مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 34
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣۴: ١٣٩۵/٠٩/٢٢
شاگرد: شما یک سری قواعد و ارتکازاتی را میفرمایید که با قواعد کلاسیک مطابق نیست و نمیتوان آنها را با قواعد کلاسیک اثبات کرد. قواعدی را که با ارتکاز بفهمیم اما نتوانیم آنها را در فضای کلاسیک اثبات یا مطرح کنیم چه فایدهای دارد؟
استاد: اگر شخص این قواعد ارتکازی را بفهمد اما اثباتاً نتواند سر برساند، حجتی بین خودش و خدا میباشد.
شاگرد: میتواند فتوا هم بدهد؟
استاد: اگر به علم برسد میتواند؛ برای خودش واضح میشود.
فضای کلاسیک:هیمنه ای حاکم بر منابع و اضیق ازآن
اصراری که در مباحثه دارم این است که غالباً از جهت اثباتی، فضای کلاسیک اضیق از منابع و مدارک موجود و حتی از فتاوا است. یعنی وقتی در فضای کلاسیک با تاریخ مساله آشنا میشویم، در آن مسأله هیمنهای حاکم است که آن هیمنه تنها بخشی از اصل منابع و بخشی از فتاوا و فهم فقهاست. اسم این هیمنه را کلاس میگذاریم.
اما وقتی در فضای مباحثه فقه همه منابع و فتاوا را آوردیم، آن هیمنه ی جا افتاده در فقه از بین میرود. بعضی از آنها را ذکر میکنم که ببینید که بعضی هیمنهها اصلاً این طور نیست. وقتی برخی از آنها که مسلم فرض شده است را بررسی میکنیم با ارتکاز و سایر ادله اثباتیه مطابق نیست،
برو به 0:02:39
در این صورت وظیفه ما چیست؟ وظیفه ما ابتدا تقویت و تنقیح آن ارتکاز است و دوم پیدا کردن ادله اثباتی ( که هر منصفی آن را میپذیرد)برای آن ارتکاز است. وقتی این دو را کنار هم بگذاریم هیمنه آن ضابطه کلاسیکی که در فضای خاصی مهیمن شده بود و حق نبود، از بین میرود و تمام میشود. وقتی به اندازه کافی هم از ارتکاز و هم از ادله اثباتی جمعآوری کردیم نزد باحثین بعدی و آیندگان نیز، هیمنه آن از بین میرود.
شاگرد: این که فرمودید آن قواعد باید بین خودش و خدا حجت باشد پس نباید قواعدی ظنی باشند بلکه باید یقینی باشند.
استاد: آن جایی که نصی ندارد و ما به الاحتجاجش نص نیست،باید ضابطه مشهوری بیش از ظن باشد. «هذا ما ادّی الیه ظنی» که برای مجتهد میگفتند صرف همین غلبه مختصر نیست بلکه ظنّ مجتهد بما أنّه خبرة بعد الاستنباط و بعد فراغ الوسع است. بعد از همه اینها آن وقت حجت میشود. علی ای حال فعلاً در فضای مباحثه ارتکازات شخصی را برای خود شخص میگذاریم ؛ ارتکازاتی که شواهد اثباتی دارد برای ما مهم است.
بحث ما بر سر همین بود که کسانی مثل صاحب مدارک ، به میدان تقابل با مثل علامه و محقق آمدند،[1] که آنها خدشه کرده بودند. خدشهها شروع شده بوده. میبینید در شرایط مختلف برداشت فقها مختلف میشود و لوازمی بر آن بار میشود. ما میخواهیم گامهای استدلالی فضای کلاسیک فقه را بررسی کنیم و ببینیم جایی که مستند به نص و استظهار محض است کجاست و جایی هم که گامهای فقها استدلالی است کجاست؛گام هایی مانند «پس این پس»؛ این پسها را دقیقاً بررسی کنیم که چقدر درست است.
برو به 0:05:13
نمونه اول را در جلسه گذشته بررسی کردیم؛ صاحب جواهر فرمودند خطابات شرعیه ظهور در مکلفین دارد، یعنی فرمودهاند: ایها البالغ و ایها المکلف اقیم الصلاه، آتوا الزکاه، حجّ البیت و … . در مقابل صاحب جواهر برخی از فقها مانند مقدس اردبیلی خطابات را مطلق دانسته اند.
خیلی گام مهمی است که این مقدار از اطلاقات شرعیه را برای دستگاه صبی زنده کردند. ما منتظر نیستیم که در هر موردی دلیلی پیدا کنیم؛ دلیلهایی که بر خلاف میآید تخصیص میزند و در مقام برپا کردن دستگاه جدیدی است؛ محتوای مخصّص را نگاه میکنیم. ببینید چه اندازه «پس»ها و آثار مترتبه را میتوانیم جلو ببریم.
