1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣)- ادامه روایت عبدالله بن سنان

درس فقه(٣)- ادامه روایت عبدالله بن سنان

ماه های رومی/ جا به جایی بروج/ کشف فتوا از فرهنگ/ عدم کفایت ملاک از جعل.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19330
  • |
  • بازدید : 10

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

نکاتی پیرامون ماه های رومی

 ماه‌های رومی را من نگاه کردم. اتفاقاً وقتی شما گفتید و من هم در کامپیوتر زدم، ماه رومی آمد. دیدم در همین صفحه، رنگ آن طوری بود که یعنی من قبلاً دیدم. یادم آمد قبل از این که مباحثه تعطیل شود، در خرداد ماه سر زده بودم به همین صفحه. این صفحه فقط یک صفحه ای است که فارسی نوشتند.

شاگرد: در ویکی پدیا دیدید؟

استاد: بله حالا این دفعه نگاه کنید و ببینید. یعنی اصلاً زبان‌های دیگر را ندارد و لذا مثلاً در مرجع انگلیسی شما نمی‌توانید این ماه‌های رومی را بفهمید. یعنی یک چیزی که همگانی باشد. همه از آن اسم ببرند به عنوان ماه. این نیست. حالا دوباره نگاه کنید ببینید. یک فارسی زبان این را فقط در ویکی پدیای فارسی نوشته است. اما وقتی بروید در بخش العربیة، مصری و اینها، فقط رومی‌ها را دارند.

شاگرد: همه قسمت‌های آن هم خالی است. گفته بود که صفحه ای وجود ندارد. فقط مثل این که یک صفحه فارسی است. مثلاً ماه‌های مختلف آن را کلیک کردم، نیامد.

استاد: یکی دیگر هم همین. این را که یادم نبود قبلاً دیده بودم. من رفتم مستقیماً در خود ویکی. مثلاً نیسان را زدم. نیسانِ عبری آمد. چون نیسان عبری برای او در فارسی است. اما نیسان خود رومی، قرمز بود اگر دیده باشید. یعنی هنوز صفحه‌ای برای نیسان رومی ایجاد نشده بود. لینک آن را گذاشته بودند. وقتی رنگ آن قرمز است یعنی هنوز صفحه ایجاد نشده است.

شاگرد: آن بحار هم جلد 22 بود، من دیدم.

استاد: 22 همین چاپ‌های ما؟

شاگرد: 22 در نرم افزار. فکر کنم سه جلد جلوتر باشد. شاید 25 باشد.

استاد: نه. تا جلد 53، بیروت و اینها مثل همدیگر هستند. از 53 به بعد سه تا شماره فرق می‌کند.

شاگرد: معانی الاخبار هم دارد. «في أي شهر نحن من الشهور الرومية فقال أبو ذر قد خرج آذار»[1].

استاد: درست است. من در زبان‌های همگانی، شهور رومیه، آن هم به این اسم، حتی در عرب‌ها هم نیست. مثلاً بخش عربیِ ویکی پدیا، مصر و .. باید اینها را بگویند. با این که اخوی شما می‌گفتند الان خودشان ایلول و اینها را بکار می‌برند. خب اگر بکار می‌برند پس چرا یک صفحه ای در عربی برای اینها نیست؟

شاگرد: خیلی معروف‌تر است. مثلاً به جنگ لبنان می‌گویند «حرب تموز».

استاد: شاید در خود ویکی عربی بیاید. مثل همین که ماه‌های رومی برای فارسیِ ما آمد. شاید آنها هم یک صفحه غیر عمومی، صفحه خاص مثلاً در خصوص عربی دارند. چون من فقط از انگلیسی رفتم به عربی. در خود عربی نگشتم. در نظرم نبود. این را هم ببینید که پس چه بسا خود آنها توضیح خاص این شهور رومیه را داشته باشند. ولی در عنوان مصری آن این بود: «الشهور العبریة». در العربیة‌اش شهور نبود. یک چیز دیگری بود.

شاگرد: حاج آقا ولی اسامی‌ عبری‌‌اش متفاوت بود.

استاد: بله. ولی ریخت اسم‌ها یکی است.

شاگرد: هم شروع و پایان ماه‌هایش متفاوت بود و هم اسم‌ها متفاوت است.

استاد: بله. ولی باز با آن بحثی که من هم دارم، ظاهراً وقتی اصل بر سیر آفتاب باشد، ریختِ خود سال، یکی می‌شود. الان سال میلادی با سال شمسی، اسم‌ها فرق دارد، شروع و پایان آنها فرق دارد؛ اما وقتی میزان بر این است دیگر راحت است. می‌دانیم میزان گردش خورشید است. حالا کم و زیادش و کبیسه را باید تصحیح کنیم. نه این که دست برداریم از اصل خود گردش آن.

شاگرد: سی و یک روز بودن و سی روز بودن این که کدام‌ها سی و یک روزه هستند و سی روز هستند مهم هستند.

استاد: اینها را تنظیم کرده بودند برای کبیسه بودن. این بیست و هشتِ آن که معلوم است. چه بسا آن زمان‌ها آنهایی که محور کار بودند، اتفاقاً بیست و هشت گذاشتند برای این که بتوانند با فاصله در یک سال خاصی که می‌آید، بیست و هشت را سی بگیرند. یعنی فکر دوتا روز کرده بودند.

شاگرد: کبیسه می‌گویند بیست و نه روز است. بیست و هشت است.

استاد: بیست و نه ندارند. ماه‌های رومی بیست و نه ندارند. یکی بیست و هشت دارد. سه تا سی دارد و بقیه آن هم سی و یک.

شاگرد: من یکجا دیدم که بیست و هشت است و در کبیسه می‌شود بیست و نه.

استاد: همین را عرض می‌کنم. ممکن است آن کبیسه دوتائی را هم در نظر داشتند که مثلاً با فاصله فلان سال، سی بگیرند. ما نمی‌دانیم که چرا سی و یک. ولی با همه اینها الان ایرادات است. اینها هم می‌گویند چه ربطی به یکدیگر دارند؟ حالا آن یکی سی و یک و آن دیگری سی، اینها درست است. علت آن هم چه بوده را نمی‌دانیم. اما غیر از این است که ریختِ خود تقویم، دوتا باشد. چون میزان تقویم یکی است. میزان تقویم بر فصول اربعه است. بر حرکت شمس است. به قول ما امروزی‌ها، بر حرکت انتقالی زمین است. وقتی اینطور شد دیگر کسریات آن برمی گردد به گریگوری تقویم جونی و گریگوری و جلالی و … چندتا تقویم‌های مختلف است. در آن کتاب که برای آستان قدس چاپ شده بودند، آمده است.

 

برو به 0:05:58

شاگرد: جغرافیای ریاضی

استاد: بله جغرافیای ریاضی. پیدا نکردید؟ 

شاگرد: نه.

استاد: چاپ آن تمام شده است؟

شاگرد: گفت خیلی قدیمی است. رفتم از آستان قدس پرسیدم گفتند خیلی قدیمی است. چاپ نشده است.

استاد: من خودم در مشهد و در خود حرم این را خریدم. بعد مطلع شدم که چاپ جدید شده است. بعد رفتم همین انتشارات آستان قدس در خود قم. آن وقتی که من رفتم، بین چهار راه شهدا بود و کوچه آمار.

شاگرد: همین الان هم آنجاست.

استاد: من اینجا رفتم و از همینجا چاپ دوم آن را رفتم خریدم. هردوی آنها را هم دارم. چاپ دومش اضافات خیلی خوبی هم کرده بودند.

شاگرد: شما چه زمانی تهیه کردید؟ چند سال قبل است؟

استاد: شاید آن موقع که مباحثه هیئت می‌کردیم. سال 82. چاپ اول آن را خیلی قبل‌تر خریدم.

شاگرد: فقط آن چیزی که صاحب حدائق فرموده بودند، قبل از صفحه 160 است….که گفتند نصف حزیران، اوائل سرطان است، ظاهراً سرطان و اینها بر اساس همان بروج خورشید است.

استاد: بله. اصلاً خود سرطان، اسم یک برج است.

شاگرد: خب آنوقت این اختلاف حدوداً پانزده روز، یک مقدار بعید به نظر می‌رسد. به هرحال ابتدا و انتها مشخص است. وقتی حرکت انتقالی زمین یا به قول آنها حرکت ثانویه مراد باشد، ابتدا و انتها مشخص می‌شود. این هم قرار است به دوازده تقسیم شود. یعنی یک مقدار بعید به نظر می‌رسد که بخواهد پانزده روز بین دوتا تقویم شمسی فاصله باشد.

استاد: نه. شما تاریخ تقویم‌ها را بخوانید. زمانی بود، نمی‌دانم کدام یک از اینها بود که شانزده روز به نظرم از تقویم حذف کردند. یعنی طوری می‌شود که خرد خرد این مقدار کم است اما در سال‌های بعد به  هم که نمی‌خورد یک روز. بعد ببینند همینطور همین بهم خورد. می‌دیدند به هم خورد. مجبور می‌شدند دوباره این کار را انجام بدهند. لذا مانعی ندارد که خرد خرد در طول این سال‌ها، این پانزده روز جلو یا عقب آمده باشد. اما اصل مبنای تقویم، چون کبیسه را حساب نمی‌کردند چنین می‌شد. کما این که الان ما اگر کبیسه را حساب نکنیم، چهار سال یک بار، اسفند ماه را سی روز نگیریم، بعد از چند سال چه می‌شود؟ هر چهار سال می‌شود یک روز. سی روز آن می‌شود صد و بیست سال. بعد از صد و بیست سال یکدفعه می‌بینید تقویم یک ماه جابجا شده است. می‌گویید چطور می‌شود یک ماه جابجا شود؟ چون خرد خرد حساب نکردند. حالا تاریخ تقویم را ببینید جالب است. به نظرم شانزده در ذهنم است. یک شانزده روزی را به دستور سلطان حذف کردند تا مثلاً جفت و جور شود. دقیق یادم نیست.

