1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٠)- منازل قمر؛ اهلّه؛ مواقیت (2)

درس فقه(٧٠)- منازل قمر؛ اهلّه؛ مواقیت (2)

چهار احتمال در معنای منازل قمرـ نقد مدّعای هیویات فقیهه در معنای اهلّه ـ لزوم توجه به فضای حاکم بر هر بحث ـ نکاتی پیرامون تراث حدیثی شیعه
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13136
  • |
  • بازدید : 303

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧٠: ١۴٠٠/١١/١١

منازل قمر؛ اهلّه؛ مواقیت (2)

چهار احتمال در معنای منازل قمرـ نقد مدّعای هیویات فقیهه در معنای اهلّه ـ لزوم توجه به فضای حاکم بر هر بحث ـ نکاتی پیرامون تراث حدیثی شیعه

توجه به ارتکازیات و مسلّمات در فضای بحث علمی

دیروز عبارتی از هیویات را خواندیم. البته در روز شنبه در این‌باره بحث شد که دو مرحله است؛ یکی این‌که خودمان حرفی را بفهمیم. دیگری این است که بین باحثین یک بحث علمی، بتوانیم به وسیله آن چه که خودمان فهمیدیم فضای حاکم و عمومی بر بحث فقهی را جلو ببریم که ناظرین بعدی هم همراهی کنند و بحث پیش برود و قدم‌هایی از آن حل شود. این را روز شنبه عرض کردم.

دیروز آقا درباره این مطلب توضیحی فرمودند که علی ای حال در فضای خود بحث علمی هم وقتی میخ بعضی از ارتکازیات و مسلمات را بکوبیم خودش در فضای عمومی بحث کمک می‌کند. از فرمایش ایشان به یاد حرف هم مباحثه‌ام –حفظه الله- افتادم که بعد از درس حاج آقا وقتی به کوچه آمدیم فرمود. بحث اصول حاج آقا به حجیت خبر واحد رسیده بود.  حاج آقا ترتیب بحث را تغییر دادند. وقتی بیرون آمدیم آقا فرمودند من از این جلسه خیلی خوشم آمد. این تغییر ترتیب ادله خیلی جالب بود.

وقتی حاج آقا بحث حجیت خبر واحد را شروع کردند، فرمودند مرسوم این است که می‌گویند «یدل علی حجیته من الادلة الاربعه من الکتاب، من السنه، من الاجماع، من العقل». بعد هم سیره عقلائیه را مطرح می‌کردند. حاج آقا فرمودند ما بعداً در استدلال و استظهار از کتاب، از سنت و… می‌بینیم که در همه این‌ها به مئونه سیره عقلائیه نیاز داریم. لذا وقتی برای حل نهایی به آن نیاز داریم، اولین دلیل را سیره عقلائیه ذکر می‌کنیم تا ببینیم جا دارد یا ندارد. لذا ترتیب را عوض کردند؛ اول شروع کردند  ببینند سیره عقلاء در این بحث چیست و بعد وقتی آن ثابت شد و برایمان واضح شد که سیره چیست، استظهاراتمان مبتنی بر آن باشد تا ببینیم می‌تواند رادع از آن باشد یا نه.

گویا در مانحن فیه هم فرمایش دیروز آقا این بود که در فضای بحث هم می‌توانیم یک چیزی را جلو بیاندازیم؛ به‌عنوان یک محور؛ به‌عنوان این‌که میخ یک بحثی که عرفی عقلائی است بکوبیم.

لزوم توجه به فضای حاکم بر یک بحث علمی

خب این حرف خوب است. ولی من قرار بود دیروز مطالبی را عرض کنم که الآن صفحات آن را عرض می‌کنم.

ببینید در همین مسأله حجیت خبر واحد در زمان ما بین اصولیین، علماء و محققین فضایی حاکم است. در این فضا حرف حاج آقا بُرد دارد و وقتی آن آقا بیرون می‌آید می‌گوید به به! چه خوب شد! اما خودتان را در یک فضایی فرض بگیرید که آن اجماع بر عدم حجیت خبر واحد، حاکم است. لذا وقتی حاج آقا ترتیب بحث را عوض کنند، آن کارایی خودش را ندارد. یا لااقل اگر اجماع بر عدم حجیت حاکم نیست، هر دو اجماع در محکم در کنار هم هست. اجماع بر حجیت و اجماع بر عدم حجیت. حالا شما می‌خواهید سیره را جلو بیاندازید. در این حالت، بحث جلو نخواهد رفت. این بود که ما هنوز نیازهایی داریم.

فضای حاکم بر استدلالات علامه تهرانی

لذا در مراسلات مطالبی را پیدا کردم که شاید پانزده-شانزده مورد بود. من سریعاً آن صفحات را می‌گویم و بعد شما هم نگاه کنید؛ صفحه ۴٧، صفحه۶۵، صفحه ۶٧، صفحه ١٠٠، صفحه ١٠١، صفحه ١۴۴، صفحه ١۵١، صفحه ١۵۴، صفحه ١۵۶، صفحه ١۵٨، صفحه ١۶٢ تا ١۶۵. مطالب خوبی در آن جا هست که ناظر به فضایی است که در نظر ایشان حاکم بوده است.

در صفحه ۴٧ بعد از بحث عرفی می‌فرمایند: «و أمّا الجهة الشّرعيّة». دقیقاً موضوع عرفی را مطرح می‌کنند و به نحو عرفی حرف‌هایشان را می‌زنند. بعد می‌فرمایند:

مع أنّ الرّوايات تدلّ على موضوعيّتها فإذن لا بدّ من الحكم بدخول الشهر إذا علمنا خروجه بالإرصاد، و الآلات الحديثة الّتي رئي بها القمر، فيما إذا كانت الرؤية بالعيون العادية غير المسلّحة محالا، أو بحساب المنجّم الماهر الخبير المطّلع من الزّيجات الدقيقة، فهو يحسب لنا دقيقا أنّ خروج القمر عن تحت الشعاع إنّما يكون بعد 44 قه و 12 عت و 29 يوما من الشهر الماضي تقريبا، و يدلّنا على هذه الشهور واحدا بعد واحد إلى عشر آلاف سنة، فنستريح من هذه الضّوضاء[1]

 

برو به 0:05:11

«مع أنّ الرّوايات تدلّ على موضوعيّتها»؛ می‌گویند اگر این موضوعیت را نداشت، خودمان به‌راحتی یک تقویم نویس و متخصص پیدا می‌کردیم و آن را از زیج در می‌آوردیم؛ «بحساب المنجّم الماهر الخبير المطّلع من الزّيجات الدقيقة، فهو يحسب لنا دقيقا أنّ خروج القمر عن تحت الشعاع … فنستريح من هذه الضّوضاء»؛ خودتان بعداً به این «ضوضاء» مراجعه کنید. می‌گویند فقها و شرع جلوی همه این‌ها را گرفته‌اند اما شما می‌خواهید خودتان را راحت کنید؟! نمی‌شود که راحت شوید.

از صفحه ۴٧ شروع می‌کنند تا به جایی که به اوج خود می‌رسند؛ در صفحه ۶۵ می‌فرمایند:

و هلمّ جرا إلى آخر الدّهر، فنستريح من الاستهلال و الرؤية و الشّهادة و البينة و القضاء و غيرها جميعا.مع أنّ القائد العظيم: نبيّنا الأعظم صلوات الله و سلامه عليه و آله، المتجلّى في قلبه أنوار الملكوت و المؤيّد بروح القدس، حسم مادّة النزاع، و حلّ هذا المشكل، و قلع أساس هذه التخيّلات الواهية إلى يوم القيمة، بقوله المعجز عند أهل التحقيق: صوموا لرؤيته و أفطروا لرؤيته. و شرط الرؤية في جميع الأمكنة.و الظّاهر من كلامه صلّى الله عليه و آله و سلّم، جعل الرؤية علی نحو ‌الموضوعيّة، لا الكاشفيّة الصرفة، و الطريقيّة المحضة[2]

«و هلمّ جرا إلى آخر الدّهر، فنستريح من الاستهلال و الرؤية و الشّهادة و البينة و القضاء و غيرها جميعا.مع أنّ القائد العظيم: نبيّنا الأعظم صلوات الله و سلامه عليه و آله، المتجلّى في قلبه أنوار الملكوت و المؤيّد بروح القدس»؛ واژه‌هایی که در اینجا به کار می‌برند در فضای بحث تأثیرگذار است. می‌گویند شما می‌خواهید با یک محاسبه کار را تمام کنید؟! و حال این‌که چنین پیامبری، «حسم مادّة النزاع، و حلّ هذا المشكل»؛ آب پاکی را روی دست همه ریختند. «و قلع أساس هذه التخيّلات الواهية إلى يوم القيمة، بقوله المعجز عند أهل التحقيق: صوموا لرؤيته و أفطروا لرؤيته. و شرط الرؤية في جميع الأمكنة»؛ همین که مختار خودشان است؛ رؤیت و تمام!  وقتی بعداً برخورد کردم برایم خیلی جالب بود که فضای بحث علمی چطور به جایی برود که به یک چیزی تصریح می‌کنند که خلاف ارتکاز است! وقتی نگاه می‌کردم می‌دیدم چقدر خلاف ارتکاز من است!

