مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 34
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
على أنه انما هو بصدد بيان حكم المشكوك من حيث كونه مشكوكا فيه، فلعل الإجماع المدعى حينئذ على ذلك، فإنه هو المصرح به في كلامهم، ففي المدارك في أحكام الخلل و عن الشافعية نسبة المنع عند عدم العلم بجنس الشعر و الجلد إلى الأصحاب مع زيادة قطعهم في الأول، و في المنتهى «لو شك في كون الصوف أو الشعر أو الوبر من مأكول اللحم لم تجز الصلاة فيه، لأنها مشروطة بستر العورة بما يؤكل لحمه، و الشك في الشرط يقتضي الشك في المشروط» و نحوه ما في التحرير و القواعد و الشرائع في بحث السهو و البيان و الهلالية و فوائد الشرائع و الميسية و المسالك على ما حكي عن البعض من زيادة الجلد في بعض و العظم في آخر، لكن في البيان «إلا أن تقوم قرينة قوية».
و أشكله في المدارك و تبعه المحدث البحراني بأنه يمكن أن يقال: إن الشرط ستر العورة، و النهي انما تعلق بالصلاة في غير المأكول، فلا يثبت إلا مع العلم بكون الساتر كذلك، و يؤيده صحيحة عبد الله بن سنان قال: «قال أبو عبد الله (عليه السلام): كل شيء يكون فيه حرام و حلال فهو لك حلال حتى تعرف الحرام بعينه فتدعه» و ردّه الأستاذ الأكبر (رحمه الله) بما حاصله عدم مدخلية العلم في مفاهيم الألفاظ، فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا حرام الأكل فيه، فلا بد أن يكون عدمه في الواقع شرطا، و ليس هو إلا حلال الأكل، فالمشكوك غير مجز، للشك في الشرط، و لا أصل ينقحه: و لعدم العلم بالصحة حتى يخرج عن يقين الشغل على حسب ما قرروه في اشتراط العدالة من قوله تعالى «إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» و نظائره. [1]
ملاحظه فرمودید که ایشان از ذیل صفحه 79 وارد بحث مشکوک شدند، فرمودند که «على أنه انما هو بصدد بيان حكم المشكوك من حيث كونه مشكوكا فيه، فلعل الإجماع المدعى حينئذ على ذلك»؛ یعنی اجماع بر این است که وقتی شک دارد درست نیست. نه این که ناظر به محمول باشد. خب اجماع هم برای این است. «فإنه هو المصرح به في كلامهم»، حالا دو تا شاهد میآورند، «ففي المدارك في أحكام الخلل و عن الشافعية» دو تا کتاب دوم «نسبة المنع عند عدم العلم بجنس الشعر و الجلد إلى الأصحاب مع زيادة قطعهم في الأول»، اول یعنی مدارک؛ اینها گفتند مورد قطع اصحاب است که نماز درست نیست «و في المنتهى» همان عبارتی است که اوائلی که وارد بحث شدیم از مستمسک خواندیم که «لو شك في كون الصوف أو الشعر أو الوبر من مأكول اللحم لم تجز الصلاة فيه، لأنها مشروطة بستر العورة بما يؤكل لحمه، و الشك في الشرط يقتضي الشك في المشروط»، که ایشان اساسا شرط گرفتند. «و نحوه ما في التحرير و القواعد و الشرائع في بحث السهو»؛ یعنی خصوص شرایع؛ «فی بحث السهو»؛ یعنی بخش خلل فی الصلاة «و البيان و الهلالية و فوائد الشرائع و الميسية و المسالك على ما حكي عن البعض من زيادة الجلد في بعض و العظم في آخر،» که اینها گفتند مشکوک باشد، نمیشود «لكن في البيان إلا أن تقوم قرينة قوية»؛ یعنی قرینه قویة «علی حلیة الأکل». اگر قرینه قویهای بود که دیگر این قرینه کافی است در این که از مشکوک دربیاید.
این هم از آن جاهایی است که یادداشت کنید. در بحث اصالت حرمت عمل به ظن قبلا بحثش کردیم، طوری بود که بیانات فقهاء، دو نحو بود؛ ادلهای از کتاب و سنت بود، مقابلش هم بود و به خصوص عملکردشان. اگر یادتان باشد که چند روز صحبتش کردیم. من آن جا از دو جای جواهر بود شاهد آوردم یکی این که مرسل منسوب به روایت بود که «المرء متعبدٌ بظنه». یکی دیگر هم از خود صاحب جواهر بود که ظاهرا در بحث نماز جماعت بود که فرمودند: «الظنّ الحاصل للفقیه المخرج للقیاس»؛ یعنی ظنی که برای فقیه حاصل میشود آن جا در آن مقام صاحب جواهر هیچ ادله لفظیه نداشتند، اطلاق و عمومی نداشتند ولی فرمودند که از مجموع ادله که نگاه میکنید ظنی برای فقیه حاصل میشود که «المخرج عن القیاس»، حالا دیگر قیاس نیست. یعنی میشود مطلب را با ظن تمامش بکنیم.
شاگرد: اصل را میخواهید به او برگردانید؟
استاد: حالا آن درشبهه حکمیه بود که من یک دفعه به ذهنم خطور کرد. گفتم برای این که کسی نشنیده، برای پیجویی بشنود. مانحن فیه، شبهه موضوعیه است. اینجا اصل حرف است، «المتعبد بظنه»، هم عام است. هم در شبهات حکمیه و هم در شبهات موضوعیه میآید. آن حرف صاحب جواهر هم شبهه حکمیه بود. در مانحن فیه شبهه موضوعیه است. بحث ما سر شبهه موضوعیه در این است که شما بفرمایید که ظن بیاید. الان شهید اینجا چه فرمودند؟ شهید فرمودند: «إلا أن تقوم قرینةٌ قویة»، کاری به اماره شرعیه ندارند، لباس مشکوک است، «تقوم قرینة قویة» پس «یجوز الصلاة فیه».
