1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٧)- ملاک بیان ذراع تشویق به نافله درفضای مدیریت...

درس فقه(٧٧)- ملاک بیان ذراع تشویق به نافله درفضای مدیریت امتثال(٣)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16949
  • |
  • بازدید : 31

بسم الله الرحمن الرحیم

 

هر چه را مطرح کنید یک بذری در ذهنمان هست که روی آن فکر می‎کنیم برای این که ولو بعداً می‎آید. مطرح کردن نکات علمی که خوب است.

شاگرد: در آن روایتی که در حقیقت به حِکَم توزیع وقت‎ها اشاره کرد، باز یک «علة أخری» داشت گفتند یک علت دیگری دارد درست است عصر یک وقت مضبوطی نیست لذا بعد از ظهر بخواند. منتها یک علت دیگری کما این که از تعبیر عصر هم به نوعی درمی‎آید این است که مثلا یک تأخیری انجام داده برای آخر النهار که می‎خواهند بیرون بروند نماز عصر را بخوانند. این یک نکته؛ نکته دوم این که این روایت جبرئیل هم می‎تواند یک شاهدی بر این مطلب باشد که خلاصه یک فصلی بین نماز ظهر و عصر گذاشت. نماز ظهر را اول وقت خواند بعد به مثل، به ذراع و به تعبیرات مختلفی که هست، بعد نماز عصر را حضرت جبرئیل یک روز مثل خواندند یک روز مثلین خواندند. شاید به خاطر این بوده

استاد: خود این نشان می‎دهد که در مقصود شما معلوم نیست این نتیجه گرفته بشود. چرا؟ چون جبرئیل یک نماز را در دو وقت آمد گفت بخوان یعنی چون مقصودش فقط تعیین فاصله بین این دو تا وقت بود، نه بیش از این. این فرجه بهترین وقت هست اما با جهات دیگر یعنی وقتی می‎خواهید همه نافله بخوانند بهترین وقت این است. حاج آقا در صفحه این طرف دوباره همین‎ها را مطرح می‎کنند، هنوز خیلی رد نشدند، در این صفحه 25 همین‎ها را الان می‎گویم. لذا الان هم واردش نشویم خواهی نخواهی خودشان مطرح می‎کنند لذا مجبور هستیم همین قسمتی که شما فرمودید صبحتش را بکنیم.

شاگرد: فرمایش حضرتعالی شاید در همین روایت‎ها یکی دو تا موید دارد که بگوییم تأخیر عصر هم فی نفسه شاید رجحان نداشته، شاید مثلا در همان ابواب متأخر، در اواخر ابواب مواقیت که می‎گویند آن جایی جمع می‎شود که نافله نخوانند، دو تا روایت هست که می‎گوید آن جایی که نافله نخوانند جمع می‎شود. شاید دو طرفش روایت داشته باشیم، هر چند در همان باب هم باز روایاتی داریم که جمع خوانده شده ولی نافله هم خوانده شده مخصوصا در خصوص نماز مغرب و عشاء که می‎گویند در مواردی خود پیغمبر جمع کردند و تفصیل داستان هم گفته شده یکی دو جا هست که می‎گویند حتی نافله نماز مغرب هم خواندند، پشت سرش عشاء هم خواندند ولی در کنارش می‎گویند باز روایاتی هست که اشاره داشته باشد به این که جمع که هست نافله نیست. این موید برای فرمایش حضرتعالی هست. یکی هم آن روایت طولانیِ رجاء ابن ابی ضحاک هست از امام رضا سلام‎الله‎علیه نقل می‎کند، آن جا وقتی امام رضا می‎فرمایند نماز ظهر را خواندند، قبلش می‎گوید اذان را که گفتند با چه تفصیلی نافله‎ را خواندند، چه سوره‎ای خواندند، بعد از آن نماز ظهر را خواندند بعد می‎گویند «ثمّ جَلَسَ سبَّح و هَلَّلَ و کَبَّر ما شاء الله» حالا چقدر بوده و چند دقیقه طول کشیده دیگر نمی‎دانم «ثمّ قام» بعد نافله عصر و بعدش هم نماز عصر. اشاره‎ای ندارد که فاصله زیادی بین نماز ظهر و عصر شده است. کسی که روایت را می‎خواند شاید آن چیزی که اول به ذهن می‎رسد این است که بعد از این نماز عصر را خواندند.

استاد: از باب شبیه خیار مجلس، هنوز مجلس باقی بوده است. یک وقتی افتراق است بلند می‎شوند می‎روند، منظور شما از این روایت این است که مجلس بهم نخورده بود، یک مجلس بود ولو بینش «سبّح ما شاء الله».

