1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣)- نحوه اظهار معلومات حضوری غیر مقابلی، اوسعیت نفس...

درس فقه(٣)- نحوه اظهار معلومات حضوری غیر مقابلی، اوسعیت نفس الامر

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13446
  • |
  • بازدید : 114

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

عدم تفاوت بین ملکیت شرعی و عرفی

دو تا نکته‌ای که از آن جلسه مانده بود را خدمت آقایان داشتم عرض می‌کردم. یکی آن نکته‌ی ملکیت شرعی و عرفی بود که اندازه‌ای که من گشتم، یک تفاوت روشنی برای مقصود ایشان پیدا نکردم. همه جا می‌گویند ملکیت عرفیه و شرعیه؛ و به دنبالش می‌گویند که «گذشت که هر دویش اعتباری اند». بله از نظر مصداق، معتبِر تفاوت می‌کند، مُعتبِری که شارع باشد یا شارع امضاء کرده باشد و مُعتَبِری که عرف باشد، عرفی که در مواردی طبق نظر خودش آن مقوله را اعتبار کرده است.

نکته‌ی دیگر ، تقلّب و تقلیب بود. «تقلّبِه» را یادم نیست چه‌جور عرض کردم. «تقلّبِه» را مطاوعه تقلیب گرفتیم. بعد من همین‌طور می‌خواستم این را پیدا کنم -اتفاقی هم شد- در کل همین کتاب در موارد متعدّد، تقلیب و تقلبّات آمده است.  مقصودشان هم معلوم شد، اینجا یک کلمه باید اضافه کنیم. ما گفتیم چطور «تقلّبها» نگفتند؟ این باید بشود «تقلبِّه فیها». یک «فیها» از مقصودشان می‌خواهد.

تقلیب یعنی چه؟ یعنی یک عینی را در آن دگرگونی احداث می‌کنید. تقلّب یعنی چه؟ یعنی شما در عینی غلت می‌زنید. تقلّب برای شماست، نه این‌که تقلّب برای عین باشد – این معلوم باشد- یعنی تقلّب مالک فیها: یعنی در عین. در خانه تقلیب نمی‌کنیم؛ در آن تقلّب می‌کنیم؛ یعنی از این اتاق می‌روید به آن اتاق. یتقلّب فیها، تتقلّب فی البیت.

شاگرد: این هم یک نوع سلطنت است.

استاد: بله. نکته این است که تقلّب را به خاطر این‌که «فیها» نداشت به عین زدیم و گفتیم «الامر فی التذکیر و التأنیث سهلٌ». و حال آن‌که در موارد متعدّدی در این حاشیه، ایشان تقلیب و تقلّب را به کار می‌برند و منظورشان این است، تقلیب العین یعنی مثلاً سیب را برمی‌دارید و می‌خورید، سیب را می‌فروشید، سیب را از اینجا به جای دیگر می‌برید، چون مالک هستید؛ این می‌شود تقلیب. اما تقلّب آن انتفاعاتی است که شما در عین – در بستر عین – انجام می‌دهید. در خانه راه می‌روید، می‌آیید؛ انواع تصرّفاتِ این‌طوری را انجام می‌دهید.

شاگرد: پس در مورد خانه هر دو تایش هست: هم تقلیب و هم تقلّب.

استاد: بله، خانه را که می‌فروشید به یک معنا تقلیبش کردید. اما وقتی در آن زندگی می‌کنید تقلّب کردید. این هم معنای «علی تقلیب العین مثلاً و تقلّبه فیها». «و تقلّبه» یعنی تقلّب مالک در آن عین. این هم دو تا نکته‌ای که مانده بود.

شاگرد: تقلّب معادل تصرّف می‌شود؟

استاد: بله. چون تصرّف اعمّ است. تقلیب هم تصرّف است، اما تصرّفی که عین در دست شما یتقلّب. تقلّب هم تصرّف است، اما تصرّفی است که شما در عین تتقلّب.

شاگرد: تصرّف هم خودش اعمّ است.

استاد: بله. عرض کردم تصرّف اعمّ است. شما در ذهن شریفتان فقط تصرّفِ تقلّبی گرفتید و حال آن‌که نه، خانه را می‌توانید خراب کنید.

شاگرد: در کلماتی که بعضی فقها دارند تصرّف به کار می‌برند نه تقلّب.

استاد: بله. یعنی کلمة تقلیب و تقلّب را نداریم، رایج نیست. ولی ایشان – اگر در نرم افزار بزنید – تقلیب و تقلّب را خیلی زیاد به کار بردند. آنجا را که من دیدم برایم واضح شد که منظور ایشان این است، نه اینکه تقلّب یعنی مطاوعه تقلیب و اینها.

این دو نکتة مربوط به جلسة قبل.

چگونگی وجود مقوله «اضافه» در خارج

أنّ المقولة ما يقال على شي‌ء يصدق عليه في الخارج، فلا بد من أن يكون لها مطابَقٌ و صورةٌ في الأعيان، كالسواد و البياض و ما شابههما من الاعراض، أو يكون من حيثيات ما له مطابق و من شؤونه الوجودية، فيكون وجودها بوجوده كمقولة الإضافة، حيث إنّها لمكان كون فعليتها بإضافتها و لحاظها بالقياس إلى الغير لا يعقل أن يكون لها وجود استقلالي على تفصيل تعرضنا له في بعض تحريراتنا الأصولية.

ایشان فرموده اند: «أنّ المقولة ما يقال على شي‌ء يصدق عليه في الخارج، فلا بد من أن يكون لها مطابَقٌ و صورةٌ في الأعيان، كالسواد و البياض و ما شابههما من الاعراض، أو يكون من حيثيات ما له مطابق و من شؤونه الوجودية، فيكون وجودها» یعنی وجود آن مقوله «بوجوده» یعنی وجود آن مطابَق، وجود آن شیءای که بوده «كمقولة الإضافة، حيث إنّها لمكان كون فعليتها بإضافتها و لحاظها بالقياس إلى الغير لا يعقل أن يكون لها وجود استقلالي» ممکن نیست وجود استقلالی داشته باشد. «على تفصيل تعرّضنا له في بعض تحريراتنا الأصولية» حالا نمی‌دانم نهایة الدرایة است یا کجا هست.