شاگرد: شاید مفید اطمینان باشد.
استاد: کلمه اطمینان را که اسم نبردند.
شاگرد: مفید اطمینان باشد، قرینه قویه بیاید …
استاد: بله خود ما هم بحث کردیم که اساسا کلمه اطمینان در کتابهای فقهی قدیم نبود. کلمه اطمینان بعدا کم کم در کتابهای فتوایی آمده است. «تطمئنّ النفس» و امثال این عبارت، بود. حالا من خصوصیاتش یادم نمیآید. راجع به اطمینان هم در بحث حرمت عمل به ظن اینجا بحثش کردیم که اینجا اطمینان کدام است؟ یک عبارت کوتاهی از حاج آقا بود که چند بار عرض کردم که فرمودند به نظر بنده اطمینان علم نیست اما حکم علم را دارد. یعنی از نظر شرعی این طوری برای ایشان حتی در بعضی جاهایش یا کار را آسان میکرد یا کار را مشکل میکرد. در نجس شدن که کار را مشکل کرده است. آن حاشیهای که دارند کار را مشکل کرده است.
شاگرد: خلاف فرمایش شیخ انصاری که فرمودند «الاطمینان ملحق بالقطع حکما بل موضوعا»
استاد: چون آنها قطع عرفی میگیرند. اگر قطع عرفی باشد … ولی مقصود حاج آقا از اطمینان، قطع عرفی نبود، این معلوم است. یعنی قطع عرفی که قطع عرفی است، اطمینانی که باز در نزد عرف، قطع عرفی هم نیست، اطمینان عرفی است. این طوری بود.
سه، چهار تا خصوصیت هم شاید برای فرقش عرض کردم که در قطع عرفی با قطع ریاضی با اطمینان عرفی با ظن عرفی، اینها فرق میکند؛ فرقهایش چیست؟ خلاصه عرض کنم که ایشان میفرمایند: «إلا أن تقوم قرينة قوية».
شاگرد: سال 95 بوده، اسفند 95
استاد: 95 بوده؟ در کنار آن حرف، این را هم یادداشت بکنیم خوب است ولو آقا در فرمایششان میگویند چه بسا مرحوم شهید مقصودشان آن باشد ولی به عنوان احتمال خوب است که «إلا أن تقوم قرينة قوية»، عبارتی از شهید اول است دالّ بر این که در مواردی مصداق «المرء متعبد بظن» نمیتواند باشد. جایز نیست مشکوک بخواند «إلا أن تقوم قرینة قویة»، که قرینه قویه را ایشان نفرمودند اماره شرعیه باشد. همین اندازه که قرینة قویة باشد، موجب گمان برای او باشد. حالا مگر بگویند کلمه قویة یعنی اطمینان، آن دیگر فضای دیگری است.
برو به 0:07:02
«و أشكله في المدارك» با این که صاحب مدارک خودشان گفتند قطعی است، خودشان در این حرف منتهی اشکال کردند فرمودند که «و تبعه المحدث البحراني»، در حدائق جلد 7 صفحه 86 صاحب حدائق مساله مساله میکنند.
«المسالة العاشرة» آن جا بعد از بحثهای متعددی دهمین مساله این است که اینجا ایشان اشاره میفرمایند، «و تبعه المحدث البحرانی بأنّه يمكن أن يقال: إن الشرط ستر العورة، و النهي انما تعلق بالصلاة في غير المأكول»، شرط این است که ساتر عورت داشته باشد. لباس به عنوان ستر عورت داشته باشد. اما یک نهیای کنار این شرط داریم. آن نهی این است که غیرمأکول را نپوش. «و النهیُ» در کنار این شرط «تعلق بالصلاة فی غیرالمأکول فلا يثبت إلا مع العلم»؛ یعنی «یثبت» آن نهی، نهی کنار آن شرط است، آن نهی باید ثابت بشود، منجز بشود «فلا یثبت» آن نهیای که کنار آن شرط بود «إلا مع العلم بكون الساتر كذلك، و يؤيده صحيحة عبد الله بن سنان قال: «قال أبو عبد الله عليه السلام: كل شيء يكون فيه حرام و حلال فهو لك حلال حتى تعرف الحرام بعينه فتدعه»، یک روایت هم ظاهرا در وسائل است در باب آن که احتمال میدهد لباسش میته باشد، چون جالب است اگر آن را بگویند دیگر روایت در خصوص مورد هم هست که میگوید نمیدانم لباس، چطوری است؟ حضرت فرمودند: «إذا علمت أنّه»، عین خودش جایز نیست اما وقتی عین خود لباس را ندانی اشکال ندارد. حالا الان من حدیث را از قبل یادم نبود که علامت بگذارم سریع خدمتتان عرض کنم؛ در همین ابواب صلاة حضرت فرمودند: «اصابه بعینه» کلمه «بعینه» را اگر در ابواب لباس مصلی وسائل جستجو کنید …
لازم نیست که یک روایت کلی باشد، در مانحن فیه هم تصریح روایت به آن است؛ «و ردّه الأستاذ الأكبر رحمه الله» که وحید بهبهانی رضوان الله علیه در حاشیة المدارک و همچنین مصابیح الظلام بیان کردند. در نرم افزار فقه هر دو تا کتاب وحید موجود است. حاشیة مدارک جلد2 صفحه 153، مصابیح الظلام که برای وحید است جلد 6 صفحه 290؛ وحید فرمودند که اشکال این آقایان وارد نیست.[2]
گفتند در مشکوک نمیتوانیم نماز بخوانید، نماز باطل است؛ میگویند چرا نمیتوانی بخوانی؟ شرط نماز ستر عورت است، یک نهی کنارش است، درباره نهی هم امام میفرمایند، چه وقتی نهی برای شما منجز است؟ وقتی که بدانیم. پس چرا مشکوک جایز نباشد؟
شاگرد: نمیدانم چرا میگوید، «یؤیده»؟ این روایت صحیحه یک ضعفی دارد که تعلیل نگرفت، یعنی یک خللی در این روایت هست که …
استاد: اصل بود! «یؤید»، آن اصل را؛ «انما تعلق بالصلاة فلا یثبت الا »… و «یوید»، این که «لا یثبت الا مع العلم». شما یک اصل میگویید، میگویید این دلیل مؤید اصل است، یعنی موید به عنوان دلیل نمیتواند باشد؟
شاگرد: این «یوید» ظهور دارد که ایشان دلالتش را تمام نمیدانند یعنی روایت یک خلل و مشکلی دارد که نمیتواند دلیل بر مدعا باشد و اما تأیید میتواند باشد و یک مشکلی مثلا هست، دلالتش را تمام نمیبیند که به عنوان دلیل استفاده نمیکند.
