مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 3
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد : حاج آقا بحث صلات وسطی تمام شد؟
استاد : من خدمتتان هستم هر چی شما دیدید افاده کنید ما استفاده می کنیم محضرتان.
شاگرد: قرار شد در بحث روایات و این ها ببینیم چیزی غیر از آن بحث تعیین نماز وسطی دارند؟
استاد: در روایات فقط یکی آقا[1] اشاره فرمودند به «أمة وسطا» که من در ذهنم بود که دیده بودم دوباره هم به فرمایش آقا مراجعه کردم که روایات متعدد دارد که «نحن أمة الوسطی» یا «نحن أمة الوسط» که گیری هم ندارد، با آن که این سنخ روایات نمی شود گفت هزار بلکه هزاران روایت در این باب هست که دیگر کسی که با روایات آشنا باشد می داند که مجموعش تواتر اجمالی دارد، در این سنخ بیاناتی که اهل بیت داشتند و کسی شک نمی تواند بکند. خصوص این هم که چند تا روایت داشت.
اما همان که دیروز هم عرض کردم اصل امت وسط یعنی «نمرقة الوسطی»[2] که آن وسطی به معنای بالاترین حد کمال. فرمودند که امت وسطی یعنی این «أعدل الامم»، «امزجة التی تقبل الانوار الالهیة» و محتملات و وجوهی که ممکن است بیان شود برای این که چرا فرمودند «نحن أمة الوسطی».[3]
برو به 0:05:29
عرض کنم یکی دیگر هم روایت «الصلاة الوسطی» را صبح گفتند «من ترکها» آن تقطیع شده بود در وسائل به من نشان دادند حالا خودشان تشریف نیاوردند ظاهرا آن هم صلات وسطی را ناظر به این است که «قوموا لله قانتین» وقتی آیه نازل شد پیامبرخدا همان جا صلی الله علیه و آله و سلّم همان جا قنوت گرفتند و نماز جمعه هم بود و بعدا هم آن روایت «ترکها فی سفرٍ و حضر» یعنی نماز جمعه را همه جا ولو در حضر بود چون در سفر بودند نماز روز جمعه بوده دو رکعتی هم بوده بعد وقتی این آیه نازل شد حتی در حضر هم نماز جمعه را دو رکعتی خواندند معنای آن روایت آن هست که ذیل همین «الصلاة الوسطی» هست حالا آقا یادم باشد بعدا خدمت ایشان هم بگویم توضیحش در روایت کافی هست. در وسائل تقطیع شده صبح آوردند «ترکها» را به قنوت زدم ولی توضیحش در روایت دیگر هست که می خورد به خود دو رکعت بودن نماز جمعه این هم اگر شما برخورد کردید نظرتان باشد در وسائل تقطیع شده.[4]
شاگرد: در روایات الان در برنامه جامع الاحادیث تنها یک مورد را برخورد کردیم که صلات وسطی غیر از ظهور عصر و این ها روایت مطرح شده است.
استاد : آن که امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمودند صلوات پیامبر خمسه طیبه هستند «و الصلاة الوسطی علیٌ»[5]؛ بله آن هم با این مانعی ندارد دستگاه روایات هزار هزار بالاتر است اگر کسی دیده باشد که هم صلات وسطی ظهر است هم صلات وسطی امیرالمومنین هستند و لامنافاة. حالا لامنافاة طبق آن هایی که می گویند استعمال لفظ در اکثر از معنی محال است خودشان یک توجیهاتی دارند من هم در آن مباحثه قبلی مکرر عرض کردم باید شکر خدا کنیم در زمانی هستیم که بزرگان علما این کُتَل را گذراندند. اگر 100 سال پیش بودیم به ما می گفتند بابا محققین از علما می گویند محال است خب واقعا حرفی است. این اما الحمدلله در زمانی هستیم که می گوییم نه محققین از علما می گویند نه استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است. شکری است واقعا چیزی است . خب وقتی این جوری است یک کُتل علمی رد شده. این گذشت دیگر و گفتم هم حق پدر این مطلب تا آن جایی که من می دانم حق بزرگی که بر گردن این مطلب دارند آشیخ محمدرضای اصفهانی هستند پ-سر آشیخ محمدحسین صاحب تفسیر- خدا رحمتشان کند. در کتاب وقایة الاذهان اصولشان خیلی خوب شواهد جالب هم آن هم برای این بوده که خیلی در ادبیات قوی بودند قوت ایشان و استحضار ایشان در ادبیات ایشان رفتند به میدان این حرف و … خب! خدا رحمتشان کند.
و لذا طبق این که استعمال جایز است دیگر این روایات و این تاویلات و آن هایی که معصومین فرمودند اصلا مشکلی ندارد کلام خداست امام دارند اخبار می کنند امام از این کلام خودش اراده ها دارند، یکی اش صلات وسطی ظهر است یکی اش هم صلات وسطی امیرالمومنین است لا منافاةَ بنابراین مبنا اراده ها در عرض هم هیچ مشکلی هم نیست.
شاگرد : وجه وسطی بودن حضرت چیست؟
استاد : آن که مقصود این هست چون سفارش اکید در بین این ها به امیرالمومنین است؛ چرا؟ چون مظلوم تر از همه، مغصوب الحق، این ها همه ایشان هستند. من روایتی که خواندم این مطلب به ذهنم آمد که الان صلات وسطی بودن حضرت به خاطر «حافظوا» است. این شرایط امیرالمومنین است غیر از این که حجت الله الکبری هستند ولی باز خصوصیت دنیوی هم «حافظوا» نیاز دارد؛ چرا؟ چون خب سبطین جای خودش ولو شهادت حضرت سید الشهدا هست اما آن شهادت هم به خاطر این است که این «حافظوا» را برای امیرالمومنین مراعات نکردند اگر کرده بودند که این شهادت هم نبود لذا در کلام قرآن «حافظوا»، «حافظوا» بر چی؟ محافظت کنید بر این که این حق علی را تضییع کنید خیلی عجیب است این ها در صحیح بخاری است خود صحیح بخاری دارد می گوید که حضرت فرمودند که «هلاک هذا الامة یا هلاک الناس علی ید هذا الحی من قریش»[6] این گروه از قریش. بعد داشتم می گشتم دستگاه های امروزی هم خیلی جهات حسنی دارد. دیدم در صحیح بخاری همین تعبیری که در لسان پیامبر از ایشان نقل کردند همین تعبیر را -خیلی عجیب است- عین همین تعبیر را ابوبکر در سقیفه آورده گفت شما انصار خیلی مهم هستید اما کسی نمی تواند انکار کند از «الفضل لهذا الحی من قریش»[7] خیلی عجیب است همانی که از حضرت فرمودند در صحیح بخاری می گوید «هلاک الناس علی ید هذا الحی من قریش» او هم در سقیفه می گوید که اشکالی نیست در این که تعبیرش یادم نیست که «هذا الحی من قریش» منظور خودش تعبیر می کند برای خودش و عمر و ابوعبیده جراح که بگوید هذا الحی من قریش که حتی یک جایی صحبت بود با این سنی ها خوب متوجه نبودند چی می گوید؟ این سنی بود گفت اتفاقا ابوبکر به خاطر همین روایت آن جا گفت هذا الحی … بله از این … این ها خیلی جالب است.
