مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 36
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
فقه
اول تعادل و تراجیح یک جور بیان فرمودند، در ادامهیآن مطالب دیگری گفتند.یادم است در همان مباحثهمانهمهی اینها را علامتگذاری کردیم که ببینید شیخ که اینجا اینطور میفرماید و آنجا آنطور گفتند. خیلی شواهد قشنگی بود. الان من حاضرالذهن نیستم. دو سه سال گذشته است.
شاگرد :حاج آقا این روایتجارود ، روایت تقیه ای نیست ؟
استاد : بله، «یُنصَحون فلایَقبلون[1]».
شاگرد : بله، «فأنا الآن اصلیها اذا سقط القرص»آورده است ، خُب، اگر حضرت میخواستند فرض کنید این خطابیه تا اشتباک نجوم به تأخیر انداخته بودند و این باعث شده بود که به مذهب شیعه بدبین شوند، حضرت میخواستند این را تصحیح کنند، آن مقدار احتیاطی هم که داشتند را کنار گذاشتند، غیاب قرص بود، لازم نبود حضرت آنقدر نماز را جلو بیاندازند ، همان سر ذهاب حمرهی مشرقیه هم که میخواندند رد خطابیه میشد. یا همان مقدار متعارفی که اهل تسنن احتیاط میکردند اگر ایشان احتیاط میکرد و مطابق اهل تسنن کار خودشان را انجام میدادند کافی بود و لازم نیست شروع با غیاب قرص که حضرت تعبیر کنند «فأنا الان اُصَلّیها.»
شاگرد : این الان برای من حل نشد.
استاد : الان یعنی بعد از این که شیعه بدنام شدهاند؟
شاگرد : بله.گویااگر این را کنار آن بگذاریم ، حضرت راضی نیستند به غیاب قرص. حالا میتوانست در همان موقع ذهاب حمره یا همان تأخیر که اهل تسنن دارند، همان موقع بخوانند، کسی هم اشکال نگیرد، رد خطابیه هم میشد.
استاد : احتمال دیگری هم در روایت است که «یُنصَحون فلایَقبلون»، بعد از آن چیست؟ «فلایَقبلون»یعنی نصیحت را قبول نمیکنند. نصیحت برای چه بوده است؟ نصیحت برای احتیاط بوده است، مطلوبیت آن. اینها رفتند این را عوض کردند، یک چیزی که میرود تا اشتباک نجوم، خود کار، لذا در روایت دیگری فرمودند: «ملعونٌ من أخَّرَ المغربَ حتی اشتباک النجوم طلباً لفضلها[2]» ، اگر همینطوری یک کسی نماز مغرب را عقب بیندازد ملعون نیست اما اگر بگوید:من عقب میاندازم تا برای من طلب فضل شود ، فرمودند ملعون است. خُب، پس معلوم میشود جوّ ،صرف معروفیت شیعه نبود، معلوم نیست اصلا در مدینه ائمه علیهم السلام به اینها معروف شده بودند. حضرت فرمودند : اینها یک کاری کردند که یک حکم شرعی را عوض کردند. حالا من میآیم اصل کار را محکم و بدون احتیاط میگیرم تا منجّز شود که حکم این است.
شاگرد : به مرگ میگیرند که به تب راضی شوند.
استاد : احسنت، همینطور است. یعنی مثلا بعید است که بگوییم : خطابیه کاری کرده بودند که عمل حضرت هم در مدینه در چشمها آمده بود، همینطور سنیها.در روایت اینطور چیزی نیست که بگوییم:یک حالتی به این صورت فضای تقیه بود، اگر بود ، بیشتر مؤونه میخواست.
و أنت خبیر بأنّه لا إجمال فی شی ء من الزوال و الغروب، فالثابت من الروایات بیان المعرِّف للموضوع المجهول تحقّقه، لا المجهول مفهومه، [و] لا بیان ما به الزوال و الغروب، بل ما یعرف به الزوال و الغروب، کما لم یحتمل ذلک فی الزوال، مع أنّ العلامات المبیّنه قد سبق تأخّرها عن أوّل وقت الزوال.
مع أنّ فی روایات ذهاب الحمره ما ینصّ علی العلامتیّه «2»، و علی أنّه احتیاط، مع ظهوره فی الاحتیاط الموضوعی لا الحکمی؛ فیحمل ما لم ینصّ فیه علی العلامتیّه،علی المنصوص و یدلّ علیٰ تبیّن الغروب مفهوماً ما فیه أنّهإذا نظرت إلیه فلم تره ، و لا أصرح من ذلک فی أنّه لا وقع للسؤال عن الواضحات.
الجمع العرفیّ بین تلک الروایات و من المعهود عن الدلیلین إذا أمکن العمل بواحد منهما مع عدم إلغاء الآخر، یقدّم ذلک علی العمل بما لو عمل به لغی الآخر؛ فإذا عمل بروایه استتار القرص، حمل روایه الذهاب علی المعرِّفیّه فی صوره الجهل، و علیٰاستحباب التأخیر مع عدم الیقین للاحتیاط، بخلاف العمل بالعکس، فلا محلّ لروایات الاستتار إلّا الطرح، و الحمل علی التقیّه.
مع أنّ تقیید موضوع الاستتار الواضح منه إراده الاستتار من الأُفق، المستوی بزمان یقرب من ذهاب الحمره علی الموضوعیّه، کأنّه تکلّم بالکنایه بلا داعٍ إلیه لمخالفه التعبیرین للعامّه.
مع أنّه لا یمکن الجمع بین إجماعیّه التحدید بالغروب و خلافیّه ما به الغروب، بعد تبیّن الغروب مفهوماً کالزوال؛ فیقال: إنّه زوال الشمس، لکن بقید ازدیاد الظلّ بعد النقص، قاصداً زماناً یظهر فیه الازدیاد علی نحو الموضوعیّه لا المعرّفیّه[3].
رسیدیم به صفحهی چهل و سه. فرمودند:«و لاأصرح من ذلک فی أنّه لاوَقَعَ للسؤال عن الواضحات و من المعهود أنّ الدلیلین»، کلمهی(عن)اشتباه ویرایشی و چاپی است، حالا در این نسخهی اصلی اگر خواستید با مداد یادداشت کنید، در نسخهی اصلی به خط شریف ایشان صفحهیسی، آنجا همین (أنّ) است،«من المعهود أنّ الدلیلین إذا أمکن العمل بواحدٍ منهما مع عدم الغاء الآخر یُقدّم ذلک علی العمل بما لو عُمِلَ به لغی الآخرُ.»
فرمودند : معلوم است دوتا دلیل هستندکه روی حساب ظاهرمتعارض هستند. اگر یک راهی را برویم که به هردو عمل کنیم، این بهتر است یا یک راهی را برویم که مجبور شویم یکی را کنار بگذاریم ؟ «و من المعهود أنّ الدلیلین»، از معهود نزد ضوابط اصول، فقه، علماء، عقلاء همهی اینها این است که «إذا أمکن العمل بواحدٍ منهما مع عدم الغاء الآخریُقدّم»این عمل به هردو بدون این که دیگری را الغاء کنیم،«علی العمل بما لو عُمل به لغی الآخر. »
منظور ایشان این است که اگر به روایات ذهاب حمره عمل کنیم به نحوی که علامت باشد، خُب، آنها هم سر جای خودش است، طرح نمیکنیم. اما اگر به روایات ذهب حمره عمل کنیم به نحو موضوعیت، مجبور هستیم روایات استتار را لغو حساب کنیم و بگوییم تقیه است. توضیح این را خواهند داد.
«فإذا عُمل بروایة استتار القرص حُمل روایة الذهاب علی المعرفیة فی صورة الجهل و علی استحباب التأخیر مع عدم الیقین للإحتیاط. »این دوتا را که فرمودندهردوتا قول های حسابی و خوب است در کتاب، اینهایی که من برخورد کردم، مثلا اولی را نوشتم دعائمالاسلام و همچنین فقهالقرآن راوندی.
برو به 0:06:18
شاگرد : «علی المعرفیة فی صورة الجهل؟»
استاد : بله. یعنی مرحوم مجلسی در بحار فرمودند که : «هذا أحد الوجهَین،»اوائل که صحبت میکنند بعد از دعائم نقل میکنند. بله دعائمالاسلام باب وقتالعشائین بحار جلد هشتاد و سه اسلامیه که میشود جلد هشتاد بیروت. همان باب ، روایت یکی به آخر، روایت چهل و چهارم، دعائمالاسلام که ایشان گفته است : «أنّ أول وقت المغرب غیاب الشمس و هو أن یتواری القرص فی افق المغرب لغیر مانعٍ من حاجز یحجز دون الافق مثل جبل أو حائط أو غیر ذلک»وقتی مانع نیست وقت نماز ، مغیب شمس است،«یتواری قرص خورشید فی افق المغرب. »
«دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمد ، عن آبائه عليه و:أنأولوقتالمغربغيابالشمس وهو أن يتوارى القرص في افق المغرب ، لغير مانع من حاجز يحجز دون الافق مثل جبل أو حائط أو غير ذلك ، فاذا غاب القرص فذلك اولوقت صلاة المغرب ، وإن حال حائل دون الافق فعلامته أن يسود افق المشرق وكذلك قال جعفر بن محمد[4]»
درست میگوید روایت ، اینطور است.
