1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣٩)- جمع روایات با حمل مجمل بر مبین در...

درس فقه(٣٩)- جمع روایات با حمل مجمل بر مبین در کلام آیت الله بهجت قده

یقین به بطلان موضوعیت نفسی ذهاب حمره، لزوم فرق گذاشتن بین لسان انشاء حکم و لسان تعلیم امتثال، اهمیت تنقیح مناط، روشن بودن مفهوم غروب عرفی و عدم حقیقت شرعیه در آن،نقد موضوعیت داشتن علامیت ذهاب حمره
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27347
  • |
  • بازدید : 7

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

جمع روایات با حمل مجمل بر مبین در کلام آیت الله بهجت قده

 

الجمع بحمل المجمل علی المبین و ما فیه و قد یجمع بالتفسیر و الشرح و حمل المجمل علی المبین، و دعوی الحکومه فی الروایات الشارحه.

و أنت خبیر بأنّه لا إجمال فی شی ء من الزوال و الغروب، فالثابت من الروایات بیان المعرِّف للموضوع المجهول تحقّقه، لا المجهول مفهومه، [و] لا بیان ما به الزوال و الغروب، بل ما یعرف به الزوال و الغروب، کما لم یحتمل ذلک فی الزوال، مع أنّ العلامات المبیّنه قد سبق تأخّرها عن أوّل وقت الزوال.

مع أنّ فی روایات ذهاب الحمره ما ینصّ علی العلامتیّه، و علی أنّه احتیاط، مع ظهوره فی الاحتیاط الموضوعی لا الحکمی؛ فیحمل ما لم ینصّ فیه علی العلامتیّه،علی المنصوص و یدلّ علیٰ تبیّن الغروب مفهوماً ما فیه أنّهإذا نظرت إلیه فلم تره، و لا أصرح من ذلک فی أنّه لا وقع للسؤال عن الواضحات.

الجمع العرفیّ بین تلک الروایات و من المعهود عن الدلیلین إذا أمکن العمل بواحد منهما مع عدم إلغاء الآخر، یقدّم ذلک علی العمل بما لو عمل به لغی الآخر؛ فإذا عمل بروایه استتار القرص، حمل روایه الذهاب علی المعرِّفیّه فی صوره الجهل، و علیٰاستحباب التأخیر مع عدم الیقین للاحتیاط، بخلاف العمل بالعکس، فلا محلّ لروایات الاستتار إلّا الطرح، و الحمل علی التقیّه.

مع أنّ تقیید موضوع الاستتار الواضح منه إراده الاستتار من الأُفق المستوی، بزمان یقرب من ذهاب الحمره علی الموضوعیّه، کأنّه تکلّم بالکنایه بلا داعٍ إلیه لمخالفه التعبیرین للعامّه.

مع أنّه لا یمکن الجمع بین إجماعیّه التحدید بالغروب و خلافیّه ما به الغروب، بعد تبیّن الغروب مفهوماً کالزوال؛ فیقال: إنّه زوال الشمس، لکن بقید ازدیاد الظلّ بعد النقص، قاصداً زماناً یظهر فیه الازدیاد علی نحو الموضوعیّه لا المعرّفیّه.

مع أنّه لا یمکن الجمع بین عدم جواز تأخیر الظهرین عمداً إلیٰ ما بعد الاستتار عن الأُفق المستوی، و بین مبدئیّه ذهاب الحمره لوقت المغرب. و الالتزام بالجواز مخالف لمرتکزات الکلّ قطعاً، و ثبوت وقت لا یصحّ فیه شی ء من الظهرین و المغرب ذلک.

و الاعتماد علی اشتهار الحکم، مع أنّ فیه تبعیّه للنصوص المبنیّه علی الاحتیاط فی هذا المهمّ مع غلبه الاستیلاء بالغیم و الجبال فی إثبات الحکم اللزومی، کالکشف بذلک عن ثبوت حجّه لدیهم غیر واصله إلینا، مع کثره روایات الطرفین و وضوح مدالیلها، کما تری.

و کذا الکشف عن استقرار المذهب عملًا علیه، و إن خفی علیٰ جماعه یعتدّ بهم، فمن یقدّم روایه أوّلیّه الزوال للظهرین، مع تحدید کثیر من الروایات بالذراع و الذراعین، کیف یسوَّغ له نسیان ذلک فی المقام؟ مع وضوح استفاده المعرّفیّه من روایات المقام، و منها ما اشتمل علی التعلیل، کاستفاده الجمع من التعلیل فی ذلک المقام.[1]

 

در عبارتی که دیروز یا پریروز بر سر آن بحث بود، یک احتمال دیگری را هم فرمودید راجع به «مع أنّ تقیید»که اصلا این «مع»ربطی به آن مسئله‌‌ی«حمل مجمل بر مبیّن»نداشته باشد.اگر درست یادم مانده باشد «و من المعهود»یک فصل جدیدی از کلام باشد و «مع أنّ التقیید»هم به صورت «مع»آمده است اما به عنوان یک دفع دخلی است برای جواب قبلی خودشان.

شاگرد:این جابجایی در عبارت نکته ندارد؟ یکوقت شما یک خط را جابجا فرمودید و فرمودید که:این چاپ اشتباه شده است. این بحث «من المعهود»نیست چون دو بحث جمع داشتیم، یک بحث جمع مصباح الفقیه و اینها که بحث تقیه بود، یک بحث «حمل مجمل بر مبیّن.»این «من المعهود عن الدلیلین»مناسب با بحث قبلی بود که در این بحث شد و تحلیل کردیم بر همان وجه جمع اول،«و لایخفی»انجا که می‌فرماید«فإنّ الحمل علی التقیة فرع وصول النوبة إلی العلاج المتوقف علی عدم العلاج العرفی»حالا اینجا می گویند: «من المعهود بین الدلیلین »یعنی امتداد آن باشد. یک قرائنی هم که، حالا این عجیب است که یک پاراگراف اینقدر به این سمت جابجا شود ولی «مع أنّ»ادامه‌‌ی همان بحث قبلی باشد، «مع أنّ»یعنی برای بحث «مجمل و مبیّن»باشد، کما این که قبل از «من المعهود»یک «مع أنّ»داشتیم، یک «مع أنّ»قبل داشتیم، دوباره «مع أنّ»چهارتا «مع أنّ»پشت سرهم می شود. «من المعهود»هم برای قبل بود، برای اینجا نیست.

استاد:این را با این که من دیده بودم و روی آن تطبیق داده بودم ولی باز شما فرمودید خود متن را آوردم که الان نگاه کنم. ببینید الان همین‌‌طور که شما می‌بینید یک صفحه‌‌ی دفتر است، آمدند تا «و لا أصرح من ذلک فی أنّه لاوقع للسؤال عن الواضحات.»می‌‌بینید «عن‌‌الواضحات»سر سطر آمده است وسط صفحه، بدون هیچ فاصله ای همان دنباله‌‌ی سطر «و من المعهود». تا می آید چند سطر بعد از آن، «بخلاف العمل بالعکس فلا محل لروایات الاستتار إلا الطرح و الحمل علی التقیة»«و الحمل علی التقیه»چهارتا کلمه از آن اول سطر است، دنباله‌‌ی آن درست وسط همین سطر «مع أنّ تقیید موضوع الاستتار».یعنی اینجا از مواضعی نیست که کنار آن بنویسم احتمال دیگری باشد.

شاگرد:من کاری به متن آن ندارم ولی از جهت مطلب چون دقیقاً همین مطلب را سابقاً بحث کرده‌اند که بحث تقیه بعد از علاج عرفی است، الان وقت آن نیست، بتوانیم عمل کنیم نمی‌‌رویم سراغ آن. دیدم دقیقاً بحث این شده بود، تعجب کردم، وسط یک بحثی که ربطی ندارد…

استاد:همین‌‌جا معلوم می‌‌شود که یک عنایت دیگری داشتند آن «مع»را که گفتند. منظور این که از این نظر می‌‌بینید این صفحه و صفحه‌‌ی بعد هردو هیچ حاشیه نداردتماماً از بالا تا پایین عبارات پشت سرهم آمده است، یعنی از این ناحیه احتمالی نمی‌‌توانیم ادعا کنیم که…

شاگرد:به نظر ما که مطلب، دیگر مشکلی نداشت. یعنی از اینجا شروع فرمودند در جمع عرفی خودشان و جواب از اشکالات مقدّر می دهند.

استاد:از «و من المعهود.»

شاگرد:طبق آن عنوانی که اگر خوب زده باشند،البته جای یک عنوان اینجا خالی است …

استاد:آن‌‌وقت آن که شما فرمودید از نظر معنا «مع أنّه»را با کدام یک از معانی قبل یکی می‌‌گیرید؟

شاگرد:بحث شما این بود که این تقیید اینجا نزدیک به همان «حمل مجمل بر مبیّن»است، یعنی «حمل مجمل بر مبیّن»را  شبیه به آن تقیید بگیریم.

