مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 72
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه٧٢: ١٣٩۵/١١/٢٧
شاگرد: با توجه به مطالب جلسه گذشته قاعد لاتعاد اجزاء غیررکنی مثل قرائت و ذکر را هم شامل خواهد بود و لذا باید بگویم نماز بدون قرائت هم صحیح است.
استاد: این لوازم را ندارد. در جایی که دلیل داریم ، دلیل میگوید که اینها هم وضعا و هم تکلیفا جزء هستند و لو این دلیل سیره باشد. یعنی در فضای فقه باید دلمان جمع باشدو البته در این مساله فتاوا وجود دارد. اما از حیث ثبوت مواردی پیش میآید که محل شک هستند. لذا منظور من این بود که از صرف امر تکلیفی نمیتوان وضع را نتیجه گرفت. زیرا مئونه اضافیای میباشد. در موارد شک هم برائتی که در وضع جاری میشود اصل موضوعی است که مقدم بر قاعده اشتغال است. اما اگر دلیل داشتیم که آن دلیل مئونه جزئیت وضعیه را هم متکفل باشد، حرفی نیست. یعنی آن دلیل هم میگوید که باید انجام بدهی و اگر عمدا انجام ندهی باید اعاده کنی. و هم میتواند بگوید که اگر سهوا هم انجام ندادی باید اعاده کنی. لاتعاد میگوید اگر رکوع را ولو سهوا ترک کردی باید آن را اعاده کنی. یعنی رکوع جزئیت وضعیه مطلق دارد. نه این که فقط جزئیت ذکریه باشد.
شاگرد: در قاعده لاتعاد میگویند اگر این قاعده شامل عامد شود منجر به لغویت ادله اجزاء و شرایط میشود. لذا به این خاطر شامل عامد نمیشود و الا ظاهر این قاعده شامل عامد هم میشود و تنها به خاطر لغویت آن را خارج میکنیم.
استاد: حالا این لغویت درست است یا نه؟
شاگرد: بنابر سخن شما دیگر لغویت لازم نمیآید زیرا واجبی است که جزء هم هست و در صورت ترک آن اصل نماز هم صحیح است.
استاد: بله، در یک جا شما میگویید ظهور دلیل این است. مثل لاصلاة الا بفاتحة الکتاب. یعنی نمیتوانی آن را ترک کنی. زیرا ظهور عرفی بر جزئیت تکلیفیه وضعیه به مراتبی که دارد، دلالت دارد. نسبت به دلیل«لاصلاة الا بفاتحةالکتاب» قاعده لا تعاد میگوید، قرائت برای صلات جزئیت دارد اما جزئیت به نحو مطلق ندارد. اما نسبت به رکوع همین لاتعاد میگوید که جزئیت وضعیه مطلقه دارد. یعنی اگر سهوا هم ترک کنی نمازت باطل است.
شاگرد: ممکن است در اینجا ادعای تعارض بین لاصلاه الا بفاتحه الکتاب و قاعده لاتعاد شود.از طرفی مقتضای لاصلاة این است که ترک سهوی و عمدی قرائت باعث بطلان نماز است اما مقتضای لاتعاد این است که ترک قرائت مخل به نماز نیست. لذا در مقام جمع بیان کرده اند که لاصلاه الا بفاتحه الکتاب را بر مواقع عذر حمل کرده اند.
استاد: نه، میتوانستیم بگوییم که لا صلاه خاص و لا تعاد عام است. لسان او چون خصوص فاتحه الکتاب را میگوید خاص است، یعنی لسان این دلیل در خصوص فاتحه اقوی است. لسان این دلیل از مجموع لاتعادها تنها اسمی از فاتحه میبرد لذا کانه مخصصی برای لاتعاد میباشد. میگوید درست است که «الا من خمس» اما خصوص فاتحه را هم تخصیص زدیم. از کجا میگوییم که آن مقدم است؟
شاگرد: تعبیر« الا من خمس»به نحوی است که آبی از تخصیص است.
استاد: در تمام موارد اینچنین است؟
برو به 0:05:24
شاگرد٢: عدد مفهوم دارد.
استاد: بله مفهوم دارد اما مفهومی است که ظهور است، نص نیست. یعنی در نهایت بگویید که عدد ظاهر در مفهوم است. لذا قابل تخصیص است. یعنی در جمع بین ادله دیگر میتوان آن را تخصیص زد. الان به یاد ندارم ولی مواردی در لاتعاد هست با این که شامل آن مورد میشود اما به آن عمل نمیکنند. یعنی جزء آن پنج استثناء هم نیست اما لاتعاد شامل آن نمیشود.
شاگرد: اگر کسی سهوا به جای فاتحه دعا بخواند……. .
استاد: اگر دعا هم نخواند صحیح است. چون واجب رکنی نیست دعا هم نخواند سهوا ترک بکند اشکال ندارد.
