مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 25
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شاگرد: سیره هست بر اینکه صیغه را با غیر فعل ماضی هم میخوانند.
استاد: میفرمایید که نسبت به ماضویت، سیره هست بر اینکه عقد نکاح را مثلاً، با«اُنکِح موکِلتی» هم میخوانند؟! «اُزوّج» میخوانند؟! سیره این نیست. الآن زمان ما که نیست. شما که سیره میگویید از کجا میگویید؟
شاگرد: از آقای شبیری دیدم که ایشان میفرمایند عرف صیغه نکاح را با غیر ماضی هم میخوانند.
استاد: سیره داریم یعنی عرف عام منظورشان است؟ تصریح دارند به عرف عام یعنی مثلاً بیع را، یا در خصوص نکاح فرمودند؟
شاگرد: نکاح را.
استاد: هیچ توضیح دیگری ندادند؟
شاگرد: نخیر. فرمودند سیره در این بوده که عرف متوحّد بر لفظ خاصی نمیشدند، نه اینکه خواندن به غیر ماضی زیاد بوده؛ ولی روالشان اینطور نبوده که حتماً لفظ ماضی بیاورند و این که لفظ ماضی را بر خودشان لازم بدانند.
استاد: آن فرق میکند. سیره بر عدم محافظت بر لفظ خاص است. این از نظر علمی و اسلامی خیلی فرق میکند با اینکه سیره بر غیر ماضی است. از فرمایشتان اینطور فهمیدم که حتی بر غیر ماضی هم سیره است. بر غیر ماضی سیره باشد، متفاوت است با اینکه سیره بر عدم محافظت بر لفظ خاص است. این ممکن است و لذا هم فقهاء استدلال کردند. گفتند ماضی صریح است، غیر او صریح نیست.
شاگرد: تفاوتشان در چیست؟
استاد: وقتی میگوییم سیره بر غیر است، یعنی باید الآن در خارج، لفظ غیر ماضی، امر، مضارع و اینها را به کار ببرند، ببینیم، چون میگوییم سیره بر اینهاست. به خلاف اینکه میگوییم سیره این است که ولو ماضی هم میگویند، اما مقید نیستند. عدم تقید به لفظ خاص، این مؤونهی خیلی کمتری میبرد و قابل اثباتتر است و ادعایش اسهل است از اینکه بگوییم سیره است بر غیر ماضی. بین عدم حفاظ با اثبات استعمال غیر ماضی، خیلی متفاوت است.
شاگرد: یعنی دلیلی است غیر از آنکه شما میفرمایید …
استاد: بله، یعنی استدلال به سیره است. آن که من عرض کردم، صحبت سر کشف دلیل بود یا اصل مطلب بود؟ حالا یادم نیست که از کجا رسیدیم به بحث لَو کانَ لَبانَ، اینطوری عرض کردم که چون هم نکاح، هم بیع، کثیر الابتلاء است و اگر شارع ماضویت را شرط میدانست، یا خودش اقدام میکرد و میگفت-چون خلاصه شرط است، نکاح است- و یا خود مردمی که غیر او را به کار میبرند، یا فقهائی که بودند سؤال میکردند و از آنجا که هیچ فقیهی و هیچ محدّثی اصلاً سؤال هم نکردند، این کاشف از این است که شرط نبوده. و الا اگر شرط بود نقل میشد. این، کاشفیت از آن است، اینجا استدلال به سیره خودش مباشرةً استدلال است.
شاگرد: اطلاق مقامی میفرمایید؟
استاد: یعنی دلیل میخواهد شرط بزند برای اطلاقات عقود، «اوفوا بالعقود» مثلاً. این سیره خود ایشان میگویند مؤید آن عمومات است، یعنی این استدلال به سیره بر عدم اشتراط ماضویت.
آن که من عرض کردم اگر شرط باشد، یعنی ماضویت را شارع به عنوان تخصیصی قرار داده، شرطی قرار بگذارد برای عمومات اوفوا بالعقود و بگوید «اوفوا» به عقودی که با این شرط اجرا شده باشد، آن وقت نتیجه این میشود که با این شرط وفا کنید. به مطلقات تمسک میکنید برای صحتش و برای عدم اشتراط ماضویتش به اینکه لَو کانَ لَبانَ. تمسک به عمومات یک چیز است، اینکه خود شرط اگر بود، آشکار میشد، آن فضای دیگری است و بیشتر از اطلاق لفظ …. .
برو به 0:05:50
شاگرد1: اطلاق مقامی میفرمایید، یعنی چون کثیرالابتلاء هست، اگر مقصود شارع بود، در مجموع ادله باید بیان میشد.
استاد: اطلاق مقامی، آن مطلق مقامش را چه میگیرید؟
شاگرد1: اطلاق مقامی مجموع ادله را میگویند.
استاد: اینجا یک مطلقی داریم دیگر. آن اطلاق مقامی که اصلاً در اصول پیدا شد، اصل پیدایشش در واجب تعبّدی و توصلی بود.
شاگرد1: مطلقش را عدم قید خوردن به اینکه باید ماضی باشد -یعنی عدم تقید به ماضویت- بگیریم؟
استاد: چه چیزی عدم تقید؟ اول بگویید چه چیزی و بعد بگویید قید نخورده به ماضویت.
شاگرد2: یعنی شما میخواهید بفرمایید ادله لفظی که داریم مطلقند، آیا شارع آمده یا سیره اقامه شده ….
استاد: شرط اضافی بکند یا نه؟ این را خدمتشان عرض میکنم.
شاگرد2: ایشان دارند اطلاق مقامی میگیرند. میگویند شارع که نیامده ماضویت شرط کند و در مقام بیان بوده، ما از مقام عدم تقیدش به ماضویت، اطلاق مقامی را استفاده میکنیم که ماضویت شرط نیست. در حالی که بیان شما این نبود. شما از آن اطلاقات لفظی استفاده میکنید.
استاد: در اصول، اطلاق مقامی از واجب تعبدی ناشی شد. در آنجا میگفتند که لسانِ دلیل، تقییدش محال است، ولی ثبوتاً تقییدش به قصد قربت و قصد امتثال امر، ممکن است. شارع با متمّم جعل میتواند به مقصود خودش برسد. در تقسیمات ثانویه، شارع نمیتواند مباشرتاً به مقصود خودش از اشتراط برسد، اما با متمم جعل میرسد. پس دلیل اطلاق ندارد، چون اطلاق و تقیید، عدم و ملکهاند. دلیل اوّلیِ ما -چون اطلاق و تقیید عدم و ملکهاند- اطلاق ندارد. بعد به متمّم جعل آن را تقیید میکنند.
حالا متمم جعل نیامده، این را میگوییم «مقام»، یعنی مقامی که اگر مرادِ مولی بود، باید متمم جعل میآورد، حالا که نیاورده پس اطلاق مقامی است. مطلق ما چیست؟ آن روایت اوّل. ولی چون ممکن نبود خودش مطلق باشد -چون سلب و ایجاب میشد، نه عدم و ملکه؛ و از باب عدم و ملکه مطلق نبود، چون تقیید ممکن نبود- بنابراین گفتیم اطلاق مقامی. خاستگاه اطلاق مقامی در اصول، اینجا بوده و لذا مثلاً شاید در کلمات شیخ -شاید هم صاحب کفایه- اطلاق مقامی اصلاً نباشد. در تاریخش اگر ببینید، اطلاق مقامی با متمّم جعلِ مرحوم نایینی شروع شده.
اینکه شما میفرمایید، یک اطلاق مقامی، اوسعی از آن است. مطلقِ ما میشود -از باب آن روایتِ برائت که «کل شیءٍ مطلق حتی یرد فیه نفی»- یک مطلقی سابق بر عمومات و مطلقات، آن مانعی ندارد، فرمایش شما را هم منکر نیستم. ولی آن اطلاق مقامی که اصلاً مطلق نداشته باشیم، در اینجا به آن نیاز نداریم، چون اینجا مطلقاتی داریم که آن مطلقات کافی است برای بحث ما با اطلاق مقامی خودش؛ به اینکه میگوییم مثلا «اوفوا بالعقود»، یعنی عموماتِ امر و تجویز. نگفتند «اوفوا» اگر ماضی اجرا شد «بالعقود الجاریة علی الماضویة». یا «انکحوا بالصیغة الماضویة»، چون نگفتند و جایش هم بوده که بگویند. این اطلاق مقامی نیاز ندارد به استحاله تقیید، میتوانستند هم در لفظ تقیید کنند. یعنی با آن اطلاق مقامیِ مصطلح تفاوت دارد، من فقط منظورم همین است.
شاگرد: پس چرا اطلاق لفظی نیست؟
استاد: لفظی است دیگر.
