مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 78
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در روایت امامت جبرئیل آن حِکَمی که ما الان در نظر میگیریم در آن نیست.
استاد: و در عین حال هم بین فریضتین هم جدایی انداخته است. این فرمایش شماست؟
شاگرد: بله. هر چند که در دو روز دو جور خواندند ولی آن چیزی که فعلاً در پله اول ما میخواهیم مطلوبمان را به دست بیاوریم و به دردمان میخورد و کفایتمان میکند این است که بگوییم همین فصل یک موضوعیتی داشته است.
استاد:نه، وقتی مقصود اصلی روایت این است که میخواهد بگوید« یا رسول الله بین هذا وقتٌ» امروز ظهر این وقت خوانده شد، فردا این وقت، بین این وقت هست. مقصود اصلی این بوده، به قول خودمان در اصول الفقه واجب مضیق و واجب موسع، واجب موقت و واجب غیر موقت میگوییم. تحلیلش این بود که میخواست بگوید این واجب موسع است. این مقصود اصلی بود اما باز حرف شما هم هست. خب اگر مقصود این بود چرا بین فریضتین باید فاصله بیفتد؟ این منافاتی ندارد که چون جبرئیل میخواهد تعلیم بدهد اگر هم آن حرفی که من عرض کردم باشد ایشان به عنوان این که بعداً میخواهد این عمل را برای کل امت اسلامیه جا بیندازند که عمل کنند با علم الهی که جبرئیل دارد میگوید اصلح برای درک بالاترین مصلحت نماز این است که عموم مردم پشت سر هم نخوانند، وقتی پشت سر هم میخوانند خدا میداند که لوازمی دارد، یکی این است که دیگر نافلهها را نمیخواند. خب پس از اول خود جبرئیل میگوید یارسول الله این طور! من که به شما یاد میدهم فاصله بیندازید. چرا؟ برای این که فاصله نیندازید امت شما نافله را نمیخوانند. پس ببینید باز میزان نافله شد. شما نمیتوانید از صرف کلمه جبرئیل موضوعیت را استفاده کنید بگویید خود فصل موضوعیت دارد.
شارد: فرمایش شما به عنوان این که اصلح برای امت این است شاید بشود استظهار کرد ولی تنها چیزی که دستمان هست یک حکمت است. ما یک حکمت نمیتوانیم بگوییم حالا چون حکمت این هست در مرحله بعدی بیاییم بگوییم اصلا این موضوعیت ندارد.
استاد: نکته مهمی گفتید. الان میگویید صرفا یک حکمت است اگر میگفتیم اینها را ما از خودمان حرفش را میزدیم، خب بله. اما صحبت سر این است که ما از روایاتی که خود ائمه فرمودند «إنّما جُعِل الذراع للنافلة» ما از آنها میخواهیم جمع کنیم، نمیخواهیم یک حکمتی از خودمان در بیاوریم بگوییم یک حکمةٌ مّایی میگوییم، میخواهید عمل جبرئیل بایستید؟ ما میخواهیم بگوییم جمع بین دو تا دلیل! شما حرفتان مبتنی بر این است که فصل بین ظهر و عصر در تعلیم جبرئیل موضوعیت داشته باشد، نه این که اشاره باشد برای این که بیشتر مردم و عرف عام نافله بخوانند. فصل موضوعیت دارد و کاری به چیز دیگر هم نداریم. خب اگر ما بیاییم مقابل این حرف شما صرفاً یک حکمتی را بگوییم درست میگویید اما یک وقتی میخواهیم جمع کنیم میگوییم آن جا دارد میگوید «إنّما جعل» برای این. این جا هم ظاهرش این است که جبرئیل تفریق کرده است. خب جمعش چیست؟ جمعش این است که آن روایت دارد میگوید که در کار جبرئیل هم موضوعیتِ فصل نبود، همه اینها زیر سر نافله خواندن بود. ما از خودمان چیزی در نیاوردیم.
شاگرد: یعنی اگر ما میخواستیم سراغ این جمع میرویم، لازمهاش این است که یا باید تأویل کنیم بگوییم …
استاد: من گفتم که صبر کنیم تا برسیم حاج آقا میگویند «یحتمل». یعنی «یحتمل» که فصل موضوعیت داشته باشد. یک روایتی میرسد که دلالتش خوب است سریعاً رد نمیکنند. «یحتمل» اما یحتملی که حالا میبینیم مآلش را کجا ختم میکنند.
شاگرد: خود این اوقات خمس صلوات، اوقات سعد بوده یعنی اصلا برای خود اوقات خصوصیاتی قائل میشوند. میگویند ظاهر وقت سعد بوده، این ساعت عصر مثلا 6 ساعت بعد از فلان بوده بعد میفرمایند که تأخیر نیندازید که در وقت نحس باشد. خود این ساعات هم یک خصوصیت و موضوعیتی داشته است.
استاد: سعد بودن اوقات گاهی مبدأ یک جعل و انشائی است، گاهی خودش معلول است. مثل این که مثلا چون قرار بوده تولد اشرف خلق با مقارنه با دو تا چیز باشد میگویند فلان زمان سعد است یعنی خود واقعه به او سعد داده. اینها دو جور است. این خیلی دلالت ندارد.
برو به 0:05:24
شاگرد: به معنای این که در خود تشریع اوقات سعد بوده است.
استاد: میدانم ولی باید عبارت را ببینیم.
شاگرد2: یک روایت دیگر هم داریم که باز میگوید چون عصر «ساعة تاب الله فیه علی آدم» غیر از این روایت البته که روشن است یک واقعهای از قبل واقع شده … یعنی مثل این نیست که بگوییم ممکن است نماز خواندن مسلمانها خودش …
استاد: ولی از قبل واقعهای هست. این بخشش که موید این بخش عرض من شد که گاهی سعد بودن، نه چون عصر، سعد بود خدا قبول توبه را آن وقت انداخت. نه! چون قبول توبه شد، سعد شد.
شاگرد2: عرض من این است که آن وقت نماز عصر هم در آن ساعت میگویند قرار شده است.
استاد: میدانم! شما میفرمایید عصر قبلش بوده است.
شاگرد2: آن واقعه قبلش بوده است. این واقعه توبه آدم قبلش بوده است.
استاد: واقعه قبلش بوده، بعد صفت سعد آمده، بعد نماز عصر آمده ست.
شاگرد2: حالا صفت سعد در یک روایت که نیست.
استاد: شما میفرمایید کلمه سعد نبود؟
شاگرد2: نه این روایت را من اصلا ندیدم.
استاد: فرمودند آن در مستدرک است.
شاگرد2: مثلا میگویند این وقتهایی که قرار داده شد برای هر کدام از این اوقات یک واقعهای، یک جریانی چیزی بوده است.
استاد: بله آن روایاتی که دارد صلاة وسطی عصر است و بحثش هم گذشت روایات کمی نیست، مضامین خیلی بلندی برای نماز عصر است که «حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی»[1] حتی خیلیهایش دارد که چون … وقت عصر طوری است که تاب این را دارد تضییع بشود. لذا بعد سفارش شده بر «حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی» که نمیدانم یک روایت از کتب روایات اهل بیت دیدم یا کتب سنیها که این آیه اول یک طور نازل شد، بعد دفعه دوم نزولش «و الصلاة الوسطی» به آن ضمیمه شد. اول بود که «حافظوا علی الصلاة الظهر»؟ آن چیزی که در صحیح بخاری هست این است که «حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی و صلاة العصر».
