مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 72
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و أمّا ما في خبر «ابن بكير»، فالظاهر أنّ المراد أنّ حدّ الإبراد بالتأخير الذي لا يفوت معه الفضل هو المثل، فيمكن عدم إفادته لوقت الفضيلة لولا الإبراد؛ إلّا أن يجمع ما دلّ علىٰ أنّه وقت الفضيلة، كخبر «أبي بصير» في القامة و القامتين، فيحمل علىٰ أنّ حدّ الإبراد هو آخر حدّ الفضيلة، و هو المثل علىٰ حسب بعض الروايات المختلفة هنا، المحمولة علىٰ مراتب الفضل في تأخير الفريضة لأجل فعل النافلة و الفراغ لها، لا أنّه يسنّ الانتظار إلى المثل لمن صلّى النافلة، أو تركها و يريد تركها متعمّداً.
و يوضح ما قدّمناه ما في خبر «زرارة» المعلّل لجعل الذراع لمكان النافلة
لك أن تتنفّل من زوال الشمس إلىٰ أن يمضي ذراع، فإذا بلغ فيؤك ذراعاً من الزوال بدأت بالفريضة.
و يمكن أن يكون من هذا الباب، التفريق بين الفريضتين؛ فإنّه للتسهيل و الترغيب في فعل الفريضتين بنوافلهما التي هي في رديف الفرائض، كما يظهر من حديث المراجعة في المعراج؛ فإنّ مشقّة الجمع مع الإقبال و النشاط بين الفرائض و النوافل، غير خفيّة.[1]
عبارت دیروز در صفحه 22 در فضیلت مثل فرمودند که «كخبر «أبي بصير» في القامة و القامتين» این را ما حالا نمیدانیم که … تا آن جایی که من گشتم فقط یک مورد پیدا شد که راوی ابوبصیر نیست، راوی ظاهرا ابن بکیر بود ولی میگوید که وقتی ابوبصیر بر امام صادق سلاماللهعلیه وارد شد به ابوبصیر فرمودند که برو به زراره بگو که «صل الظهر فی الصیف إذا کان ظلّک مثلک» تنها روایتی که ابوبصیر در آن ذکر شده ولو راوی هم خودش نیست و مسأله نماز مثل و مثلین مطرح شده همین یکی است که من پیدا کردم. حالا باز دوباره باید بگردیم. خط شریف حاج آقا هم همین عبارت است « كخبر «أبي بصير» في القامة و القامتين» نمیشود بگویم این جا اشتباه پیاده شده باشد اما این که منظور از این خبر ابی بصیر کدام است، در جواهر هم گشتم باز پیدا نکردم. در نرم افزار هم پیدا نشد. یعنی تنها موردی که ابو بصیر بود و ذکر مثل و مثلین بود آن هم نه به عنوان قامة و قامة، به عنوان قامة و قامتین که هیچ جا پیدا نشد، در موردی که ابوبصیر بود و به جای قامة و قامتین … چون منظور ایشان از قامة و قامتین همان مثل و مثلین است. باب هشتم روایت 33 فقط همین بود که ابوبصیر مذکور بود و مثل و مثلین ذکر شده بود. این یکی بود که قرار بود دیروز ببینیم.
دو تا نکته دیگر هم صحبتش شد که آیا در بین اهل سنت هم کتابی مثل وسائل دارند؟ کتاب جامع روایی دارند و همین طور روایات را به ترتیب حروف الفبا جمع کردند. آیا مثل وسائل الشیعه که بر طبق فقه باشد دارند یا ندارند؟ مفصل نشد بگردم اما دو تا کتاب برخورد کردم دیدم همه برای بعد از صاحب وسائل است. یکی در مجموعه مولفات ابن وهاب معروف است که کتابش هم به نظرم «مجموعة الاحادیث علی طبق ابواب الفقه» است، جلد 6 و 7 و 8 و 9 و 10 … مثل این که مجموعه مولفاتش را عربستان در مجلدات زیاد چاپ کرده است. 4 جلدش همین است که روایات را بر طبق فقه پیاده کرده است ولی صاحب وسائل حدود 100 سال بوده که وسائل را نوشته بودند؛ ابن وهاب هم با شیعه خیلی محشور بوده، مستر همفر میگوید در بصره ابن وهاب با آن عالم که به نام میرزا فلان قمی نامی بود بحثشان شد، مستفر همفر که خودش جاسوس انگلیس بود و رفیق این ابن وهاب شده بود، میگوید در بین بحث این طور برای من متمثل شد که این ابن وهاب در بحث مثل یک گنجشگی در چنگال عقاب گرفتار بود و نمیتوانست جواب بدهد یعنی آن عالم شیعی مثل عقاب بود و اتفاقا در همان کتاب بخشی از استدلالات شیعه بر امامت را میآورد.