نمونه دوم ؛ فرمایش صاحب جواهر[2]در مورد اسلام مراهق است. ابتدا متن شرایع را ببینید و بعد ببینید صاحب جواهر چه طور آن را ختم میکند.
معنای مراهق
شاگرد: مراهق لغه به چه معناست؟ از ممیز جلوتر میشود؟
استاد: مراهق ای قرب؛ و زادوهم رهقا. مراهق نزدیکهای تکلیف است. کسی که ۲-۳ ماه به تکلیفاش مانده را مراهق میگویند؛ از ممیز قویتر است. شاید تصریح به این نکته را در مجمع الفائده محقق اردبیلی دیدم. اینگونه تعبیر کرده بودند؛خصوصاً الممیز الذی…
صاحب جواهر میفرمایند:
و إن لم يكن فيها مسلم فهو رق، و كذا إن وجد في دار الحرب و لا مستوطن هناك من المسلمين و ذلك لأن الإسلام إما أن يحصل مباشره أو تبعا فالأول من البالغ العاقل بأن يظهره بالشهادتين إن لم يكن أخرس و إلا فبالاشارة المفهمة.
و ما عن خلاف الشيخ- من الحكم بإسلام المراهق، فان ارتد بعد ذلك حكم بارتداده، و إن لم يتب قتل، بل في الدروس أنه قريب- مناف لمعلومية اعتبار البلوغ في التكليف نصا و فتوى، و سلب عبارته و فعله قبله إلا ما خرج بالدليل كوصيته.
وقتی میخواهید حکم کنید که این مسلمان است دو راه بیشتر ندارید: یا خودش مباشرةً شهادتین میگوید و مسلمان میشود یا به تبع پدرش مسلمان میشود.
فالأول من البالغ العاقل: شرط اسلام مباشری؛ مجنون نبودن و بلوغ است. پس باید بالغ باشد تا اسلام او قبول باشد. این دو، امری ارتکازی نیستند و در فضای اثباتی فقه مطرح شده اند.
برو به 0:09:49
و ما عن خلاف الشيخ مناف: مرحوم شیخ الطائفه کتاب خلاف را برای اختلاف بین شیعه و عامه نوشتند.
صاحب جواهر میفرمایند: سخن شیخ در خلاف با امر معلوم و مسلم منافات دارد.
لمعلوميه اعتبار البلوغ في التكليف نصا و فتوى: وقتی میدانیم بلوغ بخاطر نص و فتوا در تکلیف اعتبار دارد پس علم داریم و سخن خلاف صحیح نیست.
مناف لمعلوميه اعتبار البلوغ … و سلب عبارت (الصبی) و فعله قبل (البلوغ) إلا ما خرج بالدليل کوصیته.
آن جا[3] نص داریم. به خاطر خصوص نص دیگر چاره ندارند میگویند اجتهاد در قبال نص نمیکنیم. اما در بقیه بحث، چون نزدشان معلوم است قول خلاف شیخ را رد می کنند.
اما شیخ در ادامه بحث در خلاف چه می گویند، شیخ در خلاف[4] ابتدا قول خودش را میگوید، سپس قول عامه را مطرح میکند و در نهایت برای کلام خود استدلال ذکر میکند؛
دليلنا: ما رواه أصحابنا «أن الصبي إذا بلغ عشر سنين أقيمت عليه الحدود التامة، و اقتص منه، و نفذت وصيته و عتقه» و ذلك عام في جميع الحدود.
تعبیر ایشان روایت اصحاب میباشد؛ اینها چیزهایی نیستند که رد بشویم، شیخ الطائفه گفته باشد و به اصحاب استناد کرده باشد و ما رد شویم. در مبسوط گفتند قوی خلافش است.[5] گفتند قویٌ یا نزدیک به این عبارت. علی ای حال در خلاف ،فرمودند اصحابنا.
در جواهر با دو چیز مواجهیم: یکی نقل ایشان از خلاف و دیگری رد ایشان بر خلاف.
نسبت به رد صاحب جواهر بر شیخ میگوییم ما نیز شرطیت بلوغ در تکلیف را به خاطر نص و فتوا قبول داریم اما باید مشخص شود که کدام حیثیت تکلیف با بلوغ در ارتباط است؛ آیا مواخذه بر ترک وجوب با بلوغ مرتبط است یا چیز دیگری؟ اوسع مما بین السماء و الارض این جاست. شما نباید سخن شیخ را به گونه ای معنا کنید که خلاف امر مسلّم- شرطیت بلوغ- شود. بلکه باید حدود و خصوصیات شرطیت بلوغ در تکلیف مشخص شود تا با امور مسلّم، مخالف پنداشته نشود.
