مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 36
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در بحث دیروز مطرح شد که حرام الاکل واقعی مانعٌ یا مفسدٌ. این حرف یلزم طلب عدم المانع واقعاً. و در رتبه بعدی از این هم احراز حلال الاکل واقعی. نتیجهاش هم این میشود که پس صلاة در مشکوک … درست است؟
استاد: یعنی توضیح فرمایش مرحوم وحید را میدهید؟
شاگرد: بله. بعد فرقش با حرف منتهی که آن هم این طوری متوجه شدیم که «ما یؤکل لحمه شرطٌ»، احراز شرط هم واجب است و در مشکوک الاکل احراز شرط نشده است؛ بن مایه این دو استدلال یکی نیست؟
استاد: بله. در منتهی این استدلال را فرمودند، صاحب مدارک و به تبعشان صاحب حدائق اشکال کردند، وحید هم دوباره یک چیزی غیر او نمیگوید، فقط دارند اشکال او را جواب میدهند. حرف وحید یک حرف مغایر او نیست، دقیقا دفاع از اوست یعنی رفع اشکال است، آنها چه اشکال کردند؟ گفتند که شما میگویید حلال الأکل، اینجا نهی داریم، یک وجوب ستر داریم، اُستر، یکی هم «لا تلبس غیر المأکول» لا تلبس آن باید مطمئن بشویم، روایت میگوید: «کل شیء فیه حلالٌ و حرام»، اصل هم میگوید اصالة عدم المانع اشکال ندارد. وحید فرمودند چه میگویید باید مطمئن بشویم؟ علم که در مانعیت و حلیت اکل دخالت ندارد، واقعیه است، حلال الاکل واقعی شرط است، وقتی شما مشکوک هم بیاورید نمیدانید شرط را آوردید یا نه. ولی دقیقا دفاع از همان است.
شاگرد: اصلا چه شد مانع و شرط را در اصول آوردند؟ وقتی واردش میشویم میبینیم که اینها اول در امور واقعیه رفتند، نه در امور اعتباریه. در امور واقعیه چیزهایی دیدند که وقتی بخواهد سبب تاثیر خودش را بگذارد در بعضی چیزها کمک کننده اش است که اسم آنها را شرط گذاشتند و در بعضی جاها جلویش را میگیرد که اینها را اسم مانع گذاشتند. که هر دو وجودی بود، چه آن چیزی که کمک کننده بود، چه آن چیزی که جلوگیری میکرد، هر دو وجودی بودند.
استاد: ولی یکی وجودش مانع بود و یکی وجودش کمک کننده بود.
شاگرد: مانع یعنی جلوگیری میکرد لذا به دو تا امر وجودی که داشتند به یکی گفتند شرط و به یکی گفتند مانع.
استاد: تا اینجا خوب است.
شاگرد: اینها آمدند این را در فقه تنزیل کردند و گفتند در امور اعتباری هم این طوری است. که وقتی یک اقتضایی وجود دارد، یک چیزها کمک کننده است و یک سری چیزها هم مانعش است. چیزهایی که مانع هستند وجود است ولی چون جلوگیری کننده است اسمش را مانع میگذاریم. آن جا شرط میگذاریم.
عرض من این است که الان ما هیچ موقع این … اگر این را در نظر بگیریم، این جملات که نبودِ شرط، مانع است یا نبودِ مانع، شرط است دیگر درست نمیشود. اصلا قوام آنها در شرط و مانع به این بود که جلوگیری کننده است، دو تا هم وجود بود، پس قوام استدلالشان به این بود که این معدّ است یا جلوگیری کننده است. میخواهم بگویم ما این را آوردیم یک خرده بنظرم این جمله ای که میگوییم این نباشد، آن است، یک مقداری رهزن شده است، اگر ببینیم آن وجود ممد است یا آن وجود مانع است، این مناط ما در مانع و شرط باشد، دیگر به هم برنگردانیم، باید ببینیم آن ذات ممد است یا مانع. این طوری جلو ببریم.
استاد: خب تا اینجا خیلی خوب است. اما این که میگویید از تکوین در اعتبار آوردند، هیچ فرقی نمیکند و آوردنش فرقی نمیکند. چرا؟ به خاطر این که همین چیزی که شما میگویید در تکوین هم هست یعنی ما میتوانیم در تکوین بگوییم عدم المانع شرطٌ، این طوری نیست که شما بگویید چون در اعتباریات آوردند، اعتباریات به آنها این مجال را داده که مثلا این مسامحه را بکنند بگویند عدم المانع شرطٌ. در تکوین بروید، در تکوین هم عدم المانع شرطٌ. نمیشود گفت؟
شاگرد: نه! عرض کردم در حد تعبیر بحثی نیست.
استاد: یعنی اگر بگوییم شرط این که آتش این را بسوزاند این است که آب اینجا نباشد، غلط است این شرط را بگوییم؟
شاگرد: این در حد تعبیر مانعی ندارد. آخر بحثش، بحث تعبیر اصلا نیست. در مورد تعبیر مانعی ندارد که این را به کار ببریم.
استاد: در فقه هم پس تعبیر است.
