1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧۶)- نقد دیدگاه شیخ انصاری در زمینۀ وقت نماز...

درس فقه(٧۶)- نقد دیدگاه شیخ انصاری در زمینۀ وقت نماز مغرب

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19401
  • |
  • بازدید : 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

نعم، يمكن أن يكون من أصرح ما في الباب من روايات الغروب و في وزانها صلاته مع الشعاع مع ذكر الاكتفاء بالغروب. و رواية صلاته عليه السلام قبل التمسية مع ذكر كفاية الغروب في ما نقل عن «أبان». و رواية قوله أنا الآن أُصلّيها إذا سقط القرص في قبال قوله فيها قلت لهم مسّوا بالمغرب قليلاً، فيمكن أن يكون الصراح من المستفيضة لا من الآحاد، مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل «عليّ‌ بن الحكم»[1].

علی بن الحکم

عبارت این بود: «مع امکان دعوی الاکتفاء بارسال مثل علی بن الحکم». حاج آقا فرمودند مرسلات علی بن حکم یک چیز کمی نیست که بخواهیم بگوییم که مرسله است و از کنار آن بگذریم. چرا این‌طور فرمودند؟ تا آن‌جایی که من فی الجمله مراجعه کردم راجع به خصوص علی بن حکم چیز خاصی مطرح نیست. یک عبارتی مرحوم شیخ در عُدّه داشتند که ردیف کردند اسم عده‌ای از اجلّا را که این‌ها «لا یروون الا عن ثقه». شیخ اسم بردند اما نگفته‌اند که تنها همین سه نفر هستند. بلکه فرمودند: و امثال این‌ها. پس معلوم می‌شود نزد شیخ، این بزرگواران یک امثالی داشته‌اند. علی بن حکم این‌طور است که چیز خاصی راجع به او نیست، اما احتمالاً در عبارت «غیرهم»، نظر شیخ به او هم بوده است. ابن ابی عمیر بود و احمد بزنطی و صفوان. امثال این‌ها چه کسانی‌اند؟

مرحوم آمیرزا حسین رضوان الله علیه  در خاتمۀ مستدرک وقتی می‌خواهند که راجع به وثاقت یک راوی صحبت بکنند، یکی از چیزهایی که مکرر ایشان [ذیل برخی راویان] می‌‌آورند این است که می‌گویند، این راوی از آن‌هایی است که این اجلّا از او روایت می‌کنند.  یکی از آن اجلایی که [برای اثبات وثاقت برخی راویان] مکرر ایشان اسمش را می‌برند و دلیل این است که آن مروی عنه او، موثق است؛ چون این جلیل از او روایت می‌کند، علی بن حکم است. تعبیر اعاظم در جلد چهار خاتمۀ مستدرک، صفحۀ چهارصد و نود و چهار آمده است، می‌گویند: «و من غیرهم من الاعاظم» که یکی‌شان علی بن حکم است. تعبیر «عیون الطایفه» در جلد پنج، صفحۀ سیصد و پنجاه و هفت مستدرک آمده است. نسبت به تعبیر «اجلا»، بنده فقط نُه مورد یادداشت کردم، دیدم زیاد است، رهایش کردم. وقتی می‌خواهند در مورد وثاقت یک کسی نظر بدهند، می‌گویند: اجلّه از او روایت کرده‌اند. یکی از آن اجلّه، علی بن حکم است. خُب، از این تعبیرات معلوم می‌شود که نسبت به علی بن الحکم مطلب مخصوصی [که نشان بدهد از مشایخ ثقات است] نداریم، اما از آن طبقه‌هایی است که بی‌خودی روایت نمی‌کند. لذاست که حاج آقا می‌فرمایند ببینید چه کسی مرسِل است؟ علی بن الحکم مرسِل است، آن کسی که از عیون و اجلایی است که بی‌خودی ارسال نمی‌کند، بی‌خودی روایت نمی‌کند. روی حساب است، بزرگ در فن حدیث است. از فقهای محدثین است. چیز خصوصی برایشان پیدا نکردم که مثلاً ارسال ایشان یک تنصیصی اختصاصی برای او شده باشد.

شاگرد: یک تعبیری در فهرست هست که نشان دهندۀ جلالت قدر او ست. «علي بن الحكم الكوفي، ثقة جليل القدر».

استاد: نجاشی هم برای او تعریف خوبی دارد. از این‌جا معلوم می‌شود که یک امتیازی حتماً داشته است. حاج آقا در روایات مختلف و سندهایی که بررسی کرده بودند در طی کارهای علمی‌شان می‌فرمایند «مع امکان دعوی». یعنی این روایت درست است که مرسله است، اما مرسِلش علی بن الحکم است، «مع امکان دعوی الاکتفاء بارسال مثل علی بن الحکم».