یکی دیگر به نام «فتح الغفار فی سنن النبی المختار»[2] هست که برای رباعی صنعانی است که حدوداً معاصر با صاحب نیل الاوطار و یکی صنعانی دیگر است که شوکانی است این کتاب هم بد نیست، تقریبا زحمت کشیده و مثل وسائل است اما متأخر است. چون محشور با شیعه بودند هیچ دور نیست که دیده بودند وسائل خیلی چیز خوبی درآمد و مثل این که آنها نظیرش را نداشتند، باز باید قبل از زمان صاحب وسائل ببینیم که چنین چیزی بین آنها بوده یا نبوده، لذا دیدند که این وسائل چیز خوبی شده آن ها هم سعی کردند روایات را اهل سنت را مثل وسائل جمعآوری کنند. حاج آقا از مرحوم آقای بروجردی زیاد نقل میکردند میگفتند که آقای بروجردی دیگر متخصص این فن بودند، میگفتند روایات عامه که مربوط به تکالیف است، قصص و تاریخ و سنن اینها را کنار بگذارند، تکلیف بین 300 و 400 است و بیشتر نیست. این را از آقای بروجردی نقل کردند. ولذا وقتی این طور باشد دیگر هر چه هم بخواهند جمع کنند چه میشود؟
برو به 0:06:11
اتفاقا دیدم که در همین کتاب ابن وهاب در بعضی صفحاتش 4 کلمه یک صفحه شده است، نصفش که پاورقی است و تازه 4 جلد شده است یعنی شاید یک جلد وسائل ما شده باشد. یعنی کل روایات اهل سنت در ابواب فقه این شده است که موافق با آن چیزی است که آقای بروجردی میفرمودند که روایات تکلیفیه آنها بین 300 و 400 است.
شاگرد: این دو تا کتاب در مکتبه الشاملة نبود؟
استاد: بود.
شاگرد: نسخه جدیدش؟
استاد: حالا چون هر دو نوعش بود من یادم نیست در کدامش دیدم.
شاگرد: کتاب ابن وهاب اسمش چه بود؟
استاد: مجموعة مولفات ابن وهاب، آن وقت جلد 6 – 7 – 8 و … آوردند. چند جلد هم شده نمیدانم ولی خلاصه بحث دیروز صحبت است که کتابی دارند که باشد داشتم عرض میکردم قبل از قرن 13 زمان صاحب وسائل من هنوز پیدا نکردم، باز بگردیم ممکن است ولی فعلا تا این جایی که من دیدم پیدا نکردم. آنهایی که با شیعه مشهور بودند این طور نوشتند. داشتم این را عرض میکردم که مستر همفر میگوید همین طور در دستگاههای شیعه آمد، اصفهان آمد، خودش مباحثه او را در بصره با آن عالم شیعه نقل میکند که حاج آقا زیاد میفرمودند که خود این میگوید که مثل این که ابن وهاب مثل گنجشکی که در چنگال عقاب گرفتار شده مقابل آن عالم شیعی نمیتوانست جواب بدهد. خود همفر بخشی از استدلالات آن عالم شیعی را نقل میکند در این که امام باید چه کسی باشد.
منظور این که اینها محشور بودند دیدند که این وسائل خیلی چیز خوبی درآمده و آن وقت به دنبال این رفتند که آنها هم همین طور چیزی را ترتیب بدهند. این چیزی که برای ابن وهاب است ظاهرا 4 جلد است. عرض میکنم صفحهاش خیلی کم است، نصفش پاورقی است که مجموع 4 جلدش شاید یک جلد وسائل نشود یعنی خیلی کم است که گفتم حاج آقا از مرحوم آقای بروجردی نقل میکردند که روایات تکلیفیه اهل سنت بین 300 و 400 است، بقیهاش تاریخ و سنن و چیزهای این طوری است.
شاگرد: …؟
استاد: آنها میگویند همین است، میگویند کتاب الله و سنت میگوییم، ائمه را که قبول ندارند به عنوان این که نفس وجود مبارک پیامبر هستند، «کلّهم نورٌ واحد» هستند، حجیت مطلقه دارند. آن وهابی در مسجدالنبی آمده بود از دور میگفت «ما الحجة عندکم» بعد چند کلمهای بحث شد سر این که حجت چیست؟ منظور این که تعجب میکنند که حجت نزد شیعه برای قول امام علیهالسلام هم هست.
شاگرد: در همچین زمینهای آمار از شیعه داریم که تعداد روایات شیعه چقدر است؟
استاد: خیلی بیشتر است! شاید آقای بروجردی همان وقت میگفتند ولی حاج آقا نقل نکردند، این طرفش را میگفتند که یعنی اهل سنت بین 300 و 400 بیشتر نیست. الجامع آنها که بخاری و مسلم هستند با حذف مکررات نمیدانم 2000 میشود یا نه! کافی حدود 16000 حدیث دارد. خود صحیح بخاری و … همین است. آن طوری که از حافظهام جلوتر مانده دارم عرض میکنم. منظور این که با این جامعها چیزی نیست. آن وقت مثل سیوطی فرمودید که آن الفبایی بود ظاهراً بعید است، من فعلا این را پیدا کردم. آن یکی دیگر که گفتم برای رباعی صنعانی است، آن هم باز معاصر عبدالوهاب و شوکانی و صنعانی صاحب چیز است. او فتح الغفار فی سنن النبی المختار دارد. اسم کتابش این است. این مفصلتر بود از آن چیزی که برای ابن وهاب بود.
برو به 0:10:39
شاگرد: ابن وهاب آمده آنهایی که از نظر سندی … مثلا در وسائل هم مستدرک هم داریم، باز آنهایی که معتبرتر بوده را جمع کرده است، همه را نیاورده است.
استاد: توضیحی نداشت. همین 4 – 5 جلدی که برای این بود … بله ممکن است نگاه نکردم ولی معمولا بنا بر این است که نگاه کنم چه کار کرده، بنظرم توضیحی نداشت و سریع هم رد شدند.
