرفتن اجنبیه- هست. موضوع آن -تعرض به او- است. پس به این خاطر رؤیت هست.

شاگرد: به‌خاطر آن اغراض می‌گوید که الآن من رؤیت می‌کنم؟

استاد: بله، می‌گوید محور آن چه که گفتم نگاه نکن، این بود.

شاگرد: اگر رؤیت را نپذیریم، می‌گوید که حکم آن هست، نه خود رؤیت. کسی که این را نمی‌پذیرد می‌گوید از باب تنقیح مناط چون ملاک موجود است، حکم آن هم موجود است.

شاگرد: این سؤالات خیلی خوبی است. اگر جلسه بعدی بحث شود خیلی خوب است.

شاگرد٢: تبدیل تاریخ با نرم‌افزار آقای عوده خیلی بهتر بود. اشکال کمتری داشت.

استاد: یک کتابی به نام اصول و مبانی جغرافیای ریاضی هست. آقای دکتر تقی عدالتی و آقای فرخی. آستان‌قدس چاپ کرده است. خیلی وقت هم هست که چاپ شده. تجدید چاپ هم شده. نمی‌دانم دیدید یا نه. آن کتاب را یک دور بخوانید. خیلی جالب است. یکی از بخش‌های آن‌که به این‌ها مربوط می‌شود، بخش تقویم آن است. تقویم یک تاریخ پیچیده‌ای دارد. مثلاً خود همین سال میلادی، به نظرم در سال ١۵٨۵ ده روز را حذف کردند. یعنی اصلاً جای پنج شنبه و جمعه هم عوض شده. پنج شنبه‌ای که پنجم آن ماه بوده، فردایش –جمعه- پانزدهم شده. آن‌ها گریگوری می‌گویند. قبل از آن جولینی است. کبیسه هایی که در قمری اعمال می‌شود، همه این‌ها مهم است. هر نرم‌افزاری که ازاین‌جهات قوی باشد و همه کبیسه‌ها را اعمال کرده باشد، خوب جواب می‌دهد. نرم‌افزاری که این را ملاحظه نکرده باشد، عقب جلو می‌شود.

شاگرد: با این نرم‌افزار یک روز اختلاف می‌شد.

استاد: معلوم می‌شود که آن نرم‌افزار آن پنج روز را ملاحظه کرده است. تفاوت تقویم‌ها و کبیسه‌ها را بهتر ملاحظه کرده.

 

والحمدلله رب العالمین

 


 

[1] شاگرد: وقتی مفاد ادله «صم للرؤیة و افطر للرؤیة» را استصحاب گرفتیم، دیگر رؤیت از طریقیتش می‌افتد. یعنی «صم للرؤیة»، «صم للعلم» می‌شود. یعنی نمی‌خواهد خیلی روی رؤیت مانور بدهیم. لذا موضوعیت رؤیت را از کجا می‌آوریم که بخواهیم آن را تنقیح کنیم؟ یعنی دیگر کیف مبصر مطرح نمی‌شود.

استاد: منظور شما از موضوعیت چیست؟

شاگرد: همان اطلاق است.

استاد: خب شارع آن را به‌عنوان یک طریق فرموده یا نفرموده؟ شما می‌گویید این طریق است. صغرای یک کبری است. موضوع هلال است. این‌ها قبول است. اما باید در مورد خود این طریق هم صحبت کنیم. مثلاً بگوییم چون شهادت برای مشهود علیه طریقیت دارد، پس به شهادت دیگر کاری نداریم؟ بلکه خود شهادت به‌عنوان یک طریق قابل بحث است. دلیل آن و اطلاق آن محدوده خاص خودش را دارد. محو نمی‌شود چون طریقیت دارد.

شاگرد: این بحث تنها در ابتدا و انتهاء ماه رمضان آمده، بحث ما عام‌تر است و شهر قمری را مطرح می‌کنیم. لذا نمی‌توانیم به ادله خاص برای عامی که محل بحثمان است، تمسک کنیم. یعنی چگونه می‌خواهید رؤیت را به کل ماه‌ها بیاورید؟

استاد: الآن می‌خواهید به این صحبتی که ما کردیم ایراد می‌گیرید؟ یعنی ما به آن موضوعیت دادیم؟

شاگرد: یعنی حداقل باید بگوییم که در ماه رمضان این خصوصیت را دارد.

