1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. فعلیت تدریجی

فعلیت تدریجی

بررسی فرع حدوث بلوغ در کمتر از یک ركعت از وقت
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5190
  • |
  • بازدید : 67

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧۵: ١٣٩۵/١٢/٠٢

شاگرد: عبارت التعبدی کالتوصلی را توضیح دهید.

استاد: این یک دفع دخل است.  در صفحه ۱۵۲ سه سطر آخر گفتند «فان صلی صلاتا مامورا بها فلا امر»، چون طلب الحاصل است. کسی می‌گوید این طلب الحاصلی که شما می‌گویید فقط در واجبات توصلی است زیرا وقتی محقق می‌شود نه شرطی دارد و نه نمی‌شود تکرار شود. می‌فرماید توصلی و تعبدی از این حیث هیچ فرقی با هم ندارند که وقتی شروطشان محقق شد، دیگر امری نیست و مسقط امر هستند.

إذا بقي من الوقت أقلّ من مقدار ركعة كما يظهر الوجه في عدم إناطة وجوب الإتمام ببقاء وقت الركعة؛ فإنّه إنّما يلزم لاختيار الاستيناف؛ و مع عدم هذا الوقت علىٰ هذا المبنىٰ، فلا يلزم شي‌ء من الأداء و القضاء، بخلاف ما ذكرنا وجهه؛ فإنّه يرجع إيجاب الصلاة على المتلبّس إلىٰ إيجاب البقيّة؛ فما دام يمكن الإتمام واجباً و لو بفعل جزئه الأخير، وجب و لا يجوز تركه، فإن ترك، فعليه القضاء، فافهم؛ و عليه تجديد نيّة الفرض في ما بقي؛ بخلاف القول بوجوب القطع و الاستيناف؛ فإنّه حينئذٍ لا قطع عليه، بل يحرم القطع إن قيل بعموم الحرمة للنافلة، و إلّا فالإدامة للنافلة مندوبة كالشروع فيها مع القول بشرعيّتها[1].

 

حدوث بلوغ در کمتر از یک رکعت وقت

در ادامه بحث می‌فرمایند: «اذا بقی من الوقت اقل من مقدار رکعه»؛ این عنوان برای حاج آقا نیست و در دست خطشان نیست. این عنوان را مرحوم حاج آقای تهرانی -خدا رحمتشان کند- تحقیق کردند و آن را تقریبا طبق جواهر اضافه کردند. این فرع بعدی‌ای است که صاحب شرایع در متن فرمودند و صاحب جواهر هم توضیح دادند.

در متن شرایع فرموده اند:

«المساله الثانیه الصبي المتطوع بوظيفة الوقت إذا بلغ بما لا يبطل الطهارة و الوقت باق يستأنف على الأشبه. و إن بقي من الوقت دون الركعة بنى على نافلته و لا يجدد نية الفرض.[2]

از عبارت «بما لایبطل الطهاره» معلوم می شود که در حین نماز است. «و الوقت باق یستانف علی الاشبه»؛ قول مشهور همین بوده که باید استیناف کند.

در ادامه صاحب شرایع می‌فرمایند: «و ان بقی من الوقت دون الرکعه»؛ در آخر وقت نماز می‌خواند و لحظه‌ای بالغ شد که کمتر از یک رکعت وقت مانده است. من ادرک رکعه من الوقت شامل حالش نیست. این شخص چه کار می‌کند؟ «بنی علی نافلته»؛ استیناف نکند و نافله را سر برساند. زیرا در حق او زمانی که وقت نماز عصر داخل می‌شود، نماز ظهر واجب نشده است. «فلا یجدد نیه الفرض»؛ یعنی بین نماز مستحبی دیگر نیت وجوب نمی‌کند و بنی علی نافلته. چون اصلاً برای او واجب نبوده است. این متن شرایع بود. شرح‌هایی هم صاحب جواهر در بین آن اضافه فرمودند.

از این‌جا به بعد حاج آقا با توجه به بحثی که دیروز کردند، به این فرع منتقل می‌شوند: بچه ای در حین نماز بالغ می‌شود و حال آن که کمتر از یک رکعت وقت باقی مانده است، چه کار باید بکند؟ می‌فرمایند با این توضیحاتی که ما دادیم که امر ندبی وجوبی متعاقب هستند و فاصله‌ای بین آن‌ها نیست، لذا یک وحدت خاصه از حیث اصل المطلوبیه حکم فرماست. بنابراین انحلال محقق است و ابعاض قبلی که صلات به آن‌ها منحل شده بود وقتی حاصل شد، انجام دوباره‌اش طلب الحاصل است، فلا امر الا بالاتمام. با این بیان حتی اگر آخر وقت هم باشد، وقتی وجوب می‌خواهد بیاید، مانعی ندارد. این جا منوط به قاعده من ادرک نیستیم. وقتی اجزاء قبلی را خوانده، امر وجوبی به اتمام می‌آید و لو کمتر از یک رکعت باشد. لذا می فرماید نمی‌تواند قطع کند و بنی علی نافلته صحیح نیست. صاحب شرایع گفتند «و لا یجدد نیه الفرض» اما ایشان می فرمایند «و یجدد نیه الفرض». باید در همین نصف رکعتی که از نمازش باقی مانده، نیت وجوب کند.

می‌فرمایند: «کما یظهر الوجه فی عدم اناطه وجوب الاتمام»؛ لزوم اتمام، «ببقاء وقت الرکعه»؛ صاحب شرایع گفت، لازم نیست. اما ایشان می‌فرمایند حتی اگر کمتر از یک رکعت هم مانده باشد، وجوب اتمام مشروط به بقاء وقت الرکعة نیست. بلکه اگر کمتر هم مانده باز هم باید اتمام کنید. «فانه انما یلزم لاختیار الاستیناف»؛ کسی که می‌گوید اتمام مشروط به این است که یک رکعت مانده باشد چون می‌خواسته استیناف کند گفته که من ادرک باید در این‌جا بیاید.