«و رُوی عن رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم أنّه قال : إذا أقبل اللیل من هاهنا و أومأ إلی جهة المشرق،[5]»همان روایتی که صحبت آن بود، اینجا هم در دعائم آوردند. بعد برای ابوالخطاب را هم میآورند، رُوینا . بیانٌ: این منظور من است. مرحوم مجلسی میفرماید: ما ذکره، ایشان چه حملی کردند؟ حمل صاحب دعائم این بود که روایات استتار برای افق مستوی و بدون حاجز است، روایات ذهاب حمره برای آن است که افق صاف ندارد، نمیتواند ببیند پس به حمره نگاه کند. این جمع قاضینعمان بود.
علامه میفرمایند :«ما ذکره من حمل اخبار ذهاب الحمرة علی صورة الاشتباه و عدم السبیل إلی تیقّن استتار القرص وجه جمعٍ بین الاخبار. »این یکی از وجهها است که الان حاج آقا اشاره فرمودند، این یکی از جمعها است. إختاره المؤلف یعنی دعائم. و لعل الحمل علی الاستحباب اولی، این نظر خود مرحوم مجلسی است که صاحب حدائق به فیض، صاحب وافی و دیگران ایراد گرفته بودند اما شاید اینطور که یادم میآید یک روز حدائق را آوردیم و خواندیم، صاحب حدائق اسمی از مرحوم مجلسی نبرده بودند به نظرم و حال آن که یکی از محدّثین بزرگ هم که مرحوم مجلسی هستند، ایشان هم اینجا قائل به استتار هستند، دفاع کردند از مختار فیض. ظاهراً خود فیض در مفاتیح هم که یک روز عرض کردم حاج آقا خیلی به مفاتیح الشرایع عنایت داشتند.
در فقه وقتی میگوییم : مفاتیح یعنی مفاتیح الشرایع که برای فیض است. در اصول وقتی میگویند : مفاتیح یعنی مفاتیح الاصول که تصنیف آن هم حدود شاید دویست سال فرق آنها باشد.البته دویست سال نه بلکه صد و خردهی سال.
پس این را هم میبینیم مرحوم مجلسی فرمودند: «و لعل الحمل علی الاستحباب أحسن، »حاج آقا اینجا به هردو اشاره کردند که استحبابش را در بحار مرحوم مجلسی اختیار کردند، آن معرفیت فی صورة الجهل هم در دعائم است. همچنین در فقهالقرآن راوندی. این را من آن اوائل میدیدیم مرحوم راوندی در فقه القرآن همینطور فرموده بودند، فرمودند:اگر افق ، صاف است استتار، اگر صاف نیست ذهاب. این وجه جمع خوبی است. یعنی عندجهل الافق ،روایت مرجع ، روایات ذهاب است. عند صحو الافق، افق صاف و روشن است، مرجع ، روایات استتار است.
می فرمایند: «فإذا عُمل بروایة استتار القرص حُمل روایة الذهاب علی المعرفیة فی صورة الجهل[6]، »اگر نمیدانیم خورشید غروب کرده است یا نه؟ در صورت جهل ، معرّف است، ولی اگر می دانیم چطور؟ خُب، ما میبینیم افق باز است، خورشید هم غروب کرده است، شما میگویید : روایات ذهاب را چکار کنیم؟ خُب، حضرت که نفرمودند : .حتما وقتی جبل است، می فرمایند: «و علی استحباب التأخیر مع عدم الیقین ، للإحتیاط، »اگر یک جایی است ولو مانع هم نیست، به هر حال یک نحو شرائطی است که احتمال میدهیم یک مقدار زمینهای اطراف ،برآمده است، شبههای داریم، استحباب در تأخیر است، همان که مرحوم مجلسی گفتند، نه این که روایات ذهاب موضوعیت بیاورد. «و علی استحباب التأخیر مع عدم الیقین. »
وقتی بر استحباب حمل کردیم یا بر جهل حمل کردیم، نتیجهی آن چه میشود؟ نتیجهی آن این میشود که به هردو روایت عمل کردهایم و یکی را لغو حساب نکردهایم برخلاف آن یکی که لغو حساب میشد.
شاگرد : حاج آقا ببخشید این که فرمودند : «استحباب تأخیر،»پس لابد یقین نداریم ولی مثلا اطمینان عرفی داریم.
استاد : استحباب با این سازگار است، یعنی آنطور که مرحوم مجلسی فرمودند، اینطور برمیآید که مرحوم مجلسی مقابل حرف صاحب دعائم، میگویند : حتی اگر زمین هم صاف صاف است، باز شرعاً مستحب است که تا ذهاب حمره عقب بیندازیم، این مختار مرحوم مجلسی است، یعنی اینطور چیزی است از مرحوم مجلسی. اما عبارت حاج آقا تا آن حد نمیرود. کلمهی«احتیاط و عدم تیقن»را دارند، یعنی باز به هیچوجه حاضر نیستند بگویند:اگر افق کاملاً صاف است استحباب أفضلیت اول وقت در همهی اینها مغلوب شود و روایات ذهاب حمره غالب شود بر آن، عبارت ایشان نمیرساند ولی عبارت مرحوم مجلسی میرساند، میشود به مرحوم مجلسی نسبت داد.
شاگرد : ممکن است استحباب آن از این باب باشد که احیاناً دأب فقهاء این بوده است و مرحوم شهید هم در لمعه و اینها دارند که خروج از مخالفت با دیگری است، بزرگان میگویند مثلا…
استاد : این احتیاط ندبی است. حاج آقا عملاً، الان اگر در رسالهی ایشان ببینید فتوا میدهند به این که مغرب، استتار قرص است، میگویند: «و إن کان الأحوط أن یَصبِر إلی ذهاب الحمرة،»یعنی احتیاط ندبی میکنند. احتیاط ندبی غیر از استحباب است، دو باب است.
برو به 0:13:54
شاگرد : شهید و امثالش که عملاً گفتند : ما میدانیم مستحب است، حالا یا از باب مثلا تعبیر ایشان این است که نمیگویند احتیاط است.
استاد :آن استحباب ممکن است «احتیاطٌ من الشارع »باشد که شارع وقتی خودش احتیاط کرد آنوقت احتیاط او منجر میشود به عزیمت یا به استحباب. اگر شارع، خود شارع عهدهدار شود احتیاط مکلف را، فقهاء اینجا میگویند: «احتیاطٌ من الشارع. »
یعنی مطلب طوری بوده است که به جای این که شارع به مکلف واگذار کند بگوید : احتیاط کن، خود او برنامه ریزی احتیاط کرده است. وقتی خود شارع احتیاط کرد، آیا این احتیاط شارع به نحو عزیمت به سر میرسد؟ اگر دلیل یاری کند حرفی نیست. یعنی دیگر مکلف اجازه ندارد از احتیاط تخلف کند. اما گاهی احتیاطی است از ناحیه شارع اما لا بنحوالعزیمة، احتیاطی است برای أدرک بودن نسبت به مصلحت واقعیه. خُب، اینجا با استحباب کاملاً مناسبت دارد. یعنی شارع مستحب نکرده است، شارع احتیاط کرده است، اما احتیاطی بوده است به نحو استحبابی. برای مکلف عملاً مستحب میشود یعنی اگر علم پیدا کرد، لازم نیست ولی چون شارع احتیاط کرده است عملاً آن احتیاط شارع، استحباب را برایاو میآورد ولو علم دارد. یعنی مکلف میگوید:الان واقعا جای احتیاط برای من نیست چون من علم دارم، احتیاط شارع هم بر نحو عزیمت نبوده است، احتیاط بوده است، خُب، من چرا عقب بیندازم؟ اینجا میگویند : چون شارع متصدی احتیاط شده است، این احتیاط به نحو مستحب او برای تو هم که علم داری باز تأخیر مستحب است.
شاگرد : در ما نحن فیه چی؟
استاد : عبارت حاج آقا که اینطور نمیگفت.
شاگرد : میتوانیم بگوییم…
استاد : مرحوم مجلسی خیال میکنیم اینطور فرمودند. روایات جمع را که گفتند : افق باز است فرمودند : این یک وجه جمع است، اما «و لعلّ الحمل علی الاستحباب أحسن،»حمل بر استحباب احسن است، مقابل چه چیزی میگویند: احسن است؟ احسن از چه چیزی؟ احسن از این که اگر افق صاف است ، استتار، اگر افق صاف نیست ، ذهاب. ایشان میگویند : خوب است اما احسن از این ،آن است که ذهاب را بگوییم استحباب. یعنی وقتی مجهول است باز هم مستحب ؟ وقتی مجهول است باید صبر کند تا یقین پیدا کند. پس از این که میدانیم وقتی مجهول است باید صبر کند، احسنیت این میخورد به آن فرضی که افق هم صحو و باز است، آنجا هم میگویند : استحباب این است که صبر کند. این از کلام مرحوم مجلسی خوب استفاده میشود که برخلاف فرمایش ایشان(آقای بهجت)در عبارت «مع عدم الیقین للاحتیاط»است.
