1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٨)- تفسیر آیه شریفه “الرجال قوامون علی النساء” 3

درس فقه(٢٨)- تفسیر آیه شریفه “الرجال قوامون علی النساء” 3

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14093
  • |
  • بازدید : 77

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

 

فقه النکاح، ادامه‌ی بحث از تفسیر آیه «الرجال قوّامون علی النساء»

طبقه بندی معانی آیه شریفه

شاگرد: «قوّام» را شما با لحاظ شأن نزول، «متصدی» معنا فرمودید؟

استاد: بله.

شاگرد: آنچه که شما فرمودید لزوماً به این معنا نمی‌آید و می‌شود معناهای دیگر هم با این شأن نزول داشته باشیم مثل «سلطه»!

استاد: بله، در فرمایش ایشان هم  اشاره به همین بود. امروز هم اتفاقاً همین را می‌خواهم بگویم. آن جلسه اوّل که بحث تفسیر آیه شریفه شروع شد، گفتم آنچه که برای ما مهم است، شروع معانی طبقه‌بندی شده آیه شریفه است. گفتم اوّل نرویم سراغ یک معنای تجریدی عالی؛ ولی از ساده‌ترین معنا غافل باشیم! و لذا آنچه که من الآن توضیحش را دادم، به گمانم کفِ کفِ معنای آیه است که با آن توضیحی که دادم، دقیقاً می‌شود با شأن نزول، تطبیقِ مورد به مورد و کلمه به کلمه داد. و لذا این‌طور نیست که شما بفرمایید که همین شأن نزول را بگیر! «بعضهم» و «قوّامون» را هم طور دیگری معنا کن! من منکر نیستم. فقط آن‌چه به ذهن من آمده بود و اشاره هم کردم، این است.

کتاب معارفی از کتاب و سنتِ استاد حاج آقا کاظم سادات اخوی را شاگردشان به من داد و گفت حاج آقا فرمودند که یک نگاهی بکن، من هم دیدم بحث «القوّامون علی النساء» را مطرح کردند و چه دقت‌هایی در بررسی کتاب المیزان و الکاشف و اینها. در بحث‌ها و دقت‌های ایشان، این احتمال به ذهنم آمد که اصلاً «بعضهم علی بعض» را چرا ما بزنیم به تفضیل بعض مردها بر زن‌ها. «هُم»، همان خود مردان هستند. «بما فضل الله بعض الرجال علی بعض الرجال». با شأن نزول، با آن توضیحی که عرض کردم که پدر زن آمده بود و داشت دخالت می‌کرد،‌ مناسبت دارد. با این خصوصیات دیدم. لذا این‌که شما می‌فرمایید را من منکر نیستم، ولی شما «هُم» را چطور می‌خواهید معنا کنید؟ اگر می‌گویید «فضل الله بعضهم»، «هُم» یعنی زن و مرد با هم! خب من که حرفی ندارم، معنا می‌کنیم و جلو می‌رویم و الآن هم می‌خواهم عرض کنم. ولی آیا از نظر طبقه‌بندیِ عبارت قرآن کریم بر پایین‌ترین معنا با بالاترین معنا… شما «هُم» را به معنی مردها بگیرید با همان حفاظ بر مردها، نه مردها و زن‌ها، این کفِ معناست؟ یا یک تجریدی بکنید و بگویید «هُم» یعنی زن‌ها و مردها. «هُم» که ضمیر مذکر است! شما می‌گویید اینجا «هُم» یعنی مردها و زن‌ها. کدامش کف‌تر است؟ آن‌که محتاج به این توجیه نباشد. «هُم» ضمیر جمع است برای مردها. «فضل الله بعضهم علی بعض» یعنی «فضّل الله بعض الرجال»، نه «بعض الرجال و النساء علی بعض». این کف است، این مقصودم بود.

پس ما الآن یک وجهی پیدا کردیم، بدون نیاز به توضیح و توجیهِ این‌که «هُم» با این‌که ضمیر جمع مذکر است، به زن و مردها برمی‌گردد. این هم که در ذهنم بود همین بود. آن کتاب را هم به نظرم داشتم، ظاهراً شاگردشان دوباره آمدند و از من گرفتند، نشد بیاورم که شما دقت‌های ایشان را ببینید. خیلی دقیق النظر هستند. خیلی ذهن کلاسیک و خوب و دقیق و الآن هم در یزد تفسیر دارند. یکی از درس‌های تفسیر خیلی خوب، تفسیر حاج آقا کاظم در حوزه یزد است.

منظور، من از دقت‌های ایشان ذهنم سراغ این رفت که اوّل کف را درست کنیم. ولی بعد از این‌که فرض گرفتیم و از این کف فارغ شدیم و بر معنای آیه تطبیق دادیم، شروع می‌کنیم به تجرید، که امروز می‌خواهم بگویم.

 

برو به 0:04:50

تفاوت تفسیر استاد از آیه شریفه با تفسیر علامه طباطبایی

شاگرد: «قوّامیت»، آن‌طور که شما فرمودید، ثمره‌اش با آقایانی که طور دیگری معنا می‌کنند کجا ظاهر می‌شود؟

استاد: این‌طوری که من روی این کف معنا عرض کردم، خیلی از ثمراتی که در المیزان نتیجه گرفتند، دیگر برایش بار نمی‌شود. یعنی آن طوری که ما طبق شأن نزول معنا کردیم، آیه‌ی «قوّامون»، مدیریتِ طرفین ازدواج است. جامعه را، قانونی، نظمی، دستگاهی به آن بدهیم که طرفین ازدواج، در یک ازدواجی که صورت می‌گیرد، رابطه‌ی طرفین ازدواج را سامان بدهیم. روی عرض من همین است. آیه «الرجال قوّامون علی النساء» دارد بخش مهم جامعه که ازدواج دارد صورت می‌گیرد، طرفینِ این را دارد سامان می‌دهد. اما دیگر حالا زن‌ها قاضی بشوند یا نه، علامه طباطبایی می‌فرماید که آیه می‌گوید قاضی نشوند. آیه می‌گوید که سیاست‌مدار نشوند، امام نشوند و امثال اینها. آن چیزی که من عرض کردم کاری با آنها ندارد، ساکت از آنهاست. ایشان می‌فرماید چرا ما آیه را ساکت بگیریم؟ -البته من فرمایش ایشان را قبول دارم، الآن می‌گویم- ایشان می‌گویند چرا ساکت بگیریم؟ اوّلِ آیه به قشنگی دارد یک کبرای کلی می‌گوید: «الرجال قوّامون علی النساء». بعدش «فالصالحات قانتات»، آن برای بعدش است. وقتی قبلش «بما فضّل الله»، تفضیلِ مردان بر زنان به بدنه‌ی جامعه مربوط می‌شود و آثار دارد. ما این آیه را در تمام موارد شئونات اجتماعی که لازمه‌اش تفضیل مردها بر زن‌هاست می‌بریم. دنباله آیه برای خانواده است، خب باشد، چه مانعی دارد عطف خاص بر عام؟ بیان خاص بعد العام. و این هم من اصلاً مشکل ندارم. آن وجهی که عرض کردم کف معنا بود، به نحوی که ما فعلاً آن معنای شأن نزول را به عنوان این‌که …،

لزوم رعایت طبقه‌بندی در بیان معارف قرآن کریم و روایات

می‌دانید آن کف، به چه دردی می‌خورد؟ شما اگر این آیه را یک بار با آن دقت‌های مثل حاج آقا کاظم رویش بحث کنید، آن وقت بعداً می‌بینید که چه فایده‌ای دارد. شما هر کجا در فهم معنای آیه گیر می‌کنید، درست مثل بچه‌ای که وقتی می‌رود به یک جایی در فضایی بازی می‌کند و احساس خطر می‌کند، برمی‌گردد و می‌دود در دامن مادرش. آیت الله بهجت خیلی قشنگ می‌فرمودند. می‌گفتند یک کم فاصله می‌گیرد، احساس خطر می‌کند، به شدت برمی‌گردد. بعد می‌گفتند همین که روی دامن مادرش می‌نشیند دیگر شاه است، گردنش را بالا می‌گیرد و می‌گوید من در دامن مادر نشستم، تمام. مقصود داشتند. آیت الله بهجت از این کار طفل استفاده‌های بالا بالای معرفتی می‌کردند. می‌گفتند ما هم اگر رفتیم پیش خدا، خدایی شدیم، دیگر پشتمان به کوه است، شاه هستیم. این را زیاد می‌گفتند. بعد به آن مثال می‌زدند. می‌گفتند این فطرت بچه را ببینید! تا از مادر دور می‌شود، احساس خوف می‌کند. به سرعت برمی‌گردد. در دامن مادر که نشست گردنش را بالا می‌گیرد، من شاه هستم، در دامن مادر نشستم.

