مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 38
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: جلسه قبل یک تقریری از استصحاب داشتید. در نهج البلاغه یک تعبیری از امیرالمومنین دارد که فعل حضرت آدم را تحلیل میکنند. راجع به ایشان و شیطان. در تعبیرش میگویند که «فباع الیقینَ بشکه العزیمة بوهنه»، این روایت شاید بتواند که تحلیل جنابعالی از استصحاب را تقویت بکند. یک مساله دیگر این که اصلا این مقوله ارتباط یقین و شک، حالا فراتر از بحثهای فروعات فقهی، گاهی در اعتقادات و این مسائل هم پیش میآید که اصلا یک نوع آسیب شناسی در وجود انسان شاید بتوان داشت. انسان گاهی یقینش را کنار میگذارد و دنبال یک دست آویز دیگری است و اینها ارتباطی دارند، ارتباط منطقی بینشان هست مثلا این «فباع الیقین بالشک» که در مورد فعل حضرت آدم انجام میفرمایند و حالا تنزل پیدا کرده و در استصحاب هم همان قاعده جاری میشود یا کلا دو تا چیز جدای از هم هستند؟
استاد: حاصل فرمایش شما این است که در جمله نهج البلاغة مرحوم رضی که از امیرالمومنین صلوات الله علیه نقل کردند، برای وصف حضرت آدم فرمودید که «فباع الیقین بشکه» که اینجا یک روالی بود جلو میآمد ایشان روال را تغییر دادند نقض کردن یقین را، بدون یقین لاحق بلکه با شک لاحق؛ بنابراین دنبالهاش هم فرمودید که ما غیر این که استصحاب را میآوریم بسیاری از چیزهای دیگر حتی در غیر حوزه اصول عملیه میتوانیم به مساله یقین و شک و ضوابط و روابطی که بین این دو تا برقرار است ما چیزهایی را استخراج کنیم. این حاصل فرمایش ایشان است.
البته این بحث خیلی خوبی است. من موافق فرمایش شما هستم. فقط این که باید ضوابط بحث را مراعات کنیم و از پایین، از صغریات، از جزئیات بخواهیم بالا برویم. فرمایش شما این است که ما استصحاب را که خودش به عنوان یک کبری و قاعده در نظرمیگیریم، باز خودش صغرای یک چیز دیگری است که اگر ما جلو برویم تلطیف کنیم، آن کبرایی که باز محیط بر این است آن را به دست میآوریم. آن کار بسیار خوبی است فقط به طمأنینه و با آرامش برداشتن گامهای عقلائی نیاز دارد که همه عقلاء تصدیق کنند.
در تصدیق کردن هم همین چیزی هم که اشاره کردند و دیروز گفتم 3 عنصر بود. اینها را خلاصه عرض میکنم که طولانی هم نشود. در یک کلام وقتی دلالت بر معنای خودش دارد، ما گفتیم سه طور میشود دسته بندی کرد. ظهور، استظهار، اصالة الظهور. ظهور چیست؟ آن است که وقتی یک جمله را القاء به عرف عام میکنید همه عرف میفهمند، میگویند متکلم این را گفت.
استظهار این است که وقتی یک جملهای را به عرف القاء میکنید، بدواً در ذهن عرف عام نمیآید. ولی اگر شما یکی دو تا مقدمه را پیش زمینه برای ذهتنان قرار بدهید. اولی که روی منبر مینشینید آیه را بخوانید ترجمه کنید. یک معنایی اصلا در ذهنشان نمیآید. اول به جای این که آیه را سریع بگویید، اول میگویید من دو تا مقدمه بگویم، با یکی دو سه تا مقدمه ذهنها را آماده میکنید، به صدر و ذیل آیه و قرائنی که هست … بعد حالا یک دفعه آیه را میخوانید، همه با حضور این مقدمات در ذهنشان معنایی میآید که اگر قبل از زمینهسازی القای به عرف عام میکردید در ذهن عرف نمیآید.