صاحب جواهر در ادامه میفرمایند:
و ما أرسله في الخلاف- من رواية أصحابنا أن الصبي إذا بلغ عشرا أقيمت عليه الحدود التامة و اقتص منه و تنفذ وصيته و عتقه- لا جابر له، بل أعرض عنه الأصحاب،
اصحاب از آن اعراض کردند. شیخ در مقام بیان اختلاف بین سنی و شیعه میگویند من روایه اصحابنا اما ایشان میگویند اصحاب اعراض کردند! این جا تحقیق بیشتری میخواهد.
شاگرد: اشکالاتی که به اجماعات خلاف میشود-حتی شهید ثانی یک رساله در ردّ اجماعات خلاف نوشته – باعث میشود این لنا شیخ برای ما جلوهای نداشته باشد
برو به 0:14:37
استاد: نمیگویم ایشان درست میگویند بلکه منظورم این است که از نظر اثباتی و در فضای کلاس اینها را مد نظر داشته باش. واقعاً هم همین طور است. علی ای حال، شیخ حرفی میزنند و ایشان میگویند اصحاب از آن اعراض کرده اند. آیا حرف شیخ این اندازه برای فضای کلاس مؤونه ندارد که آن اعراض را بررسی کنیم؟ آیا واقعاً اعراض است؟ یا شما از آن اعراض فهمیدید و به اصحاب نسبت می دهید؟ اصحاب به اینکه روایت مردود است تصریحی نکردند؛ خیلی از این ها در فقه پیش میآید.
صاحب جواهر در ادامه میفرمایند:
و أما قبول إسلام علي (عليه السلام) قبل البلوغ فهو من خواصه و خواص أولاده المعصومين (عليهم السلام) و أمثالهم، كيحيى و عيسى (عليهما السلام) و الحجة صاحب الأمر روحي له الفداء.
فقط اسلام امام علیه السلام قبل از بلوغ مقبول است اما بقیه نه؛ باید حتماً بالغ شوند.
و من الغريب ما في مجمع البرهان «من أن الحكم بإسلام غير المراهق غير بعيد، لعموم «من قال: لا إله إلا الله محمد رسول الله فهو مسلم» و «قاتلوهم حتى يقولوا: لا إله إلا الله»و أمثاله كثيرة، و أنهم إذا قدروا على الاستدلال و فهموا أدلة وجود الواجب و التوحيد و ما يتوقف عليه وجوب المعرفة و النظر يمكن أن يجب عليهم ذلك، لأن دليل وجوب المعرفة عقلي، و لا استثناء في الأدلة العقلية، فلا يبعد تكليفهم، بل يمكن أن يجب ذلك، و إذا وجب صح. كما أنه يلزم من صحته وجوبه.
میفرمایند:و من الغريب ما في مجمع البرهان «من أن الحكم بإسلام غير المراهق غير بعيد،»این خیلی برای من عجیب بود که محقق اردبیلی در مجمع الفائده میگویند اسلام غیر المراهق غیر بعیدٍ. وقتی مراجعه کردم دیدم در مجمع الفائده اسلام المراهق آمده است، اما در جواهر کلمه «غیر» اضافه شده است. ظاهراً صاحب جواهر از روی مفتاح الکرامه برداشتند، مفتاح الکرامه کلمه «غیر» را دارد. آن چه مقصود محقق اردبیلی است، اسلام المراهق است.
صاحب جواهر، شیخ را که گفتند خلاف المعلوم. کلام محقق اردبیلی صرفاً یک استدلال شیخ نبود، بیشتر وارد شدند. اتفاقاً اگر نگاه کنید، همین را هم رد کردند. خیلی بحث ایشان رفت و برگشت دارد. این طور نیست که فقط یک چیز را بگیرند و آن را محکم اثبات کنند. اگر عبارات محقق را ببینید به طرفین اشکال می کنند، ولی همین اندازه هم صاحب جواهر از ایشان تعجب دارند.
بل يمكن أن يجب ذلك و إذا وجب صح؛ چه طور میشود شارع او را به وجوب تکلیف کند بعد بگوید اسلامت صحیح نبیست.
ثم حكى عن بعض العلماء التصريح بأن الواجبات الأصوليه العقليه تجب على الطفل قبل بلوغه دون الفرعيه و الظاهر أن ضابطه القدره على الفهم و الاستدلال على وجه مقنع.
محقق اردبیلی در مرحله اثباتی کلمات فقها را ذکر میکند-البته اسمی از آنها نمی آورند- که رفع قلم و … در واجبات فرعی است، نه واجبات اصلی. قبل از بلوغ هم شارع در واجبات اصلی، صبی را مخاطب قرار میدهد و بر او واجب میشود؛ مثل اسلام.
إذ لا يخفى عليك ما فيه من كونه كالاجتهاد في مقابلة المقطوع به نصا و فتوى من رفع القلم عن الصبي حتى يبلغ، و لعلنا نقول بلزوم الإقرار عليه مع فرض وصوله إلى الواقع، إلا أن ذلك لا ينافي عدم جريان الأحكام عليه، و ليس فيه تخصيص للدليل العقلي، كما هو واضح.
