مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 71
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: برداشت کلی که از این روایت حاصل شد این است که ذهنیت به این سمت تقویت میشود که آن چیزی که از مجموع روایت درمیآید همان اول زوال وقت نماز ظهر است و تعجیل هم فی نفسه یعنی بدون لحاظ عنوان ثانوی اولویت دارد وشاید روایتی که خیلی صریح بخواهد با این دربیفتد ما نداشته باشیم.
استاد: چیزی که برای این هم موید باشد خیلی داریم.
شاگرد: بله از آن طرف موید خیلی نیاز داریم. نوافل هم که جای خود دارد، ترتیب نوافل هم سر جای خود هست و طبیعةً کسی که نافله متوجهش هست، این را اول وقت بخواند بعد دیگر نخواهد انتظار بکشد. آن وقت چند تا چیز میماند که فعل پیغمبر میتواند گفته بشود که به لحاظ عناوین ثانوی حضرت تأخیر میانداختند و میتوانسته برای برههای باشد، نه این که تمام طول حیاتشان باشد. مخصوصا با آن قرینهای که آیتالله بهجت فرمودند اگر واقعاً تمام عمرشان حضرت این قدر تاخیر میانداختند خیلی بیش از اینها فهمیده میشد، بالاخره اهل سنت هیچ چیز ندارند، یعنی حتی یک روایت هم ندارند نقل کرده باشند. این طور نبوده که یک فعل این طوری که مسأله سیاسی هم پشتش نباشد آنها دأب این داشته باشند حتماً کتمان بکنند. صاحب جواهر در جای دیگر جواهر هم میگویند اتفاقاً در این مسائل ما به اهل سنت خیلی اعتماد نمیکنیم چون اینها مواظبت نمیکردند. یک جایی در بحث وقت نماز ایشان در خصوص این میگویند که اهل سنت در این دقت خیلی زیادی داشتند شاید بیش از ما مواظب این بودند، تعبیر این است.
استاد: «إنّه قد فرض منهم» به خاطر همین مواظبتش هم حضرت فرمودند «إنّه قد فرض منهم» به خاطر همین است که مواظبت دارند.
شاگرد: چند تا مسأله میماند. یکی وضعیت آن روایات دیگر که در این مقام داریم، یکی هم آن روایاتی که قدم و قدمان را بر قامة و قامتان تطبیق کرده است. اگر آن روایات نبود ما مشکلی نداشتیم چون آن روایاتی که قامة و قامتان بود ظاهرش این ست که یا ظهور است یا قابلیت حمل بر این را دارد که منتهای وقت را میگوید. به نظر میرسد ذراع و ذراعان نه ابتدای وقت فضیلت باشد اما آن وقتی که به لحاظ عناوین ثانوی ابتداء میشده حالا به لحاظ این که مصالحی بوده که تأخیر میانداختند که بقیه هم نافلهشان را بخوانند پس اصلا یک تعارض بدوی با همدیگر ندارند که این روایات بخواهد حلش بکند اما این روایات آمده گفته منظور از قامة و قامتان ذراع است، باز یک نکته دیگر این که قامة و قامتان مفهوم مخفی نزد آن راوی نبوده، یعنی آن راوی که حضرت به او قامت میگفتند، قامت را انسان میفهمیده یعنی این نبوده که مفهوم مبهمی باشد و حتماً بیاید سوال بکند. خیلی از اینها همان را میفهمیدند میرفتند اما در یک روایتی قامة و قامتان آمده آن وقت برای حل این مشکل یک احتمال این است که ما بیاییم بگوییم کل روایاتی که قامة و قامتان گفته همه را دارد تفسیر میکند، یک احتمال دیگر آن روایتی است که جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و گفت این قامة که این تنها روایت اهل سنت است یعنی اهل سنت در نماز ظهر و نماز عصر برای آن روایتی که ملاک زمانی بدهد … بله دارند که مثلا بعد از نماز عصر میرفتیم فلان جا و یک شتری هم کشتیم و پختیم و خوردیم و هنوز غروب نشد ولی زمان ملاک نبوده.
ظاهراً همان طور که گشتم چه در تواریخ حتی مثلا بگوید و در تاریخها بگوید، چه در روایت … چون ظاهراً روایت دیگری نیست، اصلش همین یک روایت است و یکی دو روایت دیگر هم هست که روی آنها إن قلت هست. چون عمل عامة بر این روایت بوده چه بسا این روایت ناظر به همان روایت باشد که آنها قامت را بد فهمیدند. آن جا مثلا جبرئیل فرموده قامت همین سایه ولی فکر کردند که قامت انسان هست. آن وقت اگر این باشد نتیجهاش این میشود که برای ذراعی هم که جای دیگر گفته میشود، نه فقط این نکته هست که ذراع منتهای وقت نافله هست بلکه اصلا کسی هم که نافله نمیخواهد بخواند ما بگوییم این ذراع فرجه فضیلت هست. یک وقت هست ما یک وقت فضیلت داریم که الان از این وقت، یک فرجهای میگوییم تا این وقت فضیلت است، حالا خیلی اسلام نمی گوید که حتما این اولِ اول است منتها میگوید اگر هم میخواهی تأخیر بیندازی از این زمان بیشتر تأخیر نینداز، در نتیجه کسی که 20 دقیقه تأخیر میاندازد نگوییم حالا من … آن کسی که حالا 40 دقیقه تأخیر میاندازد یکی هم 60 دقیقه تأخیر میاندازد. بگوید 60 نسبت به 40 آن قدر ثوابش کمتر است که 40 نسبت به 20 … این روایت اصلا فارغ از بحث نافله میگوید از این زمان تأخیر انداختن مذمومیت دارد لذا اگر رد شد فارغ از این که این طرف بخواهد نافله بخواند یا نه، آن وقت با این حساب اگر باشد در آن روایت جبرئیل به پیامبر میگوید این فرجه فضیلت در غالب این هست، برای نماز عصر هم از ذراع تا ذراعین ولی خب این بد فهمیده شده حالا یک مانعی فقط برای این هست و آن این است که عمل فقط قضیه یک روایت نیست، عمل پیغمبر را که اصحاب میدیدند، پیغمبر 20 سال نماز میخوانده حداقل اگر بگوییم تشریعش هم بیشتر بوده حداقل در مدینه در مرأی و مسمع اینها حضرت نماز داشتند میخواندند حالا اگر بگوییم همه اینها حضرت نماز عصرشان را سر ذراعین داشتند میخواندند یا با این بگویند که بین ذراع و ذراعین، نه لزوماً حتی سر ذراعین. یعنی از ذراع تا ذراعین نماز عصر را میخواندند این با قامت فاصله دارد و قطعا زمان امام صادق علیهالسلام اهل سنت قامت نماز میخواندند یعنی در فتاوایشان همه دارند قامت را میگویند حالا ابوحنیفه دیرتر هم برای نمازعصر میگوید. این یک ابهامی دارد که چطور این قابل حل است؟ آن چیزی که به ذهن رسید این است که باز این قابل جواب است که حتی چه بسا عمل پیغمبر بر ذراعین بوده باشد ولی بعداً این تأخیر صورت گرفته به جهت این که نماز عصر با نماز صبح و مغرب فرق دارد. یکسری علامتهای طبیعی در آسمان مثل این که غروب میشود، طلوع میشود واضح است اما عصر …
برو به 0:06:09
استاد: امام رضا سلامالله علیه در علل هم همین را فرمودند که عصر وقت خاصی ندارد.