شاگرد: این عبارتی که خواندید ظاهراً به کتاب نهایة الدرایة می‌خورد. در پاورقی گفته است.

 

برو به 0:06:12

استاد: بسیار خوب. در اسفار هم اگر خواستید -دقیقاً بحثی که ایشان می‌گویند- آدرسش را عرض کنم. سابقة تاریخی‌اش را عرض کردم. ابن سینا طبق مشهور می‌گفته اضافه است و مقوله است و معلوم است پسری که در خارج است، واقعاً پسرِ پدر است. کتابی که فوق است، واقعاً در خارج فوق است. اینکه ذهن ما دخلی در آن ندارد؛ من هم نبودم کتابِ فوق، فوق بود. آسمان، فوق الارض بود.این را ابن سینا گفته بود. مرحوم خواجه با ایشان مخالفت کردند و گفتند  الاضافة من الامور الذهنی، یا شاید فرموده اند من الامور الاعتباریه. شاید چند جا هم فرمودند. علی ایّ حال، عرض کردم بعداً بین این دو نظر، بین این دو حکیم بزرگ صلح دادند به این‌که عروض در ذهن است -آن‌که خواجه می‌گویند- و اتّصاف در خارج است -آن‌که ابن سینا می‌گویند-.

شاگرد: پس می‌شود معقولات ثانیه.

استاد: بله. وقتی آخوند ملاصدرا در جلد چهارم اسفار شروع می‌کند مقولة اضافه را بگوید، «بقیة المقولات» را که صحبت می‌کند، می‌آید تا اینجا که: «فصلٌ فی ابتداء الکلام فی المضاف[1].» اعداد که تمام می‌شود اضافه را شروع می‌کند. مباحث نسبتاً مفصّلی -حدود ۱۰-۱۵ صفحه- ایشان دارد تا می‌رسد آن‌جایی که مقصود ماست. می‌رسد به این‌جا «فصلٌ -فصل ششم- فی نحو وجود المضاف فی الخارج و اعلم…[2] » شروع می‌کند اشکالاتی را گفتن؛ بعد می‌خواهد جواب بدهد. ما هم از آن چیزهای خیلی خوب این‌جا آوردیم و همین‌جا یکی دو روز مباحثه کردیم. فایل‌هایش شاید باشد. این ۲-۳ صفحه را مباحثه کردیم. همین بحث‌هایی که ما داشتیم، مباحث نفس الامر، اوسعیتش و حوزه‌هایی از نفس الامر که آلات عقلانی ما کاربرد توصیفی‌اش راجِل می‌شود و می‌مانیم چه کار کنیم و باید ذهن یک ترفندهایی بزند؛ این بحث‌ها یی که اینجا بوده، خودش را قشنگ در این بحث اسفار نشان می‌دهد. ایشان حتی جایی می‌رسد که می‌گوید «لیس للاضافة وجودٌ متقرّرٌ کسائرِ الاعراض[3]». این آخرِ بحث است؛ اما اوّل می فرمایند مقوله است و مقوله باید موجود باشد[4]. این چطور می‌شود؟! خلاصه هست یا نیست؟! ایشان می‌گوید: «و بالجملة أن المضاف بما هو مضاف بسيط ليس له وجود في الخارج مستقل مفرد بل وجوده أن يكون لاحقا بأشياء كونها بحيث يكون لها مقايسة إلى غيرها – فوجود السماء في ذاتها وجود الجواهر و وجودها بحيث إذا قيس إلى الأرض عقلت الفوقية وجود الإضافات[5]

حالا هست یا نیست؟ این‌ها سؤالات مهمی است. یعنی این فصل اسفار نشان می‌دهد ما هنوز سؤالاتی داریم که باید حل کنیم، حلّی که قانع بشویم. آن وقت برای آن بحث‌هایی هم که گفتم، در این چند لحظه مثالی که زیاد می‌گویم را خدمت شما هم بگویم و این مثال پایه‌ای باشد برای بحث‌های بعد.

مثال های ساده برای تبیین «أوسعیت نفس الامر»

من برای شروعِ این‌که ذهن ما چه کار می‌کند، در این‌که مفاهیمی را به وسیله‌اش، اشاره می‌کند یا توصیف، معمولاً این مثال را می‌زنم. از اینجا شروع می‌شود و مثال‌های دیگری هم هست. مثال‌های بعدی را هم ان‌شاءاللّه زنده بودیم، خواهیم گفت. فعلاً برای شروع، بهترین مثال این است. مثالی که از ساده‌ترین بچه‌ها تا بزرگ‌ترین افراد می‌توانند بیایند گوش بدهند. چه عالم، چه غیر عالم، همه جا، عرف عامّ و خاص. می‌گوییم اینجا سفره پهن است، همه می‌فهمند یعنی چه. بعد می‌گوییم که «نان در سفره نیست». بچه، بزرگ، عالم – فرقی نمی‌کند- همه دارند می‌بینند که نان نیست. اگر گرسنه باشند قرار نیست بتوانند سیر بشوند. سفره پهن است و نان نیست. حالا یک سؤال ساده. حالا که نگاه کردیم دیدیم نان در سفره نیست پس عدمِ نان در سفره هست، موجود است. شما بفرمایید با «موجود است» -یعنی هست- مشکلی داریم یا نداریم؟ داریم می‌بینیم دیگر، چشممان باز است، نان نیست. حالا که نان نیست پس عدم نان در سفره هست. این یک مثالی است که من همیشه شروع می‌کنم، معمولاً هم معیّت می‌کنند، الآن هم شما دیدید، معیّت کردید، اصلاً مشکلی هم ندارد.

