مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 72
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز عبارت صحیحه ابن ابی یعفور را خواندیم، بحث از آن ماند.
شاگرد: از مکاسب شیخ هم آدرس میخواستید بدهید.
استاد: در مکاسب 2 جا هست، یکی رساله عدالت شیخ است، یکی روایتی بود که مرحوم شیخ در باب غیبت مکاسب محرمه آورده بودند که آنها را عرض میکنم.
در کافی که روایت ابن ابی یعفور نیامده است، در تهذیب و استبصار آمده، در فقیه هم آمده است، در نسخه فقیه مقداری عبارات صافتر است، مرحوم صاحب وسائل هم طبق جاهای دیگر نسخه فقیه را اصل قرار دادند که دیروز من خواندم. بعد فرمودند شیخ هم با این خصوصیات آورده است و به بعضی تفاوت نسخه هم اشاره نکرده، فقط آن مواضع اسقاط را تبیین فرمودند.
سند هم در السنه بزرگان و اعاظم معروف به صحیحه ابن ابی یعفور است ولی خب فی الجمله خدشههایی در مثل محمد بن احمد بن یحیی شده است که در اسناد فقیه بود، خیلی دور است که بخواهیم در اسناد چنین بزرگواری خدشه کنیم. توثیق صریح نشده، نشده باشد علی ای حال خیال میکنیم سند فقیه نسبت به ابن یحیی خیلی مشکل است که به خاطر ایشان بایستیم.
در نقل تهذیب شیخ درباره نوادر محمد بن موسی گفت که کذاب است، محمد بن موسی در طریق شیخ هست که آن هم با مجموع حرفها ممکن است آن کذاب بودنی که برای وی گفتند یک طوری خیلی قوی جلوه نکند ولی خب سند فقیه کافی است و روایات از حیث سند خوب است به خصوص که مشهور بین علما است، نه به خبر بلکه در السنه همه میگویند صحیح است. پس در سند حرفی نیست.
اما متن فقیه را که میخوانیم عبارت صاف است، عباراتی که مرحوم صدوق آوردند خیلی مشکلی ندارد، از حیث بها دادن به این روایت هم درست است که آن اوائل روایت را میآوردند، مرحوم شیخ هم که آوردند در استبصار جمع کردند، خود این روایت را آوردند با غیر او جمع کردند ولی علی ای حال این که خیلی مفصل راجع به آن شروع به بحث کردن کنند، در فضای احادیث و کتب نبوده، از زمان علامه که صاحب ذخیره فرمودند من قبل از علامه احدی را ندیدم که تعبیر کرده باشد که عدالت ملکه است یعنی کأنه روند کلاس فقه سخت شده است به این که از زمان علامه کلمه ملکه در فتاوا آمده است، الان هم میگویند مشهور اصحاب میگویند عدالت ملکه است، ملکه در فتاوا نبوده و از زمان علامه به بعد در فتاوا آمده است. «اصحابنا متاخرین» این را گفته اند که از زمان فاضلین شروع میشود.
بعد که همین طور فضا جلو آمده در زمان مرحوم شیخ و قبل ایشان و معاصرین ایشان، درباره این حدیث خیلی مفصل بحث شده است.
مرحوم میرزای قمی را دیروز دیدید که خود این صحیحه ابن ابی یعفور سبب بازگشت ایشان شد، اول فرمودند ظن قوی متآخم علم به آن هست بعد برگشتند گفتند: نه،معیار صحیحه ابن ابی یعفور است ولی آخر کار باز دوباره گفتند «لا یخلو من قوة و فتأمل» این طوری ختم کردند.
مرحوم شیخ انصاری در مکاسبهای قدیم که آخر کتاب است و در این مجموعه آثارشان -تا حالا جلد 22 را میخواندیم، این مطلب در جلد بعدی است – در همان اول جلد 23، اولین رساله، رسالةٌ فی العدالة است. اگر آن جا نگاه کنید در صفحه 11 جلد 23 میفرمایند «یدلّ علیه مضافا فلان و فلان و فلان یدلّ صحیحة ابن ابی یعفور حیث سأل أبا عبدالله علیه السلام و قال بِمَ یعرف عدالة الرجل بین المسلمین؟»[1] بعد دو سه صفحهای راجع به استظهار این حدیث بحث می کنند.
مقداری قبل از ایشان یا معاصر با ایشان مرحوم آقا سید علی قزوینی که صاحب حاشیه قوانین هستند که حاشیه ایشان بسیار خوب است،آن زمان بسیار معروف بوده است.
برو به 0:05:34
شاگرد: شرح معالم برای ایشان است؟
استاد: شاید. حاشیه بر معالم دارند. ولی حاشیه بر معالم ایشان معروف بود. معالمهایی که در دست طلبهها بود، خط عبدالرحیم میآمد حاشیه آقا سید علی را نداشت. حاشیه سلطان العلماء را داشت، بنظرم در معالم خط عبدالرحیم حاشیه ملاصالح مازندرانی بود، آقا سیدعلی را یادم نمیآید ولی قوانین، مفصل حاشیه آقا سید علی را دارد، مرحوم آقا سیدعلی قزوینی رساله در عدالت دارند، شیخ هم که دارند، یک چیز خوبی که برای رساله شیخ در نرم افزارها آمده این است که مرحوم مامقانیِ پسر یک حاشیهای بر رساله شیخ انصاری دارند، آن هم من نگاه کردم انصافا خوب، خیلی گسترده با نکات جالب، تحقیقات خوب در نرم افزار هست، از مرحوم والدشان هم نکاتی خوبی را در این نقل میکنند.