حتی این قضیه را زیاد تکرار می‌کردند. اگر ضبط شده فقط باید خودتان ببینید چطور می‌گفتند. می‌گفتند یک اتاقی داشتند، درش را که باز می‌کردید، درون خانه‌شان پیدا بود، آن کوچه بن بست قدیم. می‌گفتند من دم در اتاق نشسته بودم، درب منزل هم باز بود، حالا شاید وقت روضه‌ یا درس بود. دیدم که یک گدا داخل کوچه آمد. رفت منزل همسایه ما در زد، بچه همسایه پشت در آمد و در را باز کرد. دید یک آقایی است. گفت کی هستی؟ چه کار داری؟ گفت برو یک خرده نان برای من بیاور. شما یادتان می‌آید؟ گداهای قدیم، مهم‌ترین گدایی‌شان به نان بود. من که کامل یادم است. اینکه به او پول بدهند نبود؛ نان بود. گفت برو یک خرده نان برای من بیاور! حاج آقا می‌گفتند که – بعد اعجاب می‌کردند، چه اعجابی که این فطرت بچه را تحلیل می‌کردند- تا گفت برو برای من نان بیاور، گفت آخر مگر تو مادر نداری؟! من مادر دارم، وقتی هم نان می‌خواهم پیش مادرم می‌روم. گفت برو پیش مامانت! من برم برایت نان بیاورم؟ تو مگر مادر نداری؟ نمی‌دانید حاج آقا چه کار می‌کردند! بعد می‌گفتند اصلاً این پیرمردِ گدا نمی‌فهمید این بچه چه می‌گوید، فطرت این بچه دارد چه به او می‌گوید. بعد می‌گفتند این که نفهمید چه می‌گوید، با تندی با بچه برخورد کرد، گفت مادر می‌خواهم چه کنم؟ برو یک خرده نان برای من بیاور. گفتند نفهمید، با بچه تندی کرد.

 

برو به 0:10:20

وقتی کف معنا را داریم، یعنی ما از آیه شریفه، یک معنای عرفیِ ساده‌ ساده موافق شأن نزول داریم. اگر گیر افتادیم نمی‌گوییم ای وای! معنای آیه چیست؟ دست‌ها را بالای سرمان بگذاریم، ای وای! گیج شدیم، نمی‌دانیم مرجع ضمیر به چه برمی‌گردد. ما آن معنا را داریم. وقتی این را داریم، طبقات بعدی معنا را با آرامش جلو می‌رویم. یعنی وقتی تجرید می‌کنیم، خیلی قشنگ می‌فهمیم داریم چه کار می‌کنیم. بطناً بعد بطن، طبقاً عن طبق. لذا ما نبایست از آن معانی ظاهری غضّ نظر کنیم.

رفتم یک جایی، یک آقایی منبر بودند. خدا رحمتشان کند، یک منبر عرفانی کار و کذا تحویل دادند، از این‌که «علیٌ ممسوسٌ فی ذات الله». من خودم یادم است، اوّل بار هم بود این را می‌شنیدم، سنم هم کم بود، طلبه بودم. ایشان هم در آن اوجِ این معنا، معنا کردند. یعنی دیگر بالاترین معنا در منبر ایشان برای «علیٌ ممسوسٌ فی ذات الله» بود. عرفان و فناء و … گذشت، من بعداً که روایت را دیدم- در بحار هست- این روایت یک مقدمه دارد. اگر ایشان در آن منبر که من از ایشان شنیدم، آن مقدمه را می‌گفتند، می‌دیدیم خب بابا! درست است، فرمایشات شما هم همه‌اش صحیح و روی سر ما است. اگر ذره‌ای‌اش را هم بفهمیم افتخار می‌کنیم. اما ابتدایِ آن را بگویید! قبلش و بعدش همه را بگویید، بعد آنها را بگویید! نه این‌که آن قبل را نگویید، و معنای بطنی و بالا را اوّل بگویید.

مقدمه‌اش چیست؟ در طواف بود، کسی آن کاری که باید شرعاً عمل می‌کرد را عمل نکرد، امیر المؤمنین صلوات الله علیه هم یک تازیانه به او زدند، تأدیب شرعی‌اش کردند. این هم تازیانه خورده، با اشک چشم و گریه و غضب و ناراحتی آمد محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ گفت علی من را زده، به خاطر اینکه من مثلاً این‌طوری کردم. حضرت فرمودند «علی ممسوسٌ فی ذات الله». معنای لغوی‌اش در بحار و این‌ها هم هست[1]. یعنی قرار نیست وقتی امیر المؤمنین کار حلال و حرام و نظم و شرع و ضوابط اجرای شرع را می‌بیند کوتاه بیاید. در اینجا «ممسوس» یعنی چه؟ یعنی کسی که وقتی شرع پیش می‌آید ملاحظه‌ی چیزی نمی‌کند. خیلی روشن در بحار هم مرحوم مجلسی دارند.

یک معنای شبیه «ممسوس» را حضرت صدیقه سلام الله علیها در خطبه فدکیه فرمودند. فرمودند «و ما نقموا من ابی الحسن الا لتنمره فی ذات الله»[2]. «تنمّر» یعنی چه؟ حضرت فرمودند. «نَمِر» چیست؟ پلنگ است. یعنی علی وقتی دین و خدا و شرع است دیگر ملاحظه‌کاری ندارد. می‌فرماید شوهر من تنمّر دارد فی ذات الله، خب معلوم است از او انتقام می‌گیرند، معلوم است از دستش ناراحت هستند. آنهایی که فکر خلافت بعدی بودند و می‌خواستند دوست جمع کنند، از اوّل کاری می‌کردند که بعداً کسی از آن‌ها کینه نداشته باشد. اما ما این کارها را بکنیم بعداً از ما کینه دارند، چه کارها به سرمان می‌آورند.

یزید وقتی سر مطهر را می‌آورند می‌گوید «لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا»[3]. یعنی آن وقت همین‌طور یادش است. خود امیر المؤمنین به معاویه چه گفتند؟ «انا قاتل خالک و فلانک»[4] در بدر، همه اینها را من در جنگ کشتم. «احقاداً بدریةً و خبیریة و حنینیة و غیرهنّ». منظور «تنمّر» و «ممسوس» هم این است.

این معنای ظاهری‌اش را که فهمیدیم، دیگر مثلاً برای یک کسی که در فضایش نیست، نمی‌آیم آن مرتبه عالی عرفانی را بگوییم. ما همان معنای ساده را می‌گوییم، همه هم می‌فهمند، رد می‌شوند و می‌روند. نه به غلوّ منتهی می‌شود و نه هیچ. اگر یک جایی زمینه غلو نیست، آن معانی عرفانی را می‌گوییم، اما اگر جایی این روایت مطرح شد می‌بینیم اگر بگوییم غلو است…

 

برو به 0:15:10

باز روایتی که اهل سنت دارند، آیت الله بهجت هم زیاد می‌گفتند. پیامبر خدا چه فرمودند؟ معروف است، اهل سنت هم در مناقب‌هایشان هست. «یا علی لو لا ان یقول الناس فیک ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک کلمةً لم تمر بقوم الا اخذ من تراب اقدامک یتبرّکون به»[5]. آیت الله بهجت این را زیاد می‌گفتند، بعد همین‌طور لبخند می‌زدند و می‌گفتند آخر حضرت این همه برای امیر المؤمنین گفتند. دیگر چه مانده که می‌گویند نمی‌گویم؟! حاج آقا می‌گفتند آن دیگر چیست که می‌گفتند نمی‌گویم! می‌ترسم بگویم! آن چیست؟ دیگر خودشان نمی‌گفتند. فقط با لبخند می‌گفتند که این همه گفتند «علی منی مثل منزلتی من ربی»[6]، این را ابن حجر در الصواعق المحرقه آورده، حاج آقا هم می‌گفتند.