 

برو به 0:11:12

حالا سؤال من این است. همین جمله شما را یک دفعه دیگر بگوییم: عدم نان در سفره هست. هست با نبود تناقض نیست؟ عدم می‌تواند باشد؟ شما تناقض گفتید!

شاگرد: ضیق الفاظ است.

استاد: شما فعلاً جواب من را بدهید.

شاگرد: الفاظ نداریم.

استاد: لفظ را برمی‌دارم، واقعیتش تناقض هست یا نیست؟

شاگرد: نه.

استاد: چرا نیست!؟ وجود و عدم، هست و نیست. شما می‌گویید «عدم هست»!!

شاگرد: نسبی است. نسبت به این‌که الآن نانی در اینجا باشد عدم است؛ اسمش را گذاشتیم عدم.

استاد: نه، «است» نگویید. هیچ عرفی حاضر نیست بگوید: «عدم است»، همان «هست» که خودتان گفتید. از فتوایتان عدول نکنید!

شاگرد: «عدمِ نان، است». تناقض ظاهری که پیش می‌آید بخاطر ضیق کلمات است، وگرنه عدم که اصلا چیزی نیست!

استاد: عدم، چیزی نیست. چطور می‌گویید «هست»؟! می‌گویید از ضیق کلمات است. خب پس بگویید «عدم نیست». اگر ضیق است پس دست خودتان است. بگویید که عدمِ نان در سفره نیست. درست گفتم یا نگفتم؟ وقتی ضیق است اشکالی دارد این‌طور بگوییم؟ باید دقیق جلو برویم.

شاگرد ۱: «است» از «نیست» بهتر است.

استاد: چرا «است» بهتر است؟!

شاگرد ۱: «است» بهتر است چون عرف می‌پذیرد.

استاد: به خاطر این‌که با «عدم» تناقض دارد؟! عرف چرا می‌پذیرد؟

شاگرد ۲: عرف هم نمی‌پذیرد. اگر شما بگویید نان نیست، عرف نمی‌گوید عدمش هست.

استاد: پس چطور الآن همه شما گفتید و مشکل نداشتید؟ الآن که من تناقض را تذکّر دادم …

شاگرد ۲: عرفِ مُتِنبِّه چنین حرفی نمی‌زند. ما به عرفِ بسیط -عرفی که متوجه نیست- کار نداریم. عرفِ متوجّه، نمی‌گوید عدمِ نان هست. می‌گوید نان نیست. عدمش واقعیت دارد؛ اما این‌که بگوییم «عدمش هست»؛ نه، فکر نمی‌کنم که اگر به عرف القاء کنیم عرف بگوید عدمش هست.

شاگرد ۳: جمله‌ به صورت سلبی به کار می‌رود و گفته می‌شود: نان نیست. جمله‌ی سلبی خیلی فرق دارد و بهتر است تا این‌که بیاییم بگوییم «یک چیزِ عدمی، هست». چون جمله عدمی را «هست» کردیم، کار خراب شد.

استاد: بله من هیچ مشکلی ندارم. من اتفاقاً در مباحثه‌ای هم که بود شوخی می‌کردم – الآن ایشان گفتند «واقعیت»- می‌گفتم باید دعا کنیم که در کلاس فلسفه و کلام و حکمت همان بلایی که بر سر وجود و عدم آمده، بر سرِ واقعیت نیاید و الّا همین را هم دیگر نمی‌توانیم بگوییم.

شما می‌گویید «عدم، واقعیت دارد». واقعیت یعنی چی؟

شاگرد: یک چیزِ متصل به وجود و عدم است.

استاد: نه، نشد. شما لفظ را عوض کردید. لفظی که همه قبول داریم. سر حرف ایشان همه توافق داریم. الآن که من گفتم «عدمِ نان هست» اوّل مشکلی نداشتید. وقتی خدشه کردم «عدم، هست» که تناقض است – عدم که نمی‌تواند باشد- شما می‌گویید من قبول ندارم، نگو عدم هست، بگو عدم واقعیّت دارد. حالا واقعیت یعنی چه؟ الآن قضیه‌ی «عدمِ نان واقعیت دارد» قضیةٌ صادقةٌ أم کاذبةٌ؟  این‌که شما گفتید: «این بهتر است»، این نکته خیلی مهمی دَر بَردارد. همه عرض‌هایی که بعداً دارم سر همین است که الآن شما سریع با ارتکازتان گفتید و اتفاقاً بحث‌هایی که ما در مباحثه پیش می‌بریم – اعتقاد من این است – واضح‌ترین امور ذهنیِ همه هست. از حکماء، فلاسفه، متکلّمین، عرف عام، بچه، بزرگ و … ! اصلاً از ذهنِ عرفِ خدا داده‌تان فاصله نگیرید. و لذا آن چیزی هم که الآن شما گفتید تحلیلش خیلی جالب می‌شود، ولی ببینید شما سعی نکنید به خاطر شبهه کلاس انکار کنید. شما الآن می‌گویید من قبول ندارم. چه کسی می‌گوید «عدم هست»؟! این آقایان می‌گویند دیگر. مگر شما الآن نگفتید؟ مگر من نگفتم «عدمِ نان هست»، شما هم پذیرفتید و مشکل نداشتید!

شاگرد: این، ذهنِ عرفی نیست حاج آقا!

استاد: شما بروید در ذهن عرفی. بالای منبر ۵۰۰ نفر هستند، ۱۰۰۰ نفر هستند. در یک سایتی بنویسید که یک میلیون نفر مراجعه کننده داشته باشد. بگویید «نان در سفره نیست. پس عدمِ نان در سفره هست.» ببینید هیچ کس ایراد نمی‌گیرد. همه می‌گویند دارید درست می‌گویید.

