مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 70
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
داشتیم عبارات مرحوم شیخ را میخواندیم که 3 تا روایت را بررسی کردند. ما به روایت سوم رسیدیم. 2 تا روایت بحث شد. بعد از مباحثه نکاتی را می بینم که می خواهم فراموش نشود می گویم اما این حرفها در هم میشود و بعد میبینیم چه مباحثه آشفتهای شد.
علی ای حال چند چیز را شروع کردم دیدم نیمهکاره رها شده است. بحث آن شیء دون سر رسید یا نه؟ روایات را گفتم. اما آن مقصودی که داشتم را گفتم یا نگفتم؟ 4 تا روایت در 4 تا مورد جدا جدا بود که دلیل داشتیم که شهادت این افراد قبول نیست. در همان باب روایت آمده بود که در شیء یسیر و شیء دون هست. فتوا هم بر طبقش نبود، یکی فقط بود که آمدم آن را بخوانم، در جواهر هم شاید همان جا بود که به این رسیدیم. در متن شرایع هم یک جا بود که «و قیل در شیء یسیر و دون»، که نه.
آن چیزی که مقصود اصلی من بود این بود که نگاه ما به این 4 تا روایت – که حالا به آن ها عمل شده باشد یا نشده باشد – نگاه ما متفاوت است. آیا این 4 تا روایت فرض بگیریم حتی عمل شده باشد یعنی فرض بگیرید در هر کتاب فقهی مراجعه کردید در 4 مورد طفل و عبد و ولدالزنا و نساء فتوا به این داده باشند که شهادت در «شیء یسیر» قبول است. اگر چنین فرض بگیریم، دید ما و تحلیل کلاس فقه ما از این چیست؟ آیا این 4 تا روایت، روایات لزومِ عدم قبول را تخصیص زده یا نه؟ مقصود اصلی من این بود.
اگر ما به این روایت نگاه کنیم بگوییم تخصص زده خب محل ابتلای بسیار است. شما خودتان یک ذره به آن فکر کنید وقتی یک قاضی را در نظر بگیرید که روزی 100 نفر سراغ او بیایند، مرافعهها خیلی مختلف است. از شیء پایین پایین پایین هست که معمول افراد دچارش میشوند تا دیون و حقوق بالا بالا بالا. اگر بگوییم تخصیص است موارد بسیار زیادی میشود که ما واقعا شک میکنیم، الان مثلا در زمان ما یک نزاعی سر 50 هزار تومان، 100 هزار تومان باشد، شاید قاضی بگوید این یسیر است، نسبت به پول الان برای 100 هزار تومان خب مدعی علیه او است. پایینتر بیاید دیگر 10 هزار تومان مطمئن میشود یسیر است. اما حالا همین 100 هزار تومان، 400 تومان شد، 200 تومان شد، یک میلیون تومان شد، خود قاضی شک میکند که این الان مصداق کدام است؟ مصداق آن مهم است یا دون الکثیر است؟
حضرت میفرمایند «لیس بکثیر»؛ این «لیس بکثیر» یا نه؟ خیلی پیش میآید که شک میکنیم این از آن دون هست یا نیست؟ شما اگر تخصیص بگیرید ادلهای داریم که مقبول نیست ولد الزنا و عبد و طفل مقبول نیست. خب فرض هم گرفتیم همه اصحاب به دلیل مخصص عمل کردند. دلیل مخصص میگوید در شیء یسیر و دون قبول است. تا شک بکنید یسیر هست یا نیست، طبق روند ذهن و کلاس شما میگویید قبول هست یا اصل این است که قبول نیست؟ کدامش؟ میگویید قبول نیست، اصل بر این بود که قبول نباشد، یک دلیل مخصص آمد عمل کردیم گفتیم قبول هست.
اما اگر همین جا با آن طولیتی که من عرض کردم اگر شما بگویید اساسا ادلهای که میگفت قبول نیست در طول بنای عقلا بود. نگفت من با عقلا مخالف هستم، گفت من یک تکمیلی، یک مرتبهبندی، یک لبس بعد اللبسی برای بنای عقلا دارم. نگفت مخالف هستم، گفت این طوری است. خب آن وقت با این طور نگاهی که شما به روایت نگاه میکنید شیء یسیر چه میشود؟ مخصص میشود؟ مخصص نمیشود، دارد آن ادله را تفسیر میکند.
ادلهای که میگفت قبول نیست داشت یک نحو بنای عقلا را تخصیص میزد. ادله داشت بنا را تخصیص میزد آن هم یک تخصیص خاص طولی. وقتی این طوری نگاه میکنید حالا شک میکنید یسیر هست یا نیست. شما شک در چه چیزی دارید؟ در این که آن مخصص آن بنایی که شارع گذاشته بردش چقدر است! یعنی این روایت از قبیل مخصص بودن برمیگردد، توضیحدهنده دلیل قبلی میشود. اگر دلیل قبلی که میخواست بنای عقلاء را یک قید بزند، در چه چیزی قید زد؟ در کثیر قید زد، وقتی کثیر است قبول نیست. حالا شک میکند قلیل است یا کثیر، کدامش است؟ باید مطمئن بشوید تحت این کثیر داخل است تا بگویید که حالا دیگر قبول نیست. ببینید یک نحو تحلیل این که بنائات طولی باشد، شارع بنائات را کنار نزده باشد. خب حالا بنای عقلا بر این است که چیزهای ساده مهم نیست. در اثباتش، در مشی بر طبقش سخت نمیگیرند.