صاحب جواهر وجه غرابت کلام محقق اردبیلی را به گونه ای ذکر میکنند که کلاًّ از فضای کلاس کنار میرود.
مقطوع بودن مقابله با نص باید معلوم شود یعنی چون از صبی تا زمان بلوغش رفع قلم شده پس اسلام او مقبول نیست؟!
البته ایشان میفرمایند اگر فهمید اسلام حق است باید اقرار کند اما با این حال هم او را مسلمان نمیدانند!
برو به 0:21:00
در این مساله، فضای فقه مخالف صاحب جواهر شده است؛ سیّد در عروه میفرمایند الاقوی قبول اسلام صبی الممیز؛ گمان نمیکنم یک نفر هم حاشیه داشته باشد.
ما اصل مقطوعیّت فی الجمله را قبول داریم اما ایشان در این جا محکم میگوید سخن محقق اردبیلی خلاف مقطوع است و یک آثاری بر آن بار میشود که تمام فضای فقه را میگیرد.خیلی جالب است. در ادامه میفرمایند:
نعم جزم الفاضل و الكركي بأنه يفرق بينه و بين أبويه وجوبا مخافة الاستزلال مع أن الوجوب المزبور لا يخلو من نظر، لعدم دليل عليه.
وقتی اسلام را پذیرفت باید او را از پدر و مادرش تا زمان بلوغ جدا کنید تا دوباره برنگردد.
چه فروعاتی که در این مساله میآید! مثلا علامه عبادت صبی را تمرینی دانستند و گفتند شرعی نیست اما در اینجا میفرمایند واجب است او را جدا کنید، وقتی او را جدا کردید، کدام مسلمان او را به خانه ببرد؟ اسلام او که قبول نیست و محکوم به طهارت نیست پس باید صبر کنید تا پاک شود. خودش که نمیتواند نماز بخواند. چون اسلام ندارد. شرط قبولی عمل، اسلام است. هر چند بگوییم وی مکلّف به فروعات است ولو مستحبّاً، ولی باز این تکالیف برای او نیست چون نجس است، نمیتواند وضو بگیرد.
آثار این قول را ببینید! واجب است از پدر و مادرش جدا شود اما گفته اند اگر مسلمانی او را گرفت چون برای مسلمان عسر و حرج پیش میآید به تبعیت پاک است. کسی جواب داده بود که شما حاضرید به تبع دیگری بگویید پاک است اما وقتی خودش اسلام را فهمیده و پذیرفته میگویید شارع نپذیرفته؟!
بعضی از لوازم که پیش میآید گویی آن قاعده فقط در کلاس درس به ذهن آمده است و الّا وقتی ملاحظه شود میبینید این لوازم را دارد؛
از طرفی میگویید دین اسلام حق است اما از طرف دیگر به این صبی میگویید نجس هستی؛ صبر کن تا بالغ شوی؟!
آن هم در مورد بلوغ، آن منابع عقلایی مطابق فطرتی که قرآن و روایات اهل البیت دارد دستگاهی است برای خودش. این طور،مثل فضای کلاس نیست، منابع را که بررسی میکنید اصلاً قرآن کریم را که میبینید چه قدر راجع به بلوغ و رشد و… صحبت میکند. هر آیه را نگاه میکنید میبینید سراپا غیر از وضوح مطلب ، همین عدم لوازم و این طور چیزهایی که ما میگوییم، در آن خیلی روشن است. هر جایی هم متناسب با خودش . حالا آیات بلوغ را هم یادداشت کردم میگذاریم اگر شد برای فرصتی دیگر.
صاحب جواهر همین مطالب را بیان کرده است.
و لو أسلم المراهق المميز لم يحكم بإسلامه لإطلاق ما دل على سلب عبارته مؤيدا بما سمعته من النصوص التي ذكرناها للإسكافي المشتملة على اعتبار البلوغ لتحقق الايمان، و لكن مع ذلك قال المصنف على تردد و لعله لاعتبار عبارته في الوصية و غيرها مما تقدم سابقا، و الإسلام أولى منها بذلك.[6]
اگر مراهق ممیز، اسلام بیاورد پذیرفته نیست؛ لإطلاق ما دل على سلب عبارته: این ها مطلق شدند. اگر ما این همه مطلقات شرع را از دست خودمان گرفتیم، آن مطلقات که هیچ، این طرف مطلق داریم که صبی هیچ؛ صفر است!خیلی مهم است. این طرف، مخصِّصِ مطلقات است؟ یا این ها(مطلقات) اصل است و این ها باید مخصّص برایش بیاید؟
خوب این جا دقت کنید، صاحب جواهر، در مورد محقق اردبیلی گفتند من الغریب، دیروز گفتند وسوسه، این جا یک دفعه یک چیزی است از محقق هم دیگر انتظار ندارد. آخر شما در معلوم میخواهید تردید کنید؟ معلومیته. محقق چه میگویند؟ میگویند:
و لو أسلم المراهق المميز لم يحكم بإسلامه … علی تردّدٍ. یک تردّد میاندازند. معلوم میشود که خیلی معلومیت هم در کار نیست. صاحب جواهر چه طور برخورد میکنند؟ میخواستم برخورد ایشان را بگویم.
