1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٠)- ١٣٩٨/١١/١٣ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(٧٠)- ١٣٩٨/١١/١٣ – استاد یزدی زید عزه

تحليل روايت اطنان به وسیله قاعده کل مبیع تلف قبل قبضه من مال بائعه
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=6224
  • |
  • بازدید : 37

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧٠: ١٣٩٨/١١/١٣

عنوان: تحلیل روایت اطنان به وسیله قاعده کل مبیع تلف قبضه فهو من مال بائعه

ضمان المعاوضه و ضمان الغرامه

دیروز یکی دو تا بحث مطرح شد، اصلِ حرف پیش آمد، اما این که چطور باید تصمیم گیری بشود در مسئله، ماند.

سیر بحث دیروز این بود که آیا در مساله «بعتُ صاعا من الصبرة» که محور بود و روایتی که در ذیلش بزرگان فقها آوردند و تطبیق دادند بر این که کلی در معین محملش است، و چون کلی در معین است پس در ضرر شریک نیست. و صحیحه اطنان دال بر این بود که کل ده هزار طنی که او خریده بود، حضرت فرمودند ملک مشتری است، 20 هزار طنی هم که آتش گرفته، از ملک او نیست و از ملک بایع سوخته. سوال این بود که در چنین شرایطی که می گوییم ده هزار طن برای اوست، و این که او شریک نیست و این 10 هزار تن باقی مانده برای مشتری است، مناط چیست؟ مناط این است که چون کلی بوده، نسوخته؛ یا مناط این است که چون هنوز قبض نکرده، ضرر به او متوجه نیست. این سوال دیروز بود.

از آن جا آمدیم سراغ مساله قبض و این که وقتی قبض صورت نگرفته، بایع ضامن است. ضمان معاوضی، نه ضمان ید یا به تعبیر مرحوم آشیخ محمد حسین در حاشیه شان، ضمان الغرامة. ضمان غرامت است یا ضمان معاوضی است؟ دو تا احتمال مطرح شد، اما ببینیم  کدامش انسب به مانحن فیه است. ضمان معاوضی یا ضمان غرامت؟ قبل از این که این را بررسی کنیم که ببینیم در این اطنان، واقعا فقط از حیث استظهار، اولویت با این است که قبض مناط باشد در روایت اطنان یا نه از حیث اولویت و تناسب این است که کلی در معین، مناط باشد. بحث امروز ما این است. ببینیم ترجیحی برای هیچ کدامش هست یا نه. ترجیحی که سر از استظهار در بیاورد. استظهار و مبادی استظهار و تناسبات حکم و موضوعی که مطمئن باشیم جمیع عقلاء بشر ما را تایید کنند در این استظهار.

قبلش باید آن مطالب قبض را یک مراجعه ای بکنیم، چند تا حرفی که زده شد را صاف بکنیم، تا برگردیم به قبض. دیروز فرمودند که وقتی می گوییم «کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بایعه» این سوال مطرح است که یعنی بیع منفسخ می شود و «من مال بایعه» یعنی ثمنی که مشتری داده بود به بایع، بر می گردد به خودش؟ مبیع هم که قبل از قبض بود، تلف شد از مال او. یا ضمان غرامت است نه ضمان معاوضه. ضمان معاوضه این است که معاوضه قبلی بهم خورد، آقای بایع وقتی چیزی را فروختی، تا تحویلش ندادی، این معاوضه‌ی تو یک ضمانی برای تو می‌آورد، که اگر قبل از قبض مبیع تو از بین رفت، معاوضه بهم خورده، ثمنی که گرفتی از او را باید پس بدهی. این می شود ضمان المعاوضه. یا نه، ضمان الغرامة است همین روایت «کل مبیع». ضمان الغرامة چیست؟ یعنی معامله کردی تمام شد، با عقد بیع مبیع، ملک او شد، حالا قبل از قبض تلف پیش آمد. باید مثل این کالا را که فروختی یا قیمت او را -کمتر از ثمن باشد یا بیشتر- به او بدهی. آن چه که تو فعلا ضامنش هستی، قیمت و مثل است. ضمان الغرامه یعنی غرامتش را تو باید بکشی. مال، مالِ مشتری بود، تلف شد. تو باید غرامتش را بکشی، تمام شد. کدام این ها اولویت دارد.

 

برو به 0:04:53

گام اول، استظهار عقلا از «تلف قبل قبضه»