برو به 0:07:18
اگر این طوری شد یعنی 4 تا دلیلی که فرض گرفتیم اصحاب هم عمل کردند یعنی الان دوباره یک دلیل جدید شرعی آوردیم؟ یا برگشتیم و این دلیل دارد همان بناء را تقویت میکند؟ چون عقلا هم همین طوری هستند، بنا ندارند شیء دون خیلی برایشان مهم باشد که چقدر برای 50 تومان و 100 تومان خرج بکنند.
خیلی مهم شد وقتی اصل دلیل رادع در طول بنای عقلا شد و او یک نحو بنای جدیدی را، یک طبقه جدیدی را روی پایه آن بنای عقلایی ساخته، آثار فقهی که بعدا میتوانیم در کلاس فقه از آن نتیجه بگیریم خیلی متفاوت است. زمین تا آسمان متفاوت است. یک جا میبینید اصل این میشود که شیء دون باید بنا بگذارید که کثیر است، با دیدگاه دیگر درست برعکس میشود. یعنی وقتی دون است همین که شک دارید دون است یا نیست کافی است. بنای عقلا بر این است که شک داریم آن دلیل شرعی این جا را شامل بوده یا نبوده، چون این مخصص است. حالا من اینها را عرض میکنم نه برای این که این بحث سر برسد فقط به عنوان مثالهایی عرض میکنم که آن مقصود من بیشتر روشن بشود.12:43
شاگرد: برای ثبوت هم دو نوع تحلیل کافی است. یک تحلیل در ذهن مشهور فقها بوده که اینها را میگرفتند که شارع خودش یک سیستم دارد یا یک سیستم که عقلایی است و یک جاهایی را محکم کاری کرده و ضابطههای خاص قرار داده. الان بین این دو تا تحلیل ما میخواهیم دلیل اثباتی بیاوریم.
استاد: دلیل اثباتی که ما دنبالش هستیم و داریم طول میدهیم همین است که من الان هم گشتم کتب متعدد دیدم یکی دو تا فقط برخورد کردم که درصدد جمع برآمده است. من حالا نمیدانم ذهن ما چطوری است که غالب اینهایی که تا الان دیدم، مصنفینی که الان هم هستند، خدا همه رفتگانشان را رحمت کند و به آنهایی که هستند طول عمر بدهد، مصنفینی که این را گفتند به تعارض ختمش میکنند. بین این روایت با آنها تعارض است. خب آن نمیتواند مقابل این همه معارض مقاوت کند. مرحوم شیخ را ببینید که مصصحه حریز را یک طوری توجیه میکنند.
در کتابی دیدم که در نرم افزار بود؛ گفتند این صحیحه حریز «تامةٌ سندا و دلالةً» ولی چه کنیم که معارض دارد! خب ممکن نیست اینها با همدیگر جمع بشود. جمع دلالی به طوری که از جیب خودمان در نیاورده باشیم، به طوری که اگر مجموع اینها را کنار هم بگذاریم ببینیم درست میشود.
من دو تا عبارت دیدم یکی عبارت شیخ الطائفه در استبصار است. ایشان درصدد برآمدند جمع کنند همان «الاستبصار فیما اختلف من الاخبار». یک جمعی که آدم میبیند خوب است. از اول تعارض را هدف نگرفتند که این با آنها شاخ به شاخ است ببینیم کدام را کنار بگذاریم. فرمودند نه، این هست، این هم هست جمعش هم به این است. حالا جمعش را بپذیریم یا نپذیریم، بالاخره بنا بر این است که «الجمع مهما امکن أولی من الطرح» نه این که اصل بر تعارض باشد.14:32
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً أَوْ ضَعيفاً أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ[1]
شاگرد: الان یسیر و دون از آیه قرآن «تکتبوه صغیرا أو کبیراً» است. اصلا آن جا یسیر و دون آیه قرآن داشتیم.
استاد: قبل و بعدش هم بخوانید.
شاگرد: «و لا یأب الشهدا إذا ما دعوا» هیچ کس امتناع نکند هر چند صغیر باشد. اصلا این آیه مخالف همین روایتی است که شما فرمودید.
استاد: خب من یک سوال بپرسم. متشرعه طبق قرآن وقتی دین میکنند واجب است شرعا بنویسند؟ خود شما دین میگیرید مینویسید؟ آیه قرآن است. چرا نمینویسید؟
شاگرد: قرآن آن جا صغیر و یسیر و دون را تحت همان امر میگیرد.
استاد: هر کجا امور فضیلتی است، تاکید هیچ مانعیتی ندارد. یعنی خود «إذا تداینتم بدینٍ إلی أجل مسمی فاکتبوه» «فاکتبوه» عزیمت شرع نیست. متشرعه میدانند که قرآن در «تداینتم»، نفرموده که واجب است کتابت کنید.