شاگرد٢: روایاتی که در مورد هلال ذی الحجه آمده چه؟

استاد: نه، حالا همین ماهی که در آن رؤیت هست.

شاگرد٣: در آن زمان رؤیت یک سیره‌ای بوده که شارع آن را امضاء کرده.

 

برو به 0:26:11

استاد: نه، ایشان می‌فرماید چون دلیل استصحاب است. یعنی استصحاب، استصحاب است. به این ربطی ندارد که شما در اینجا رؤیت را مطرح کنید. روی همین مبنای استصحاب بیایید. وقتی هلال را به‌صورت مخابره از موطن دیگری با موبایل می‌بینید، شما می‌گویید قاطع استصحاب آمد یا نیامد؟

شاگرد: آمد.

استاد: این اول الکلام است. چطور می‌گویید که آمد؟ شما الآن مصادره به مطلوب کردید. صحبت در این است که ما قبول داریم که رؤیت برای استصحاب است. مگر نباید رؤیت، انقض الیقین بیقین آخر، باشد؟! وقتی شما در موبایل می‌بینید باید مطمئن شوید آن چیزی که قاطع استصحاب قبلی است، آمده. اگر اختلاف کنید که این رؤیت همان رؤیت قاطع استصحاب هست یا نیست، به این بحث‌ها نیاز دارید. دیگر موضوعیت دادن به رؤیت نیست. احراز این قاطع استصحاب است. شما با این بحث که رؤیت چیست، می‌خواهید ببینید استصحاب شهر سابق از دست من گرفته شده یا نه. شما الآن فرمودید گرفته شد. خب کسی که این را قبول ندارد، می‌گوید که گرفته نشد. چرا؟ چون در رویتی که در دلیل آمده و مبنای آن هم استصحاب است، یقین می‌خواهیم. آن چیزی هم که آن رؤیت برای من می‌آورد باید صاف شود. علی ای حال ما روی مبنای استصحاب و طریقیت محضه رؤیت هم به این بحث‌ها نیاز داریم. اما در کجا؟ درجایی‌که محدوده رؤیت است. طریق ما رؤیت است. باید از این‌ها بحث کنیم و چاره‌ای نداریم.

شاگرد: این دلیل در غیر ماه رمضان که وارد نشده. لذا باید بحث را به گونه طرح کنیم که تنها در آن مطرح شود.

استاد: ببینید خود شما که می‌فرمایید رؤیت مربوط به ماه مبارک است، بعد می‌فرمایید این برای استصحاب است، اگر رؤیت در استحصاب از باب قطع لاحق است، یقین لاحق است، و صغرائی از صغریات استصحاب است، به این معنا است که مختص ماه مبارک نیست. چرا؟ چون استصحاب که تنها در ماه مبارک نیست. اینجا محل نیاز بوده و اسم آن را برده‌ایم.

شاگرد: فرض الله است.

استاد: یعنی یک مورد و محل ابتلائی برای استصحاب کردن است. حالا اگر در همین ابتدا محل نیاز در ماه دیگری شد؛ مثلاً می‌خواهد ببیند که ماه محرم شده تا دیه مغلظه بدهد یا نه. تغلیظ در دیه آمده یا نه. استصحاب می‌کند و می‌گوید هنوز ماه محرم داخل نشده بود و برائت ذمه هم دارد، لذا بر او دیه مغلظه نیامده.

شاگرد: فرض الله را در مقابل فرض النبی عرض می‌کنم. یعنی چون فرض الله است، فلا تؤدّوا بالتظنى. یعنی به‌خاطر این خصوصیت که فرض الله در مقابل فرض النبی هست، فرمودند با تظنی انجام نشود.

استاد: در روزه سنت واجبه داریم؟

شاگرد٢: روزه ماه شعبان.

استاد: نه، آن مستحب است. ایشان فرض الله را در مقابل سنت النبی گرفته‌اند. اما چون این مقابله صورت گرفته باید مراد از سنت، سنت واجبه باشد. مثلاً می‌گوییم رکوع فرض الله است و تشهد سنت است، اما سنت واجبه. اگر سنت به‌معنای مستحب باشد که حضرت تأکید نمی کردند فرض الله است. می‌گفتند که این واجب است و ان مستحب است. این مقابله در اینجا معلوم نیست. قبلاً هم در مورد غسل جمعه کلمه فرض الله را عرض کردم. کلمه فرض الله در روایات کاربردهای متفاوتی دارد. مرحوم صاحب حدائق که یک عمر کارشان انس با روایات بود، وقتی در غسل جمعه به فریضه و فرض رسیدند، فرمودند انصاف این است که کلمه فرض در روایات ظهور ندارد که کدام یک از این‌ها منظور است. باید از قرینه خارجیه استفاده کنیم که فرض در اینجا مقابل سنت است، یا مقابل ندب است.