حالا منظور این‌که در چنین فضایی که فضای غلو است، آدم نمی‌گوید، کف معنا را می‌گوید. خیلی این ها فایده دارد. نبایست ما این‌ها را دست کم بگیریم که در استظهارات، طبقه‌بندی معانی که هست، همان‌طوری که خود شارع مقدس طبقه‌بندی فرموده، ما هم همان‌طور بکنیم. انتظار نداشته باشیم ذهن ما برود طبقه‌ی دهم و حال آن‌که هنوز طبقه دوم را نمی‌دانیم. ظاهر آیه را نمی‌توانیم صاف کنیم، می‌خواهیم برویم کذا! این پس اصل حرف. اگر هم من تلاشی کردم برای این بوده؛ حالا غلط یا درست، تلاش ما این است.

تفسیر اجزاء مختلف آیه شریفه

1.     معنای «قوّام»

حالا با این مقدمه برگردیم به آیه شریفه. الآن می‌خواهیم یک تحلیل دقیق کلامی بکنیم. آیه شریفه می‌فرماید: «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ». «قوّام» که مرحوم آقای طباطبایی فرمودند، الآن هم آقا اشاره کردند، تعبیر ایشان این بود، قوّام را که معنا کردند، فرمودند «القيم هو الذي يقوم بأمر غيره‏»[7]. این «متصدی» که من عرض کرده بودم، با این، جور در نمی‌آید؟ معنایی که من عرض کردم با این معنای لغوی که ایشان دارند می‌گویند منافات دارد؟ نه، «و القوّام و القيّام مبالغة منه‏». یعنی این‌ها کاملاً ساماندهی می‌کنند.

با این فرمایش ایشان، «و المراد بما فضّل الله‏»……؛ ایشان اوّل «الرجال» و اینها را معنا نکردند.

2.     معنای «ال» در «الرجال»و «النساء»

سؤال: «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ»، الآن از نظر کلامی ما سه بخش داریم. «علی» که متعلق به قوّامون است، مدخولش چیست؟ نساء است. پس ما رجال و نساء و قوّامون داریم. چیز دیگر هم اینجا داریم یا نداریم؟ بله، «ال»، الرجال. خدای متعال که یک کلامی را نازل فرموده، چون علم خدای متعال بی‌نهایت است، هر چه که در کلام او معرضیتِ حیثیات مختلف داشته باشد، خدای متعال می‌تواند از آن، قصدِ معانی صحیحه بفرماید. استعمال لفظ در اکثر از معنا جائز است، بُطُون کلام جائز است. پس خدای متعال «ال» را می‌تواند چند طور قصد کند به علم خودش. رجال را می‌تواند چند جور قصد کند. نساء را هم چند جور، قوّامون را هم همچنین. بقیه آیه را هم عرض می‌کنم.

حالا اگر «ال» در «الرجال»، استغراق بشود یعنی چه؟ یعنی کل واحدٍ واحدٍ من الرجال قوّامون علی النساء. النساء هم اگر استغراق باشد یعنی کل واحدٍ واحدٍ من النساء. دارم فروض عقلی‌اش را می‌گویم.

اگر «ال» جنس باشد، یعنی جنس الرجال، قوّامون علی جنس النساء، این برای «ال».

آن‌طوری که من عرض کردم، «ال» چه می‌شود؟

شاگرد: عهد است.

استاد: عهد است. احسنت! حالا شما در کلمات عادی معنا کردن طبقه‌بندی معانی، «ال» عهد بیشتر به کف معانی و استعمالات عرفی رایج است یا «ال» تقنینی و کلی و این‌ها؟

شاگرد: بستگی به موردش دارد.

استاد: بله، ولی غلبه را عرض می‌کنم. شما چرا وقتی حمل می‌رود روی مصداق، می‌گویید حمل شایع؟ فرقی ندارد! چرا او شایع؟ آن هم شایع. به موردش بستگی دارد! وقتی می‌گوییم شایع، یعنی بیشتر این است. شایع این است، ولو حمل اوّلی هم در کلاس منطق بیاید. بنابراین در ما نحن فیه، «ال» عهد می‌شود طبق آن چیزی که من عرض کردم. پس این یک نکته.

 

برو به 0:20:15

شاگرد: شایع در بیان قانون این است که اگر قانون فقهی بخواهند بیان کنند، شایع در آنجا این است که جنس باشد، عهد نیست.

استاد: اکرم العلماء جنس است؟!

شاگرد: استغراق است .

استاد: استغراق است. آن هم جا دارد، یعنی نحوه‌ی تقنینی که شما می‌فرمایید تفاوت می‌کند، باید نگاه کنیم. پس این فعلاً یکی.

پس فعلاً «ال» در این آیه شریفه، یک عنصر کلامی است که مجال می‌دهد برای نازل کننده‌ی قرآن کریم که از این «ال» برای اغراض مختلف در مقصود خودش استفاده می‌فرماید. «ال» عهد بگیرد، یک جور معنا می‌دهد. همین «ال» را در کلام خودش جنس بگیرد، یک جور دیگر معنا می‌دهد. استغراق، فعلاً استغراق برای ما ثبوتی‌اش قابل درک نیست. یعنی نمی‌شود بگوییم کل واحدٍ واحدٍ قوّام است. انکار نمی‌کنیم که خدای متعال، معصومین، ببینیم یک معنای بسیار زیبایی برای همین گفتند. اما واقعاً ما الآن هیچ چیزی در ذهنمان نیست.

بیان معانی متعدد برای یک آیه توسط آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی

مرحوم آقای حکیم در حقائق الاصول دارند[8]. نقل کردند، می‌گویند «بعض الاعاظم» که مرحوم آقای نایینی هستند. می‌گویند بعض الاعاظم گفتند ما رفتیم سامرا، درس تفسیر مرحوم آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی. به نظرم می‌گویند یک ماه مبارک، اهل فضل و علم، بزرگانی بودند فاضل، می‌رفتند درس آخوند ملا فتحعلی صاحب کرامات معروف، به نظرم آیه را هم می‌گویند کدام آیه. یک آیه که الآن من ذهنم نیست. آقای حکیم آیه را می‌گویند. می‌گویند این آیه را ایشان مطرح می‌کردند، یک معنا گفتند، رفتیم خانه دیدیم در هیچ تفسیری نیست. این را کأنّۀ آخوند ملا فتحعلی گفتند. گفتیم عجب معنای قشنگی! فردا آمدیم، آخوند یک معنای دیگری گفتند. وقتی تقریر کردند دیدیم بَه بَه! از آن معنای دیروز بهتر است. تا کل یک ماه، یک آیه را آخوند این‌طوری معنا کردند. خیلی است! علمیت آخوند…

حاج آقا زیاد می‌گفتند، آشیخ عبد الکریم حائری گفته بودند که ما پیش میرزای شیرازی بودیم، میرزای دوم، آمیرزا محمد تقی. دیدیم یک شیخی ژولیده آمد. میرزا مرجع بود، بلند شد، پرید، آقا … ما هم به عنوان شاگرد و طلبه اینجا نشسته بودیم، حالا یک کسی آمد! ما خیلی عادی بودیم ولی میرزا… بعد می‌گفتند که استاد ما میرزا، از دست ما ناراحت شد که چرا آخوند آمده و شما این‌طور عادی بودید؟! حرف می‌زدید و نشسته بودید. این ناراحت شدن میرزا…

بعد شاید میرزا یک سؤالی از آخوند پرسیدند، تا آخوند آمد جواب بدهد، حاج آقا می‌گفتند که حاج شیخ عبد الکریم گفتند که استاد ما میرزا، قلم برداشت و نوشت. استاد را که می‌دانیم کیست، این آقا دیگر کیست که استاد دارد حرفهایش را می‌نویسد!

