1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣۵)- بررسی استدلال مرحوم وحید بهبهانی در بطلان صلاه...

درس فقه(٣۵)- بررسی استدلال مرحوم وحید بهبهانی در بطلان صلاه در لباس مشکوک

تفکیک شرط و مانع، تحلیل حکم به افساد واقعی، عدم ملازمه شرطیت واقعی حلیت اکل و افساد واقعی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18558
  • |
  • بازدید : 21

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

استدلال وحید در تفکیک حرام واقعی و معلوم الحرمه

فرمودند که صاحب مدارک و صاحب حدائق در قول منسوب به قطع اصحاب، در بطلان نماز  کسی که در لباس مشکوک نماز بخواند، اشکال کردند که لازم نیست. نهی دارد و این نهی هم منجز نیست. روایت هم مؤیدش است که «کلّ شیء فیه حلال و حرام»، می‎توانید انجام بدهید. اشکال استاد اکبر وحید بهبهانی- رضوان‌الله‌علیه- این بود که مفاهیم الفاظ … که من عبارت وحید را نگاه انداختم، مقصودشان از این الفاظ، خودشان الفاظ نیاوردند، همین فرمودند که «حرام الأکل»؛ وقتی یک چیزی را می‎گوییم «حرام الأکل» است عنوان «حرام الأکل» نه یعنی آن چیزی که من می‎دانم حرام است. هیچ کس از کلمه «حرام الأکل» در ذهنش نمی‎آید یعنی آن چیزی «ما عُلِمَ أنّه حرام» اصلا این نیست. «حرام الاکل»، واقعا. واقعیت این الفاظ در ذهن می‎آید و روایت هم فرموده که نماز در محرم الاکل فاسد است.

فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا حرام الأكل فيه، فلا بد أن يكون عدمه في الواقع شرطا، و ليس هو إلا حلال الأكل، فالمشكوك غير مجز، للشك في الشرط، و لا أصل ينقحه: و لعدم العلم بالصحة حتى يخرج عن يقين الشغل على حسب ما قرروه في اشتراط العدالة من قوله تعالى «إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» و نظائره. [1]

خب این را که فرمودند «فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا حرام الأكل فيه،» فی الواقع. آن چیزی که در واقع حرام الأکل است «فلا بد» با فاء تفریع یک لازم گیری کردند، «فلا بد أن يكون عدمه» عدم حرام الاکل «في الواقع شرطا،» چون واقعیتش است. حرام الاکل مفسد است پس عدمش یعنی عدم همینی که مفسد است، مفسد چیست؟ وقتی واقعش مفسد است، عدم واقعی‎اش شرط می‎شود، «و ليس هو إلا حلال الأكل،» پس حلیت اکل شرط می‎شود و باید احراز کنیم. مشکوکش … «فالمشكوك غير مجز، للشك في الشرط،» شرطیتی که حلیت اکل است «و لا أصل ينقحه».

 بعد اضافه فرمودند که ظاهرا این دو تا را دیدم هم در مصابیح الظلام و هم درحاشیه مدارک این دنباله را هر دو جا فرمودند. به چه؟ فرمودند که «على حسب ما قرروه» عبارت، علی حسب ایشان این طوری نیست ولی مطلب را ذکر کردند که «في اشتراط العدالة من قوله تعالى إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا و نظائره.» از اتباع فاسق نهی شده است، پس معلوم می‎شود که واقعِ فاسق عمل به قولش جایز نیست، حالا که واقع فاسق است اگر کسی خبر آورد و مشکوک بود که فاسق است یا نیست، ما نمی‎دانیم آن واقع عدم فسق هست یا نیست و چون عدم فسق واقعی شرط است ما باید این شرط را احراز کنیم. احراز عدم فسق واقعی به این است که تنصیص بشود، مطمئن بشویم عادل است، تمام شد. پس بنابراین از «إن جاءکم فاسق بنبأ» فقط حرمت عمل به فسق اصحاب استفاده نکردند بلکه شرطیت عدالت در جواز عمل هم استفاده کردند، اگر عدالت نداشته باشید، عمل و استفاده کردن جایز نیست. این فرمایش ایشان است.

حالا صاحب جواهر یک اشکالی به ایشان دارند، اشکال فنی فقهی کلاسیک و خوب دارند. یک سوالاتی هم در ذیل فرمایش ایشان مطرح است که حالا من به عنوان سوال می‎گویم. ببینیم جوابی خوب شما برای آن، می‎فرمایید که این حرف ثابت بشود و خوب واضح بشود که این استدلال ایشان و ملازم‎گیری که کردند سر برسد.

 «فلابدّ» یک گام فکری است، «لیس هو إلا حلال الأکل» یکی دیگر است «فالمشکوک غیر مجز للشک فی الشرط» همه این‎ها را می‎بینید که هر جمله‎ای یک گام استدلالی است. آیا این گام‎ها مسلم است؟ وحید هستند، مکرر حاج آقا می‎فرمودند که این برداشت خودشان از وضع وحید بود، می‎گفتند وحید بهبهانی مطلب را طوری جلو می‎برد، نظم مقدمات خیلی مهم است، طوری منظم می‎کند که آخر کار به جایی می‎رساند که می‎گوید «هذا مما یحکم به النساء و الصبیان» خیلی قوه علمی می‎خواهد که انسان طوری تنظیم مقدمات کند که بگوید ببینید یک و دو دیگر واضح شد «مما یحکم به النساء و الصبیان». یعنی این قدر در مسیر استدلال واضح است. حالا این گام‎ها را برداشتند و لذا گفتند که در مشکوک نمی‎شود نماز خواند «تاییدا لمذهب الاصحاب و دفعا لاشکال صاحب مدارک و صاحب حدائق». صاحب حدائق که معاصر خودشان بودند اما صاحب مدارک شاید بیش از 100 سالی قبل از ایشان بودند. وفات وحید با صاحب مدارک شاید تفاوتش حدود 100 سال می‎شود.