شاگرد: کبیسه که داشته‌اند.

استاد: ببینید کبیسه فقط با یک روز، بخشی از آن درست می‌شود. یعنی گاهی کبیسه را اگر حساب نکنیم، صد و بیست سال است. یک کبیسه‌هایی است در پانصد سال خودش را نشان می‌دهد. چون عدد کم است. یک کبیسه‌اش را حساب کردند. یک بخش دیگری از آن باز می‌ماند. این ماه‌ها به نظرم همین بود که آقای بیرشک هم می‌گفتند دقیق‌ترین تقویم را اینها نوشتند. می‌گفت که نمی‌دانم در هر چقدر سال باید یک چیزی را کم کنند، اضافه کنند. حالا آن تاریخ تقویم را من دیگر دنبالش نبودم. همین مروری نگاه کردم و دیدم. ‌

شاگرد: …..چطوری تاریخ می‌زدند؟

استاد: تاریخ نداشتند. می‌گفتند پنجه است. من حتی اوائلی که طلبه شدم این را از حاج آقا علاقه‌بند خدا حفظشان کند شنیدم. حاج آقا این را فرمودند. پنجه هیچ ماهی نبود. پنجه‌ی نوروز بود. پنجه‌ی نوروز یعنی پنج روز مانده است به نوروز که در کبیسه هم بخواهید یا نخواهید، شش روز می‌شد. نمی‌دانم حالا چکار می‌کردند. اسم این، پنجه بود. تاریخ می‌زدند می‌گفتند پنجه. یک و دو و سه و چهار و پنج. پنجه کم بوده است. اینطور نبود که زیاد باشد که نفهمند و در ذهنشان محو شود.

شاگرد: اون که فرمودید در بحار هم هست ظاهرا قبل از رضا خان بوده.

محاسبه ماه‌های رومی در کلمات مرحوم مجلسی

استاد: بله این را هم برخورد کردم. همین که شما گفتید، من این را ظاهراً خودم شنیدم از حاج آقا. غیر از ایشان هم شنیدم. اما همین تازگی در کلمات مرحوم مجلسی هم برخورد کردم که اینطوری سال‌ها را حساب می‌کردند. در همین بحث ما نحن فیه بود نگاه کردید؟

شاگرد: ج55، صفحه 348

استاد: بله، فرمودند که «الرابعة التاريخ الرومي مبدؤه بعد اثنتي عشرة سنة شمسية من وفاة الإسكندر بن فيلقوس الرومي و سنوه شمسية اصطلاحية» . ببینید وقتی که شروع شده است، مبنا بر این بوده است. حالا بعد در اثر آن عدم دقت که حالا می‌گویند. بعد می‌فرمایند: «هي ثلاثمائة و خمسة و ستون يوما و ربع تام»‏ . ربع تام یعنی دقیقاً یک چهارم. «و كذا شهورهم اصطلاحية شمسية و أسماء شهورهم و عددها هكذا تشرين الأول (لا )تشرين الآخر (ل) كانون الأول (لا) كانون الآخر (لا) شباط (كح)»‏. در اصول اُقلیدوس یادتان است دیگر؟ «کح» می‌شود بیست و هشت. «لا» می‌شود سی و یک. «ل» می‌شود سی به حساب ابجد. تعداد روزهای ماه را در بحار می‌گویند. لذا شُباط یا شُبّاط، نمی‌دانم عرب‌ها شُبّاط می‌گویند؟ کسانی که شنیدید.

شاگرد: بدون تشدید می‌گویند

استاد: تموز را تمّوز می‌گویند (با تشدید)؟

 

برو به 0:13:24

شاگرد: بله.

استاد: دیدم تشدید آن را می‌گذارند. «تمّوز لا» یعنی سی و یک روز.« آب لا»: سی و یک روز . «ایلول ل»: یعنی سی روز. «و مستعملو هذا التاريخ يعدون ..» اینها را توضیح می‌دهند که چطوری کبیسه حساب می‌کنند. بعد فرمودند: «و وجدوا الكسر مختلفا في أرصادهم ففي رصد التباني». بحار اشتباه می‌نویسد. «التبانی» می‌نویسد. بتّانی، زیج بتّانی. «ففي رصد التباني ثلاث عشرة دقيقة و ثلاثة أخماس دقيقة». ظاهراً یک جایی بود که این برای ابرخس یونانی قبل از میلاد است. تاریخ رومی‌ها. «و في رصد المغربي اثنتا عشرة دقيقة» زیج مغربی «علی رصد مراغه». رصد مراغه برای کیست؟ برای مرحوم خواجه. زیج آن هم الغ بیگ درست می‌گویم؟ چندتا این زیج‌های است که معروف است در بین کسانی که اهل هیئت و اینها هستند. «علی رصد بعض المتأخرین». آخرین زیجی هم که هست، زیج لویی فرانسوی است. آن هم رصد او است که در هیئت از آن اسم می‌بردند. متأخر است. مرحوم مجلسی او را دیگر ذکر نمی‌کند. «بعض المتأخرین» هم شاید زیج قوشچی باشد که ریاست رصدخانه مراغه بعد از خواجه، به قوشجی رسیده است. همین صاحب شرح قوشجی. او هم به فارسی کتاب هیئت هم دارد که کتاب خوبی هم است و رئیس رصد خانه مراغه، همین قوشجی شد. یک جایی در شرح حال او خواندم که او رئیس رصد خانه شده بود. رصد خانه مراغه که الان هم است. در دل کوه هم است ظاهراً. اینها هرکدام … زیج ایلخانی، زیج الغ بیگ، زیج بتّانی. حالا کدام یک از اینها برای خواجه است… اینجا فرمودند رصد مراغه. «و على رصد بعض المتأخرين … و على رصد بطلميوس … و الفرس من زمان جمشيد أو قبله و الروم من عهد إسكندر أو بعده كانوا يعتبرون الكسر ربعا تاما». دقیقاً می‌گفتند سیصد و شصت و پنج روز و شش ساعت. شش ساعت دقیق که الان می‌بینید کسر دارد.

ابرخس

«ربعا تاما موافقا لرصد أبرخس‏». ابرخس یکی از متقدمین هیویون است. اول کسی است که حرکت دورانی محور زمین را پیدا کرده است و جالب این است که وقتی او پیدا کرد، در شرح حال او گفتند که چون می‌دید رصد او که دقیق هم حساب می‌کرد با رصد اساتید قبل از خودش فرق می‌کند. ببینید پس چه سابقه ای داشته است که رصدها همه مکتوب بوده است. رصد او ماندگار شده است. آنها همه رصد داشتند و از مقایسه رصد… یک جا گفت آنها بد حساب کرده بودند. برای من أدقّ بود. بعد یکدفعه دید این تفاوت در همه جاها است. حس کرد آنها هم دقیق بودند. آسمان تغییر کرده است. ثوابت تکان خوردند. ثوابتی که الان می‌گویند ثوابت که دیگر تکان نمی‌خورند. بعد فهمید ثوابت تکان خوردند. بعد محاسبه کرد و گفت پس ثوابت هم در یک حرکتِ نه اولی؛ در حرکت ثانیه‌ی بیست و هفت هزار ساله(بیست و شش هزار و خرده ای)، طول می‌کشد. در تشریح الافلاک هم بود. در فارسی هیئت هم است تا اینها یک دور بزنند که حالا می‌گویند رقص محوری. یعنی بعداً هم دیدند خودش هم مضرّس است. دور که می‌گردد هیچ؛ علاوه بر آن به حالت تکان تکان دور می‌زند. یعنی تضریس می‌کند. اگر سر محور را روی یک نمودار ببندند، یک دایره رسم نمی‌کند…

شاگرد: سینوسی رسم می‌کند.

استاد: سینوسی هم رسم نمی‌کند. مضرّس است…

شاگرد: زیگزاگی.

استاد: بله زیگزان زن.

شاگرد: تضریس سینوسی است

استاد: یعنی تضریس آن به صورت دنده تیز نیست. تضریس سینوسی است.

منظور این که اینها را ابرخس داشته است که از قدماء بوده است و اینها را او کشف کرده بود. در همان کتاب جغرفیای ریاضی، شرح حال ابرخس و خصوصیاتش هست. در چاپ دوم آن شاید مفصل‌تر بود. حالا هر طوری این کتاب را در کتابخانه‌ها هم پیدا کنید خوب است. ولی بعید است که اصلاً نباشد. چند تاپیشنهاد و درخواست بدهند برای آستان قدس دوباره چاپ می‌کند. خدا رحمت کند یکی از مؤلفینش مرحوم شد. طولی نکشید. آن یکی را هم نمی‌دانم از اساتید مشهد هستند. دوتا هستند. دکتر تقی عدالتی و آن یکی هم یادم نیست. یکی از آنها مرحوم شدند. شاید همین آقای عدالتی مرحوم شدند. آن یکی هنوز هست. می‌شود با مؤلف تماس بگیرند بگویند این کتاب شما نافع است. دوباره چاپ کنید. درخواست بدهد چاپ می‌کنند. کتابی خوبی درآمده بود.