استاد:البته من که عرض می‌‌کردم «حمل مجمل بر مبیّن»منظور من یک طیفی از جمع‌‌ها بود مقابل حمل بر تقیه. جلوتر هم صحبت اینها شد. حکومت و مطلق و مقید و مجمل و مبیّن و از این‌‌طور چیزها، عام و خاص، کل اینها منظورم بود، چون بالمقابلهمنظور بود نه خصوص …، لذا در کلمات هم بود که مطلق و مقید یا مجمل و مبیّن منظورم همین‌‌ها بود، این‌‌طور منظور من بود.

شاگرد:یعنی بر این اساس کأنّ یکی از فروع همین روبروی تقیه است، یعنی تقیه را در نظر نگیریم، مطلق و مقید و مجمل و مبیّن و اینها خب بحث مجمل و مبیّن آن سابق بود، تقیید آن هم در همین فضا، کما این که شهید هم عبارت تقیید را داشتند و جزو همین ها بود. «مع أنّ‌‌های»بعدی هم در این فضا است، یعنی «مع أنّه‌‌های»بعدی که می‌‌آید باز هم در همین فضا یعنی در امتداد بحث «قد یُجمَع»می‌‌تواند باشد، فقط عبارت «من المعهود»است که کأنّه این وسط ناسازگار است که کاملاً مطابق با بحث تقیه است نه با بحث جمع به شرح و حکومت و اینها. عرض بنده این بود.

استاد:ولی خب در توضیح همان«من المعهود»هم نحوه‌‌ی جمع را توضیح دادند. یعنی یک نحو تتمیمی برای آن بحث قبلی می‌‌توانست باشد.

شاگرد:دوتا بحث است، یعنی جمع تقیه را تمام کردیم و وارد جمع به شرح و حکومت و اینها شدیم. «من المعهود»مناسب جمع تقیه است.

استاد:نه، همین را می‌‌خواهم بگویم، ببینید طوری توضیح دادند که مناسب آن یکی هم می‌‌تواند باشد. عبارت را ببینید، فرمودند: «فإذا عُمِلَ»با فإذا که توضیح دادند چطور گفتند؟ «إذا عُمل بروایة استتار القرص حُمِلَ روایة الذهاب علی المعرفیة فی صورت الجهل و علی استحباب التأخیر مع عدم الیقین»این جمع عرفی و مجمل و مبیّنی است یا صرفاً تقیه است؟

شاگرد:برای خودشان است، این جمع عرفی است که جمع می‌‌کنند بین آن، روبروی تقیه و روبروی مجمل و مبیّن.

 

برو به 0:06:32

استاد:خب اما چطور جمعی؟ یعنی جمعی مثل دیگران که به ذهاب حمره موضوعیت بدهند یا ذهاب حمره را حمل بر استحباب و اینها کنند؟ خود همین یک نوع مجمل و مبیّن و جمع است یا نیست؟

شاگرد:جمع است بله.

استاد:بسیار خب، وقتی جمع است عملاً این فقره چه می‌‌شود؟ می‌‌گویند:شما گفتید:«الجمَع بین المجمل و المبیّن،»فرمودند: «أنت خبیرٌ»که اجمال نیست، این‌‌طور است. در خود روایت دال بر علامیتموجود است، پس اگر هم اجمال و تبیین و اینها است از ناحیه استتار،اجمال ذهاب را برطرف می‌‌کنیم که ذهاب حمره اگر اجمالی دارد که منظور از آن موضوعیت است یا علامیت؟ علامیت دارد. یعنی از مجمل و مبیّن، یعنی برای آن‌‌طرف که ذهاب را مبیِّن بگیریم برای اجمال استتار، برگشتند «و من المعهود»را که آن‌‌طور می‌‌گیرید، آنها باید یک معنایی شود بالکنایة که الان بعد از آن «مع»می‌‌گویند. می‌‌گویند:این یک چیز بالکنایة می‌‌شود و حال آن که از این‌‌طرف می‌‌شود استتار را مبیِّن بگیرید برای ذهاب حمره، بگویید:ذهاب علامیت دارد و برای تقین است، نه این که موضوعیت داشته باشد و لذا بعد از آن هم می‌‌گویند:اگر بخواهید تقیید آن‌‌طرف کنید، «کنایةٌ بلاداع مع مخالفة التعبیرین للعامة.»

بله، این اجمال از آن‌‌طرف را می‌‌گویند:لازمه‌‌ی جمع کردن این‌‌طرف مثل ما این است، جمع کردن آن‌‌طرف شما که ذهاب را مبیِّن بگیرید برای استتار این است که دوتا جمله بگویند هردو مخالف عامه، تعبیر بالکنایه‌‌ای که داعی هم به آن نیست.

شاگرد:این دور نیست از عبارت؟ یعنی خب حمل مناسبی است، اما در عبارت هم همین است؟

استاد:مثلا به نظر شما آن جای عبارت که این را دور می‌‌برد کجاست ؟

شاگرد:این فضایی که در اجمال و تبیین و تفسیر فرمودید یعنی عکس کردن اجمال و تبیین، یعنی این که می‌‌گویند اجمال و تبیین را این سمتی بیایید، این را از کجا می گویید؟

استاد:این برای این است که فرمودند: «و أنت خبیرٌ بأنّه لااجمالٌ،»از اینجا شروع کردند، اینها که مجمل نبود، «مع أنّ،»یک«مع»آوردند، این«مع»چه بود؟ در خود روایات  این‌‌طرف چیزی دارد که حال تبیّن در آن است که علامت است. این «مع»اولِ اول. «و من المعهود،»«من المعهود»؛ یعنی با این توضیحاتی که دادیم جمع می‌‌شود اما جمع برعکس، یعنی خود روایت استتار مبیَّن شد تابه حال«أنت خبیرٌ »که روایات استتار مجمل نیست و در خود ذهاب چیزهایی دارد که دال بر احتیاط و علامیت است، حالا که در خود روایت این دسته این‌‌طور است، در روایات استتار هم اجمال نیست، پس بحث اجمال و تبیین برمی‌‌گردد برعکس می شود، «و من المعهود»که چه؟ که به جای این که ذهاب معرِّف استتار باشد، استتار مبیِّن آن می شود، استتار واضح است، می‌‌شود ذهاب را حمل بر احتیاط  کرد و تیقّن، همچنین می شود حمل بر موضوعیت کرد. می‌‌فرمایند:«و من المعهود»می‌‌توانیم این‌‌طور جمع کنیم، هردو را می‌‌گیریم، از روایات استتار تبیین می‌‌آوریم برای این که بگوییم:ذهاب یعنی یا استحباب و یا«فی صورة الجهل»به این صورت حمل کردند.

حالا باز هم آن احتمالی که شما فرمودید، حاصل آن چه شد در اینجا؟

شاگرد:عرض ما این بود که اینجا درواقع بحث این بود که فرض گرفتند«جمع مهما أمکن »را پذیرفتم، بهتر از این که طرح شود یکی از طرفین. بعد روی این مبنا جلو می‌‌روند که حالا اگر می‌‌خواهیم جمع کنیم هردو دلیل را باهم، اینجا دیگر بحث بر سر اجمال و تبیین و اینها نیست، حالا در ذهن ما از آن فارغ شدند.

استاد:برخلاف این بیانی که من الان عرض کردم.

شاگرد:از آن فارغ شدند.

استاد:مطلب تمام شد.

شاگرد:تمام شد، حالا معهود این است که اگر بتوانیم هردو را عمل کنیم بهتر از طرح یکی است. خب حالا که قرار شد به هردو عمل کنیم، ببینیم که به چه شکل می‌‌شود به هردو عمل کرد؟ اول میخ را می‌‌گذاریم روی روایات استتار قرص، می‌‌بینیم اگر بخواهیم عمل کنیم به روایت استتار قرص، آن را هم می‌‌توانیم به صورت جهل برای آن محمل پیدا کنیم یا برای مثلا استحباب، «مع عدم الیقین»برای آن محمل پیدا کنیم. اما اگر میخ را بگذاریم روی روایات ذهاب و بگوییم این است که موضوعیت دارد، اگر این را ملاک قرار بدهیم آن‌‌وقت ایشان اول فرمودند که:محلی برای روایات استتار نمی‌‌ماند إلا الطرح، حال آن که گفتیم:«جمع مهما أمکن اولی من الطرح»است و بعد هم حالا اگر کسی گفت:ما میخ را همان طرف می‌‌گذاریم و در عین حال هم جمع می‌‌کنیم به این نحو که بگوییم درواقع به اصطلاح این نحو که حالا فرمودید تکلّم بالکنایة می‌‌شود یعنی درواقع بگوییم:ذهاب حمره است، استتار هم که فرمودند، استتار یک مرحله‌‌ای از ذهاب مد نظر است.

استاد:تقیید آن به این معناست که می‌‌گوییم:استتار قرص موضوع است مقیّداً به بیست دقیقه صبر کردن؛ استتار مقیّداً به این که ذهاب هم از طرف مشرق برود. این را هم فرمودند:«تکلّمٌ بالکنایة بلاداع إلیه،»یعنی کنایه از ذهاب.