این یک چیز روشنی است که همه هم برخورد کردیم، در این فضا میتوانیم اسم این را استظهار بگوییم در مقابل ظهور. پس یک ظهور عرفی داریم یعنی خود جمله معنا را در ذهن عرف میدواند. یک استظهار داریم خود جمله به تنهایی نمیدواند اما کسی که مقدمات را در ذهن عرف عام آماده کند بعدا کل عقلاء تصدیق میکنند که احسنت! احسنت! همهشان احسنت میگویند چون به مقدمه توجه کردند. در فرض ماهم یک نفر عاقل پیدا نمیشود که مخالفت کند بگوید احسنت! گوینده همین را میخواهد بگوید ولی اگر آن مقدمه را نگفته بودیم ذهنش رد میشد، توجه نمیکرد که این کلام او … . اسم این را استظهار میگذاریم.
برو به 0:05:12
یکی دیگر اصالة الظهور است؛ یعنی چه؟ یعنی کلام، خودش معنا را به ذهن ما نمیاندازد. مقدماتی هم قرار نیست ما بتوانیم پیدا کنیم که عرف عام عقلاء تایید کنند که متکلم «اراد هذا المعنی». اما در عین حال ظاهر مدلول تصوری کلام و ضوابط محاوره یک طوری است که اگر بخواهیم از اینها دست برداریم تا بگوییم مرادها را ما نمیتوانیم بفهمیم، نظامِ اجتماعی محاورات زمین میخورد. اختلال نظام محاورات پیش میآید لذا عقلاء برای این که نظام محاورات کل بشر مختل نشود یک بناگذاریهایی دارند. میگوید این گوینده مقصودش چه بود؟ مدام فکرش میکند صاف نمیشود یعنی من نمیتوانم دل گوینده را کشف کنم، محرزی ولو ظنی از قرائن برای دل گوینده ندارم.
ولی چه کار میکنم؟ میگویم ظاهرش این است که لفظش و مفهوم تصوریاش این است که این لفظ اگر از دل سنگ درمیآمد چنین معنایی را به ذهن اهل لسان تداعی میکرد. خب متکلم هم این را گفته بود. ما همین را میگیریم جلو میرویم. چرا؟ چون به آن احتجاج میکنیم. بناگذاری است برای این که نظام مختل نشود و احتجاج صحیح باشد که میگوییم شما این را گفتید. خب درست است من نتوانستم دل شما را کشف کنم اما اگر بخواهم هم، هر کجا نتوانستم دل گوینده را کشف کنم، دست روی دست بگذارم همه عبارات میریزد، حرف زدنها، شنیدنها مضیّ بر طبق عبارات ممکن نیست. در این بناگذاریها میتوانیم توافق کنیم بگوییم اصالة الظهور، هم اصل است، هم یک نحو ظهور است، ظهورش برای نظام زبان است، چرا اصل است؟ یعنی الان من دل متکلم را به عنوان احراز به دست نیاوردم. ولی اگر صبر کنم همه جا دل را برای او به دست بیاورم نظام بهم میریزد پس بناگذاری میکنم. چرا اصل لفظی میگویم؟ اصل لفظی دارم به کلام او احتجاج میکنم. خیلی تفاوت است من به قبح عقاب بلا بیان، چیزهای دیگر، کلیات عقلی احتجاج کنم با این که من یک متمسک از ناحیه خود متکلمین دارم. مولا باشد. کلام مولا میگویم شما این طور فرمودید و ضوابط و بنائات عقلائیه در محاوراتشان این بود. اسم این را میتوانیم اصالة الظهور بگذاریم. حالا بین اینها یک چیزهای دیگری پیدا کنیم مشکلی نداریم. ما فعلا این سه تا را با این … شما یک موردی پیدا کن هیچ کدام اینها نباشد خیلی واضح است یک فرض چهارمی باشد. پیشرفت علم برای همین است که ما یک مواردی را پیدا میکنیم میبینیم با دستهبندیهای قبلی جور نیست، یک نوعِ جدیدی است کما این که الان برای شبهه حکمیه و موضوعیه که دیروز شبهه مصداقیه مطرح شد، این هم عرض کنم ولو مختصر نکته خوبی است خیلی جاها به درد میخورد.