عایشه به یک کسی گفت این نسخه مصحف را استنساخ کن، گفت فقط وقتی به این آیه رسیدی مبادا رد بشوی، بیا این جا من با تو کار دارم. بعد آمد گفت حالا به آیه «حافظوا علی الصلوات» رسیدم، چه کارم داری؟ گفت این طوری بنویس «حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی و صلاة العصر» این را اضافه کن در صحاحشان اینها را دارند.
شاگرد: این که فرمودید در صحاح مسلم بود؟
استاد: صحیح بخاری در ذهنم هست ولی شاید هم در مسلم بوده است. من در صحیح بخاری یادم هست که عایشه به یک نفر گفت این مصحف را بگیر استنساخ کن، بعد گفت فقط از این جا رد نشو، این جا که رسیدی پیش من بیا.
چنند سال پیش یک مناظرهای در لندن بود، بلّوشی وارد بود، میدانست چه خبر است! تنها حربهای که داشت این بود که میگفت ما بحث حدیثی نداریم. ببینید به چه قشنگی میخواهد فرار کند! میگفت در مسأله تحریف بحث حدیثی نداریم. شما یک عالم سنی پیدا کن که قائل به تحریف باشد. صحیح بخاری این را به عنوان تمام دینش و همه چیز اول تا آخر اسلامش به همه شما عرضه کرده است. میگویید ما بحث حدیثی نداریم؟ او یعنی به عنوان یک چیزی است که دروغ است؟ یا این یک روایتی است که برای شما میگویم اما مبادا بگویید بخاری به این قائل است؟ این یک ترفندش بود که میگفت یک عالِم سنی پیدا کن که در کتابش قائل به این حرف باشد، ما بحث حدیثی نداریم. می خواست فرار کند. حالا من همین حرف یادم بود، بعدش هم پیدا کردم. این دیگر حوصله میخواهد. یک وقتی که این حرف او محرکی شده بود رفته بودم در کتب تفسیر و جاهای مختلف دیدم. متعدد کسانی میشود که بگویند این حرف را زده است.
شاگرد: کاری ندارد من میگویم این از ما نیست. هر اسمی بگویید میگویند این از ما نیست.
استاد: شیعه است!
شاگرد: یک ملاک ضیقی میدهند یک چیزی پیدا میکنند میگویند این از ما نیست.
برو به 0:11:07
شاگرد2: عالم باشد!
شاگرد: به یکی از آنها ابن اثیر را گفتم، گفت این از ما نیست. اینهایی که تاریخ نوشتند از ما نیستند.
استاد: کسانی که تاریخ نوشتند از ما نیستند؟ ولو ابن کثیر؟
شاگرد: ابن اثیر.
استاد: میدانم! میگویید گفتند اینهایی که تاریخ نوشتند از ما نیستند. ابن کثیر بعید است. ابن کثیر را خیلی قبول دارند. خب میزان آنها ابن تیمیه است. هر کس بیشتر فانی در ابن تیمیه است این خیلی خوب است. ابن قیم را حتی از ابن کثیر بالاتر میدانند. بعد از ابن قیم، ابن کثیر است. بعد ابن کثیر امام ذهبی است. به ذهبی هم امام میگویند اما خیلی محکم نمیگویند. همزه امام را خیلی محکم بیان نمیکنند. اما وقتی امام قیّم میخواهند بگویند چه ابن قیّمی میگویند! واقعش شوخی است ولی خودم در کارهایشان لمس کردم. هر کدام اینها سراپا محو ابن تیمیه هستند و هرچی گفته قبول دارند. در کتابهایش تأیید کرده، البته من بعد در جاهایی پیدا کردم و یادداشت دارم آنهایی که محکم امام ابن قیم میگویند، این ابن قیمی که امام میگویید این جا حرف ابن تیمیه را رد کرده است. چند جا پیدا کردم. وقتی قرار شد حرف ابن تیمیه را رد کند پس او هم امام نیست. ابن حجر عسقلانی با این که این همه پیششان موجه است، در دلشان اصلا قبولش ندارند. ابن حجر به ابن تیمیه بیادبی کرده است. سلفیها این طوری هستند.
ابن کثیر از ذهبی بالاتر است. ذهبی یک رساله دارد که اینها را من شاید زیاد هم گفتم به نام زغل العلم. این کتاب خیلی جالب است. ذهبی از ابن تیمیه تعریف میکند میگوید من شاگردش بودم، در این کتاب میآید میگوید که ابن تیمیه سراپای وجودش حبّ دنیا و ریاست بود. میخواست مشهور بشود. حالا عبارتش یادم نیست به اندازهای که در ذهنم هست عرض میکنم. خیلی است که ذهبی این را بگوید. سنیها یک سایت مفصلی هم دارند که بحث حدیثی و تفسیری میکنند به نام ملتقی اهل الحدیث. در این سایت من خودم دیدم که یک بابی باز کرده بودند مفصلاً سر این بحث کرده بودند که ذهبی چه کار کرده؟! شیخ الاسلام را این طوری له و لورده کرده است! آن وقت بحث کرده بودند. راست هم میگفتند! دهها آدرس از جاهای دیگر میدهند که این عبارات ذهبی است، ببینید شیخ الاسلام کیست! حالا عدهای از آنها گفتند که این کتاب دروغ است، برای ذهبی نیست. عدهای از منصفین آنها با این که سلفی بودند آمدند ثابت کردند که این کتاب برای خودش است. بیخودی نخواسته باشید بگویید ذهبی نگفته است اما حالا دیگر شده است. کجا شده؟ آنجایی که تعریفهای گنده گنده کرده، ظاهراً رسم ذهبی است. خیلی جاها من دیدم علمایی که میگوید «رافضیٌ» بعد هم میخواهد تعریفش کند بزرگش میکند. مانعی ندارد، ذهبی این طوری هست.
به اسم مبارک حضرت بقیةالله عجلاللهتعالیفرجهالشریف میرسد میگوید «السید الشریف …» با چه تشکیلاتی حضرت را نام میبرد به نام «محمد بن الحسن …» تا امیرالمومنین میبرد. در سیر اعلام النبلاء ببینید که به عنوان امام دوازدهم میگوید «السید الشریف محمد بن الحسن». آن وقت بین حرفهایش میگوید بله عدهای هم میگویند اصلاً وجود نداشتند. با این که «السید الشریف» میگوید عدهای هم میگویند اصلاً وجود نداشتند. سنی است دیگر! منظور این که منافاتی ندارد یک جایی آن طور تعریف کند اما آن جایی که بزنگاه حرف بوده میگوید به نظر من تمام این بلاهایی که سر ابن تیمیه آمد برای این بود که حب جاه و ریاست داشت. حالا چیزهای عجیبی میگوید چون مدتی هست دیدم عین عباراتش یادم نیست. منظور این که زغل العلم را یادتان باشد از کتابهای خیلی جانانه است.