«فالشهور الرومية مبنية على هذا الاعتبار و هذا الرصد و على ما وجده سائر أصحاب الأرصاد فلا يوافق هذه السنة الشمسية». رصدهای دیگر با این تفاوت می‌کند.

بنای اعمال و آداب شرعیه بر فصول و نه شهور رومی

یک عبارت دیگری مرحوم مجلسی دارند. تا اینجا که می‌گویند: «و اعلم». اینها به بحث‌های شرعی مربوط می‌شود. «و اعلم أن كثيرا من الأمور الشرعية منوطة بهذه الشهور». در لسان ادله شرعیه بند شده است به این شهور رومیه. «من الأحوال و الأعمال و الآداب كالمطر في نيسان و آدابه و لا يُعلم». من می‌خواهم بگویم این «لایُعلم» که می‌گویید، خیلی «لایعلم» نیست. این عرض من است. چرا می‌گویم «لایُعلم»؟ وقتی میزان و ضابطه را می‌دانیم چرا بگوییم «لایعلم» و خودمان را سردرگم کنیم؟ «و لا يعلم أن الشارع بناه» یعنی اعمال و آداب شرعی را «على الفصول أو على الشهور». این که فرمودند نیسان در لسان شارع آمده است، یعنی نیسان شهر رومی ولو تکان بخورد به زمستان برود؟ شهر نیسان یا بر فصول؟ آن وقتی که فرمودند، نیسان در اردیبهشت بوده است. منظور شارع هم اردیبهشت بوده است. نه این که ولو نیسان تکان بخورد و جلو برود … مرحوم مجلسی می‌گویند « و لا يعلم أن الشارع بناه على الفصول أو على الشهور و لعل الأول أظهر». به ارتکاز خودشان می‌گویند. یعنی کأنّه وقتی فرمودند آب نیسان، یعنی آبی که در اردیبهشت باران ببارد. باران بهاری. نه این که ماه نیسان بگردد برود در پائیز و آبان ماه و باران آبان ماه منظور باشد. می‌گویند «و لعل الاول» که بناء آن بر فصول است نه بر شهور «أظهر». «فيشكل اعتبار الشهور في تلك الأزمان‏». آن وقت‌ها شهور از زمان‌هایی می‌شود که از بهار بیرون می‌رود. نیسان است؛ اما نیسانِ آن، در دی ماه است. چکار کنیم؟ «یشکل».

می‌خواهم عرض کنم خیلی «یُشکل»ی نیست. یعنی اگر هم ماه تکان خورد، چون مبنای محاسبه حرکت شمس است، معلوم است که مربوط به فصول است. ما در محاسبه اشتباه کردیم. همین که حالا اگر هم بعداً دوباره مراجعه کنید، در تاریخ تقویم بود. نمی‌دانم مثلاً چه زمانی مثلاً سلطان دستور می‌دهد شانزده روز را حذف کنید. چرا این شانزده روز زیاد آمده است؟ خب محاسبه دقیق نبوده است. در طی پانصد ششصد سال، کمتر بیشتر، جابجا شده است. مثل ماه قمری، آنهایی که طبق رصدها است را سی و بیست و نه می‌گیرند. یکی را بیست و نه بگیرید و یکی را سی. دیدید که مرحوم شهید اول ظاهراً در متن شرح لمعه فرمودند: «و لا اعتبار بالجدول»[2]. وقتی می‌خواهد اول ماه ثابت شود، در ثبوت اول ماه، اعتباری به جدول نیست. توضیح دادند جدول چیست؟ همین است که یک ماه سی روز و یکی بیست و نه روز. می‌آید تا آخرین ماه دوازدهم که محرم را اول بگیریم، ماه ذی حجه می‌شود. ماه ذی حجه هم بیست و نه روز می‌شود. اما بعد، در همان ماه‌های قمری، با فاصله طولانی- یادم نیست بیست و یک سال یا هجده سال یک بار – یک ذی حجه ای داریم که باید چکار کنیم؟ یا با فاصله دو و سه، دو و سه… دوباره باید مراجعه کنیم. آنها هم کبیسه داریم. یعنی ذی حجه ای را که بیست و نه می‌گرفتیم، سی می‌گیریم.

 

برو به 0:23:10

حالا اگر یک کسی به این جدول عمل کند، ذی حجه را که باید سی بگیرد، همان بیست و نه بگیرد. خبر نداشته باشد. نتیجه چه می‌شود؟ روایتِ این در وسائل هم بود که حضرت فرمودند: «وَ هَذِهِ‌ مِنْ‌ جِهَةِ‌ الْكَبِيسَة»[3]. راوی آن چه کسی بود؟ سیّاری بود که آقای شعرانی به او ایراد می‌گیرند و می‌گویند این روایت را خودت درست کردی. مضمون روایت را ایشان اشکال می‌گیرند و می‌گویند این زیر سر خود راوی است. او دروغ گفته است و اصلاً روایت اصل ندارد و حال آن که معلوم نیست اینطور باشد. در باب رؤیت هلال است که کبیسه دارد و حتی شهور قمری است.

حالا منظورم این برای تنظیر است. اگر این کبیسه را حساب نکنند چه می‌شود؟ بعد از مدتی می‌بینند ما می‌گوییم اول ماه؛ اما ماه بعد وسط آسمان است. چرا؟ چون کبیسه را حساب نکردیم. مثلاً هر ده سال باید یک روز حساب می‌کردیم. وقتی صد سال گذشت، ده روز اضافه شده است. حالا ما می‌گوییم اول ماه شوال؛ ولی ماه وسط آسمان است. ماه دهم است.

پس عرض من این است که پس این هم مشکلی به شهور رومیه نیست. این که بگویید تکان می‌خورد. نبایستی تکان بخورد. چون ما محاسبه برای شمارش آن را دقیق حساب نکردیم تکان خورده است. وقتی فهمیدیم دقیق نبوده است چکار می‌کنیم؟ همان ماه را نادقیق حساب می‌کنیم. بعد می‌گوییم شارع کدام را اراده کرده است؟! نه. می‌گوییم ما باید محاسبه‌ی خودمان را برگردانیم و دقیق کنیم. این عرض من است.

پس این که می‌گویند این شهور رومیه در سال‌های ماه اینطور شده است، معلوم نیست اینطور باشد. آن پانزده روزی هم که شما فرمودید چطور وسط ماه می‌شود، ممکن است برای آن بوده که ماه قمری هم همانطور شده بود. آن خطبه معروف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «ألا إن الزمان قد استدار‏». عبارت معروف حضرت در همان خطبه حجة الوداع در عرفات بود. «ألا إن الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السماوات و الأرض‏»[4]. حضرت فرمودند امروز که من دارم خطبه می‌خوانم، از آن روز نظم خودش است. یعنی چه؟ یعنی این که « إِنَّمَا النَّسي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْر»[5]. «نسیء» دور می‌زند دیگر. شما با نسیء خودتان بهم زدید. اما امروز که من دارم خطبه می‌خوانم، رسیده است به آن نقطه ای که شما تأخیر انداختید. از حالا دیگر آن را حفظ کنید. از حالا دیگر نسیء، ممنوع. آنها ذی حجه را مرتب می‌انداختند به نظرم در فصل پائیز و آن وقت‌ها بود. همه اینها جلوتر یادم بود. الان که می‌خواهم بگویم از ذهنم رفته است.

لذا دیگر نسیء برداشته شد. معنای آن هم این شد که ذی حجه در کل سال دور می‌زند. ما مشرف بودیم، ذی حجه در زمستان بود. الان آمده است در حدود مهرماه مثلاً یا آبان ماه. چند سال بعد می‌آید در تیرماه. این یعنی نسیء ممنوع. خب این درست است. خودش در سال‌ها دور می‌زند. چرا؟ چون میزانش، شهر قمری است. آنها نسیء می‌دیدند، مشکل داشتند. خیلی سخت بود برای آنها که در تابستان بروند برای عرفات و اینها. نسیء می‌کردند. یعنی مدام ده روز را کم می‌کردند تا همیشه ذی حجه در ماه شاید شاید مهر یا آبان ماه باشد. آنها نمی‌گویند آبان و مهر. آنها می‌گویند میزان و عقرب و قوس. شاید همیشه در برج میزان آن را نگه می‌داشتند که هوا معتدل باشد. نه سرد باشد و نه گرم. خب این غلط بود. چون میزان سال، دورش بر این بود.

حالا عین همین، وقتی میزان شهور رومیه بر حرکت شمس بود، خب ما باید میزان را حفظ کنیم و اگر فهمیدیم که این بیجا بخاطر مراعات نکردنِ کبیسه جای این دارد عوض می‌شود، این را تصحیح کنیم. نه این که بگوییم ماه‌ها که باید بگردد. آن را که دیگر چاره ای نداریم. ما باید حرف شارع را برگردانیم بیاییم منطبق کنیم بر فصول. این هم از چیزی که در ذهن من بود برای اینجا.