منظور این که اینها را ان شاء الله نگاه میکنید، اینها زحماتی است که علما در این بحثها کشیدند.
شاگرد: فرمودید از زمان علامه، ملکه آمده، خودتان فرمودید یا از کتابی فرمودید؟
استاد: صاحب ذخیره فرمودند؛ فرمودند من قبل از علامه در کتاب وعبارت احدی ندیدم که بگویند عدالت ملکه است.
صاحب جواهر این را آوردند، صاحب جواهر در جلد 13 یک بحث خیلی خوبی دارند، امروز من با یک نگاه خاصی از اول تا آخر بحثشان را مرور کردم، اگر مرور بکنید خیلی کم نکته ای است که مرحوم صاحب جواهر در بحثشان فروگذاری کرده باشند. از صفحه 275 بحثشان شروع میشود تا بحث مروت و منافیات مروت میرسند صفحه 301 است که حدودا 26 صفحه میشود، تا «بقی الکلام فی منافیات المروة» جواهر 26 صفحه خوب و مفصل همه را بحث کردند. راجع خصوص این صحیحه ابن ابی یعفور نکات خوبی در عبارتشان هست که البته این بحث را ایشان در ذیل بحث حسن ظاهر میآورند که بعدش 3 نکته راجع به صحیحه تذکر میدهند که نکاتب خوبی است.
اینها مطالبی است که علما فرمودند، ان شاء الله نگاه کردیم، بیشتر هم نگاه میکنیم، از باب مباحثه طلبگی هم خودمان حدیث را نگاه کنیم ، قطع نظر از چیزی که فرمودند و انسان با مراجعه استفاده میکند، خودمان ببینیم چه چیزی از این روایت میفهمیم. ظاهر روایت ابن ابی یعفور با روایت مثلا علقمه، علما ظاهر این دو تا را معارض قرار دادند، این با او معارض است، باید یکیاش را بگیریم، نمیشود هر دو را گرفت و آنها همه صحیحه را گرفتند و طبق مفادش جلو رفتند.
سوالی که هست این است که واقعا اینها معارض هستند یا نیستند؟ من دیروز هم عرض کردم شبیه آن حدیث تفسیر الامام با آن حدیث مقابلش که «لا یردّ شهادة المومن» هست. «لا یردّ شهادة المومن» از آن طرف بود، آن جا هم این بود با این که مسلمان بود ولی چون حضرت او را نمیشناختند آخر کار به صلح ختم کردند که خلاصه مباحثه ما این شد که این دو تا نه تنها با همدیگر معارض نبودند بلکه اصلا با همدیگر همراهی داشتند، از یک طرف حضرت به شهادت مجهول الحال عمل نکردند و به صلح ختم کردند، ختم به صلح دقیقا مفادش این بود که یعنی رد هم نکردند، خب آن روایت هم دارد که «لا یردّ»، «لا یردّ» با این که حضرت به صلح ختم کردند اصلا بین این دو تعارض نیست، همین طوری بخوانیم ممکن است بگوییم معارض است، ولی اصلا معارض نبودند، کاملا با هم دیگر جمع میشدند.