چیزی که دیگر نقل محفل فقه و بحث های فقه و اصول است، قضیه شبهه موضوعیه و حکمیه است. اما شبهه موضوعیه و حکمیه را دو نوع تعریف میکنند؛ یکی از تعریفها، تعریف به رسم است. یکی تعریف به لبّ و جوهره است. آدم به ذهنش میآید اینها معادل هستند اما شاید عندالدقة معادل نباشد. یکی همانی که چند روز پیش صحبت بود. معروف هم است. همه شنیدید.
شبهه موضوعیه چیست؟ «شبهةٌ نشأت من أمر خارجیٍّ» یک جزئی حقیقی، یک واقعه خارجی، سبب شک من شد. نمیدانم این لیوان خمر است یا نیست. شبهه موضوعیه است یعنی شبهه خارجیه است. برای یک جزئی است من نمیدانم.
شبهه حکمیه چیست؟ «شبهةٌ نشأت من إنشاء شارع» از حکم خدای متعادل، از بیانات شارع و دستیابی به مراد خدای متعادل در تقنین شرع است. الان این تعریف، چه تعریفی است؟ تعریف به منشأ است، به جوهر، به لبّ است، این تعریف کامل برای شما نشان میدهد که شبهه موضوعیه و حکمیه چه چیزی هستند، این یک تعریف رایج همه هم شنیدید.
یک تعریف دیگر است که آن هم زیاد شنیدید و معمولا هم معادل گرفته میشود. میگوییم شبهه موضوعیه آن چیزی است که برای حلش باید به غیر شارع مراجعه کنیم. شبهه موضوعیه آن چیزی است که برای حلش باید به خبره مراجعه کنیم. این خمر هست یا نیست؟ خب چه کار داری در خانه امام صادق سلام الله علیه بروی، بردار آزمایشگاه ببر، یک کسی که وارد است بگو نگاه کند و امثال این چیزها؛ خودت نمیدانی برو به متخصص مراجعه کن. پس حل شبهه موضوعیه به دست شارع بما أنّه شارع نیست. حلش به دست خبره است اما در شبهه حکمیه تا شما گیر میکنید، در خانه شارع میروید، چون مربوط به شارع بما أنّه شارع است. آیا این دو تا تعریف معادل هستند یا نه؟ دقیقا خیال میکنید معادل نباشد. حالا نمیدانم اذهان شریف شما بزرگوارها چطوری است؟ اینها را معادل میبینید و از معادل بودنش دفاع میکنید یا نه؟ بعضی موارد میشود که خیال میکنید تفاوت میکند. حالا من بعضی مثالهایش را عرض بکنم که مانحن فیه هم … در شبهه مفهومیه هم یک چیز دیگری هم عرض بکنم چند تا نکته پشت سرهم در ذهن شریفتان باشد تا … الان در شبهه مفهومیه ما تقسیم ثنایی که در اصول معروف است. میگوییم وقتی برای یک عامی مخصصی آمده، هل اجمال المخصص یسری الی العامام لا؟ اینجا فضایی بود تقسیم چهارگانه میکردند و بخش اصلیاش چه بود؟ شبهه مفهومیه و شبهه مصداقیه، ثنائی است.