نظر شیخ انصاری پیرامون وقت نماز مغرب

اما این بحث‌ها که دیروز عبارتش را خواندیم، ناظر به حرف کیست؟ تقریباً یک حال اطمینان برای من پیدا شد که این بحث‌ها همه ناظر به فرمایشات مرحوم شیخ انصاری در کتاب الصلاة است. مرحوم شیخ در اوّل بحث وقت مغرب که می‌رسند، در صفحۀ هفتاد می‌فرمایند: «لا خلاف ظاهرا في أنّ أوّل وقت صلاة المغرب: غروب الشمس، و إنّما الخلاف فيما يتحقّق به الغروب، و الأظهر- المعزى إلى الأكثر -: أنّه إنّما يعلم بزوال الحمرة المشرقيّة» حالا این‌که از قمّة الرأس باشد یا نباشد، اختلافش را مطرح می‌کنند. اوّل ادلۀ ذهاب را مطرح می‌کنند. ادلۀ ذهاب حمرة را می‌فرمایند، روایاتش را بررسی می‌کنند و ادامه می‌دهند تا صفحۀ هفتاد و چهار که می‌گویند: آیا از این‌ها لزومِ رسیدن حمرة به قمة الرأس هم استفاده می‌شود یا نه؟ می‌فرمایند که بله، مطلق و مقید است، شارح و مشروح است. از این‌جا حالا شروع می‌کنند به آن چیزی که الآن مقصود ما است.

می‌فرمایند: «حجّة القول الثاني» قول ثانی یعنی استتاری‌ها. دلیل‌شان چیست؟ «الأخبار القريبة من التواتر الدالّة على أنّ وقت المغرب غروب الشمس أو سقوط القرص، المتحقّق لغة و عرفا بسقوط قرصها و غيبوبتها عن الأفق الحسّي، كما صرّح» مستقیماً می‌روند سراغ مرسلۀ علی بن حکم. یعنی صریح‌ترین روایت را، این می‌دانند. «كما صَرَّحَ به» یا «صُرِّحَ به في مرسلة عليّ بن الحكم، عن أحدهما: أنّه سئل عن وقت المغرب؟ فقال: إذا غاب كرسيّها، قلت: و ما كرسيّها؟ قال: قرصها، قلت: متى تغيب قرصها؟ قال: إذا نظرت إليها فلم تره» بعد چند روایت دیگر را به عنوان مؤید این می‌آورند. أصرح را این می‌دانند. بعد روایت سماعة را می‌آورند: «ربّما صلّينا، و نحن نخاف أن تكون الشمس باقية خلف الجبل أو قد سترها منّا الجبل، فقال: ليس عليك صعود الجبل». روایت زید شحّام که بالای کوه ابو قبیس رفت.

 

برو به 0:08:12

«و الجواب» حالا شیخ می‌خواهند جواب بدهند. می‌فرمایند: «أمّا عن الأخبار الدالّة على التوقيت بالغروب و السقوط فبما أجاب به في المختلف [بغيره] من أنّه لا كلام و لا خلاف في أنّ أوّل الوقت غروب الشمس» روایت می‌گوید غروب شمس، ما هم قبول داریم، ما که منکر نیستیم. پس اختلاف سر چیست؟ «و إنّما الكلام فيما به يتحقّق الغروب، و قد فُسّر في الأخبار المتقدّمة بزوال الحمرة»، غروب یعنی زوال الحمرة، تفسیر است نه تقیید. تقیید یک مؤونه دارد، تفسیر یک چیز دیگری است. عبارات شیخ قشنگ می‌رساند که می‌گویند شرح و بسط است، نه تقیید. روایات زوال «مفسّرة لتلك الأخبار المتواترة أو القريبة [من التواتر]».

ببینید تصریح است. این‌ها مفسّر است، «لا معتبرةٌ لشیءٍ زائدٍ علی ما اعتبر فیها»، قید نیست. نمی‌گویند آن روایت می‌گفت غروب، حالا روایت ذهاب حمرة می‌گوید من یک قید اضافی می‌زنم به روایت غروب، که یک مقداری برود زیر افق تا زوال حمره بشود. قید نیست، تفسیر است. پس بیاناتی که دیروز از عبارات حاج آقا خواندیم کاملاً معلوم است که ناظر است به عبارات شیخ است که خواستند از تقیید فرار کنند، از تعدد دالّ و مدلول در ببرند، برگردانند به توضیح، وحدت دال و مدلول. غروب داریم و توضیحش می‌دهیم که غروب یعنی زوال حمرة بشود. شرح غروب است، نه این‌که قیدی به غروب زده بشود.

شاگرد: ناظر به عبارت‌های کتاب مختلَف.

استاد: بله؛ از مختلف هم قرض گرفتند.

«و من هنا يظهر» می‌گویند برخی فقها هم که گفتند غروب، مرادشان همین ذهاب است، خیلی خوب شد. خیلی کسانی که غروب گفتند و اسم زوال نبردند، همه همراه ما هستند. چرا؟ چون می‌گوییم خُب، آن‌ها درست است که گفته‌اند غروب، اما  هنگامی که از ایشان بخواهید تفسیرش کنند، به زوال تفسیرش می‌کنند. تقیید نیست که بگویید: چرا قید را نیاوردند؟ قید نیست، بلکه شرح است.

