1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧١)- بررسی روایاتی که به ظاهر دلالتی بر استتار...

درس فقه(٧١)- بررسی روایاتی که به ظاهر دلالتی بر استتار و ذهاب حمرة ندارند اما می توانند مویِّد استتار باشند (7)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19391
  • |
  • بازدید : 7

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

و كذا رواية «محمد بن شريح» إذا تغيّرت الحمرة في الأرض و ذهبت الصفرة؛ فإنّ‌ وقت المغرب يصدق مع الفضيلة و لا يلزم بيان عدم الوجوب في ما يطلب منه الانبعاث إلى الأفضل، كما في نظائر المقام؛ فلا مانع من تأخير قرينة المجاز و ليس يقاس بتأخير قرينة التقييد في روايات غيبوبة الشمس، حيث إنّ‌ الوقوع في خلاف الواقعي غالبي فيها و نادر في روايات غيبوبة الشمس، حيث إنّ‌ الوقوع في خلاف الواقعي غالبي فيها و نادر في روايات ذهاب الحمرة في جهة ترك التقييد المتصل.[1]

جواز بیان فضیلت در پاسخ به پرسش از وجوب

«و كذا رواية محمد بن شريح إذا تغيّرت الحمرة في الأرض و ذهبت الصفرة»، «فی الارض» ظاهراً در روایت نبود. حالا یا نسخه‌ای را حاج آقا دیده‌اند یا «فی الارض» به قلم آمده است. در روایت «فی الافق» بود.

«فإنّ وقت المغرب يصدق مع الفضيلة»، وقت المغرب یعنی وقت مغربی که حاج آقا نفرمودند، ولی در روایت موجود است. این روایت، روایت دوازدهم بود: «عن محمد بن شريح عن أبي عبد الله علیه السلام قال: سألته عن‏ وقت‏ المغرب»[2].

«فإنّ وقت المغرب» که در سؤالِ روایت ابن شریح بود، «یصدق مع الفضیلة». یعنی «سألتُه عن الوقت الفضیلی للمغرب». «وقت المغرب» یعنی آن وقتی که «ینبغی أن نصلّی»، نه وقتی که عزیمت است و وقتی است که غیر آن نمی‌شود و مرز وجوب است. «فإنّ وقت المغرب يصدق مع الفضيلة»، او سؤال از وقت مغرب کرد، امام علیه السلام با افضل جوابش را می‌دهند. خُب حالا چرا حضرت نفرمود: افضل این است؟ جوابش را حاج آقا می‌دهند: «و لا يلزم بيان عدم الوجوب»، می‌گوییم نه، وقتی او سؤال می‌کند از وقت مغرب، حضرت نباید فضیلت را بگویند. باید اصل وجوب را بفرمایند، فضیلت را اگر می‌خواهند بگویند، باید تأکید کنند که من می‌خواهم فضیلت را بگویم.

شاگرد: یعنی بفرمایند: منظورم وجوب نیست.

استاد: احسنت، منظورم وجوب نیست.

شاگرد: یعنی منافات دارد با بعث بر انجام آن در فضیلت.

استاد: منافات دارد یا ندارد؟

شاگرد: منافات دارد. اگر بگوییم که فضیلت نیست، با بعث‌اش منافات دارد. مولا می‌خواهد انبعاث کند او را برای این‌که در وقت فضیلت انجام بدهد. اگر بگوید واجب نیست و فضیلت است، این اثر آن انبعاث را کم می‌کند.

استاد: یعنی بگویند واجب نیست، اما افضل است. البته این کم کردن نیست، ولی فرمایش شما را الآن حاج آقا با یک بیانی خیلی لطیفی می‌فرمایند. می‌فرمایند: «و لا يلزم بيان عدم الوجوب في ما يطلب منه الانبعاث إلى الأفضل، كما في نظائر المقام»، چطور می‌فرمایند این مطلب را؟ می‌گویند که گاهی است یک کسی می‌آید از شما یک سؤالی می‌پرسد. شما اگر بیایید جدا کنید و بگویید این مستحب است، این واجب است، از همان اوّل در ذهن او تفکیک می‌آید. یکی واجب است، یکی مستحب. می‌گوید آن واجب، اصل کاری است، این هم مستحب است که اگر انجام شد، خُب «فبها» و اگر هم نشد که نشد. اما گاهی است می‌خواهید او را بدون حالت تفکیک ذهن، منبعثش کنید. این‌که بیایید تفکیک کنید، انبعاث جزمی، عزمی با یک حالت نیتیِ واحد نمی‌شود. لذا اصلاً دو چیز نمی‌گویید. نمی‌گویید: واجب داریم و افضل. فقط افضل را می‌گویید. چرا یکی را می‌گویید؟ این‌که مخاطب شما فقط یک چیز بشنود و فقط هم برود سراغ همان یکی. اگر گفته شود: خُب، ممکن است بعداً اشتباه کند؛ در پاسخ می‌گویند: در مواردی که اشتباه می‌کند نه [این‌طور به او نمی‌گویند]. اما در ما نحن فیه، اشتباه نمی‌کند. یعنی بدون این‌که سبب اشتباه او بشود، می‌رود سراغ افضل. نماز مغرب را می‌تواند ده دقیقه قبل‌تر بخواند، اما افضل این است که بعدتر بخواند. خُب؛ شما هم به او، ده دقیقه بعد را می‌گویید. جائز بود که قبلش بخواند، شما او را بردید سراغ ده دقیقه بعد که افضل است. چه مانعی دارد این فرمایش شما؟ البته کلمۀ «لا یلزم» دارند.