لذا اینها بحث کردند و آنهایی که مویدش بودند واقعا راست میگفتند، من در بحثهایشان دیدم یکی از مفتیهای بزرگ عربستان گفته این برای ذهبی نیست، خود شاگردان و کسانی که معاصرش هستند که سلفی هستند گفتند نه! برای او هست و فقط باید جمع کنیم. مثلا این یک طوری …
شاگرد: ذهبی که …
استاد: بله شاگردش بوده. چه تعریفهایی کرده است! میگویم قبولش دارند برای این است که خیلی تعریف میکند فقط این کلمه را میگوید که من راجع به ابن تیمیه منصف هستم، نه او را بالا بالا میبرم، نه او را میکوبم. میگوید من که شاگردش بودم، او را دیدم، من معتدل هستم، نه تعریف مریدهای آن طوری را دارم، نه قدح این طرفیها را دارم. به نظرم خود ابن حجر این عبارات ذهبی را در همان «الدرر الکامنة فی أعلام المائة الثامنة» نقل میکند که ذهبی اینها را گفته است. ابن کثیر بیشتر در حرفها تابع میشود. ابن قیم که از همه آنها جلوتر است. من باور نمیکردم که جایی باشد ابن قیم با او درگیر بشود بعد دیدم یک جاهایی با او مخالفت کرده که باید این را به رخشان بکشیم که این امامتان هم این طور است. ولی الانیها اصلا حاضر نیستند. خیلی عجیب است. الان اگر یک چیزی بگویید دیگر تمام است. یعنی روحیهشان هست، بگویید شیخ الاسلام این را گفته دیگر خلاص! اصلا دغدغه ندارند. خیلی عجیب است.
شاگرد: مصحف عایشه را مگر زمان عثمان نسوزاندند؟ یک مصحفی را گرفتند غیر از آن را میگویند با سرکه محو کردند یا سوزاندند به هر حال نگه نداشتند.
استاد: احراق مصاحف که صورت گرفت، گیری هم ندارد اما این که این را سوزاندند یا نه من تصریحی به این پیدا نکردم. همین اندازه میدانم که ابن مسعود نداد. آن قدر کتک خورد، آن قدر عثمان او را زد که فتق پیدا کرد، بعدش هم دیگر با عثمان حرف نزد.
شاگرد: برای همین زدش؟ کتک خوردن ابن مسعود به خاطر این بود که مصحف را نداد؟
استاد: من این طوری یادم است. در شرح تجرید قوشچی ببینید. خواجه این را از مطاعن عثمان میفرمایند. میگویند ابن مسعود را زد تا فتق پیدا شد. قوشچی میگوید که «للإمام أن یؤدب الرعیة» خب او باید گوش به حرفش بدهد! مطاعن امام میگویید که او را زد؟ «للإمام أن یؤدب الرعیة» خب به حرفش گوش بدهد. شرح قوشچی را نگاه کنید به خیال خودش دونه به دونه اینهایی که خواجه فرمودند را میخواهد جواب بدهد. یکیاش همین است.
شاگرد: «یودّب» به خاطر این که قرآن نمیداد؟
استاد: بله میگفت بیاور. این را خود سنیها مفصل دارند. ابن مسعود تا آخر کار مقاومت کرد و نیاورد.
شاگرد: اینکه کتک زدنش ناظر به این بوده …
استاد: حالا من یک چیزی در حافظهام هست. این برای آن وقتی است که کشف المراد مباحثه میکردیم، شاید بین سالهای 64 و 67 بود. آن وقت مراجعه میکردم و برای هممباحثهایها میگفتم. من این طوری در ذهنم هست که خواجه فرمودند سر همین قضیه مصحف بود. باز خودتان مراجعه کنید.
این را مکرر هم گفتم که در عالم طلبگی خدای متعال تمام برکت تحصیل را در مراجعه قرار داده است. هر چه میبینید سوال شد بنویسید بعد دنبالش بروید. در این خیلی برکت است. حالا اگر عمل کردید میبینید من چقدر راست میگویم. در حالت تحصیل مدام سوالات پیش میآید. بعد یک مختصری یادداشت کند. حالا من الان یادداشت نمیکنم بعد ذهنم هم میرود، سنین جوانی این طور نیست، آدم یادش میماند. شما اگر دو سه تا چیزی داشتید وقت مطالعه میبینید یادتان هست. از لغت و از روایت و از رجال مراجعه کنید، هر کدام مراجعه 10 دقیقهای خیلی برکت در آن هست اگر بنایتان بر این باشد حالا این را هم مراجعه کنید و اگر یادتان بود به ما هم بگویید.
برو به 0:20:29
قَالَ: وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ عِلَّةِ مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ- وَ لِمَ فُرِضَتْ فِي خَمْسَةِ أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ- وَ لِمَ لَمْ تُفْرَضْ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ- فَقَالَ فَرَضَ اللَّهُ صَلَاةَ الْغَدَاةِ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ وَ هِيَ سَعْدٌ- وَ فَرَضَ الظُّهْرَ لِسِتِّ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ فَرَضَ الْعَصْرَ لِسَبْعِ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ وَ هِيَ سَعْدٌ- وَ فَرَضَ الْمَغْرِبَ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ هِيَ سَعْدٌ- وَ فَرَضَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ هِيَ سَعْدٌ- فَهَذِهِ إِحْدَى الْعِلَلِ لِمَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ- وَ لَا يَجُوزُ أَنْ تُؤَخَّرَ الصَّلَاةُ مِنْ هَذِهِ الْأَوْقَاتِ السَّعْدِ- فَتَصِيرَ فِي أَوْقَاتِ النُّحُوسِ.[2]
شاگرد: این روایت درباره سعد در بحار هست.
استاد: بخوانید.
شاگرد: از حضرت سوال میشود «وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ عِلَّةِ مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ وَ لِمَ فُرِضَتْ فِي خَمْسَةِ أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ» توضیح میدهند و بعد میفرمایند که «فَقَالَ فَرَضَ اللَّهُ صَلَاةَ الْغَدَاةِ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ وَ هِيَ سَعْدٌ» حدود ستّ ساعات سعدٌ، بعد آخر کار میفرمایند که «فَهَذِهِ إِحْدَى الْعِلَلِ لِمَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ وَ لَا يَجُوزُ أَنْ تُؤَخَّرَ الصَّلَاةُ مِنْ هَذِهِ الْأَوْقَاتِ السَّعْدِ»
استاد: اول عبارت را یک دفعه دیگر بخوانید. فَتَصِيرَ فِي أَوْقَاتِ النُّحُوسِ.
شاگرد: «وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ عِلَّةِ مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ وَ لِمَ فُرِضَتْ فِي خَمْسَةِ أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ لِمَ لَمْ تُفْرَضْ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ فَقَالَ فَرَضَ اللَّهُ صَلَاةَ الْغَدَاةِ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ فَرَضَ الظُّهْرَ لِسِتِّ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ فَرَضَ الْعَصْرَ لِسَبْعِ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ فَرَضَ الْمَغْرِبَ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ هِيَ سَعْدٌ وَ فَرَضَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ هِيَ سَعْدٌ فَهَذِهِ إِحْدَى الْعِلَلِ لِمَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ»
استاد: که یعنی سعد بودن علت برای تعیین وقت است.
شاگرد: آخرش هم هست «فَتَصِيرَ فِي أَوْقَاتِ النُّحُوسِ.» این نحس را در مقابل سعد دارد. «فَهَذِهِ إِحْدَى الْعِلَلِ لِمَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ وَ لَا يَجُوزُ أَنْ تُؤَخَّرَ الصَّلَاةُ مِنْ هَذِهِ الْأَوْقَاتِ السَّعْدِ فَتَصِيرَ فِي أَوْقَاتِ النُّحُوسِ.»