عرض من این است که شما ملاحظه بکنید در این عبارت «کل مبیع تلف» یا در آن روایت دیگر، آن چه را که عرف عقلا از این استظهار می کنند این است که یعنی وقتی قبل از قبض مبیع تلف شد، بایع باید چه چیزی را بدهد؟ عوض و قیمت را بدهد؟ یا بیع منفسخ می شود و باید همان ثمنی که گرفته بوده را باید پس بدهد؟ من فعلا می خواهم این‌طور عرض کنم از حیث ترجیح، از حیث استظهار عقلایی، نباید تردید کنیم که این عبارت نمی خواهد بگوید آقای بایع ضامن قیمت یا مثل است. نه، ظهور روشن این عبارت و قاعده ضمان معاوضی در این است که یعنی وقتی مبیع قبل از قبض تلف شد، ثمن برمی‌گردد، همین. ضامن قیمت و مثل نیست. این الان ادعای من است. من می خواهم عرض کنم کاملا از این عبارت، استظهار صحیح عقلایی صورت می گیرد به این که معامله فسخ می‌شود، عوض برمی‌گردد. اصلا نکته ای که مشهور به این گفتند ضمان معاوضی، یعنی مربوط می شود به عوضین. این معاوضه صورت گرفته، تا قبض نیامده، این معاوضه یک ضمان دارد. معاوضه ضمان دارد یعنی چه؟ یعنی عوض را باید پس بدهد. اصلا خود کلمه معاوضی که مشهور استعمال کردند و برایش به کار بردند، دارد حرف می زند که ما از این فهمیدیم که آقای بایع، عوض را پس بده. ثمنی را که به ازاء این گرفته بودی، پس بده. نه این که آقای بایع، چون قبض نشده بود، شما باید مثلش را یا قیمتش را به او بدهی.

حالا من چرا این را عرض می کنم؟ در استظهار، عرف عام وقتی به یک کلامی نگاه می‌کنند، القا کننده‌ی کلام نوعا یک غرض محوری دارد، یک مقصود اصلی دارد، که همین مقصود اصلی است که در عرف عقلا مجوز این است که شما نقل به معنا کنید. یعنی ذهن شما آن مقصود محوری گوینده را از القاء کلام می‌گیرد، بعد وقتی مقصود محوری را گرفت، این مقصود را می خواهد منتقل کند به سایرین، لفظش هر چه می خواهد باشد. لفظ مهم نیست، چون مقصود محوری مهم است.

خب در چنین فضایی الان ما می خواهیم این عبارت را تحلیل کنیم و ببینیم عرف عقلا مقصود محوری گوینده را چه می‌دانند؟ و این ادعایی که الان می خواهم عرض کنم، من این جمله را محضر شما بخوانم: «کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بایعه». کلمه مبیع، کلمه تلف، کلمه قبض، کلمه مال بایع. ببینیم تاکید گوینده حکیم که دارد القاء یک مطلب مهم حقوقی در فضای احکام می‌فرمایند، کدامش می تواند باشد. «کل مبیع» یعنی مورد اجاره یا صلح و این ها را نمی خواهم بگویم، من مبیع را می خواهم بگویم. ذهن ها می رود به سمت این که محور مقصود گوینده مبیع بودنش است؟ کل مبیع تلف. نخیر، کل مبیع تلف. او می خواهد بگوید من نگاه به تلف دارم، با تلف کار دارم. گوینده این کلام می گوید نظر من تماما به تلف است. آیا این است؟ به مال بایع است؟ یا نه.من عرضم این است که هر کس از عرف عقلا، این جمله را بشنود فورا می گوید مقصود گوینده این کلام، آن قبض هست. نظر گوینده به قبض است، یعنی دارد نقش می دهد به قبض. می گوید «کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بایعه» یعنی الان نظر گوینده به چیست؟ یک نقشی به قبض می خواهد بدهد. من عرضم این است. این عبارت «قبل قبضه» همه‌ی ذهن عقلا را می برد به سمت این که گوینده‌ی کلام دارد نقشی به قبض می دهد.[1]

استظهار قطعی عقلایی این است که گوینده‌ی کلام می خواهد نقش به قبض بدهد. وقتی نقش را به قبض می دهد شما حساب کنید هر مبیعی قبل از قبضش از مال بایعش است، وقتی محوریت برای قبض است و شما کار با قبض دارید، معنایش چیست؟ معنایش قبض مبیع است. وقتی می گویید قبض مبیع نشده، قبل از قبض مال خودت است. مال خودت است یعنی این مال او شده، شما باید عوضش را بدهید؟ یا چون قبض نکردی، باید عوض را برگردانید؟ من این را می خواهم عرض کنم.

خب لازمه این حرف چیست؟ اگر می خواستند بگویند آن دومی را، یعنی حضرت می خواستند بفرمایند آقای بایع تا قبض نشده، اگر تلف شد چون ملکِ طلق او شده، حالا اگر قیمتش ده برابر هم شده، چون در انبار تو بوده باید قیمت و مثل و این ها را بدهی. اگر می خواستند این را بگویند، قبض را محور نمی کردند. ملکیت بیع او را محور می کردند. مثلا می گفتند «کل مبیع تلف قبل قبضه فالبایع ضامن». چقدر روشن بود، فالبایع ضامن. کسی که می خواهد بگوید چیزی مال دیگری بوده، در دست تو تلف شده، ضامنی. وقتی می خواهند بگویند ضامن مثل و قیمتی، اقتضا می کند فطرت القای کلام به محوریت دادن ضمان بایع، نه محوریت دادنی که عرف عقلا فقط نقش را در قبض می بیند. وقتی در قبض می بینند معنایش چیست؟ یعنی می خواهند بگویند یک معامله ای شده، ملک او شده، قبض تَبعِ این معامله است، تا قبض نیامده این معاوضه‌ی تو هنوز پا در هواست. لذا اگر تلف آمد ضمان معاوضی دارد، پولی که گرفتی را پس بده. نه این که بخواهند بگویند ببین بیع چه عقدی است، همین که آمد تمام شد. شد ملک آقای مشتری، اگر تلف شد، باید ضمانش را بدهی. این استظهار را از چه ناحیه ای عرض می کنم؟ از این که وقتی به قبض محوریت می‌دهیم، داریم مالیت بایع و ضمان بایع را از محوریت کلام، اخراج می کنیم. وقتی ضمان بایع از محوریت رفت کنار و قبض محور شد، قبض از توابع معاوضه است. می گویند مالی را فروختی ولی هنوز تحویل ندادی، خب وقتی تلف شد، پولش را پس بده. یعنی عرف عقلا از قبض و تابعیت قبض برای او، ضمان بایع برای کالا را نمی فهمند، عدم فایده معاوضه می فهمند. یعنی این معاوضه را که هنوز تحویل ندادی، تلف شد. این معاوضه مثل لا معاوضه است. نه این که مال او شده، تمام شد، الان تو ضامنی باید هر چه خسارت هم هست تو باید آن خسارت را متحمل بشوی، این حاصل عرض من برای فعلا گام اول.