شاگرد: بحث ما در مورد وجوبش نیست. بحث ما در آیهای هست که یسیر و دون را تحت مستحب آورده است. البته بعضیها میگویند نسخ هم شده است. کار به نسخ و به وجوب و به سنت بودن نداریم.
استاد: با این توضیح لزومی به نسخ وجود ندارد. وقتی شما میخواهید بنویسید، صغیر را هم بنویسید آیه چه میگوید؟
شاگرد2: «لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»
شاگرد: این «ذلکم اقسط» خودش دلیل است.
استاد: دلیل بر چیست؟
شاگرد: دلیل بر این است که نمیشود آن «دون و یسیر» را از این قاعده بیرون ببریم. شهادتشان هم قبول نیست. نمیشود اینها را از تحت این آیه بیرون ببریم که ما هم بگوییم در طول بنای عقلاست. نمیشود طولی حساب کرد. معارض آن میشود.
شاگرد2: این شهادت نیست، این کتابت است.
استاد: بله برای کتابت است.
شاگرد: فرقی نمیکند. حالا ما میخواهیم بگوییم این آیه خلاف آن طولی است که شما میفرمایید.
استاد: شما کلمه «لا تسئموا» را اگر میخواهید استظهار کنید میگویید برای کدامشان است؟ «لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً». «سَئَم» و ناراحتی برای کسی است که دارد قرض میگیرد یا دارد میدهد؟ آن کسی که دارد میدهد ناراحت میشود که میگوید بنویس یا آن کسی که دارد میگیرد؟
شاگرد2: فرقی نمیکند.
استاد: نه نشد! من پیش شما میآیم میگویم 10 هزار تومان به من بدهید. شما میگویید آیه قرآن میگوید بنویسید. شما که میخواهید بدهید ناراحت میشوید که چرا من گفتم بنویسید؟ یا من که میخواهم بگیرم ناراحت میشوم که میگویم دیگر 10 هزار تومان را چرا میخواهید بنویسید؟ مگر فرقی نمیکند؟!
شاگرد: کتابت بر دو طرف است؟
استاد: نه! «سَئَم»، برای کداممان است؟ آیه میگوید ناراحت نشوید که بنویسید. چه کم چه زیاد. وقتی مینویسیم چه کسی ناراحت میشود؟ آن کسی که قرض میگیرد یا آن کسی که دارد قرض میدهد؟ آن کسی که دارد میدهد ناراحت میشود بنویسیم؟
برو به 0:14:33
شاگرد: شاید هم همیشگی است.
استاد: احسنت. من همین را میخواهم بگویم؛ آیه شریفه میگوید نوعا این هایی که میآیند قرض بگیرند یک نحو تأبی ذهنی دارد از این که بنویسند. بابا این دیگر چه چیزی است که من 1000 تومان از تو میخواهم باید بنویسیم؟! آیه دارد این تأبی ذهن قرض گیرنده را خط کشی میکند. میگوید نگو کم است، کم هم هست بنویس.
اگر دقت کنید «لا تسئموا» انشای چیست؟ انشای حکم کتابت توسعهاش به چیست؟ به این است که شمای عقلا بنا دارید که بین صغیر و کبیر فرق میگذارید، این جا هم یک نفر قرض دهنده را در رودربایستی قرار میدهد. میآید میگوید هزار تومان بده. میگوید بگذار بنویسم. دیگر نوشتن چیست؟ فردا میآیم به تو میدهم. آیه دارد جانب قرض دهنده را تقویت میکند. میگوید ای قرض گیرنده! ناراحتی ندارد ولو کم هم هست.
نکته ظریف این است که قرض گیرنده ولو یک مقدار مال هست او میل دارد بگوید چیزی نیست، ننویسید. میل او به این است یعنی قلیلً نزد قرض گیرنده مدام دارد بالا میرود، ترازش بالا میرود و آن طرفا قرض دهنده کثیرا پایین میآید.
این مقصود من است یعنی همین جا خود همین آیه که شما فرمودید شاهد آن بنایی است که عقلا دارند که چرا آیه تاکید میکند؟ چون بنای عقلا این است که شیء یسیر را با کبیر فرق میگذارند. بعد خودشان میگفتند آیه که دارد میگوید بنویسید یعنی چیزهای وسیع را بنویسید. من الان از این اتاق سراغ رفیقم آمدم میگویم هزار تومان به من بده. آیه برای این جا تاکید میکند. در نوشتن از آن بنای خودتان که حتی در یسیر هم مماشات میکنید دست از آن بنا بردارید. چرا؟ چون این جا این بنا از یک طرف داعی دارد. حالا در معامله ساده ببینید، میفرماید «إلا أن تکون تجارة حاضرة تدیرونها»؛ یعنی الان داعی این نیست که یکی بگوید کم است یا زیاد است.
شاگرد: باز هم نوشتنش بهتر است.
