مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 75
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن لرحیم
و ما فيه الأمر بتخفيف النافلة، و ما فيه التخيير بين تطويلها و تقصيرها، و أنّه لا ينتظر للفريضة إلّا الفراغ من النافلة، و ما فيه التخيير بين تطويلها و تقصيرها، و أنّه لا ينتظر للفريضة إلّا الفراغ من النافلة مطوّلة أو مقصّرة، ممّا يتعيّن حمل ما ظاهره أنّ وقت الفضيلة بعد الذراع مثلًا، علىٰ إرادة ما فيه إدراك فضيلة الجمع، و أنّه لا ينبغي ترك النافلة إلى المثل، أو إلىٰ حدّ لو فرغ من الظهر بعد نافلتها بلغ المثل، فقهراً يكون فضيلة العصر بعد المثل إلى المثلين علىٰ حسب هذا الحمل.
و أمّا أنّ التفريق بين الظهرين بإيقاع الظهر في المثل، و العصر بعد المثل، مع الفصل بالنافلة أو مطلقاً، راجح أو لا، فهو أمرٌ آخر غير محلّ البحث.
و الذي يفهم ممّا ورد في المقام من الروايات في حكم فضيلة العصر، أنّ الأفضل تأخيرها لإرادة الجمع بين نافلتها و الفريضة إلىٰ آخر المثلين؛ و أنّ غير مريد الجمع، فالأفضل له الإيقاع في أوّل وقت فضيلتها الذي قد يكون أوّل المثلين، و قد يكون مقدّماً عليه، و قد يكون مؤخّراً عن ذلك، فلا بدّ و أن يكون بعد نافلتها الواقعة بعد فعل الظهر، حتى يدرك فضيلة الجمع بين الفرض و النفل.
و أمّا الجامع بين الفريضتين بلا فصل النافلة، فهو قد فات منه الفضل لا لمكان الجمع، بل لمكان ترك النفل؛ كما أنّ عدم الاكتفاء بفصل النافلة يحتاج إلىٰ دليل؛ فإن ثبت أنّ عمله صلى الله عليه و آله و سلم في الأغلب على التفريق، يلتزم بأفضليته لغير المعذور، و لغير الأوقات المستثناة للجمع، بخلاف ما إذا لم يثبت الغلبة؛ مع إمكان المناقشة في الاستدلال بهذه الغلبة؛ فإنّ رجحان تأخير كلّ من الظهر و العصر إلىٰ آخر الحدّ لفعل النافلة لعلّه هو الذي رجّح التأخير له صلى الله عليه و آله و سلم، للعصر عن المثل لا لرجحان الفصل الزماني بين الفريضتين، و فعله صلى الله عليه و آله و سلم للنافلة قبل ذلك ليس يغني عن فعل غيره لها. و بالجملة، فتلك مسألة أُخرى غير ما نحن فيه، و إن أمكن إرجاعها إلىٰ مسألتنا بالتقريب المتقدّم.[1]
عبارت به این جا رسیدیم «و ما فيه الأمر بتخفيف النافلة، و ما فيه التخيير بين تطويلها و تقصيرها، و أنّه لا ينتظر للفريضة إلّا الفراغ من النافلة، و ما فيه التخيير بين تطويلها و تقصيرها، و أنّه لا ينتظر للفريضة إلّا الفراغ من النافلة» وقتی از نافله فارغ شد دیگر انتظار فریضه نداشته باشد. «لا ینتظر للفریضة إلا للفراغ من النافلة» یا «الا الفراغ من النافلة» در خطشان دیدم همان الفراغ بود. ممکن است مقصود للفراغ بوده یک طور دیگری. این قسمت «ما فیه التخییر» که تکرار شده است.
«مُطوَّلة أو مُقصَّرة ممّا يتعيّن حمل ما ظاهره» این «ممّا» به کجا مربوط میشود به همان جا ظاهرا بزنیم که «و ما فیه الامر بتخفیف االنافلة» با ادامه توضیحش که «ممّا یتعیّن حمل ما ظاهره أنّ وقت الفضيلة بعد الذراع مثلًا،» یتعین حمل ما ظاهرش این است یتعین حملش بر او. یعنی ظاهرش این است اما بر خلاف آن ظاهر حمل میکنیم. «یتعیّن حمل ما ظاهره أنّ وقت الفضيلة بعد الذراع مثلًا،» حمل بر چه میکنیم؟ «علىٰ إرادة ما فيه إدراك فضيلة الجمع» منظور از این تأخیر این است که حتماً نافله را بخواند و جمع بین فریضه و نافله بکند. «و أنّه لا ينبغي ترك النافلة إلى المثل» حتی به مثل هم میرسد ترک نافله سزاوار نیست ولو قرار است یک طوری هم آن فریضه را تا مثل عقب بیندازید آن هم مرتبهای از فضیلت است. «أو إلىٰ حدّ لو فرغ من الظهر بعد نافلتها بلغ المثل» یا خود مثل یا طوری که وقتی که نافله را خواندی، ظهر را هم خواندی تازه مثل بشود. «فقهراً يكون» حالا که خود ظهر این اندازه تخفیف داده میشود که تأخیر بیدازند تا نافله ترک نشود که حتی به مثل برسد «فقهراً یکون فضيلة العصر بعد المثل» بعد المثلی که برای ظهر تعیین شده بود «إلى المثلين» یک مقداری این اندازه هم برای عصر قرار داده میشود تا نافله عصر هم بخوانید و انجام بدهید «علىٰ حسب هذا الحمل.» این حملی که برای روایت ذراع آوردیم که مقصود نافله هست همین هم برای عصر میآید. این فعلاً برای این قسمت بحث ما که روایات تعیین وقت برای ظهر و عصر محمول بر اتیان نافله و فضیلت جمع هست. حالا آمدیم و نافله را خواند، تفریق بین دو تا فریضه چیست؟ یک سوال قبلاً بود جوابش را دادند که اگر نافله را خواندم باز هم برای ذراع صبر کند یا نه؟ حالا یکی دیگر؛ آمدیم نافله ظهر و فریضه ظهر را خوانده، نافله عصر را هم فرض میگیریم خوانده است، آیا تفریق بین فریضتین مستحب است یا نه؟ این جا وارد میشوند میگویند مربوط به بحث ما نیست اما اشارهای میکنند چه بسا بعداً مفصلتر بفرمایند.