در صفحه ١۵٩ می‌گویند: اگر ما خودمان بودیم و ادله رؤیت، می‌گفتیم دو شهر ولو نزدیک هم باشند، رؤیت یک شهر برای شهر دیگر فایده ندارد. چون روایت رؤیت می‌گوید من شارع رؤیت را به نحو صفتی، موضوع قرار دادم و باید ببینید تا نزد من شارع داخل شود. آن شهر چه ربطی به این شهر دارد؟! بله، روایات این طرف گفته‌اند که اگر در یک شهری دیدند، قضاء کن. لذا از این معلوم می‌شود که شارع یک توسعه‌ای داده. اصل رؤیت، یعنی در همان شهر خودت و با توسعه می‌گوییم آن شهر و این شهر، کأنّه یک شهر هستند. اما این‌که حالا به اسپانیا بروید، از کجا؟!

خب ارتکاز ما از ادله قضاء این است؟! وقتی شما این همه روایت را شنیده‌اید؛ حضرت فرمودند که اگر بعداً بیّنه شهادت داد که در شهر دیگری دیده‌اند، به این معنا است که اگر خودمان بودیم می‌گفتیم که آن شهر که به ما ربطی ندارد ولو بیست فرسخ بود؟! اگر خودمان بودیم به این صورت بود؟! ادله رؤیت این را می‌رساند؟! لذا در صفحه ۵٩ می‌فرمایند: « نبيّنا الأعظم صلوات الله … و قلع أساس هذه التخيّلات الواهية إلى يوم القيمة».

جالب‌تر آن در صفحه ١۵١ است.

فمن التزم بهذا فقد أبطل سمات الأهلّة، و أنكرها مواقيت، و من ادّعى عدم تنافيه مع الآية الكريمة، فهل يا ترى إلّا كونه لاعبا بالقرآن العظيم؟[3]

می‌فرمایند: دارد با قرآن بازی می‌کند!

چیزی که باز جالب است، آخر کتاب است. معلوم می‌شود که از جواب بعدی خیلی ناراحت بودند. لذا مطلب جالبی می‌گویند. می‌فرمایند کسی که به ما جواب داده گفته که حرف تو از نظر علمی خوب است اما از نظر ادله شرعیه حرف محکمی نیست.

در صفحه ١۶٢ می‌فرمایند:

فأين كنت يا للقرآن العظيم؟ إذا ناديت بصوتك المعجز الدّائم الباقي العامّ‌ ‌لكلّ فرد في العالم «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ وَ الْحَجِّ» فهل يكون القمر في المحاق، و لمّا تسمّى هلالا، ميقاتا للنّاس [4]

تعبیرات را ببینید: «فأين كنت يا للقرآن العظيم؟»؛ یعنی شما که با این در می‌افتید با قرآن درافتاده‌اید. «إذا ناديت بصوتك المعجز الدّائم الباقي العامّ ‌لكلّ فرد في العالم «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ وَ الْحَجِّ»، فهل يكون القمر في المحاق، و لمّا تسمّى هلالا، ميقاتا للنّاس».

ثمّ إنّ الظّاهر منه تماميّة بحوثنا العلميّة فيما هو مرتبط بالمقام، و الاعتراف بها جملة، بخلاف الأدلّة الشّرعيّة، فلم يعترف بها كلّ الاعتراف. و فيه ما لا يخفى، لأنّه كيف يمكن أن يخالف الدّليل الشّرعيّ ما هو مسلّم من العلوم العقليّة أو الطبيعيّة المنتهية إلى الأوّليّات و المسلّمات و الوجدانيّات و غيرها، ممّا يكون مأخذا للبرهان؟ و كيف يمكن التعبّد بما هو غير صحيح عند العقل أو الوجدان؟ مع أنّ التّشريع منطبق على التكوين، و حاشا لمذهب الإسلام، مع ارتفاع بنيانه، أن تكون قاعدة من قواعده، على خلاف العقل الصّريح، أو مخالفا لواقعيّة خارجيّة، أو يكون أسّ من أسسه مبنيّا على التّخيّل و التّوهّم، خلاف المنطق الصّحيح واقعا على شفا جرف هار، مع ندائه الصّريح بالقول الفصل الّذي ليس بالهزل:فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا لٰا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لٰا يَعْلَمُونَ. [5]

«ثمّ إنّ الظّاهر منه»؛ کسی که حرف ما را دیده، «تماميّة بحوثنا العلميّة فيما هو مرتبط بالمقام»؛ می‌گوید که بحث‌های علمی را خوب جلو آمدید. «و الاعتراف بها جملة»؛ همه آن‌ها هم قبول است. «بخلاف الأدلّة الشّرعيّة»؛ ادله شرعیه شما تام نیست. «فلم يعترف بها كلّ الاعتراف». بعد می‌فرمایند: «و فيه ما لا يخفى»؛ معلوم می‌شود که ناراحت می‌شوند.

«لأنّه كيف يمكن أن يخالف الدّليل الشّرعيّ ما هو مسلّم من العلوم العقليّة أو الطبيعيّة المنتهية إلى الأوّليّات و المسلّمات و الوجدانيّات و غيرها، ممّا يكون مأخذا للبرهان؟»؛ می‌گویند وقتی قبول می‌کنید که ادله علمی من تام است، نمی‌توانید ادله شرعیه را قبول نکنید. چرا؟ چون شرعی که موافق عقل و علم نباشد به درد نمی خورد. مسلماً موافق است.

ببینید تا کجا می‌رسد! موضع ذهنی ایشان این جور است که من می‌فهمم. چند جای دیگر در این آدرس هایی که هست می‌بینید، می‌گویند که ضروری دین است و اجماع طائفه بر این است که این رؤیت نقش اصلی را دارد. شارع برای آن نقش اصلی را قرار داده. لذا اگر این رؤیت نیامد دخول شهر بی دخول! رؤیت جزء دخول شهر است. با این محکمی می‌گویند. بعد می‌گویند:

 

برو به 0:12:28

«و حاشا لمذهب الإسلام، مع ارتفاع بنيانه، أن تكون قاعدة من قواعده، على خلاف العقل الصّريح»؛ ایشان که نمی‌خواهند بگویند این دلیل شرعی هست ولی خلاف آن است. ولی ایشان به جایی رسیده‌اند که می‌گویند ضروری دین و اجماع است. چه کسی جرات می‌کند که با پیامبر خدا و قرآن در بیافتد؟!

ایشان صریحاً می‌گویند که وقتی خبیر ماهر اعلام بکند فایده ندارد. اما همان‌طوری که حاج آقا در جامع المسائل صریحاً دارند، آقای مختاری هم در کتاب رؤیت هلال صریحا می‌گویند امکان رؤیت کافی است؛ اگر ما از طریق محاسبه به قطع برسیم که هلال قابل رؤیت است، رؤیت میزان نیست. چرا؟ چون رؤیت طریقیت محضه دارد. تصریح می‌کنند، حاج آقا هم در جامع المسائل دارند. البته این محل اختلاف است که وقتی شما به قطع برسید، چه حکمی دارد.

این صفحاتی بود که  گفتم که خودتان مراجعه کنید و ببینید که فضای بحث به چه شکل بوده. بحمد الله در بعضی از جهات فضای بحث عوض شده. ولی آن زمان این فضا بوده. وقتی من این عبارات را می‌خواندم گفتم اگر در مقابل ایشان کسی کوچک تر از آقای خوئی بود، چه بلایی سرش می‌آمد! اگر بخواهد خلاف ضروری دین حرف بزند… . ولی خب مقابلشان استاد خودشان بودند؛ از استادشان چه تجلیلی می‌کنند و بحث دیگر به آن طرف ها نمی‌رود. ولی علی ای حال در منظر ذهن شریف خودشان استنتاجشان به این مقدار قوی است که اگر شما علم را قبول دارید دین هم همین است و نمی‌شود که شما آن را قبول کنید و دین را قبول نکنید. چون دین موافق با عقل است.