شاگرد: در «نان نیست» وجود را سلب می‌کنیم، نه این‌که به یک عدم، وجود بدهیم  تا این مشکلات پیش بیاید. چون الفاظ را تغییر می‌دهیم تناقض شکل می‌گیرد، یعنی به قول شما در واقع هیچ مشکلی پیش نمی‌آید؛ ولی وقتی می‌خواهیم در دایره الفاظ بیاوریم -چون ضیق الفاظ داریم- این شبهات پیش می‌آید.

 

برو به 0:16:36

استاد: اگر ضیق کلام و لفظ است و مشکل فقط سرِ ضیق است، خب عوضش کنید! بگویید «عدمِ نان در سفره نیست». چرا نمی‌توانید بگویید؟

شاگرد1: اصلاً نباید در این فضا برویم. باید جمله‌ی سلبی را بگوییم. می‌گوییم «نان نیست». هیچ مشکلی هم پیش نمی‌آید.

شاگرد2: «عدم نان در سفره نیست» مشکلش چیست؟ تناقض که نیست. کأنّ برای «عدم» یک وجودی اعتبار کردم و دارم حرف می‌زنم.

استاد: یعنی شما نقیض را برای نقیض اعتبار می‌کنید؟!

شاگرد2: چه ایرادی دارد. وقتی برای عدم حکم می‌کنم و مثلاً می‌گویم «عدمِ مطلق، وجود ندارد»یا «عدمِ مطلق، فلان است» چه اشکالی دارد؟

استاد: اگر به اعتبار شماست همینجا عدم را برای نان اعتبار کنید. بگویید «عدم نان در سفره نیست» و بگویید اعتبار کردم.

شاگرد: همینجوری که نمیشه اعتبار کرد.

استاد: خب! پس یک خبری هست! آن خبر را ما باید برسیم. خودتان را راحت می‌کنید و می‌گویید اعتبار کردم، پس دیگر سوال نکن. چطور شد؟! اعتبار که جزاف نیست. چه مصحّحی دارد که شما می‌گویید صحیح و حکیمانه است بودن را برای عدمِ نان اعتبار کنم، امّا صحیح و حکیمانه نیست عدم را برای او اعتبار کنم؟ چون اگر بگویم «عدمِ نان نیست» یعنی نان هست و حال آن که نان نیست، پس باید بگویم «عدم، هست». ایشان می‌گویند نه نگو، کاری به عدم نداشته باش. ببینید ذهن برمی‌گردد، روابط را می‌بینید. غیر از این است که وقتی می‌گویید «نان نیست» یک قضیة سالبه است؟! ذهن برمی‌گردد سلب‌ها را می‌بیند، استقلالی‌اش می‌کند.

شما می‌گویید «زیدٌ موجودٌ بالامکان». در منطق خواندیم دیگر. موضوع چیست؟ زید. محمول چیست؟ وجود. کیفیتِ نسبت، مواد ثلاثه چیست؟ جهت چیست؟ امکان. ذهن برمی‌گردد،خودِ کیفیتِ نسبت را استقلالی می‌کند و می‌گوید امکان؛ امکان الوجود. نمی‌توان گفت نه، اینگونه نگو، ما امکان الوجود نداریم، همان بگو «زیدٌ موجودٌ بالامکان». چون اگر امکانش کنیم ما گیر می‌افتیم. شما یک عمر این کار را کردید! به کیفیة النسبة به عنوان یک مفهوم مستقل می‌گویید امکان. امکان الکتابة، امکان الوجود، امکان، وجوب. دارید راجع به آن بحث می‌کنید!

عدم هم همین است. پس وقتی نان نیست، برمی‌گردید به این نسبت، می‌گویید عدم الخبز، نبودِ نان. نگاه کردید به چی؟ به آن چیزی که حاصل شده -یعنی نبودِ نان- نگاه کردید. شما می‌گویید نه، حق نداری بگویی «نبودِ نان». حق دارم بگویم، یعنی عرف حق می‌بیند. حالا اگر گفتم «نبودِ نان»، بعد می‌گویم این «نبودِ نان» با «نبودِ نمک» در سفره متمایز هست یا نیست؟ جلو می‌روم. «نبودِ نان» با «نبودِ نمک» عینِ هم است یا دو تاست؟

شاگرد: دو تاست.

استاد: پس ممتاز است. این امتیاز دارد اینجا کار انجام می‌دهد. نمی‌توانیم از یک امتیاز دست برداریم، حالا جلوتر هم برویم، حالا تحلیلی که اینجا داریم چیست؟ آن‌که شما گفتید «بهتر است» را من این‌طور عرض می‌کنم. دو تا مفهوم وجود و عدم، مقابل هم هستند.

چگونگی ظهور مفاهیم در ذهن

یک مقدمة ساده در چند لحظه عرض می‌کنم. یک ادّعاست، فکر کنید ببینید درست است یا نه. عرضِ من این است اساساً در حوزه ذهن -علم حصولی- که خدای متعال برای ما قرار داده، مفاهیم ظهور نمی‌کنند الّا بالمقابله. تا مقابله تشکیل نشود مفهوم ظهور نمی‌کند، حتی نور. اگر شما فرض بگیرید بچه‌ای که به دنیا آمده، از اوّل که چشمش باز شده یک نور ثابت در آن بوده، اصلاً فقدان این نور را ندیده. دستشان را هم جلو چشم او بیاورند باز همان نور پشت دستش باشد. سایه ندیده، تاریکی ندیده، از اوّل تا آخر عمرش با این نور دمساز بوده. این بچه نه تنها ظلمت را درک نمی‌کند -چون ظلمت را ندیده- نور را هم درک نمی‌کند. مثل ماهی در آب. چرا؟ چون ظلمت را ندیده. درست است نور را دیده، اما نمی‌تواند از نور -به عنوان نور- درکِ مفهومی داشته‌باشد. کلاً اینجوری است. محال است یک مفهومی برای ذهنِ شما ظهور کند الا به یک مقابله. اگر این مقدمه را فرض بگیرید، وجود و عدمِ مقابلی یک موطنی دارد، بعداً باید تحلیلش کنیم. البته ما اینها را بحث کردیم، فایل‌هایش هم هست. اشاره می‌کنم.