شاگرد: به کار رفتن اینها مجازی میشود. چون مناط ما در تقسیم بندی این بوده که این وجود جلوگیری کننده است یا کمک کننده؟ پس یعنی مناط تقسیم بر وجودیات بوده، میگفت اگر این وجودها این طوری هستند کمک میکنند، اسمش را شرط بگذار، اگر جلوگیری میکنند به آنها بگو مانع. این که آن طوری بگوییم اشکال ندارد. تعبیر مسامحهای داریم به کار میبریم که میگوییم عدم آن، شرط است. عرض من این است که همین جا رهزن شروع میشود. شما میخواهید بفرمایید که در بحث امور تکوینی نه بلکه در امور تشریعیات، در لسان گفتاری، نه در واقعش. چون اگر حقیقتش این باشد واقعا دوتایشان اگر نباشند مقتضی به مقصود نمیرسد. چه مانع واقعا نباید باشد، چه شرط، واقعا باید باشد، اصلا بحث علمِ ما اصلا اینها نمیآید، اگر بخواهیم واقعا آن بحث تکوینی را بگیریم. این فرقی که ما داریم که یک جا در عدم مانع اصل جاری کنیم و آن جا جاری نکنیم، این اگر واقعیات باشد فرقی ندارد، هیچ کدامش هم نمیآید، چون به آن واقع ما نمیرسیم.
استاد: الان ذهن من هیچ فرقی در اینهایی که شما فرمودید نفهمید. من میبینم شرط و مانع را چه در تکوین بیاوریم، چه در اعتباریات؛ الکلام الکلام؛ یعنی هیچ تفاوتی ندارد که شما بگویید.
شاگرد: اسمش را نمیتوانیم تغییر بدهیم.
استاد: در کدام؟
شاگرد: فرقی نمیکند در هر دو تایش. بعد گفتند و تنظیر کردند از آن جا گرفتند که دو تایش امر وجودی بوده. منتها این وجودها یکی مانع میشده، یکی باعث میشده، روی این حساب اسم شرط را به آن دادند. حالا در واقع تاثیرگذاریاش چه باعث، چه مانع، واقعا نباید باشد یا باشد. پس اصلا به مقام علم ما کار ندارد، اصلاً اصل جاری کردن نیست.
استاد: حالا ادامه بدهید.
شاگرد: پس اگر ما به آن واقع قضیه نگاه کنیم چه مانعش حتما باید نباشد، چه باعثش حتما باید باشد تا آن نتیجه را بدهد. الان ما مشکلی که اینجا داریم این است که در مقام امتثال به واقعش داریم نگاه میکنیم یا داریم در حد تعبیر صحبت میکنیم؟ اگر فهمیدیم واقعا یک چیزی مانع است یا یک چیزی واقعا شرط است، خب واقعا هم نباید باشد. این که ما بیایم بگوییم چون ما نمیدانیم اینجا اصل جاری کنیم، قطعا به این بیان نمیتوانیم اصلجاری بکنیم. چرا؟ چون باید همین واقع نباشد، اصل جاری کردن من که باعث نمیشود مقتضی کار خودش را بکند، ما هم دنبال این هستیم که مقتضی کار خودش را بکند. چطوری ما بتوانیم اصل جاری کنیم؟ چه مانع بگیریم، چه شرط. پس در هیچکدام، اصل جاری نمیشود.
استاد: اگر ما بخواهیم احراز قطعی واقع بکنیم. خب؟
شاگرد: این که فقها آمدند بین مانع و شرط فرق گذاشتند، در شرط گفتند باید احرازی باشد و اصل هم فایده ندارد. در مانع آمدند اصل جاری کردند. این تفاوت برای چیست؟
استاد: تفاوت برای این است که همین رفتار را در تکوینیات، مانع و شرط، عقلا اجرا میکنند یعنی وقتی یک جایی مانع است، خود شک در مانع این طور نیست که بگردند همه مانعها را پیدا کنند. «جریُ الماء» این که دیگر حکم وضعی نیست که شما میخواهید دست شما مانعی برای وضو نداشته باشد. عرف عام! نه کسی که دچار دقت و وسواس در عبادات شده است. وقتی وضو میگیرد میآید ذره ذره پوستش را نگاه میکند که مانع نباشد؟ نه! قبلا مانع نبود، حالا هم ادامه دارد. استصحابا جریُ بر اصالة عدم المانع میکند؛ این یک چیزی است که در تکوینش هم فرقی ندارد.
شاگرد: این باعث نمیشود که واقعا مقتضا کار خودش را بکند. چون اگر واقعا مانع باشد واقعا مقتضای کار خودش را نمیکند.
استاد: آن قسمتی که گفتید همین دیروز عرض کردم، الان هم ادامه اش را عرض میکنم. شما از کجا میگویید وقتی واقعا یک چیزی مانع بود، جعل مانعیت اعتباریه در فضای اعتبار هم مثل آن تکوین است. جعل به دست جاعل است. یعنی میتواند یک چیزی که واقعا مانع است، حصه های خاصی از آن مانع واقعی را جعل حکم وضعی برای آن بکند، بعضی حصه هایش را نکند. شما از کجا میخواهید دست واضع و مقنن حکم وضعی را ببندید.
شاگرد: ما ظهور میگیریم.
برو به 0:10:23
استاد: ظهور چه؟ ظهور کلام او؟ نه! اول بحث ثبوتی را بفهمیم. او میتواند یا نه؟ دلیل معارض بیاورد شما میگویید معارضه است یا تخصیص میزنید؟ تا اینجا معلوم باشد. تا حالا بعد آن ظهورش را هم عرض میکنم. آن چیزی که دیروز صحبت شد. یک مقدمه دیگر هم یک قدم جلو ببریم. عرض کردم ایشان فرمودند که مفاهیم الفاظ، علم ما در آن دخالت دارد. وقتی خمر میگویید یعنی خمر، این که واقعا خمر است، چه من بدانم یا ندانم. نه این که خمر یعنی معلوم الخمریة. بعد هم مولا میفرماید «لاتشرب الخمر»، این «الخمر» یعنی آن چیزی که میدانی، اگر نمیدانی که خمر متعلق نهی نیست، وحید میفرمایند هیچ کس توهم چنین چیزی نمیکند. وقتی میگویید خمر یعنی خمر واقعی، لاتشرب الخمر یعنی آن که در واقع خمر است.