شاگرد: اگر یک مقدار تغییر بکند آن قدر مردم به این سرعت متوجه نمیشوند یعنی میخواهم بگویم این قدر واکنش ندارند… دوم این که خود وقت نماز عصر هم یک وقت نوسانداری است، در تابستان و زمستان خیلی فرق میکند. حتی این طور هم نبود که عادت بکنند بگویند بعد از ظهر حدود 2 ساعت که طی میشده، میدانستند یک وقتی کمتر بوده و یک وقتی بیشتر بوده و تازه محاسبهاش هم خیلی سخت بوده، چون فیء عند الزوال را از آن کم بکنیم یعنی همیشه باید یک کسی مواظبت میکرده چقدر است، و درشهرتا شهردیگر شاید فرق میکرده. لذا خود این نماز یک ملاک خیلی در دسترسی نبوده است. بعد زمان پیغمبر مدینه شهر کوچکی بوده راحت میرفتنند میآمدند اما بعد که کوفه تأسیس شد میگویند مسجد جامعش 50 هزار نفر نماز میآمدند. خب خیلی هم با زمان پیامبر فاصله نداشت، آن وقت رفت و آمدها خیلی مشکلتر بود یعنی طبیعةً راحتتر بودند که این نماز عقبتر برود یعنی این که بعد از پیامبر نه به عنوان این که لزوماً بخواهند تشریع بکنند که بگویند الان وقت فضیلت است یعنی عملاً خودشان هم بالاخره میدانستند مجال هست که مقداری عقبتر برود. این عقبتر رفته بعدها بین تدوین فقه و جمعآوری روایات ویک فاصلهای افتاده، بعدها که فقهای بعدی آمدند حالا یک روایتی که داشتند، بد جور هم نقل شده بوده، شکلهای مختلف به دستشان رسیده اینها آمدند فکر کردند حضرت قامت را ملاک قرار دادند، عمل که به این شکل دستخوش تغییر قرار گرفته و به شکل طبیعی آمده، روایت هم به آن شکل. آن وقت یکی دو تا موید هم دارد. یکی این که ما این روایت خودمان را در مصادر خودمان هم داریم، در روایت ما مثل آمده و اصلا تعبیر قامت هم نیست ولی سنیها مثل را دارند، قامت را هم دارند ممکن است اصلش قامت بوده بعد نقل به معنا شده و مثل شده است. مهمش این است که یکی از نسخ ما اصلا ذراع دارد، همان روایت جبرئیل ذراع دارد که جبرئیل تعلیم داد و روز اول ذراع و روز دوم دو ذراع! این یک موید بود. دوم این که در کتب دست اول روایی اهل سنت شاید نه ولی در منابع تاریخیشان چند جا من پیدا کردم که میگوید بنیامیه نماز عصر را تأخیر انداختند، خب بنیامیه هم که قبل از زمان امام صادق یعنی … پس این که نماز عصر اصلا عقب رفته یک چیزی بوده که خود اینها در تاریخ به آن اذعان دارند، خب یک کسی ممکن است بگوید از قامت تأخیر انداخته بودند ولی ظاهرش این است که تأخیر انداختند تازه رسیده به … یعنی زمانش فاصله اندکی بوده …
استاد: با تأخیر آنها تازه مثل شده است.
شاگرد: چون روایت هست که انس بن مالک میآید میگوید زمان عمر بن عبدالعزیز یک روایت برای آن وقت است که میگوید شما دارید دیر نماز میخوانید، زمان پیامبر ما این طور نماز نمیخواندیم. باز یکی قبلتر از آن هست ولی نمیدانیم انس تا آن موقع زنده بوده یا نه، ممکن است محل بحث باشد ولی یک راه دیگر هست که کاری به عمر بن عبدالعزیز ندارد. قبلتر است میگوید ما در مسجد نماز ظهرمان را خواندیم، آمدیم خانه یکی از همین صحابه رفتیم نشستیم دیدیم که بلند شد یک نمازی خواند، نفهمیدیم چه نمازی بود! این قدر برایشان عجیب بود که نفهمیدند چه نمازی است. بعد که تمام شد گفتیم چیست؟ گفت نماز عصر است، گفتیم آخه چیزی نگذشته است گفت زمان پیامبر این وقت نماز میخواندیم، حالا شما دارید این قدر تأخیر میاندازید. دو سه روایت این طوری هست که موید این میشود که چه بسا همان اول ذراع … یعنی استیحاشی که داریم به ذراعین برسانیم آن را برمیدارد در نتیجه حتی ممکن است عمل پیغمبر هم در همان زمان ذراعین بوده باشد.
استاد: که به تعبیر یک روز دیگر خودتان نزدیک به جمع است که در بعضی فصول نزدیک به جمع بین ظهر و عصر است.
شاگرد: این در صورتی است که پیامبر نماز را همیشه در ذراع میخواندند و نماز عصر را در ذراعین. ولی اگر یک فرجه فضیلت بگوییم که در واقع حضرت … آن روایتی هم که به ذراع میگوید یعنی برای این که آن مصالح استیفاء بشود …
استاد: فرجه فضیلت خوب است اما چیزی که هست این است که در فرجه ذراع انتهاء میشود و حال آن که این ادله شروع نماز را ذراع گذاشت. با فرجه بودن ناسازگار است.
شاگرد: آن بیانی است که قبلا باز در ضمن فرمایشتان باز بود، بعضی جاهایش مثلا شاید دارند وقت نماز ظهر و عصر سوال میکنند چه بسا اینها دارند میگویند … یعنی آن وقتی که باید حتما نماز ظهر و عصر را خواند یعنی نباید دیگر عقبش انداخت یعنی خودشان میدانستند یک تأکیداتی هست اصلا بعضی روایات هست میگوید «أنّه ضیق لیس کغیره» مثلا نماز ظهر تنگ است این طور نیست … بله ما میگوییم بعدش مجزی هست و به تعبیر شیخ طوسی میفرمایند که خدا عقاب نمیکند اما یک استخفافی به صلاة هست. چه بسا این سوالی که دارند میکنند یعنی چه وقتی است که آن وقت حتما باید نماز را خواند. این هم یک احتمالی بود. حالا یکی دو روایت داریم که اصلا ذراع …
شاگرد: که یعنی دیگر از این وقت به بعد تضییع است. یک مرحلهای از تضییع است. فرجه فضیلت است اما فرجهای که بین خودش هم باز «عجِّل، استبقوا» صادق است، این فرجه میشود، بعد از این فرجه مرحله ای از تضییع است. فقط مشکلش این است که اگر این جا فرجه باشد نهایت این کار اگر تضییع باشد معنا ندارد بگوییم شروعش «إذا بلغ فیء الجدار ذراعاً صلی الظهر» یعنی درست همان اول صبر میکردند تا تضییع صادق بشود آن وقت میخواندند. با این فرجه به این معنا یک خرده …
برو به 0:11:36
شاگرد: ظاهرا 3 – 4 تا روایت داریم.