شاگرد: اینطور نبوده است که بعضی از  روایات بر اساس همان چیزی که در ذهن عرف بوده است بیان  شده باشد نه بر واقع قضیه؟

استاد: منظور شما از واقع یعنی چه؟

شاگرد: یعنی اینها اشتباه می‌کردند. درست محاسبه نمی‌کردند. این را الان درست می‌دانستند. این درواقع یک طریق بود و می‌خواست بگوید الان در این زمان، این موقع این کار را بکنید. نه این که نیسان واقعی را حساب کنید.

استاد: «نیسان» وقتی حضرت فرمودند، همان‌طور که مرحوم مجلسی فرمودند، اماره بود برای فصل. یعنی برای زمان، طبق گردش شمس. نه برای زمان به عنوان لفظ نیسان هرچه گفتید. که وقتی رفت جلو بگوییم باران باید همراه نیسان جلو برود و عرض من این است که وقتی این را می‌دانیم، دیگر «لایُعلم» چیست؟! ما می‌دانیم این نیسان، اماره بوده است. بنابراین ما باید نیسان را که جلو رفته است تصحیح کنیم. باید برگردانیم بگوییم دقیق محاسبه نمی‌کردید. مقصود خودم را نمی‌دانم می‌رسانم یا نه؟ این‌که رفتنِ سال را برگردانیم. نه این که او را رها کنیم برود و همان محاسبه نادقیق هم که طبق قدیم که بوده است، اجازه بدهیم برود. خودمان هم بگوییم متحیر هستیم و نمی‌دانیم منظور شارع چه بوده است!

شاگرد: یعنی ما یک ملاک و معیار اصلی در یک تقویم داریم که درواقع روش محاسباتی دارد

استاد: بله و عرض من این است که می‌دانیم کلام شارع ناظر بوده است به میزان آن سنه؛ نه این‌که اشتباه روش محاسباتی آن هم منظور نظر شارع باشد!

شاگرد: یعنی عرف آن وقت یک نیسانی را می‌شناخت و همان ماه در ذهنشان بوده

استاد: بله می‌شناختند و آن به این زودی‌ها عوض بشو نبود. بعد از هفتصد سال معلوم می‌شد محاسبه ما نادقیق بوده است و جای آن عوض شد.

استاد: یعنی مثلاً همان وقت حضرت به آنها تعلیم داده است که روز هفتمِ نیسان مثلاً روز حجامت است. چنین تعلیمی را به این‌ها داده باشند. آن وقت در زمستان آیا به این عنایت داشتند که الان تغییر کرده است.

استاد: آن زمان که نمی‌توانستند عنایت داشته باشند.

شاگرد: یعنی آن زمان شاید اشتباه حرکت می‌کردند؟ یعنی در همان زمستان این کار را می‌کردند یا می‌گذاشتند در اردیبهشت؟

استاد: اگر در زمستان بود که حضرت گفتند، خب زمستان انجام می‌دادند.

شاگرد: نه. فرض کنید نیسان واقعی را حضرت فرمودند.

استاد: نه! نه این که حضرت نیسان واقعی را بگویند و بگویند خودتان بروید محاسبه را عوض کنید. این منظور من نبود. حضرت نیسان محل محاوره را گفتند. اما در کلام ایشان، نیسان اشاره بود به سنه‌ی رومی؛ اما محتوای آن و با آن میزان. نه اشاره بود به محتوای سال به اضافه محاسبه غلط! این عرض من است. منظور حضرت هم همان نیسانی بود که می‌فهمیدند. اما این نیسان، نه نیسانی با روش محاسبه غلط که بعد از هفتصد سال جای آن عوض می‌شود.

 

برو به 0:31:13

تنظیر بحث بر روایت

موضوع احکام شرعی با توجه به جا به جایی بروج

حالا من آن را تنظیر کنم. در مباحث هیئت هم بود. الان امام علیه السلام می‌فرمایند: إذا کان القمر فی العقرب، مثلاً نکاح نکن. سفر نرو. این «إذا کان القمر فی العقرب» یعنی چه؟ بحثش بود. یعنی «إذا کان القمر فی برج العقرب» یا «فی صورة العقرب»؟ خب یک زمانی است که این دوتا (برج و صورت)یکی است. یعنی چه؟ یعنی وقتی که خورشید در برج عقرب می‌آمد، آبان ماه بود. جای آن هم عوض نمی‌شد. اعتدالی هم تکان نمی‌خورد. همان بیست و هفت هزار سال. اما وقتی هزار سال رفت، الان مثلاً حلول شمس به برج حمل که به آن اعتدالی می‌رسد، ما می‌گوییم شمس حلول کرده است در برج حمل که اول فروردین است. درست هم می‌گوییم. اما نقطه‌ی اعتدالی، واقعیِ آن، شاید در دو درجه یا هفت درجه برج حوت است. یعنی نسبت به آن بیست و هفت هزار سال، حدود یک برج جا عوض شده است. ما می‌گوییم شمس در برج حمل؛ اما اگر برویم ستاره ها را ببینیم، می‌بینیم در صورت فلکی حمل نیست. در برج حمل است. یعنی آن زمان، برج و صورت معادل بود. در اثر حرکت بیست و هفت هزار ساله، الان یک برج جای آنها عوض شده است.

شاگرد: علامت با ذو العلامت از همدیگر (جدا)شدند.

استاد: بله. برج حمل یعنی محاسبه ما. طبق زیج‌ها اسم آن را می‌گوییم. اما این برج باید راست صورت فلکیه حمل باشد. در اثر حرکت بیست و هفت هزار ساله، جای این عوض شده است. یعنی الان در برج حوت است. مقابل ماهی است. شمس، مقابل صورتی فلکی حوت است؛ اما اول فروردین است. ولی طبق محاسبه می‌گوییم شمس در برج حمل تحویل پیدا کرده است و درست هم می‌گوییم. یعنی در خارج، شمس در صورت حوت است؛ اما حلول کرده است در برج حمل. چون حدود بیست و هفت روز جای علامت و ذو العلامة عوض شده است. هم ما درست می‌گوییم و هم او. هم حلول کرده است در تحویل سال به برج حمل. راست می‌گوید؛ اما برج نه صورت. اگر می‌خواهید ببینید وقتی حلول می‌کند به برج حمل، هنوز بیست و هفت روز مانده است تا حلول کند در صورت حمل.

شاگرد: اگر خود صور فلکیه جابجا شوند چطور؟

استاد: جابجایی خود صور فلکیه به همین صورت است دیگر. بیست و هفت هزار سال، یک دور می‌زنند. چهل و هشت تا، پنجاه تا صورت فلکیه است. دوازده تا از این صورت‌های فلکی در کمربند منطقة البروج هستند.

شاگرد: هرکدام از صور فلکیه که با پدیده‌های زمینی خیلی ارتباط پیدا نمی‌کنند. باید ببینیم ملاک کدام است. مثلاً فرض کنید حمل را در همیشه همان ابتدای بهار بگیریم؟یعنی جایی که اعتدال بهاری است بگیریم؟

استاد: این که همیشه است.

شاگرد: همیشه اینطور است؟

استاد: بله. الان هم همین است. یعنی در زمان ما بهار وقتی توپ در می‌کنند که سال تحویل شد، یعنی الان شمس آمده است در درجه دوم یا سوم یا هفتم برج حوت که  الان دقیق یادم نیست. به نظرم سوم است.

شاگرد: حوت برج یا صورت؟

استاد: حوت صورت. اما ما روی حساب محاسبه قدیم می‌گوییم برج حمل. درست هم می‌گوییم. یعنی می‌گوییم شمس حلول کرده است در اول درجه برج حمل. اما این برج یعنی رصد و محاسبه و زیج.

شاگرد: رصد و محاسبه، اگر واقعاً هم همینطور باشد. یعنی واقعاً نقطه اعتدال بهاری باشد.

استاد: اگر نقطه اعتدال بهاری بخواهد حلول کند در برج حمل، الان می‌شود حدود بیست و هفتم فرودینِ ما. یعنی باید نوروز، بیست و هفتم باشد و حال آن که بیست و هفتم فروردین واقعاً نوروز گذشته است.

شاگرد: بالاخره کدام می‌شود؟ اعتدال بهاری است یا صورت است؟

استاد: اعتدال بهاری. اعتدالی بهاری است که فصل را راسم است. اما روی محاسبه، یعنی ما الان غلط می‌گوییم.

شاگرد: هم محاسبه غلط می‌شود و هم صورت غلط می‌شود.

استاد: الان هم به هم نخورده است. این که می‌گویم غلط می‌شود یعنی جایش با واقعیت … ببینید! ما یک محاسبه انجام می‌دهیم. ما که می‌گوییم شمس حلول کرده است در برج حمل، راست می‌گوییم. چرا؟ چون منظور ما از برج یعنی آن سی درجه مقابل صورت فلکی حمل که محاسبات ما با آن انجام شده است؛ اما او که نمی‌ایستاده. او دارد تکان می‌خورد. یعنی نقطه اعتدال بهاری هر سال یک مقدار جلو می‌رود به طرف غرب. از شرق به غرب نمی‌رود. از غرب به شرق می‌رود. برعکس است. حرکت ثانیه است. تمام حرکات ثانیه برعکس است. خورشید حرکت اولی است، از شرق به غرب است. این، حرکتِ ثانیه است و لذا اگر مثل حرکت روزانه خورشید بود از حمل می‌آمد به طرف ثور. در حالی که برعکس است. از حمل رفته است به طرف حوت. اینطور برمی گردد.