الان فضا این است این که میگوییم صحیح است، آیا طبق قاعده هم جلو رفتهایم یا بر خلاف قاعده میگوییم صحیح است؟
این خیلی مهم است. یعنی فاتحه را سهوا نخوانده اما چون دلیل لاتعاد داریم بر خلاف قاعده اصلیه میگوییم که صحیح است یا نه بر طبق قاعده است و اینها موید آن است؟
اگر سبکی جلو برویم که مستثناء لا تعاد الا من خمس موافق قاعده باشد و مستثنی منه آن که بسیار هستند، خلاف قاعده باشد، در این صورت لا صلاه الا بفاتحه الکتاب مثل وجوب سوره که در آن اختلاف است، میشود. چون وقتی برای کسی که فتوایش این است اماره تام شد –چه در فاتحة الکتاب و چه در سوره- قاعده این میشود که اگر سهوا هم ترک شد، نماز باطل است. چون آن را نیاورده است. اما لاتعاد میگوید ما در اینها استثناء قائل میشویم. برخلاف قاعده میگوییم که چه فاتحه چه سوره سهوا ترک شود بلا اشکال است. بنابراین در اینجا «لاصلاه الا بفاتحه الکتاب» کاری انجام نداده است. زیرا قاعده میگوید اگر فاتحه یا حتی تشهد را ولو سهوا به جا نیاوردی، مأمور به را انجام ندادهای. زیرا همهاش واجبات نماز است و وقتی هم که مأمور به در نماز نیامده ولو سهوی هم باشد، باطل است. اما لاتعاد میگوید مانعی ندارد زیرا اعاده تنها در پنج چیز است. پس «لاصلاة الا بفاتحه الکتاب» چه چیزی را میرساند؟! با این بیان باید بگوییم مطلبی غیر فقهی را میرساند، یعنی یک چیزی است که مراد از آن امری معنوی و قرب و… میباشد. خب این خلاف ظاهر لاصلاة است. اما اگر آن طرفش را بگیریم خیلی خوب میشود. یعنی اصل بر این است که ما باید برای وضعی بودن دلیل داشته باشیم. و «لاتعاد» هم همین اصل را میگوید. مستثنی منه موافق اصل است اما مستثناء خلاف اصل است. یعنی خود شارع دارد مئونه اضافی را به عبد القاء میکند و میگوید که من برای این پنج مورد علاوه بر آن تکلیفی که برای همه قرار دادهام، وضعیت را هم قرار دادهام. طبق این بیان «لاصلاة الا بفاتحه الکتاب» هم معنا پیدا میکند. یعنی اهمیت این جزء را بیان میکند که اگر عمدا هم ترک کردی باطل است. به عبارت دیگر لاتعاد میگوید ولو سهواً هم ترک کردی نماز باطل نیست. اما لاصلاة میگوید اگر عمدا هم ترک کردی نماز باطل است. یعنی یک چیز اضافهای از تکلیف را برای فاتحة الکتاب اضافه میکند و میگوید جزئیت وضعیه در آن پنج مورد مطلقا چه در سهو و چه در عمد ثابت است. اما لاصلاة میگوید که فاتحه جزئیت تکلیفیه دارد اما جزئیت وضعیه ذکریة هم دارد.
شاگرد: اینکه از خود لاصلاة الا بفاتحة الکتاب در نمیآید بلکه باید از دلیل دیگری دربیاید. زیرا اطلاق صلاة الا بفاتحه الکتاب شامل سهو و عمد هم میشود. پس سهوا هم اگر ترک شود ما باید طبق این حدیث قائل به بطلان شویم.
برو به 0:10:49
استاد: نه، نمیگوید که ولو سهوی بود اعاده کن. بلکه میگوید در شرایط عادی اگر فاتحه نخوانی نماز نیست.
شاگرد: مطلق آمده است.
استاد: در چه چیزی اطلاق نداریم؟ در اعاده؟
شاگرد٢: به گمانم بیان شما احاله شد به همان بحث قبلی و اشکال شما دوباره تکرار میشود که این خطاب نهایتا جزئیت را میرساند ولی کیفیت جزئیت را نمی رساند.
استاد: بله، میخواهم بگویم که اظهر از سایر است. میگوییم «تشهد فی الصلاة»، «اقرء الفاتحة فی الصلاة» که دال بر جزئیت هستند. کدامش را اگر ترک کردی نماز باطل است و جزئیت وضعیه هم دارد؟
شاگرد: لاصلاة میگوید اگر طهارت یا فاتحه ترک شود، اصلاً صلاة نیست و من این را صلات اعتبار نکردم. پس اقیموا الصلاة شامل آن میشود؟ لاتعاد در اینجا تخصیص میخورد و آن پنج مورد را شش مورد میکنیم. ششمی هم فاتحة الکتاب میشود که اگر سهوا یا عمدا ترک شود باید نماز را دوباره بخواند.
شاگرد٢: فرمایش ایشان از این جهت است که اگر تنها به خود لاصلاة الا بفاتحه الکتاب نگاه کنیم، میفرماید اگر فاتحه نبود صلات نیست.
استاد: خب اگر مطلقا نبود یا اگر ذکرا نبود؟
شاگرد: از این جهت که این خطاب به تنهایی مطلق است حق با ایشان است اما اگر در کنار لاتعاد دیده شود، لاتعاد آبی از تخصیص است لذا این خطاب ناظر به عمد است. لذا به این شکل آن را بر عمد حمل میکنیم. اما اگر بخواهد لاصلاه چیزی را بر لاتعاد اضافه کند، خیلی مئونه میبرد.