استاد: که این تفسیری میشود که کأنه شروع به آن هست ولی حاج آقا همین را قبول نکردند. طبق فرمایش شما که توضیحش را دادید که ذراعین برای عصر باشد و این فرجه باشد تعبیر حاج آقا همین بود که منظور این است که وقتی فارغ میشدند در همین فرجه فضیلت بود.
شاگرد: قدماء هیچ کدام به این شکل نفرمودند. به این شکلی که تأخیر گفته بشود. هیچ کدام این به شکل نفرمودند چون قدماء یا اصلا اشارهای به ذراع و اینها نکردند یا آنهایی که آوردند اتفاقاً همه منتهای وقت دانستند، ابن ابی عقیل میگوید نماز ظهر تا ذراع، بعدش را که اصلا میگوید قضاء است. شیخ مفید میفرمایند تا ذراع، شیخ صدوق باز میفرمایند اول وقت تا ذراع …. یعنی همه اینها ذراع را تا قرار میدهند.
استاد: مشهوری که گفتند افضل وقت خود ذراع است، نمیدانم از زمان شیخ به بعد است؟ هنوز نرسیدیم.
شاگرد: تا ابن ادریس را من دیدم حتی یک نفر هم نگفته بود که افضل تأخیر تا ذراع باشد یعنی یا اصلا ذراع را نیاوردند یا اگر آوردند گفتند ذراع و قدم و امثال اینها از این باب است که نافله در این وقت فرصت دارد، نه این که بگویند تأخیر مصلحت داشته باشد، گفتند نافله همان چیزی که گفته شده لمکان النافله یا این که منتهای وقت دانستند، بعضیهایشان مثل شیخ مفید تعبیرشان این است که منتهای وقت ظهر و عصر است.
استاد: منتهایی که به فرمایش شما بعضیها قضاء گفتند.
شاگرد: ابن ابی عقیل که گفته اصلا قضاء است، شیخ مفید تصریح ندارد، شیخ صدوق هم باز منتهای وقت دانسته ولی باز عبارت ایشان احتمالاً …
استاد: پس این چیزی که من در ذهنم هست که مشهور میگویند اصلا افضل تأخیر تا ذراع هست …
شاگرد: حالا احتمال دارد مثلا شیخ در تهذیب و استبصار در باب جمع بین روایات چنین چیزی را فرموده باشند ولی در فتاوایشان نه در نهایة، نه مبسوط، نه در خلاف در هیچ کدام نبود. جالب است باز این مثل و مثلین تا شیخ طوسی اثری از آن در فتاوا نیست.
استاد: همینی که مرحوم مجلسی در بحار داشتند که گفتند ظن قوی من یا و الذی ظهر لی که اصلا روایات مثل و مثلین اساسش بر تقیه است. چون اینها بد فهمیده بودند آنها هم با آنها معیت کردند و الا همین طوری که شما توضیح دادید آن چیزی که نفس الامر مطلب بوده ذراع و ذراعین بوده و چون آنها از این بد فهمیده بودند و قامت را به معنای مثل گرفته بودند میخش را کوفتند و روایاتی هم موافق نظر آنها آمده است.
شاگرد: یعنی ما هیچ روایتی نداریم که گفته باشد از ذراع شروع بشود و به قامت تمام بشود.
استاد: ولی اصحاب با مرحوم مجلسی موافق نیستند. آنها خود روایت مثل را بدون تقیه عمل کردند و مرحله نهایی فضیلت را فتوا دادند.
شاگرد: روایاتی که قامة و قامتان دارد یکی برای ابراد است که برای یک باب دیگری است، فکر میکنم باز 3 – 4 تا روایت داریم یعنی خیلی کمتر از آن چیزی که برای ذراع و ذراعان هست آن 3 – 4 تا هم واقعا قابل حمل بر تقیه هست یعنی آن فضایی که آن قدر محکم گفته میشده که قامة و قامتان بحث دیگری در آن نبوده قابل تطبیق است.
استاد: بازهم شما فرمودید نگاه مجدد خوب است در همین … بیش از یک نقل هم بوده است. حالا هم قدم و قدمین، هم قامة و قامتین، نمیدانم در کدام از این سنن بود، سنن ترمذی بود، کدام بود، یکی هم در یکی دیگر از آن کتابها بود، حالا خوب است همینها را دوباره هم نگاه کرد. در تعبیر آنها هم نمیدانم ذراع بود یا نه که حالا دوباره هم مراجعه میکنم.
شاگرد: ذراع را مالک دارد.
استاد: برایش روایت نقل نکرده؟
شاگرد: بخشنامه عمر بوده است.
استاد: خب آن بخشنامه روی همان چیز ذهنی خودش از زمان حضرت بوده یا از خودش در آورده؟ با روایتی که در شیعه هست معلوم میشود که از خودش در نیاورده، این همه روایات که اصحاب مواظبت میکردند «کنا نقیس الشمس فی المدینة بالذراع» از اینها معلوم میشود اگر آن هم یک چیزی گفته آن زمان یک چیزی بین خودشان معلوم بود.
شاگرد: باز حرف حاج آقا که میفرمایند عمل پیغمبر به این استمرار نبوده این هم نکتهای است که اگر واقعا به آن شکل بود باز واضحتر از این فهمیده می شد آن «کنّا نقیس» محتمل است که مثل آن روایت دیگر که خود اصحاب این روایت را به دستشان رسیده خوب نفهمیدند یعنی اتفاقاً خود ائمه داشتند توجیهش را میکردند که این ذراع نه به معنای این است که انتظار تأخیر استحبابی داشته باشید. اتفاقا خود همان روایتی که دارد میگوید بعدش حضرت توصیه میکنند که همه نافلهها را خواندی بعد نماز را شروع کنی.
استاد: حاج آقا اینها را بحث میکنند البته این بحث را هم طول میدهند. حالا همین روایتی هم که شما گفتید باز دونه دونه مطرح میکنند میگویند خرد خرد پیش میرویم باز فرمایشاتشان جمعبندی خوبی بود باز ببینیم زوایای بیشتری از بحث میشود صحبت بشود؟ امروز یک پاورقی داریم مثل این که یک چیزی شده است. من عبارت دیروز را بخوانم.