شاگرد: روایت کلمه ضامن را دارد. روایت «تلف من مال بایع» ندارد، ضامن دارد. «فالمبتاع‏ ضامن‏ لحقه حتى يرد ماله إليه».[2]

استاد: مبتاع یعنی مشتری. آن روایت عقبه است و آخر روایت است. آن یعنی مشتری.

شاگرد: وزانش یکی است. وقتی می گویند آن طرف آن ضامن است، یعنی این طرف هم این ضامن است.

استاد: نه، بخوانید از اول روایت. ما داریم بایع را می گوییم.

شاگرد: درست است. ولی من می گویم قرینه اش است دیگر. همان‌طور که این ضامن است، او هم ضامن است.

استاد: نه، خیلی تفاوت می کند. این جا وقتی می گویند او ضامن است، یعنی صاحب ید شده. یعنی دقیقا قسمت دوم روایت عقبه دارد ضمان ید را بیان می‌کند. اما اولش دارد ضمان معاوضی را می گوید. ضمان ید با ضمان معاوضی دو جوهر هستند از نظر حقوقی. این جا چیزی را فروخته ولی هنوز دست خودش است، معاوضه ای نیم بند که تحویل نداده، اصلا او را مسلط نکرده بر مال، معاوضه شده. این جا می گویند وقتی ندادی پس بده. نه این که می خواهیم تاکید کنیم بیع این قدر قدرت دارد که وقتی آمد، باید هر چه که هست مثل و قیمتش را بدهی. اصلا ناظر به مثل و قمیت نیست. می گوییم مال خودت بود، اگر به او هنوز ندادی، حالا که تلف شد پولش را پس بده. همین اندازه. معاوضه برگشت. اما در بند دوم حضرت فرمودند: اذا اخرجه من بیته، اگر بایع به او تحویل داد. حالا که دست اوست دیگر مشتری ضامن است، نمی تواند اگر تلف شد بگوید پول من را پس بدهید. حالا دیگر اگر این عین تلف شد، اگر بخواهد معامله منفسخ بشود، ضامن عین و مثلش است. «حتی یرده». «حتی یرده» یعنی اگر می خواهد برگرداند باید همین را بیاورد. کالای شخص را گرفته، الان بایع صحیح و سالم به مشتری تحویل داده، اگر تلف شد و بخواهد برگردد، باید مثل و قیمت را بدهد.

 

برو به 0:18:02

به عبارت دیگر کسی در زمان خیار … شما یک جنسی را می‌خرید، بعد می گویید من یک هفته خیار شرط دارم. در این یک هفته اگر تلف شد، وقتی اعمال خیار بکند، این جا «حتی یردّه» باید عین و مثل را برگرداند. الان که تلف شده- که وقت خیار قرار بود عین را برگرداند-، وقت خیار پول خودش را که می گیرد باید عین را به بایع پس بدهد، عین نیست. همین که پول خودش را پس بگیرد کافی است؟ یا همان پول را پیش او جا بگذارد کافی است با این که خیار دارد اعمال می کند؟ نه. خیار که اعمال می کند آن پولی که به بایع داده بود را پس می گیرد. حالا عینی را که می خواهد به بایع پس بدهد که تلف شده، می گویند باید قیمت یا مثلش را بدهد.

من مطالب را فهرست وار می خواهم عرض کنم، یک نحو فی الجمله ترجیح است. فی الجمله ترجیح بحث هایی که دیروز داشتیم. پس در قانون قبض، تلف قبل از قبض، ما عرضمان این است نباید شک بکنیم علی هذا الاستظهار که عرف عقلا از القاء کلام «کل مبیع تلف قبل قبضه» نقش دادن به قبض را از متکلم می‌فهمند. و وقتی قبض نقش پیدا می‌کند، قبض را از توابع بیع می‌بینند، کانه گوینده می خواهد بگوید قبض نقش دارد در این که معامله به سر انجام برسد. اقباض نکردی، تلف شد، معامله هیچی. نه این که معامله آن قدر قوی است که وقتی در دست توست، ضامنی باید مثل و قیمت را بدهی. آن جا تاکید می شود روی قوت بیع، روی قوی بودن عقد بیع، نه تاکید روی قبض، قبل و بعد از قبض. این حاصل عرض من بود.