شاگرد:بالکنایة است، خب بالکنایة داعی می‌‌خواهد، داعی می‌‌خواهد، بدون داعی که عقلائی نیست.

استاد:داعی آن را هم می‌‌گویید مخالفت با عامه است، می‌‌گوییم هردوی اینها مخالفت عامه است.

شاگرد:این هم که نیست.

استاد:«بمخالفة التعبیرَین مع العامة»این که هست، هردوی اینها است. یعنی چه بگویید:ذهاب الحمره و چه بگویید:استتار مقیّداً به ذهاب، هیچ فرقی نمی‌‌کند.

شاگرد:با بحث شما گاهی اوقات اگر بگویند:ذهاب حمره که مخالف عامه است، درست است؟

استاد:بله.

شاگرد:اما اگر بگویند:استتار، شما بحث کردید که خود عامه هم دارند، صبر می‌‌کردند، ولی ذهاب حمره مخالف این نمی‌‌شود. ما هم می‌‌گوییم مثل شما ما هم استتار را می‌‌دانیم ولی همانطور که شما احتیاط می‌‌کنید ما هم احتیاط می‌‌کنیم.

شاگرد۲: این بحث احتیاط می شود نه بحث این که وقت را موضوعیت بدهیم.

شاگرد :خب همین مقدار مناسب است برای تقیه. الان ما می‌‌خواهیم میفهمیم ولی امام که بیان می‌‌کردند نمی‌‌گفتند آن بیست دقیقه موضوعیت دارد. نحوه‌‌ی بیان این‌‌طور بود که آنها هم فکر می‌‌کردند احتیاط است مثل خودشان.

یقین به بطلان موضوعیت نفسی ذهاب حمره

استاد:البته یک نکته‌‌ای است در این چند روزی که صحبت آن شد، برای مثل من که از کلمات مسلّم شد و آن این است که موضوعیت مباشری ابتداء به ساکن برای ذهاب حمره اصلاً نبود، مطرح نبود، متیقَّن الخلاف بود که بگوییم:کسی می‌گوید:وقت نماز مغرب ذهاب حمره است. یعنی ذهاب حمره ابتداءً موضوع باشد برای وقت صلاة مغرب، اصلا نبود.

بله. این نکته‌‌ی خیلی مهمی است  در کلمات صاحب ریاض که این مسئله تیقن و استصحاب را در کار آورده‌‌اند. در دعائم و فقه القرآن راوندی و چندتای دیگر هم بود، مرحوم مجلسی هم استحباب را گفته بودند که فرمودند:وقتی جهل دارید، کوه است، افق صاف نیست، ابر است، حالا بروید سراغ او. خب این هم باز خیلی جلاء نمی‌‌دهد مسئله‌‌ی استصحاب را، می گوید:چون علم ندارید بروید سراغ این علامت.

لزوم فرق گذاشتن بین لسان انشاء حکم و لسان تعلیم امتثال

برخلاف مسئله‌‌ای که صاحب ریاض مطرح کردند، اینجا عبارت از جمع صاحب دعائم و اینها مطلب فنی‌‌تر است، یعنی به خیال من می‌‌رسد به آن واقع استظهار از مقصود امام علیه السلام برای من نزدیک‌‌تر است. چرا؟ چون علامیت و همه‌‌ی اینها یک نحو پشتوانه‌‌ای است برای امتثال مکلف، حکم مولا را طبق موضوع واقعی خودش و خیلی جاها بود که در بیانات شارع این راهکار عملی برای امتثال، کاری را که مکلّف در مقام امتثال انجام می‌‌دهد، پشتوانه‌‌ی موضوع قرار می‌‌دهند و ذکر می‌‌کردند،. نظیر آن در کدام آیه‌‌ی شریفه بود که مطرح شد؟ نماز صبح، «حتی یَتَبیّن لکم،»برای نماز صبح اینها، «و قرآن الفجر،»که قرآن الفجر موضوع می‌‌شود،. باز کجا بود؟ «تنزّل الملائکة و الروح فیها بإذن ربهم من کل أمر، سلامٌ هی حتی مطلع الفجر،»این فجر موضوع است و بس. اما وقتی مکلف می‌‌خواهد از این‌‌طرف شب چیزی بخورد تا صبح که روزه شروع شود، اینجا نمی‌‌فرماید مثلاً:«صوموا من حیث یتبیّن لکم الخیط الأبیض إلی اللیل،»نمی‌‌فرماید: «صوموا حیث یتبیّن،»می فرماید: «کلوا و اشربوا حتی یتبیّن.»؛ یعنی بیان خیلی تفاوت دارد. بخورید؛ یعنی الان شما که عملاً می‌‌خواهید موضوع فجر صوم را رعایت کنید، اینجا در این مقام  معلوم است که موضوع، فجر است اما راهکار عملی برای امتثال تو، تو که می‌‌خواهی امتثال کنی «کلوا و اشربوا،»را نمی فرماید: «صوموا إذا تبیّن لکم،»اگر صوموا بود می‌‌گفت: «صوموا من الفجر.»صوم چیست؟ موضوع صوم، الفجر است.

این خیلی در بیانات شارع است، یک بحث عظیم آن که بسیار مهم است و من عرض کردم این تعارض عریض و طویلی است که بین رؤیت هلال می‌‌گویند،«صم للرؤیة أفطر للرؤیة،»بعد هم روایت تطوّق و می‌‌گویند:اینها تعارض است، مشهور به این عمل کردند و حال آن که مثل آفتاب است که روایات«صم للرؤیة»برای این است. «صم للرؤیة»برای تو این‌‌طور است که مستصحِب هستی، دل تو جمع باشد، شارع بر تو سخت نگرفته است،«صم للرؤیة أفطر للرؤِیة.»نه این‌که این «للرؤیة»یک موضوعیتی دارد که حالا حتی بگوییم:اگر هم هلال را دیدی، هلال رد شده است، هلال شوال تشکیل شده است، فقط با چشم عادی نمی‌‌بینی و با تلسکوپ باید ببینی، نه نه نه، «صم للرؤیة أفطر للرؤیة.»چقدر روایات مقابل همین است، اینها همه می‌‌گویند متعارض است، ما این‌‌طرف را می‌‌گیریم. متعارض نیست، دو باب و دو بیان است. خیلی نظیر این پیش می‌‌آید یعنی واقعا یکی از جاهای بسیار مهم است اگر این تفکیک شود. آن جایی که بیانات شارع ناظر به این است که به مکلّف یاد می‌‌دهد امتثال را. می‌‌گوید:تو که می‌‌خواهی امتثال مولا بکنی راه آن این است، راه عقلائی امتثال این است، با این که یک جا نمی‌‌خواهد به او یاد بدهد، انشاء واقعی برای موضوع حکم خودش را می‌‌فرماید، این لسان خیلی تفاوت می‌‌کند، ما این دوتا لسان را کنار یکدیگر می‌‌گذاریم و می‌‌گوییم اینجا تعارض است!!

وجه آن هم این بود. شاید باز پارسال مفصل بحث آن شد. وجه آن ظاهراً این بود که اصلا در آن جایی که شارع امتثال به مکلف یاد می‌‌دهد، در مقام «بما أنّه شارعٌ مُنشئ لحکمٍ شرعی»نیست، مُنشئ بوده است، می‌‌گوید:خودِ من که انشاء کردم، حالا می‌‌خواهم امتثال یک انشاء را به تو یاد بدهم، این دوباره انشاء حکم نیست، به عنوان مربی امتثال است نه مُنشئ آن و غالباً تلقی برعکس شده است متأسفانه. اگر این عرض من درست باشد یک مقدار کار می‌‌برد تا جا بگیردو کلاسیک شود.

 

برو به 0:19:40

شاگرد:ظهرین هم ظاهراً همین‌طور است.

استاد: بله این هم یک بیان بود که عرض می‌‌کردم، در خیلی از موارد به کار می‌‌آید که آدم می‌‌بیند الان شارع نمی‌‌خواهد انشاء حکم کند، بلکه می‌‌خواهد امتثال یک انشائی را به مکلفین تعلیم بدهد. اگر این‌‌طور باشد آن‌‌وقت خیلی از مباحث اصولی، چیزهایی که در اصول داریم، استظهار از آن‌‌ها فرق می‌‌کند.

شاگرد:این هم یک وجه جمع است، برای استصحاب است، صم للرؤیة.

چون بیانی که ما اینجا داریم بیشتر روی احتیاط رفته است و اگر احتیاط آنجا لحاظ شود، در جایی که زودتر نخورده است، تبیّن لکم خلاف احتیاط است، در این‌‌طرف روی احتیاط می رویم.

استاد : احسنت، لذا من عرض کردم که این بیان أدق از آن است که بگوییم واقعا ریخت آن ناظر به استصحاب است تا این که برویم یک طور دیگری بگوییم مثلا آن وجه مقابله چه بود؟ بله مثلا برای صبغه‌‌ی احتیاط، صرفاً برای همین جور نفرمودند؟بله.