برو به 0:10:00
شاگرد: فرمودید اطلاق مقامی است. من عرضم این است که چرا از «اوفوا بالعقود» اطلاق لفظی نگیریم؟ و از اطلاق لفظی «اوفوا بالعقود» استفاده نکنیم؟
استاد: عرض کردم بله، ما مطلق لفظی داریم. میتوانیم هم استفاده کنیم، اما تمسک به اصالة العموم و اطلاق لفظی در ما نحن فیه از حیث اماریتش اضعف است از آن طرحی که من عرض کردم که لَو کانَ لَبانَ. لَو کانَ لبانَ با مقدماتش، آنقدر اماریتش قوی است تا اینکه بگوییم برای این لفظ قیدی نیامده، این منظور من بود. اصالة الاطلاق امارهای بر عدم القید است. ما امارهای اقوی از آن آوردیم، نه صرف تمسک به اصل لفظی، یعنی یک اماریت شدیدتر و احراز واقع شدیدتری را افاده میکند. فضای فقه را به اطمینان بیشتری میرساند تا صرف یک اصل لفظی که فقط منجّز و یا معذّر است.
شاگرد: تعبیر «لو کان لبان» دلیل بر نفی قید است، ولی اصول صرفاً یک اصل است که صرفاً عند الشک به آن تمسک میکنیم، لذا اظهریتش…
استاد: دلیل بر نفی است. اینجا یک نحو اصل لفظی بر نفی است. اصل لفظی که ریختِ اصل، بناگذاری است، نه مکشوفیت اطمینانی واقع. با این بیان، اینطوری میشود.
آن مطلبی که آخر کار صحبت شد که من خوانده بودم، همان چیزی بود که صاحب جواهر فرمودند که احتیاط، در طرفینش میآید. بعد آقا فرمودند که راجع به مباحثی هم که رد شدیم باز یک مرور داشته باشیم.
شاگرد: هر طور خودتان صلاح میدانید. مباحث با نگاه تشکیل خانواده است.
استاد: بله، محل ابتلاء هم میشود. باز مخصوصاً چیزهایی که مربوط به آنجاست.
مرحوم آقای مدرسی یزدی و مرحوم آقای صدوقی اینها از علمای بزرگ یزد بودند. این دو نفر، آقای آسید جواد با مرحوم آقای صدوقی، وقتی عقد میخواندند … آقای آسید جواد مریض هم بودند، خیلی اعصاب نداشتند. آقای صدوقی هم مگر وِل کن بودند، دهها صیغه میخواندند، همینطور از این نوع به آن نوع. دیگر آقای آسید جواد – خدا همهشان را رحمت کند- ناراحت میشدند. یک جایی گفتند آخر این همه میخوانی این ها لعب به امر مولی است. اما آقای صدوقی میخواندند، از این صیغه به آن صیغه، شاید ۲۰ تا میخواندند، خیلی مفصّل هم میخواندند. ایشان هم باید جواب میدادند، اما دیگه اعصابش را نداشتند.
خود همینکه چرا مرحوم آقای صدوقی و دیگران اینطوری میخواندند… در عروه مرحوم سید اینها را نیاوردند. اگر عروه را ببینید، «انکحتُ»، «زوجتُ»، «من موکِلک»، یا «من موکلتی»، «بموکلتی» و … اینهایی که الآن میآورند، اصلاً در عروه نیست، اصلاً سید نیاورده. در وسیله النجاه مرحوم سید هست، به تبعش هم در تحریر الوسیله و اینها هست. در منهاج هم نگاه کردم، ظاهراً نبود. منهاج برای آقای حکیم است که بعدش هم در نجف، به دنبال آقای حکیم، همینطور فتاوای دیگران هم مثل وسیله در آن درج شده.
در منهاج فقط یک چیزی دیدم خوب بود، برای اینکه اذا و تجزی العاجز عن النطق الاشاره. ما سر اخرس بحث میکردیم، عبارت منهاج شده العاجز عن النطق. خب حالا این یک چیزی بود که… «و تجزی العاجز عن النطق الاشاره. ولو تمکن من التوکیل»[1]. معلوم بود که عبارت را از اخرس، یک نحو توسعهای دادند.
از این صیغه ها در عروه هم که نیست. اما در وسیله هست.
چیزی که برای من یک کمی تعجبآور بود این است که در این نرم افزارهای ما، رسالة فی صیغ العقود و الایقاعات است، برای مرحوم شیخ انصاری هست. و مرحوم شیخ اینها را آنطوری که برمیآید، در آن رساله آوردند. آیا آسید محمد کاظم ندیده بودند؟
برو به 0:15:00
من احتمال حسابی میدهم اگر این رسالهی شیخ اعظم در دست مرحوم سید بود، در عروه میآوردند. آخر عروه بنائش بر تکثیر فروعات بوده. حاج آقا میفرمودند همهی فروعات عروه از جواهر است و مستند است و مناهل است و یکی دو تا کتاب دیگر اسم میبردند که مرحوم سید اینها را میدیدند، تکثیر فروع کردند. رساله فی صیغ العقود و الایقاعات در جامع فقه هست. اگر مرحوم شیخ انصاری اوّل کس باشند، معلوم میشود همه اینها از شیخ است. اما اگر قبل از شیخ هم رسالههایی بوده، این احتیاطاتی که الآن هست و تکرار میکنند، از آن بزرگواران است. و لذا من عبارت را میخوانم. قبلش راجع به نکاح، صفحه ۱۳۲ را مرور میکنیم. یک صفحه رد شده بودیم، به فرمایش ایشان برمیگردیم و اینها را یک مروری میکنیم، چون محل ابتلاء هم هست، بعداً زیاد برخورد میکنیم. در صفحه 132 فرمودند که نکاح چیست؟
و أما الأول فعقد النكاح كغيره من العقود اللازمة يفتقر إلى إيجاب و قبول لفظيين دالين على القصد الرافع للاحتمال أى القصد التفصيلي و من العبارة عن الإيجاب لفظان: زوجتك و أنكحتك بلا خلاف و لا إشكال لكونهما مشتقين من الألفاظ الصريحة في ذلك وضعا التي قد ورد القرآن بهما في قوله تعالى[2]«فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا» و قوله[3]«وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ» المراد منه العقد قطعا للإجماع و غيره على تحريم معقودة الأب على الابن.[4]
« يفتقر إلى إيجاب و قبول لفظيين دالين على القصد الرافع للاحتمال .. و العبارة عن الإيجاب لفظان: زوجتك و أنكحتك»[5]، ایجاب برای کیست؟ برای مرأه. آیا مرد میتواند ایجاب را بخواند؟ آن در عروه هست و مرحوم آقای گلپایگانی هم اینجا در عروه یک حاشیه مفصلی دارند، نصف صفحه، کأنّه مقداری کمتر است، ولی استدلالی گفتند نه، حتماً باید ایجاب را زن بخواند. اگر شد میخوانیم، چون حاشیهشان خوب است، نحوِ موضعگیری ایشان برای بحثهای آینده شما نافع است، برای اینکه همه چیزها را شنیده باشید. فعلاً دو تا لفظ ما داریم. اوّلاً ایجاب داریم که برای زن است فعلاً. دو تا لفظش هم «أنکحتکَ» و «زوّجتکَ»، انکاح و تزویج برای ایجاب.
«بلا خلاف و لا إشكال»، در این دو تا هیچ نزاعی نیست. «لكونهما مشتقين من الألفاظ الصريحة»، تصریح در مطلب دارد. «فی ذلک»، در مسئله نکاح، «وضعاً»، در لغت وضع شده. «التی قد ورد القرآن بهما»، هر دوتاش در قرآن هم آمده. «فی قوله تعالی «فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَرًا زَوَّجْناكَها»»، تزویج. یکی دیگر «و قوله «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ» المراد منه العقد قطعاً للإجماع و غیره علی تحریم معقودة الأب علی الابن».
در اوّل کتاب النکاح مرحوم صاحب جواهر دارند «النکاح فی اللغة الوطئ»[6] اصلاً معنای لغویاش عقد نیست. میگویند چطور شما آنجا گفتید …، حالا میگویید که آیه میفرماید «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ» یعنی مقاربت نکنید با آن کسی که پدران شما با او مقاربت کردند. میگویند اینجا اجماع داریم که معقودهی أب حرام است. «لا تَنْكِحُوا» یعنی معقودهی أب. پس ولو لغتِ نکاح به معنای وطئ است، در آیه به ضمیمه اجماع، مقصود از نکاح عقد است، نه وطی. «المراد منه العقد قطعاً للإجماع»، نه لغةً. چون خود لغت نکاح به معنای عقد نکاح نیست. «علی تحریم معقودة الأب علی الابن»، به ضمیمه این اجماع میفهمیم نکاح است.
