مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 79
موضوع: فقه
ابتدای کلاس پرسشی درباره ربای قرضی و نظر اقای بهجت / پول گذاشتن درمرکزی برای گرفتن وام بدون شرط گذاشتن/ معتبرترین منبع فتوایی اقای بهجت جامع المسائل است و اگر درجایی تعارض شود نظرشان دروسیله مقدم است و دراواخر عمرشان خیلی تغییر فتوا داشتند و توضیح مختصری درباره نوشتن وسیله النجاه و توضیح المسائل و استفتائات اقای بهجت .
جامع المسائل قلم خود حاج اقاست و ازهمه مقدم تر است و ازحیث عبارت و دقت های علمی جامع المسائل اولویت دارد مگر تعارض روشن داشته باشد با وسیله که وسیله مقدم است.
بسم الله الرحمن الرحیم
و صرّح في الرواية الأُخرىٰ لصفوان عنهم بقوله و إن كنت خفّفت، فحين تفرغ من سبحتك؛ و إن طوّلت، فحين تفرغ من سبحتك، فكأنّه عليه السلام نفى التحديد بالذراع، و جعله معرّفاً لفعل النافلة طويلة أو قصيرة.
و لذا لم يذكر في رواية «ذريح» في ترتيب الصلاتين، إلّا فعلهما بعد نوافلهما على الترتيب، و مثلها رواية «مسمع».
و قوله عليه السلام في رواية «يزيد بن خليفة» فإذا صار الظلّ قامة، دخل وقت العصر، يريد به الدخول بنحو يكون تأخير الظهر إليه مرجوحاً حتّى لمريد النفل، لا أنّ تقديم العصر عليه مرجوح حتّى لمن يتنفّل للظهر و صلّى الظهر، بقرينة ما تقدّم و يأتي.
و قوله عليه السلام في رواية «عيسىٰ بن أبي منصور» إذا زالت الشمس فصلّيت سُبحتك، فقد دخل وقت الظهر يريد الدخول الذي لا رجحان في التأخير، لأنّ المفروض فعل النافلة الذي هو المرجّح للتأخير إليه؛ فإن دخول وقت الظهر بالزوال و عدم وجوب النفل معلوم للكلّ.
و أمّا رواية «زرارة» فليس فيها ما ينافي ما مرّ، إلّا ما في قوله عليه السلام و لكنّي أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً، فيحتمل إرادة الدوام في السنة في قبال الإبراد الذي حدّده له في الرواية الأُخرىٰ بالمثل و المثلين في الصيف؛ و يحتمل إرادة رجحان التفريق، و ذلك أيضاً يحتمل فيه مطلوبيّة التفريق في وقتين بنفسه.
و يحتمل إرادة لازم التفريق من النشاط لفعل النافلة و التأخير لأجل ذلك؛ فإذا كان الوقت مجرّد زوال الشمس دائماً متّخذاً بالاعتياد، لزم ذلك فوت النافلة في كثير من الأوقات؛ فقوله أن تتّخذ ذلك إن كان مع فعل النافلة المفروض في الرواية، فمطلوبيّة الفرق يمكن أن يكون لمطلوبيّة الإبراد في الصيف، و إلّا احتمل أن يكون لفعل النافلة.
لكن هذه الرواية مشتركة مع رواية «معاوية بن ميسرة» في عدم ارتضاء الجمع بين الظهرين بعد زوال الشمس مع الاختلاف في فرض فعل النوافل، و في الابتداء بالمجموع حين زوال الشمس هنا و عدم فرضها في رواية «معاوية»، و جعل الجمع في طول النهار بعد زوال الشمس، و الاختلاف بالكراهة لاتّخاذه وقتاً هنا، و بقوله عليه السلام ما أحبّ أن يفعل ذلك كلّ يوم؛ فإنّ الجمع بلا فرض النوافل، ليس من الراجح، خصوصاً مع عدم الوقوع في أوّل الزوال، و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه؛ مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم، المعلوم منهم التفريق المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع، خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح من الجمع بلا عذر، و لعلّه لذا قال أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً، و إلّا كانت مخالفة لصريح الروايات الدالة علىٰ عدم منع غير السبحة، كما في رواية «ذريح» و غيرها المصرّح بنفي التحديدات كلّها. [1]
فرمودند که «و صرّح في الرواية الأُخرىٰ لصفوان عنهم بقوله و إن كنت خفّفت، فحين تفرغ من سبحتك؛ و إن طوّلت، فحين تفرغ من سبحتك، فكأنّه عليه السلام نفى التحديد بالذراع، و جعله معرّفاً لفعل النافلة» یعنی ذراع معرف فعل نافله است. «طويلة أو قصيرة.» این ها را خواندیم.
شاگرد: به روایت یزید بن خلیفه رسیدیم.
وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ عُمَرَ بْنَ حَنْظَلَةَ- أَتَانَا عَنْكَ بِوَقْتٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- إِذاً لَا يَكْذِبُ عَلَيْنَا قُلْتُ ذَكَرَ أَنَّكَ قُلْتَ- إِنَّ أَوَّلَ صَلَاةٍ افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ الظُّهْرُ- وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَقِمِ الصَّلٰاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ لَمْ يَمْنَعْكَ إِلَّا سُبْحَتُكَ- ثُمَّ لَا تَزَالُ فِي وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَةً- وَ هُوَ آخِرُ الْوَقْتِ- فَإِذَا صَارَ الظِّلُّ قَامَةً دَخَلَ وَقْتُ الْعَصْرِ- فَلَمْ تَزَلْ فِي وَقْتِ الْعَصْرِ حَتَّى يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَتَيْنِ- وَ ذَلِكَ الْمَسَاءُ فَقَالَ صَدَقَ.[2]
استاد: بله آن دو تا روایت هم خواندیم، سندهایش هم بررسی کردیم. «و قوله عليه السلام في رواية «يزيد بن خليفة» فإذا صار الظلّ قامة، دخل وقت العصر،» این روایات که حاج آقا این جا ذکر کردند به ترتیب در وسائل آمده است. ابن خلیفه روایت ششم در وسائل بود که «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ عُمَرَ بْنَ حَنْظَلَةَ أَتَانَا عَنْكَ بِوَقْتٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذاً لَا يَكْذِبُ عَلَيْنَا قُلْتُ ذَكَرَ أَنَّكَ قُلْتَ إِنَّ أَوَّلَ صَلَاةٍ افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ الظُّهْرُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَقِمِ الصَّلٰاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ لَمْ يَمْنَعْكَ إِلَّا سُبْحَتُكَ ثُمَّ لَا تَزَالُ فِي وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَةً وَ هُوَ آخِرُ الْوَقْتِ فَإِذَا صَارَ الظِّلُّ قَامَةً دَخَلَ وَقْتُ الْعَصْرِ فَلَمْ تَزَلْ فِي وَقْتِ الْعَصْرِ حَتَّى يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَتَيْنِ وَ ذَلِكَ الْمَسَاءُ فَقَالَ صَدَقَ.» مختار حاج آقا با این قسمت عبارت که «فإذا صار ظل قامة دخل وقت العصر» موافق نیست. این «دخل» یعنی چه؟ «يريد به الدخول بنحو يكون تأخير الظهر إليه مرجوحاً حتّى لمريد النفل» یعنی قبلش هم وقت داخل است اما برای کسی که مرید نافله هست می تواند عقب بیندازد اما وقتی که به قامت رسید «دخل وقت العصر» یعنی دَخَلَ وقتِ انحصاری عصر به نحوی که حالا دیگر نافله هم اجازه نمی دهند بخوانیم. پس دخل یعنی دخول انحصاری، حالا دیگر «فقد ترکتَ النافلة بدأتَ بالفریضة» یعنی حالا وقت است. لذا می فرمایند «يريد به الدخول» وقت عصر داخل می شود اما نه بنحوی که قبلش نبوده «بنحو يكون تأخير الظهر إليه مرجوحاً» تا آن وقت ظهر را عقب بیندازید مرجوح می شود. «حتّى لمريد النفل لا أنّ تقديم العصر عليه» یعنی بر آن قامت. «مرجوح حتّى لمن يتنفّل للظهر و صلّى الظهر، بقرينة ما تقدّم و يأتي.» به قرینه روایات قبلی و بعدی این طوری معنا می کنیم که اگر کسی نافله عصر را خوانده، نماز ظهر را خوانده این جا نمی شود بگویند «دخل وقت العصر» برای کسی که می خواهد عقب بیندازد، مساهله کاری کند «دخل وقت العصر» حالا دیگر نمی تواند برای عصر یک سر سوزن مساهله کاری کند، نافله هم باید کنار برود. این را این طور معنا فرمودند.
با آن بحث هایی هم که چهارشنبه شد بعضی هایش هم هر چه یادتان هست و شما هر چه فکر کردید به ما هم بفرمایید. حالا باز هم سراغ این روایت می آییم.
شاگرد: این جمله دوم چه معنایی می شود؟ جمله دوم از روایت که خواندید که وقتی دو ذراع شد وقت عصر تمام می شود. اگر این برداشت را کنیم، آن جمله را چه کار کنیم؟
استاد: آن بود که «إلی أن یصیر ظلّ القامة آخر وقت الظهر و هو آخِر الوقت و فَإِذَا صَارَ الظِّلُّ قَامَةً دَخَلَ وَقْتُ الْعَصْرِ فَلَمْ تَزَلْ فِي وَقْتِ الْعَصْرِ حَتَّى يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَتَيْنِ» این جا روی همان معنایی که حاج آقا فرمودند وقت ظهر می آید تا جایی که قامت می شود، حالا دیگر وقت عصر است یعنی دیگر نمی شود به خاطر ظهر یا نافله ظهر، عصر را عقب بیندازید. الان دیگر «دخل وقتُ العصر» وقت انحصاری عصر که نباید صبر کنید نافله ظهر و ظهر تا آن وقت بشود. از این جا به بعد چه؟ وقت، وقت عصر است. بعد تا کی وقت عصر است؟ یعنی آن وقت فضیلتی که تضییع برای وقت عصر صدق نمی کند. پس بین قامة تا قامتین وقت عصر است یعنی وقتی که دو چیز را در خودش جمع دارد؛ انحصار و فضیلت که برای عصر است. البته در این روایت که عمر بن حنظله از حضرت نقل کردند.
برو به 0:06:09
شاگرد: به هر حال انحصار و فضیلت برای این قسمت دوم است، آن وقت عصر را زودتر خواندن چطور فضیلت پیدا می کند؟ بالاخره یک محدوده ای از اول تا آخر برای عصر معلوم کردند.
استاد: الان وقت انحصاری است. مانعی ندارد. می گویند اگر عصر نافله را خواندی قبلش افضل از این قامت است که حتی عصر را بخوانی. اما پس یعنی چه «دخل وقت العصر»؟ یعنی دخل وقت عصری که هیچی نمی تواند با عصر مزاحمت بکند.
شاگرد: هیچی نمی تواند مزاحمت بکند یعنی چه؟ یعنی نماز ظهر را نخوانیم؟ نماز ظهر را که باید بخوانیم. اگر کسی تا حالا ظهرش را نخوانده …
استاد: اگر نخوانده بعضی روایات هم حتی تا محدوده این فضاها هم رفته بود. ما فعلاً همین روایت را کار داریم. باید بخواند و می تواند هم بخواند اما آن یک نحو تضییعی برای عصر حساب شده است.