شاگرد: حالا ممکن است یک کسی بگوید این «سبّح ما شاء الله» شاید یکی دو یا سه ساعت بوده یک مقداری استبعاد دارد که در آن حد طولانی بوده باشد. حالا آن روایتی که برای امام موسی کاظم هست در آن زمانی نیامده است. حضرت در زندان بوده و داشته می‎خوانده اما این جا اینگونه نیست …قبلش و بعدش هست. برای نماز مغرب هم «سبّح ما شاء الله» دارد، بعد افطار می‎کردند، بعد صبر کردند تا یک سوم شب بگذرد تا نماز عشاء بشود یعنی دیرتر عشاء را می‎خواندند این نشان می‎دهد راوی متوجه بوده که فاصله زمانی را ذکر بکند. این هم باز موید هست که آن قدر تأخیر هم نه، مگر این که باز این این یک جا دفاعی بشود بگوییم رجحان تأخیر عصر را بپذیریم ولی نه آن اندازه‎ای که اهل سنت دارند می‎گویند مثل؛ آن چیزی که گفته شد همان ذراعین آن وقت ذراع و ذراعینِ حضرت، نماز ظهر را با آن تفصیلی که دارد نافله‎ را مفصل خوانده بودند، آن اگر باشد بین ذراع و ذراعین خیلی نمی‎شود در حدی که با آن نوافلی و… حضرت می‎خوانده قابل جمع هست.

 

برو به 0:05:43

استاد: چون همه روایاتی هم که سنت پیامبر را نقل می‎کردند «إذا کان الفیء ذراعین صلّی العصر».

شاگرد: پس این که دو تا موید هست ولی قابل مناقشه هست. از آن طرف باز روایاتی هست که شاید این احتمال را به ذهن برساند که خود تأخیر عصر ترجیحی دارد مثل مواردی که طرف عذر داشته، حالا در بحث مستحاضه یا در جایی که طرف وضو می‎گیرد بعد «أغفی»، شاید «أغفی» خواب رفتن باشد. من نگاه نکردم چون حضرت می‎فرمایند «إذا خفی علیه الصوت فقد وجب» اگر صدا را دیگر نمی‎شنود ظاهراً به خاطر از هوش رفتن یا به خواب رفتن است. کسی که مریضی این طوری دارد یک روایت در مورد این داریم، سه روایت هم از روات مختلف درباره مستحاضه داریم که هر کدام جداگانه سوال کردند، حضرت می‎گویند حالا که می‎خواهد نمازها را با هم بخوانند می‎گویند نماز ظهر را تا وقت نماز عصر تأخیر می‎اندازد بعد با هم می‎خواند، مثلا در یکی هست که «یؤخّر الظهر و یعجّل العصر» حالا در آن یکی هست که تا وقت نماز عصر برساند، در یکی دو تا هست که آن را یک مقدار تأخیر می‎اندازد، این را یک مقداری تعجیل می‎اندازد. برای فردی که در این وضعیت و در این شرایطی که هست نه نافله می‎تواند بخواند، نه آن جهاتی که در نظر می‎گیریم وجود دارد. اگر نبود که خود آن زمان یک رجحان نفسی داشته باشد خیلی وجهی نداشت که حضرت تأخیر را مطرح کنند برای این فرد چون بالاخره حداقل یک نوع ترجیحی به این تأخیر … یعنی یک چیزی نیست که طبیعی باشد، حضرت می‎گویند یک تأخیری بیندازد به ذهن می‎رسد که همان وقت نماز ظهر خیلی رجحان دارد، نماز عصر هم آن وقت رجحان دارد منتها این که ناچار هستیم جمع کنیم بالاخره یا از این فضیلت باید بزنیم یا از آن، حضرت گفتند از هر دو کمتر بکنید به یک فاصله زمانی برسانید که کمترین فاصله را با اوج فضیلت هر کدام داشته باشد لذا می‎گویند بینابین بخواند یا این که به عصر نزدیک‎ترش کردند. این هم شاید موید این طرف باشد که تأخیر بیندازد.

البته یک روایت دیگر هم هست که شاید قابل مناقشه باشد؛ در تشریع نوافلی که مطرح شد عبدالله بن سنان از امام صادق علیه‎السلام سوال کرده که چرا اصلا هشت رکعت قبل از ظهر گذاشتند، هشت رکعت قبل از عصر گذاشتند حضرت فرمودند که اگر فقط 4 رکعت نماز ظهر بود مردم می‎گفتند وقت که زیاد است، حالا می‎آییم می‎خوانیم این طوری دست دست می‎کردند شاید تضییع می‎شد. نماز عصر هم چهار رکعت بود می‎گفتند هم برای نماز ظهر هشت رکعت گذاشتند .

استاد: می‎دانند چون زیاد است اقدام کنند.

شاگرد: یعنی نماز ظهر 12 رکعت می‎شود، می‎گویند شاید نرسیم پس زودتر برویم بخوانیم. اگر اصل ظهر و عصر تشریع اولی اش این بود که  هشت رکعتش با هم باشد خب شاید کمتر این ذهنیت پیش می‎آمد یعنی انگار این را مفروض گرفتند که ظهر این وقت است، عصر این وقت است، جدا جدا حساب کردند که یک چهار رکعتی خالی مانده است یعنی الان در مقام همان چیز اولیه رفتیم یعنی بدون لحاظ این جهات … ظاهراً مقام تشریع اولیه را در نظر می‎گیرند. این هم شاید موید این باشد که ظهر و عصر یک فصل این طوری از هم دارند. باز حالا شاید در همین زمینه باشد آن روایتی که می‎آید می‎گوید کسی که می‎خواهد مسافرت برود اول وقت در شهر است بعد بیرون می‎رود درباره این می‎گویند که نماز ظهرش شکسته می‎شود، نماز عصرش شکسته می‎شود، در آن جا می‎گوییم که اگر وقت نماز ظهر رسیده بود و نماز ظهر را نخواند و بیرون رفت، نماز ظهرش شکسته است اما نماز عصرش شکسته نیست، کأنه باز برای عصر وقت جدا حساب کردند اما آن طوری که ما می‎گوییم کأنه  به خاطر جهاتی وقت عصرش آن جا نیست ولی این روایات به ذهن می‎آورد آن وقت متأخر یک اصالتی دارد که این تفکیک حکمی بینشان شده است.