حالا شما نمیدانید آن مرحله غیر از این است که خمر یعنی این. عین همین را در حرام الاکل جاری فرمودند. فرمودند حرام الاکل یعنی آن چیزی که واقعا حرام است، نه آن چیزی که «اذا علمتَ انّه حرام الاکل»، قطعا این قیدش نیست. پس حرام الاکل واقعی چه شده؟ نهی به آن خورده است، «لا تلبس حرام الاکلِ» واقعی را. فرمودند پس وقتی نهی به حرام الاکل خورده، پس عدمش شرط است، آن هم چه عدمی؟ عدم واقعی. پس واقعا باید عدم حرام الاکل … عدم حرام الاکل چیست؟ فرمودند و هو الحلیة، پس حلیت اکل شرط میشود. کدام حلیت؟ حلیت واقعی. شما وقتی با مشکوک نماز میخوانید الان شرط را که حلیت واقعی است احراز نکردید، پس نماز با مشکوک باطل است. این فرمایش وحید بود یا برداشت ما از فرمایش وحید بود.
اگر غیر از این است بفرمایید. این فرمایش ایشان است که من دیروز عرض کردم اینجا 3 تا واقع داریم، این ها هر کدام وقتی جدا شد احکامش را به راحتی میتوانیم تشخیص بدهیم. یکیاش چه بود؟ حرام الاکل واقعا، یکی عدمِ او واقعا، آن یکی هم افساد وجود حرام الاکل واقعا؛ پس افساد واقعی، حرام الاکل واقعی، عدم واقعیِ حرام الاکل شرط است که حلیت میشود یعنی حلیت واقعیه شرط است. این سه تا واقع است. اینها فرق میکند. دیروز برای افسادش عرض کردم. توضیحش را دادم که شما میتوانید بگویید حرام الاکل واقعی مانع است. اما مانعیت حرام الاکل واقعی غیر از واقعیتِ حرام الاکل است؛ اینجا بود که عرض کردم شما میتوانید دو تا واقع را جدا بکنید. میتوانید بگویید این ثعلب حرام الاکل واقعی است، هست یا نیست؟! ولی مانعیتش عند العلم است لا عند الجهل. مانعیتش، افسادش للصلاة عند العلم است، لا عند السهو. این دو تا واقع است. لازمه این که حرام الاکل مقصود واقعی است این نیست که پس افسادش هم واقعی است.
نکته دیگر درباره حرام الاکل این است که فرمودند مقصود از حرام الاکل، حرام الاکل واقعی است. میگوییم همین جا آن چیزی که واقعی است چیست؟ آن چیزی که واقعی است و لفظ حرام الاکل بر آن دالّ است. آن چیست؟ آن واقع است، غیر از این است که حرمت است؟ حرمت اکل! تا این جا را قبول دارید؟ حرمت اکل آن واقعی است که شما میگویید. خب حرمت به دست شماست؟ یک چیز تکوینی است؟ یا حرمت تابع جعل شارع است؟ واقعا حرمت تابع چیست؟ شارع نمیتواند؟ محال است که بگوید ثعلبی که میدانی ثعلب است من جعل حرمت برایش کردم؟ این محال است؟!
برو به 0:15:22
شما نمیتوانید بگویید معلوم الوجوب را واجب کردم، معلوم الحرمة را حرام کردم. یعنی تعلیق حکم به علم به خودش میگفتید دور است، حالا آن را هم جواب میدادند، آن سلّمنا، تعلیق حکم به علم به خود حکم، دور و محال است. پس نمیتوانم بگویم خمری که میدانی حرام است، حرام است، این دور است. اما مولا نمیتواند بگوید خمری که میدانی خمر است من حرامش کردم.
محال است مولا بگوید خمر واقعی را من حرام نکردم، اصلا حرام نکردم، وقتی شما علم به خمریت پیدا میکنی آن وقت معلوم الخمریة لدیک را نهی میکنم که نخور. چنین جعلی محال است؟ هست یا نیست؟ اول ما بفهمیم.
شاگرد: بستگی دارد حرام الاکل را چطور معنی بکنیم. در ناحیه تشریع ببریم که شارع چه چیزهایی را حرام کرده یا ببینیم یک خصوصیاتی در گوشت هست که شارع …
استاد: من که نمیخواهم بگویم کدامش … الان ما قطع داریم که خمر حرام است، ثعلب حرام است، این را که ما شک نداریم. من دارم استحاله و امکان را میگویم. آن را که ما شک نداریم، بلاریب روباه، شِغال، گرگ چه من بدانم، چه ندانم حرام است. من این را اصلا مشکل ندارم، من دارم ثبوتش را میگویم. میگویم محال است که شارع بگوید که من گرگ واقعی را حرام نکردم وقتی علم پیدا کردی گرگ است آن وقت حرام کردم، محال است یا نه؟ نیست. من برای این مقصود دارم. پس حرام الاکل واقعی بودن منافاتی ندارد با این که موضوع همان حرمت یک طوری در آن باشد. این محال نیست ولی در عین حال واقعی است. حالا فرض را در مانحن فیه بیاورید. چه چیزی حرام است؟ فرض گرفتیم شارع فرموده آن ثعلبی که میدانید ثعلب است حرام است. اگر نمیدانید من جعل حرمت برایش نکردم. اینجا حرام الاکل واقعی مگر مانعیت ندارد؟ چرا! اما حرام الاکل واقعی کدام است؟ آن چیزی است که شما بدانید.