شاگرد2: روایت به این مضمون داشتیم که می گوید اگر رسیدی ظهر را بعدش بخوان. این مطرح نشد، شاید مشابهش را داشتیم.
شاگرد3: آخر وقتش اگر می خواهید 4 رکعت بخوانید.
شاگرد2: وقت اختصاصی بله! منتها منظور ما از قامت …
استاد: چهار رکعتی برای عصر؟ آخر غروب؟
شاگرد3: …مانده، ظهر را بعدش بخوانید.
استاد: آن که درست است روایت هم داریم. روایتی که بگوید وقتی که مثل شد یا قامت شد اگر ظهر را نخواندی باید عصر را بخوانی. تا این اندازه که آخر وقت الظهر، وقت ظهر تمام شد.
شاگرد2: شاید همان بود که خودشان بر وقت اختصاصی اش حمل کرده بودند. یک روایتی را صاحب وسائل فرمودند احتمالاً بر چهار رکعت دم غروب حمل کردند ولی فکر می کنم در آن تصریح به مثلین نبود.
استاد: حالا چون الان عبارت یادم نیست ولی این طور مضمونی در آن گفتم.
شاگرد2: حالا در ابواب دیگر داریم مثل آن زنی که از حیض پاک می شود اگر به قامتین رسیده دیگر ظهرش هیچی فقط عصر را …
استاد: بله یکی همین است؛ کأنه پس پایان وقت ظهر است. حالا این یکی اش بود، شاید غیر از این هم بود. باز من دوباره نگاه می کنم.
شاگرد2: در مسافر هم فقهاء فتوا ندادند اگر کسی دیرتر رسیده …
استاد: اگر در عصر رسیده تمام بخواند اما ظهر با این که نخوانده دیگر گذشته است و ظهر را شکسته بخواند.
الان تازه روایت را ندیدم فاصله شده، حالا دوباره شما یادتان باشد برای همدیگر بگوییم. این طور مضمونی در روایت بود.
شاگرد: ما نفهمیدیم نماز عصر را الان چطوری باید بخوانیم؟ یا در فضای فعلی داریم می گوییم که نه. مخاطب از این روایت چه فهمیده؟ یعنی منظور روایت با فرض حاج آقا که این وقت که وقت عصر شد دیگر نماز ظهر را نخواند؟ یعنی این را می خواسته بگوید یا حالا نماز ظهر را تند تند بخواند؟ مثال را تصحیح می کنم. الان وقت عصر شده، به اندازه یک ذراع هم فاصله است، خب وقت فضیلتش این قدر طولانی است هم نافله ظهرم را می خوانم، هم نماز ظهرم را می خوانم، هم نافله عصرم را می خوانم هم نماز عصرم را می خوانم، کلش را در فاصله یک ذراع می خوانم. این روایت چه خاصیتی پیدا کرده است؟ فرمایش حاج آقا این است که این روایت چیز جدیدی نیست همان بحث قبلی است.
استاد: می گویند با «ما مضی» و با «ما یأتی» یعنی روایات قبل و بعدی که راجع به نافله بود این روایت را این طور معنا می کنیم که یعنی وقتی به قامت رسید «دخل» وقت انحصاری عصر به نحوی که خود شارع قبلش اجازه تأخیر را می داد می گفت ولو اول الوقت خیلی افضل است، خیلی هم سفارش می کنند اما تا قامت نشده هنوز این قدر عصر اهمیت پیدا نکرده است. اگر هم ولو گذشته باز نافله را بخوان اما وقتی که آن وقت شد هنوز جمع افضل است.
شاگرد: جمع بین نافله ظهر و ظهر یا جمع بین نافله عصر و عصر؟
استاد: همهاش هست. یعنی الان این فضا که یعنی «دخل وقت العصر» می توانستی نافله ظهر و نماز ظهر و نافله عصر را بخوانی اما این وقت که شد، همینی هست که الان شما در رساله ها می فرمایید می گویید کی وقت نافله عصر می گذرد؟ می گویید چهار هفتم شاخص.
شاگرد: دو ذراع در واقع می شود، قامت می شود، نه …
استاد: نافله عصر را دو ذراع می گویید.
شاگرد: بله همان نافله عصر را دارم عرض می کنم ولی ظاهرش این است وقتی قامت شد «دخل وقت العصر» شما می فرمایید «دخل وقت العصر» یعنی دیگر نافله هایش را هم نخوان، خود نماز عصر را بخوان، اشکال ما همین است. چون فتوای معروف این است که تا چهار هفتم یعنی تا دو قامت نافله عصر را همچنان بخوانید اگر وقت عصر فاصله این دو تا را …
استاد: پس الان قامت را ذراع می گیرید. آن محتمل هست.
شاگرد: ظاهر است دیگر!
استاد: نه تصریح نیست. در این روایت محتمل هست که این از آن روایت هایی باشد که قامت یعنی مثل. چون در روایات بود دو یا سه تا روایت بود که حالت تردید داشت در بعضی روایات معلوم بود که منظور از قامت یعنی ذراع. قامت مردد بود که قامتِ جدار …
برو به 0:11:58
شاگرد: با این فرض وقتی قامتان که می خواهیم بگوییم عصر است اصلا معنی ندارد.
استاد: مثلین؟ چرا معنا ندارد؟
شاگرد: به خاطر این که الان که قامت شد به هر معنایی که شد تا حالا باید نافله ها را بخوانیم، اگر نمی خواندیم دیگر نماز عصر …
استاد: از این به بعد وقت انحصاری عصر است.