وجه جمعهای دیگری هم است. به هر حال مشهور این را تقیه میدانند. اگر بنا را بر تقیه نگذاشتیم ،این میتواند وجه جمع باشد، دانه دانه نام میبرند. همان روایت دیروز، مرسله ابن أشیم، ببینید پایین صفحه چهل و هفت، ذیل صفحه چهل و هفتخود حاج آقا این را بررسی میکنند خیلی حسابی، انجا مفصل میآید، دانه دانه این روایات را بحث میکنند. لذا اینجا که مطرح شد برای این که این مباحث ، زمینهسازی ذهنی شود، روی آنها هم کار کنیم بعد روی هرکدام سر جای خودش بحث کنیم.
بخلاف العمل بالعکس، فلا محلّ لروایات الاستتار إلّا الطرح، و الحمل علی التقیّه. مع أنّ تقیید موضوع الاستتار الواضح منه إراده الاستتار من الأُفق، المستوی
میفرمایند:«بخلاف العمل بالعکس،»اگر روایت ذهاب را موضوع قرار بدهیم باید روایت استتار کنار برود. «فلامحل»بنابر عکس «لروایات الاستتار إلا الطرح و الحمل علی التقیة»، تماماً کنار میرود، دیگر کاری با مفاد آن نداریم. خُب، معهود این است که وقتی بتوانیم به هردو دلیل عمل کنیم اولی است از این که طرح کنیم.
«مع أنّ تقیید موضوع الاستتار الواضحارادة الاستتار من الافق المستوی»، اینجا در کتاب یک خط فاصله، خط تیره داریم که خیال میکنیم نیازی به این نیست، یک ویرگول بعد از الافق داریم که به این هم نیاز نیست، یکی هم کلمهی (منه ) را داریم که این(منه ) در دستخط خود ایشان نیست، حالا این صدمهای نمیزند، الواضح منه، مانعی ندارد ولی در دستخط ایشان (منه)نیست.البته این مورد آخر صدمهای نمیزند.
شاگرد : ببخشید در این «معهود عن الدلیلین»که ایشان فرمودند، یک زمانی ما دوتا دسته روایت دیدیم و کاملاً مشخص است که یک طرف تقیهای است، یعنی مجبور هستیم طرح کنیم.پس این مطلق نیست این فرمایش ایشان که «من المعهود.»خُب، یک زمانی ما ادبیات را دیدیم که کاملا برای ما شفاف بود که فضای دومی تقیه است، مجبور هستیم، درحالیکه میتوانیم طوری هم حمل کنیم که این دوتا را با یکدیگر همراه کنیم، در این صورت هم باز اولی همین است که اینها را حمل کنیم؟ میخواهم بگویم : خود ادبیات روایات برای ما مهم نیست که چه طور صادر شده است؟
استاد : به هر حال وقتی یکی برای ما معلوم است که تقیه است یعنی مفاد ظهوری آن طوری است که آن، موافق عامه است و تقیه است، خُب، همینجا اگر ما یک معنایی ارائه بدهیم برای اینها که بگوییم : مقصود از این روایت این است و اصلاً هم این مقصود با عامه نه موافقت دارد و نه وفاق تقیه است و نه مقابل آن خلاف تقیه است، اینجا کدام اولی است ؟ که بگوییم همه اینها تقیه است و کنار بروند. حالا ولو این فرض شما باز منظور ایشان آن نیست، در جایی است که خود تقیه معلوم نباشد اما حتی آن فرض یعنی یک وقتی است که قطع داریم این روایات، منظور از اینها این است و تقیه است، در این که حرفی نداریم، اما یکوقت تعارضی است که ما میخواهیم با حمل بر تقیه ، خودمان را از تعارض راحت کنیم.
در جایی که حمل بر تقیه واضح است ما راحت هستیم، اصلا ما گیر نیستیم تا بگوییم : میخواهیم خودمان را با حمل بر تقیه راحت کنیم از تعارض، محمول بر تقیه است، تمام. اما یکوقت تعارضی است که میخواهید در مقام استنباط با حمل بر تقیه ، خودتان را از یکی راحت کنید، اما آنی که از نظر سند و حجیت، شأنیت آن تام است، حالا معارض میخواهد. حالا در همین مقام اگر جمع کنید، جمع کنید بهنحویکه مفادش بگوییم : مقصود از این روایات چیزی نیست که وفاق عامه باشد و به شما بگویند تقیه کردند، مقصود از آن این است، استظهار کنیم بگوییم : این است که با آن هم جمع میشود. همینجا«الجمع مهما أمکن اولی من الطرح»میآید یا بگوییم چون احتمال تقیه است، احتمال تقیه غالب است؟ کدام یک است؟
شاگرد : این حملها بالاخره باید چیز داشته باشد.
استاد : یک: عرفی باشد. دو: تبرعی باشد.
شاگرد :تبرعی نباشد.
استاد : خُب، عرض میکردم ما دو سال قبل یک مباحث تعادل و تراجیح داشتیم که خیلی هم طول کشید. من یک شواهد و چیزهایی… فراموش هم کردم ولی شمایی از آن در ذهنم است، نمیدانم اینها ضبط شد یا نه. دوباره به آن برگردیم، خلاصهای از اینها که چه شد خلاصهی اینها، چون من خودم به یاد دارم. چیزهای خوبی بود، روی «الجمع مهما أمکن»خیلی معطل شدیم. چرا «الجمع مهما أمکن»را آنطور برای ما معنا کردند که جمع عرفی است؟ خود جمع عرفی چیست؟ قاعدهی«الجمع مهما أمکن» جمع عرفی است ؟ خیلی بر سر اینها صحبت شد.
رئیس طائفهی شیعه، شیخ الطائفه استبصار را نوشتند، «الاستبصار فیما اُختلف من الاخبار». سراپای استبصار را ببینید در هر صدتا جمعی که شیخ میکنند چندتا عرفی است و چندتا تبرعی. شیخ الطائفه است، خُب، یعنی ایشان همینطور استبصار را نوشته است برای این که این جمعهای تبرعی را به این صورت پیشنهاد بدهد یا مطلب یک طور دیگری است که بیشتر نیاز به کار دارد؟ شواهدی که آنجا بعضی از آنها یادم میآید، یکی از مهمترین جمعهای غیرعرفی که تعارض دیده بودند در مفاتیحالاصول بود.
اینهایی که الان برای ما مرسوم است، پایهگذار اصول متاخرمرحوم شیخ انصاری است، ایشان خیلی حق دارند بر گردن این موارد. قبل از شیخ را ببینید خُب، صاحب مفاتیح، مفاتیحالاصول صد سال نمیشوند قبل از شیخ، مرحوم شیخ هزار و دویست و شصت هستند، صاحب مفاتیح هم هزار و دویست و چهل و خردهای هستند شاید. یعنی وفات مرحوم شیخ با صاحب مفاتیح، پسر صاحب ریاض، بیست سال، همین حدودها است، بیست سال، سی سال.
شاگرد : وفات مرحوم شیخ هشتاد و یک است.
شاگرد2 : دویست و چهارده تا هشتاد و یک.
استاد : هشتاد و یک است، سن ایشان شصت و یکسال است. من بین سن ایشان با سال وفات اشتباه گرفتم. شصت و یکسال سن ایشان بود، هشتاد و یکوفات ایشان بود.
خُب، اگر هشتاد بوده است پس فاصله بیشتر میشود، حدود چهل سال میشود ولی باز چهل سال چیزی نیست. این مفاتیح نوشته شده است شما همین باب جمع را ببینید، یکی از موارد تعارض غیر جمع عرفی در مفاتیح اگر روند کار را ببینید چه بود؟ مطلق و مقید، عام و خاص بود. عام و خاص، مطلق و مقید را میگفتند این است. این خیلی جالب است که الان اینطور جمع عرفی را به این نحو… این برای اصول متأخر است و الا دید کلی عقلائی در طول تاریخ برای اصولیین اینطور نبوده است ، لذا بحثها طور دیگری درمیآید و قاعدهی«الجمع مهما أمکن»خیلی قاعدهی خوبی است، به این زودیها نمیشود بگوییم جمع… همان اصولالفقه را یادم است آوردم و چقدر صحبت شد که این جمع تبرعی که ایشان ردش میکنند، چقدر در آن ردش کارساز است و خودش به نظرم موردی بود که شاهد میآوردم که خود ایشان طور دیگری عمل کرده بودند. حالا من اینها را فراموش کردم.