شاگرد: یک نقضی بر فرمایش شما بگوییم. خدا را با این که مقابل ندارد چطور درک می‌کنیم؟ همه هم می‌فهمند، فطری هم هست

استاد: دنبال همین سوال هستیم.

راه حل ذهن برای اظهار معلوماتِ حضوریِ غیرِ مُقابلی

استاد: این برای درک حصولی و مفاهیم بود. اما نفسِ ناطقه، جوهرِ مجرّدِ او، یک مشهودهایی به شهود وجدانی دارد و آن را می‌یابد. مدرَکاتِ حضوری دارد که نزد او بسیار واضح‌اند و اینها هم اقسامی است: مُدرَکات حضوری که مقابلات دارند. مُدرَکات حضوری که اصلاً مقابل ندارند؛ نه تنها خدا، خدای متعال که فوق این‌هاست – حالا بعداً بحث می‌کنیم- آن، یک نحوِ خاصِّ اختصاصیِ خودش است. ما در همین مُدرَکات حضوری خودمان یک چیزهایی داریم که مقابل ندارد. چند تا مثال دارد. چون امشب شب شهادت است و می‌خواهیم روضه برویم، مختصرتر می‌گویم تا زمینه‌اش ان‌شاءالله برای جلسه بعد فراهم بشود.

یکی‌اش مفهوم «حقّ» است. ما یک حق داریم مقابل باطل، حق و باطل. زید ایستاده، پس قضیة «زیدٌ قائم» صادق است و قیام زید در خارج حق است. پس اگر بگویید «زیدٌ جالسٌ»، «زیدٌ لیس بقائمٍ» چطور؟ باطل است. این روشن است؟ خب حالا «زید لیس بقائم» در حالی که قائم است، باطل است. بطلانِ «زید لیس بقائم» حق است یا باطل است؟

 

برو به 0:23:23

شاگرد: حق است دیگر.

استاد: چون قائم است، «زید لیس بقائم» باطل است. بطلان «زید لیس بقائم»، حق است یا باطل است؟

شاگرد: حق.

استاد: آن وقت باطل، حق می‌شود؟!

شاگرد: بطلانش حق می‌شود، نه اینکه باطل حق بشود.

استاد: بطلان می‌شود حق بشود؟

شاگرد: بله.

استاد: می‌گویید بله، درست هم می‌گویید. ما نمی‌خواهیم از واضحات دست برداریم. آن تحلیلِ مفهوم علم حصولی را می‌خواهم بگویم. آخر بطلان چطور حق می‌شود؟

شاگرد ۱: عدم العدم وجود است دیگر.

شاگرد ۲: بطلان با باطل فرق می‌کند.

استاد: اینکه عدم العدم لازمه‌اش وجود است، حرف دیگری است. ببینید می‌خواهم عرض کنم وقتی می‌گویید بطلانِ بطلان – باطل بودنِ بطلان- حق است، این حق، حقِّ غیر مقابلی است. شما یک درک شهودی دارید از یک حقانیتی که مقابلِ باطل نیست. آن درک شهودی خودتان را حتی برای باطل هم می‌آورید، مشکلی هم ندارید. ولی برای آن درکِ شهودیِ غیرِ مقابل، لفظ و مفهومِ حصولی ندارید، چون مقابل ندارد. فلذا چون مقابل ندارد نه لفظ برایش دارید و نه مفهوم حصولی. چون مفاهیم حصولیه از مقابلات برخاسته است. لذا خدای متعال هم – که عرفتُ الله بجمعه بین الاضداد- خدا که همگی در موردش حرف می‌زنیم و حتماً علم حضوری به او هست؛ اما علم حصولی به خدا نمی‌شود، نمی‌توانیم او را توصیف کنیم به مقابلات. این مطالبی که بیشتر چکش خورده، واضح است.

اشاره به معلومات حضوری غیر مقابلی، به وسیله اوصاف مقابلی

پس ما مدرکات حضوری داریم که در موطن مُقابِل است و اصلاً ریختش، ریخت مقابل نیست. -اصلِ عرض من اینجاست- وقتی ذهن من و شما یک مدرَکِ حضوری دارد که هر دو برایمان واضح است، وقتی شما می‌گویید بطلان، می‌بینید مشکل ندارید. من اگر تا صبح خدشه کنم، در این‌که بطلانِ «لیس زید بقائم»، حق است، مشکل نداریم، نمی‌توانم در این خدشه کنم، مدام لفّاظی می‌کنم، کما این‌که در این‌که عدمِ نان که نمی‌تواند وجود باشد، مدام خدشه می‌کنم، ولی شما در این‌که عدمِ نان، هست -همان که اوّل گفتید – هیچ مشکل ندارید. چرا؟ چون – به تعبیر خوبِ ایشان «واقعیت داشتنِ نبودِ نان»- نبودِ نان، اینجا در سفره واقعیت دارد. ما سر واقعیت داشتن آن مشکل نداریم. وقتی نان در سفره نیست، همه‌ی جمعِ ما سرِ این‌که نبودِ نان الآن واقعیت دارد هیچ مشکل نداریم. همه با هم شریک هستیم. حالا این «نبود» را که واقعیت دارد، می‌خواهیم با الفاظ به همدیگر پاس بدهیم. این واقعیت را که همه در واقعیت داشتنش مشترک هستند، را می‌خواهیم با الفاظ به همدیگر منتقل کنیم.