در این «زوجتک»، خلاصه عبارت شیخ انصاری را میگویم. خودتان انشاءالله مراجعه کنید. مرحوم شیخ فقط «باء» و «من» و بلا واسطه را دارند. میگویند «زَوَّجَ» و «أنکَحَ» بلا واسطه مفعول میگیرد. «زوّجناکَها»، لذا مثلاً شما وکیل عقد هستید، میتوانید بگویید «زوجتُ موکلتی موکلکَ». تزویج، دو مفعولی است و مفعول دومش را هم بلا واسطه میگیرید. او هم اگر خودش ایجاب بخواند میگوید «زوجتُ نفسی ایاک ، نفسَک» مثلاً.
حالا یک بحثی مرحوم شیخ آنجا دارند، در تحریر هم هست، سید هم شاید در عروه داشتند. میگویند که وقتی میخواهید عقد بخوانید، قابل را، مرد را جلو بیاورید. اولی این است. نگویید «زوجتُ موکِلتی موکِلکَ». بگویید «زوجتُ موکّلکَ موکلتی». اوّل مرد را جلو بیاورید.
برو به 0:20:05
لازم نیست، فتوا به لزومش ندادند؛ اما اَولی این است و لذا آنهایی که مثل مرحوم آقای صدوقی، همه اینها را میخوانند، اوّل و آخر و … وقتی این احتیاطات را بدانند، همه را مراعات میکنند. مرد را اوّل بیاورد، «زوجتُ موکلکَ موکلتی».
از کلمات، این یکی تعدیه بلاواسطه، «زوجناکها»، «أَنْكِحُوا اْلأَيامى» مثلاً فلان شخص را، بلا واسطه. انکاحِ با مفعول بلا واسطه هم به نظرم بود. انکاح بلاواسطه در آیات شریفه هست؟ این را اگر خواستید بعد مراجعه کنید. علی ای حال، بلاواسطه یک موردش است، یعنی اصلاً واسطه ندارد.
یکی هم مفعول با واسطه. واسطهاش چه باشد؟ سید در وسیله با یک تفاوتی آوردند. مرحوم شیخ اینطور فرمودند، کتابهای لغت که مراجعه میکنید، باید بگوید «زوجتُکَ من فلان مرئة معلومه»، «یا زید! زوّجتکَ»، «کاف» مفعول میشود، بعد «من مرئةٍ». این برای لغتی است که با «مِن» متعدی میشود.
بیع هم همین است. میگوییم «بعتُه منه»، در فارسی ما نمیگوییم «من فروختم از او». ما «از» نمیآوریم، عرب «مِنْ» میآورد. ما میگوییم «کتابم را به زید فروختم». آنها میگویند «بعتُ کتابی من زیدٍ»، به او فروختم. «بعتُه منه». علی ایّ حال اینجا هم همانطور است. «زوّجتُ من موکلک»، «زوّجتُ موکلتی من موکلک»، یا «زوّجتُ موکلکَ من موکلتی»، این معنای لغویاش است.
شاگرد: انکاحِ دو مفعولی هست. «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْن»[7]
استاد: بله، اینجا هست، مرحوم شیخ هم شاید آوردند، شاید هم در شروح تحریر الوسیله آوردند. «اُرید ان اُنکحکَ احدی ابنتی هاتین». مفعول اوّلش «کاف» در «اُنکِحَکَ»، مفعول دومش هم «احدی ابنتیّ».
تعدی با «مِنْ» در لغت است، ولی «مِنْ» در قرآن نداریم. «زوجتکَ»، یا «أنکحتکَ من»، در لغت آمده، متعارف عرف است، اما در آیات شریفه دو تا حرف دیگر آمده که به وسیله آن تعدیه شده. یکی «باء»، یکی «لام». «باء» در «و زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ»[8]. بعضی گفتند اینجا به معنای تزویج عقد نیست، ولی حالا احتیاطش، «زوّجناهم بِ..». این هم میگوید «زوجتُکَ بِموکّلتی»، یا میگوید «زوجتُ موکلتی بکَ» اگر تغییر بدهیم. «باء» و «مِن» و «لام».
برو به 0:25:30
«لام» و همچنین «الی» را متعدد در روایات نقل کردند . «الی» خیلی معروف نیست ولی «الی» هم هست. خواستید اینها را یادداشت بفرمایید، «باء» و «مِنْ»، «لام» و «الی» و بلا واسطه. چهار تا میشود. مرحوم شیخ چهارتایش را گفتند: «باء» و «مِنْ» و «لام» و بلاواسطه. آدرسش را هم اگر خواستید، کتاب مرحوم شیخ در نرم افزار، «صیغ العقود و الایقاعات»، شروع بحث از صفحه ۱۴۵ است. مباحث خوبی دارند که به دنبالش این مباحث را مطرح میکنند. این برای انکاح و تزویج و این هم تعدی و انواع تعدیهایش.
وسیله مرحوم سید، در نکاح، فصلٌ فی عقد النکاح، مسئله سوم. حالا ظاهراً تحریر الوسیله هم به همین میزان است. منهاج ظاهراً طبق وسیله نیست، تفاوتهایی دارد. ولی وسیلهی مرحوم سید، اگر تمام کرده بودند، چون مختصر است، خیلی خوب میشد. قبلش هم حتی یک چاپی داشت که خیلی مختصر بود. حاج آقا اول آن را تحشیه کرده بودند. یک کتابی مرحوم سید چاپ کرده بودند، مثل یک رساله جیبی مختصر، وسیله اوّلش اینطور بود و حاج آقا آن را داشتند. یک جلد خوبِ چرمی هم داشت و کوچک هم بود. اوّل حاج آقا به آن حاشیه زده بودند. یک مدتی هم پیش من بود که حاشیههایشان را نوشتم و بعد به بیتشان دادم. بعد میدیدم که مرحوم سید آن را که چاپ کردند، مدام فروعاتی را به این «وسیله» اضافه کردند تا شد این «وسیله»ی الآن که مفصل و معروف است.
مسئله سه در وسیله این است:
(مسألة ٣): يتعدّى كلّ من الإنكاح و التزويج إلى مفعولين، ويجعل الزوجة مفعولاً أوّلاً و الزوج مفعولاً ثانياً؛ حيث إنّها بمنزلة المملّك نفسها له وأ نّه بمنزلة المتملّك لها لنفسه، ويشتركان في أنّ كلاًّ منهما يتعدّيان إلى المفعول الثاني بنفسه تارة وبواسطة «من» اخرى، فيقال: «أنكحت – أو زوّجت – هنداً زيداً» أو «… من زيد» ويختصّ الأوّل بتعديته إليه باللام فيقال: «أنكحت هنداً لزيد» والثاني بتعديته إليه بواسطة الباء فيقال: «زوّجت هنداً بزيد». وبالجملة: يتعدّى كلّ منهما إلى المفعول الثاني على ثلاثة أوجه. هذا بحسب المشهور و المأنوس من الاستعمال، وربّما يستعملان على غير تلك الوجوه ولكنّه ليس بمشهور ولا مأنوس.[9]
میفرمایند «يتعدّى كلّ من الإنكاح و التزويج إلى مفعولين»، این اوّلیاش، «أنکحتُ» و «زوّجتُ» هر دو تایش دو مفعولی است؛ یعنی بلاواسطه است. مفعولین بلاواسطه است. بعدش چطور؟ «و يجعل الزوجة مفعولا أولا و الزوج مفعولا ثانيا، حيث أنها بمنزلة المملك نفسها له و انه بمنزلة المتملك لها لنفسه». حالا این مملّک و متملّک را، وقتی رسیدیم به ایجاب و قبول و اینکه آیا میشود متقدم یا متأخّر شود، اینها را عرض میکنم انشاءالله در حاشیه مرحوم آقای گلپایگانی.
«و يشتركان في أن كلا منهما» «منهما» یعنی انکاح و تزویج، «يتعديان الى المفعول الثاني بنفسه تارة و بواسطة من اخرى»، یعنی انکاح و تزویج، دو مفعولی که هستند، معلوم است. اشتراکشان در این است که مفعول دومشان هم میتواند بلاواسطه بیاید و هم با واسطه بیاید. «بواسطة من اخرى»
«فيقال أنكحت أو زوجت هندا زيدا»، هند را اوّل آوردند. «او من زیدٍ»، مرحوم سید برای موکّل که میگویند، میگویند اَولی این است که مرد را اوّل بیاورید. «و یختص الاوّل»، اوّل یعنی انکاح. «بتعديته اليه باللام»، با لام هم میآید «فيقال «أنكحت هندا لزيد»
«و الثانی» که تزویج بود. «بتعديته إليه بواسطة الباء فيقال «زوجت هندا بزيد»، «أنکحتُ هنداً لزید، زوجتُ هنداً بزید». در آن تعدیه با «ل» بود، در این تعدیه با «ب» است. اینها توضیحاتی است که مرحوم سید علاقه دارند، در متن وسیله دارم میخوانم.