ان شاء الله مقصود من روشن شد. یعنی دقیقا حرام الاکل واقعی بودن مانعة الجمع نیست با این که در موضوع آن حرمت، خودِ جاعل حرمت، علم را اخذ کرده باشد. پس شما که میگویید موضوع ربطی به علم من ندارد، اگر نفس خود آن حکم را میگویید یا یک چیزی که میگویید بیرون اشیاء است قبول است. اما اگر میگویید حرام الاکل واقعی یعنی حرمتش واقعیه است. خب دلیل حرمت را هم باید نگاه کنیم. همان طوری که صاحب حرمت، حرمت را جعل فرموده واقعیتش همان است.
شاگرد: قید واقعی را نیاوریم چه تاثیری دارد؟
استاد: ایشان آوردند. برای این که سراغ واقعیات ثعلب بروند و بگویند حالا با مشکوک نمیتوانیم بخوانیم. ما هم میخواهیم این واقعیت را قرار بدهیم با این که این واقعیت شما، مقصود شما را نتیجه نمیدهد. چرا؟ به خاطر این که شما میگویید حرام الاکل واقعی، حرمت واقعی اما حرمت واقعی کی میآید؟ وقتی که مطلق ثعلب آمد، حرمت آمد؟ این یک طور جعل شارع است. یک جعل دیگر این است که وقتی شما دانستید، حرمت واقعی آمد. وقتی نمیدانید واقعا حرمت نیامده است. خب هر دو تا حرام واقعی است، پس حرام واقعی بودن که مطلوب شما را نتیجه نمیدهد. به خاطر این که این ملازمه را شما حتما باید برقرار کنید که حرام الاکل واقعی یعنی موضوعش هم واقعی است و حال آن که ملازمه نیست.
شاگرد: در واقع فرض مرحوم وحید این است که مفسد بودن و افساد را محمول قرار داده و مطلق حرام الاکل را بدون تعبیر به علم … یعنی قطعا مرحوم وحید با فرمایش شما مشکلی ندارد.
استاد: احسنت! من با این توضیح همین را میخواهم بگویم. یعنی آن چیزی را که من گفتم ایشان با عرض من مشکل ندارند. اگر مشکل ندارند و در این مقدمه توافق داریم، حالا به گام بعدی برویم.
ایشان فرمودند از خارج میدانیم حرام الاکل واقعی گرگ است یا «ما علمنا أنه» گرگ. اگر نمیدانیم دیگر حرام نیست، میفرمایند در شرع شک نداریم، خدای متعال گوشت گرگ را حرام کرده، نه این که ما بدانیم گرگ است، حرام کرده است. آن فقط در فعلیت رسیدن و تنجز است. این را ضمیمه بکنید. خیلی خوب! پس حالا با علم ما از خارج، نه با ملازمه، با علم ما از خارج مطمئن هستیم که حرام الاکل واقعی ثعلب واقعی است، نه «ما علمنا أنّه ثعلب».
برو به 0:20:45
حرام الاکل واقعی مانع شد. حالا گام بعدی؛ ثعلب واقعی مفسد صلاة است، اینجا باز دست شارع باز است. اگر همان انشای قبلیِ من که گفتم ثعلب واقعی حرام است اما ثعلب واقعی در نماز، وقتی میخواهد نماز را فاسد کند آن وقتی است که بدانید، این هم گام بعدی است. در این هم دست شارع باز است. باز اینجا همان ظهور سر میرسد، یعنی وحید میفرمایند شارع که قیدی نزده است، گفته که حرام الاکل مفسد است، مفسد است یعنی مطلق مفسد است. خب پس ما فهمیدیم که افساد میتواند قید بخورد. فهمیدیم که اگر یک دلیل شرعی گفت که اگر سهو کردی و با غیرمأکول خواندی اشکال ندارد، سهو کردی یعنی چه؟ یعنی حرام الاکل واقعی، ثعلب واقعی، مفسدیتش للصلاة حکم وضعیاش مطلق نیست، همه حصهها را نگرفته. بعضی حصهها را. ولی نیامده، شارع مطلق فرموده است. بزنگاه اصل حرف ما همین جاست.
تا اینجا رسیدیم که واقع ثعلب مفسد صلاة است. حالا الان ایشان فرمودند حرام الاکل یعنی حلیت. چون عدم المانع شرطٌ، عدم المانع هم چیزی نیست «الا الحلیة فحلیة الاکل شرطٌ للصلاة» که باید احراز کنید.
سوال ما اینجا این است شما وقتی میگویید باید احراز کنیم، مقصود از احراز چیست؟ میبینیم واقعی است، ثعلب واقعی، افساد هم مطلق واقعی شد باید احراز کنیم. احراز یعنی چه؟ یعنی قطعا به واقع برسید؟ یا در مرحله احراز شارع همان طوری که مطلق فرموده مفسد است، برای احراز موضوع و تنجز افسادش هم حرف دارد؟ آن جا هم خودش حرف دارد یعنی اگر شارع فرمود، من درست است که گفتم ثعلب واقعی، افساد واقعی میآورد اما اگر دو تا عادل آمدند گفتند ثعلب نیست، منِ شارع قبول دارم، شارع اینجا تناقض نگفت؟ گفت که واقع مفسد است، دو تا عادل هم که ما را به واقع نرساندند، اول این تناقض را رفع کنیم تا به گام بعدی برویم.