پذیرش طریقیت رؤیت در کتاب رؤیت هلال

نکته دوم در مورد امکان رؤیت است که آقا دیروز فرمودند. در همان کتاب رؤیت هلال، صفحه ١٠٢ به این شکل توضیح می‌دهند:

٢.چنان كه بسيارى از فقيهان بر اين باورند حق آن است كه رؤيت هلال طريقيت دارد نه موضوعيت. يعنى از آنجا كه نشانه‌ها و علائم ديگر در شرع مقدس جايگزين رؤيت مى‌شوند- هر چند بالفعل رؤيت محقق نشده باشد- مى‌فهميم كه رؤيت موضوعيت ندارد. مثلا با گذشت سى روز از ماه قبل، حكم به حلول ماه جديد مى‌كنيم و لو بالفعل رؤيت محقق نشود، يا كسى استهلال نكند يا بر اثر وجود مانعى هلال رؤيت نشود. نيز اگر هلال در شرق رؤيت شود، اوّل ماه براى نقطۀ غربى همعرض آن هم ثابت مى‌شود هر چند هلال در آن رؤيت نشود. دلائل متعدّد طريقيت به اين معنى در جلد دوم و چهارم رؤيت هلال مشروحا آمده و در اينجا به آنها نمى‌پردازيم [6]

حالا آن چیزی که آقا فرمودند:

  1. وقتى رؤيت طريقيت داشته باشد نه موضوعيت، رؤيت تقديرى يا امكان رؤيت نيز مثبت حلول ماه جديد خواهد بود. بدين معنى كه هرگاه قمر در وضعى باشد، كه اگر مانعى در آسمان نباشد و مردم استهلال كنند هلال ديده مى‌شود؛ همين اندازه براى اثبات اوّل ماه كافى است. بنابراين اگر بر اساس محاسبۀ قطعى به اتفاق كارشناسان و اهل خبره، ماه در موقعيتى باشد كه «لو لا المانع لرئى»، هر چند ديده نشود، اوّل ماه ثابت مى‌شود. به عبارت ديگر، چنان كه گذشت، صرف خروج ماه از محاق، مثبت حلول ماه جديد نيست، بلكه بايد ماه به درجه و حدّى برسد كه «قابل رؤيت» باشد و اين قابليت رويت، يا امكان رؤيت، يا رؤيت تقديرى و رؤيت‌پذير بودن ماه، ملاك حلول ماه جديد است.

«وقتى رؤيت طريقيت داشته باشد نه موضوعيت، رؤيت تقديرى يا امكان رؤيت نيز مثبت حلول ماه جديد خواهد بود»؛ توضیح می‌دهند که منظور ما از امکان رؤیت، همان رؤیت تقدیری است. چند جا هم هست.

«بدين معنى كه هرگاه قمر در وضعى باشد، كه اگر مانعى در آسمان نباشد و مردم استهلال كنند هلال ديده مى‌شود؛ همين اندازه براى اثبات اوّل ماه كافى است. بنابراين»؛ در اینجا می‌خواهند رؤیت تقدیری را بگویند.

«بنابراین اگر بر اساس محاسبۀ قطعى به اتفاق كارشناسان و اهل خبره، ماه در موقعيتى باشد كه «لو لا المانع لرئى»»؛ ابر و مانعی نباشد، «هر چند ديده نشود، اوّل ماه ثابت مى‌شود. به عبارت ديگر، چنان كه گذشت، صرف خروج ماه از محاق، مثبت حلول ماه جديد نيست، بلكه بايد ماه به درجه و حدّى برسد كه «قابل رؤيت» باشد و اين قابليت رويت، يا امكان رؤيت، يا رؤيت تقديرى و رؤيت‌پذير بودن ماه، ملاك حلول ماه جديد است». بنابراین آن حد و درجه نشان می‌دهد که رؤیت‌پذیر است. نه این‌که رؤیت‌پذیری و امکان قید آن شود. رؤیت تقدیری، یعنی می‌دانیم به آن حدی که با چشم عادی می‌بینیم رسیده لذا همین کافی است؛ این امکان کافی است و لازم نیست که حتماً به فعلیت برسد. مقابل بیان مراسلات است که صریحاً می‌گویند اگر شما بالدقه محاسبه کنید، محاسبه شما هیچ فایده‌ای ندارد. اگر به قطع هم برسید می‌گویند که شارع جلوی این قطع را گرفته است.

 

برو به 0:17:44

این‌که دیروز خدمت شما گفتم من چند بار این‌ها را خوانده‌ام، واقعش منظورم این نبود که من در فهم آن‌ها مصیب هستم. من نمی‌خواستم ادعای اصابه در فهم بکنم. می‌خواستم عرض کنم که در مراجعه تقصر نکرده‌ام. یعنی وقتی می‌خواستم این‌ها را بنویسم و در ذیل آن‌ها نکته‌ای را عرض بکنم، چند بار مراجعه کرده‌ام. تا اندازه‌ای که فهم قاصر خودم است، در مراجعه کوتاهی نکرده‌ام. این منظور من است. البته ممکن است کسی کوتاهی نکرده باشد اما درست نفهمیده باشد.

مدّعای هیویات فقهیه در معنای «أهلّه»

در این برگه‌ای که امروز به من داده‌اند فرموده‌اند که ما کلمات هیویات فقهیه را دیده‌ایم؛ فرموده‌اند: «گاهی در تقریر شاگرد بعضی از مسامحات و احتمال سهو در انتقال هست». بعد فرموده‌اند: «ظاهراً تعبیر منازل که برای قمر شده –عبارت هیویات صفحه یازده- تسامحا به کار رفته و مراد از منزل در کلام ایشان قرار گرفتن ماه در محل و مکان خاص است. نه منزل اصطلاحی به‌معنای موازات ماه با برجی از بروج فلک ثوابت. اگر چه ایشان در توضیح آیه «اهلّه»، مواقیت را به منازل قمر تفسیر فرموده‌اند ولی به نظر می‌رسد که یا تسامحا گفته شده یا برای توضیح نظرشان گفته شده». بزنگاه حرف ایشان در اینجا است: «مرادشان همان منزل‌های هلال‌های ماه‌های دوازده‌گانه است».

منزل‌های ماه یعنی دوازده منزل در هر ماه؟ این جور؟ یا در هر ماهی منزل‌ها؟ منظور شما کدام است.

شاگرد: منزل اول ماه.

استاد: خب فقط یک منزل است. یعنی ما بیشتر از دوازده منزل نداریم. خب اگر منظور این باشد که اصلاً استدلالشان سر نمی‌رسد و به مطلوبشان نمی‌رسند. ایشان می‌خواستند تلسکوپ را از طریقیت بیاندازند. می‌خواستند بگویند رؤیت، طریق است اما تلسکوپ برای بحث ما طریقیت ندارد. چرا؟ چون دو تا موضوع است. رؤیت طریق است به یک منزل. تلسکوپ هم طریق است به یک منزل دیگر، چه ربطی به این دارد؟! خب اگر بگوییم منظور ایشان همان منزل اول در هر ماه است، دو موضوع که سر نمی‌رسد!

شاگرد: یعنی نسبت به منزلی که با تلسکوپ دیده می‌شود. یعنی اینجا دو منزل داریم.

استاد: دو منزل در کجا؟ در دوازده ماه؟ یا در هر ماهی؟

شاگرد: در هر ماه دو منزل داریم.

استاد: فقط دو تا؟

شاگرد: نه، بحثمان الآن سر این دو منزل است. یعنی به حسب حرکت ماه منازل مطرح می‌شود. اما الآن بحث را روی دو منزلی می‌بریم که  یک منزل، محل قابلیت رؤیت با چشم عادی هست و منزل دیگر محلی است که رؤیت با چشم عادی ممکن نیست.

استاد: خب ایشان در درس آیات را خوانده‌اند یا نخوانده‌اند؟ وقتی «قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاس‏[7]»، این مواقیت به‌معنای منازل است؟

شاگرد: عبارت ایشان نسبت به توضیح آیه این شبهه را دارد اما ایشان در ادامه عبارت سراغ این می‌روند که محلی که رؤیت با چشم عادی ممکن است، منزلی است که شروع ماه از آن جا است.

استاد: منزلی است که با منزل قبل از خود، فرق می‌کند.

شاگرد: بله.

استاد: بسیار خب. همین اندازه هم برای مقصود ایشان و برای منظور ما کافی است تا آن را پی بگیریم.

ببینید در آیه شریفه مواقیت یعنی منزل‌های در یک ماه؟! «قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاس‏». عرض کردم که مجمع البیان تنها همین را بیان فرموده‌اند. می‌خواستم سایر تفاسیر را هم ببینم، نشد. اگر شما مراجعه فرمودید بفرمایید. ولی نکته‌ای که هست این است: من نگاه کردم کافی و تهذیب از شش نفر از اصحاب امام صادق علیه‌السلام نقل کرده‌اند که سه-چهار مورد از آن‌ها سندشان صحیح هستند و یکی ضعیف و یکی موثق است. اسم روات را هم اینجا نوشته ام.

جناب حلبی[8]، مفضل[9]، زید الشحام[10]، ابی الصباح[11]، عبد الله بن سنان[12]، عمر بن ربیع بصری[13]. این‌ها کسانی هستند که از امام نقل می‌کنند که «إنه سئل عن الأهلة فقال هي أهلة الشهور»؛ هلال ماه‌ها. نه حالات و اشکال قمر در یک ماه؛ منازل قمر در یک دوره. لذا در المیزان هم همین‌طور بیان کرده‌اند. ظاهر عبارت هم همین است؛ گمان نمی‌کنم کسی که آیه را بخواند، آن را به أشکال قمر بزند. اگر آیه را به اشکال قمر ببرد –که مانعی ندارد- تاویل استظهار عرفی است. ما مشکلی نداریم که بگوییم از یک کلمه ثبوتا دو معنا اراده شده، اما در استدلال فقهی اظهر، ظاهر و تاویل داریم. ادعای من این است که اگر شما «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» را به‌معنای منازل بگیرید تاویل کرده‌اید. نه این‌که اظهر و ظاهر باشد.