استاد: الان هم که فتاوا بر طبق این روایات نیست، باید طور دیگری صحبت بشود.

شاگرد: این آخری را می‎فرمایید؟

استاد: بله که برای عمار ساباطی بود.

شاگرد2: فکر کنم همین بحث در اولین روایتی که قبل از این بحث مواقیت بود، مطرح شد.

استاد: بله مربوط به نوافل بود که مطرح شد. حالا همین جا هم جایش هست. نمی‎دانم بعداً حاج آقا می‎فرمایند یا خودمان یک مناسبتی بشود مطرح کنیم. حالا نظیر همین‎ها را که الان شما گفتید در آن روایت در همین باب هست که حاج آقا هم درصدد تأویلش برمی‎آیند. عبارت را می‎خوانیم تا فرمایشات شما و آن روایات دیگر را ببینیم. روایت «کنّا نقیس» تا آن پایین‎ روایت رسیدیم.

ادامه بررسی روایات با عنایت به محوریت نافله خواندن برای جعل ذراع

فهذه الرواية وزانها وزان رواية التعليل لجعل الذراع بأنّه‌ لك أن تتنفّل إلى الذراع، فإذا بلغ الذراع تركت النافلة، و بدأت بالفريضة.

و صرّح في الرواية الأُخرىٰ لصفوان عنهم بقوله‌ و إن كنت خفّفت، فحين تفرغ من سبحتك؛ و إن طوّلت، فحين تفرغ من سبحتك، فكأنّه عليه السلام نفى التحديد بالذراع، و جعله معرّفاً لفعل النافلة طويلة أو قصيرة.

و لذا لم يذكر في رواية «ذريح» في ترتيب الصلاتين، إلّا فعلهما بعد نوافلهما على الترتيب، و مثلها رواية «مسمع».

و قوله عليه السلام في رواية «يزيد بن خليفة»‌ فإذا صار الظلّ قامة، دخل وقت العصر، يريد به الدخول بنحو يكون تأخير الظهر إليه مرجوحاً حتّى لمريد النفل، لا أنّ تقديم العصر عليه مرجوح حتّى لمن يتنفّل للظهر و صلّى الظهر، بقرينة ما تقدّم و يأتي.

و قوله عليه السلام في رواية «عيسىٰ بن أبي منصور»‌ إذا زالت الشمس فصلّيت سُبحتك، فقد دخل وقت الظهر‌ يريد الدخول الذي لا رجحان في التأخير، لأنّ المفروض فعل النافلة الذي هو المرجّح للتأخير إليه؛ فإن دخول وقت الظهر بالزوال و عدم وجوب النفل معلوم للكلّ.

و أمّا رواية «زرارة» فليس فيها ما ينافي ما مرّ، إلّا ما في قوله عليه السلام‌ و لكنّي أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً، فيحتمل إرادة الدوام في السنة في قبال الإبراد الذي حدّده له في الرواية الأُخرىٰ بالمثل و المثلين في الصيف؛ و يحتمل إرادة رجحان التفريق، و ذلك أيضاً يحتمل فيه مطلوبيّة التفريق في وقتين بنفسه.[1]

در دنباله‎اش می‎فرمایند «فهذه الرواية وزانها وزان رواية التعليل لجعل الذراع بأنّه‌ لك أن تتنفّل إلى الذراع، فإذا بلغ الذراع تركت النافلة، و بدأت بالفريضة.» «لک أن تتنفل إلی الذراع» یعنی جعل ذراع معلل به این است که «لک أن تتنفل» و ذراع که تمام شد «بدأت بالفریضة». پس معلوم می‎شود ذراع برای تنفل بوده است. آن روایت هم همین را می‎گوید. حضرت می‎فرمایند «أبین مِن هذا» یعنی همه این‎ها برای تنفل است. وقتی تنفل کردی دیگر ذراع هم محکوم اوست، متفرع بر این است.

 

