1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣٨)- عدم صحت تقیید روایات استتار به ذهاب حمره...

درس فقه(٣٨)- عدم صحت تقیید روایات استتار به ذهاب حمره مشرقیه

معنای موضوعیت زوال حمره، تساوی تقیه با طرح و عدم تناسب آن با حمل مجمل بر مبین، صدق «طرح روایت» بر حمل روایت بر تقیه، عدم بیان وجه تقیه در کلام شیخ طوسی و قدما برای روایات استتار، تفاوت غروب شرعی با غروب هیوی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20870
  • |
  • بازدید : 6

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

معنای موضوعیت زوال حمره

 و من المعهود عن الدلیلین إذا أمکن العمل بواحد منهما مع عدم إلغاء الآخر، یقدّم ذلک علی العمل بما لو عمل به لغی الآخر؛ فإذا عمل بروایه استتار القرص، حمل روایه الذهاب علی المعرِّفیّه فی صوره الجهل، و علیٰاستحباب التأخیر مع عدم الیقین للاحتیاط، بخلاف العمل بالعکس، فلا محلّ لروایات الاستتار إلّا الطرح، و الحمل علی التقیّه.

مع أنّ تقیید موضوع الاستتار الواضح منه إراده الاستتار من الأُفق، المستوی بزمان یقرب من ذهاب الحمره علی الموضوعیّه، کأنّه تکلّم بالکنایه بلا داعٍ إلیه لمخالفه التعبیرین للعامّه.[1]

 

توضیح است به این که اگر بخواهد تقیید باشد باید ذهاب حمره را موضوعی بگیریم، یعنی می‌گویند که :استتار بشود اما نه این‌که محض الاستتار موضوع باشد. قید استتارشمس این است که ذهاب حمره هم بشود، بیست دقیقه بگذرد. این‌طور باشد همان فقط موضوعیت می‌شود و تقیید اینجا معنا پیدا می‌کند، اما اگر بفرمایند:موضوع حکم ،غروب است، استتار است و برای این که یقین کنی به این ،به آنجا نگاه کن اما از باب اصل، از باب تیقن، اگر از این باب باشد بین اصل و اینها با موضوع واقعی تنافی نیست و اسم آن هم به اصطلاح ما تقیه نیست.

شاگرد : علامت نفس غروب بگیریم هم همین‌طور است؟

استاد : بله دیگر، موضوعیت می‌شود. ایشان که می‌فرمایند:موضوعیت یعنی دقیقاً همان معنا. جلوتر هم عرض کردیم امر ما از دو حال بیرون نیست، یعنی سه حال طولی، اول این است که این روایات استتار، اصلا مرادی از این نیست، کلاً هیچمقصود واقعی ندارد، به نوعیمی‌شود گفت :حمل بر تقیه بر اینها بود. اما نسبت به آن یقینیاتی که قرار بود مقدمه قرار بدهیم، این شد که ما بیاییم طرف روایات ذهاب حمره. ذهاب حمره روی این فرضی که فرمودند که مطلبی است که اهل بیت فرمودند و ما در این گیر نداریم، امر این از دو حال بیرون نیست، یا علامت است قطعاً و از آن‌طرف قطعاً هم از دو حال بیرون نیست، یا علامت نفس غروب است یا علامت تیقن است که باید از مجموع ادله به دست بیاوریم که این که قطعاً ریخت آن علامت است و موضوع نیست، همه‌ی اینها را جلو رفتیم. علامیت آن به چه نحوی است؟ علامیت نفس‌الغروب است، کما این که صاحب‌الجواهر فرمودند: «ظاهر النص و الفتوا». یا علامیت آن علامت تیقن‌الغروب است که خود صاحب‌ریاض در بحث به آن رسیدند. خود صاحب‌جواهر فرمودند: «جیّدٌ.»

قبل از این بزرگوارها این همه علماء ؛ مرحوم فیض، بحار که الان عبارت آن را  خواندید و بروید جلوتر، عبارت فقه‌القرآن راوندی که اصلا جمع را این‌طور قرار دادند، گفتند :اگرافق را می‌بینید صاف است و هیچ چیزی نیست خُب استتار حاکی از وقت است اما اگر صاف نمی‌بینید به حمره مراجعه کنید، این جمع است و همچنین دعائم هم که باز نقل مرحوم مجلسی را آوردم که ایشان هم همین‌طور جمع کرده بود و سایر موارد. پس در نتیجه موضوعیت فقط یعنی علامت نفس‌الغروب.

تساوی تقیه با طرح و عدم تناسب آن با حمل مجمل بر مبین

می‌فرماید : این‌طور تقییدی «کأنّه تکلّمٌ بالکنایة بلاداع إلیه،»چرا؟ «لمخالفة التعبیرَین،»یعنی چه بگوییم:مغرب ،ذهاب حمره است و چه بگوییم : مغرب ، استتار مقید به بیست دقیقه صبر کردن است، مقید به ذهاب حمره است. هردوی اینها مخالف عامه شد. خُب چه شد؟ بالکنایة مخالفت کنیم یا بالصراحة؟ فرقی از این جهت نمی‌کند با آن بحث‌هایی که دیروز شد.

فقط نکته‌ای که دیروز در آخر کار رسیدیم و سریع عرض کردم ولی توجه به آن مهم بود این بود که الان محوری که ایشان می‌فرمایند: «لمخالفة کلا التعبیرَین للعامة»یعنی یک نحو با لحاظ موضوع تقیه بحث میکنند و آنجا هم که شروع بحث ایشان بود. چون این عبارت را برای جواب از جمع آوردند، فرمودند: «قد یُجمع بالتفسیر و الشرح و حمل المجمل علی المبیّن،»در جواب اینها میگویند: خُب یکجا مبیّن بگوییم، یکجا مجملی که بالکنایة باشد و هردوی آنها مخالف عامه باشد. این چه شد؟

نکته‌ای که بود این است که «حمل المجمل علی المبیّن»در کلمات بعدی‌ها گویا از باب تسلیم است، می‌گویند :تقیه است. خُب حالا برای این که خیلی تقیه‌ی خلاف واقع نباشد، می‌گوییم : یک طوری گفتند که قابل حمل بر آنجا باشد. این گویا از باب تسلیم نه این است که منظوری داشته باشد و الا وقتی تقیه مطرح است و جهت صدور ،دیگر نوبت برای حمل نمی‌گذارد. می‌گوید : جهت صدور یکی از اینها تقیه است، تمام است، شما تنها بروید سراغ این یکی که تقیه نیست، دیگر جمع معنا ندارد.