شاگرد : خود صاحب کفایه هم به نظرم داشتند که…
استاد : «الجمع مهما أمکن،»کلی آن…
شاگرد : یعنی بعد از این که برای ما ثابت شد هردو دسته از معصوم صادر شده است، اینجا دیگر باید وجه آن را پیدا کنیم، به این معناست؟ مثلا در ما نحن فیه کثرت روایات دو طرف طوری است که برای من قطع حاصل میشود که هردو از معصومین رسیده است، دیگر آنجا باید لم کار را به دست بیاوریم.
استاد : وقتی موثوق الصدور بودند هر دو طائفه یعنی حجیت شأنیه داشتند، وقتی دوتا حجت شأنی داریم آیا ما طوری معنا کنیم که همان مفاد تقیه را بپذیریم؟ این منظور ما نیست. صحبت حاج آقا این است که حالا وقتی دوتا حجت داریم یکی را طوری معنا کنیم که بشود تقیه و کنار بگذاریم، آن یکی را طوری معنا کنیم که فقط آن را بگیریم. میفرماید : چرا اینطور معنا کنیم ؟ یکی را طوری معنا میکنیم که نه این که مفاد خود تقیه را ملتزم شویم، طوری معنا میکنیم که مفاد تقیه لازم نیاید و با آن جمع شود. وقتی به این صورت جمع کردیم این اولویت دارد یا مفاد همان یکی را محضاً بگیریم و آن یکی را ترک کنیم به خاطر حمل بر تقیه؟
البته صرف این قانون کلی هم تنها قانون نیست، این یک قانونی است که «الجمع مهما أمکن أولی من الطرح،»اما اگر یک شرائطی بود طبق فرمایش ایشان ، آدم به اطمینان عقلائی میرسد که اینجا فضای تقیه است، این نه، پدر کشتگی که با رد تقیه بودن این چیزها ندارد که بگوید إلا و لابد نمیخواهیم حمل بر تقیه کنیم، این که معلوم است. اما صحبت بر سر این است که صرفاً یک احتمالی است از تقیه، این است که الان ایشان میفرمایند. احتمال تقیه است، خُب، چرا طوری معنا کنیم که بگوییم : اینجا تقیه شد و طرح شد، یک طور دیگری معنا میکنیم که هردو باهم عمل میشود و حمل بر تقیهای که مسلّم نشده است در کار نباشد.
شاگرد :…همان محل اختلاف است.
استاد : در ما نحن فیه با این همه مباحثی که شد، این همه روایات بود از لسان خود معصومین راجع به عمل جد آنها بود، یک جا بود که اشارهای بکنند این عمل جد ما را تغییر دادند؟ بود؟ نبود، بلکه این هفت هشت ده تایی که ما خواندیم همه برعکس بود. یعنی لسان خود روایات که در آنها هم صحیح بود، هم چهار پنج تا موثق بود، دوتا هم ضعیف بود، مجموع آنها. حضرت چه فرمودند؟ فرمودند : جد ما وقتی نماز خودشان را میخواندند،«حین تغیب الشمس، حین تغیب حاجبها، سَقَطَت القرص، إنّ جبرئیل نَزَلَ علی محمد صلی الله علیه و آله و سلم حین سقط القرص،[7]»همهی این تعبیرات بود. یک جا اشارهای نبود که یک جا به یک کسی خصوصی گفته باشند مثلا اینطور است. خُب، در عمل پیامبر خدا احتمال تقیه بود؟ نبود. این بیانات دال بر این است که این احتمال تقیه ضعیف میشود. در ما نحن فیه نمیتوانیم تقیه را سان بدهیم.
شاگرد : آن روایتی که سؤال کردند از حضرت که چه زمانی وتر میخواندند…؟
استاد : این را الان میگویم، اینجا نگاه کنید حاج آقا یک معنای قشنگی برای آن میکنند. همان وسط صفحهی چهل و هفت. و أما خبر أبان عن الامامالصادق فی وتر رسول الله، طوری قشنگ معنا میکنند که همان سه رکعت میشود که اول استتار تا آخر را میبینیم. حاج آقا اینها را دانه دانه بررسی میکنند.
ما میخواستیم هم عبارت پیش برود که زیاد معطل نشویم. روایت جبل را قرار بود دیروز صحبت آن را کردیم، مرحوم صاحبوسائل یک باب در وسائل باز کردند، باب بیستم در مواقیت، خیلی قشنگ است، هم عنوان آن جالب است و هم محتوای آن و تطابق آن.
عنوان باب بیستم این است، بابُ «عدمِ وجوبِ صعود الجبل للنظر إلی مغیب الشمس و إنّما یُعتبَر سقوط القرص و ذهاب الحمرة،»در عنوان میگویند«سقوط القرص و ذهاب الحمرة. »دوتا روایت میآورند که اسمی از ذهاب حمره در آنها نیست. دنباله آن میگویند: ما گفتیم روایت ذهاب هم داریم، باید جمع شود. ملاحظه میکنید، در خود روایت اسمی از آن نیست، دوتا روایت.
شاگرد : قابل جمع بنا نیست باشد.
استاد : مشکل عبارت مستمسک را هم برای شما میگویم.
عن سماعةبنمهران قال : قلتُ : لأبی عبدالله، دوتا روایت است، «فی المغرب إنّا رُبّما صلّینا و نحن نخاف أن تکون الشمس خلف الجبل أو قد سترنا منها الجبل،»در پشت جبل باشد ما نمیبینیم. «فقال لیس علیک صعود الجبل[8]،»تو چه کار داری بروی بالای جبل، به همین اندازه که مستتر شده است بس است.
برو به 0:29:22
روایت دوم عجیبتر است. تمام شد، ببینید صحبت حمره نبود. روایت دوم: «صعدتُ مرّةً جبل أبی قُبیس و الناس یُصلّون المغرب فرأیتُ الشمس لم تغب و إنما توارت خلف الجبل عن الناس، فلقیتُ أباعبدالله علیه السلام فأخبرتُه بذلک، فقال لی : و لِمَ فعلتَ ذلک؟» چرا رفتی بالای کوه که ببینی؟!«بئس ما صنعتَ! » کار بدی کردی!«إنّما تُصلّیها إذا لم ترها خلف الجبل،»وقتی پشت کوه او را ندیدی بس است.
مشهور وقتی به این روایت میرسند در کلمات آنها ببینید، فرمودند که میخواستند بگویند: فتنه به پا نکن!فضا فضای تقیه است، بالای کوه میروی، چرا رفتی؟ «بئس ما صنعتَ،»یعنی خلاف تقیه کردی. «إنّما تُصلّیها یعنی تصلّیها تقیةً، إنّما تُصلّیها تقیةً. »
با اینکه در لسان مخصوصا با آن بحثهایی که شد که فضای تقیه ضعیف شده باشد، کأنّه از چیزهای بیرون میخواهیم به روایت بگوییم. حالا فی حد نفسه «إنّما تصلّیها إذا لم ترها خلف الجبل، غابت أو غارت[9]،»واقعا شمس پشت افق غائب شده یا فرو رفته است پشت آن؟ غارت یعنی هنوز غائب نشده است اما پشت کوه رفته است. غابت أو غارت.
شاگرد : امام اغراء به جهل نمیکنند طرف را؟ قبل از وقت واقعی آن نماز را بخوان.
استاد : این را باید داشته باشید حالا من عبارت مستمسک را هم بخوانم. مرحوم آقای حکیم وقتی روایات را بررسی میکنند، به همین روایت میرسند یک کلمه میگویند بعد میگویند لکن به این عمل نشده است. در آینده هم باید روی این خیلی دقت بیشتری بکنیم.
مستمسک جلدپنجم صفحهی هشتاد و یک فرمودند: و علیه، بعد از این که روایت را بررسی کردند و سبک و سنگین کردند، فرمودند : روایت استتار خوب است و با آنها قابل جمع است، «و علیه فتجوز الصلاة بمجرّد عدم رؤیة القرص[10]،»تمام. اما إذا، این إذا را خودشان اضافه میکنند، «إذا لم یُعلم أنّه خلف جبل،»اگر بدانند پشت کوه است و زیر افق نرفته است که دیگر نه، أو نحوه. «و یدل علیه صحیح حریف عن أبیاُسامة أو غیره»قال، همین «سألتُ جبل أبوقبیس. »
بعد فرمودند:«لکن هَجره مانعٌ عن العمل به. »ایشان فرمودند: «إذا لم یُعلم أنّه خلف جبل و یدل علیه،»واقعا برای حرف ایشان یدلّ؟ ایشان فرمودند «یدلّ»بعد فرمودند:«لکن هجره، و یدلّ علیه. »
شاگرد : «لم یعلم»می فرمایند. یعنی آن علم هم، به دست آوردن آن واجب نیست بر آنها؟
استاد : درست است، اما حضرت«أو»آوردند. می خواهم بگویم مفاد روایت بیشتر است .
شاگرد : خُب، قبل از این که فهیمدند، قبل از این که فهمید چه کار داری که بدانی، علم نداری و استتار هم شده است.