 

برو به 0:05:29

«و مع عدم هذا الوقت علی هذا المبنی»؛ وقتی کم‌تر از یک رکعت وقت داشته باشیم بر مبنای استیناف «فلا یلزم شی من الاداء و القضا»؛ نه اداء لازم است چون کمتر از یک رکعت لازم است و نه قضا چون من ادرک می‌گوید وقتی دون یک رکعت شد، نباید قضا کند.  زیرا وقت این نماز گذشت و وقتی بالغ شده که وقت دیگر رد شده بود.

«بخلاف ما ذکرنا وجهه»؛ با این توضیحاتی که ما دادیم امر به اتمام دارد و نماز قبلی او نماز بوده است. همه این ها بر وجه مطلوبیت محقق شده است. دو امر متعاقب بالفعل می‌شوند. لذا نیازمند به ادراک نیست. چون ادراک کرده و او سه رکعت را خوانده است. لذا در آخر کار هم باشد باید رکعت چهارم را تمام کند. می‌گوید ای بچه ای که سه رکعت خواندی باید رکعت چهارم را تمام کنی. چون بالغ شده‌ای. تو بیش از یک رکعت را درک کرده‌ای چون سه رکعت از نماز را خوانده‌ای. لذا می‌فرماید «بخلاف ما ذکرنا وجهه فانه یرجع الی ایجاب الصلاة علی المتلبس الی ایجاب البقیه»؛ مولی به کسی که متلبس به صلات است، می‌گوید بقیه‌اش را تمام کن. این‌جا اصلا ربطی به من ادرک ندارد. بلکه باید بقیه‌اش را بخواند و قطع نکند.

«فمادام یمکن الاتمام واجبا»؛ مادامی که می‌تواند نماز را بر وجه وجوب تمام کند، «ولو بفعل جزئه الاخیر»؛ و لو یک سلام باشد، «وجب و لایجوز ترکه»؛ حاج آقا می‌فرمایند اگر حین سلام بالغ شد، این نماز تا حالا صحیح بوده لذا الان باید سلام را به قصد وجوب بگوید و درست هم هست. و لو یک سلام هم بیشتر تا آخر وقت نمانده باشد.

شاگرد: اگر اصلاً شروع به نماز نکرده بود و به اندازه یک سلام در آخر وقت بالغ شد؟

استاد: نه، ایشان این را نمی‌گویند. آن را بعدا می‌گوید. قاعده من ادرک حساب خودش را دارد. فقط مستحب است.

شاگرد: می‌خواهم بگویم در این‌جا این قاعده جاری نمی‌شود؟

استاد: نه، فقط عده‌ای می‌گفتند مستحب است.

شاگرد امر ایجابی اگر می‌آید برای او … .

استاد: ولی برای کسی که نخوانده است. یعنی او متلبس نیست. می‌گوید وقتی بالغ شدی نماز بخوان. اما لم یدرک رکعه من الوقت، حالا که لم یدرک و متلبس نیست، امر انحلالی ندبی نداریم که بگوید کبّر، اقرء که حاصل شده باشند و صحت تاهلیه هم داشته باشند، ‏لذا متلبس به صلات نیست و اصلا نماز نخوانده است. وقتی هم که بالغ می‌شود که مقدار کمی از وقت مانده است لذا بر او واجب نیست.

شاگرد: اگر ما مطلوبیت را واحد گرفتیم و گفتیم که به او یک امر شده است و الان امر دیگری هم به او شده است… .

استاد: فراموش نکنید که ایشان واحد را از ناحیه «لا فاصل بینهما زمانا» آورده‌اند. مبنای ایشان معلوم باشد، ایشان در همان صدر کلام فرمودند «الوجه الثانی ان الامرین المتعاقبین لا فاصل بینهما فی الزمان».

شاگرد: بخواند یا نخواند این دو امر متعاقب را دارد. یعنی هر لحظه به او امر می‌شود که نماز بخوان. این نماز را بخوان، تا قبل از این که بالغ شود نماز بود بعد از آن هم نماز است. لذا یک امر هست و یک مطلوبیت مستمره است، و لو در جزء اخیر هم باز هم مطلوبیت دارد لذا به اندازه یک جزء را هم می‌توانست انجام دهد.

استاد: این استدلال شما برای بالغ هم در کمتر از رکعت می‌آید. فرقی نمی‌کند. هرچه آن‌جا می‌گوید این‌جا نیز باید بگوید.

تعاقب صلاتین و انتزاع مطلوبیت

شاگرد: اصلاً مطلوبیتی که ایشان تصویر می‌کنند برای من صاف نیست.

استاد: مطلوبیت متفرع بر انحلال است.

شاگرد: نه، مطلوبیت شخصی در وجوب و استحباب را می‌خواهیم بفهمیم. خب وقتی دو امرشده چطور مطلوبیت شخصی درست می‌کنیم؟

استاد: بخاطر انحلال است. قرار شد هر دو امر منحل شوند.

شاگرد: منحل می‌شوند اما در تحلیل ما منحل می‌شوند. یعنی مولی یک بار مطلوبیت درجه بالا را دیده و یکبار مطلوبیت درجه پایین را دیده است.

استاد: از کجا؟ یعنی در تعدد مطلوب اینطور است؟! دیروز مثالش را عرض کردم. می‌گوید اوّلاً من می‌خواهم این نکاح بشود، ثانیاً موقت باشد. این به این معنا نیست که یک بار نکاح را و بار دیگر نکاح موقت را ملاحظه می‌کند. نکته همین است که در این طور جایی در صورت انحلال، به جنس متفرد منحل می‌شود نه به جنس با وحدت ابهامی.