برو به 0:30:00
«و بالجملة يتعدى كل منهما الى المفعول الثاني على ثلاثة أوجه»، ثلاثة أوجه یعنی «مِن»، «لام» و «باء». «الی» را دیگر نیاوردند که در کلمات دیگر هست. «الی» شاید در کتاب نکاح حاج آقا مکارم بود. ایشان از جایی نقل کردند، نمیدانم. «إلی» را ایشان در آنجا از بعضی روایات آورده بودند. ظاهراً نقل از جایی هم نبود. سه تا حرف، چهارمی هم بلا واسطه، با «الی» میشود پنج تا. مجموعش ۵ صورت میشود. تقدیم و تأخیرش هم که …
« هذا بحسب المشهور و المأنوس من الاستعمال، و ربما يستعملان على غير تلك الوجوه و لكنه ليس بمشهور و لا مأنوس»
این عبارت مرحوم سید است در کل فرمایش ایشان در وسیله. این برای بخش اول.
مرحوم سید در عروه اینطوری دارند:
….أنّ الأحوط تقديم الإيجاب على القبول و إن كان الأقوى جواز العكس أيضاً. و كذا الأحوط أن يكون الإيجاب من جانب الزوجة و القبول من جانب الزوج و إن كان الأقوى جواز العكس[10]
فرمودند که: «الاحوط ان یکون الایجاب». اعتبار ماضویت را گفتند، توکیل را هم گفتند، جمله خبریه را هم فرمودند، بعد فرمودند «كما أن الأحوط تقديم الإيجاب على القبول»، یعنی اوّل زن بگوید و بعد مرد قبول بکند. «و إن كان الأقوى جواز العكس أيضا و كذا الأحوط أن يكون الإيجاب من جانب الزوجة و القبول من جانب الزوج و إن كان الأقوى جواز العكس». اینجاست که مرحوم آقای گلپایگانی حاشیه مفصلی دارند، میگویند نمیشود. ایشان با نصفِ صفحه توضیحات میگویند حتماً باید زن ایجاب کند. اگر مرد ایجاب بکند اصلاً نکاح محقق نمیشود. نیاز هم دیدند که به این تفصیل آوردند، خدمتتان میخوانم.
پس ایجاب باید قبل باشد. سید گفتند «الاحوط ان یکون الایجاب من جانب الزوجه». ایشان میگویند «بل الاقوی». اقوی این است که ایجاب از ناحیه زوجه باشد. چرا؟ عبارت مرحوم آقای گلپایگانی این است:
بل الأقوى لأنّ حقيقة النكاح على ما هو الظاهر اعتبار إضافة و علاقة بين الزوجين مستلزمة لتسلّط الزوج على الزوجة في لوازم المزاوجة و آثارها و إن كان لها عليه حقوق أيضاً فيعتبر الإيجاب من قبل الزوجة باعتبار تسلّطها على نفسها بأن تجعلها تحت سلطنة الزوج بإنشاء زوجيّتها له و لا سلطنة للزوج عليها حتّى يجعلها تحت سلطنته بإنشاء زوجيّتها لنفسه أو زوجيّته لها فلا محالة يعتبر منه قبول ما أنشأت و القول بأنّ المزاوجة علاقة بينهما من دون استلزام سلطنة من أحدهما على الآخر و إنّما أوجب عليهما الشارع ما أوجب لمصالح فهو خلاف ما يتراءى من العرف و الشرع حيث قال عزّ و جلّ اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ و خيّرهم في إمساكهنّ بالمعروف أو تسريحهنّ بالإحسان و غير ذلك من الأحكام ممّا لا مجال لذكره في المقام. (الگلپايگاني).[11]
«لأنّ حقيقة النكاح على ما هو الظاهر اعتبار إضافة و علاقة بين الزوجين»، عقد نکاح لازمهاش یک ارتباطی است بین زوجین، دارد صورت میگیرد، دارند به لوازم ملتزم میشوند. این عقد چیست؟ مرأه تا زوجه نشده، تا عروس نشده، مسلط بر نفس خودش است. این حقی است که خدا به او داده . در عقد نکاح، او باید جلو باشد تا بگوید آن را که خدا به من داده بود ، دارم به شما می دهم.
میفرمایند: «مستلزمة لتسلّط الزوج على الزوجة». عقد نکاح لازمهاش این است که زوج بر زوجه مسلط میشود. «في لوازم المزاوجة و آثارها»، بله «و إن كان لها عليه حقوق»، حرفی نداریم که زن هم بر او حقوقی دارد؛ اما حقوق داشتن غیر از تسلط است. بچهی دو ساله و پنج ساله هم حقوقی بر پدرش دارد. اما این حق، معنایش این نیست که بر او مسلّط است، میگویند به خلاف نکاح. زوجه حقوقی بر شوهر دارد، اما به وسیلهی نکاح، زوج مسلط میشود بر زوجه. وقتی اینطور شد، حتماً باید زن جلو بیفتد. چون میخواهد خودش را، آن چیزی را که خدا به او داده، یعنی تسلّط نفسِها علی نفسِها را میخواهد به او بدهد. پس باید او ایجاب بخواند. میفرمایند: «فيعتبر الإيجاب من قبل الزوجة باعتبار تسلّطها على نفسها بأن تجعلها تحت سلطنة الزوج بإنشاء زوجيّتها له و لا سلطنة للزوج عليها حتّى يجعلها تحت سلطنته»، تا خودش را تحت سلطنتِ او قرار ندهد، نکاح نمیآید. پس باید خودش را تحت سلطنت قرار بدهد، پس ایجاب حتماً باید از ناحیه او باشد.
برو به 0:35:10
«بإنشاء زوجيّتها لنفسه أو زوجيّته لها فلا محالة يعتبر منه قبول ما أنشأت و القول بأنّ المزاوجة …»، دارد ردّ قول دیگری میکند. قول به اینکه: «المزاوجة علاقة بينهما من دون استلزام سلطنة من أحدهما على الآخر و إنّما أوجب عليهما الشارع ما أوجب لمصالح» گفته دو تا با هم باشید، خانواده تشکیل بدهید، تسلط یعنی چه؟ ایشان میگویند نه، اینکه اینطوری بگوییم، «فهو خلاف ما يتراءى من العرف و الشرع »، هم در عرف و هم در شرع، زن یک استقلالی قبلش دارد، گیرِ کسی نیست. وقتی ازدواج میکند، میرود میشود گیرِ شوهرش.
از کسی پرسیدند کجایی هستی؟ گفت هنوز داماد نشدم. این هم عرفش. محضر شما شوخی میکنم.
«حيث قال عزّ و جلّ اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاء»، آیه خودش بحث خیلی لطیفی دارد. اگر فرصت شد بعداً باید این را بحث کنیم. بحث تفسیری این آیه مهم ست.
«و خيّرهم في إمساكهنّ بالمعروف أو تسريحهنّ بالإحسان»، «فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ»[12]. «و غير ذلك من الأحكام ممّا لا مجال لذكره في المقام». این هم فرمایش مرحوم آقای گلپایگانی در اینکه حتماً باید ایجاب از طرف زن باشد.
در فرمایش ایشان، اینجا مناسب است که از مستمسک هم چند سطر بخوانیم. ببینید سبک فرمایش آقای حکیم به سبک فرمایش مرحوم آقای گلپایگانی جلو نمیرود.
شاگرد: ……. .
استاد: چون انکاح و اینها را مطرح کردم، از الفاظ خصوص انکاح و تزویج بحثهایش را عرض کردم. بعد، فعلاً قبل از اینکه خصوص «متعتُ» را بررسی کنیم، داریم میگوییم اینجا حاشیههایی در عروه هست که نافع است، که اگر برویم، بعداً دیگر فاصله میگیریم و یادمان میرود، در اینکه ایجاب باید از طرف او باشد. شاید در جواهر هم، در صفحه بعدش آمده. حالا من میخوانم، شما هم رویش فکر بکنید.
این مطالب خیلی مهم است، یعنی ایشان دارند با یک استظهاری از اینکه زوجه تسلیط میکند شوهر را بر خودش، بالعرف و الشرع، میگویند پس ایجاب را باید او بخواند. هم استظهارِ این مطلب و هم لازمگیریاش؛ آیا این این سر میرسد؟!
شاگرد: ارتکاز عقلایی اینطوری نیست. یعنی در ظاهر، این زن است که تسلط مرد را بر خودش قبول میکند و انگار او دارد یک چیزی را منتقل میکند و مرد دارد قبول میکند. ممکن است ما خودمان بتوانیم انتزاعی یا در کلاس درس این را توضیح بدهیم. ولی حقیقتاً، آن چیزی که در ارتکاز عقلاء در نکاح هست، یک نوع تعهدات طرفینی است.