استاد: حضرت میفرمایند از آن وقت تأخیر نیندازید، نحس میشود. خب آن جایی که سعد بود اگر جلو هم انداختیم نحس میشود؟ یا آن سعد حد نصاب سعد بودن و فضل است که اگر امام علیهالسلام در یک روایت دیگر بگویند اگر جلو بیندازی از حد نصاب بالاتر داری. منافاتی با آن ندارد. بله اگر عقب بیندازی دیگر نحس شد. چرا؟ چون این جا حد نصاب سعد است. اما حالا آمدی و جلو انداختی سعد را که داری هیچی، بیشترش هم داری. آن حد نصاب بود، نه یعنی این که اگر جلو انداختی نحس شد.
شاگرد: سعد بودن یعنی این مواقیت خودش یک موضوعیتی دارد.
استاد: نه! اتفاقاً از چیزهایی که حضرت به کار بردند چیز تکوینی نگفتند، ساعت گفتند. یک دفعه دیگر بخوانید! نکته دارد. در آن روایت فضل بن شاذان حضرت فرمودند 4 تا وقت است که مردم همه میفهمند، طلوع خورشید را همه میبینند، غروب را همه میبینند، سقوط شفق را همه میبینند، زوال هم برای همه قابل درک است. تنها وقتی که نمیتوانند ببینند نماز عصر است. لذا حضرت فرمودند وقتش بعد از فعل است، به جای زمان، زمانی شده است. نماز عصر شده است «بعد اتیان صلاة الظهر». آن 4 تا وقت را میشد ببینند، اول این را نگفتند میشود ببینند. یک دفعه دیگر روایت را بخوانید.
شاگرد: «صَلَاةَ الْغَدَاةِ لِأَوَّلِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ»
استاد:نگفتند زوال.
شاگرد: «وَ فَرَضَ الظُّهْرَ لِسِتِّ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ»
استاد: ستّ ساعات! یعنی خود عدد را در کار آوردند یک حسابی دارد، بعدش هم جالب این است که میگویند سبع. ستّ عدد کاملی است که در دستگاه روایت و اینها یک حسابی برای خودش دارد و ما سر در نمیآوریم، بخشی از کامل بودن عدد ستّ را در حساب و اینها هم میگفتند، عدد کامل این بود که اجزاءش با خودش مساوی بودند. شش یکی از اعداد کامل است. ظاهراً در کل بینهایت عددی غیر از شش هم نداریم. عدد دیگری هم داشتیم؟ داشتیم. عددی که اجزاءش با خودش برابر است. اجزاء فاکتورها و سازندههای او هستند یعنی عددهای اولی که این عدد را میسازند. یک! البته یک در این جزء میشود، یک و دو و سه، چهار عدد اول نیست، پنج که سازنده شش نیست، آن وقت چه میشود؟
به طور کلی هر عددی یا اول است یا غیر اول. اگر غیر اول است از یک سلسله اعداد اول درست شده است به نحوی هم درست شده یکتاست. این در علم حساب خیلی مهم است که آن جا عرض میکردم قانون اساسی علم حساب! بر قانون اساسی علم حساب خیلی فواید مترتب است. لذا آن جا در آن مباحثه زیاد عرض میکردم میگفتم خود من قبل از این که بفهمم این قانون اساسی است و در فکر طلبگی به آن نرسیده بودم نمیفهمیدم چرا اساسی است؟ وقتی یزد بودم وقتی این را فهمیدم بلند شدم نوشتم و به خیالم که شق القمر شده است. بعد که دیدم از قدیم میگفتند این قانون اساسی علم حساب بوده است ولی یکتا بودنش واقعا کار است. هر عدد به نحو یکتا از فاکتورهای اول تشکیل میشود. این کم نیست.
شاگرد: یکتا یعنی چه؟ یعنی تعداد فاکتورهای اولش فرق میکند؟ منظور این است؟
استاد: نه! یعنی ممکن نیست یک عدد را از چند جور فاکتورعدداول درست کنیم. مثلا 8 تا را شما چطوری میتوانید درست کنید؟ میگویید 2 تا 4 تا 8 تا میشود، 4 تا 2 تا هم 8 تا میشود. دو جور درستش کردید. چرا؟ چون یکی از 4 و 2 عدد اول نبود. اما اگر عدد اول باشد ممکن نیست بگوییم دو جور این عدد را درست میکنیم. یکی میگویم 5 و 7 و مثلا 23 که عدد اول هستند، یک جور هم میگویم 13 و 11 و فلان، از دو جور عدد اول، عدد را میسازند، این محال است، اصلا نشدنی است. آن وقت چرا نشدنی است؟ مشغول یک فکرهایی بودم برایم واضح شد چطوری میشود. حالا الان دوباره باید فکرش کنم. یک طوری هم هست خیلی فکر نیاز ندارد ولی برای بسطش آدم باید تمرکز کند.
شاگرد: بحث ضرب کردن منظور است؟ شما میفرمایید بسازیمش دو تا سه تا ضرب بکنیم، این طور منظور است؟
استاد: نه دیگر جمع منظور نیست.
آن وقت حالا یک عددی که اعداد جزء آن هستند حالا اگر جمع کنیم، اعداد غیر اول که همه از اعداد اول تشکیل شدند، آن مهم نیست. عدد کامل کدام است؟ عدد کامل آن هست که این اعداد اولی که به طور یکتا آن را ساختند وقتی جمع بکنید یا جمع این اجزای او یا بیشتر از خود عدد است که عدد زائد میشود یا کمتر از خود عدد است که عدد ناقص میشود یا مساوی با خود عدد است که عدد کامل میشود. یعنی 6. یک حسابی هم هست «خلق السماوات و الارض فی ستة ایام»[3] راجع به عدد 6 بحثهایی دارند. منظور این که ما حالا نمیفهمیم، من نمیگویم حتماً روایت این را میگوید، میخواهم فقط احتمالش را مطرح کنم که حضرت یک وقت عرفی محسوس به دست ما ندادند، سعد را روی عدد بردند. «ستة ساعات» اول یک بود، بعد سعد دوم چه شد؟ 6. سعد بعدی 7؛ هفتی که راجع به آن بعداً مفصل صحبت میکنیم. حضرت راجع به لیلة القدر چه فرمودند؟ فرمودند «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ»[4] بعداً هم خود حضرت صلواتاللهعلیه 7 تا آیه خواندند که اگر یادتان باشد نگفتند هم میخواهم 7 تا بخوانم، خودشان هم ٧ تا آیه خواندند که در همه 7 بود و در هر کدام سبع مثانی هم بود. روایتش را بحار از کتاب الغارات ظاهراً نقل کرده بود. تنها کتابی هم که این روایت را آورده همین است.
برو به 0:29:25
شاگرد: …
استاد: آن میخواست یک عددی پیدا کند که همه عاملهای اول را داشته باشد، آن وقت رمز این که دایره را 360 درجه کردند همین است یعنی اولین عددی است که از یک تا ده قابل تقسیم است الا هفت. این هم دیگر چارهای نداشتند. 400 گراد هم همین طور است. رمز 360 درجه این بود که مخرج میخواستند. در محاسبات هیئت میخواستند قابل تقسیم باشد، دایره را به هر عددی تقسیم میکردند مشکل داشتند، خیلی هم زیاد بود آن هم مشکل داشتند لذا آمدند 360 را که اولین عددی بود که قابل تقسیم بر 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 8 و 9 و 10 بود. فقط چیزی که کم داشت 7 بود. او هم از امیرالمومنین سوال کرد یک عددی میخواهم که نصف داشته باشد، ثلث داشته باشد، ربع داشته باشد، خمس داشته باشد، سُبع هم داشته باشد، 360 همه اینها را دارد الا سُبع. لذا هم حضرت سریع جوابش دادند گفتند «إضرب عدد أیام سنتک بایام اسبوعک» یعنی طبق همین قانون اساسی علم حساب فقط هفت نداریم. در هفت ضربش بکن دیگر تمام است. یک عددی پیدا میکنی که همه را دارد. بله آن برای آن جاست.