می‌گوییم وحدت جنس، ابهامی است چون فقط سنخاً در صورتین و در نوعین واحد است اما در این‌جا وقتی قصد به نکاح و نکاح با قید موقت منحل بشود، شخص دوبار ملاحظه نکاح نمی‌کند. تعدد مطلوب است. یک بار نگاه می‌کند نکاح را که علی ای حال می‌خواهم و یک بار دیگر به صورت موقت به آن نگاه می‌کند. مثل لبس بعد از لبس است. یک چیزی  روی آن واحد قبلی می‌آید، نه روی یک واحد ابهامی که فقط در ذهن موجود است. مبنای فرمایش ایشان این بود. آن هم که شما می‌فرمایید مشترک است که در بالا هم می‌توانید همین را بگویید. بگویید وحدتی بود تا حالا آمد و رسیده به کمتر از رکعت پس چرا نماز نخواند. لذا جالب است که هم آن‌جا عده‌ای قول به استحباب داشتند. به نظرم محقق در شرایع فرمودند اگر اقل از رکعت را درک کرد، دیگر نماز بر او واجب نیست و قضا هم ندارد ولی مستحب این است که بخواند. دلیل استحبابش هم صاف شد یا نشد که صاحب جواهر فرمودند الامر فی الندب سهل. این‌طوری سر رساندند. منظور این فرمایش شما مشترک است، چه برای بالغ، چه برای غیر بالغ.

استلزام ترک جزء وجوبی نماز در قضاء نماز

«فانه یرجع ایجاب الصلات علی المتلبس الی ایجاب البقیه»؛ این ایجاب البقیه است، نه ایجاب اصل صلاة به درک یک رکعت. «فما دام یمکن الاتمام واجبا»؛ ولو به یک سلام «و لو بفعل جزء الاخیر وجب و لا یجوز ترکه»؛ باید سلام را به قصد وجوب بدهد. حال اگر  سلام نداد و مساله را نمی‌دانست. می‌گوید فتوای ما این است که باید قضا کند. اگر گفته شود که اقل از رکعت را درک کرده پس قضاء لازم نیست. می‌گوید اقل از رکعت آن است که برای اول کار باشد نه بین نماز. بین نماز امر وجوبی بالفعل شد لذا اگر سلام را ندهد باید قضا کند.

مکلف و موضوع سازی

 

شاگرد: غیر از کار حرامی که شکستن نماز است، باید قضا هم بکند؟

استاد: بله، باید قضا هم بکند. چون وجوب برای او بالفعل شده بود زیرا متلبس بوده لذا قاعده من ادرک برای این جا نیست.

«فان ترک فعلیه القضا فافهم»؛ فافهم تدقیقی یا تمریضی است؟

 

برو به 0:12:48

شاگرد: این تفصیل که اگر این شخص نماز نخوانده باشد، براو واجب نیست ولی اگر ‌خوانده بود یک جزئش بر او واجب است، خلاف ارتکاز نیست؟! بر اساس قاعده به این نتیجه رسیدند. یعنی اگر این نماز مستحب را نمی‌خواند، اگر در کم تر از یک رکعت بالغ شد، می‌گوییم تکلیفی ندارد. چون تمکن از اتیان کل رکعات یا یک رکعت را نداشته است. ولی اگر داری مستحبا می‌خوانی، درست است که کار خوبی می‌کنی اما بر تو واجب می‌شود.

استاد: یعنی با این که عملی را که بر تو واجب نیست(مستحب) است، بر سرتو منت می‌گذاریم. بله، گفتند که تکلیف خودش یک نحو منت است. روایتی با مضمون خیلی عالی هست. براي همه سخت است که نماز بخوانند و می‌گویند تکلیف است. اما از آن طرف روایت می‌گوید خدای متعال بر سر عباد منت گذاشته که به آن‌ها اجازه داده با او حرف بزند. بار دادن خودش منت دارد. « اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ[3]». این جا هم خدا منت گذاشته و گفته بیایید با من حرف بزنید. این خیلی زیاد است.

فرمایش شما این است که در این‌جا یک نحو اولویتی هست. یعنی برای کسی که خیلی خوب‌تر بوده، کلفت زائده‌ای می‌آید ولی آن کسی که اصلا نماز نخوانده و اهل نماز نبوده اگر در آخر وقت در کمتر از یک رکعت بالغ شود، نه اداء و نه قضا بر او واجب است. اما آن کسی که نماز می‌خوانده و به حرف امر استحبابی گوش داده اگر بین راه قطع کرد، هرطور که هست باید قضا کند.

شاگرد: یک تفصیلی است. اصلاً منّتش را هم که حساب نکنیم، این تفصیل چگونه است؟

استاد: قول به تفصیل نیست. لازمه مبنا است که مانعی ندارد.

شاگرد: این خلاف ارتکاز می‌شود.

شاگرد٢: صرفا نماز مستحبی که نبود بلکه وقتی واجب می‌شود همان طور که حاج آقا رضا فرمودند خلاف ارتکاز است که نمازش را بشکند.

شاگرد١: منظور من شکستن نماز نیست بلکه خواندن بایدی نماز است.

استاد: این جواب را از حیث مباحثه عرض می کنم. در دو سطر آخر صفحه فرمودند «و بعضها فلا امر الا بالاتمام» یعنی وقتی بالغ شد، امر وجوبی شارع می‌آید و به او خطاب می‌فرمایند که «اتمم صلاتک». این امر را چه کار کنیم؟! یا آن جا نپذیرید که در این صورت در مبنا بحث کردیم. اما اگر پذیرفتید که وقتی بین صلاة بالغ شد، امر به اتمام است. لذا وقتی امر به اتمام را عمل نكرده صلاه بر عهده ی او مستقر شده است. کسی هم که اصلا نماز نخوانده است، امر به اتمام بر او بالفعل نشده است. امر به اتمام وقتی بالفعل نشده ،چرا قضا کند؟! امری نداشته و من ادرک هم او را نگرفته بود. پس کسی که نماز نخوانده از ناحیه قاعده من ادرک قضا بر او واجب نیست، چون کمتر از یک رکعت درک کرده است.