بسم الله الرحمن الرحیم
و أمّا ما في خبر «ابن بكير»، فالظاهر أنّ المراد أنّ حدّ الإبراد بالتأخير الذي لا يفوت معه الفضل هو المثل، فيمكن عدم إفادته لوقت الفضيلة لولا الإبراد؛ إلّا أن يجمع ما دلّ علىٰ أنّه وقت الفضيلة، كخبر «أبي بصير» في القامة و القامتين، فيحمل علىٰ أنّ حدّ الإبراد هو آخر حدّ الفضيلة، و هو المثل علىٰ حسب بعض الروايات المختلفة هنا، المحمولة علىٰ مراتب الفضل في تأخير الفريضة لأجل فعل النافلة و الفراغ لها، لا أنّه يسنّ الانتظار إلى المثل لمن صلّى النافلة، أو تركها و يريد تركها متعمّداً.
و يوضح ما قدّمناه ما في خبر «زرارة» المعلّل لجعل الذراع لمكان النافلة
لك أن تتنفّل من زوال الشمس إلىٰ أن يمضي ذراع، فإذا بلغ فيؤك ذراعاً من الزوال بدأت بالفريضة.
و يمكن أن يكون من هذا الباب، التفريق بين الفريضتين؛ فإنّه للتسهيل و الترغيب في فعل الفريضتين بنوافلهما التي هي في رديف الفرائض، كما يظهر من حديث المراجعة في المعراج؛ فإنّ مشقّة الجمع مع الإقبال و النشاط بين الفرائض و النوافل، غير خفيّة.[1]
مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْكَشِّيُّ فِي كِتَابِ الرِّجَالِ عَنْ حَمْدَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: دَخَلَ زُرَارَةُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ- إِنَّكُمْ قُلْتُمْ لَنَا فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ عَلَى ذِرَاعٍ وَ ذِرَاعَيْنِ- ثُمَّ قُلْتُمْ أَبْرِدُوا بِهَا فِي الصَّيْفِ فَكَيْفَ الْإِبْرَادُ بِهَا- وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِيَكْتُبَ مَا يَقُولُ- فَلَمْ يُجِبْهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِشَيْءٍ- فَأَطْبَقَ أَلْوَاحَهُ وَ قَالَ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ- وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِمَا عَلَيْكُمْ وَ خَرَجَ- وَ دَخَلَ أَبُو بَصِيرٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَقَالَ إِنَّ زُرَارَةَ سَأَلَنِي عَنْ شَيْءٍ- فَلَمْ أُجِبْهُ وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ- فَاذْهَبْ أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْهِ فَقُلْ- صَلِّ الظُّهْرَ فِي الصَّيْفِ إِذَا كَانَ ظِلُّكَ مِثْلَكَ- وَ الْعَصْرَ إِذَا كَانَ مِثْلَيْكَ- وَ كَانَ زُرَارَةُ هَكَذَا يُصَلِّي فِي الصَّيْفِ- وَ لَمْ أَسْمَعْ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِنَا يَفْعَلُ ذَلِكَ- غَيْرَهُ وَ غَيْرَ ابْنِ بُكَيْرٍ.[2]
برو به 0:17:01
«و أمّا ما فی خبر ابن بکیر» خبر ابن بکیر را دیروز خواندیم حدیث 33 باب هشتم وسائل بود. چیزی که زراره آمد سوال کرد و آخر کار حضرت فرمودند «صَلِّ الظُّهْرَ فِي الصَّيْفِ إِذَا كَانَ ظِلُّكَ مِثْلَكَ وَ الْعَصْرَ إِذَا كَانَ مِثْلَيْكَ» «فالظاهر أنّ المراد أنّ حدّ الإبراد بالتأخير الذي لا يفوت معه الفضل هو المثل» حد ابراد به صلاة و آن تأخیر انداختنی که فضیلت نماز با آن فوت نشود این است که سایه برسد. «فيمكن عدم إفادته لوقت الفضيلة لولا الإبراد؛» میتوانیم بگوییم که این جا نمیگوید اگر براد نبود، وقت فضیلت نبود. «فيمكن عدم إفادته لوقت الفضيلة لولا الإبراد؛» بگوییم که لولا الابراد مفید وقت فضیلت نباشد. اگر ابراد هست تا مثل صبر کند اما اگر ابراد در کار نیست اصلا دیگر مثل فضیلت ندارد. میگوییم نه، این فضیلتی دارد و خود مثل هم یکی از مراتب فضیلت است، خب ابراد زمینه شده برای این که یک بخشی از فضیلت را بیان بکنند «إلّا أن يجمع مع» در نسخه خطی اصلی «مع» افتاده است که اضافه بکنید. «إلا أن یجمع مع ما دلّ علىٰ أنّه وقت الفضيلة، كخبر «أبي بصير» في القامة و القامتين» عبارت هم تمام شد. اول میفرمایند که «فيمكن عدم إفادته لوقت الفضيلة لولا الإبراد؛» ابراد که هست تا مثل صبر کنید اما نه این که یعنی اگر ابراد نیست باز هم تا مثل وقت فضیلت هست. «إلا أن یجمع» یا این که بیاییم بگوییم روایت ابی بصیر قامت و قامتین را دارد که حاج آقا از آن مثل و مثلین میفهمند. روایت ابوبصیر که حضرت فرمودند تا قامت و قامتین وقت ظهر است که روایت ابی بصیر هم در اینجاست. خلاصه این که آن قامت و قامتینی در روایت ابوبصیر است حاج آقا حملش کردند که قامت یعنی مثل شاخص و قامتین هم یعنی مثلین. خب میفرمایند که ما میگوییم همین حدیث ابراد با آن جمع میشود. روایت ابوبصیر میگوید که انتهای وقت فضیلت ظهر این است که سایه مثل شاخص میشود. انتهای فضیلت عصر این است که مثلین بشود، خب ابراد هم ضمیمهاش شده است. وقتی میخواهی ابراد کنی تا آن وقت آخر فضیلت صبر کن و حال آن که اولش میگویند نه، ممکن است بگویند وقتی زمینه ابراد مطرح شد دیگر کاری با وقت فضیلت نداریم، خود ابراد مقتضی این است که تا مثل صبر کنیم. پس لولا الابراد مثل وقت فضیلت نیست «إلا أن یجمع» که بگوییم حتی خود مثل هم یک مرتبهای از وقت فضیلت است که ابراد هم زمینه شده برای بیان این وقت فضیلت. پس «و أما خبر ابن بکیر … فيمكن عدم إفادته لوقت الفضيلة لولا الإبراد؛» چون ابراد است برو به مثل عقب بینداز. اگر ابراد نبود افضل این است که هر چه زودتر بخوانی. «إلّا أن يجمع» که بخواهیم بگوییم نه حتی لولا الابراد هم یک مرتبهای ازفضیلت دارد. «إلا أن یجمع ما دلّ علىٰ أنّه» «ـه» یعنی چه؟ یعنی مثل. «فیمکن عدم إفادته … إلا أن یجمع مع ما دلّ علی أنّه وقت الفضيلة، كخبر «أبي بصير» في القامة و القامتين،» که مراد از قامة و قامتین مثل و مثلین است. «فيحمل علىٰ أنّ حدّ الإبراد» حالا که میخواهی در خنکی نماز را بخوانی «هو آخر حدّ الفضيلة» پس هم مثل و مثلین فضیلت را میرساند و هم با ابراد جمع میشوند. «فیحمل علی أنّ حدّ الابراد هو آخر حدّ الفضیلة و هو المثل علىٰ حسب بعض الروايات المختلفة هنا» بعضی ذراع بود، بعضی هم ثلث القامة بود و بعضی هم قامة بود.«المختلفة هنا المحمولة علىٰ مراتب الفضل في تأخير الفريضة» اول مرتبه فضیلت برای نماز ظهر این است که از ذراع عقب نیافتد، بعد از ثلث القامة، بعد هم از مثل. برای عصر هم همین طور، ذراعین و قامتین. عرض کنم که ثلث القامة هم ظاهراً فقط برای ظهر بود. «إذا زالت الشمس فإذا … بدأت بالفریضة» یعنی ظهر تمام شد و صحبتی از عصر در آن نبود.