«و أمّا أنّ التفريق بين الظهرين بإيقاع الظهر في المثل، و العصر بعد المثل، مع الفصل بالنافلة» که فاصله هم بین دو تا فریضه انداخته باشیم به این که نافله خوانده باشیم یعنی فصل بین الفریضتین بالنافلة «أو مطلقاً» یا حتی نافله هم نخواندیم، فاصله هم نبینداختیم اما اصلش مستحب باشد که فاصله بیندازیم ظهر را اول بخوانیم، عصر را برای مثل و مثلین بگذاریم. تفریق بین اینها چطوری است؟ «راجح أو لا، فهو أمرٌ آخر غير محلّ البحث.» محل بحث چیست؟ محل بحث این است که روایات تعیین ذراع برای خواندن نافله و جمع بین آن هست اما این که حالا دو تا فریضه را فاصله بیندازیم یا نیندازیم به عقب انداختنِ خود نفس یک ظهر را به تنهایی ربطی ندارد، این فضیلت نفسی ندارد. جمع بین نافله و فریضه ؟؟؟ محل بحث ما بود. حالا بین فریضتین فاصله بیندازیم یا نیندازیم غیر محل بحث ماست.
برو به 0:05:40
خب حالا در عین حال به همین چیزی که محل بحث ما نیست حدود نصف صفحه تا یک صفحه اشارهای میکنند که حال فریضتین چطوری است.
از این جا شروع میشود «و الذي يفهم» یعنی یفهم راجع به تفریق بین فریضتین ظهر و عصر. «و الذی یفهم ممّا ورد في المقام من الروايات في حكم فضيلة العصر، أنّ الأفضل تأخيرها» فاضل این است که عصر را عقب بیندازیم «لإرادة الجمع بين نافلتها و الفريضة إلىٰ آخر المثلين؛» افضل این است که عصر را عقب بیندازیم به قصد این که جمع کنیم که نافله عصر را بخوانیم بعد از خواندن نافله عصر فریضه را انجام بدهیم و تا آخر مثلین هم مهلت داریم. «و یفهم» این که «و أنّ غير مريد الجمع» آن که نمیخواهد بین نافله عصر و نماز عصر جمع کند «فالأفضل له الإيقاع في أوّل وقت فضيلتها» برای او که نمیخواهد نافله بخواند اول وقت فضیلت برای او، کی هست؟ میگویند شرایط فرق میکند گاهی مثل است، گاهی مثلین است، گاهی هم قبل از اینهاست. آن اولی که «الذي قد يكون أوّل المثلين» اول مثلین یعنی مثل تمام شده، بعد از مثل به سوی مثلین شروع شده است. اول مثلین نه یعنی اولی که مثلین تمام شده، بلکه یعنی بعد المثل و هنوز به مثلین نرسیده است یعنی بین مثل و مثلین. «و قد يكون مقدّماً عليه» مثل ظهر و جمعه و مسافر و اینها که وقت فضیلتش جلوتر است، زود بخواند و چه بسا بعداً موارد دیگری هم میخواهند بفرمایند. «و قد يكون مؤخّراً عن ذلك» یعنی از اول المثلین کجا؟ آن جایی که هنوز نافله را نخوانده و باز هم میخواهد بخواند. فعلاً اشتغالی دارد ولی فعلاً میخواهد نافله را بخواند. میفرمایند باز برای او افضل این است که از اول المثلین هم تا آخر مثلین برود، نافله عصر هم مبادا ترک کند، بخواند بعدش عصر را بخواند. «فلا بدّ و أن يكون بعد نافلتها الواقعة بعد فعل الظهر» پس ناچاراً کسی که مرید فضیلت تمام عیار است عصر را بعد از نافله عصر به جا میآورد. «الواقعة» صفت نافله است. «بعد نفالتها الواقعة بعد فعل الظهر» پس فریضه ظهر را که خوانده، نافله عصر را هم خواند، آن وقت دیگر درنگ نکند و عصر را به جا بیاورد «حتى يدرك فضيلة الجمع بين الفرض و النفل.»
«و أمّا الجامع بين الفريضتين» در خط شریفشان «أما الجمع» است، مثل این که دیدند مقصودشان جامع بوده تصحیح کردند. «و أمّا الجامع بین الفریضتین» که آن وقت ال موصول میشود یعنی «أمّا ما یجمع». «و أمّا الجامع بین الفریضتین بلا فصل النافلة، فهو قد فات منه الفضل» کسی که بین دو تا فریضه جمع کند، فاصله نیندازد، نافله نخواند «بلا فصل النافلة فهو قد فات من الفضل» فضیلت از دستش در رفته. فضیلت چرا در رفته؟ چون نافله نخوانده فقط؟ یا چون بین ظهر و عصر فاصله نینداخته؟ خود تفریق موضوعیت دارد ولو نافله هم نخواند، بهتر این است که بین فریضتین فاصله بیندازد. «لا لمكان الجمع» نه به خاطر این که بین دو تا فریضه جمع کرده فضیلت از دستش در رفته. صرف جمع بین فریضتین فضیلت را از دست درمیکند. «بل لمكان ترك النفل» چون نافله نخوانده فضیلت از دستش در رفته. پس این جا نتیجه گرفتند که اصل تفریق بین ظهر و عصر مطلوبیت ذاتی ندارد، این تفریق برای نافله است پس کسی که جمع کرد فضیلت از دست رفتهاش به خاطر این است که نافله نخوانده است، نه این که ترک فضیلت به خاطر این است که جمع کرده است. شواهد خوبی هم دارد. اگر فی حد نفسه فصل مطلوبیت داشت با مسافر جمع میکند؟ مسافری که حالا در راه هست میگوییم برای … مسافری که یک جایی رفته ؟؟؟ شده اما مقیم عشرة نیست. باز حکم این همین است که بین ظهر و عصر جمع میکند. چون نافله ندارد.