شاگرد: خود حاج آقا هر کسی از وقت نماز مغرب سؤال می‌کرد، عملا می‌گفتند که ذهاب حمرة و نمی‌گفتند: استتار.

استاد: در جواب دادن بر اساس احتیاط، همین‌طور بود.

لزوم بازبینی در ارائۀ فقه به عرف

شاگرد: طلبه‌ای می‌گفت من سؤال کردم از آقا، آقا فرمودند: نماز مغرب را بعد از ذهاب حمرة بخوانید.

استاد: همان استحباب ندبی را گفته‌اند که در رساله هم آمده است. احتیاط ندبی همین است. یعنی سوق دادن او به احوط، ولو ندباً. سوق دادن او به افضل، بدون این‌که دو جهت را برایش بگویند. یک بار دیگر در همین مباحثه مطرح شد. گمان می‌کنم که وقتی کاملاً در فضای علم، علما حرف‌ها را فرمودند، بعداً برای ارائۀ فقه به عرف عام، باید یک بازبینی در آن بشود. یعنی الآن این‌طوری که فتاوا جواب داده می‌شود، گاهی آن عملکرد تربیتیِ مقصود شارع را ندارد. این مطلبی هم که الآن حاج آقا می‌فرمایند، همین نکته را در بردارد. یعنی خود شارع وجوب و ندب و اخلاق – حتی چیزی که ندب هم نیست ولی یک جهت اخلاقی دارد – همۀ این‌ها را با هم همراه می‌کرده و بیان می‌فرموده است. ولی ما گویا این‌طور نیستیم. از نظر علمی، فقط دنبال آن دقائق هستیم که واجب است یا مستحب است. همه را جدا می‌کنیم. وقتی جدا می‌کنیم، نزد آن ذهن متلقی هم جدا می‌شود.

شاگرد: دربارۀ مسائل بحث علمی می‌خواهد بشود، می‌فرمایید خوب است، فقط بحث عرضه‌اش به مکلفین را می‌فرمایید که جدا کردن خوب نیست.

 

برو به 0:06:16

استاد: مقصود ما از عرضه چیست؟ یعنی گرفتن بیشترین نتیجه‌ای که مقصود شارع از احکام شرعی بوده است. خُب، اگر جدا کنیم، نمی‌روند سمت مستحبات. در مقام جدا کردن، می‌بینید در عمل، هشتاد درصد، به مستحبات عمل نکردند. اما اگر احتیاط و ندب با یک لسان بیان بشود، می‌بینید هشتاد درصد عمل کرده‌اند، اتفاقی هم نیفتاده است. به فضیلتِ ندب رسیده‌اند، بدون این‌که از حیث به عسر افتادن یا امثال این‌ها، صدمه‌ای بخورند. این نکتۀ خیلی مهمی است. الآن که متأسفانه این‌طور نیست.

شاگرد: مشکلی که می‌فرمایید، واقعاً محسوس است. یک وقت صحبت سر یک طلبه‌ای است که ادله و فتاوا و بحث‌های فقهی را دیده است، می‌داند که این‌جا خط قرمز شریعت است، الزام است، آن‌جا ترخیصاتی دارد. مثلا در بحث نوافل گذشت که چه تأکیداتی داشت و مثلاً تلقی اصحاب این بوده است که حتماً باید نافله را بخوانند. اما یک وقت صحبت سر عرف است. وقتی به عرف می‌دهیم، چه کار کنیم که عرف هم متوجه بشود که اگر یک جاهایی نتوانست انجام دهد یا دید کسی انجام نمی‌دهد، تلقی ترک واجب نداشته باشد. نخواهد نهی از منکرش بکند. چه باید بشود که جمع بین هر دو تا بشود؟

استاد: بله. چطوری جمع بشود میان این دو مساله. پرسش شما این است. خُب، مراحل این‌ها هم مطرح بوده است. مطالب خیلی خوبی هم هست. مثلاً یکی این است که وقتی می‌خواهند القا کنند برای عموم، به همان بیانی که صحبت شد، استثنائات را، آن مرز بین افضل و عزیمت را و امثال این‌ها را بیان نمی‌کنند. بیان عمومی چیزی است که موجب عسر نوعی نیست و همه هم به آن افضل می‌رسند. آن دقائق را می‌گذاریم برای موردهای خاص. مثلا اگر طرف به خاطر همان نوع فرهنگ‌سازی عمومی‌ای که شده است، اشتباه فهمید و آمد نهی از منکر کرد، خُب، حالا آن کسی که مخاطب نهی است، از خودش دفاع می‌کند. می‌گوید: «تو مسأله را نمی‌دانی». در همان ابتدا که مساله را یاد گرفته است، طوری یاد گرفته است که در اثرش، یک عمر نافله خوانده است. اما وقتی یک جا رسید که الآن می‌خواهد نهی از منکر کند، آن طرف مقابل از خودش دفاع می‌کند. بعد هم که خود او تحقیق می‌کند و می‌بیند که طرف مقابل راست می‌گوید. در نتیجه، هم به مستحبات رسیده است، هم وقتی خواست اثری خاص بر آن متفرع شود، به صورت صغروی و موردی، از آن جلوگیری کردیم. نه این‌که از اوّل اعلان کنیم که این‌طور بود. این نکتۀ خیلی مهمی است. چند بار دیگر هم عرض کرده‌ام که خیلی از استثنائات این‌طوری است. برای مثال شما بیایید بگویید که «در اسلام رجم داریم. زن شوهردار، اگر شوهرش مسافرت نیست و هیچ مانعی [از نزدیکی او با شوهرش] نیست را اگر مرتکب زنا شد، رجم می‌کنند»! من خیالم می‌رسد، این نوع بیان، خلاف مذاق شارع است. ممکن است پاسخ دهید که من فقط دارم مسأله می‌گویم. حُب، مسأله بگویید، اما این‌طوری بگویید که «زن شوهردار اگر مرتکب زنا شد، رجمش می‌کنند». ببینید چه رادعیت خوبی دارد. حالا بعداً یک زنی که شوهرش مسافرت بود را می‌برند دادگاه، قاضی می‌گوید که این از موارد استثناء است و رجم نمی‌شود. نه این‌که شما یک استثناء را از اوّل پرچم کنید. بگویید من می‌خواهم مسألۀ دینی بگویم. خود شارع می‌دانسته است چه کار کند.