برو به 0:23:48
شاگرد: یک ثلث القامة در روایت صفان جمال ظاهرا داشتیم.
استاد: «صَلَّيْتُ خَلْفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عِنْدَ الزَّوَالِ فَقُلْتُ بِأَبِي وَ أُمِّي وَقْتُ الْعَصْرِ فَقَالَ رَيْثَمَا تَسْتَقْبِلُ إِبِلَكَ فَقُلْتُ إِذَا كُنْتُ فِي غَيْرِ سَفَرٍ فَقَالَ عَلَى أَقَلَّ مِنْ قَدَمٍ ثُلُثَيْ قَدَمٍ وَقْتُ الْعَصْرِ.» [3] این هم قدم است، نه قامت. پس راجع به آن روایت باید جدا صحبت کنیم، قدم و ثلثی قدم کم میشود؟! «تستقبل إبلک» یعنی مثلا یک رسمی بینشان بوده؟ یعنی مثلا با یک فاصلهای از زوال استراحت میشده بعد با اندک فاصلهای سراغ این میرفتند … حالا یادم باشد که روایت هشتم را بعداً بحثش کنیم. روایت ابیبصیر هم در ذهنم هست که پیدا کرده بودم. روایت ابیبصیر در قامت و قامتین چه بسا قابل حمل بر غیرش هم بود اما معلوم است که نظر شریف حاج آقا به این است که این روایت قامت و قامتین ابو بصیر مثل و مثلین منظور است.
شاگرد: نماز عصر هم غیر از این داریم؟ کمتر از قامتین، مثلا ستة أقدام یا ستة و نصف داریم؟ یعنی نماز قبل از این که به قامت و قامتین برسدیک یا دوتا ایستگاه قبلش دارد.
استاد: چون باید تا 7 قدم برسد.
شاگرد: تازه 7 قدم یک قامت میشود.
استاد: تازه 7 قدم مثل میشود. پس روایت ابوبصیر هم اگر بعدا پیدا شد بفرمایید.
«المحمولة علىٰ مراتب الفضل في تأخير الفريضة لأجل فعل النافلة و الفراغ لها» یعنی روحاً و وقتاً برای نافله فارغ باشد. فراغ یعنی فراغ زمانی و حالی برای نافله. «لأجل فعل النافلة و الفراغ لها لا أنّه يسنّ الانتظار إلى المثل لمن صلّى النافلة» اصلا منظور این روایات این نیست کسی که نافله خوانده باید صبر کند، خواندی خوانده باش، اصلا منظور این نیست که مستحب این است که صبر کنی. محور کلام این بوده که فراغی برای نافله بوده، تخفیفی بوده برای این که اگر شواغل دیگری هم هست نافله از او فوت نشود. «لها لا أنّه يسنّ الانتظار إلى المثل لمن صلّى النافلة، أو تركها و يريد تركها متعمّداً.» اصلا نمیخواهد بخواند. حالا که نمیخواهی بخوانی حالا صبر کن، افضل این است که عقب بیندازی. نه چنین چیزی منظور نیست.
«و يوضح ما قدّمناه ما في خبر «زرارة» المعلّل لجعل الذراع لمكان النافلة.» تعلیل حضرت در روایت زراره این است که «لمکان النافلة» ذراع قرار داده شده است. عبارت چیست؟ «لك أن تتنفّل من زوال الشمس إلىٰ أن يمضي ذراع، فإذا بلغ فيؤك ذراعاً من الزوال بدأت بالفريضة.» آن خط نسخه حاج آقا این طوری است «و يوضح ما قدّمناه ما في خبر «زرارة» المعلّل لجعل الذراع بمكان النافلة. لک أن تتنفّل من زوال الشمس إلىٰ أن يبلغ ذراعا، فإذا بلغ ذراعاً بدأت بالفريضة.» خب خیلی فرق میکند. میبینید آنهایی که کتاب را تصحیح میکردند چه کار کردند؟ عبارت را تغییر دادند یعنی درست به عبارت حاج آقا «بلغ فیؤک» اضافه کردند، «من الزوال» اضافه کردند، «إلی أن یمضی ذراعٌ» را حاج آقا «إلی أن یبلغ ذراعاً» گفتند. خب چطور شد که این جا این طوری شده است؟
خب دیدیم که به وسائل باب هشتم حدیث 3 و 4 آدرس دادند که همین طور هم هست که از تهذیب و فقیه عبارت همینی هست که تصحیح کردند. لابد گفتند حاج آقا از یک جایی نقل کردند و از مصدر تصحیح کردند و حال آن که ظاهراً این طور نباشد. غالباً این طوری است که جامع المسائل و … را بر وفق همان جواهر جلو میروند لذا فوری رفتم جواهر را آوردم تا ببینم در جواهر چه کار کردند؟ دیدم جواهر عین عبارت حاج آقاست یعنی حاج آقا این روایت زراره را از روی متن جواهر آوردند که همین طور هم در نجف رسم بوده، جواهر خودش اصلا یک مستند روایی بوده یعنی همان طوری که صاحب جواهر میآوردند سایرین هم از روی نسخه جواهر نقل روایت میکردند مثل این که از وسائل نقل میکردند از جواهر هم نقل میکردند. حاج آقا این جا دارند از جواهر نقل میکنند. خب پس این چه میشود؟ در جواهر خوب است، آدرسی که دادند صحیح است، اصلا سند دو تا سند است. آن یکی، آن صحیح بعد از صحیحه فضلاء است، برای تهذیب و فقیه و یک چیز دیگر است، این روایت باب هشتم حدیث 20 است، البته در پاورقی جواهر دو سه تا فاصله تفاوت دارد.