چرا این «حمل مجمل علی المبیّن»را متأخرین می‌گفتند، یک نحو مماشات در بحث علمی بوده است. اما نکته‌ی مهم‌تر این بود که از نظر تاریخی تا زمان متأخرین احتمال تقیه اصلا در اذهان نبود و اول بحثی که مطرح شده بود همین «مجمل بر مبیّن»بود، یعنی مثل جناب شیخ الطائفه و اینها که هیچ، آنها هم گاهی احتیاط می‌گفتند، اینها را احوط می‌دیدند، خُب معلوم است که احوط است. مطلب به این صورت بود. آمد تا زمان علامه و منتهای ایشان و بعد زمان ذکرای شهید، آنها به عنوان دوتا طایفه‌ی متعارض ترجیح دادند، قشنگ می‌گویند:«الأصح، الأقوی»این قول است، چرا؟ به خاطر این که مجمل و مبیّن هستند. صحبتی از تقیه نیست، از باب مجمل و مبیّن است.

 

عدم تعارض روایات استتار با زوال حمره و عدم احتیاج آن ها به حمل مجمل بر مبین

خُب اگر این‌طور است که در تاریخ ، پیدایش نظرات فقهی مجمل و مبیّن زودتر از تقیه،  مطرح شده است اینجا دیگر آنهایی که حمل می‌کردند نظر به تقیه نداشتند که ما به آنها بگوییم «لِمخالفةِ کلا التَعبیرَین للعامة،»با آنها یک طور دیگری باید بحث شود. باید بگوییم:خُب حمل کردید مجمل را علی المبیّن، جای حمل و تعارض کجاست؟ آن جایی که «تکاذب الدلیلَین»باشد. بحث‌های خیلی خوب برای همان‌جا است. «تکاذب‌الدلیلین»کجاست؟ «تکاذب الدلیلین»این است که یک مُنشِئ نمی‌تواند دوتا انشاء را باهم بکند، تناقض می‌شود. حالا اگر آمدیم لسان یکی لسان تیقن بود، علامت تقین، لسان یکی لسان موضوع واقعی بود، اینجا تعارض نیست. آنجا ملاحظه‌ی حال مکلف را می‌کنیم و می‌گوییم:تو که می‌خواهی انجام بدهی حال خودت را ببین تا به یقین برسی، این هم علامت یقین است. اینجا هم موضوع حکم را می‌گوییم، می‌گوییم موضوع آن غروب‌الشمس است.

خُب اگر به این صورت پیش آمدیم، در همان فضا، در آن فضا دیگر مجمل و مبیّن نیستند که ما بگوییم «حمل المجمل علی المبیّن،»لسان یکی لسان اصل عملی است، لسان یکی لسان موضوع حکم واقعی است، اصلا تعارض نیست، تکاذب نیست، تکاذب این است که می‌گوید :یک مُنشِئ نمی‌تواند این دوتا را انشاء کند، اما اینجا می‌تواند این دوتا را انشاء کند. انشاء اول می‌فرماید که :غروب شمس، موضوع صلاة مغرب است، انشاء دوم می‌گوید:باید یقین کنی این غروب را تا بجا بیاوری.کجا بین اینها تکاذب است؟!بعد هم می‌فرمایند : تیقن، یکی از علاماتی که قطعاً استصحاب شما را قاطع است، ذهاب حمره مشرقیه است. ببینید در این لسان تکاذبی پیش نیامد. دو فضا است، دو جور سنخ حکم شرعی است، یکی سنخ حکم شرعی در مقام امتثال است که به مکلف یاد می‌دهند، یک جور هم حکم شرعی انشاء حکم واقعی برای موضوع واقعی است. با این فضا هیچ مشکلی ندارد و لذا «بلاداعٍ إلیه لمخالفته»برای متأخرین خوب است که «حمل المجمل علی المبیّن»را به تبع سابقین ذکر می‌کنند، یک نحو مماشات هم در آن است.

 

برو به 0:08:17

الان از مثل صاحب مفتاح‌الکرامه و بعد از ایشان کسانی که خیلی شدید بودند در دفاع از قول مشهور، نمی‌دانم هیچ‌کدام بودند که محور بحث خودشان را «حمل المجمل علی المبیّن»قرار بدهند یا همان تقیه را بیشتر جلو می اندازند.

 

صدق «طرح روایت» بر حمل روایت بر تقیه

شاگرد : دیروز یک بحثی از استبصار که فرمودید ایشان هم مثلا جمع هاییکرده‌اند که روایات حتی‌الامکان طرح نشوند، در مقدمه خودشان دارند که ظاهراً انگیزه آنها این بوده است که روایات را بیاورند، متعارضات را بیاورند و وجه حل آن را هم بیاورند، این که شبهات را حل کنند، برای خیلی‌ها شبهه بود. آنجا می‌فرمایدهمین حمل بر تقیه است، یعنی فراوان حمل می‌کنند، می‌گویند:  این« محمولٌ علی التقیه» است، این وجه جمع آنها است برای این که این را می‌آورند برای این که جمع کنند و مجبور به طرح یک دسته نباشد. یکی از جمع‌هایی که دائم انجام می‌دهند مجبور به طرح یک دسته نشوند، یعنی این را طرح نمی‌بینند.

استاد : طرح یعنی ایشان می‌گویند:اختلاف که پیش آمده است .عده‌ای گفتند:پس نظر اهل‌بیت چیست؟ راهکار می‌خواهند‌بگویند نه اصطلاح اصول در خصوص تعادل و تراجیح و این‌طوری. عُدّه‌ی خود ایشان هم از اصول‌های اولیه است، از تعادل و تراجیح عُدّه نمی‌دانم بود یا نبود یا رنگ دیگری بود. آیاخود تعادل و تراجیح در عُدّه دارد در فهرست آن ببینیم؟ به گمانم به این نحوی که ما داریم اصلا آنجا نبود. منظور این که آنها درست بوده است می‌گفتند: ما می خواهیم عملاً کاری کنیم این اختلافات حل شود.

شاگرد : عُدّه البته یک بحثی دارند در جمع بین روایات، آن جایی که متعارض می شدند یک بحث هایی دارند.

استاد : آنجا هم جمع یعنی همین که رد نکردیم از باب سند، این درست است، این که دیروز هم صحبت شد. یعنی می‌گویند: ما سند را پذیرفتیم، موثوق‌الصدور است، خُب وقتی موثوقالصدور شد، حالا چه کنیم؟ می‌گوییم : تقیه است. اما در اصطلاح متأخرین اصول، خود حملبر تقیه مرادفبا طرح است. چرا؟ چون وقتی می‌گویند :جمع کردیم که جمع عرفی بخصوص بعد از شیخ انصاری، یعنی ما بخشی از محتوا را گرفتیم، نه این که صرفاً سند را گرفتیم و محتوا را کنار گذاشتیم، و بگوییم بین این دوتا جمع کردیم.

شاگرد : عرض من این است که چه محذوری دارد؟ حالا اگر طبق منظور ایشان به این سمت رفتیم، حالا کاری نداریم فضای بحث، فضای تاریخی آن به این سمت می رود، اگر هم رفتیم این چیزی که ایشان فرمودند که:الدلیل اذا امکن العمل به …خلاف آن نرفتیم.