 

برو به 0:16:58

کسی که نماز خوانده -نه به خاطر قاعده من ادرک، بلکه در من ادرک شریک هستند- چون مشغول نماز بوده و امر وجوبی به اتمام بالفعل شده اما او اتمام نکرده -نه چون نماز نخوانده- لذا باید قضا کند. مانعی ندارد در مواردی کسی برای خودش موضوعی درست کند. مثل حج مستحبی که مولی می‌گوید حج مستحب است. و خوب است که آن را انجام بدهید، وقتی شروع کرد آن را افساد می‌کند، مولی می‌گوید سال دیگر هم باید بیاید و آن را انجام دهد.

عده‌ای بودند اصلا حج مستحبی نرفته‌اند، آن‌ها نباید سال بعد عقوبتی را انجام دهند اما من رفتم که یک کار مستحبی کنم، حالا باید گردن بگیرم و عقوبتش این است که اذا شرع فی الحج وجب. وقتی هم واجب شد، اگر افساد کرد فرقی نمی‌کند باید بعداً یک حج را عقوبتا انجام دهد.

شاگرد: این‌جا دلیل خاص دارد.

استاد: مبنای فقهی دلیل خاص چیست؟ این است که خودش برای خودش موضوع درست کرد. یعنی ولو استحبابی بود اما با اتیان امر استحبابی، حاج شد. وقتی حاج شد، حالا دیگر احکام آن جاری است. مصلی هم ولو تا نماز نخوانده بود، مستحبی بود اما وقتی به صلاة متلبس شد، اصل ورود به نماز مستحب بود اما فقیهی که می‌گوید قطع نافله حرام است الآن حرام است قطع کنی. مثل اعتکاف که دو روز مستحب است اما روز سوم دیگر حق ندارد قطع کند. چطور کسی که دیروز روز دومش است، می‌تواند آن را قطع کند اما آن که روز سومش است نمی‌تواند؟! می‌گویید چون بیشتر مستحب انجام داده این‌طور مواخذه می‌شود؟! نه، آن که سه روز اعتکاف انجام داده در عبادت بیشتر جلو رفته اما فعلاً یک موضوع برای خودش درست کرده که روز سوم است و باید آن را سر برسد. ولی کسی که روز دوم است اختیاراً می‌تواند ترک کند. چون موضوعی را که اولی در ادامه امر عبادت مستحب انجام نداده، این انجام داده است. نظیر زیاد دارد. اگر می‌خواهید به ارتکاز به ما اشکال کنید، می‌گوییم در خیلی از جاها هست که شروع آن استحباب است اما با همین این امر استحبابی موضوعی برای خودش درست می‌کند که چه بسا لوازم هم دارد. مثل افساد حج و قضای اعتکاف.

شاگرد: چرا حج و اعتکاف اینطور صدا کرده و گویی برای آن طبل زده شده است.

استاد: چون در آن‌ها محل ابتلا بیشتر است. اما این‌که یک صبی در اثنای نماز و در کمتر از یک رکعت بالغ شود، نادر است. ولی وقتی ایشان استدلال کردند، لازمه بدوی آن خلاف ارتکاز نیست. لازمه این‌که این کبری و مبنا در صغریات پیاده شود، این است که وقتی یک یا دو صغری را کنار هم می‌گذاریم، خلاف ارتکاز می‌شود. اگر نظیر آن را در جاهای دیگر هم ببینید، خلاف ارتکاز از بین می‌رود.

علی ای حال فرمایش ایشان درست مقابل عبارت شرایع است که فرمودند «و لا یجدد نیة الفرض»، ایشان می‌فرمایند «و علیه تجدید نیة الفرض». به وزان جواهر جلو می‌رود. «و علیه تجدید نیة الفرض»؛ ولو کمتر از یک رکعت هم مانده باشد – اگر بنابر استیناف نبود- باید نیت وجوب کند «فی ما بقی» ولو یک جزء باشد.

 

برو به 0:20:52

«بخلاف القول بوجوب القطع و الاستیناف»؛ کسی که می‌گوید واجب است قطع کنی و استیناف کنی. «فانه حینئذ لا قطع علیه» بر صبی‌ای که کمتر از یک رکعت را درک کرده است، دیگر قطع لازم نیست. چون من ادرک او را نمی‌گیرد. زیرا کمتر از یک رکعت هم واجب شده است و اصلاً نمازی بر او واجب نیست. «لا قطع علیه»؛ لازم نیست که قطع کند. کما این که صاحب شرایع فرمودند که «ان بقی من الوقت دون الرکعه بنی علی نافلته» یعنی «لا یقطع». می‌خواند و نماز بر او واجب نبوده است. «بخلاف القول بوجوب القطع و الاستیناف فانه»؛ شخص مدرک کمتر از یک رکعت، حینئذ یعنی وقتی کمتر از یک رکعت درک کرد «لا قطع علیه»، نمازش مستحب بوده و بر مبنای آن‌ها ادامه می‌دهد.

«بل یحرم القطع ان قیل بعموم الحرمه للنافله» اگر بگوییم قطع کردن نافله حرام است، برای این صبی‌ای که در کمتر از یک رکعت بالغ شده، ادامه نمازش هم مستحب است. اگر قطع کردن نماز مستحب حرام است، قطع او حرام است و نباید قطع کند. و الا اگر نگفتیم که  قطع کردن نافله حرام است، «فالادامه للنافله مندوبه کالشروع فیها مع القول بشرعیتها». پس گفتیم اصلش مستحب بود ادامه‌اش هم مستحب است.

 

اعتبار قصد وجه در کلام مرحوم بهجت

شاگرد: بنابر تجدید نیت فرض باید قائل بر وجوب قصد وجه شویم؟

استاد: ما که مساله جواب می‌دادیم، مواردی در جامع المسائل هست که یک نحو عدول یا تجدید نیت را لازم می‌کند در حالی که با آن مبانی کلی‌شان به خصوص در این‌جا قابل توجیه نیست.