شاگرد: این‌که می‌فرمایید کاملاً محسوس است، به خصوص در حدود تحریمیه، حضرت فرمودند این محرمات و حدود، «حمی الله» است[3].

استاد: خود محرمات، حمی نیستند. مثلاً اگر این‌جا لبه‌ای است که پایین می‌افتند، پنج متر جلوتر سیم خاردار می‌گذارند. این فاصله پنج متر را حمی می‌گویند. قُرق‌گاه. حمی آن قرق‌گاه است.

شاگرد: ما یک مشکلی که در فضای عمومی مردم داریم و خیلی زیاد مطرح می‌کنند این است که شما دین را سخت کردید و بسیاری از این تعبیرهایی که به کار می‌برند، ناشی از همان‌جاست که ما می‌رویم و روی مرز می‌ایستیم. خُب، معلوم است یک کسی روی مرز بخواهد راه برود تعادل ندارد و آن وقت دائما شرایط پیچیده‌تری به وجود می‌آید، باز هم پیچیده‌تر، پیچیده‌تر تا بدتر می‌شود. در صورتی که اگر شما یک سری قواعد کلی بگویید، در همان فضایی که دور از شبهات و این‌ها باشد، یک شخصی که واقعاً بنایش این باشد که بندگی کند، سختی‌ای ندارد. شرایط پیچیده‌ای به وجود نمی‌آید. این نکته، خیلی مهم است. ولی از آن طرف هم ما یک مشکلی داریم که باز هم بین عوام شنیده می‌شود که آخوندها یک تبصره‌های خاص خودشان را دارند. این تعبیر را گاهاً به کار می‌برند، می‌گویند شما چیزهایی یواشکی را برای خودتان نگه داشته‌اید. برای بقیه یک جور دیگر می‌گویید، برای خودتان یک جور دیگر. این را چه کار باید کرد؟

 

برو به 0:12:51

استاد: خدا رحمت کند آن آقا را، نود و سه سال‌شان هم شد. به شدت وسواس داشت. با چه زحمتی بعضی چیزها را طی می‌کرد. این چند سال آخر هم، در دوره‌ای که صابون کم شده بود، از یکی از این مسئولین دولت شنیده بود که پیه صابون، از بلژیک قرار بوده بیاید اما نرسیده است. ایشان شنیده بود که پیه صابون را از بلژیک می‌آورند. تا عمر داشت دیگر دور صابون نرفت. پیرمرد با این تایدها سر و چشمش را می‌شست. خدا رحمتش کند. یکی از چیزهایی که ایشان خودش به من گفت – معمم نبود، ولی پسر عالم بود – این بود که من فردای قیامت که می‌شود جلوی علما را می‌گیرم. می‌گویم این‌هایی که در رساله‌تان نوشتید، راست نوشتید یا دروغ نوشتید؟ اگر راست نوشتید، چرا خودتان عمل نکردید؟ اگر دروغ نوشتید، چرا نوشتید و من را مبتلا کردید. چون محترم بود و عالم‌زاده، من چیزی نگفتم. ولی خُب، جوابش روشن بود. اوّلاً چون پدرشان عالم بوده، می‌خواسته است که ایشان هم طلبه شود. یک مقدار هم درس طلبگی خوانده بود و رها کرده بود.

من ادب کردم چیزی نگفتم، ولی می‌خواستم بگویم فردا هم علما جواب می‌دهند که هم آن که نوشتیم راست بود و هم عمل کردیم. شما هم اگر درس طلبگی‌ات را ادامه داده بودی، می‌دیدی که هر دوتایش درست است. تلقی عرف گاهی از مسائل تلقی اشتباهی است. با این‌که این همه مسأله بود، گفت یک روز که برف آمده بود، کل کوچه‌ها پر از برف بود – و من دیده بودم که مثلاً بین منزل حاج آقا تا مسجد خروس می‌کشتند، گوسفند می کشتند. ایشان هم مقید بود که نماز را بیاید. یک مدت هم برای حاج آقا اذان می‌گفت. بعد گفت من دیدم ای وای تمام این کوچه نجس شده است. من هم بخواهم با این کفش بیایم، مسجد نجس می‌شود. تنجیس مسجد هم حرام است. می‌گفت: گفتم امروز من کاری می‌کنم که همه چیز بیافتد گردن حاج آقا. گفت رفتم آن پشت قایم شدم، حاج آقا که از این کوچه آمدند بیرون و در این برف‌ها رفتند به طرف مسجد. گفت من رفتم هر جایی که ایشان کفش‌شان را گذاشتند، من هم همان‌جا پا گذاشتم. رفتم تا مسجد. این دیگر گردن حاج آقاست.