بعد که تمام شد، آخوند ملا فتحعلی این‌طوری کردند. به آقای میرزا معرفی کردند، گفتند این آقایانی که اینجا تشریف دارند، ایشان آقای آشیخ فضل الله نوری از فضلای تهران هستند. آخوند این‌طوری کرد و گفت چند صباحی دیگر یک شیخ فضل اللهی را در تهران به دار می‌زنند، آن تو نباشی! آخوند معروف است دیگر. گفت ایشان هم آشیخ عبد الکریم یزدی است. خود حاج شیخ این را تعریف کردند. رو کرد، گفت چند صباحی دیگر یک شیخ عبد الکریمی در قم، عَلَم مرجعیت به پا می‌کند، تو آن نباشی! حاج آقا می‌گفتند آقای آشیخ عبد الکریم می‌گفتند تا این را گفت من در دلم ناراحت شدم. گفتم من الآنش هم نمره‌ی دوم و سوم هستم، حالا تو می‌خواهی من را مرجع کنی؟ خود حاج شیخ می‌گفتند که او گفت، بعدش من همان وقت در دلم پرخاش کردم که اینها چه حرفی است؟ بعد دیدیم حاج شیخ فضل الله و ایشان هم که بله. می‌خواستم بگویم این‌طور کسی، این کراماتش، این هم آقای حکیم از آقای نایینی می‌گویند به سندهای قوی. یک ماه، یک آیه را این‌طور معنا کنید.

 

برو به 0:25:05

این را برای این گفتم. خدای متعال، ائمه معصومین ممکن است بیایند از طریق اولیاء برای ما بگویند که «ال» استغراق هم اینجا وجه دارد. ولی بینی و بین الله من اندازه‌ای که برایم ممکن بود هر چه فکرش کردم  … الآن اگر به ذهن شما یک وجهی می‌آید بگویید. الرجال، یعنی کل واحدٍ واحدٍ من الرجال قوّامون علی کل واحدٍ واحدٍ من النساء. وجهش هم باید یک دستکاری بکنیم که معقول باشد. من چیزی به ذهنم نمی‌آید.

شاگرد: این داستانِ ۳۰ تا معنا را زیاد شنیدیم. اما متأسفانه نمی‌گویند چه گفته شده. آخر ما آیه‌ای نداریم ۳۰ معنایِ متنافی داشته باشد، یعنی همه‌ی معانی همدیگر را نفی کنند، چنین چیزی نداریم!

استاد: نه، متنافی غیر از متباین است. ۳۰ تا معنایِ متباین. خیلی فرق هست. متنافی یعنی در نفس الامر با هم جمع نمی‌شوند. متباین یعنی معنا دوتاست، اما هر دو می‌توانند با هم جمع بشوند. مثال رایجی که همیشه می‌زنم، آن حدیث شریف است در تأویل آیه شریفه «قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَاأَكۡفَرَهُ»[9]. یعنی مرده باد، کشته باد انسان، این ترجمه را ببینید! چقدر کافر است، کفران دارد! حدیث در ذیلش در تفسیر البرهان را ببینید. حضرت فرمودند این «الانسان» یعنی امیر المؤمنین[10]. «قُتل الانسان» یعنی حضرت شهید شدند. ما اکفره؟ یعنی چه کار کرده بودند؟ چه چیز سبب شده بود که حضرت کافر بشوند و … این، دو معناست. معنایِ متباین و مخالف هم هست. آن مدح است، آن ذم است. ولی متناقض، متنافی که در نفس الامر با هم جمع نشوند نیست. آن «الانسانِ» دیگری است، آن هم «الانسانِ» دیگری است. این‌ها خیلی در قرآن می‌آید. مرحوم آخوند چه کار کردند نمی‌دانم. متأسفانه خیلی باعث محرومیت است. حالا این چیزهای امروز هست که ثبت و ضبط می‌شود، آن زمان که نبوده.

شاگرد: از جهت نفس الامری، 30 تا معنا امکان دارد؟!

استاد: من در آن مباحثه هم که داشتیم واقعاً عقیده‌ام است. یک کبری برایش درست کنیم و در آن تأمل کنیم. هر آیه‌ای که یک عبارت است، فی نفس الامر، تابِ این را دارد که متکلّم از این جمله، فلان مطلب حق را اراده کند. این کلام تابش را دارد. من عرض می‌کنم اگر مطلب حقی است که تابِ این دارد که از این کلام اراده بشود، برهان داریم که خدای متعال اراده هم کرده. پس هر آیه‌ای تاب هر معنای حقی را داشته باشد، این‌طور نیست که بگوییم تابش را دارد؛ اما خدا اراده نکرده. برهانش را در مباحثه عرض کردم. چرا اراده نکند؟ خداست، علم بی‌نهایت دارد، می‌داند این کلام تاب آن را دارد، مطلب حقی هم هست. شما خودتان را – شوخی کنم – بگذارید جای خدا! علم بی‌نهایت دارید، این کلامِ شما هم در قرآن با آن علم بی‌نهایتتان می‌دانید که می‌شود و تابش را دارد، ماست و دروازه نه، جزاف نه، بگوید من گفتم کذا یعنی کذا! نه، کلام به حکمت زبان، تاب آن معنا را داشته باشد که اراده کنید. چرا اراده نکنید؟! استعمال لفظ در اکثر از معنا هم جایز است. این ادعای ما هست. حالا شما می‌فرمایید ۳۰ تا، دیگر سر از بی‌نهایت در می‌آورد.

شاگرد: حاج آقای حسن‌زاده می‌گویند که هر آیه، هر کلامی میلیون‌ها معنی دارد، بعد می‌خواهند شاهد بیاورند که این حرف من گزاف نیست. می‌گفتند با یک ریاضیدانی بحثم شد. گفتم برای قطاع چند تا حکم می‌شود آورد؟ گفت خیلی زیاد، گفتم ۳۰۰ تا می‌شود؟ گفتش که احتمالاً. بعد گفت خواجه رساله‌ای دارد چهارصد و هشتاد تا حکم گفته.

استاد: چهارصد و هشتاد تا، نیم میلیون. خودشان وقتی گرد می‌کنند به بالا گرد می‌کنند. می‌گویند نیم میلیون، خیلی است. نیم میلیون حکم از این رساله …

شاگرد: بعد ایشان می‌گفتند وقتی یک خط این‌قدر معنا دارد، در کلام خدا امکان ندارد؟

استاد: این روایت را من از ایشان شنیدم، هیچ جای دیگر هم نشنیدم. دنبالش هم گشتم. نمی‌دانم شاید اگر پیدا کردم، الآن در حافظه‌ام نیست. ایشان مکرر می‌گفتند روایت دارد که از اوّل نزول قرآن بین بشر، تا روز قیامت، ببینید چقدر تفسیر می‌نویسند، چقدر بحث می‌کنند. تازه بعد از همه این کاوش‌ها و بحث‌ها و فهم‌ها وقتی این بشر وارد صحنه قیامت می‌شوند و واقعیت قرآن را می‌بینند که قرآن کریم وارد صحنه محشر می‌شود، تعبیر ایشان بود و روایت می‌گفتند که می‌بینند قرآن، بِکر است، یعنی احدی نتوانسته به آنچه که قرآن بوده دست بیابد. همه در ظنونشان در پایین پایین‌ها. اگر روایتش را پیدا کردید به من هم بگویید. شاید هم جایی یادداشت دارم.

 

برو به 0:30:30

شاگرد: این با آن بحث رجعت چطور جور در می‌آید؟ این‌که می‌گویند آقا امیر المؤمنین چندین رجعت دارند، بعد به تناسبِ بالا رفتن فهم و عقول مردم که رشد می‌کند، حتی در آن زمان، مردم آن زمان هم به آن معانی قرآن دست پیدا نکردند؟

استاد: حتی در قیامت و بهشت. در کافی شریف روایت معروفی است که «فإن درجات الجنة على قدر آيات القرآن يقال له اقرأ و ارق فيقرأ ثم يرقى»‏ [11]. همین‌طوری نمی‌شود بالا بروند. درجات جنت به اندازه‌ی آیات قرآن است. هر آیه را خواندی، بالا می‌روی. نتوانستی بخوانی، همان جا می‌مانی، دیگر خبری نیست، همانجا …! خیلی این روایت عجیب است. شما که می‌فرمایید رجعت، آن که دیگر برای آخر کار است.