برو به 0:10:35
نه! یک چیزی هست مطلوب فصل بین ظهر و عصر هست، آقای مسافر شما هم که کاری نداری فاصله بینداز. اما میگوید چون مسافر هستی، چون نافله نداری باید جمع کنی. اینها استفادههای خیلی خوبی دالّ بر این است که اصل فصل مطلوبیت ذاتی و مصلحت نفسیه ندارد.
شاگرد: چند روز پیش هم آقای یحییزاده فرمودند اصل این که اوقات نمازها در اوقات مختلف قرار داده شده خلاصه یک تقسیمی شده است. یعنی همان طوری که میگوییم ظهر با عصر، زمان عصر ؟؟؟ چسبیدن عصر به ظهر … بله ما روایاتی داریم که اینها پشت سرهم خوانده بشود شاید دلالت بر همان اصل جواز داشته باشد که مانعی ندارد اینها را کنار هم قرار بدهید مقابل اهل تسنن که حتما قائل به فصل بودند. لذا جواب این را باید چطوری داد که بگوییم … از این طرف میگوییم فقط برای نافله است، از آن طرف نافله را نخواندیم وصل کردیم فقط نافله را نخواندیم …
استاد: حالا مسأله حکمت اوقات یک چیزی قبل از آنهاست که از نظر بحث فقهی فنیتر است، حالا من الان مطرح میکنم، آن هم بعدش عرض میکنم. خود ایشان میگویند که ما به حِکَم چه کار داریم؟ از طرف دیگر میدانیم پیامبر خدا فصل نخواند. این دیگر از نظر استدلال فقهی قویتر است. آن وقت بعد شروع میکنند که آیا غلبه بوده یا نبوده؟ از این جا فارغ بشویم و بعد سراغ آن حِکَمش برویم. «و أمّا الجامع بین الفریضتین بلا فصل النافلة، فهو قد فات منه الفضل بلا فصل النافلة فهو قد فات من الفضل لا لمكان الجمع» جمع بین فریضتین. آن وقت تا حالا میگفتند جمع یعنی جمع بین نافله و فریضه، این جا جمع یعنی جمع بین فریضتین. «لا لمکان الجمع» «بین الفریضیتین» خود جمع ترک فضیلت باشد یعنی فصل بین فریضتین افضل باشد. نه! «بل لمكان ترك النفل» چون نافله نخوانده «كما أنّ عدم الاكتفاء بفصل النافلة يحتاج إلىٰ دليل» این جا از آن چیزهایی است که کسی که با نحوه قلم حاج آقا آشناست میبیند که ایشان با چه ظرافتکاریهایی مطلب را پیش میبرد. این جا این یکی از «کما»های ایشان است «كما أنّ عدم الاكتفاء بفصل النافلة يحتاج إلىٰ دليل» کسی آمد نافله عصر را خوانده باز بگوییم که روی حساب فضیلت نافله عصر خواندی، خوانده باشد، هنوز باید صبر کنی تا مثلین بشود. «كما أنّ عدم الاكتفاء بفصل النافلة» یعنی نافله خوانده شد فاصله هم افتاد هنوز کافی نیست، باید صبر کنی تا مثل بشود. «يحتاج إلىٰ دليل» میبینید چطور از آن جا شروع میکنند و احتیاج به دلیل را سر چه بحثی میبرند؟! این خودش یک … در جامع المسائل هم خیلی از این جور چیزها دارند. آن جاهایی که یک نحو مثلاً استقرار فتاوا بر یک چیزی هست ایشان میخواهند اینها را سر و سامان بدهند یک چیزی با آن مخالفت بکنند گاهی میشود که همین طور سریع نمیشد، نمیشده و همین طور یک دور خاصی به مطلب میدهند ولو در کتاب فتوایی هم این کار را میکنند که دورش میکنند، چند مرحله میکنند، هر مرحلهای را با یک بیان میفرمایند. گاهی هم میشود بعضی جاها را اظهر میگویند یعنی در یک جایی «لا یخلو من وجه» میگویند، در یک جایی «الاحوط» میگویند. یعنی با این تفصیلات مقصد نهایی خودشان را با چند دور انداختن مطلب بیان میکنند. حالا این جا هم «کما أنّ عدم الاکتفاء بفصل النافلة» اکتفاء نکردن به این که نافله خواندی برای درک فضیلت کافی نیست، هنوز باید صبر کنی تا مثل بشود. «یحتاج الی دلیل» ظهر و عصر از هم جدا شد به خاطر نافله است، خب همه نافلهشان را خواندند، میگویند هنوز باید صبر کنید، میگویند این دلیل میخواهد. «کما أنّ عدم الاکتفاء بفصل النافلة یحتاج إلی دلیل» حالا یک کسی میگوید دلیل عمل حضرت است، «فإن ثبت أنّ عمله صلى الله عليه و آله و سلم في الأغلب على التفريق، يلتزم بأفضليته لغير المعذور» البته یک کسی معذور است زودتر بخواند، اگر مسافر است، عجله دارد زودتر بخواند. غیر مذور «یلتزم بأفضلیته لغیر المعذور و لغير الأوقات المستثناة للجمع» یک اوقاتی هست که برای جمع مستثنی شده است. یکی که مسافر بود فرمودید، یکی روز جمعه است، یکی نماز مغرب و عشاء در مزدلفه است، یکی ظهر و عصر عرفات است. حالا ظهر و عصر عرفات هم احتمال دارد به خاطر همان سفر باشد چون حضرت هر دفعه که برای عرفات تشریف بردند نماز را قصر خواندند، خود همه سنیها هم میدانند. لذا ممکن است آن جا هم حالت استثنائی نبود، چون نافله نبود حضرت با هم خواندند.