شاگرد: شارع با این کار مقام امتثال را مدیریت میکند، نه در حکم واقعی.
استاد: بسیار خوب، همه این را قبول دارید که احراز منافاتی ندارد؟ شارع افساد واقعی را برای واقع ثعلب قرار داده است. اما وقتی من میخواهم انجام بدهم احرازش را انواعی قرار داده، حتما لازم نیست احراز آن واقعی و قطعی باشد.
شاگرد: شما دلیل را کاشف میگیرید بر این که آن موضوع اعم از واقعی و ظاهری بوده…
استاد: اگر تناقض بود اینطور باید بگیریم
شاگرد: بله؟
استاد: از حرف وحید عدول کردید؟ ثعلب واقعی مفسد واقعی است، احراز این چیست؟
شاگرد: بله میگوییم این جور در نمیآید با این که بگوییم واقعا بینه درست است. ولی اگر برایمان ثابت بشود که شارع گفته با بینه هم درست میشود میفهمیم که آن واقعی نیست، اعم از واقعی و ظاهری است.
استاد: این که عدول از حرف ایشان شد. میخواهید به ایشان اشکال کنید؟
شاگرد: نه. ممکن است ایشان این را جور در نیاورد بگوید نه، شرط نیست. مثلا فقط باید از طریق علم برای شما ثابت بشود.
استاد: آیا وحید بر خلاف واضحات فقه میخواهند فتوا بدهند؟ با دو تا استدلال … دیروز سوق مسلمین را عرض کردم. شارع فرموده در میته نماز نخوان؛ یعنی چه؟ یعنی واقعِ میته، نه میتهای که میدانی میته است. مفسد صلاة است. نه آن وقتی که بدانی بلکه مطلقا مفسد است. افساد واقعی برای میته واقعی. کدام فقیهی است که بگوید سوق مسلم برای میته کافی نیست؟ باید قاطع بشویم، ایشان خلاف ضروریات فقه میخواهند بگویند؟
شاگرد: نه. ممکن است این طوری بگوید که مثلا ثمرهاش را در بحث اجزاء قرار دهد. که یعنی شما باید نماز بخوانی، نماز صحیح بخوانی حالا از باب این که خیلی سخت بوده به جهت تسهیل این که همیشه بروی علم پیدا کنی مشکل است، من بیّنه هم برای تو گرفتم. اما ثمره این حرف، این میشود که اگر بگوییم آن ثعلب واقعی است، اگر خلافش کشف شد دیگر آن نماز باطل میشود.
استاد: پس عدول نشد. پس حرف شما نشد. وحید بدون آن که از حرف خودشان عدول کنند میگویند من در مرحله ظاهر برای امتثال یک تسهیلی به تو میدهم. اما منِ شارع که این احراز را قبول کردم ضامن کشف خلافش نیستم، چون واقعا مفسد بوده اگر بعد فهمیدیم میته بوده، نمازت را اعاده کن، من هم از اول میخواستم همین را بگویم که وحید از مبنای خودشان دست برنمیدارند، مبنا واقعا؛ اینها را یک فقیه بزرگی مثل ایشان که جمع بین اینها برایشان آب خوردن است، میگویند هم واقعا مفسد است و هم این که در مرحله ظاهر …
خب حالا سوال ما این است؛ پس وقتی یک چیزی شرط صلاة است. شارع احرازش را مدیریت میکند. لازمه این که شرط واقعی است گردن ما نگذارید که حتما باید با مشکوک نخوانید. شما چرا نتیجه میگیرید که وقتی واقعا شرط است دیگر مشکوک ممنوع است، صبر کنید واقعا مفسد است، واقعا شرط است. همه اینها واقعا اما برای احرازش شارع میگوید که وقتی شک کردید ان شاء الله نیست. همین کافی است. بگو اصالة الحل، اصل این است که حلال است. ایّها الشاک! همین طوری که برای ظان با دو تا عادل میتواند «إمضِ» بگوید، خب برای شاک هم میگوید أیها الشاک! بگو ان شاء الله حلال است، اصالة الحل؛ ایّها الشاک! بگو چیست؟ برای آن چیزی که روایت گفت، کل شیء فیه … من که نمیدانم حرام است، ان شاء الله مانعیت ندارد، آن حرام الاکل نیست، اینها را بگو و برو. پس باز دیدید که ملازمه ثابت نشد. به صرف این که چون واقعا مفسد است پس دیگر باید احراز کرد، پس مشکوک نمیشود خواند.
شاگرد: باید آن بحث اصولیاش را دنبال کنیم، ایشان این شبهه را داشتند یعنی اصل را جاری میکردند یا نه؟
استاد: خودشان اینجا در آن عبارتی که دیروز عرض کردم در این که این روایت «کل شیء فیه حلال و حرام لک حلال حتی تعلم أنّه حرام بعینه[1]» میگویند: «فیه تأمل» حالا من عین عبارت یادم نیست، هم در مصابیح الظلام و هم در حاشیه مدارک، یکیاش که صریحا میگفتند این روایت بخواهد آنها را تایید کند، تأملٌ یعنی قاطع نیستند و احتمال حسابی میدهند. ملازمه قطعیه از دست ایشان به این معنا که باید احراز شود گرفته شد. چرا؟ به این معنا که شما میگویید چون واقعی است پس باید احراز بشود، خب ما هم قبول داریم اما احراز انواعی دارد، یکی از انواع احراز این است که مولا به شاک میگوید که تو بگو که حلال است.