شاگرد: در مباحثه امروز که داشتیم در کتابهای فقهیشان در بحث نماز ظهر و عصر یکسری روایات آورده بودند منتها در سنن بیهقی یک تعداد باز بیشتر روایاتی بود که خیلی در کتابهای فقهیشان نیامده بود اما به نسبت … جامعتر بود.
استاد: حالا باز هم نشد و وقت تمام شد. من قامة و ذراع را پیدا کردم، در کتابها مثل مصنف عبدالرزاق، مسند ابییعلی، ابن ابی شیبة … اینها را پیدا کردم حالا بعضی چیزهایش را عرض میکنم. منظور این که پس اینها بوده، حرف مرحوم مجلسی که فرمودند اینها بعدا اشتباه کردند دور نیست. حالا در مسند احمد الان یک روایت دیدم که به ذهن میآورد که چطوری شده اینها اشتباه کردند. قامت همان ذراع بوده بعد اشتباهاً مثل فهمیدند. احتمال این دور نیست. خلاصه در کتبی که آنها داشته باشند که بر طبق ابواب فقه، روایات را جمع کنند قبل از صاحب وسائل معلوم نیست البته خود صاحب وسائل هم چند بار دیگر هم عرض کردم که اختراع این و آن … امروزیها میگویند حق امتیازش برای شیخ بهایی است. قبل از حبل المتین ایشان این طور نبوده. کتب جمعآوری روایی بوده اما یک کتابی که بر طبق ابواب فقه روایات را بیاورند، تا آن جایی که من میدانم حبل المتین ظاهراً اولی هست که ایشان فرمودند صحاح و حسان و موثقات ولی خب تمام نشده است. بعدش وافی و اینها هم جوامع روایی خوبی بود، بعد دیگر صاحب وسائل نسبت به مقصود خودشان سنگ تمام گذاشتند که کاملا بر طبق شرایع و بر طبق فقه، همان نظمی که فقه شیعه داشتند و وسائل را تنظیم کردند و تبویب کردند و خیلی خوب … لذا دور نیست که آنها هم که این را دیدند برای فقیه، برای کسی که میخواهد بر طبق فقه مراجعه کند نباید جاهای دیگر برود، بگردد بعید نیست که اینها هم بعد از حدود 100 سال از صاحب وسائل فتح الغفار را نوشتند.
شاگرد: مرحوم صاحب وسائل به عنوان یک کتاب روایی این کار را کرده یا حدائق را انسان میبیند، حدائق قاعدةً کتاب روایی نیست، کتاب فقهی است ولی مشابه است و بیشتر رویکرد روایی دارد. صاحب وسائل آمد کتاب فقهی بنویسد یا کتاب روایی بنویسد؟
استاد: صاحب وسائل فقط میخواستند روایی بنویسند. گاهی اشاره میکنند که این جا تقیه و … است. از عناوین ابواب برمیآید که فتوایشان این بوده یعنی باببندی مشعر به فتاوای صاحب وسائل است اما نمیخواستند صبغه فقه و استدلال و ذکر قول مشهور باشد. بله گاهی که خیلی خلاف چه هست اشاره میکنند که مثلا «قال الشیخ…» یا خودشان نظری میدهند، حمل بر تقیه میکنند، اینها را دارند اما ریخت کتاب، ریخت روایی است.
شاگرد: ظاهراً اخباری بودند، مبنایشان این نبوده که باید این طوری باشد و نباید وارد چیزها شد.
استاد: ممکن است مثلا اصول را کلا … در مقدمه چاپ آلالبیت گفتند. در مشهد که ایشان حاکم شرع بودند، قاضی بودند، کسی آمد شهادت داد، طلبهای هم شهادت داد و حکم کردند. بعد از این که حکم کردند کسی آمد گفت این طلبهای که شما بر طبق شهادتش حکم کردید اصول میخواند، زبدة الاصول ظاهراً شیخ بهایی را میخواند، ایشان هم حکمشان را ابطال کردند. در مقدمه این طوری آمده است.
شاگرد: این جوامع فقهی که نوشته شده میشود گفت اکثریت کسانی که اینها را نوشتند یا اخباری بودند یا ذهنیت آن طوری داشتند.