برو به 0:27:02
میگویند «لاطلاقات» همهی این ها هست. و لکن مع ذلک: یعنی اینکه با اینکه اطلاقات بود و مطلب روشن است قال المصنف علی ترددٍ، و لعله لاعتبار عبارته فی الوصیة، جایی داریم که عبارتش معتبر بود و غيرها مما تقدم سابقا، و الإسلام أولى منها بذلك.
در وصیت میگویید نص داریم، در اصل دین، او را بیعبارتش کنید برود!شهادتین میگوید هیچ؟ این چه طور میشود؟
و فيه أنه لا يخرج عن القياس الممنوع عندنا، نحو التعليل بأن الإسلام يتعدى من فعل الأب إليه على تقدير كون أحد أبويه مؤمنا، فمباشرته للايمان مع عدم أبويه أقوى، و إطلاق ما دل على حصول الإسلام بقول الشهادتين إنما هو لبيان عدم الحاجة إلى قول آخر غير قولهما، نحو إطلاق «كل عقد و إيقاع» المعلوم تقييده بصحة العبارة.
و فیه. حالا میخواهند رد کنند. میگویند جای تردد نیست. چرا میگویید تردد؟ رد را ملاحظه کنید.
و فيه أنه لا يخرج عن القياس الممنوع عندنا: دارید قیاس میکنید. وصیت دلیل دارد، اسلام که دلیل ندارد.
نحو التعليل بأن الإسلام يتعدى من فعل الأب إليه على تقدير كون أحد أبويه مؤمنا، فمباشرته للايمان مع عدم أبويه أقوى،
میگویند اینها دلیل شد؟ شما میگویید اگر تابع پدرش بود، پدرش اگر مسلمان بود پاک بود. حالا خودش دارد مسلمان میشود میگویید پاک نیست؟ میگوید اینها که دلیل نشد. یک نحو قیاس است.
و إطلاق ما دل على حصول الإسلام بقول الشهادتين: میگوییم از آن طرف هم که اطلاق داریم که کل من شهد شهادتین اسلام. میگوید آن اطلاق مربوط به بحث ما نیست.
ببینید آن اطلاق(سلب عبارت از صبی) هست این اطلاق(حصول اسلام به قول شهادتین) نیست!
و إطلاق ما دل على حصول الإسلام بقول الشهادتين إنما هو لبيان عدم الحاجة إلى قول آخر
میگوید این اطلاق، حیثی است. میخواهد بگوید اسلام با شهادتین میآید هیچ چیز دیگری نیاز ندارد. اما اینکه برای بالغ میآید، برای غیر بالغ، از آن حیث ساکت است. در صدد بیان آن نیست.
نعم (هل يفرق بينه و بين أبويه؟ قيل: نعم صونا له أن يستزلاه عن عزمه و إن كان بحكم الكافر )[7]و إن كان لا يخفى عليك عدم صلاحية ذلك لإثبات الوجوب على وجه ينقطع به حكم ذمة الوالدين لو كان ذميا مثلا.
حالا این نعم را میپذیرند یا نه. «نعم»اش را هم نمیپذیرند.مصنّف میگویند: نعم،قبلاً فرمود: علی ترددٍ، حالا به اسلامش شک داریم، قبول بکنیم یا نه. بین بابا و دیگران جدایی بیندازیم که دوباره برنگردد به دامن کفر یا نه. محقق میفرمایند:
هل يفرق بينه و بين أبويه؟ قيل: نعم صونا له أن يستزلاه پدر و مادر او را از راه به در ببرند عن عزمه و إن كان بحكم الكافرولو به حکم کافر هست اما باید جدایش کنیم.
و إن كان لا يخفى عليك عدم صلاحية ذلك لإثبات الوجوب على وجه ينقطع به حكم ذمة الوالدين لو كان ذميا مثلا.
میگوید اگر والدینش ذمیاند کافر ذمی در اسلام یک حقی برای خودش دارد. شما به چه وسیلهای اجازه میدهید که چون این قبل از بلوغ مسلمان شده، این را از حق والدین، حق والدینش را بگیرید او را از والدین جدا کنید. صاحب جواهر میگویند. معلوم نیست.