احتمالاً این که فرمایش حضرت در این روایت سر شش رفته، بعدش چه بود؟ «اول ساعة من اللیل» بعد چه؟
شاگرد: «ثلاثة ساعاتٍ من الیل»
استاد: بعد 3 شده. بعد دیگر تمام؟ روایت تمام شد؟
شاگرد: بعد توضیح میدهند « فَهَذِهِ إِحْدَى الْعِلَلِ لِمَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ وَ لَا يَجُوزُ أَنْ تُؤَخَّرَ الصَّلَاةُ مِنْ هَذِهِ الْأَوْقَاتِ السَّعْدِ فَتَصِيرَ فِي أَوْقَاتِ النُّحُوسِ.» پس آن ثلث ساعات من الیلش میماند که آن هم باید در فکرمان باشد که عددی که بعد از مغرب هست ممکن است وجهش چه باشد؟ در ذهنمان باشد یک دفعه میبینیم در روایات دیگر شواهدی چیزی پیدا میکنیم.
شاگرد: چون زمانش دیرتر از زمان نماز عشاء است که فتوا داده میشود، از این جهت میفرمایید؟
استاد: سه ساعت؟
شاگرد: بله.
استاد: آن که نه، آن خیلی روایت دارد. حضرت فرمودند که مردم سرشان نمیشود و الا عشاء نصف شب. خیلی عجیب است! ما میگوییم دارد قضاء میشود حضرت میفرمایند این برای این بود که مردم طاقت نداشتند.
شاگرد: چه چیزش را فرمودید که… ؟
استاد: عدد سه را. محور این روایت روی اعداد شد. روی این احتمالی که البته من عرض کردم. میخواهیم ببینیم این جا سه چه کاره هست. آیا سه به آنها ضمیمه میشود؟ حضرت فرمودند یک و شش و هفت، بعد تا مغرب هم میشود، از مغرب هم با سه. آیا اینها را باید با هم جمع کنیم؟
شاگرد: یک، یک هم دوباره وسط میافتد. یک و شش و هفت …
استاد: ولی آن یکِ لیل بود. «أول ساعة من اللیل» آیا خود این «أول ساعة من اللیل» حالت اضافه به قبلیها دارد که خودش باز یک عددی میشود؟ ولو اول لیل است اما از نظر تسلسل اعداد الصبح مثلا یک عددی …
شاگرد: 13 میشود.
استاد: 13 میشود؟
شاگرد: معمولا روز را به 12 ساعت تقسیم کردند.
استاد: بله در روایتی دارد که روز 12 ساعت است اما آن وقت روی این حساب عصر ساعت هفتم میشود؟
شاگرد: اگر ما نگاهی که به همان أربعة اقدام بدانیم، مثل ندانیم دور از ذهن نیست.
استاد: که هفتم باشد یعنی 5 ساعت دیگر تا غروب میخواهد.
شاگرد: در فرضی که ساعت روز 12 ساعت باشد.
استاد: آن وقت اول ساعت است. اول ساعت مغرب چه میشود؟ ساعتِ سیزدهم میشود و 3 ساعت بعدش چه میشود؟
شاگرد: …
استاد: ستة یعنی شش را نماز ظهر گفتند. وسط ظهر 6 و 6، دوازده میشود. کل روز 12 ساعت است، زوال ستة ساعات میشود. عصر سبع ساعات میشود. بعد دیگر حضرت ساعتی را نفرمودند؟ جز این که فرمودند «أول ساعة من اللیل» ولی میدانیم روز 12 ساعت است.
شاگرد: همیشه که روز 12 ساعت نیست.
استاد: در این تقسیم، ساعت تعدیلی که الان برای ما مرسوم است در این جا نیست. در همین روایت دارد. مثلا در زمستانها روز ما 11 ساعت است، در تابستانها 14 ساعت است ولی حتی در زمستانها ساعتها را تنگ میکنیم، علی ای حال روز 12 ساعت است یعنی ساعت کم میشود، زمانش مهم نیست، مهم آن عددش است و جاگذاری عدد 12 در روز.
شاگرد: باز در این مناطق مدینه و اینها خیلی تفاوت زیادی با ساعت نمیکند
استاد: بله در آن جا حدود نیم ساعت است. یک ساعت میشود؟
شاگرد: نه! در همان حدود یک ساعت باقی میماند. چون روز …
استاد: منظورم بزرگ و کوچک شدن روز است. اطول الایام و اقصر الایامش منظورم هست.
شاگرد: به فرض با مجموع ادله اگر اصل تأخیر و فصل بین ظهرین همچنان رجحانی باشد حداقل باز تأیید میکند نه آن تأخیری که الان اهل سنت قائل هستند، آنها تأخیر را تا مثل میدانند، در روایات ما هم مثل بود منتها ذراعین هم بود، قدمین هم بود، این نشان میدهد تأخیری هم اگر باشد تأخیر کمی است.
استاد: تأخیر سبع ساعات است.
شاگرد: چون سبع ساعات را در 12 ساعت … اگر آن بود باید عشر ساعات فرض میگرفتیم.
استاد: اگر این روایتی باشد که شما فرمودید، فاصله بین ظهر و عصر یک ساعت میشود و حال آن که همان روایت تعلیمی که جبرئیل آمد و گفت «بین هذا وقتٌ» بیشتر بود، یک ساعت نبود مگر آن روایتی که فقط ذراعین بود.
شاگرد: اگر همان بیانی که قبلاً فرمودید که شاید آن قامتان هم در همان روایت جبرئیل جاگذاری شده یعنی این قامتان بوده بعد مثلان شده است.
برو به 0:36:35
استاد: یعنی منظور ذراعان بوده است که در یکی هم من تصریحش را دیدم.
شاگرد: این روایت ظاهراً قدم آمده، همان روایت دو تا نسخه دیگر دارد.
استاد: قدمان هم حتی نیست؟
شاگرد: همان قدمان است.
شاگرد2:مشکلی که هست این است که یک فصلی هست. که اگر این ثابت بشود …
استاد: این که مشکلی نبود. سوال من این بود فصلی هست آیا فصل به عنوان فصل موضوعیت دارد؟ یا فصلی هست.چرا؟ روایات ذراع میگوید این فصل هست به خاطر این که عموم مردم نافلهها را ترک نکنند. موضوعیت نداشته. ما هم دست در جیبمان نکردیم حکمتش را در بیاوریم، داریم بین دو تا دلیل جمع میکنیم. در مقام جمع داریم میگوییم که شما بگویید از کجا میگویید و میخواهید موضوعیت را از ظهور کلام بگیرید. ما که نمیخواهیم خودمان همین جوری بگیریم، بنابر توضیحی که خود امام علیهالسلام دادند میخواهیم بگوییم پس این جا اگر ظهوری هم در موضوعیت دارد منظور نبوده است.