استاد: باز هم بهتر است. این ها همه مؤید عرض من است که اینها عزیمت نیست. محکمکاریهایی هست که بنای عقلا دارد یک جهاتی عزیمةً یا فضیلةً مکمل برای آن میآورد، نه ناقض! نمیگوید این بنا را کنار بگذارید. میگوید آن چیزی که خودتان انجام می دادید سرجایش است و لذا این است که هر کدام کلمات این آیه را گفته یکیاش را نمیتوانید بگویید این تعبد هست، تعبد یعنی من رمزش را نمیفهمم. وقتی آیه می فرماید چه کم چه زیاد بنویسید ما نمیدانیم چرا؟ خدا فرموده. وقتی فکرش میکنیم یعنی تمام لسان آیه شریفه ملاکاتش برای عرف عام حتی یک زنی و یک کسی که اطلاعات اندکی از بیرون دارد، ترجمه قرآن را میخواند میفهمد که قرآن کریم چه چیزی دارد میگوید. چه کم چه زیاد بنویسید. «ذلکم اقسط» اصلا میبیند دارد درک میکند. اصلا نمیگوید که من سر در نمیآورم، خدا فرموده. میفهمد که چرا خدا فرموده.
این ها این نکاتی است که مکمل این بیان است. وقتی مکمل شد این جهت روشن می شود. حالا من عرض کردم فقط میخواهم تفاوت را بگویم. نمیخواهم اینها را جا بیندازم. من نمیخواهم بگویم حتما این طوری است و شما بپذیرید. به همین اندازه که ببینید این ممکن است یا نیست.
شاگرد: در گام بعدی یک بار هم جا بیندازیم.
استاد: این چیزهایی که از نکات متفرقه در ذهنم هست سریع عرض بکنم. شما هم آدرس این را هم یادداشت بفرمایید هم مراجعه کنید. هم آن مقصودی که من دارم اگر تصور فرمودید آن وقت آخر کار جمعبندی میکنیم که ببینیم اگر بخواهیم یک جدول منظمی از مسائل قضاء درست بکنیم آن ها جدول را این طوری ترتیب میدهد یا این طور نگاهی؟
من گمانم این است که اگر این نگاه را بکنیم میبینیم 100 تا دلیل شرعی، 200 تا روایت در باب روایات تا حالا هر کدام روایت روایت بود و مفاد خودش. الان هر کدام ناظر به همدیگر هستند، کاملا دارند با همدیگر حرف میزنند. دارند مقصد واحد و یک نظم واحد را بیان میکنند.
من چند چیز در ذهنم هست که عرض کنم. می خواهید همین ها را بعضی را می گویم. الان این یسیر و اینها که گفتم مقصود من همین بود که این «شیء یسیر»، که در 4 روایت آمده یعنی در 4 مورد هر کجا گفتند نمیشود باز حضرت فرمودند، «شیء یسیر» میشود. بگوییم «نقتصر علی مورده». اگر 4 مورد گفتند، خب 4 مورد نص داریم. وقتی خلاف قاعده شد پنجمی که پیش آمد چیست؟ نص نداریم.
به خلاف این که آن جایی هم که یسیر گفتند میخواستند آن دلیل مکمل را توضیح بدهند. دلیل شرعی که بر بنائات عقلائیه اصرار کرده، بر این که بعضی چیزها را در بناء عقلاء جا بیندازد. «إن جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا» ببینید آیه چه کار میکند؟ آیه دارد محکم بیان می کند. اقدام هم کردند یعنی طوری بود که همه از او پذیرفتند. آمد گفت یا رسول الله اینها برای جنگ آماده شدند زکات نمیدهند. میخواستند هم من را بکشند. هیچ کس هم به او ایراد نگرفت. گفتند خب پس باید برویم اینها چه بشوند. بعد از طرف خود آنها آمدند. اینها فهمیدند که مامور حضرت در راه برگشته. به آنها خبر دادند که فلانی داشته سراغ شما میآمده بین راه برگشته. این ولید بن عقبه هم یک طوری بود که هم از آنها واهمه و ترس داشت هم این که یک شحنایی هم قبلا داشتند بیمیل نبود که این جا یک آشوبی بشود.
برو به 0:21:51
این ها فهمیدند بین راه برگشته و سریع به خدمت حضرت در مدینه آمدند که چه شده؟ شنیدیم شما مامور فرستادید برگشته. گفتند این که آمده گفته شما آماده جنگ هستید، زکات را منع کردید میخواستید او را بکشید، قسم خوردند که ابدا چنین چیزی نبوده. اصلا بین ما نیامده. بین راه برگشته است. ما کجا این چنین قصدی داشتیم. آیه نازل شد که «إن جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا أن تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین»[2]
خب این یک روالی بود که آیه شریفه ناظر به کاری است که صبغه عقلائیه در خارج داشت، چه کار میکند؟ نمیآید این بناء را عوض کند. اصلا بگوید از امروز به بعد منِ شارع گفتم بنای عقلاء بر عمل به نبأ صفر شد. هیچ کس حق ندارد به هیچ خبر دیگری عمل بکند. امروز ابتدا به ساکن حالا من میگویم «إن جاء کم فاسقٌ بنبأ فتبینوا». از مفهوم کلام من یک محدودهای را بفهمید، مفهوم وصف یا مفهوم شرط این طوری است؟
یعنی الان ما باید حجیت عقلا را از مفهوم آیه استفاده کنیم؟ یا خود آیه اتفاقا منطوقش تایید آن چیزی هست که در خارج هست؟ یا بگوید همه این کارهایی که میکنید چون طرف فاسق بوده این جایش من حرف دارم. نه این که من یک حرفی به شما میزنم از مفهومش به دلالت کلامی مفهومی بفهمید که آن حجت است.