به ذهن میآید اینجا هم باز ثلاثی است؛ یعنی به جای شبهه مفهومیه و مصداقیه باید بگوییم شبهه مفهومیه، شبهه مقصودیه، شبهه مصداقیه. اصلا فرق میکند. شاهد عرض من هم که فرق میکند این است که خود شما به عنوان این که دارد فقه بحث میکنید، درس رفتید، درس میدهید تا میخواهید یک چیزی مراجعه کنید، بیاختیار روی ارتکاز خودتان تا این سوال برای شما مطرح میشود گاهی مستقیم سراغ لسان العرب میروید، مقاییس، المنجد. گاهی مستقیم سراغ وسائل میروید. یعنی خود شما میفهمید سوالی که برای شما پیش آمد کجا بروید؟ باید سراغ قفسه وسائل بروید؟ یا سراغ قفسه لغت؟
برو به 0:12:31
عرض ما این است که در شبهه مصداقیه که باید سراغ خبره بروید. شبهه مفهومیه و مقصودیه خیال میکنید این طوری نیست. یعنی الان مثالهایی که علما زدند من عرض کنم تا این از روی مثال باز بشود، یک مثال شبهه مفهومیه مرحوم مظفر فرمودند، اتفاقا من همان جا این سوال را داشتم. که در خیلی از موارد، در نحوهی برخورد ما با شبهه تفاوت ایجاد میکند و به درد میخورد.
ایشان برای شبهه مفهومیه مثال زدند فرمودند تغیر حسی و تقدیری، مثالشان این بود «الشبهة المفهومیة و هی فرض الشک فی نفس مفهوم الخاص[1]» در مفهوم خاص شک داریم «بل کان مجملا» مفهوم مجمل است «نحو قوله علیه السلام کل ماء طاهر إلا ما تغیر طعمه أو لونه أو ریحه» تغیر لون، تغیر طعم، تغیر ریح مفهومش مبهم است؟ یعنی شما تا اینجا رسیدید، سراغ قفسه لغت میروید؟ نمیروید. پس چطور میگویید مفهومش مبهم است؟ جالبش این است که وقتی توضیح بدهند دیگر مفهوم تمام میشود. «فرض الشک فی نفس مفهوم الخاص» بعد میفرمایند: «نحو قوله علیه السلام کل …» بعد میگویند «الذی یشکّه فیه أنّ المراد من التغیر» تا گفتیم در مراد از تغیر شک داریم، سراغ وسائل میرویم ببینیم در روایات کدامش را فرمودند.
آیا جایی داریم که شک در نفس مفهوم باشد؟ بله مفصل داریم. میگویند شارع فرموده غنا حرام است. نمیدانم مثلا با فلان نوع ترجیع غنا هست یا نیست. سراغ وسائل میروی یا لغت؟ غنا که در لسان دلیل آمده، در سعه و ضیقش شک میکنید. این غنا هست یا نیست، سراغ وسائل میروید؟! لغت است. سراغ متخصص میروید. شما اگر این حال خودتان را ببینید، دقیقا فطرت شما اینها را میفهمد یعنی دقیقا تا اشکال برای شما پیش میآید، بیاختیار میروید کتاب لغت برمیدارید یعنی میفهمید که اینجا من نباید وسائل نگاه کنم اما یک جایی هست بیاختیار سراغ وسائل میروید. اینها برای تفاوت بین این دو تا خیلی رمز خوبی است.
بنابراین خیالم میرسد که اساسا این تقسیم ثلاثی است. شبهه مفهومیه، شبهه مقصودیه، شبهه مصداقیه؛ مصداقیه که روشن است، «مِن امر الخارجی» است. شبهه مفهومیه برای کتاب لغت است. حالا شبهه مفهومیه به این معنایی که عرض شد، شبهه موضوعیه است یا حکمیه؟
شاگرد: موضوعیه است.
استاد: یعنی از امر خارجی ناشی شده؟
شاگرد: به دست شارع نیست.
شاگرد2: هر کدام دو تا تعریف …
استاد: آن دو تا تعریف اینجا خودش را نشان میدهد. آن که عرض کردم معادل نیستند. الان شما در کتاب لغت میروید میبینید این چیزی که در لسان دلیل آمده مقصود چیست؟ شبهه دارید. میروید به کتاب لغت مراجعه میکنید. شبهه موضوعیه یا حکمیه؟ اگر بگویید که شبهه موضوعیه آن چیزی است که سراغ شارع نمیرویم بلکه متخصص میرویم. خب شما سراغ متخصص لغوی رفتید. سراغ شارع نرفتید پس شبهه موضوعیه است.