استاد: «لهدّمت صوامع و بِیَع» من خیلی وقتهاست که در این مطالب علمی این آیه یادم میآید. خدای متعال اگر میخواهد دین خودش را نگه دارد حُصری، شُعبی و چیزهایی برای هر بخشش قرار میدهد یعنی واقعا یک کسی میآید که روحیاتش، ذهنیاتش، آن نورانیتی که خدا به او میدهد، شکوفاییاش در یک جهت است بعد عمرش را برای این میگذارد و خیلی کار میکند یعنی میبینید این ذوق او غیر از این که برای خودش سعادت بوده، محل خیری برای خیلی از دیگران بوده است. خب حالا این روحیهای که ایشان داشتند اگر این عشق و این تمرکز و این کار بر روی روایت نبود نمیشد. خب این باید باشد، این موتور قوی که از غیر منسلخ بشود، تکویناً منعطف به روایات بشود این از آن برمیآید. حالا شما میگویید این طوری بودند میگویم بعضی چیزها همین طوری است. حاج آقا زیاد میگفتند که خیلی از کتابهاست که اگر کسی اهل قلم باشد میبیند این کتاب نوشته نمیشد مگر به عشق؛ عشق به آن کار، عشق به آن علم و الا اگر آن عشق نباشد رها میکند میرود. یک پشتوانه میخواهد. حالا صاحب وسائل این کتاب به این عظمت، با این تبویب، با این مراجعه چیز کمی نیست. اگر انسان مشغول شود می بیند خب این عشق را میخواهد. اگر قرار بود ایشان دنبال همه چیز برود این نوشته نمیشد لذا خدای متعال برای حفظ همه شوونات دینش افراد مختلف را با روحیات مختلف میگذارد تا یک گوشهای را حفظ بکنند، تکمیلش کنند. نه تکمیل دین، بلکه تکمیل تدوین و کلاسیکش یعنی برایش کتاب بنویسند، برایش توضیح بدهند. در کلماتی یکی از علماء بود که از معجزات تاریخ نوشته شدن جواهر است. حالا کسی که کار نکرده میگوید چه معجزهای؟! خب جواهر نوشته شده! اما وقتی یک کسی دنبال کار فقه و استدلال فقهی به نحو مفصل جواهر تا آخر باشد میبینید بیپا نیست و خودش یک نحو معجزه است که بالای سر جنازه پسرش برود بنشیند و بگوید این بهترین ثواب برای جنازه پسرم است که جواهر بنویسم. آن هم با آن علمیت چند بار دیگر هم عرض کردم حالا ولو خودم دوباره یادم میرود گاهی یادم هست که خیلی گفتم یعنی یک چیزهایی برای خود من پیش آمده که یک بحثی را مثلا 6 ماه، یک سال، یک سال و نیم برایم مطرح بوده و با فاصله دو ماه یک چیز قشنگی به ذهن میآمده که این وجه تا به حال در ذهنم نبود، اینها پیش آمده، بعد که به خیال خودم بحث در ذهنم پخته شده بود، کوچه پس کوچههایش را فکر کرده بودم یک دفعه به مناسبت جواهر را همان جا باز کردم اصلا وا ماندم دیدم همه حرفها و فکرهای یک سال و نیم من را صاحب جواهر همه را یک جا گفتند. آدم میفهمد که این کتاب چقدر کار برده است، باید این را لمس بکند. حالا یک وقتی همین طور میگویم عاشقانه کار کردند، یک وقتی هم خود من دیدم که این همه زحمت در وجوهی که اول به ذهن آدم نمیآید، میبینید با یک زحمتی میآید و دوباره جوابش میآید و میبینید ایشان همه اینها را گفتند. خب این کم کاری است؟! یک چیزی نیست که همین طور این کتابها نوشته شده باشد. منظور این که امتیازش برای شیخ بهایی است که حبل المتین نوشتند اما آن إنجازش به دست مرحوم صاحب وسائل رضوان الله علیه شده است.
حالا یکی دیگر هم خبر ابیبصیر را دیروز عرض کردم که من باز پیدا نکردم. اصلا جایی که ابیبصیر قامة و قامتین را گفته باشد نیست مگر همان روایتی که گفته بود القامة و قامتان و الذراع و الذراعان فی کتاب علیّ. فقط همین بود. این که مثل و مثلان، قامت و قامتان باشد فقط یک روایت سیوسوم باب هشتم بود که آن هم خود ابوبصیر نقل نکرده، ابن بکیر میگوید که حضرت ابوبصیر را صدا زدند و به او فرمودند که برو به زراره بگو که «إذا صار ظلّک مثلک» آن هم در صیف. فقط همین یکی بود. حالا پس منظور شریفشان کجا بوده، هنوز پروندهاش مفتوح است. ان شاء الله بگردیم ببینیم که …
برو به 0:19:58
این جا هم باز مثل است، نه قامت. ولی میدانیم که این جا منظور حاج آقا از قامت و قامتین حتما مثل است چون صریحا فرمودند که «هو المثل». چون «هو المثل» فرمودند حتماً منظورشان مثل است. حالا آیا روی حساب حافظه مثل ابوبصیر و ابلاغ به او منظورشان بوده؟ نمیدانم خیلی بعید است چون برای صیف هم هست. پس فعلا این باشد تا باز دنبالش بگردیم.
برای کتب جوامع روایی هم که عرض کردم فتح الغفار برای رباعی صنعانی من یکی پیدا کردم، شما هم باز پیدا کردید خوب است که بفرمایید. اما راجع به بحث خودمان همان فتح الغفار بخشی از روایات را تقریباً مثل حبل المتین میخواهند همان روایاتی را که خودشان قبول دارند و حاضر هستند فتوا بدهند بیاورند و حال آن که این مجامع روایی و جزوات روایی که خودشان الاجزاء الحدیثیة میگویند. اینها را که دارند باز خیلی گسترده هست. چند تا را که من برخورد کردم در ذراع که بحث ما بود و نیامده، در مصنف عبدالرزاق از عبدالله بن عمر نقل کرده که «کنا نصلی مع رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم حین تمیل الشمس عن ظلّ الرجل ذراعاً» غیر از آن چیزی که خودشان مفصل دارند برای آن نامهای است که عمر نوشت که«صلوا الظهرَ إذا بلغ الفیء ذراعاً» ولی این هست .