شاگرد 2: این «لِمَ سألتَ؟»بود آنجا که آن شخص رفته بود، حضرت فرمودند:«لِمَ سألتَ؟»
شاگرد : میخواهیم فرض بگیریم بالا رفتن کوه برای این بنده خدا سخت نباشد، بتواند تحقیق کند، خُب، نمیدانند غروب شده است. احتیاط کن دیگر، برو ببین چطور است بعد نماز بخوان، قبل از وقت نخوان.
استاد : گمان من این است که باز خود لسان این روایت بیش از این است که ایشان فرمودند:«یدلّ علیه. »چندبار ببینیم آن قسمت را. حضرت فرمودند:«و الناس فرأیتُ الشمس لم تغب فلقیتُ فقال لِمَ فعلتَ ذلک؟ بئس ما صنعتَ ً! إنّما تُصلّیها إذا لم ترها خلف جبل،»این یعنی چه؟ تعیین وقت میکنند، نه این که بگویند وقت آن است که در افق برود ولی خُب، حالا دیگر… ببینید بیش از آن است که آقای حکیم میفرمایند، گمان من این است، باز بیشتر دقت میکنیم روی اینها. «إنّما تُصلّیها إذا لم ترها خلف جبل، غابت أو غارت[11]،»خود حضرت تردید آن را میآورند. لسان این بیش نیست از این که بگویند نماز را باید وقتی بخوانی که «غابت»اما خُب،«لیس علیک صعود الجبل. »این لسان جلوتر میبرد مطلب را.
شاگرد : حتی اگر افقبسته باشد باز هم وقت داخل شده است.
استاد : خیال می کنید لسان آن همین است، لذا دنبالهی آن آقای حکیم خوب فرمودند، فرمودند: «یدلّ »بر آن، بعد فرمودند: «لکن هجره مانعٌ عن العمل به فیتعیّن طرحه،»طرح این روایت. «و علیه فیجب الانتظار إلی أن یعلم»نه «لایجهل،»لایعلم نه بلکه میگوید،«إلی أن یعلم بغیبوبة القرص. »
شاگرد2 : شما میفرمائید حتی اگر دانستند که یعنی به خاطر مانع جبل دیده نمیشود، درست است؟
استاد : بله.
شاگرد : باز هم وقت شده است و میتوانند بخوانند؟
استاد : من کاری ندارم که حکم چیست.
شاگرد : نه، لسان روایت را عرض میکنم.
استاد : لسان روایت.
شاگرد : این نیست.
استاد : چرا نیست؟
شاگرد : به خاطر این که این «غابت أو غارت»در شرائط معمول است، یعنی شما نمیدانی بالاخره این «غابت أو غارت،»ندیدید.
استاد : قبل از آن را ببینید، چرا فقط این را میخوانید. این را دنباله عبارت قبلی امام بیاورید، «إنّما تُصلّیها،»چه؟ «إذا لم ترها خلف الجبل. »
شاگرد : اگر این را فرض بگیریم که آنوقت بالا رفتن این کار زشت و بدی نمیشود، بالا رفته است، تأثیری هم در حکم ندارد.
شاگرد : دنبالهی آن حضرت فرمودند:«إنّما علیک مشرقک و مغربک. »
شاگرد : درست است.
استاد : حالا صاحب وسائل که در اینجا جمع خیلی جالبی دارند.
شاگرد : اگر به اصطلاح رفتن بالای جبل نگاه کردن او تأثیری در حکم آنها نمیگذاشت، این چیز را، آوردن این تعبیر یک مقدار بعید بود از حضرت.
استاد : چرا؟ یعنی وقتی خود شارع موضوع راحتی را برای عرف گذاشته است شما چرا کار را سخت میکنید می خواهید بالا بروید؟ برای تو بس است ندیدن.
شاگرد : چون تعبیر یک مقدار خیلی بیش از این است. هم فرمودند:«لِمَ فعلتَ »و هم فرمودند:«بئس ما صنعتَ،»این دوتا پشت سرهم یک مقدار بیش از این زور می برد. یعنی گویا این کار شما و این کاری که میکنید انگار کار آنها را هم خراب میکنید.
استاد : خراب میکنید یعنی چه؟
شاگرد : یعنی این که بالاخره آنها متوجه میشوند، قبل از این لازم نبود بروید چک کنید ببینید آیا پشت کوه رفته است یا واقعا غروب کرده است، «غابت أو غارت. »
استاد : یک روایت دیگری بود که در این باب ایشان نیاوردند، حالا پیدا خواهد شد. گفت ما خورشید را ندیدیم بعد دوباره دیدیمیک تعبیری از آن بفرمائید پیدا می.
حضرت فرمودند: بعداً دیدی دوباره بخوان.
بله، فرمودند اگر بعد دیدید دوباره بخوان. خب همینجا در وسائل هم بود، درآن باب، برای احکام وقت نماز است. منظور این که در آن روایت هم این تخفیف از آن کاملاً استفاده میشود که وقتی که ندیدی کوه بود، نماز را خواندی و افطار هم کردی، بعد حضرت میفرمایند:اگر دوباره بعد از آن شمس را دیدی روزهی تو که درست است، روزهی تو تمام. در آن روایت، روزهی تو که درست است ولینماز را دوباره بخوان.
شاگرد : شما میفرمائید: این روایت عمار را طرح کنیم ؟
استاد : آقای حکیم را دیدید ایشان گفتند مفاد آن.
شاگرد : همان را میپسندید؟
استاد : نه، عرض من این است که میشود همین روایت را طوری معنا کرد که طرح نشود. حالا باید برویم جلو. چرا یک طوری کامل معنا کنیم که بگوییم : اصلا به این روایت عمل نمیشود. خُب، ما یک طوری از آن میفهمیم با حدود و قیودی که آن قابل عمل نیست، چه الزامی دارد به این صورت عمل کنیم که با این خصوصیات به آن عمل نشود؟!
شاگرد : چطوری معنا کنیم که طرح نشود؟
استاد : شاید بعداً فکر آن را بکنیم.
شاگرد : چون اگر همان حمل، یعنی یکوقت میگوییم : این روایت اشتباه است، چون لازمهی این روایت این است که امام میگوید : ولو وقت واقع نشده است نماز را بخوان.
استاد : در جواهر شاید همین تعبیر بود.
شاگرد : اما یکوقت میگوییم: نه…ظاهراً در مکه بوده است، درست است؟
استاد : بله، کوه ابوقبیس برای مکه است.
شاگرد : مکه هم که اهل تسنن بودند و معدن و اینها بود و این راوی هم میگوید:وقتی اینطور شد من میخواهم بروم، حضرت فرمودند : چرا خودت را با آنها درمیاندازی؟اینها که همین الان فعل اینها در منطقه ما همین است، واقعا بعضی وقتها آدم مطمئن است که فقط «خلف جبل»رفته است، هنوز از افق پایین نرفته است اینها نماز خودشان را میخوانند. میگوید : چرا میخواهی اختلاف ایجاد کنی در مکه؟ جان خودت را به خطر بیندازی؟ آنها را علیه ما تحریک کنی؟ از اینجا «بئس ما صنعت!»خُب، این روایت هم درست است و هم مفاد آن اشتباه نمیشود.
استاد : خُب، اولی آن که «لیس علیک صعود الجبل[12]،»این چطور؟
شاگرد : در همین فضا، در فضایی که در مکه هستی.
استاد : نه دیگر، دوتا روایت است. ببینید دوتا روایت که ربطی به یکدیگر ندارند، یک بابی است. آنوقت در همین روایت دوم خیلی جالب است فرمودند: أقول : قال الشیخ، وقتی شیخ به این روایت رسیدند ، فرمودند:
«قال الشیخ: هذا لایُنافی فیما اعتبرناه من غیبوبة الحمرة المشرقیة لأنّه لایمتنع أن تکون قد زالت الحمرة و الشمس باقیةٌ خلف الجبل»
یک حمل عجیب و غریب!! فرمودند که : مانعی ندارد، زوال حمره شده است میتوانید نماز بخوانید؟ حضرت هم فرمودند چه کار دارید؟ اگر بالای کوه بروید همین خورشید را میبینید که این با آن توضیحی که من عرض کردم برای زوال حمره نیست.
