1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٣)- بررسی روایت ابن ابی یعفور در مفهوم عدالت(٢)

درس فقه(٧٣)- بررسی روایت ابن ابی یعفور در مفهوم عدالت(٢)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13943
  • |
  • بازدید : 104

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه٧٣: ١٣٩٧/١١/١۶

بررسی دو احتمال ستر در روایت

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ- بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ- فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ- (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ- وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ- الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ- وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ- وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ- وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ- (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ- حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ- مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ- وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ- وَ يَكُونُ مِنْهُ التَّعَاهُدُ لِلصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ- إِذَا وَاظَبَ عَلَيْهِنَّ- وَ حَفِظَ مَوَاقِيتَهُنَّ بِحُضُورِ جَمَاعَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ أَنْ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْ جَمَاعَتِهِمْ فِي مُصَلَّاهُمْ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ- فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ- عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ- فَإِذَا سُئِلَ عَنْهُ فِي قَبِيلِهِ وَ مَحَلَّتِهِ- قَالُوا مَا رَأَيْنَا مِنْهُ إِلَّا خَيْراً- مُوَاظِباً عَلَى الصَّلَوَاتِ- مُتَعَاهِداً لِأَوْقَاتِهَا فِي مُصَلَّاهُ- فَإِنَّ ذَلِكَ يُجِيزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ ذَلِكَ أَنَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ كَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ- وَ لَيْسَ يُمْكِنُ الشَّهَادَةُ عَلَى الرَّجُلِ بِأَنَّهُ يُصَلِّي- إِذَا كَانَ لَا يَحْضُرُ مُصَلَّاهُ- وَ يَتَعَاهَدُ جَمَاعَةَ ‌الْمُسْلِمِينَ- وَ إِنَّمَا جُعِلَ الْجَمَاعَةُ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَى الصَّلَاةِ- لِكَيْ يُعْرَفَ مَنْ يُصَلِّي مِمَّنْ لَا يُصَلِّي- وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ- وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُمْكِنْ أَحَدٌ أَنْ يَشْهَدَ عَلَى آخَرَ بِصَلَاحٍ- لِأَنَّ مَنْ لَا يُصَلِّي لَا صَلَاحَ لَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ قَوْماً فِي مَنَازِلِهِمْ- لِتَرْكِهِمُ الْحُضُورَ لِجَمَاعَةِ  الْمُسْلِمِينَ- وَ قَدْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ يُصَلِّي فِي بَيْتِهِ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِكَ- وَ كَيْفَ يُقْبَلُ شَهَادَةٌ أَوْ عَدَالَةٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- مِمَّنْ جَرَى الْحُكْمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ رَسُولِهِ ص- فِيهِ الْحَرَقُ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ بِالنَّارِ وَ قَدْ كَانَ يَقُولُ - لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ مَعَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ. [1]

وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي- عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ- فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ- تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ- لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ- لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع- لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ ‌سَائِرِ الْخَلْقِ- فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً- أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ- فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً- وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ- دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.[2]

بحمدلله این بحث درمورد این صحیحه ابن ابی یعفور بود که حدیث خیلی جالب، مهم، مورد اعتنای علما و استظهار از آن هم بحث خوبی خواهد بود. در فضایی که افادات علما هم در دست ما هست. دیروز یک سوالی را در صحیحه مطرح کردیم، قرار شد که روی آن فکر کنیم. سوالات متعددی هست که بعد از این سوالی که دیروز من عرض کردم پیش می‎آید، اگر این مقدمات را حل کنیم و در مورد آن بحث کنیم، چه بسا  سوالات بعدی راحت‎تر جواب داده بشود.

سوال دیروز این بود که زیر کلمه «عیوبه» خط بکشید، گفتیم که حضرت فرمودند «و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساترا لجمیع عیوبه»این «ساترا لجمیع عیوبه» یعنی عیوبی که هست و می‎خواهد بپوشاند؟ یا عیوبی که شأنیت دارد در هر بشری بیاید ولی ساتراً؟ ساتراً یعنی با جهاد اکبر درصدد این است که ستر کند، نگذارد بیاید، حالت دفع و دفاع از این دارد که عیوب در آن بیاید، این دو احتمال بود که دیروز مطرح کردم.

من خیالم می‎رسد هیچ کدام این دو احتمال درست نیست؛ آن طوری که در ذهن قاصر من است، نه عیوب به معنای عیوبی است که موجود است و می‎خواهد بپوشاند و نه به‌معنای دفع.

شاگرد: ذیل روایت را می‎فرمایید یا صدر روایت؟

استاد: «الدلالة علی ذلک کله عیوبه» عیوب جای دیگر نداشتیم، همین یک کلمه عیوب است، بعدش هم «من اثرات عیوبه» می‎آید فرقی نمی‎کند، این عیوب با آن عیوب شاید بعدا یک مقداری در استظهار تفاوت بکند اما این عیوب اول مقصود من است. «أن یکون ساتراً لجمیع عیوبه» آیا عیوبی است که موجود است؟ یا عیوبی است که شأنیت دارد با تقوا و با تلاش و با ساتریت و عفاف خودش نمی‎گذارد بیاید؟

شاگرد: یا عیوب مفروض یعنی فرض بکنیم اگر عیبی داشته باشد «ساترا لعیوبه» باشد.

استاد: همان  شأنی است.

شاگرد: شأنی تعبیر این است که یعنی جلویش را گرفته است، از دیروز تلقی‎ام این بود که می‎فرمایید ساتر شأنی به این معنا که جلویش را می‎گیرد که اصلا ساتر در نزد خداوند است که نیاید.

استاد:  به معنای کف نفس، که حضرت هم قبلش فرمودند؛ فرمودند «أن تعرفوه بالستر و العفاف و کفّ البطن» تعبیر «کف» دارند.

شاگرد: منظورم این است که عیوب مفروض غیر از شأنی است یعنی این که ما کاری نداریم الان حکم کنیم که هست یا نه، به این نحو داریم می‎گوییم که یعنی اگر این شخص عیوبی داشته باشد، یک طوری دارد عمل می‎کند که ساتر عیوبش است.

استاد: شاید این فرمایش شما نزدیک آن چیزی باشد که من هم بعدا می‎خواهم بگویم. ببینیم شاید توافق ذهنی باشد.