برو به 0:11:10
من گمانم این است که همین طور فضایی بین صحیحه ابن ابی یعفور با روایت علقمه هست. در دو روایت سوال شبیه هم است، جواب دهنده نه فقط اولیای خدا که کلام ایشان یک واحد است و هیچ فرقی بین کلام ایشان نیست بلکه حتی در خارج هم امام معصوم خود شخص امام صادق سلام الله علیه دارند جواب میدهند، سوال حدودا یکی، مجیب هم خود امام صادق سلام الله علیه به علقمه و به ابن ابی یعفور هستند، ما میگوییم خب معارض است، امام دو جور جواب دادند، کدام را بگیریم؟ حالا بررسی کنیم ببینیم واقعا دو جور است یا نه؟
وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَاتُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع لِأَنَّهُمْ هُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ عَنْ وَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.[2]
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ- بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ- فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ- (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ- وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ- الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ- وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ- وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ- وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ- (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ- حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ- مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ- وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ- وَ يَكُونُ مِنْهُ التَّعَاهُدُ لِلصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ- إِذَا وَاظَبَ عَلَيْهِنَّ- وَ حَفِظَ مَوَاقِيتَهُنَّ بِحُضُورِ جَمَاعَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ أَنْ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْ جَمَاعَتِهِمْ فِي مُصَلَّاهُمْ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ- فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ- عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ- فَإِذَا سُئِلَ عَنْهُ فِي قَبِيلِهِ وَ مَحَلَّتِهِ- قَالُوا مَا رَأَيْنَا مِنْهُ إِلَّا خَيْراً- مُوَاظِباً عَلَى الصَّلَوَاتِ- مُتَعَاهِداً لِأَوْقَاتِهَا فِي مُصَلَّاهُ- فَإِنَّ ذَلِكَ يُجِيزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ ذَلِكَ أَنَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ كَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ- وَ لَيْسَ يُمْكِنُ الشَّهَادَةُ عَلَى الرَّجُلِ بِأَنَّهُ يُصَلِّي- إِذَا كَانَ لَا يَحْضُرُ مُصَلَّاهُ- وَ يَتَعَاهَدُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ- وَ إِنَّمَا جُعِلَ الْجَمَاعَةُ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَى الصَّلَاةِ- لِكَيْ يُعْرَفَ مَنْ يُصَلِّي مِمَّنْ لَا يُصَلِّي- وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ- وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُمْكِنْ أَحَدٌ أَنْ يَشْهَدَ عَلَى آخَرَ بِصَلَاحٍ- لِأَنَّ مَنْ لَا يُصَلِّي لَا صَلَاحَ لَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ قَوْماً فِي مَنَازِلِهِمْ- لِتَرْكِهِمُ الْحُضُورَ لِجَمَاعَةِ «1» الْمُسْلِمِينَ- وَ قَدْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ يُصَلِّي فِي بَيْتِهِ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِكَ- وَ كَيْفَ يُقْبَلُ شَهَادَةٌ أَوْ عَدَالَةٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- مِمَّنْ جَرَى الْحُكْمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ رَسُولِهِ ص- فِيهِ الْحَرَقُ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ بِالنَّارِ وَ قَدْ كَانَ يَقُولُ «2»- لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ مَعَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ. [3]
آن طرف کار روایت علقمه چه بود؟ روایت سیزدهم باب 41 بود، علقمه گفت «قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ» حالا به صحیحه ابن ابی یعفور برگردیم، ابن ابی یعفور میگوید «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ» بنظر شما این دو تا سوال، مقصودش و القائش تفاوت دارد یا ندارد؟ ظاهرا ندارد، حالا اگر یک ظرافتکاریهایی تفاوتش هست بعد باید برسیم، فعلا محور دو تا سوال یکی است خب ما میگوییم جواب این دو تا متعارض است، امام آن جا پیش ابن ابی یعفور آن طور جواب دادند، پیش علقمه طور دیگر جواب دادند حالا واقعا تعارض است؟ حالا جلو برویم ببینیم.
در روایت علقمه حضرت چه فرمودند؟ حضرت فرمودند که «فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ» هر کس بر فطرت اسلام است شهادتش مجاز است، قبول است؛ علقمه چه فهمید؟ فهمید همان مسلمان که بود کافی است ولو عند الله گناه هم داشته باشد، نه این که «عندنا» خیلی بعید است علقمه این طور بخواهند بگویند، کار علقمه نفس الامری است، گفت عجب! «کل من کان علی فطرة الاسلام؟» «قَالَ فَقُلْتُ لَهُ تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ» مقترف یعنی مکتسب، مذنب، کسی که دم به دم نزدیک گناه است. حضرت نفرمودند که من عدالتی گفتم شامل مقترف ذنوب نبود! چرا حرف من را بد معنا میکنید؟! فرمودند خوب داری میگویی! مقصود من بود، اگر مقترف للذنوب قبول نبود که فقط انبیا و اوصیا شهادتشان قبول بود «هم المعصمون» توضیح حرفشان را حضرت دادند «فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ» وقتی ندیدی از اهل عدالت و ستر هست «وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً وَ مَنِ اغْتَابَهُ» نفرمودند بگویید اغتیاب یعنی اعم از تهمت و غیبت، نه! «و من اغتابه بِمَا فِيهِ» فرض میگیرند که بما فیه، «و من اغتابه بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ عَنْ وَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ» این مفاد این روایت است. خب حالا واژههایی که این جا به کار رفت چه بود؟ عدالت بود، ستر بود، اغتیاب بود. کلمه اهل حالا حالت تاکید است و واژه واسطه قرار میگیرد، محوریت منظور من است. آنهایی که به کار رفت عدالت و ستر و اغتیاب بود.
جالب این ست که در روایت ابن ابی یعفور هر سه تای اینها دارد نقش ایفا میکند، ما باید اول ببینیم این سه تا لفظ اصلی که در روایت علقمه بود که در صحیحه ابن ابی یعفور آمده مقصود از آن یک چیز دیگری است یا در آن حدیث هم که همین واژه آمده با این یکی است چرا ما توهم تعارض کنیم؟ از کجا این توهم میآید؟
برو به 0:15:53
حالا حدیث ابن ابی یعفور را بخوانم؛ سوال این شد که «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ … فَقَالَ علیه السلام أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ» بالستر! در آن روایت هم «اهل العدالة و الستر» بود. یک امام که عرض کردم حتی ظاهرش هم یک امام است. یعنی حتی لحن هم بگوییم از این معصوم به آن معصوم تغییر بکند که نمیکند ولی خب یک امام وقتی لحنشان هم لحن واحد است میگویند «تعرفوه بالستر» آن جا میگویند «فهو من اهل العدالة و الستر». میگوییم نه نه نه! در این روایت ستر یعنی یک چیز دیگر، در آن روایت ستر یعنی یک چیز دیگر؛ خب این تفاوت دلیل میخواهد نه این که از ابتدا بگوییم این ها دو تا هستند.