 

برو به 0:05:50

نقد استدلال وحید

 نقد اول؛ عدم تلازم مانعیت وجود و شرط عدم

حالا سوالات این است.

این که می‎فرماید «فلا بدّ أن یکون عدمه فی الواقع شرطا» از نظر منطقی دقیق جلو برویم. هر مانعی وجودش مانع است پس عدمش شرط است. این یک ملازمه ثابتی است یا نه؟ ما شرط را یک طوری معنا کنیم که چیزی باشد که وجودی باشد. عدم را هم به منزله وجود فرض بگیریم خب می‌‎گوییم ملازمه دارد و الا شرط که عدم نیست. شرط چیزی فلان چیز است. فلان چیز یعنی چه؟ یعنی معدوم؟ یک چیز معدومی می‎شود شرط چیزی باشد؟ خود ریخت شرط دارد می‎گوید باید یک چیزی باشد، نه این که یک چیزی نباشد، طبع شرط! کما این که مانع می‎گوید اگر یک چیزی باشد کار خراب است. پس باید نباشد.

حالا من عبارت ایشان را از حیث منطقی می‎خوانم و عبارت ایشان را جا گذاری می‎کنم ببینید تفاوتی می‎کند یا نه؟ ایشان می‎فرمایند: «فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا حرام الأكل فيه»، «فیه»؛ یعنی فی الواقع «فلا بد أن يكون عدمه» یعنی عدم آن حرام الاکل «في الواقع شرطا،» وقتی که وجود حرام الاکل، مانع است، عدمش چیست؟ عدمش شرط است. منطقیا که ما هنوز شرط … ما می‎گوییم عدمه عدم المانع است. منطقا بیش از این می‎توانیم بگوییم؟ چیزی که وجودش مانع است، عدمش عدم المانع است، منطق بیش از این نمی‎گوید. در مفاهیم دقت کنید وجودش مانع است پس عدمش عدم المانع است. شما می‎گویید عدم المانع شرطٌ، همه جا خیلی صاف است؟ نه! شما یک لازم‎‎گیری می‎خواهید بکنید مانعی ندارد. اما این لازم ‎گیری شما ضوابطی پیدا می‎‎کند که آثار شرعی می‎خواهید بر آن بار کنید. این را باید صبر کنید.

اتفاقا من داشتم دنبال یک مثال می‎گشتم، جالب هم بود که از آن جاهایی باشد که ثالث دارد و این ثنائی نباشد حالا که عدم المانع بشود، پس شرط بشود. خود من هم برای خودم یک نحو خنده ‎دار بود. گفتم همینی که خود ایشان این‌جا گفتند، این  چیزی که خودشان این‌جا گفتند بهترین مثال برای مانحن فیه است که این ملازمه نیست. چرا؟ عبارتشان را بخوانیم به ذهن شما می‎آید؟ ایشان می‎گویند حالا که مفسد واقعا حرام الاکل است پس لابدّ این که عدم حرام الاکل واقعی شرط باشد. خب حالا که عدم حرام الاکل واقعی شرط است «و ليس هو» یعنی عدم حرام. «لیس عدم حرام إلا حلال الأكل،» پس باید حلال الاکل باشد، پس حلال شرط می‎شود لذا می‎فرمایند: «فالمشكوك غير مجز، للشك في الشرط» شرط چیست؟ حلال الأکل. خب پس شرط صلاة حلال الأکل شد. پس پنبه و کتان کجا رفت؟ نمی‎توانی در آن نماز بخوانی. ما از نهی از حرام الأکل فهمیدیم که حلیت أکل شرط است. خب شرط هم باید احراز کنیم حتما حلال الأکل باشد. پنبه حلال الأکل است؟

شاگرد: موضوع این که لباس حیوان باشد.

استاد: از کجا درآوردید؟ شرط واقعا مطلق است.

شاگرد: وقتی شرط این است که حرام الأکل نباشد. این آیا به صورت مطلق شک دارید؟ یعنی از این شما می‎‎فهمید که پنبه و کتان را دارد خارج می‎کند؟

 

برو به 0:10:06

تنافی معنای شرطیت با عدم مانعیت

تشبیه عدم المانع به شرط

استاد: اتفاقا من همین جا این را گفتم. چیزی که منطق به ما می‎گوید، می‎گوید حرام مانع است، عدمش چیست؟ عدم المانع. شما می‎گویید عدمش، شرط نماز است. وقتی شرط شد، شرط، شرط است؛ قید را از کجا می‎آورید؟ شرط، شرط است. می‎گویید شرط نماز حلیت اکل است. این قید را از کجا آوردید؟

شاگرد: لابد این در ارتکاز است که وقتی بیان می‎شود. همان وقتی که داریم می‎گوییم این مانع است، این شرط است، در لباس حیوان بودن را مفروض نگرفتیم.

استاد: آن مقصودی که من دارم این است. در این که ارتکاز و این‎هایی که شما می‎گویید من منکر نیستم. مقصود من ملازم‎ گیری بود. ایشان الان اسمی از او نبردند. مانعیت از یک نهی مطلقه بود، مانعیتش مطلقه بود یا نبود؟

شاگرد: بگویید مانعیت هم مطلقه نیست. یعنی در واقع در آن فرضی که حساب می‎شود، اگر لباس حیوان بپوشی حرام الأکل بودن مانع است.