شاگرد٢: چون دو امر است.

استاد: خب به قصد وظیفة فعلیه تمام می‌کند. حتی اگر تخیل نفل کرده باشد. چه مانعی دارد، او که می‌خواست انجام وظیفه کند.

شاگرد: در جایی که یک امر بیشتر نیست قصد وجه لازم نیست اما در جایی که دو تا امر شده لازم است.

استاد: بله، این را در صوم یا جاهای دیگر دارند. پس تعیین نیاز است. در ابتدا که هستند تعیین نیاز نبود اما حالا چون دارد تبدیل می‌شود و بجای آن امر دیگری می‌آید باید علی المبنی این حرف را بزنیم که علیه تجدید نیه الفرض که صرف تکلیف است. نه این‌که اگر عمداً قصد نکرد، نمازش باطل باشد. چون اولا قصد وجه لازم نیست.

شاگرد: این را بالا هم گفتند؟ در جایی که وقت هم تنگ نیست، اگر می‌خواهد ادامه دهد، علیه تجدید نیة الفرض؟

استاد: نه آن جا صریحاً نفرمودند. گفتند عدم اعتبار الوجه، برای این‌که بگویند تعبدی و توصلی، خلافش را گفتند.

شاگرد: شاید در مقابل کلام شرایع  این گونه می‌گویند؟

استاد: اگر کسی نداند که «علیه» ناظر به شرایع است، علیه ظهور در وجوب دارد. ایشان فرمودند «و لا یجدد نیة الفرض». اگر مثلاً فرموده بودند «و یجدد نیة الفرض» خیلی خوب بود زیرا کلمه «علیه» نبود و با فرمایش شما سازگار بود.

شاگرد٢: این «علیه» را بعد از یک «علیه» دیگر فرمودند؛ وعلیه القضا و علیه تجدید نیه الفرض ، لذا ظهور در وجوب دارد.

استاد: بله، آن‌ها همه «علیه» بود. آن‌ها وجوبی بود. این‌جا هم همه تکلیف است و ظاهرش همه وجوب است. علیه تجدید نیة الفرض. اما این که اگر تجدید نیت فرض نکند، نمازش باطل است، صحیح نیست. بلکه طبق مبانی خودشان می‌توانیم استدلال کنیم بر این‌که صحیح است. قصد وجه که نیاز نیست و برای تحقق اصل نماز شرطیت که ندارد و فرض گرفتیم قصد قربت هم هست. بلکه در این‌جا تنها نیت وجوب و فرض نیست. می‌توان استدلال کرد که اشکال نداشته باشد.

 

صحت نماز ندبی در فرض توهم ضیق وقت

و اما احتمال البطلان راسا لمکان المصادفه مع ضیق الوقت المعتقد عدمه فی صورت امکان الاستیناف بناءاً علی وجوبه فیمکن المناقشه فیه لمکان ان الاختصاص یقتضی عدم صحة الشریکه مع عدم الاداء المختص به لا ای واجب او نفل الا فی التکلیف بالقطع[4]

کسی بگوید اگر نماز این شخص با ضیق وقت مصادفت کرد، آیا باید استیناف کند و از اول بخواند؟ در نظر بگیرید که کسی می‌توانسته مثلاً وضو داشته باشد و نمازش را بعد از بلوغ بخواند اما خبر نداشت که قرار است بالغ شود و نزدیک بلوغ اوست، نماز مستحبی را شروع می‌کند و گمانش می‌رسد که الان وقت تنگ است و این نماز مستحبی را ادامه می‌دهد، آیا این نماز را باید قطع کند یا چون مزاحم وقت فریضه بوده و تقنین نداشته، باطل هست؟

«احتمال البطلان راسا»؛ یعنی نماز از اول به صورت مندوب منعقد نشده بود و کشف می‌کنیم که اصل انعقاد صلاة از اول باطل بوده است. «لمکان المصادفه مع ضیق الوقت»؛ چون در ضیق وقت بوده که او «المعتقد عدمه»؛ او اعتقاد داشت که ضیق وقت نیست. اگر این اعتقاد او نبود -فی صورة امکان الاستیناف- می‌توانست نماز را باطل کند و دوباره استیناف کند. اگر استیناف می‌کرد وقت را درک می‌کرد. او در ذهنش بود که من که فرصت دارم. مشهور می‌گوید: در وسط نماز که بالغ می‌شود اگر در سعه وقت است می‌تواند تمام کند ولی باید دوباره بخواند. اما در این‌جا گمان می‌کند که در سعة وقت است لذا نماز را می‌خواند و وقتی تمام شد، استیناف می‌کند و می‌بیند که وقت ندارد. در این جا باید چه کار کند؟ نمازی که خوانده مستحبا انجام شده یا از ریشه باطل بوده؟

شاگرد: این فرض تنها در قول مشهور قابل تصور است؟

استاد: صاحب جواهر این فرض را قبل از این صورت دون رکعت مطرح کردند و نتیجه‌اش را گرفتند. این عبارت در جواهر جلد ۷ صفحه ۲۶۴ به این شکل است:

 « عدم القطع فيما لو بقي دون الركعة مقتضاه عدم البناء عليها إذا كان الباقي ركعة مثلا، و هو عين ما ذكرناه من مسألة التعارض، و يكون اختياره القطع حينئذ ترجيحا للأمر بالصلاة على النهي عن الإبطال، أو لعدم حرمة قطع النافلة، أو لأن ضيق الوقت يكشف عن وقوع النافلة في غير وقتها، فيكون عدم انعقاد أصلا لا بطلانا فضلا عن الابطال[5]»

«لو بقي دون الركعة، و مقتضاه عدم البناء عليها إذا كان الباقي ركعة »؛ یعنی وقتی بالغ شد اگر کمتر از یک رکعت است، «بنی علی النافله». عبارات شرایع هم بود. حال اگر در حین نماز بالغ شد و یک رکعت هم وقت دارد، حالا باید چه‌کار کند؟ صاحب جواهر  می‌گویند: مقتضای عبارت ایشان که فرمودند «ان بقی من الوقت دون الرکعه بنی علی النافله» در فرضی که یک رکعت باقی مانده این است که بر نافله بنا نگذارد. لذا چون یک رکعت را درک کرده است و باید سریع فریضه را بخواند. «مقتضاه عدم البنا علی النافله اذا کان الباقی رکعه مثلا و هو عین ما ذکرناه من مساله التعارض». مساله تعارض را قبل از فرع رکعت، تقریباً نصف صفحه مطرح کردند. انشالله در آن بحث رسیدیم محتوایش را عرض می‌کنم.