برو به 0:11:22

«و صرّح في الرواية الأُخرىٰ لصفوان» این روایت هم مثل روایت قبلی در همین باب … روایتی که الان خواندیم در باب هشتم بود اما روایت «کنا نقیس» در باب پنجم بود، روایتی هم که الان در این طرف صفحه همه نقل می‎کنند در باب پنجم به ترتیب از همان روایت اول است که در وسائل هست. دیروز روایت را خواندیم که روایت «کنّا نقیس» بود. دو تا سند داشت، سندی که هر دو در کافی آمده بود در تهذیب و استبصار هم یکی‎اش بود و در پاورقی چاپ جدید کافی یک احتمالی داده بودند که این سند دوم در کافی از تهذیب آورده شده باشد و نسخه اصل کافی نباشد که شما برای سند دوم نقل فرمودید. این برای روایت قبلی بود. حالا الان به روایت بعدی اشاره می‎کنند  «و صرّح في الرواية الأُخرىٰ لصفوان» که همین روایت دومی است که در تهذیب و استبصار آمده و در کافی هم  همین روایت دوم به عنوان محتمل بود که «صرّح» یعنی فقط با این تفاوت که صاحب وسائل هم فرمودند «وَ فِيهِ إِلَيْكَ فَإِنْ أَنْتَ خَفَّفْتَ سُبْحَتَكَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ وَ إِنْ طَوَّلْتَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ»[2] این همین روایتی است که الان حاج آقا اشاره می‎فرمایند که آن جا روایت دوم باب پنجم می‎شود. خب سند این روایت که صحیح است، دیروز هم اول مباحثه صحبت سندش شد. در تهذیب و استبصار صحیح است و همین سند در کافی هم آمده که ولو خلاف ظاهر است اما احتمالش بود برای مرحوم کلینی نباشد علی ای حال آن هم صحیح است که نقل از سعد شده بود. این فقط اضافه داشت.

آن جا بود که «و ذلک إلیک إن شئتَ طولتَ و إن شئتَ قصرتَ» این جا دارد که «و إن کنتَ خفّفتَ فحین تفرغ من سبحتک» یعنی تمام شد. حین فراغ کافی است. سبحة میزان قرار می‎گیرد و این دلالت خیلی خوبی دارد در این که میزان فراغ از سبحة است پس میزان سبحة است.  «فكأنّه عليه السلام نفى التحديد بالذراع، و جعله معرّفاً لفعل النافلة طويلة أو قصيرة.» پس میزان آن بوده است.

«و لذا لم يذكر في رواية «ذريح» في ترتيب الصلاتين، إلّا فعلهما بعد نوافلهما على الترتيب، و مثلها رواية «مسمع».»

وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى أُصَلِّي الظُّهْرَ- فَقَالَ صَلِّ الزَّوَالَ ثَمَانِيَةً ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ- ثُمَّ صَلِّ سُبْحَتَكَ طَالَتْ أَوْ قَصُرَتْ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.[3]

روایت ذریح چیست؟ همین باب روایت سوم است. این روایت‎ها را مرحوم صاحب وسائل در باب پنجم به ترتیب آوردند که سوم از فروع کافی نقل فرمودند. «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ» سند خیلی خوب است. «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى أُصَلِّي الظُّهْرَ فَقَالَ صَلِّ الزَّوَالَ» یعنی نافله ظهر «ثَمَانِيَةً ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ صَلِّ سُبْحَتَكَ طَالَتْ أَوْ قَصُرَتْ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.» لذا حاج آقا می‎فرمایند که «و لذا لم يذكر في رواية «ذريح» في ترتيب الصلاتين، إلّا فعلهما بعد نوافلهما على الترتيب» این را بخوان، بعد آن را بخوان، بعد آن را بخوان. پس معلوم می‎شود که اصلا اسمی از ذراع در این روایت برده نشده است یعنی آن روایت ذریع مستقیماً سر حاقّ آن ملاک اصلی جعل ذراع و همه این‎ها رفته است. همان ملاک را فقط فرمودند و همچنین «و مثلها رواية «مسمع».»

وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ: إِذَا صَلَّيْتَ الظُّهْرَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الْعَصْرِ- إِلَّا أَنَّ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةً- فَذَلِكَ إِلَيْكَ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ.[4]

روایت مسمع روایت بعدی است که آن هم برای فروع کافی است که «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ» ظاهراً کلینی است. «عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» که ایشان معروف است. و حالا مسائلی راجع به ایشان هست که ضعیف باشد یا نباشد، خب مشهور ایشان را ضعیف می‎دانند. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ» درباره ایشان هم دارند که «ضعیف فی الغایة» «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ» آن هم همین طور. این دو تا پشت سر هم تضعیف شدند. «عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ» مسمع خوب است. «قَالَ: إِذَا صَلَّيْتَ الظُّهْرَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الْعَصْرِ إِلَّا أَنَّ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةً فَذَلِكَ إِلَيْكَ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ.» این که حاج آقا «و مثلها» فرمودند، مثلش در چه جهت؟ در این که اسمی از ذراع برده نشده است. فقط اتیان به دو تا نماز است، ظهر را که خواندی عصر را بخوان تمام شد.

وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ عُمَرَ بْنَ حَنْظَلَةَ- أَتَانَا عَنْكَ بِوَقْتٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- إِذاً لَا يَكْذِبُ عَلَيْنَا قُلْتُ ذَكَرَ أَنَّكَ قُلْتَ- إِنَّ أَوَّلَ صَلَاةٍ افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ الظُّهْرُ- وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَقِمِ الصَّلٰاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ لَمْ يَمْنَعْكَ إِلَّا سُبْحَتُكَ- ثُمَّ لَا تَزَالُ فِي وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَةً- وَ هُوَ آخِرُ الْوَقْتِ- فَإِذَا صَارَ الظِّلُّ قَامَةً دَخَلَ وَقْتُ الْعَصْرِ- فَلَمْ تَزَلْ فِي وَقْتِ الْعَصْرِ حَتَّى يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَتَيْنِ- وَ ذَلِكَ الْمَسَاءُ فَقَالَ صَدَقَ.

وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ وَ كَذَا الَّذِي قَبْلَهُ.[5]

بررسی سندی روایت یزیدبن خلیفه

مدح عمربن حنظله توسط حضرت وعدم بازتاب این تعبیرحضرت درکتب رجالی

«و قوله عليه السلام في رواية «يزيد بن خليفة»‌» روایت بعدی است، این‎ها همه در وسائل پشت سر هم است. روایت ششم است که این روایت غیر از این که در فروع کافی آمده … البته روایت قبلی هم در استبصار آمده بود و آدرس دادند، روایت ششمی در فروع آمده، در تهذیب هم آمده است. روایت قبلی هم در تهذیب و استبصار و فروع در هر سه تا بود. روایت ششم برای یزید بن خلیفه است، سند چیست؟ «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى» ظاهراً ابن عبید یقطینی است. «عَنْ يُونُسَ» یونس بن عبدالرحمان «عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ» که در این سند مشکلی نداریم الا همان یزید بن خلیفه «واقفیٌ ثقة» هست لذا روایت موثقه می‎شود و به خاطر خود یزید بن خلیفه، روایت صحیح نیست. «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ عُمَرَ بْنَ حَنْظَلَةَ أَتَانَا عَنْكَ بِوَقْتٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذاً لَا يَكْذِبُ عَلَيْنَا» تعجب است که در رجال درباره عمر بن حنظله صحبت است. این جا «إذا لا یکذب علینا» یک چیز خوبی است. خود عمر بن حنظله را به خاطر ضعف نمی‎گفتند، مقبوله عمر بن حنظله که می‎گفتند مقبوله است به خاطر عمل می‎گفتند، خودش را می‎گفتند مجهول است، خب این «إذاً لا یکذب علینا»، این روایت ششم هم در کافی است، هم در تهذیب است، در استبصار ظاهراً نیست، در تهذیب و کافی هر دو هست که «إذاً لا یکذب علینا» سند هم که خود این موثقه است یعنی یزید بن خلیفه هم ولو واقفی است اما توثیق شده است. لذا خیال می‎کنیم این یادداشت کردنی است. بعید است که علماء رجال با آن تبحرشان مثلا این روایت را عنایت نداشتند.

 

برو به 0:18:43

شاگرد:… «إمامیٌ ثقةٌ علی التحقیق»

استاد: علی التحقیقش حرفی نیست، من می‎خواهم اسم برده بشود، در خصوص او که این جا این روایت را داریم، در روایت ثقه امام فرموده که «إذاً لا یکذب علینا» این خیلی مدح بزرگی برای اوست که عمر بن حنظله به آن صورت موثق بوده است. بعد ما بیاییم روایتی که این همه هم محل استدلال است، مقبوله بگوییم. چرا؟ چون عمر بن حنظله مجهول است. ظاهراً باید این طوری جواب بدهیم بگوییم ما که مجهولٌ می‎گوییم یعنی «مجهولٌ فی الکتب الرجالی» ولو حدیث برایش باشد. یکی از کتب رجالیه کشی است که این روایت را آن جا نیاورده است. حالا اختیار و رجال شیخ شاید نبود اما اصل رجال کشی هم بوده یا نبوده معلوم نیست.

علی ای حال این از آن‎هایی است که من می‎گویم باید یادداشت کنند، شما هم یادداشت بکنید، خودم هم وقتی می‎روم یا خسته‎ام یا یادم می‎رود، یادداشت کردنش خیلی خوب ست.

شاگرد: شاید مقبوله عمر بن حنظله ضعفش به خاطر خود عمر بن حنظله نباشد. یک محمد بن یعقوب هست، شاید ظاهراً به خاطر او …

استاد: من یادم هست که خود عمر بن حنظله هم بود. حالا اگر یک شخص دیگری هم در سندش بود من حاضر الذهن نیستم.

شاگرد: یکی از آقایان ظاهراً در ابن عبید تشکیک کرده بودند.

استاد: که ابن عبید هست یا نیست؟ یا در توثیقش؟

شاگرد: به خاطر همان استثنای ابن عبید در اسناد نوادر الحکمة هست.

بررسی اجمالی یزیدبن خلیفه

شاگرد2: مرحوم آقای خویی همین روایت را می‎آورند و می‎گویند این روایت به خاطر  یزید بن خلیفه ضعیف السند است. می‎گویند واقفی است و توثیق نشده است. شما فرمودید توثیق شده اما ظاهراً توثیق نشده است. در نرم‎افزار هم گفته «واقفیٌ و الظاهر أخذ الاصحاب عنه و هو صحیح المذهب، ثقةٌ»

استاد: ثقةٌ را نقل نکرده؟

شاگرد: آن طوری که یکی از دست‎‎اندرکاران فرمودند ظاهراً این برنامه یک مبنایی دارد که معتقد هستند آن تحذیر شدیدی که ائمه از واقفیه کردند و بعد تعبیر کلاب ممطورة در موردشان مطرح شده بود باعث شد که تقریباً بعد از وقف این‎ها توسط شیعیان بایکوت بشوند و لذا هر چه از این‎ها نقل شده بوده برای قبل از وقف است. احیاناً ثقه‎هایی هم که درباره ابی‎حمزه یا بعضی دیگر نقل شده این طوری توضیح می‎دادند روایاتی که ما از او داریم برای قبل از این داستان است، برای همان زمان استقامتش است.