شاگرد:شما که احتیاط فرمودید.

استاد:احتیاط که در ما نحن فیه است.

شاگرد:هست ولی با استصحاب یکی شده است.

اهمیت تنقیح مناط

استاد:بله، ولی بزنگاه روایت صرفاً مسئله احتیاط نیست، مسئله این است که اینجا استصحاب مقتضی احتیاط است اما اگر احتیاط مثل صوم مقتضی آن‌‌طرف آن بود ما این احتیاط را نمی‌‌گیریم. این نکته مهم است همان‌‌طور که شما اشاره فرمودید، در این که آن منظور اصلی، بزنگاه قضیه، آن که مقصود اصلی امام علیه السلام است در این بیانات صرفاً این است که ما محتاط باشیم یا می‌‌خواهند استصحاب را یاد بدهند که قاعده مهمی در امتثال است، خب در اینجا مقتضی این است که همراه احتیاط است، اما آن‌‌طرف آن نه، آن‌‌طرف اگر بخواهید روزه بگیرید باز استصحاب مُحَکَّم بر احتیاط است، چرا احتیاط کنیم؟ «کلوا و اشربوا حتی یتبیّن.»من احتیاط نخواستم از شما، من خواستم روزه بگیرید «کلوا و اشربوا حتی یتبیّن.»

اینها خیلی مهم است که آدم از مجموع ادله تنقیح مناط کند. تنقیح مناط یعنی آن مناط اصلی و مقصود اصلی امام علیه السلام را در یک عبارت به دست بیاورد، آدم دیگر راحت است، آثار را خودش بر آن بار می کند. حالا این حرف اگر درست باشد خیلی جاها آثار دارد، باید بحث کنند آن را، در موارد مختلف براندازی کنیم، ببینیم این حرف سر می رسد یا نه؟

شاگرد:حکم مقام امتثال به عالم جعل وارد شده است.

استاد:بله بله، یعنی خیلی از موارد که شارع تعلیم امتثال به مکلف می دهد، اینها توهم کرده‌‌اند یک انشاء نفس الامری صورت گرفته است، می‌گویند:شارع انشاء فرموده است، حکم شارع است.

شاگرد:تعارض حکم ظاهری با واقعی هم از همین است.

استاد : بله یکی از آنها هم همین است، و لذا از شواهد آن هم که یادداشت می‌‌شود این است که غالب مواردی که در این بحث ها پیش آمده است و به عنوان حکم انشائی شارع با آن برخورد شده است، بعداً که بحث پیشرفت کرده است، علماء روی آن کار کردند، شاگرد و استاد و برو و بیا، غالباً این سنخ مسائل را آخر کار به بناء عقلاء برمی‌‌گردانند. یعنی نتیجه‌‌ی آن را می‌‌بینند که یکی از شواهد خوب آن این است که بگویند:بناء عقلاء این‌‌طور است.

خب معلوم می‌‌شود شارع بناء عقلاء را انشاء نفرموده است، شارع گفته است:وقتی می‌‌خواهی انشاء مولا را امتثال کنی، عقلائی‌‌ترین راه در امتثال آن این است که این‌‌طور بروی. بعداً هم با دقت می‌‌گویند بله، این همان ارشاد مولا است به سیره و بناء عقلاء در امتثال اوامر مولا.

خیلی از بحث‌‌هایی که در این باب است و من عرض کردم، بعد از مدتی بحث برمی‌‌گردد و خود علماء باحث در آن فن می‌‌گویند:پشتوانه اصلی این مثلا سیره عقلائیه و بناء عقلاء است.

ماندگاری نظام عبد و مولایی در اذهان عرف

شاگرد:ممکن است درواقع اشاره‌‌ی به بعضی از این موارد ناشی از این بوده باشد که یا عرف در بحث امتثال به نوعی چون با مسائل شرعی مواجه شده بود راهی به ذهنش نیامده است که بیاید از آن بنائات در اینجا هم استفاده کند یا این که اصلا در زمان‌‌هایی خیلی بیشتر روی اینها مانور داده شده است که از آن فضای عبد و مولای عرفی تا حدودی جامعه فاصله گرفته بود، یعنی دیگر اینقدر زیاد عبید در دست و بال مردم نبود که فضاها دیده شود.

استاد:دومی بعید است به خاطر این که مفصّل در همان زمان‌‌هابوده و تا بعد از آن هم بوده است.

شاگرد:به همان کثرت اول؟

استاد:بله.

شاگرد:نظام آن که از ذهن ها نمی رود. نظام مولا و عبید یعنی حتی در تطبیق پدر و فرزند، این بالا و پایینی در آن مهم است، به خاطر همین این نظام آن از ذهن آنها نمی‌‌رود پس هر چند حالا مولا و عبد هم نباشد مصداق‌‌های دیگری می‌‌تواند داشته باشد.

استاد:بله بعضی خصوصیات مولا و عبدهای قدیم رفته است ولی اصل مفهوم آن باقی می‌‌ماند، ولی آن دومی عملاً بعید است یعنی مثلا نمی‌‌دانم تا چه زمانی؟ تاریخ آن را باید نگاه کنیم که کنیز و اینها بودند، حتی من پیرزن و پیرمردهایی را یادم است که نادر در زمان آنها حتی بود، می‌‌گفتند:کنیز هنوز بوده است مثلا، تا این اندازه، مثلا صد سال قبل، اما حالا زمان مثلا قبل از قاجاریه، صفویه و اینها کنیز بوده است یا نه؟ نمی دانم. می شود در کلمات مرحوم مجلسی و اینها ببینند.

شاگرد:با همان فرهنگ سابق.

استاد:آن که قوام فرهنگ سابق است ملک است، یعنی طوری که وقتی می‌‌گفتند:عبد یعنی الان مولا مالک آن است، ما دنبال این هستیم. زمانی که من کوچک بودم بود، یعنی کسانی که فقیر بودند، این خیلی رایج هم بود، من کامل یادم است، خانواده‌‌هایی که فقیر بودند بچه‌‌های خودشان را می‌‌دادند خدمتکار یک منزل باشد، این بچه آنجا بود، هم غذا می‌‌خورد، بزرگ می‌‌شد، آنجا خدمت می‌‌کرد برای اینها و بعداً هم پدر و مادر او می‌‌آمدند برای دیدن او، این خیلی مرسوم بود، اما مالک نبود، معلوم بود که بچه‌‌ی آنها است، برای جهت فقر و اینها می‌‌آمد اینجا کار می‌‌کرد.

شاگرد:رِق نبود.

استاد:بله، این که شما می‌‌گویید قوام آن فرهنگ، قوام آن به رق بودن است که بروید ببینید از چه زمانی دیگر این حالت مالک و مملوک نبوده است. من در فکر آن نبودم پی جویی کنم، می‌‌شود زود به دست بیاورم، مثلا در زمان صفویه، اینها بود یا نبود؟ بعد از آن؟ قبل از آن؟ می‌شود به دست آورد، حالا هم چه بسا مقالات تاریخیو تحقیقی در همینها باشد طوری که بگردند پیدا شود.

آنچه که تقریباً من الان قاطع هستم به قطع عرفی این است که زمان صدور روایت تا حتی زمان غیبت صغری این فرهنگ بود.

شاگرد:در تمام بلاد اسلامی این فرهنگ بود.

استاد:بله این فرهنگ بوده است. فرهنگ چی؟

شاگرد:برده‌‌داری.

استاد:بله. شاهد آن هم این است که در روایاتی که می بینید در رجال می‌‌گوید:مولا، مولا فلان. برای همین رجال متأخر، برای قرن چهارم، اینها می‌‌گویند:مولا فلان. مولا یعنی چه؟ یعنی بنده بوده است و از طرف آنها آزاد شده است. مولا را اگر در کتاب‌‌های رجالی ببینید.

شاگرد:حاج آقا عقد ولاء بوده یعنی یک پیمانی باهم بسته بودند ظاهراً. بعضی از رجالی ها این‌‌طور می‌‌گویند.

استاد:این یکی از وجوه آن است که درست است.

خود کلمه‌ی مولا در الغدیر مرحوم آقای امینی آمده است طبق آنچه که در حافظه‌‌ی من مانده است بیست و پنج تا معنا لغویین برای مولا می‌‌آورند.

شاگرد:در بحث های رجالی.

استاد:رجالی اما شش تا می‌‌تواند ولی به مناسبت. ولی همان خود رجالی‌‌ها نمی‌‌گویند که این اواخر مولا دیگر به معنای عبد نبود، می‌‌گویند بود و به کار نمی‌‌بردند.

شاگرد:بودن آن یک بحث است، آنچه که در ذهن ما بود این بود که فرهنگ غالب باشد که همه آن را لمس کنند و آن بنائات عقلائی هم خیلی ملموس باشد برای مردم، از این جهت. بخصوص بلاد اسلامی هم که یک مقدار گسترش پیدا کرده است. از این جهت یک احتمالی فقط می‌‌دهیم که شاید بعضی از…

استاد:اولی چه بود؟ حالا این دومی بود.