برو به 0:30:45
وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ- قُلْتُ لِمَ قَالَ لِمَكَانِ الْفَرِيضَةِ- لَكَ أَنْ تَتَنَفَّلَ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ تَبْلُغَ ذِرَاعاً- فَإِذَا بَلَغَتْ ذِرَاعاً بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ.[4]
«و عنه» عنه یعنی حسن بن محمد بن سماعة که اصلا میبینید سند با آن روایت زرارهای که روایت سوم و چهارم است در خود تهذیب هم سند فرق دارد. روایت بیستم «عنه» یعنی حسن بن محمد بن سماعة «عن ابن مسکان عن زرارة عن أبی جعفر علیهالسلام قال» این ابتدای روایت است «أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ قُلْتُ لِمَ قَالَ لِمَكَانِ الْفَرِيضَةِ» که این جا آمده «لمکان النافلة» آن جا «لمکان الفریضة» هست. حالا ببینیم در جواهر چطور آمده است؟ «أ تدري لم جعل الذراع و الذراعان؟ قال: قلت: لم؟ قال: لمكان الفريضة» آن وقت آن که حاج آقا فرمودند این است که «و يوضح ما قدّمناه ما في خبر «زرارة» المعلّل لجعل الذراع لمكان النافلة.» این جا هم «لمکان الفریضة» خب دو تا مطلب میشود یا یکی است؟ در روایت سوم و چهارم این است که «ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ»[5] در روایت سوم «لمکان النافلة» هست. آن وقت عبارت آن روایت هم همین طوری است که در متن بهجة الفقیه در مطبوع آمده است اما در نسخه حاج آقا آمده که «و يوضح ما قدّمناه ما في خبر «زرارة» المعلّل لجعل الذراع بمكان النافلة.» بعد در دنبالهاش «لک أن تتنفل» همین عبارت جواهر آمده است که روایت ابن مسکان عن زرارة یعنی روایت بیستم میشود.
شاگرد: در روایت آن جا هم داریم که «و رواه الشیخ بإسناده عن الحسین بن سعید عن محمد بن سنان عن ابن مسکان عن زرارة»[6] همان روایت سوم …
استاد: «و رواه الشیخ بإسناده عن الحسین بن سعید عن محمد بن سنان عن ابن مسکان» اما این جا سند فرق دارد. در روایت بیستم …
شاگرد: ابن مسکان به زرارهاش مشترک است.
استاد: بله. روایت بیستم برای تهذیب است و در فروع کافی هم آمده است «و رواه الکلینی عن الحسین بن محمد عن عبدالله بن عامر عن علی بن مهزیار عن فضالة بن ایوب عن الحسین بن عثمان عن ابن مسکان»[7] پس کافی هم به مسکان ختم میشود اما آن روایت سوم در فقیه سندش این است «عبد الله بن جعفر الحمیری، محمد بن عیسی و الحسن بن ظریف و علی بن اسماعیل کلهم عن حماد بن عیسی عن حریز بن عبدالله عن زرارة» پس آن روایت اول را حریز از زراره نقل کرده و گفته «لمکان النافلة» این چند تا روایت که هم فروع کافی بود، هم تهذیب بود …
همان جا در همان روایت همان طوری که شما فرمودید «رواه الشیخ بإسناده عن الحسین بن سعید عن محمد بن سنان عن ابن مسکان» و در روایت بیستم هم خود شیخ از حسن بن محمد بن سماعة عن ابن مسکان، این طوری نقل کرده است.
عرضم این است که ظاهراً این که در قلم خود حاج آقا آمده «لک» ناظر به روایت بیستم باشد. چون درست عین عبارت آن هست. تفاوتی که دارد فقط در این است که در روایت بیستم «لمکان الفریضة» دارد که حاج آقا «لمکان النافلة» فرمودند که این جهتش با روایت سوم مشترک است ولی از حیث مفاد هم چه نقل ابن مسکان که «لمکان النافلة» باشد، «لمکان الفریضة» باشد … حالا این روایت سوم را در خود تهذیب و استبصار ببینیم آن چه که شیخ نقل کردند آن جا «لمکان النافلة» بود یا «لمکان الفریضة» بود؟
یعنی در خود تهذیب برای ابن مسکان دو جور آمده است؟ در نقل محمد بن حسن سماعة «لمکان الفریضة» آمده یا فقط در نقل فقیه «لمکان النافلة» بود؟ علی ای حال مقصود معلوم است.
شاگرد: «لمکان الفریضة» هست.
استاد: در خود تهذیب؟ مطلقاً؟
شاگرد: بله. البته آن روایت حسن بن محمد بن سماعة است.
استاد: آن که در وسائل هم «لمکان الفریضة» هست. آن روایتی که از زرارة بدون حسن بن محمد بن سماعة هست ولی از ابن مسکان است.
الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ ذِرَاعٌ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ وَ وَقْتُ الْعَصْرِ ذِرَاعٌ مِنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَذَلِكَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ وَ قَالَ زُرَارَةُ قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع حِينَ سَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِكَ إِنَّ حَائِطَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ قَامَةً فَكَانَ إِذَا مَضَى مِنْ فَيْئِهِ ذِرَاعٌ صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا مَضَى مِنْ فَيْئِهِ ذِرَاعَانِ صَلَّى الْعَصْرَ ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ فَإِنَّ لَكَ أَنْ تَنْتَفِلَ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ الْفَيْءُ ذِرَاعاً فَإِذَا بَلَغَ فَيْئُكَ ذِرَاعاً مِنَ الزَّوَالِ بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ قَالَ ابْنُ مُسْكَانَ وَ حَدَّثَنِي بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ- سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ أَبُو بَصِيرٍ الْمُرَادِيُّ وَ حُسَيْنٌ صَاحِبُ الْقَلَانِسِ وَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ مَنْ لَا أُحْصِيهِ مِنْهُمْ.
وَ فِي هَذَا الْخَبَرِ تَصْرِيحٌ بِمَا عَقَدْنَا عَلَيْهِ الْبَابَ أَنَّ هَذِهِ الْأَوْقَاتَ إِنَّمَا جُعِلَتْ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ.[8]
شاگرد2: «الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع … قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ » البته در پایین روایت هست «فی المطبوعة و بعض المخطوطات الفریضة و الصواب ما اثبتناه و هو موافقٌ لما فی الفقیه»
استاد: «اثبتنا موافقٌ لما فی الفقیه» میگویند اما «موافقٌ للتهذیب» در روایت 20 وسائل «لمکان الفریضة» دارد. پس خود این هم اختلاف نسخه دارد. چرا این اختلاف شده؟ چون هر دو از دو حیث درست است. «لمکان النافلة» یعنی برای این که نافله را بخوانی، «لمکان الفریضة» برای این که تضییع نشود. این قدر عقب نینداختند که فریضه تضییع بشود.
برو به 0:37:48
شاگرد2: یا اینکه با توجه به بعضی روایاتی که فرمودند این طور نباشد که وقتی میخواهند چیز بکنند کسی مشغول نافله نباشد.