برو به 0:11:26
حالا منظور «حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی» این، جا داشت که محافظت بکنید که همه مفاسد بعدش از این جا در می آید. خب حرف های دیگر هم دارد یادم می آید که طول کشید. عرض کنم که این یکی «الصلاة الوسطی» و اما آن احتمالی که گفتم همین چند لحظه ای وقت گذراندم و جواب به ذهنم آمده بود که وسطی به معنای معتدل باشد. گفتیم این احتمالاتی که می آید باید دنبال شواهد بگردیم شواهد پیدا بشود یا نشود تا آن جایی که من گشتم -چند لحظهای- شاهدی پیدا نکردم مگر همان آیه که قبلش به ذهنم آمد وقتی در ذیلش گشتم دیدم بله روایات متعدد در لسان امام علیه السلام هست که «لا تجهر بصلاتک و لا تخافت بها و ابتغ بین ذلک سبیلا» آن جا امام علیه السلام فرمودند «یعنی إقرأ و لیقرأ قراءةً وسطی»[8] راجع به «و ابتغ بین ذلک سبیلا» یعنی یک قرائت متوسط متعدل «و ابتغ بین ذلک سبیلا» پس راجع به نماز چیزی پیدا نشد اما برای قرائت پیدا شد. چون آیه آمده امام علیه السلام تعبیر کردند که باید نمازش را به قرائتش لاتخافت بها و لاتجهر یعنی «قرائةً وسطی» یک قرائت معتدل میانه، نه داد بزن نه خیلی یواش بخوان. خلاصه این روایت را دیدم ولی شاهد نمی شود. این فقط فی الجمله از حیث محتوا نزدیک هم هستند.
خب دیگر من چیزی ندارم دنباله اش را بخوانیم باز اگر شما برخورد کردید که مربوط است در خدمتتان هستیم.
النوافل و ما يسقط منها في السفر
و النوافل في الحضر في العدد، ضِعف الفريضة؛ فالمجموع إحدىٰ و خمسون ركعة.[9]
«و النوافل في الحضر في العدد، ضِعف الفريضة» نوافل وقتی مسافر نیستید عددش دو برابر فریضه است؛ فریضه 17 رکعت است نوافل 34 رکعت می شود، مجموعش 51 رکعت می شود حالا این اعداد هم که می دانیم آن رکعت های نماز های چهار رکعتی و سه رکعتی را فرض الله نیست بلکه فرض النبی است، سنت است، سنت واجبه است، این ها هم که دیگر معروف است همه می دانید. خب این رمزی هم که حضرت فرمودند «و ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی»[10] ولو حضرت هست بیانات ایشان پشتوانه وحی دارد، پس عدد باید به 17 برسد؛ 17 چه رمزی دارد؟ خدایی که امر به این ها فرموده می داند حالا دو برابرش که 34 می شود مجموعش 51 چطور می شود؟ دوباره آن هم نمی دانیم. می دانیم «فالمجموع إحدىٰ و خمسون ركعة.» که یکی از علامات مومن است. علامات المومن که صلاة أحدی و خمسین یکی از آن هاست.
… قال له علي ع إن الله فرد يحب الوتر و فرد اصطفى الوتر فأجرى جميع الأشياء على سبعة فقال عز و جل خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن و قال خلق سبع سماوات طباقا و قال في جهنم لها سبعة أبواب و قال سبع سنبلات خضر و أخر يابسات و قال سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف و قال حبة أنبتت سبع سنابل و قال سبعا من المثاني و القرآن العظيم فأبلغ حديثي أصحابك لعل الله يكون قد جعل فيهم نجيبا إذا هو سمع حديثنا
نفر قلبه إلى مودتنا و يعلم فضل علمنا و ما نضرب من الأمثال التي لا يعلمها إلا العالمون بفضلنا قال السائل بينها في أي ليلة أقصدها قال اطلبها في سبع الأواخر و الله لئن عرفت آخر السبعة لقد عرفت أولهن و لئن عرفت أولهن لقد أصبت ليلة القدر قال ما أفقه ما تقول قال إن الله طبع على قلوب قوم فقال- إن تدعهم إلى الهدى فلن يهتدوا إذا أبدا فأما إذا أبيت و أبى عليك أن تفهم فانظر فإذا مضت ليلة ثلاث و عشرين من شهر رمضان فاطلبها في أربع و عشرين و هي ليلة السابع و معرفة السبعة فإن من فاز بالسبعة كمل الدين كله و هي الرحمة للعباد و العذاب عليهم و هم الأبواب التي قال الله تعالى- لكل باب منهم جزء مقسوم يهلك عند كل باب جزء و عند الولاية كل باب. [11]
خود اعداد بعضی وقت ها خیلی عجائب در آن هست یکی اش که تازه یادداشت کرده بودم یادداشت ها را که می بینم خیلی برای من شیرین است، روایت یادم آمد در آن روایتی که در آن مباحثه هم صحبت شد راجع به این که امیرالمومنین توضیح لیلة القدر که دادند اساس لیلة القدر را بر عدد 7 گذاشتند گفت راجع به لیلة القدر به من توضیح بدهید، حضرت گفتند «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ» بعدا هم حضرت 7 تا آیه قرائت کردند، نگفتند می خواهم هفت تا بخوانم، خیلی جالب است که وقتی می شمرید می بینیند 7 تا گفتند که سبع در آن بود. در جلد 96 ظاهرا چاپ اسلامیه بحار در فضل لیلة القدر هست، بعد 7 تا آیه خواندند هر 7 تا هم سبع مثانی آخر کارش حضرت اشاره کردند «و سبع المثان آتینک سبعا من المثانی و القرآن العظیم» آن هفتایی هم که حضرت قبلش خواندند 6 تا قبلش هم نگاه می کنید سبع مثان یعنی «یکرر فیه السبع». این مثانی بودنش هم جالب است حالا این منظورم بود که من دیدم یادداشت کردم از چیزهایی که پیارسال بود در مباحثه خلاصة الحساب شیخ بهایی داشتیم که اگر یادتان باشد راجع به این نظم اعداد و این چیزی که هر عددی که اول بود، ضرب در خودش بشود یک سلسله ای منحصر به فرد برای خودش درست می کند، این از عجائب اعداد بود این سبع مثانی هم اگر مثانی به معنای توان باشد خیلی حرف است، روایت در کافی حالا یک عددهایی هست که بین همه این ها انتخاب آن عدد در کافی شریف -این را من دیدم یادداشت کرده بودم خیلی خوشحال شدم یادآوری شد- حضرت فرمودند که کل کمال را به نظرم کل کمال را خدای متعال بر 49 قسمت قرار دادند. هیچی دیگر حضرت نفرمودند ولی بین همه عددها 49 شده است. 49 چیست؟
شاگرد: هفت به توان دو
أبان عن شهاب قال سمعت أبا عبد الله ع يقول لو علم الناس كيف خلق الله تبارك و تعالى هذا الخلق لم يلم أحد أحدا- فقلت أصلحك الله فكيف ذاك فقال إن الله تبارك و تعالى خلق أجزاء بلغ بها تسعة و أربعين جزءا ثم جعل الأجزاء أعشارا فجعل الجزء عشرة أعشار ثم قسمه بين الخلق فجعل في رجل عشر جزء و في آخر عشري جزء حتى بلغ به جزءا تاما و في آخر جزءا و عشر جزء و آخر جزءا و عشري جزء و آخر جزءا و ثلاثة أعشار جزء حتى بلغ به جزءين تامين ثم بحساب ذلك حتى بلغ بأرفعهم تسعة و أربعين جزءا فمن لم يجعل فيه إلا عشر جزء- لم يقدر على أن يكون مثل صاحب العشرين و كذلك صاحب العشرين لا يكون مثل صاحب الثلاثة الأعشار و كذلك من تم له جزء لا يقدر على أن يكون مثل صاحب الجزءين و لو علم الناس أن الله عز و جل خلق هذا الخلق على هذا لم يلم أحد أحدا.[12]
استاد: بله این یکی اش است. بعد فرمودند که اصلا کل عالم خلقت، خلقت انسان ها را کمالشان را روی 49 قرار داده است. در کافی هست «علی تسعة و اربعین جزئا» در همان روایت سبع بود که «یهلک عند کل باب جزءٌ و عند الولایة کل باب» این در روایت قبلی هست که عند کل جزء؛ آن جزء چیست؟ در قرآن می فرماید «لها سبعة ابواب لکل باب منهم جزءٌ مقسوم»[13]
برو به 0:18:15
چقدر زیبا! این جا هم در روایت کافی ببینید چطور به هم مربوط می شود، همین طور اگر آدم روایت را بخواند می گوید خب حضرت فرمودند 49، اما وقتی آن روایتی که اساس خلقت بر 7 است، بعد هم 7 چه عددی است! بعد هم این جا می بینیم که وقتی می خواهند بدو خلقت انسان ها را بگویند می گویند اساسش به 49 بر می گردد.