شاگرد2:  فرمودید که بین این دو روایت تعارض نیست،‌  امکان ندارد که  از این باب باشد  که خب چون این دین تا قیامت همین دین هست، بعد در این زمان طولانی بشر تغییر و تحولات مختلفی در سبک زندگی‎اش، حتی در دین‎داری اش صورت می‎گیرد مثلا همین دین‎داری‎های الان با 10 سال قبل خیلی فرق می‎کند، یک زمانی هست که مطابق آن روایت ابی یعفور همان طور عدالتی لازم هست ولی در یک موقع‎هایی هم می‎رسد که اگر این طوری بخواهیم نگاه کنیم شاید یک نفر هم در جامعه پیدا نشود. شرایط جامعه در آخر الزمان به گونه‎ای می‎شود که لازمه‎اش این است که به همین ظاهر اسلام اکتفا بشود. این که در مساجد بروند و نماز جماعت بخوانند، همین الان ببینید مساجد شبیه کار اداری شده است.

 

برو به 0:05:12

استاد: فرمایش خوب است، جمع کردید به این که مناسب زمان‎های مختلف و غلبه صلاح بر جامعه با غلبه غیر صلاح بر جامعه. خب صحبت سر این است که باید توضیح بدهید، حکم شرع که عوض نمی‎شود، قبول شهادت یک حکم شرعی است، یک ضوابطی دارد، اگر ضوابط شرع الی یوم القیامة ثابت است ما در تحلیل کلام شما مشکل داریم، چطور وقتی غلبه صلاح است آن طور شهادتی قبول نیست، وقتی غلبه صلاح نشد آن وقت قبول است؟ یعنی شرع تغییر کرد؟ شرع که نمی‎تواند تغییر کند. یعنی زمان دیگری که غلبه فساد است، می‎خواهید بگویید حکم شرع عوض می‎شود؟

شاگرد: یعنی رقیق می‎شود.

استاد: رقیق بود و وقت اعمالش می‎شود؟ یا نه، رقیق می‎شود؟ خیلی تفاوت می‎کند.

شاگرد: نه این روی فرض اول می‎رود که می‎فرمایید.

استاد: آن بحث‎هایی که ما داریم می‎کنیم اتفاقا همین است که جمع بین روایات این است که شارع مقدس به بهترین وجهی با ادله مختلف، تمام مصالح واقعیه را به اوفر الوجوه برای مکلفین به دست می‎آورد و لذا ما در کلاس فقه باید سقف و کف تعیین کنیم؛ سقفی دارد و کفی دارد، از ادله این‎ها را می‎توانیم به دست بیاوریم، نه این که بعدا بگوییم حکم شرع عوض شد، حکم شرع عوض نشد، خود شرع برای این که بالاترین مصالح را به دست مکلفین بدهد از یک طرف هم نظم را در بدنه مسلمین و جامعه در تمام زمان‎ها حفظ کند، این طور خطاب کرده است، اصلا جمع برای همین است.

 رد دو احتمال در معنای ستر

سوال دیروز این بود که عیوب، عیوبی است که هست و می‎خواهد بپوشاند؟ یا عیوب شأنی است که نمی‎خواهد بپوشاند؟ من گمانم این است که هیچ کدام این دو تا درست نیست، هر دو اشکال دارد. واقعا این عبارات حضرت را هر چه بخوانیم برگردیم می‎بینیم کأنّه دارد خودش را بیشتر نشان می‎دهد. «الدلالة علی ذلک کلّه أن یکون ساترا لجمیع عیوبه» کسی که عیوب را دارد می‎خواهد بپوشاند عادل می‎شود؟ خب اگر عیوب را داشته باشد بخواهد بپوشاند اصلا یک طوری است که حضرت دارند می‎گویند هر عادلی شما می‎گویید چقدر گناه دارد! این خلاف لسان شرع و ادبیات موالی دین است، عادل کیست؟ خودتان دارید می‎گویید عادل آن کسی است که یک خزینه‎ای از گناهانش را می‎خواهد مخفی کند. این که نشد بگوییم دلالت کلی بر عدالت این است که مدام دارد عیوب خودش را می‎پوشاند، عیوبی که قبلا اسم بردند. اگر این طور باشد دیگر نمی‎شود بگویند امام معصوم عادل است، چون عادل کسی است که همه عیوبش را بالفعل دارد و می‎پوشاند، پس امام معصوم عادل نیستند؟ شما می‎گویید عیوب بالفعل، ستر بالفعل. معلوم است این طور چیزی نیست. بنابراین بگوییم عیوب یعنی عیوب بالفعل، ستر هم یعنی ستر بالفعل، لازمه‎های عجیب و غریب دارد که یکی‎اش همین است که امام معصوم عادل نباشد، چون عیوبی ندارند که بپوشانند، شما می‎گویید باید ستر بالفعل باشد.

شاگرد: کف را دارد می‎گوید منافاتی با آن ندارد که …

استاد: «و الدلالة علی ذلک کلّه …» تمام تعریفی که برای عدالت داریم این است، اول می‎فرمودند چه مقاماتی داشته باشد تا به این بیاید، نه این که بگوید «و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساتراً» تنها چیزی را که به عنوان دالّ کلی بر مقصودشان می‎فرمایند این است که ساتر بالفعل باشد، ستر را محور قرار داد.

شاگرد: این عدالت انصراف به غیر معصوم ندارد؟

استاد: مقصودی دارند که بالاتر از این است، الان شما ستر بالفعل اگر بگویید معصوم از تعریف عدالت خارج است، شما ستر بالفعل نگویید، یک طور دیگری بگویید.

 

برو به 0:10:09

شاگرد2: معنای عبارت ظاهرا این است که مراقب است کسی از او عیبی نبیند، حالا یا دارد و مراقب است یا اصلا ندارد.

شاگرد٢: یعنی در واقع تجاهر ندارد.

استاد: عیوب هست یا نیست؟ اگر هست ستر بالفعل می‎شود یعنی گناهی که هست دارد می‎پوشاند. این وجه اول بود.