حال آن‌که مسأله روشن است. شما اگر نجاست را دیدید، از نظر شرعی ربطی ندارد به حاج آقا. حاج آقا نمی‌دانند و ندیده‌اند، خُب راه می‌روند، شما اگر دیدی حق نداری بروی. این دیگر روشن است. اما خُب آخرش می‌بینید این دید عوامانه است و حال آن‌که مساله خیلی ساده است. حاج آقا ندانند می‌روند، تو می‌دانی نمی‌توانی بروی و حاج‌آقا ببینند، نمی‌توانند بروند اما تو اگر ندیدی، می‌توانی بروی.

در هر حال، این فرمایش شما، فرمایش درستی است که نحوۀ بیان مسائل باید درست باشد. اما خُب، حالا چه کار کنیم که مردم می‌گویند استثنا برای خودتان دارید؟ آیا چون می‌گویند: تبصره‌هایی برای خودتان دارید، ما بیاییم دوباره عرضه را همان‌طور انجام بدهیم یا نه؟ من عرضم این است که مصلحتی که بر عرضۀ به صورت بسته‌ای، نه جدا شده و تفکیک دقیق، متفرع است، به مراتب بیشتر از این است که یک کسی بگوید شما استثنائات دارید و بعد جوابش را هم می‌دهند. این‌ها را بگذاریم برای آن‌جایی که باید جواب بدهیم. کسی که مبتلا شد، سؤال در ذهنش آمد، می‌گوییم این هم جوابش. به خاطر این‌که می‌خواهیم بسنجیم. این بهتر است که از اوّل کاری کنیم که او سؤال نکند؟ یا نه، از اوّل کاری کنیم که مصالح عظیمی که برای کل جامعه است، بر این بیان جمعی داشتن متفرع است، حاصل شود؟

شاگرد: شاید تعدد مراجع را بشود بهانه کرد برای این‌که نحوۀ مسأله‌گویی را عوض کنیم. موقعی که می‌خواهند مسأله بگویند، بگویند که این را مثلاً اگر این‌طوری انجام بدهید، مجزی است. یا مثلاً اگر این‌طوری انجام بدهید احتیاط رعایت شده است.

استاد: و یا جمع کردن بین اصطلاحات فقه که با زحمت علما در طول تاریخ به فوق دقت خودش رسیده است، با پیدا کردن و جفت و جور کردن واژه‌های عرفی تا هم آن بحث علمی محفوظ بماند و هم این مقصودی که دارند. یک چیزی که من زیاد می‌دیدم، از حاج آقا هم سؤال می‌کردند و غالباً هم خودشان جواب می‌دادند. ولو اواخر در استفتائات یک جور دیگری منعکس شد. می‌گفتند: حکم این‌که نطفۀ مرد اجنبی را تلقیح کنند به رحم زن نامحرم چیست؟ شما می‌گویید حرام است یا حلال است؟ زنی است اجنبیه، نطفه هم برای نامحرم. نه زنا است، نه نگاه است، هیچ چیزی نیست. این حلال است یا حرام است؟ اگر می‌خواهید بگویید حرام است، خُب، دلیل می‌خواهد. کار دقیق علمی می‌برد که بگویید حرام است. حاج آقا می‌فرمودند: از مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی پرسیدند که تلقیح به اجنبیه چطور است؟ فرمود کار قبیحی است. ببینید همۀ این مقصود ما که الآن بحث می‌کنیم، درونش جمع است.

 

برو به 0:20:31

شاگرد: اگر این‌طور گفتید، مردم می‌گویند جایز شد. می‌گویند من قبیح را انجام می‌دهم و خلاصه عیب ندارد.

استاد: نه، اتفاقاً این جواب شما دقیقا از مدرسه در آمده است. شما اگر برای عرف عام بگویید، این‌طور برداشت نمی‌کنند.

شاگرد: در فرمایش‌تان فرمودید به عسر نیانجامد. در بعضی از مسائل این احتیاط‌های واجب که زیاد هم هست، واقعاً یک جاهایی مثل باب طهارت، یا در باب اذن بالغۀ رشیده که همه احتیاط دارند جز یکی، دو نفر، این‌ها دارد واقعاً به عسر، و چه بسا به کار حرام عملیاتی می‌انجامد . این‌ موارد را چه کار کنیم؟ این‌ها را موافق احتیاط جواب بدهیم؟.

استاد: اگر از فتوا سؤال بکنند، نمی‌شود که خلاف فتوا جواب داد. این خلاف امانت‌داری است. مکلف می‌گوید: من مقلد فلانی‌ام، فتوای او را می‌خواهم. شما فتوای او را بگویید. در این‌جا نمی‌شود با خودمان بگوییم که خُب مقلَّد تو احتیاط کرده است و رجوع را اجازه می‌دهد و من هم جزم دارم که فالاعلم فلانی است، پس من از همان ابتدا و بدون اطلاع به او، نظر فالاعلم را به او می‌گویم. عده‌ای در حج این‌طور می‌کردند. ما عرض‌مان این بود که این‌طوری ظاهراً درست نباشد.