برو به 0:16:14
عثمان آمد گفت من دیگر آمدم خانه خریدم و مکی شدم و دو وطنی هستم، وقتی که مکه وطنم هست، عرفات دیگر سفر نیست.نمیدانم در عرفات چطوری حساب میکردند؟ چهار فرسخ؟ در عرفات هم ظاهراً آن طوری که من در ذهنم هست نماز ظهر را خواندند، معاویه هم نماز ظهر را … نه این که در منی که برگشتند ؟؟؟
شاگرد: نماز در منی ظاهراً از عثمان معروفتر است.
استاد: که عثمان تمام خوانده؟ آخر منی که هنوز به حد ترخص مکه نرسیده است. هیچ طوری سازگار نمیشود. اگر عرفات شکسته بخواند، در رفتنی که از منی میرفتند، خب از حد ترخص مکه خارج است، در منی الانش مشکوک است، در آن بحث است، حالا البته احتمال دارد جزء مکه باشد، مثل عزیزیه وصل به هم هستند، الان هم خیلیها نمیگویند که منی داخل مکه است. آن وقت که معلوم است از حد ترخص هم خارج بوده، از پل حج ببینید که دیگر بیرون است. چقدر میخواسته تا به منی برسند؟! پس در رفتن هم در منی مسافر بوده. و اما اگر فقط به منا برود برای این که بگوییم کمتر از 4 فرسخ باشد فقط منا رفته باشد ندارند. رفتن نماز شکسته است، برگشتن هم به حد ترخص نرسیده در منی نماز شکسته است ولی یک احتمال دارد همان طوری که رسم سنیهاست، سریعاً صبحی که از مشهد به منی برمیگشتند خیلی سریع بوده است، رمی جمره عقبه را میکردند، ذبح هم میکردند، هنوز زوال نشده سریع برای طواف میآمدند. سنیها این کار را میکنند، خیلی عنایت دارند به این که سریعاً روز عید … البته آنها بعد از زوال که یازدهم و دوازدهم است، روز دهم برای بعد از زوال نمیگویند. قبل از زوالی نیستند ولو خودشان هم خلافش عمل میکنند، یازدهم و دوازدهم که روشن است که قبل از زوال رمی نمیکنند. روز دهم الان من یادم نیست که فتوای سنیها چه بود. ظاهراً تا بعد از زوال ذبح نمیکردند. البته همان روز یازدهم و دوازدهم هم مکرر حاج آقا میگفتند اینها خودشان میگویند باید زوال بشود، بعد میگفتند ما که قبل از زوال جایز میدانستیم میدیدیم گروه گروه بعضی از این سنیها رمی کردند دارند برمیکردند. آن گروههایی از سنیها که جایز نمیدانند برای وقت نفر خیلی جلوه میکند، روز دوازدهم همین طور جمع میشدند همین که زوال شد اذان گفتند برای رمی میروند.
برو به 0:20:02
پس خوب است در همان روایتی که راجع به عثمان بود ببینید که در خصوص منی در روایتشان ذکر کردند یا در عرفات؟ در ذهنم عرفات است. چون عرفات است که نماز ظهر اصلی آن جاست و معاویه هم ظاهراً در خود عرفات یکی از نمازها را شکسته خواند. جور هم نمیشود که بگوییم در منی شکسته نخواند، در عرفات بخواند. نکته دیگری که هست این است که آن زمان مکه تا عرفات سفر شرعی بوده، عثمان چه کار میکرده که میگفته من مجاور شدم یا در مکه خانه خریدم و الان برای من دیگر نماز شکسته نیست.
شاگرد: بعضی از فتاوایشان 4 فرسخ هست، 5 فرسخ را نمیدانم. ؟؟؟ در رسالههایشان قبل از 6 کیلومتر هم در ذهنم هست.
استاد: پس آن طوری است که مسافت نمیدانسته. ؟؟؟؟ مسافت خیلی بیش از اینهاست.
استاد: این طوری ممکن است جور دربیاید. چون مسلم است حضرت نماز را شکسته خوانده بودند او میگفت چون حضرت از مکه اعراض کرده بودند، مکه را وطن خودش نمیدانستند لذا در عرفات هم مسافر بودند و مکه هم که وطنشان نبود ولی من دو وطنی شدم، وقتی دو وطنی شدم خلاف آن کاری که پیامبر انجام دادند من نمازم را تمام میخوانم. خلاصه یک حرفی داشت.
شاگرد: از روی مخالفت با حضرت این کار را نکردند.
استاد: این که واقعش چه بوده حرفها و استدلالاتی که میآورد بیشتر باید تفحص بشود. خود اصل مسافت هم یکی از اینهاست که حالا … چون من تازه هم نگاه نکردم، بحث سر این رسیده است. شاید آن زمان خود عرفات مسافرت شرعیه بوده و با این که مسافت بوده ولو مکه هم وطن او شده بود باز به خاطر مسافت باید شکسته بخواند اما این که نخوانده عذرهایی میآوردند، حرفهایی میآوردند.
شاگرد: فتوای حاج آقا بود، بعداً که پرسیدم گفتند ظاهراً عوض کردند. کسی که در یک روز میخواهد برود بیاید فرق میکند با کسی که میخواهد یک روز بیاید و فردایش برگردد.
استاد: برای خصوص عرفات یا کلاً؟
شاگرد: برای نماز مسافر این نظر را داشتند که طرف مختار است، کسی که میخوهاد در یک روز برود برگردد در مسافت رفتش باید 8 فرسخ باشد، نه این که رفت و برگشتش 8 فرسخ باشد. فرق میکند با رفت در یک روز، برگشت در یک روز دیگر.
استاد: اگر آن منظور شماست در رساله فارسی هم هست که اوائل آن مختار شیخ را میفرمایند. ایشان میگفتند رفت و برگشت باید در روز واحد تلفیق شود. اگر همین امروز 4 فرسخ برویم، 4 فرسخ برگردیم نماز شکسته است اما اگر امروز 4 فرسخ بروند بیتوته کنند، شب را آن جا بخوابم فردا برگردم یعنی مجموع 8 فرسخ که رفت و برگشت من است با بیتوته فصل بشود. این جا یک قول تخییر هست که در این صورت مخیر هستید شکسته یا جمع بخوانید. آن منظور شماست؟
شاگرد: بله.