شاگرد: از الان به بعد دیگر، نه از الان تا این وقت. خب بقیه اش چه می شود؟
استاد: «دَخَلَ» چه معنا شد؟ «دَخَلَ» یعنی وقت انحصاری فضیلتی شد.
شاگرد: فضیلتی خود عصر، دیگر نافله هم نخوانید.
استاد: وقت فضیلتی تا دمِ غروب؟ نه! تا مثلین. یعنی در این فاصله گل وقت عصر است. و لذا در بعضی از روایات دیگر هم دارد که اگر از این مثلین هم گذشت «فکان مضیّعاً» وقتی گذشت دیگر تضییع است، تارک نیست اما مضیّع هست. منافاتی ندارد در هر جایی لسان …
یک روایت دیگر هم بود که شما از شیخ در عدّه نقل کردید که در وسائل هم بود که حضرت فرمودند همه اختلافات وقت برای این بود که «أنا ألقیتُ الخلاف» به خاطر دنباله اش این روایت خیلی مهم است «لئلا یُعرف فیؤخذ برقابهم» که حضرت … که این روایت خیلی چیز خوبی برای رده بندی ملاکات نسبت به این هاست. همین اختلافات را اگر خود حضرت می فرمایند من انداختم در فعل نافله تاب آن اختلاف اندازی را ندارد. یعنی نسبت به اوقات می توانند بگویند این وقت بخوان، به دیگری بگویند آن وقت بخوان، به آن دیگری بگویند آن وقت بخوان اما این که بگویند این ها برای این است که نافله بخوانی بگویید این هم برای اختلاف انداختن است، نه این اشاره است به همان ملاک واقعی ولذا یک نحو حکومت ملاکی برای تأویل است که «إنما جعل الذراع لمکان النافلة» حکومت ملاکی برای امثال توقیتاتی است که تاب این را دارد که در آن روایت حضرت بفرمایند که «أنا ألقیتُ الخلاف». «ألقیتُ الخلاف بتوقیتات متعددة» درست است اما به ملاکات، ملاکات هم چند جور ملاک است اما وقتی تهافت و تعارض بین وقت است با ملاک، چه کسی حاکم می شود؟ با پشتوانه «أنا ألقیت» یعنی با پشتوانه تقیه کدام حاکم می شود؟ ملاکات. این هم نکته خوبی است که حالا ایشان روایتش را گفتند توجه کنید و در ذهن شریفتان باشد.
شاگرد: «ألقیتُ الخلاف» با آن تتمه اش «لئلا یعرف فیؤخذ برقابهم»چطور سازگار است؟ اگر حضرت به همان شکلی که سنی ها می خواندند می گفتند …
استاد: آن که ترویج سنی گری ها بود. یک ظرافت کاری هایی در دستگاه ائمه هست که جمع می کنند بین این که این مُشتی که بودند و چطور و با چه سخت هایی هم آن طور صدمات را نبینند و هم از آن طرف این مطلب بماند به عنوان این که دین آن نیست. و الا این که تقیه ای که باعث شود همه چیز محو بشود، اهل بیت این کار را نکردند، گذاشتند که بماند که این حرف ها درست نیست اما ماندنی که اگر آن ها می فهمیدند که این ها می خواهند مقابله کنند که آن ها را برمی داشتند، محو می کردند.
یک دفعه دیگر هم عرض کردم. این از چیزهایی است که گاهی به ذهنم می آید روی حساب این که می بینم اگردرتقدیرات، حکومت آل بویه مثلا قرن دوم شده بود یا اوائل قرن سوم اگر شده بود الان خیلی تفاوت داشت، بسیاری از کتاب های معتبر اهل سنت که نوشته شده و مستمسک خیلی واضحی برای شیعه هست نوشته نمی شد. یعنی زمانی بود که شیعه در شدت تقیه بودند، یعنی در این فضا می گفتند این ها را رها کنید یک چیزی می گویند کی هستند که اصلا حرف می زنند، در این فضا یک محدث یک کسی که مطالبی را می دید غربال می کرد، بخاری متخصص این غربالگری بود، چطور عوض کند، چه چیزهایی را بیاورد، چه چیزهایی را نیاورد اما در آن فضا بود، در فضای قرن سوم بود. در قرن چهارم علمای سنی شروع کردند بعد یک دفعه دیدند یک حکومت شیعی می آید، حرف های شیعه را می خواهد از موضع قدرت راه بیندازد. این جا خط کشی فرهنگی شروع شد، گفتند این ها الان در موضع قدرت هستند، آن وقت می دیدند چه چیزی را بیاوریم، چه چیزی را نیاوریم. خیلی عجیب شروع به خط بندی شدن کرد. من این ها را ندیدم کسی از محققین تأیید بکنند، همین طوری از باب طلبگی مطالعه می کردم همین طوری به ذهنم آمده وگاهی یک چیزی برایم ملموس می شد که واقعش این طوری است که مثلا از ابن حزم شروع می شود بعدش …وقتی دیدند که در آل بویه تازه خیلی کاری نشد، همین اندازه گفتند که اذان شیعه ها را بگویید، «حیّ علی خیر العمل» بگویید، چیز آن چنانی نبود ولی همین اندازه بود کسی که در رأس کار بود ابا نداشت از این که به او رافضی بگویند، از این که بگویند شیعه است، نمی ترسید. این خیلی برای آن ها تکان دهنده بود، بعدش هم فاطمیون دوباره در مصر آمد، مدام پیش رفت تا جایی که … خدا را شکر می کنم می گویم این صحیح بخاری و مسلم را دیگرکاری نمی توانند بکنند، در آن زمان نوشته شده، در زمانی که دیگر تمام شد، این مستقر هم شد، حرف ها را هم به عنوان مدعا زدند، بعد این آمدند دیدند چه چیزهایی در کتاب ها هست شیعه ها می روند دست به دست می کنند، شروع به صحبت کردن می کنند که اگر این ها را در آن خط کشی ها می دانستند، این ها را نمی آوردند مثل این که الان نمی آورند و مثل اینکه خیلی هایش را محو کردند و حاضرند محو هم بکنند ..