شاگرد:اولی این بود که درواقع بنائات عقلائیه بوده است، مردم هم می شناختند ولی چون امر شرعی بوده است، یک مقدار سخت بود برای آنها، شاید این به ذهن آنها نمی آمد که ملاک همان بوده است.

استاد:سومی را هم شما گفتید، سومی هم همراه آن بود، من جلوتر عرض کرده بودم. اولی این است که البته آن وجه خوبی است، چرا شارع ارشاد کرده است؟ چرا؟ به خاطر این که وقتی عرف متدینین با امر مولا مواجه می‌‌شوند، چه طوری مواجه می‌‌شوند با امر مولا؟ حالت احترام بالا بالا برای مولای حقیقی و لذا سخت بود برای آنها که حتی آداب و رسوم مولای ظاهری را صریحاً اجراء کنند، می‌‌خواهند جانب احتیاط را، جانب آن مبالغه در برائت ذمه و اینها را اجراء کنند، لذا خود مولا مستقیماً می‌‌آید آستین بالا می‌‌زند که بیایید امتثال را به شما یاد بدهم، این‌‌طور نباشد که چون با صبغه‌‌ی بندگی می‌‌آیید و می‌‌خواهید رفتار کنید، شما باید حتما اینقدر به سختی بیفتید. این یک وجهی است که شما فرمودید و جلوتر هم شاید صحبت آن شده است.

دومی هم این که واقعاً بعضی قواعد است که عقلائی است اما آن کسانی که تفصیلاً  مطلع بر این باشند به نحو علم به علم، این کم است که خودش متوجه باشد، آگاهانه توجه کرده باشد که ما این حکم را به این صورت ثابت کردیم، اجراء کردیم، بناگذاری بر آن کردیم و سر رساندیم. این هم دومی که در کلام شما نبود که ممکن است این حالت باشد.

لذا این دو احتمال را، غیر از آن سومی که حالا تاریخ آن را بحث کنیم، این دوتا احتمال در ما نحن فیه هست و مهم است.

«مع أنّه»، دنباله‌‌ی عبارت را اجازه می‌‌فرمائید بخوانیم؟

روشن بودن مفهوم غروبعرفی و عدم حقیقت شرعیه در آن

«مع أنّه لایُمکن الجمع بین اجماعیة التحدید بالغروب،»ممکن نیست جمع کنیم بین اجماعی بودن تحدید به غروب «و خلافیة ما به الغروب.»اینها نکات قشنگ و مُنبِّهاتی است. این که خیلی روی آن تأکید شد که اجماع است که موضوع، غروب است. خب همه قبول داشتند، اجماع است که تحدید شده است موضوع صلاة مغرب بالغروب.

«و خلافیة ما به الغروب»اما بر سر این که این غروب به چه چیزی محقق می شود؟ اختلاف می شود.«بعد تبیّن الغروب مفهوماً کالزوال»غروب، زوال، اینها معلوم است، غروب که چیز مبهمی نیست تا بگوییم:«ما به الغروب»چیست ؟چیز مبهمی نیست. خب وقتی این‌‌طور است«فیُقال إنّه زوالُ الشمس»«فیُقال»یعنی «یُقال»روی فرض این که بگوییم مبیّن نیست.«لکن بقید ازدیاد الظل بعد النقص»موضوع نماز ظهر، زوال شمس است، اما«زوال مقیّداً به ازدیاد الظل بعد النقص »که به تعبیر شهید فرمودند:حدود یک ساعت طول می‌‌کشد. می‌‌فرمایند:آیا این‌‌طور درست است؟ این‌‌طور تقییدی که بگوییم:زوال روشن است، اجماعاً هم زوال است اما «زوال مقیداً به ازدیاد،»پس یعنی زوال نیست دیگر!!

 

برو به 0:32:33

شاگرد:این روشن بودن را خود ایشان می‌‌گوید، آنها هم نمی‌‌گویند. می‌‌گویند:شارع گفت: غروب .بعد در روایات دیگری تفسیر کرد، نمی‌‌گویند:تبیّن الغروب. روی فرض مدعای ایشان است، بر اساس مدعای خصم باید حرکت کنیم، او که چنین چیزی نمی‌‌گوید.آن‌‌وقت در روایات فقط این لفظ غروب که نیامده است، سقط القرص و امثالش هم آمده.

نگاه اینها یک نگاه تعبدی است، می‌‌گویند:سقط القرص آمد، این همه آمد، کنار آن هم یک چنین روایاتی آمده است، جمع کردیم به این صورت گشته است.

استاد:عرض کنم که ببینید در باب.

شاگرد:باز همین مفهوم غروب را که مجمل نمی‌‌دانست.معلوم است که غروب شرعی داریم، این را عرض می‌‌کنم. می‌‌فهمند که غروب عرفی شد، مصطلح جدیدی هم شارع عنوان کرد، این را عرض می کنم.

استاد:این روایت ابن شاذان، ببینید در خود روایت، این که دیگر در کلام امام علیه السلام است. برای کجا بود؟ برای علل و عیون هردو. حضرت امام رضا سلام الله علیه فرمودند: «اوقات المشهورة المعلومة التی تعمّ أهل الارض و یعرفها الجاهل و العالم أربعة غروب الشمس مشهورٌ معروفٌ تجب عنده المغرب.»مشهورٌ معروف.

شاگرد:متوجه هستم، اشکال می‌‌تواند به این بیاید. عرض من این است: این که ایشان می‌‌فرماید استبعاد، از این‌‌طرف اجمال دارید، از آن‌‌طرف می‌گویید:ما به الغروب مشخص نیست، فرض بگیریم این روایت نباشد، اگر چنین فرضی بگیریم، در این فضا اشکالی دارد که غروب،مشهور باشد پیش عرف، شارع جعل اصطلاح کند؟ این استبعاد دارد؟به‌عنوان یک حقیقت شرعیه.

شاگرد ۲: بستگی به آن اجماع دارد که دست برداریم، اجماع را روی غروب بگوییم و اجماع سر جای خودش است.

شاگرد: خب غروب شرعیاست، اجماع روی غروب شرعی داریم، غروب جدید. قبول است عرفی که اجماع نکردیم.اجماع داریم به غروب شرعی، غروب شرعی چیست؟ همین غروبی که یعنی مقیّداً به این قید است.

استاد:یعنی فرمایش شما را روی مبنای مثل کسانی که موضوعیت می‌‌گویند توضیح بدهیم، می‌‌گویند:غروب عرفی عام یعنی خورشید زیر افق برود، چقدر برود؟ همین به محض این که رفت؟ معلوم نیست غروب یعنی خورشید زیر افق برود. روایات ذهاب می‌‌گوید:یک حد خاصی باید زیر افق برود که حمره‌‌ی مشرقیه، ذهاب پیدا کند. منظور شما همین‌‌طور است؟ خب حالا سؤال این است که وقتی می‌‌گوییم:این درجه‌‌ی از غروب، خلاصه حالا غروب، موضوع است و ذهاب علامت یا غروب مقیّد به ذهاب،موضوع است؟ دومی مقیّداست.

شاگرد:اسم آن را گفتیم، به همین گفتیم غروب، به همین اصطلاح گفتیم غروب.مثلا دیگر استتار قرص را غروب نمی داند.

استاد:اگر به این گفتیم غروب، پس باید اجماع روی همین باشد.

شاگرد:اجماع روی همین هم است.

استاد:یعنی در مراد شارع اختلاف است؟ سنی‌‌ها که کلاً می‌‌گویند:غروب یعنی استتار. به معنای تعریف. در خود شیعه هم که این روایت است بزرگان و علماء در آن مختلف بودند، مختلف حسابی، وحید بهبهانی هم در زمان خودشان و هم نسبت به تمام اعصار فقه کم کسی نبودند، وحید خیلی بزرگ هستند، خب ایشان یکی از مدافعین حسابی استتار القرص بودند. دیگر چه کسی؟ حاج آقا اسم بردند، شیخ طوسی و اینهاق، حاج آقا فرمودند:که کاتب، إبن جنید، علل الصدوق، فقیه، إبن أبی عقیل، مرتضی، شیخ، سلّار، قاضی، سید المدارک، صاحب ذخیره، وافی، جناب فیض، شیخ حسنو تلمیذه و الاستاذ الاکبر .اما مرحوم مجلسی اسم ایشان اینجا نیست تعجب است. گفتم تا آنجایی که مرحوم بحرانی از دیگران تعجب می‌‌کنند، از ایشان هم باید تعجب کنند، اسمی از مجلسی نمی‌‌برند، این از جاهای جالب است، مرحوم مجلسی محکم بودند در این، قشنگ استتاری بودند خیلی محکم.