ببینید تاویل خلاف ظاهر، محال نیست. از باب استعمال لفظ در اکثر از یک معنا و مرادات، من هیچ مشکلی ندارم اما صحبت سر استظهار از آیه به ظهوری است که در فضای کلاس فقه بتوانیم به آیه نسبت بدهیم. اینجا همان حرف صاحب المیزان است.

 

برو به 0:24:04

شاگرد: به حالات مختلف یک ماه در شهر قمری، میقات می‌گفتند؟

استاد: عرض کردم که من برخورد نکردم. مثلاً روشن‌ترین حالت، بدر است. من ندیدم که بدر را به‌عنوان میقات قرار بدهند. مثلاً شمس وقت طلوع، میقات بوده؛ «یوم الزینه[14]» که در زمان فرعون داشتند هم بوده؛ میقات عرف عام یا میقات متشرعه. اما این‌که از حالت بدر اسم ببرند، نبوده.

احتمالات در مراد از منازل قمر

در مورد منازل قمر چهار معنا در ذهن من هست.

الف) منازل بیست‌و‌هشت‌گانه

یکی از آن‌ها همان منازل بیست و هشت گانه معروف است. این منازل از بروج اثناعشر شروع می‌شود. کسانی که نشده هیئت را بخوانید -ان شالله بعداً می‌خوانید- و ذهنتان به این اصطلاحات و به آسمان مانوس نبوده می‌توانید بدون انس به آسمان همین اصطلاحات را پی‌جویی کنید. این بیان مقدمه‌ای می‌شود تا اگر بعداً خواندید در ذهنتان خاطره خوبی بشود.

به دوازده صورت فلکی، بروج می‌گوییم. از نقطه اعتداال ربیع شروع می‌شود و تا دوازده می‌رود. شش مورد بالا است و شش تا پایین نیم کره شمالی است. ولو الآن جای آن تغییر کرده ولی روی حساب قدیم از حَمَل شروع می‌شود؛ برج حمل، صورت فلکی حمل؛ حمل به‌معنای برّه است. از صورت فلکی بره شروع می‌شود؛ حمل، ثور (گاو)، جوزا (به معنای تیرانداز)؛ نمی‌دانم کجا می‌دیدم که جوزا را به‌ گردو معنا کرده بود که درست نیست. شاید در لسان العرب[15] بود که اشتباه نسبت داده بودند. حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، تا: جدی، دلو، حوت. دوازده صورت فلکی است. هرکدام از این صور فلکی، دو و خورده‌ای –دو و ثلث- ستاره یا در خود آن است یا نزدیک آن است. مثلاً منازل قمر در خود حَمَل (بره) است. شاخ این بره شُرُطان است. این دو ستاره‌ای هستند که اولین منزل قمر و شمس هستند. شمس هم به همین صورت است. شمس ١٣ روز طول می‌کشد که از این شرطان رد شود. ماه یک شبه رد می‌شود و شمس سیزده روزه. بعد به بَطیِن (یا بُطَین) می‌رسد. هر دوی آن را گفته اند. هم تصغیر آن را گفته اند و هم غیر آن را. بطین شکم بره است. ستارۀ کوچکی در شکم بره است که به آن منزل دوم می‌گوییم. دو منزل است. سیزده روز می‌شود بیست و شش روز. یک مختصری برای شمس مانده تا در چهار روز رد شود، آن ثریا است. آخرین منزل در دل برج اول –حمل- ثریا است. همین‌طور جلو می‌رود. بیست و هشت منزل است که نام های آن معلوم است و معروف هم بوده. به شعر فارسی هم در آورده بودند که مرحوم مجلسی در بحارالانوار آورده‌اند.

این منازل قمر –در معنای اول- فلک ثوابت هستند. ستاره‌های آن ثابت هستند. خورشید می‌رود و ماه هم می‌رود. درجات رفتن آن‌ها همه معلوم است. امّا تغییر می‌کند. یعنی مثلا در ماه آبان خورشید در برج عقرب است؛ در منازلی که مقارن برج عقرب است، خورشید می‌آید. اما در ماه آبان، قمر چه زمانی به برج عقرب می‌آید؟ در مقارنه. در کنار شمس می‌آید. شمس در برج عقرب است و ماه هم کنار آن می‌آید. پس ماه هم در برج عقرب است. اما ماه سریع فاصله می‌گیرد. یعنی ماه از منازل عقرب رد می‌شود و به برج بعدی و منازل دیگر می‌رود. ماه در منازل ثابت می‌رود اما این جور نیست که اول ماه در منزل ثابتی در آسمان باشد. عوض می‌شود. در اول آبان ماه، قمر در کدام منزل از منزل‌های خودش است؟ آن منزل هایی که در صورت فلکی قمر است. اما در اول فروردین ماه، قمر در منازل شرطان است. چون خورشید در برج حمل است و آن هم در مقارنه همراه او است، پس هر دو در این منازل هستند. لذا در طی سال این منازل ثابت فلک البروج عوض می‌شود. این یک معنای منازل است.

شاگرد: ماه در منطقة البروج نمی‌رود بلکه محاذی آن است. درست است؟

استاد: پنج درجه تا پنج درجه است. درست است، مدار ماه درحالی‌که دور زمین می‌گردد، صفحه مدار ماه موازی صفحه مدار زمین نیست. بلکه مدار زمین که همان منطقه البروج شمس است. البته با نسبیت حرکت که خورشید مرکز باشد یا زمین مرکز باشد. اگر زمین مرکز باشد، منطقة البروج مسیر شمس می‌شود. اگر شمس مرکز باشد، منطقه البروج صفحه دایره حرکت انتقالی زمین می‌شود. همان‌طور که می‌فرمایید ماه که می‌گردد، موازی نیست. پنج درجه زاویه دارد. و لذا در هر ماهی ماه یک زیگزاگ می‌زند. در هر بیست هشت- بیست و نه روز ماه یک زیگزاگ می‌زند. یعنی نصف ماه بالای منطقه البرج و به طرف شمال است. و نصف ماه زیر منطقه البروج است.

ب) شکل قمر

معنای دوم منازل؛ منازل به‌معنای اشکال قمر باشد. اصلاً به آن ستاره‌های ثابت کاری ندارد. در هر ماهی، قمر منازل دارد که در اینجا به آن فاز می‌گوییم. فازهای قمر یکی از معانی منازل قمر است. یعنی همین که هلال می‌شود و بعد بزرگ می‌شود و تربیع می‌شود و بدر می‌شود. از کجا می‌گوییم؟ دنباله این آیه شریفه خیلی مناسب است؛ «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديم‏[16]».

ببینید مانعی هم ندارد که منازل را آن ثابت‌ها بگیریم و مقصود از «عاد» هم مقارنه بین آنها باشد. اما اگر نخواهیم تطبیق و مقارنه انجام دهیم، «عاد» را به خود منازل می‌زنیم. «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ»؛ یعنی خود قمر اشکال دارد و فازهایی دارد. به ستاره‌ها و فلک های ثابت چه کار داریم؟ بلکه خودش را می‌بینیم. اصلاً آن را به منازل ثابت ارتباط نمی‌دهیم. خودش منازل دارد. یعنی در هر دوره‌ای فازهایی دارد. لذا این «عاد» برای خودش می‌شود؛ «حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديم‏». این هم معنای دوم منازل است که برای خود اشکال قمر است.

شاگرد: دراین‌صورت جمع «منزله» می‌شود؟

استاد: «مفاعل» جمع «مفعله» است. یادم نیست که غیر آن هم بود یا نه. ظاهراً «مفعله» بود. منازل، جمع منزله می‌شود. جمع منزل، منازل هست یا نه. الآن نمی‌دانم.

شاگرد: اینجا دیگر محل نزول نیست.

استاد: مانعی ندارد بگوییم که در اینجا نزول می‌کند. در اینجا حلول می‌کند. حلّ بالمکان؛ نزل به. مانعی ندارد. نزول به‌معنای حلول در این درجه و حلول در این مکان. لذا روی این معنا اَشکال قمر می‌شود.

 

برو به 0:32:37

ج) شبانه‌روز ماه

معنای سوم؛ «قدرناه منازل» به چه صورت می‌شود؟ اصلاً منازل یعنی شبانه‌روز ماه. یعنی همان بیست و نه و نیم روز-سی روزی که می‌گوییم. «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ»؛ منازل یعنی کل یوم و لیلة لنزول القمر فی یومه. بدون در نظر گرفتن آن ستارهای ثوابت یا بدون در نظر گرفتن اشکال قمر. چرا این را عرض می‌کنم؟ به‌خاطر این‌که اشکال قمر با روز دقیق ماه همیشه هماهنگی تام ندارد. مگر بدر که بین مردم معروف است. می‌گویند شب چهاردهم.  در اینجا عدد با شکل به هم جوش خورده است. تربیع هم به همین صورت است، یعنی شب هفتم. ولی این‌ها روی تقریبات است. خیلی وقت ها شما می‌گویید که شب هفتم یا شب چهاردهم است اما در این‌که ماه کامل هست یا نیست، مناقشه دارید یا شک دارید. یا طبق برخی از ضوابط قطع به خلاف دارید. حاج آقا این جور نیستند. در رساله‌شان دارند اگر ملاحظه کردید؛ کامل شدن را علامت خطا استهلال می‌گیرند. این هم یکی از معانی منازل است. بیست و هشت منزل یعنی بیست و هشت شبانه‌روز. این معنا می‌تواند شواهدی داشته باشد. فعلاً به تفصیل آن کاری نداریم.