ادامه بحث از وجوه مختلف برای «ال» در «رجال» و «نساء»

الآن «ال» در الرجال و النساء وجوهی دارد. در جنسش ما دو تا احتمال داریم که الآن آقای طباطبایی می‌فرمودند. اگر «ال» جنس باشد، الرجال یعنی جنس الرجال، قوّامون علی جنس النساء. جنس یعنی چه؟ یعنی طبیعت، یعنی غالب. «ال» جنس، دو تا کاربرد دارد. یکی به معنای طبیعت. طبیعت، یک چیز جبلّی است. یکی هم به معنای غلبة الافراد. اینجا کدامش است؟ الرجال یعنی طبیعة الرجال قوّامون علی طبیعة النساء یا الرجال به معنای جنس یعنی غلبه‌ی افراد با این است؟ اگر قوّامیت در جامعه را ببینید، غلبه با آنهاست.

شاگرد: دومی، چون طبیعت که نمی‌تواند قوّام باشد.

استاد: آقای طباطبایی تقریرش به کدام است؟

شاگرد: طبیعت.

استاد: ایشان، عبارتشان ناظر به طبیعت است. می‌گویند عقل بیشتر دارد. کاری به افراد ندارد. می‌گویند مرد عقلش بیشتر است. و لذا اگر یک وقتی بشود که حتی مردها در اقلیت قرار بگیرند، باز حرف آقای طباطبایی درست است. یعنی طوری است که زن‌ها مجبورند مراجعه کنند، عقل برای آنهاست، مدیریت برای آنهاست. این هم پس یک نکته که خودِ «ال» جنس هم چند قسم شد.

حالا از «ال» بگذریم. بقیه‌اش را خودتان فکر کنید. چقدر روی همین «ال» می‌توانید فکر کنید. امثال آخوند ملا فتحعلی اینطوری تأمل می‌کردند، از یک کلام، حیثیات مختلفش برایشان باز می‌شد.

«رجال» و «نساء»: رجال چند جور می‌تواند منظور باشد؟ کلمه‌ی جمع است به معنای مردان. الآن مقصود از رجال یعنی حصصی از رجال یا تمام حصصشان؟ مثلاً من گفتم یک حصه‌اش، یعنی فقط طبقه پدر زن و داماد شد. اما آقای طباطبایی می‌گویند نه! آن، یک فردش است. الرجال، همه‌ی حصصشان منظور است. پس بنابراین الرجال نه یعنی الازواج. الرجال یعنی الرجال.

از چه سنی؟ الرجال یعنی جنسشان ولو در سنین قبل از بلوغ؟ ریخت رجال منظور است؟ یا الرجال با وصف رجولیت و بعد از بلوغ؟ این هم سؤالاتی در اصناف. یک سؤال دیگر هم در الرجال به ذهنم بود، یادداشت نکردم، ذهنم خسته است، خیلی‌هایش رفته. قبل که یک نگاهی کردم، همین‌طور محتملات ردیف شد که این رجال کدام است.

همین‌طور حصص مختلف برای نساء.

3.     خبری یا انشائی بودن «قوّامون»

حالا بیاییم روی قوّامون. در قوّامون دو احتمال مهمی که ما در فضای بحثمان کار داریم، آیا قوّامون برای انشاء حکم شرعی است؟ تقنین است؟ یا خبر است؟ «الرجال قوّامون» یعنی مردان، قوّامِ زن‌ها هستند یا شارع می‌فرماید مردها وظیفه‌شان است این کار را بکنند؟ «الرجال قوّامون» یعنی وظیفه‌شان است؟ یا «الرجال قوّامون» یعنی در توانایی‌شان است؟

 

برو به 0:35:10

آقای طباطبایی ببینید با توضیحشان کدام را گرفتند؟ توانایی‌شان را می‌گیرند. «الرجال قوّامون»، این توانایی را دارند؛ نه این‌که وظیفه‌شان است. توانایی‌اش را دارند. صحبت سر توانایی است. اما دقیقاً در بسیاری از برداشت‌ها، کلمه‌ی قوّام تاب این را دارد که اینجا قرآن کریم دارد انشاء می‌کند. «الرجال قوّامون»، حکم شرعی است. ای مرد! نمی‌توانی از آن فرار کنی. قرآن می‌فرماید قوّامون، تو می‌خواهی از وظیفه‌ات شانه خالی کنی؟! اگر گفتید می‌خواهی از وظیفه‌ات شانه خالی کنی و حال آن که قرآن می‌فرماید تو باید قوّامِ او باشی، یعنی به قوّام صبغه تشریعی دادید.

شاگرد: با لحاظ شأن نزول و آن معنایی که شما گفتید، معنای تکوینی بیشتر سازگار است؟

استاد: بله، ولی با همان شأن نزول هم می‌توانیم قوّام را تشریعی معنا کنیم. مشکلی نیست. یعنی دقیقاً با همان شأن نزول، همه‌ی محتملات باز قابل توجیه است. این را فکر کنید می‌بینید جور در می‌آید.

پس در «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ»، این محتملات را داریم.

4.     وجوه مختلف در معنای «باء» و «علی»

حالا «بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ». این «باء» ببینید چند وجه می‌شود معنا کنید. «باء» غایت، توضیح. انواع معانی که پیش می‌آید، رنگ معنای «باء» در اینجا تغییر می‌کند.

در «علی» خیلی وجوه متعددی در ذهنم نیامد. شرایط مباحثه ما هم طوری است که همین‌طور مشغول مباحثه هستیم، مجالی برای فکر و تأمل نیست. شما یادداشت بکنید برای تک تک این‌ها. از هر واژه‌ای در آیه شریفه می‌توانید وجوهی را، محمل‌هایی را ثبوتاً در نظر بگیرید و جلو بروید و فکرش بکنید.

و نکته جالب‌تر غیر از تک تک واژه‌ها که الآن فعلاً داریم جلو می‌رویم، رابطه‌ی بین دو دوئی است. یعنی شما رجال و نساء را غیر از این‌که تک تک محتملات را برایش گفتید، وقتی هم در ارتباط با همدیگر قرار می‌دهید، باز محتملاتی به ذهن می‌آید، وراءِ آن محتملات تکی.

5.     «ما» در «بما فضّل الله» مصدریه یا موصوله؟

«بِما فَضَّلَ»، این «ما»، مصدریه است یا موصوله است؟ اگر «ما» مصدریه باشد، «بِما فَضَّلَ» یعنی «بتفضیل الله». اگر «ما» موصوله باشد، یک چیزی هست، «بما». یک چیزی داریم که به وسیله‌ی آن- بما- فضّل الله.

مرحوم آقای طباطبایی در «بما حفظ الله» تصریح کردند که «ما» مصدریه است. «فالظاهر أن ما مصدرية»، جالب است همان‌جا هم که فرمودند مصدریه است، بعد خودشان به موصوله معنا کردند.

شاگرد: صفحه چند است؟

استاد: اینجا که الان می‌خوانم صفحه ۳۴۳، جلد چهارم المیزان.

«بما» در «بِما فَضَّلَ» را ظاهراً نگفتند چیست. مجمع را دارم ولی حالا فعلاً می‌خواهم یک خلاصه‌ای بگویم.

شاگرد: ظاهراً موصوله گرفتند، توضیحی.

استاد: از نظر توضیحی بله.

شاگرد: هو ما يفضل و يزيد فيه الرجال‏

استاد: ما یفضل. «بما»، به آن چیزی که فضّل الله. حالا جلو برویم.

6.     اخباری یا انشائی بودن تفضیل در «بما فضّل الله»

فضّل الله، تفضیل: مقصود از تفضیل اینجا تشریعی است یا باز اِخبار از تکوین است؟ «بما فضّل الله» یعنی تکویناً یک چیزهایی دارند که آنها ندارند. آنها چیزهایی دارند که آنها ندارند. از مرحوم آقای مطهری هم گفتید که تفضیل طرفینی می‌گویند، تشریعی می‌گیرند یا تکوینی؟

شاگرد: تکوینی.