استاد: «بدأتَ بالفریضة، لا تطوع فی وقت الفریضة» لمکان الفریضة یعنی «لمکان عدم تضییع الفریضة و عدم التطوع فی وقت الفریضة» پس هر دو تا درست است. لذا چون محدثین محتوا را فهمیده بودند میدیدند هر کدام تعبیر بکنند درست است حالا عین عبارت حضرت کدام بوده نمیدانیم. پس این جا نیاز است تذکری داده شود که این بهجة الفقیه اگر چاپ دیگری شد این «بلغ فیؤک» و «مِن الزوال» که از روایت سوم تصحیح مصدری کردند ظاهراً جا ندارد. چرا؟ چون اصلا این جای بهجة الفقیه طبق جواهر ناظر به روایت بیستم است که جواهر هم روایت سوم را قبلش آورده بودند، این روایت زرارة دو جا آوردند، آن جا میگویند «فی خبر زرارة»، این جا هم «فی خبر زرارة» میگویند. عبارت آن جا با این جا در خود جواهر فرق دارد. در صفحه 77 فرمودند «و فی خبر زرارة قال لم» اما در صفحه 75 فرمودند «فما فی صحیح الفضلاء و صحیح زرارة عن الباقر علیهالسلام» که «لم تدری» را هم انداخته بودند که اگر یادتان باشد در همین بهجة الفقیه من عرض کردم که اگر دنباله روایت آمده بود حاج آقا دنبالش نمیفرمودند «و أما ما فی خبر اسماعیل الجعفی» چرا؟ چون در همان روایت دنبالش همین «لم تدری» بود. چرا این طوری شده؟ چون معمولاً جواهر در دست علماء بوده و در نجف هم همین طور مرسوم بوده است. تا جایی که صاحب جواهر آورده بودند جایی که نیاز میشد در کنار جواهر به وسائل مراجعه میکردند و اتفاقا در جواهر دنباله حدیث سوم متأسفانه افتاده بوده و طبق همان بحث شده و روایت زرارهای که در صفحه 77 صاحب جواهر فرمودند به عنوان روایت بیستم آمده که همین دنباله روایت در روایت بیستم هم آمده بوده و در وسائل هست ولی در جواهر نیامده بود.
شاگرد: روایت اصلی که خود حاج آقا میخواهند بفرمایند میشود متنش را …«لمکان النافلة» …؟
استاد: در جواهر هم «لمکان الفریضة» بود.
شاگرد: استدلال ایشان با این «لمکان …» چون الان چیزی که باعث شده این روایت اینگونه باشد شاید این طور نبوده که روایت را ندیده باشند.
استاد: اصلا چیزی که چه بسا کتاب را تصحیح میکردند و برای طبع آمده میکردند و خط حاج آقا را تغییر دادند و موافق وسائل این طوری آوردند همین «لمکان النافلة» بود که حاج آقا آوردند، چون در آن روایت بود که «لمکان النافلة» اما در خود جواهر «لمکان الفریضة» هست. خب این جا چه احتمالی هست؟ احتمال این است که چون محور سخن حاج آقا این است که همه اینها به خاطر مراعات خواندن نافله است لذا به تعبیر همان فقیه «لمکان النافلة» تعبیر کردند اما وقتی دنباله عبارت را آوردند از همان روایت زرارة نقل دومِ روایت بیستم آوردند «تبعاً لصاحب الجواهر»
شاگرد: سبک تصحیحشان اشکال دارد، غالبا این را باید در حاشیه بنویسند که «المصدر» این طوری است و این عبارت … نه این که در متن خود حاج آقا دست ببرند. این روال غلطی است.
استاد: بله این، جا داشت که بگویند خط این طوری بوده اما در پاورقی بگویند که در مصدر این گونه است. حالا این طوری نشده است.
شاگرد: کل کتاب اعتبارش را از دست میدهد یعنی هر جا به نظرشان رسیده اشتباه است دست بردند.
استاد: نه دست نبردند. فرمایش شما با این مطلب خیلی فرق میکند. اگر احتمال بدهند که اشتباه است، این را باید در پاورقی توضیح بدهند، چه بسا که دادند اما آن جایی که مصدر را میبینند که عبارت مطابق مصدر نیست، آن را تصحیح مصدری میکنند و میگویند مصدر معلوم است و منظور همان روایت بوده پس مطابق مصدر میآوریم. این همه جا اعتبار را از بین نمیبرد چون مصحح هر کجا به نظرش غلط میآید، غلط غیر از مطابقت با مصدر است، هر کجا به غلط میآمده دست نبرده، هر کجا مطابق با مصدر ندیده، مصدر را آورده است.
شاگرد: مصدری که مصحح پیدا کرده، نه مصدری که مصحح پیدا نکرده است. الان مشکل این است یعنی مصدری که حتی با نافله داریم و مصحح پیدا نکرده است.
استاد: یعنی اگر جواهر را آن جا دیده بودند که در جواهر ایشان دو تا صحیحه زراره آورده، یکی که اصلا دنبالهاش را نیاورده و در جواهر متوجه بودند، در جواهر به روایت سوم آدرس ندادند، الان میبینید تصحیح شده و آدرس به روایت سوم داده شده است اما در جواهر آدرس روایت 18 دادند. نمیدانم هم چه چاپی از جواهر بوده است. زمانی که این جواهر را تصحیح میکردند همین چاپ اسلامیه بود، به روایت هجدهم آدرس دادند، هجده که اصلا این نیست، در آل البیت هم هنوز چاپ نشده بود. ما این جواهر را خریده بودیم که بعد چاپ آل البیت بیرون آمد لذا مطابق کدام چاپ وسائل بوده که آدرس به 18 دادند نمیدانم. آیا قبل از این وسائل اسلامیه همین چاپ بوده و یک طبع دومی داشته؟ آن هم بعید است.
شاگرد: به هر حال حاج آقا وارد است. باید مینوشتند بالاخره «لعلّ» این که مطابق روایت سه و چهار باشد نه این که بیایند در عبارت دست ببرند.
شاگرد2: ما یک دفاعی از مصحح بکنیم. اینها احتمالا یا آن روایت بیستم را ندیدند، تصورشان این بوده که نظر حاج آقا روی این روایت است، بعد دیدند که خب یکی دو تا اشتباه دارد، برای این که این اشتباه فاحش پیش نیاید فرموده بودند چرا روایت اشتباه نقل شده؟ فرمودید طبق متن تصحیح کردند. مثلا فرض کنید یک جایی به آیه قرآنی استناد کند اشتباه استناد کند، مصحح نمیگوید که منظورش این بوده بلکه آیه را در متن تصحیح میکند.
برو به 0:44:20
استاد: بله در متن درست میآورند.