استاد: باید اشکالات را جواب بدهیم. از اینکه طلاق به ید رجل است، چون زوجه تسلیط کرد، تمام شد، تا زوج چه وقت ولش کند. اختیار باقی نمیماند. هیچکدام طلاق ندهند، همه عاجزند. اما زوج میتواند طلاق بدهد، زن نمیتواند خودش را طلاق بدهد. باید این اشکالات حل بشود. حالا من حاشیه ایشان را خواندم، مرحوم آقای حکیم را هم میخوانم. در مجموع ایشان فضا را بیشتر به سمت تلطیف بردند، نه به سمتی که مرحوم آقای گلپایگانی محکم گفتند باید ایجاب از طرف او باشد.
شاگرد: ایشان خواستند ماهیت عقد را بگویند که ماهیت عقد به شکلی است که باید ایجاب را زوجه بخواند. این چه استدلال شرعی است؟ یعنی اینکه فرمودهاند «خلاف ما یترائی من العرف و الشرع»، آیا میخواهند به سیره تمسک کنند، به سیره عقلاء تمسک کنند؟
استاد: میخواهید اشکال کنید یا میخواهید تأیید کنید؟
شاگرد: استدلال ایشان چیست؟ منظورشان ماهیت عقد نکاح است؟
استاد: بله، ایشان تحلیل میکنند ماهیت نکاح.
برو به 0:40:05
شاگرد: در واقع چون ماهیت به این شکل است باید حتماً ایجاب اوّل بیاید.
استاد: بله، میگوید اصلاً معنا ندارد، اگر او اقدام نکند، ایجاب نکند، اصلاً نکاح نشد.
شاگرد: ثمرهی عقد با خود عقد فرق دارد.
استاد: شما که پول دارید، میروید شیر بگیرید از مغازه، میگویید من آمدم اینجا، پول خودم را به شما بفروشم، عرف میپذیرند؟! اگر بیع است، من که مغازه دارم،میخواهم شیر را بفروشم و شما با پول بخرید. یعنی معلوم است چه کسی ایجاب میگوید. ایجاب بیع برای آن کسی است که آمده شیر بخرد، نه اینکه بگوید آمدهام پولم را بفروشم به شما، میگویم فروختم پولم را مثلاً؛ نه، این معلوم است. ایشان همین را میگویند. میگویند نکاح اصلاً این است که زوجه میآید، میگوید من آن چیزی که خدا به من داده -که بر نفس خودم مسلطم- را میخواهم به شما بدهم؛ و الا مرد بیاید بگوید که شما آن سلطه خودت را به من بده، شبیه همین میشود که بگوید پولم را میخواهم به شما بفروشم، معنا ندارد.
بله، اوّل قبول را جلو بیندازد، ایجاب بعدش بیاید، حرف دیگری است. ایجاب پس آمده، نه اینکه ایجاب را مرد خوانده. این بحثها مخلوط نشود. آیا جائز است قبول قبل از ایجاب بیاید؟ ممکن است آقای گلپایگانی در این اشکال نکنند و بگویند بله، مانعی ندارد، اوّل مرد شروع کند، زوجه ایجاب را بعد بگوید، این یک بحث دیگری است. اما ایشان میگویند علی ایّ حال ایجاب برای زن است. تقدم و تأخر ایجاب و قبول هم که بشود، اما باز قبول برای مرد است و ایجاب برای زن. این فرمایش ایشان.
شاگرد: ….
استاد: یعنی اگر مرد بخواند ایجاب نشده.
شاگرد: ….
استاد: خود اقدام مرد برای خِطبه -مرد اقدام به خِطبه میکند، میرود خواستگاری. مرسوم این بوده، از ادله شرعی هم روشن است که آن زمان هم بوده، از سائر نقلیاتی که میگوید، این قابل خدشه نیست- اقدام مرد الآن چطوری است؟ ایشان باید توضیح بدهند. درست است که زن دارد آن تسلیط را واگذار میکند؛ اما اصلش -یعنی درخواست دهنده ابتدایی- مرد است، او میرود خواستگاری.
شاگرد: این استیجاب هست.
استاد: میدانم، من حرفی ندارم در… اما ایجاب یعنی اثبات. اثبات یعنی آن که میخواهد جا بیندازد. آن کسی که الآن میخواهد میخ نکاح را بکوبد، زن است یا مرد است؟ مرد است. او اقدام میکند. لو تَرَک تُرِکَت. اگر مرد وِل کند، زن هم تمام میشود، میرود دنبال کارش.
شاگرد: طلب ایجاب میکند، شبیه استیجار میشود.
استاد: لولا المصادره علی المطلوب، اگر شما میگویید او باید ایجاب کند، مرد که اقدام کرد میگویید استیجاب است. اما اگر بگویید اصلاً خودِ اقدام یک نحو ایجاب است، اگر خود شما اینطوری تفسیر کنید دیگر نمیگویید استیجاب است. آن جواب علی المبناست، خوب است. یعنی وقتی گفتیم ایجاب از ناحیه زن است، کار مرد استیجاب است، قبول است. اما لولا این نحو، فی حد نفسه …، حالا من عبارت آقای حکیم را هم بخوانم. ایشان هم مطلب خوبی دارند.
«كما أن الأحوط تقديم الإيجاب على القبول»[13].
این تقدیم ایجاب بر قبول است که الآن گفتم دو تا بحث است. مرحوم سید اوّل تقدیم را گفتند، بعداً گفتند ایجاب از زن باشد،که آقای گلپایگانی گفتند ایجاب حتماً باید از زن باشد.
فرمودند: «و كذا الأحوط أن يكون الإيجاب من جانب الزوجة و القبول من جانب الزوج» که آقای گلپایگانی فرمودند اقوی این است که ایجاب را زن بگوید. آقای حکیم میفرمایند که «لا یخفی»، شروع کلامشان و فضای بحث که ترسیم میکنند متفاوت است.
برو به 0:45:00
لا يخفى أن الزوجية المجعولة في عقد النكاح مقابل الفردية، فكأن كل واحد من الرجل و المرأة فرد، فاذا تزوج أحدهما بالآخر صار زوجا بضم الآخر اليه. و هذا الضم كما يمكن لحاظه في الزوجة بأن تنضم الى الرجل، يمكن لحاظه في الرجل بأن يضم إلى الزوجة. لكن شرافة الذكر تقتضي الأول، لأن الضم فيه تابعية و متبوعية، و الرجل أولى بالمتبوعية، كما أن الأنثى أولى بالتابعية، فلذلك تعارف إيجاب المرأة بقولها للرجل: «زوجتك نفسي»، و لم يتعارف إيجاب الرجل بقوله للمرأة: «زوجتك نفسي». فإذا وقع الإيجاب من الرجل، فتارة: يكون المعنى الذي يوجبه أن تنضم اليه المرأة، فيقول: «تزوجتك»، فتقول هي: «قبلت» و نحوه. و أخرى: يكون المعنى الذي يوجبه معنى آخر غيره، مثل أن يقول الرجل للمرأة: «زوجتك نفسي». أما الأول: فلا ينبغي الإشكال في صحته، كما يقتضيه إطلاق الأدلة، و ما ورد في بيان كيفية المتعة. و الاقتصار فيه على مورده ينافيه ما في بعض تلك النصوص، من أنه إذا لم يذكر الأجل انقلب دائماً. فتأمل. و أما الثاني: فلا يخلو من إشكال. و مجرد كون المرأة زوجة في الكتاب و السنة و العرف لا يصحح الاستعمال المذكور، لإمكان أن يكون الزوجية فيها تبعية لا أصلية، نظير عوضية المبيع للثمن. نعم في مادة النكاح يجوز الإيجاب ب «أنكحتك نفسي» من كل من الرجل و المرأة، لورود كل من الأمرين في الاستعمال الصحيح، قال اللّٰه تعالى (وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ) ، و قال تعالى (حَتّٰى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ) . [14]
«لا يخفى أن الزوجية المجعولة في عقد النكاح مقابل الفردية». مجرد در مقابل متأهل، این یک چیزی است که عرف میفهمد. «مقابل الفردیة»، مزدوج، ازدواج کردی؟ یعنی فرد بودی، تنها بودی، آیا جفت شدی یا نشدی؟ زوج شدی یا نشدی؟ وقتی میگویند زوج شدی یا نه، از زن هم میپرسند. میگویند خودت را تحت سلطة دیگری در آوردی؟! الاشیاء تُعرف بمقابلاتها. وقتی به زن میگویند ازدواج کردی یعنی از تنهایی در آمدی یا نه؟ نه اینکه وقتی ازدواج کردی یعنی تحت سلطه دیگری درآمدی یا نه؟ اصلاً کسی این را نمیفهمد. ازدواج، مقابل فردیت است. ببینید چطور شروع میکنند.