شاگرد: «خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً»
استاد: بله خدای متعال اجزایی را خلق فرموده است.
شاگرد: «ثُمَّ جَعَلَ الْأَجْزَاءَ أَعْشَاراً»
استاد: آن دنبالش است که خیلی جالب است. اول 49 می گویند، اول 7 نمی گویند. این چیزی که جالب است بدو روایت می روند سر 49 یعنی 7*7 تا، سبع المثانی، اول 49 را مطرح می فرمایند، بعد حالا شروع می کنند می گویند این 49 هم هر کدامش خودش 10 جزء است، یعنی 49 ضرب در 10 می شود 490، بعد تقسیم می کنند که روایت خیلی جالب است خودتان مراجعه کنید. منظور حالا این 17 رکعت اعداد نماز هم 17 از چه اعدادی است؟ عدد اول است و این که دو برابرش نافله باشد و جمع با همدیگر بشود چه چیزهایی در آن هست که دیگر با سایر روایات که در توضیح این ها هست مراجعه بشود.
شاگرد: دیگر در وضو هم امام باقر علیه السلام یک جا به آن استشهاد فرمودند در مورد «إنّ الله یحب الوتر»[14] هست در حکم در وضو هم حضرت آن جا استشهاد کردند.
استاد: استشهاد چگونه است؟
شاگرد٢: که پیامبر هر عضوی را یک بار با آب می شستند.
استاد: «أوتروا»، وتر خودش یک بحث مفصلی است، خیلی روایات راجع به وتر است «لا یبیتنَّ أحدکم الا بوترٍ» حالا استشهاد به این یحب الوتر ایشان فرمودند چه چیزی در وضو هست؟
شاگرد: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُ الْوَتْرَ فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرَفَاتٍ وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ»[15]
استاد: وتر این طوری، که یک بار آب روی صورت بریز، یکی هم دست راست، یکی هم دست چپ بریز؛ که ثلاث می شود. ثلاث هم که وتر است. وتر یعنی فرد، بله آن جا امیرالمومنین وتر را به هفت معنا کردند بعدش هم فرمودند «أجری جمیع الاشیاء علی سبعة» اما این وتری که به معنای سه باشد، این خیلی روایت هست؛ «أوتروا» اصلا تسبیحات اربعه یک مرتبه که واجب است اما مستحب است، یک، سه، پنج، هفت همین طور فرد باشد. منظور این که این احدی و خمسون هم حساب خاص خودش را دارد.
و تسقط في السفر نوافل الظهرين.
و في سقوط الوتيرة تأمّل؛ و استحباب فعلها برجاء المطلوبيّة موافق للاحتياط لولا ثبوت الاستحباب من روايات لا تخلو إحداها من اعتبار.[16]
«و تسقط في السفر نوافل الظهرين.» در حال سفر نافله ظهرین ساقط می شود.
شاگرد: قبل از «فالمجموع» لازم نبود نافله شب را اشاره کند؟
استاد: نافله شب؟!
شاگرد: این که «فالمجموع» 51 رکعت می شود، 34 رکعت نافله دیگر!
استاد: با نافله شب 34 رکعت است. نظر شما این است نافله شب غیر از این هاست؟ نه، شب هم حساب بکنید کل رواتب 51 رکعت می شود. و لذا نوافل غیر وتیره، همه می شده 33 رکعت، وتیره دو رکعت نشسته که یک رکعت حساب می شود «لتکمیل العدد» به رواتب اضافه شده و لذا یک بحثی میرسد بعدا می گویند وتیره حقیقتا راتبه نیست خودش به عنوان تکمیل عدد رواتب به 34 اضافه شده است. نافله شب جز همان 33 تا هست یکی هم دو رکعتی وتیره، یک رکعت به آن اضافه شده 34 تا شده و دو برابر فریضه است.
شاگرد: پس می شود فهمید که این طور نیست که هر فریضه ای نافله داشته باشد؟ نماز شب نافله فریضه ای نیست در حالی که بقیه نوافل، نافله فریضه ای هستند.
استاد: همین طوری که فریضه «صلاة الیوم و اللیلة» هست نوافل هم نوافل اللیل و النهار است. حالا بعدا دربحث وقت هم چیزهای خیلی جالبی پیش می آید در این تعیین وقت ها همین ها را کارش داریم؛ «نوافل اللیل و النهار» وقتی این طوری شد گاهی به عنوان تفکیک زمانی؛ اسهلیت، گاهی هم به خاطر یک تعلقِ تعبدی که شارع انشاء این تعلق را کرده، رواتب به فریضه تعلق پیدا کرده و لذا بعدا که می آید در وقت نوافل ظهرین ما می گوییم 4 تا دو رکعتی نافله ظهر است اما حالا می بینید بعدا، احتمال حسابی دارد که این تعلقش به ظهر باشد از باب افضلیت باشد و الا این 4 رکعت و 4 رکعت 16 رکعت این ها نوافل النهار هستند، صبح که آفتاب طلوع کرد بخوانید.
شاگرد: حاج آقا نظرشان همین است؟
استاد: نظرها به عنوان این نه؛ حالا بحث هایش می آید می بینید؛ روایاتی هم دارد که در جمع بین روایات این ها به ذهن می آید ولی خب حالا فعلا به عنوان همه این ها …
شاگرد: روایت معروفی که نوافل جبران نواقص فرائض را می کند این ها آدم احساس می کند که هر فریضه ای باید یک نافله ای داشته باشد.
استاد: بهصورت کلی. نکته همین است که برای هر یک رکعت فریضه خدای متعال دو رکعت نافله گذاشته که حضرت فرمودند «إنّما یقبل الله من صلاتک ما … من أقبل فی صلاته»[17] آن مضمون که هر چه دلت در نماز هست خدا قبول میکند که راوی می گوید گریه کردم، ناراحت شدم، حضرت فرمودند خب بدل این نمازی که دلت در آن نیست، جبران این را خدای متعال نافله قرار داده؛ نافله بخوان، دو رکعت نافله جبران هر رکعت فریضه می شود. این کلی اش درست است و جبران می کند اما این که مثلا برای ظهر 4 تا دو رکعتی، برای عصر چهار تا دو رکعتی باشد؛ این واقعا برای عصر است؟ برای ظهر است؟ یا نه یک تفکیکی به افضلیت است؟ ولی اصل این 16 رکعت نوافل النهار است این احتمالش هست به نظرم در جامع المسائل یا رساله فارسی هم اشاره ای به آن شده که بخواهند قبل از زوال به قصد مثلا رجاء و وظیفه مطلقه بخوانند و انجام بدهند. اصل احتمالش هست بحث های مفصلتر انشاء الله در وقت نوافل می آید.
برو به 0:25:08
شاگرد: اختصاص این که نماز صبح نافله اش این است، زمانش این است، ظهر نافله اش این است، زمانش این است خود این اختصاص را نمی رساند که این نوافل برای جبران خود این نماز است؟
استاد: اگر فقط همین چیزی که شما می گویید باشد خیلی واضح است ولی باید همه ادله را ببینند، روایات باب، یکی از سنگینترین بحث های فقهی مواقیت است، مواقیت صلات آن وقت های صلات و جمع های بین روایاتش خیلی کار می برد که بین همه روایات بخواهید جمع کنید. و لذا اگر فقط همین بود که الان این حاصل شده- بحث فقها هست که ما به عنوان مساله بلد هستیم- اگر این باشد همین طور است اما ادله گسترده تر است ولی آن ها باید بحث خاص خودش بشود.
«و في سقوط الوتيرة تأمّل» این جا یک بحث خیلی خوبی را مطرح فرمودند و در نتیجه میخواهند مقابله ای با مشهور بکنند. قول مشهور در این جا یا قول منسوب به مشهور- که بعداً عرض میکنم- این است که گفتند نافله عشاء که نماز نشسته دو رکعت وتیره باشد وقتی مسافر هستی ساقط است، پس وقتی مسافری نماز مغرب که خواندی 4 رکعت بعدش نافله بخوانید اما وقتیکه نماز عشاء خواندید، دیگر دو رکعت نشسته ندارد، مشهور این است که اگر به عنوان نافله وتیره بخوانید، بدعت است در عبارات فقهاء کلمه بدعت را هم دارند.