برو به 0:11:48
استاد: شاید مثلا اگر خود روایت به تنهایی باشد، ظهور روایت در حکم تکلیفی است، «حرامٌ و حلال» و حال آن که بحث ما سر مانعیت است و اشتراط ساتر به این که از «ما لا یحلّ أکله»، نباشد، میگویند خود دلالت بر روایت بر او تام نیست ولی بعد این که فهمیدیم در نهی «مانعیّاًمّا»، باید این نهی ثابت بشود که نهی کنار ستر عورت و شرطیت آن است، روایت دلیلش میشود، مؤیدش میشود. روایت پیدا شد؟
شاگرد: باب 28 ، «باب طهارة بدن الحائض و عرقها»، روایت پنجم «أصابه بعینه»
شاگرد2: دارد که «میتة بعینه»
استاد: همانی که من دیدم برای میته است. کجاست؟ باب چند وسائل است؟
شاگرد: باب 38 لباس.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَيْنٍ يَعْنِي ابْنَ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْخِفَافِ الَّتِي تُبَاعُ فِي السُّوقِ- فَقَالَ اشْتَرِ وَ صَلِّ فِيهَا حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ مَيْتٌ بِعَيْنِهِ.[3]
استاد: بله همین است، چون من در ابواب لباس دیدم. روایت دوم «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْخِفَافِ الَّتِي تُبَاعُ فِي السُّوقِ»، از حیث فتوا بین کفش و خفّی که در آن نماز میخواند با لباس تفاوت گذاشته شده است، در بعضی فتاوی هم آمده، این معلوم باشد. ولی میخواهم کلمه «بعینه» که در مانحن فیه … چه بسا اگر شما بگویید «لبس»، کفش هم پوشیدن است، کفش بسیار صدق پوشیدن بر آن قویتر از انگشتر است یا از شعراتی که به لباس بچسبد. اینجا دارد میگویند: «عن الخفاف»، حضرت فرمودند «فَقَالَ اشْتَرِ وَ صَلِّ فِيهَا حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ مَيْتٌ بِعَيْنِهِ.» در خصوص میت بودن حضرت میفرمایند: مشکوک مانعی ندارد، مشکوک است، باشد، تو بخر. خب حالا آیا اینجا یعنی سوق مسلمین؟ یا امثال اینها فضاهای دیگری است؟ علی ای حال اگر بخواهیم «بکل شیء فیه حلال و حرام» تمسک بکنیم، این هم از آن روایتهایی است که در مانحن فیه میتواند فی الجمله استیناس از آن بشود و به عنوان این که چه بسا تنقیح مناطی از این روایت در مانحن فیه بشود.
شاگرد: این که میگوید «صلّ فیها»، در کفش که نمیشود نماز خواند!
استاد: شاید در بعضی از اینها مستحب هم است. در شرح لمعه نعل عربی بود که ابهام و انگشت پایش بیرون از آن است و با همین کفش نماز میخواند و ابهام را روی زمین میگذارد و «یستحب»، داشت شاید. استحباب نبود؟
شاگرد: بله. نکتهاش این بود که شصت پا بیرون میآمد. کفش چطوری بود که شصت بیرون میآمد …
استاد: میدانم ولی لبس بر آن صادق بود، «صلّ فیها». برای اصل با کفش خواندن را میگویید؟
شاگرد: بله
استاد: آن که مانعی ندارد، آن که با کفش نماز بخواند و ابهام را روی زمین بگذارد چه مانعی دارد؟! هوا سرد است، کفشش را میپوشد وقتی سجده میخواهد برود بیرون میآورد و ابهام را روی زمین میگذارد و یا همان کفشش طوری است که سرش باز است، ابهام را روی زمین میگذارد. این نکته برای فرمایش آقایان بود.
«و ردّه الاستاذ الاکبر بما حاصله»، ایشان فرمودند: شما میخواهید بیاید بگویید که وقتی علم دارد که غیر مأکول است تازه مانع شد؟ ابدا این طور نیست، غیر مأکول عناوین اولیه ای است که وقتی غیر مأکول است نماز در آن جایز نیست، همین روی واقع دارد دور میزند، چه کار به علم و جهل مکلف دارد؟ احکام و فعلیتشان تابع علم مکلف است. علم فقط منجزیت میآورد. ترتیب آثار بر آن میآورد. ترتب عقاب میآورد. «بما حاصله عدم مدخلية العلم في مفاهيم الألفاظ،» این الفاظ اینجا دو سه تا گروه است که بعدا در ادامه ایشان … ایشان ظاهرا نفرمودند، این برای بعضی دقتهایی است که در مستمسک بود و حالا نرسیده بودیم.