استاد : الان شما در مواردی که در جواهر می‌گویند: این روایت طرح شده است، اما اصحاب به آن عمل نکردند، عمل نکردند یعنی به سند خدشه کردند؟!روایت صحیحه است، در کتاب‌های خودشان به عنوان روایت صحیح می‌آید اما فتوا بر طبق آن ندادند، این را چه می‌گویید؟ می‌گویید عمل نکردند، نمی‌گویید طرح کردند؟!اسم این چیست؟ طرح یعنی به محتوای آن چیزی که این کلام می‌رساند اعتنا نکنند.

شاگرد : یک‌وقت است که به هیچ محملی برای آن نمی‌رسیم، سند هم درست است ولی آنجا هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم، حمل بر تقیه هم نمی‌توانیم بکنیم، با اصول فقه هم جور درنمی‌آید، با عقائد هم جور درنمی‌آید، در آخر می‌گوییم سند درست، ولی کاری نمی‌توانیم بکنیم آن را مگر این که کنار بگذاریم، این را بگذاریم لب طاقچه صاحب آن بیاید برای ما بگوید که منظور این چه بوده است.اما یک‌وقت است که معنا واضح است، می‌دانیم منظور چه بوده است، منظور این بوده است، این هم از باب تقیه بوده است.

استاد : یعنی اولی منظور شما این بود که مجمل بود یا مجمل مفهومی نبود ولی نمی‌توانستیم به آن عمل کنیم؟

شاگرد : نمی‌توانستیم عمل کنیم، محذور داشتیم.

شاگرد2 : معرض‌عنه منظور ایشان است.محملی برای آن نداریم. در آن جایی که تقیه باشد ما به نحو محترمانه‌ای به این روایت عمل نکردیم، گفتیم: ما منکر این نیستیم که از امام صادر شده است اما وجه آن مشخص است، بله تقیه بوده است، معنای آن هم مشخص است، محمل آن هم مشخص است ولی آنجا ما می‌گوییم:نمی‌توانیم چنین کاری کنیم، بالاخره نمی‌توانیم طبق آن فتوا بداهیم. حالا چیست؟ معنای آن چیست؟ موضوعی تصویب شده است، تحریف شده است، نمی‌دانیم، ناچار هستیم این را کنار بگذاریم، بدون این که بتوانیم محمل درستی را برای آن مشخص کنیم. همان ضابطه ای که می‌گفت:«کلّما ازداد قوةً مثلا ازداد اعراضا.»

استاد : خُب حالا یک مورد برای این پیدا کنید که اصلا در یک موردش شائبه‌ی تعارض و اینها نیست، هیچی نداریم، با این که روایت بوده است، طرح شده است، رفتند سراغ اصل عملی، از قدیم خود اصحاب مثلا، موردی به این صورت داریم؟! به ظاهر آن عمل نمی‌شود، بله، مثلا ظاهر روایت، وجوب است، آنها فتوا به وجوب ندادند، این را خیلی زیاد داریم. یعنی نه این که به روایت عمل نکردند، عمل نکردند به ظهور یک صیغه‌ی امر در روایت در وجوب، این را خیلی داریم، در این‌جانمی‌گویند:روایت را طرح کردند.

شاگرد : نه، همان تعارض دیده باشند، مشکلی با این ندارد.

استاد : خُب تعارض شود دوباره بحث برمی‌گردد.

شاگرد : متعارض نباشد، یک دسته‌ای از روایات است، اینها را متعارض می‌بینیم، بالاخره در بحث سند آنها نمی‌خواهیم خدشه کنیم، نمی‌توانیم جمع کنیم.

استاد : یکی از موارد آن مثل رؤیت هلال، رؤیت هلال یکی از موارد روشن آن است که تعارض دیدند بین«صم للرؤیة و أفطر للرؤیة»با روایتی مثل «تطوّق» و اینها، اینجا قشنگ میگویند : روایت تطوّق را عمل نکردند که خروجی آن همین است که طرح کردند. اینجا الان طرح است. کلمه طرح برای آن می آید، با این‌که میخواهدبگوید تقیه هم نیست.

شاگرد : در آخر به آن روایت چه می‌گویند؟ می‌گویند صادر شده است؟ نشده است؟ ما نمی‌دانیم وجه آن چه بوده است؟

استاد : می‌گویند : صادر شده است، ولی می‌گویند : یُطرح.صاحب جواهر جایی که روایت خوب و صحیح است می‌گویند : یُطرح،به خاطر این که عمل نشده است تعبیر طرح برای آن به کار می‌برند.

شاگرد : بدون این که هیچ محملی برای آن درست کنند، فقط صرفاً کنار گذاشته می‌شود.

استاد : می‌گویند : اصحاب عمل نکردند.

شاگرد : آن‌وقت نه استحبابی برای آن درست کردند و نهحتی وجوهی که جناب شیخ در استبصار می‌آورند.

استاد : استحباب را چرا، مکرر در جواهر دارند که مثلا اگر به ظاهر یک روایتی عمل نشده است، برخلاف ظاهر آن می‌گویند:بله، چون می‌گویند:«الامر فی التسامح سهل»به‌دلیلتسامح در ادله سنن حاضر هستند و کراهت و ندب را به این استناد می‌کنند چون حجیت شأنیه دارد. مثلا یک مورد آن که در فتاوا عمل نکردند که الان من دیدم، اگر یک کسی زن مسلمان دارد برود یک کتابیه‌ای را بخواهد متعه کند، آیا در صحت عقد آن کتابیه اذن آن زن مسلمان شرط است یا نیست؟ کما این که نظیر آن الان فتوای مشهور است برای عمه و خاله یا فقط عمه که اگر کسی عمه‌ای زن او است بخواهد برود دخترِ برادر این زن خودش را دوباره بگیرد، به عنوان زن دوم ، دخترِ برادر زن خودش را بردارد که این زنِ اول می‌شود عمه‌ی زن دوم. در رساله‌ها هست. گاهی حتی اختلاف است مثل حاج آقا که باز اینجا یا احتیاط واجب دادند یا فتوا دادند به نظرم، فتوا است به این که اذن، شرط است. یعنی اگر نرود از این عمه اذن بگیرد اصلا عقد باطل است، اذن وضعی، نه مثل اجازه‌ی پدر که حالا حاج آق بگویند:اجازه‌ی تکلیفی است، باید اذن بگیرد، آنجا اذن وضعی است، یعنی اگر نرود اذن بگیرد باطل است. نظیر همین‌ها روایت صحیح در مسلمان و کتابی هم دارد، اما فتوا بر طبق آن نیامده است. حالا به این معنا بگوییم یا نگوییم؟ حتی به نظرم مرحوم آقای خوئی در منهاج فتوا دادند، گفتند:ما چه کار داریم مشهور فتوا داده‌اند یا نداده‌اند، روایات صحیحه می‌گویند.

شاگرد : آقای سیستانی و آقای فاضل هم فتوا دادند.