استاد: روی این مبنا همه واقفی‎ها را توثیق می‎کنند؟

شاگرد: آن واقفی‎هایی که اجلّاء از آن‎ها نقل کردند، چون یک مبنای دیگری هم دارند که واقفی بودنِ روایت اجلاء را مانع نمی‎دانند.

استاد: پس من هم ثقة یادداشت دارم شاید در همان جا نقل آن‎ها بوده است.

شاگرد2: کشی در مورد یزید بن خلیفه یک جمله دارد منتها دوباره خود روایت مرفوعه است. شاید بر امام صادق وارد شد، بعد حضرت فرمودند چه کسی هستی؟ اسمش را گفت. بعد حضرت پرسید از چه طایفه‎ای؟ گفت طایفه بلحارث. بعد حضرت فرمودند «لَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ إِلَّا وَ فِيهِمْ نَجِيبٌ أَوْ نَجِيبَانِ وَ أَنْتَ نَجِيبُ بَلْحَارِثِ بْنِ كَعْبٍ.»[6]

استاد: اگر این طوری باشد معلوم نیست که نسبت وقف هم به او خیلی سربرسد. نسبت وقف باید ثابت بشود. خود مراحل واقفیه یک فتنه‎ای بود. بعضی‎هایشان بودند «معاندٌ متعصبٌ فی الوقف» حالا آن فرق می‎کند. صرف این که یک کلمه‎ای از او صادر شده، در یک برهه‎ای تحیّرٌ مّایی داشته این که واقفی بگوییم بعید است.

شاگرد2: بعضی از اصحاب اجماع و بعضی از مشایخ ثلاثه که گفتند « لا یروون و لا یرسلون الا عن ثقه» از او نقل روایت کردند.

استاد: همین الان همین روایت خودمان یونس دارد از ایشان نقل می‎کند. «یونس عن یزید بن خلیفة».

عدم تلازم برخورد اهل بیت با واقفه با مطرودیت کامل روات واقفی درعالم تحدیث

شاگرد: آن مبنا که بگوییم هر چه روایات از واقفه هست برای بعد از وقف است، حضرتعالی ملاحظه‎ای روی آن دارید؟

استاد: این طور نیست که تتبعی کرده باشم اما به صرف این حرف که ما بگوییم چون ائمه با واقفه این طور برخورد کردند و این‎ها کلاً مطرود شدند این ثابت نیست، به زودی آدم مطمئن به این نمی‎شود. این‎ها با همدیگر محشور بودند عالم تحدیث بوده یعنی وقتی می‎فهمیدند در این مسأله نزاع داریم اما این که اصلا حدیث از او نقل نشود … واقفیه‎ای که معاند بودند، صدایش می‎پیچید، یک حالت تحرزی از آن‎ها داشتند درست است.

شاگرد: مثل خود علی بن ابی حمزه که جزء سران بوده است.

استاد: بله. خود علی ابن ابی حمزه این همه روایاتی که از او هست یعنی در زمان وقفش بوده یا آدم مطمئن می‎شود برای قبلش بوده؟

 

برو به 0:25:17

شاگرد2: یکی از اساتید شاید این طور می فرمودند ولی مطمئن نیستم بعد از آن هم روایت تحدیث می‎کردند منتها در محافل خودشان. همین واقفی‎ها شاگردانشان کسانی که پیرو … فطحی‎ها باز همین طور. دو سه نسل هم جلوتر رفته بعداً این یک کتابی شده و متأخرتر امامیه اخذ کردند. لذا مکرر اسنادی را می‎بینیم که می‎گویند کل این فطحی هستند، کل این واقفی هستند. اگر یک نفر فقط واقفی بوده حالا می‎گفتیم مثلا قبل از حالت وقفش نقل کرده ولی می‎بینیم مکرر شده بعدش یک فرد امامی از این نقل، نقل کرده این …

استاد: چند تا متسلسل امامی نیستند، اثنا عشری نیستند، بعد یک کسی به عنوان یک کتاب آن‎ها نقل می‎کند یا یک نقلی که به فرمایش ایشان تحذیری که کرده بودند کمی رنگ باخته بوده، می‎بینید صد سال دویست سال می‎گذرد، آن کسی که برای 200 سال بعد است آن حالت را ندارد، آن حالتی که برای معاصر ائمه داشتند که آن حالت کلاب ممطورة بودنِ آن‎ها از بین رفته چون شرایط عوض شده است.