شاگرد: منافاتش را متوجه نمی شوم. بالاخره تاثیرگذاری قبض در هر دو تا چیز که هست و«من مال بایعه» عبارة اخری ضمان است یعنی تلقی عرفی از این عبارت «کل مبیع قبل قبضه فهو من مال بایعه» این نیست که بیع در واقع معلق شده بر این قبض؛ ظاهراً یک مرحله ای فعلیت خارجی نسبت به بیع است ؛ از کلام شما اینطور برداشت کردم که قبض در واقع یک شرط مجعول شرعی است که در این جا قرار داده شده که اگر نباشد بیع منفسخ می‌شود.

استاد: این نکته ای که خود شما فرمودید، آن آخر حدیث «من مال بایعه» کسی که بخواهد بگوید بایع ضامن است و باید قیمت یا مثل مبیع را به مشتری بدهد، این جور تعبیر می کنند؟ این که تلف شده، از مال فروشنده است.

شاگرد2: ضمان معاوضی یعنی چه؟

استاد: یعنی هر کسی هر چیزی در دستش است، تحت سلطه اوست، تلف شد، خب در دست او تلف شد. این که چیز روشنی است. چرا حضرت تاکید می کنند که وقتی بایع هنوز قبض نکرده، خب معلوم است که وقتی قبض نکرده تحت سلطه اوست یا عدم الاقباض  محض که ولو تحت سلطه … چرا می گویند قبل از این که به او بدهد، وقتی تلف شد از مال اوست؟ این جا یعنی پولی که گرفته باید پس بدهد. همه جا این طور است، ضمان ید چه بود؟ هر کس هر چیزی تحت سلطه اوست و تلف شد، ضامنش است. این هم یکی از صغریات آن هست؟! اگر از صغریات او بود که ضمان معاوضه نبود.

شاگرد: این احتیاج به جعل اضافه دارد. که بگویند قبض شرط صحت بیع است.

استاد: نه، شرط صحت چیز علاوه ای است، در هبه و وقف فرمودند، شارع در هبه و در وقف فرموده شرط صحت است. در این جا می گوید قبض شرط چیست؟ شرط رفع ضمان معاوضی است. یعنی تا وقتی پیش توست، اگر تلف شد، باید پول را پس بدهی. شرط صحت نیست. این طور نیست که الان اگر اقباض نشده، این باطل است. اگر او بمیرد می شود باطل. در شرط صحت اگر بمیرد می شود مال ورثه و معامله بهم می خورد.

 

برو به 0:23:25

شاگرد: حتی می تواند بفروشد.

استاد: بله، می تواند بفروشد حتی قبل از قبض. ولی شرط رفع ضمان است، ضمان معاوضی. معاوضی یعنی چه؟ یعنی پول را پس بده. اصلا معاوضی یعنی این. یعنی اگر هنوز تحویل ندادی، معامله منفسخ شد، پولش را پس بده. تمام. مشتری می آید می گوید من خریده بودم…. می‌گوییم خریدنی که هنوز پیش او بود، تحت سلطه تو نبود.[3]

 

برو به 0:28:43

شاگرد: فسخ یک چیز مهمی است، یعنی عقدی بسته شده و ثمنی داده شده، فقط قبض نشده. اگر امام مرادشان این بود که اصلا معامله فسخ می‌شود، عقد فسخ می‌شود، این را باید امام می فرمودند.

استاد: این نکته مهمی است و من اتفاقا می خواهم از همین، بعدا در بحث صاع من صبرة استفاده کنم. شما تناسب حکم و موضوع را در بیرون نگاه کنید؛ قبض، در معاملات نقش کمی دارد؟ عرف العقلاء. این همه دارد معامله می شود. قبض یعنی چه؟ قبض که همین قاف و باء و ضاد نیست که هیچ چیز از آن ندانیم. قبض یعنی کالا هنوز تحت سلطه کسی که پول داده نیست.

شاگرد: ثمن اقباض شده. نصف کار انجام شده، عقد هم بسته شده.

استاد: اتفاقا دارید تایید می کنید. پول را به او داده ولی کالایی هنوز دست او نیست. شما برای این‌که کالایی دست او نیست، چیز کمی در معاوضه قائل هستید ؟ فقط بیع را پر رنگ می کنید. ما می خواهیم بگوییم قبض در معاوضه چیز پر رنگی است. تسلیط. اصل بیع یک عقد خواندن است. می گویید بعتُ، أوجبتُ، قبلتُ. این که مهم نیست. آن چیزی که مقصود از معاوضه بود انتفاع از عین بود. سلطه مشتری بر عینِ کالا بود. نه این که یک چیزی بخواند و بگوید اوجبتُ بگوید قبلتُ. بعدا هم ضمان ها رد و بدل بشود. و لذا عرف عقلا در تناسب حکم و موضوع که می بینند قبض به عنوان تسلیط طرف مقابل بر کالای مقصود است، این نقش بسیار مهمی دارد. بلکه در بسیاری از جاها خود عقد متفرع بر قبض و این هاست. یعنی مقصود اصلی خود کالاست به نحوی که معاملات، معاطات هم بود مهم نیست. شما چرا می گویید معاطات، بیعٌ؟ چون می گویید معاطات، معاطات المبیع است، ثمن و عوض است. مقصود، کالاها هستند، وقتی مقصود کالاها هستند  عقد ابزاری برای انتقال می شود. در معاطاه  ابزار انتقال یا همان ما به الانشاء  فعلی می شود؛  گاهی اوقات «ما به الانشاء» قول است ، گاهی اوقات  «ما به الانشاء» فعل است.این چقدر مهم است. یعنی خود اقباض آن قدر در معامله نقش عقلایی دارد که عقلا گاهی خود عقد را به «ما به الانشای فعلی» تبدیل می کنند. با معاطات کار را انجام می دهند. ولی معاطات یعنی اعطاء، یعنی اقباض. این قدر مساله قبض مهم است. حالا این قسمت اول.