حالا بالاخره بگویم هست یا نیست؟ ممکن است دروغ بگویم،بگویم نان نیست. بگویم این هست. یا نان هست، می‌گویم نیست. این هم می‌تواند دروغ باشد چطور راست و دروغش را تشخیص دهیم؟ چطور با اشاره بگویم؟ باید بگویم اینِ نان هست، یعنی عدمش هست، باز محتاجم. خیلی به این دقت بکنید تا زوایا مثل خورشید برایتان واضح ‌شود.

این‌که شما گفتید خیلی جمله خوبی بود. ما هم عرضمان همین است. می‌گوییم خدای متعال ذهن بشر را طوری قرار داده که یک مفاهیم حصولی دارند که «لا یمکن درکها حصولاً توصیفاً الا بالمقابلات». اما ذهن ما یک مدرکاتِ حضوریِ غیر مقابل‌دار دارد و برای همه هم واضح است. در مورد واقعیتِ آن مدرَک حضوری، اصلاً مشکل نداریم، اما لفظ کم داریم و به فرمایش ایشان، ضیق است. حالا که لفظ کم داریم چه کار کنیم؟ ذهن می‌آید این کار را می‌کند: دو تا لفظ مقابل‌دارِ مفهوم حصولی را نگاه می‌کند، ببیند آن چیزی که مدرک حضوری من و شماست و همه هم آن را می‌شناسیم و برای ما مُبهم نیست؛ این دو تا مفهوم حصولی، کدامش انسب است به آن؟ عدمِ نان واقعیت دارد، همه هم قبول داریم، مشکلی هم نداریم. واقعیت داشتن را که درک کردیم، بهتر این است که بگوییم این واقعیت، هست یا بگوییم نیست؟ کدامش انسب است؟ «هست». نه این‌که بخواهم بگویم الآن، عدم هست. پس من عدم را توصیف نکردم به موجودیت، بلکه به وسیله‌ی وصفِ وجود، که خودش وصف است، اما به تناسب این‌که این وصف أنسب به آن مدرکِ حضوریِ من است -بدون این‌که توصیف کنم- اشاره می‌کنم. می‌گویم وصفِ وجود را که بلدی؟ عدمِ نان، هست. «هست» یعنی واقعیت دارد. با لفظِ وجود، اشاره کردم نه توصیف و لذا شما درست می‌گویید، که من قبول ندارم، نمی‌شود بگویم که عدم هست. شما می‌خواهید دقیق توصیف کنید، می‌گویید نه، نگو هست. اما اگر اشاره کنید چه مشکلی دارد؟ ذهن ترفند می‌زند. می‌گوید واقعیت را که همه قبول داریم و اصلاً مشکل نداریم سرِ این‌که «نان نیست». در عدمِ نان، هیچکداممان مشکلی نداریم. با هم توافق داریم. چطور به همدیگر پاس بدهیم که نان نیست؟ می‌خواهم بگویم عدمِ نان؛ بگویم هست یا نیست؟ می‌گوید أنسب «هست» است.

 

برو به 0:29:41

الآن که من به عدم می‌گویم هست، «هست» اینجا مشترک لفظی است یا معنوی است؟ وجود را دوبار وضع کردیم!؟نه. همان معنای واحدِ وجود را بر عدم حمل کردیم؟ نه. و لذا عرض می‌کردم در اینجور موارد نه مشترک لفظی است و نه مشترک معنوی.

شاگرد: مجاز است.

استاد: مجاز هم نیست. حالا از چیزهای بسیار زیبا در مجاز است.

شاگرد: ایماء است؟

استاد: بله. اشاره غیر از مجاز است. مجاز استعمال لفظ در معنایی که غیر ما وُضِع له است، اما اینجا اصلاً در معنا استفاده نشده است، اصلاً توصیف قدغن است. من نمی‌خواهم عدم را توصیف کنم. همه ما و شما در این‌که نبودِ نان چطور است، اصلاً بحث نداریم.

شاگرد: آن واقعیتی که درک کردم را توصیف می‌کنم.

استاد: توصیف؟ به وجود توصیف می‌کنم؟

شاگرد ۱: بله، واقعیت را دارم توصیف می‌کنم.

شاگرد ۲: واقعیةُ العدم موجودةٌ.

استاد: یادم آمد غربی‌ها چه کار کردند، اصلاً مدّعاشون سر نمی‌رسد. غربی‌ها ده‌ها رساله دارند سر همین، می‌گویند fact.

شاگرد ۲: واقعیةُ العدم حقیقةٌ.

استاد: خب آن چیزِ دیگری شد. زمینه بحث را عرض کردم. زمینه‌ای که مقصود من در این، اگر بعداً هم صحبت می‌کنیم مقصود من اینجور فضاهاست. مثال‌ها خیلی جور و واجور است، برای چی؟ آقای عارفی  را همین جلسه ‌گفتم یا جای دیگر بود؟ ایشان کتابی نوشتند، اسم کتاب این است: مطابقت صورت ذهنی با  خارج. کتابِ قطوری هم هست. کتاب سال شده و دو تا از اساتید معروف که همه او را می‌شناسند، استاد راهنما و مشاور ایشان بودند. از رفقای قدیم یزد هستند. کتاب را برای من آوردند. وقتی این کتاب را خواندم، بینی و بین الله اینقدر خوشحال شدم! چون سؤالات و مطالبی در ذهنم بود، می‌دیدم تا آنها در فضا ی عمومی علمی پیش برود، کار می‌برد. سریع رفتم زنگ زدم و گفتم من فقط زنگ زدم محضر شما، از شما تشکر کنم. کتاب شما خیلی خوب است، بحث را یک گام جلو برده. ایشان همین عدم را، که من الآن گفتم، ایشان آمده قضایای سالبه را به واقعیت العدم موجود برگردانده است، به نحو شبیه آنچه عرض کردم. ایشان می‌گوید یک هستستان داریم و یک هیچستان یا نیستان. ایشان با این دو تا پذیرفته و می‌گوید واقعیاتی داریم که واقعاً واقعیت دارند. بحث‌های مفصّلی دارند. نگاه کنید.