خلاف مشهور این است که نه؛ حالا حاج آقا[18] اول احتیاط فرمودند؛ به فتوا این است که مانعی ندارد، ساقط نیست، ادله ای سر جای خودش داریم دالّ بر این است که ائمه وتیره را می خواندند و مشروع است و در سفر، نافله عشا ساقط نیست؛ این اصل بحث است. خب حالا می خوانیم تا ادله را ببینیم. می فرمایند «و فی سقوط الوتیرة تأمل» آیا در حال سفر که نماز عشا خودش قصر است وتیره دارد یا نه؟ تأمل است یعنی محل نزاع است مشهور یک طرف هستند، خلاف مشهور هم حرف هایی هست که طرف دیگر هستند. بعد می فرمایند «و استحباب فعلها برجاء المطلوبيّة موافق للاحتياط»، «برجاء المطلوبیة» یعنی این که بگوییم مستحب است با قید رجاء به جا بیاوری، مانعی ندارد و موافق احتیاط است. چه چیز آن موافق احتیاط است؟ برجاء آن. این «موافقٌ» به اصل بحث نمی خورد، چون بعدا می گویند «لولا ثبوت».
صبغه احتیاط در چیست؟ اصل خواندنش موافق احتیاط است؟ در حالی که مستحب است، چطور موافق احتیاط است؟ مستحب است، می خواهی نخوانی نخوان، پس چه چیزی موافق احتیاط است؟ اینکه برجاء المطلوبیة، موافق احتیاط این است که استحبابا به جا بیاوریم اما برجاء مطلوبیت، اسناد قطعی به شارع ندهیم، استحبابش را قطعی ندانیم، برجاء مطلوبیت به جا بیاوریم پس «موافقٌ برجاء المطلوبیة».
شاگرد: «استحباب فعلها برجاء» من فکر کنم این طور نباشد.
استاد: استحباب می گویند یعنی نمی گوییم که فعلش، اتیانش موافق احتیاط است، چون مستحب را که می توانی ترک کنی وقتی می گوییم فعلش موافق احتیاط است یعنی باید به جا بیاورید. خب در حال اختیار می توانید نخوانید، در مسافرت که این قدر اختلاف در آن هست بگویند که احتیاط موافق احتیاط است به جا بیاورید؟! لذا «استحباب فعلها» یعنی این که بخوانید، خوب است.
شاگرد: این موافق احتیاط است؟ این هم که نیست.
استاد: نه! به رجاء المطلوبیة موافق احتیاط است.
شاگرد: همان رجاء را می خواهم بگویم که «فعلها برجاء المطلوبیة»، نه «استحباب فعلها برجاء المطلوبیة»
استاد: چرا؟ خود استحباب! «اتیانها استحبابا …»
شاگرد: این بهتر شد، پس استحباب مبتدا نشد، پس «اتیانها استحبابا»
استاد: همین است. من هم توضیح می دهم که منظور ایشان این است «اتیانها استحبابا». نگویید «اتیانها موافق للاحتیاط»
شاگرد: اگر برجاء مطلوب انجام می دهیم، دیگر کاری نداریم و نمی توانیم مستحب قصد بکنیم.
استاد: در تسامح، در ادله سنن که اصلا سنن یعنی مستحبات، کسانی که قائل به تسامح هستند این رجاء را نمی آورند، طوریشان نیست، می گویند مستحبٌ. کسانی که در قاعده تسامح دغدغه دارند حالا یا محکم یا غیر محکم چه کار می کنند؟ محکم نمی گویند مستحبٌ، می گویند «استحبابها برجاء المطلوبیة» یعنی استحباب را به عنوان مستحبٌ می گویند اما کنار مستحبٌ، «رجاء المطلوبیة» می چسبانند.
شاگرد: پس این که اصل قاعده را قبول داشته باشد، نیاز نیست.
استاد: بله همین طور است.
شاگرد: ایشان فرمودند برای چه آوردند؟
شاگرد 2: احتیاطش برای همان قاعده تسامح سنن است؟
استاد: بله آن هایی که در تسامح در ادله سنن حرف دارند، اشکال دارند، میگویند «رجاء المطلوبیة».
شاگرد: میخواهم عرض کنم از این کلمه استحباب خوششان نمی آید که استحباب میگوییم. اگر ما قبول قاعده را داریم قشنگ می گوییم «استحباب فعلها» و تمام شد، اگر قبول نداریم باید بگوییم «رجاء المطلوبیة»
استاد: اگر در نظرتان باشد گفتم از جاهایی که من برایم خیلی جالب بود که شاید در شرح عروه مرحوم آقای خویی دیدم، شاید هم مستمسک بود؛ سید می فرمایند که اگر بین امام جماعت و ماموم، چادری، دیواری یک چیزی حائل باشد نماز مأموم درست نیست، جماعتش باطل است بعد می فرمایند «إلا النّساء» زن ها حتی اگر دیوار باشد، پشت دیوار دارند نماز می خوانند صحیح است. عروه را ببینید می فرمایند «و إن کان احوط» یعنی احتیاط ندبی این است که بین زن با امام این حائل نباشد، نمی دانم مرحوم آقای خویی بودند یا مرحوم آقای حکیم فرمودند که می دانید چرا سید این احتیاط ندبی را کردند؟ این از جاهای خیلی جالبش است! می گویند مساله دلیل دارد، روایت است، سندش خوب است، معمولٌ به است، هیچ کس خدشه ندارد، سید هم خودشان خدشه ندارند، در طول تاریخ فقه هم کسی در آن خدشه نکرده الا یک نفر آن یک نفر هم مبنایش معلوم است که چرا خدشه کرده است. آن مبنایی که هیچ کس قبول ندارد می گویند در عین حال سید صاحب عروه به خاطر همان یک نفر با این که مبنایش معلوم بوده احتیاط ندبی کرده است؛ ایشان کیست؟ جناب ابن ادریس. آن هم به خاطر این که خبر واحد را قبول نداشتند.
خبر معمول به همه چیزش درست است این روایتی را که همه عمل کردند، و ابن ادریس یک نفر هم موافق ندارند، سید در عروه به خاطر شخص ایشان، یک احتیاط ندبی کردند، آن هم با مبنایی که هیچ قبول ندارند. خب ببینید پس این در عالم فقه هست، فقها مراعات می کنند و به خاطر نظر یک فقیه دیگر احتیاط ندبی می کنند.
برو به 0:32:31
لذا هیچ مانعی ندارد کسی که تسامح در ادله سنن را خودش قبول دارد در عین حال مراعاةً به این که دیگران اختلاف کردند، اشکال دارند، او هم خودش می گوید «برجاء المطلوبیة». این احتیاط فتوا نیست ولی «موافقٌ للإحتیاط» که «برجاء المطلوبیة» به جا بیاوریم این چیزی که من به ذهنم می آید که مانعی ندارد.
شاگرد: وقتی ایشان می گویند استحباب یعنی منظور حکم به استحباب که نیست، یعنی آن معنای لغوی استحباب را دارند. درست است؟ استحبابِ فعل یعنی ترجیح فعل.
استاد: همان حکم استحبابش چه مانعی دارد؟ بعدش صریحا دنباله اش می فرمایند «لولا ثبوت الاستحباب».
شاگرد: قبلش که هنوز بحث ثبوت استحباب مطرح نشده، می گوییم «استحباب فعل برجاء المطلوبیة»
استاد: یعنی تاکید روی کلمه «برجاء» است نه روی کلمه استحباب که شما بفرمایید لغوی است. استحباب، بعد می گویند لولا ثبوت، نه استحباب هم ثابت است، برجاء می خواهی چه کنی؟ آن را ادامه اش می دهند.
شاگرد: اگر کسی رجاءً انجام بدهد می شود گفت قطعا کارش مستحب است؟
استاد: بله.