شاگرد: ستر که فرقی نمیکند، آن جا میگوید همین که ندیدی ستر ثابت میشود، این جا میگوید باید معرفت به ستر پیدا کنی، این فرق دارد.
استاد: حتی مرحوم شیخ و دیگران میگویند در خود روایت ابن ابی یعفور دو بار ستر آمده به دو معناست، حالا حرفهای اعاظم را میخوانیم که میگویند اولش یک جور ستر است، ستر نفسانی ثبوتی است، دومی ستر عند الناس برای ضالّ است. فعلا این طوری است «أن تعرفوه بالستر وَ الْعَفَافِ» که عفت هم نزدیک معنای اوست. خود مرحوم شیخ ومرحوم آقای مامقانی در آن شرحشان که مفصلتر است، لغات را خوب بررسی کردند ان شاء الله مراجعه میکنیم میبینیم. خب او را بشناسید؛ به چه؟ «بالستر و االعفاف (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ الدَّلَالَةُ» در تهذیب «و الدالّ» دارد. «و الدالّ أو الدلالة عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ» در تهذیب و استبصار عبارت این طوری است «و الدال علی ذلک کله و الساتر لجمیع عیوبه» عبارت فقیه روشنتر است، دلالت عبارت فقیه خیلی واضحتر است. عبارت تهذیب را باید مدام برویم و برگردیم ببینیم چطور باید درستش کنیم، علی ای حال «و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساتراً لجمیع عیوبه حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ وَ يَكُونُ مِنْهُ التَّعَاهُدُ» نماز جماعت باید حاضر بشوید. صاحب جواهر بحث نماز جماعتش را دارند گفتند 3 تا نکته برای آن میگویم؛ میگویند صحیحه ابن ابی یعفور چیزهایی دارد که احدی به آن قائل نشده است.
و الصحيحة التي هي أشد ما ورد في أمر العدالة قد عرفت أنه لا دلالة فيها على القول بالملكة بوجه من الوجوه، مع أنها على اختلاف متنها قد اشتملت على ما لا يقدح في العدالة إجماعا كحضور الجماعة، و من هنا احتمل بعضهم أن يراد بها كون الرجل معروف العدالة بين المسلمين حتى تصير شهادته حجة لكل من احتاج منهم، و متلقاة بالقبول، و دلت أيضا على أن حضور الجماعة واجب، و أنه يحرق بيت من لم يحضرها، و لعل المراد من لم يحضرها رغبة عنها مع وجود إمام المسلمين (عليه السلام)، فان ذلك قد يؤدي إلى الكفر، و الأمر سهل.[4]
«و الصحيحة التي هي أشد ما ورد في أمر العدالة قد عرفت أنه لا دلالة فيها على القول بالملكة بوجه من الوجوه، مع أنها على اختلاف متنها قد اشتملت على ما لا يقدح في العدالة إجماعا كحضور الجماعة،» کسی که جماعت حاضر نمیشود یعنی دیگر شهادتش قبول نیست. این نکات خوبی است. میگویند خود صحیحه «حضور الجماعة» را محور عدالت قرار دادند و حال آن که احدی نگفته – در کتاب های فقهی هم نگاه کنید – تعاهد الصلوات، تعاهد جماعت، حضور در جماعت شرط عدالت است، در فتاوا نیامده و فقط در همین جا حضرت ذکر کردند. [5]
سوالی که من دارم این است که کلمه عدالت در سوال آمد، همان کلمهای که در روایت علقمه حضرت فرمودند «فهو من اهل العدالة و الستر» خیلی جالب است که در صحیحه ابن ابی یعفور «العدالة» در سوال سائل آمده یعنی خود سائل گفته «بمَ تعرف عدالة الرجل» همانی که حضرت فرمودند «من اهل العدالة» او هم میگوید «العدالة»، «بم تعرف العدالة» العدالة در سوال آمده است. در جوابش همان چیزی را که در آن روایت خود حضرت عطف کردند «فهو من اهل العدالة و الستر» آن معطوف را حضرت در روایت ابن ابی یعفور جواب خودش دادند؛ گفت «بم تعرف؟» فرمودند « ان تعرفوه بالستر» یعنی ستری که در آن روایت است جواب قرار گرفته برای العدالة، تا این جاها که از حیث واژههایی که برایش به کار رفته با همدیگر مشترک هستند.