شاگرد١: اگر لاتعاد را بر عمد و سهو حمل کنید، آیا ملتزم میشوید کسی که تشهد نماز را ترک کرده دیگر لازم نیست آن را اعاده کند؟
استاد: ببینید در اجزاء تکلیفی، نظیر سجده سهو است. اگر کسی با این که سجده سهو بر او واجب شده است آن را بجا نیاورد، نمازش صحیح است. با این که تکلیفا باید آن را انجام دهد اما آن را رها میکند ولی باز نماز او صحیح است.
شاگرد: سجده سهو را جزء نماز نمیدانیم.
استاد: با اینکه تکلیف را دارد اما میگویید آن را جزء نمیدانیم.
شاگرد: سجده سهو بعد از انصراف از نماز است. یعنی دیگر داخل در دعوا نیست.
استاد: همینجا نیز صاف نیست. عدهای میگویند سجده سهو مکمل نماز است و شارع هم گفته انجام بده لذا نباید آن را عمدا ترک کنید. شما استدلال میکنید. بیش از این نیست. میگویید ولو شارع فرموده که سجده را انجام بده اما چون نماز تمام شده و تکلیف بعد از نماز است، دل شما جمع میشود که جزء نیست. پس از اشتراک وضعی تمام میشود و تکلیف محض باقی میماند. برای اجزاء داخل ما این استدلال را داریم که وقتی جزء برود، کل هم میرود. پس قاعده این است که اگر جزئی سهوا هم برود باید ماهیت رفته باشد زیرا سهو و عمد برای ماهیت فرقی نمیکند. ذهاب ماهیت قهری است، چه شما سهو کنید و چه عمد. فرقی نمیکند. وقتی سهوا واجبات را ترک میکنید، دیگر نماز نیست. البته اگر دلیلی پیدا کردید که بگوید چون سهوا ترک کردی، اشکال ندارد طبق آن عمل میکنید. اما اگر دلیل نبود، آیا قاعده این است که وقتی گفتند که اینها اجزاء هستند دیگر وضعی هم هست؟ یا نه، خود شارع برای ما ارشاداتی دارد که در اینجا لطافت وجود دارد که جزئیت اعم از جزئیت تکلیفی و وضعی است. حتی جزئیت اعم از جزئیت استحبابی و وجوبی است. قنوت در ارتکاز متشرعه جزء نماز است. البته اگر با مشکل روبرو شویم و بگوییم جزء نیست غیر از ارتکاز متشرعه است. اما چطور جزء نماز است؟ مخصوصاً با وجود ادلهای که برای قنوت بود که اگر آن را به جا نیاوردی دوباره نمازت را بخوان. لذا با وجود همه اینها فقها دلشان جمع است که قنوت جزء است البته نه آن فقهائی که گیر کرده بودند. لذا قنوت جزء نماز است و از مستحبات صلاة است. اما اگر عمدا هم آن را ترک کنید مشکلی ندارد. زیرا جزئیت ندبیه دارد و جزء مکمل است. خب همچنانکه جزء مکمل داریم که جزء الصلاة است، کاملاً معقول است که جزء لزومی تکلیفی هم به این معنا که باید انجام دهی، داشته باشیم. یعنی اگر آن جزء را انجام ندهد، گناه کرده است. اما آیا نماز او باطل است یا نه؟ اگر شارع بفرماید باطل است، باطل است اما اگر نگوید، باطل نیست. زیرا ملازمهای بین این که بگویند تو حتماً باید انجام بدهی و اگر هم انجام ندادی باطل است، وجود ندارد. حال اگر در اینجا از یک فرد جلیّ نزد متشرعه نقض بیاوریم و بگویم: در این صورت که نماز بخوانی اما تشهد را انجام ندهی «لا تعاد الا من خمس» شامل این نماز میشود و نیازی به اعاده نیست. این نقض به فرد واضح هست. اما در این جا از بیرون میدانیم که ادلهای وجود دارد که جزئیت وضعیه را برای امثال اینها قائل هستند. این مانعی ندارد. علاوه که خود این قواعد در وقت ضرورت کار انجام می دهند. یعنی گاهی میشود که در فقه الحدیث خیلی از روایات گیر میافتیم. چون قبلاً در ذهنم بود وقتی به این روایات برخورد میکردم یادداشت می کردم. روایاتی هستند که روی حساب آن چیزی که ما میگوییم اصلا جور در نمیآیند. شاید در تهذیب در مورد طهارت باشد که اگر مسح کردن را یادت رفت و در نماز داخل شدی در نماز مسح بکش،. روایت این هست اما این که به آن عمل نمیکنند، حرف دیگری است. به نظرم این روایت هست.
برو به 0:18:07
یعنی در مواردی که ما اگر وضو نگرییم وضعیت دارد، میبینیم درجهای از سهو را در آن دخالت می دهند. این در فضای حدیث است اما در فضای فتاوا و ارتکاز متشرعه مانعی ندارد. یک جاهایی این قاعده خیلی فایده دارد. یعنی اگر گفتیم قاعده بر این است که سهوا و عمدا چیزی از نماز برود، طبیعت نماز نیز میرود مگر این که دلیل بیاید. مثل «لاتعاد» که این فضا را داشته باشد. میگوییم قاعده این است یا این که بگوییم برعکس، قاعده این است که تکلیف است و وضعیت هم با ارتکازمتشرعه و با سایر ادله باید ثابت شود. در ارتکاز متشرعه واضح است که شما نمیتوانید عمداً فاتحة الکتاب را ترک کنید. عمدا نمیتوانید تشهد را ترک کنید. اینها را میدانند.