وجه دوم این است  که عیوب نیست، عیوب شأنیت دارد که بیاید ولی او ساتر است یعنی نمی‎گذارد بیاید، در اثر جهاد اکبر، مبارزه با نفس، کفّ نفس نمی‎گذارد بیاید، جلوی خودش را می‎گیرد. این وجه هم درست نیست به خاطر این که حضرت بعدش غیبت را مطرح می‎کنند یعنی باید یک چیزی باشد تا دیگری بفهمد، نه این که جمیع عیوب از او منتفی است و نمی‎گذارد بیاید، اگر نمی‎گذارد بیاید پس چرا حضرت فرمودند که تفتیش نکنند، حرام است و تزکیه‎اش واجب است، آن که می‎فرمودند بروند تفتیش بکنند بهتر است، هر چه تفتیش می‎کنند می‎بینند که گناه ندارد.

این دو تا هیچ کدامش سر نمی‎رسد که بگوییم جمیع عیوب تماما شأنی باشد یا جمیع عیوب تماما فعلی باشد، به گمانم هیچ کدامش با مقصود حضرت هماهنگ نیست.

شاگرد: این احتمال که ساتر به معنای این که گناه نکنیم، این را کلا کنار بگذاریم، پذیرفتنی نیست ولی فقط به عنوان این که این اشکال حضرتعالی را نسبت به این عبارت سر می‎رسد عرض می‎کنم این که یک جایی هست ما می‎خواهیم فضا را تعبیر کنیم که انگار روایت دارد یک صحه‎ای بر قلوب می‎گذارد ولی انسان ممکن است فهمی از روایت بکند یا یک پیش‎فرضی وجود دارد، طرفی که آمده از حضرت پرسیده خب این در مورد چه کسانی پرسیده؟ در مورد انسان که نوعا همه خطاکار هستند و تلقی طبیعی این نیست که یک نفر معصوم باشد یا مثلا تالی تلو معصوم باشد، در جامعه نوعا یک طوری هست که انتظار این هست که اشخاص گناه بکنند چون آن انسان که بخواهد واقعا هیچ گناهی از او سر نزند یک نفس خیلی صاف می‎خواهد که ریاضت زیادی دارد، لذا در این فضا حضرت دارند می‎گویند این عیوب که پیش‎فرض این طرف و امام است، آن عیوبی که هست ساتراست یعنی یک حالت پرده‎دری ندارد، نه این که بخواهیم تسهیل بکنیم.

استاد: شما دوباره کلمه «هست» را به کار بردید، الان می‎خواهم عرض کنم که این کلمه «هست» را یک طور دیگری می‎آورید.

شاگرد: عرضم این است که یک جاهست یک معنای دیگری می‎کنیم، یک معنای درست و راقی و بهتر می‎کنیم خب آن خیلی خوب است ولی دارم می‎گویم اگر بخواهیم خصوص این اشکال حضرتعالی را نظر بکنیم ممکن است یک نفر بگوید اگر بر فرض عیوب موجود منظورش باشد ما این طوری از روایت نمی‎فهمیم. ولی این که عیوب موجود باشد یعنی انگار یک پیشفرضی بوده که در جامعه بعید است اشخاصی باشند که هیچ عیبی نداشته باشند، تلقی معمولی از افراد این است که یکسری عیوبی دارند حالا شما یک معنای راقی‎تر می‎گویید خب خیلی بهتر است اما این را به عنوان اشکال بخواهیم مطرح کنیم.

استاد: اشکال من این بود که اگر صرفا ستر بالفعل بگیریم و قوام عادل به این باشد که ساتر بالفعل عیوب است لازمه تعریف این است که وقتی امام معصوم را تصور می‎کنیم عادل نمی‎توانیم بگیریم.

شاگرد: امام نمی‎خواهند قوامش را بگویند، دارند می‎گویند «و الدلالة علی ذلک» یعنی تو الان آمدی از من پرسیدی، داری در مورد چه کسانی می‎پرسی؟ اشخاص معمولی عرف. امام نیامدند که یک قاعده کلی بدهند که امام هم در آن تطبیق کنیم یا نه؟ در مورد نیاز متعارفی که راوی خواسته توضیح داده اند.

استاد: حالا برای این وجهی که در ذهن من هست و شما هم فرمودید را بیان کنم، یک سوال بعدی هم مطرح  می کنم. حضرت فرمودند که  «فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ يُعْرَفُ» سوال این است که آیا تک تک این‎ها به نحو جمیع هر کدام باید «أن تعرفوه» به این‎ها باشد؟ یا نه؟ مراد از کفّ نفس یعنی خودنگهداری؛ حضرت می‎فرمایند عادلی که می‎خواهید شهادت او را قبول کنید باید او را به ستر و عفاف و کف بطن بشناسید. خب به کف بطن شناختید، آیا کافی است؟ شهادتش قبول است؟ یا باید به کف فرج هم بشناسید؟ خب کف فرج معلوم شد، باید به کف ید هم بشناسید؟ مگر نباید زمینه شناختنِ به کف ید و لسان پیش بیاید، صرف ترک که کفّ النفس نیست باید یک جایی زمینه‎‎اش پیش بیاید ببینید. یعنی زمینه‎اش بود گناه بکند کفّ نفس کرد.

شاگرد: «کل فرد بحسبه» مثلا برای بعضی‎ها کفّ فرج، برای بعضی‎ها کفّ بطن.

استاد: یعنی همان کسی که کف بطن بود، شما با این که کفّ الفرج را از او ندیدید شهادتش را قبول می‎کنید؟ سوال این است که «أن تعرفوه بکفِّ» یعنی باید تک تک این‎ها را ببینید یا نه؟

شاگرد2: این‎ها حالت انتزاعی است یعنی این‎ها در واقع یکسری اماراتی هستند برای این که انسان در یک رتبه‎ای قرار دارد که اگر شما به آن نظر بکنید، آن را می یابی. نه این که لزوما یک حالتی پیش بیاید، در جامعه یک رفتاری دارد می‎کند که اگر نگاه کنیم همه این‎ها را می‎توانیم از آن انتزاع کنیم، نه این که لزوما موقعش پیش بیاید حالا مثلا فرد موقع گناه باشد ببینیم کف بطن و فرج دارد یا نه؟

استاد: «تعرفوه بکفّ» چطور رفتار می‎کند که «تعرفوه بکفّ»؟

شاگرد: یک رفتار مومنانه‎ای که در مسجد آماده می شود و…

استاد: همین که مسجد می‎آید کافی است؟

شاگرد: منظورم مجموع یکسری کارهای دیگر است.