استاد: و جالب این است وقتی جلوتر می‌رویم، اصلاً بعداً یک جای خیلی قشنگ ذهنتان روی آن تمرکز کنید، می‌بینید اینها مانعة الجمع نیستند. خیلی قشنگ، نه از باب استعمال در اکثر از معنا! استعمال در اکثر از معنا که اصلاً می‌گوییم دو تا هستند. نه، یک نحو جامع‌گیری. یعنی یک طوری معنا می‌کنیم که با هر دو تایش سازگاری دارد، این هم خیلی زیباست.

شاگرد: این‌که قوّام است، یعنی قوّام هم باشد. هم هست و هم این‌که باید این‌طور باشد. یعنی اگر جامعه را این‌طور نکردید، کار بدی دارید می‌کنید. حالا که تفضیل هست، شما هم تفضیل را رعایت کنید.

استاد: یعنی حکمت اعتبارات که حکیمانه باشد، متفرّع بر واقعیات است. چون تفضیل دارند، پس مفضَّل هم باشند، قوّام هم باشند. گفتم به هم برمی‌گردند، این‌طوری می‌شود. یعنی می‌توان یک نحو حالت جامع‌گیری در معنای واحد به آن داد. پس در «فضّل الله» هم دو تا محتمل است با این بیان.

 

برو به 0:40:30

7.     تبیین مراد از کلمه «بعض» در آیه شریفه

«بما فضّل الله بعضهم»، از کلمه‌ی «بعض» اینجا مقصود چیست؟ یعنی یک «بعضِ» شناورِ کلی یا بعض خاصی که الآن مقصود است؟ اگر «بعض» طبق شأن نزولی باشد که ما صحبت کردیم، این «بعض» دقیقاً اینجا «بعض» خاصّه است. بما فضّل الله بعضهم علی بعض؛ یک «بعض» که الآن شوهر است و مقدم است بر بعض دیگر که آن پدر است.

اما اگر تفضیل طرفینی باشد، یا جنس و آن چیزها باشد، این بعض، می‌شود بعض شناور. «بعضهم علی بعض» یعنی نسبت به یک چیزی، بعض می‌شود زن و نسبت به یک امر دیگری این بعض می‌شود دیگری. این‌که فرمودند تفضیل طرفینی، نه یعنی او بر او بر او. بعض، اینجا شناور می‌شود و حالت متغیر دارد. «بما فضّل الله بعضهم»، اگر «بعضهم»، عقل و اجتماعیات است، این بعض می‌شوند مردها. اگر احساس و بچه‌پروری و تنظیم امور خانه و اندرون خانه است، این بعض می‌شوند زنان. پس خود «بعض» نسبت به متعلّقش و این‌که آن تفضیل چه تفضیلی است معنا می‌شود. این‌ها را هم فرمودند یا نه؟ تفضیل طرفینی یعنی چه؟

شاگرد: منظور همین بود. از یک جهاتی این، از یک جهات دیگر هم این.

استاد: «علی» دارد. بما فضّل الله بعضهم علی بعض. «بعض» دوم اگر شناور نباشد دیگر …

شاگرد: شناور است دیگر.

استاد: شناور می‌گویند؟

شاگرد: کلمه شناور را نمی‌گویند، ولی منظورشان کاملاً این حالت شناور است.

استاد: بله، می‌دانم، حرفی ندارم. می‌خواهم بگویم این نیاز را داریم که بگوییم نسبت به آن تفضیل، «بعض» معنایش دو تا می‌شود. «ما به الفضل»، ما «فُضُّلوا به» کدام است؟ اگر این باشد، این «بعض» اوّل می‌شود مردها، «بعض» دوم می‌شود زن‌ها. اگر آن باشد برعکسش می‌شود.

شاگرد: در آیات مختلفی بعض کاملاً طرفینی است، یعنی نمی‌تواند یک طرفه باشد.

استاد: بله، مفصل دارم. می‌خواهید بخوانم؟ آوردم که بخوانم.

شاگرد: تفسیر الکاشف هم در وجه فرمایشی که فرمودید چرا «بما فضلهم الله علیهن»‌نفرموده است، وجه این‌که اینطوری نفرموده را همین بیان می‌کند که برای این‌که طرفینی از آن استفاده بشود، و لذا جواب آن اشکال را اینجوری داده اند. شما می‌فرمایید اگر آنجور اشکال پیدا می‌شود، نه همانجوری معنا می‌کند و جواب این اشکال اینجوری دارد.

استاد: چون مباحثه طلبگی است، همه وجوهش را بررسی کنیم. این بیان یک اشکال عدم تناسب حکم و موضوع را دارد. چون می‌دانید در فضای عباراتی که به عقلاء عرضه می‌شود، در بیان مطالب، تناسب حکم و موضوع، حرف اوّل را می‌زند. آیه شریفه شروع می‌فرماید، حکمی که بیان می‌کند یا آن اخبار، می‌گوید «الرجال قوّامون». فلش کلمه «قوّامون علی النساء» یک طرفی است.. تعلیلش می‌شود دو طرفی. یعنی به مقتضای حکمت و بلاغت کلام، اگر تفضیل طرفینی است، باید واژه‌ی قوّام را هم عوض کنیم. یک چیزی بگوییم که آن هم دو فلشی باشد، طرفینی باشد.

شاگرد: نسبت به قوّام، تفضیل فقط به مردهاست. چون آنجا قوّام شده، اینجا تفضیل همیشه با مردهاست.

استاد: «باء» را تعلیل نگرفتند؟

شاگرد: چرا.

استاد: پس چطور؟ تفضیل یک طرفی، علتش دو طرفی!؟

شاگرد1: نه، علتش را هم وقتی با قوّامیت بسنجیم یک طرفی است. نسبت به قوّامیت، مردها تفضیل دارند. ولی در جواب شبهه‌ای که فرمودید که چرا اینجوری نفرموده که «فضّلهم الله علیهن»، این جواب را می‌گوییم که چون همیشه این‌طور نیست که در همه مسائل آقایان تفضیل داشته باشند، لذا آیه ریختش این‌طوری بیان شد. و الا می‌توانست -همان‌طور که شما فرمودید- بفرماید «بما فضّلهم الله علیهن». ولی برای این‌که این شبهه پیش نیاید، این‌طوری بیان می‌فرمودند. ولی اینجا قوّامیت تعبیر درست است، تفضیل فقط برای آقایان است.

 

برو به 0:45:10

شاگرد2: البته علامه این را طرفینی نگرفته. ولی می‌شود این‌طوری دفاع کرد: «فضّل الله بعضهم علی بعض» که بگوید که اینها عقلشان بیشتر است، اینها عواطفشان بیشتر است. چون عواطفشان بیشتر است برای همین باید تحت قیمومیت قرار بگیرند. یعنی چرا قوّامیت یک طرفه است واینها باید تحت قیمومیت باشند؟ به خاطر این‌که اینها عقلشان بیشتر است، اینها عاطفه‌شان بیشتر است. آدمی که عاطفه‌اش بیشتر است باید تحت قیمومیت قرار بگیرد. یعنی می‌شود در حالی که «فضّل الله بعضهم علی بعض» را طرفینی گرفت، در همان حال بگوید «قوّام علی». یعنی ما اینها را بر آنها ترجیح می‌دهیم، به خاطر این‌که اینها متفاوت‌اند. این عقلش بیشتر است، آن عاطفه‌اش بیشتر است. این‌که عاطفه‌اش بیشتر است باید ذیل یکی قرار بگیرد.

استاد: اگر او باید ذیل او باشد، پس حیث تفضیل زن بر مرد در اینجا هیچ کاره بوده، بلکه حتی نقش منفی دارد بازی می‌کند.

شاگرد2: نقش منفی دارد بازی می‌کند.

استاد: پس چه تفضیلی است که دارد نقش منفی بازی می‌کند؟!