شاگرد: خیلی وقت ها منشاء ارتکاز فتاوا میباشد و غالباً پشتوانه فتاوا استدلال است.
استاد: در مواردی که برای ما روایت بیاید و منشا ارتکاز هم فتاوا باشد می بینید در آنجا کسی بیاید بر طبق آن که باید خاص عمل کند طبق قاعده عمل کرده نه بر خلاف قاعده یعنی مخالفت مشهور کرده اما موافقت با قاعده کرده اما اگر روی آن مبنا بخواهد به روایت عمل کند دو تا کار کرده هم مخالفت مشهور کرده هم مخالفت قاعده و این خیلی تفاوت است کسی با مشهور مخالفت کند ولی موافق قاعده باشد با کسی که با مشهور مخالفت کرده و مخالف قاعده هم باشد به خاطر مثلاً یک روایت اینها خیلی تفاوت می کند.
مواردش هم هست. اگر بحثهای صلاة را ببینیم و مرور کنیم موارد آن پیدا میشود. موارد این چنینی که پیش میآید، آیا مشمول لاتعاد هست یا نیست؟ اگر در نرم افزارها بگردیم شاید لفظ آن بیاید. اگر در مستثنی منه شک کردیم، قاعده از دست ما گرفته شده است و باید نماز را اعاده کنیم اما اگر گفتیم قاعده آن طرف است، اثبات وضعیت در مستثنی میکند و خود لاتعاد طبق قاعده است. یعنی فرموده من کارهایی را واجب کردم و برای پنج مورد از آنها جزئیت وضعیه را قرار دادم. «الا من خمس»؛ برای پنج مورد از آنها جزئیت وضعیه مطلقه قرار دادم، نه ذکریه. هر کجا برای ذکریه بودن آن دلیل داشته باشیم، جزئیت وضعیة ذکریه هم هست. قاعده این است که باید به دنبال دلیل بگردیم. اگر شک کردیم که جزئیت وضعیه ذکریه هم دارد یا نه، قاعده میگوید باید دلیل بیاید. چون ملازمهای بین این دو نیست مگر اینکه از دلیل ظهور عرفی بفهمیم. من روی این تاکید کردم. این نکته مهمی است که نباید از آن سریع رد شویم.
اگر یک دلیلی است که عرف از آن، جزئیت وضعی و تکلیفی را با هم بفهمد ما هیچ حرفی نداریم. اما عرض ما این است که به طور مطلق وضع و تکلیف با هم نیستند. به طور مطلق جزء الماهیه با جزئیت وضعیه ملازمه ندارد. اینها خیلی مهم است.
استدلالی که در فضای فقه میگویند این است که اگر قنوت جزء طبیعت باشد، نمیتواند مستحب باشد. چون با رفتن جزء طبیعت، طبیعت هم میرود و حال آنکه او عمداً نمیآورد. اما این استدلال فاشل است و عین فشلش در وجوب هم میآید. یعنی به صرف اینکه یک جزئی لزوماً جزء است نباید لزوماً وضع هم باشد. ولی اگر ظهور عرفیه کلام مولی معیت وضع و تکلیف باشد، ما تسلیم ظهور هستیم. کسی بخواهد از این ظهور فاصله بگیرد مولی بر او احتجاج میکند و میگوید من به تو گفتم بکن که عرف از آن هم وضع و هم تکلیف میفهمید. لذا حق نداشتی از آن تخطی کنی. اما در جایی که این ظهور را نداریم، قاعده این است که بگوییم وقتی جزء رفت ماهیت هم میرود لذا باید اعاده کنیم؟ یا نه، ما در جزئیت وضعیة آن برائت جاری می کنیم و میگوییم وقتی رفت، ماهیت نمیرود؟
این را هم عرض کنم چون نکته مهمی است. نسبت به بچههایی که در اول تکلیف هستند، وقتی که شک میکنیم که قصور و تقصیر برای آنها محقق شده یا نه و حتی در بعضی مواردی که قطعا هم قصور داشته باشد، لاتعاد -شاید یکی از مباحث همین بود- جاهل به حکم را میگیرد یا نه؟
برو به 0:23:34
شاگرد: بین جاهل قاصر و مقصر تفصیل میدهند.
استاد: از کجا ؟
شاگرد: از ادله وجوب تعلم .
استاد: ادله وجوب تعلم میگوید باید تعلم کنی. تعلم در چه سنی؟ قبل از بلوغ یا بعدش؟
شاگرد: بعدش.
استاد: تا چه زمانی؟
شاگرد: هر زمانی که محل ابتلا باشد.