استاد: اول در رساله بود و بعد تغییر کرد. بنظرم شیخ این را دارند که حاج آقا قول شیخ را اختیار کرده بودند که در دور بعد درس میدادند گفتند 40 شب هم بخوابد مختار نیست و باید شکسته بخواند.
شاگرد: شاید آن موقع یک فتوایی بوده که شب قصد بیتوته بوده که این حالت مسافت را حساب کردند.
استاد: چون ظاهراً عرفات 22 – 21 کیلومتر از مکه فاصله دارد. ممکن است اصل مسافت مشکوک بوده یا به فرمایش شما نسبت به آن مطلب بوده که چون بین راه در همان روز 4 فرسخ بروند و برگردند نبوده، تلفیق میشده، بینش بیتوته میشده، این هم احتمال خوبی است.
شاگرد: اصل مسأله از کتاب اجتهاد در مقابل نص آقای شرفالدین هست که نقل کرده میگویند زبیر نقل کرده معاویه حج آمد و در مکه با ما نماز ظهر را دو رکعتی خواند. میگوید عثمان نماز را تمام میخواند و به مکه میآمد و ظهر و عصر و عشاء را هر کدام 4 رکعت میخواند و چون به منا میآمد در آن جا و در عرفات نماز را تمام میخواند.
استاد: بله من هم در ذهنم بود. خود سنیها میگویند ظهری که معاویه یکی را شکسته خواند، در عصر آمدند به او ایراد گرفتند گفتند تو بنیامیه هستی، با رئیس و همه کاره بنیامیه مخالفت کردی و نماز عصر را تمام خواند. ظاهراً این عرفات بود. من این طوری در ذهنم مانده است.
برو به 0:25:30
شاگرد: ظاهراً این را هم مروان به مخالفت با معاویه گفته است.
استاد: موضعگیریها و کارهای مروان از عجائب است. یک تفحص جداگانه میخواهده که این مروان چه کار کرده است. غیر از معاویه، مروان از اصلیترین و مهمترین کسانی که در کشته شدن عثمان دخیل بود و همه فتنههای بعدی خودش بود. حاج آقا زیاد میگفتند «لا تقرّ لهم بخطیئة». عثمان به شرایطی رسیده بود که اگر میگفت اشتباه کردم و بیایید و میخواهم درست کنم مطلب تمام میشد. مروان محکم ایستاد گفت مبادا اقرار کنی من اشتباه کردم. «لا تقرّ لهم بخطیئة». محکم برهمان مواضع بایست.
شاگرد: آن چیزی که در بخاری و در مسند معروف شده و آوردند همان قضیه منا هست. به این جهت هم که آن نمازی که از عثمان خیلی معروف شده که 4 رکعت خوانده، آن روایت معروفشان که در همان بخاری آوردند این است که پیامبر در منا نماز را دو رکعت خواندند، ابوبکر و عمر هم دو رکعت خواندند، عثمان نیز در اوائل خلافتش دو رکعت میخواند ولی بعدها چهار رکعت خواند که آن وقت میگوید آن روزی که آمد در منا نماز را چهار رکعت خواند، موضوع را به عبدالله بن مسعود گفتند و او گفت «إنّا لله و إنّا الیه راجعون» بعد به او گفتند که ما با پیغمبر دو رکعت خواندیم، با ابوبکر و عمر هم همین دو رکعت را خواندیم.
استاد: حرف عثمان را نیاورده؟ عثمان یک عذری هم میآورد.
شاگرد: بله در ؟؟؟؟ میگوید که عثمان در مکه با خانواده خود بود به همین جهت بود. بعد ایشان حرف ؟؟؟ را رد میکند. یا گفتند زمینی در منا داشت. «گفتند»، گفته است، این که از خود عثمان نقل کرده باشند …
استاد: یک چیزی در ذهنم بود که خود عثمان عذر میآورد میگفت من چند سال شکسته خوانده بودم حالا چرا تمام میخوانم؟ یک حرفی میزد.
«بخلاف ما إذا لم يثبت الغلبة؛» یعنی غلبه حضرت در تفریق اگر ثابت نشد، دلیلی نداریم. «مع إمكان المناقشة» میگویند در اصل این که غلبه هم باشد میشود مناقشه کرد. یعنی اگر غلبه هم بوده دلالت بر مطلوبیتِ نفسیه تفریق نمیکند. حالا امکان مناقشهاش چیست؟ جلوتر هم صحبت همین بحث شده بود. «مع إمکان المناقشة في الاستدلال بهذه الغلبة؛» چرا؟ «فإنّ رجحان تأخير كلّ من الظهر و العصر إلىٰ آخر الحدّ لفعل النافلة لعلّه هو الذي رجّح التأخير له صلى الله عليه و آله و سلم، للعصر عن المثل لا لرجحان الفصل الزماني بين الفريضتين، و فعله صلى الله عليه و آله و سلم للنافلة قبل ذلك ليس يغني عن فعل غيره لها.» همانی که قبلا هم صحبتش شد. میفرمایند که کار حضرت غلبه داشته، خب داشته باشد، ما میتوانیم از قرائن بفهمیم که این غلبه کار حضرت باز برای نافله بود یعنی برای این که مبادا نافله ترک شود فاصله میانداختند نه این که خود فصل قطع نظر از نافله چیز خوبی بود. میتوانیم بگوییم این طوری نبود. خب بگوییم پس چرا اگر فاصله میانداختند غالباً حضرت خودشان نافله را میخواندند، چرا باز فاصله میانداختند؟ میگویند مراعات مردم میکردند، میخواستند آنها نافله بخوانند نه این که فقط خودشان سریع بخوانند. برای این که همه فضیلت نافله را درک کنند یک تعیین زمانی کرده بودند. میفرمایند که «لفعل النافلة لعلّه» یعنی این رجحان تأخیر «لفعل النافلة لعلّه هو الذي رجّح التأخير له صلى الله عليه و آله و سلم، للعصر عن المثل لا لرجحان الفصل الزماني بين الفريضتين» خب میگوییم حضرت نافله که میخواندند باز نمیخواندند. اگر به خاطر نافله بود باید … «و فعله صلى الله عليه و آله و سلم للنافلة قبل ذلك ليس يغني عن فعل غيره لها.» خب صبر میکردند تا دیگران هم بخوانند تا به فضیلت برسند. «و بالجملة، فتلك مسألة أُخرى» تلک یعنی فصل بین فریضتین و جمعش «مسألة أخری غير ما نحن فيه» که یک فریضه را بخواهیم ببینیم بعد از این که نافلهاش را خواندیم، استحباب دارد تا ذراع تأخیر بیندازیم یا نه؟ «و إن أمكن إرجاعها» یعنی تلک المسألة یعنی فصل و جمع بین فریضتین «إلىٰ مسألتنا بالتقريب المتقدّم.» که الان گفتیم که باز محور اصلی نافله بود. در جایی که نافله نیست فصل نباشد.