شاگرد: در جایی که سند را پیدا نکنند بردارند آن چیزی که به نظرشان میرسد را بیاورند؟ حالا ممکن است در روایت بعدی هم حاج آقا مطلبی گفته باشند …
استاد: آن را پیدا کردند، آنها در آن مقام قطع کردند که حاج آقا میخواهند این روایت را بگویند بعد در مصدر نگاه میکنند میبینند عبارت این است. «لمکان النافلة» هم آمده که با آن جا مشترک است. کسانی که در تصحیح مشغول بودند گاهی کمک میکردم، حالا بهجة الفقیه را توفیق نداشتم ولی در مباحث الاصول، در کتابهای دیگر کمک میکردم، خیلی کار سختی است، واقعش مطابقه و تصحیح و … خودکشی هم میکنند آخرش میبینید از چشم در رفته، یک چیزی شده، حالات پیش میآید.
شاگرد: شما جزء مصححین بودید؟
استاد: خدا آقای آقاسیدمحمد حسینینسب از علماء یزد را حفظ کند، برای ما شرح لمعه و اصول الفقه میگفتند. ایشان میگفتند که درس یکی از اساتید معروف میرفتیم، خدمت ایشان بودیم داشتند درس میدادند، درس معقول هم بودند بعد میگفتند بین درس استاد گفتند که خیلی بد شده که خودآموز مینویسند، کتابهای درسی را إعراب میکنند، شرحهای ساده مینویسند، مخصوصا آن ذوقی که آن استاد دارند من هم خدمتشان رفتم، با این شرح و خلاصه نویسی موافق نبودند. میگفتند این چه رسمی شده که میآیند خودآموز مینویسند، این شرحهایی که میخواهند «کان، یکون» را توضیح بدهند. طلبه باید خودش فکر کند، نه این که همه چیز را بجوند و در دهانش بگذارند. میگفتند ایشان که اینها را گفتند یک دفعه یکی از آقایانی که حاضر بود برای این که پامنبری بکند گفت بله! مثلا عدهای آمدند رفتند اصول کافی را إعراب گذشتند، کافی عربی است باید خودشان بخوانند و بفهمند. حالا نگو که خود این استاد إعرابگذار کافی بودند. میگویند آن استاد هم فوری دفاع کردند، گفتند نه آقاجان! ما برای اعرابگذاری کافی چه زحمتها کشیدیم، چه مراجعهها کردیم! مثلا برای اسم این روات چقدر باید زحمت کشید تا ببیند سَدیر است یا سُدیر است، جَریح است یا جُریح است. این با آن خیلی فرق میکند. حالا شما هم میخواهید که من از این دفاع کنم؟! نه من در این نبودم فقط دیدم و ناظر بودم که اول از روی خط حاج آقا یک آقایی نوشتند، بعد از روی خط دوم یک کسی ماشیننویسی کرده بود، بعداً هم تصحیح میکردند و مصادرش را درمیآوردند، خدایی من کمکشان نکردم. اگر من کمک کرده بودم خیلی میشد اشکالات متعددی وارد بشود که خودم هم قبول داشتم. این هم اشکالی نیست ولی در واقع وقتی آنها مطمئن بودند که متن این است و منظورشان این است عبارت را درست کردند. فقط این که گمان نمیکنم «فیؤک» از نظر اصول نوشتن این جا کرسی همزه نباید واو باشد، چون قبلش یاء است ولو ضمه دارد اما ضمهاش غیر لازم است، ضمه اعراب است و از آن طرف هم قبلش یاء هست، به خیالم میرسد که بر اساس ضوابط نوشتن باید کرسی یاء باشد یعنی «فیئُک». مثل مسؤول نیست که چون ضمه دارد کرسی باید واو باشد.
شاگرد: در خود روایت وسائل هم با کرسی واو نوشتند.
شاگرد2: «إمرئٍ و إمرؤٌ و إمرأً» که میگفتند ظاهراً کرسی عوض میشده، حالا شاید حرف قبلش ؟؟؟
استاد: آن کسره برای کسره قبلش هست. «إمرِء، اُمرُء …» برای کسره قبلش را قبول دارم اما خود ضمه باشد و قبلش هم یاء باشد. در وسائل اسلامیه که «فیئک» کرسی یاء گذاشتند. «إذا بلغ فیئک ذراعین» در چاپ اسلامیه حدیث سوم کرسی یاء دارد. موارد دیگر را نمیدانم.
وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ كَانَ حَائِطُ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَامَةً- فَإِذَا مَضَى مِنْ فَيْئِهِ ذِرَاعٌ صَلَّى الظُّهْرَ- وَ إِذَا مَضَى مِنْ فَيْئِهِ ذِرَاعَانِ صَلَّى الْعَصْرَ- ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ- قُلْتُ لَا قَالَ مِنْ أَجْلِ الْفَرِيضَةِ- إِذَا دَخَلَ وَقْتُ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ- بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ.[9]
مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّمَا جُعِلَتِ (الْقَدَمَانِ وَ الْأَرْبَعُ) وَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ وَقْتاً لِمَكَانِ النَّافِلَةِ.[10]
شاگرد3: حدیث 27 و 35 هم همین متن هست یک جا فریضه هست یک جا نافله.
استاد: حدیث 27 که موافق روایت بیستم است، این است «فَإِذَا مَضَى مِنْ فَيْئِهِ ذِرَاعٌ صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا مَضَى مِنْ فَيْئِهِ ذِرَاعَانِ صَلَّى الْعَصْرَ ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ قُلْتُ لَا قَالَ مِنْ أَجْلِ الْفَرِيضَةِ إِذَا دَخَلَ وَقْتُ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ.» ببینید الان چقدر این روایت قشنگ شد. «بدأت بالفریضة و ترکتَ النافلة» آن وقت در فصاحت و بلاغت وقتی میخواهند بگویند «ترکتَ النافلة» میگویند «لأجل النافلة»؟ باید ترک کنی. در این مقام درست است. «لأجل الفریضة». اما وقتی میخواهند بگویند که تا آن جا بتوانید عقب بیندازید، آن جا «لأجل النافلة» میشود یعنی «لأجل أن تصلی النافلة» در این که نافله را بخوانیم. پس وقتی بخواهیم بگوییم «ترکتَ النافلة» میشود «لأجل الفریضة». وقتی میخواهیم بگوییم نافله را بخوانیم میگوییم «لأجل النافلة». بله آن جا «لأجل الفریضة» با «ترکتَ النافلة» خیلی مناسب است که آن جا اگر حضرت میفرمودند «لأجل النافلة» خلاف سیاق و فصاحت و بلاغت و سلاسة کلام میشد.
حدیث 35 این است «إِنَّمَا جُعِلَتِ (الْقَدَمَانِ وَ الْأَرْبَعُ) وَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ وَقْتاً لِمَكَانِ النَّافِلَةِ.» این وقت شده «لمکان النافلة» یعنی «لمکان أن تصلی النافلة» این هم راجع به این روایت.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] بهجة الفقيه، ص: 22
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 149-150
[3] وسائل الشيعة، ج4، ص: 143
[4] وسائل الشيعة، ج4، ص: 146
[5] همان، ص 141
[6] همان
[7] همان، ص 146
[8] تهذيب الأحكام، ج2، ص: 19-20
[9] وسائل الشيعة، ج4، ص: 147
[10] همان، ص151