استاد: مجموع چیست؟ این جا ما کار داریم، این که گفتم این سوال مهم است برای استظهار بعدی است. اتفاقا چرا علما معارضه می‎دیدند؟ دیروز عرض کردم که سوال‎ها فرق دارد یا ندارد؟ هر دو تا سوال را در هردو تا روایت خواندیم، حالا یک دقت بیشتری بکنیم ببینیم سوال‎ها فرق دارد یا نه؟ در روایت 13 این بود که علقمه می‎گوید «قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ» این جا ابن ابی یعفور می‎گوید که «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ» ظاهر دو تا سوال یک جور است، یک وادی است اما امام شروع کردند به جواب دادن، دو جور جواب دادند؛ اگر سوال‎ها یکی است، چرا شروع جواب‎ها دو جور است؟ اگر بالدقة نگاه کنیم، سوال‎ها دو جور هستند، جواب مطابق سوال آمده، سوال علقمه نمی‎گوید چطور عادل را بشناسم؟ نمی‎گوید «بم تعرف»، امارات عدالت چیست؟ بلکه می‎گوید «مَن تُقبَل» یعنی می‎خواهد عادل از آن واقعیتش که عادل است یا واقعیتی که شهادتش قبول می‎شود بشناسد. عبارت این است «أخبرنیعمَّن تقبل» کلمه «مَن» را دقت کنید، «مَن تقبل شهادته»، سوال از «مَن» است. اما ابن ابی یعفور نمی‎گوید «أخبرنی عمَّن تقبل» بلکه «بِمَ تعرف عدالته». راه‎های کشف عدالت را می‎پرسد.

شاگرد: یعنی دو اماره طولی است؟

استاد: حالا می رسیم.

شاگرد: چرا حضرت ارتکاز سائل را تقریر می‎کنند؟

استاد: جواب مطابق سوال است.

شاگرد: ارتکاز ابن ابی یعفور این است که تا آن معرفت نباشد شهادت قبول نیست، حضرت باز تذکر دادند که نخیر! بدون معرفت و با جهل هم شهادت قبول است، انگار دارند آن را امضا می‎کنند.

استاد: بله این بحث خوبی است که مرحوم شیخ هم در جمعی که در استبصار کردند همین را می‎گویند، دو تا وجه جمع می‎آورند ان شاء الله فرمایشتان را نگه دارید وقتی حرف شیخ در جمع این‎ها می‎آید بحث مکی کنیم. علاوه بر این که در آن جایی که ارتکاز سائل- خیلی روایت می‎بینیم، ده‎ها روایت برخورد می‎کنیم- به نحو کمال است روش معصومین کوبیدن ارتکاز او نیست یعنی آن روحیه تدیّن و تقدس را بشکنند، آن چیزی که مطلوب شارع هم هست یعنی یک دفعه بشکنند بیاورند در آن چیزی که شارع آن را به عنوان کف کار برای عدم اختلال نظام  گذاشته است، این کار را نمی‎کنند بلکه دقیقا ارتکاز او را قشنگ پیاده می‎کنند و در ذهن او بسطش می‎دهند، ولی تازه این هم نیست، حالا بعد هم با همین سوالات برسیم ببینیم ارتکاز او چه بود؟ می‎خواست از «بِم تعرف» چه بگوید؟

 

برو به 0:20:02

بنابراین الان او سوال کرد «بم تعرف» حضرت چه جواب دادند؟ جواب دادند «بکفّ النفس» آیا این کفوفی که حضرت فرمودند تک تک همه کفّ‎ها را باید ببینیم؟ فرمودند عدالت «بأن تعرفوه …» باید ببینیم یا نه؟ من گمانم این است که ولو یک کسی به ظاهر عبارت اقتصار کند بگوید بله دیگر حضرت فرمودند «تعرفوه» و اسم بردند، کسی که برای او ربا پیش نیامده چه بسا پول دنیاست وقتی وقتش شد ربا مصرف می‎کند اما حضرت آخر کار می‎گویند «و الشرب الخمر و الزنا و الربا» ما چه می‎دانیم؟! باید زمینه‎اش پیش بیاید ببینیم که این عادلی است که حاضر نیست در سر جایش ربا بگیرد ولی گمان نمی‎کنم در مجموع هیچ کسی که با محاورات آشناست بگوید حضرت می‎خواهند بگویند تک تک این‎ها را. شما باید چند سال همراه کسی باشید تا تمام این‌ها زمینه‎اش پیش بیاید بگویید کفّ نفس بکنید، اصلا این احتمالش نیست.

خب وقتی احتمالش نشد حالا می‎خواهم با این سوال عرض کنم که اول اشکالی که علما متعدد مطرح کردند این را کنار بگذاریم، فرمودند ستر اول با ستر دوم باید دو تا معنا داشته باشد. چرا؟ چون اگر ستر اول با ستر دوم یکی باشد لازمه‎اش اتحاد دالّ و مدلول است «و هو محال». دو تا ستر است، حضرت اول فرمودند که «أن تعرفوه بالستر» بعد فرمودند «و الدلالة» یا در نسخه تهذیب «و الدالّ علی ذلک أن یکون ساترا» پس یک ساتریتی است دالّ و یک ستری مدلول هست، محال است که دالّ و مدلول یکی باشند، این خیلی در کلمات آمده است. با این سوالی که من الان مطرح کردم می‎شود یک طوری بگوییم که این جا اصلا قضیه دالّ و مدلول نیست، حضرت از اولی که شروع به صحبت کردند همان عدالت را دارند توضیح می‎دهند «و الدلالة» این جا هم یعنی «الکلمة الجامعة» نه یعنی این که قبلا یک چیزی گفتم و حالا می‎خواهم برای آن اماره بیاورم، قبلش هم اماره بود، «أن تعرفوه بکفّ…» همه از چیزهایی بود که امارات عدالت بود.