شاگرد: به مستحب شرعی انجام داد کسی که فعلی را که نمی داند مستحب است یا نه برجاء المحبوبیة انجام داد.
استاد: بله آن کسی که خودش قاعده تسامح را قبول دارد می گوید تو حالا قصد رجاء کردی، احتیاط کردی خوب است اما واقعا اتیان مستحب کردی چون به نظر ما قاعده می گوید مستحبٌ شرعا. خود شارع به شما اجازه داده که طبق قاعده تسامح به او نسبت بدهید که «مستحبٌ هذا».
شاگرد: شاید اشکال آقایان این باشد که در بحث قاعده تسامح بحث است که می گویند آیا استحباب ثابت می شود یعنی به قصد استحباب یا قصد رجاء؟ آن رجاء با استحباب با همدیگر نمی سازد، البته با همدیگر جمع کردند، می گویند «اتیانها برجاء المطلوبیة» راحت تر مطلب فهمیده می شود ولی چون آن آقایان در بحث تسامح گفته اند به قصد استحباب انجام ندهد بلکه به قصد رجاء، ولی حاج آقا دو تایش را با هم جمع کردند ولی مطلب همان است ولی چون این کلمه استحباب را آورده یک مقداری به مشکل خورده است.
شاگرد 2: اگر به جای استحباب، اتیان می فرمودند چه چیزی کم داشت؟ چون بعدا هم می گویند «لولا ثبوت …» فقط این کم داشت که ایشان نفرمودند که قاعده تسامح را قبول دارند، این طوری با این استعمال می خواهند بگویند من قاعده تسامح را قبول دارم؟
استاد: ایشان می خواهند محور را استحباب اتیان به وتیره در سفر قرار بدهند، اول می گویند موافق احتیاط این است که یک رجاء هم به آن بچسبانیم لولا این که این موافقت احتیاط ندبی است؛ چرا؟ چون دلیل داریم، ثابت می شود، سر می رسد به این که استحباب ثابت است.
شاگرد: این جا که موافقت با احتیاط هست، این که یک نحوه اشتراکی با طرف مقابل داشته باشیم بگوییم این موافق با احتیاطش، این است، همه دعوا سر این است که بگوییم مستحب است یا به قصد رجاء انجام بدهیم، نمی توانیم بگوییم که یک طوری به قصد رجاء مستحب است. هیچ کدام موافق با احتیاطش روشن نیست.
استاد: ایشان فرمودند اول را به معنای لغوی می گیریم استحبابها یعنی مطلوبیة اتیانها به معنای لغوی نه اصطلاح فقهی.
خب این که ایشان هم به این خاطر گفتند اول فرمودند که «و استحباب فعلها یعنی مطلوبیة اتیانها برجاء المطلوبیة موافقٌ للإحتیاط» خب اگر این باشد که این معلوم است؛ فرمایش شما هم پیش نمی آید.
شاگرد: از لحاظ ادبی یک کمی ایراد دارد. شاید اگر می فرمودند «فعلها برجاء المطلوبیة موافقٌ للإحتیاط» صاف تر بود.
شاگرد2: اینطور که اصلاً در فضای وجوب میرود.
استاد: فعلها موافق للإحتیاط می شود یعنی احتیاط هم به جا بیاوریم
شاگرد: برجاء المطلوبیة
استاد: می دانم برجاء المطلوبیة ولی فعلها بموافقة الاحتیاط فعلش که موافق احتیاط نیست.
شاگرد: این جا استحبابش هم موافق احتیاط نیست این جا هم خبر از استحباب نگفتید.
استاد: ببینید صبغه حکم احتیاطی ما این جا صبغه رجاء مطلوبیت است، صبغه عمل نکردن به قاعده تسامح ادله سنن است، وقتی صبغه این است، «موافقٌ للإحتیاط» یعنی این؛ وجه دیگر اینکه «استحباب فعلها» یعنی حکم به مستحب بودن او اما مستحب بودنی که صبغه اش بر مبنای قاعده تسامح سر نرسد که می شود «استحباب برجاء المطلوبیة». این مقصود است، این استحباب برجاء المطلوبیة است یعنی این حکم استحباب این جا، یک ضمیمه دارد، حکم به استحباب مطلق که به شارع استحباب را نسبت بدهیم، نیست.
و حال آن که خب وقتی استحباب ثابت نیست «برجاء المطلوبیة» اصل آن هایی که قاعده را قبول ندارند استحبابش را زیر سوال می برند، می گوییم همان ها هم که زیر سوال می برند وقتی خیلی می خواهند تدقیق کنند می گویند «اتیانها رجاءً» اما همان ها کلامشان سر استحباب است و سنت بودنش است ولی چون قاعده را قبول ندارند، این سنت بودنی که مثل صاحب جواهر «یستحب» می گویند و ایشان قبول دارند و دیگران هم این «یستحب» فقها را قید رجاء به آن می زنند، می گویند خب آن چیزی که محور کار فقها هست، «یستحب» هست.
شاگرد: آن ها «یستحب» را حذف می کنند می گویند «یأتی به رجاءً».
استاد: خب! حاج آقا قبول دارند و این محور حرف دیگران را حذف نمی کنند، من همین را می خواهم بگویم، ایشان می گویند یستحب همانی است که فقها می گویند مرسوم بوده طبق قاعده که مشهور هم عمل می کردند، این یستحب خب حالا اشکال داریم، این استحباب از آن جاهایی است که چون قاعده می خواهد سر برسد، استحبابی به ضمیمه رجاء المطلوبیة است روی این حساب است و لذا این یک نحو محافظتی است بر آن تعبیری که فقها داشتند. «رجاء المطلوبیة» هم برای مراعات نظر دیگران است اما آن کسی که قبول ندارد -به تعبیر شما- اصلا محور را عوض می کند، میگوید من یستحب را اصلا حذفش می کنم، چرا بیخود به شارع «یستحب» نسبت بدهم؟! مثلا می گویم «اتیان برجاء المطلوبیة»
شاگرد: پس این طور شد مثل مبنای امثال آقای خویی- در بحث قاعده تسامح -امثال ایشان می گویند که «یؤتی اتیانها».
استاد: حالا این هم معلوم نیست. در کلمات اقای خویی این ها همه فقه مفصل نوشتند، ببینیم آن جاهایی هم که طبق همین قاعده عمل کردند اصلا اسم استحباب نمی برند؟ می شود بگردند سریع پیدا کنند! معلوم نیست! آخر فقها این را به عنوان استحباب می آوردند، بعد در منبعش و مدرکش خدشه شده، گفتند خب حالا چرا مستحب می گوییم؟ بگوییم «برجاء المطلوبیة»
شاگرد: حاج آقا در ادله تسامح استحباب را می فرمایند ثابت می شود.
برو به 0:40:20
استاد: بله این طوری که من میدانم، در سنن، قاعده تسامح را با یک نحو خیلی گسترده قبول دارند حتی مثلا فتوای فقیهی که مستندش معلوم نیست ولی می دانیم که بدون دلیل فتوا نمیدهد- همان قدمای فقهاء- آن را هم قبول دارند. برای این که جزء «بلغه» باشد یعنی اخبار من بلغ آن را هم می گیرد، چون آن ها بنا داشتند بر این که فقط فتوا ندهند مگر فقط به مضمون روایت یا به نص روایت؛ لذا «من بلغ» فتوای آن ها را هم می گیرد.
شاگرد: پس این جایی که می فرمایید برجاء المطلوبیة یعنی ولو این که قاعده تسامح را قبول نکنیم ولی رجاءً انجام بدهیم بعد آن جایی که می گویند حالا با قاعده تسامح یا با خود ظهور روایات استحبابش را استفاده می کنیم.
استاد: نه! این که فرمودید قاعده تسامح پیش آمد اما آن چیزی که من بذهنم است این است که این «و استحباب فعلها برجاء» که می فرمایند «موافقٌ للاحتیاط» نه رجاء صرفا به خاطر قاعده تسامح.
شاگرد: خلاف شهرت است.