اینجا الفاظ یعنی چه؟ در مانحن فیه یک حلیت داریم، یک حرمت داریم و أکل آن حیوان؛ حیوان هم یک اسم است، پس ما مثلا در مانحن فیه که «مفاهیم الالفاظ»، فرمودند ما یک ثعلب داریم، ارنب داریم، یکی هم مأکول اللحم است، فعلا مقصود ایشان از الفاظ «مأکول اللحم» است و غیرمأکول؛ اما این که این «مأکول اللحم» مثلا بهیمه است، «غیرمأکول اللحم» ثعلب است، این برای بعد باشد و یک ظرافت دیگری دارد، فعلا این است، مفاهیم الالفاظ. وقتی شما مأکول اللحم میگویید نه یعنی «ما علمت إنّه یحل أکله» مأکول اللحم یعنی این که «ما هو فی الواقع یحل أکله» یا «ما هو فی الواقع یحل أکله» حالا که این طوری است «فالمفسد حينئذ للصلاة واقعا حرام الأكل فيه،» مرجع ضمیر فیه را شما به کجا برمیگردانید؟ «فالمفسد حينئذ للصلاة» حالا که واقعیت غیرمأکول اللحم مفسد است فالمفسد للصلاة «واقعا حرام الأكل فيه،»اگر به صلات بخواهد برگردد باید «فیها» باشد، «فیه» به چه برمیگردد؟ به واقع.
برو به 0:18:12
این احتمالی است که حالا ببینیم احتمال دیگری هم هست یا نه. واقعا درست است که حال است، به صورت قیدی هم مرجع ضمیر نمیتواند قرار بگیرد. اما وقتی که ذهن، قید را از حالت قیدی اش منسلخ کند و به آن نگاه استقلالی بکند میتواند آن را مرجع قرار بدهد. «خرجتُ راکبا» به خود «راکبا فی حال کونه حالا»، نمیتوانی ضمیر برگردانید. «بما أنّه حال» به قید حال و همچنین به سایر قیود. شما میتوانید از آن حالت قیدیت در عبارت منسلخش کنید و ضمیر به آن برگردانید. لذا فیه به واقع، «حرام الأکل فی الواقع» میخورد.
نمیدانم عبارت صاحب جواهر این طور «فیه» آوردند یا در عبارت خود وحید هم همین «فیه» هست؟
«فلا بد أن يكون عدمه -حلیت اکل- في الواقع شرطا،» اینجا سنگین ترین جایی که دارد کار را در عبارت وحید، مشکل میکند. اگر واقعِ حرمت أکل، مفسد است، پس لابد این که مانع است، مفسد است، عدمش شرط است، عدم مانع شرط است، اگر واقعش مانع است، کدام عدمش شرط است؟ عدم واقعی اش. پس عدم واقعِ او شرط است. پس شما باید در نماز شرط را احراز کنید که عدم واقعی نفس الامری غیرمأکول اللحم است. این «فلابد»، که وحید فرمودند آن بزنگاهی است که کار را سخت میکند. عدم المانع شرط شد و واقعش هم مانع بود پس عدم واقعیاش شرط است. شما باید عدم واقعی را احراز کنید. روی این بیان خیلی واضح است که با مشکوک نمیتوانید نماز بخوانید. چون با مشکوک احراز نکردید «و ليس هو إلا حلال الأكل، فالمشكوك غير مجز، للشك في الشرط،» که آن عدم المانع بود «و لا أصل ينقحه» اصلی هم نداریم که اجازه بدهد بتوانیم آن را انجام بدهیم مثلا موضوعی باشد و مصحح باشد. قاعده اشتغال بر آن حاکم و وارد باشد. «و لعدم العلم بالصحة» دیگر علم به صحت این نماز پیدا نمیکنیم «حتى يخرج عن يقين الشغل على حسب ما قرروه في اشتراط العدالة من قوله تعالى إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا و نظائره».
وحید میفرمایند که این مانحن فیه شبیه «إن جاءکم فاسقٌ» است. ما میدانیم که مشهور در سند و اعتنای به قول مخبر شرطیت عدالت است؛ لذا رجال با همه اینها میخوانیم برای این که معلوم بشود که عادل است و حال آن که آیه اسمی از عدالت نبرده است، آیه فرموده «إن جاءکم فاسق فتبینوا» بیش از این که نیست! خب کجا آیه گفته که حتما باید عادل بیاورد؟ شرط إخبار و حجیتش عدالت مخبر است؟ آیه که این را نگفته! وحید میفرماید بله درست است. نگفته اما مشهور که این را گفتند به همین بیانی که من برای لباس گفتم آنها هم همین طور استفاده کردند. چه گفتند؟ گفتند فاسق که میگوییم یعنی «ما علمتم أنّه فاسق»؟ یا «من هو فی الواقع فاسق»؟ اسماء مفاهیمی است ولی واقعیات است، «إن جاءکم فاسق» نه یعنی «إن جاءکم من تعلمون أنّه فاسق»، اگر نمیدانید اصلا مربوط به بحث من نیست، فاسق یعنی فاسق! بله علم شما طریق برای وضوح موضوع است، تنجز موضوع! نه این که خود موضوع «إن جاء کم فاسق»؛ یعنی معلوم الفسق یعنی الفاسق یعنی معلوم الفسق؟ خمر، خمر نیست مگر معلوم الخمر؟ وقتی میدانید تازه خمر است، وقتی نمیدانید خمر نیست؟ یک چیزی اصلا غیر از خمر است؟ چه کسی احتمال این را میدهد؟ پس فاسق هم یعنی فاسق.
شاگرد: شرط ذُکری را کلا به واقع برمیگرداند و کلا شرط ذُکری را قبول نمیکند؟
استاد: خود خصوص اصطلاح شرط ذُکری، شرط علمی را نمیدانم چطور در کلمات وحید سامان پیدا میکند. اصطلاحاتش متاخر است، خود اینهایی که به کار میرود تاریخش را اگر ببینیم خیلی جالب است در این که مثلا یک اصطلاحی اول بار در چه کتابی آمده و از کی وارد فضای بحث فقهی شده است.