«و الدلالة علی ذلک» یعنی ببین من چقدر مثال زدم آخرش هم این قدر این مثال ها  زیاد بود مجبور شدم بگویم «و غیر ذلک» کلمه «غیر ذلک» را نگاه کنید! حضرت شروع به مثال زدن کردند، فرمودند «أن تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ» حالا می‎گویند «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ» اگر بخواهم یک جمله‎ای بگویم که همه این‎ها را با هم داشته باشد، این که دالّ و مدلول نیست! «و الدلالة» یعنی یک کلمه جامعی که همه این‎ها را بیاورد. این خودش یک استظهار است، اگر این طور بیاوریم از قضیه دالّ و مدلول و استحاله اصلا خلاص می‎شویم، اصلا دال و مدلولی حضرت نمی‎خواهند بگویند که شما بگویید آن ستر مدلول است و این دالّ است و محال است دال و مدلول یکی باشند. «و الدلالة علی ذلک» یعنی چون مثال‎هایی که زدم خودت دیدی خیلی زیاد است، من اگر بخواهم یک ضابط ارائه بدهم و یک جمله بگویم که همه این‎ها را در یک کلمه جامع از باب «جوامع الکلم» برای تو خلاصه کنم این است که «أَنْ يَكُونَ سَاتِراً لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ» این ضابطه شد، اگر با این نگاه به جمله نگاه کنیم حالا اول مباحثه برمی‎گردیم.

بررسی معنای سوم

این احتمال سومی که غیر از آن هست، نه عیوب بالفعل مقصود حضرت است، نه عیوب شأنی بلکه عیوب این جا یعنی عیوب اعمّ از شأنی و فعلی؛ یعنی عیوبی که هست یا عیوبی که ممکن است بیاید. شما( یکی از شاگردان) فرمودید مفروض، من گفتم شاید مقصود این است، من این طوری به ذهنم آمد که «عیوبه» یعنی «عیوبه» اعم از این که شأنیت دارد بیاید یا این که الان هست، امام علیه السلام منحصر نمی‎کنند، عیوبه مطلق شأناً أو بالفعل مقصود است. پس چرا امام  وسط این‌ها را نام می‌برند؟ چون مقصود حضرت که خود عیوب نیست، اصلا حضرت با عیوب او کار ندارند، حضرت با کلمه ساترا کار دارند «أن یکون ساترا» به تعبیر دیگر این کسی است که در جامعه اسلامی خودش احترام خودش را نسبت به شرع و جامعه و دین نگه می‌‌دارد.

 

برو به 0:25:05

در یک کلمه بخواهم برای شما خلاصه کنم این مسلمانی است که خودش احترام خودش را نگه می‎دارد، با  روایتی که دیروز عرض کردم از مکاسب خواندیم حضرت فرمودند کسی که خودش فسق انجام می‎دهد «لا یبالی» به او می‎گویند فسق است! می‎گوید خب باشد! این خودش احترام خودش را در جامعه مسلمین نگه نداشته، حضرت فرمودند «فلا غیبة له، فلا حرمة له» کسی که فسق جهریه می‎کند، حتی اگر هیچ جهت عقلایی هم نیست، مصلحتی هم ندارد- دیروز از مکاسب خواندیم، آقایانی که تشریف نداشتید عبارت شیخ را خواندیم- شیخ فرمودند من در کلام احدی ندیدم که قید بزند وقتی می‎خواهید غیبت متجاهر به فسق کنید، یعنی فسق ظاهری او را بگویید مصلحتی در کار باشد، این خیلی جالب است یعنی به مسلمین می‎گویند بگویید این فاسق است، چرا؟ چون طوریش نیست، خودش، احترام خودش را نگه نداشته، پس باید آن احترامی که اسلام به عنوان یک مسلمِ محافظ به او داده، این امتیاز را از او بگیریم چون متجاهر به فسق است. بنابراین امام علیه السلام خیلی روشن دارند می‎گویند ابن ابی یعفور! من می‎خواهم برای تو در یک کلمه عدالت را خلاصه کنم «أن یکون ساتراً» مواظب رفتارش است، اگر فسقی هم دارد نمی‎گذارد ظاهر بشود، احترام خودش و شرع و جامعه مسلمین را نگه می‎دارد.

شاگرد: دالّ و مدلول چطوری حل شد؟

استاد: اصلا دالّ و مدلولی این جا نداریم، می‎گوید که «بم تعرف عدالة الرجل؟» حضرت عدالتی که او به کار برده، همانی است که خود حضرت در روایت علقمه فرمودند، حضرت فرمودند «فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ» حضرت خودشان این دو تا واژه را به کار بردند، کلمه العدالة را در صحیحه ابن ابی یعفور، خود ابن ابی یعفور در سوال آورده «بم تعرف العدالة» حضرت هم با مرادفش که خودشان فرمودند «اهل العدالة و الستر» با ستر توضیح می‎دهند، می‎گویید «تعرف العدالة»، حضرت می فرماید بیا برای تو بگویم؛ «أن تعرفوه بالستر» ستر یعنی چه؟ یعنی مواظب رفتارش هست، احترام خودش را نگه می‎دارد، با بی احترامی با شرع برخورد نمی‎کند، می‎گوییم خلاف شرع است، می‎گوید خب باشد. خب کسی که می‎گوید باشد، شما بگویید این متشرع نیست و دیگر از او شهادت قبول نمی‎کنیم. دیروز می‎فرمودند(بعضی شاگردان) تشییع فاحشه. بله تشییع فاحشه طوری است که وقتی شما میگویید این خانمی است که حجاب ندارد پس در دادگاه شهادتش قبول نیست این یعنی دارید شیوع فاحشه می‎کنید؟ برعکس است. اتفاقا شرع کاری کرده با این که گفته متجاهر به فسق غیبتش جایز است ولو مصلحتی نباشد به این که فسق را از بین ببرد، چون آثار منفی بر فسق بار است، اگر کسی عاقد باشد از این به بعد برای مصلحت دنیای خودش هم باشد مواظب است که مردم جامعه او را به فسق نشناسند چون می‎داند اگر دادگاه برود قاضی از او نمی‎پذیرد، به خاطر دنیای خودش هم باشد مواظب است.