استاد: بله یک جهت دیگر دارد که می گویند که این جا این استحباب را قصد رجاء بکنیم به خاطر این که بحث دارد. بعد می گویند «لولا ثبوت» که ثابت هم هست، «رجاء مطلوبیة» نمی خواهد، لازم نیست، موافقت احتیاطی ندبی است.
شاگرد: یعنی اگر حاج آقا مخالف مشهور در این مساله نبود، به خاطر این که قاعده تسامح را قبول دارند فرمودند «یستحب فعل هذه»
استاد: من جاهای دیگر هم دیدم همان که برای ایشان عرض کردم حتی آن جایی هم که صاف است و فقط مدرک قاعده تسامح است، مانعی ندارد حاج آقا بگویند رجاء مطلوبیت؛ چرا؟ به خاطر مراعات احتیاط مطلق برای آن هایی که در قاعده تسامح می کنند. چه بسا من خودم در بعضی جاها دیدم که با این که مبنا را قبول دارند، رجاء مطلوبیت می گویند. مانعی ندارد، تاکید در احتیاط است.
خب! پس برجاء مطلوبیة به جا می آورد «موافقٌ للإحتیاط لولا» استحباب اتیان به وتیره در سفر ثابت است، دلیل دارد، دلیل خوبی هم دارد، فقط مشهور یا شهرت مقابلش است، «لولا ثبوت الاستحباب من روايات لا تخلو إحداها من اعتبار» نفی وقتی می خورد به «لا تخلو إحداها»، إحدی در نفی که می آید یعنی هیچ کدام. روایاتی که هیچ کدامش خالی از اعتبار نیست، یعنی همه معتبر است البته چرا تعبیر کردند «لا تخلو»؟ یعنی خیلی اعتبار صافِ محکم این طوری نیست.
شاگرد: خالی هم نیست
استاد: بله احسنت! اما خالی هم نیست. لاتخلو یعنی می شود اعتبار برای آن درست کرد.
یک چیزی برای این که ببینید عرض می کنم. ببینید سه تا روایت فرمودند، روایت فضل که هیچی، رضوی هم که ان شاء الله بعدا صحبتش می آید. دومی اش خبر العیون است. این خبر العیون حاج آقا معتبرش دانستند فقط یک بحثی در آن هست سر این که نمی دانم اول کس هم که این را گفتند چه کسی بودند؟ تحقیقش خوب است. در کلمات بعضی از علما دیدم که نسبت داده بودند تا آن جلوترین کسی که من دیدم، سیدجواد در آن کتاب مبارک مفتاح الکرامة بود که مفصل اقوال را آوردند. گفتند مفتاح الکرامه این عبارت عیون را نسبت دادند که در آن که اعمال حضرت امام رضا سلام الله علیه در سفر نقل می کند آن راوی می گوید که حضرت نافله وتیره را می خواندند. حاج آقا هم آوردند ولی خب نکته ای که هست این است که در این نسخه های عیون، این ها نیست. آیا نسخه ای هست این جا که آدم پیدا بکند که در خود منبع، این باشد؟ حالا چرا حاج آقا این ها را فرمودند؟ حالا عرض میکنم، این ها را نگاه بکنیم ببینیم در نسخه ای هست که این روایت پیدا بشود.
شاگرد: منظور از همان عیون اخبار الرضا هست؟
استاد: بله عیون اخبار الرضا است. من پس این را بگویم که وقتی در عیون نیست چرا حاج اقا می فرمایند «لا یخلو عن اعتبار»؟ ظاهرا آن طوری که حدس من است این است که نظر شریفشان بر آن هست که صاحب جواهر می گویند دیگران هم گفتند که اصل خود این روایت عیون «مُفتا بها» اصلا آن قدر فقها طبقش فتوا دادند که دیگر فقها نمی روند سر سندش بحث کنند؛ «لایخلو عن اعتبار» روایت صاحب جواهر در وسط صفحه 47 ببینید
و خبر ابن الضحاك المروي عن العيون عن الرضا (عليه السلام) المشتمل على أحكام كثيرة مفتى بها عند الفقهاء كما قيل [19]
«و خبرُ ابن ضحاک» که ظاهرا باید ابن ابی ضحاک باشد کما این که قبلا هم بوده تاریخ هم دارند این خبر چیست؟ «المروی عن العیون عن الرضا علیه السلام المشتمل على أحكام كثيرة مفتى بها عند الفقهاء كما قيل» من احتمالی که می دهم این است که حاج آقا که فرمودند «لا یخلو عن اعتبار» نظرشان به همین است که این روایتی است که مفتی بها هست، چطور آن همه فتاوی طبقش داده شده، به وتیره می رسیم اشکال بکنیم؟ پس می تواند معتبر باشد اما این اشکال از این ناحیه مفتی بها مانعی ندارد، اعتبار را برای روایت می رساند اما فقط آن چیزی که مشکل داریم این است که روایت به این مفصلی خصوص این که حضرت نافله وتیره را در سفر خواندند در هیچ کدام از نسخه های او نیست، صاحب جواهر هم بعد آخر کار اشاره می کنند می گویند که «و أمّا خبر ابن ضحاک فلم أجد ذلك فيه فيما حضرني من نسخة العيون»[20] می گویند نسخه العیونی که من دارم اصلا این در آن نیست، ولی حالا چه کسی نسبت داده است؟ مفتاح الکرامة را من دیدم که گفتم والعجب از مفتاح الکرامه که چیزی را به عیون نسبت دادند که اصلا هیچ اثری از آن نیست.
شاگرد: نسخه ای که مفتاح الکرامه داشته صاحب جواهر این طور نبوده که داشته باشد؟
استاد: یک تحقیقاتی بشود که عیون چند تا نسخه دارد؟
برو به 0:47:20
شاگرد: حرف مفتاح تقریبا معتبر است چون کارشان این بوده که از نسخه های مختلف اقوال را جمع آوری کند.
استاد: بله ولی خب قبل از مفتاح هم مرحوم جلسی، صاحب وسائل، این ها همه داشتند، پیش صاحب مستدرک هم همین نسخ بوده است که خیلی بعد از مفتاح بودند اما خب نسخه های زمان مجلسی و این ها را داشتند، خب آن هم باید در نقلشان بیاید!
شاگرد: حاشیه هم باید دقت بشود چون که حاشیه آورده وسائل الشیعه، آدرس داده در وسائل الشیعه هست.
استاد: مرحوم آقای خویی بنظرم می گویند که اگر منظور آن کسانی که استدلال کردند آن چیزی است که در وسائل است می آورند، می گویند ببینید اسمی از آن در وسائل نیست می گویند اگر غیر آن هست که ما پیدا نکردیم، ایشان هم این را می گویند. آقای حکیم در پاورقی مستمسک فرمودند که من هم هر چه گشتم در عیون پیدا نکردم ایشان این طور می گویند، علی ای حال این «لایخلو من اعتبارٍ» که ایشان فرمودند آیا نسخه ای را حاج آقا دیدند؟ نمی دانیم. آن چیزی که اعتباری که فعلا در ذهن من می آید این است که فرمایش ایشان ناظر به نسخه عیون نباشد، ناظر به اصل روایت باشد «لایخلو من اعتبارٍ» چرا روایت «لایخلو من اعتبارٍ»؟ چون «عند الفقهاء فی کثیر من المسائل مفتی بها» هست.
شاگرد: آن را فتوا دادند، نه این مورد خاصش را.
استاد: بله دیگر من همین را دارم می گویم که در «لا یخلو من اعتبار» حاج آقا دارند می گویند خود روایت معتبر است، اما ناظر نیست به این که این قطعه هم حالا هست؟ نسخ مختلف است یا نیست؟
شاگرد: فایده دارد برای بحث ما اگر خود روایت معتبر بود مفتی بها باشد؟
استاد: من کاری به فایده ندارم، من دارم می گویم نظر حاج آقا چه بسا در اعتبار به این است یعنی محضر ایشان اگر سوال کنیم که نسخه عیون ممکن است بگویند من که اعتبار گفتم یعنی نسخه دیدم این یک احتمال است احتمال دیگرش این است می گویند ما نسخه را باید ببینیم این تکه اش هست یا نیست ما که گفتیم اعتبار یعنی اعتبار اصل الروایة، نه اختلاف النسخش. منظورم را رساندم؟ بله عرض من این است.