د) ادوار و شهور

معنای چهارم؛ این است که اصلاً به‌معنای دوره‌های سال باشد. نه این‌که در یک ماه آن را نگاه کنیم. «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ»؛ یعنی ادوار، یعنی شهور. «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ»؛ یعنی دوازده ماه که یک سال را تشکیل می‌دهد. منازل قمر به‌معنای ادوار قمر است. آن دوری است که قمر در آن دور به‌عنوان یک ماه نزول می‌کند. پس منازل بیست و هشت تا نمی‌شود بلکه دوازده تا می‌شود. چرا این را عرض می‌کنم؟ از اینجا به ذهن من آمده، در آیه دیگر می‌فرمایند: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِساب‏[17]» ولو «والحساب» دارد ما اگر به مجموع آن بزنیم، آیه اشاره‌ای به تعدد معنا دارد. «ًوَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِساب‏»؛ پس معلوم می‌شود «قَدَّرَهُ مَنازِلَ»، به خاطر «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ» است. کدام یک از منازل است که «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ» است؟ اول و دوم و سوم ماه؟ بدر ماه؟ یا دوازده دوری که منزل‌های ماه است تا «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ»؟

البته در آیه معانی دیگری هم هست. می‌توانیم «عدد السنین» را به شمس هم بزنیم. می‌توانیم به چیزهای دیگری هم بزنیم. به‌عنوان احتمال عرض می‌کنم. این چهار معنای منازل فعلاً در ذهن من هست.

شاگرد: کلمه «حساب» با معنای قبل هم تناسب دارد.

استاد: بله، «حساب» خوب است. طبق فرمایش شما می‌گوییم «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ» برای شمس باشد «و الحساب» برای «قدره منازل» باشد. این‌ها محتملاتی در آیه شریفه است. می‌خواستم صرف احتمال را بگویم که منازل دورهای خود شهور به‌عنوان یکی از محتملات باشد.

جمع‌بندی پاسخ به هیویات فقهیه

خب با این مقدماتی که عرض شد ببینیم –روی حساب فهمی که از فرمایش ایشان داشتیم- دنباله فرمایش ایشان به کجا منجر می‌شود. آن عباراتی هم که بعداً آوردید، نه از باب درست فهمیدن مراد ایشان است، بلکه از این باب است که وقتی این‌ها را می‌نوشتم به این‌ها مراجعه کرده‌ام. لذا وقتی می‌خواستند در این جزوه ما آدرس بدهند، به زحمت افتاده بودند که بعضی از این عبارات کجا است. من عرض کردم همین عباراتی را که شما آورده بودید را التقاط کرده بودم؛ از آن صفحه و از صفحه دیگر تا این عبارت جمع شود و مقصود ایشان را برساند. آن‌ها را هم ملاحظه کردم، در مجموع من این جور می‌فهمم. باز هم دنباله فرمایش شما را ان‌شاءالله پی می‌گیریم.

پس مطلب به این صورت شد:

لكن الآية الشريفة تجيب عن السؤال عن الأهلّة: «يسألونك عن الأهلّة قل هي مواقيت للناس و الحجّ»، و کون المراد منها هي منازل القمر غير واضح، لأنّ ظاهر الأهلّة هي أهلّة الشهور کما فسّرت بها في روايات أهل البيت(عليهم السلام)، و کما في قوله تعالي: «الحجّ أشهر معلومات» و «شهر رمضان» و «الأشهر الحرم». و العرب لا تُسمّي جميع أطوار القمر هلالًا، و غاية ما نقله اللغويون تسميته هلالًا إلی التربيع، و لا يقال للبدر هلال أبدًا[18]

«لكن الآية الشريفة تجيب عن السؤال عن الأهلّة: «يسألونك عن الأهلّة قل هي مواقيت للناس و الحجّ»»؛ این مواقیت منازل قمر نیست تا بگوییم دو منزل است و دو موضوع می‌شود. اصلاً آیه ربطی به داخل هر ماهی به نحو جداگانه ندارد.

«و کون المراد منها هي منازل القمر غير واضح»؛ عرض کردم به این خاطر غیر واضح است که مقابل ماه خیلی هستند. مجمع البیان تنها همین فرمایش را گفته اند. اصلاً تعجب است با این‌که این همه راوی از امام نقل کرده‌اند، مجمع البیان احتمال آن را هم نفرموده اند. خیلی تعجب است. در روایت دارد «لأنّ ظاهر الأهلّة هي أهلّة الشهور»، نه مواقیت اشکال قمر در شهر واحد.

«الشهور کما فسّرت بها في روايات أهل البيت عليهم السلام»؛ که در پاورقی از زید شحام و حلبی آدرس داده‌اند. ولی سندهای دیگر به‌غیراز حلبی و زید در تهذیب آمده؛ مفضّل، ابی الصباح، عبد الله بن سنان، عمر بن ربیع بصری هم این را از امام روایت کرده‌اند.

روایات بدون منبع در مجمع البیان

شاگرد: سبک مرحوم طبرسی در مجمع به این صورت بوده که بیشتر روایات اهل‌سنت را می دیده تا روایت شیعه. این درست است؟

استاد: این‌که می‌دیدند یا نمی دیدند را نمی‌دانم. ولی ممکن است به‌خاطر این‌که می‌خواستند تفسیری بنویسند که مقبول فریقین باشد، از روایات شیعه اکثار نمی کردند. اما این جور نیست. از تفسیر قمی بسیار نقل می‌کند. از عیاشی نقل می‌کند. همچنین روایاتی را که در دست ما نیست و تنها در دست خود مرحوم طبرسی بوده را هم نقل می‌کنند. روایاتی که ماخذ آن فقط مجمع البیان است و در جای دیگر نیست.

 

برو به 0:39:52

روایتی که حاج آقای حسن زاده مکرر در درسشان نقل می‌کردند و در حافظه ام این جور است که قسم هم می‌خوردند؛ می‌فرمودند بنده یک عمر با کتاب‌های معقول سر و کار داشتم، در تمام عمرم ندیدم دهانی که بتواند این جمله نصف سطری که مرحوم طبرسی در مجمع البیان از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده، بگوید. به نظرم قسم می‌خوردند که هیچ دهنی نمی‌تواند این جمله کوتاه و پربار را بگوید. این روایت تنها در مجمع البیان است. و جالب این است که تعبیر خود استاد بود که می‌گفتند مرحوم طبرسی نمی‌گوید «رُوِی»، بلکه می‌گویند «رَووه»؛ ظاهر فهم استاد این بوده که «رووه» یعنی چندین سند دارد. نه فقط یک سند که بگویند «رُوی».

در سوره مبارکه «هل اتی» در ذیل آیه شریفه «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا[19]»، مرحوم طبرسی می‌فرمایند: «و قيل يطهرهم عن كل شي‌ء سوى الله إذ لا طاهر من تدنس بشي‌ء من الأكوان إلا الله رووه عن جعفر بن محمد (ع)[20]». این روایت تا آن جایی که من گشتم در هیچ کتاب دیگری نیست. در کتاب قدیم و جدید روائی در هیچ کجا نیست. در دست مرحوم طبرسی خیلی از منابع بوده.

غلط بودن ردّ روایت به صرف عدم نقل آن در منابع متقدّم موجود

یکی از اموری که مایه تأسف است و مکرر گفته‌ام این است که الآن مد شده که فوری می‌گویند این حدیث از قرن پنجم پیدا شده، این حدیث از قرن هفتم پیدا شده. یک حرف‌هایی! عجائب! در قرن‌های متأخر کتاب‌های حسابی در دست بوده که الآن اثری از آن‌ها نیست. یعنی این جور نیست به صرف این‌که بگوییم در قرن هشتم پیدا شده آن را کنار بگذاریم؛ چطور هشت قرن نبوده و یک دفعه در کتاب پیدا شده؟! اصلاً یک حرف عجیب و غریبی است. خیلی هم مد شده و الان زیاد بر خورد می‌کنیم. درحالی‌که اصلاً این جور نیست. شواهد عدیده‌ای –بالای صد شاهد- پیدا می‌شود که به وفور کتاب‌های حسابی در دست افرادی بوده اما یک دفعه محو شده.

علل ناپدیدی برخی از تراث شیعه اگر یادتان باشد سؤالی در ذهن من بود که چرا یک دفعه محو شد. بعداً هم کم‌کم حل شد. در تاریخ ریاضی[21] دیدم که به‌صورت طلبه مسلمانی می‌آمده و کتاب‌ها را می خریده و می برده. این یکی بود. با رنسانس و فتح قسطنطنیه که کتاب‌های آن‌ها را بردند و یک نهضتی در استنساخات زبان‌ یونانی شد، قسمت دیگر سوالم حل شد. اخیراً هم جالب بود. آن آقای عراقی -جیم الخلیلی- سه مستند سه بخشی ساخته که در بخش سومش گفت وقتی قاره آمریکا کشف شد برای اروپایی‌ها بار بار طلا می‌آمد. از نظر مالی خیلی بالا رفتند. آن جا طلا زیاد بود. می‌گویند چنان دستشان باز شد که بخش مهمی از این پول‌ها را صرف خرید کتاب از شرق عالم کردند. می‌گوید بردند! این هم نکته‌ای بود. من تا حالا به این صورت به آن برخورد نکرده بودم. شواهد زیادی پیدا کرده بودم. اما این هم یک نکته‌ای بود که ایشان گفت؛ که آن‌ها شروع کردند به خریدن و بردن.