شاگرد: سبک سوالی الان دارد میپرسد که اتفاقا در روایت یک متنی هست که بالاخره مرتبط به این هست، تعبیرش این نیست که مثلا عدالت چیست؟ تعبیرش این است که «بم تعرف العدالة؟» این یعنی چه که حضرت هم بعد میفرمایند «و الدلالة علی ذلک»؟
استاد: اگر بدانید راجع به این فرمایش شما چقدر فرمایش فرمودند، اختلاف سنگینی هم هست که اساسا سوال از تعریف منطقی است یا تعریف اصولی؟ سوال از مفهوم است یا سوال از تطبیق است؟ مفصل ان شاء الله میرسیم، حالا من هنوز سوالات را مطرح نکردم، میخواهم آن چیزی که در ذهن خود من است با توضیح یک مقدماتی با یک سوال بدوی، بحث را پیش ببریم و با آن چیزی که در ذهن من هست با هم برویم آن جایی که من دارم اشتباه میکنم در هماهنگی ذهنی به من تذکر بدهید که این جا داری کج میروی. آن چیزی که من الان در این دو تا روایت جلو رفتم این است که این 3 تا واژه نقش مهمی در این دو تا روایت دارند؛ عدالت و ستر و اغتیاب.
برو به 0:22:34
دنبالش حضرت فرمودند «ساتراً لجمیع عیوبه حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ» پیش کشیدند. مهم نیست؟! در عین حالی که دارند عدالت را میگویند، بگویند این خوب است، شهادتش هم مقبول است، یک دفعه چه شد که حضرت سراغ این میروند که این غیبتش حرام است کما این که در آن حدیث هم رفتند؟
وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: مَنِ اغْتَابَ مُؤْمِناً بِمَا فِيهِ- لَمْ يَجْمَعِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا فِي الْجَنَّةِ أَبَداً- وَ مَنِ اغْتَابَ مُؤْمِناً بِمَا لَيْسَ فِيهِ- فَقَدِ انْقَطَعَتِ الْعِصْمَةُ بَيْنَهُمَا- وَ كَانَ الْمُغْتَابُ فِي النَّارِ خَالِداً فِيهَا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ- قَالَ عَلْقَمَةُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ ع- إِنَّ النَّاسَ يَنْسُبُونَنَا إِلَى عَظَائِمِ الْأُمُورِ- وَ قَدْ ضَاقَتْ بِذَلِكَ صُدُورُنَا فَقَالَ ع- إِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا يُمْلَكُ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ- وَ كَيْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ الْحَدِيثَ.[6]
یکی از آقایان آمدند گفتند درست هم میگفتند، گفتند صاحب وسائل در باب 41 یک دفعه 2 تا 3 تا روایت آوردند ربطی به این باب ندارد. همین روایت علقمه را که ایشان آوردند که روایت 13 بود، روایت بعدی که روایت 14 بود این بود که «مَنِ اغْتَابَ مُؤْمِناً بِمَا فِيهِ لَمْ يَجْمَعِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا فِي الْجَنَّةِ أَبَداً» اصلا اول تا آخر روایت مربوط به غیبت است، چه ربطی به عدالت شاهد دارد؟ ربطش همین است که صاحب وسائل دیدند امام علیه السلام مساله شهادت شاهد و عدالت شاهد را پیوند به حرمت اغتیاب زدند، لذا هم ایشان یک روایت که مربوط به حرمت اغتیاب بود دیدند به مقصود امام نزدیک است، الان میخواهم بگویم چه کسی هست که غیبتش حرام است، دیروز هم که مکاسب آوردم نرسیدیم ادامه بدهیم مقصودم همین بود، یکی از ارکان استظهار از صحیحه ابن ابی یعفور پیوند مساله عدالت با حرمت اغتیاب است که ما نباید از آن صرف نظر کنیم، اگر روی این پیوند خوب دقت کردیم که هم در این روایت است، هم در آن روایت است میبینیم کأنه یک فضای دیگری دارد باب میشود برای این که این تعارض از بین برود، حضرت باز سراغ حرمت غیبت میروند، ابن ابی یعفور میگوید شهادت چه کسی قبول است؟ میگویند آن کسی که اینها را دارد و ساتر است و غیبتش حرام است، هیچ لزومی نداشت به حسب ظاهر حرمت اغتیاب این جا مطرح بشود؛ این طور شخصی شهادتش قبول است، چه کار داریم که غیبتش حرام است یا نیست، غیبتش سر جای خودش حرام است. نه! اساسا فهم عدالتی که در این جا مقصود است با حرمت اغتیاب مربوط است، مکمل همدیگر از حیث مفهوم هستند.
خب حالا سوالی که میخواهم مطرح کنم این است که حضرت فرمودند «و الدلالة علی ذلک کلّه أن یکون ساترا لجمیع عیوبه» سوال، سوال سادهای است از دو حال هم بیرون نیست، آیا این عیوبی که حضرت فرمودند ساترش هست مقصودشان این است عیوبی که هست سترش میکند یا عیوبی که نیست و نمیگذارد بیاید؟ «ساترا لجمیع عیوبه» یعنی اقدام به ستر تکوینی کرده و اصلا عیوب در وجودش نیست یا این که «ساترا لجمیع عیوبه یعنی عیوبه التی تکون فیه» سوال کدام است؟
شاگرد: به قرینه غیبت دومی.