«لا يخفى أن الزوجية المجعولة في عقد النكاح مقابل الفردية» مزدوج، از تنهایی در آمدی، «فكأن كل واحد من الرجل و المرأة فرد، فاذا تزوج أحدهما بالآخر صار زوجاً بضم الآخر اليه»
زوج یعنی جفت شدند، همراه شدند با همدیگر. این بیان، بیانی است که با تشکیل خانواده به عنوان یک کانون اجتماعی برخورد میکند، نه به عنوان واگذار کردن سلطه یکی بر دیگری؛ ادبیاتش با خود اینها دو جور ادبیات است و ما هم الآن چون دو تا بزرگ و فقیه دارند اینها را میگویند، باید مجموعش را ملاحظه کنیم و ببینیم هم عرف، هم متشرعه، -یعنی عرف عام و عرف متشرعه- و ادله شرعیه، با لحاظ همه اینها، کدام یک از این بیانات اَوفق است؟
«و هذا الضم»، اینکه دو تا میآیند با هم میشوند، تشکیل یک سقفی میدهند که با همدیگر اینجا باشند…
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا» لتسلطوا علیها؟! که زوج بر زوجه مسلط بشود؟! یا «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها». «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً». لسان، لسانِ مودت، رحمت و سکنی گزیدن است.
من که تازه طلبه شده بودم، مرحوم آقای کازرونی از علمای خیلی خوب و بزرگ درجه اوّل یزد بودند، خدا رحمتشان کند. من هم یک طلبه سن ۱۳-۱۴ ساله. وارد مدرسه علمیه یزد شدم دیدم حاج آقا با یکی دیگر از ساداتی که ایشان هم اهل علم بود، دعوایشان شد. داد و فریاد، من هم رفتم نشستم. صحبت این بزرگوار این بود که «لتسکنوا الیها» یعنی چه. آن آقا که جوان هم بود میگفت «لتسکنوا» منظور مسئله سکنای جنسی است. «لتسکنوا الیها»، مرد احتیاج دارد به این امور. حاج آقا ناراحت شده بودند، میگفتند اینها یعنی چه؟ «لتسکنوا الیها» سکون روحی است. «لتسکنوا الیها»، آرام میگیرید به او؛ نه اینکه «لتسکنوا الیها» یعنی احتیاجات جنسی. همینطور این خاطره برای من مانده. بعد تعبیری کرد، نمیدانم در بلاد دیگر میگویند یا نه، در یزد زیاد به کار میبرند. میگفتند «لتسکنوا الیها» یعنی مرد میرود پیش خانمش، بعد از خستگی روز، درگیری با مردم، و اینکه اعصابش خورد است، همین که خانه میآید خانمش برایش پُرزِ دلش برمیدارد. نمیدانم جای دیگر میگویند یا نمیگویند. پُرز گرفتن، یعنی چیزی که خاک میگیرد. پرز برای فرش و اینها که روشن است. چیزی که پرز میگیرد یعنی خاک میگیرد. این پرز را پاک میکنند، تمیزش میکنند. میگفتند روح مرد اینطوری است. میآید خانه «لتسکنوا الیها»، احساس آرامش میکند که بنشیند، حرف بزند، حاج آقا با همین تعبیر «پرز دل او را برمیدارد» و برمیچیند، میفرمودند.
اینجا در «من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً»، اصلاً لسان آیه، این «هاء»یی که اشاره به کل بشر دارد، مسلمان و کافر، این نیست که «من آیاته»، یعنی زنی به شما دادیم که مسلط بر او باشید، اصلاً این نیست. لحن آیه این نیست.
بله، مرحوم آقای گلپایگانی فرمودند «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ»[15] را چه کار میکنید؟ «فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ»[16] اینها را چه کار میکنید؟ این یک نحو تهدید است، برای اینکه قبلش آزاد بود، الآن شده «حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ». الآن دیگر همه چیز را به او واگذار کرده، اینها را چه کار میکنید؟ من عبارت ایشان را بخوانم.
میفرمایند: «و هذا الضم» اینکه زن و مرد از فردیت در آمدند و به هم ضمیمه شدند، «كما يمكن لحاظه في الزوجة» که موجب باشد و ایجاب بخواند، «بأن تنضم الى الرجل، يمكن لحاظه في الرجل بأن يضم إلى الزوجه»، او ایجاب میخواند. همینطور که عرض کردم او برای خِطبه میرود، خواستگاری میرود، میگوید من اقدام کردم که با همدیگر تشکیل خانواده بدهیم.
برو به 0:50:15
میگوییم پس چرا شما میگویید که زوجه اقدام کند؟ میگویند که: «لكن شرافة الذكر تقتضي الأول، لأن الضم فيه تابعية و متبوعية، و الرجل أولى بالمتبوعية»، مرد علی ای حال در خانواده یک «قوّامون»ی را دارد، همانطور که ایشان فرمودند. اینجا میگوییم روی حساب شرافتش، او ایجاب را نخواند و بگوید که من میخواهم خودم را به شما بچسبانم، «ضمّ» یعنی چسباندن. بلکه او بگوید، یعنی الآن او میخواهد تابع بشود. از ناحیه تابع، با رضایت خودش. چون او میخواهد تابع بشود، بگوید من میخواهم عیال شما بشوم. یعنی پس زن ایجاب میخواند. این فرمایش ایشان است.
باز میبینید طبق بیان ایشان، باید از این خواستگاری که من عرض کردم، جواب داده بشود. ما میدانیم اقدام از طرف مرد است. با اینکه اینجا میگویند شرافة الذکر این است که او بشود تابع و متبوع. این با اصل اقدام منافات دارد.
بعد میفرمایند: «كما أن الأنثى أولى بالتابعية، فلذلك تعارف إيجاب المرأة بقولها للرجل: «زوجتك نفسي»، و لم يتعارف إيجاب الرجل بقوله للمرأة: «زوجتك نفسي فإذا وقع الإيجاب من الرجل، فتارة»
حالا یک بحث خیلی دقیق و قشنگی مطرح میکنند. در حواشی عروه هم من دیگر وارد نشدم. عروه ۶ جلدی، 15 تا حاشیه دارد.
یک عروه هم چاپ شده ۴7-۴8 تا حاشیه دارد. فایلش هم در اینترنت هست، خیلی چاپ خوبی هست. مؤسسه سبطین چاپ کردند. در این نرم افزار قائمیه اصفهان هست. در سایتشان که بروید کلّ 14 جلد را در یک فایل HTML به شما میدهد. خوب است در نظرتان باشد. ۴۸ تا حاشیه کم نیست. از هر حاشیه، آدم سرجایش استفاده میبرد.
اگر حاشیهها را نگاه بکنید، با توجه به دقتی که آقای حکیم فرمودند، وجه آن حاشیهها را میفهمید. لذا من دیدم جالب است، گفتم بخوانم، چون نکته علمی در بردارد.
میفرمایند که حالا مرد میخواهد ایجاب بخواند، وقتی مرد میخواهد ایجاب بخواند چطوری اجازه میدهید؟ مثلاً آقای بروجردی میفرمود اگر «تزوجتُ» بگوید قبول داریم یا کذا بگوید قبول داریم. توضیحش در مستمسک هست. یعنی عبارت سید صاحب عروه را همینطوری وِل نکردند. آقای بروجردی تقیید کردند. گفتند مرد وقتی ایجاب میخواند باید لحنش تغییر کند، نباید بگوید «زوّجتُ»، باید بگوید «تزوّجتُ».
ایشان میگویند وقتی مرد ایجاب میخواند: « فإذا وقع الإيجاب من الرجل، فتارة: يكون المعنى الذي يوجبه أن تنضم اليه المرأة»[17]، معنایی که ایجاب میخواند، طبق همین «ضم» است، یعنی به زن میگوید که به او منضم بشود. «فيقول: «تزوجتك»»، «تزوجتک» یعنی انضمام حاصل شد. «فتقول هي: «قبلت» و نحوه و أخرى: يكون المعنى الذي يوجبه معنى آخر غيره»، غیره: غیر انضمام.
وقتی غیر انضمام شد: «مثل أن يقول الرجل للمرأة: «زوّجتك نفسي»». خودم را زوجِ تو میکنم. آیا درست است؟
«أما الأول»، که «تزوّجتُ» است «فلا ينبغي الإشكال في صحته»، مانعی ندارد. «كما يقتضيه إطلاق الأدله، و ما ورد في بيان كيفية المتعة. و الاقتصار فيه على مورده ينافيه ما في بعض تلك النصوص» حالا تفصیلاتش را بعداً میگوییم. الان فقط میخواهم تفاوتش را بگویم.