در زوال حمره، چندتا از بحثهای آن مانده است. یکی این است که اصلا این حمره چرا تشکیل میشود؟ بد نیست بدانیم. آن بحثهایی که برای طلوع فجر داشتیم اینجا هم کارساز میشود. چرا حمره تشکیل میشود؟ سبب پیدایش این نور قرمز چیست از نظر علمی؟ متخصصین امروز چه میگویند؟ کجا باید منبع آنرا پیدا کنیم؟
یک احتمالی که در ذهن من است این است که اساساً حمره برای طبقات پایین جو است. این نحو نور قرمز برای آن بالای جو نیست، مراحل پایینتری از جو است و لذا این تابش قرمز که میآید بالای سر ما رد میشود، از هزار کیلومتر اصلی کلی جو نباشد. از آن جایی است که هوا غلیظ است، فضا غلیظ است. این احتمال در ذهن من آمده است حالا تا ببینیم. یک فوائدی هم دارد. یعنی ما که نگاه میکنیم آن پایین افق، سرخی تشکیل میشود و بالا میآید، آن جایی که ما سرخی را میبینیم سر اتمسفر است. جلوتر توضیح آن را عرض کرده بودم. ما به افق نگاه میکنیم، سرخی را آن پایین میبینیم اما ما در حقیقت سر جوّ را می بینیم، محل خروجی را. محل خروجی کجا را؟ مثلا صد کیلومتری و دویست کیلومتری جو را یا پانصد کیلومتری و هزار کیلومتری را؟ همهی اینها تفاوت میکند. چرا تفاوت میکند؟ به خاطر این که آن «قبةالارض »که حضرت فرمودند: «غابت من شرق الارض و غربها، »آن فضای بالای«قبة الارض»هرچه بالاتر برویم بیشتر توسعه پیدا میکند، اگر پایینتر بیاییم بگوییم : حمره در صد کیلومتری و دویست کیلومتری تشکیل میشود، آن فضایی هم که حمره میخواهد بیاید وبرود در «غیبوبت شمس»زمان آن کوتاهتر از این است که بخواهد حمره در هزار کیلومتری تشکیل شود. از نظر زمان خیلی متفاوت است. لذا اگر این حرف درست باشد و مناطقی هم غلظت جو کم و زیاد شود، میتواند خود زوال حمره و تشکیل آن زماناً تفاوت پیدا کند. یعنی گاهی است در فضاها هوا که سرد باشد و کاملاً صاف باشد زودتر زوال حمره میشود. چرا؟ چون حمره پایینتر تشکیل شده است، طبقات پایین جو. همچنین میتواند هوا طوری باشد که آن محل تشکیل حمره بالا باشد.
حالا اگر یک منبعی پیدا کردید که تحقیقی راجع به این پیدا کنید خیلی خوب است که ببینید این سرخی، خصوص این سرخی در کدام یک از طبقات جو، کجا منشأ آن است و چرا این سرخی تشکیل میشود و محل انعکاس سرخی از نور خورشید ، سببش چیست؟ چرا سرخ میشود؟
برو به 0:43:24
شاگرد : این که گفته بودید «مشرقک و مغربک »را نسبت به بلد برده است ، این هم باز یک مقدار حالا چرا به افق، به آن محدودهی دید که افق ترسی را تشکیل میدهد، چرا به آن نزنیم؟
استاد : ما به همان میزنیم، لذا میگویم این پایین افق را که میبینید سر جوّ است.
شاگرد : نه، در فرمایشات خودتان فرموده بودید:هر بلدی.
استاد : هر بلدی اما با بندوبیل فضای افقی خودش. لذا در اطراف افق هر بلدی وقتی نگاه میکند سر جو را میبیند نه بیخ جو را.
شاگرد : درست است سر جو را میبیند. آن مشرق و مغربی که اینجا مراد حضرت است، هرکسی مشرق و مغربی دارد.
استاد : برای کل آن فضا است.
شاگرد : برای کل فضا است یا افق ترسی آن است؟
استاد : نه، اصلا منظور من افق ترسی نبود.
شاگرد : میدانم منظور حضرتعالی نبود، میخواهم بگویم چرا نباشد؟چرا افق ترسی نباشد؟
استاد : چون این که مثلا یک کسی که یک متر قد او بود چقدر را میدید؟ حدود پنج کیلومتر، این پنج کیلومتر افق ترسی او میشود، خُب، اینجا، این محدوده بگوییم خورشید میرود«شرق الارض و غربها،»این که طول نمیکشد. نه، همین کسی که پنج کیلومتر افق ترسی او دید او روی زمین است، این دائرهای که روی کره زمین رسم میشود، این افق ترسی است، اما وقتی دید او را خط مستقیم ادامه بدهید تا از جو خارج شود، از سر جو خارج میشود همان جوی که دارد. تمام محدودهی فجر، این جو و همهی اینها برای او است، یعنی این برای فضای سماءالارض است، یعنی کسی که اینجا قاطن است، کل این فضای جو از بیخ افق تا تمام اینها برای او است و لذاست که وقتی خورشید آنقدر پایین میرود که این کله قندی جوّ، دیگر تابش نور از آن میرود، حضرت میفرمایند: غابت من شرق الارض و غربها، یعنی تمام محدودهای که مربوط به این افق ترسی بود با جو آن، با جو آن که دید او از سر افق رد میشود، همهی اینها فضای این است.
شاگرد : پس بلد ملاک نیست.
استاد : قطعا منظور من این نبود، من میگویم : حتماً. لذا عرض کردم ببینید اگر یادتان باشد در تأیید آن گفتم : وقتی که زوال حمره شد هواپیما هرچه بالا برود دیگر خورشید در آن نمیافتد، چرا نمیافتد؟ به خاطر این که خورشید از این منطقه رفته است و حال آن که اگر ترسی منظور من بود از مناره هم بالا برود پیدا است چه رسد به هواپیما، منظور من آن بود.
فقط این نکتهای که الان عرض میکنم این است که باید ببینیم محل تشکیل حمره کجای جو است، اگر بالای بالا است که خب هواپیما هرچه هم بالا برود دیگر خورشید به آن نمیتابد.
شاگرد : این که از «شرق الارض و غربها »نرفته است، ذهاب حمره شده است من شرق الارض و از مکان شما رفته است ولی همان لحظه هم هواپیما اگر در غرب هم بالا برود باز هم…
شاگرد2 : اینجا الارض شاید مراد همان چیز باشد، محدودهی مورد نظر شخص باشد. آن جایی که میبیند با جو آن و…
شاگرد : به این بیان که میگوییم : هواپیما هرچقدر هم بالا برود دیگر نمیبینند، در غرب بالا برود میبینند، در غربی که ما میبینیم و در افق ما است بالا برود همان را منعکس میکند.
استاد : یعنی برای توضیح فرمایش شما ،وقتی نماز مغرب شده است ولی هنوز پایان نماز مغرب نرسیده است یعنی حمرهی مغربیه زائل نشده است، یک هواپیمایی در همان محدودهی حمرهی مغربیه بخواهد رد شود، باید نور در آن بیفتد، لذا یعنی«من شرق الارض و غربها »اینطور نشده است. آیا «شرق الارض و غربها»یعنی این؟ من غربها را در روایات دیدم غربها را هم وقت غروب گرفتم.«غابت الشمس»یعنی غربها، غرب یعنی رفت زیر افق مغرب. اما هنوز نور آن در مشرق تابیده است چون«مطلٌ»و لذا…
شاگرد : نور آن در مشرق که بیشتر تابیده است…
استاد : بله، اما غابت من غربها. اینطور که شما معنا میکنید اول «یغیب من شرقها ثم یغیب،»من درست روایت را برعکس معنا میکنم. اول «یغیب من غربها »عرفاً، چون مغرب زیر افق میرود.
شاگرد : اگر حمره محقق شود که اول از شرق شروع میکند به خارج شدن، از همان جایی که لیل اقبال میکند، بعد هم. فضای روایت را به سمت اینها بردن یک مقدار شاید درست نباشد. «إذا ذهبت فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها، »میگوید در شرق و غرب عالم بگردید خورشید را پیدا نمیکنید. حالا در شرق آن که قرار نبود خورشید را پیداکنیم دم غروب، در غروب آن قرار بود پیدا کنیم، میگوید آنجا هم خورشیدی نیست.
شاگرد : از شرق و غرب زمین خورشید رفته است.
شاگرد2 : کدام زمین؟
استاد : شرق و غرب که نرفته است.
شاگرد : اینجا شرق اصلا موضوعیت ندارد.
استاد : الان همین جایی که ذهاب حمره برای ما شد، اگر به اراک بروید ذهاب حمره برای آن نشده است.
شاگرد2 : ایشان مثل این که ارض را مسطّحه گرفتند.
شاگرد : نه، عرض کردم همان ارضی که هستیم، به هرحال ارض، بلد، منتها شرق آن اینجا موضوعیت ندارد در کلام. قرار نبود در شرق ما خورشید پیدا کنیم، در غرب باید پیدا کنیم که نیست.
استاد : بله، اتفاقا من وقتی چند وجوهی در ذهنم آمد ، همین فرمایش شما را اول متوجه نشدم چه می فرمائید، ولی این هست، یعنی همه. «شرق الارض و غربها»نه این که میخواهند بخصوص اسم بگذارند، درست است این احتمالی است که، یعنی از کل این منطقه رفت، اینطور درست است. ولی «شرق الارض و غربها،»اگر هم بخواهیم اسم بگذاریم اول «غابت من غربها »چون غروب کرد ولی هنوز نور آن را در مشرق میدیدیم، نور آن بود، مثل این که کوهی باشد نور به آن تابیده است، خورشید در مغرب غروب کرده است اما نور آن هنوز در کوهی که در طرف مشرق ما است میبینیم، لذا میفرماید:«من شرق الارض و غربها، »یعنی غرب که شده بود، شرق هم که رفت.