 

برو به 0:11:38

استاد: الان حرام الأکل بودن که ایشان گفتند در فرمایش ایشان قیدی نیست، من می‎خواهم بگویم ملازم‎گیری‎ها چیزهای که همراهش است و ما نگاه نکردیم، این‌جا خودش یک ثالثی موجود است، الان ایشان که نگفتند حیوان، بعدا توسط دیگران در بحث‎های فقهی تفکیک شده است. چون مستمسک اسم این‎ها را برده بودند، ایشان  فقط تنها چیزی که گفتند آمدند گفتند حرام مانع است. عدمش هم شرط است، پس شرط نماز حلیت أکل است. دارند می‎گویند یا نه؟ شما می‎گویید یک چیزی این‌جا مطویّ است، هم چیز مطوی شاهد این است که ما نمی‎توانیم صریح از عدم المانع، … عدم المانع چیست؟ عدم المانع است، بگوییم شرط است. اولین اشکال این است که ما عدم را وجود گرفتیم اگر عدم المانع شرط باشد، شرط چیز وجودی است و حالش طبیعت است         پس یعنی ما، عدم را وجود گرفتیم، این خودش اول المجاز است. مضایقه هم نداریم، می‎خواهم لازم‎گیری‎اش را عرض کنم. الان یک چیزی را که عدمش در کار مانعیت دارد، شما عدم را بیاورید بگویید این عدم شرط است، عدم دارد این‌جا کار انجام می‎دهد چون شرط اقتضاء مقتضی را به فعلیت می‎رساند، دست به گُرده مقتضی می‎زند، باعث این می‎شود که این مقتضی بتواند ولی امر وجودی طبیعتش. شما عدم را تشبیه به وجود می‎کنید، می‎گویید عدم المانع شرط است و حال آن که عدم المانع، عدم المانع است. بیش از این نیست، منطقی که پشت مانع خوابیده می‎گوید که این وجود اگر بیاید اشکال دارد پس عدم این مشکل را برمی‎دارد. نه این که عدم این به مقتضی هُل می‎دهد. عدم که هل نمی‎دهد. شرط مقتضی را هل می‎دهد. شما می‌گویید نبود مانع دارد مقتضی را هُل می‎دهد، نه! نبودِ مانع مشکلی برای مقتضی ایجاد نمی‎کند، این شرط کار نیست، وجودش مانع کار است، پس عدمش عدم المانع است، مشکلی در بین نیست، مشکلی در بین نیست، حالا شما بگویید مسامحةً شرط است، ما حرفی نداریم. اما  غیر از این که شما بگویید شرط است.

 چرا این را عرض می‎کنم؟ به خاطر این که در فضای عبودیت، رسم بندگی، امتثال امر مولا شرطی که طبیعتش دارد مقتضی را هل می‎دهد با مانعی که فقط نبودش مشکل نیست برای مکلفی که ظان و شاک و قاطع است، احکامش فرق می‎کند. یعنی به راحتی اگر عدم المانع، نبودِ مانع، صرفا عدم المانع و عدم المشکل است، احکامی که عدم المشکل دارد با آن وقتی که شما این را به شرط تبدیل کنید فرق می‎کند. شرط را باید احراز کنید، عدم المانع را با اصل می‎توانید احراز کنید، فرقش همین جاست. حالا بعدا شرطش را عرض می‎کنم. این چقدر تفاوت می‎کند؟! وقتی مولا می‎فرماید این شرط کار من است، خب باید بفهمید شرط کار مولا را آوردید یا نه! باید احراز کنید اما وقتی مولا می‎گوید این را نیاور، می‎گویید من که نیاوردم، نمی‎دانم هم آوردم یا نه. اصل این است که نیاوردم.

شاگرد: می‎گوید نیاوردن واقعی این شرط. حالا شما جایی لفظ شرط نیاورده، اصلا وحید بگوید همان عدم المانع واقعی، همان آن نباشد یعنی اگر آن واقعش باشد من متنفر می‎شوم، چه تو بدانی، چه ندانی.

 نقد دوم؛ تفکیک بین حرام الاکل واقعی و افساد واقعی

استاد: با توجه به فرمایش شما، این‌جا چند تا سوال دیگر است که حالا این هم نکته خوبی است. وحید فرمودند که الفاظ برای معانی واقعی است، نه معلوم. و یک نتیجه گرفتند. یک بار دیگر عبارات را بخوانیم. ایشان فرمودند که «عدم مدخلیة العلم فی مفاهیم الالفاظ،» مفاهیم الفاظ این‌جا چیست؟ حرام الاکل. حرام الاکل یعنی حرام الاکل واقعی. فرمودند «فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا حرام الأكل فيه»، مفسد واقعی حرام الاکل واقعی است. این هم دو تا گام منطقی برداشت. یعنی ما می‎پذیرم که حرام الاکل یعنی حرام الاکل واقعی. اما چه کسی گفته که شارع هم باید مفسد را حرام الاکل واقعی قرار بدهد؟ ملازمه نیست یعنی «اسم حرام الاکل وضع للحرام الواقعی» لکن هنوز انشای افساد به دست شارع است، شارع می‎گوید نه، من نمی‎خواهم حرام الاکل واقعی را افساد کنم. محال است؟ نمی‎خواهم بگویم این کار را کردم یا نکردم؟ نمی‎خواهم بگویم کردم.

شاگرد: جلسه قبل همین را به ارتکاز برگرداند. وقتی شارع لفظ به کار می‎برد منظور همان واقع است.