بنابراین ببینید با این اختلاف، با این حساب ما چه کار کنیم که بگوییم:موضوع شرعی داریم با حقیقت شرعیه. می‌‌شود ما یک حقیقت شرعیه داشته باشیم؟ در زمان خود شارع فرض بگیریم حقیقت نبود، یعنی مجازاً بود، در لسان متشرعه بعد از هزار سال باز حقیقت پیدا نشود، آیا این‌‌طور می شود و معقول است؟

شاگرد:نه، نمی خواهیم ثابت کنیم، می خواهیم بگوییم این وجه به این سبک، یعنی می خواهم بگویم وجه دارد و گرنه اصلا کسی به موضوعیت قائل نیست طبق فرمایش خودتان، همه علامیت هستند، این که «مع أنّه»اصلا جایی ندارد، چون موضوعیت، چه کسی قائل به موضوعیت این است؟ علامیت را که همه قبول دارند پس اشکال کلاً منتفی است.

شاگرد ۲:علامیت نفس هم مشکلی ندارد با این روایت، با این فرمایش ایشان علامیت نفس هم حتی مشکلی ندارد.

شاگرد ۳: این موضوعیت هم که مطرح می‌‌شود منظور همان علامیت نفس است، یعنی همزمان با موضوع.

شاگرد۴: اینجا حاج آقا باید اشکال را عوض کنند. بگویند طبق روایاتی مثل ابن شاذان و اینها غروب روشن بود، شما چرا یک طور دیگری فهمیدید؟ نه این که جمع کردند، انگار می‌‌دانستند غروب چیست، این روایت را هم داشتند، می‌‌خواستند این دوتا را باهم جمع کنند.

استاد:حاج آقا می‌‌فرمایند:نمی شود، «لایُمکن»می‌‌گویند:مفهوم غروب روشن است، عرف در آن شک ندارد، بگوییم:در آن چیزی که غروب به آن محقق می‌‌شود اختلاف است و مبهم است. می‌‌فرمایند نه، وقتی مفهوم آن روشن است، «ما به الغروب»هم روشن است.

شاگرد:اگر برای کسی این مفهوم روشن نبود.

شاگرد ۲: یعنی به او باید اشکال کنیم که مفهوم غروب روشن است، تو چرا می‌‌گویی نیست؟ این اشکال فرع ایناست که مسلّم بگیریم مفهوم غروب پیش همه آنها روشن بوده است، حالا اشکال کنیم که چرا شما این‌‌طور کردید؟

استاد:این را قبلا حاج آقا گفتند.«و أنت خبیرٌ بأنّه لا اجمال فی شیء من الزوال و الغروب.»آنجا چه بود؟ فرمودند: «یدلّ علی تبیّن الغروب مفهوماً،»این فرمایش حضرت که فرمودند: «إذا نظرتَ إلیه فلم تره.»

شاگرد:همه این اشکال می شود بر کسی که بگوید غروب روشن نیست.

شاگرد: غروب عرفی را که همه می‌‌گویند روشن است. درست است؟

استاد:بله، ظاهراً اول مجمل و مبیّن را من نمی‌‌دانم چه کسی گفتند، شهید هم اطلاق و تقیید گفتند، اطلاق و تقیید را هم باز نمی‌‌شود بگوییم:مطلق، مجمل است، یعنی این را خود شهید هم قبول داشتند که استتار را که مطلق گرفتند مبیّن است، فقط گفتند یک قیدی به آن می‌‌زنیم، این‌‌طور می‌‌شود.

خب حالا اینجا الان عبارت می‌‌فرمایند: ممکن نیست یعنی یک منبّهی است بر این. من این‌‌طور عبارت را معنا می‌‌کنم، حاج آقا می‌فرمایند:از اجماعیت این که غروب،موضوع است ما استفاده می‌‌کنیم که آن خلاف هم جا نداشته است. اجماع دارید که غروب، موضوع است، خب غروب هم که روشن است، این اجماع برمی‌‌گردد، نه، در «ما به الغروب»اختلاف داریم، این اختلاف جاندارد بعد از آن. «لایُمکن الجمع»بین چه چیزی؟ «إجماعیة التحدید بالغروب و خلافیة ما به الغروب بعد تبیّن الغروب مفهوماً کالزوال»که «فیُقال»یعنی این‌‌طور اختلافی بکنند، این‌‌طور اختلاف جا ندارد.

«فیُقال»یعنی نمی شود.«یُقال »او این است که «لایقال،»نمی شود گفت «فیُقال»پس بگویند که «إنّه»یعنی موضوع،«زوال الشمس»است، «لکن بقید ازدیاد الظل بعد النقص قاصداً زماناً یظهر فیه الازدیاد علی نحو الموضوعیة،»یعنی می‌‌گوییم:موضوع زوال است اما نه زوالی که شما می‌‌دانید، زوالی که باید ازدیاد الظل شود«علی نحو الموضوعیة،»یعنی اصلا قبل از آن زوال نیست، تا ازدیاد ظل نشود زوال نشده است، می‌‌گوید:این ممکن نیست. «لاالمعرِّف.»

شاگرد:این به این معناست که پس همان زوال هم اجماعی نیست.

استاد:بله دیگر یعنی از اجماع دست برداشتیم. لذا حاج آقا قبل از آن فرمودند:«کما لم یُحتمل»ذیل صفحه‌‌ی چهل و دو. کما این که احتمال داده نشده است این در زوال،«مع أنّ العلامات المبیّنة قد سبقت تأخّرها عن أول وقت الزوال»یعنی اجماع است که زوال است و بقیه علامت است.

البته خودشان در آن که احتمال داده شده است یا نشده است؟ یک اشاره ای داشتند در صفحه‌‌ی سی و نه فرمودند: «ثم إنّه حُکی عن المقاصد العلیة کذا و یُمکن المناقشة»بعد دنبال آن پشت صفحه فرمودند: «و علی أیٍّ فما فی الرویات هو الاقتصار علی الزیادة و لو کان ذلک متأخراً بساعة لما إقتصر الامام علی ذلک إلا أن یُحمَل علی مطلوبیة احتیاط المصلّی کمطلوبیة الاستبانة فی الفجر»خب آنجا هیچ احتمال موضوعیت نبود؟ صاحب جواهر احتمال آن را داده بودند.

وقال الكاشاني في الوافي:ربما لا يستقيم هذا الطريق في بعض الأحيان، بل يحتاج إلى تعديل حتى يستقيم، إلا أن الأمر فيه سهل، والطريق الأسهل في استخراج هذا الخط الذي لا يحتاج إلى كثير آلة ان يخط على رأس ظل الشاقول أي المقياس المزبور خطا عند طلوعها، وعند غروبها آخر، فان اتصلا خطا واحدا نصف ذلك الخط بخط آخر على القوائم، وإن تقاطعا نصف الزاوية التي حصلت من تقاطعهما بخط فالخط المنصف في الصورتين هو خط نصف النهار، قلت:ويمكن استخراجه بغير ذلك، انما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد حتى انه أخذ فيه استبانته كما سمعته في الخبر السابق، وأناطه بتلك الزيادة التي لا تخفى على أحد على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية بالأمور الجلية كي لا يوقع عباده في شبهة كما سمعته في خبر الفجر، بل أمر بالتربص وصلاة ركعتين ونحوهما انتظارا لتحققه، فلعل الأحوط مراعاة تلك العلامة المنصوصة في معرفة الزوال وإن تأخر تحققها عن ميل الشمس عن خط نصف النهار بزمان، خصوصا والاستصحاب وشغل الذمة وغيرهما موافقة لها والله أعلم[2].

 

صاحب جواهر فرمودند و یک احتمالی دادند که آقای حکیم و خیلی‌‌ها جواب ایشان را داده بودند، هم حاج آقا رضا و هم آقای حکیم فرمودند: لکن الکلام در این که این شرعی باشد یا نباشد. صفحه‌‌ی صد و سه درجلدهفت.«قلتُ و یُمکن استخراج خط زوال بغیر ذلک إنّما الکلام فی اعتبار مثل هذا المیل فی دخول الوقت،»با این که اجماع، زوال است،«بعد أنّ علّقه الشارع علی الزوال الذی یُراد منه ظهورٌه لغالب الافراد،»اینجا بحث این بود. ایشان گفتند:اصلا زوالی که شرعاً اجماع بر آن داریم زوالاست که برای عرف ظاهر شود، مثل «صم للرؤیة أفطر للرؤیة»موضوعیت داشته باشد. احتمال آن را دادند ولو همه جواب ایشان را داده بودند ولی کأنّه اینقدر نزد متأخرین و بعضی از بحث‌‌ها واضح بوده است که این احتمال جا ندارد، حاج آقا این‌‌طور تعبیری دارند که می‌‌فرمایند: «کالزوال فیُقال إنّه زوال الشمس لکن بقید،»یعنی اینجا چنین چیزی را نمی‌‌گوییم که«علی نحو الموضوعیة،»اما صاحب جواهر هم احتیاط بود یا موضوعیت بود؟ فرمودند:«بعد أن علّقه الشارع… و إناطةٌ بتلک الزیادة التی لاتخفی علی أحدٍ… لایوقع عباده فی شبهة …بل أمَرَ بالتربّص …فلعل الأحوط مراعات تلک العلامة المنصوصة،»این هم باز تعبیر علامت می‌‌کند، «فی معرفة الزوال و إن تأخّر تحققها عن میل الشمس.»