برو به 0:18:11
شاگرد: درباره ««ألقیتُ الخلاف» فرمودید که نمی خواستند ترویج سنی گری هم بشود در عین حال …
استاد: بله! یعنی در آن فضا که در حال تقیه بودند می گذاشتند که اصل حرف ها بماند همان طور نباشد که آن ها حاکم باشند. این برای این روایت بود.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاتَيْنِ- فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ سُبْحَتِكَ فَصَلِّ الظُّهْرَ مَتَى مَا بَدَا لَكَ.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- فَصَلَّيْتَ سُبْحَتَكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ.[3]
فرمودند که «و قوله عليه السلام في رواية «عيسىٰ بن أبي منصور»» روایت هشتم در وسائل می شود. عبارت این بود. از روایت مالک الجُهنی رد شدند که عبارتش این بود «أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاتَيْنِ فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ سُبْحَتِكَ فَصَلِّ الظُّهْرَ مَتَى مَا بَدَا لَكَ.» چون فقط مربوط به ظهر بوده را حاج آقا این جا نفرمودند.
روایت هشتم از عیسی بن أبی منصور است، سندش هم خوب است «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَصَلَّيْتَ سُبْحَتَكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ.» خب «يريد الدخول الذي لا رجحان في التأخير» نه یعنی قبلش دخول نبود، قبلش هم دخول وقت بود، دخولی که رجحان در تأخیر داشت یعنی مجاز بودی بلکه راجح بود عقب بیندازی. چرا؟ چون نافله را بخوانی. وقتی نافله را خواندی حالا دیگر نه، «لا رجحان فی التأخیر لأنّ المفروض فعل النافلة الذي هو المرجّح للتأخير إليه؛» یعنی تا وقتی که نافله را … «فإن دخول وقت الظهر بالزوال و عدم وجوب النفل معلوم للكلّ.» این که اول ظهر وقت داخل شده و نافله هم واجب نیست، این را همه می دانند پس بنابراین وقتی حضرت می فرمایند وقتی نافله را خواندی وقت داخل شد از قرائن می فهمد نافله را که خواندی وقت داخل شد. نافله که مستحب است اگر نخوانم چه؟ مستحب است. معلوم می شود وقتی که نافله خواندی داخل شد یعنی دخول بلا رجحان فی التأخیر. این هم از این روایت.
وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ يَعْنِي ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَصُومُ فَلَا أَقِيلُ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ- فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الظُّهْرَ- ثُمَّ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الْعَصْرَ ثُمَّ نِمْتُ- وَ ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ النَّاسُ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ- إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ- وَ لَكِنِّي أَكْرَهُ لَكَ أَنْ تَتَّخِذَهُ وَقْتاً دَائِماً.[4]
«و أمّا رواية «زرارة»» روایت زراره روایت دهم می شود. «فليس فيها ما ينافي ما مرّ، إلّا ما في قوله عليه السلام و لكنّي أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً» شروع می کنند برای این روایت چند تا احتمال می گویند. قبلاً هم صحبت از روایت شد. چون آن روایت عیسی بن ابی منصور طریق شیخ به حسین بن سعید بود، سندش خوب بود اما این جا موثقه می شود.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ …[5]
چون در روایت نهم دارد که «وَ بِإِسْنَادِهِ» یعنی شیخ «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ» بعد روایت دهم دارد که «و عنه» یعنی از حسن بن محمد بن سماعة» که واقفی ثقه بود، توثیق داشت. بنابراین «وَ عَنْهُ» یعنی حسن بن محمد بن سماعة «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ يَعْنِي ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ عَنْ زُرَارَةَ» که فقط همین حسن بن محمد هست که واقفی و ثقه است، در بقیه سند خوب است. «عن زرارة قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَصُومُ فَلَا أَقِيلُ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الظُّهْرَ ثُمَّ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الْعَصْرَ ثُمَّ نِمْتُ وَ ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ النَّاسُ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ وَ لَكِنِّي أَكْرَهُ لَكَ أَنْ تَتَّخِذَهُ وَقْتاً دَائِماً.» دائماً چنین کاری را نکن. حالا ببینیم ایشان چه احتمالی می دهند؟ «فيحتمل إرادة الدوام في السنة في قبال الإبراد» حضرت می فرمایند که نگفته در تابستان! می فرمایند حالا که روزه بودی و می خواستی … این مانعی ندارد اما در تمام سال چنین نکن. یعنی چه؟ یعنی می خواهند به فرمایشات خودشان در مسأله ابراد اشاره کنند که وقتی تابستان است این چنین نکن. این یک احتمال است. «یحتمل إرادة الدوام» «أکرَه لک أن تتخذه وقتاً دائماً» این دوام یعنی دوامِ «فی السنة حتی الصیف الذی» که در آن ابراد راجح است. «فیحتمل إرادة الدوام» که اراده دوام یعنی اراده عدم دوام. این جا اراده دوام منفی را دارند می گویند و الا دوامی است که سر آن نفی در آمده است، توضیح منفی دادند.
شاگرد: دائماً داخل در روایت را دارند می فرمایند.