استاد: همین را دارم می‎گویم، حرام الاکل یعنی حرام الاکل واقعی؛ خب حالا شارع می‎خواهد یک حکم برای این حرام الاکل واقعی بار کند. شما گردن شارع می‎گذارید که شارع هم باید طبق واقع رفتار کند؟ این حکم به دست اوست. دیروز تا  من آن مطلب را گفتم آقا گفتند که وحید ذُکری را قبول ندارند، از همین ناحیه که دیروز عرض کردم اگر کسی … عبارت را نگاه کنید. دو تا «واقعاً» داریم، ایشان یک واقعا را گفتند، یکی دیگر هم به راحتی به آن بدون استدلال ضمیمه کردند.

شاگرد: در واقع می‎خواهید بگویید شارع ممکن است از طریق  اینکه از ادله دیگر اصل قرار بدهد…

استاد: احنست! بله. یعنی افساد واقعیِ واقعُ الحرام با افساد به دست شارع، عدم الافساد حرام واقعی، تنافی ندارد، دو تا «واقعاً» است، یک واقعا برای حرام الاکل بودن است که حکم قبلی است، یک واقعا برای جعل افسادی است که الان به دست شارع است. قبول داریم شارع که می‎فرماید حرام الاکل یعنی حرام الاکل واقعی. اما خب حالا چه؟ پس حرام الاکل هم مفسد واقعی است. از کجا می‌گویید؟! حرام الاکل واقعی می‎تواند مفسد نباشد، این اعتبار بید الشارع است. شارع فرموده آن جایی که یادت هست مفسد هست. شرط ذکری لحاظ کرده است. می‎گوید آن جایی که می‎دانی مفسد است. پس حرام الاکل یعنی حرام واقعی. اما شارع بخشی و حصه‎ای از حرام الاکل واقعی را حکم وضعی افساد برای آن می‎برد. واقعا ما این‌جا دو تا «واقعاً»  اینجا داریم. بین اینها ملازمه نیست.

 

برو به 0:18:29

شاگرد: قبل از این که بیان شارع بیاید دست شارع باز است که هر طوری خواست اراده کند. وقتی که آمد بیان کرد که حرام الاکل مفسد صلاة است، خب این چه برداشتی می‎شود؟

استاد: حرام الاکلش واقعی است.

شاگرد2: مفسدش هم واقعی است. گفته حرام الاکل مفسد هست. حرام الاکل واقعی، مفسد واقعی است. ظهورش را داریم می‎گوییم یعنی ظهور به همراه …

شاگرد3: چون اگر گام اول را از ایشان بپذیرید، بعدش هم باید بروید چون ایشان در این کلام دارد می‎گوید. اصلا بحث سر حرام الاکل واقعی و غیر واقعی …

استاد: ما اگر تحلیل کردیم برایمان کافی است.

شاگرد: در واقع فرمایش شما این است که ممکن است این دلیل حرام الاکل مفسدٌ همان حرام الاکل واقعی منافاتی ندارد که شارع با آن بهانه ببخشد یا یک چیز دیگر …

تفکیک حیثیات در «فالمفسد للصلاة واقعا حرام الأكل فيه…»

استاد: این‌جا همچین حیثیات ظریف است و با هم دیگر نزدیک است که اول ما جدا بکنیم. ما در مباحثه مطمئن بشویم که این دو تا حیث است. آن وقت برویم ببینیم که این دو تا حیث جدا جدا سر می‎رسد یا نه. عبارت ایشان را یک بار دیگر نگاه کنید «بما حاصله عدم مدخلية العلم في مفاهيم الألفاظ،» حرام الاکل یا افساد؟ حرام الاکل در عبارت خودشان هم هست، افسادش هم عرض می‎کنم که ما مانعی نداریم. ولی جدا بشود.

شاگرد: حرام الاکل کجا؟ در کدام کلمه؟

استاد: الفاظ یعنی وقتی محرم الاکل می‎گوییم، نه یعنی آن چیزی که من می‎دانم محرم الاکل است، محرم الاکل یعنی محرم الاکل. یعنی ثعلب، یعنی پلنگ.

شاگرد: که کجا آمده؟ کدام خطاب؟

استاد: هر کجا بیاید، هر خطابی، حتی عرف.

شاگرد: خطابی که بفرماید حرام الاکل، لَبسه مفسدٌ للصلاة.

استاد: این هم یکی است. اول که ایشان کلی شروع می‎کنند، می‎گویند مفاهیم الالفاظ …

شاگرد: ایشان وقتی می‎خواهند مفاهیم بگویند، می‎خواهند بگویند در خطابات شارع است، بعد هم همین جا هم که شارع یعنی محط کلامشان این جاست. یعنی جایی هست که شارع فرموده است «حرام الاکل لبسه مفسدٌ للصلاة»،  در این کلام ایشان می‎فرمایند کل الفاظ، هر چیزی که هست، هم بحث حرام الاکل بودن واقعی است، هم بقیه چیزها واقعی است، مگر این که بخواهید بفرمایید این‌جا در واقع بین الفاظ شارع فرق است، حرام الاکل را از مفسد جدا می‎کنم.