استاد : فتوا دارند ؟ خُب اینها را هم ببینید. اینجا یکی از آن موارد است که تعبیر می‌آورند اصحاب به روایت عمل نکردند ولو صحیحه بوده است، فتوا ندادند که «یُشترط فی صحة عقد الکتابیة»إذن آن مسلمه. فتوا ندادند، روایت صحیح بوده است ترک کردند. آیا شما می‌گویید:خُب وقتی طرح کردند یعنی هیچ هیچ؟! مسلما نه، مستحب که هست. روایت صحیح است، پذیرفتیم، ظهور آن اشتراط حکم وضعی است اما از این ظهور چون معمول‌به نیست عدول می‌کنیم به فضیلت.

شاگرد : یعنی همین حمل بر استحباب یا حمل بر تقیه هم طرح محسوب می‌شود.

استاد : نه، طرح روایت نکردیم، طرح ظهور آن را کردیم، طرح یعنی این، یعنی آن ظهوری که داشت در وجوب و در اشتراط، این ظهور طرح شد، به ظهور به خاطر عدم عمل اصحاب ، عمل نشد. حالا طرح این مرادف است با طرح خود کل روایت؟ می‌گویند : نه، بلکه حمل می کنیم آن را بر ندب، یعنی مستحب است، افضل برای این مسلم این است که برود اذن بگیرد از مسلمه.

شاگرد : این «الجمع مهما أمکن،»این «مهما»اینها را شامل نمی شود؟

استاد : شامل می شود.

عدم بیان وجه تقیه در کلام شیخ طوسی و قدما برای روایات استتار

شاگرد : پس این یکی هم که خود مرحوم شیخ انکار می‌کردند همین تقیه بوده است که اینها را هم در ردیف همان‌ها قرار می‌داد که ما طرح نکردیم، مشخص است و وجه آن این است، به این نحو بر این جمع، نه این که حتماً  و لزوماً دلالت هردو روایت را جمع کردیم که خروجی آن یک حکم شود، یک نحو جمع شود.

استاد : نوبت جمع حمل بر تقیه بعد از جمع عرفی است، یعنی وقتی ما می‌گوییم : «الجمع مهما…» این «مهما»خودش رتبه‌بندی است، یعنی جمع‌های سریعی است که همه جمع می‌کنند. همین‌طور سنگین‌تر می‌شود، مشکل‌تر می‌شود. تقیه کدام یک از اینها است؟ آن‌وقت ببینید خودشیخ وقتی می‌خواهد جمع کند، عقلائیاً آن را حتی، «مهما أمکن،»تا ممکن است، تا ممکن است یعنی اگر می‌توانید محتوای هردو را بگیرید تفسیر کنید. شیخ این را جلو می‌اندازند یا می‌گویند :همان اول که تقیه است کنار بگذارید، بعد حمل می‌کنند؟ این‌طور نیست.

شاگرد : در صورتی که ما قراری نداشته ‌باشیم که بخواهیم به آن سمت برویم.

استاد : بر تقیه. بله آن تقیه‌ی مرحوم شیخ خیلی مهم تر از این بحث ما است. اولا در استبصار حمل بر تقیه گمان نمی‌کنم خیلی آمار بالائی داشته باشد. اتفاقاً این سؤال در ذهن من بود، چند شب هم دنبال آن بودم ولی نشد.

شاگرد : صفحه پنجاه شصت ایشان را دیدم، شاید هفت هشت مورد داشت.

استاد : جلد اول هفت هشت مورد.

شاگرد : تا صفحه شصت.

استاد : که حمل بر تقیه با خصوصیت مورد، مانعی ندارد، چرا؟ چون مثلا در عبادات مسئله‌ی وضو و نماز است، در نماز تفاوت‌هایی که با تکتّف است، آمین گفتن است یا وضو اینطور برعکس شستن است، اینها چرا، مواردی است که تقیه در آنها واضح است، شیعه هم از اول می‌دانستند، معروف بوده است علی‌بن‌یقطین چطور بود، بعد می‌فرستند که حتماً این‌طور وضو بگیر، این مطرح بود، مانعی ندارد. اما این که مرحوم شیخ چیزی را که مطرح نبوده است، احتمال تقیه برای آن بدهند. آن هم بود، همین‌جا هم صحبت آن را کردیم، حاج آقا فرمودند یک نحو تقیه این بود که اصلا قول موافق با عامه نیست. کجا بود؟ در چند صفحه‌ی قبل اگر مد نظر شما باشد، این درست هم است، یعنی یکی از انواع تقیه این است که «أنا أوقعتُ الخلاف بینهم،»ولو این که هیچ‌کدام از این اطراف خلاف موافق عامه هم نبود. پارسال صحبت آن شد. همین‌طور است، مرحوم شیخ هم مواردی را می‌آورند که این خودش ممکن است یک نوع وجه جمعی باشد که بگوییم الان مفاد اینها فقط برای «أوقعتُ الخلاف»است «لئلایُعرفوا»، اما فی حد نفسه اینها خیال می‌کنم رتبه‌ی آن بعد از آن «مهما أمکن»است یعنی خود جمع رتبه‌بندی دارد، خُب این جمع مرتبه‌بندی دارد، تا می‌رود تا جایی که در آخر کار تقیه‌ای می‌شود که اسم آن جمع است اما جمع به معنا «عدم رفع ید عن السند»استاما عملاً وقتی گفتید تقیه یعنی مفاد هیچی، آن را کنار بگذارید.

 

برو به 0:21:19

شاگرد : همین که خود کلمه تقیه را ما جست‌وجو کردیم…

استاد : در استبصار، بله؟

شاگرد : در تهذیب،صد و سی و پنج بار آمده است ولی در استبصار صد و هشتاد و نه بار، یعنی آخر حیات شیخ بیشتر شده است.

استاد : موردهای آن را هم که بعداً، این کار خوبی است، دنبال آن بودم، گاهی وقت ها فراموش می‌کنم که ببینیم این مواردی که علمای سابقین احتمال تقیه می‌دادند کجاها بوده است، این خودش چیز مهمی است. یعنی فضای تقیه‌ی زمان معصومین را بیشتر برای ما منعکس می‌کند تا احتمال تقیه‌ای که بعد از قرن دهم مثلا داده شود. در بحث ما احتمال تقیه قبل از آن نبوده است و اتفاقاً الان این آماری که شما گفتید برای بحث ما که خیلی خوب است، می گوییم استبصار در آن زمان حدود صد و نود تا التقیة داشته و تازه چه بسا شما کلمه التقیة را زدید نه کلمه‌ی کان یتّقی و یا تیقةً و یا با الف و لام را.درسته؟

شاگرد : بله.

استاد : بدون الف و لام که بیشتر هم میشود. این همه مرحوم شیخ دارند، در مورد ما یک کلمه احتمال آن را هم ندادند. این مطلب مهم حمرهی مشرقیه که به این صورت الآن برای ما چالش ایجاد کرده احتمالش هم در ذهن ایشان نبوده است، این بحث ما را تقویت می کند.