استاد: بله! که خودش منفی است. می گویند اراده دوام نه یعنی اراده دوام مثبت، اراده دوامی که نفی سر آن در آمده است. منفی را دارند می گویند. «فیحتمل إرادة الدوام فی السنة فی قبال الإبراد الذي حدّده له في الرواية الأُخرىٰ بالمثل و المثلين في الصيف؛» بله در روایت دیگری که در همان باب هشتم حدیث سی وسوم بود.
مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْكَشِّيُّ فِي كِتَابِ الرِّجَالِ عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: دَخَلَ زُرَارَةُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ- إِنَّكُمْ قُلْتُمْ لَنَا فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ عَلَى ذِرَاعٍ وَ ذِرَاعَيْنِ- ثُمَّ قُلْتُمْ أَبْرِدُوا بِهَا فِي الصَّيْفِ فَكَيْفَ الْإِبْرَادُ بِهَا- وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِيَكْتُبَ مَا يَقُولُ- فَلَمْ يُجِبْهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِشَيْءٍ- فَأَطْبَقَ أَلْوَاحَهُ وَ قَالَ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ- وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِمَا عَلَيْكُمْ وَ خَرَجَ- وَ دَخَلَ أَبُو بَصِيرٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَقَالَ إِنَّ زُرَارَةَ سَأَلَنِي عَنْ شَيْءٍ- فَلَمْ أُجِبْهُ وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ- فَاذْهَبْ أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْهِ فَقُلْ- صَلِّ الظُّهْرَ فِي الصَّيْفِ إِذَا كَانَ ظِلُّكَ مِثْلَكَ- وَ الْعَصْرَ إِذَا كَانَ مِثْلَيْكَ- وَ كَانَ زُرَارَةُ هَكَذَا يُصَلِّي فِي الصَّيْفِ- وَ لَمْ أَسْمَعْ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِنَا يَفْعَلُ ذَلِكَ- غَيْرَهُ وَ غَيْرَ ابْنِ بُكَيْرٍ.[6]
قلم و کاغذ را به دست گرفت که بنویسد «فَأَطْبَقَ أَلْوَاحَهُ وَ قَالَ کذا …» بعد حضرت به ابوبصیر فرمودند که «فَقُلْ صَلِّ الظُّهْرَ فِي الصَّيْفِ إِذَا كَانَ ظِلُّكَ مِثْلَكَ وَ الْعَصْرَ إِذَا كَانَ مِثْلَيْكَ وَ كَانَ زُرَارَةُ هَكَذَا» پس در روایت دیگر این احتمال را دادند.
برو به 0:24:20
شاگرد: بعد از این که صیف است و این کار را می کنیم، آن جا باز قائل به افضلیت مراعات تعجیل نیستیم. آن جا افضلیت می رود یا آن رخصتش قوی تر است؟
استاد: آن جا در ابراد هم ظاهراً نظرشان همین است. اگر ابراد موضوعیت شخصی دارد به نحوی که اقبال قلب می رود یک نحو استعجالی در نماز می آید اما اگر در شرایطی است که با اول وقت می تواند جمع کند، هم نافله می خواند، هم اول وقت است و هم آن چیزی که برای ابراد منظور شارع بوده آن محقق نیست و در یک محلی است که هوا خنک است. صیف است اما صیفی که ییلاق است نه قشلاق. اگر آن طوری باشد بگوییم که برای او باز هم ابراد مستحب است، معلوم نیست نظر حاج آقا این باشد یعنی او در شرایطی بوده که آن داغی تأثیر می گذاشته. شما منظورتان همین بود؟
شاگرد: مسجل است که ریشه اش همان حضور قلب است؟ صاف است؟
استاد: این که بگوییم همه اش صاف هست نمی دانیم، یک تصریحی پیدا بکنیم بله و الا روی حساب همین … غیر از مستنبط العلة یک عبارت دیگری هم داشتند. بالاتر منصوص العلة و مستنبط العلة که به ذهن عرف می آمد چه بود؟ خلاصه از این باب هاست که وقتی أبرِد می گویند حالا اگر فرمایش شیخ صدوق باشد که یعنی «عجِّل» که هیچی اما اگر «أبرِد» یعنی عقب بینداز خب به خاطر تناسب حکم و موضوع هیچ کس نمی گوید که تابستان گرم است، فرمودند هم در خنکی بخوان، این یک رمزی دارد که ما اصلا سردرنمی آوریم. این طور موارد بعید است بگوییم … ولی در عین حال این طوری نیست هر چه هم ما فهمیدیم تمام مطلب باشد، این اندازه می توانیم اطمینان داشته باشیم که حتماً جزء یا جزء أهم یا تمام همین است که برای عرف عام سخت نباشد، اقبال قلبی به عبادت باشد و ناخوشایندی عرف عام از عبادت هم نباشد که همه فرار بکنند.
شاگرد: …شاید حضور قلب را نتوانیم بگوییم ولی برودت را می توانیم بگیریم اگر واقعا جایی هوا خنک بود این یعنی خودش «أبرِد» هست، نیاز نیست که أبردش بکنیم. أبرد یعنی مقداری خنک شود اما جایی که خودش خنک است … می خواهم بگویم ممکن است اصلا به حضور قلب ربطی نداشته باشد.
استاد: ما هم مباحثه داشتیم ظریف می شدند در عبارت. حضرت نگفتند «حرّ» یا «حرارة» بلکه گفتند «صیف».
شاگرد: کلمه «أبرد» چه؟ یا بگوید تأخیر بینداز یا تأخیر انداختن را با کلمه «أبرد» می گوییم.
استاد: نسبی است! در تابستان یک جای خوش آب و هوایی هم هستید، خلاصه تابستان است.