هذا و في المسالك «و ينبغي القول بتبعيته حينئذ للمسلم في الطهارة إن لم نقل بإسلامه، حذرا من الحرج و الضرر اللاحقين بمن يحفظه من المسلمين إلى أن يبلغ، إذ لو بقي محكوما بنجاسته لم يرغب في أخذه، لاقتضائه المباشرة غالبا، و ليس للقائلين بطهارة المسبي دليلا و وجها بخصوصها دون باقي أحكام الإسلام سوى ما ذكرناه و نحوه» و هو كما ترى أيض
شهید در مسالک میفرمایند:
اگر جدایش کردید در خانه مسلمان رفت، حالا دیگر به تبع آن صاحب خانه مسلمان است، زیرا در غیر این صورت به خاطر اینکه این صبی مباشر در خانه است تمام خانه نجس میشود و کسی از مسلمین او را قبول نخواهد کرد.
بعد صاحب جواهر میگویند این سخن صحیح نیست و کما تری است.
مقصودم از خواندن این کلمات، درستی یا غلط بودن کلام صاحب جواهر نیست بلکه مقصودم این بود که در وادی ادله اثباتیه غیر از نصوص -که آن هم دستگاهی برای خودش دارد- این ها هم مطرح است.
برو به 0:32:08
حق تقدم در قضاوت علمی، با کسی است که حرفش رد می شود
در مباحثه وقتی یکی دیگری را رد میکند احترام در درجه اول برای آن کسی است که حرفش رد میشود. رد کننده نیز صاحب احترام است اما حق کسی که حرفش رد میشود مقدّم است؛ اوّل باید ببینیم او چه گفته است سپس ببینیم رد وارد است یا نه؟ نه اینکه چون رد کننده شخصیت بسیار بالایی است، هر تحدّیی که کرد بگوییم درست است. فضای علم این طور نیست. عالمی وقتی حرف عالم دیگر را رد میکند ما قضاوت میکنیم و یک نوع قاضی هستیم. ما حق نداریم به صرف شخصیتِ رد کننده بگوییم درست است. یا ذهنمان به لحاظهایی مدافع او باشد، این قضاوت ناعادلانه است. اوّل حق تقدم با آن است که حرفش رد میشود و باید ابتدا عبارت خودش را ببینیم و دقت کنیم که چه میخواهد بگوید و در نهایت بگوییم این رد وارد است یا نه. بنابراین با بررسی فضای اثباتی و بهره گیری از آن، باید ببینیم مراد رد شونده چه چیزی بوده است.
تناسب حکم و موضوع در آیات بلوغ
مطلب بسیار خوبی در مجمع البیان ذیل آیه شریفه «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ[8]» مطرح شده است. در آیات شریفه برای بلوغ، تعبیرهای مختلفی به تناسب حکم و موضوع –به صورت عجیب و حکیمانه- آمده است؛ مثلاً وقتی صحبتِ دیدنِ زن و مرد است میفرماید: «او الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء[9]»تمیز، تمیز مناسب با خود موضوع. اما وقتی صحبت مال است میفرمایند: « وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا [10] ». به بلوغ النکاح رسیده و حُلُم شده اما چه بسا از نظر تصرفات مالی باید رشد داشته باشد و باید احراز کنید. در مجمع البیان میفرمایند:
«حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» اختلف في معناه فقيل أنه بلوغ الحلم عن الشعبي و قيل هو أن يبلغ ثماني عشرة سنة و قال السدي هو أن يبلغ ثلاثين سنة ثم نسخها قوله حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ الآية و قال أبو حنيفة إذا بلغ خمسا و عشرين سنة دفع المال إليه و قبل ذلك يمنع منه إذا لم يؤنس منه الرشد و قيل إنه لا حد له بل هو أن يبلغ و يكمل عقله و يؤنس منه الرشد فيسلم إليه ماله و هذا أقوى الوجوه[11]
در فضای اثباتی میفرمایند: انه بلوغ الحلم؛ وقتی محتلم شد. بلوغ الحلم به معنای محتلم شدن یا به معنای اصل معنای حلم و عقل است؟ یعنی تقریباً بلوغ عقلانیِ متعارف، با بلوغ سنی و جنسی او هماهنگ است.
برو به 0:35:44
و قیل اشُدّ؛ شدّ، به معنای قوه است؛ اشُدّه یعنی حتی اذا بلغ قواه؛ کل قوایش به حد اعتدال رسیده باشد. برخی هم گفته اند اشُد خودش مفرد است.
قیل هو ان یبلغ ثمانیه عشره سنین؛ ۱۸ سالش بشود.
و قال السدیر ان یبلغ ثلاثین سنه، ۳۰ سالش بشود؛ در آیه شریفه دیگری دارد. «حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَه قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ»[12]. حالا آن اربعین چون بحث خاص خودش را دارد، شاید یک وقتی بعداً مباحثهاش کردیم. علی ای حال او گفته ثلاثین.
سدیر میگوید مراد این آیه «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ۳۰ سالگی است و چون ۳۰ سال خیلی زیاد بوده است، آیه «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا» آن را نسخ کرده است. این ها محل بحث و کلام مفصل است. فقط میخواهم بگویم که چه قدر در خصوصیت بلوغ اقوال هست.