شاگرد: آن روایتی که … آن قدر قدرت دارند که این را از موضوعیت بیندازند یا به بیانی این علت بشود تا بعد بتوانیم موضوعیت فصل را نفی کنیم؟
استاد: بله! وقتی میگویند «و النصف من ذلک أحبّ إلی» و « ألا أنبئکم بأبین من هذا» اینها چه بیاناتی است؟
شاگرد: این بیانی که دو روز پیش خدمتتان عرض کردم با این دید یک ذره روایات بررسی بشود که این تمکن بوده که ذراع حداقلش این است که با توجه به آن روایاتی هم که حضرت قدم و قدمین را نقل میکردند، من دیدم که شیخ در تهذیب و استبصار در جمع این روایت فرموده بودند کأنه این وقت افضلیت داشته، میرفته یک صبغه وجوبی پیدا کند که حضرت صریحاً آمدند لا القدم و لا القدمین را نفی کردند. این سوالها هم مثلا یکی علی بن جعفر است که این قدر جلیل القدر بوده که از حضرت موسی بن جعفر میفرمایند کی نماز ظهر بخوانم؟
استاد: دنبال افضل بود، مشکلی ندارد.
شاگرد: حضرت وقت زالت الشمس را میفرمایند. بعد ذریح محاربی یکی دیگرشان هست که حضرت در همه اینها زالت الشمس را میفرمایند بعد به عنوان استثناء یعنی به عنوان یک فرعی یعنی آن اصل و آن ریشه اساس کار را همان «زالت الشمس» قرار میدهند که بگویند …
استاد: وقتی زالت الشمس را قرار دادند چیزی بر اطلاعات مخاطب افزودند؟ یا از توهمِ او به این که افضل ذراع است دست برداشتند؟ من عرضم این است که چیزی نیفزودند، خود مخاطب هم میدانست زوال است، فقط ضمیمه میکرد که ولو زوال است اما افضل وقت فریضه تأخیر است. حضرت این را از او گرفتند. نه این که وقتی گفتند «إذا زالت الشمس» چیزی به او یاد دادند.
شاگرد: این جو بالاخره بوده است.
استاد: جو فضیلتی!
شاگرد: شیخ همین را میگویند؛ میگویند این جا که حضرت دارند قدم و قدمین را نفی میکنند، این فضیلت داشته در وادی وجوب میرفته است.
استاد: از کجا؟ این عرض من هم هست، افضلیت داشته در وادی موضوعیت میرفته. یعنی عرف میخواستند بگویند اصلا خود این ذراع موضوعیت دارد. حضرت این جا میآیند اقدام میکنند میگویند این موضوع نیست، جدّ ما که ذراع قرار دادند «لمکان النافلة» بوده است، شما اگر خواندید ملاک کار حضرت را برای شما میگویم. یعنی واقعا احتمالش هست که اینها میرفتند میگفتند … لذا احتمال این که میگفتند «لا یجزی» برای حالت مثل قنوت بود، نه بین کسانی که خودشان اهل مسأله بودند.
شاگرد: اتفاقا آن «لا یجزی» خیلی شاهد بهتری از اینهاست که در آن روایت بعضیها میگویند اگر مقدمه بشویم «لا یجزی» این جو را برای ما خیلی بیشتر جلوه میدهد.
استاد: این را من گفتم، توضیحش را عرض کردم، قنوت هم همه میپرسند قنوت نخواندیم، نمازمان را چه کار کنیم؟ نمازمان را دوباره بخوانیم؟ به صرف این که عرف عام یک ذراعی را شنیدند بعد جلو میاندازد میآید میگوید نمازم قبلش بوده، حالا فهمیدم قبل از ذراع بوده، چه کار کنم؟
شاگرد:ما میخواهیم همین را به دست بیاوریم ببینیم آن موقع فضا چطور بوده؟ یعنی فضا همان جا اگر یک طوری باشد که عرف عام زمان حضرات فکر کنند که قنوت اصلا نباید در نماز خوانده بشود، حضرات میگویند که واجب است خوانده بشود. آن طرفش اگر توهم بشود که قنوت واجب است، خب حضرت باز میآیند نفی میکنند. این جا هم همین فضاست، ما میخواهیم همان جو آن موقع را به دست بیاوریم.
استاد: در جو آن موقع شک نداشتند که مسافر اول وقت میخواند، زوال میخواند. روز جمعه وقت زوال بود. اینها را که خود آنها مشکلی نداشتند.
شاگرد: در غیرش ظاهراً مشکل داشتند.
استاد: در غیرش برای فضیلتش مشکل داشتند اما این خیلی نکته است. طوری شده بود که اینها برای ذراع موضوعیت در فضیلت قائل بودند یعنی میگفتند چون پیامبر این کار را کردند اصل است، این یک رمز الهی دارد که حضرت میدانستند و ما نمیدانیم، ائمه گفتند این طوری فکر نکنید، به این ذراع و به این وقت ذراع موضوعیت ندهید، منظور حضرت از ذراع نافله بوده «بأبین من هذا، أحبّ نصف هذا، و لا القدم و لا القدمین» این طوری بخوان ولی نافلههایت را بخوان.
شاگرد: این که این جو را بهتر بتوانیم بفهمیم همین روایاتی که جمع حضرت را نقل میکنند … میگویند این قدر عجیب بوده میگویند حضرت بدون علت جمع کردند یعنی کأنه یک طوری فکر میکردند پنیر میخوردند توهم حرمت نشود حضرت برای جمع همین کار را کردند یعنی این طور جا افتاده که وقتی نقل جمع میکنند میگویند حضرت بدون علت جمع کردند بعد در دلیلش میگویند «لیتسع علی امته» یعنی آن طرفش این قدر روشن بوده و ذراع و ذراعین جا افتاده بوده برای نفی آن طرفش میگویند این کار را … فضیلتش و موضوعیتش.
استاد: چطور جا افتاده بودنش مهم است. برای عرف سنیها الان چه چیزی جا افتاده؟ میگویند که «لم یدخل الوقت». برای فقهایشان هم این طوری است؟ این «لم یدخل الوقت» برای فقهایشان هم هست؟ یعنی اگر کسی عصر را جلو بخواندمیگویند باطل است؟
شاگرد: … «لا یجزی» راویاش کیست؟
استاد: راوی نبود، او میگفت که «اختلف الاصحاب» عدهای آن طور گفتند …
شاگرد2: ظاهراً فقهایشان درست نمیدانند، بینشان اختلاف هست؟ یا میفرمایید درست میدانند؟
استاد: جاهایی میرسد که وقتی گیر میافتند میگویند «أخرج مسلم لیوسع علی امته»
شاگرد2: در فتاوای موسوعه کویتیه و چند تا از کتابهایشان بعضی وقتها میگویند فقط برای معذور؛ برای معذور یک تجویزهایی میکنند. بعضیها در همان روایت هم تأویل میکنند میگویند حضرت ظهر را عقب انداختند، عصر هم گذاشتند به هم متصل شده و نمیدانیم چطور «لیوسع» است؟ چون دقیقا در همان وقت هست یعنی آخر وقت ظهر است و اول وقت عصر است که باز هم بعضیها نقل کردند. میخواهم بگویم در مقام فتوا ظاهراً خیلیهایشان فقط برای معذور …
استاد: میگویند اگر اصلا بخواند باطل است مثل این که ظهر را قبل از زوال خوانده است.