موضوعیت علامت «ازدیاد الظل »در زوال بهنظر صاحب جواهر

صاحب جواهر فرمودند:موضوع،زوال است ولی شارع یک علامت برای آن قرار داده است، علامت عند الکل که«ازدیاد الظل»است، پس خود علامت در علامیت،موضوعیت دارد. این هم نکته‌‌ای است. یعنی شارع فرموده است موضوع، زوال است اما فرموده است:خود منِ شارع علامت آن را این قرار می‌‌دهم، از این علامت نبایستی تخطی کنید، این هم یک چیزی است که از عبارت جواهر درمی‌‌آید وکأنّه چیز جدیدی است.

 

برو به 0:44:43

شاگرد:ذیل تعبیر ایشان فهم نشد؟

استاد : حالا می‌‌خواهید رد کنید حرفی نیست، این هم جواب است. ولی خب به هر حال خودش یک ایده ای است، غیر از این است که بگوییم ایشان زوال را از اجماع انداختند، می‌‌گویند:زوال موضوعاً «ازدیاد الظل»است، خیلی فرق می کند، ایشان می‌‌گویند:زوال،زوال است.

شاگرد:این شاید بخاطر مسلک مرحوم صاحب جواهر باشد که از مشهور نمی‌‌تواند بگذرد. می‌‌خواهد یک طوری این را درست کند.

استاد : بالاتر از مشهور است،زوال اجماعی است. شما فرمایشی داشتید؟

شاگرد:اینجا عبارت حاج آقا چنین چیزی نیست که «علی نحو الموضوعیة»که اینجا فرمودند.

استاد:قاصداً زماناً یظهر فیه الازدیاد علی نحو الموضوعیة، یعنی واقعا زوال خود آن باشد، یعنی حاج آقا می‌‌گویند:ازدیاد الظل…

شاگرد:نه،«بل معرفیة»که می فرمایند.

استاد:بله دیگر، یعنی به هیچ وجه علامت نیست، علامت تیقن و اینها. علامت هم اگر باشد علامت موضوعی است.

شاگرد:معرفیت و علامت.

استاد:بله، به این معنا که ما قطع داریم که زوال به ‌معنای آمدن مرکز شمس روی نصف النهارشده است، قطع داریم، اما از این‌‌طرف هم قطع داریم هنوز ظل و سایه شروع در ازدیاد نکرده است. موضوعیتی که حاج آقا می فرمایند یعنی قطع داریم که پس هنوز زوال شرعی نشده است. قطع است دیگر. قطع داریم خورشید از دائره نصف النهار رد شده است ولی قطع داریم که هنوز سایه‌‌ی شاخص شروع به ازدیاد نکرده است، در این فاصله قطع داریم که زوال شرعی نشده است علی الموضوعیه خب ایشان می‌‌فرمایند: «لایُمکن.»«لایُمکن »به چه معنا؟ یعنی اجماع داریم که زوال است، بعد دوباره بگوییم:هنوز زوال نشده است. این تناقض می‌‌شود.

ولی آن که صاحب جواهر گفته بودند گویانگفته‌‌اند که زوال نشده است، بلکه گفته‌‌اند:موضوع زوال است، درست، اما شارع خودش یک علامتی قرار داده است بر نحو موضوعیت، یعنی فرموده است من می‌‌خواهم،من یک مصالحی را ملاحظه کرده‌‌ام، شما در تشخیص زوال کاری به تشخیص خودت نداشته باش، فقط این علامتی که من می‌‌گویم را در نظر بگیری و آن هم «ازدیادالظل»است.

شاگرد:پس در واقع موضوع زوال نیست.

استاد:بله به نظر صاحب جواهر، موضوع، زوال است اما شارع غیر از این که زوال را موضوع قرار داده است، در کشف و تشخیص این موضوع، اعمال موضوعیت کرده است و گفته است:فقط از این راه باید رفت.نظیر این بود که اگر قطع طریقی باشد شارع نمی‌‌تواند در مبادی آن تصرف کند. می‌‌گوید:قطع، هر طور قطعی باشد ولو از پریدن کلاغ، اما اگر قطع،وصفی باشد، شارع می‌‌تواند در مبادی آن انتخاب و اختیار کند. حالا این نظیر آن است. اینجا هم می‌‌گوید:موضوع،زوال است اما در مکشوفیت آن، در این که طریق به سوی آن پیدا کنیم، هر طریقی را اجازه نداده است، فرموده است:فقط این طریق.

شاگرد:جواب صاحب جواهر جواب حاج آقا می‌‌شود.

استاد:جواب نمی‌‌شود، ایشان مطلب واقعی را جلو می‌‌برند، می‌‌گویند:نمی‌‌شود جمع کنیم بین این دوتا.

شاگرد:پسجواب می‌‌شود.

استاد:طبق این،حرف صاحب جواهر این است. اما این که همان اشکال شما واقع آن به این حرف وارد می‌‌شود یا نه؟ قابل بحث است. شما می‌‌گویید:واقعا زوال،موضوع است، بعد شارع موضوعیت بدهد به یک علامت، آیا این متصور است یا نیست؟

شاگرد:خب همین اشکال اول که ما گفتیم:یعنی دیگر درواقع زوال،موضوع نیست.

استاد:موضوع نیست.

شاگرد:ولی شما می‌‌فرمائید:می‌‌شود.

از عبارت صاحب‌‌جواهر چه برآمد؟ من اول هم گفتم:با عنایت به فرمایش حاج آقا که دوباره عبارت را خواندم، در آخر کار فرمودند: «فلعل الأحوط مراعات تلک العلامة المنصوصة فی معرفة الزوال»أحوط،مراعات فقط همین علامت است «فی معرفة الزوال،»زوال،موضوع است، می‌‌خواهم آن را بشناسم اما در شناسائی فقط این علامت را مراعات کنیم نه غیر آن را و لذا اگر از خط زوال سر سایه کج شد، زوال شده است، علم هم داریم اما شارع فرموده است:این صرف میل سایه نه، صبر کن تا سایه بلند شود، «ازدیاد.»

شاگرد:تعبیر مرحوم صاحب وسائل هم که داشتند:طلوع و غروب المعلوم…

این تعبیر را فقط صاحب وسائل نداشتند، خیلی‌‌های دیگر مفصل این تعبیر را داشتند.

شاگرد:پس یعنی معهود می‌‌شود به این صورت که خود زوال،موضوع است ولی منِ شارع می‌‌گویم:شما کاری به آن موضوع واقعی نداشته باش، من یک علامتی برای تو مشخص می‌‌کنم، حتما تو به آن علامت نگاه کن. حالا فقط این سؤال پیش می‌‌آید که چرا موضوع را برای ما مشخص کردند؟ لغویت پیش نمی‌‌آید.

استاد:بله، ببینید خود این معنا دارد؟ ایشان گفتند:علامتی که علامت است اما در علامیت موضوعیت دارد، خود این یک نحو مشتمل بر تناقض نیست؟

شاگرد:نه تناقض نیست.

استاد:علامت است یعنی نشانه‌‌گر است برای چیز دیگری و چیز دیگری را نشان می‌‌دهد، بعد می‌‌گوییم:نه، فقط می‌‌خواهیم این را نشان بدهد. اگر او همه کاره است هرچه که نشان بدهد باید توجه کرد. یعنی چه یک موضوعی یک علامتی است که در طریقیت در علامیت موضوعیت دارد، پس علامت نیست، لذا اتفاقاً در قطع غیرطریقی؛ قطع موضوعی آن را دو جور می‌‌کردند اما آنجا خیلی اشکالات بود، می‌‌گفتند:قطع موضوعی وصفی و قطع موضوعی طریقی. در قطع موضوعی طریقی حرف بود. یک توجیهاتی بود که یادم است چقدر سؤالات در ذهن پیش می‌‌آمد وقتی مباحثه می‌‌کردیم. تصویر این مشکل بود. خود مرحوم شیخ هم با شُرّاح کتاب ایشان فرق دارند. یک بیان آن مثلا این بود که قطع موضوعی طریقی این است که می‌‌دانیم طریق است اما در لسان شارع آمده است، خب این چیزی نبود که قطع را دوتا کند، به صرف این که مولا فرموده است: إذا قطعتَ، این شد موضوعی؟

منظور این که آنجا هم ببینید خود همین وصف و …محل کلام می‌‌شد لذا ممکن است از این ناحیه اشکال شود که علامت بودن با موضوعیت قابل جمع نیست. یا بگویید علامت نیست که این خودش یک نحو دخالت دارد، جزء الموضوع است مثل قطع وصفی که می‌‌گوییم که خود قطع،جزء ‌‌الموضوع است بعنوان أنّه وصفٌ، یا این را بگویید یا اگر گفتید نه، علامت است و تمام الموضوع همان مکشوف است، علامیت با موضوعیت تناقض دارد.