و قال ابو حنیفه : ۲۵ سالگی بلوغ اوست.
و قیل انه لا حد له؛ اشدّ، حد زمانی ندارد. بل هو ان یبلغ و یکمل عقله و یونس منه الرشد فیسلّم الیه ماله و هذا اقوی الوجوه.
اقوی الوجوهی که ایشان میگوید خیلی مهم است. یعنی بسیاری از روایات و فتوایی هم که برای ۱۵ سال است، برای نظم تقنین است. برای این است که امر تقنین منظم شود و الا آنچه موضوعیت دارد مطلقات احکام و مواردی است که میدانیم برای آن موارد ارفاقات یا استصحابات صریحی هست. بنابراین مطلقات برای صبی نیز هست اما از طرفی هر کجا دلیل یا استصحاب دارید به آنها ارجاع میکنید.
دو احتمال در مورد ادله مختلفه:
این ۱۰ سال، ۷ سال، ۹ سال که در روایات آمده از دو حال خارج نیست؛
حالت اول؛اگر فضا، فضای تخصیص و دلالت بر بلوغ باشد تعارض میشود؛ یک دلیل میگوید ۸، دیگری میگوید ۱۰. و دلیل سومی میگوید ۷، تعارض میشود چون تخصیص کاشف از مراد جدی در مقام انشاء است و مراد جدی در مقام انشاء اگر دو کاشف متضاد داشت تعارض میشود. نمیشود یک مُنشئ این دو را داشته باشد.
حالت دوم؛ وقتی مجموع ادله را میبینید، این دسته از روایات را قواطع الاستصحاب بگیرید؛ امارات قاطعه استصحاب؛ یعنی در شرایط مختلف تا مادامی که قطع به خلاف بچگی او -در محیط تناسب حکم و موضوع- پیدا نکنند دست برنمیدارند؛ در مواضع مناسبی شارع برای نظم یافتن اجراء قانون، یک اماره کاشف از آن موضوع اصلی آورده است. اگر امارات کاشفه باشند بینشان دیگر تکاذبی نیست. بین حدیث ۱۰ سال با حدیث ۸ سال تکاذب نیست. امارات کاشفه و قاطع استصحاب -به تناسب حکم و موضوع- تکاذبی ندارند. البته الان قضاوتی ندارم، فقط به عنوان دو احتمال مطرح میکنم که در آن فکر شود.
برو به 0:40:42
اگر این احتمال درست باشد، شما میبینید دهها منبع فتوایی و نصی قابل جمع هستند و یکی از مهمترین عنصر این جمع فضای تناسب حکم و موضوع است؛ برای مثال آن وقتی که باید اجازه بگیرد و وارد شود « أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ»[13] ،«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاَةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لاَ عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ»[14]، «وَ إِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[15]، حُلُم به چه معناست؟ به معنای۳۰ سالگی است؟ واضح است این مراد نیست. حُلُم در اینجا با در نظر داشتن تناسب حکم و موضوع یعنی وقتی که یظهر علی عورات النساء؛ مفسرین ۲-۳ وجه ذکر کرده اند. وقتی که یظهر علی عورات النساء دیگر ممنوع است. حالا دیگر در این رشته بالغ شده است، اما برای نبوت «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِين»[16] این طور نیست. البته روایت اربعین سنه هم باید معنا شود «ما بعث الله نبیا الّا باربعین سنه[17]» تا با این آیه سازگار باشد، «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً ».
علی ای حال اگر فضا به تناسبهایی که بین حکم و موضوع هست، فضای قاطع استصحاب شد بسیاری از ادله با همدیگر جمع میشوند. و روایات، ضابطههای مختلف در اماره های قاطع سِنی و قدّی را به ما ارائه میدهند. مثلا جلسه قبل، روایت ۵ وجب مطرح شد؛ یعنی متشرعه تا زمانی که قاطع شوند بچگی او را استصحاب میکنند، البته در برخی مواقع دچار مشکل میشوند و شارع به کمک آنها میآید؛ در موارد مختلف بسته به تناسب حکم و موضوع، اماره اینکه این الآن صبی رد شد از آن مرحلهی استصحاب سفاهت، محجوریت، نامحرم بودن و… را میگذارد. امارات کاشفه، هرگز متعارض نیستند.