شاگرد2: البته ممکن است در آن هم اختلاف باشد ولی در کتابهای اصلیشان امثال موسوعه که خلاصه اقوالشان هست نه تفاصیل ظاهراً همچین چیزی نبود.
شاگرد: فرمایش شما این است که ظاهراً در عرف عام هم ممکن است این طور بوده باشد ولی فقهاء میدانستند.
استاد: عرضم این است که آن چیزی که داشته جا میگرفته، حضرت نرفتند این وجوب را بشکنند، أبین را دارند میگویند، أحبّ را دارند میگویند، با کلمه أحبّ و اینها دارند مقابل چه میروند؟ میگویند این محبوب است، آن أحبّ است، این یعنی فضیلت نه این که بگویند قبلش هم وقت شده است. لسان را ببینید «النصف من ذلک أحبّ إلیّ» با چه کسی دارند أحبّ را میگویند؟ یعنی آن چیزی هم که تو میگویی قبول است.
برو به 0:45:28
شاگرد: اگر قاعده اش دستمان بیاید ببینیم حضرت در چه فضایی دارند أحبّ میگویند! میخواهند این سدّ را بشکنند.
استاد: سدّ موضوعیت فضیلت را.
شاگرد: نه! سد وقت بودن ذراع را، نه موضوعیتش را. سد این را میخواهند بشکنند. یعنی به فرمایش شما که فرمودید این جا گرفته بوده که ذراع وقت است، زوال وقت است. اگر این قدر جا گرفته این اجلاء نمیآمدند سوال کنند «متی أصلّی الظهر».
استاد: چرا! میخواهند فضیلت را به دست بیاورند. کلام شما مدام روی حد ضرورت وجوب میرود، میگویید آنها میگفتند اصلا قبلش وقت نشده …
شاگرد: حضرات همهاش «زالت الشمس» میگویند، هیچ جا فضیلت نمیگویند. حضرات همهاش میگویند «فقال صلّ الزوال» آن روایت بعدی میگوید «عن وقت الظهر إذا زالت الشمس» باز روایت بعدی حضرت میفرمایند «إذا زالت الشمس»، یعنی همهاش «إذا زالت الشمس فقد وقع وقت …» یعنی هیچ جا حضرات نمیآیند وقت فضیلت را … همهاش با استثناء. یعنی آن جایی که بحث نافله میکنند، همهاش استثناء از زوال میکنند یعنی در جواب «متی أصلّی الظهر» میگویند «إذا زالت الشمس بعد أن تفرغ …» یا آن روایت دیگر میگوید «إذا زالت الشمس فهو وقتٌ لا یحبسک منه».
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوَّلُ الْوَقْتِ زَوَالُ الشَّمْسِ- وَ هُوَ وَقْتُ اللَّهِ الْأَوَّلُ وَ هُوَ أَفْضَلُهُمَا.[5]
استاد: باب سوم وسائل 20 تا روایت در آن هست. آن جا هم نگاه کنید که «إذا زالت الشمس» میگویند؟ روایت ششم باب سوم «وَ بِإِسْنَادِهِ عن کذا عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوَّلُ الْوَقْتِ زَوَالُ الشَّمْسِ وَ هُوَ وَقْتُ اللَّهِ الْأَوَّلُ وَ هُوَ أَفْضَلُهُمَا.» دارند میگویند یا نمیگویند؟ خیلی خب! پس این طور نیست که حالا در آن روایت آن جا دارد … بعداً هم آن جا به حمل شایع میگویند، در همان روایتی هم که شما میگویید کلمه افضل را نیاوردند به حمل شایع حضرت فرمودند. میگویند خب ظهر کی هست؟ میگویند زوال که شد نافلهات را بخوان، ظهر را بخوان. به حمل شایع یعنی چه؟ یعنی فقط نافله! غیر از نافله هیچ کار نکن. زوال که شد فقط نافله مانع است، ظهر را سریع بخوان یعنی به حمل شایع دارند میگویند که افضل این است که ظهر نزدیک زوال باشد.
شاگرد: روایت با همین برداشت آقا هم که فرمودند وقت برای نافله بود با این هم تعارض دارد. چون ایشان میفرمایند «أول الوقت زوال الشمس و هو وقت الله الاول» وقتی ما نافله میخوانیم بالاخره یعنی اول وقت که زوال شمس است، به اندازه 8 رکعت نافله از دست میدهیم.
استاد: نه! لذا آن جا دارد که «خفّف ما استطعت» این را خدا قرار داده …
شاگرد: «خفّف ما استطعت» بالاخره ما اول وقت زوال را از دست دادیم، تازه حضرت میفرمایند تا جایی که میتوانی بخوان که به آن اول برسی حالا 8 رکعت هر کاری بکنی …
استاد: شما بگویید چون حضرت فرمودند اول الوقت أفضل پس اذان و اقامه هم نگو، تا بیایی اقامه بگویی اول وقت از دستت در رفته است. این بند خود نماز است، این نافله ظهر است، کجا از دست دادم؟! زوال شد دارد نافله ظهر میخواند و بعد ظهر را میبندد.
شاگرد: روایات باب هشتم همهاش ذراع و ذراعین و قدم و قدمین هست یعنی مجموع اینها را باید بدانیم.
وَ عَنْهُ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَوَّلَ الْوَقْتِ وَ فَضْلَهُ- فَقُلْتُ كَيْفَ أَصْنَعُ بِالثَّمَانِي رَكَعَاتٍ- فَقَالَ خَفِّفْ مَا اسْتَطَعْتَ.[6]
استاد: روایت نهم را ببینیم. ابوبصیر میگوید « ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَوَّلَ الْوَقْتِ وَ فَضْلَهُ» درست همینی که شما دارید میگویید. حضرت راجع به فضیلت اول وقت گفتند «فَقُلْتُ كَيْفَ أَصْنَعُ بِالثَّمَانِي رَكَعَاتٍ» خب میخواهم 8 رکعت بخوانم، این قدر من را ترغیب میکنید پس 8 رکعت را چه کار کنم؟ «فَقَالَ علیهالسلام خَفِّفْ مَا اسْتَطَعْتَ.» تا میتوانی این قدر سریع بخوان تا از زوال عقب نیفتی.
شاگرد: این فرمایشی که شما میفرمایید جزء نماز است این امر به تخفیف نباید باشد.
استاد: در مقامی که دارند اول وقت را بالا میبرند چه کار میکنند؟ میخواهند بگویند نافلهای که این قدر مهم است و وصل به ظهر است وقتی من مهم بودنِ اولیت فضیلت اول وقت را جلا میدهم خب میگویم «خفّف» یعنی در این مقام تخفیف برایم مهم است. چرا؟ چون دارد مقایسه میشود با این که شما میخواهید یک طوری بگویید که اول الوقت و فضیلتش را کم کنید، تا این اندازه هم میگویم نافله را هم «خفّف» یعنی نافله هم با اول وقت فیالجملة یک مزاحمتی دارد اما نه این اندازه که دلت جمع باشد و با تطویل بخوانی. لذاست جاهای دیگر میگویند این قدر امر شدید شارع نیست که به عسر بیفتی، «ذاک إلیک إن شئتَ خفّفتَ و إن شئتَ …» اما در عین حال این جا میگویند بالاترش این است که برای اول وقت در عین حال برای یُسر شما گفتیم «إن شئتَ خففت و طولتَ» و الا از نظر ملاکی باز اول وقت حتی بر نافله افضلیت دارد. لذا «خفّف ما استطعت». دلیل به این قشنگی بعد باید صبر کنی تا ذراع بشود.