حالا منظورم این بود که الان وقتی حضرت فرمودند: «إذا کان القمر فی العقرب»، ما می‌گوییم یعنی فی برج العقرب ولو بعد از سه هزار سال جای آن عوض شود؟! وقتی قمر حلول می‌کند در برج عقرب، هنوز در صورت اسد است. کما این که الان بیست و هفت درجه جای آن عوض شده است. یعنی وقتی قمر می‌آید در برج عقرب، هنوز خودش در صورت میزان است دو روز و نصفی بعد از آن تازه می‌آید در صورت عقرب. تقویم‌های دفتری را اگر ببینید، تذکر می‌دهند. می‌گوید قمر در برج عقرب، قمر در صورت عقرب. تفاوت بین ساعات آن هم فرق می‌کند. خب این را بحث کردند. الان در عروه و … می‌گویند همان برج. می‌گویند ظاهر برج است و فتوا بر این است. مرحوم مجلسی در بحار بحث کرده بودند. به خیال من می‌رسد همین بحث من آنجا هم است. وقتی حضرت می‌گویند قمر در برج عقرب، یعنی چون ما محاسبه زیجات را بر برج گذاشتیم و این محاسبات اگر بخواهد باقی بماند جای آن عوض بشود، شارع هم همان محاسبه‌ی ما منظورشان بوده است؟ یا این یک امر تکوینی را به ذهن می‌رساند که منظورِ حضرت از «العقرب» یعنی صورت عقرب. پس اگر جای این عوض شود، شما همان صورت را محاسبه کنید نه این که به زیج مراجعه کنید و بگویید قمر در برج عقرب است؛ ولو در صورت عقرب نیست. اینطور به خیال من می‌رسد.

شاگرد: ولو این که اول اعتدال بهاری، اول حمل هم نیست. یعنی خود صورت با واقع هم یک تفاوتی دارد.

استاد: بله. مثلاً اگر حضرت فرمودند حلول شمس در حمل، یعنی بیست و هفتم فروردین.

شاگرد: بیست و هفتم یا مثلاً فرض کنید سیزدهم.

استاد: با فاصله هرچه.

شاگرد: منظورم این است که می‌خواهم این مشخص شود. ما سه تا بحث داریم. اول یک محاسبه داریم. یک نقطه اعتدال بهاری واقعی داریم.

استاد: یک محاسبه اشتباه داریم و یک درست. این را هم بگوییم نماند. این برج‌ها اشتباه نیست. این محاسبات زیجی که برج‌ها تکان می‌خورند، اینجا از اشتباه نیست. اینها از واقعیت کار است که آنها تکان می‌خورند. ولی آن کبیسه‌ها از اشتباه محاسبه است. حالا بفرمائید.

شاگرد: یعنی ما درواقع الان، اول اعتدال بهاری را فکر می‌کردیم که مثلاً اول فروردین است.

استاد: اول فروردین که هست. الان این تحویلی که می‌گویند درست است. این غلط نیست.

شاگرد: خب پس دقیقه.

استاد: بله. ولی وقتی که توپ در می‌کنند، خود نقطه اعتدال بهاری که بهار را آغاز کرده است، درجه سوم حوت است. ولی ما چه می‌گوییم؟

شاگرد: با صورت فلکی نمی‌خواند.

استاد: بله. ما می‌گوییم حلول کرد در حمل. سوم حوت است که! می‌گویند بله، ما می‌گوییم حلول کرد در برج حمل اما او در درجه سوم صورت حوت است.

شاگرد: ملاک را گذاشتیم شروع اعتدال بهاری.

استاد: چه زمانی این زیج شروع شده است؟ دو هزار سال قبل در زمان ابرخس که نقطه اعتدال بهاری در حمل بوده است. می‌گفتند پس شمس حلول کرد ،نقطه اعتدال بهاری حلول کرد، در برج حمل و گفتند این ابتدای بهار است. همین هم محفوظ مانده است. اما الان یک صورتی است. وقتی می‌گوییم برج حمل، با واقعِ آن تکان نخورده است. یعنی الان نقطه اعتدال بهاری آمده در سوم حوت. اول بهار هم است. درست است. اما ما برای این به قول معروف، کانورتر (convertor) داریم. بجای این که بگوییم حلول کرد در سوم حوت، می‌گوییم حلول کرد در اول حمل. طبق آن جدول‌هایی که از دو هزار سال پیش‌تر داشتیم.

شاگرد: بحث شهور را به فرمایش حضرتعالی بایستی جدا کنیم از فصول.

استاد: منظور شما ازشهور، ماه‌های قمری است؟

شاگرد: هم قمری و هم شمسی.

استاد: بروج بگویید. الان اصطلاحاً می‌گویند ماه و برج. به خرداد و اینها می‌گویند برج.

شاگرد: باید حساب بروج و شهور را از فصول و یک سال شمسی جدا کنیم.

استاد: بروجی که الان داریم، با فصول همراه هستند.

شاگرد: با صور فلکی

استاد: احسنت. باید حساب آنها را از صور فلکی سوا کنیم. یعنی بهار ما بهار است. اما بهاری که وقتی که می‌گفتیم انتظار داشتیم در بهار ما، خورشید در صورت فلکی حمل باشد. اما عملاً اگر برویم نگاه کنیم می‌بینیم نیست. یعنی تطبیق این بروج و فصول با آن صور، آنطور که آن وقت بوده است، تکان خورده است. دو هزار سال گذشته است. بیست و هفت درجه جای آن عوض شده است.

شاگرد: این که در روایت داشتیم «و هذا شهر نيسان المبارك فصمه لي‏». این نیسان چیست؟

استاد: آن زمان حضرت آدم بوده است. فصمه خطاب به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام بود.

شاگرد: این نیسان هم الان خیلی جایش فرق کرده است با آن نیسان.

استاد: بله. آن را ما خیلی اطلاع نداریم که قضاوت کنیم تغییر کرده یا نکرده است. این محاسبات ربع تام از چه زمانی بوده است؟. چون گاهی یک اشتباه از یک مرحله‌ای شروع می‌شود. عده‌ای ناآگاه مطلع نبودند، کار از دست اهل فن درمی رفت. ربع تام می‌گرفتند. می‌گفتند این که چیزی نیست مثلاً. در کتاب‌ها هم اگر بوده است اغماض می‌کردند. آن را ما خیلی مطلع نیستیم که قضاوت جزمی بکنیم.

شاگرد: «فصُمه» یعنی آنوقت نیسانی که اصل کاری است.

استاد: یعنی روزه را طبق ماه شمسی بگیرند؟ یا آن وقت با ماه مبارک رمضان همراه بوده است و معرِّفش و ما به المعارفِ آن، کلمه نیسان شده است؟ روی این باید بیشتر فکر کنیم یا تفحص کنیم و شواهدی برای آن پیدا کنیم. الان زود قضاوت کردن راجع به آن خیلی سخت است.

 

برو به 0:42:53

شاگرد: اگر این بوده باشد، یک مقدار تفرقه بین بعضی از احکام شرعیه زیر سؤال می‌رود که چرا بعضی از مستحبات…

استاد: دور گشتنش در روایت است. حضرت فرمودند: «ادوار و اکوار». در خطبه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. دور چند هزار سال است و کُور بیشتر است. یعنی همین حرکت‌های دورانی زمین، بیست و هفت هزار سال و … اشاره‌ای در روایات شده است.  «إذ الشمس کوّرت»، «کوّرت» را معنا می‌کنیم «انکدرت». اما قرآن است دیگر. چندتا معنا دارد. یکی از معانی تکویر را مفسّرین می‌گویند: «کوّرتُ العمامة». این عمامه را که می‌گیرید می‌پیچید، این تکویر است. تکویر، منکدر شدن نیست. کوراً بعد کور. مثل جدولی که دور می‌زند و دور جدیدش می‌رود روی دور قبلی . این می‌شود کور. اگر دایره بزنید، دقیقاً بیاید قوس شما وصل شود به نقطه شروع، این می‌شود دائره. اما اگر وقتی دور می‌زنید، نقطه پایانی شما برود بالاتر از نقطه‌ی شروع شما، این می‌شود کور.

شاگرد: حلزونی شود.

استاد: حلزونی شود، بله. اینها می‌شود کور. حضرت دارند. اشاره‌ای هست در کدام خطبه، نمی‌دانم. در مناقب بود که الادوار و الاکوار یا کلمه الاکوار که کور و دور. تعیین سال هم برای آن شده است. حتی برای آن سال‌هایی که برای ظهور حضرت بقیة الله صلوات الله علیه است، آن را هم دارد که یک عددهایی حضرت فرمودند که ده هزار… خیلی جالب است. من کنارخلاصة الحسابم یادداشت کردم از روایات. حالا ما می‌گوییم «میلیون» و با آن انس گرفتیم. میلیون و میلیارد هم از آنجا آمده است. میلیون آنها هم میلیون نیست. چرا؟ چون خود «میل» آنها به معنای هزار است. میلیون یعنی وصل کنی به هزار. میلی متر یعنی یک هزارم متر. چون متر یک واحد بوده است، میلی به معنای درصد هزارشان است. اما همین‌ها در روایات برای ده هزار و صد هزار هست. یکی از اینها که الان یادم آمده، «فئام» است. سه چهارتا است که واحدهای عددهای بزرگ است که در روایات است. در جلد 52 بحار چندتا از آنها است. حضرت فرمودند فرزند ما ظهور نمی‌کند حتی این که دور او کامل شوند. عشرة فئام، اینطور به نظرم. بعد راوی می‌گوید فئام چیست؟ حضرت فرمودند ده هزار. صد هزارتا را شما یادتان است؟

حالا من که این را گفتم، آمدم شوخی‌اش را بگویم، رفتیم در حرف‌های دیگری. «آفة العلم النسیان». خب این هم قدرت نمائی خداست. ما علم آن را نداریم؛ اما آفت آن را داریم. «آفة العلم النسیان» چطور می‌شود علمش نیست؛ اما آفتش هست. منظور این که قوام این مباحثه هم به حافظه است؛ ولی حالا ما اینطور شدیم. الحمدلله.