تفاوت تقیید در روایات غیبوبت شمس با تأخیر قرینه

فرمودند: «و لا يلزم بيان عدم الوجوب في ما يطلب منه الانبعاث إلى الأفضل» کلمه‌ای که این‌جا مقصود اصلی حاج آقاست، کلمۀ انبعاث است. یعنی مولا می‌خواهد او سراغ افضل برود. وقتی می‌خواهد برود، نمی‌خواهد تفکیک کند. بگوید حالا واجب نیست. اگر بگوید واجب نیست، خود تردید، تضعیف می‌کند آن قوه و عزم و تصمیم او را و انبعاث او را به سوی الافضل. لذا حضرت نفرمودند.

«كما في نظائر المقام» کسی که در فقه استاد است، مثل حاج آقا که یک عمر این‌ها را دیده‌اند، می‌گویند نظائر المقام، یعنی در خیلی موارد شارع افضل را می‌گوید، بدون این‌که بگوید افضل است. چون اگر بگوید افضل است، نقض غرضش می‌شود. می‌خواهد مردم انجام بدهند.

«فلا مانع من تأخير قرينة المجاز» در این‌جا که افضل را می‌خواهند بگویند، مانعی ندارد قرینة المجاز را تأخیر بیاندازند. مجاز یعنی حمل بر ندب، بر خلاف ظاهر که در این‌جا وجوب است. حالا می‌گوید انجام بده، شش ماه بعدش می‌گوید آن افضل بود. مخاطب اشکال نمی‌کند، بلکه می‌گوید: خُب الحمدلله من تا این مدت افضل را انجام دادم، تازه الان که فهمیدم، دارم سست می‌شوم.

«و ليس يقاس بتأخير قرينة التقييد في روايات غيبوبة الشمس» اگر روایات ذهاب را تقیید بگیریم، یعنی نماز قبل از ذهاب باطل است. روایات، تقیید می‌زند. اگر ما بگوییم که اوّل حضرت می‌فرمایند: «اذا غابت الشمس». شش ماه بعدش می‌گویند غابت الشمس یعنی یک درجۀ خاصی از غیبوبت که باید ذهاب حمرة شده باشد. می‌فرمایند این درست نیست.

«و ليس يقاس بتأخير قرينة التقييد» این را نمی‌شود با «تأخیر قرینة» قیاس بکنید.

«في روايات غيبوبة الشمس، حيث إنّ الوقوع في خلاف الواقعی غالبي فیها» بعید است عبارت «في خلاف الواقعي» باشد. «في خلاف الواقع غالبي فيها» باید درست باشد.

می‌فرمایند: [اگر چنین باشد] غالباً در خلافِ واقع، می‌افتد؛ چرا که حضرت علیه السلام فرمودند: [وقت نماز مغرب] غروب شمس است. خُب، این شش ماهی که نفرموده بودند که منظور از غروب، درجۀ خاصه‌ای است، همۀ کسانی که اوّل غروب نمازهای‌شان را خوانده‌اند، باید اعاده کنند؛ چنین چیزی نمی‌تواند درست باشد.

«و نادر في روايات» از این‌جا تا خط بعدی، به اشتباه تکرار شده است. باید خط زده شود. درستش این است: «و نادر في روايات ذهاب الحمرة في جهة ترك التقييد المتصل» غالباً در تقیید به ذهاب، افتادن در خلاف واقع، رخ می‌دهد. اما در آن فرض دیگر، افتادن در خلاف واقع نادر است. «فی روایات ذهاب الحمرة فی جهة ترک التقیید المتصل»، بنابر افضلیت. ترک تقیید متصل این است که می‌فرمایند: ذهاب حمرة را فضیلةً، ندباً مراعات کن. اما امام این تقیید را نمی‌آورند، بلکه فقط می‌فرمایند: ذهاب حمرة را مراعات کن. اما یک جای دیگر، در بیان دیگری می‌فرمایند: آن ذهاب حمره‌ای که گفتم، احتیاطاً بود یا می‌فرمایند: فضلا و ندباً بود. تقیید خود روایات ذهاب را، عقب می‌اندازند. حُب، آیا غالباً کسی که مراعات ذهاب کرده است، در خلاف واقع، واقع می‌شود؟ خیر.

شاگرد: نادر هم نمی‌شود. پس چرا گفتند: «نادر»؟

استاد: بله. فرض‌های نادری می‌شود تصور کرد. مثلاً استتار قرص شود ولی هنوز ذهاب حمرة نشده است و خانمی حائض شود. مثلاً یک ربع بعد از استتار قرص، حائض شود. بر اساس فتوای مشهور، اگر وضو هم داشت، این نماز مغرب را باید قضا کند یا خیر قضا لازم نیست؟ طبق مشهور، لازم نیست قضا بکند؛ چرا که قبل از وقت حائض شده است. اما بنابر استتار، اگر وضو هم داشت و بعد یک دفعه نزدیک ذهاب حائض شد. باید نمازش را بخواند. این چنین فرضی، نادر می‌شود. به این معنا که این زن نمازش را قضا نمی‌کند، و حال آن‌که چون استتار موضوع حکم شرعی بوده است، روایات ذهاب او را به اشتباه انداخته است. می‌گویند تا ذهاب صبر کن، خُب، چون تا ذهاب صبر می‌کرده است، دیگر قضا نکرده است و حال آن‌که واقعاً باید قضا می‌کرده است. این می‌شود نادر. یعنی فروض نادره‌ای دارد.