 

برو به 0:21:00

استاد: کلمه مفسدٌ مگر این‌جا حکم وضعی نیست؟ واقعی ‎اش یعنی چه؟ واقعی و ظاهری دیگر چیست؟ شارع می‎گوید این مفسد است، حالا در عبارت «واقعاً» را جدا بکنیم ببینیم این اِفساد فرق دارد؟ علم در مفاهیم الفاظ دخالت ندارد. «فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا» این «واقعاً»، واقعیت چیست؟ واقعیت افساد است، نه واقعیت حرام الاکل. اول جدا کردیم «فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا حرام الأكل فيه،» فی الواقع؛ یعنی حرام الاکل واقعا، این دو تا «واقعاً» است ولو شما بگویید ملازمه دارد ولی بفهمیم دو تا هست، بعد می‎رسیم ببینیم می‎توانیم  بین این دو چسب برقرار کنیم یا نه؟ دو تا شد؟ خب! پس افساد واقعی داریم و حرمت اکل واقعی. «فلا بد أن يكون عدمه» عدم کدام؟ عدم هر دو تا؟ عدم حرمت أکل، عدمه! نه یعنی عدم افساد. «فلا بد أن یکون عدمه» یعنی عدم حرمت اکل «في الواقع شرطا،» خب این‌جا واقع چندم است؟

شاگرد: سوم.

استاد: احسنت! واقع سوم است. ببینید چقدر تفاوت کرد! یکی حرام الاکل واقعی است، یکی افساد واقعی است و یکی عدم واقعی است. این عدم واقعی با حرمت واقعی فرق می‎کند. سه تا واقعی است. می‎فرمایند «فلا بد أن یکون عدمه فی الواقع» که این واقع هم واقع سوم شد. عدمه واقعا، افساده واقعا، حرمته واقعا. «عدمه فی الواقع شرطا، و ليس هو» هو یعنی عدم. عدم حرمت واقعی «إلا حلال الأكل،» عدم واقعی حرمت، حلیت اکل است. عدم واقعی حرمت، حلیت اکل چیست؟ حلیت واقعی.

شاگرد: «هو» را به شرط نمی‎زنیم؟

استاد: «هو» به عدم می‎خورد. و لیس هو یعنی آن عدم فی الواقع الا حلال الاکل. حرام الاکل بود، عدمش چه شد؟ شرط شد و «لیس هو» یعنی آن عدمی که شرط است الا حلال الاکل پس یعنی حلیت. این حلیت یعنی چه؟ یعنی حلال واقعی. می‎گویند دقیقا همان عدم واقعی حرمت است.

شاگرد: فرقی ندارد. شرط یعنی همان حلیت اکل.

استاد: بله ولی شما به خبر می‎زنید، این دو تا از حیث مطلب فرقی نمی‎کند. خب این عدم، همان سومی است، این واقعی است، الا حلال الاکل واقعی که سومی است. ما این سه تا واقع را که ایشان فرمودند جدا بکنیم.

شاگرد: فی الواقع را نمی‎شود همان دومی دانست؟ یعنی بگوییم این فی الواقع به ضمیر عدمه بخورد. «فلا بد أن یکون عدم این حرام الاکل فی الواقع».

استاد: یعنی شما نقیض را دقیقا به خود آن حرمت می‎زنید، نه به عدم.

شاگرد: یعنی فی الواقع را قید ضمیر عدمه بگیریم.

استاد: یعنی عدمُ در پرانتز ـه فی الواقع. اگر این طور باشد آن وقت یک مویدی می‎شود برای این که بعدا حلالش اعم از ظاهری و واقعی می‎شود. یعنی حتما با حلیت واقعیه ملازمه ندارد. عدمِ حرمت واقعی؛ عدم حرمت واقعی یعنی چه؟ یعنی حرمت واقعی نباشد. نباشد اعم از این است که حلیت واقعیه باشد یا در همان موطن، ظاهریه باشد. با او می‎سازد. حالا این ملازم‎ گیری‌ها ‌باشد تا ببینیم.

شاگرد: حلیت ظاهریه اگر با حرمت واقعیه باشد که نمی‎شود.

 

برو به 0:25:34

حلیت ظاهریه؛ ‌شرط صلاه

استاد: ما می‎گوییم آن چیزی که شارع برای آن جعل شرطیت کرده حلیت ظاهریه است. این هم موجود شد. ایشان می‎خواهند بگویند حلیت واقعیه شرط است. آن چیزی که شما می‎گویید مقصود ایشان نیست. ایشان می‎خواهند همه نهی را برگردانند به این که حلیت واقعیه شرط است و شما باید احرازش کنید، نه این که صرفا عدم حرمت واقعی بیاید، کافی است. عدم حرمت واقعی با حلیت ظاهری هم می‎سازد. ببینید این‌ها ‌چقدر ظریف می‎شود! یعنی در یک استدلال ما یک استدلالی که گام برمی‎داریم بعدا هم حکم شرعی را نتیجه می‎گیریم و حال آن که این‎ها تفاوت می‎کند.

 

برو به 0:26:13

ملاک  بطلان صلاه؛  مقدار بُرش شارع از فساد واقعی

حالا به آن افساد برگردیم. شما وقتی حرمت واقعی، عدم واقعی حرمت می‎گویید، این دو تا واقع است، یکی هم افساد واقعی او. هیچ ملازمه‎ای نیست بین این که چون ما از یک چیزی حرام الاکل واقعی را قصد کردیم، وقتی می‎خواهیم بگوییم مفسد است یعنی حرام الاکل واقعی افسادش هم در همان متن واقع است، نه! من حرام الاکل واقعی را قصد می‎کنم، جعل حکم وضعی افساد برای حصه‎ای از او در شرایط خاصی قرار می‎گیرد. می‎گویند محرم الاکل یعنی چه؟ یعنی محرم الاکل در واقع، پلنگ واقعی. خب حالا چه؟ اگر متوجه هستی، نمازت باطل است. خب این هیچ مشکلی ندارد.