استاد: سوال ساده است، میخواهیم به آن فکر کنیم، میخواهیم به مقصود امام علیه السلام نزدیک بشویم.
شاگرد3: یعنی هر چه هست بروز اجتماعی ندارد.
استاد: حضرت میخواهند بگویند این عیوب هست؟
شاگرد3: ستر برای جایی است که یک چیزی باشد که ستر حساب شود.
استاد: یکی دیگر از نکاتی که صاحب جواهر در جلد١٣ میگویند این است که میگویند کلمه ستر را ببینید.
شاگرد4: وجه احتمال اول را متوجه نشدیم که اصلا چطوری احتمال اول را تقریر فرمودید که ستر تکوینا نمیگذارد یعنی چه؟
استاد: یک معنای ستر این است خود ستر یعنی متقی؛ خصوص این سوال را من مطرح کردم اما احتمال اول در کلمات علماء مفصل هست؛ ستر یعنی چه؟ مرحوم شیخ میگویند اول یعنی «ستر من الله»، دومی یعنی «ستر من الناس» بعد توضیح میدهند، حضرت ستر من الناس را اماره برای ستر من الله گرفتند، میگویند این جا کسی که «یستر من الناس» پس در باطن هم «یستر من الله» و لذا اول عفت برای خودش است، ستر برای خودش است، «من اهل الستر» یعنی «من اهل الوقایة، حفظ النفس، کف النفس» و لذا حضرت فرمودند «کفّ». کف نفس یعنی خودش جلوی خودش را میگیرد پس این ستر یعنی تقوا، نه این که ستر یعنی مواظب هستم چیزی که هست دیگران نفهمند. احتمال اولی این است.
شاگرد: دفع گناه میکند یا رفع؟
استاد: دفع گناه میکند. «أن یکون من اهل الستر یعنی دافعاً للرذائل أو للذنوب» این سوال الان مطرح است. روی این سوال فکر کنیم برویم جلو ببینیم ظاهر عبارت کدام است؟ خود مرحوم شیخ قبول دارند ستر دوم، ستر عند الناس است، دیگران هم قبول دارند، من کاری به فرمایش آنها ندارم، میخواهم ببینم این عیوب، عیوب موجودی است؟ حضرت دارند فرض میگیرند «ساترا لعیوبه» یعنی «عیوبه التی تکون فیها بالفعل؟» یا این که «ساترا لعیوبه یعنی ماحیا، دافعاً…»
برو به 0:29:00
شاگرد: دارد و نمیگذارد افشا بشود؟
استاد: احسنت! دارد و نمیگذارد افشا بشود یا حضرت میخواهند بگویند این اصلا ندارد؟ «ساترا لجمیع عیوبه» یعنی جمیع عیوب را از وجود خودش برده است، ظاهر عبارت کدام است؟ با این دو احتمال جلو برویم.
من یک دفعه دیگر عبارت را بخوانم؛ حضرت فرمودند که «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ» از محرمات دوری کند «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِه حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ بین النَّاسِ» یعنی این عیوب هست و میپوشاند؟ آن وقت «یحرم»؟ «یحرم علیه ما وراء ذلک» تفتیش کنند یعنی با این که نیست حرام است؟ یا هست؟
شاگرد: اگر نباشد و بگویند تهمت میشود.
استاد: تهمت میشود نه این که حالت …
شاگرد2: غیبت که میگوید یعنی هست.
استاد: البته کلمه غیبت این جا نیامده است. کلمه تفتیش آمده است.
خب این سوال الان این جا باشد، در مکاسب محرمه این حدیث را بخوانم و این جا ضمیمه کنیم بعد سوالات متعددی که مطرح میشود را بحث کنیم.
الثالث فيما استثني من الغيبة و حكم بجوازها بالمعنى الأعم
فاعلم أنّ المستفاد من الأخبار المتقدمة و غيرها أنّ حرمة الغيبة لأجل انتقاص المؤمن و تأذّيه منه، فإذا فرض هناك مصلحة راجعة إلى المغتاب بالكسر، أو بالفتح، أو ثالث دلّ العقل أو الشرع على كونها أعظم من مصلحة احترام المؤمن بترك ذلك القول فيه، وجب كون الحكم على طبق أقوى المصلحتين، كما هو الحال في كلّ معصية من حقوق اللّه و حقوق الناس، و قد نبّه عليه غير واحد.
قال في جامع المقاصد بعد ما تقدّم عنه في تعريف الغيبة-: إنّ ضابط الغيبة المحرمة: كل فعل يقصد به هتك عرض المؤمن، أو التفكّه به، أو إضحاك الناس منه، و أمّا ما كان لغرض صحيح فلا يحرم، كنصح المستشير، و التظلّم و سماعه، و الجرح و التعديل، و ردّ من ادّعى نسباً ليس له، و القدح في مقالة باطلة خصوصاً في الدين، انتهى.
و في كشف الريبة: اعلم أنّ المرخّص في ذكر مساءة الغير هو غرض صحيح في الشرع لا يمكن التوصل إليه إلّا به، انتهى.