در خود همان هم عرض کردم که کلاب ممطورة یک روایت است، این روایت برای ناقلی که حضرت فرمودند قبول است اما آن ادعایی که مبنای فرمایش شماست باید روی آن بیشتر تأمل کنیم. چرا؟ چون کلاب ممطورة در یک مجلس برای یک راوی گفته بشود و او برای ما نقل کند غیر از این است که این عنوان با همین عنوانی کلاب ممطورة در عرف کل شیعه جا بگیرد. این دو تا ادعا نیست؟ خیلی تفاوت می‎کند. بگوییم حضرت به فلانی کلاب ممطورة گفتند، خب آن یک نفر بوده که گفته به ما گفتند. به خلاف این که حضرت این کلاب ممطورة را جا بیندازند، به هر کس بیاید بگویند و تحذیر کنند و آن زمان به عنوان فرهنگ شیعه شده باشد. این طور باشد خب معلوم است و خیلی خوب است اما اگر به صرف این که یک روایت برای آن‎ها آمده باشد و بگوییم عملاً هم این طور بوده مخصوصاً با آن ارتباط دوری که آن زمان بوده، یک روایت تا کی به گوش چه کسی برسد؟! یک عده‎ای با همدیگر محشور بودند، این‎ها را آدم‎های دروغگو نمی‎دانستند، فقط سر این که واقف هست یا نیست اختلاف شده است.

کدام یک از بزرگان محدثین بود که بینشان نزاع شده بود؟ ابن ابی عمیر و هشام بود؟ کدام بود که یک نزاع سرسختی سر یک اعتقادی در مسأله امامت شده بود که با همدیگر چطور نزاع … ابن ابی عمیر که یک طرفش هست، آن یکی هشام بود؟ خب ببینید سر امر اعتقادی نزاع می‎کنند اما در امر تحدیث کأنه آن مانع از این نیست که آن را آدم دروغگو نگیرند. می‎دانید این‎هایی که در ذهنش هست و دارد می‎گوید اهل دروغ نیست ولی در یک بحث اعتقادی با همدیگر اختلاف نظر می‎کنند. ولی آن تحذیری که می‎فرمایید جا گرفته باشد آن حرف خیلی خوب است. یعنی از طریق قرائنی مطمئن بشویم که خود ائمه در همان زمانی که این واقفیه حضور داشتند بر علیه آن‎ها به عنوان کلاب ممطورة فرهنگ‎سازی کردند. به صرف یک روایت این ثابت نمی‎شود.

شاگرد: در تأیید فرمایش شما طبق آن روایتی هم که زراره می‎آید از ذراع و ذراعین می‎پرسد بعد حضرت جواب نمی‎دهد می‎گوید دفترش را باز کرد بنویسد ولی … خب این‎ها ظاهراً مبنایشان این بوده که دفتری داشتند که می‎نوشتند. اگر آن شخصی که دارد روایت می‎کند اهل فن و روایت بود تشخیص می‎دهد مثلا می‎گوید از کجا داری نقل می‎کنی؟ کتابی می‎دیده، دفتری می‎دیده. اشخاصی که کارشان نقل روایت بوده و می‎خواهند روایت نقل کنند این کار یک عالمی است و این چیزها را رعایت کرده و این طور نیست. سخت است فریبش بدهند.

محمدبن سنان

استاد: گاهی کتاب دیدن باعث برعکس شدن کار هم می‎شود. یکی از چیزهایی که در قدح محمد بن سنان می‎گویند همین است که می‎گویند گفته بود من یک عمر برای شما حدیث گفتم این‎ها وجادة بوده، نه تحدیث. بعد همه چیز خراب شد. کتاب‎ها را می‎دیدم، کتاب‎ را که می‎دیدم می‎گفتم فلانی فلان حدیث را «روی» بعد همه خیال می‎کردند که خودش برای من گفته است و حال آن که من در کتابش دیده بودم. ابن سنان یک عبارتی دارد که وقت مرگش گفت که این یکی از چیزهای مهمی شده و حال آن که هیچ قدحی هم نیست ولی به عنوان قدح مهمی که می‎گویند چطور شد شما یک عمر به وجادة کار تحدیث را برای دیگران جا می‎انداختی؟!

 شاگرد: این ابن ابی عمیری که فرمودید اگر این قضیه که  در کشی نقل کرده است باشد که یک مناظره‎ای درباره توحید و صفات الله که اصلش هشام بن سالم با هشام بن حکم می خواست مناظره کند که … هشام بن سالم ابن ابی عمیررا و هشام بن حکم محمد بن هشام بن حکم  را انتخاب می کنند و بحث داغ شد یکی به آن دیگری گفت «کفرتَ بالله العظیم …». یک کسی بیرون از این دو نفر بودند اسمی از 4 – 5 تا می برند و می گوید ١۵ تا جمع بودند اصحاب آمده بودند که مناظره بکنند. عبدالرحمان بن حجاج این وسط به یکی از این طرفین می‎گوید «کفرت»

 استاد: آن روایتی که من دیدم باز غیر از این است. در ذهنم مانده که راجع به مقام امام علیه‎السلام بود. یک چیزی که ابن ابی عمیر هم خیلی حساسیت روی آن به خرج داد گفت امام این طوری هستند. راجع به علم امام بود ولی الان هم باز یادم نمی‎آید که چه بود که ابن ابی عمیر ناراحت شد و روی حساب اعتقادات تشیع خودش می‎گفت نه! امام علیه السلام را می‎بینند و این حرف‎ها را می‎زنند. منظور من این بود که این طور چیزها پیش می‎آمد در عین حال آن برنامه تحدیث جایی ندارد که صرف این مناظره آن برنامه تحدیث از همدیگر را تعطیل می‎کردند، دیگر اصلا «لم ینقل عنه الحدیث» به خاطر اختلاف نظر.