می‎گویید شارع نگفته که اگر یادت است. او گفته مفسد است، افساد که عناوین الفاظ نیست. بلکه دارد حکم شرعی می‎گوید، این‌جا وقتی شارع می‎فرماید «جعلتُ الافساد» برای نماز تو. این که استعمال لفظ افساد برای معانی واقعیه نشد. این‌جا جعل حکم است. جعل حکم، استعمال لفظ در معانی نیست. یعنی وقتی شارع می‎گوید واجب است، بگویید شارع منظورش این بود که یعنی در واقع واجب است، اصلا این کاری به … انشاء وجوب که خودش نفس الواقع است. انشاء بیع می‎کنی چطوری است؟ انشاء به این یعنی حکایت از یک چیز در واقع می‎کنید؟! نفس الانشاء است. وقتی شارع با بیان خودش می‎فرماید این مفسد است، چیست؟ یعنی مفسد است.

شاهد عرض من این است که وقتی یک دلیل دیگری بیاید،  شما تخصیص می‎زنید یعنی مراد جدی مولا را کشف می‎کنیم. الان اگر یک دلیل آمد گفت همین غیرمأکول حرام الاکل اگر نسیان کردید نمازتان درست است. شما چطور جمع می‌کنید؟ جمعش را اگر توضیح دادید ما به مطلوبمان رسیدیم. یک دلیل گفته حرام الاکل مفسد است، دلیل بعد می‎آید می‎گوید اگر متوجه نبودی، سهو کردی، نسیان بود، مفسد نیست. شما چطور جمع می‎کنید؟ تخصیص می‎زنیم. آن اولی که افساد گفتیم. خب حالا الان که تخصیص زدید، دیگر افساد واقع نیست؟

شاگرد: افساد واقعی است ولی …

استاد: احسنت! بله! افساد واقعی و غیر واقعی با سعه و ضیقش منافاتی ندارد. شارع می‎گوید مفسد است، بله آن جایی که می‎گوید مفسد است یعنی مفسد واقعی. اما تا چه اندازه گفته مفسد است؟ این ربطی به واقعیت افساد ندارد. یعنی افساد واقعی ملازمه با استیعاب و استغراق افساد ندارد.

شاگرد: بحث سر استیعاب افساد نیست، بحث سر استیعاب آن چیزی است که مفسد دانسته شده است. اگر شما پذیرفتید که این که این چیزی که شارع حکم افساد برای آن آورده است …

استاد: افسادش واقعی است یا آن چیز واقعی است؟

شاگرد: همان چیز واقعی است.

استاد: خب آن حرام الاکل بود. افسادش چه اندازه؟ افسادش هم واقعی است؟

شاگرد: آن برش شارع است.

استاد: بسیار خوب! هر چه هم برش کرده در همان برش واقع است.

شاگرد: نفس الامرش هم همان است، اگر شما پذیرفتید که در این لسان شارع که فرموده «حرام الاکل، لبسه مفسدٌ للصلاة» این‌جا اگر قبول کردیم که «حرام الاکل» یعنی حرام واقعی، یعنی شارع افساد را مترتب بر حرام الاکل واقعی کرده است. اگر این را از جناب وحید بپذیرید که دیگر هیچی.

استاد: پذیرفتیم. همین اول الکلام است. بعد از این پذیرفتن، عرض من است. ما از ایشان می‎پذیریم که شارع مقدس افساد را برای حرام الاکل واقعی قرار  داده است. حرام الاکل واقعی است اما چطور افساد قرار داده؟ شما می‎گویید وقتی افساد قرار داده یعنی تمام حصص حرام الاکل واقعی است.

شاگرد: این یک قسمت را به ظهور می‎گوییم. این‎ها با توضیحاتی که شما فرمودید سنخش با آن‎ها فرق می‎کند.

استاد: جدا بشود و فکرش بکنیم می‎بینیم. من قبول دارم و برای مراحل بعدی گفتم، حالا ظهور را می‎رسیم. شما با ظهور می‎گویید. خب ظهور افساد این است که تمام حصص این واقعی است ولذا اگر یک روایت دیگری آمد گفت وقتی توجه نداری، منِ شارع این را مفسد نماز تو نمی‎دانم، می‎گویید حالا پس حرام الاکل از حرام الاکل واقعی در رفت؟ نه! او که ظاهری نشد، حرام که همان حرام الاکل واقعی است، جعل افسادش برای بعض حصص او مضیق شد.

شاگرد: یک این که حرام الاکل واقعی تغییر نکرد. نکته دوم این که افساد واقعی هم تغبیر نکرد، این دو تا درست است، سعه و ضیقش ظهور اطلاقی دارد. جواب این چیست؟

شاگرد2: یعنی در واقع فرمایش شما این است که یک اطلاق احوالی بوده که این حرام الاکل چه علم داشته باشی، چه علم نداشته باشی، مفسد است. دلیل که می‎آید می‎فهمیم که این اطلاق احوالی مراد جدی نبوده. فقط در صورتی که علم داشته باشی مفسد است.