میرزای شیرازی و شیخ انصاری

می‌فرمایند «نعم، الانصاف» خُب، انصاف‌های مرحوم شیخ، بازگشت ایشان است و برنامه‌هایی که داشتند، خدا رحمت‌شان کند. مرحوم آقای کازرونی نقل می‌کردند که مرحوم شیخ، آمیرزا محمدحسن شیرازی را با همین انصاف‌ها و یمکن و این‌ها شکارش کردند. این تعبیر من است. به تفصیل حاج آقا می‌گفتند که میرزای شیرازی بزرگ – آمیرزا حسن – از شیراز رفتند نجف و می‌خواستند درس‌های نجف را ببینند چطور است، نپسندیدند، درس‌ها را دور زدند، دیدند خبری نیست. گفتند برمی‌گردیم شیراز. خبر به گوش شیخ رسید که میرزا محمد حسن شیرازی که مجتهد شیراز است، آمده این‌جا اما درس‌های نجف را نپسندیده است و می‌خواهد برگردد. شیخ گفتند ما می‌رویم دیدن ایشان. حتی شاید وسائل را هم جمع کرده بودند. می‌گفتند: شیخ آمد و نشست و رسم نجف هم این بود که تا می‌نشستند می‌گفتند: مسألةٌ [و بحث علمی می‌کردند]. شیخ مسأله‌ای گفت و بعد گفت که حالا اگر کسی راجع به این مسأله این را بگوید نظر شریف شما چیست؟ این حرف خوبی است یا نه؟ میرزا هم فکر کرد و گفت حرف خوبی است. شیخ هم بلد بود چطور تقریر بکند که ایشان اشکال در ذهنش نیاید. به تعبیری ایشان می‌گفتند چایی خوردند و تجدید چپق کردند- شیخ شطب می‌کشیدند – و بعد گفتند: حالا اگر کسی بیاید در آن چیزی که گفتیم این‌طوری اشکال کند، شروع کردند حرف قبلی را خراب کردن. قشنگ خرابش کردند، میرزا هر چه فکر کرد دید این هم حرف خوبی است، این اشکال وارد است.

یک تغییر حالی پیدا کرد، دوباره گفتند: اگر آن که گفتیم را کسی این‌جوری جواب بدهد. بدین ترتیب، چند بار شیخ، میرزا را کشاند این طرف، کشاند آن طرف، میرزا هم هیچ نتوانست بگوید. بعداً هم خداحافظی کرد و رفت. حاج آقا می‌فرمودند که میرزا دید که شیخ او را گرفته بود و می‌کشیدش این طرف، می‌کشیدش آن طرف، او هم اصلاً نمی‌توانست هیچ حرفی بزند. وقتی که شیخ بیرون رفت، میرزا فهمید مقصود شیخ چه بود. به خادمش گفت که وسائل را دوباره پهن کنید، ما ماندنی شدیم. که حالا من تعبیر کردم که شیخ با همین انصاف و از این رقم کارها میرزا را شکار کرد. خب شیخ فهمیده بود، بزرگوار بود، هم علماً هم بصیرتاً. فهمیده بود که این سید، حیف است که به شیراز برگردد. آن لیاقت را در او دیده بود، گفت شما باید همین‌جا بمانی و بعد بشوی مرجع شیعه، رضوان الله علیهم.

خلاصه می‌فرماید: «نعم، الإنصاف: أنّ المتبادر من غيبوبة الشمس و غروبها و سقوط قرصها هو السقوط عن النظر» تبادر است، می‌خواهند برگردانند به ظهورات. ظاهر استتار و سقوط قرص و این‌ها، یعنی از نظر مستتر بشود. هیچ کس به ذهنش نمی‌آید که یعنی ذهاب حمرة بشود. «و لكن هذا الظهور غير مقاوِم» یا «مقاوَم لما دلّ صريحا على اعتبار زوال الحمرة، لأنّ الظاهر يُدفع بالنصّ»خُب، ما نص داریم. نص دارد می‌گوید: غروب این است. ظهوری از آن متبادر است که غیبوبت یعنی غیبوبت عن الحس. اما نص دیگری داریم که می‌گوید از این ظهور دست بردار [و بگو ذهاب حمرة].

شاگرد: فرق قبل و بعد انصاف چه شد؟ قبلش هم که ایشان فرمودند تفسیر می‌کند آن را.

 

برو به 0:15:09

استاد: قبلش نص و ظاهری نبود، قبلش کأنّه مجمل و مبیّن بود. در کلمات علامه هم بود. گفتند غروب، چه می‌دانیم غروب چیست. روایات شارحه می‌گوید غروب این است. در انصاف می‌گویند که مگر غروب تفسیر می‌خواهد؟ همین که حاج آقا هم فرمودند. می‌گویند نعم، انصافش این است که خودش یک ظهوری دارد، این‌طور نیست که بگوییم مجمل است و مفسِّر می‌خواهد. اما خُب، از این ظهور باید دست برداریم. چرا؟ چون مفسِّری دارد که نص است. خُب، مفسِّر می‌شود یا مؤوّل می‌شود؟ از نظر فنی وقتی یک ظهوری داریم، یک مفسِّری برای او می‌آید، مفسِّری که باید دست از ظهور برداریم، می‌شود مؤوِّل یا می‌شود مفسِّر؟

شاگرد: قرینه‌اش اگر متصله باشد …

استاد: قرینه که منفصله است. در فرض شیخ منفصله است.