شاگرد: به درد بحث ما نمی خورد.
استاد: بله دیگر اگر واقعا همه نسخه ها پیدا نشود، همین طور است اما خب ایشان در کلامشان نیست که ما نسخه را دیدیم یا ندیدیم. ظاهری که فرمودند «لا تخلو إحداها من اعتبارٍ» این است که دیده باشند. حالا ما چطور به این دستیابی پیدا بکنیم به عهده شماست، من هم تا آن جایی که ممکنم بود نگاه کردم ان شاء الله که یک چیز خوبی پیدا بکنید راجع به این که می بینیم در یک جایی نسخه ای هست یا نیست! الان یادم آمد مباحثه پیارسال که بود یکی از آقایان تشریف آوردند و خیلی از نسخه های خطی را نسخه اش را به من دادند، بعد آن چیزی که خودم گفتم نیاورند، فرمودند که چند تا dvd، خیلی مفصل برای کتابخانه کاشف الغطاء در نجف بود. خب اگر در آن ها نسخه خطی عیون، چند تا باشد، خیلی مغتنم است که این ها را dvd را فوری آدم باز می کند همان صفحه این روایت را در عیون می بیند. این ها تحقیقات خوبی است و همچنین من دیدم بعضی از جاها، کتب مکتب های هند کل کتاب هایشان را اسکن کردند در اینترنت گذاشتند، این ها خیلی مغتنم است که آدم برود آن جا نسخه عیون را ببیند، ببیند مثلا این روایت را در بعضی نسخه ها دارد یا نه؟ مفتاح الکرامة از کجا نقل کردند؟ [21]
الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پایان
تگ: تعداد نوافل، اعداد، عدد، عدد49، عدد7، نافله در سفر، قاعده تسامح سنن، بهجة الفقیه، جواهر الکلام، بحار الانوار، نماز وتیره، وتیره در سفر، سقوط نوافل ظهرین، مفتاح الکرامه، عیون اخبار الرضا، رجاء مطلوبیت و استحباب، کتابخانه کاشف الغطاء، جبران قرائض به نوافل، کیفیت امتثال نوافل، اوقات نوافل، صلا ه وسطی، امه وسطه،عمربن خطاب،سقیفه، استعمال لفطظ اکثر من معنی
[1]. یکی از حضار جلسه.
[2] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 75 6- حميد بن زياد عن الحسن بن محمد بن سماعة عن بعض أصحابه عن أبان عن عمرو بن خالد عن أبي جعفر ع قال: يا معشر الشيعة شيعة آل محمد كونوا النمرقة الوسطى يرجع إليكم الغالي و يلحق بكم التالي فقال له رجل من الأنصار يقال له سعد جعلت فداك ما الغالي قال قوم يقولون فينا ما لا نقوله في أنفسنا فليس أولئك منا و لسنا منهم قال فما التالي قال المرتاد يريد الخير يبلغه الخير يؤجر عليه ثم أقبل علينا فقال و الله ما معنا من الله براءة و لا بيننا و بين الله قرابة و لا لنا على الله حجة و لا نتقرب إلى الله إلا بالطاعة فمن كان منكم مطيعا لله تنفعه ولايتنا و من كان منكم عاصيا لله لم تنفعه ولايتنا ويحكم لا تغتروا ويحكم لا تغتروا.
[3] . بحارالانوار ج٢۶ ص٢۵٣ و ٢۵۵ و٢۵٨.
[4] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 27١و ٢٧٢ ح 1- علي بن إبراهيم عن أبيه عن حماد بن عيسى و محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى و محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعا عن حماد بن عيسى عن حريز عن زرارة قال: سألت أبا جعفر ع عما فرض الله عز و جل من الصلاة فقال خمس صلوات في الليل و النهار فقلت فهل سماهن و بينهن في كتابه قال نعم قال الله تعالى لنبيه ص- أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق الليل و دلوكها زوالها ففيما بين دلوك الشمس إلى غسق الليل أربع صلوات سماهن الله و بينهن و وقتهن و غسق الليل هو انتصافه ثم قال تبارك و تعالى و قرآن الفجر إن قرآن الفجر كان مشهودا فهذه الخامسة و قال الله تعالى في ذلك أقم الصلاة طرفي النهار و طرفاه المغرب و الغداة و زلفا من الليل و هي صلاة العشاء الآخرة و قال تعالى حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و هي صلاة الظهر و هي أول صلاة صلاها رسول الله ص و هي وسط النهار و وسط الصلاتين بالنهار صلاة الغداة و صلاة العصر و في بعض القراءة حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى صلاة العصر- و قوموا لله قانتينقال و نزلت هذه الآية يوم الجمعة و رسول الله ص في سفره فقنت فيها رسول الله ص و تركها على حالها في السفر و الحضر و أضاف للمقيم ركعتين و إنما وضعت الركعتان اللتان أضافهما النبي ص يوم الجمعة للمقيم لمكان الخطبتين مع الإمام فمن صلى يوم الجمعة في غير جماعة فليصلها أربع ركعات كصلاة الظهر في سائر الأيام.
[5] . تفسير العياشي، ج1، ص: 128 ح 421 [عن زرارة] عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبد الله ع في قوله: «حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى- و قوموا لله قانتين» [قال: الصلاة رسول الله و أمير المؤمنين و فاطمة و الحسن و الحسين و الوسطى أمير المؤمنين] «و قوموا لله قانتين» طائعين للأئمة.
[6] . كتاب صحيح البخاري – ط السلطانية ج۴ ص١٩٩ ح ٣٦٠٤ – حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحِيمِ حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ أَبِي التَّيَّاحِ عَنْ أَبِي زُرْعَةَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ «يُهْلِكُ النَّاسَ هَذَا الْحَيُّ مِنْ قُرَيْشٍ قَالُوا فَمَا تَأْمُرُنَا قَالَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ اعْتَزَلُوهُمْ.
[7] . كتاب صحيح البخاري – ط السلطانية ج ٨ ص١٧٠ ح۶٨٣٠. فَقَالَ: مَا ذَكَرْتُمْ فِيكُمْ مِنْ خَيْرٍ فَأَنْتُمْ لَهُ أَهْلٌ، وَلَنْ يُعْرَفَ هَذَا الْأَمْرُ إِلَّا لِهَذَا الْحَيِّ مِنْ قُرَيْشٍ، هُمْ أَوْسَطُ الْعَرَبِ نَسَبًا وَدَارًا، وَقَدْ رَضِيتُ لَكُمْ أَحَدَ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ، فَبَايِعُوا أَيَّهُمَا شِئْتُمْ، فَأَخَذَ بِيَدِي وَبِيَدِ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ.
[8] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 317ح 27- علي بن إبراهيم عن محمد بن عيسى عن يونس بن عبد الرحمن عن عبد الله بن سنان قال: قلت لأبي عبد الله ع على الإمام أن يسمع من خلفه و إن كثروا فقال ليقرأ قراءة وسطا يقول الله تبارك و تعالى و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها.
[9] بهجة الفقیه، ص7.
[10] سوره نجم، آیه3-4.
[11] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج94 ؛ ص6-7
[12] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص44.
[13] سورة الحجر، آیه44.
[14] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج84، ص: 199.
[15] همان.
[16] بهجة الفقیه، ص7-8.
[17]وسائل الشيعة، ج4، ص: 74 محمد بن الحسن بإسناده عن الحسين بن سعيد عن فضالة عمن رواه عن أبي بصير قال: قال أبو عبد الله ع يرفع للرجل من الصلاة ربعها أو ثمنها أو نصفها أو أكثر بقدر ما سها و لكن الله تعالى يتمم ذلك بالنوافل.
[18] مرحوم آیت الله العظمی بهجت رحمه الله.
[19] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 47
[20] همان، ص50
[21] . شاگرد : عمل به احتیاط مستحب، مستحب است یا مباح؟
استاد : عمل به احتیاط مستحب ، مستحب هست یا نیست؟ یعنی به استحباب شرعی؟
شاگرد : بله.