مسند أبی یعلی «قال صلیاللهعلیهوآلهوسلم إذا کان الفیء ذراعاً و نصفاً إلی ذراعین فصلوا الظهر» این هم مسند ابی یعلی است که گفتم سندش ضعیف است. مسند ابن أبی شیبة «کانوا یصلون الظهر و الظل قامة» پس ذراع و قامة هم در حرف آنها آمده است. عرض کنم که فقط آن روایت مسند احمد هم در آن قامة آمده، هم مثل و جاگذاری شده است. این که من میخواستم احتمالش را عرض کنم این است که این روایت …
عرض کنم که راجع به مثل و مثلین که بخاری میگوید و اینها هم مرتب خودشان میگویند «قال البخاری أصحّ ما فی الباب» أصحّ ما فی الباب روایت جابر است چون همان جا از ابن عباس هم هست، ابن عباس را به عنوان دنباله او میآورند و روایت جابر را اصل قرار میدهند که چیست؟ در روایت جابر تصریح شده به این که فقط مثل و مثلین؛ وقت زوال حضرت امروز خواندند، فردا ظهر را وقت مثل خواندند، دیروزش عصر را وقت مثل خواندند، فردا عصر را وقت مثلین خواندند. جابر بن عبدالله از تعلیم جناب جبرئیل به حضرت این را نقل کرده است.
خب این روایت احتمال ندارد که همین در روایت جابر سبب شده باشد به این که اصلش قامت بوده، جابر هم قامت گفته بوده، رواة از قامت، مثل فهمیدند و جاگذاری کردند. شاهدی داریم یا نداریم؟ یک روایت در مسند احمد هست شاهد خوبی است. چرا؟ چون در یک روایت هم قامت آمده، هم مثل و باهم دیگر جاگذاری شدند و مِن باب تفنن در عبارت این است که «صلّی الظهر حین زالت الشمس»، بعد «صلی العصر حین کان الفیء قامة» بعد دو سطر «و صلی الظهر و فیء کلّ شیء مثله و صلی العصر و الظل قامتان» یعنی خود قامتان با مثلین و قامت با مثل را به عنوان تفنن در عبارت در یک روایت آورده است. پس معلوم میشود تلقی آنها این بوده که قامت همان مثل است و حال آن که «القامة و القامتان فی کتاب علیّ الذراع و الذراعان»! اینها اشتباه کرده بودند از قامت بد فهمیده بودند. وقتی هم که اینها جا گرفته بود دیگر از باب تقیه ممکن است یعنی همانی که مرحوم مجلسی فرموده بودند. پس بنابراین هم آنها ذراع داشتند، این همه روایاتی که ما ذراع داشتیم آنها هم داشتند.
شاگرد: یکی از جابر و یکی از ابن عباس؟
استاد: من سندش را زیاد یادداشت نکردم در مسند احمد همین است؟
شاگرد: از ابیسعید است.
استاد: بسیار خب! یعنی نه از جابر است و …
شاگرد: نه اصلا اسم جابر و ابن عباس نیست.
استاد: این عجیب است که فتح الغفار این را نیاورده بودند یعنی با این که آنها سعی کردند همه روایات فقهی را بیاورند اینها نیست و از گشتن جدا خودم پیدا کردم. باز هم میشود پیدا کرد. فعلا این شد که آنها هم ذراع دارند، هم قامت دارند، مثل و اینها هم دارند که روشن است، قدم و قدمین هم دارند. من قدم و قدمین را پیدا کردم ولی آدرسش را یادداشت نکردم. همین امروز هم باز دیدم، قبلا هم دیده بودم. این هم از دو سه تا مطلبی که قرار بود دیروز نگاه بکنیم و امروز صحبت بکنیم.
شاگرد: قدم را ظاهراً آقای کمالی دیده بودند روایتی بود که پیغمبر نماز ظهر را وقتی میخواندند … «قدر صلاة الظهر ثلاثة أقدام إلی خمسة أقدام و قدر صلاة العصر خمسة أقدام إلی سبعة» که در سنن بیهقی بود که بعد در شرحش گفته که شاید این در تابستان بوده، آن زمستان بوده است.
استاد: مثلا به نحوی که متناسب با او بوده است. منظور این که پس قدم هم داشتند. یک چیز دیگر هم باز امروز دیدم که نصف اصبع که یادم نیست این را در کتاب روایی دیدم. نمیدانم نصف اصبع در نرم افزار کتب اهل بیت سلاماللهعلیهم دیدم یا در داشتم آنها را میدیدم. «صلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثمانی رکعات حین زالت الشمس بمقدار نصف اسبع» بعد «و صلی الظهر اذا کان الفیء ذراعاً»
برو به 0:27:42
شاگرد: در وسائل هم هست.
استاد: بسیار خوب! آن شِراک نعل هم در کتابهای ما بود؟
شاگرد: اهل سنت هم دارند.
استاد: بله. حالا جمع این واژهها … مربض عنز بود، یک چیز دیگر هم بنظرم امروز دیدم. تعبیراتی که برای زوال شمس بود که آن هم خوب است، برای زوال چهار پنج تعبیر آمده، یک تعبیر آیه شریفه است که جامع همه هست، «أقم الصلاة لدلوک الشمس» دلوک به معنای زوال بود، زوال یعنی رفتن. رفتن یعنی غروب یا این؟ آیه تاب هر دو را دارد. یکی دیگر دحض الشمس، یکی زوال الشمس و یک تعبیر چهارمی هم «تزیغ الشمس بود. بود. «و الشمس داحضة» یا «حین تدحض الشمس». دحض یعنی زوال؟ دحض و زوال و تزیغ. خوب است آدم این تعبیرات را بداند. واژههای تزیغ، تدحض، تزول و دلوک الشمس. اینها واژههایی بود که برای زوال به کار رفته بود.