گام دوم؛ اختصاص قاعده به اتلاف اجنبی

گام دوم، مرحوم شیخ دیروز فرمودند که اگر متلف اجنبی، بایع یا مشتری بود، چه بگوییم؟ الان می خواهم از همین استظهار دوباره نتیجه بگیرم. حالا بحثش باشد، بعدا به تفصیل برسیم. من عرضم این است که اصلا قاعده تلف، به لسانش و به تناسب حکم و موضوع شامل اتلاف مشتری و بایع نیست. یعنی ناظر به او نیست. تلف اجنبی را می گیرد. «کل مبیع تلف» در محاورات عقلائیه، اگر دزد هم برد، اجنبی برد، هنوز تلف نشده، رعد و برق و صاعقه نزده که از بین برود. آتش نگرفته. دزد برده اما دزدی که دیگر قطع امید هستیم. این قاعده این فرض را می گیرد؛ تلف. اما اگر خود بایع بیاید اتلاف کند یا خود مشتری بیاید اتلاف کند، این اصلا حکمش جداست. یعنی این قاعده ناظر به او نیست.

شاگرد: اتلاف خطأیی هم همین طور است؟ خطأً بایع اتلاف کند.

استاد: اتلاف باشد. اتلف ولو خطأً. حالا این استدلالش؛ ممکن است برگردیم. این فعلا ادعای من است، بحثش می کنیم. بر هم می گردیم ان شاء الله. اصلا مورد این قاعده نیست. این دو تا را در نظر بگیرید و قاعده تلف که الآن در ذهن شریفتان حاضر است. حالا برویم سراغ صاعٌ من الصبرة. سوال: مناط روایت اطنان چیست؟

مناط قاعده؛ امری تکوینی یا اعتباری

امام علیه السلام فرمودند که ده هزار طنی که باقی مانده مال مشتری است که خریده. شما می گویید مناط این است که کلی خریده، کلی که نمی سوزد. کلی در معین. چون مبیع کلی بوده و کلی آتش نمی‌گیرد. هر چه سوخته در عین خارجی، از مال بایع سوخته. ده هزار طنی که مانده، آن کلیِ مبیعِ مشتری بر آن منطبق می‌شود، می گوییم بردار برو. آیا مناط روایت در صحیحه اطنان این است؟- حالا حرف صاحب جواهر- یا مناط این است که امام علیه السلام می فرمایند تو که هنوز نگرفته بودی، قبض نکرده بودی که، ده هزار طن خریدی، قبل از قبض تلف شد. چون قبض نقش دارد، پس ضرری به تو وارد نشده. مناط در صحیح اطنان مساله قبل القبض است که حضرت می گویند هیچ چیزی از سهم او کم نمی‌شود، کلِ باقی مانده را به او بده.

شاگرد: شایع هم باشد، باید همین حرف را بزنیم.

استاد: حالا فعلا دارم به صورت مبهم عرض می‌کنم، اصل مقصود معلوم بشود. الان یک استظهاری می خواهم عرض کنم، این بزنگاه عرض من است، تامل بفرمایید، ببینید سرمی رسد در ذهن شریفتان یا نه. وقتی می گوید این کلی را فروختم، ده هزار طن یا صاعا من الصبرة، امام علیه السلام وقتی می فرمایند ده هزار طن مال اوست، ما الان دو تا مناط گذاشتیم وسط؛ گفتیم یک مناط این است که امام دارند تحلیل می فرمایند، می‌گویند آقای بایع تو که کلی فروخته بودی، او هم که کلی خریده بود. وقتی این عین خارجی آتش گرفت، کلی که نمی سوزد، فقط می خواهد یک چیزی پیدا کند بر آن منطبق بشود. وقتی جایی پیدا کرد و بر آن منطبق شد، این کافی است. سهمت را بگیر و برو. این یکی است. یا این که بگوییم آقای مشتری تو که هنوز تحویل نگرفته بودی که، قبض، صحبت سر کلی و بسوزد یا نسوزد نیست. می گوییم آقای مشتری تو که هنوز دستت نیامده بود، پیش او بود، تحت سلطه او بود، تلف شد هیچ ضرری به تو وارد نمی شود، من مال بایعه. کدام این ها اولویت است؟

 

برو به 0:35:45

من فعلا عرضم این است، شما به ریخت این دو تا مناط نگاه کنید. کدامش تابع مصالح و مفاسد است؟ و کدام نگاهش نگاهِ تکوین است؟ ما می گوییم صاعا من الصبرة چون کلی است، کلی بیرون عین است. کلی که نمی سوزد. پس عین خارجی که سوخت برای بایع است نه مشتری. این بیان چه بیانی است؟ بیان مصالح و مفاسد و حقوق و اعتباریات است؟ یا بیان یک نحو کلی و تکوین و فرد و این هاست؟ درواقع یک نحو بیان تکوینی است.