شبیه آن را من برای اصول عرض کنم؛ یک چیز خیلی روشن است که ما باید احراز شرط بکنیم. نماز میخواهید بخوانید شک دارید که طهارت دارید یا نه؛ طهارت شرط نماز است، دیگر اینجا مانع نیست که شبهه کنید. قطعا طهارت شرط صلاة است، باید طهارت را احراز کنیم. حالا شما وضو گرفته بودید شاید چند تا چرت زده شد، خفقة و خفقتان، باطل شد یا نشد؟ احراز شرط میکنید یا نه؟ شرط را باید احراز کنید! با این شک شرط احراز میشود؟ احراز نمیشود اما شما یک اصلی متقدم بر این دارید؛ میگویید طهارت را استصحاب کن. با استصحاب طهارت حالا وضو داری، پس احراز شد. نه با اماره بلکه با اصل احراز شد. ولو اصلی باشد که چیست؟ کسی باشد که بگوید استصحاب اصلا اصل محرز هم نیست، بسیاری از علما میگویند استصحاب نه اماره است، نه اصل محرز است. میگویند اصل محض است علی المبنا. کدام فقیه است که اگر میگوید استصحاب اصل محرز هم حتی نیست، این را مشکل داشته باشد؟ در فقه شک دارم وضو باطل شد یا نه، بگو وضو دارم نماز هم بخوان. پس چطور گفتید باید شرط را احراز کنیم؟ میگوییم احراز شرط انواعی دارد، یکی از طرق احرازش، احراز به اصل است یعنی اصل منقِّح لزوم شرط است، احراز شرط است. شرطی که باید شرطیتش احراز بشود. آن شرطیت صلاة را با اصل تأمین میکند. میگوید شرط داری، متطهر با اصل هستی، پس احراز قطعی نیست. در چنین فضایی، در استدلالات ایشان …
برو به 0:30:35
خب حالا به کلی که اصل هم گویا نبود برگردیم. وقتی مطلق فرموده که شما با غیر مأکول نماز نخوان. یک واسطه زدند گفتند عدم حرمت أکل یعنی حلیت، آیا شما این واسطه را برای گام برداشتن میپذیرید؟ وحید روی مبنای خودشان پذیرفتند. اینجا هم دیگر مُثْبِت و اینها…، مطرح نیست. عبارت این بود که فرمودند «عدمه فی الواقع شرطاً و لیس هو الا حلال الاکل»[2] پس حلیت أکل شرط است، شما باید احراز کنید.
حالا از این طرفش، وقتی که میخواهید این عدم را با اصل عدم سر برسانید. الان به اطلاقی که گفتید برگردیم، اطلاق میگوید که این مانعیت دارد. پس حلیت اکل شرط است. ما میگوییم الان من شاک هستم که این عبایی که اینجا هست مانعیت دارد یا نه؟ مانعیت برای حرام الاکل واقعی است. مانعیت هم برای افساد واقعی است. شرطیت واقعی است، حلیت اکل واقعی است، همه اینها درست است. در اینجا الان من حق ندارم بگویم اصل عدم مانعیت است؟ برائت یا اصل عدم. این برای لباس من مانعیت دارد یا نه؟ اصل عدم مانعیت است. با این استصحاب چه فرقی میکند؟ همان اصل است. اگر اجازه بدهید جاری بدهید. که حالا بعداً بررسی میکنیم. وقتی جاری شد، احراز شد. مطلق مولا فرموده مطلقا مفسد است، بسیار خوب! حالا من با مشکوک میتوانم نماز بخوانم یا نه؟ وقتی من الان میگویم اصل این است که مانعیت ندارد. من به آن اطلاق، طبق واقعش عمل کردم و با اصل احرازش کردم یعنی اصل به تو دارد میگوید چون اصل این است که مانعیت ندارد پس تو شرط را داری.
میگویید اینجا مُثبت است. تو میگویی اصل این است که مانعیت ندارد و حال آن که شرط این نبود، شرط حلیت بود. شما با اصل عدم میخواهید حلیت اکل را ثابت کنید. بگویید این عبایی که میدانی از حیوان است، حلال گوشت هم هست. این مُثبِت میشود.
این اولی که شوخی بود اول عرض کردم چطور مانع، حرمت اکل بود، وقتی میخواستیم از حرمت منتقل بشویم بگوییم حلیت شرط است، هیچ مشکلی نداشتیم. مولا که حلیت را شرط نکرده بود. مولا فرموده حرمت مانع است. ما به راحتی رفتیم گفتیم یعنی شارع فرموده حلیت شرط است. الان که میخواهیم اصل جاری کنیم مُثبِت است، ما حلیتی که خودمان با واسطه آمدیم گردن شارع گذاشتیم. مثبت هم باشد، واسطه خفیه است.طبق فرمایش آن آقا. مقصود من روشن است، من از باب شوخی عرض میکنم و الا مثبت بودنش را من …
شاگرد: شاید مثبتات در اخبار را نسبت به اصول عملیه قبول دارند.
استاد: نه! مقصود من این است که شما ولو آن جا هم بپذیرید که حرمت اکل لازمهاش این است که حلیت شرط باشد. اینجا چون ثالث هیچی بینش نیست و خود شما هم آن گام برداشتید، اینجا اصل عدم مانع برای احراز شرط کافی است. لازم نکرده با اصل عدم مانع، خصوص خود حلیت را ثابت کنیم. این اصل مقصود من است. در اینجا کافی است. یعنی شارع چه فرموده بود؟ فرموده بود حرام الاکل نباشد. خب دیروز هم عرض کردم منطقیا وجود واقعی حرام الاکل مانع است. بسیار خوب! وجود واقعی حرام الاکل که مانع است، چه مانعی دارد در چنین فضایی ما میگوییم این هم به اصل آن نیست. با اصل عدم احراز شده است پس با اصل عدم مانعیت به راحتی میتوانیم با اطلاق دلیل هم بسازیم. دلیل گفته مطلق واقعیات را در کار نیاور، من هم با اصل نیاوردم. مثل این که دلیل گفته حتما وضو را بیاور، من با اصل آوردم. این مجموع عرض من بود در این که بنابراین با استدلالات ایشان هیچ منافاتی ندارد که ما اصالة عدم المانع را جاری کنیم و با این اصالة عدم المانع به همین مسیری که طی کرده به یک معنا احراز شرط شده است.