استاد : ممکن است تحت اطلاقات حسن احتیاط اخوک دینک فاحتط لدینک بگوییم بله این هم یک چیزی است که مستحب است.
شاگرد : فرقش با خود استحباب چی می شود؟
استاد : احتیاط مستحب آن خیلی فرق دارد ؛ احتیاط مستحب راجع به اصل شبهه تکلیف است ، ولی مستحب نه.
شاگرد: شبهه وجوبیه
استاد: بله احسنت.
شاگرد : این با قول زیدیه مناسب نیست؟
استاد : چرا!
شاگرد : چون این روایت از امیرالمومنین در همین وسائل است.
استاد : قول زیدیه ای که صاحب جواهر فرمودند در دعائم است در دعائم من روایتش را می گشتم در دعائم همین ایشان گفته روایت هم ظاهرا آورده قول زیدیه نیست. دعائم معروف این است که برای اسماعیلیه است ولو قول قوی در مستدرک مرحوم نوری بحث کردند که احتمال زیاد تقیه میکرده، محیطش را آن جا بوده خودش را شش امامی جلوه می داده و الا ممکن است باطنا امامی بوده، شواهدی هم حاج آقا برایش می آوردند دعائم می گفتند خیلی کتاب خوبی است شواهدی هست که این امامی بوده آن محیط نمی شده خیلی محیط سختی بوده.
شاگرد : آیا از روایات من بلغ استحباب استفاده میشود به این معنی که ما رجحان عمل را به شارع استناد بدهیم؟
استاد : بله استفاده میشود.
شاگرد: جواب خدشه ها را در یکی دو جمله میفرمایید.
استاد : حاصلش این است که هیچ مانعی ندارد، این خدشه هایی است که در کلاس درآمده تازه برای متأخرین. وگرنه هیچ مشکلی ندارد. یعنی مفتی می تواند قشنگ نسبت بدهد فتوا بدهد به یستحب شرعا . در زمان شیخ بهایی که این حرف ها شروع شده بوده به گمانم در کتاب اربعین هست که کتاب خوبی است در همین ذیل من بلغ شروع می کنند درست می کنند اما یک درست کردن هایی که همان هم نیاز نیست.
برو به 0:55:36
شاگرد : آیا رجاء محبوبیت شقی ثالثی غیر از مستحب و جواز است؟ یعنی اگر این را قبول نکنیم، راهی جزء مستحب گفتن نداریم
استاد : حالا من یادم نیست آن جا چی بحث کردیم ببینید خود شارع دارد می فرماید راه را باز می کند می فرماید به گوشت رسید ثواب؛ ثواب ربطی به مستحب ندارد هیچی .کان له أجر ذلک اجر هم ربطی به ثواب ندارد مستحب است هم چه ربطی به اجر داد حکمٌ شرعیٌ مثل این که بفرمایند. آخر عرف عام را ببینید به گوش دست یک ثواب انجام بدهی باز هم ثواب داری چه چیزی مشکل است؟
شاگرد : از کجا در آمد که به شارع نسبت بدهیم که حکم مطلوب است
استاد : همین ! عمل کن «فعمله» را من یادم است خیلی روی متن روایت بحث کردیم «فعمله» به خاطر بعد از «بلی» یعنی شارع خودش راه را باز کرده نفرموده وقتی روایت ضعیف است بایست بلکه گفته «فعمله»
شاگرد : نه برای نسبت دادن به خودش بلکه برای عمل کردن به قصد ثواب.
استاد : نه خودش دارد میگوید عمل کردی با این ثواب را می دهم حتی من یادم است در مباحثه می گفتم بالاتر از آن هست دارد می گوید خودت عمل کردی من که اجازه می دهم خودت هم عمل کردی من می گویم خیلی خوب کردی ثواب هم داری، آیا گفته که به من نسبت ندهی، موونه نمی خواست؟ بگویم به من نسبت ندهی خیلی خب بکن ان شاء الله تا فردا خدا چه کار می کند پس این جوری لسان است و با عرف هم این جوری حرف می زنند؟ کار نداشته باش به من ؛ به من هم نگو من گفتم اگر به گوش تو خورد دیگر …
و جالبش این است باز می گویند رجاء این که پیامبر گفته باشد «کان له فان لم یقله» تاکیدها را ببینید خب بگویند که «فان لم یقله» باز نسبت نده این موونه می خواهد این ها ولی خب مفصل بود یادم است آقایان هم که بودند خیلی این سوال ، جواب بحث این ها بود ما خودمان اندازه ای که ذهن قاصر خودمان مباحثه طلبگی بود دیگر تازه ما مباحثه می کردیم مجموعش این اشکالاتی که بخصوص متاخرین مدام جلوه اش دادند اشکالات کلاسی بود یعنی در کلاس می نشنیم این ها را گنده می کنیم در عرف عام و محاورات و این ها عرضه بکنید با آن شواهدی که من قبلش هم مطالعه بود این جوری حاصلش این بود اما باز یادم نیست … یادم است که در روایات خیلی رفتیم و برگشتیم چند تعبیری که بود و نتیجه گیری و استظهاراتی که از آن می شد این ها و همچنین اشکالاتی که دیگران دارن اشکال آن ها برای ما سر نرسید.
شاگرد : اگر آقای بهجت بخواهند بگویند اتیان یا اتیان یا عدم اتیانی با هم برابر است اگر این طور باشد که اصلا رجاء مطلوبیت به چه درد ما می خورد؟ شاید خواستند با این استحباب بگویند که نه اگر شما رجاء مطلوبیت را به نیت رجاء مطلوبیت بخواهید بگویید این راجح است بالاخره مستحب است که شما این کار را با رجاء مطلوبیت انجام بدهید نه این که انجام ندهید این را؛ شاید با این استحباب می خواستند این را برسانند اگر این را نمی گفتند شاید یک نفر این را می گفت خب مثلا اگر ما ترک کنیم چه اتفاقی میافتد. فعل این با عدم فعل این پس برابر باشد. این که نیست حاج آقا می خواستند بگویند انجام بدهید انجام بدهید در نظر شارع بهتر است
استاد : من گفتم اتیانها استحبابا همین منظور شما هست؟
شاگرد : عزیزان می گفتند به جای استحباب می گفتند اتیان اگر اتیان می گفتند شاید این مقصود را نمی رساند که حاج آقا می خواهد بگوید شما دارید انجام می دهید از نظر شرعی بهتر است ولی با رجاء مطلوبیت. اگر فقط اتیان باشد شما می گویید جایز است می خواهم انجام بدهم می خواهم انجام ندهم فرقی نمی کند.
استاد : چرا! خود عبارت مطلوبیت را میرساند. برجاء مطلوبیة ؛ مطلوبیة یعنی چی؟ یعنی فرقی نمی کند؟
شاگرد : استحباب نکته خاصی ندارد
استاد : می شود به مباح بگویید مطلوب؟ می گویید مطلوب یا نه؟
شاگرد : نه خود فعل این وتیره را برجاء المطلوبیة …
استاد : رجاء مطلوبیت یعنی چی؟ یعنی رجاء استحباب
شاگرد : خب آن استحباب اولیه هم یعنی این که شما با این نیت بخوانید …
استاد : اشکالشان همین بود که می گفتند برجاء المطلوبیة که خودش یعنی استحباب دیگر استحباب برجاء نمی شود گفت چون این استحباب اگر رجاء در کار بیاید باید این استحباب برود کنار.
شاگرد : خب یکی باید بگوید این را نخوانی طبق مشهور عمل کنی این بهتر است در نزد شارع. حاج آقا می گفت که آن بهتر نیست برجاء مطلوبیة خواندنش بهتر از ترک کردنی است که مشهور گفتند.
استاد : مقصود شما را یادتان باشد فردا هم مطرح می کنیم همین وجهی هم که شما می گویید که این یک وجه دیگری است که یک وقتی می گوییم نافله وتیره بخوانی بدعت نیست برجاء مطلوبیة بخوان جایز است. حاج آقا می گویند نه این که بدعت نیست اصلا بخوانید.