شاگرد: اینجا منظور حضرت یاران حضرت است یعنی ده تا صد هزار نفر؟

استاد: غیر از آن سیصد و سیزده نفر. یعنی مراحل ظهور حضرت. با حضرت، سیصد و سیزده نفر می‌آیند؛ بعد مقدمات ظهور فراهم می‌شود. باز ولی صبر می‌کنند تا عده‌ی لشکر اضافه شود و ملحق شوند.

تفاوت اختلاف در بروج با اختلاف در محاسبه ماه‌های رومی

شاگرد:  این مسئله قمر در عقرب که متفاوت شد با مسئله نیسان. چون این یک محاسبه اشتباه بود؛ اما آن یکی …

استاد: بله. اگر حضرت فرموده بودند: «إذا کان القمر فی برج العقرب» …

شاگرد: شاید عقرب این‌قدر متداول بوده است به عنوان برج که مثل اسم ماه شده باشد. یعنی این احتمال نمی‌رود؟ درواقع این شاید برگردد به این که این کراهت، آثار اجرام سماوی است که بگوییم در صورت فلکی است؟

استاد: اینطور به ذهن من می‌آید؛ وقتی می‌گوید: «إذا کان القمر فی العقرب» یعنی إذا کان القمر در برج زیجات در عقرب؛ ولو وقتی در خارج نگاه می‌کنید در برج اسد است!

شاگرد:  ولی خب منطبق با یک فصل شمسی هست. یعنی باز چیز صادقی است. مثل آن نیست که در محاسبه‌اش اشتباه شده. یعنی اگر هم یک اثر تکوینی در عالم باشد، یک چیز قابل قبولی است.

استاد: بله، درست است. این تفاوت است. لذا هم فتوا بر طبق آن است. وقتی بگوییم «إذا کان القمر فی برج العقرب»، از نظر سال شمسی ثابت می‌ماند. این درست است. یعنی شما الان به راحتی می‌توانید محاسبه کنید. تا بگویند قمر در برج عقرب است یا نیست، سریعاً محاسبه می‌کنید ببینیم چه ماهی از سال است. مثلاً اگر دیدید آبان ماه است، سریعاً می‌گویید که اواخر ماه، بیست و هشتم یا بیست و نهم، قمر در عقرب است. چرا؟ چون می‌دانید خورشید در ماه آبان، در برج عقرب است. خب چه زمانی از ماه هست که ماه هم نزدیک خورشید می‌آید؟ بیست و هشتم و بیست و نهم ماه. فوری می‌گویید همان وقتی که ماه کنار خورشید می‌آید، پس در برج عقرب هم است. محاسبه آن روشن است. سریع این را می‌توانیم محاسبه کنیم. اما در عین حال وقتی فاصله آن را بدانید، صورت‌ها را می‌توانید محاسبه کنید. آن را هم باز می‌گویید با فاصله مثلاً دو روز. چون می‌دانید قمر از هر برجی حدوداً دو روز و نیم رد می‌شود. خب اگر سی روز بین صورت با آن دوتا فاصله است، شما می‌گویید حالا که آمد در برج عقرب، دو روز و نصف بعد از آن در صورت عقرب است.

شاگرد: «فئام» یک «مأة ألف» دارد.

استاد: مأة ألف، صد هزار.

شاگرد: یک «ألف ألف» هم دارد.

استاد: یک میلیون؟

شاگرد: ظاهراً. در تهذیب، باب صلاة غدیر، یک جایی ثواب را می‌شمارند بعد می‌فرمایند: «قال أ تدري كم الفئام قلت لا قال مائة ألف‏مأة ألف»[6].

استاد: صد هزار. واحد صد هزار. ولی چون معروف نبوده است حضرت توضیح می‌دهند. اختلاف نسخه‌ها هم برمی گردد به این که فراموش کرده بود. راوی اشتباه کرده است.

شاگرد: در بحار هم هست.

شاگرد: وضع این در عرب بوده است؟

 

برو به 0:49:36

استاد: نه. وضع معلوم نیست این وضع عرف عام باشد. حضرت خبر می‌دهند از یک لغتی از اهل بیت، یعنی لغت وحیانی. کأنّ اینطور و الا عرف باید بدانند.

شاگرد: در بحار هم هست که می‌فرماید: «حتى يتعلق بها أكثر من ألف فئام و ألف فئام قالوا و كم فئام واحد قال ألف ألف»[7]‏. اینجا هم آمده است. یک جای دیگری روایت ظاهراً نبوی است. آنجا هم گفته است: «قالوا و كم فئام واحد يا رسول الله قال ألف ألف‏ ألف ألف»[8] آنجا هم دارد.

استاد: حالا می‌شود روایات را کنار همدیگر بگذاریم ببینید کدام یک بیشتر و متعین است. ممکن است به لغت هم وقتی مراجعه کنید، در لغت هم باشد. نشده است که من تحقیق آن را بکنم که در کتاب‌های لغت هم «فئام» را گفتند یا نگفتند.

شاگرد1:  در این قمر در عقرب احتمال دارد واقعاً صورت، منظور حضرت بوده. چون این از امور واقعیه است و اثر تکوینی دارد.

استاد: اگر منظور امور واقعیه است نباید برج باشد. منظور من این است. در همین جلد 58 بود که مرحوم مجلسی هم این بحث را مطرح کردند. عرض من این است که اگر می‌گوید: «إذا کان القمر فی العقرب» یعنی فی صورة العقرب. به خیال من می‌رسد مرحوم مجلسی هم آنجا همین را تقویت کرده بودند که یعنی صورت.

شاگرد2: برج هم واقعی است.

استاد: برج واقعی است. اما طبق یک زمانی است که اینها برابر همدیگر بودند.

شاگرد: نه، منظورم این است که اصلاً اسم عقرب را الف بگذارید. یعنی عقرب، علم شده است برای آن زمان. ولی یک زمانی است که واقعاً در یک جای ثابتی در سال شمسی است و می‌تواند اثر تکوینی هم داشته باشد.

استاد: درست است. آن زمانی که امام علیه السلام گفتند: «لاتسافر إذا کان القمر فی العقرب»، این درست است که مطابق با یک روزی از سال شمسی هم بود و ثابت هم می‌ماند به این صورت، اگر برج باشد.

شاگرد: ممکن است اثر تکوینی هم داشته است. یعنی این موقعیت از سال شمسی، اثر تکوینی داشته است.

استاد: خب چرا می‌گویند عقرب؟

شاگرد: اسمش  شایع شده بود. چون اسم دیگری برای این برج نداشتند. برای این زمانِ شمسی، اسم دیگری که نداشتند.

استاد: یعنی شما می‌خواهید بگویید منظور حضرت از عقرب، عقرب نبوده است. معرفیتِ صرفه‌ی آن زمان بود. به این صورت؟

شاگرد1: بله. چون یک وقت است مثل آن محاسبه اشتباه است که می‌گوییم این اصلاً نمی‌تواند اثر واقعی داشته باشد. اما این نه. یک زمان ثابتی است. حالا به چه شکلی این را باید بیان می‌کردند؟ شاید عرفی ترین شکلِ آن این بود که همان اسم برج عقرب را بیاورند. چون حالا اسم دیگری رایج نبوده است نزد آنها.

کشف برخی فتاوی از فرهنگ شیعی

شاگرد2: اینجا هم جای این نیست که برویم دنبال ظهورات و اینها. بحث واقعی است. می‌گوید این اثر تکوینی دارد. نکن که اینطور نشود. بحث شرعی که نیست. بایداحتیاط شود.

استاد: خب حالا احتیاط که سهل است، برای عمل است. اما این که در کتب فقهاء آمده است. خیلی روایات است به عنوان فتوا در کتب اصحاب ذکر نشده است؛ اما اصحاب بر طبق این، فتوا به کراهت دادند. این بحث است.

شاگرد2: یک بحث کلی تر از این دارد که اصلاً فتوا به کراهت فهمیده می‌شود یا یک امر تکوینی را فرمودند؟

استاد: خیلی از کراهات اینطور هستند. شما اگر اینها را بگویید پس ده‌ها کراهتی که در فقه هم تابحال گفته شده همین‌طور است.

شاگرد: این سخن در همه‌ی آن موارد هم می‌آید.