شاگرد: ما عیوب را همین طوری که حضرتعالی معنی فرمودید، معنی کنیم ولی منتها صدر روایت را طوری دیگر تفسیر کنیم،‌ اگر ما به جای عبارت بالا بگوییم «أن تعرفوه» به این که حالا همه آن موارد را در نظر می‎گیرید به او بگوییم «أن تعرفوه» به این که گناه نکنند، این را قبول می‎کنید؟ این که شرب خمر و زنا و … این تعبیر را بگوییم که «أن تعرفوه» به این که این گناهان را نکند بعد بگوییم «و الدلالة علی ذلک»  این «الدلالة علی ذلک» هم دارد آن «أن تعرفوه» را توضیح می‎دهد یعنی چطوری است که می‎توانی بشناسی گناه نکند؟ این است که «أن یکون ساتراً». این معنا را قبول می‎فرمایید؟ بعد می‎خواهم این را بگویم که اگر شما این را پذیرفتید یعنی انسان ببیند «و الدلالة علی ذلک» این بوده که من گفتم تو بشناسی به این که گناهان این طوری را نکند «و الدلالة علی ذلک» این است که ساتر باشد، اگر این طوری معنی کردیم ستر و ساتر اولی و دومی را می‎شود دو تا معنی کرد اما نه به تعبیری که گفتند دالّ و مدلول است. این‎ها را کنار بگذارید.  بلکه از کمک گرفتن از سیاقش این طور معنا کنیم، سیاق بالا دارد می‎گوید که «تعرفوه» به این که شرب خمر نکند، زنا نکند، کف … یعنی یک چیزهایی که هست طرف واقعا گناه نمی‎کند و لذا ستر هم در همین‎ها معنی می‎شود یعنی اهل ستر باشد، اهل این است که بین خدا و خودش  مراعات کند، تا این که می‎گوید «ساترا» در واقعا دارد آن «أن تعرفوه» را توضیح می‎دهید.

 

برو به 0:30:11

 

مفاد روایت ابن ابی یعفور؛ عدالت عند الماموم

استاد: یک سوال هست که دیدم در کلمات علما هم آمده است. چرا امام علیه السلام با این که در سوال «یُعرف» بود یا «تُعرف» بود باز دوباره «تعرفوه» را فرمودند؟ این سوال خوبی است که علما بحث کردند. سوال این بود که «بِمَ تعرف عدالة الرجل» نگفت که عدالت چیست؟ گفت «بم تعرف» حضرت فرمودند «أن تعرفوه» یعنی «تعرفوه» به «تُعرف»؟ می‎توانستند «تعرفوه» را نیاورند. «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ»  عدالت شناخته می شود به  این که کف نفس دارد از این‎ها، از این‎ها، از این‎ها … عبارت را بخوانم «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ … فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ)» چرا فرمودند «أن تعرفوه»؟ شروع کلام حضرت است، کلام امام در این جا مهم است، من می‎خواهم بر له آن چیزی که در ذهنم است استفاده بکنم.

شاگرد: یعنی شناخت شما کافی است، لازم نیست فی الواقع …

استاد: اصلا من می‎خواهم بگویم این جا قوام سوال سائل و جواب سائل به معرفت شماست یعنی اصلا شارع وقتی عدالت را مطرح می‎کند گاهی با عدالت به عنوان یک چیزی در نفس مکلف کار دارد، هم برای دنیا و هم برای آخرت و همه چیزش، ما حرفی نداریم اما یک جایی هست که شارع وقتی عدالت می‎فرماید با دید دیگران نسبت به او کار دارد، چند روز پیش مثال جماعت عرض کردم که الان می‎خواهد امام بشود، خودش می‎داند من عادل نیستم، شارع به او اجازه می‎دهد امام بشود و نیت امامت هم بکند؟ شما می‎گویید اگر شرط امامت عدالت است که دیروز در مستمسک هم دیدم، ایشان اشکال کردند که امام باید عادل باشد! عادل نیست! چه نیتی می‎کند؟ این نگاه ثبوتی است که امام باید عادل باشد و خودش می‎داند نیست، خب می‎خواهی امام بشوی با این که عادل نیستی، احکام امامت هم بخواهی جاری کنی،‌آقای حکیم می فرماید این نمی‎شود. خب این یک نگاه است، نگاه به این که خودش باید عادل باشد.

اما یک وقتی هست همان چیزی هست که همه مساله گفتید، شنیدید، این ارتکاز را باز کنید، می‎گویید وقتی شارع فرموده جماعت نزدِ من به پا می‎شود، قوام جماعت شرعی به عدالت واقعی خود امام اصلا نیست، این جا نظر منِ شارع به عدالت عند المأموم است یعنی همین که در دید مأموم، امام عادل است، جماعت شرعیه واقعیه محقق است، این را هم علما فرمودند و همه آشنا هستید، من همین را می‎خواهم باز کنید و ارتکاز خودتان از این حرفی که شنیدید بیان کنید که عدالت عند المأموم یعنی چه؟ عدالت می‎شود؟ علم داریم عدالت نیست، عدالت عند المأموم یعنی چه؟ همه شنیدید وقتی می‎گوییم عدالت عند المأموم یعنی شارع یک عدالتی دارد که اصلا بسترش اجتماع است، با واقع کار ندارد، امام فرمودند فقط انبیاء و اوصیاء عدالت واقعی را دارند، همه اهل گناه هستند. پس چه؟ وقتی شارع می‎خواهد شهادت را به پا کند، جماعت کند، یک عدالت اجتماعی را در فقه آورده است، آن عدالت، عدالت عند المأموم است اصلا با واقع کار ندارد، این بسیار مهم است، در این جا هم امام دنبال این هستند «أن تعرفوه»، ابن ابی یعفور! چون سوال تو از قبول شهادت است، میزان هم معرفت شماست، شما باید به او دید خوب داشته باشید، من اصلا با واقعش کار ندارم.