و على هذا، فموارد الاستثناء لا تنحصر في عدد. نعم، الظاهر استثناء موضعين لجواز الغيبة من دون مصلحة:
أحدهما: ما إذا كان المغتاب متجاهراً بالفسق؛ فإنّ من لا يبالي بظهور فسقه بين الناس لا يكره ذكره بالفسق. نعم، لو كان في مقام ذمّه كرهه من حيث المذمّة، لكن المذمّة على الفسق المتجاهر به لا تحرم، كما لا يحرم لعنه.
و قد تقدم عن الصحاح أخذ «المستور» في المغتاب.
و قد ورد في الأخبار المستفيضة جواز غيبة المتجاهر[7]
در مکاسب محرمه مرحوم شیخ در بحث غیبت این را دارند، فرمودند ما گفتیم حرام بودن غیبت معلوم است.
«الثالث فيما استثني من الغيبة و حكم بجوازها بالمعنى الأعم» یعنی گاهی هم حتی واجب میشود.
«فاعلم أنّ المستفاد من الأخبار المتقدمة و غيرها أنّ حرمة الغيبة لأجل انتقاص المؤمن» میخواهد یک مومنی را نقص کند«و تأذّيه منه، فإذا فرض هناك مصلحة راجعة إلى المغتاب بالكسر، أو بالفتح، أو ثالث دلّ العقل أو الشرع على كونها أعظم من مصلحة احترام المؤمن» اغتیاب برای حرمت بود، مصلحت بالاتر از احترام اوست، خب وقتی مصلحت بالاتر شد تزاحم میشود، این جا دیگر غیبت جایز میشود.
میآید تا این جا که مقصود من است «اعلم أنّ المرخّص في ذكر مساءة الغير هو غرض صحيح في الشرع لا يمكن التوصل إليه إلّا به، انتهى.
و على هذا، فموارد الاستثناء لا تنحصر في عدد.» باید نگاه کنیم. «نعم، الظاهر استثناء موضعين لجواز الغيبة من دون مصلحة:» در فضای حدیثی ما با این خیلی کار داریم، دو مورد است که در غیبت مصلحت هم نباشد شارع اجازه داده غیبت کنیم، میگوید نباید منتظر باشید آیا مصلحت این ارجح است یا آن؟ شارع فرموده اصلا فکر مصلحت نکن، دنبال غیبت برو، خیلی عجیب است. «لجواز الغيبة من دون مصلحة: أحدهما: ما إذا كان المغتاب متجاهراً بالفسق؛» خودش فاسق است. بعد شیخ نکته خوبی هم میفرمایند. میفرمایند «فإنّ من لا يبالي بظهور فسقه» هیچ اعتنایی ندارد که بگویند فلان عمل فسق را انجام میدهد «بين الناس لا يكره ذكره بالفسق.» بگوییم فلانی این عمل را انجام میدهد، برای او فرقی نمی کند. «نعم، لو كان في مقام ذمّه كرهه» وقتی شما حالت مذمت او پیدا میکنید، از مذمت خوشش نمیآید نه از عمل. بگویند مثلا فلانی فلان عملِ حرام را انجام میدهد، همه هم میبینند، اگر بگویید بدش نمیآید، خودش متجاهر به آن است. اما اگر با فحش همراهش کنید بدش میآید، داد و فریاد میکند، شیخ میفرمایند مقام ذمّ را کنار بگذارید «من حيث المذمّة،» من حیث المذمة ناراحت میشود میزان نیست، مهم این است که از حیث کشفِ او، از حیث ذکر آن عملِ او اگر ناراحت شد، متجاهر نیست اما اگر وقتی آن عمل فسق او را بدون مذمت فقط ذکر کنیم، هیچ ناراحت نمیشود اگر این طوری شد غیبتش جایز است «لكن المذمّة على الفسق المتجاهر به لا تحرم، كما لا يحرم لعنه.» میشود لعنش هم بکنند.
«و قد تقدم عن الصحاح أخذ «المستور» في المغتاب.»
بعد میگویند «و قد ورد في الأخبار المستفيضة جواز غيبة المتجاهر:»
ثم إنّ مقتضى إطلاق الروايات جواز غيبة المتجاهر في ما تجاهر به، و لو مع عدم قصد غرض صحيح، و لم أجد من قال باعتبار قصد الغرض الصحيح، و هو ارتداعه عن المنكر.[8]
بعد مرحوم شیخ میگویند «ثم إنّ مقتضى إطلاق الروايات جواز غيبة المتجاهر في ما تجاهر به، و لو مع عدم قصد غرض صحيح،» فقط میخواهد بگوید، زبان میگرداند و هیچ غرض صحیحی هم ندارد، یک وقتی میگوید من برای فسق دارم میگویم، یک وقتی فقط میخواهد بگوید، ذکر کند، آیا جایز است؟ میگوید بله اطلاق روایات این است که «و لو مع عدم قصد غرض صحيح، و لم أجد من قال باعتبار قصد الغرض الصحيح،» در غیبت متجاهر به فسق. متجاهر به فسق لازم نیست وقتی من میگویم مقصودم این باشد که برگردد ولو برنگردد هم شارع اجازه داده است، این برای بحث ما خیلی جالب است. پس کسی که «لا یبالی» که «أن یذکر بعمل الفسق» نه «أن یذم»؛ «أن یذمّ» که همه ناراحت میشوند، «أن یذکر» بگویند این کارش هست «لا یبالی» چنین کسی که شارع گفته ای متشرع! مرتب تکرار کن، این تجاهر او را بگویید، غلط و صحیح هم نیاز ندارید.