استاد: خب اگر آمد، باید دید خودمان را عوض کنیم. یعنی بگوییم آن حکمت کراهت است و نه علت کراهت. یعنی وقتی امام علیه السلام گفتند این کار را نکن، حکمتش می شود . اما معنایش این نیست که من کاری ندارم. منِ شارع، جعل حکم کراهتی نکردم. فقط یک چیز تکوینی برای شما است.

شاگرد: چرا؟

استاد: آن حکمت بود. یعنی حکمت جعل حکم به کراهت بود. چون حکمت بود؛ ولی دیگر جعل شد.

شاگرد: خب چرا؟ این جعل کراهت دلیل می‌خواهد. ما باید ثابت کنیم بخاطر آن نبوده است. می‌خواسته یک إعمال شرعی هم بکند. همین‌قدر را می‌رساند و بیشتر از این را نمی‌رساند.

استاد: طبق مذهب امامیه می‌گویند احکام فقهیه تابع مصالح و مفاسد هستند. پس کل آن می‌شود هیچی. گفتند می‌خواهی برسی و نمی‌خواهی نرس. ارشاد به آن مصلحت و مفسده است.

شاگرد: ما نمی‌گوییم مثبت آن است. ولی مثبت اینطرف هم نیست. می‌گوییم باید یک دلیل دیگری برای کراهت آن بیاوریم. این که می‌گوید مطابق با واقع اینقدر دارد، حالا حتماً این لزوماً کراهت دارد. این دلیل می‌خواهد.

استاد: «من لم یصل صلاة الظهر یدخل النار». بگوییم این دلیل نمی‌گوید شما بخوان! می‌گوید اگر نخواندی، آتش است. خودت می‌دانی. می‌شود اینطور بگوییم؟!

شاگرد: نه، ولی مثلاً حضرت می‌فرمایند «لم یر الحسنی». دیگر صورت قشنگی پیدا نمی‌کنی مثلاً اگر قمر در عقرب باشد.

استاد: بله گفتم. نکته مهمی بود. در آن جایی که در کتب فتاوا، فتوا بر طبق یک روایت نیست، ما حرفی نداریم. خیلی روایت است که همین‌طور است که شما می‌گویید.اما یک چیزی است که مرام یک طائفه بر این می‌شود که از روز اول، به قلم علماء آنها چه می‌شود؟ تلقی آنها از یک فرمایش امام، انشاء حکم است. نه فقط یک چیزی که این را بدان که اینطور است. این را بخور، مثلاً فلان خاصیت را دارد. اگر نیامده بود که حرفی نبود. می‌گفتیم فقط یک نحو ارشاد است. اما در کتب فتاوا، یعنی فتاوای اصحاب یک ارزشی برای خودش دارد. ارزشی که نه فقط ارزش تبرک و تیمن و تجلیل از آنها باشد. ارزشی که کاشف از یک فرهنگ است. یعنی وقتی یک عالم در یک محیطی که شیعه بودند، با اهل بیت محشور بودند، می‌آید یک روایتی را تبدیل می‌کند می‌گوید: «یُکره»، یعنی ما این را به عنوان یک امر مولا که از آن پرهیز می‌کنیم با آن معامله کردیم. نه فقط با یک تذکر مولا که این خوب است و مثلاً این را بخور، استحباب دارد. شب جمعه انار بخور. تمام شد. گفتند بخور، خوب است. اما این که مستحب است بخورید … اما یکدفعه می‌بینید در مفاتیح، یک کتاب آداب شرعی به عنوان استحباب می‌آید. یعنی یک فرهنگ می‌شود. این را نمی‌توانیم همینطور راحت بگویم این فرهنگ اشتباه شده است. فرهنگ به این زودی‌ها اشتباه نمی‌شود. یعنی مؤونه بیشتری می‌برد. این عرض من است.

شاگرد: ….تصور خودشان اینطور فکر می‌کردند نوشتند. معلوم نیست که این صحیح باشد. درست است فرهنگ است اما چون تمامشان میل کردند به این سمت. مثلاً دیدند روی او زرد است. حضرت فرمودند کباب بخور. این را گفتند مستحب است کباب بخورد

استاد: دارند این فتوا را؟

شاگرد: آقایان اینطور می‌گویند.

استاد: «یُستحب» دارد؟

شاگرد: در وسائل دارد که رفت گوشت خورد. حضرت فرمودند نه، کباب بخور.

استاد: صاحب وسائل چه عنوانی دارند؟ اینها برای ما مهم است. مثلاً استحباب اکل الکباب؟ یا این که مثلاً برای این، کباب بخورد؟ این عنوان مهم است. علاوه بر این که خب صاحب وسائل متأخر هستند. منظور من ایشان نیست. باید ببینیم استحبابی که ایشان می‌گویند ناظر است به حرفِ چیزی که ریشه دار است نقل دارد می‌دهد فرهنگ طائفه شیعه را که با اهل بیت محشور بودند و حرف‌ها را از اهل بیت می‌گرفتند و برای همدیگر نقل می‌کردند و در کتاب‌ها می‌نوشتند، آن فرهنگ برای ما نقل شده است یا نه؟

شاگرد3: دایره این مستحبات و مکروهات شامل تکوینیات نمی‌شود؟

استاد: چرا.

شاگرد: یعنی اگر یک مصلحتی در یک امر تکوینی باشد، این عند الله مستحب نیست؟ این مطلوب خدا نیست؟

عدم کفایت ملاک از جعل

استاد: نه.  مطلب این است که هرکجا ما ملاک داریم، یکفی عن الجعل یا نه؟ این را نه. جلوتر هم عرض کرده بودم اینطور نیست. ما هرکجا ملاک واقعی داریم، اینطور نیست که کافی از انشاء و جعل باشد. خود جعل و انشاء، یک مؤونه حقوقی اضافه است. حتماً کار داریم با آن. به عبارت دیگر، تقرب ملاک که می‌گفتند، صرفاً ملاک برای همه جا نیست. مرحوم آقای صدر در حلقات داشتند. برای جعل چه گفتند؟ گفتند ملاک و اراده و برای جعل یک تعبیری کردند که این جعل، حالت تشریفاتی دارد. ملاک بوده است، اراده هم کرده است، بعد می‌گوید: «جعلتُ الوجوب». همانجا من عرض می‌کردم نه. با وجود ملاک و اراده، باز هم جعل، صرف تشریفاتی نیست.

 

برو به 0:59:09

شاگرد2: پیدا شد

استاد: بخوانید. از چیزهای جالب اینجاست.

استاد: «بَابُ‌ اسْتِحْبَابِ‌ أَكْلِ‌ اَلْكَبَابِ‌ لِلضَّعِيفِ‌ الْقُوَّة» بعد فرمودند «أَكْلُ‌ الْكَبَابِ‌ يَذْهَبُ‌ بِالْحُمَّى»[9]. فرمودند مستحب است که کباب بخورد.

استاد: حالا همین استحبابی که ایشان گفتند – البته صاحب وسائل، عناوینشان، فتاوایشان است – اگر ریشه دار باشد این استحباب و در کتاب‌های قدیم هم باشد، در کتب اصحاب، محل عنایت بوده است به این که بگویند «یُستحب»، این کاشف از همان است که من عرض کردم که بین شیعه فقط به عنوان یک روایت در کتاب نبود. شما الان ببینید! مادر و بچه برای همدیگر حرف می‌زنند. یعنی یک چیزی که مستحب است، از طفولیت می‌شنود. همینطور برای همدیگر نقل می‌شود. الان این آب نیسان. آب نیسان چه کسی است بگوید مثلاً ده ساله بود و نشنیده است؟ کسی که در محیط باشد، می‌شنود. منظور من این است از این که همینطوری نمی‌شود یک ارشاد امام باشد؛ بعد بشود فرهنگ و استحباب بشود. مؤونه بیشتری می‌طلبد.

شاگرد: یک نکته‌ای در این است که آن را از ظهور می‌اندازد. آن هم این است که مثلاً فرض کنید اگر یک آدم خیلی وارسته‌ای باشد هرچه می‌گوید، عوام تلقی به وحی می‌کند.

استاد: ولی خواص نمی‌کنند. یعنی آن عالم بخاطر قدسش اگر فتوا بدهد، آن یکی که روی میزان فتوا می‌دهد، آن فتوا را  نمی‌دهد. اما وقتی آمد در فتاوا…

شاگرد:  عرضم این است که مثلا فرض کنید این عالم به این بچه می‌گوید که موی او را کوتاه کن. مردم به هرحال اینطور تلقی می‌کنند که مو کوتاه کردن خودش یک وجهی است. او هم به حساب دنیایی خودش وقتی می‌فرمود اینجا موی او را کوتاه کن. آنجا نبات بده بخورد. آنجا نمی‌دانم چه بکند. ولی مردم این را بالا می‌برند.

استاد: اینطور نیست. تا آن جایی که من شنیدم، بخصوص از علمائی که بین مردم… ، اینها یک نحو التزام عجیب و غریبی داشتند به عمل به روایات. عجائبی شدند.

شاگرد: نه. ما این را رد نمی‌کنیم. عمل به روایات که خیلی خوب است. می‌گوییم استحباب از این درنمی‌آید. این دوتا باهم فرق دارند. می‌گوییم اشکالی ندارد حضرت فرمودند. حضرت از همه بهتر  می فهمیدند. اما استحباب یک مؤونه دیگری دارد.

استاد: من هم همین را عرض می‌کنم. اگر یک روایت بیاورید که حضرت فرموده اند این را بخور که من نمی‌گویم «استحباب». همین را عرض می‌کنم.