شاگرد: می‎توانیم این فرق را بگذاریم که یک موقع است داریم شرط عدالت می‎کنیم و خود عدالت را داریم تعریف می‎کنیم، یک موقع حکمی که بر عدالت مترتب می‎شود منظورمان است که جواز اقتداست؟ حکمی که بر عدالت مترتب می‎شود گاهی به معرفت عوام و مأموم برمی‎گردد یا خود عدالت همان عدالت واقعی است؟

استاد: توجه نکردید، سوال من را باید جواب بدهید. خود امام می‎داند که عادل نیست، شاید نبودید من آن روز باز کردم. گفتم امامی که نیت کرده اگر شک کند الان نماز صبح است اگر شما نیت جماعت نکردید وقتی شک می‎کنید نمازتان باطل شد با این که قاطع است چه اثری می‎خواهد بار کند؟

شاگرد: امام جماعت با این فرض نمی‎تواند نیت جماعت بکند چون خودش می‎داند چه خبر است.

 

برو به 0:35:07

استاد: تمام شد! شما گفتید نمی‎تواند، احکام جماعت را هم نمی‎تواند اجرا کند، آن‎هایی که می‎گویند چه می‎گویند؟ تقریر شما این شد که خودش قاطع است من عادل نیستم. پس چه جماعتی است؟! امام باید عادل باشد، من نیستم.

شاگرد: یک نفر از این‎ها خصوصی این آقا را خبر دارد، یک جایی او را یک طوری دیده.

استاد: او هم نمی‎تواند اقتدا کند.

شاگرد: اما اگر شما بگویید عدالت در عرف؛ یعنی همه ایشان را عادل می‎دانند اما نزد من خصوصی یک چیزی بیرون آمده و خبر دارم، پس چون همه عادل می‎دانند، اهل ستر است …

استاد: همین جاست 3 تاست. العدالة عند الامام، العدالة عند المأموم، العدالة عند الجماعة. ما فعلا فرض گرفتیم العدالة عند المأموم ملاک است، نه العدالة عند الجماعة که فروض خفیه دارد.

شاگرد: الان آقا در نظر عموم مردم اهل ستر است، اگر می‎دانست من می‎بینم این کار را انجام نمی‎داد.

استاد: فرض گرفتیم شرط عدالة عند الجماعة نیست؛ شرط عدالت عند المأموم است، من که می‎خواهم اقتدا کنم از او گناه دیدم.

شاگرد: این «أن تعرفوه» را دارم عرض می‎کنم. اگر عدالت را به این بشناسیم که این آقا اهل ستر است ولو گناه دارد، من الان می‎دانم این آقا خبر هم ندارد من دیدم، اهل ستر است پس باید بگویم عادل است؟

استاد: احسنت! این سوال خوبی است. آنچه که من دیروز گفتم دنبال این فرمایش شما هست.

شاگرد: پس نمی‎خواهد عدالت را معنی کند، می‎خواهد این جا یک اماره‎ای بر عدالت است.

استاد: عدالت اجتماعی را  می خواهد تعریف کند.

شاگرد: عدالت ترک گناه است. می‎گوید حالا من از کجا بدانم اهل گناه هست یا نیست؟

نفی عدالت به معنای اسلام ظاهری

استاد: اول بار در مستند دیدم، می‎خواستم عرض کنم، نکات خوبی که بزرگان علما گفتند را باید قدر بدانیم. صاحب مستند از پدرشان والد علامه نقل می‎کنند، بسطش هم دادند بعد دیدم شیخ و صاحب جواهر هم دارند. نکته مهمی است! می‎گویند این یک توهم است که عده‎ای گفتند یکی از اقوال در عدالت، ظاهر الاسلام است. این خیلی حرف خوبی است. این خنده‎دار است که بگوییم یکی از اقوال در باب عدالت این است که همان «ظاهر الاسلام» عدالت است، این معلوم می‎شود این اصلا هیچی دستش نبوده که می‎گوید یک قول در عدالت این است که همان ظاهر الاسلام عدالت است. مرحوم نراقی می‎گویند «لم أجد أحدا» که یک عبارتی داشته باشد که بگوید عدالت ظاهر الاسلام است. حتما اینطوری است.

من یک روز دیگر هم عرض کردم که شارع مقدس کاری کرده که همه کفاری بدون این شرع هستند، می‎دانند شرع برای خودش عدالت دارد، دستگاه دارد، اصلا کاری کرده که آن‎ها هم می‎دانند، به عبارت دیگر عدالت قطعا امری زائد بر اسلام است که نباید در آن شک بکنیم، خیلی روشن است و من هم چند بار عرض کردم، دیدم چون ایشان هم تاکید کردند هر کس هم بگوید قاطی کرده و متوجه نشده که می‎گوید عدالت یعنی ظاهر الاسلام. قطعا عدالت در شرع امری زائد بر اسلام است، در این نباید تردید بکنیم اما صحبت سر این است که این عدالتی که زائد بر اسلام است شارع مقدس در حوزه‎های مختلف نوع خاصی با او برخورد می‎کند. در جماعت وقتی شارع می‎فرماید شرطِ امام جماعت عدالت است نه یعنی این که امام باید عادل باشد، یعنی امام نزد مأموم عادل باشد، اصلا دید شارع در این جا، دید به واقعیت عدالت امام نیست، دید به این است مأموم می‎خواهد او را شفیع قرار بدهد، این یک فضای دیگری از عدالت است و معنای عدالت هم تغییر نکرده بلکه دو جا به کار رفتن است، به مناسبت آن حوزه‎ای که این در آن به کار می‎رود، آن معنای خاص خودش را دارد، الان سوال ابن ابی یعفور از این نیست که آن عادل واقعی عند الله که امیرالمومنین راجع به آن متقین می‎گویند، کیست؟  که من شهادت وی را قبول کنم. اصلا ابن ابی یعفور اجلّ از این‎هاست، او می‎گوید الان از حیث ضوابط فقه اسلامی که قاضی می‎خواهد از یک کسی شهادتش را قبول کند، ضابطه‌اش چیست؟ حضرت هم اصلا سراغ نفس الامرش نمی‎روند، حضرت سراغ این می‎روند که «أن تعرفوه بالستر و العفاف و کف النفس» این کف یعنی چه؟ یعنی این چیزی که شما فرمودید؟ یعنی بفهمیم واقعا خداترس است؛ اصلا با ذیل عبارت جور درنمی‎آید.