استاد: و همچنین قصور به چه معناست؟ تعلم یعنی غفلت از مساله یا به معنای عدم تمکن از تعلم است؟ این ها فروضات خیلی جالبی است. خیلیها هستند که اصلاً باورشان نمیشود که در اینجا چنین مسالهای هست. میگویند غافل محض است، چون غفلت داشته نرفته تعلم کند. قاصر کدام است؟
ببینید بچهای که ابتدای تکلیفش است. ۲ سال است که مکلف شده –اینها را سوال میکردند- یک جای نماز را اشتباه میخوانده است. ربطی هم به ترک رکوع و … هم ندارد. یک فتوا این است که قاصر و مقصر مثل هم هستند لذا الجاهل عامد. درست است که مساله را نمیدانستی اما عمداً به جا نیاوردی. الجاهل عامد یکی از قواعد است و طبق آن فتوا هم هست.
میگویند اگر ساهی بودی «لاتعاد» سهو را میگیرد. اما اگر جاهل به مساله بودی، الجاهل عامد، نمازت را عمدا ترک کردی ولو جاهل به مساله باشی. حالا در بحث جلو برویم، طبق فرض بگوییم الجاهل عامد را قبول نداریم بلکه جاهل مقصر عامد است، نه جاهل قاصر. با این فروضاتش مدام بگوییم برائت یقینی و اشتغال یقینی، حالا آیا سعه لاتعاد جاهل را میگیرد یا نه؟ حالا جاهل قاصر هم از باب «لاتعاد» کنار رفت. طبق بیان شما که به باب وجوب تعلم رفتید. شما فرمودید اطلاق آن کل جاهل را میگیرد؟
شاگرد: اطلاق لاتعاد آن را می گیرد ولی ادله وجوب تعلم میگوید لغویت لازم می آید. آن ادلهای که بیان میکنند در روز قیامت شخص را مجازات می کنند و بازخواست می کنند که هلاتعلمت. یعنی اگر کسی تمکن از تعلّم داشته ولی تعلم نکرده، مکلف به تکلیف است.
استاد: خب اگر حوزه تعلم را احتمال نمیداده که در تعبیر فتاوا میگویند: قاصر غیر ملتفت به سوال، اصلا ملتفت به سوال نبوده آیا «لاتعاد» آن را میگیرد یا نه؟ ادله تعلم اینجا را نمیگیرد. بنابراین به اول تکلیف هم مربوط نمیشود ولو ممکن است کسی ۷۰ ساله باشد. خیلی ها این طور هستند که در یک حوزهای مساله بلد نبودند و اصلا احتمال نمی داده که این باشد. و الا انجام میداد و نماز را به این صورت میخواند. آن را هم میگوییم اشکال ندارد. الان طبق آن چیزهایی که مساله جواب میدهیم، کسی نمیدانسته که سوره واجب است و ۶۰ سال نماز خوانده است -روی ارتکازی که طبق آن مساله جواب میدهید میپرسم- آیا نماز او صحیح است یا نه؟
شاگرد: الان در جاهل قاصر قبول میکنند.
استاد: در فضای فقه فقط به متاخرین کار نداریم. البته عروة هم یک نحو از متاخرین است. ان شاالله آن را پیدا میکنم. اینها فروضات خیلی خوبی است. اینها را برای این عرض کردم که وقتی میخواهیم بگوییم که نمازش اعاده ندارد، باید به لغویت هلاتعلمت متوسل بشویم؟! البته در اینجا عدهای بلدند که خدشه کنند، فضای طلبگی را دیدهاید تا لغویت را بگویند خدشه ها سرازیر می شود.
آیا این است؟ یا نه، ما میگوییم قاعده این است که شما باید یک دلیل محکم بر خلاف قاعده بیاورید. نه اینکه با این که ارتکاز هم موافق این جاهل است که بر او واجب نباشد و طبق قاعده هم است اما با این حال محتاج دلیل باشیم و اگر دلیلی پیدا نکردیم دستمان بسته باشد؟ یعنی میخواهم این تفاوت را در فروضهایی که پیش میآید بگویم؛ بگوییم قاعده این است یا قاعده آن است؛ در لاتعاد قاعده روی مستثناء است یا روی مستثنی منه است. زمین تا آسمان تفاوت می کند.