شاگرد2: یک روایت دارد فکر کنم اصلا «أبرد» را ندارد چون دو تا روایت هست زراره سوال می کند. یکی که اصلا کلمه أبرد هم ندارد.
استاد: بله البته کلمه «أبرد» هم برد برود، فقط تابستان و عقب بینداز می ماند مثلا «أخِّر». آن دیگر خیلی خوب می شد و حال آن که …
شاگرد3: ممکن است ناظر به این باشد که روز طولانی تر است.
شارد4: اگر «أبرد» نباشد که دیگر هیچی.
شاگرد3: ما با کلمه «أبرد» گفتیم
استاد: حاج آقا در این بحث ها گاهی خیلی طول می دادند و مناقشات بود، جای دیگر یا در همین مقامات بود می گفتند مانعی ندارد چشممان را می گیریم بعد هم قسم می خوریم که ما هیچی نمی دانم. گاهی در بحث های علمی هم همین طوری است، آدم کأنه چشم خودش را می گیرد یعنی یک چیزهایی که اوضح من الشمس است یک طوری به مبادی مختلف می تواند بیاید حالا با شدت و ضعف هایی که در جاهای مختلف دارد.
علی ای حال در مانحن فیه هم ممکن است یک کسی که بگوید معلوم است، من هم حرفی ندارم، بخشی اش همین طور هم هست اما در عین حال می گوییم تنها همین است می بینید یک حیثیاتی هم هست که واضح است ما الان غفلت داریم، ممکن است بگوییم امر تعبدی هم نیست. این طور چیزها حمل بر تعبد نمی شود اما غفلت ما از همه حیثیات یک چیزی نیست که قابل انکار باشد لذا فعلاً می گوییم به عنوان بخشی … تا ببینیم غیر از آن هم باشد یا نباشد.
اول این را فرمودند، بعد فرمودند «و يحتمل إرادة رجحان التفريق» این جا این احتمال را دادند که «أکره لک أن تتخذه وقتاً دائماً» به «لک» کار ندارند. وقتی می گویند «أکره لک» یعنی به عنوان مکلف «أکره لک» اما بگوییم «لک» یعنی تو در یک شرایطی هستی که مثلا تقیه هست، این احتمال بدوی که حاج آقا بدهند نبود. معمولاً «لک» را این طوری معنا بکنید، اول می دیدند اگر مشکلی پیدا کرد به عنوان مکلف بعد برویم بگوییم خصوصیت مخاطب دخیل است، لذا الان هم «لک» را به عنوان مکلف می گیرم که «أکره لک» یعنی به عنوان مکلف که ما هم با او شریک می شویم. اشتراک الاحکام می شود.لذا می گویم خب مانعی ندارد حضرت می خواهند بگویند تفریق بین نماز ظهر و عصر محتمل است.
«و یحتمل» یعنی در این روایت که حضرت می فرمایند «أکره لک إرادة رجحان التفریق» تفریق برای چه و چه؟ برای ظهر و عصر. «و ذلك أيضاً يحتمل فيه مطلوبيّة التفريق في وقتين بنفسه. و يحتمل إرادة لازم التفريق من النشاط لفعل النافلة و التأخير لأجل ذلك؛»
شاگرد: سطر بعد اصلا نباید باشد.
استاد: بله این رفته پایین یادم هم رفت تذکر بدهم. این سطر بعد نباید برود، این وسط عبارت است. باید تذکر بدهند که در چاپ های بعدی اصلاح کنند.
شاگرد: نقطه بعد از «بنفسه» را هم باید بردارند.
استاد: اگر «یحتمل» اول را سر سطر بیاوریم خوب است و «و ذلک» هم ادامه بحث است. «و يحتمل إرادة رجحان التفريق و ذلک أیضا» یعنی این احتمال تفریق هم که بین فریضتین در روایت منظور است …نسبت به زراره «یحتمل فيه مطلوبيّة التفريق في وقتين بنفسه.» که به عنوان یکی از ملاک ها چهارشنبه صحبتش شد که اصل این که وقت هایی هستند در آن وقت ها مطلوب است خوانده شود یا فرمودید تفریق ذکر الله در اوقات مختلف است که همه آن ها هم خودش بحث دارد. به عنوان ملاکات بدوی، ملاکاتی که ارزش های نفس الامری فقط به حسب خودشان دارند قابل انکار نیست، خیلی خوب است. ذکر خدا می شود بشود در اوقات متفرقه باشد تا هر برهه ای از زمان حظّی از ذکر الله داشته باشد. این مانعی ندارد اما صحبت سر این است که الان هم به نحوی هست که با کسر و انکسار ملاکات، کسر و انکسار محبوبیتِ تفریق ذکر الله، کسر و انکسار نافله خواندن، محافظت بر فریضه، اقبال قلب، نشاط در این که طولانی نشود و همه بتوانند بخوانند، مراعات افضلیت اول وقت، همه این ها را که می فرمایند کسر و انکسار بشود و با حالات مردم خروجی حکمی که شارع به عنوان چیزی که الان به ما دستور می دهد به عنوان مراتب فضل، حالا مراتب فضل انشایی به تعدد انشاء یا مراتب فضل به دستوری که برای افضلیت امتثال و بهترین امتثال بنده را ارشاد می فرمایند که این طوری بهترین امتثال این امر من است و هر کدام این ها خروجی اش معلوم نیست این باشد که بگوییم تفریق ذکر الله علی اوقات خروجی کار است ولی فی حدنفسه به عنوان یک ارزش لاصق به خودش یعنی فی حدنفسه که به عنوان یک ملاک در نظر بگیریم خوب است. نظیر این را من چند بار دیگر هم عرض کرده بودم.