«بقی الکلام»، الآن که انصاف پیش آمد قبول کردند که غروب یک ظهوری در استتار قرص دارد، آن‌ها هم مفسرِ مجمل نیست، مفسری است که می‌خواهد با ظهور کشتی بگیرید، ولی چون نص است … حاج آقا پاسخ دادند: کجایش نص است؟ زوال حمرة دارد می‌گوید: علامت، علامت نص در این است که غروب یعنی این؟ علامت دارد می‌گوید علامت. علامت یعنی نص است در این‌که از ظهور غروب دست برداریم؟ خُب، شیخ انصاری گفت که روایات ذهاب، نص است در زوال و غروب ظاهر است، دست از ظهور برمی‌داریم. مشکلی که شیخ، در این فضا بعد از انصاف پیدا می‌کنند، این است که خُب، اگر نص و ظاهر گفتید، در اخبار استتار هم ما نص داریم. حالا چه کار کنیم؟ در اخبار استتار هم نص داریم. این‌جاست که می‌خواهند آن اخبار استتاری را که نص است، سند و این‌ها را خراب کنند و از اعتبار بیندازند. نص، مرسل علی بن حکم است. مرسل که مرسل است و ضعیف است. پس اوّل اخبار متواتره بود. این روایات مفسِّر شدند. انصاف این شد که اخبار متواتره ظهور دارد، اما خُب، اخبار مفسِّره تأویلش می‌کند. توضیحش می‌دهد به نحوی که از ظهور برمی‌گرداند. می‌گویند خُب، در این اخبار متواتره نص هم داریم اما آن‌هایی که نص است ضعیف السند است. این حاصل فرمایش شیخ است.

ببینید: «بقي الكلام في الأخبار المصرّح فيها بدخول الوقت بسقوط القرص عن النظر فنقول: أمّا رواية عليّ بن الحكم المتقدّمة: فهي مرسلة ضعيفة خالية عن الجابر» چون جابر باید عمل [اصحاب] باشد، اما عمل هم که در طرف زوال حمرة است. «و كذا رواية سماعة، مضافا إلى أنّه عليه السلام لم يزد الجواب على أنّه ليس عليك صعود الجبل». تا می‌رسند به این‌جا که: «و بالجملة: فلم أجد على هذا المطلب» یعنی تصریح به استتار، «فلم أجد على هذا المطلب خبرا صحيحا صريحا».

شاگرد: یعنی آن‌هایی که صحیح هست، صریح نیست، آن‌هایی که صریح هست، صحیح نیست.

استاد: بله. آن که صریح است صحیح نیست، پس ظاهر است و ظاهر را هم با آن اخبار تأویلش می‌کنیم.

شاگرد: در مقابل منتقی الجمان. که گفتند یک روایت هم نداریم.

استاد: شیخ هم راجع به این‌ مطلبی که منتقی الجمان گفتند، یک بحثی دارند. در صفحۀ هفتاد و دو می‌فرمایند: «و ليس في السند سوى القاسم بن عروة» که همین‌جا بحثش را کردیم. «و لا يقدح بعد كون الراوي عنه ابن أبي عمير، بل و البزنطيّ أيضا في بعض الروايات على الظاهر. و لعلّه لهذا وصف في المختلف هذه الرواية بالصحّة» جواب صاحب معالم را می‌دهند. صاحب معالم گفتند من تعجب می‌کنم که ایشان می‌گویند این صحیح است. گفتند چه بسا به خاطر ابن ابی عمیر و دیگران است. شیخ این‌طور جواب دادند: «و أراد أنّها في حكم الصحيح، و إلّا فلا أعرف له وجها»، «لا أعرف له وجها» که صاحب معالم هم همین را فرمودند.

برگردیم به صفحۀ هفتاد و شش: «و بالجملة فلم أجد على هذا المطلب خبرا صحيحا صريحا».

شاگرد: صراحت این روایات به چیست؟

استاد: صراحتش برای این است که می‌برند به چشم ظاهر، حسی. اما می‌گویند: استتار قرص از چشم حسی شده است، ولی باید صبر کنیم. قطعاً از افق مستوی، از حس، مستتر شده است، ولی روایات ذهاب می‌گویند هنوز غروب نشده است، می‌گویند باید ذهاب بشود. این‌جا تصریح می‌کنند که دیگر صبر کردن نمی‌خواهد. «اذا نظرتَ الیه فلم تره» مغرب است.

شاگرد: آن روایت «کنّا بوادی الاخضر» هم این‌طور بود؟

استاد: شیخ به نظرم این‌جا اسمش را نبردند. آن را حاج آقا مدام تکرار می‌کردند.

شاگرد: جزو صریح‌ها حساب می‌شود؟

استاد: حاج آقا جزو صریح‌ها حساب می‌کردند.

شاگرد: پس بنابراین، مذاق و ملاک شیخ هم با حاج آقا یکی است. شیخ تقیه را مطرح نمی‌کنند. شیخ می‌گویند بدون تقیه ما ذهابی می‌شویم. حاج آقا هم می‌گویند بدون تقیه ما استتاری می‌شویم. مشهور یا مثلا صاحب حدائق و این‌ها می‌گویند به دلیل تقیه، ما به سراغ ذهاب می‌رویم.

استاد: احسنت.

شاگرد ۲: در مورد صعود الجبل، همان‌جا ثوران فتنه را می‌گویند.

استاد: بله؛ جواب روایت که می‌خواهند بدهند.