شاگرد2: علامه تفضیل طرفینی نگرفته، آقای مطهری تفضیل طرفینی می‌گیرد. اما اگر علامه بگوید اینجا تفضیل طرفینی است، باز می‌تواند دفاع کند. تفضیل طرفینی است ولو منفی، چون در نگاه علامه، عقل خیلی بالاتر از عاطفه است.

استاد: یعنی جمع می‌کنند بین این‌که با این‌که فضیلت است، منفی است؟!

شاگرد2: تفضیل است، بیشتر دادن است. تفضیل یعنی بیشتر به او دادند. به این، عاطفه را بیشتر دادند، به آن عقل را بیشتر دادند. اما این‌که عاطفه‌،‌ به او بیشتر داده شده از عقلش، برای همین به ضررش است و همین موجب می‌شود پایین‌تر باشد.

شاگرد3: در «شاوروهن و خالفوهن‏» هم می‌گویند از این باب که گفتند با آنها مشاوره کنید، این یک مدحی است. اما از آن طرف که گفتند «خالفوهن»، چون جهت عاطفه غلبه دارد. نمی‌شود ثابت گفت که الآن دارد مدح زن را می‌کند یا ذم او است.

استاد: ما وقتی می‌خواهیم در مراحلی که موانع را داریم می‌بریم طبقات بالاتر و تجریدی داریم سیر می‌کنیم- این نکته که الآن گفتید را عرض می‌کنم- بسیاری از اشکالاتی که برای معانی کف، پایین، معنا را عوض می‌کند و ما باید از آن دست برداریم، این اشکال در آن معانی تجریدی اصلاً باعث دست برداشتن نمی‌شود. الآن این هم که شما فرمودید دقیقاً همین است. یعنی «بعضهم علی بعض» اگر همین‌طوری می‌خواستیم به عنوان یک معنای کف ابتدایی آیه بگوییم، وقتی قوّام است، فضّلهم الله، تمام. اما چرا بعضهم علی بعض؟ ما داریم یک حیثی از قوّامیت را جلو می‌رویم که می‌خواهیم با «بعضهم علی بعض» یک چیز دیگر هم بگوییم. «بعضهم علی بعض» هم می‌خواهد بگوید مردها، بعضی‌شان بر بعضی تفضیل دارد، که آن کفِ معنا بود، و هم می‌خواهد بگوید بعض مردها بر بعض زن‌ها و بعض زن‌ها بر بعض مردها. وقتی یک تعبیر می‌خواهد همه‌ی این وجوه را سامان بدهد، حالا دیگر مشکل نداریم چرا این‌طور نگفتی، آن‌طور گفتی؟ یعنی وقتی کلام، تک منظوره هست، می‌گوییم تو که مقصودت این‌طور بود، مناسب بود این‌طور بگویی. اما وقتی گوینده می‌گوید من صد تا مقصود دارم. من می‌خواهم با این جمله این را بگویم، این را بگویم، این را بگویم…  می‌گوییم حالا خوب شد. پس شما «بعضهم علی بعض» را یک جایی گذاشتید که هم «فضّلهم الله علیهن» را برساند، هم چیزهای دیگر را برساند. این نکته مهمی است. و لذا آقای طباطبایی هم که آنجا فرمودند «هذان سرّان تحتهما اسرار» که صحبتش را کردیم، آنجا همین فرمایش را دارند، «مقاطع»، یعنی حتی در همین آیه شریفه شما بگویید «الرجال قوّامون علی النساء»، «بما فضّل الله» را هم نیاورید، برای خودش دستگاهی دارد. بعد بگویید «بما فضّل الله بعضهم علی بعض». برای خودش دستگاهی دارد. این‌که ایشان فرمودند «سرّان تحتهما اسرار»، این در تفسیر … در همین مباحثه بحثش کردیم، از آقای طباطبایی آوردم خواندیم.

پس یکی هم بما فضّل الله بعضهم علی بعض …… .

آیاتش را می‌خواهید خودتان نگاه کنید، همه را تقریباً آوردم. موارد فضّل بعضهم علی بعض یا بعض بر او، «بعض من بعض»؛ انواع کاربردهای بعض، بعض‌های مکرر، بعض‌های غیر مکرر و تفضیل‌ها. فضّلوا که موارد متعددی است. الآن وقت رفت که ‌بخواهم به تفصیل بخوانم.

این قسمت عرضم را تمام کنم، اگر خواستید جلسه بعد برویم بحث دیگر، اگر هم خواستید ادامه پیدا کند به عهده خود شما. بما فضّل الله بعضهم علی بعض، پس بعض شد طبق یک معنا شناور؛ طبق یک معنای دیگر – که تفضیل طرفین نباشد- بعض ثابت است. بما فضّل الله بعضهم علی بعض. همانی که از الکاشف نقل فرمودید، بعض ثابت است، اما روی تفضیل طرفینی، بعض می‌شود شناور.

 

برو به 0:50:15

8.     مرجع ضمیر «هم»

و اما مرجع ضمیر «هُم». وقتی در زبانی ضمیر مذکر و مؤنث ندارد، ما در فارسی می‌گوییم ایشان. ایشان مرد هستند یا زن؟ در فارسی مذکر و مؤنث نداریم. وقتی نداریم، محمل‌هایی هم در زبان داریم که این امکان را می‌دهد به گوینده‌ «ایشان» که ایهام کند، و توسعه بدهد. زبان یک انعطافی را به آن می‌دهد، چون ندارد. اما وقتی زبانی مذکر و مؤنث در آن جدا هست، اینجا یک چیزهای زیبایی مطرح می‌شود. اوّلاً یک امکانات اضافه‌ای به متکلم می‌دهد. یعنی وقتی متکلم می‌گوید «هُم»، دارد چه کار می‌کند؟ دارد دقیقاً بار اضافه‌ای را بر ضمیر اعمال می‌کند که این‌ها مرد هستند. اما در عین حال هم یک مضیقه برایش می‌آورد. یعنی دیگر زن‌ها بیرون رفتند. هم یک اخراج دارد و هم یک خصوصیت و اعمال اضافه‌ی مقصود. در اینجا لطایف زبان مطرح می‌شود. همین‌هایی که عرض کردم زبان، تابش را دارد. مثلاً می‌گوییم درست است در یک زبانی که مذکر و مؤنث دارند، «هُم» برای مذکر است. اما یک عنصر ادبیاتی داریم به نام تغلیب. تغلیب یعنی وقتی می‌خواهیم یک ضمیری را برای یک جمعی به کار ببریم که در بعض آنها یکی اشرف از دیگری است، یا بعض آنها اقوی از دیگری است یا بعض‌شان اکثر از دیگری است، اکثر و اشرف و سایر انواع تغلیب. تغلیب انواعی دارد.

شما اینجا مجاز هستید به نحو بسیار زیبایی، «هُم» را که ضمیر جمع مذکر است در مقابلش به کار می‌برید. یعنی ضمیر مذکر را در مؤنث به کار می‌برید؛ با این عنایتِ ادبیاتیِ زبان. یعنی اگر بخواهم اصطلاح بندی کنم زبان ۵ تا رتبه دارد. رتبه‌ی پنجمش هم خودش شقوقی دارد. ضمیر «هُم» در سطح دیکشنری زبان، در سطح معجم لغت زبان، برای مرد است. اما در سطح ادبیات زبان، معانی بیان و لطایف زبان هرگز برای مردها نیست. «هُم» به عنوان یک عنصر زبانی که در سطح دیکشنری و لغتنامه به معنای مردهای جمع است، به کار می‌رود. حالا قرآن کریم، آیات شریفه که می‌آید سطح پنجم زبان است؟ یا سطح لغت‌نامه و لسان العرب است؟ کدامش است؟ سطح بالا، بالاترین سطح ادبیات زبان است. بنابراین وقتی ما در آیه با «هُم» مواجه می‌شویم، درست است که می‌توانیم در همان کف معنا، همان لغت‌نامه معنا کنیم -«هُم» یعنی مردها- اما زبان این تاب را دارد که ما از ضمیر «هُم» به انواع و اقسام مراتب در مقصودهای دیگر هم استفاده کنیم. این هم برای «بعضهم علی بعض».