برو به 0:30:35
و اما آن مسأله حِکَم که شما مطرح فرمودید.
حِکَم و مصالح مبدأ برای انشای حکم توسط شارع هستند اما بعد از این که انشاء شد، دیگر حکمت حالت دائر مداری ندارد. برای این که مردم دچار سُکر نشوند، خمر حرام میشود، این حکمت است اما علت حرمت نیست. وقتی انشای تحریم برای شرب خمر شد چه مسکر هم باشد، چه مسکر هم نباشد، یک قطره هم بخورد حرام است. فلذا علت حرمت همان انشاء میشود؛ امر الهی و انشائی که مطلق انشاء شده است ولو حکمتش این بوده که مفسده اسکار دفع بشود. خب مفسده اسکار حکمت است اما انشاء مطلق علت است ولو مسکر یعنی آن حکمت هم نباشد، حکم مطلق است اما نکته مهمی که این جا هست این است که در مانحن فیه فایده دارد. گاهی حِکَمی جزء مبادی یک انشاء هست اما خود انشاء دائر مدار آن حِکَم نیست. اما وقتی توسط آن انشاء مطلق
در مقام امتثال به آن حِکَم دستیابی بشود، اگر چند تا وجوه متعدده در حِکَم باشد این جاست که در مقام امتثال شارع میآید مدیریت امتثال میکند برای این که بالاترین حِکَمی که مدنظر بود بالاترین تحقق را پیدا میکند. این نکته مهمی است!
خدمت یکی از آقایان گفتم که شنبه یادم باشد که بگویم الان حِکَمی بوده برای این که در این 5 وقت ذکر الله و فریضه قرار داده بشود اما بعد که این 5 وقت و 5 تا فریضه به عنوان انشاء منجز شارع حکمش را فرموده، آمده یک وقتی را برای صبح قرار داده، یک وقتی بین زوال و غروب برای ظهرین قرار داده، یک وقتی هم برای بین غروب تا پایانِ وقت که نصف شب یا طلوع فجر باشد، برای عشائین قرار داده است. این انشاء شد. آن وقت برای توضیح انشاء، در آن عبارتی که از فقه الرضا هست که چند بار هم خواندیم یک گوشهای بود که خیلی مناسبت بحث بود حضرت فرمودند که خیلی عبارت رسا در این مطلب بود که ما آن مواردی را که شارع میخواهد انشاء بفرماید، اضعف را ملاحظه میفرماید. چرا در مرحله انشاء حِکَم بتمامه لحاظ نمیشود؟ چون حِکَم برای افراد مختلف فرق میکند، وقتی میخواهد انشاء بکند بر طبق آن حِکم هست اما انشاء در خصوص تکلیفی که میخواهند انجام بدهند. حالا میگوید شرب خمر را ترک بکنید، خب ترک بکنید اما وقتی میخواهند انجام بدهند ملاحظه اضعف میشود. این عبارت این بود حالا خودتان هم بروید نگاه کنید ببینید مقصودی که الان میخواهم بگویم چقدر خوب بیان شده است.
و ذلك أن الله فرض الفرائض على أضعف القوم قوة ليستوي فيها الضعيف و القوي كما قال الله تبارك و تعالى فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ و قال فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ فاستوى الضعيف الذي لا يقدر على أكثر من شاة و القوي الذي يقدر على أكثر من شاة إلى أكثر القدرة في الفرائض و ذلك لئلا تختلف الفرائض فلا يقام على حد و قد فرض الله تبارك و تعالى على الضعيف ما فرض على القوي و لا يفرق عند ذلك بين القوي و الضعيف فلما لم يجز أن يفرض على الضعيف المعلول فرض القوي الذي هو غير معلول لم يجز أن يفرض على القوي غير فرض الضعيف فيكون الفرض محمولا ثبت الفرض عند ذلك على أضعف القوم ليستوي فيها القوي و الضعيف رحمة من الله للضعيف لعلته في نفسه و رحمة منه للقوي لعلة الضعيف و يستتم الفرض المعروف المستقيم عند القوي و الضعيف و إنما سمي ظل القامة قامة لأن حائط رسول الله ص قامة إنسان فسمي ظل الحائط ظل قامة و ظل قامتين و ظل قدم و ظل قدمين و ظل أربعة أقدام و ذراع و ذلك أنه إذا مسح بالقدمين كان قدمين و إذا مسح بالذراع كان ذراعا و إذا مسح بالذراعين كان ذراعين و إذا مسح بالقامة كان قامة أي هو ظل القامة و ليس هو بطول القامة سواء مثله لأن ظل القامة ربما كان قدما و ربما كان قدمين ظل مختلف على قدر الأزمنة و اختلافه باختلافها لأن الظل قد يطول و ينقص لاختلاف الأزمنة و الحائط المنسوب إلى قامة إنسان قائما معه غير مختلف و لا زائد و لا ناقص فلثبوت الحائط المقيم المنسوب إلى القامة كان الظل منسوبا إليه ممسوحا به طال الظل أم قصر فإن قال لم صار وقت الظهر و العصر أربعة أقدام و لم يكن الوقت أكثر من الأربعة و لا أقل من القدمين و هل كان يجوز أن يصير أوقاتها أوسع من هذين الوقتين أو أضيق قيل له لا يجوز أن يكون الوقت أكثر مما قدر لأنه إنما صير الوقت على مقادير قوة أهل الضعف و احتمالهم لمكان أداء الفرائض و لو كانت قوتهم أكثر مما قدر لهم من الوقت لقدر لهم وقت أضيق و لو كانت قوتهم أضعف من هذا لخفف عنهم من الوقت و صير أكثر و لكن لما قدرت قوى الخلق على ما قدرت لهم من الوقت الممدود بما يقدر الفريقين قدر لأداء الفرائض و النافلة وقت ليكون الضعيف معذورا في تأخير الصلاة إلى آخر الوقت لعلة ضعفه و كذلك القوي معذورا بتأخير الصلاة إلى آخر الوقت لأهل الضعف لعلة المعلول مؤديا للفرض و إن كان مضيعا للفرض بتركه للصلاة في أول الوقت و قد قيل أول الوقت رضوان الله و آخر الوقت عفو الله.[2]