شاگرد: آن یک روایت است. ولی این‌که چرا این‌قدر روایت استتار داریم …

استاد: دنبالش هم یک چیزی‌هایی دارند، ولی فضای بحث شیخ و محور بحث‌شان، مجمل و مبین قرار دارد. آخر محور بودن مهم است دیگر. اساسی‌ترین چیزی را که محور استدلال‌شان قرار دادند، قضیۀ مجمل و مبین بود. تقیه و این‌ها هم شد فرعی بحث، به خلاف آن‌ها که اصلاً محور را، تقیه قرار می‌دهند.

بعد از یک رفت و برگشتی که مرحوم شیخ دارند، در پایان صفحۀ هفتاد و هفت می‌فرمایند: «ثمّ لو سلّم صحّة بعض الأخبار و صراحته» بنابر استتار «يكون غاية الأمر وقوع التعارض بينه و بين ما دلّ على اعتبار زوال الحمرة» می‌شوند متعارض، یعنی دیگر از مجمل و مبین در رفتیم. حالا اسم تقیه را می‌آورند.

شاگرد: از مجمل و مبین در رفتیم یعنی چه؟

استاد: حملش کردند. فرمودند فرض بگیریم که مجمل و مبین نشد، دو نقل صریح، معارض شد، می‌فرمایند: «فيجب ترجيح أدلّة اعتبار زوال الحمرة بموافقة المشهور و مخالفة الجمهور».

شاگرد: جمهور یعنی عامه؟

استاد: بله. مخالفة الجمهور یک چیزی است اعم از تقیه. چون یک معنا داریم که «ان الرشد فی خلافهم». اما تقیه، فضای خوف است. مخالفة الجمهور که شیخ فرمودند نزدیک به تقیه است اما اعم از تقیه است.

در صفحۀ هفتاد و هشت، این عبارت را دارند که خوب است. می‌فرمایند «لا يقال: إنّ بناء الجمهور على اعتبار استتار القرص عن النظر، و إن كان خلف الجبل – كما يشعر به روايتا سماعة و الشحّام المتقدّمتان – فلا يكون القول الثاني من قولي المسألة موافقا لهم». [این اشکال را مطرح می‌کنند که] وقتی استتار از افق مستوی را هم که می‌گویید که باز موافق اهل‌سنت نشد. این خودش یک جور تقیه می‌خواهد.

می‌فرماید: «لأنّا نقول: الظاهر- على ما عن صريح المنتهى- أنّ بناء علمائهم على اعتبار الغيبوبة عن الأفق الحسّي» همین‌طور هم هست. گمان نمی‌کنم بین آن‌ها مفتی‌ای باشد به این‌که پشت کوه کافی است. تمام‌شان می‌گویند که افق مستوی میزان است. «إلّا أنّ جهّالهم و عوامهم يفعلون ذلك لفرط عدم المبالاة». پس باید تقیه بکنند شیعه‌ها نه به خاطر علمای‌شان، به خاطر جهّال‌شان. وقتی خورشید پشت کوه هم رفت، نماز را بخوانند. بعد می‌گویند: «و اعلم أنّه حكي هنا قولان آخران» دو تا قول دیگر هم نقل می‌کنند، یکی قول ابن ابی عقیل که اسوداد افق سماء است، نه ذهاب است و نه استتار.

 

برو به 0:26:30

شاگرد: یعنی بیشتر باید صبر کنیم.

استاد: «اسوداد أفق السماء من المشرق». یکی دیگر هم قول صدوق است که باید سه تا ستاره پیدا بشود، ثلاثة انجم.

قبل از این‌که برویم سراغ عبارت حاج آقا، طبق دو تا روایت که در کتب خاصه است نه عامه، شما این دو تا روایت را حمل می‌کنید بر عمل جهّال اهل‌سنت. برای این‌که بگویید در این روایات نسبت به علمای عامه، استتار می‌تواند تقیه باشد یا لااقل موافقت با آن‌ها باشد. در حالی که سوال این است که موافقت باید با عمل نوع اهل‌سنت باشد یا موافقت فقط باید با عمل علمای‌ آن‌ها باشد؟ این یک. دوم این‌که در این دو روایت  موافقت با علما یا عوام آن‌ها نبود.

شاگرد: در مکه بود.

استاد: در مکه بود، در روایت استبصار صریح بود که حضرت هم داشتند نماز را می‌خواندند. در روایت دیگر که در اخبار نیامده بود، راوی می‌گوید در همان مسجد الحرام که کوه، مقابلِ افق هست، تا مؤذن – مؤذنِ عامه بود – اذان را شروع کرد، به محض شروع، امام کاظم سلام الله علیه آب را خوردند. حضرت نمی‌توانستند مثلاً با یک زمینه‌ای شروع کنند؛ مثلا با دعا خواندن، دعای قبل الافطار مثلاً و یک مقدار طولش بدهند؟!

شاگرد: عمل، لفظ ندارد. آموزش به شیعیان هم باشد کافی است.

استاد: آموزشِ تقیه؟

شاگرد: بله.

استاد: یعنی همه آب را بخورید؟

شاگرد: بله. آن روایت سفاح که مهم‌تر است، حضرت خودشان دارند نقل می‌کنند. شیعیان هم در آن مجلس نبودند. رفتند نزد سفاح و سفاح گفت عید فطر است یا ماه رمضان است …

استاد: آن خیلی تفاوت دارد.