شاگرد: زیغ چه میشود؟
استاد: زیغ یعنی مالَ. «أمّا الذین فی قلوبهم زیغٌ فیتبعونه». زیغ یعنی میل به مسیر صراط … این جا هم تزیغ الشمس یعنی تمیل عن کبد السماء. زال هم یکی به معنی زوال است که غروب است، یکی هم زال عن بطن السماء، از بطن سماء زائل شد. خب رسیدیم به این جا که «و يمكن أن يكون من هذا الباب، التفريق بين الفريضتين؛ فإنّه للتسهيل و الترغيب» با آن جمعبندی بحث نکاتی را در ذیل تک تک روایت که مطرح میشود میفرمایند. یکی میفرمایند که میدانیم که پیامبر خدا بین نمازها فاصله میانداختند، ظهر را میخواندند میرفتند و برای عصر برمیگشتند. وجهش چه بوده؟ خود تفریغ موضوعیت دارد؟ خوب است که فاصله بیفتد؟ یا اتفاقاً خودِ تعجیل حتی عصر را هم زودتر بخوانند فی حدنفسه خوب است. تفریق هم لمکان النافلة بود. یعنی چطور تأخیر ظهر لمکان النافلة بود، تفریق هم لمکان نافله است، نه این که تفریق خوب بوده و خود تفریق فضیلت داشته باشد. به خاطر این که نافله عصر را همه بخوانند فاصلهای میانداختند که مبادا نافله از آنها فوت بشود.
میفرمایند «و يمكن أن يكون من هذا الباب،» کدام باب؟ که همه فضیلت تأخیر ظهر و ذراع برای جمع بین نافله و فریضه بود. از همین باب است که جمع بین نافله و فریضه برای چه باشد؟ «التفريق بين الفريضتين؛» که عصر را هم فاصله بیندازیم و با ظهر جمع کنیم. «فإنّه» یعنی این تفریق «للتسهيل» که کار بر مکلفین آسان شود
«و الترغيب في فعل الفريضتين بنوافلهما» باء مصاحبت است یعنی همراه نافلهها بخوانید، نه جدا جدا. آن نوافلی که «هي في رديف الفرائض،» در ردیف آنهاست. چرا؟ چون مکملش است. درباره ردیف از نظر لغوی، آن که روی اسب مینشیند راکب است و آن کسی که پشت سر اسب مینشیند ردیف است. این هم ردیف الفرائض. فرائض اصل است یعنی پشت سرشان میآید که حضرت فرمودند «إنّما یقبل الله من الصلاة ما أقبل المصلی فی صلاته» حضرت فرمودند همان اندازه از نماز که حواستان جمع است و اقبال قلب دارید خدا قبول میکند، راوی میگوید خیلی ناراحت شدم، نمیدانم هم چه جملهای عرض کرد، نمیدانم گفت گریه کردم یا گفت خیلی ناراحت شدم که یابن رسول الله! پس همه نمازهای ما خراب است. چه چیزی را میخواهیم به پیشگاه الهی ببریم و خدا از ما چه چیزی قبول بکند؟ حضرت فرمودند که ناراحت نباش، خدای متعال نوافل را مکمل این قرار داده است. نافله را قرار داده که هر نقصی که در فریضه هست نافله آن را جبران میکند لذا نافله ردیف الفرائض میشود یعنی پشت سرِ او.
شاگرد: همین روایتی که میگوید از یک دهم نماز کمتر حضور قلب داشته باشد دیگر به سرش میزنند برای این روایت است؟
استاد: نه! آن چیزی که من دیدم تقریبا قطعاً یادم است که این نیست، آن باید یک روایت دیگری باشد.
شاگرد: در آن یک دهم و یک سوم دارد.