اما اگر بگویید که قبض بسیار نقش مهمی دارد. مشتری پول داده، اصلا مسلط نشده بر کالا. چون قبض مهم است، پول را داده و بر کالا اصلا مسلط نشده و تحت سلطه بایع تلف شده، در اینجا که او نمی تواند ضرر کند. این بیان چه بیانی است؟ بیان حقوقی است. بیان نگاه کردنِ مصالح و مفاسد، اغراض و این هایی است که در اعتباریات سامان داده می شود. در استظهارات، اولویت با کدام است؟ وقتی یک روایت را استظهار فقهی از آن می‌کنیم، وقتی امر ما مردد بین دو تا مناط است که مناط این تقنین یک چیز منطقی و فلسفی و حکمت و کلام و این‌که کلی نمی سوزد و از این تکوینیات است؟ یا نه، در تقنین نگاه به قیم و ارزش ها و اغراض است. این که ملاحظه کنند مصالح و مفاسد و این که حقوق اعتباری- که پشتوانه تقنین است- این جا موجود است. ما می گوییم کلی نمی سوزد دیگر چه کار داریم؟ این نگاهی است که می گوید کلی نمی سوزد. اما در اعتباریات ما چه کار داریم که کلی می سوزد یا نمی سوزد. ما الان باید نگاه کنیم که او پول آورده، دیگری هم جنس داشته. الان هم یک واقعه‌ای رخ داده. در این واقعه چه کسی احق است که متحمل ضرر بشود؟ نصف کنیم؟ وقتی ما داریم به این فکر می کنیم که یک واقعه ای رخ داده، ضرر را متوجه چه کسی کنیم، این جا داریم طبق مصالح و مفاسد و عرف عقلا، معاملات و امثال این ها پیش می‌بریم.

شاگرد : یعنی در واقع به تعبیر شما؛ تلف را به جای این که یک عنوان تکوینی ببینیم یا حالا اعتباری به آن لحاظ ، آن را یک عنوان حقوقی ببینیم که دارای آثاری حقوقی است.

استاد: بله، جزاکم الله خیرا.

شاگرد2: مبنای شما که جامع بین این دو تا قول است، چرا همان را نمی فرمایید؟ این که ما چیزی به نام کلی و این هایی که یک انواع ملک باشد، نداریم. ما یک حکم داریم به نام قبض، الان اسمش را می گذاریم کلی.

استاد: احسنت، این فرمایش شما درست است طبق آن عرضی که من داشتم. ولی طبق آن عرضی که من داشتم، طبق آن مبنا، این سنخ بیان و ادبیات که کلی نمی سوزد، مناسبش نیست. لذا آن چیزی را که شما می‌گویید- من بعدا هم عرض می‌کنم- من هیچ مشکلی ندارم که کلی بگیریم. اما دیگر بیانی نشد که از حیث کلیت، این ها بیاید. ما طبق این بیان می خواهیم استظهار کنیم که اساسا وقتی می گویند در صاعٌ من الصبرة امام علیه السلام فرمودند آقای مشتری پولت را دادی، دیشب رفتی و صبح آمدی دیدی 20 هزار طن تلف شده، تو کالا هنوز دستت نبود، سلطه بر کالا پیدا نکرده بودی، ضرر متوجه تو نیست. اگر بگوییم این طور است پس بنابراین متعین می شود در این که بگوییم بعتُ صاعا من الصبرة، میزان حرف صاحب جواهر است. یعنی الان متعین می شود که آن مناط برای عدم تضرر مشتری در بعتُ صاعا من الصبرة یا در اطنان، قبض می شود نه آن مساله کلی.

شاگرد: اگر طبق مبنای شما بگوییم سوختن کلی  بحث تکوینی است و ارتباطی با بحث  حقوقی و اعتباری ندارد بالأخره قسمتی از این مال تلف شده است  طبیعتاً  نمی‌تواند تطبیق شود بر قسمتی دیگری از مبیع خصوصاً  طبق مبنای اشاعه.