خیلی تفاوت نظر است که شما بگویید از باب اولویت منطوق. اتفاقا این جا مفهوم اولویت نیست. نمیخواهم بگویم مفهوم اولویت است. مفهوم اولویت میفرماید «لا تقل لهما اف»[3] شما ضربش را هم میفهمید. این جا اولویت نیست. اصلا ناظر به کاری است که دارید در خارج انجام میدهید که تا حالا هم خدا تایید کرده بود، حرفی هم نداشته، شارع مقدس هیچ ایرادی هم از شما نگرفته، فقط الان بنای عقلائی شما حالت ابهام دارد یعنی تا حالا تک به تک چشمتان را باز نمیکردید، حالا دیگر چشمتان را باز کنید ببینید فاسق هست یا نیست؟ خب این طور نگاه در دلیلیتِ او بر حجیت خبر واحد یک فضای دیگری به پا میکند. آن آقایانی که جمع کردند ببینید. یک عبارت مرحوم شیخ در استبصار دارند. عبارتشان در خلاف را که خواندیم. عبارت خلاف، خیلی روشن بود و اصلا ابهام در آن باقی نگذاشتند؛ فقط فرمودند «لا یجب الفسخ». من آن جا یک سوال دارم. باید یک مقداری بحثها جلو برود که آن را محضر شیخ مطرح میکنیم. اگر از ادله محل بحث، اینطور بیان شیخ – که خیلی هم محکم فرمودند – را بفهمیم، خیال می کنم که بحث بیشتر جنبه کلاسیک پیدا می کند و از اصل آن استظهار، یک مقداری فاصله گرفته می شود.
[ما يكفي لثبوت عدالة الشهود]
(و لا يكفي) في ثبوت عدالة الشاهد (معرفته بالإسلام) كما عن الإسكافي و المفيد و الشيخ في الخلاف، و قوّاه في السرائر، و هو الظاهر من الوسيلة. إمّا بناء على ما تقرّر في الشريعة من أصالة الصحّة؛ لأجل أنّ الإسلام ملكة رادعة عن المعاصي؛ أو لما دلّ على حمل أمور المسلمين تركا و فعلا و قولا على الصحّة، فلا يترك واجبا و لا يفعل محرّما؛ و إمّا لأنّ المستفاد من الأدلّة كون الفسق مانعا، فيدفع عند الشك بالأصل، و إمّا لما دلّ على كفاية مجرّد الإسلام و عدم ظهور الفسق في ثبوت العدالة، مثل قوله عليه السلام لشريح- في رواية سلمة بن كهيل-: «و اعلم أنّ المسلمين عدول بعضهم على بعض، إلّا مجلودا في حدّ لم يتب منه، أو معروفا بشهادة زور أو ظنين».
و قوله عليه السلام في رواية علقمة الآتية: «فمن لم تره بعينك يرتكب ذنبا و لم يشهد عليه شاهدان فهو من أهل العدالة و الستر، و شهادته مقبولة و إن كان في نفسه مذنبا، و من اغتابه بما فيه فهو خارج عن ولاية اللّٰه، داخل في ولاية الشيطان .. الحديث» [4]
الان میخواهیم آن روایتی که مرحوم شیخ میگفتند و جوابی که مرحوم شیخ دادند را بخوانیم و جمع آن بزگوارها را ببینیم.