شاگرد : اینطور که میگیرید حاج آقا، یعنی یک جا «غابت الشمس من شرق الارض »یک جا منظور قرص است و یک جا ، نور است، یعنی یک جا را شما باید در تقدیر بگیرید، «غابت الشمس من غرب الارض »مثلا و نورها من شرق الارض ولی اینطوری نه، هردو قرص منظور است، قرص که در شرق نبود. صبح که حرکت کرد همینطور آمد از آنطرف هم استتار شده است، تمام شد. یعنی نگاه ما ناظر به ذهاب حمره نباشد.
شاگرد2 : نور آن به شرطی دیده میشود که خود قرص دیده شود.
استاد : در روایت ، حضرت اسم ذهاب را بردند. ببینید در روایت حضرت گفتند: «إذا غابت الحمرة من هذا الجانب یعنی من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها »این است که روایت برای ذهاب است.
استاد : حالا آن روایت جبل پیدا شد؟
شاگرد : «إذا غاب القرص »…
استاد : بله چه بابی است؟ در مواقیت.
شاگرد : باب شانزده، حدیث هفدهم. «فإن رأیتَ بعد ذلک…
استاد : بله همین است
شاگرد : هفده، باب شانزده.
استاد : «وقت المغرب إذ غاب القرص،»صحبت کوه بود. وقت المغرب، این روایت را صاحبوسائل آنجا نیاوردند، این را باید آنجا بنویسند، دوتا روایت آوردند، این را هم باید کنار آن بنویسند.«وقت المغرب إذا غاب القرص فإن رأیتَ بعد ذلک و قد صلّیتَاعدت الصلاة و مضی صومک و تکفّ عن الطعام[13]، »چون هنوز وقت نشده است و خورشید را میبینید، «إن کنتَ اصبت منه شیئاً، »بله این هم از آنهایی بود که مربوط به آنجا میشود.پس اسم جبل در آن نبود. فإن رأیتَ بعد ذلک، در حافظهی من بود که آنجا هم یک اسم جبلی بود.
نبوده است.وقت المغرب إذا غاب القرص فإن رأیتَ بعد ذلک، »شاید چون آن فرضی ندارد«رأیتَ بعد ذلک »إلا این که یک جبلی بوده است و جابجا شدیم.
شاگرد : یعنی علم داشته است، بعداً فهمیده است علم او خلاف واقع بود اما در آن فضا راوی مشکوک است، یعنی من شک دارم، بروم بالای کوه ببینم واقعیت چیست یا نه؟ اما اینجا به علم خودش عمل کرده است، بعداً مثل کشف شده است که اشتباه میکرد.
استاد : «غاب القرص»یعنی وقت آن است اما تو ندیده فهمیدی و علم پیدا کردی غائب شده است.
شاگرد : نه، مثلا فرض کرد در افق چیزی مانع نیستیا از کسی پرسید و یا فکر کرد مانعی نیست، یک مقدار جلوتر رفت، آن را دید نه، هنوز یک مقدار مانده است، به علم خودش عمل کرد اما بعداً فهمید خلاف است.
استاد : بله، آنوقت فاء تفریع است. «وقت المغرب إذا غاب القرص.»خُب، موضوع این است: «فإن رأیتَ بعد ذلک»یعنی نه این که غیبوبت را دیدی، یک طوری شد، به علتی نماز را خواندی، بعد دیدی این موضوعی که ما گفتیم نبود.
شاگرد : سیر میکردی رفتی بالای تپه و دنبال گمشدهای بودی مثلا.
استاد : «و قد صلّیتَ أعدت الصلاة،»نه اگر علم به آن صورت که شما فرمودید ، بگوییم، فُرجهای را باز میکند برای آن روایت، فرجهی تأییدی و آن این است که«إذا غاب القرص رأیتَ»یعنی تو دنبال آن نرفته بودی ، دنبال آن نرفته بودی. قرص غائب نشده بود لذا اعاده کن، اما اگر طوری بود که غائب شده بود، اما غائب شده بود خلف الجبل، این منافاتی ندارد با مفاد آن روایات، آنجا نمیگویند : اگر بعد از آن رفتی بالای کوه و دیدی اعاده کن. یعنی من میخواستم این روایت را بگویم بعد اگر رفتی بالای کوه. این را میخواستید بفرمائید که اگر رفتی بالای کوه و خورشید را دیدی اعاده کن، این روایت از آن بیرون میرود، نمیشود بگوییم : «أعدت الصلاة»آنجا را هم شامل میشود.
شاگرد : ظاهر مفاد آن ربطی به آن ندارد.
استاد : یعنی برای این که تنظیر کنم میگوییم شما اینجا در قم افق مستوی فرض بگیرید خورشید غائب شد نماز را خواندید، بعد با هواپیما سریع رفتید مثلا تبریز ولی هنوز خورشید غائب نشده است، دوباره نماز مغرب را بخوانید یا نخوانید؟ فقهاء چنین فرضی دارند، عدهای میگویند اجماع داریم که ما نبایستی در یک شبانه روز دوتا نماز مغرب ، بخوانیم. خُب، من که نماز مغرب خودم را خواندم، حالا رفتم به جایی که دوباره خورشید را میبینم، من خواندم.
شاگرد : چون اینجا «قد صلّیتَ»را نفرمودند«قد صلّیتَ بعد الرؤیة،»به هر دلیلی حواس او نشده است، فکر کرد شده است.
استاد : بله«قد صلّیتَ»به هر دلیلی، میگویم روی این احتمالی که فرمودند من می خواستم این را یک نحو تضییقی برای آن یکی ها باشد، این نمیشود با این بیان. یعنی دوباره آنها همانطور با آن چیزی که «لایُعمَلبه»است عند الفقهاء، به مفاد خودش هنوز باقی است. تا ببینیم باید چه کار کرد؟
شاگرد : البته اینجا یک چیزی داشت که گفته بود «أقول قد عرفتَ أنّه محمولٌ علی المغیب الذی یُعلم بذهاب الحمرة. »
استاد : در وسائل داریم؟
شاگرد : بله.
استاد : بله این که فرمودند، در باب بیستم که قشنگتر بود، حالا دیگر وقت رفت ببخشید. در باب بیستم فرمودند شیخ که آن را گفتند. بعد فرمودند: «أقول و یُحتمل الحمل علی التقیة علی أنّه…»آن چیزی که قشنگ است این است، «علی أنّه قال إنّما علیک مشرقک و مغربک فعُلِمَ أنّ المعتبر،»در عنوان باب ذهاب الحمره را آورده بودند، در روایت ذهاب نبود. فرمودند: «فعلم أنّ المعتبر سقوط القرص من المغرب و ذهاب الحمرة من المشرق و إلا لم یکن لذکر المشرق هنا فائدة،»حضرت فرمودند: «إنّما علیک مشرقک و مغربک»یعنی وقتی هم که کوه رفت تو باید مشرق را هم نگاه کنی یعنی همان ذهاب حمره. اینها از چیزهای جالب حمل صاحبوسائل است که فرمودند : کلمه مشرقک برای این که فایده داشته باشد، فرمودند: علیک را باید بگویند : علیک مغربک، فرمودند:«علیک مغربک و مشرقک»، مشرقک یعنی همان حمره باید نگاه کنید و حال آن که این به ذهن کسی نمیآید، مفاد دیگری دارد که حالا اگر زنده بودیم شنبه ان شاء الله.
شاگرد : حاج آقا در این روایت که خواندید چه طور میشود که این بندهی خدا. طبق همین معنایی که کردید، در روایت آخری ، نظیر سفر هوائی است، در این فضا چه طور این جوردرمیآید اگر معنای علم نکنیم؟ شما چه طور معنا کردید؟
استاد : من اول که روایت را لذا میگفتم آیا لفظ جبل هست؟در ذهن من آمده بود وقتی فرمودند: «وقت المغرب إذا غاب القرص یعنی یک جایی بودی دیدی خورشید رفت، بعد از اینطرف شهر میروی آنطرف مثلا میبینی این پیدا شد، خیلی جاها است که آدم سیر میکند میبیند خورشید، بعد میرود جای دیگری، کسانی که الان با ماشین به مسافرت میروند زیاد به این برخورد میکنند، از یک منطقهای در بیابان میرود میبیند خورشید غروب کرد، دور میزند در یک فضای دیگری میرود میبیند دوباره پیدا شد. اینطور در ذهن من آمده بود و لذا میخواستم یک تضییقی برای آنها بگیرم. با این احتمالی که شما فرمودید این لفظ جبل نبود، میگویند: «وقت المغرب إذا غاب القرص»اما نه این که تو هم دیدی، چون ندیده است به یک سببی خیال کردی مغرب شده است نماز را خواندی، خُب، حالا دوباره میبینی آن موضوع نبود، خُب، این ربطی ندارد به آن که حضرت فرمودند: «إنّما تُصلّی إذا لم ترها خلف الجبل،»این آنجا در آن نبود که حتما «لم ترها و لکن تعلم به»این که رفت زیر افق، از ریشه کوه هم پایینتر رفته است.