در ادامه صاحب جواهر می‌گوید: «و یکون اختیاره القطع حینئذ ترجیحا»؛ چند وجه برای قطع نماز در این وجه بیان می‌کنند. یکی «ترجیحا للامر بالصلاه علی النهی عن الابطال»؛ بنابر نهی از ابطال نافله، در این‌جا نهی از ابطال وجود دارد اما امر به صلاه هم وجود دارد، چون یک رکعت را ادراک کرد. این‌جا از باب تزاحم امرین است. لذا امر به نماز خواندن و من ادرک را بر نهی از قطع نافله ترجیح می‌دهیم. این یک وجه است. «ترجیحاً للامر بالصلاة علی النهی عن الابطال».

«او لعدم حرمه قطع النافله»؛ می‌گوییم اصلا قطع نافله حرام نیست. یا این‌که در این جا حرام نیست. یکی دیگر این‌که حاج آقا فرمودند و اما احتمال … . «او لان ضیق الوقت»؛ وقتی بالغ شد می‌بیند تنها یک رکعت وقت دارد، باید چه کار کند؟ نماز مستحبی‌ای را که مشغول است، قطع بکند یا نکند؟ می‌گوید اصلاً گیر این نباشید که بگویید شاید قطع نافله حرام است یا تزاحم است، بلکه همین که بالغ شد می‌بیند یک رکعت وقت دارد، این بلوغ کاشف از این است که از اول بی‌خودی نافله را بسته است. چون نافله‌ای که او شروع کرده، معلوم بوده که بعداً یک رکعت وقت برای فریضه پیدا می‌کند. لذا از اوّل این نافله باطل بوده است. نه این‌که باطل کند.

حاج آقا در بهجه الفقیه می‌خواهند بفرمایند این حرف درست نیست. یعنی این حرف که وقتی بالغ می‌شود که یک رکعت به آخر وقت مانده، لذا از اوّل نافله او باطل بوده چون وقتی بالغ شده یک رکعت دارد. یعنی کشف می‌کند که از اوّل واجب بوده که این نافله را شروع نکند.  چون باید وقت را برای من ادرک نگه دارد که نماز را به نحو وجوبی بخواند.

شاگرد: می‌دانسته که می‌خواهد بالغ شود؟

استاد: نه، منظور از کشف همان کشف در فقه است. مثلا الآن باید حج برود، مال را برمی‌دارد و می‌رود. بین راه دزد مال او را می‌برد، می‌گویند کشف می‌شود که از اول مستطیع نبوده است و تنها تخیل امر بوده است.

 

برو به 0:34:11

شاگرد: ظاهر این فرض این است که می دانسته است. چون اول خیال می‌کرده ضیق نیست و می‌تواند نافله را تمام کند. بعد وقتی بالغ شد در آن یک رکعت فریضه را بخواند.

استاد: فرض نادری است که بداند بالغ می‌شود. و همچنین اصلا نیازی نیست که بداند بالغ می‌شود.

شاگرد: تصور این ضیق چگونه است؟ یعنی او ابتدا اعتقاد به ضیق نداشت و بعدا به آن اعتقاد پیدا کرد.

استاد: آیا می توانید نماز ظهر را در چهار رکعت مانده به آخر وقت شروع کنید؟ یا چون وقت عصر ضیق شده دیگر نمی‌توانید؟ در این‌جا هم آیا می‌توانید چهار رکعت نافله را طوری شروع کنید تمام آن در وقت عصر قرار بگیرد؟ می‌گویند، نه این از اوّل باطل است. شما نمی‌دانید و نافله را شروع می‌کنید بعد می‌بینید بالغ شد و هنوز یک رکعت مانده است.

شاگرد: چون صبی است، عصر را به شکل نافله می‌خواند؟

استاد: بله، در چهار رکعت آخر وقت مشغول نماز خواندن است و در رکعت سوم بالغ می‌شود، من ادرک می‌گوید ادرک رکعةً لذا حالا باید واجب را بخوانی. حالا نمازش را باید قطع کند یا نکند؟ بگویید مستحب است و قطع کردنش حرام است و تزاحم شده؟ اما این احتمال می‌گوید از اول این چهار رکعت نماز مستحبی که خیال می‌کرد مستحب است، باطل است. زیرا چون خدا که می‌دانست و بعد هم برای خودش کشف می‌شد در رکعت سوم بالغ می‌شود. لذا این بلوغ در رکعت سوم کشف می‌کند که از اول این در وقت مختص داشته نافله را می‌خوانده، پس از اول این نماز باطل بوده است. پس انبطال است، ابطال نیست. یعنی خودش از اوّل باطل بوده است. کشف می‌شود که باطل بوده است.