مرحوم شیخ فرمودند که «و لا یکفی» یعنی متن کتاب بود که ایشان هم معین کردند. در کتاب القضاء شیخ انصاری داریم میخوانیم. «و لا يكفي في ثبوت عدالة الشاهد معرفته بالإسلام كما عن الإسكافي و المفيد و الشيخ في الخلاف، و قوّاه في السرائر، و هو الظاهر من الوسيلة» همه این فقها فرمودند چیست؟ «یکفی معرفته بالاسلام» اینها هم قائلین بودند. بعد شیخ ادله اینها را آوردند. داشتند جواب میدادند. یکی از ادله این کسانی که گفته بودند «یکفی معرفته بالاسلام» مصححه حریز بود.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي أَرْبَعَةٍ شَهِدُوا عَلَى رَجُلٍ مُحْصَنٍ بِالزِّنَا- فَعُدِّلَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لَمْ يُعَدَّلِ الْآخَرَانِ- فَقَالَ إِذَا كَانُوا أَرْبَعَةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ- لَيْسَ يُعْرَفُونَ بِشَهَادَةِ الزُّورِ- أُجِيزَتْ شَهَادَتُهُمْ جَمِيعاً- وَ أُقِيمَ الْحَدُّ عَلَى الَّذِي شَهِدُوا عَلَيْهِ- إِنَّمَا عَلَيْهِمْ أَنْ يَشْهَدُوا بِمَا أَبْصَرُوا وَ عَلِمُوا وَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يُجِيزَ شَهَادَتَهُمْ- إِلَّا أَنْ يَكُونُوا مَعْرُوفِينَ بِالْفِسْقِ.[5]
مصححه حریز در وسائل ابواب شهادات حدیث 18 همان باب 41 بود. من این روایت را بخوانم ببینیم جواب شیخ از این روایت چیست؟ «عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي أَرْبَعَةٍ شَهِدُوا عَلَى رَجُلٍ مُحْصَنٍ بِالزِّنَا فَعُدِّلَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لَمْ يُعَدَّلِ الْآخَرَانِ» 4 تا شهادت دادند، 2 تا از ایشان تعدیل شدند، فهمیدیم عادل هستند. 2 تا ازایشان را نتوانستیم بفهمیم عادل هستند یا نیستند. «فَقَالَ إِذَا كَانُوا أَرْبَعَةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَيْسَ يُعْرَفُونَ بِشَهَادَةِ الزُّورِ أُجِيزَتْ شَهَادَتُهُمْ جَمِيعاً» صریحا سوال این است که «لم یعدَّل». خوبی این روایت این است که نص در مجهول الحال است. «لم یعدَّل» یعنی حالش را نمیدانیم، این را چه کار کنیم؟ « لم یعدَّل الآخران» 4 تا باید باشند، تعدیل نشدند لذا هم بنظرم در کتاب قضاء حاج آقای سبحانی شاید در نرم افزار برخورد میکردم دیدم ایشان میگویند این صحیحه حریز «تامة سنداً و دلالةً». اما معارض دارد و میروند سراغ این که با معارضه چه کار کنیم؟ مرحوم شیخ میخواهند در دلالتش خدشه کنند. ایشان (آقای سبحانی) که گفتند «تامة سنداً و دلالةً». این جا شیخ انصاری میخواهند بگویند ما دلالتش را قبول نداریم، اشکالی دلالی میکنند.
این روایت هم در تهذیب آمده، هم در استبصار آمده، هم در فروع کافی. خب بعدش چه؟ «أُجِيزَتْ شَهَادَتُهُمْ جَمِيعاً وَ أُقِيمَ الْحَدُّ عَلَى الَّذِي شَهِدُوا عَلَيْهِ إِنَّمَا عَلَيْهِمْ أَنْ يَشْهَدُوا بِمَا أَبْصَرُوا وَ عَلِمُوا وَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يُجِيزَ شَهَادَتَهُمْ إِلَّا أَنْ يَكُونُوا مَعْرُوفِينَ بِالْفِسْقِ» این اصل روایت صحیحه حریز است.
و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل، و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها الذي عرفت المراد منه.[6]
مرحوم شیخ میفرمایند این هم دلیل برای حرف آنها نمیشود. چرا نمیشود؟ میفرمایند «و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل» روایت سلمة بن کهیل. روایة سلمة بن کهیل چه بود؟ عبارتی که مرحوم شیخ نقل کردند این بود که امیرالمومنین صلوات الله علیه در آن دستوری که به شریح قاضی دادند که مطالبی پشت سر هم بود.
برو به 0:29:48
عبارت این بود «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمُسْلِمِينَ عُدُولٌ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا مَجْلُوداً فِي حَدٍّ لَمْ يَتُبْ مِنْهُ أَوْ مَعْرُوفا بِشَهَادَةِ زُورٍ أَوْ ظَنِينٌ»[7] مرحوم شیخ چه جوابی دادند؟ کلمه اخیرا را نگاه کنید! «فیرد ما علیه ما ذکرنا اخیرا» مرحوم شیخ دو تا جواب از روایت سلمة بن کهیل دادند. خودشان میبینند همان جا هم فتأمل دارند. برای اشکال اولشان برای روایت سلمة هم «فتأمل» گفتند. دیگر در روایت حریز به هیچ وجه اشکال اول نمیآید، اشکال اول روایت چه بود؟
و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل. مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا، إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص، و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين. [8]
«و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل» مجهول الحال متهم است، بعد فرمودند، «فتأمل». مجهول الحال شد جزء متهمی که قبول نیست. دیگرنمیشود در این روایت صحیحه حریز، این را بگوییم. چون صریحا خودش میگوید «لم یعدّل الآخران» اصلا راجع به مجهول الحال که «لم یعدّل الآخران» حضرت فرمودند «أجیزت».
مرحوم شیخ بخشی از روایت را آورده بودند، من همه را خواندم. «وَ لَمْ يُعَدَّلِ الْآخَرَانِ» حضرت فرمودند «إِذَا كَانُوا أَرْبَعَةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَيْسَ يُعْرَفُونَ بِشَهَادَةِ الزُّورِ» همین که معروف به شهادت دروغ نیستند کافی است. لذا مرحوم شیخ فرمودند «أخیرا» یعنی اشکال اول ما به این روایت وارد نیست، آن که دیگر معلوم است.