استاد: که اگر نه دهمش دیگر نبود … سلام یک دهم میشود یا نمیشود؟ حاج آقا زیاد میگفتند و به حاج آقا تهرانی اشاره میکردند میگفتند جد شما که اجل از اینها بودند، برای امثال ماها میگفتند. مرحوم آقاشیخ عباس تهرانی از اساتید برجسته اخلاق بودند، ایشان میگفتند که وقتی من سلام میدهم میفهمم حتما داشتم نماز میخواندم و الا بیخودی سلام نمیدهم.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ ع إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ أَمَرَهُ رَبُّهُ بِخَمْسِينَ صَلَاةً- فَمَرَّ عَلَى النَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ- حَتَّى انْتَهَى إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع- فَقَالَ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ فَقَالَ بِخَمْسِينَ صَلَاةً- فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ- فَسَأَلَ رَبَّهُ فَحَطَّ عَنْهُ عَشْراً- ثُمَّ مَرَّ بِالنَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ- حَتَّى مَرَّ بِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع فَقَالَ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ- فَقَالَ بِأَرْبَعِينَ صَلَاةً- فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ- فَسَأَلَ رَبَّهُ فَحَطَّ عَنْهُ عَشْراً ثُمَّ مَرَّ بِالنَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ- لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ حَتَّى مَرَّ بِمُوسَى ع- فَقَالَ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ فَقَالَ بِثَلَاثِينَ صَلَاةً- فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ- فَسَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَحَطَّ عَنْهُ عَشْراً- ثُمَّ مَرَّ بِالنَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ- حَتَّى مَرَّ بِمُوسَى ع فَقَالَ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ- فَقَالَ بِعِشْرِينَ صَلَاةً فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ- فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ فَسَأَلَ رَبَّهُ فَحَطَّ عَنْهُ عَشْراً- ثُمَّ مَرَّ بِالنَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ- حَتَّى مَرَّ بِمُوسَى ع فَقَالَ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ- فَقَالَ بِعَشْرِ صَلَوَاتٍ فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ- فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ- فَإِنِّي جِئْتُ إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ- فَلَمْ يَأْخُذُوا بِهِ وَ لَمْ يَقِرُّوا عَلَيْهِ- فَسَأَلَ النَّبِيُّ ص رَبَّهُ فَخَفَّفَ عَنْهُ فَجَعَلَهَا خَمْساً- ثُمَّ مَرَّ بِالنَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ- حَتَّى مَرَّ بِمُوسَى ع فَقَالَ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ- فَقَالَ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ- فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ عَنْ أُمَّتِكَ- فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ- فَقَالَ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي أَنْ أَعُودَ إِلَى رَبِّي- فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ.[3]
«فإنّه للتسهیل و الترغیب فی فعل الفریضتین بنوافلهما التی هی فی ردیف الفرائض كما يظهر من حديث المراجعة في المعراج؛» در جستجو «راجعة ربی» بزنید ببینید که این جا میآید یا نه؟! حالا فعلا روایتی که الان آدرسش را فرمودند برایتان میخوانم باب دوم ابواب مواقیت حدیث 5 و 10 که مضمون هر دو تا روایت هم یکی است، حاصلش هم این است چون روایت مفصل است که حضرت میفرمایند که «لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ أَمَرَهُ رَبُّهُ بِخَمْسِينَ صَلَاةً» وقتی که حضرت به معراج تشریف بردند از ناحیه خدای متعال 50 تا نماز، نه 50 تا رکعت امر شد که امت شما باید 50 تا نماز بخوانند. بعد برگشتند حرفی هم حضرت نزدند. به انبیاء مرور میکردند «فَمَرَّ عَلَى النَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع فَقَالَ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ فَقَالَ بِخَمْسِينَ صَلَاةً» خود من و امتم 50 تا نماز باید بخوانیم. «فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ» بعد حضرت برگشتند.
برو به 0:36:00
شاگرد: یعنی تجربهاش را داشتند.
استاد: حالا وجه این که چرا حضرت موسی این را گفتند، وجوه قشنگی دارد. یکی از وجوه این است که شما میگویید تجربهاش را داشتند. ایشان میگویند «أمّتک» یعنی مثلا «کما لم تطق امتی، أمتک لا تطیق» یک طور دیگری هم هست که در بین انبیاء که شرایع بر همه آنها به نحو عام و به طور توزیع خدای متعال نازل فرموده اصلا اسم کتاب حضرت موسی تورات شده است. تورات در زبان عبری یعنی چه؟ یعنی قانون. اما انجیل یعنی چه؟ یعنی بشارت. اسم خود کتاب یک نحو جلالت دارد و لذا حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در بین انبیاء مظهر تشریع هستند، صحف ابراهیم و موسی بوده است، صحف حضرت نوح و انبیای سابق بوده اما آن کتابی که به عنوان شرع و تشریع و قانون آمده کتاب تورات است. لذا این دور نیست که در عوالم ظهور حقائق، آن قانونبندی که برای نوع است، گاهی هست میبینید یک چیزهایی میآید، گاهی خواص هم خیلی خوب است، خواص هم تکمیل میشوند اما برای نوع زیادی است. در روایات ما داریم که در تقنین شرعی خدا اضعف مأمومین را مراعات میکند. این که میگویند امام باید اضعف مأمومین را مراعات بکند اتفاقا در روایت فقه الرضا در بحار بود، خواستم هم بخوانم حالا نشد! بخشی از عبارات فقه الرضا خیلی جالب بود در این که حضرت این سعه وقت را توضیح میدادند. این هم همین است که خدای متعال در قانون توسعه میدهد لذا حضرت موسی هم که مظهر این تقنین تشریعی هستند باید درخواست کنند از آن کسی که برای شریعت ختمیه رسول هستند به این که این بشود. وجوه دیگری هم هست. حالا این یک چیزی است که در اندازه ذهن قاصر من به ذهنم آمد، واقعیت وجهش هم که العلم عند الله و عند اولیائه.
خلاصه 50 تا نماز بود و حضرت رفتند از خدا خواستند تخفیف بدهند.