شرط ذُکری و امثال اینها را بگردید ببینید، خیلی این طور اصطلاحاتی سابقه ندارد. واقعیتش ممکن است باشد، آن مشکلی است که پارسال پیارسال در توضیح فرمایش حاج آقا رضا در مصباح الفقیه داشتیم. در آن جایی که طفل در بین نماز بالغ میشد، داشت نماز میخواند، بالغ میشد، ایشان آن جا چه فرمودند؟! بعد از این که مطلب را توضیح دادند، فرمودند وقتی یک فرد طبیعت موجود شد، امر دیگری بیامر؛ امر دیگر تمام شد، «تحقق» دیگر امتثال دوم معنا ندارد، یادتان است. عرض کردم آن جا چقدر صبحتش بود! چرا معنا ندارد؟ بحث بود. بعد از خود کتابشان یکی از آقایان فرمودند در بحث جماعت شاهد آوردیم، آن جایی که دلیل داشتیم حضرت فرموده بودند با این که نماز ظهرت را فرادی خواندی، اگر جماعت به پا شد، یک بار دیگر بخوان.
حاج آقا رضا همان جا نرفتند بگویند امر دیگری است و اصلا ربطی به نماز ظهر قبلی ندارد، عدهای این طور گفته بودند، امر جدیدی است و اصلا ربطی هم به نماز ظهر ندارد، حاج آقا رضا این جور نبود. ایشان همان چیزی را که آن جا قبول نکرده بودند اینجا که دلیل داشتند خیلی توجیه خوب برای آن ارائه دادند. وقتی فردی از طبیعت موجود شد این طوری نیست که بگوییم دیگر امر محو شد، امر به جای خودش باقی است. و این فرد میتواند آن را تأمین کند. ولی فرد دوم هم برای نفس همان امر معقول است. و لذا «یختار الله احبهما[4]» که راجع به استظهار از روایاتش هم صحبتهای خیلی خوبی بود. «یختار الله احبهما» ارشاد بود. یک مطلب خیلی خوب و دقیق که امر به طبیعت میخورد و با وجود یک فرد، امر ساقط نمیشود، امر جایی نمیرود. با وجود یک فرد عقاب معصیت او تمام میشود اما نه به این معنا که دیگر اصلا امر تمام شده و اگر یک فرد بیاورید تشریع کردید. اصلا این طوری نبود. خب در آن جا این فقیه بزرگ، فضا که فضای دلیل نبود گفتند ساقط میشود اما وقتی دلیل شرعی داشتیم، خیلی خوب توضیح دادند، همین را هم اینجا الان داریم، الان کدام از آقایان چیزی فرمودید؟
برو به 0:25:31
شاگرد: شرط ذکری را گفتیم.
استاد: در شرط ذکری قضیه چیست؟ قضیه این است که واقعش بوده اما این که جایی که اسمش نیست، دلیل خاص نیست و بخواهیم شرط ذُکری را توضیح بدهیم با بیانات کلاسیک دفعش میکنیم. میگوییم واقعیت است و تمام. اما آن جایی که دلیل داریم هیچ مشکلی ندارد ما توجیه میکنیم و چیزهایی که ما به رأی العین دیدیم در یک کلمه خلاصه میکنیم. بسیاری از قواعدی که گاهی پایه ریزی میشود، در روایات ارشادات در اوج عقلائیه است به این که این اصل شما، اصل نیست یعنی به جای این که آن موارد خاص روایات خلاف اصل باشد، ارشاد به این است که آن اصل است و بروید روی آن فکر کنید. اصل اینها است که ما میگوییم. این ارشاد به عقلانیت خود این مطلب است.
حالا وقتی میگویند: «یختار الله أحبّهما» نماز ظهرت را خواندی دوباره بخوان، این تعبد است؟ «نقتصر علی مورده» حالا جالب است که حاج آقا رضا اینجا فرمودند: محال است. آن وقت چطور محال، بعد آن وقت شارع میگوید که یکی دیگر بیاور؟ محال را که شارع هم نمیتواند کاری بکند. قطع نظر از او شارع وقتی میگوید یک بار دیگر جماعت بخوان یعنی یک چیز معقولی است، امر به طبیعت خورده، یک فردش را آوردی، خب! فرد دوم را بیاور.
امتثال عقیب امتثال نه تنها ممکن است بلکه واقع است، نه تنها واقع است بلکه دهها شبهات علمی را حل میکند. یعنی اجتماع امر و نهی فقط از باب ضرورت بود که اسمش را امر و نهی بردید و الا آن میزان اجتماع، در همه احکام خمسه بود. یعنی همین طوری که اجتماع امر و نهی ما را گیر میانداخت و مجبوری از آن بحث کردیم، یک جاهایی بود همین ملاک آن جا بود اجتماع وجوب و ندب. اگر آن جا مطلب را خوب حل کنید، اجتماع وجوب و ندب را به راحتی تصور میکنید ولذا جماعت دوم این فردش از حیث فرد متصف به ندب است و از حیث این که فردی از طبیعت صلاة ظهر است، متصف به وجوب است. اجتماع ندب و وجوب در بدنه خارجی که قبلاً مفصل صحبت اینها شد. منظور این که شما فرمودید چطور میشود؟ این در فقه مکرر برخورد میشود که در یک جایی یک قاعدهریزی میشود، جای دیگر میبینید از ناحیه ادله شرعیه ارشاد به این است که آن چیزی که شما میگویید نمیشود و ممکن نیست، چرا، بلکه واقع است.
شاگرد: آیا درست که بگوییم؛ اصل در شرطیت، شرط واقعی است مگر اینکه خلافش قرینه داشته باشیم؟
استاد: این بحث خیلی خوبی است، الان باید برسیم. علیای حال واقعا شارع وقتی میفرماید فسق یعنی معلوم الفسق مانعیت دارد؟ اینها خلاف ارتکاز است. حتی در صلاة هم که عدهای گفتند همان جا هم خلاف ارتکاز است که شما بگویید: مانع نماز، معلوم النجاسة است. پس نجاستی که نمیدانستید اصلا واقعا نماز شما شرط را داشته. این با ارتکاز مقداری جور نیست که علم را بزنیم … حالا چرا؟ ولی خب به حساب دلیل فرمودند، آن فرمایش شما را من گمانم این است که باید با یک بیان دیگری حل کنیم یعنی ما میپذیریم که فرمایش وحید کاملا درست است، شروط، موانع، مفاهیم، اسماء همه روی واقعیت نفس الامرشان هستند، از این جهت مشکلی نیست اما صحبت سر تحلیل برنامه شارع در اجزاء است. یعنی وقتی شارع مقدس برنامهای را برای متعبدین به شرع تنظیم میکند در آن جایی که خلاف در میآید، شارع چه برنامه ریزی دارید؟ برنامه ریزی برای خودش تعبدا دارد؟ یا بلکه یک برنامه ریزی دارد که روی حکمت امتثال است که خود عقلاء هم بفهمند که شارع روی بالاترین وجه حکمت این نحو تعبد و امتثال را ساماندهی کرده، حالا این را قبول میفرمایند ولی بهترین نحو است، آن یک چیز دیگری است.