اما اگر بخواهیم این قاعده را در مستثنی منه قرار دهیم، یک دلیل عقلی در مقابلش میآید که «الماهیة یرتفع بارتفاع احد اجزائه». همین را فکرش را بکنید. اگر این قاعده از ظهور عرفی میآمد ما تسلیم بودیم اما اگر از یک استدلال بیاید تسلیم نیستیم. چون ملازمه نیست. این طور نیست که بگویند لازمه جزء الماهیه بودن این است که مقوم عند وجوده و غیر مقوم عند عدمه باشد. و اگر اینطور نباشد مما یضحک به الثکلی است. اما واقعا یضحک به الثکلی است؟! یادتان هست قبلا مثالهای متعددی را عرض میکردم. چیزهایی که مقوم عند وجوده غیر مقوم عند عدمه هستند اما مقومی که درجه و حدنصاب و مراتب دارد. مثل جزء ذکری است. جزء ذُکری چه طوری است؟
برو به 0:29:51
مقوم عند ذُکر و وجوده و غیر مقوم عند السهو است. وقتی سهو کردی هنوز ماهیت هست. نگویید که ماهیت رفته است و باید به دنبال دلیلی بگردیم که یک ماهیت بدلیه را به جای ماهیت اصلیه بگذاریم. ببینید ارتکاز این است؟! که وقتی یک چیزی جزء ذکری است عند السهو ماهیت از بین می رود لذا مامور به را انجام ندادهایم، حال باید بگردیم یک دلیلی پیدا کنیم که بگوید این ماهیت بدل او است؟! اصلا ارتکاز این نیست. خب وقتی این چنین شد خود جزئیت مراتب پیدا میکند. به محض اینکه برای ما امکان ثبوتی آن معقول شد دستمان در فهم و استظهار از ادله باز است. لذا در ظهور عرفیه هیچ حرفی نیست. اما اگر ظهوری نباشد، قاعده میگوید ابتدا باید بگردید جزئیت وضعیه را که مئونهی اضافی بر مولی است، پیدا کنید والا نمیتوانیم به مولی نسبت دهیم. اگر ظهور کلام نداری به چه مجوزی به مولی نسبت میدهی که مولی فرموده این کار را بکن و اگر هم نکردی آن را اعاده کن؟! خودت بدون اینکه ظهوری وجود داشته باشد با تکیه بر این استدلال که ماهیت رفته، چگونه میگویی که اعاده کن؟! بلکه ماهیت نرفته است. اجزاء ماهیت انواعی دارد که در برخی از آنها در عین حال که جزء هستند با رفتنشان، ماهیت نمیرود. همینکه امکان ثبوتی آن حل شد دیگر برای ما راحت است.
شاگرد: فرمایش شما تصویرهای ثبوتی را درست میکند ولی اگر در مقام اثبات کسی بگوید که این عمل دارای این 5 جزء است، معنایش این است که فقط جزء تکلیفی است یا اینکه ظهورش وضعی هم هست؟
استاد: اگر کلامی بود که بین اجزاء مستحب و واجب جمع کرده باشد مثلا بگوید الصلاة تتشکل من التکبیر و القرائة و القنوت و الرکوع و السجود، در این صورت چه میگویید؟ ظهورش در چیست؟ هذه اجزاء الصلاة، ظهورش در چیست؟
شاگرد: فرمایش ثبوتی شما در اینجا به درد میخورد که از ظهور ابتدائی دست برداریم و دیگر دلیلی ندارد که جزء وضعی است.
استاد: خب اگر عرف بفهمد که شارع اجزائی به این شکل دارد، آنوقت باز هم ظهور دارد؟! یک وقت است که ذهن، تاب آن را ندارد لذا سراغ آن میرود که از نظر جلیل تفکیکی بین آنها نیست. اما اگرخود شارع ارشاد کرد که در دستورالعمل اینطوری است، چه میگویید؟ شارع تا میگوید «اذا نودی للصلاة من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکرالله و ذروا البیع[1]» ما را نهی میکند. خدای متعال وقتی نهی کرده لذا معامله هم باطل است. خدا گفته نکن اما اگر من معامله کردم، آیا مالک هستم؟! شما چه میگویید؟ عرف چه میفهمد؟
شاگرد: فرمایش شما درست است اما در اینجا قرینه وجود دارد. اگر درکنار این فکرهایی که میکنیم، یک جایی بگویند اجزاء فلان شیء این چندتا هست، باز ذهن ما به سمت وضعی بودنش میرود.
استاد: اگر به شما بگویند که اجزاء بدن انسان را بگویید، چه میگویید؟ می گویید سر و بدن و دست و پا. اما اگر دستش قطع شد، دیگر بدن نیست؟! میگویید ظهور در وضعیه دارد؟! کسی که دستش رفت بدن هم رفته است چون الجزء یعنی وضع؟!
شاگرد: اگر در جزء عقلی بگویند، فرمایش شما درست است اما اگر کسی بحث عقلی ندارد. مثلا مولایی از عبدش ماهیت اعتباری بخواهد و بگویید این اجزاء ماهیت است، ظاهرش در این است که اگر شما این اجزاء را نیاوردید باید دوباره بخوانید. مگر اینکه دلیل بیاید. بله، فرمایش شما تصویر ثبوتی دارد ولی ظهور اثباتی ندارد.
استاد: شما میخواهید روی عبارت بگذارید. یعنی گفته که اینها را با هم بیاور که اگر نیاوردی، باید اعاده کنی.
شاگرد: این دومی فقط به ظهور است، نه به حکم عقل که به آن اشکال شود.
استاد: من یک مثال بزنم. شما به عرف میگویید که نماز بخوان؛ تکبیر و رکوع و سجود. اما او یک چیزی را فراموش کرد. آیا او میگوید که چون فراموش کردم باید دوباره بخوانم یا نه، این اجازه را به خودش می دهد که برود از آقا بپرسد؟ یعنی بپرسد که شما گفتی اینها برای نماز است ولی من یادم رفت بخوانم.
شاگرد: برای فراموشی ممکن است یک ارفاقی شده باشد.
استاد: جزء و ارفاق؟! ماهیت و ارفاق؟! ماهیت میگوید اجزاء این است، ارفاق به چه معناست؟
شاگرد: این را که ممکن است بعضی از اجزاء تکلیفی باشند را قبول کردیم لذا احتمال ارفاق هم میآید اما سخن ایشان این است که حالت اولیه و اصل اولی چیست؟
شاگرد: حالا اگر همین بنده خدا دستش به آقا نمیرسید باید چه کار کند؟ میگوید برای من که ثابت نیست.