استاد: یک چیزی بود که چند جلسه قبل، دو سه بار هم در موردش صحبت کردیم، دوباره بر آن تاکید دارم، این طور به خیالم می رسد که عرف عقلا وقتی یک کالای بیرونی داریم، مثل صبره ای که روی هم است، وقتی می گوید من سه کیلو از این خرمن خریدم، عرف عقلا وقتی کالای خارجی داریم و از او خریده، خودش را شریک می بیند. شریک مطلق، نگویید دوباره مشاع. من کار ندارم به خصوص مشاع با احکامش که بگوید حالا کذا کذا. نه، منظور من یک دید عرفی است که عقلا وقتی کالایی موجود هست، کلی در معین، «در معین» را برایش حساب باز می کند. الان می گوید از این خرمن اینجا، صد کیلویش مال من است. یعنی چه؟ یعنی ولو شما تعبیر می کنید کلی در معین، اما در معین بودنش برای عرف عقلا بسیار پر رنگ است. خودش را سهیم می بیند در این خرمنی که این جا موجود است. چرا؟ چون عین خارجی است. سلف اگر بود، خب چیزی نیست، بعدا می آید. اما وقتی عین هست، اجازه نمی دهد هر کسی بیاید تعرضی بکند و بگوید شما که کلی دارید. نه، خودش را سهیم می داند. با این مقدمه در مانحن فیه اگر مشاع باشد یا کلی در معین باشد، می تواند احکامش تغییر کند، اما از این جهت که قبض، سبب می شود که قبل القبض ضرر به او نخورد ولو مشاعا. و بعد القبض شریک باشد، چه کلی در معین باشد.

 

برو به 0:42:06

شاگرد: ضرر نخورد به این معنا که باید از مال جبران کند نه این‌که تطبیق بکنیم بر  جای دیگری ازمال، یعنی اگر نصف آن  سوخته شد نصف دیگر مال را به او برگرداند.

استاد: آن نکته بعدی است، الان عرض می‌کنم. الان سوالی که مشکل بحث ما می شود این است که چرا امام فرمودند که ده هزار طن مال اوست؟ باید بگویند بخشی از آن چیزی را که به ازاء گرفته، پولش را پس بدهد. طبق قاعده تلف این می شود. این سوال اصلی است که ما باید برسیم. فعلا قبل از این که برسیم به ای که امام چرا نفرمودند که از سهم او این را پس بدهد، این مقدمات را اگر مفروض بگیریم که کلی در معین هم خودش را در عین شریک می‌داند. وقتی خودش را شریک می داند تنها چیزی که روایت اطنان فعلا روی این مبنا می تواند معنا بشود این است که امام علیه السلام می خواهند بگویند چون قبض نکرده، ضرر متوجه او نیست. ضرر متوجه نیست در صحیحه اطنان چطور معنا کردند؟ گفتند کل سهم ده هزار طن را او بردارد برود. نگفتند آن سهمش که سوخته از کل، بالنسبة پولش را بایع به او پس بدهد. گفتند طن‌ها را بردارد برود. و این خلاف قاعده قبض می شود با این استظهاری که من الان جلو آمدم. این سوالی است که باید حل بکنیم، ان شاء الله استظهار بیشتری از روایت نیاز داریم.

شاگرد: حضرت معامله را امضا کردند.

استاد: نه، به عبارت دیگر آن جهت کلیت را تقویت کرد.

شاگرد: بله دیگر، معامله هم امضا شد با این.

استاد: حالا ان شاء الله زنده بودیم فردا عرض می کنم که ما این روایت را طبق این مقدمات اگر بپذیریم، چطور معنا کنیم.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

تگ: نقل به معنا، روایت عقبه، ضمان المعاوضه، ضمان الید،‌ روایت اطنان، استظهار عقلا از روایت اطنان، استظهار عرف از روایت اطنان، استظهار عقلا از قاعده تلف، کل مبیع تلف قبل قبضه  فهو من مال بائعه، مقصود محوری،ضمان الغرامه، مناط، خلط تکوین و اعتبار،  عناوین حقوقی، اعتبار، کلی در معین،

 


 

[1] . شاگرد: برعکس حرف شما هم می‌شود. درجایی‌که قبض شده است بحث از ضمان اصلاً نمی‌آید. خود همین نشان دهنده این است که قبض دلیل تام است.

استاد: من هم می گویم القا کننده این کلام در صدد چیست؟ مبیع بودن را می خواهد پر رنگ کند؟ می خواهد پر رنگ کند تلف را؟ می خواهد پر رنگ کند مال بایع را؟ یا نه، می خواهد پر رنگ کند قبض و لا قبض را؟ قبض و قبل القبض را؟ من عرضم این است که محوریت با قبض است.

شاگرد: منظورم این است جایی که قبض شده، این بحث ها وقتی نمی‌آید، دیگر دلیل تام می‌شود. برعکسش را دارم می گویم که وقتی قبض شد، این بحث ها هیچ کدام دیگر نمی آیند. این می شود دلیل تامش.

11:14

استاد: برعکسش نمی شود که. عین عرض من می شود. شما می گویید ببین وقتی قبض آمد هیچ کدام از این بحث ها نیست، پس یعنی میزان قبض بود.

شاگرد: می خواهم تقویت حرف صاحب جواهر…

استاد: این جا که صاحب جواهر حرفی ندارن. در مانحن فیه …

شاگرد: آن ها همه جا علت را قبض می‌دانستند.

استاد: نه. به آن بحث آن جا نروید. اصلا آن بحث الان بحث من نیست. ببینید من دارم عرض می کنم سوال این است «کل مبیع تلف قبل قبضه» آیا وقتی مبیع تلف شد قبل از قبض، آقای بایع باید قیمت و مثل این را به مشتری بدهد یا پولی که از او گرفته برگرداند؟ سوال من این است. من بیش از این الان دنبالش نیستم.