برو به 0:33:38
در اصول بود که برای طرفین دلیل عقلی می گفتند. دلیل عقلی می گویند دفع ضرر محتمل، دلیل عقلی می گویند قبح عقاب بلابیان و حال آن که بناء عقلاء حاکم بر همه این هاست. یعنی عقلاء ده ها قضیه عقلیه را می بینند که در استدلالات عقلی مستدلّ به یکی از این ها استشهاد می کند برای این که مطلب را سر برساند. عقلاء هم در وجدان خودشان این ها را می بینند اما بناء گذاری قرار نیست بر طبق یک قضیه عقلی باشد، در وجدان خودشان از ده ها تجربیاتشان، از قضایای قبلیه و قضایای بعدیه، قضایا دارند فطریه و عقلیه بدون تجربه، قضایایی دارند عقلی بعد از تجربیات انس با نظام و اختلال نظام و چیزهایی که از تجربیات به دست می آورند. مجموع این ها را عقلاء در نظر می گیرند یک خروجی دارند، یک بناگذاری دارند، این بناگذاری مهم است یعنی مبادی اش همه جا خودش است چه بسا در مبادی تزاحم است، دو تا مبدأ دارند با همدیگر در نزاع هستند. یکی مفسده است، یکی مصلحت است؛ یکی مصلحت است، یکی اقوی مصلحة است.
بناگذاری چیست؟ ولذا در بحث برائت آن فرمایشی که مرحوم آقای صدر داشتندکه همان جا هم صحبت بود، دیگران هم بحث کردند، من عرضم بود که سرنمی رسد برای همین بود که برائت نه به عنوان این است که یک چیزی بگوییم حق الطاعة برای مولاست. این حق الطاعة فوقش چیست؟ «قضیةٌ عقلیة» و محدوده ای دارد که درست است اما صحبت سر این است با همه مسائلی که شارع در نظر می گیرد اصل شرعی یا اصل عقلائی، قاعده اولیه و قاعده ثانویه برای شارع یا برای عقلاء فرقی نمی کند، قاعده نه یعنی یک قضیه؛ شما می گویید حق الطاعة مولا تمام شد دیگر حرف نزنید. لذا اصل به معنای برائت است خیال می کنید به معنای قاعده است، هم عقلائی هم شرعی. قاعده اولیه عقلائیه، قاعده اولیه شرعیه بر برائت است و منافاتی هم ندارد که حرف مرحوم آقای صدر درست دربیاید. یعنی به یک عنصر که ایشان فرمودند مولای خدا با مولای عادی فرق می کند، چرا مقایسه می کنید؟! حرف درستی بود که آن جا مفصل عرض کردم که فی حدنفسه درست است اما منافاتی ندارد با این که این یک عنصردرمبادی است، تمام خروجی قاعده به عنوان یک چیزی که خلاصه عملاً بنا را بر چه بگذاریم؟ این بناگذاری متفرع بر یک قاعده نیست بگوییم چون خداست دیگر هیچی، تا احتمال دادی باید بایستی، تا احتمال وجوب دادی خب بایست، عقل می گوید حق الطاعة خدای متعال، حق الطاعه اش محتملات را می گیرد. یک قضیه عقلی شما را این طوری نگه بدارد؟ معلوم نیست. بناء عقلاء و متشرعه در سایر موارد این نیست. حالا این جا هم همین طور است.
الان تفریق ذکر الله علی الاوقات به عنوان یک ارزش قابل انکار نیست اما آن اندازه ای هست که شارع آخر کار به ما بگوید که ولو نافله ات هم خواندی، ولو چه چیزها می دانم که تأخیر عصر برای عموم مردم چه لوازمی دارد، در عین حال به تو می گویم که صبر کن، نافله خواندی خوانده باش صبر کن تا 3.5 بشود که در اوقات سعد و امثال این ها. ما دنبال این ها هستیم که آخر کار چه؟ حاج آقا هم می فرمایند این است که از مجموع بیانات شارع چه می فهمیم؟ افضل برای ظهر و عصر چطوری است؟ ولذا تفکیک ذکر الله بر اوقات که همه اش لازم نکرده در صورت نماز فریضه باشد. نماز فریضه عددش اصل بوده همان که در روایات هست 50 تا، بعد 5 تا. این 5 تا اصل است. چه بود که حضرت فرمودند «هو الذی جعل اللیل و النهار خِلفةً لمن أراد أن یذکر أو أراد شکوراً» حضرت فرمودند «خِلفة» یعنی چه؟ شب از پی روز آید. حضرت فرمودند یعنی «قضاء صلوات اللیل بالنهار و قضاء صلوات النهار باللیل» این طوری جانشین می شود. 5 تا فریضه در شبانه روز است، این 5 تا مهم است که باید به عنوان فرض انجام بدهید لذا این اوقات اصلی است. اگر نشد خواب ماندی هر چه شد شبانه روز … لذا بعضی ها برای قضاء حاضرة یک حسابی باز می کنند، می گویند نماز قضاء برای همین شبانه روز است، نیا بگو من نماز قضاء پریروز را امروز بخوانم. در فتوا یک تفاوتی فی الجمله هست، فتوای همه نیست، مرحوم سید در عروة با عنوان فائتة الیوم داشتند.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ: تقیه، آل بویه، بناءعقلاء ،برائت شرعیه ، برائت عقلیه، حق الطاعه ، ابراد درنماز،خط کشی فرهنگی اهل سنت،مدیریت اهل بیت،حکومت ملاکی ،وقت نمازعصر،جامع المسائل، ربای قرضی،وسیله النجاه،
[1] بهجة الفقيه، ص: 25 – 26
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 133
[3] همان، ص 133
[4] همان، ص 134
[5] همان، ص 133
[6] وسائل الشيعة، ج4، ص: 149-150