«و نادر في روايات ذهاب الحمرة في جهة ترك التقييد المتصل» که کنار ذهاب حمرة امام علیه السلام مثلا بفرمایند: «راعِ ذهاب الحمرة ندباً، فضیلتاً»، این قید را بیاورند. می‌فرمایند لازم نیست. مشکلی ندارد که این قید، با تاخیر بیان شود.

و أمّا الندب في موثقة «يعقوب بن شعيب»، فظاهر في نفسها و بملاحظة غيرها، كما مرّ كظهور الاحتياط أو الفضل في رواية «عبد اللّٰه بن وضٰاح». تدقيق في جهة إنكار صحة روايات الزوال أو كثرتها ثم إنّ‌ إنكار صحّة روايات الزوال لعلّه مبنيّ‌ على اختلاف الآراء في الصحّة. و أمّا إنكار كثرتها على ضعفها، فلعلّه لمكان إخراج ما فيه الدلالة على العلامة و الاحتياط و الغيبوبة عن جميع الأرض من أدلّة الاعتبار بزوال الحمرة[4].

حمل روایات مقابل استتار بر ندب یا احتیاط

«و أمّا الندب في موثقة يعقوب بن شعيب، فظاهر في نفسها» تا حالا چه کار کردند؟ دو دسته روایات را فرمودند. یک دسته استتار بود، یک دسته هم روایات ذهاب. با بیانی که داشتند، روایات ذهاب را حمل کردند بر ندب. بعداً هم روایات رؤیت کوکب را فرمودند. اشاره‌ای هم به برخی روایات دیگر داشتند: «و مثلها ما یقاربها»، که بنده، روایت «مسّوا بالمغرب» را عرض کردم، یکی از آقایان روایت «یا جارود و أنا الآن أصلّیها اذا سقط القرص» را گفتند. در هر حال، اگر آن محتمل در کلام حاج‌آقا، احتمال ایشان [شاگرد] باشد، حاج آقا دقیقاً می‌روند سر خود روایت «مسّوا بالمغرب قلیلاً». روایت سیزدهم از باب شانزدهم[5].

 

برو به 0:30:06

«و أمّا الندب في موثقة يعقوب بن شعيب، فظاهر في نفسها و بملاحظة غيرها، كما مرّ»، فی حدّ نفسه ظهور در ندب دارد، چون معین نیست. اما قلیلاً، چقدر است؟ از این‌که قلیلاً منعطف است و دقیق معلوم نیست، می‌فهمیم ندب است. «و بملاحظة غيرها» چون در ادامه‌اش حضرت علیه السلام فرمودند: «فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب من عندنا». در روایت دیگر دارد که می‌فرمایند: «علینا مشرقنا و مغربنا»، نه مشرق دیگران. خُب، وقتی این را می‌دانیم، با ملاحظۀ دیگران، می‌فهمیم ندب است. یعنی مستحب است یک مقداری مراعات افق‌های مجاور خودت را هم بنمایی. «فظاهر في نفسها و بملاحظة غيرها، كما مرّ» پس در روایت یعقوب بن شعیب این مطلبِ ندب روشن است.

«كظهور الاحتياط» اگر به یاد داشته باشید، فرمودند: روایات مقابل استتار، دو تا محمل دارد علی التردید. اما الاحتیاط الموضوعی او الندب التعبدی. درست. فرمودند: روایت یعقوب بن شعیب ظاهرٌ فی الندب. کما این‌که «کظهور» یعنی یک روایت مقابل این است که دیگر ظهور در ندب ندارد. «كظهور الاحتياط أو الفضل في رواية عبد اللّٰه بن وضٰاح» که روایتش، یک مکاتبه بود[6] و در آن حضرت علیه السلام فرمودند: «فکتب الیَّ أری لک أن تنتظر حتی تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدینک». در آن روشن بود که مسأله، مسألۀ احتیاط است. کلمۀ «أو الفضل» را چطور فرمودند؟ نمی‌دانم، جلوتر احتمال فضل را در روایت احتیاط دادند یا نه؟ چون روایت ابن وضاح را در مباحث الاصول چندین روز بحث کردیم. این‌جا می‌فرمایند: «أو الفضل». یعنی در مکاتبۀ ابن وضاح، هم احتمال احتیاط را دادند و هم احتمال فضل را. احتمال فضلش از چه ناحیه است؟ از خود عبارت «أری لک» که مراد اری لک الاحتیاط نباشد بلکه «اری لک»، یعنی اری لک فضلاً. ولو موافق احتیاط هم هست. «تأخذ بالحائطة» اما حائطه از مبادی و ملاکات ندب است و الا خودش، «اریٰ لک» یعنی مستحب است. «كظهور الاحتياط أو الفضل في رواية عبد اللّٰه بن وضٰاح».