استاد: احتیاط میکند.
شاگرد: اصلا بحث احتیاط نیست. اینگونه میگوید که برای من اصلا ثابت نیست که وضعی باشد و اصلاً بالمره چیزی نداریم یا این که میگوید… .
استاد: اگر زیاد مساله جواب بدهید، زیاد برخورد کردهاید که میگوید آن هفته نماز را اینگونه خواندم، چگونه است؟ یعنی خودش میگوید که اعاده نکردم. همان عرف این کار را انجام میدهد و میگوید حالا بعدا میپرسم.
برو به 0:36:37
شاگرد: مردم که خیلی از این کارها میکنند.
استاد: شما میگویید ظهور عرفی این است که وقتی میگویند این جزء است، اگر آن را نیاورند، باطل است. من میخواهم این را خدشه کنم.
شاگرد: این خدشه شاید وارد باشد چون شاید این از روی بی مبالاتی اوست که اینگونه کرده است.
شاگرد: اگر گفته شود که این دارو این ۵ مولفه را دارد. اگر می خواهی فلان بیماری خوب شود مثلاً در هر هفته این را با این مخلوط کن و بخور. من چه برداشتی میکنم؟
استاد: اگر یکبار دیده باشد که این جزئش، جزء مکمل است و برای تقویت همین یکبار گذاشته شده است، اگر در دفعه بعد یادش برود که این جزء را بیاورد، از دکتر میپرسد که این معجون ترکیبی شما را درست کردم ولی این جزء را یادم رفت که مخلوط کنم، چه میشود؟
شاگرد: مثلا من میدانم ادویه جزئی است که واقعا هم در غذا هست و مکمل است؛ حالتی دارد که استکمالی است اما بحث بر سر این است که من وقتی ادویه را فهمیدم آیا وقتی در تمام اجزاء دیگر هم شک می کنم، از جزئیت وضعیه لزومیه آنها دست برمیدارم یا نه؟ این سوال جدی است.
استاد: یعنی در اصل فرمایش ایشان خود دلیل مثبت فرق میکند. اگر به عرف بگویند که این اجزاء است؛ گاهی هست که یک دلیل میگوید اجزاء صلات این ۵ تاست اما دلیل خارجی می گوید سوره هم جزء است. ببینید چقدر تفاوت می کند. این را در نظر بگیرید که ظهورات فرق میکند. یعنی وقتی یک دلیل می گوید که اجزاء صلاة پنج تاست، دلیل منفصل میگوید نه، این هم واجب است. در دید عرف این دو بیان فرق می کند. یک جایی که خود مولی پنج جزء را گفت، در یک دلیل منفصل دیگر میگویند حتماً سوره را بخوان. عرف می گوید پس اگر آن را نخواند، ماهیت میرود! میخواهم عرض کنم این استظهارات در فضای فقه خیلی فرق می کند. اگر ظهور باشد ما اصلاً حرفی نداریم اما به صرف اینکه ما از مجموعه ادله می گوییم این جزء وجوبی است، نمی توانیم وضعیت را استفاده کنیم.
من الان دیگر حافظه ام یاری نمی کند و یادم می رود. به نظرم شما هم اگر بحثی را دیدید که فایده دارد و خواستید دنبالهش را بگیرید –در سن شما مرتب برخورد می کنید- یادداشت کنید. به نظرم حتی مواردی در نماز باشد که حضرت فرمودند که «لاتُعِد و لا تَعُد». اینطور مضمونی دارد. یعنی حالا که این کار را کرده ای نمازت را اعاده نکن و نه بعدش عود کن و این کار را تکرار نکن.
اگر ما طبق آن قاعده قبلی مشهور جلو برویم. میگوییم: «لاتُعد» یعنی جزء نیست. «لاتَعُد» هم یعنی افضل این است. فورا این گونه نتیجه میگیریم که لاتعد یعنی جزء نیست لذا اعاده نکن و لاتعد یعنی افضل این است که بعدا هم کردی اشکال ندارد.
شاگرد: شاید واجبی است که ذکری بوده است.
استاد: نه، اگر بگوید عمدا کردم. نه این که بگوید سهو کردم. این که میفرماید لاتعد یعنی لاتعد الی السهو؟ سهو که دست خودش نیست. یک کاری را عمدا کرده امام میفرماید لاتُعد و لاتَعد. طبق چیزی که من عرض می کنم خیلی روشن است که لاتَعُد یعنی وجوب دارد نه اینکه بر افضلیت حمل کنیم.
شاگرد: ما در تصویر ثبوتی فرمایش شما حرفی نداریم و آن را پذیرفتیم اما این سخن نباید باعث شود که از ادله استظهار نگیریم، به عبارت دیگر در جایی که در وضعیت جزئی شک کردیم و امکان پرسیدن از مولی هم نیست، عرف چگونه استظهار میکند از این که این مرکب پنج جزء دارد؟
استاد: ذیل فرمایش شما یکی از نکاتی که عرض کردم این بود که اگر دلیلی که جزء را میگوید، منفصل باشد، یک نحو ظهور دارد. گاهی هم هست که لسان مولی این است می گوید اینها اجزاء الصلاة هستند و گاهی هم میگوید که اذا صلیت فاقرء، اقنت، ارکع، اسجد، امر می کند. آیا ظهورها یکی است؟ اینجا مهم است که در خیلی از مواردی که میگویم در دلیل امر تکلیفی داریم.