شاگرد: این مسجد الحرام است، همه دارند حضرت را می‌بینند. شیعه و سنی دارند می‌بینند، حضرت هم می‌خواهند به شیعیان‌شان یاد بدهند. کسی که ذهابی است خیلی راحت این را جواب می‌دهد.

شاگرد: در فتوای خودشان هست که بهتر است بعد از نماز افطار کنید.

استاد: افضل این است که نماز مغرب را بخوانید، بعد افطار کنید.

شاگرد: یعنی این کاری که وهابی‌ها می‌کنند خلاف قاعدۀ خودشان است؟ الآن معروف است که در ماه رمضان با عجله می‌آیند به مردم افطاری تعارف می‌کنند.

شاگرد 2: برخی اهل‌سنت دارند که افضل افطار است، بعدش نماز است. نقل می‌کنند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هم همین کار را می‌کرد.

استاد: همیشه یا یک مورد؟ یک مورد که هست.

شاگرد 2: برخی اهل‌سنت هم، افضلیت را به افطار ‌داده‌اند.

استاد: به خاطر همان یک مورد که حضرت، نماز نخوانده فرمودند آب را بیاور؟ خُب، ممکن است شرایط خاصی مطرح بوده باشد، مثلا مسافرت بوده‌اند و در آن شرایط فرموده‌اند که آب را بیاور، حضرت تشنه بوده‌اند. باید یک چیزی باشد که سیرۀ حضرت را برساند.

شاگرد 2: در برخی کتاب‌های روایی‌ اهل‌سنت، عنوان باب این است: افضلیت افطار نسبت به نماز.

استاد: حالا شما می‌فرمایید ممکن است اختلاف باشد اما اتفاق و شهرت قولش را نمی‌دانم بر کدام است.

در هر حال، این دو تا روایتی که شیخ فرمودند، یعنی روایت سماعة و شحام، به خصوص زید شحام، نمی‌شود به این زودی‌ها از آن گذشت. همین‌طور آن روایتی که حضرت فرمودند: «بئس ما صنعت انّما تصلّیها اذا لم ترها خلف جبل غابت او غارت»[2]. چقدر روی این صحبت شد. اگر آن احتمالاتی که من عرض کردم، وجود داشته باشد که حاصلش این می‌شود که اساساً افق مستوی هم از قیودی است که بعداً طبق ضوابط، به موضوع عرفی فقه قید زده شده است. اساساً موضوع شرعی صلاة مغرب، غروب عرفی است. غروب عرفی هرگز این نیست که یک خط بکشید زیر افق و بگویید حالا غروب شد. گاهی در طرف مغرب کوه است، اما هم دور است و هم کوتاه، عرف مسامحه می‌کند. کوهی که مثلاً پنجاه کیلومتر آن طرف‌تر است و بلند هم نیست، همین که خورشید می‌رود پشت آن، می‌گوید خورشید غروب کرد.

شاگرد: اگر آن روایتی که پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمودند: «اقبل اللیل هاهنا» را ملاک بگیریم، باید به مقداری پایین برود که شب دیده بشود. یعنی ولو این‌که عرف بگوید غروب کرد، ولی هنوز اقبال اللیل نشده باشد، باید صبر کرد.

استاد: همین‌که خورشید می‌رود در افقِ طرف مغرب، روی افق – سطح افق مستوی – حمرة تشکیل می‌شود. آیا «اذا اقبل اللّیل فقد افطر الصائم» موضوع جدایی است یا خود این هم علامت است برای عرفی که جاهل است؟ و الا اگر در یک جایی نزد خود عرف، صدق عرفی غروب محرز باشد، این‌جا هم باز می‌توانیم بگوییم مراجعه کنید به «أدبر النّهار و اقبل اللّیل؟! [که اگر این حرف را بزنیم نسبت به روایت پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله هم باید بگوییم] در آن شرایطی که حضرت این را فرمودند، یعنی طوری بود که این محقق بود و داشتند می‌دیدند.

شاگرد: «اتّموا الصیام الی اللّیل» هم اشاره هست به همان غروب؟

استاد: این که عرض بنده است، این است. البته برای فقه الحدیث این مطلب بود، مدتی هم طول کشید. احتمالاتی هم داده شد، یکی از احتمالات این بود. در حدائق و جاهای دیگر همه گفتند، صاحب جواهر فرمودند: این روایت از آن روایاتی است که هیچ کسی به آن عمل نمی‌کند؛ نه استتاری و نه ذهابی، حتی اهل‌سنت هم عمل نمی‌کنند. یعنی یک روایتی تنها شده است، که الآن هم دیدید که مرحوم شیخ آن را فقط گذاشتند گردن جهال عامه. یعنی نمی‌شد با چیز دیگری جورش کنند. محتملات متعددی را که من عرض می‌کردم، یک احتمالش این بود که روایت را تصحیح کنیم به این‌که موضوع دخول وقت صلاة مغرب، غروب عرفی است. غروب عرفی موضوع بحث باشد.