 

تطبیق حمل مجمل و مبین بر عبارت حاج آقای بهجت قده

و من المعهود عن الدلیلین إذا أمکن العمل بواحد منهما مع عدم إلغاء الآخر، یقدّم ذلک علی العمل بما لو عمل به لغی الآخر؛ فإذا عمل بروایه استتار القرص، حمل روایه الذهاب علی المعرِّفیّه فی صوره الجهل، و علیٰاستحباب التأخیر مع عدم الیقین للاحتیاط، بخلاف العمل بالعکس، فلا محلّ لروایات الاستتار إلّا الطرح، و الحمل علی التقیّه.

مع أنّ تقیید موضوع الاستتار الواضح منه إراده الاستتار من الأُفق، المستوی بزمان یقرب من ذهاب الحمره علی الموضوعیّه، کأنّه تکلّم بالکنایه بلا داعٍ إلیه لمخالفه التعبیرین للعامّه.

شاگرد : این که این همه اصولیون در حمل مجمل بر مبیّن و اینها بحث کردیم متوجه نشدم مشکل کجاست؟ چون ایشان که اصلا در اینجا بحث مجمل و مبیّن را مطرح نمی‌کردند.

استاد : چرا، دنبال همین است.

شاگرد : نه، یک چیز جدیدی شد.

استاد : عنوان برای خود حاج آقا نیست، «و من المعهود»دنبال قبلی است، این عنوانها را بعد زدند و خوب است برای دسته بندی.

شاگرد : درست است، ولی ببینید همانجا که شروع کردند،«إذا أمکن العمل»بعد بحث تقیه را مطرح کردند.

استاد : بله، تقیه را؟

شاگرد : بله، «و من المعهود أنّ الدلیلَین إذا أمکن العمل بواحدٍ منهما مع عدم الغاء الآخر یُقدَّم ذلک علی العمل لما لو عَمَلَ به لدی الآخر و إذا عُمِلَ بروایة استتار القرص حُمِلَ روایة الذهاب علی المعرفیة فی صورة الجهل و علی استحباب التأخیر مع عدم الیقین للاحتیاط، بخلاف العمل بالعکس فلامحل لروایات الإستتار إلا الطرح و الحمل علی التقیة».

استاد : بسیار خب.

شاگرد : اینجا که میگویند : ظاهراً خیلی کار بدی نکردند این عنوان را جدا کردند، این که الان بحث یک مقدار عوض شد، دوباره بحث تقیه مطرح شد، این که فارغ شدند از آن حمل مجمل بر مبیّن. بعد حالا می‌فرماید:خُب حالا اگر حمل بر تقیه نکنیم، تقیید چطور می‌شود؟ چیزهای دیگر چطور می‌شود؟ همین‌طور ظاهراً جلو می‌آیند. ولی اینجا این که بخواهند همان حمل مجمل بر مبیّن، چون آنجا جواب دادند، گفتند : مجمل نیست تا بخواهد این حمل شود و اینجا هم باز تأکید می‌کنند: «الواضح،»این استدلالی که واضح است، حالا اگر از باب تقیه بگویید حضرت یک چنین کاری می‌کرد، این هم جا ندارد و باز موارد دیگری هم دارند که بررسی می‌کنند. لذا اینجا شاید مقصود حاج آقا این نبوده است که بخواهند حمل مجمل بر مبیّن را رفع کنند با این «مع.»

استاد : من از کلمه تقیید عرض می کنم، تقیید یعنی همان حمل مطلق بر مقیّد. یکی از آنها می‌گوید:غروبی است مقیّد به ذهاب، یکی می‌گوید:استتار، تقیید کنید روایت استتار را به آن که می‌گوید : ذهاب.

شاگرد : اصلا این نه، از این که فارغ شدند بحث حمل مجمل و مبیّن، الان چه کار می‌کنند؟ الان می‌گویند ما دو طایفه داریم آنها را چه کار کنیم؟ این‌طرف می‌گویند:خب هیچ محلی نمی‌ماند مگر طرح و حمل بر تقیه، خب یکی بگوید:نه، حالا ما طرح هم نکردیم، نگهداشتیم و تقیید کردیم، تقیید کردیم به خاطر این که مثلا حضرت آنجا نمی‌خواستند به این شکل بیان کنند، بعد ایشان اینها را هم رد می‌کند.این جواب از اشکال مقدّر است.ایشان می‌گوید: هردو را می‌شود جمع کرد به این نحو…

استاد : خُب ایشان در فقره بالا که گفتند :یا جمع می‌کنیم و عمل به هردو یا می‌رویم به یکی عمل می‌کنیم.

شاگرد : مجبور به طرح هستیم.

استاد : بله.

شاگرد : خب حالا یکی اشکال کند بگوید نه، ما این‌طور کردیم و طرح هم نکردیم، ایشان از این جواب می‌دهند، بعد یکی دیگر بیاید یک چیز دیگری بگوید، حالا ظاهراً یکی یکی شروع کردند به…

استاد : این فرمایش شما که خوب است، این «مع»می خورد به یک تتمه ای برای آن که«فإذا عُمِلَ حُمِلَ: فإذا عُمل بروایة استتار القرص حُمل روایة الذهاب علی المعرفیّة.»

شاگرد : درست است فلامحل…برخلاف عکس

استاد : برخلاف عکس. آن یکی برای این «حُمل.»این «مع،»در این بیان شما که خوب است، از حیث مطلب هم خوب است که شما می‌گویید «مع»می خورد به «حُمل روایة الذهاب علی المعرفیة،».

شاگرد : نه، بحث ما بخلاف العکس بود.

شاگرد : آری، یعنی بخلاف العمل بالعکس را فرمودند فلامحل، حالا یکی بگوید نه، ما طرح نکردیم، این هم به این شکل.

استاد : نه دیگر آن عکس نیست، عکس نیست، عکس را معنا کنیم ببینیم برای اینجا نیست.

شاگرد : عکس که به اصطلاح.

استاد : اصل چه بود که عکس آن چه باشد؟

شاگرد : اصل حضور حمل روایة الذهاب بر معرفیت.

استاد : نه، اصل این بود که به هردو عمل کند. عکس چه بود؟ وقتی به یکی عمل می کنیم مجبور هستیم دیگری را کنار بگذاریم، این عکس می شود و لذا «مع»با «عکس»جور نیست،«مع»با همان «حُمل»خوب است.

شاگرد : قبل از آن هم به یک دسته عمل می کردیم. ایشان می گوید به روایت استتار وقتی عمل کنیم، خود به خود به آنها هم عمل می شود برخلاف عکس.

استاد : که به ذهاب عمل کنیم به آنها نمی‌شود.

شاگرد : به آنها عمل نمی شود، حمل کنیم آن را بر تقیه. این مع می گوید نه.

استاد : ولی عکس اسم استتار را. عکس این بود که معهود چه بود؟ «إذا أمکن العمل بواحدٍ منهما مع عدم الاخر،»این اصل بود.

شاگرد : بخلاف الاصل به نظرم می آید فإذا عُمل بروایة است، اگر به این عمل شود به آن هم عمل شده است اما بخلاف العکس، اگر شما فقط به روایت حمره عمل کنید.