شاگرد: آن روایات باب هشتم هم … این جا 20 تا روایت است، آن جا 30 تا روایت است.
استاد: باید جمع کنیم.
شاگرد: همه طرح اینها میشود.
استاد: طرح نمیشود.
شاگرد: بگوییم ذراع و ذراعین اصلاً موضوعیت ندارد.
استاد: این همان وجههای است که بگوییم اینها با هم معارض هستند. خب فوری این را طوری معنا کنیم که مکرر میگویم معارض هستند، خب اینها معارض نیستند. آن جا خودشان دارند میگویند ما برای عرف عام، برای انضباط گفتیم نافله بخوانید. این جا هم میگویند نافله خواندید تمام.
شاگرد: با این برداشت تعارض پیدا میشود و لذا در همین روایت عیسی بن أبیمنصور امام وقتی که میخواهند روایت را معنا کنند اصلاً تاویل میکنند یعنی جمع هم نمیکنند مثل آن روایتی که برای حضرت رسول معنا کردند ….
استاد: آن روایتی که هنوز نخواندیم؟
شاگرد: بله.
استاد: آن را صبر کنید.
شاگرد: اگر این طور معنا کنیم مجموع کار نتیجهاش این طور میشود که حداقل ما کمتر به تعارض برخورد می کنیم درصدد تعارضات و تأویلاتمان خیلی کمتر میشود تا این که از این جهت بخواهیم وارد شویم. یعنی این طوری بخواهیم وارد شویم و بگوییم این موضوعیت نداشت و فقط به خاطر نافله بوده این طور خیلی بیشتر باید دست به تاویل بزنیم.
استاد: مثلا اینهایی که من الان خواندم شما با آنها چه کار میکنید؟ همین الان با این ذهنیتی که از برداشت از آن دسته از روایات دارید چه میشود؟ شما چه میگویید؟ چرا حضرت این طوری گفتند؟ «زوال الشمس هو افضلهما ما أصنع بالثمانی خفّف ما استطعت» با آنها چطور جمعش میکنید؟ برای اینها هم یک حرفی بزنید. شما الان آنها را مدام جلا زدید بعد میگویید جمع میکنیم خب برای این هم یک کلمه بگویید.
برو به 0:52:24
شاگرد: این روایاتی که برای نافله هست با همین فرمایش خودتتان هم تعارض دارد؟
استاد: به عنوان این که ذهن شما را تحریک کنم من عرضم این است که الان شما چارهای ندارید جز این که اینها را طرح کنید، نه تأویل. خب بیایید بگویید. حاضر هستید طرح کنید خب طرح کردید، اگر میخواهید یک وجهی برایش بگویید، بگویید. یک وجه بگویید چرا حضرت این را گفتند؟ پس معلوم میشود شما فقط عاشق آنها هستید. آن یکیها را میگویید من کار با اینها ندارم. نمیتوانید کار نداشته باشید.
شاگرد: نه! با این برداشتی که اقا فرمودند و شما تایید فرمودید این است که اینها هم بالاخره تعارض دارند چون «زالت الشمس اول الوقت» و لذا تعارض برای راوی هم پیش آمده میگوید «ما اصنع بثمانی رکعات»
استاد: تعارض است؟
شاگرد: این اول وقت با ثمانی رکعات تعارض داشت که سوال کرد.
استاد: تعارضِ ملاکی است دارد میگوید با این که میدانیم نافله ظهر هست، نمیخواهد بگوید که چیزی نیست، میگوید میدانم هست، شما هم این قدر سفارش میکنید مبادا اول از تو فوت شود. حضرت گفتند سریع بخوان.
شاگرد: همه برای نماز ظهر است؟ وگرنه نماز عصر به این روشنی نیست، خیلی از روایتها …
استاد: چند تا روایت بود که حضرت فرمودند بخوان. ظهر را خواندی، ثمانی عصر را هم بخوان، بعدش هم عصر را بخوان.
شاگرد: دو سه تا روایت آن طوری دارم منتها آن را بر اصل تجویز میشود حمل کرد چون در نماز عصرش انصافاً یک ذهنیتی بوده که قبلش نشود خواند. با آن ذهنیت اهل سنت که آن زمان بوده است. یعنی روشن است که آن زمان سنیها …
استاد: ایشان هم از همین جا شروع کردند. اصل شروع بحث ایشان در فصل بین فریضتین بود. محور بحث ایشان این بود.
شاگرد: عرض من این بود که ما میتوانیم این دو تا را از همدیگر تفکیک کنیم یعنی در نماز ظهر واقعا همان فرمایش حضرتعالی است که اصلش همان «ما استطعت» اولی است، همان اول وقت است، یک مصالح ثانوی است اما این قابل تفکیک است یعنی باز ممکن است. اگر مجموع روایات و آن روایاتی که دیروز عرض کردم و بعضیها را نقل کردم در نظر بگیرد ممکن است آدم به این نتیجه برسد که یک فصلی مثلا یک زمان دیرتری یک ذکراللهی حاصل بشود، با یک تأخیری که این ذکر الله در اوقات روز توزیع شده است.
استاد: حرفی نیست! آن چه که من سوالم را تکرار میکنم به عنوان موضوعیت است. ما میخواهیم از لسان ادله استفاده کنیم فصل زمانی خودش موضوعیت دارد یا چون شارع میدانسته اگر فصل نکنیم غالب نافلهها را نمیخوانند کما این که میبینیم مساجدی که جمع میکنند میرود، نافلهها رفت، چون میدانسته از اول گفتند فاصله بیندازید لااقل یک موقعیت بشود بخوانید؟ فصل زمانی به عنوان اصیل، موضوعیت داشته یا اصیل همان نافله خواندن بوده است؟
شاگرد: توزیع ذکر خدا در روز چیزی غیر از آن است که نافله خوانده بشود. همین خود این که سه وقت شده باشد یا دو وقت باشد یعنی میشود بگویند همه نمازها را یک جا بخوانید، حکمت این توزیع به اصل تشریع برمیگردد، نه این که به یک مصلحت ثانوی برگردد. لذا میگویند در عصر ممکن است اصل تشریع …
استاد: من اینها را علی ای حال برای تحریک ذهنتان گفتم، من گفتم باید طرح کنید برای این که محرکی باشد. حالا شما ببینید میتوانید لااقل یک جمعی بکنید بگویید منظور این بوده، جمع این با آن این طوری است و الا نمیشود که شما فقط آنها را بگیرید و اینها را هم بگویید لازمهاش طرح است.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ: ذهبی، ابن قیم، ابن تیمیه، سیر اعلام النبلاء، ابن کثیر،بخاری، تحریف قرآن، عایشه، زغل العلم، الغارات، ریاضی، عددکامل ،عدد اول ،عثمان ،ابن مسعود،احراق مصاحف،عددشش،عددهفت،صلاه وسطی،سعد ونحس ایام،
[1] سورة بقرة، آیة 238 (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتينَ)
[2] بحار الأنوار، ج79، ص: 275-276
[3] سورة حدید، آیة 4(هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ …)
[4] بحار الأنوار، ج94، ص: 6
[5] وسائل الشيعة، ج4، ص: 120
[6] همان، ص 121