شاگرد: پس این ملازمه در کلام شما پذیرفته شد که اگر واقع یک چیزی شرط است قاعدهاش این است که فقط از راه علم باید احراز بشود، در حالی که ممکن است یک نکتهای مطرح بشود که اشکالی ندارد، خیلی چیزها واقع بشود ولی طریق احراز همان طوری که میتواند علم باشد، شارع بتواند ما را به چیزهای دیگر، به اصلی و چیزی برای احرازش تعبد کند یعنی لزوما خود علمی هم که میتواند خلاف واقع دربیاید میگوییم خب این راه احرازش باشد، چه نکتهای دارد که بگوییم اگر واقع یک چیزی شرط شد حتما باید از طریق علم احراز بشود؟
استاد: من نگفتم از طریق علم؛ من گفتم این قسمت فرمایش ایشان که مفاهیم اسماء واقعیاتش مسمی است، موضوع است، مستعمل فیه کلام شارع است. اما این که احرازش از چه طریقی است همین است که عرض کردم. اول الکلام است که ببینیم شارع حالا برای صحنه امتثال ما، آن ادلهای که برای نفس الامر است، چطوری سامان دهی میکند؟ چطور امتثال ما را مدیریت میکند؟ علم یکی از طرقش است. علمیّ -که فرمودید- یکی از طرقش است. اصول عملیهای که نه علم است، نه علمی. این هم طریق دیگری است. علمی به معنای محرز، صرفا علمی به معنای وظیفه است، عالم میشوید وظیفه من این است ولو هیچ رقم احرازی هم در آن نیست.
خب اگر شارع به چنین صورت ساماندهی میکند با آن که ادله اصلی شارع ناظر به نفس الامر بوده، شارع چه کارش میکند؟ کل عناوین ثانویه اینطور است. حالا علم و جهل یکیاش هست، اضطرار هم یکیاش است، مثلا لسان آیه شریفه را ببینید، مضطر به اکل میته شده، حرام است یا نیست؟ اگر میته را نخورد میمیرد. وقتی کسی الان جانش در خطر است، میته را بخورد سالم میماند، واجب است این را بخورد، اگر هم طوری است که به عسر و مریضی منجر میشود، مواردی از آن هست که جایز است. «یجوز أکل المیتة»، یک جاهایی هم «یجب»؛ این که خیلی روشن است، اصلا کسی شک ندارد از حیث مسأله. اما لسان شرع را و آیات شریفه از آن بالا که میخواهد انشاء بفرماید بعد مدیریت بکند، برای میته «حرّمت علیکم المیتة»، آخر کار «فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم» [5]
«فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» [6] خب سوال این است اگر مضطر شد، حرمت نیست، بلکه به وجوب هم میرسد. این که «لا اثم علیه»، بعدش هم خدا آمرزنده است، اگر تکلیف حرام نبود، تناسب «إنّ الله غفور رحیم» چیست؟
برو به 0:34:22
قُلْ لا أَجِدُ في ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحيم» [7]
من دقیقا همین لسان منظورم بود، چون فاء در آن مقصودی که من داشتم مهم بود، «فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فان ربک غفور رحیم» چه تناسبی بین غفور بودن با «من اضطر غیر باغ و لا عاد» است؟ نه باغی است …
شاگرد: نمیتواند ناظر به احکام وضعی باشد؟
استاد: احکام وضعی که غفران ندارد.
شاگرد: از طرف دیگری دارد اثر میگذارد، چون خدا آمرزنده است این اثرات را برمیدارد.
شاگرد2: حرمت واقعی دارد. منتها الان حلیت ظاهری دارد، یعنی این حکم ظاهری است و آن حکم واقعی سر جای خودش هست.
استاد: حکم ظاهری با حکم اضطراری فرق دارد، حکم ظاهری و واقعی یک تقسیم بندی است، حکم اختیاری و اضطراری یک تقسیم بندی دیگری است.
شاگرد: یعنی خطاب ناظر به مرحله امتثال است؟
استاد: در این فضایی که مقصود من بود- علیای حال- این تعبیر مهمی است که شما درجات انشای حکم را که شارع انشاء فرموده، با آن جایی که میآید در امتثال صحبت میکند برای کسی که میخواهد او را امتثال بکند، اینها تفاوت میکند. و لسان «غفور رحیم»، برای این نیست که یعنی وقتی شما مضطر شدی من دست از انشاء برنداشتم، همان که شما فرمودید با آن اصطلاح کلاسیکش نگیرید، اصطلاح را عوض کنید که مورد اشکال قرار نگیرد، غفور رحیم یعنی چه؟ یعنی ما قرار نیست بگوییم در عالم انشاء «أنشأتُ الحرمة للمیتة غیر المضطر إلیها» اگر آن طوری انشاء بود دیگر غفور رحیم معنا نداشت، «أنشأتُ الحرمة للمیتة الغیر المضطر الیها» این قید در انشاء رفت و غالبا ما در کلاس همین کار را میکنیم، من این را تاکید میکنم برای این، غفور رحیم را گفتم برای این که ذهنیت ما از آن تلقی که از عالم انشاء داریم عوض میشود. مراتب انشاء درکش اهمیت پیدا میکند. نه! میته هست و میته هم کاری به حال مکلف ندارد، میخواهد مضطر باشد، میخواهد عالم باشد، میخواهد جاهل باشد و اصلا ما در مقام حرمت میته با حال مکلف کاری نداریم من جهله، نسیانه، اضطراره، به او چه کار داریم؟ میته شأنیت این را دارد که حرام است. پس طبیعی المیتة حکمی که به او تعلق میگیرد، حرمت است. چرا؟ به اقتضائات نفس الامریه و مصالح نفس الامریه که برای نوع مکلفین دارد. طبیعی المکلف، طبیعی المیتة تناسبی با هم ندارند، این تمام شد، این انشاء بود.