برو به 0:35:36
بله. این طرفش هست که اگر در لسان دلیل صریحا باشد که «صلّ فی محلل الأکل» کما این که عدهای به خاطر تعبیری که در موثقه ابن بکیر بود، فرموده بودند. اینجا یک مقداری باید آرامتر جلو برویم. چرا؟ چون میدانیم باید حلیت احراز بشود. خب یک راهش این بود که در مستمسک، اصالة الحل بود. بله مولا فرموده باید حلال الاکل باشد، اصل حلّ هم به من میگوید شک داری، علم که نداری، اصالة الحل میگوید حلالٌ، پس احراز کردید. آیا با غیر اصالة الحل که در موضوع خود حیوان جاری میشود، با اصالة المانع هم میشود کار را سر رساند یا نه؟ دو تاست. اصل عدم مانعیت با اصل حلیت این حیوان تفاوت میکند، با آنها هم میشود یا نه؟ خب به حسب ظاهر اینجا دیگر معنا ندارد، فرض گرفتیم حلیت اکل شرط صلاة است، با این فرض الان دیگر نمیتوانیم بگوییم که شما اصالة حلیت الاکل دارید یا ندارید.
شاگرد: نمیشود بگوییم اگر ثالث نداشته باشند آن طرفش را که نفی میکنیم، این اتوماتیک این طرف میافتد؟
استاد: در احراز شرط اگر یک اصل مقدمی برای شرط درست کنیم، شرط چه بود؟ حلیت. شک داریم حلال هست یا نیست. اصالة الحل نه در حیوان، اصالة الحل تکلیفی. حالا حرام است بخورم یا نه؟ شک دارم یک چیزی بر من حرام است؛ شما چه میگویید؟ شک بدوی هم هست، علم اجمالی هم ندارم. کاری به وضعی ندارم. تکلیفا الان شک دارم که این بر من حرام است یا حلال است؟
شاگرد: دلیل اصالة الحل کارکردش چقدر است؟ یک جا هست میگوییم که این حکم ظاهری برای خوردن است نه این که اگر یک جایی واقعش موضوع یک چیز دیگری بود احکامش هم بر آن بار کنیم،آیا واقعاً این کارکرد را دارد؟
استاد: اصالة الحلی که آقای حکیم در مستمسک فرموده بودند را ما هنوز نخواندیم، شاید 6 – 7 صفحه بحث کردند، همینها را 5- 6 نوعش کردند و خیلی قشنگ بحث کردند. اگر نگاه کردید یادتان میآید وگرنه نگاه کنید میبینید. همین حلیت تکلیفیه فعلیه را با همدیگر جدا کردند. حالا فعلا روی یک مبنایش جلو برویم برای این که بحث پیش برود.
قدم به قدم جلو برویم؛ شما الان قبول داریم من الان شک دارم که این گوشت را میتوانم بخورم یا نه، اصالة الحل تکلیفی، اصالة الحل حیوانش را نمیخواهم جاری کنم، حیوان را کاری ندارم، این اکل فعلی را میتوانم؟ در نفس فعل خودم که شک دارم این فعل حلال است یا حرام است. نفس خود این فعل که حرمت تکلیفیه است را میتوانم برائت جاری کنم یا نه؟ حالا بگویید یک اصلی مقدم بر این است نمیگذارد. آن جای خودش است. اصلا اصالت عدم التذکیه مقدم است و آن هیچی؛ فعلا فرض گرفتیم تذکیه است، تذکیهاش کردیم، نمیدانم الان این عمل من، عملیة الأکل جایز است یا نیست؟ اصل برائت است. حلال است. خب اگر من میتوانم این اکل را انجام بدهم، اصالت حلیت عملیة الاکل این گوشت، این اصل نمیتواند -مثل سبب و موضوعی- به عنوان اصل سببی عمل کند برای آن که میگوید باید در نماز حلیت اکل داشته باشید؟ این را حلیت دارم، الان گوشتش را میخورم، شما اجازه میدهید این گوشت را بخورم، اجازه نمیدهید در آن نماز بخوانم؟ شما میگویید دو مسیر است؛ دو مسیر نیست!
الان خود وحید به این مقلدشان اجازه میدهند که این گوشت را بخور. ولی میگویند با آن نماز نخوان. چرا؟ من با این حلیت تکلیفیه شرط را احراز کردم. احراز هم قرار شد واقعی نباشد، احراز انواعی دارد. من با محض خود همین حلیت عملیة الاکل میگویم «فتجوز الصلاة».
شاگرد: اگر آن مورد خطیر باشد، نمیشود ولی اگر مئونهاش کمتر از این باشد، میشود.
برو به 0:40:21
استاد: من سبب و مسببی درست کردم.
شاگرد: شما صرفا اباحه این فعل را ثابت کردید، عنوان حلال گوشت بودن را که احراز نکردید.
استاد: تصویب که درست میشود، تصویب بعدش میآید.