حضرت فرمودند که «فاستوى الضعيف الذي لا يقدر على أكثر من شاة و القوي الذي يقدر على أكثر من شاة إلى أكثر القدرة في الفرائض» مثال زدند که وقتی خدای متعال میخواهد یک چیزهایی را واجب کند اقویاء را در نظر میگیرد، ضعفاء را هم در نظر میگیرد، حالا اقویای بدنی یا مالی. آن اضعف را در نظر میگیرد و برای آن اضعف چیزی را انشاء میفرماید. بقیه دیگر به عنوان فضیلت بالاترش را دارند، بعد فرمودند که مثلا «و ذلك أن الله فرض الفرائض على أضعف القوم قوة ليستوي فيها الضعيف و القوي» انشاء باید طوری باشد که فراگیر باشد، همه را بگیرد. خب اگر میخواهید انشاء فراگیر باشد باید چه کار کنند؟ باید در مقام تکلیف اضعف را نگاه بکنند. بعد فرمودند «و قد فرض الله تبارك و تعالى على الضعيف ما فرض على القوي و لا يفرق عند ذلك بين القوي و الضعيف فلما لم يجز أن يفرض على الضعيف المعلول فرض القوي الذي هو غير معلول لم يجز أن يفرض على القوي غير فرض الضعيف» حالا بیایند و فرق بگذارند، بگویند فرض قوی این است، فرض ضعیف آن هست. این هم کار درستی نیست. پس چه شده؟ «فيكون الفرض محمولا» احتمال میدهند در نسخه غیرمحمولاً هم باشد. نمیدانم در خود فقه الرضا هم محمولاً است یا نه. «ثبت الفرض عند ذلك على أضعف القوم ليستوي فيها القوي و الضعيف رحمة مِن الله للضعيف لعلته في نفسه و رحمة منه للقوي لعلة الضعيف» خلاصه هر دوی قوی و ضعیف انسان هستید، حالا چون نمیشود او را بیش از این تکلیف بکنیم، تکلیف را با مراعات اضعف قرار میدهیم، قوی هم در اصل الزام انشاء با او برابر میشود. «و يستتم الفرض المعروف المستقيم عند القوي و الضعيف» آن فرض اصلی جا میگیرد به نحوی که ضعیف و قوی همه میتوانند با هم انجام بدهند.
در آن طرف صفحه دارد که « فإن قال لم صار وقت الظهر و العصر أربعة أقدام و لم يكن الوقت أكثر من الأربعة و لا أقل من القدمين و هل كان يجوز أن يصير أوقاتها أوسع من هذين الوقتين أو أضيق» ممکن بود یا نه؟ «قيل له لا يجوز أن يكون الوقت أكثر مما قدر لأنه إنما صير الوقت على مقادير قوة أهل الضعف و احتمالهم» اضعف را در نظر گرفتند. «لمكان أداء الفرائض و لو كانت قوتهم أكثر مما قدر لهم من الوقت لقدر لهم وقت أضيق» اگر نوع میتوانستند وقت اضیقی در نظر گرفته میشد. «و لو كانت قوتهم أضعف من هذا لخفف عنهم من الوقت و صير أكثر» اگر قدرت همین هم نداشتند باز وقت توسعه پیدا میکرد که نوع مردم بتوانند. بزنگاه عبارت این جاست «و لكن لما قدرت قوى الخلق على ما قدرت لهم من الوقت الممدود بما يقدر الفريقين قدر لأداء الفرائض و النافلة وقت ليكون الضعيف معذورا في تأخير الصلاة إلى آخر الوقت لعلة ضعفه و كذلك القوي معذورا بتأخير الصلاة إلى آخر الوقت لأهل الضعف لعلة المعلول مؤديا للفرض و إن كان مضيعا للفرض بتركه للصلاة في أول الوقت و قد قيل أول الوقت رضوان الله و آخر الوقت عفو الله» برای چه کسی؟ برای قوی؟ عفو الله برای آن کسی که نمیتواند؟ نه. با این بیان قشنگ پس وقتی میخواهد انشاء بشود، نوع مردم کار دارند، سخت است پس بین زوال تا غروب وقت است.
اما عدهای هستند قوتشان بیشتر است، نافله را هم میتوانند بخوانند لذا برای مراعات کسانی که میخواهند نافله بخوانند ذراع تعیین میشود. با همه اینها اگر یک کسانی زودتر میتوانند نافله را بخوانند همین وقت هم برای آنها نیست، آنها مضیع هستند. همان روایتی که بعداً حاج آقا در صدد دفاع از آن هستند … کسی که میتواند نافلهها را با فریضه ظهر و نافله عصر و فریضه عصر انجام بدهد او اگر عقب بیندازد نسبت به این مضیع میشود. چرا؟ چون قدرت دارد و به خوبی میتواند این را انجام بدهد. پس آن برای مراعات ضعیف بوده. هم اصل انشاء بین الوقتین و هم انشائات فضیلت اگر انشاء بگیریم. این بیان بود.