حالا میآییم میخواهیم آن انشاء را که در آن مقام یک قضیه حقیقیه ای بود که مقید به حالات مکلف نبود، حالا میآییم میخواهیم ببینیم وقتی امتثال کنید شرایط چه میشود؟ حالا هست که از حالات مکلف اسم میبریم. حالات مکلف را دسته بندی میکنیم و برای اصنافی از آنها چیزی را به کار میبریم. پس غفورٌ این جا، غفورٌ چیست؟ غفورٌ عدم فعلیت حکم انشایی برای اوست. نه این که یعنی شخص او گناه کرده و میآمرزدش، یعنی گناه شأنی، مغفرتی برای مضطر است، مغفرتی نسبت به آن شأنیت است، حالا رفع آثار وضعی هم بکند آن جای خودش است.
شاگرد: پس این که برای پیامبر هم «إنا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفر لک ما تقدم من ذنبک»[8] فرمود، آن جا چه؟ آن جا هم نه حرامی بود، نه هیچی فقط بحث این بود که پیامبر سران کفر را کشته بود یک اثری تکوینا گذاشته بود، میفرماید ما آن اثر را برمیداریم.
استاد: آن آیه چندین معنا دارد. من به گمانم بهترین وجهش همانی است که به این بیان مفسرین نگفتند ولی از آن استفاده میشود. در کلمه مغفرت یک روایت در ذیل یک آیه دیگر هست که خیلی روایت کلیدی است. از آن کلیدهاست! آیه میفرماید «قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُون»[9] به مومنین بگو «یغفروا»، بیامرزند. چه کسی را؟ للذین لا یرجون ایام الله؛ یغفروا یعنی چه؟ آخر مومنین چطور میتوانند آنها را بیامرزند؟ روایت در ذیلش است خیلی عالی است! حضرت میفرمایند «یغفروا» یعنی «یعرّفوه فإذا عرّفوهم فقد غفروا له[10]» مومنین نسبت به آنهایی که معرفت به ایام الله ندارند مغفرت داشته باشند، بروند یادشان بدهند، آنها را به معرفت برسانند که ایام الله در پیش است، شما همین عبثا نیستید. چرا؟ چون غفر به معنای ستر است. بالاترین نقص آن ها، جهلشان به ایام الله است. «إذا عرّفوهم فقد غفروا لهم» این را در نظر بگیرید. حالا در آیه فتح بیایید، این قدر زیبا میشود! «لِیُعرِّفک»؛ یعنی تو را معروف قرار میدهیم. یعنی قبل از فتح همه میگفتند ساحرٌ کذا. اما وعده فتح که آمد این فتح مکه تمام شد، هر چه قبل میگفتند این کارش بیخودی است، خدا تو را نزد دشمنانت تعریف میکند «وما تأخر» بعدش هم الی یوم القیامة. این فتح سبب میشود شما مغفور له بشوید یعنی آن کسی میشوید که «عرَّفک الله» برای دشمنان.
برو به 0:41:07
شاگرد: این معنای شما با لفظ ذنب هم جور در میآید؟!
استاد: بله خود ذنب هم همین است، «ذَنَب» به معنای دم است، ذنب چرا ذنب است؟ از مصادیق معنای ذنب، گناه است؛ چون کسی گناه کرد، گناه رهایش نمیکند، دنبالش است. به او بند است. شما چیزهایی داشتید، آثاری متفرع بر بعثت بود، از آن آثاری که مترتب بر او بود «یعرّفک». تمام این آثار محو میشود برمیگردد به خیر و صلاح.
شاگرد: مطلبی که فرمودید حالا لزوما باید در مرحله انشاء تطبیقش کنیم، ممکن است در سیاق این مفاهیم مثل مثلا «علم الله أنّکم کنتم تختانون انفسکم فتاب علیکم و عفا عنکم»؛ یعنی در واقع این میته ولو در حالت اضطرار این مفسده را داشته و این اقتضاء را داشته که من این حکم را انشاء میکنم. ولی منتها طبیعت شما انسانها را دیدیم، اگر من این کار را میکردم شما به خودتان ظلم میکردید و حرف من را گوش نمیدادید و لذا من از ابتداء اصلا چه بسا انشائش نکردم، «إن الله غفور رحیم» غفور رحیم هم یعنی از حیث این که این اقتضائش را داشت من بگویم، شما هم اقتضائتان این بود که این را انجام بدهید اما «إنّ الله غفور رحیم» من اصلا انشائش نکردم.
استاد: غفورٌ در فرمایش شما به مقام انشاء میخورد. یعنی باز همان قید به واقع میشود یعنی «حرّمتُ المیتة التی غیرالمضطر الیها». چرا؟ چون من در مقام انشاء ربّ غفور هستم. این طور؟
شاگرد: غفورٌ را به اصل اقتضاء زدیم، یعنی غفورٌ ازحیث این است که طبیعت این میته ولو در اضطرارش این بود که من حکم به شما بدهم چون مفسده داشت، غفور اینجا بیشتر معنا میشود، شما هم انسانهایی بودید که به خودتان خیانت میکردید و تحمل نمیکردید و میخوردید. و من چون پروردگار غفوری هستم دیگر اصل این جعل را انجام ندادم، اصل انشاء را برای شما انجام ندادم.