استاد: سوال من الان این است که وقتی ظهور داریم یا این ظهور را جمع می‎کنیم. واقعیت افساد تبدیل به ظاهری می‎شود؟ نه. این هم نکته مهمی است، پس ایشان گفتند مفسدٌ واقعا، این واقعا ملازمه ندارد با …

 خب. از این‌جا اگر بگوییم ما دلیلی پیدا کردیم که می‎گوید نماز شما در مشکوک اشکال ندارد. وقتی بگوید اشکال ندارد، با واقعیت افساد منافات دارد؟ با واقعیت «اسماء للواقع» منافات دارد؟ نه. پس روایت مؤید که می‎گفت «کل شیء فیه حلال و حرام» که یک وظیفه ظاهری را می‎گفت با استدلال ایشان منافات ندارد. یعنی هم إفساد واقعی است، هم لفظ بالواقع است، در عین حال شارع می‎فرماید آن چیزی که حلال و حرام دارد، شما جلو برو و حال آن که ایشان نتیجه گرفتند که افساد واقعی است چون ربطی به علم تو ندارد باطل شد رفت. ملازمه بین این‎ها نیست. حالا من نمی‎خواهم عرض کنم سر برسد، می‎خواهم فقط عرض کنم که این طور حیثیاتی هست که قابل فکر است که می‎بینید چقدر ظریف است، در استدلالات آدم جلو می‎رود بعد می‎بیند یک خروجی می‎گیرد که واقعیت مطلب این طور نباشد.

شاگرد: مفسدٌ واقعا شاید منظور این باشد که مفسدٌ فی الواقع.

استاد: خب بعضش هم باشد «مفسدٌ فی الواقع»

شاگرد: مفسد واقعی است یعنی تمام حصصش در واقع است.

استاد: تمام ربطی به واقع ندارد، تمام، استیعاب و ظهور است. افساد چه بخشی‎اش باشد، افساد واقعی است، چه کلش باشد … افساد که غیر واقعی و واقعی ندارد. افساد جعل حکم واقعی است، هر کجا باشد، صحبت سر سعه و ضیق این جعل افساد است. جعل افساد ربطی به این ندارد که شارع محرم الاکل واقعی و افساد واقعی را اراده کند، سعه و ضیق افساد، بید شارع است.

شاگرد: مفسدٌ واقعاً را ایشان فی الواقع اراده کرده است یعنی سعه و ضیق را اراده کرده است، نه این که بخواهند بگویند افساد، افساد واقعی است، افساد که واقعی است چون جعل است، آن فی الواقع یعنی فی الواقع یعنی تمام حصص.

شاگرد2: یعنی در واقع می‎فرمایند اشکال حضرتعالی به این قسمتش است که ادعای ملازمه کرده که اگر حرام الاکل واقعی باشد از آن طرف هم عدم الواقعی آن شرط و مفسد می‎شود. این ملازمه را می‎گوییم قبول نداریم، حرام الاکل واقعی است اما آن چیزی که مفسد می‎شود، آن در واقع حصه‎اش در جایی که علم داشته باشد هست، نه این که وحید بخواهد بگوید که مفسد واقعی …

 

برو به 0:34:38

استاد: فرمایش ایشان یعنی مفسدِ واقعی، همه جا مفسد واقعی است. محرم الاکل واقعی هم همه جا محرم الاکل واقعی است. وحید باید بین دو تا واقع، پیوند استیعابی برقرار کند و بگویند افساد مستوعب برای کلّ واقعِ مستوعب.

شاگرد: در عبارت که مفسد ندارد. در روایت آمده که؛ «لا تلبس مثلا حرام الاکل». لا تلبس وقتی گفتیم به این برمی‎گردد و ما باید بیاییم این را استیعابی بکنیم. در این هم ذُکری و هم واقعی معنا پیدا می‎کند. لذا آن جا موونه می‎برد که بخواهیم استیعابی بکنیم.

استاد: و حال آن که وحید کردند، وحید قشنگ نتیجه می‎گیرند. می‎گویند شما نماز بخوانید و جالب‎ترش حتی این که عده‎ای فرمودند اگر شما لج کردید در مشکوک خواندید و یا اصلا توجه نداشتید، بعدش هم منکشف شد که مشکوک، محلل الاکل بوده باز هم نمازت باطل است. تا این اندازه. یک قولی بود قبلا خواندیم. تا این‌جا می‌‎رسد که شما از اول شرط را نداشتید ولی فرمایش وحید این را نمی‏رساند. می‎گویند آن واقعیت مطلب نماز باطل می‎شود.

شاگرد: بنابر تجری.

استاد: حالا آن یک قول دیگری بود که کاملا آن طرفش بود.

شاگرد: همین را می‎خواستم عرض بکنم که ما در جایی که فرمودید آن حرام الاکل واقعی است، افساد هم واقعی است، این‌جا اگر ما موردی را داشته باشیم که واقعا حرام الاکل نبوده، ما خیال می‎کردیم که حرام الاکل بوده، اماره قائم شده. کاملا هم برای شما واضح است که این حرام الاکل است. آن وقت، چطور افسادی دارد؟ افساد دارد یا ندارد؟

استاد: یعنی فرمودید حرام الاکل واقعی هست یا نیست؟

شاگرد: قضیه را فرمودید که بعضی از حصص.

فتوی در سوق المسلمین برخلاف اشتراط تذکیه ادعایی وحید

استاد: من این سوال در ذهنم بود می‎خواستم هم پی‎جویی کنم ولی فرصت نشد. خود وحید همین بیان خودشان را راجع به سوق مسلمین در میته چه می‎گویند؟ الکلام الکلام. شما می‎گویید لباس نمازگزار باید میته نباشد، این میته یعنی میته‎ای که «ما علِمَ میتته»؟ یا واقعا؟ معلوم است میته یعنی میته.

شاگرد: با این فرمایش ایشان، در تمام مانع‌ها ‌دیگر نمی‎تواند برائت جاری کند.  