حاج آقا می‌فرمایند این حرف درست نیست. چرا می‌گویید باطل است؟ «و اما احتمال بطلان راسا»؛ این که نافله او از اول باطل بوده چون در وقت مختص یک رکعت را درک کرده است. «لمکان المصادفه مع ضیق الوقت المعتقد عدمه فی صورت امکان الاستیناف بناء علی وجوبه فیمکن المناقشه فیه لمکان ان الاختصاص یقتضی عدم صحة الشریکه مع عدم اداء المختص به لا ای واجب او نفل الا فی التکلیف بالقطع»؛ می گویند در چنین فرضی که چهار رکعت به آخر وقت مانده، خواندن شریکه باطل است زیرا در وقت مختص واقع می‌شود. شریکة یعنی ظهر. نه این که همین نماز عصر را به نحو ندبی بخواند، باطل باشد. اگر در همین وقت مختص عصر عمدا یک نافله دیگر بخوانید، مثلا قضاء نماز عشاء دیشب را بخوانید، کسی نمی‌گوید باطل است. بلکه تنها نماز شریکه است که در وقت مختص و در ضیق وقت باطل است. اگر ظهر را این جا بخواند و اداء نکرده باشد، باطل است. اما در این جا که این باطل نیست. حالا این فرضی را که ایشان فرمودند یک کمی با فرض صاحب جواهر هم تفاوت دارد. جلو که رفتیم فروضش را می‌بینیم.

خلاصه در چنین فضایی حاج آقا می فرمایند آن چه که صاحب جواهر فرمود -یکشف عن وقوع النافله فی غیر وقتها- غیر از این است که به خاطر اختصاص و ضیق است. قرار گرفتن نافله در ضیق وقت، موجب بطلانش نیست، بلکه تنها کار حرامی کرده است. آن چه ‌که وضعاً موجب بطلان است، شریکة است. وقتی مختص است، نمی تواند ظهر همان روز را در این وقت بخواند و باطل است. اما این‌که یک نافلة دیگر بخواند یا قضای واجب دیگری را بخواند، اشکال ندارد.

شاگرد: فی صوره امکان الاستیناف یعنی چه؟

استاد: یعنی وقتی می‌تواند نماز را قطع کند و با درک من ادرک نماز را استیناف کند ولو یک رکعتش در وقت واقع شود.

شاگرد: یعنی بعد از این‌که فهمید، باز هم وقت داشته باشد یک رکعت را درک کند؟

استاد: بله، اصلاً فرض این است. یکی از جاهایی که -و اما احتماله- اگر به جواهر مراجعه نکنید تا ببینید فرض ایشان چیست، با مشکل مواجه می‌شوید این‌جاست. البته در این‌جا قیود فرض را گفته‌اند، اما قیودش چند فرع می‌شود که الان عبارت را تا آخر می‌خوانیم بعد برمی‌گردیم و تا اندازه‌ای که ممکن است نکات و تفاوتش را با جواهر عرض می کنم.

شاگرد: ایشان با غیر مبنای خودشان این ان قلت را جواب می‌دهند؟

استاد: بله، این جا ایشان گفتند که «لأنّ ضیق الوقت یکشف عن وقوع النافلة فی غیر وقتها فیکون عدم انعقادٍ اصلاً لا بطلاناً فضلا عن الابطال»؛ بطلان نیست که نماز باطل بشود بلکه از اوّل اصلاً نماز نبوده است. ایشان این جور گفتند. اما حاج آقا می‌فرمایند چرا این را می‌گویید؟ آن چیزی که شما می‌گویید -وقتی ضیق شد، منعقد نمی‌شود- برای شریکة است. برای آن است که وضعاً اصلا منعقد نمی‌شود، نه نماز مستحبی، نه نماز غیر شریکه. این نکته‌ای است که در جواهر آمده و ایشان به آن جواب می‌دهند.

«و اما احتمال البطلان رأسا لمکان المصادفة مع کذا، فیمکن المناقشة فیه لمکان ان الاختصاص»؛ وقت اختصاصی «یقتضی عدم صحة الشریکة»؛ اگر وقت اختصاصی عصر است، ظهر همان روز درست نیست. «مع عدم الاداء المختص به». اگر عصر را نخوانده باشد، اما اگر در همین وقت مختص عصر قبلاً سهواً عصر را خوانده، حالا چرا ظهر را نخواند؟ خودشان فرموده می‌تواند بخواند.

«مع عدم اداء المختص به لا ای واجب او نفل»؛ فقط شریکه را نمی‌تواند بخواند و فقط آن منعقد نمی‌شود. نه این‌که هر نفلی و واجبی را نتواند بخواند.

«لا ای واجب او نفل الا فی التکلیف بالقطع و الاستئناف لما هو اهم من واجب آخر»؛

در این‌جا نافله‌اش درست است، فقط چیزی که می‌گوییم این است  که وقتی واجب شد، یک رکعت هم فرصت داری، قطع بکن و استیناف کن. نه این‌که بگویید بطلان رأسا.

 

برو به 0:41:35

تنها تفاوتی که در این‌جا می‌تواند باشد این است که می‌توانند تکلیفش کنند که این را قطع کن، چون یک رکعت درک کردی و استیناف کن، «لما هو اهم من واجب آخر»؛ حاج آقا می‌گویند ما مبنای تعارض و تزاحم صاحب جواهر را می‌پذیریم که قطع کند لامکان اهمیت. اما اصلا احتمال بطلان را نمی‌پذیریم.

«فلو غفل و صلّى واجباً غير الشريكة»؛ غافل شد و یک نماز دیگری خواند.

«أو نفلًا، كما هنا علىٰ هذا القول»؛ غفلت آن را هم برای فرض روشنش فرمودند. و الا عمداً هم باشد آن هم سرجایش بود، عمداً آن هم باطل نیست.

«فلو غفل و صلّى واجباً غير الشريكة، أو نفلًا، كما هنا»؛ که صبی نفل خوانده است. «علىٰ هذا القول»؛ قول استیناف، «اتّجهت الصحّة»؛ این نفل صحیح است، چون نفلی است که ربطی به آن وقت اختصاصی و بطلان ندارد.