 

برو به 0:30:37

شاگرد: در بحث رکعت اول و دوم هم همین بحث مطرح شده.

استاد: بله، چون رکعت سوم و چهارم سنت است، اما سنة واجبه است.

شاگرد: اما همان جا فرموده‌اند که در رکعت اول و دوم با ظن انجام نشود و در دو رکعت بعدی فرموده‌اند که اشکالی ندارد که با ظن انجام شود. مقصودم مشابهت تعلیل است.

استاد: درست است. وقتی دو به شک باشد، باطل است. چون دو رکعت فرض الله باید احراز شود. آن هم تازه بعد از رفع رأس از سجده دوم.

شاگرد: می‌خواهم عرض کنم که تعلیل این دو مشابه هم هستند. آن جا فرض الله است و اینجا هم فرض الله است. «لا تؤدوا بالتظنی» در هر دو مورد وارد شده، می‌خواهم عرض کنم که به‌خاطر مشابهت تعلیل، فرض الله هم در مقابل فرض النبی است.

استاد: خب فرض النبی داریم یا نداریم؟ سؤال من همین بود. نداریم.

شاگرد٢: خب اعم بگیریم. یعنی ماه شعبان با تظنی ثابت می‌شود یا نه؟

استاد: این جور که ایشان می‌فرمایند من تظنی را نفهمیدم. درست است که در نماز داریم. اما ربطی به اینجا ندارد. وقتی من این تطنی را دیدم، همانی به ذهنم آمد که توضیح آن را هم دادم. حضرت می‌فرمایند این فرض الله است. بنی الاسلام علی الصوم و شهر مبارک. نه مستحبات صوم. این صوم را «لا تؤدّوا بالتظنى». یعنی به یک میقاتیت و تعظیم شعائر صوم و شهر مبارک نیاز دارد. اختلاف در آن نقض غرض مولی در تعظیم شعائر می‌شود. من به این صورت فهمیدم. وقتی من روایت را خواندم اصلاً ذهنم سراغ آن جا نرفت. چون سنة واجبة در ذهن من نبود؛ خب باید بگوید فرض الله در مقابل سنت. سنت به معنای سنةٌ واجبةٌ است، تا بخواهد نتیجه داشته باشد. کما این‌که در نماز دقیقاً سنةٌ واجبةٌ است. لذا حضرت می‌فرمایند شک در آن کارساز است و می‌توانید آن را حل کنید. اما شک در رکعت اول و دوم کارساز نیست. اما در اینجا که ما نداریم و مقابله آن سر نمی‌رسد. لذا وقتی روایت را خواندم ذهن من سراغ آن فرمایشی که فرمودید نرفت. حالا بعداً فکر آن را می‌کنم تا ببینم احتمال شما را می‌توان درست کرد یا نه.

شاگرد: این مقابله باید باشد تا معنا پیدا بکند؟

استاد: ببینید «فرض الله فلا تؤدّوا بالتظنى» یعنی روزه ماه مبارک واجب الهی است که جزء عظیم ترین شعائر دین است. مسلمانان ندانند روزه بگیرند یا نگیرند؛ شارع کاری کرده حالت میقاتیت و وحدت حفظ شود. «صوموا فإن الله جعل الأهلة مواقيت‏»، من همه این‌ها را یک باب می‌بینم. حضرت فرمودند: «صم حين يصوم الناس، و أفطر حين يفطر الناس فإن الله جعل الأهلة مواقيت‏ ». می‌خواهد میقات باشد و می‌خواهد که ابهت این ماه حفظ شود، لذا باید در آن اشتراک مردم باشد.

شاگرد: تعلیل آن هم اعم از ماه رمضان و غیر آن است.

استاد: بله، آن حالش، این حال بوده. حالا باز هم بیشتر فکر می‌کنیم.

[2] الاعراف ٢٠۴