من به ایشان عرض کردم که درست است با این کتاب، فضای حکمت را از بحث‌های کلاسیک یک گام جلو بردید که می‌گویید یک هیچستانی داریم. صدق قضایای سالبه را نتوانستیم با آن فرمایشاتِ مبانی وجودی حلّش کنیم، گفتید خب پس با هیچستان حلّش می‌کنیم. در مورد همین ایشان بود گفتم، می‌گفت یک استاد به من گفتند که حرفت درست است و پیش بگیر، خوب است و تشویقم کرد. آن یکی استاد گفت هم اشکالاتت به حرف آنها وارد نیست و هم مختارِ خودت پوچ و الکی است.

شاگرد: این‌که فرمودید، عبارة اخرای همان نفس الامر است دیگه.

استاد: نه هنوز خیلی کار مانده.

شاگرد: وقتی می‌گوییم «عدمِ فلان، است» در فضای نفس الامر است.

استاد: بله. این درسته. اما ایشان هیچستان را آورده. عرض ما این است که نفس الامر، اوسع است نه مغایر. کنار هم نیستند. اوسع از وجود است. حالا هیچستان و عدم را هم آوردید قبول. عرض من این است -این خیلی مهم است- نفس الامر اوسع از وجود و عدم است. بعداً مثال‌هایی می‌آوریم کالشمس، می‌بینید اصلاً ما یک عمر با اینها زندگی کر دیم، یعنی فقط تدوین نشده، فقط در کلاس، اسم برایش نداریم. سفارش ما در مباحثه این بود که ما فقط مدرکاتِ حضوری‌مان را زنده کنیم. همه واضحات اند و به همدیگر پاس می‌دهیم. فقط اگر دیدیم لفظ برایش نداریم، صبر می‌کنیم. می‌گوییم کلاسِ مدوّنِ ما، لغت کم دارد. بازنویسی می‌کنیم. مدرکات حضوری که مشترک همه ماست. ما نمی‌خواهیم چیزی را عوض کنیم؛ بگوییم یک چیزی به شما می‌دهیم که تا حالا نمی‌دانستید! نه، واضحاتی است که همه‌مان می‌دانستیم.

 

برو به 0:34:57

تاثیر «اوسعیت نفس الامر» در تبیین دقیقتر براهین اثبات خدا

می‌دانید از کجا به این فکر افتادم؟ من در کلاس آمده بودم – خیلی هم فکر کرده بودم- رسیدم به جایی که می‌دیدم آتئیست‌ها در این سایت‌ها به این ادّله‌ی براهینِ واضحِ اثبات خدا و این‌ها چه اشکالاتی می‌کنند. این را من آنجا لمس کردم که اگر ما ضوابط کلاسیک خودمان را بازنویسی کنیم و اینها را دوباره به زبان دقیق بیان کنیم، آتئیست‌ها کُمِیتِشان لَنگ است. یعنی آن عارف، آن حکیم، آن کسی که مطالبی را گفته، اگر مقصود او را جدا کنیم، الفاظ او را که نقص در کاشفیت دارد، و نقص در اِعداد از مراد او دارد، این نقصِ معدّات را برداریم، ضوابط کلاس و مطالبِ کلاسیک را دقیق کنیم که معدّ دقیق‌تر باشد، آن وقت آتئیست‌ها وقتی مقصود شما را می‌شنوند، می‌گویند می‌خواستید این را بگویید؟! من همراهتان هستم. و لذا من دنبال این یک برهانی می‌گویم. برهان طوری می‌شود که آتئیست برایش واضح بشود اگر بخواهی آن مبداءِ مطلقی که انبیاء، اوصیاء و آن الهییّن می‌گویند، را انکار کنی باید توسط خودش انکارش کنی. او می‌خواهد بگوید نیست، اما باید توسط خودِ او بگوید نیست. غیر از این، معنا ندارد. اگر این را گرفت، آرام می‌گیرد و می‌گوید این را می‌خواستی بگویی؟ می‌خواهید بگویید این مبداءِ همه حقایق است ؟ این که مشهود همه هست! أفی الله شکٌ[6]. اصلاً شک، ممکن نیست. چرا این همه نزاع پیش می‌آید؟ چون الفاظ، دقیق بازنویسی نشده، ضوابطِ کلاسیک مانع است.

عرض ما این است که نفس الامر، اوسع است از وجود، نفس الامر اوسع است از عدم. چرا از این‌ها أوسع است؟ چون حوزه‌هایی از نفس الامر داریم- مثل خورشید- ذهن همه ما و شما آنها را درک می‌کند، که غیر از عدم است و غیر از وجود است. باید مثال‌هایش را عرض کنم. چرا شما دائماً می‌خواهید با دو تا لفظ وجود و عدم همه‌ی آنها را سامان بدهید؟ به آقای عارفی همین را عرض کردم. گفتم تا حالا همه را می‌خواستید با وجود پیچ و مهره کنید، حالا با هیچستان و هستستان، باز هم کم است، این کار را نکنید. یعنی اوّل مراجعه کنیم به فطریاتِ خودمان. مشهودات خودمان را جلوی صحنه بیاوریم و از این‌ها دست برنداریم. بعد ببینیم لفظ، کم داریم یا نداریم؟ اگر لفظ کم داریم منطق جدید و الفاظ جدید -که دقیقاً بتواند آن را بیان کند- مهیّا کنیم. با دست و پاگیری‌هایی که دارد و بعداً عرض می‌کنم.