شاگرد: یک تفاوت بین فرمایش شیخ با حاج آقا این است ‌که شیخ می‌گوید: «ما یتحقق» ولی حاج آقا می‌گویند: «علامة». در واقع شیخ دارند از قدما حکایت می‌کنند، حاج آقا حرف تازه می‌زنند، یا …؟

استاد: خیر؛ شیخ به حرف نصوص و قدما، لباس نص پوشاندند. حاج آقا می‌فرمایند برگردید به عبارت خود نصوص و فتاویٰ و نگاه کنید. خود این‌ها دارند می‌گویند: علامت. وقتی علامت است، علامت، کجا نص است؟ علامت یعنی علامت. غروب الشمس و هو ذهاب الحمرة، این‌طور نمی‌شد بگویند؟ اوّل وقت صلاة المغرب غروب الشمس و هو ذهاب الحمرة المشرقیة.

شاگرد: ولی شیخ در واقع این‌طور می‌گویند.

استاد: احسنت. شیخ می‌فرمود: نص است یعنی این «هو» است، اصلا این، این است. حاج آقا می‌فرمایند کدام یک از عبارت به این صورت بود که «هو»؟ عبارات داشت که ذهاب الشمس و علامة سقوطه. خُب، علامت، علامت است؛ نه این‌که توضیح و تفسیرِ مفهوم باشد. دارد علامت خارجی می‌دهد برای تحقق مصداق و وجود او، نه توضیح مفهوم او.

شاگرد: همان حرف صاحب جواهر که فرمود ظاهر نصوص و فتاویٰ، علامت نفس است، نه علامت تیقن. حرف شیخ هم در واقع همین می‌شود.

استاد: علامت، علامت هست یا نیست خلاصه؟

 

برو به 0:36:43

شاگرد: علامت است.

استاد: پس ظاهرش این است که علامت است. وقتی ظاهرش این است که علامت است حالا می‌شود نص در علامیت نفس؟ شیخ فرمودند: روایات استتار، ظهور دارد در استتار حسی، اما این نص است در زوال حمرة. خُب، فوقش شد ظاهر در علامیت نص. نص و فتوا ظاهر است در علامیت نفس غروب. در نتیجه دو طرف می‌شود: ظاهر و ظاهر.

شاگرد: چون این‌ها ناظر به آن است مثل حاکم و محکوم، ظهور روایت حاکم مقدم بر ظهور روایت محکوم است.

استاد: نص و ظاهر که پس نیست، می‌رود در باب حاکم و محکوم. از کجا وقتی کلمۀ علامت می‌گویند یعنی علامت نفس؟ مثال‌هایی که مرحوم آقای خویی و دیگران زدند. عرف هر جا می‌گوید علامت چیزی این است، یعنی علامت لحظۀ حدوث آن؟ از کجا این را می‌گویید؟ در حاشیه بود: «الحمّی علامة تعفّن الاخلاط». من یک روز رفتم درس یکی از اساتید معروف که خدا رحمت‌شان کند، یک روز رفتم درس رسائل‌شان و دیگر نشد بروم، همان یک روز بود. گفتند یکی از مراجع معروف از من امتحان حاشیه گرفتند، من همه چیز را خوب گفتم، فقط گفتم: «سُعدان نبت»، ایشان گفتند: «سَعدان» است، برو شش ماه دیگر دوباره بیا امتحان بده. می‌خواستند بگویند این‌طور سخت‌گیری می‌کردند. خودشان می‌گفتند که من هیچ غلطی نداشتم، فقط همین یک کلمه بود. من در ذهنم آمد از مجموع امتحان، ممتحن فهمیده است که ایشان هنوز نیاز دارد که بیشتر کار کند.

شاگرد: وجه اوّلی که مرحوم شیخ فرمودند، یعنی مجمل و مبیّن، این منطقی است که شارع بیاید به تواتر روایات را مجمل بگوید، چون مرحوم شیخ هم بنا نیست ببرند روی تقیه، افرادی هم‌چون صاحب حدائق که می‌گویند تقیه‌ای است، خُب، این یک وجهی می‌شود. چون‌که بنا نیست ببرند روی تقیه، چه وجهی دارد که بفرمایند این‌طور است و بعد حالا ما تفسیرش کنیم.

استاد: اخبار متواتره بیاید، بعداً هم مفسّرش بیاید، بعدش هم بگویند انصاف این است که مجمل نیست، ظهور دارد، مفسِّر می‌خواهد این ظهور را به هم بزند. اخبار متواتره ظاهره با چند تا روایتی که صاحب معالم گفتند که در آن‌ها هیچ صحیحی نیست، که صاحب جواهر هم از دست‌شان ناراحت شده بودند، این‌طور بخواهند متواتر را بر گردانند. فضای بحث شیخ این‌طور بود.

جواب بهجة الفقیه به شیخ انصاری

لذا الآن برگردیم به بهجة الفقیه، یک نگاه سریع بفرمایید. حاج آقا در صفحۀ شصت و نه فرمودند : «و أقربية حمل هذه الأخبار على أحد الأمرين بالنسبة إلى إرادة التقييد من المطلقات ممّا لا يخفى؛ فإن أريد تصحيح ذلك بالقرائن المنفصلة فعموم البلوى یمنعه؛ و إن أريد …» از این‌جا رفتند سر حرف شیخ.

«و إن أريد صحّة الإطلاق في نفسه» که اصلاً ما غروب را مطلق می‌دانیم و فی حد نفسه هم غروب حاکم است، قیدی هم به روایات غروب نمی‌خواهیم بزنیم.