شاگرد : یعنی عمل به عکس.

استاد : بخلاف العمل بالعکس. نه یعنی طرح یکی و دوتا، یعنی خصوص ما نحن فیه. در خصوص عکس یعنی عمل در خصوص ما نحن فیه به عکس که عمل.

شاگرد : یعنی میخ قضیه را بگذاریم روی روایت ذهاب.

شاگرد2 : ذهاب را موضوعیت بدهیم.

استاد : این رامتوجه هستم .

شاگرد : لذا اول تفریع می‌کنند که «فلامحل لروایات الاستتار»، بعد از بخلاف العکس.

استاد : «بخلاف العمل بالعکس»کلّیاً، متفرع شود«فلامحل»؟ یانه بخلاف عکس در مورد ما نحن فیه،«فلامحل»؟ احتمال آن هست.

شاگرد : من یک بار دیگر صورت بندی، آنچه که تصور من است، نمی دانم درست است یا نه. ایشان یک کبری می فرماید با«و من المعهود،»بعد حالا صغرای آن را می‌گویند، می‌فرمایند اگر امکان باشد که عمل به یکی باشد مع عدم الغاء الاخر این مقدم می شود، این کبری. حالا می‌آییم سراغ صغرای آن که در چه شرائطی این اتفاق می‌افتد؟ فإذا، از اینجا، فإذا حُمِلَ بروایة استتار القرص به این صورت، بخلاف العمل بالعکس که عمل به روایت ذهاب حمره است که این اتفاق می‌افتد که لامحل إلا الطرح، بعد می‌فرمایند:مع، با این مع آن جواب از یک اشکال مقدّر را می‌دهند، می‌گویند:نه، از آن‌طرف ما عمل می‌کنیم، این را هم تقیید می‌کنیم و می‌گوییم : این دوتا باهم به اصطلاح باهم سر آن را آوردیم.

شاگرد ۲: پس طرح نشده است.

شاگرد : یعنی درواقع اینجا کبری از باب چیز هردوی اینها، هردو لنگه‌ی قضیه، کبرای آنها این است که إذا أمکن العمل بواحد مع عدم الغاء الاخر، این را پذیرفتند، مع تسلیم این، حالا می‌روند سراغ بررسی این که میخ را روی کدام طرف بگذاریم، حالا این‌طور من متوجه شدم.

شاگرد ۲: شما به ذهاب موضوعیت هم بدهید باز هم لازمه‌ی آن این نیست که روایت را ترک کنید، جمع بین آنها نیست.

استاد : همین را عرض می‌کردیم که «بخلاف العمل بالعکس»نزنیم، عمل به عکس را کلی بگیریم، «فلامحل»را هم جری بر ما نحن فیه بگیریم اما این «مع أنّ تقیید»را بزنیم به «حُمل روایة الذهاب علی المعرفیة».یک کسی بگوید همین‌جا خُب شما فرمودید:«حمل روایة الذهاب علی المعرفیة»یک لنگه‌ی دیگری هم دارد، «حمل روایة الذهاب علی الموضوعیة». یعنی دقیقاً این«علی الموضوعیة…»

 

برو به 0:30:57

شاگرد : نه، عمل به عکس را برداشت ما این بود که …

استاد : متوجه شدم بله. عملا هم تفاوتی نمی کند و از حیث مراد یکی می شود.

شاگرد : و لذا اینجا بحث برسر این نیست، چرا که بحث حمل چیز گذشت، مجمل و مبیّن را در فقره‌ی قبلی از آن فارغ شدند، حالا اینجا با این کبرای «من المعهود»حالا شروع کردند به بررسی این قضیه، یعنی یک روش بحث جدیدی.

استاد : یعنی تقیید از باب مجمل و مبیّن نیست؟

شاگرد : در اصول فقه داشتیم که دوتا عامَین من وجه، گاهی اوقات به یکی اگر عمل شود برای دیگری هیچ مصداقی نمی‌ماند، شاید شبیه همان را اینجا می‌فرمایند که اگر به این دسته روایات عمل کنیم، برای آنها هیچ موضوع و راهی نیست مگر این که کنار آن بگذاریم، یعنی طرح کنیم آن را،شاید چنین حالتی را می‌خواهند بفرمایند.

استاد : البته ما نحن فیه عامین من وجه نیست.

شاگرد : نه، می‌خواهم بگویم شبیه آن مطلب را شاید در اینجا می‌فرماید که مثلا این را یک نوع جمع عرفی در نظر بگیرند تا بشود به این دسته عمل کنیم، برای آن دسته هیچ مصداقی نمی‌ماند مگر این که آن را طرح کنیم.

استاد : یعنی کلاً به فرمایش شما تقیید به این معنا که وقتی گفتیم تقیه است، عملاً نگفتیم این روایت روایت نیست، ولی به محتوای آن هیچ اعتنایی نکردیم، اخذ به محتوای آن اصلا نشده است، اما خُب حالا کلمهی تقیید. پس آن چیزی که قبلاً فرمودند: که«لااجمالَ،»این عبارت دنباله آن نباشد.

شاگرد : نه، اصلا از آنجا فارغ شدند. جالب اینجاست که آنجا هیچ حرفی از تقیه و اینها نزدند، در آن مجمل و المبیّن.

استاد : بله، چون کسی که مجمل و مبیّن گفته بود کاری با تقیه نداشت.

شاگرد : همین است تقریباً، یعنی فرمایش شما کاملاً اینجا درست است.

استاد : پس«و من المعهود.»

شاگرد : مجمل و مبیّن کاری به تقیید هم ندارد، یکی از جمع های عرفی که حمل مجمل بر مبیّن بود را فرمودند، اینجا یک جمع دیگری که حمل اطلاق و تقیید باشد.

استاد : بله، به نظرم در ذکری شهید نمی‌دانم چه تعبیری بود، مجمل و مبین بود یا یک چیزی بیش از این بود؟ خیلی وقت است که ندیدم، اول جایی که دیدم ذکری شهید بود، در منتهای علامه هم بحث خوبی کرده بودند، منتهی را من در اینجا دارم که آن هم بحث خوب و گسترده ای کرده بودند، برخلاف تذکره، در تذکره مطرح کرده بودند ولی گسترده وارد نشده بودند که استدلال کنند بر قول مشهور، اما در منتهی مفصل‌تر بحث کرده بودند، ولی ظاهراً باز در همان منتهی هم به گمانم حمل و اینها نبود ، رفته بودند سراغ تضعیف سند، یعنی از اول رفته بودند که اینها را از کار بیندازند، سند آن ضعیف است، به این صورت وارد شده بودند. ولی شهید در ذکری نه، این فتح باب حمل بر یکدیگر را داشتند.

بنابراین «و من المعهود عن الدلیل»روی این توضیح شما، چه می شود؟

شاگرد : «الجمع مهما أمکن»است.