برو به 0:35:25
شاگرد: غیبت باید مخفی باشد، تجاهر که مخفی نیست.
استاد: آن جایی که خود مخاطب میداند فرمایش شما درست است اما هیچ کس نمیداند میتواند بگوید اصلا شارع میخواهد که بگوید؛ کسی که لا یبالی هست شارع میل دارد که فوری پخش بشود، آن امتیازی که اسلام به او در جامعه داده فوری از او میگیرد.
شاگرد: حتی اگر در دوستانش متجاهر است، اما در فامیلهایش دوست ندارد ببینند، ظاهرا این قیدش روشن است، تجاهر آن جایی است که لا یبالی است.
استاد: اینها فروعات بحث است، فعلا در شروع بحث شیخ میفرمایند لازم نکرده قصدی داشته باشد، یعنی شارع مقدس میگوید «لا تبالی بالفسق بذکرک تعمل عملا فسقا» من هم آن چیزی را که به مسلم به عنوان تزکیه دادم از زبان مسلمین میگیرم.
شاگرد: این که همه جا همه بگویند مثلا فلانی مشروب میخورد اشاعه فحشا نمیشود؟
استاد: نه! چون کلمه فسق است برعکس است. یعنی متشرعه وقتی به عنوان فسق ذکرش میکنند اتفاقا برعکس است، یک نحو خود ترمیمی جامعه اسلامی است، هر کس میگوید، میگوید این فاسق است نمیگوید که به به؛ وقتی به عنوان فسق یک چیزی را ذکر میکنند با بار منفی دارد شیوع پیدا میکند، شیوع یک امری با بار منفی، او را دارد از آن عزتی که و آن امتیاز مثبتی که اسلام به او به عنوان عدالت داده بود دارد فاصلهاش میدهد، خود شارع این کار را کرده. حالا من روایتش هم بخوانم ولو وقت رفت.
اتفاقا خود شیخ صحیحه ابن ابی یعفور هم میآورند، من این دو تا اصلش را بگویم؛ فکرش و ادامه بحث ان شاء الله زنده بودیم برای فردا باشد.
میفرمایند
«و قد ورد في الأخبار المستفيضة جواز غيبة المتجاهر:
منها: قوله عليه السلام في رواية هارون بن الجهم-: «إذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له و لا غيبة».
و قوله عليه السلام: «من ألقى جلباب الحياء فلا غيبة له».
و رواية أبي البختري: «ثلاثة ليس لهم حرمة: صاحب هوى مبتدع، و الإمام الجائر، و الفاسق المعلن بفسقه»
و مفهوم قوله عليه السلام: «من عامل الناس فلم يظلمهم، و حدّثهم فلم يكذبهم، و وعدهم فلم يخلفهم، فهو ممن كملت مروّته [و ظهر عدله] و وجبت اخوّته، و حرمت غيبته».
و في صحيحة ابن أبي يعفور»[9]که بحث ماست، از این روایت هم شاهد میآورند. بنابراین روی این سوال فکر کنید؛ عیوبی که حضرت فرمودند، عیوبی است که هست و میخواهد بپوشاند یا نیست؟ به ضمیمه این که چرا امام در هر دو روایت فوری بحث عدالت و شهادت را به حرمت غیبت گره زدند. چرا گفتند «تحرم غیبته»؟ روی این دو تا ان شاء الله فکر میفرمایید ببینیم با استظهار از حدیث چه میشود.
وصلی الله علی محمد و آله الطبیین الطاهرین
پایان
تگ: جواهر الکلام، ملکه عدالت، سید علی قزوینی، حاشیه قوانین، میرزای قمی، شیخ انصاری، مناهج، علامه حلی، مکاسب محرمه، اشاعه فحشا، عدالت رفتاری، عدالت و حرمت غیبت، تجاهر به فسق، استظهار،جمع ادله، روایت ابن ابی یعفور، بررسی تاریخی مسأله
[1] . رسائل فقهية (للشيخ الأنصاري)؛ ص: 11.
[2] وسائل الشيعة، ج27، ص: 395-396
[3] وسائل الشيعة، ج27، ص: 391-392
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج13، ص: 300
[5] شاگرد: جمع صاحب جواهر به سمت ملکه میرود.
استاد: نه ایشان قبول ندارند، به شدت با ملکه مخالف هستند، حُسن ظاهر را تقویت میکنند.
[6] وسائل الشيعة، ج27، ص: 396
[7] كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط – الحديثة)، ج1، ص: 342 – 343
[8] همان، ص 345
[9] همان، ص 344-345
دیدگاهتان را بنویسید