«صحّة الإطلاق في نفسه لانتهاء الأمر بالآخرة إلى موضوعية الغروب و لو بمرتبة منه، فيدفعه عدم الإجمال في الغروب» غروب که مجمل نیست.

«و إلّا لما عُمِل بإطلاقه» اگر مجمل بود اصالة الاطلاق هم در آن جاری نمی‌شد.

«و أنّ الإطلاق و إرادة حدّ خاصّ بنفسه لا سبيل إليه؛ فانظر إلى عبارة يدلّ إطلاقها على كفاية الغروب مع كون المراد الغروب الحاصل  بعد سبع دقائق مثلًا من الغروب الحسّي فإنّ ذلك لا يصحّ و لو بتسمية المنفصل شرحاً» اشاره به این‌که شیخ فرمودند «مفسّرةٌ لا معتبرة لشیءٍ زائدٍ علی الغروب».

شیخ فرمودند که اگر هم طرفین صریح بودند، تازه می‌شود تعارض. در جواب حاج آقا فرمودند: «و أنّ الترجيح بالشهرة أو مخالفة التقيّة لا محلّ له مع الجمع العرفيّ» شما می‌فرمایید اگر دو تا نص شدند، آن وقت می‌شود تعارض. می‌فرمایند این‌ها که نص نیستند. قبل از این‌که نوبت به تعارض برسد، جمع عرفی دارند. وقتی جمع عرفی دارند، تعارض کجاست؟

«و أنّ التعبير بالشرح و التفسير لا يسوّغ الإحالة إلى القيود المنفصلة أو الشروح المنفصلة في ما تعمّ به البلوى» روایات متواتره بیاید، بعد بگویند توضیحش یک جای دیگر می‌آید. می‌فرمایند «لا يسوّغ … في ما تعمّ به البلوى» روزی یک مرتبه نماز مغرب مبتلا به مکلف است. بعد از یک هفته، هفت تا نماز اشتباه خوانده است.

«و الإجمال في ما في ظاهر الدليل و أنّ الصريح في الاكتفاء بحيث لا يمكن» باز این‌جا اشاره است به حرف‌های شیخ. شیخ فرمودند که صریح، مرسل علی بن حکم هست. بقیه‌اش را هم بحث‌هایی داشتند. ایشان می‌فرمایند: «مما قدمناه ظهر، أنّ الصريح في الاكتفاء» یعنی اکتفاء به استتار، «بحيث لا يمكن حمله على إرادة الزوال حمرة»، این صریح «لا ينحصر في مرسلة عليّ بن الحكم. مع إمكان دعوى الاكتفاء بإرسال مثل عليّ بن الحكم». که عبارت را دیروز درست کردیم. البته آن فرمایش آقا اولیٰ بود که «نعم یمکن ان یکون» یعنی ان تکون، «یمکن ان تکون مرسله علی بن حکم من أصرح ما فی الباب من روایات الغروب مع امکان دعوی الاکتفاء بارسال مثل علی بن الحکم». تا این‌جا تمام شد.

ادامه‌اش باز اشاره است به روایاتی که شیخ فرمودند و رویش بحث کردم. می‌فرمایند: «و فی وزانها» در وزان روایت علی بن حکم بعضی روایاتی است که شیخ هم نگفتند، بعضی‌هایش را هم گفتند. یکی‌اش که شیخ نفرمودند، «صلاته مع الشعاع مع ذکر الاکتفاء بالغروب». حضرت هم خودشان نماز خواندند عملاً و هم فرمودند که غروب کافی است. «و رواية صلاته عليه السلام قبل التمسية مع ذكر كفاية الغروب في ما نقل عن أبان». «في ما نقل عن أبان» برای قبلی‌اش است. دومی‌اش «فی ما نقل عن عبید بن زراره». روایت عبید بود که «صحبنی رجل». پس باید عبارت این‌طور بشود: «و فی وزانها صلاته مع الشعاع مع ذکر الاکتفاء بالغروب فی ما نقل عن ابان و روایة صلاته علیه السلام قبل التمسیة مع ذکر کفایة الغروب فی ما نقل عن عبید بن زرارة». «و رواية قوله‌ أنا الآن أُصلّيها إذا سقط القرص» در روایت ابو الجارود بود که «ینصحون فلا یقبلون» در این روایت بود. «في قبال قوله‌ فيها قلت لهم مسّوا بالمغرب قليلًا».

و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان[3].

تگ:

علی بن الحکم، شیخ انصاری، میرزای شیرازی، تقیه، مخالفة الجمهور، نص و ظاهر.

 


 

[1]. بهجة الفقیه، صفحه: ۶۹

[2]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 198، ح 2: «و عنه عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس‏ و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت‏  خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله علیه السلام فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنّما تصلّيها إذا لم ترها خلف جبل غابت‏ أو غارت‏ ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنّما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا».

[3]. حاج آقا می‌فرمودند که شیخ انصاری یک چشم نداشتند، یک چشم ایشان نابینا بود، یک چشم‌شان هم ضعیف بود. کسی که یک چشم ندارد، یک چشمش هم ضعیف است و شب‌ها نمی‌تواند مطالعه کند اما این همه تصنیف و کتاب دارد، این یک نحو کرامت است. خود حاج آقا به کسی که درس نمی‌خواند، می‌گفت که مرتضی با یک چشم مرتضی شد.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است