لذا یکی از عرض‌های ما این است که اساساً نِسَب، حوزه‌ای از نفس الامر است که نه وجود با او سازگاری دارد، نه عدم. حوزه‌ی  نِسَب واقعیت دارد. همین‌که ایشان فرمودند مثل عدم. مگر مجبوریم بگوییم که «واقعیة العدم موجودٌ». آخر مگر مجبوریم؟! می‌گوید یا وجوب است یا عدم. بله، وقتی فعلاً به کار می‌بردیم، در ترفند مانعی ندارد. راهی بهتر ندارد؟

شاگرد: چه تعبیری بکنیم؟

استاد: این را فکر می‌کنیم ببینیم چه بگوییم. این گوی و این میدان. علی ایّ حال از واضحاتمان دست برنداریم. شما فکر کنید، ببینید چه بگوییم. ممکن است، حالا بعداً.

شاگرد: زبان عربی هم برای این‌ موارد الفاظ ندارد؟ بالاخره کامل‌تر است.

استاد: ببینید من اول یک مشکلی ثبوتی عرض کردم. باید آن را فکر کنیم. عرض کردم الفاظ به ازاء مفاهیم اند. مفاهیم، علم حصولی‌اند. چون مفاهیم، علم حصولی‌اند، مُحال است بدون مقابله در ذهن ما ظهور کنند. این مشکل ثبوتی را چه کار کنیم؟ این‌ها چیزهایی است که ان‌شاءالله زنده بودیم عرض می‌کنیم. تأملی هم بفرمایید. من نمی‌گویم اینها درست است. می‌خواهم سؤالاتی که از امثال اینها پیش می‌آید، واضح بشود و مَئال اینها خیلی خوب است. یعنی من اطمینان دارم اگر خوب روی این‌ها دقت بشود خیلی ثمرات دارد. برهان صدیقین آقای طباطبایی – و لو خودشان بر مبنای اصالة الوجود و مبانی حکمت متعالیه هستند- بر مبنای حکمت متعالیه نیست، بر مبنای اصالة الواقعیة است. ولی خب چه کنیم تا می‌آید در کلاس، می‌خواهیم همه را به این‌ها برگردانیم. ما الزامی نداریم که محدودیت‌های کلاسِ مدوّن را بر واقعیّات و مشهوداتی که همه‌ی بشر در آن مشترک‌اند تحمیل کنیم. با یک چیزهای ناقص به همدیگر پاس می‌دهیم. خب بیاییم یک کار دیگر بکنیم. بیاییم فکر کنیم ببینیم مشهوداتی که برای همه‌مان واضح است، با الفاظی که به فرمایش ایشان ضیق لفظ است و به همدیگر پاس می‌دهیم، را ضابطه‌مندش کنیم.

 

برو به 0:40:16

وقتی ضابطه‌مند کردیم فوری می‌توانیم مقصودمان را به آن آتئیست منتقل کنیم. وقتی به آتئیست منتقل کردیم بحث زودتر خاتمه پیدا می‌کند. می‌فهمد اگر آن حقیقتی که تو می‌گویی را، بخواهم بگویم نیست، اوّل باید به وسیله خودش که هست، ثابت کنم که نیست. اثباتِ این‌که نیست، ممکن نیست مگر به خودش. برهانِ از او به سوی او. سه تا برهان بر مبنای اوسعیت مطرح شده.

اگر در آن وبلاگِ اعتباریات که خدمتتان دادم بروید، همان‌جا یک چیزی دیگر دارد: علم خدا. علم خدا هم حاصل جلسات دیگر از مباحثه اصول است. آنجا هم یک مقاله را بحث کردیم. این مباحث را آنجا به تفصیل و تا اندازه‌ای که ممکن بوده بحث کردیم. سه تا برهان: برهان از او به سوی او، برهان مَبدَئیّت مطلقه و برهان فرا رابطه. این‌ها براهینی است که حتی آن کسی که می‌خواهد نفی کند، وقتی اینها را متوجه شد، می‌بیند انبیاء و اوصیاء علیهم السلام می‌گویند بروید به مبداء مطلقی که لا یمکن انکاره. اصلاً  همین‌که دارم می‌گویم «لا یمکن» توسط خود او و از اوست به سوی او. یعنی وقتی می‌خواهید انکارش کنید از خود او باید قرض بگیرید و بگویید شما نیستید. بلا تشبیهِ خدای متعال، ولی خب «و للّه المثل الاعلی»[7]. اگر مثالِ خوب باشد مانعی ندارد. همیشه می‌گفتم: یک کمونیست- کسی است که ماتریالیست است -کتابی نوشته، می‌بینید هزار صفحه کتاب است. چه کتابی است؟ اثباتِ این‌که روح نیست. بشر همین جسم است و این‌ها. یک ذره تلطیف ذهن بکنید، می‌بینید استخوان و پِی و رگ این‌ها کتاب می‌نویسد؟! استخوان کتاب می‌نویسد؟! دندان کتاب می‌نویسد؟! رگ کتاب می‌نویسد؟! سلول کتاب می‌نویسد؟! نه. اگر دقت کنید روح او، خودش هزار صفحه نوشته که من نیستم. خودش نوشته که من نیستم. مبادا خیال کنی من هستم. آخه بابا این کتاب نوشتن برای تو است. ای کمونیستی که کتاب نوشتی که «روح نیست»، اگر فکر کنی، آن خود تو هستی. «أنا»، مَن. آن روحِ مجردِ تو است که کتاب نوشته. فقط تلطیف ذهن می‌خواهد که این‌ها را تلطیف کند، بعد بقیه‌اش هم همین است. حالا خیلی از امور اینجا برمی‌گردد.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] الحکمة المتعالیة في الأسفار العقلیة الأربعة، جلد: ۴، صفحه: ۱۸۸

[2] همان، صفحه: ۲۰۳

[3] همان، صفحه: ۲۰۷

[4] یعنی اینکه باید تقرّر داشته باشد

[5] همان، صفحه: 204

 [6]ابراهیم، 10

[7] نحل، 60

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است