شاگرد : پس ربطی ندارد.
استاد : ربطی ندارد لذا مفاد آن روایت میماند، عمل نشده است اما از نظر فقه الحدیث و جمع خود محتوای حدیثی قابل فکر است.
شاگرد : این نماز خواندن عامه در اینجا مخالف آن فرمایش شما در مورد نماز خواندن عامه که گفتید : آنها هم یک مقداری صبر می کنند نیست؟ می گوید خلف الجبل رفته است، چون بحث جبل و اینها هم بود هنوز در آنجا، خلف الجبل رفته است، استتار قرص هنوز به افق نرسیده است، آنها هم افق را ظاهراً شرط میدانند، پس مسلّم نرسیده است، یعنی میگوید من رفتم دیدم هنوز خورشید، اینها به صرف این که.
استاد : نگفت من خورشید را می دیدم. میگفت : «نحن ننظر إلی شعاعها[14]. »
شاگرد : یعنی پشت این کوه حتما خورشید است.
استاد : نه، این نبود.
شاگرد :«نحن ننظر إلی شعاع. »
استاد : اصلا اسمی از کوه آنجا نبرد که پشت کوه است.
شاگرد : نه نه، در شباب را عرض نمی کنم، در همین روایت اینجا را عرض می کنم. اینجا که ما جبل داریم، دیدیم اینها هنوز هیچی نشده شروع کردند به نماز خواندن، یعنی خورشید رفت پشت کوه و اینها شروع کردند به نماز خواندن، در حالی که آنها هم طبق قاعده خودشان باید بایستند یک مقداری، اما نایستادند، از سیره عامه در اینجا نمی توانیم آنجا را کشف کنیم؟
برو به 0:58:25
استاد : این یک نکته مهمی است،. آن این است که آن زمان ها که همه جا ساعت نبوده است و منطقه هایی است که من چند جور آن را دیدم، فاصله کوه تا ده یا شهر خیلی مهم است. الان جبل ابوقبیس درست دم مسجد است، وقتی هم که ساعت نیست خیلی سخت است، گاهی می شود که کاملاً تاریک می شود اما اگر بالا بروید می بینید به افق نرسیده است، مخصوصاً که از کوه هرچه بالاتر می روید افق ترسی شما وسیع تر می شود، مثل مناره اسکندریه. لذاست که خصوص آنجا دخالت دارد در این که وقتی بالای کوه میروید خلف الجبل است یا نیست؟ فاصله کوه خیلی مهم است، لذا بعد از این میآید که باید بررسی کنیم. اگر یک جایی بود، یک بلدی بود که جبل آن نزدیک بود مثل کوه ابوقبیس. در یزد هم بعضی جاها است، آن تزرجانی که اهل علم هم زیاد بودند، یک کوه دو هزارمتر، سه هزارمتر، شیرکوه درست جلوی غروب. البته در تزرجان استهلال ممکن نیست. یک کوه بلند. خُب، آیا این إذا «إنّما تُصلّیها إذا لم ترها خلف الجبل حتی روی»؛ استظهار عرف عام اینجا را شامل می شود یا نه؟ بعداً عرض میکنم. این روایت،دیگر واضحات را شامل نمیشود. الان یک روستائی است در خود تزرجان دو بعد از ظهر، دو و نیم دیگر آفتاب ندارند، یعنی آنقدر کوه بلند است که خورشید پشت کوه میرود، اینجا حضرت نمیگویند : ساعت دو بعد از ظهر نماز مغرب بخوان! احدی توهم نمیکند از این روایت که یعنی چنین کاری کنید. آنجا باید یک حرف دیگری بزنید. «إذا لم ترها خلف الجبل»هست اما با یک حساب و میزانی که اینها هم جور دربیاید.
شاگرد : این «ترها»را چه معنا فرمودید؟ رؤیت با چشم معنا فرمودید؟
استاد : در این روایت؟
شاگرد : آری.
استاد : فعلا که همینطور معنا کردیم.
شاگرد : نه، مثلا فرض کنید «لم ترها خلف الجبل»یعنی این که به نظر تو میرسد پشت کوه نیست، اینطور نیست که پشت کوه رفته است بلکه غروب کرده است.
استاد : بله این یک احتمال دیگری است برای جمع، فعلا اینطور معنا کردیم، «لم ترها»یعنی رفت پشت کوه.
شاگرد : یعنی طوری آن را ندیدی، یعنی طوری نور نبود در فضا که به این نتیجه رسیدی که پشت کوه هم نیست.
استاد : بله، شما میگویید : یعنی «إذا رأیتَ أنّک لاتکن فی حالٍ یُمکن لک أن تراها خلف الجبل،»اینطور میشود.
استاد : وجه تضعیف وجود ندارد. گاهی یک معنای عرفی با یک جمله ببینید با همین بندوبیلهای آن القا میشود، «لمترها»که ایشان میگویند، یعنی ممکن نیست بتوانی آن را پشت جبل ببینی.
شاگرد : نه این که ممکن نیست، این رؤیت را رؤیت به معنای أعم از رؤیت با چشم، رؤیت مثلا میگوید إنّی أری مثلا در فلان، میبینم.
استاد : همین منظور من است لذا رأیتَ را اول آوردم برای این که مقصود شما را بگویم. «إذا رأیتَ أنّک لاتتمکّن من أن ترها خلف الجبل،»همین بود که لذا طولانی شد برای این بود که میخواستم رأیتَ را اول بگذارم. حضرت فرمودند: «لمترها»شما طوری معنا می کنید که این «لمترها»یعنی«رأیتَ أن لاتراها. »
شاگرد : آنوقت این فرمایش شما چطور با «لمترها»می شود؟
استاد : آنطور که من گفتم فعلا این بود که امر بر مکلف سخت نیست. کوه بلندی هم اگر است حضرت میگویند : وقتی ندیدی، آن اندازهای که عرف مساعدت میکند که عرف میگویند : خورشید غروب کرد. حالا این موضوع خیلی مهم است، چند روز قبل هم عرض کردم. یعنی مثلا در همان روستا یا مکه که کوه بلندی نیست، ساعت دو بعد از ظهر خورشید را اهل آنجا نمیبینند.
شاگرد: ولی آسمان روشن است.
استاد : اما خود عرف آنها نمیگویند خورشید غروب کرد.
شاگرد :کاملا می بینند هوا روشن است.
استاد : در عرف همانجا هم یک حدی را صبر میکنند وقتی تاریکی میآید میگویند:حالا دیگر خورشید غروب کرد. این منظور امام علیهالسلام در این روایت است. یعنی موضوع صلاة مغرب ، غروب عرفی است، غروب عرفی«غابت أو غارت»یعنی گاهی است که کوه است، کاملاً هم زیر افق مستوی نرفته است اما نزد عرف عام آن بلد میگویند : خورشید غروب کرده است. اگر میگویند بس است، این منظور من بود. حالا ببینیم سر برسد یا نه.
شاگرد : «ولم ترها خلف الجبل» این الف و لام عهد حضوری نمیتواند باشد؟ همان کوهی که.
استاد : ابوقبیس؟
شاگرد : باید ببینیم موقعیت جغرافیایی آنجا چطور بوده است.
استاد : نه. بدتر می شود.حالا این یک مقدار کار دارد، کوه ابوقبیس کنار مسجد الحرام است که دارد حضرت ابراهیم…
بله اینطور است، لذا باید چیزهایی به ان ضمیمه بشود.
شاگرد : این «لم ترها»هنوز کار دارد، انشاءالله بگذاریم برای شنبه.
کلید واژگان :استتار قرص/ذهاب حمره مشرقیه / شرق الارض و غربها/الحمرة المشرقیه/قاعده الجمع مهما امکن/ لیس علیک صعود الجبل/ جمع عرفی
[1]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 129، ح 15.
[2]غابت أو غارت
[3]محمد تقی بهجت، بهجة الفقیه، ج 1، ص 43.
[4]علامهی مجلسی، بحارالانوار(چاپ اسلامیه)، ج 83، ص 70.
[5]محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص31، ح 4.
[6]محمد تقی بهجت، بهجة الفقیه، ج 1، ص 43.
[7]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 139، ح 16.
[8]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 144، ح 1.
[9]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 144، ح 2.
[10]سید محسن حکیم، مستمسك العروة الوثقى(چاپ بیروت)، ج 5، ص 81.
[11]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 145، ح 2.
[12]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 145، ح 1.
[13]کلینی، الکافی(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 279،ح 5.
[14]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج 3، ص 131، ح 23.
دیدگاهتان را بنویسید