استاد: می‎گویم. داشتم فکر می‎کردم…

شاگرد: ممکن است فرق باشد. در مورد مرحوم وحید ممکن است بگویید این بحث‎ها را کنار بگذاریم، اصلا بگویند در خود مانعیت یک تقریب‌هایی بود که می‎گفتند برائت جاری نمی‎شود، اصلا همه آن بحث‎ها … مثلا به صرف الوجودش خورده باشد و انحلال نشد و… برائت جاری نشود. ایشان ممکن است این‌جا که این حرف را  زده باشند، این استیعاب را معنی کرده باشند یعنی در مجموع نظر کردند گفتند ما چون مقتضای اصل را هم این می‎بینیم و لذا این طوری نیست که بگوییم برائت جاری می‎شود و شارع در موارد مثلا جهل بخشیده بشود. حالا در «ید» ممکن است بگویند در سوق المسلمین مثلا بگویند قاعده ید جاری می‎شود، در آن جاها یکسری قواعدی جاری بشود.

استاد: می‎خواهم بگویم با بیان ایشان، جاری نمی‎شود. میته بودن را شارع نهی فرموده که‌ای مصلی! در میته نماز نخوان، مفسد است، نمازت باطل است. خب بیان ایشان میته چیست؟ میته واقعی. افساد هم که فی الواقع است و کاری به علم و جهل ما ندارد. خب افساد بالواقع یعنی اگر واقعا میته هست نماز فاسد است. پس عدم میته بودن شرط است، عدم میته بودن چیست؟ مذکی. پس در صحت نماز مذکی بودن شرط است، پس شما باید تذکیه را احراز کنید. حالا سوق مسلمین می‎آییم، در سوق مسلمین نص و فتوا می‎گویند، آن چه که در سوق مسلمین است بگو مذکی است.

شاگرد: احراز نمی‎خواهد.

تنافی شرطیت احراز تذکیة و حکم صحة در مظنون التذکیة

استاد: خودش را می‎گویند احراز. احرازٌ علمی، نه علم. علم به واقعیت ندارید. ولی علمیّ هست. خب حالا اشکال این جاست که شما می‎گویید تذکیه، شرط است، باید احراز کنید. پس هر چه را مثل سوق و امثال آن بیاورید اگر واقعا باطل است نمی‎توانید به این ظن اکتفا کنید. شارع می‎آید می‎گوید اگر ظاهری بود من قبول دارم، شارع که نمی‎تواند خلاف یک چیز نفس الامری قبول کند. یعنی مثل این می‎ماند که شارع بگوید من نماز باطل را قبول دارم، شارع می‎گوید؟ شارع که نمی‎گوید من نماز باطل را قبول دارم.

 لازمه استدلال ایشان این است که شرط واقعی نماز تذکیه است، تمام شد. دلیل سوق هم نمی‎آید نماز را تصحیح کند. دلیل سوق اصلا نمی‎تواند این بطلان را بردارد. دلیل سوق فقط یک اجازه ظاهری می‎دهد و نمی‎آید نماز را تصحیح کند. خب حالا هر کجا دلیل سوق، مشکوک شد یا نظیر دلیل سوق مشکوک شد، نمی‎توانید اقدام کنید. نکته‎اش هم این است که؛ دلیل سوق به نحو ورود بر دلیل صلاة نمی‎تواند قرار بگیرد. چرا؟ چون شما گفتید: حکم افساد و همه این‎ها به واقع مربوط است و شرط هم واقعیت تذکیه است و باید طرف احراز کند. احراز ظنی که احراز نیست. لذا خود شما گفتید  در مشکوک نمی‎تواند بخواند. مشکوک با مظنون در احراز شرط چه فرقی دارد؟ می‎گویید تذکیه شرط نماز است باید احراز کنید. خب احراز باید قطعی باشد. می‎گویید در مشکوک نماز نخوان وقتی احراز نکردی، خب مظنونش هم نخوان چون احراز نکردی. می‌گویید شارع اجازه می‎دهد. خب شارع در مشکوکش هم می‎تواند اجازه بدهد. اگر شارع اجازه می‎دهد در مشکوکش هم می‎تواند اجازه بدهد، چطور شد در مشکوک، واقع را پیش می‎کشید؟ در مظنون پیش نکشید؟ الکلام الکلام.

شاگرد: جعل سوق لغو نمی‎شود؟

استاد: به یک معنا. حالا لغویت هم لازم نیاید می‎خواهم بگویم که فرمایش ایشان یک طوری است که اصلا منافاتی با دستگاه تشریع وظیفه شک و ظن ندارد. اصل عرض من این است که اگر فردا زنده بودیم بیشتر توضیح می‎دهم. دیروز هم اشاره کردم. من می‎خواهم بگویم شما فضای واقع و همه این‎ها را محفوظ نگاه دارید. قبول. هیچ منافاتی ندارد با این که لباس در مشکوک و نماز در مظنون جایز باشد. این طوری نیست که اگر نماز در مشکوک و مظنون پذیرفتید، باید از این استدلالات ایشان یک طوری شانه خالی کنیم، نه! این‎ها را می‎پذیریم اما فرمایشات ایشان هیچ ملازمه‎ای با جواز در مشکوک یا مظنون ندارد.

الحمدلله رب العالمین

کلید: مدارک، حدائق، وحید، صاحب جواهر، جواهر الکلام، مظنون، مشکوک، حکم افساد در بعض حصص، برش شارع،  فساد واقعی، حرام الاکل، سوق المسلمین، شرطیت، عدم المانع، احراز التذکیة، احراز العدالة، حلیت ظاهری، اسم دائر مدار واقع، عدم افساد حصص سهو، نسیان،شرط ذکری،‌شرط علمی، نظام تشریع شارع،‌مدیریت امتثال، تفکیک حرام واقعی و معلوم الحرمه

 


 

[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌8، ص: 80

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است