برو به 0:40:13
حالا مواردی هست که حِکمی برای نافله خواندن، فریضه خواندن، حضور قلب و همه اینها هست که هم حضور قلب، هم استباق به خیر، همه اینها جمع بشود. أربعة آلاف حدی که صلاة دارد همه جمع بشود. خب این حِکَم برای این هست که خدای متعال نماز را واجب بفرمایند. خب حالا که واجب کرد وقت انشاء چه کسی را مراعات میکند؟ وقت انشائی که ببرد که اگر انجام ندهید اضعف را چوب میزنیم. مقتضای حال آن اضعف چیست؟ این که میگویند بین زوال تا غروب این نمازها را بخوان. فریضتین را بخوان. پس حالا آن اول وقت هم عصر را خواندی، به عنوان انشای جزمی خواندی.
مرحله بعدش میآییم که آیا انشاهای جدیدی برای فضیلت است؟ ممکن است کما این که از کلمات علماء استفاده میشود اما طبق آن احتمالی که من عرض کردم این یک مطلبی است که برای خودش قابل تأمل است و فوایدی دارد. حِکَم متعددی سبب انشاء شده است. چه بود؟ اقبال قلب، فضیلت استباق به اول وقت، نافله و فریضه را با هم خواندن، همه اینها حِکَم شد اما وقت انشاء چه کسی مراعات شد؟ اضعف. حالا یک راه دیگر هم این جا دارد که علی ای حال حِکَم هستند، ما برای انشاء مراعات ضعیف را کردیم. آیا ممکن هست که یک کاری بکنید که در عین حالی که این انشاء به ملاحظه اضعف بوده اما در عین حال اتمّ طرق تحصیل آن مصالح اصلیه و حِکَم هم بشود، راهی هست یا نیست؟ یک راهش همین است که مقدمهاش را قبلاً عرض کردم. خود شارع بعد از این که انشاء را برای اضعف مکلفین بیان فرمود، میآید مدیریت امتثال میکند. یعنی میگوید وقتی میخواهید آن انشاء من را انجام بدهید، حالا مبادی و حِکَم را ملاحظه میفرمایید. ملاحظه مبادی و حِکَم در نفس انشاء نشده است، ملاحظه مبادی حِکَم در مقام امتثال شده است. چرا؟ چون علی ای حال امتثال هم امتثال آن انشاء جزمی است اما آن محیط هم سبب این امتثال شده بوده، پس ما به جای این که در انشاء، انشایی بکنیم که مکلف به ضیق بیفتد، منِ شارع انشاء را با توسعه قرار میدهم اما برای امتثال کاری میکنم همه آن حِکَم و مصالح به اتمّ وجه تبدیل بشوند. وقتی که این طوری شد در مقام امتثال میفرمایند مبادا طوری رفتار کنی که نافله را نخوانی. مبادا کاری بکنی که اقبال قلب نداشته باشی. از آن طرف هم مبادا تضییع کنی و عقب بیندازی. حتماً به سرعت اول وقت بخوان «رضوان الله». بین همه این مصالح که باید تسهیل بشود جمع میکند به این که انشاء را برای اضعف قرار میدهد، امتثال مکلفین را مدیریت میکند به نحو فضیلت … پس این فضیلت، فضیلت انشایی نیست، فضیلت تحصیل حِکَم است. فضیلتی که برای تحصیل حِکَم است بدون این که آن حِکَم حالت علیت برای انشاء داشته باشند. این خودش یک نکتهای است که در این جا میتوانیم حرفش را بزنیم.
شاگرد: طبق بیان حضرتعالی باید بگوییم یکی از حِکَمها این بود که خلاصه این نمازها در اوقات مختلف باشد. آن وقت این مدیریت اقتضاء هم میکند که فصلی هم باشد، نه این که بگوییم افضل این است که همه اینها را بچسبانیم. سوال ما سر این بود که …
استاد: من نگفتم این را نتیجه میدهد. اصل حرفم این بود که ما میتوانیم در مقام چیز اینها را مراعات کنیم. یکی از حِکَم این بود که در هر وقتی باشد. خب حالا وقتی میخواهیم مدیریت کنیم میتوانیم بگوییم آن حِکَم باید مراعات بشود به نحوی که آن بیاید. میتوانیم هم بگوییم گاهی در مقام امتثال اگر بخواهیم مراعات آن حِکَم بکنیم نوعاً تضییع میشود. خود حاج آقا زیاد میفرمودند، خود سنیها عملاً وقتی نماز ظهر را خواندند، آنهایی که اشتغال به کار دارند نمازهای عصرشان نزدیک غروب میرود. روایاتی هم که برای تضییع نماز عصر دارد برای همین است. لذا خود سنیها میگویند «حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی» که نماز عصر بوده برای این است که غالب مکلفین نماز عصر را غروب میخواندند. این که در این بین بیایند دیگر نمیشد.
شاگرد: حداقل فرادی میشود.
استاد: بله فرادی میشود، همچین آخر وقت هم میشود. لذا محافظت بر آن مصالح جورواجور میشود.
شاگرد2: دیگر باید از لسان ادله استفاده بشود.
استاد: غیر از مسأله لسان. وقتی گفتیم لسان ادله برای مدیریت امتثال است ما به مورد نگاه میکنیم یعنی اگر کسی میفهمد که من الان ظهر را خواندم، بخواهم عصر را نخوانم بگویم سر وقتش، خواب رفتم، مانع پیش آمده، دم غروب با زحمتی دارم میخوانم. برای این افضل است که بخواند. چرا؟ چون قرار شد ما هم حِکَم را ملاحظه کنیم. این را کلی عرض میکنم. حالا این هم ببینید تا اصل این حرف جور در میآید یا شاید حرف بدی نباشد که حِکَم مراعات در انشاء نشوند اما در مقام مدیریت امتثال حِکَم مراعات بشوند و کاملاً مدیریت بشوند به معنای این که همه اینها تحصیل بشود.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه، ص: 23-24
[2] الفقه – فقه الرضا، ص: 75-77