برو به 0:44:14
شاگرد: در این موارد لسان جزئیت را داریم؟ این ادبیات که برای فقه است.
استاد: امر وجوبی به این معنا که در نماز به جا بیاور.
شاگرد: این را که خیلی داریم.
استاد: به این خاطر روی ظهور تاکید میکنم که عرف از امر به اینکه اینها را در صلات به جا بیاورید، این را میفهمد که اگر به جا نیاوردی نماز از بین میرود؟
شاگرد: نه من چنین ادعایی ندارم.
استاد: ببیند خیلی تفاوت میکند که ما قاعده را کدام قرار بدهیم.
شاگرد: قطعا شرایط صلاه در فقه این چنین ظهوراتی ندارد.
استاد: یعنی استظهارات شما عوض میشود، چون موارد بسیار زیادی در منابع آمده است. طبق بعضی از قواعد، فتاوا بر یک امری مستقر شده اما طبق این که قاعده عوض شود، در مواردی که حالت ضرورت پیش بیاید، اوضاع متفاوت میشود. قاصر و مقصر را چرا مطرح کردم؟ تعریف قاصر و مقصر به خصوص مصداق آن خیلی ظریف است. طبق کدام قاعده وقتی که شک می کنید مقصر است، باید اعاده کند؟ اگر قاعده عوض شود و شک کنید قاصر و مقصر است، قاعده کدام است؟ نباید اعاده کنید. اینقدر تفاوت میکنند. شما وقتی میخواهید مساله پرسشگری را جواب بدهید اگر قاعده اولی را صاف کرده باشید، خیلی فایده دارد. در موارد شک دلتان جمع است.
اما این جا که شک دارید قاصر نیست میگویید احتیاط و یا بالاتر از احتیاط که باید اعاده کند. اما اگر قاعده آن طرف صاف باشد وقتی شک می کنید مقصر و قاصر هست یا نه، بدون این که از لغویت تعلم استفاده کنید، مساله روشن است. خود شک در لغویت یکی از موارد خدشه است. یعنی باید بدانیم که لغویت در کجا لازم می آید؟ در چه محدوده ای؟ در چه صغریاتی؟ چه خصوصیاتی؟ قدر متیقن آن کجاست؟ قدر متیقن هلاتعلمت این است که در خانهات باشد و یک عمر گذشته باشد. روایت برای آنجاست. تازه همان لغویت هم میخواهد چوبش بزند، نمیخواهد بگوید چرا نماز نخواندی.
شاگرد: به خاطر عدم تعلم چوب نمیزنند بلکه به خاطر عمل چوب میزنند.
استاد: برای تکلیف های محض -نه برای وضع- میتوان همین را گفت یا نه؟ یک کار نقطه ای در امروز مثل این که اگر هلال را رویت کردی بگو یا الله. پس ببینید به وضع ربط ندارد. هلاتعلمت مربوط به عقوبت محض تکلیف است. الان میخواهند چوبش بزنند میگویند هلاتعلمت پس چوب بخور. چه ربطی به وضعیت دارد.
شاگرد: بخواهد برائت هم جاری شود، شرط برائت تفحص است. بدون فحص که ما نه برائت عقلی داریم و نه برائت شرعیه.
استاد: اگر فحص کند که ما مشکلی نداریم.
شاگرد: فحص نکرده پس مکلف به واقع است.
استاد: ببینید خیلی فرق میکند که او را بخاطر اینکه جزء صلاتی را بجا نیاورده است لذا اصلا صلات را بجا نیاورده، چوبش می زنند یا چوبش میزنند که جزء وجوبی تکلیفی را فحص نکرده و برائت جاری کرده. خیلی تفاوت کرد. باید چوب بخوری چون در برائت فحص نکردی یا میگوییم باید چوب بخوری چون جزء وجوبی را نیاوردی. اما یک وقتی میگوییم باید چوب بخوری چون اصلا نماز را به جا نیاوردی. تفاوتهای بسیار مهمی در این فضا است که خیلی فایده دارد. اینها از آنهایی است که در جاهای مختلف به درد می خورد. صلات یکی از آنهاست. در خیلی از جاهای دیگر هم به درد میخورد. در حج هم به وسعت زیادی اینها به درد می خورد که اگر مبادی آن صاف شود. ظهورات هم دسته بندی شود به همین نحوی که عرض کردم؛ ظهور اجزائی، ظهور امری، ظهور منفصل. دلیل منفصل خیلی فرق می کند. ظهور جزء در لسان مولی بیاید با وقتی که درلسان مولی فقط امر شود خیلی فرق می کند.
الحمدلله رب العالمین
کلمات کلیدی: قاعده لاتعاد، ظهور اجزائی، ظهور امری، ظهور منفصل، قاصر، مقصر، هلاتعلمت، جزء تکلیفی، جزء وضعی،
[1] الجمعه٩
دیدگاهتان را بنویسید