شاگرد: «تزوجتُکِ» معنای دقیقش چه میشود؟
استاد: یعنی میخواهم با هم باشیم.
شاگرد: یعنی حالت مطاوعه است؟
استاد: بله، یعنی مزوِّج تو هستی، متزوّج من هستم.
شاگرد: بعد این چطور ایجاب میشود؟ با ایجاب بودنش سازگار است؟ بیشتر شبیه قبول میشود.
استاد: یعنی کأنّه باز ایشان هم به یک نحوی آن را به استیجاب برگرداندند، «تزوجتُ» یعنی طاوَعتُ ایجابَک.
برو به 0:55:05
شاگرد: اگر ایجاب را مرد بخواند و بگوید «تزوجتکِ»، دیگر ایجاب نیست.
استاد: بله، یعنی به یک نحوی استیجاب است و یک نحو قبولِ رنگ باخته، قبولی است که جایش عوض شده، جلو آمده.
«و أما الثاني: فلا يخلو من إشكال» اگر بگوید «زوّجتُ» اشکال دارد.
«و مجرد كون المرأة زوجة في الكتاب و السنة و العرف لا يصحح الاستعمال المذكور» به اینکه مرد بگوید «زوّجتُکِ نفسی». خودم را تزویج کردم به تو؛ نه، زن خودش را به مرد تزویج میکند، ولو هر دو زوج هستند. «لإمكان أن يكون الزوجية فيها تبعية لا أصلية، نظير عوضية المبيع للثمن» عوضیت.
«نعم في مادة النكاح يجوز»، میگوید در ماده «نکاح» مانعی ندارد که مرد بگوید «أنکحتکِ نفسی»، نه« زوّجتکِ». اگر فرمایش ایشان یادتان باشد، وجه بسیاری از تعلیقههای عروه را دیگر میدانید. مراجعه کنید انشاءالله. تعلیقات متعدد عروه که فرمودند، وجهش را ایشان در مستمسک توضیح دادند.
خب، در «انکاح» مانعی ندارد. چرا؟ چون هر دو تایش درست است. میگوید: ««أنكحتك نفسي» من كل من الرجل و المرأة، لورود كل من الأمرين في الاستعمال الصحيح، قال اللّٰه تعالى (وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ) ، و قال تعالى (حَتّٰى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ)». «تَنکِحَ» برای زن آمده، «تَنکحوا» برای شما آمده. پس هم شما ناکحید، هم زن ناکح هست. «حَتّٰى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَه»، «تنکح» یعنی مرأه، برای هر دو تا به کار رفته. ایشان میگوید اینجا دیگر مانعی ندارد.
شاگرد: آیا اشکالی دارد که «تنکحوا» برای قبول باشد؟ یعنی در صورتی که زن،ازدواج را قبول کرد، میشود گفت شما هم نکاح کردید؟ در مجموع، یعنی با لحاظ ایجاب و قبول «تنکحوا» صادق است.
استاد: اگر مرد گفت «أنکحتُ نفسی».
شاگرد: از این آیه «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ» از این در میآید که حتماً موجب مرد میخواهد باشد؟ «نکاح نکند»، میسازد با اینکه زن ایجاب را بگوید.
استاد: ایشان نمیخواهند بگویند از آیه در میآید که مرد موجب است. ایشان فرمودند که مشکل ماده «تزویج» این است که در استعمالات رایج، ولو زوجین هستند، اما مرد نمیتواند بگوید «زوجتُ». اما فرمودند بله، در نکاح میتواند بگوید.
شاگرد: شاهدش چیست؟ آیه است.
استاد: «و لا تنکحوا»، اگر هم بگویند تو ناکح هست.
شاگرد: یعنی حتماً موجب هستی؟
استاد: یعنی اگر بگوید «نَکَحْتُ»، «اَنْکَحْتُ نفسی»، یا «نَکَحْتُکَ». استعمالات از این اباء ندارد. این عبارتش را از اوّل ببینید. میفرمایند چرا آن اشکال دارد؟ میگویند: «مجرد كون المرأة زوجة في الكتاب و السنة و العرف لا يصحح الاستعمال المذكور». چرا؟ میگویند که «لورود کل من الأمرین فی الاستعمال الصحیح». در «تزویج»، استعمال صحیح فقط تزویجِ مرأة است و تزوّجِ مرد است. اما در «نکاح»، هر دو، چه مرد، چه زن. در استعمالِ صحیح، میشود بگویند زن ناکح است، مرد ناکح است. وقتی استعمال صحیح است، ایجاب چه مشکلی پیدا میکند؟
شاگرد: استعمال صحیحش این آیه است دیگر، از این آیه میخواهند در بیاورند که ….. .
استاد: ولی نمیگوید آیه میگوید که موجب، مرد است. استعمال را فقط میخواهند نتیجه بگیرند.
شاگرد: قبلش این بود: «نعم في مادة النكاح يجوز الإيجاب بـ«أنكحتك نفسي» من كل من الرجل و المرأة»، ایجاب را هم مرد هم زن …
استاد: دلیل، آیه نیست. دلیل، استعمال صحیح هست برای هر دو.
شاگرد: استعمال صحیحش آیه است.
استاد: بله، آیه است. پس آیه در هر دو را استعمال کرده. حالا که آیه به دست ما میدهد که استعمال برای ناکحِ مرد هم میشود، پس ایجاب اشکال ندارد.
شاگرد: از آیه در میآید که مرد هم میتواند ناکح باشد؟ آیه نهی است، میگوید نکاح نکنید با … ولی اگر یک مردی قبول کرده بود ایجاب یک زنی را، نمیشود گفت که تو نکاح کردی؟ اَنکَحَ؟ یعنی با قبول کردنِ مرد هم ظاهراً سازگار است.
استاد: برای «زوّجتُ» هم نمیشود بگویند؟ بگویند که «لا تزوّجوا ما نکح آبائکم». اگر بشود بگویند که حرف شما کامل است. «لا تزوّجوا»، با اینکه استعمال صحیح است، اما نمیگویند «زوّجَ المرء نفسه للمرأة». با اینکه نمیگویند، اما میگوییم «لا تزوّجوا مَن زَوّج آبائکم».
برو به 1:00:15
اگر میتوانیم بگوییم بله، این اشکال شما اینجا هست. ببینید عین همین حرف شما، که در تزویج اشکال کردید، اگر آیه لفظش را عوض کنیم، باز دلالت ندارد. ولی فی حدّ نفسه هم، باز ایشان کأنّ نمیخواهند بگویند آیه میگوید شما موجبید، میخواهند با آیه استعمال در مرد را به استعمال صحیح برگردانند، بعد که گفتند به استعمال صحیحِ عرفِ عرب، مرد میتواند ناکح باشد دون المزوِّج؛ وقتی توانست، پس ایجاب هم بگوید. تفاوت میکند که دقیقاً بگوییم آیه میخواهد بگوید شما موجبید، با اینکه بگوییم آیه میگوید استعمال ناکح برای مرد هم درست است. حالا که درست است پس اگر ایجاب کردید اشکالی ندارد.
شاگرد: همین بیان و استدلال در «و زوّجناهم بحور عین» هم میآید
استاد: در «زوجناهم» میگویند معلوم نیست که عقد باشد. یعنی آنها را عقد میکنیم. تزویج در آنجا به معنای شفع است. «کَمَّلناهم» مثلاً، تکمیل کردیم. بعضی گفتند که ربطی به عقد ندارد. شاید خود مرحوم شیخ هم داشتند.
این فرمایش ایشان تا اینجا. حالا من فقط گفتم برای اینکه اینها به ذهن شریفتان باشد. حاشیه عروه را که بعداً نگاه کردید وجهش و مطالبی که دارند.
شاگرد: جمع بندی و نظر خودتان را میفرمایید؟
استاد: ما که طلبهای هستیم، اینجا خدمت آقای فاضل هم گفتم، ما بهانهای هستیم مینشینیم یک چیزی بخوانیم که دیگران کار کنند.
آنچه که فعلاً طلبگی در ذهنم است، هیچکدام از اینها استدلالاتی نیست که اثبات کند عزیمت شرعی داریم. ما در فضای فقه برای اینکه عزیمت شرعی بیاوریم، خیلی مؤونهی استدلالی نیاز داریم. عزیمت شرعی یعنی شارع میفرماید مرأه ایجاب نکرد، خلاص. مطلبی که اینطور محل ابتلاء عرف است، عوام و خواص در بیابان و دشت و صحرا و و شهر و… این یک چیز شوخی نیست. شارع میخواهد شریعت سهله سمحه را بدهد. بگوید حتماً باید زن ایجاب را بگوید، حالا اگر یک طور دیگری شده بود باطل است، وطی به شبهه است. اینهاست فقه؟!