«لعدم انكشاف الوقوع في غير الوقت»؛ انکشاف مختص به شریکه است. اگر هم بگوییم انکشف فی غیر الوقت، برای ظهر ندبی است. بله وقتی در وقت اختصاصی عصر بالغ شد و او ظهر را خوانده باشد، حاج آقا انکشاف را در این‌جا قبول دارند. یعنی در رکعت سوم ظهری که تمامش در وقت اختصاصی عصر بوده، بالغ شد. من ادرک می‌گوید باید نماز عصر را بخوانی. اما او نماز ظهر شریکة را در این‌جا خوانده است. این را ولو به وصف ندبی قبول دارند که شریکة را در این زمان خوانده لذا از اوّل باطل بوده است.

«و كذا صلاة المشتبه إذا انكشف الضيق في الأثناء»؛ مشتبه یعنی آن کسی که نمی‌دانست ضیق وقت هست یا نیست. مقابل المعتقد است. بالا فرمود المعتقد عدمه.در این‌جا فرمود و کذا المشتبه. یعنی آن که در شبهه هست و شک دارد.

«فعليه قطع النافلة، لا أنّها لا تصحّ مطلقاً»؛ قبول نداریم که نافله رأسا باطل باشد. بلکه این نافله صحیح هست، ولی علیه قطع. چون نماز واجب اهم است.

«فعليه قطع النافلة، لا أنّها لا تصحّ مطلقاً و لو من غير الملتفت إلى الضيق»؛ این که بگوییم یکشف از این‌که باطل بوده را قبول نداریم.

اما چرا گفتند «فلو غفل و صلّی»؟ برای این است که اگر ملتفت و متوجه است که قرار است بعداً واجب اهم را به جا بیاورد، قصد نافله از او متمشی نمی‌شود. می‌دانم قرار است وقتی که یک رکعت را درک می‌کنم باید نافله را قطع کنم و بروم آن اهم را انجام بدهم. می‌دانم که متزاحم می‌شوند، لذا اصل تحقق نماز نافله‌ مشکل است.

اما این‌که این مطلب سر برسد، ممکن است بگوییم شاید به امید خوانده است. چون ممکن است قطع‌هایش این طور باشد.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

حجیت سیره

شاگرد: چرا ارتکاز را یکی از ادله می‌گیرند با وجود اختلاف‌هایی که به وجود می‌آید،حیطه‌ آن کجاست؟

استاد: دو بار به صورت مفصل از آن بحث کردیم، دوسال پیش بود.

شاگرد: اگر سیره نیاز به امضاء داشته باشد، از روایاتی که ذیل فاسئلوا اهل الذکر آمده بدست می‌آید که بر شما واجب است که سؤال کنید اما بر امام واجب نیست که جواب بدهد. به این وجه می‌توانیم بگوییم اصلاً دلیلی بر حجت سیره نداریم. چون بر امام تقریر واجب نیست. جلوی معصوم مثلاً سؤال می‌کند یا یک کاری انجام می‌دهد اما امام ساکت است، از این کشف نمی‌کنیم که چون امام چیزی نگفتند یعنی راضی هستند. بلکه می‌گوییم اصلاً چیزی نگفتند.

استاد: علیکم ان تسئلوا مربوط به سؤالات مکلفین است. می‌گویند شما باید سؤال کنید اما بر ما واجب نیست که جواب بدهیم. شما به وظیفة خودتان عمل می‌کنید، ما هم به وظیفة خودمان، هر چی تشخیص ماست. ولی لیس علینا ان نجیب اسئلتکم. به این معنا نیست که لیس علینا ان نحفظ الشریعة. یعنی یک مقام‌هایی است که مقام خود مقنن است. وقتی نسبت به یک سیره‌ای که همه انجام می‌دهند، شارع چیزی نگویند، دین او و حکم خدا در معرض تعطیلی است. یعنی جایی که سیره هست، برای کسی سؤال پیش نمی‌آید. چون دارند انجام می‌دهند. این جاست که شارع می‌بیند اگر ساکت شود، آن ها که آن را انجام می‌دهند و برای ایشان سؤال پیش نمی‌آید، دین در خطر قرار می‌گیرد. لذا چون سیره در بین مردم روشن است از آن سوال نمی پرسند و سوال برای موارد ابهام است.شما کارهایی که انجام می‌دهید که سیرة مردم هست، آنهایی که سیرة مردم هست، از آنهایی که سیرة مستقر است عرف از شارع می‌پرسید؟ ذهنتان نمی‌آید.

شاگرد: سیره را از عدم ردع می‌گیریم. شما می‌گویید به آن هم نیاز ندارد؟

استاد: چرا عدم الردع بس است دیگر. و لذا می‌گوییم امضاء نمی‌خواهد.

شاگرد: دلالت بر رضا نیست، چون بر امام اصلاً واجب نیست بیان کند.

استاد: ولی اگر سیره بود واجب است، چرا؟ چون هدم شریعت است. حفظ شریعت بر امام واجب است،ولی اینکه امام جواب سوال من را بدهد برای او وجب نیست.

شاگرد: آن هم می‌تواند برائت جاری کند، چون این آمده سؤال کرده. فحص کرده، امام ساکت هستند، آن بعد از فحص برائت جاری کند.

استاد: اگر سؤال او از سیره است و امام گفتند بر من لازم نیست جواب بدهم، درست است. اما اگر سؤال او از سیره نیست و از فروعاتی است که بر او پیش می‌آید، حضرت می‌فرمایند لازم نکرده من حتماً جوابت را بدهم. اما اگر اما نسبت به سیره‌ای که مردم انجام می‌دهند ساکت باشند، این هدم دین است، نقض غرض شارع مقدس است.

 

کلید: بلوغ صبی، بلوغ در اثناء نماز، من ادرک، انحلال، حجیت سیره، کاشفیت، قصد وجه، موضوع سازی مکلف، تزاحم، تعارض

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 153‌

[2] شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌1، ص: 53‌

 

[3] الحجرات ١٧

[4] بهجة الفقيه، ص: 153‌

[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 264‌

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است