استاد: یعنی با این که انشاء نکردم میآمرزم؟
شاگرد: حالا مرحله انشاء که مرحله عقابش نیست، مرحله فعلیت آنها مرحله عقاب میشود؛ این تشریعی که من انجام دادم یعنی من از این که شماها این کار را انجام بدهید …
استاد: آمرزش آن اقتضای شما، … حالا آمرزش باید یک چیزی باشد که بیامرزد، از اصلش انشاء نشده …
شاگرد: اقتضاء داشته و در مقام انشاء خداوند انشاء نکرده است.
شاگرد2: آیه «تختانون انفسکم فتاب علیکم و عفا عنکم»؛ یعنی میفرمایید قبلا بوده نسخ شده؟ یعنی حکم عوض شده؟
استاد: نه! «تختانون انفسکم»، ربطی به مانحن فیه ندارد. انشاء نیست.
شاگرد2: تعبیر «عفا عنکم»، دارد یعنی از اول حکم این طوری بوده یا بعدا این حکم …
استاد: در «أحلّ لکم لیلة الصیام» دیگر، همین قبلا حرام بود، میرفتند مرتکب میشدند، «أحلّ لکم لیلة الصیام»، آن «تختانون أنفسکم» است، نهی بود، برای مقام انشاء نیست. آن با اینجا فرق میکند. علیای حال اینجا قابل تحمل است. من مطرح کردم برای این که خود تناسب فاء، «فإنّ ربک غفور رحیم». دقیقا همان آینده خواندم متفرع بر او خیلی مطالب خوبی را افاده میکند در ذهن کسی که میخواهد نحوه انشای شرعی و سپس مدیریت خود شارع امتثال امر خودش را خوب درک کند.
شاگرد: منظورتان این است که تنجزش را برمیدارد.
استاد: تنجز که نیست. تنجز را برمیدارد. چرا با واژه غفور به کار رفته است؟
شاگرد: فهمیدم. انشاء مطلق است فقط و به مرحله تنجز ناظر است این روایت و آیه شریفه میخواهد تنجز را بردارد یا فعلیتش هم می خواهد بردارد؟
استاد: فعلیت دو تا کار دارد؛ یک فعلیتی داریم که در تزاحم بحث میکردیم واقعا هم حسابی متفاوت است ولی من از علماء دیدم به جای همدیگر به کار میبرند، وقتی که شما مضطر میشوید به یک معنا حکم بالفعل است، به یک معنا نیست. حاج آقا فرمودند که ما قبول نداریم عند التزاحم تکلیفین، بالفعل باشد، یک مقصودی داشتند که مقصود ایشان درست بود. اما از طرف دیگر هم شک نداریم که باز عند التزاحم تکلیفین بالفعل هستند.
دو تا معنا از فعلیت قصد میشود، این دو تا فعلیت، یکیاش هست، یکیاش نیست، من همین را میخواهم عرض کنم، نسبت به آن چیزی که هست؛ که شأنیت آن انطباق قهری است. در انطباق قهری، آن آمده است و شأنیتش هم این است که باز انجام بشود هر چه شود ولو بلغ ما بلغ. چرا؟ چون آن انشاء ملاحظه حال مکلف نبود؟ اقتضای محض او با طبیعی المکلف بود. اما چون حالا این شخصی است که مانع دارد «إنّ ربک غفور رحیم» نسبت به اقتضای او.
چرا این یادم آمد؟ چون عرض کردم نماز جماعت را که شما فرادی خواندید و دوباره جماعت اعادهاش میکنید، یک نماز است ولی یک نمازی است که از حیث فرد متصف به استحباب است و از حیث طبیعی همین فرد -اجتماع ندب- طبیعیاش متصف به وجوب است. نمیشود بگویند بگو ببینم واجب است یا مستحب! بگو ببینم ندارد، یک فرد است و اجتماع ندب و وجوب شده است. از حیثی که فردی از نماز ظهر است واجب است، از حیثی که فردی از جماعت معاده است از فرد دوم است، مستحب است، اجتماع دو عنوان است، همین طوری چیزی در أکل میته هست، از این باب یادم آمد، از آن حیثی که أکل میته هست طبیعتا مصداق آن هست اما از حیثی که الان مضطر شده پس یک کار است دارد انجام میدهد از حیثی واجب است که الان اگر نخورد میمیرد، از حیثی هم أکل میته است، اکل میتهای که در انشائش مقید به غیر المضطر الیها نبود. این مقصود من بود.
والحمدلله رب العالمین
کلید: لباس مشکوک، شرط ذکری، مدیریت امتثال، حاج آقا رضا همدانی، آیة النبأ، ذنب، «یغفر ماتقدم»، فمن اضطر، عدم انشاء حکم فعلی، امتثاب عقیب امتثال، اسقاط امر، یختار الله أحبّهما، مراتب انشاء، اطمینان عرفی، ریاضی، احکام خلل، محدث البحراني، وحید بهبانی، مفاهیم عرفی، اجتماع وجوب و ندب، مدیریت امتثال، عناوین ثانویه،
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 79-80
[2] . شاگرد: «اصابه بعینه»؛ که فرمودید در وسائل است،
استاد: بله، کجا است؟
شاگرد: صفحه 450
استاد: بابش را بفرمایید چون وسائل من چاپ اسلامیة است. باب 28.
[3] وسائل الشيعة، ج4، ص: 427
[4]. الکافی، ج3 ص379
[5] سورة مائدة، آیة3
[6] سورة بقرة، آیه 173
[7] سورة انعام، آیة145
[8] سورة فتح، آیه 1-2
[9] سورة جاثیة،آیه 14
[10]. تفسیر القمی، ج2، ص294؛ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّاسٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَظِيمِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ رُشَيْدٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ قَالَ قُلْ لِلَّذِينَ مَنَنَّا عَلَيْهِمْ بِمَعْرِفَتِنَا- أَنْ يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ- فَإِذَا عَرَّفُوهُمْ فَقَدْ غَفَرُوا لَهُم
دیدگاهتان را بنویسید