«تعرفوه» که یعنی خودش احترام خودش را نگه می‎دارند، حاضر نیست بیاید بین مسلمین کاری بکند که فسق از او سر بزند، اصلا این طوری حاضر نیست، حریم خودش را نگه می‎دارد. «أن تعرفوه بالستر و العفاف و کف النفس» تاکید را ببینید «أن تعرفوه»، شما از او این طوری بفهمید که خودش را نگه می‎دارد، نه این که واقعا خودش را نگه بدارد یا ندارد، او باید نگه بدارد، اساس دین هم آمده برای این که کفّ نفس بکند اما فعلا «تعرفوه»؛ چرا؟ چون می‎خواهید شهادتش را قبول کنید، چون می‎خواهید شهادتش را قبول کنید شما باید او را این طوری ببینید و بشناسید. بعد چه؟ کلمه بعد که بسیا مهم است فرمودند وقتی یک مسلمان مواظب است که احترام خودش را نگه دارد حالا یک کسی آمد باطن او را فهمید، می‎گویند این جا شارع محکم به میدان می‎آیند، دارد دهان این را می‎گیرد، می‎گوید حق نداری بگویی من از او عیبی دیدم، چرا؟ چون او خودش احترام خودش را نگه می‎دارد.

شاگرد: باید تزکیه‎اش هم بکنیم.

استاد: بله. واجب است.

شاگرد: باید شهادت به عدالتش هم بدهیم.

 

برو به 0:41:13

استاد: احسنت! «یجب علیهم تزکیته و اظهار عدالته فی الناس» غیبتش حرام است، نگفتند تهمت زدنش حرام است.

شاگرد: شهادتش قبول است یعنی اگر قاضی می‎داند این یک گناهی از این دیده اما این ساتر است، قاضی باید شهادت را قبول کند.

استاد: این فرد خفیّ مطلب است چون معمولا این بحث‎ها که پیش می‎آید فروض ظاهر دارد، فروع خفیه دارد، می‎شود در فروع خفیه اختلاف نظر شود یعنی می‎تواند با استظهار از این حدیث خیلی با ما همراه باشد در این نتیجه گیری شما همراه نباشد، چون او فرد خفیّ هست، آن‎ها را فعلا نگه داریم.

شاگرد: دارد تصریح می‎کند تزکیه‎اش واجب است.

استاد: بر چه کسی؟ حتی بر آن کسی که می‎داند، تصریح به این مطلب در روایت نیست.

شاگرد: می‎گوید وقتی اطلاع پیدا کرد غیبتش حرام است یعنی تو از او گناه دیدی …

شاگرد2: علیهم یعنی علی المسلمین؛ یجب علیهم تزکیته.

شاگرد: اگر در وی نباشد که تهمت می شود.

استاد: همین دیروز دیدم اتفاقا می‌گویند این از این روایت هم استفاده بشود خود روایت علقمه که به عنوان معارض بود، کدام یک از علما بودند؟ مستمسک بود؟ گفتند این دارد همین را تخصیص می‎زند، شما دارید فرد خفیّ را می‌گویید یعنی با این که مطلع شد واجب است برود تزکیه‎اش کند، در روایت علقمه حضرت فرمودند تو خودت که فهمیدی دیگر نمی توانی وی را عادل بدانی. فرمودند به مفهوم روایت علقمه … در کتاب کدامیک از علما دیدم؟! مفهوم «من لم تره» یعنی چه؟ «من لم تره بعینک یرتکب ذنبا أو لم یشهد علیه شاهدان فهو من اهل العدالة و الستر» یعنی «من رأیته بعینک یرتکب ذنبا فلیس عندک من اهل العدالة» پس بر شما واجب نیست. این‎ جا از جاهایی است که اتفاقا خود روایت علقمه فروضی را قید می‎زند که دیگر نمی‎توانید اجرا کنید، آن هم باید بعدا بحث بکنیم.

شاگرد: محل نزاع حضرتعالی که مخالف فرمایش حضرتعالی را می‎گویند در این «أن تعرفوه» نیست یعنی یک نفر می‎تواند روایت را این طوری معنی کند که طرف آمده پرسیده «بم تعرف العدالة» و از ان جایی که هر چیزی یک آثاری دارد حضرت فرمودند اگر می‎خواهی آن را بشناسی راهش این است که آثارش را بشناس مثلا بگوییم به چیز می‎فهمیم که یک انسان آدم شری است و یک انسان شر را به چه چیزی می‎شناسیم؟ به این که مثلا اگر یک شخصی باشد برود زنگ خانه همسایه را بزند فرار کند، صدای تلویزیونش را زیاد بکند، این آدمی است که شر است لذا کسی می‎تواند …

استاد: این خودش دالّ است یا مدلول؟

شاگرد: حالا می‎خواهم این را عرض کنم که این دالّ است یعنی چون این‎ها دالّ و مدلول هستند.

استاد: دوباره دالّ بعدی یعنی چه؟

شاگرد: همانی که عرض کردم که این «أن تعرفوه» چطور حاصل بشود؟ چطوری تو مثلا این سری چیزهایی که گفتم را بفهمی یعنی این که بروی خانه تجسس کنی؟ نه! «أن تعرفوه» یعنی «أن یکون ساتراً» فلذا عرض کردم می‎شود آن ستر را با این ستر تفاوت گذاشت.

استاد: اگر آن را می‎گویید باید این طور می‎بود «بمَ تعرف» حضرت باید بفرمایند «أن یکون من اهل الستر و العفاف و الکفّ بالطن» بعد «و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساترا» به خلاف این که وقتی حضرت شروع فرمودند، فرمودند «أن تعرفوه» یعنی من دنبال عدالتی هستم که قوامش «تعرفوه» هست، شما باید او را آدمی بدانید احترام نگه‎دارِ خودش است، بین متشرعه اهل فسق نیست.[3]

 

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

 


[1] وسائل الشيعة، ج‌27، ص: 391-392

[2] وسائل الشيعة، ج‌27، ص: 395-396

.[3] شاگرد: پس نفس الامر عدالت  چه می شود؟

استاد: نفس الامر عدالت که روشن است، الان عدالتی که «تعرفوه» آن نفس الامر را شما دیدی نسبت به او داشته باشی.

شاگرد: این که ساتر است…

استاد: عرض کردم ساتر یعنی می‎بینید خودش احترام خودش را نگه می‎دارد.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است