عزیمت یعنی شارع کاری کرده، وضعاً تکلیفاً خلاف این هم حرام است مثلاً ، نباشد هم باطل است اصلاً، از رأس باطل است. خیلی مؤونهی استدلالی میخواهد. به استظهار از «قوامون» و اینکه او دارد تسلیط میکند، پس عقد باطل است، اگر ایجاب نکرد، اصلاً اینطوریها نیست.
من اینطوری گمانم است. از اول هم گفتم منِ طلبه قاصر که چیزی نیستم. ولی از باب مباحثه فقهی، من اینطوری در ذهنم است. و معمولاً هم آن جاهایی که مباحثه میکنیم، بنایمان بر این است که ما میدانیم شارع- این تعبیری بود آیت الله بهجت زیاد میفرمودند- شارع آن جایی که میخواهد حکم الزامی بیاورد، وِل نمیکند به یک چیزی که بعد از آن بزرگانِ تابعین شرع، با همدیگر دعوا کنند. تعبیرشان این بود که میگفتند وقتی شارع میخواهد حکم الزامی بیاورد، برایش طبل میزنند. طبل زدن یعنی میگوید این شرع است، این الزام است، من الزام میکنم بر شما، مبادا به هم بریزید. این مطلبِ خیلی خوبی است در اینکه شارع، وِل نکرده. برای الزامات و عزیمتها طبل زده. حالا ما بیاییم به یک استظهاری، از یک جایی، آن هم با این اختلافات، بخواهیم عزیمت بیاوریم، این مشکل است. اما احتیاط، اولویت، در اینها حرفی نیست.
برو به 01:05:35
شاگرد: خود شارع هم اختلاف را خواسته.
استاد: اختلافات را خواسته در غیر عزیمت یا در عزیمتها؟ مثلاً شارع میخواسته نماز در دین باشد، از آن طرف هم خواسته عدهای فقها بگوید نماز واجب نیست! خیالتان میرسد که واجب است! ما استظهار کردیم، اصلاً نماز واجب نیست! مستحب است! ۵ تا نماز در روز مستحب است! آیا این اختلافات را میخواهد یا نمیخواهد؟ اختلاف است، «اختلاف امتی رحمه». همه اختلاف کنند در اینکه نماز اصلاً واجب است یا نیست. نه بابا، شارع میخواهد این ۵ تا نماز واجب باشد و چون این را میخواهد، کاری میکند که در این چیزی که او میخواهد اختلاف نشود. اصلاً واضح باشد نزد همه. ما ضروریات دین را برای چه میخواهیم؟ و الا نبایست در دین ضروری داشته باشیم، اجماع داشته باشیم.
شاگرد: میشود رتبهبندی کرد، مثلا نماز جمعه شاید بشود گفت از مواردی است که از واجبات است ولی در آن اهمیتی که فرمودید منتها رتبهبندی که دارد. بعضیها طوری است که نمیشود شارع از آنها دست بردارد. ولی بعضیهایش میشود.
استاد: بله، مثلاً در رتبهبندی، آنهایی که خیلی محل ابتلا نیست، قبول داریم. واجب است، عزیمت هم هست، اما چون محل ابتلاء مرتب عمومی نیست، برای فقهاء مانده. فقهاء با استظهار میگویند… اما یک چیزی که مرتب محل ابتلای مردم است، دائم درگیرش هستند، حالا بعد ما بیاییم یک شرطی، که اصلاً اثر در آثارش نیست، بیاییم اینجا با یک استظهاری بیاوریم، که نه احدی سؤال کرده با وجود ابتلاء دم به دم. این منظور من است. اینجاست که به این سادگی نمیشود بیاییم در اینطور موارد، و محل ابتلای …
مثال هم خیلی دارد. تشخیص جایش خیلی مهم است و خیلی ظریف است که بفهمیم اینجا از آن مواردی است که ریخت مسئله، عزیمت بودنش نیاز به طبل دارد، یا نه، از آن مواردی است که با اصالة الاطلاق، با استظهارات سر میرسد. این خیلی مهم است تشخیص خصوصیات کار. همینطوری نمیشود اقدام کرد.
شاگرد: ….. .
استاد: بله، با انس با روایات فهمیده میشود. و یکی دیگر از چیزهایی که من مکرّر هم عرض کردم، تناسب حکم و موضوع است. تناسب مؤلفهای، نه تناسب مفرد به مفرد. میشود بگوییم تناسب حکم موضوع در شرع، پیچ و مهره نیست. پیچ و مهره متناسباند. میگوییم این مهره، این هم پیچ. مفرد با مفرد. اما تناسب حکم و موضوعی که فقیه میخواهد از آن سر در بیاورد، مثل این است که دو تا صفحه دارید. در یکیاش ۲۰ تا پیچ است، ۲۰ تا مهره است، در صفحه این طرف ۲۰ تا پیچ است، ۲۰ تا مهره، اینها را میخواهید جفت و جور کنید. خیلی متفاوت است. یعنی تناسبی که مؤلفههای تناسب، 10-15 تا امر است، هر کدام را باید با مقابل خودش جفت کنید. شبیه اینهایی که واردند در مثل تنظیم دلکو و اینها. اینکه بخواهید تنظیم کنید که دقیقاً شمعهای موتور سر وقتش جرقه بزند، کار کمی نیست. شما ۵-۶ چیز را با هم جور کنید. هر کدامش جور نشود اصلاً صفحه به هم نمیآید. تناسب حکم و موضوع نزد ارتکاز فقهاء و متشرعه اینطوری است، یعنی تناسبی است که دهها چیز را در طرفین در نظر میگیرند، هم در ناحیه موضوع، هم در ناحیه حکم و بعد تناسب را میسنجند. لذا میگویند نه، اینطور نیست، اینجا استظهار نمیشود. اینجا استظهار میشود و امثال اینها.
شاگرد: مؤلفههایش معلوم است؟
استاد: مؤلفههایِ کلیاش هست، اما جزئیاش مورد به مورد فرق میکند.
شاگرد: مولفههای کلیاش معلوم هست؟
استاد: کلیاش را تا آنجا که من میدانم، مدون پیدا نکردم.
شاگرد: مدون که نیست، از خود حضرتعالی پرسیدم.
استاد: در مبادی ظهورات و استظهارات. این خیلی مسئله مهمی است که ظهورات و استظهارات نباید ختم بشود به اینکه «العرف ببابک». اینجا هم همین است. تناسب حکم و موضوع هم نبایست ختم بشود به اینکه این حکم با این موضوع تناسب دارد. باید لسان بگیریم، حرف بزنیم. اما تدوینش را نمیدانم. اگر شما برخورد کردید به من هم بفرمایید.
شاگرد: آیه الرجال را بحث کنیم، با این نگاه که تبعات فقهیاش را ببینیم..
استاد: آیه الرجال خیلی بحثهای گستردهای دارد و آثاری هم دارد.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] إذا تعذر اللفظ لخرس و نحوه قامت الإشارة مقامه و إن تمكن من التوكيل، و كذا الكتابة مع العجز عن الإشارة. اما مع القدره علیها عليها ففي تقديم الإشارة أو الكتابة وجهان بل قولان و الأظهر الجواز بكل منهما بل يحتمل ذلك حتى مع التمكن من اللفظ. »، منهاج الصالحین ( المحشی للحکیم) ج ۲، ص ٢٢
[2] سورة الأحزاب: ٣٣ – الآية ٣٧.
[3] سورة النساء: – ٤ – الآية ٢٢.
[4] جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۲۹، صفحه: ۱۳۲
[5] جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۲۹، صفحه: ۱۳۲
[6] «کتاب النكاح الذي هو في اللغة للوطء عند المشهور بل عن المختلف الإجماع عليه، بمعنى اتفاق أهل اللغة»، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج29، ص:5
[7] قصص، 27
[8] دخان، 54
[9] وسیلة النجاة (مع تعالیق الامام الخمینی) جلد: ۲، صفحه: ۳۹۴
[10] العروة الوثقی (مع حواشی عدة من الفقهاء) (ط جامعه مدرسين) جلد: ۵، صفحه: ۵۹۷
[11] العروة الوثقی (مع حواشی عدة من الفقهاء) (ط جامعه مدرسين) ، جلد: ۵، صفحه: ۵۹۸
[12] بقره، 231
[13] مستمسک العروة الوثقی، جلد: ۱۴، صفحه: ۳۷۰
[14] مستمسک العروة الوثقی، جلد: ۱۴، صفحه: ۳۷٠-٣٧١
[15] نساء، 34
[16] همان
[17] مستمسک العروة الوثقی، جلد: ۱۴، صفحه: ۳۷۲
دیدگاهتان را بنویسید