شاگرد:نمی‌‌شود این‌‌طور بگوییم که موضوع در واقع همان است ولی این علامت تعبدی است، یعنی تعبدی من این را برای شما علامت قرار دادم به این طریق که شما کاری به آن واقع نداشته باشید، آن واقع واقعاً موضوع است، ولی چون من می‌‌دانم مثلا اینجا اشتباه پیش می‌‌آید و فلان می‌‌شود، من تعبداً به شما گفتم شما باید طبق این عمل کنید، آن هم صرف علامت بیشتر نیست، علامتی که از آن نمی توانید تعدی کنید.

استاد:این خوب است اما در مورد قطع آن چه می‌‌گویید؟ این حرف خوبی است. یعنی بیان این را قبلاً داشتیم. ما می‌‌گوییم:مولا علامت‌‌های مختلفی را می‌‌داند، موضوع که یک موضوع واقعی است، می‌‌خواهد مکشوف شود، علاماتی برای این است، مولا به علم خودش می‌‌داند که این علامت‌‌ها جور و واجور هستند، بعضی از اینها هشتاد درصد خطا دارند لذا خودش در مرحله‌‌ی علامات حرف می‌‌زند، می‌‌گوید:این علامت‌‌ها را بگیرید و آنها را نگیرید، چرا؟ چون من به علم خودم می‌‌دانم اینها غالباً خطا درمی‌‌آید. خب اینها خوب، اما در مورد قطع آن چکار می‌‌کنید؟ یعنی ما مواردی داشتیم که حالا یا شخص، شخص هم نمی‌‌گوییم که باز اشکالات پیدا شود…

شاگرد:قطع به زوال پیدا کرد؟

استاد:قطع کل عقلاء، یعنی یک وسائل  دقیقه‌‌ای پیدا شد کما این که الان این صورت می‌‌گیرد، قطع تمام عقلاء است به این که به این موضوع رسیدیم، قاطع هستیم، در سایر علامات،قبول، می‌‌گوییم:این علامیت،موضوعیت دارد برای دفع دیگر علامات، موضوعیت دارد بالمقابلة یعنی دنبال دیگر علامات نرو، اما اگر قاطع شدی، قاطعی که این‌‌طور است که می‌‌توانیم حتی به اصطلاح منطقی به آن بگوییم یقین.

شاگرد:یعنی مطابق با واقع باشد؟

استاد:بله.

 

نقد موضوعیت داشتن علامت

شاگرد: آیا این پیش می آید ؟

استاد:بله خود زوال الان این‌‌طور است، خود زوال این دقتی که در دائره‌‌ی هندیه است، دائره‌‌ی هندیه را از زمان شیخ مفید مطرح کردند، در مقنعه است. اگر دائره‌‌ی هندیه را خیلی دقیق رسم کنید آن ثانیه‌‌ی زوال را می‌‌توانید تعیین کنید. ثانیه‌‌ی آن را می‌‌توانید بگویید، خب حالا اگر قطع پیدا کردیم و باز بگوییم:علامت،موضوعیت دارد، اینجا می شود تناقض. جالب این است که صاحب‌‌جواهر دنبال همین دائره‌‌ی هندیه‌‌ی دقیقه این را فرمودند. بالدقة حرف‌‌ها را زدند و فرمودند که:چقدر دقیق است و می‌‌فرماید: «قلتُ»به این که «إنّما الکلام فی اعتبار مثل هذا المیل»که اینقدرهم دقیق است. لذا بعداً حاج آقا رضا، آقای حکیم، همه حرف صاحب جواهر را نقل کردند و رد کردند، فرمودند:این جا ندارد.

شاگرد:این تبیّن غروب اختلاف می‌‌شود ولی واقعا کسانی که اجماع کردند، در غروب هم برای همه آنها تبیّن داشته است مثل حاج آقا که می‌‌گویند غروب یک چیز عرفی است و همه می‌‌فهمند یا در غروب اختلاف داشتند؟ چون یک روایتی را هم یک بار خودتان فرمودید یک شخصی آمد عرض کرد:آقا چه زمانی نماز است؟ فرمودند: إذا غابت الشمس، این‌‌طور چیزی… کرسیُّها.

استاد:همین روایت بود، إذا نظرتَ إلیه فلم تره.

شاگرد:بعد سؤال کرد که کرسی یعنی چه؟

استاد:بله، فرمودند: قرصها و ما غیبوبة قرصها.

شاگرد:پس یعنی برای او مفهوم نبود، یعنی شک داشته است.

استاد:نه، او…

شاگرد:به خاطر این که خطابیه بوده است.

استاد:بله، می‌‌گویند:گاهی در بدیهیات هم شک می‌‌شود به خاطر وجود شبهه، حالا اگر شبهه نبود شک نداشتیم، حالا باز هم انشاء الله زنده بودیم بقیه عبارت ایشان فردا.

 

برو به 0:55:10

شاگرد:یک روایت است که ابوالخطاب اصلا فاسد کرده است آن عقیده را.

استاد:بله،«أفسد عامة أهل الکوفه.»الان هم در سنی ها وقتی می‌‌گویند نظر شیعه، می‌‌گویند اینها اشتباک نجومی هستند، سنی‌‌ها شیعه را این‌‌طور می‌‌شناسند نه به ذهاب حمره.

شاگرد:اقتضای این که اینها حکیم بودند و این حرف ها، همین است که مقصود اینها همین بوده است یعنی ما یک عنوانیرا با یکدیگر مشترک بگیریم ولی مقصود ما یک چیز نیست.

استاد:حاج آقا اینجا یک منبِّه می آورند، اگر اینجا اجماع است بر غروب، پس شما در فهم آن مطلب تعبدی در اشتباه هستید.

شاگرد:خب این ادامه‌‌ی بحث است، می‌‌خواهم بگویم:این خودش اشکال فی حد نفسه نیست، یعنی آقایان اجماع دارند. یعنی ظاهر عبارت این است که شما تناقض می‌‌گویید، ظاهر آن این است، شما می‌‌گویید اجماع، ممکن است این تناقض باشد. این همه آدم، فقهایی که خودشان می‌‌فهمیدند این تناقض است و می‌‌توانستند این را نگویند، منظور آنها هم معلوم است.می‌گویم من اولین بار که عبارت ایشان را دیدم برای من تعجب بود.

استاد:صاحب ریاض ذهاب حمره‌‌ای هستند مفصل، بین بحث که می‌‌رسند، در بزنگاه یکدفعه می‌‌گویند نه، ما هم که گفتیم یعنی علامت تیقن است.

شاگرد:حاج آقا اول که بحث می‌‌کنند، می‌‌گویند:غروب، اجماعی است و «یُعرف،»من اولین بار که این را می‌‌خواندم گفتم:خب اگر اجماعی است این چه حرفی است. هر کس عبارت اینها را بخواند به نظرم مشخص است.

استاد: چه چیزی علت این شده است که این را بگویند؟ فطرت بحث یا تعبد؟

شاگرد: اینها رفتند به خاطر تعبدها.

استاد: حاج آقا می‌‌گویند چون این فطرتی که شما اول می‌‌بینید منبّه این است که آن امر تعبدی را بد فهمیدید، بد معنا کردید.

شاگرد:یعنی می‌‌خواهم بگویمخودشان می‌‌دانستند. می‌‌خواستم بگویمغروبی که ما اجماع کردیم، این غروب فقط لفظی با یکدیگر اشتراک دارند. این را بپذیریم که غروبی که اینها می‌‌گویند…

استاد:یعنی به خاطر برداشت غلط از این امر تعبدی، از آن چیزهای واضح فاصله می‌‌گیرد.

شاگرد:بسیار خب، اینها را من قبول کردم که واضح است ولی می‌‌گویم اینها اولا خودشان می‌‌توانند جواب‌‌هایی بدهند. ..

استاد:این که بله، الان هم طرفدارهایی که دارند همه اینها را جواب می‌‌دهند.

شاگرد:همین را عرض می‌‌کنم، یعنی می‌‌خواهم بگویم این اشکال فی حد نفسه مستقلاً نیست به نظر من، یعنی طبق همین فرمایش شما، این «مع أنّ»در حد یک تأییدی است بشود آن را رد کرد…

استاد:خودشان هم«مع»فرمودند و یک نحو منبّه است، برای این که کسی بگوید ببین شما بد تعبد را درک کردی که از آن واضحات فاصله می‌‌گیری. این منبّه خیلی مهم است، یعنی اگر آن پیچ فهم انسان گشت، دیگر بقیه آن هم خودش درست می‌‌شود.

 

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

کلید واژگان:استتار قرص/ ذهاب حمره /موضوعیت علامت/مفهومغروب/زوال/ازدیاد الظل/تنقیح مناط/تعلیم‌امتثال/ مدیریت امتثال / حمل مجمل بر مبین

 


 

[1]محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص 44

[2]محمدحسن نجفی، جواهرالفقه، ج 7، ص 103.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است