من می‌دیدم در زمان مرحوم مجلسی خیلی از کتاب‌ها نبوده. ایشان شاگردانشان را –سیصد شاگرد داشتند- به بلاد اسلامی فرستادند تا کتاب‌ها را جمع کنند اما نبود. ولی با فاصله صد سال قبل از مرحوم مجلسی در دست‌ها بوده. خب این‌ها کجا رفت که در این فاصله یک دفعه محو شد؟ این جور چیزها را که انسان می‌بیند، می‌فهمد که بردند!

در زمان خود ما شاهدش همان بیان مرحوم مرعشی است. گفتند که در نجف، آن هم چه کتابی بود که من خریدم؟! روضات الجنات که یک کتاب تراجم شیعی است. می‌گوید آن مأمور کنسول انگلیس با دعوا به‌دنبال من آمد و می‌گفت چرا تو خریدی؟! باید من بخرم. ببینید چه پررویی‌ای دارد که با ایشان دعوا بکند که چرا شما خریدید. اگر حالا به این صورت بوده، ببینید آن زمان که مخفیانه و به قول امروزی‌ها چراغ خاموش این کتاب‌ها را بردند، چگونه بوده! لذا این حرف‌ها خیلی عجیب می‌شود که بگوییم این روایت در کتاب قرن هشتم پیدا شده و قبل از آن نیست. خب شما دیدید؟ به نظرم من در فدکیه یک صفحه‌ای باز کرده‌ام. هر چه هم می‌توانید کمک کنید و به ذهنتان می‌آید، اضافه کنید؛درباره احادیث و کتاب‌هایی که به‌طور قطع ثابت است اما اثری از آن‌ها در کتاب‌هایی که در دست ما هست، نیست. پیدا کردن این‌ها خیلی جالب است. من روشن‌ترین آن‌ها را فرمایش علامه حلی[22] می‌دانم. علامه حلی در دو کتاب خود بلاواسطه نقل می‌کنند. چرا می‌گویم قطعی است؟ چون بلاواسطه است. قطعاً کتاب برای علامه است و کسی در این تردید ندارد. خود علامه با چشم خودشان می‌گویند که پدر من و سید بن طاووس این روایت را برداشتند و نزد هلاکو رفتند. گفتند شما قطعاً پیروز می‌شوید، این فرمایش امیرالمؤمنین امام ما است. گفت اگر پیروز شدیم کل شیعه در امان است. سنی ها به قدری از این ناراحت هستند! در کتاب هایشان ببینید. می‌گویند این روافض همه خائن هستند. هلاکو همه مسلمانان را قتل و عام کرد اما به شیعه ها دست نزد. خب علامه توضیح می‌دهند.

 

برو به 0:45:45

علامه می‌گویند سید بن طاووس و پدر من این روایت را برداشتند و نزد هلاکو رفتند. روایت چیست؟ از کرامات باهره امیرالمؤمنین است؛ «جَهْوَرِيُّ الصَّوْتِ»، هلاکو همین‌طور بوده. حضرت خصوصیات او را می‌گویند. این روایت را نزد او بردند. حالا بگوییم این دروغ است؟! علامه در کتابشان می‌گویند که پدر من این روایت را بردند. حال شما این روایت را در یک کتاب حدیثی قدیم و جدید پیدا کنید. به نظرم یکی-دو کتاب از جوامع روائی از علامه نقل کرده‌اند. شما غیر از علامه کسی را پیدا نمی‌کنید که این روایت را نقل کرده باشد. این حدیثی است که در دست این بزرگوار بوده و شیعه را نجات داده، خب نیست! با کتاب‌ها رفته. این جور نیست به صرف این‌که این روایت در زمان علامه پیدا شده بگوییم بی‌فایده است! قاطع هستیم که این‌ها در دست‌ها بوده.

شاگرد: بعید می‌دانم که بگویند بی‌فایده  است. می‌گویند که باید احتیاط کرد و به‌دنبال شواهد بر صدق آن بود.

استاد: این را می‌گویند. کسانی هم که به این صورت شروع می‌کنند، در آخر هم با همان جا ختم می‌شود.

شاگرد: از  طرف دیگر این نگاه اخباری که وجود دارد، هر کتاب و هر حدیثی که در فلان کتاب پیدا شده به آن عمل می‌شود و احترام ویژه های دارد. خب این نگاه هم هست.

استاد: بسیار خب. از حیث نگاه روائی که کتاب کافی و غیر آن فرق نمی‌کند. در نهایت می‌گویید که ضعیف است. خب ما که در کافی می‌گوییم که سند ضعیف است و در اینجا هم می‌گوییم که ضعیف است. غیر از این است که زمان بندی کنیم و بگوییم چطور شد که پنج قرن نبود و یک دفعه پیدا شد؟ من عرض می‌کنم که این حرف درست نیست. ادبیات این حرف را ببینید؛ مسلمانان هفت قرن از این روایت خبر نداشتند و یک دفعه در قرن هفتم پیدا شد! کجا پیدا شد؟! بلکه کتاب‌های آن نیست. این‌ها در دست همه این‌ها بوده. صاحب احتجاج[23] چه می‌گویند؟ می‌گوید از بس این احادیث در دست همه هست، من سندهای آن را نمی‌آورم و نیازی نیست. به نظرم تحف العقول[24] هم همین است. تحف العقول که  خیلی جلوتر از صاحب احتجاج –احمد طبرسی[25]– بوده، ایشان هم می‌گوید چون این روایات در دست همه هست، پس سندها را نمی‌آورم و مقصود من این‌ها نیست.

علی ای حال روایت مجمع را می‌گفتم که آقا فرمودند مجمع البیان نوعاً از عامه روایت می‌آورد. نشد من الدر المنثور و  تفاسیر قدیمی دیگر مانند طبری را ببینم که آن‌ها در این آیه همان راه مجمع رفته‌اند که اهله را به همان معنای منازل گرفته‌اند یا نه.

دقت محدثان در جلوگیری از راهیابی روایات مجعول به منابع شیعی

شاگرد: کتاب‌هایی بوده که بین آن‌ها روایاتی جعل می‌شد. به‌هرحال این اتفاق افتاد که برخی از کتاب‌ها در تراث شیعه وارد شد که موضوع بودند یا در آن‌ها وضع بود.

استاد: برای ذهن قاصر من  صاف است که وقتی جماعت شیعه متوجه شدند کسانی دروغ گفته اند و جعل کرده‌اند، این‌گونه نبوده که بگویند چه کنیم، حالا اتفاق اتفاده. ابدا این‌طور نبوده، بلکه چهار چشمی نگاه کردند. این جور نبود بعد از این‌که متوجه شدند –دین آن‌ها بوده!- فضایی بوده که جعل صورت گرفته، پالایش نکنند، فیلتر گذاری نکنند و همین‌طور مخلوط بماند و بگویند حالا جعل کرده و ما کلام یک دروغ گوی نمره اول را به‌عنوان کلام امام صادق علیه‌السلام می‌گوییم. چنین چیزی اصلاً ممکن نیست. لذا من عرض می‌کنم کسانی که این روایات را برای ما نقل کرده‌اند، بر طبقش رفتار تنظیم می‌کردند. رفتار آن‌ها این نبود تعداد زیادی از احادیث دروغی که او درست کرده همین‌طور بماند و بیاید. بلکه به‌صورت بسیار خوبی فیلترگذاری شده و رد شده. دروغ ها را شناسایی می‌کردند و به هم خبر می‌دادند.

در زمان خود ما اتفاق افتاده. نمی‌دانم در سال ۶۵ یا ۶٧ میلادی بود یا نه. یک قرآن چاپ کرده و یک جای آن را تغییر داد. چاپ قرآن اسرائیل معروف است. اولین نفرات مصری‌ها بودند که کشف کردند. در تمام جهان اسلام پیچید که به این نسخه کار نداشته باشید. این نسخه غلط است و عمداً در آن دست برده‌اند. ببینید وقتی کسی متوجه شد دیگر حساس می‌شود. این جور نیست که خود این‌ها بگوید من این قدر احادیث دروغ آورده‌ام و بعد هم بی‌خیال بی‌خیال باشند و این دروغ های او را برای ما بگویند. لذا ذهن من این است که این دروغ‌های آن‌ها همان زمان پی کارش رفت. این جور نیست که دروغ های آن‌ها را در کافی و امثال آن به نحو واضح ببینیم.

شاگرد: خب همین کلمه وضوح، روشن می‌کند. همه که نگفتند ما در روایات دست بردیم.