حالا اخیرا چه بود؟ فرمودند وقتی که حضرت میفرمایند «إنّ المسلمین عدولٌ بعضهم علی بعض إلا أن یکون مجلودا أو ظنین» پس یعنی باید علم پیدا کنید که ظنین نیست. عبارت مرحوم شیخ این بود فرمودند که اشکال دوم روایت سلمه این است که «مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا» وقتی حضرت فرمودند همه مسلمین عدول هستند مگر این که معروف به این باشد، پس نمیشود شما اگر مجهول الحال آمد بایستید، فحص نکنید. وقتی مجهول الحال آمد باید بروید علم پیدا کنید یا ظن پیدا کنید که معروف به فسق نیستند. علم به عدم معروفیت باید پیدا کنید.
میفرمایند این اشکال ما به صحیحه حریز هم هست. چرا؟ چون در صحیحه حریز دنبالش حضرت فرمودند «لیس یعرفون بشهادة الزور» شما باید احراز کنید. الان دو نفر آمدند «لم یعدّل الآخران». خب حضرت میفرمایند «لیس یعرفون» یعنی الان به صرف «لم یعدَّل» نمیتوانید اکتفا کنید. باید بروید ظن پیدا کنید که «لیس یعرفون». قاضی در محکمه الان نمیتواند اکتفا کند که «لم یعدَّل». این را شیخ میفرمایند. دنبالش را هم باز فرمودند «إلا أن یکون معروفین بالفسق». باید بروید علم پیدا کنید که معروف به فسق نیستند. اول این را فرمودند.
بعدش میفرمایند «و أما صدر رواية علقمة» روایت علقمه هم که روز قبل خواندیم؛ مرحوم شیخ دو بخشش کردند. صدر روایت را بعدا آوردند. اول ذیل روایت را آوردند و لذا هم به همین ترتیب که جواب میدهند ذیل روایت علقمه را جواب دادند ما هم بحثش کردیم. صدرش را میگویند چه جواب میدهید؟
وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي- عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ- فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ- تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ- لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ- لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع- لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ- فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً- أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ- فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً- وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ- دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.[9]
صدر روایت این بود که سوال کرد «أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ» «مقترف»، مکتسب است؛ یعنی گناه انجام میدهد، «اقترف» هم به معنای قرب دارد، هم به معنای اکتسب. در مجمع البحرین قشنگ دارد «اقترف ذنبا إکتسبه، عمله»، حضرت هم نگفتند حرف من را بد فهمیدی. مرحوم شیخ میگویند این را چه کار کنیم؟ با یک کلمه جواب میدهند که «و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها» ذیل دارد، شما ذیلش را که نگاه کنید خب ذیل هم آن طوری که ما توضیح دادیم اگر به ذیل روایت نگاه کنیم معنای صدرش هم روشن میشود. ایشان ذیلش را چطور توضیح دادند؟
و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام «فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح، كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا.[10]
فرمودند که «و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام «فهو من أهل العدالة و الستر» مَن لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا،» حالش را به دست آوردی که «لم تره عینک» یعنی دنبالش بودی، دیدی که اهل گناه نیست. «و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر». چه کسی باورش میشود بگوییم این اهل الستر است. ما او را ندیدیم. پس وقتی این طوری است مقصود این است که ما باید با معاشرت بفهمیم «لم تره عینک بمعاشرته» با دوستی و رفت و آمد «یرتکب ذنبا» وقتی این طوری شد حالا صدر روایت چه میشود؟ صدرش این است که «أخبرنی» که از چه کسی قبول کنم؟ حضرت فرمودند «کل من کان علی فطرة الاسلام جازت شهادته»؛ یعنی «کل من کان علی فطرة الاسلام» و تو هم با او معاشرت داری، دیدی که این فطرت اسلام او دست نخورده است. بر همان فطرت اسلام و عدالت باقی مانده است. این فرمایش ایشان است. بنابراین صدر روایت هم دلالت بر این دارد.
برو به 0:36:45
جلسه قبل بود که عرض کردم شما(شیخ انصاری) اول ذیل را معنا کردید، بعد میگویید حالا صدر را از ذیل بفهم. مانعی هم ندارد. ولی خب اگر علقمه سوال نکرده بود ما خودمان بودیم، عبارت حضرت را چه میفهمیدیم؟ صدر و ذیلی که صدرش با ذیلش امام در یک کلام واحد از خودشان، بدون تخلل سوال علقمه، خودشان فرمودند. بله آن یک حرف دیگری است. اما اول یک چیزی گفتند تمام شد.
شاگرد: شاید اگر علقمه سوال نمیکردند حضرت خودشان توضیح میدادند.
استاد: بله ولی خوب شد سوال کرد. خیلی خوب شد سوال کرد. چرا؟ چون وقتی سوال کرد الان دیگر ما نمیتوانیم بگوییم شاید منظور امام آن بود. وقتی سوال کرد، سوالِ خیلی گندهای که میگفت «مقترفٌ للذنوب» حضرت نفرمودند که منظور من این نبود. حضرت فرمودند بله منظور من بود. این که میگویم خوب بود سوال کرد برای این است که حضرت فهم او را تایید کردند. گفت «أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ» آن کسی که اهل گناه هست، عادل نیست. «فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ».