«تدقيق في جهة إنكار صحة روايات الزوال أو كثرتها»، این تدقیق عبارتی است که در متن حاج آقا نیست. این به متن اضافه شده است. در خط خود حاج آقا که به ترتیب ابجد نامگذاری شده است، صفحۀ «ه». شروع که می‌شود، ابتدای صفحه «ثم انّ انکار صحة روایات» است و هیچ عنوانی هم ندارد. فقط بالای صفحات دفترشان، حاج آقا می‌نویسند: «رب یسِّر و لا تعسّر» یا «رب وفّق و سهّل». هر صفحه را که شروع می‌کردند، ولو وسط مطلب هم باشد، بالایش می‌نوشتند «ربّ وفّق و سهّل» یا «ربّ یسِّر و لا تعسِّر». بعد ادامه مطلب را می‌نوشتند.

شاگرد: یعنی می‌فرمایید این‌جا پاراگراف جدید به حساب نیاید.

استاد: خیر؛ مطلب جدا شده است، پاراگراف جدید است، اما این عنوان «تدقيق في جهة إنكار صحة روايات الزوال أو كثرتها» برای محققین کتاب است نه برای عبارت حاج آقا.

انکار صحت و کثرت روایات ذهاب

ناظر است به عبارت جناب صاحب معالم در منتقی الجمان که اگر یادتان باشد، حاج آقا قبلا فرمودند. اساسا صحت  و کثرت را انکار کردند. این‌جا حاج آقا یک تحلیلی می‌کنند که وجه حرف صاحب معالم در منتقی الجمان چه بوده است. اوّلاً گفتند صحیح نیست، دوماً گفتند زیاد نیست. می‌خواهند توجیه بکنند، توجیه قشنگی هم می‌کنند که وجه این چیست.

«ثم إنّ إنكار صحّة روايات الزوال لعلّه مبنيّ على اختلاف الآراء في الصحّة»، صاحب معالم محکم گفتند که اصلاً ما دربارۀ ذهاب حمرة یک روایت صحیح هم نداریم. حاج آقا در وسط صفحۀ پنجاه و نه می‌فرمایند: «قال في المنتقى: و قد دلّت الأخبار الكثيرة على أنّ أوّل وقتها للإجزاء سقوط القرص». بعد در ادامه‌اش در سطر دوم از صفحۀ شصت می‌فرمایند: «ثم قال: و من العجيب ادّعاء بعض المتأخّرين دلالة الأخبار الصحيحة على هذا القول و الحال أنّ الصحّة غير محقّقة في شي‌ء من الأخبار التي يظنّ دلالتها عليه»، پس صاحب منتقی، صحت را به صورت مطلق انکار کردند. حاج آقا می‌خواهند یک وجهی برای این حرف بگویند. می‌فرمایند که  روی مبنای خودشان این حرف را گفته‌اند. مبانی در اتصاف یک خبر به صحت فرق می‌کند. صاحب معالم روی مبنای خودشان دارند این را می‌گویند که یک مبنای سختگیرانه است. مبنای سختگیرانه‌ای که در آن، روایت به این زودی‌ها صحیح نمی‌شود. لذا می‌فرمایند: «ثم إنّ إنكار صحّة روايات الزوال» یعنی زوال حمرة. این‌که صاحب معالم فرمودند: در میان روایات زوال حمرة هیچ صحیحی وجود ندارد، انکار صحت «لعلّه مبنيّ على اختلاف الآراء في الصحّة»، آرای فقها در این‌که روایت صحیح چیست، مختلف است. ایشان نظرشان سختگیرانه بوده است و به همین خاطر گفته‌اند: به نظر ما هیچکدام صحیح نیست. همان‌جا علامه برخی را تصحیح کرده بودند: «ثم ذکر توهّم العلّامة صحّة الأوّل». یعنی خود صاحب معالم هم قبول داشتند که علامۀ حلی صحت برخی روایات را پذیرفته است. ولی خُب، صاحب معالم جواب داده بودند.

 

برو به 0:38:03

«و أمّا إنكار كثرتها»، بگوییم اصلاً زیاد هم نیست. ذیل صفحۀ پنجاه و نه: «ثم ذكر التعويل للقول الآخر على روايات بعضها قاصرة … و كلّها غير ناهضةٍ … و ذكر روايات‌ کذا». انکار کثرت در جواهر هم مطرح شده است. نمی‌دانم پیرامون همین عبارت صاحب منتقیٰ بود یا نه. صاحب جواهر گفتند: «و من الغريب ما عن بعض الناس من دعوى قلة أخبار المشهور» انکار کثرت کرده‌اند. «و ضعفها» یعنی صحیح نیست. ایشان صریحاً دارند که بعض ناس، کثرت را انکار کرده‌اند.

حاج آقا می‌فرمایند – این هم وجه قشنگی است – منکران کثرت، وقتی همۀ روایات باب ذهاب را نگاه کرده‌اند، خیلی‌ از آن‌ها را اصلاً از باب مدعای مشهور نیافته‌اند. روایات برای طرف ذهاب، که مشهور بتوانند فی الجمله استفاده کنند، زیاد است. اما آن کسی که می‌گوید زیاد نیست، چون خیلی از این‌ها را از خودش دیده است و می‌گوید: مراد از این دسته از روایات، علامت است و فلان دسته، احتیاط است.

شاگرد: حملش می‌کند.

استاد: حملش می‌کند. اصلاً در نظر او [منکر کثرت]، این‌ها روایات باب ذهاب نیست تا بگوید زیاد است. وقتی بیشتر این‌ها رفت در باب علامت، در نتیجه می‌گوید کم است.

شاگرد: خود حاج آقا یا کس دیگری گفته بود که همۀ روایات، دلالت بر ذهاب حمرۀ ندارد، فقط دو تا مرسله است که دلالت دارد. این‌ها هم که صحیح نیست.