استاد: خب، وقتی واضحات آن کنار رفت، بقیه آن چیزهایی می‌شود که نیاز دارد بررسی کنیم و بگوییم ضعیف یا صحیح است. ما هم قبول داریم. ضعیف است، یعنی باید چشممان را بیشتر باز کنیم. محتوا را بیشتر ملاحظه کنیم.

شاگرد: ممکن است سند روایتی که مجعول است، اعلائی باشد.

استاد: نه، دروغ‌گوها شناخته شده‌اند. اگر مغیره بن سعید در سند بیاید شما می‌گویید که صحیح است؟ می‌گویید سند عالی العال است اما نمی‌دانیم که دروغ گفته؟

شاگرد: همه آن‌ها مشخص شده؟

استاد: بله، چه دقت هایی شده. این‌ها را ملاحظه نمی‌کنیم و فقط می‌گوییم او دروغ گفت برای این‌که اعتماد را از بین ببرد. و حال آن‌که این جور نیست.

 تناقض در عبارت مرحوم خوئی

شاگرد٢: مرحوم خوئی در مراسلات تصریح دارند که رؤیت طریقی است اما باید به نحو صفت باشد.

استاد:

نعم لا بدّ أن يكون وجود الهلال على نحو يمكن رؤيته بطريق عادىّ، فلا تكفي الرّؤية بالعين الحادّة جدّا أو بعين مسلّحة بالمكبّر أو العلم بوجوده بالمحاسبات الرّصديّة على دون تلك المرتبة، لاستفادة تلك الصّفة له من النّصوص المعتبرة النّاطقة بأن لو رآه واحد لرآه خمسون أو لرآه مأة أو لرآه ألف، تعبيرا عن حدّ ما ينبغي من صفة وجود [26]

دیروز که من این را از مستند هم خواندم.

شاگرد: می‌فرمایند «لاستفادة تلك الصّفة له من النّصوص المعتبرة النّاطقة».

استاد: یعنی ایشان قائل به تلسکوپ نیستند.

شاگرد: عرض من این است که طریقیت محضه نیستند. یعنی نه آن طریقی‌ای است که شما می‌فرمایید و نه موضوعی است.

استاد: این همان تناقضی است که دیروز عرض کردم.

شاگرد: تناقض نمی‌شود. همین کاری که آقای سند کرده‌اند، خود ایشان در همین‌جا انجام داده‌اند.

 

برو به 0:53:37

استاد: عبارت ایشان را در المستند خواندم. دو حرکت را توضیح می‌دهند. سؤال این بود که شما می‌گویید خروج قمر از تحت‌الشعاع و رؤیت هم طریق محض است. خب دوباره می‌خواهید رؤیت را در کار بیاورید یا نه؟ طریقیت محضه یعنی چه؟

شاگرد: یعنی قید خارج و تقید داخل. یعنی خود رؤیت اصلاً قید آن نیست. اما باید ماهی باشد که بتوانی آن را ببینی.

استاد: خب ماهی باشد که بتوان آن را دید، اما با چه چیزی آن را ببینیم؟

شاگرد: با چشم عادی.

استاد: خب این مصادره شد. شما مگر نمی‌گویید برای دیدن طریقیت محضه است؟ اما قید تعارف را از کجا می‌آورید؟ می‌گویید رؤیت طریق است و حیثیت تقییدیه دارد و قید خارج است.

شاگرد: تقید آن داخل است.

استاد: یعنی هلالی باشد که آن را ببینیم. اما با چه چیزی آن را ببینیم؟ مصادره هم نکنیم. قرار شد که طریق باشد. ذو الطریق ما هلال باشد اما چه هلالی؟

شاگرد: هلالی که آن را ببینیم.

استاد: خب دراین‌صورت رؤیت، قید می‌شود. اگر هلال ذو الطریق است و رؤیت طریق محض است، دراین‌صورت به ایشان گفته‌اند که تناقض گفتی. دیگران به ایشان اشکال گرفته‌اند. آقای سند تلاش کرده‌اند که تناقض را جواب بدهند. می‌گویند درست است که ایشان طریق محض گرفته‌اند اما دو موضوع است. ایشان می‌گویند منزل دوم هلال است و رؤیت برای آن طریقیت محضه دارد. اما وقتی با تلسکوپ می‌بینید آن در منزل و موضوع دیگری است، لذا تلسکوپ طریق به موضوع دیگری است. پس تناقض برطرف می‌شود.

شاگرد: چرا آن را دو منزل می‌کنید؟ چرا صفت نیست؟ بگوییم هلالی که این صفت را دارد. مثلاً می‌گوییم عالم عادل را اکرام کن. خب این شخص عالم است اما می‌توانم او را اکرام کنم؟ نه، چون علم به عدالت او ندارم.

استاد: علم ندارم یعنی من احراز نکردم، غیر از این است که شما قید ثبوتی قرار می‌دهید یا نه. الآن با تلسکوپ با علم هلال را می‌بینم. شما چه می‌گویید؟

شاگرد: هلال قابل رؤیت در آن ازمنه است؟

استاد: خب دوباره از طریقیت افتاد.

شاگرد: از طریقیت نیافتاد. صفت هلال است

استاد: شما در سی‌ام چه می‌گویید؟ می‌گویید قید رؤیت ندارد. سی روز گذشت و تمام.

شاگرد: چون هلال در آخر اماره ای برای شهر است.

استاد: می‌دانم اما چرا در آن جا می‌گویید که رؤیت هیچ؟ و سی روز کافی است؟ چرا تمام شده؟ و حال این‌که آن را نمی دیدند؟

 

والحمدلله رب العالمین

 

 

 

 


 

[1] رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 47‌

[2] همان ۶۵

[3] همان ١۵١

[4] همان ١۶٢

[5] همان166

[6] رؤيت هلال، مقدمه‌ج‌1، ص: 102‌

[7] البقره ١٨٩

[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏4، ص: 76 ؛ عن الحلبي عن أبي عبد الله ع قال: إنه سئل عن الأهلة فقال هي أهلة الشهور فإذا رأيت الهلال فصم و إذا رأيته فأفطر.

[9]  تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏4، ص: 155 ؛ عن المفضل و عن زيد الشحام جميعا عن أبي عبد الله ع أنه سئل عن الأهلة فقال هي أهلة الشهور فإذا رأيت الهلال فصم و إذا رأيته فأفطر الحديث.

[10] همان

[11] همان ١۵٧؛ الحسين بن سعيد عن محمد بن الفضيل عن أبي الصباح عن ابن مسكان عن الحلبي جميعا عن أبي عبد الله ع أنه سئل عن الأهلة فقال‏ هي أهلة الشهور فإذا رأيت الهلال فصم و إذا رأيته فأفطر قلت أ رأيت إن كان الشهر تسعة و عشرين يوما أقضي ذلك اليوم فقال لا إلا أن تشهد لك بينة عدول فإن شهدوا أنهم رأوا الهلال قبل ذلك فاقض ذلك اليوم.

[12] همان، ص: 163 ؛ عن عبد الله بن سنان قال: سألت أبا عبد الله ع عن الأهلة فقال هي أهلة الشهور فإذا رأيت الهلال فصم و إذا رأيته فأفطر قلت إن كان الشهر تسعة و عشرين يوما أقضي ذلك اليوم قال لا إلا أن تشهد بينة عدول فإن شهدوا أنهم رأوا الهلال قبل ذلك فاقض ذلك اليوم.

[13] همان؛ حدثنا أبو أحمد عمر بن الربيع البصري قال: سئل الصادق جعفر بن محمد ع عن الأهلة قال هي أهلة الشهور فإذا رأيت الهلال فصم و إذا رأيته فأفطر فقلت أ رأيت إن كان الشهر تسعة و عشرين يوما أقضي ذلك اليوم قال لا إلا أن يشهد لك عدول أنهم رأوه فإن شهدوا فاقض ذلك اليوم.

[14] طه :  59؛ «قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى»‏ ؛تفسير الصافي، ج‏3، ص: 310؛ «قال موعدكم يوم الزينة» و هو يوم عيد كان لهم في كل عام و انما عينه ليظهر الحق و يزهق الباطل على رؤوس الأشهاد و يشيع ذلك في الاقطار

[15] لسان العرب، ج‏5، ص: 329؛  الجَوْزاءُ: من بُرُوج السماء

ویکی فقه؛ درباره وجه‌ تسمیه جوزا در منابع‌ عربی‌ آمده‌ است‌ که‌ «جوزِ» (مغز، لفظاً به‌ معنای‌ گردو) هر چیز در وسط‌ آن‌ چیز است‌ و این‌ صورت‌ در میان‌ آسمان‌ واقع‌ است‌.

احتمالاً مقصود از میان‌ آسمان‌، موقعیت‌ صورت‌ فلکی‌ جوزا در میان‌ دو نقطه اعتدال‌ بهاری‌ و پاییزی‌ بوده‌ است‌.