یادتان باشد بعدا من توضیح بدهم که این «و الستر» از کلماتی است که در صحیحه ابن ابی یعفور هم حسابی کار شده. همین دیشب از مرحوم میرزای قمی در المناهج دیدم که المناهج در نرم افزار فقه موجود است. اول که میرزا وارد در بحث میشوند قشنگ حرف شیخ را سر میرسانند. روایاتی هم که الان ما داریم بحث میکنیم اولی که خواندم گفتم خب! ما چند روز است داریم بحث میکنیم ندیده بودم ایشان این طور بیایند بگویند، مرحوم میرزای قمی این طوری محکم، حتی من عبارت صدر بحثشان را عرض بکنم ببینید در مناهج به این جا رسیدند خیلی جالب است میگویند.
فمن تتبّع تلك الأخبار و الأخبار الّذي ذكرنا هاهنا و لاحظ لزوم العسر و الحرج في اعتبار أزيد من ذلك سيّما مع ملاحظة ما ذكره الشيخ في الخلاف يحصل له ظنّ قويّ يتاخم العلم بعدم اعتبار أزيد من ذلك.[11]
«فمن تتبّع تلك الأخبار و الأخبار الّذي ذكرنا هاهنا و لاحظ لزوم العسر و الحرج في اعتبار أزيد من ذلك سيّما مع ملاحظة ما ذكره الشيخ في الخلاف يحصل له ظنّ قويّ يتاخم العلم» این خیلی مهم است که همه را ببیند ظنی که «یتاخم العلم»، «یتاخم العلم» به چه؟ به این که «بعدم اعتبار أزيد من ذلك.» از آن دیگر بیشتر نیست. بعد که بحث را ادامه دادند، من این طوری احساس کردم، حالا دوباره هم نگاه میکنم شما هم نگاه کنید ببینید درست من فهمیدم؟ وقتی به روایت صحیحه ابن ابی یعفور رسیدند فضای بحث سنگین شده، آمدند تا آخر کار مختارشان برعکس شده است؛ یعنی صحیحه ابن ابی یعفور کأنّه حاکم بر همه بحثهای قبلی شان شده است.
اتفاقا این کلمه ستر که حضرت فرمودند «فهو من اهل العدالة و الستر» محوریت اصلی روایت صحیحه ابن ابی یعفور در همین ستر است. شما هم بروید نگاه کنید خوب هم تأمل کنید، مباحثه طلبگی است، همه صحیحه را به عنوان مهمترین دلیلِ قوی الدلالة بر علیه این روایات گرفتند و حال آن که من خیالم میرسد خیلی خوب با همدیگر جمع میشود.
بگذارید ما هر روایتی را 7 – 8 – 10 بار برویم بگردیم. زوایای عبارت، خود عبارت، مدلول تصوری و تصدیقی آن برای ما روشن بشود. بعد ببینیم حالا صحیحه ابن ابی یعفور با صحیحه حریز با سایر روایات تعارض دارند؟ فوری بگوییم متعارض هستند، این نمیتواند جلوی آنها بایستد، معلوم نیست که تعارض باشد.
یک مطلب دیگر هم گفتم که در همین کتاب شیخ قرار بود بررسی کنیم. -یکی قیاس صاحب جواهر بود و یکی عبارت شیخ،- من عبارتشان را گفتم «إلا أن یوجه» تاکید کردم «إلا أن یوجه» نکته بسیار خوبی است. مرحوم شیخ در توجیه و توضیح مسالک شیخ میفرمایند که نکات عجیبی در بردارد.
این نکات وقتی دست به دست هم میدهد ذهن ما را به آن نظم احکام در نظم قضا نزدیک میکند. وقتی به این نکات توجه نمیکنیم همین طور منفرد منفرد جلو میرویم. اما همین واضحاتی که خود علما در هر جا تذکر دادند ما اینها را مدنظر قرار می دهیم در استظهارات ما اینها دخیل است.
والحمدلله رب العالمین
کلید: الخلاف، استبصار، مسالک، مناهج، میرزای قمی، شیخ انصاری، شیخ طوسی، الخلاف، شهید ثانی، جمع طولی روایات، تعارض ادله، روایت علقمة، تعارض صدر و ذیل، نکات استظهار، تعبیر«فهو من اهل العدالة و الستر»، تعبیر«و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء»، شهادت ولدالزنا، نساء، طفل، عبد، امور یسیر، روایت ابن یعفور، کتاب القضاء، تعبیر« کل من کان علی فطرة الاسلام»، ولید، آیه نبأ، بناء عقلاء در خبر واحد، صحیحة حریز، تعبیر« تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ»، کتابت دین
[1] سورة بقرة آیه 282
[2] سورة حجرات، آیة 6
[3] سورة اسراء، آیة 23 (وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً)
[4] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 124-125
[5] وسائل الشيعة، ج27، ص: 397
[6] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 128
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 412-413
[8] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 127
[9] وسائل الشيعة، ج27، ص: 395-396
[10] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 127
[11] مناهج الأحكام في مسائل الحلال و الحرام، ص: 81
دیدگاهتان را بنویسید