9.     تبیین مراد از «بما انفقوا»

«بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا». «باء» چه «باء»ای است؟ آیا با «باء» قبلی فرق دارد یا ندارد؟ محال نیست «باء»ها با هم فرق بکنند. محمل‌های عبارت را بالا می‌برد.

«ماء»، هم مصدریه است یا غیرش.

«و بما انفقوا»، در «انفقوا» دوباره این مطرح می‌شود که آیا شرع است یا اخبار؟ «انفقوا» یعنی باید انفاق کنند؟ یا «بِما أَنْفَقُوا» یعنی به خاطر این‌که انفاق کردند؟

10.         تبیین مراد از «فاء»‌ در «فالصالحات»‌

«فَالصّالِحاتُ». «فاء» در «فالصالحات»، من برای آن معنای کف، خیلی حساب برایش باز کردم. با این معانی که ما گفتیم، «فاء» را باید توضیح بدهیم. که معنای کف را که داریم، «فاء» در اینجا یعنی چه؟ اگر آیه می‌فرمود «و الصالحات» چه تغییری صورت می‌گرفت؟ این «فاء» برای چیست؟ «فاء» معنای خاص خودش را دارد در هر معنایی. معنایی را که وجوه مختلفی برایش آوردیم به تناسب آن معنای جدید، «فاء» هم معنای خودش را پیدا می‌کند که با همدیگر فرق می‌کند.

«قانِتاتٌ». دیگر چیزی یادم نیست که در ادامه‌اش اگر بود.

بس است این مباحثه برای این آیه شریفه یا نه؟ شما فرمودید سریع‌تر می‌خواهید بحث‌ها پیش برود، به عهده خودتان. اگر می‌خواهید ادامه پیدا کند، الآن آورده بودم عبارتشان را دقیق بخوانم. اگر می‌بینید که به جا هست، یک صفحه المیزان را جلسه بعد بخوانیم.

 

برو به 0:55:00

شاگرد: بحث کامل بشود.

استاد: من سریع هم گفتم برای این‌که ملال‌آور نباشد.

شاگرد: بحث مشخص شد، محتوا را ان شاءالله مراجعه می‌کنیم.

شاگرد: می‌خواستیم از این بحث یک دلالت‌های جزئی بگیریم. گفتیم در بحث نکاح می‌توانیم از این آیه یک تصویری درست بکنیم که بعد در بحث خانواده و نکاح بتوانیم از آن استفاده بکنیم. اگر این را هم صلاح می‌دانید…

استاد: بیانات ایشان را بخوانیم، من آن تفاسیر دیگران را هم ببینم، یک جلسه دیگر هم بحث بکنیم و ان‌شاءالله بعد برویم راجع به آن چیزهای فقه.

شاگرد: این «قوّامیت» را اکثریت تفاسیر بر بحث ولایت معنی کردند. یعنی گویا فهم فقها به همین ولایت بیشتر بوده است.

استاد: یعنی منظورتان ولایت تشریعی است دیگر؟ «قوّام» یعنی خدای متعال ولایت داده برای شوهر بر زن؟ همین منظور شماست دیگر؟

شاگرد: بله.

استاد: شوهر بر زن، یا قوّام یعنی مرد بر زن؟

شاگرد: شوهر بر زن، قوّامیت یعنی مرد به عنوان شوهر.

استاد: شما الرجال را فقط حصّه معنا کردید. الرجال یعنی الازواج، ذو ولایات علی زوجات.

شاگرد: از همین آیه بسیاری از آقایان در تفاسیر که نگاه کردم، از همین آیه معنای ولایت و سرپرستی برای مرد کردند

استاد: پس رجال شده ازواج دیگر. یعنی الازواج قوّامون علی الزوجات. ما هم ممانعتی نداریم که با آن دعوا کنیم. ولی معلوم باشد که داریم چه کار می‌کنیم. داریم الرجال را می‌گوییم یعنی الازواج.

شاگرد: با استعمال لفظ در اکثر از معنا، اگر این معنا هم صحیح باشد و بعد از آن استفاده فقهی بکنیم که اشکال ندارد.

استاد: نه، هر معنای صحیحی که آیه او را محتمل باشد و ظهور عرفی هم داشته باشد -چون ظهور عرفی‌اش را نیاز داریم- اگر یک معنایی صحیح باشد اما آیه در آن ظهور عرفی نداشته باشد، حجیت ندارد، ولو صحیح باشد. نکته مهمی است.

شاگرد: طبقات معنا را می‌فرمایید که ممکن است بعضی‌هایش ظهور نداشته باشد.

استاد: اگر ظهور نداشته باشد، برای ما از باب احتجاج، حجیت ندارد. حالا یک کسی فرضاً خودش به یک چیزی برسد، بینه و بین الله مطمئن بشود، بعداً فتوا بدهد، آنها دیگر ربطی به فضای استدلال ندارد. در استدلال باید معنا، ظهور عرفی داشته باشد.

شاگرد: یعنی این معنای قوّامیت به معنای سرپرستی و ولایت با این تفصیلی که حضرتعالی فرمودید، این معنا به عنوان، از این آیه به عنوان ولایت مرد به عنوان شوهر بر همسر استفاده نمی‌شود؟

شاگرد: خود قوّام علی معنا می‌شود.

استاد: آن معنای کفی که عرض کردم؟ معنای کف آثار خیلی خوبی دارد، همان معنایی که من عرض کردم با این‌که گفتم جمع می‌شود. یعنی ما می‌خواهیم بگوییم در محدوده‌ی شوهر، با این توضیحی که من دادم، بالاترین چیزها برای شوهر ثابت شد. یعنی «بما فضّل الله»، «بما انفقوا» شد قوّام. قوّامی که کاملاً خانه را مدیریت می‌کند. حتی بعداً می‌توانیم از تناسب حکم و موضوع، عدم جواز خروج زن از خانه را حتی با این استفاده بکنیم.

شاگرد: چطور استفاده می‌کنیم؟! شما فرمودید گزارش‌گری است .

استاد: تمهید. عرض کردم گزارش‌گری، تمهید است. یعنی آیه‌ی شریفه از آنچه که هست شروع می‌کند، تا برود سامان بدهد. گزارش‌گری، تمهید بقیه‌ی آیه است؛ نه این‌که اوّل تا آخر. پس «فاضربوهنّ» هم گزارش‌گری است؟! بزنیدش، دارم گزارش می‌دهم. من کجا این را عرض کردم؟! عرض کردم شروع آیه شریفه، گزارش‌گری تمهیدی است و لذا امروز هم عرض کردم اینها قشنگ بعداً می‌تواند با تشریع هم جمع بشود. تمهید یعنی شروع گزارش‌گری، مقدمه‌ی بعدی است.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

کلید واژه:‌ ملافتحعلی سلطان آبادی،‌ مرحوم نائینی، آیه الله بهجت،‌ طبقه‌بندی معانی آیات، قوامیت، تفسیر آیه الرجال قوامون علی النساء

 


 

[1]  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏39، ص: 313

[2] «وَ مَا نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَنِ نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْئِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»، بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏43، ص: 158

[3] « لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا …»،  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏45، ص: 167

[4] «فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّا» (نهج‌البلاغه (للصبحی الصالح) ص٣٧٠ )

[5] « قَالَ عَلِيٌّ ع قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص يَوْمَ فَتَحْتُ خَيْبَرَ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ عَلَى مَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا مِنْ تُرَابِ رِجْلَيْكَ وَ فَضْلِ طَهُورِكَ يَسْتَشْفُونَ بِه‏»، بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏38، ص: 247؛

[6] الصواعق المحرقه،‌ ج٢،‌ص۵١٧

[7] الميزان في تفسير القرآن، ج‏4، ص: 343

[8] حقائق الاصول، ج١،‌ ص٩۵

[9] عبس، 17

[10] « علي بن إبراهيم: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ، قال: [هو] أمير المؤمنين (عليه السلام)، [قال‏]: ما أَكْفَرَهُ أَيْ مَاذَا فَعَلَ وَ أَذْنَبَ حَتَّى قَتَلُوهُ؟»، البرهان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 583

[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏2، ص: 606