استاد : یعنی تَسَلُّم اجمال است. به این صورت؟

شاگرد : نه، اصلا  اینجا بحث بر سر این است که«الجمع مهما أمکن»را پذیرفتیم.

استاد : چون ایشان الان فرموده است:«أنت خبیرٌ لااجمال»و همه اینها.

شاگرد : درست است، خب…

استاد : بعد هم فرمودند:«مع أنّ فی روایات الذهاب ما یَنُصُّ علی العلامتیة.»

شاگرد : خب اینجا هم کسی که تقیید می‌کند بگوید ما هم قبول داریم موضوع استتار واضح است.

استاد : موضوع استتار واضح است .

شاگرد : بله، اما این را تقیید می‌کنیم به ذهاب حمره.

تفاوت غروب شرعی با غروب هیوی

شاگرد2 : یعنی ما هم «الجمع مهما أمکن»را قبول داریم منتها از این‌طرف.

استاد : بله، الان هم مشهور، کسانی که حمل کردند همین را میگویند، أصح بودن نزد علامه حلی شاید آن هم به همین عنوان است، میگویند:مفاد اینها روشنتر است که ذهاب حمره است قطعاً، درجه غروب معلوم نیست، غروب یعنی خورشید زیر افق برود، به چه اندازهای؟ همین لحظهای که سر خورشید حتی رفت نصف آن بیرون است یا کل آن برود که این اهل هیئت میگویند:مرکز شمس وقتی به دائرهی افق برسد.

لذا در کتاب‌های فقهی قدیم است که می‌گویند: غروب شرعی با غروب حقیقی یعنی هیوی چند دقیقه فرق دارد؟ دو سه دقیقه به نظرم. در کتاب‌ها دارند و اسمی هم برای آن آوردند.این از نظر هیوی نه این که میزان سیر شمس مرکز شمس است، می‌گویند: شمس چه زمانی روی دائره افق ما رسیده است؟ می‌گوییم : وقتی که مرکز شمس روی دایره افق رسیده است، می‌گویند این غروب شرعی نیست، غروب شرعی این است که آن نصف قرص دیگر هم زیر افق برود، لذا غروب شرعی که کل قرص خورشید باید زیر افق برود  و حدود دو دقیقه دیرتر است از آن غروب حقیقی، شاید تعبیر حقیقی داشتند بله. غروب حقیقی و غروب شرعی. آن غیر از این است. خُب حالا روی این حساب بگوییم که : اینجا تقیید صورت گرفته است، چرا؟ ببخشید تقیید نیست. اگر هم می‌گوییم باز تبیین موضوع است. شاید مطلق مقید نباشد.

شاگرد : نه اینجا مثلا شخص بگوید نه.

 

تقیید یا تبیین بودن بیان حد استتار قرص طبق حمل آن بر ذهاب حمره

استاد : بگوییم مطلق الغروب، بعد مطلق مقیّداً بالدرجة الخاصة من الغروب، اسم این تقیید می شود؟

شاگرد : یعنی استتار مطلق باشد.

استاد : بله دیگر این که معلوم است.

شاگرد : روایت حمره می‌آید بیان می کند و قید می زند این را.

استاد :آیا واقعاقید است؟

شاگرد : تبیین است.

استاد : تبیین است.

شاگرد : فرمودید:کتاب ذکری تعبیرتبیین آورده،باید بگویم ذکری تعبیر تقیید آورده است.

استاد : کلمه تقیید خوب است.

شاگرد : حَملاً للمطلق علی المقید.

استاد : عبارت ایشان را بخوانید در ذکری.

شاگرد : کل خبر فیه غیبوبة القرص محمولٌ علی ذهاب الحمرة حملاً للمطلق علی المقید.

استاد : مطلق اینجا یعنی چه؟ یعنی استتار. سواءٌ کان این استتار رسیده باشد به درجه‌ی ذهاب حمره‌ی مشرقیه‌ی زیر افق یا نه، مطلق به این معنا. مقید یعنی چه؟ یعنی استتار به قید این که به اندازه‌ای مستتر شده باشد و پایین رفته باشد که به او برسد.

شاگرد : وارد می‌شود که تبیین است نه تقیید.

استاد : بله، تقیید از شیوع جلوگیری می‌کند. حالا ایشان اگر تعبیر مطلق داشتند خوب بود. اینجا هم «مع أنّ تقیید»است ولی در عبارت اول حاج آقا «تقیید»نبود ولی در جواهر به نظرم بود.

شاگرد : شاید به یک معنای دیگری بتوانیم تقیید را بگوییم، بگوییم :موضوع، وقت نماز باشد، وقت صلاة مغرب باشد، بگوییم :صلاة المغرب من الغروب إلی مثلا نصف اللیل، این را از روایتدربیاوریم.

استاد : از تقیید ازمان طولی.

شاگرد : شاید به تخصیص بیشتر شباهت داشته باشد.

استاد : عبارت جواهر این است:«و به تُخرج حینئذ عن أصل المعارضة بناءً علی أنّها کالمُجمل»یعنی روایات استتار، «و هذه»یعنی روایت ذهاب «کالمبیّن و الا کانت من المطلق و المقیّد.»یعنی اگر مجمل و مبیّن نبود از مطلق و مقید است،آیا با همان بیانی که شما می فرمائید یا نه، همان مطلق و مقیّدی که در دنباله خواهیم داشت.

شاگرد : درجاتی که شما فرمودید به مطلق و مقید بیشتر می‌خورد، یعنی این غیبوبت.

استاد : آن‌که تصریح کردند.

شاگرد : یعنی غیبوبت از زمانی که کل قرص غایب می‌شود، از آن به بعد یک درجاتی دارد تا مثلا فرض کنید برود به آن افق حقیقی هم برسد. این را می‌شود گفت که حمل کردیم مطلق را که هر چیزی از آن را دربر بگیرد برای مقیِّد.

استاد : بله مقیّد، یعنی استتار مقیداً بالبلوغ به درجه‌ی کذا.

شاگرد : خود روایت استتار مبیّن ندارد؟ إذا…و لم تره.

استاد : چرا، حاج آقا هم فرمودند:این دیگر خودش مجمل نیست، مبیّن است، لذاست که اگر گفتیم : مجمل نیست صاحب جواهر همین کار را کردند، گفتند:اگر بگویید : مجمل و مبیّن است فبها، آن مجمل است؛ اگر بگویید : نه، یعنی مثل حرف حاج آقا بگویید :کجای این مجمل است؟! به این واضحی! یعنی بفرمائید:تقیید. این بار گفتند :خب نهایتاً این است که وقتی مبیّن است مبیّنی است که مطلق است، او مقیِّد این می‌شود. در این اصطلاحمقیِّد غیر از مجمل و مبیّن است. ما مجمل و مبیّن را در اطلاق و تقیید می‌آوریم  و می‌گوییم:مراد جدی، می‌گوییم:یک مطلق که می‌آید ظهور در اطلاق دارد، پس از حیث مراد جدی نفس‌الامری مجمل است، نه این که از حیث ظهور خود کلام ،مجمل است و لذ مقیِّد می آید، یک نحو مجمل و مبیّن به این صورت است.