[16] یس ٣٩

[17] یونس ۵

[18] https://almabahes.bahjat.ir/10932/

[19] الانسان ٢١

[20] مجمع البيان في تفسير القرآن – ط دار المعرفة،ج١٠، ص۶٢٣

[21]آشنایی با تاریخ ریاضیات ؛ اثر هاوارد دبلیو ایوز؛ ترجمه محمد قاسم وحیدی اصل؛ ص٢۵٣ دوره انتقال تقریباً هم زمان با ژربر نفوذ تدریجی آثار کلاسیک علوم و ریاضیات یونان به اروپای غربی آغاز شد. سپس یک دوره انتقال شروع شد که در طول آن دانش باستان، که به دست فرهنگ اسلامی محفوظ مانده بود، به اروپای غربی انتقال یافت. این کار از طریق ترجمه های لاتینی انجام شده توسط فصلای مسیحی، که به مراکز دانش مسلمانان سفر می‌کردند، از طریق روابط بین پادشاهی نورمان سیسیل و شرف و از طریق روابط تجاری اروپای غربی با دنبای لوانت (کرانهی خاوری مدیترانه) و دنیای عرب صورت گرفت.
خارجی شدن تولیسدو (طلیطله) توسط مسیحیان از دست مسلمانان در ١٠٨۵ هجوم فضلای مسیحی را به  آن شهر، برای کسب دانش مسلمانان در پی داشت. نفوذ به سایر مراکز مسلمین در اسپانیا نیز صورت گرف و قرن دوازدهم، در تاریخ ریاضیات بدل به قرن مترجمین شد. یکی از مقدمترین فضلای مسیحی که به این حرفه پرداخت، یک راهب انگلیسی به نام آدلارد بائی (حدود ١١٢) بود که طی سال‌های ٢٩-١١٢۶ از اسپانیا دیدن کرد و به‌طور گسترده‌ای در یونان، سوریه، و مصر به سفر پرداخت. ترجمه هایی به زبان لاتین از اصول اقلیدس و جداول نجومی خوارزمی به آدلارد نسبت داده می‌شود. اشارات تکان دهنده‌ای به مخاطرات جانی که آدلارد برای کسب دانش عربی به آن تن داده وجود دارد. برای به‌دست‌آوردن دانشی که با وسواس زیاد مورد محافظت بود، وی خود را در جامه یک طلبه مسلمان در آورد. مترجم متقدم دیگر پلاتوی توولیایی ایتالیایی (حدود ١١٢) بود که وی نجوم بتانی، اکر تئودوسوس و آثار متعدد دیگری را ترجمه کرد. کوشاترین مترجم این عصر گراردوی کرمونایی (١١٨٧-١١١۴) بود که بالغ بر ٩۵ اثر عربی را به لاتین در آورد که المجسطی بطلمیوس، اصول اقلیدس و جبر خوارزمی از آن جمله اند. در بخش ٧-١٢ نقشی را که گراردوی کرمنایی در پیدایش کلمه امروزی سینوس به عهده دارد، ذکر کردیم

[22] كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين(ع)،ص٨٠؛  و من ذلك إخباره بعمارة بغداد و ملك بني العباس و ذكر أحوالهم و أخذ المغول الملك منهم رواه والدي رحمه الله تعالى و كان ذلك سبب سلامة أهل الحلة و الكوفة و المشهدين الشريفين من القتل لأنه لما وصل السلطان هولاكو إلى بغداد و قبل أن يفتحها هرب أكثر أهل الحلة إلى البطائح إلا القليل فكان من جملة القليل والدي رحمه الله و السيد مجد الدين بن طاوس و الفقيه ابن أبي العز فأجمع رأيهم على مكاتبة السلطان بأنهم مطيعون داخلون تحت الإيلية و أنفذوا به شخصا أعجميا فأنفذ السلطان إليهم فرمانا مع شخصين أحدهما يقال له تكلم و الآخر يقال له علاء الدين و قال لهما إن كانت قلوبهم كما وردت به كتبهم فيحضرون إلينا فجاء الأميران فخافوا لعدم معرفتهم بما ينتهي الحال إليه.

فقال والدي رحمه الله إن جئت وحدي كفى فقالا نعم فأصعد معهما فلما حضر بين يديه و كان ذلك قبل فتح بغداد و قبل قتل الخليفة قال له كيف أقدمتم على مكاتبتي و الحضور عندي قبل أن تعلموا ما ينتهي إليه أمري و أمر صاحبكم و كيف تأمنون أن صالحني و رحلت عنه فقال له والدي إنما أقدمنا على ذلك لأنا

رُوِّينَا عَنْ إِمَامِنَا عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّهُ قَالَ فِي بَعْضِ خُطَبِهِ: الزَّوْرَاءُ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الزَّوْرَاءُ أَرْضٌ ذَاتُ أَثْلٍ يَشْتَدُّ فِيهَا الْبُنْيَانُ وَ يَكْثُرُ فِيهَا السُّكَّانُ وَ يَكُونُ فِيهَا قهازم [قَهَارِمُ‏] وَ خُزَّانٌ يَتَّخِذُهَا وُلْدُ الْعَبَّاسِ مَوْطِناً وَ لِزُخْرُفِهِمْ مَسْكَناًتَكُونُ لَهُمْ دَارُ لَهْوٍ وَ لَعِبٍ يَكُونُ بِهَا الْجَوْرُ الْجَائِرُ وَ الْخَوْفُ الْمَخِيفُ وَ الْأَئِمَّةُ الْفَجَرَةُ وَ الْقُرَّاءُ الْفَسَقَةُ وَ الْوُزَرَاءُ الْخَوَنَةُ يَخْدُمُهُمْ أَبْنَاءُ فَارِسَ وَ الرُّومِ لَا يَأْتَمِرُونَ بِمَعْرُوفٍ إِذَا عَرَفُوهُ وَ لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ إِذَا أَنْكَرُوهُ يَكْتَفِي الرِّجَالُ مِنْهُمْ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ فَعِنْدَ ذَلِكَ الْغَمُّ الْغَمِيمُ وَ الْبُكَاءُ الطَّوِيلُ وَ الْوَيْلُ وَ الْعَوِيلُ لِأَهْلِ الزَّوْرَاءِ مِنْ سَطَوَاتِ التُّرْكِ وَ مَا هُمْ التُّرْكُ قَوْمٌ صِغَارُ الْحَدَقِ وُجُوهُهُمْ كَالْمَجَانِّ الْمُطْرَقَةِ لِبَاسُهُمُ الْحَدِيدُ جُرْدٌ مُرْدٌ يَقْدُمُهُمْ مَلِكٌ يَأْتِي مِنْ حَيْثُ بَدَا مُلْكُهُمْ جَهْوَرِيُّ الصَّوْتِ قَوِيُّ الصَّوْلَةِ عَالِي الْهِمَّةِ لَا يَمُرُّ بِمَدِينَةٍ إِلَّا فَتَحَهَا وَ لَا تُرْفَعُ لَهُ رَايَةٌ إِلَّا نَكَسَهَا الْوَيْلُ الْوَيْلُ لِمَنْ نَاوَاهُ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَظْفَرَ فلما وصف لنا ذلك و وجدنا الصفات فيكم رجوناك فقصدناك. فطيب قلوبهم و كتب لهم فرمانا باسم والدي رحمه الله يطيب فيه قلوب أهل الحلة و أعمالها و الأخبار الواردة في ذلك كثيرة

 [23]الاحتجاج، ج ١ ص١۴؛  ثم نشرع في ذكر طرف من مجادلات النبي و الأئمة عليه و عليهم السلام و ربما يأتي في أثناء كلامهم كلام جماعة من الشيعة حيث تقتضي الحال ذكره و لا نأتي في أكثر ما نورده من الأخبار بإسناده إما لوجود الإجماع عليه أو موافقته لما دلت العقول إليه أو لاشتهاره في السير و الكتب بين المخالف و المؤالف إلا ما أوردته عن أبي محمد الحسن العسكري ع فإنه ليس في الاشتهار على حد ما سواه و إن كان مشتملا على مثل الذي قدمناه فلأجل ذلك ذكرت إسناده في أول جزء من ذلك دون غيره لأن جميع ما رويت عنه ص إنما رويته بإسناد واحد من جملة الأخبار التي ذكرها ع في تفسيره.

[24] تحف العقول ، ج١ص١١؛ و أتيت على ترتيب مقامات الحجج عليهم السلام وأتبعتها بأربع وصايا شاكلت الكتاب ووافقت معناه. وأسقطت الاسانيد تخفيفا وإيجازا وإن كان أكثره لي سماعا ولان أكثره آداب وحكم تشهد لانفسها ولم أجمع ذلك للمنكر المخالف بل ألفته للمسلم للائمة، العارف بحقهم، الراضي بقولهم، الراد إليهم. وهذه المعاني أكثر من أن يحيط بها حصر وأوسع من أن يقع عليها حظر وفيما ذكرناه مقنع لمن كان له قلب، وكاف لمن كان له لب.

[25] ویکی فقه؛ الإحْتِجاجُ عَلی أهْلِ اللّجاج مشهور به الاحتجاج کتابی کلامی و به زبان عربی نوشته ابومنصور، احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن۶ قمری است. این کتاب در بیان احتجاحات (بحث و استدلال) پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) و برخی از پیروان آنها با مخالفان خود از فرقه‌های مختلف است. برخی از عالمان شیعی در انتساب کتاب اشتباه کرده و آن را به فضل بن حسن طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان نسبت داده‌اند.

[26] رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 82‌