شاگرد: احراز سببیت چطوری درست میشود؟ مثل این مثال است، اگر مولا یک جا گفته باشد «أکرم العالم» بعد گفته باشد که «إلا تکرم الفاسق» این فاسق اقل و اکثر باشد نمیدانیم شامل کدام باشد؛ یعنی …
استاد: در این که الان شما میفرمایید حلیت أکل، ناظر به افساد واقعی نیست. لذا این قدر توضیح دادم که احراز انواعی دارد. من میخواهم احراز شرط حلیت أکل در نماز با این اصل سابق بکنم. اصل سابق دارد میگوید عملیة أکل تو جایز است، حلال است. میگویم پس اگر من گوشتش را میتوانم بخورم. چون حلال است. این اصل مثل استصحابی که میگفت متطهر هستی به عنوان حلال الاکل.
شاگرد: نه. به عنوان حلال الاکل که نمیگوید «هذا حلالُ الاکل». میگوید تو در مقام عمل آزاد هستی که بخوری. اثبات نمیکند که «هذا حلال الاکل»
استاد: به عنوان اصل این را که اثبات میکند.
شاگرد: به عنوان اصل نمیگوید هذا حلالٌ؛ میگوید این حلال گوشت است؟ میگوید این جزء حلال گوشتهاست؟ در مقام عمل بنا را بر این بگذار.
استاد: بله. اولین اشکالی که مرحوم آقای حکیم در مستمسک دارند همین است. میگویند این حلیت أکل، یعنی این حلیت فعل ناظر به ثعلب و اینها است. اگر هم میگوییم حلال الأکل، یعنی ثعلب نباشد. حلال الاکلی که الان نیاز داریم چیست؟ عملیة الحل است. همین برای احراز شرط به عنوان یک اصل کافی باشد.
شاگرد: محذور ثبوتی ندارد.
استاد: این چیزی که ایشان میفرمایند استظهار از دلیل است. به این که آن جایی که حلّ گفتند یعنی ثعلب و عناوین اولیه، نه یعنی این که فقط بخورید. خب این تفاوت مبنا شد. یعنی غیر از این است که از این مسیر جلوی اصل را بتوانید بگیرید. از سرچشمه میگویید ربطی به اینجا ندارد. آن هم باز بعدا بحثش میشود. فعلا در این فضا، با فرض این جلوی ادامه بقیه را میتوانید بگیرید یا نه؟ خب همین را ببینیم. اگر گفتیم عملیة الاکل حلال است، میگوییم با این اصالة الحل در نفس کار، کافی است برای این که آن شرطی که شرط نماز است، اما احراز شرط که همهاش علمی نبود، با این اصل احراز میشود. در این مرحله، این گام اشکالی دارد یا ندارد؟
شاگرد: از اباحه تکلیفی، حلیت وضعی را نتیجه میگیریم؟
استاد: نه! از اباحه تکلیفی میخواهیم احراز شرط وضعی را نتیجه بگیریم.
شاگرد:شرط وضعی آن، حلیت وضعی بود.
استاد: میدانم ولی احرازش، نه خودش. شرطیت وضعیه واقعیه بود اما شارع طرقی برای احرازش گذاشته بود. یکی از طرقش این است. میگوید اگر میتوانی گوشتش را بخوری، لباسش را هم بپوش. کجای این مانع دارد؟ الان میتوانی بخوری؟ اگر منِ شارع به تو میگویم گوشتش را بخور، به تو هم میگویم «صلّ فیه».
شاگرد٢: این مثبت است.
استاد: اینجا مثبت نیست. اینجا اثبات نیست. ما از حلیت سراغ حلیت رفتیم.
شاگرد: حاج آقا میفرمایند با اجرای اصاله الحل، حلیت اکل ثابت است.
شاکرد٢: نه از حلیت تکلیفی سراغ حلیت وضعی رفتیدتا آن را به عنوان شرط احراز کنید.
استاد: فقط احرازش، نه احراز واقعیتش.
شاگرد٢: میدانم.
استاد: خب چه مانعی دارد؟ چطور شما با استصحاب طهارت را ثابت میکردی. استصحاب یک اصل عملی بود، طهارتی که شرط واقعی بود را احراز میکردید. اینجا با حلیت این که بگویید الان شارع به من اجازه میدهد بخورم. پس اجازه میدهد «أن أصلیَ» ان شاء الله برای شنبه تأملی بفرمایید.
والحمدلله رب العالمین
کلید: مانع اعتیاری، مانع تکوینی، شرط اعتباری، شرط تکوینی، مانعیت، شرطیت، حلیت أکل، حرام گوشت، حلال گوشت، اصل عدم مانع، اصل عدم التذکیة، اصالة الحلّ التکلیفی، انواع احراز، جعل حکم افساد، حرام الاکل فساد واقعی، احراز عدم مانع با اصل، استصحاب، اصل محرز، امارة، اصل محض، اصل مثبت، وحید بهبانی، سید محسن حکیم
[1]. الکافی، ج5، ص313؛ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ مِنْ قِبَلِ نَفْسِكَ وَ ذَلِكَ مِثْلُ الثَّوْبِ يَكُونُ قَدِ اشْتَرَيْتَهُ وَ هُوَ سَرِقَةٌ أَوِ الْمَمْلُوكِ عِنْدَكَ وَ لَعَلَّه حُرٌّ قَدْ بَاعَ نَفْسَهُ أَوْ خُدِعَ فَبِيعَ أَوْ قُهِرَ أَوِ امْرَأَةٍ تَحْتَكَ وَ هِيَ أُخْتُكَ أَوْ رَضِيعَتُكَ وَ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ.
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 80
دیدگاهتان را بنویسید