شاگرد: علتی که حضرت موسی را به عنوان قانونگذار گفتند این هم خودش علتی دارد که برای ما مشخص است؟
استاد: من الان چیزی در ذهنم آماده نیست ولی ممکن است در روایات یا چیزی که از روایات استفاده بشود ولو به دلالت تنبیه و اشاره بود، دلالت التزامی نباشد اما تنبیه و اشاره باشد. مثلا دارد که برادرم موسی با چشم چپ میدید، برادرم عیسی با چشم راست میدید «و أنا ذو العینین» من با هر دو چشمم میبینم. اگر این روایت سند خوبی داشته باشد، چون من فقط شنیدم، یادم نیست در بحار دیدم یا نه. شنیدن را قطعا شنیدم که این طور مضمونی است. اگر درست باشد خیلی است یعنی چشم چپ صبغه تقنین و نظاممند کردنِ امور دنیا و آخرت با هم است. چشم راست بیشتر صبغه روحانیات است. یادم است یک تابستانی انجیل برنابا میخواندم، یک جایی بود خیلی عجیب بود که حضرت داشتند برای حواریون در دامنه کوهی صحبت میکردند، نمیدانم در منطقه لبنان بود، سوریه بود، کجا بود! وقتی رسیدم خیلی تعجب کردم، صحبتشان که میخواست تمام بشود فرمودند حالا اگر ممکن است یکی از شما در شهر برود غذایی تهیه بکند و بیاورد که 40 روز است غذا نخوردیم. یعنی این طور منسلخ بودند. منظور این که چشم راست تعبیر از توغل در روحانیات است، چشم چپ ملاحظه تقنین و امور معاش و تنظیم دنیایی که مقدمه برای روحانیات باشد. ذو العینین یعنی شریعت ختمیه که هر دو جهت در آن مراعات شده است، هم کاملا رهبانیت و اینها در آن مراعات شده، هم جهت خلاف رهبانیت. منظور این که ممکن است یک وجه دیگری هم باشد که فعلا من چیزی ندارم خدمت شما عرض بکنم. «راجعت ربی» پیدا نشد؟
شاگرد: داریم ولی برای همان قضیه غصب خلافت است.
استاد: این را حاج آقا زیاد میگفتند. چند بار به خدا عرض کردم که این غصب خلافت نشود. ببینید چه لوازمی داشته! «فأبی علیَّ» این از آنهایی است که نمیشود. حضرت وقتی سقیفه و لوازمش را دیدند مرتب دعا کردند که نشود، چند بار هم دعا کردند «فأبی علیّ» جواب آمد که این جا از آن جاهایی است که باید بشود. حتی روایتش را در لیلة القدر هم دیدم وقتی حضرت دیدند که قردة و خنازیر و میمونها از منبرشان بالا میروند، آن هم چقدر! نه یک روز و دو روز، حضرت خیلی ناراحت شدند که برای تسلی حضرت آیه نازل شد که در بعضی روایاتش دیدم «فلم یُر ضاحکاً حتی توفّی» این تعبیر خیلی مهم است. منظور این که «راجعت» را آن جا دارد.
بعد بازگشت شد، 10 تا نماز تخفیف شد که 40 نماز شد. دوباره برگشتند، دوباره خود حضرت موسی گفتند این هم زیاد است، برگشتند 30 تا شد، بعد برگشتند 20 تا شد، بعد برگشتند 10 تا شد، باز هم برگشتند و دیگر از ناحیه خداوند 5 تا نماز شد. این دفعه باز که مرور کردند باز حضرت موسی گفتند همین هم زیادی است، برای امت شما زیادی است و طاقتش را ندارند. خب همینی که شما گفتید آخر کارش هست. «فَإِنِّي جِئْتُ إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فَلَمْ يَأْخُذُوا بِهِ وَ لَمْ يَقِرُّوا عَلَيْهِ فَسَأَلَ النَّبِيُّ ص رَبَّهُ فَخَفَّفَ عَنْهُ فَجَعَلَهَا خَمْساً ثُمَّ مَرَّ بِالنَّبِيِّينَ نَبِيٍّ نَبِيٍّ لَا يَسْأَلُونَهُ عَنْ شَيْءٍ حَتَّى مَرَّ بِمُوسَى ع فَقَالَ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ أَمَرَكَ رَبُّكَ فَقَالَ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ فَقَالَ اسْأَلْ رَبَّكَ التَّخْفِيفَ عَنْ أُمَّتِكَ فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ فَقَالَ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي أَنْ أَعُودَ إِلَى رَبِّي فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ.» 5 تا نماز شد.
برو به 0:43:19
یک روایت قشنگ دیگر هم دارند که در همان وسائل هم هست تکمیل این هست. خیلی زیباست که حضرت فرمودند پیامبر خدا این جا «أستحیی» گفتند اما یک حکمت زیبایی هم در نظر پیامبر خدا بود. آن چه بود؟ اول 50 تا نماز بود، آخر حدش 5 تا شد. اگر میرفتند مراجعه میکردند از 5 تا هم کمتر میشد، آن وقت آن تشریع اولیه فوت میشد که 50 تا بود. چرا؟ به خاطر این که وقتی به 50 رسید «مَن جاء بالحسنة فله عشر أمثالها» 5 تا نماز، 50 تا را تدارک میکرد. لذا حضرت فرمودند جد ما نخواستند، این جا گفتند «أستحیی» اما پشتوانه حِکمیاش این بود که اگر 5 تا را هم کم کنم اصل آن 50 اولی کم میشود.
ان شاءالله باز هم ببینیم که احتمال دارد حدیث مراجعة غیر از این آدرس هم باشد یا نه؟
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقيه، ص: 22
[2] فتح الغفار الجامع لأحکام سنة نبینا المختار
[3] وسائل الشيعة، ج4، ص: 13
دیدگاهتان را بنویسید