 

برو به 0:32:12

پس فرمودید مرحوم آقای خویی فرمودند یزید بن خلیفه اصلا توثیق نشده است. در نرم افزار هم عبارت نجاشی را می‎آورند.

شاگرد: در وجاده بعضی اشکال کردند ولی اگر به این معنا باشد که من دستخط آن‎ها را می‎دیدم بعضی موقع‎ها دستخط از خود نقل قول بالاتر است.

استاد: اما اشکال می‎کنند که صرف دستخط دلالت ندارد که قبول هم داشتند. می‎گویند خیلی‎ها بودند …. خود اهل حدیث یک عبارتی دارند معروف است که می‎گوید «یکتب الحدیث» بعضی‎هایشان می‎گویند «کتبتُ عنه و لا أروی». احادیث را نوشتم اما حاضر نیستم روایت کنم یعنی در عرف محدثین کتابت را اعم از روایت می‎دانستند.

شاگرد: به خاطر این که صلاح نمی‎دانم یا قبول ندارم؟

درباره خطبه فدکیه

استاد: نه! می‎گفته کتابت برای این است که می‎نویسم تا بماند. خیلی جاها هم «یُکتَب» به معنای توثیق بوده، می‎خواهم بگویم این تاب این را دارد. یک وقت دیگر عرض کردم که ظاهراً برای ابن قتیبه است. همین صاحب الامامة و السیاسة بنظرم اوست که یک کتاب به نام غریب الحدیث دارد. در آن کتاب می‎گوید که من این خطبه فدکیه حضرت صدیقه سلام‎الله‎علیها در مسجد را یک زمانی نوشتم «کتبتُ»، معلوم می‎شود که این «کتبتُ» دلالت دارد که معتبر می‎دانستند بعد می‎گوید به فلان شخص برخورد کردم به من گفت این خطبه حضرت فاطمه را به عنوان حدیث کتابت کردی؟ «أنا أسنّ منه» من سنم از این خطبه بیشتر است، کسی که این را وضع کرده، من به دنیا آمده بودم که وضع کرده بود یعنی مثلا وضع این خطبه اگر 20 سال است من 40 سالم هست، من 20 سال از این خطبه حضرت زهرا سلام‎الله‎علیها بزرگتر هستم. اگر می‎شناسی چه کسی وضع کرده چرا نمی‎گویی؟ ابن قتیبه نوشته و در غریب الحدیث هم اسم می‎برد، تو می‎گویی من دیگر نمی‎نویسم چون فلانی گفته من از این خطبه بزرگتر هستم، خب اگر بزرگتر هستی آن واضع و دروغگو را افشا کن. دارد بر علیه شیخین حرف می‎زند، خیلی از چیزها در این خطبه بر علیه آن‎هاست، بگو چه کسی واضع بوده؛ نه! من می‎شناسم ولی صلاح نیست بگویم. خدا نیامرزد تو و او را.

ابن ابی الحدید را ببینید بین علویات کارشان بود تا حضرت زینب و …که این خطبه را حفظ می‎کردند. این که صرفاً دید ابن قتیبة رفته این را نوشته که سراپا قدح ابوبکر است، گفت بی‎خود این‎ها را ننویس من از این بزرگتر هستم، کسی که این را وضع کرده من می‎شناسم، همه این‎ها معلوم بودند، این همه کتب رجالیون را از اسم همین‎هایی که این‎ وضّاع است، جعال است و فلان پر کردید، خب بگو! چرا نگفتی؟! خب یک چیزی در ذهنم هست آن ابوبکر جوهری فکر کنم در بلاغات النساء می‎آورد. خطبه فدکیه در بلاغات النساء نیست؟ در احتجاج که هست. منظور این که از حرف او این «کتبتُ» یادم آمد که ابن قتیبة می‎گوید قبلا این خطبه را «کتبتُ». ولی همین اندازه خوب است که لااقل اسم این را برده است. «خرجت فی لمّة من نسائها» آن وقت جالبش هم این است با این که ابن قتیبه این را می‎گوید، بعد از او غالب کتب لغت به این کلمه لمّة که می‎رسند می‎گویند «و فی حدیث خطب فاطمة» همچین تعبیری دارند که در حدیثی که حضرت زهرا خطبه خواندند «خرجت فی لمة من نسائها» چندین یادداشت دارم که کتاب‎های لغت بعدش گفتند. آمده آمده آمده تا الان قرن 14 و 15 آمده، مصری‎ها کتابی به اسم «المعجم الوسیط» که غنی‎ترین کتاب عصر ماست نوشتند، در همین کتاب هم آمده که «و فی حدیث فاطمة خرجت فی لمة». رغماً لأنف آن کسی که به ابن قتیبة گفته و خود ابن قتیبة که می‎گوید من نوشته بودم اما حالا دیگر … این طوری می‎ماند که حتی در این کتاب هم می‎آید که اسم این برده می‎شود که این خطبه اصل دارد، حساب دارد، بی‎خودی نیست یک چیزی درست بشود.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آاله الطیبین الطاهرین

 

 

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 24-25

[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 132

[3] همان

[4] همان

[5] همان، ص 133

[6] رجال الكشي، ص: 334