شاگرد: علماء که اینطور فرمودند. آقایان متأخر در آداب توضیح می‌دهند که این آدابی که می‌گویند استحباب دارد این ها استحباب نیست. همین چیزهایی که می‌گوییم اول هم گفتند ما رجاءً می‌گوییم. شما رجاءً انجام بدهید.

استاد: مرحوم آقای مرعشی رضوان الله علیه در حاشیه عروه وقتی می‌رسند در مسائل محتضر و آداب غسل و اینها، شاید دو یا سه جا تذکر می‌دهند. می‌گویند اینها هیچکدام استحباب ندارد. همه اینها ارشاد است. تلقی ایشان این بوده است. اما حالا آیا اینطور است؟ بله ارشاد است به عنوان حکمت. اما یعنی به عنوان یک جعل حکم نیست؟ نمی‌دانیم.

شاگرد4: در محاسن گفته‌اند: «باب الکباب»[10]. حکم نکرده است. کافی هم « باب الشواء و الكباب و الرءوس»[11]‏ بحار هم مثل همین است. آنوقت در دروس، شهید در همین بحث اطعمه و اشربه.

استاد: استحباب آوردند؟

شاگرد4: تفکیک قشنگی کردند. می‌گوید: النظر فی امور ثمانیة…. سابعها الآداب منقول من الاخبار…. ثامنها منافع اطعمة مأثورة عنهم.[12] این دوتا را تفکیک کردند. بعد کباب را بردند در همان منافع.

استاد: ولی کلمه یُستحب ندارند.

شاگرد4: نه. ولی آداب دارند.

استاد: این مهم است برای ما. یعنی یک چیزی که کل فقهاء در فتاوا بیاورند «یُستحب»، «یُستحب». تا این که حالا صاحب وسائل طبق سلیقه خودشان ممکن است به مبنای استنباطی خودشان بگویند استحباب. این منظور من نیست.

شاگرد2: یک جواب دیگری که دارد این است که در کتاب‌های آن ها این گونه نیست که تیتر استحباب می زدند. می گفتند باب کباب ذیلش می نوشتند…

استاد: در متن در فتوا می‌آمده. من فقط عنوان را نمی‌خواهم بگویم. شما کتب فتواهای اصحاب را از نهایه و کتاب‌هایی که هست که از آنها کسب شهرت می‌کنید و می‌گویید مشهور این را می‌گویند، آن کتاب‌ها را نگاه کنید. در متن فتوا می‌آمد «یُستحب». این منظور من است. یعنی وقتی مشهور بگویند «یُستحب»، این را می‌گوییم که اصحاب بر طبق مفاد این روایت فتوا دادند. یعنی اینها تلقی انشاء حکم داشتند از آن به عنوان یک حکم شرعی. نه صرفاً یک ارشاد موضعی برای این که تو مریض هستی مثلاً الان.

شاگرد2: شاید این تلقی را داشتند.

استاد: تلقیِ یک نفر را قبول داریم. اما تلقیِ نوعی که کاشف است برای نوع، از فرهنگ! تکرار می‌کنم: اینطور نیست که بگوییم چون شیخ مفید گفت، ابوالصلاح هم گفت. نه، اینطور نبود که نگاه کند روی دست شیخ مفید. وقتی تعداد زیاد می‌شود، می‌بینیم که اینها می‌گویند ما در محیط تشیع، بین خودمان می‌دانیم که فرهنگ تشیع بر کراهت است، بر استحباب است. ما عبارتی را که شیعه از امام برای خودشان شنیدند، در محافل گفتند، پدر برای بچه خودش گفته است، ننه برای بچه خودش گفته است، عالم برای جاهل گفته است، در محافل برای همدیگر گفتند، تلقیِ آنها در آن جو از فرمایش امام، حکم بوده است، انشاء بوده است. این وقتی زیاد شد، برای ما کاشف است. کاشف از این است که فرهنگ شیعه از مکتب اهل بیت، این را انشاء فهمیدند. اما یک روایت آمده است، یک عالم از آن استحباب فهمیده است، این حرف شما خوب است. می‌گوییم لازم نیست ما همراه فهم یک عالم باشیم. چه بسا اینجا حضرت صرفاً می‌خواستند ارشاد می‌کنند، کاشف از انشاء هم نیست. تفاوت شد بین اینها.

شاگرد: غالباً عوام شیعه از علماء می‌گرفتند. یک عالمی فرض کنید در اجتهاد خودش یک چیزی گفته است.

استاد: شما می‌گویید یک عالمی.

شاگرد: نه. عالمی که به اجتهاد خودش گفته است.

استاد: همه می‌رفتند دنبال او؟

شاگرد: اجتهاد که خطا پذیر است. صد تا اجتهاد هم اگر بشود. اگر شما بفرمائید این کاشف از فرهنگ است، این فرع بر این است که عالم از مردم گرفته باشد. این ثابت نمی‌کند مطلب را. اما اگر این که این عالم خودش می‌گفت و یواش یواش فرهنگ می‌شد، به تبع فتوای او فرهنگ می‌شد.

استاد: مثلاً خیلی از این چیزهایی که فرهنگ بود، آنهایی را که نشر پیدا کرده بود بین شیعه از فرمایشات امام صادق، در مرئی و مسمع امام رضا علیه‌السلام بود، حضرت امام هادی علیه‌السلام بود. اینها می‌دیدند. یک چیزی نیست که همینطور بگوییم سال‌ها زندگی می‌کنند و اینها هیچ فرهنگی بین خودشان ندارند. در مرئی و مسمع معصومین بعدی بود.

شاگرد: اگر در مرئی و منظر معصومین باشد و آنها، مثلاً علماء و فهم شیعه استحباب بوده است و حضرات چیزی نمی‌فرمودند، این را من قبول دارم. ولی این که شیخ مفید مثلاً فرموده است و بعد از او…

استاد: نه. اگر ما بفهمیم شیخ گفتند سابقه ندارد که باز منظور من نیست.

شاگرد:  خب چطوری شما می‌فهمید سابقه دارد؟ وقتی شیخ فرمودند، مرحوم مفید فرمودند، شیخ صدوق فرمودند.

استاد: وقتی شیخ مفید می‌گوید «اصحابنا»… خود شیخ طوسی را ببینید. «أفتوا اصحابنا»، «علیه اصحابنا». این یعنی من؟! کسی که می‌خواهد قرائن را جمع آوری کند، می‌بیند که قبل و بعد و اینها برای ایشان است یا خود ایشان هم اگر دارد می‌گوید، می‌گوید «اصحاب» و من هم ناقل هستم. من هم مرآت هستم. دارم یک فرهنگ و یک جو خارجی را برای شما نقل می‌کنم. اگر اینطور باشد، آنوقت مانعی ندارد که بگوییم اینجا ولو یک حکمتی هم در آن آمده است، این حکمت است و آن فرهنگ حاکم بر شیعه در تلقی آنها از این، انشاء حکم است. ما نسبت می‌دهیم به امام علیه السلام، نسبت می‌دهیم به شارع، استحباب را. و الا اگر این را نفهمیم، غلط است انشاء را اسناد بدهیم به عنوان یک حکم. ولی با این معنا، فوقش این است که اگر یک جایی هم اشتباه کردیم، معذور هستیم. یعنی ما راه غیر عقلائی نرفتیم. این احتمالاتِ شما هم احتمال است. اما عقلاء وقتی با اینها مواجه می‌شوند … و لذا بعد هم می‌توانند محضر امام صادق بگویند با این جوی که ما دیدیم که این همه علماء شیعه – نه یکی – اینها برای ما منتقل کردند، طبق این ما گفتیم شما گفتید «یُستحب» و عرف عقلاء هم این عذر را از او اگر اشتباه کرده است، عذر را از او می‌پذیرند. برخلاف این که احتمال شما را بگوییم (این احتمال که حضرت می خواستند نکته تکوینی بگویند و فقها حکم استحباب کردند) این احتمال یعنی کاشفیت عقلائیه را غمض نظر کردیم.

شاگرد: این حجیت می‌دهد به اجماع فتوائی ؟

استاد: حتی شهرت فتوائیه. جلوتر عرض کردم بر سر همین که شهرت فتوائیه حجیت دارد یا نه؟، اختلاف بود. شیخ تشکیک کردند. مثل حاج آقا در درس محکم می‌آمدند می‌گفتند شهرت فتوائی حجت است.

 

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

نمایه‌ها:

ماه‌های رومی، صور فلکی، جابه جایی بروج، قمر در عقرب، کشف فتوا از فرهنگ، عدم کفایت ملاک از جعل.

 


 

[1] معاني الأخبار، النص، ص: 205

[2] لا عبرة بالجدول. الروضیه البهیه حاشیه کلانتر ج 2 ص 110

[3] تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۱۰، صفحه: ۲۸۳

[4] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏9، ص: 99

[5] توبه، 37

[6] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏3، ص: 144

[7] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏8، ص: 68

[8]  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏17، ص: 243

[9]  تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۲۵، صفحه: ۶۷

[10] المحاسن (کتاب المآکل من المحاسن)، جلد: ۲، صفحه: ۴۶۸.

[11] الکافي (اسلامیه)، جلد: ۶، صفحه: ۳۱۹.

[12] الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه، ج3 ص 5.