برو به 0:43:16
شما میگویید اگر ماه تطوّق داشت ،شب دوم. میگویید اگر هلال ۴۸ ساعته بود، ، یا ارتفاعش فلان بود شب دوم است. دو تا روایت تعارض کردند. خلاصه کدامش درست است؟ تطوق ندارد، ارتفاع دارد. ارتفاع ندارد، تطوق دارد. چه کار کنیم؟ اگر بگویید این دارد انشاء میکند به عنوان شرع، هلال را و شروع شهر شرعی را میشود تعارض، تکاذب. اما اگر بگویید نه اینها امارات است، مثل خفای اذان و جدران. دیوارها مخفی بشود، اذان مخفی بشود، این هم تطوق داشته باشد، اگر شد اماره، فوری میفهمیم که لسانش دیگر لسان تکاذب نیست. موضوع یک چیز است و فقط شارع برای کمک به مکلّفین و قطع استصحاب، اماراتی را میآورد. از این طریق مکلف از ناحیه تنظیم و تقنین مولی مطمئن میشود؛ مولی بدون اینکه از موضوع اصلی دست بردارد، برای تحقق موضوع امارات کاشفهای میآورد.
شاگرد: اگر هر دو روایت از یک سنخ بودند مثلا هر دو زمانی بودند؛ یکی ۸ بود و دیگری ۱۰ بود، با توجه به این احتمال که امارات کاشفه از حیثهای مختلف بود آیا بین آنها تعارضی هست؟
استاد: به نظرم تعارضی نیست.
شاگرد٢: به نظرم فیض کاشانی است که بلوغ نماز صبیه را ۹ سالگی میداند و بلوغ در روزه او را ۱۵سالگی میداند.
استاد: بله. نراقی روایت بسیار خوبی در عوائد الایام صفحه ۷۹۱ نقل میکند که خیلی جالب است، میفرمایند:
قيل بعد نقل ذلك عنه: و هو جيد بحسب الأصل و القاعدة، و يعضده خبر طلحة بن زيد عن أبي عبد اللّه عليه السلام، قال: «إنّ أولاد المسلمين هم موسومون عند اللّه شافع و مشفّع، فإذا بلغوا اثنتي عشرة سنة كتبت لهم الحسنات، و إذا بلغوا الحلم كتبت عليهم السيئات»
در این روایت بین نوشتن حسنات و سیئات در ١٢ سالگی تفریق گذاشته و تصریح شده است.
مرحوم آشیخ محمد تقی آملی رضوان الله _از علمای بزرگ تهران بودند، خیلی بزرگوارند_ در کتاب مصباح الهدی فی شرح العروه الوثقی[18] ذیل همین بحث یکی از بهترین تقریرهایی که مراجعه کردم را آورده اند؛ گاهی محتوای بحث خوب است اما منظم نیست ولی ایشان هم منظم بحث کرده اند و هم مختارشان بسیار عالی است؛ یکی از بهترین ورود و صدورها را در بحثها انجام داده اند. مختار ایشان واقعاً یک مختار متین در فقه است ،کسی همراه ایشان شود در سراسر فقه ذهنش جلو میرود و اصلاً مشکل ندارد. به خلاف کسی که مطلب برایش صاف نشود، او باید صبر کند. ببینید چه قدر صاف کردن یک مطلبِ مبنایی، مهم است. آقای آملی از آن شخصیتهای خیلی نازنین بودند.
متن ایشان را اگر خواستید در جلسه بعد بخوانیم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] . اشاره به بحث جلسه قبل که صاحب مدارک قائل به اطلاق ادله در مورد صبی شده بود در مقابل علامه و محقق که خطابات را مقید به بالغین میدانستند.
[2] جواهر الکلام،ج ٣٨،ص ١٨١
[3] در بحث وصیت
[4] الخلاف،ج ٣،ص ۵٩٢
[5] و أما إن كان إسلامه معتبرا بإسلام نفسه نظرت، فان كان طفلا بحيث لا يعبر عن نفسه دون سبع سنين، فإن أسلم فلا حكم له بلا خلاف، و إن كان مراهقا مميزا فأسلم فإن عند قوم لا يحكم بإسلامه، و لا بارتداده، و يكون تبعا للوالدين، غير أنه يفرق بينه و بينهما لكي لا يفتناه. و فيهم من قال يحكم بإسلامه ظاهرا، فإذا بلغ و وصف الإسلام كان مسلما من هذا الوقت و قال قوم يحكم بإسلامه و بارتداده غير أنه لا يقتل لأن هذا الوقت ليس بوقت للتعذيب حتى يبلغ، و لا يكون تبعا للوالدين و الأول أقوى. (المبسوط في فقه الإمامية؛ ج3، ص: 345 )
[6] جواهر،ج ٣٣،ص ٢٠٣
[7] . کلام محقق در شرایع.
[8] الانعام:١۵٢
[9] النور:٣١
[10] النساء: ۶
[11] مجمع البیان ج۴،ص۵٩٣
[12] الاحقاف :١۵
[13] النور ٣١
[14] النور ۵٨
[15] النور ۵٩
[16] یوسف٢٢
[17] . انو ار التنزیل و اسرار التاویل ( بیضاوی) ج ۴ ص ١٧٣ ، روی انه لم یبعث نبی الا رأس الاربعین سنه.
[18] مصباح الهدی فی شرح العروه الوثقی،ج ٨،ص٣١١
دیدگاهتان را بنویسید