استاد: ببینید حاج آقا یک تعبیری در اول بحث داشتند و فرمودند: «و يدلّ عليه روايات كثيرة، فيها الصحاح و نحوها من المعتبرة. و عن المشهور، أنّه ذهاب الحمرة المشرقيّة؛ و يدلّ على ذلك روايات كثيرة ينجبر ضعف بعض ما فيها بالاشتهار العملي»[7].

شاگرد: بحث حملی که آقایان می‌گویند، مراد از حمل این نیست که روایات دلالت بر ذهاب نکند.

استاد: ایشان واژۀ «دلالت» را به کار می‌برند. می‌گویند آن‌جایی که باید حمل کنیم، خیر. اما آن‌جایی که حمل نیست، خودش شارح است، آن‌جایی که خودش دالّ است، دارد حرف می‌زند، این را دیگر چرا بگوییم روایت ذهاب؟ وقتی دارد می‌گوید: «انّ المشرق مطلٌّ»، یعنی پس علامت. علامت هم یعنی علامت، نه این‌که یعنی موضوع. کلمۀ حمل ندارند. بله، به وسیلۀ روایات علامت، آن را هم که دلالتش روشن بود بر محوریت ذهاب، حالا حملش می‌کنیم. حالا نوبت می‌رسد به حمل. آن‌هایی که دلالت بر ذهاب دارد، قلیل است. یعنی وقتی که تعدادی از روایات را از باب این‌که دلالتش بر علامیت و این‌هاست، بیرون بردیم، پس آن که در پایان می‌ماند، می‌شود قلیل. آن وقت حملش می‌کنیم.

شاگرد: اگر آن‌هایی که دلالت ندارد را کنار بگذاریم، آن‌هایی که دلالت دارد ولی ما حملش می‌کردیم، آنها صحیح نبود. پس اجمالاً روایت صحیح نداریم برای ذهاب حمرة.

شاگرد 2:‌ حتی با انجبار؟

استاد: نه، منظور ایشان این است که قسمت دوم فرمایش حاج آقا یکفی. لازم نیست بگوییم علی اختلاف الآراء فی الصحة. ما می‌گوییم که چرا انکار کردند صحت را؟ و چرا انکار کردند کثرت را؟ به هر دو تا یک جواب می‌دهیم. می‌گوییم آن‌هایی که دلالتش بر محوریت ذهاب نبوده است که رفت بیرون، می‌ماند قلیلی که آن هم ضعیف است.

شاگرد: مؤیدش هم این است که معمولاً فقها وقتی می‌خواهند مطلبی را بر اساس نظر خودشان بگویند، یک قیدی می‌زنند. مثلاً می‌گویند روایتی که این‌ها فکر می‌کردند صحیح است به نظر من هیچ‌کدامش صحیح نیست. اما این‌ نوع بحث کردن که اصلاً در آن‌ها صحیح وجود ندارد، کأنّه مشی بر معروف می‌کنند و می‌گویند: طبق قول امر عادیِ متعارف فقها، این‌ها صحیح نیست.

استاد: یعنی به آن اصطلاح تقسیم رباعی متاخر و لذا هم به علامه ایراد گرفتند. گفتند: خود شما این‌طور گفتید، حالا می‌گویید صحیح است.

«و أمّا إنكار كثرتها على ضعفها، فلعلّه لمكان إخراج ما فيه الدلالة على العلامة و الاحتياط و الغيبوبة عن جميع الأرض من أدلّة الاعتبار بزوال الحمرة» از ادله بیرون کردند، در پایان تعدا کمی مانده است.

الحمد لله ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان

تگ:

تأخیر قرینه مجاز، بازبینی نحوۀ ارائۀ فقه، قلت روایات ذهاب. 

 


 

[1]. بهجة الفقیه،ص ۶۷.

[2]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 176، ح 12: «و عنه عن عبد الله بن جبلة عن علي بن الحارث عن بكار عن محمد بن شريح عن أبي عبد الله علیه السلام قال: سألته عن‏ وقت‏ المغرب‏ فقال: إذا تغيرت الحمرة في الأفق و ذهبت الصفرة و قبل [أن‏] تشتبك النجوم».

[3]. وسائل الشيعة، ج ‏27، ص 161: «محمد بن علي بن الحسين قال إن أمير المؤمنين علیه السلام خطب الناس فقال في كلام ذكره‏ حلال بين و حرام بين و شبهات بين ذلك فمن ترك ما اشتبه عليه من الإثم فهو لما استبان له أترك و المعاصي حمى‏ الله‏ فمن يرتع حولها يوشك أن يدخلها».

[4]. بهجة الفقیه، ص ۶۷.

[5]. وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 176، ح 13: «و عنه عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله علیه السلام قال: قال لي:‏ مسّوا بالمغرب‏ قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا».

[6]. همان، ج ‏4، ص 176، ح 14: «و عنه عن سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت إلى العبد الصالح علیه السلام: يتوارى القرص و يقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا و تستتر عنّا الشمس و ترتفع فوق الليل حمرة و يؤذّن عندنا المؤذنون أفأصلّي حينئذ و أفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل؟ فكتب إلي: أرى‏ لك‏ أن‏ تنتظر حتى تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدينك».

[7]. بهجة الفقیه، ص 41.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است