حالا حاصل بحث چه شد؟ این که «تکلّمٌ بالکنایة»را چه کار کنیم که آخر کار با این توضیحات فرمودند ، ایشان به‌هرحال فرمودند و خودشان تحلیل خودشان را می‌آورند.

شاگرد : این تقیید نکته‌ی آن مثلاً تقیه بوده است.

استاد :«لمخالفة التعبیرَین للعامة.»

شاگرد : یعنی اطلاق به نکته‌ی به اصطلاح تقیه آمده است.

شاگرد2 : شاید هم می‌گویند:ولو حمل بر موضوعیت هم بکنیم یعنی حمل بر تقیه هم بکنیم باز هم قابل جمع است، ولی می‌خواهند بگویند ثمره‌ی فعلی آن یکی می‌شود. باز هم شما درواقع روایت استتار را ترک کردید.

و أمّا مرسل «ابن أبی عمیر» «4»، ففیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزه الحمره، و لایکون ذلک إلّا مع الجهل بالسقوط. و إراده مرتبه عالیه من السقوط حمل علی الکنایه، کما مرّ؛ مع أنّه لو تمّ عدم معهودیّه ذهاب الحمره لدی العامّه، کان بیان الأئمّه علیهم السلام لذلک کاشفاً عن کونه من أسرارهم، کما وقع مثله فی أمثاله، کالبیان للممیّز للحیض عن البکاره «5»، و من المعلوم أنّه لا یکشف عن التکلیف المولوی، بل عن التنبیه علی المغفول عنه عند العامّه، کما فی المثال المذکور، و هذا یکفی لتصدّیهم لبیانه مکرّراً.[2]

 

استاد : اشکال طرح را دیگر اینجا ندارد، اینجا تقیید را به عنوان طرح، دیگر تقیید طرح نیست و لذا اشکال طرح را ایشان ندارند، ایشان می‌گویند که :این تقیید گویا کار لغوی است، پشت صفحه هم می‌گویند، آن هم دارد پشت صفحه را ببینید، «و ارادة مرتبةٍ عالیةٍ من السقوط»که این هم تعبیر قشنگی است، «مرتبة عالیة من السقوط»یعنی أدنی، هرچه أدنی باشد أعلی است اینجا،. سقوط أعلی می شود أسقط، یعنی از همه پایین تر.

«و ارادة مرتبة عالیة من السقوط حملٌ علی الکنایة کما مرّ،»یعنی یک مقصود را که نتیجه‌ی آن هم یکی است؛ مخالفت با عامه است به تعبیر کنایی بگویند.

شاگرد : به تعبیر کنایی گفتند هیچ چیزی هم برای آن پیدا نمی‌شد، اگر کسی هم بگوید :تقیه .فایده‌ای ندارد، چون هردو مخالف عامه است.

استاد : هردو مخالف عامه است. بله مخالفت عامه است به نحو دومی که دیروز آن را دو جور کردند.

شاگرد : بله، چون اصلا آن یکی اولی با توجه به روایت تصویر ندارد، چون خود آنها که آمدند تازه ایراد گرفتند و بد و بیراه می‌گفتند : پشت سر قضیه، حضرت آن‌طور به آنها بگویند، خُب این که معلوم است، اینجا که دیگر نمی‌خواهند، بلکه می‌خواهند عملاً کار انجام شود، شاید از این جهت.

استاد : یعنی عملاً شیعه مخالفت با عامه نکنند. اینطور؟

 

برو به 0:42:56

شاگرد : ببخشید فتوای به استتار یعنی منافی ذهاب است، اگر یک طرف را گرفتیم.

استاد : نه، آنها می‌گویند:ذهاب همان که، این که اجماع است که می‌گویند:ذهاب حمره موضوع نیست، این اجماع بود. ذهاب حمره،مسلما موضوع نیست، فقط حالا موضوع که نیست ،علامت است، علامت نفس‌الغروب است یعنی تا ذهاب نشده است محال است که غروب شده باشد، فقط زیر افق رفته است یا این علامت تیقن است، یعنی غروب موضوع است، و غروب هم می‌شود ولی برای این که ما یقین کنیم آن غروب عند‌الشارع شده است، وقتی ذهاب حمره شد یقین می‌کنیم.

شاگرد : یا مانعی است.

استاد : مانع این‌طرف کوه است، زمین بلند است و اینها. لذاست که علامیت آن این‌طور می شود. «علی الموضوعیة‌‌ای»که ایشان فرمودندیعنی همین؛ یعنی ما تا قطع به ذهاب پیدا نکنیم-قطع به تحقق آن- قطع داریم که غروب نشده است، قطع برعکس. می‌گفتند«الشک فی الحجیة یُقطع بعدم الحجیة،»نظیر آن، اینجا هم «الشک فی الغروب بالشک فی ذهاب الحمره نَقطع بعدم الغروب،»  درست  برعکسمفاد نظر ایشان می‌شود« علی الموضوعیة»برعکس مختار ایشان است. حالا باز هم روی عبارت فکر می‌کنیم و باز وجه دیگری به ذهن هرکدام از شما آمد برای ما بفرمائید ان شاء الله.

شاگرد : عامه حتما منظور طائفه‌ی عامه است یا معنای دیگری می‌تواند بدهد عامه؟ تعبیرهای عمومی را نمی گویم.

استاد : عامه یعنی محاورات عمومی؟ «کأنّه تکلّمٌ بالکنایة بلاداع إلیه لمخالفة التعبیرَین،»تعبیرَین که با عامه مخالف نیست. استتار قرص وقتی مفهوم…

شاگرد : نه، یعنی وقتی عامه تکلم می‌کنند به این صورت تکلم نمی‌کنندکه بر خلاف محاورات روز باشد و ازجمله در مطلق و مقید.

استاد : نه، تعبیرَین. مطلقو مقید یک تعبیر است، تعبیر بالکنایة. آن یکی چیست؟ آن یکی همین بود که صاف بگویند : ذهاب حمره، هردوی اینها«للعامة.»آن تعبیر چطور مخالفت عامه است؟ محتوای خودش را می‌گویند تا ذهاب حمره نشده است نماز نخوان، غروب نیست. نمی‌توانید بگویید:این خلاف محاورات عامه است، در این که تقییدی نشده است، به ظهور خودش می‌گوید تا ذهاب نشده است نماز نخوان، لذا چون تعبیر این است به گمانم آن «للعامة‌ای»که شما می‌فرمایید اینجا مراد نباشد. معلوم است که منظور ایشان از عامه یعنی اهل سنت.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

کلیدواژگان: استتار/ذهاب حمره/تقیه/ ازدواج با زن کتابیه/ طرح روایت / قواعد تعارض/ الجمع مهما امکن /غروب شرعی / غروب هیوی/ حمل مطلق بر مقید / حمل مجمل بر مبین

 


 

[1]محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص 43.

[2]محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص 44.