[2] محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن عبد الله بن هلال عن عقبة بن خالد عن أبي عبد الله ع‏ في رجل اشترى متاعا من رجل و أوجبه غير أنه ترك المتاع‏ عنده و لم يقبضه قال آتيك غدا إن شاء الله فسرق المتاع من مال من يكون قال من مال صاحب المتاع الذي هو في بيته حتى يقبض المتاع و يخرجه من بيته فإذا أخرجه من بيته فالمبتاع‏ ضامن‏ لحقه حتى يرد ماله إليه.( الكافي،ج‏5،ص171)

[3] . شاگرد: ما الان بین ضمان غرامت با ضمان معاوضی تردید داریم در این روایت. من همان اول چیزی که به ذهنم متبادر شد این بود که آن کلید واژه و معنای محوری، تلف قبل القبض است. یعنی قبل القبض ظرف برای تلف است. و امام می خواهند بگویند این تلف، ظرفش قبل از قبض است، این از مال بایع می شود. بعد این جا یک اصل و یک عمومات هم موافق ضمان غرامت است. یکی استصحاب، استصحاب لزوم بیع. دوم عمومات «اوفوا بالعقود» و «المومنون عند شروطهم» این ها کمک می کند که ما جانب ضمان غرامت را بگیریم.

استاد: در فرمایش شما محوریت قبض کنار رفت.

استاد: شما الان رفتید سراغ این که اوفوا بالعقود و این‌که بیع صورت گرفت و مالک است و دیگر ملک او شد و تلف هم شده، باید بدهد. باید مثل و قیمت را بدهد. این استظهار نشد از این. شما بیرون رفتید. کاری کردید که ذهن ما را از متمرکز شدن روی استظهارِ عین عبارت متفرق کنید. شما چیز دیگری نگویید، فقط همین عبارت. استظهار این است دیگر. شما خود این عبارت را به عرف عام عقلا عرضه کنید. بگویید این عبارت می خواهد نقش به چه چیزی بدهد؟ می خواهد به ضمان بایع نقش بدهد؟ یا می خواهد به قبض به عنوان قبل و بعدش نقش بدهد؟

شاگرد: به تلف می خواهد نقش بدهد.

استاد: تلف برایش مهم است؟

شاگرد: این جا اصلا تلف مطرح است.

شاگرد2: چرا قبل از قبض می گوید؟

شاگرد: چرا ما معنای محوری را یک کلمه بگیریم؟ این که درست نیست.

استاد: من هرگز نگفتم حتما یکی است. من می گویم عرف عام عقلا چه می فهمند اینجا؟ الان اینجا ذهن  عقلا روی تلف متمرکز می شود؟ روی تلف کنکاش می کنند؟

شاگرد: ضمیر به آن برمی گردد. «کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بایعه» یعنی صحبت سر تلف است. ظرف تلف، قبل از قبض است. من می دانم معنا دارد، معنایش هم موثر است، اما معنای دومی است، نه اولی. یعنی معنای اصلی تلف است. حالا این تلف خودش موضوعیت دارد؛ قبل القبض باشد یا بعد القبض باشد. آن چیزی که اول هم به ذهن ما رسید این تلف قبل القبض با هم بود به عنوان معنای محوری.

شاگرد2: فکر می کنم این فرمایش شما که معنای محوری را لحاظ کردید، یک مقداری تفاهم این مشکل شده. یعنی از معنای محوری آن چیزی را شما مدنظر دارید که در واقع متغیر این قضیه است و بود و نبودش و تغییراتش در اصل ماجرا تغییر ایجاد می کند. نه آن موضوعی که در موردش صحبت می خواهیم بکنیم. الان تلقی ایشان این است که معنای محوری یعنی موضوعی که می‌خواهیم … بله در مورد تلف می خواهیم صحبت بکنیم اما آن متغیری که عامل تاثیر گذار است در واقع آن قبض و این هاست.

شاگرد: امام دارند امضا می کنند این بیع را. اصلا این مبیع شده، فروخته شده. یعنی با این هم یک اشاره ای می خواهند به ما بدهند که معامله فسخ نمی‌شود.

استاد: من مال بایعه.

شاگرد: تلف من مال بایعه.

استاد: من مال بایعه، با «فالبایع ضامن» فرق ندارد؟

شاگرد: دارد.

استاد: اگر دارد، پس چرا این تعبیر شد؟ «من مال بایعه» نه «فالبایع ضامن».

شاگرد: پس چرا لفظ مبیع آمد؟

استاد: به خاطر این که بسیاری از کلمات ممهد کلام است. یعنی مبیعِ تالف موضوع کلام است، کل مبیع تلف. عرف عقلا که حضرت می فرمایند «کل مبیع تلف»- درست است در استظهارات کلاسیک می گویید مستاجر علیه، مصالح علیه و امثال این ها- تا این کلام را عرف عام بشنوند می گویند گوینده‌ی کلام نظر به کدام یک از این واژه ها دارد از نظر مقصود؟ من می گویم قبض. قبل قبضه. یعنی حضرت عنایت به قبض دارند. قبلش می گویند ضامن است، یعنی باید پول را پس بدهد. معاوضی هم یعنی این. یعنی پول را باید پس بدهی.

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است