اما اگر معنا کنید که «شبهة نشأت من امر موضوعیٍّ» یعنی الان یک چیزی در واقع محقق شده من در آن شک دارم. اینجا که بر مفهوم غنا شک داشته باشیم. این شبهه موضوعیه نیست. من که در موضوع شک ندارم. یک کلی را باید در لغت صاف کنم. خیال میکنید این دو تا تعریف معادل نیستند. آن تعریف به رسم است. از آثار میفهمیم که به خوبی خودتان میبینید. فرق بین این دو تا را میفهمید. قفسه لغت میروید و اینجا به قفسه وسائل میروید اما «نشأت من أمر خارجی» آن حساب دیگری دارد. میفهمید من گرفتار شدم، من الان در این زمان و این مکان گرفتار هستم. غیر شبهه موضوعیه آن چیزی است که کلی است. حالا از اینجا شبهات موضوعیه دیگری هم هست. من دیگر یادم نمیآید که کجا یادداشت کردم. یک وقتی چند نوعش بود. مثلا فلان چیزی که در دریا عکسش را میفرستید این خرچنگ هست یا نیست؟ خرچنگ حرام است، این از آنها هست یا نیست؟ این شبهه موضوعیه است یا حکمیه؟
شاگرد: موضوعیه.
استاد: خرچنگ که معلوم است. موضوعیه است یا حکمیه؟ اگر بگویید موضوعی به معنای امر شخصی خارجی. ما که در امر شخصی خارجی شک نکردیم. یک چیز کلی است که خدای متعال این را جزء خانواده خرچنگها آفریده یا نه؟ خرچنگ باشد و حکمش معلوم است و اگر خرچنگ نباشد، حکم خرچنگ را ندارد. ولی ما شک داریم. شک ما هم در عین حال کلی است. در عین حال «نشأت من امر موضوعیه» نیست. به آن معنایی که تا حالا مأنوس ما بود. به معنای جزئی حقیقی که شخص مکلف مبتلی به شخص واقعه خاصه هست، نیست.
شاگرد: شبهه صدقیه همان مقصودیه است یا چیز دیگری است؟
استاد: مثالش را بزنید، من نمیدانم الان یادم نیست چه کسی فرمودند
علیای حال دستهبندی اینها خیلی مهم نیست و چیزی نیست که بگوییم خیلی آثارش تفاوت میکند ولی از نظر علمی دقت اینها و اگر توجه داشته باشیم اینها با همدیگر فرق دارد خوب است.
علیای حال خیال میکنید این مفهومیه با مقصودیه کاملا متفاوت است.
شاگرد: یک بیانی را قبلا داشتید که استصحاب را میفرمودید تارة اصل است و أخری اماره است، این را با اینجا تطبیقی میفرمایید؟ با همین چیزی که دیروز درباره سیره عقلاء فرمودید.
استاد: یعنی اگر یقین داشتیم. صرف زمان، آن حالت یقین ما را از بین برد. الان دیگر یقین نیست، سبب آن صرف مضیّ زمان است «لم یحدث امرٌ خاصٌ یشکّکنا» اگر آن باشد من عرضم این بود که در این طور موارد، استصحاب اماره است.
اما اگر یقین داشتید «حدث امرٌ شکّکنا» یک چیزی شده که ما را به شک انداخته که آیا باقی است؟ اینجا اگر باشد، چون فرض ما این است که این امر آمده، نمیتوانیم بگوییم من ظان به بقاء هستم، «شکّکنا» یک امری حادث شده، اینجا بنای عقلاء است، اصل است یعنی عقلاء بنا میگذارند که دستگاه را بهم نزن، شک خیلی آسان میآید. اگر قرار است تا شک میآید همه چیز را بهم بزنید سنگ روی سنگ بند نمیشود ادامه بدهد، بر طبق آن دستگاهی که طبق یقین به پا کرده بودید ادامه بدهید.
برو به 0:20:33
شاگرد: پس طبق این، بنای عقلایی که دیروز هم فرمودید، اگر ادله تعبدی استصحاب هم نبود ما به این اخذ میکردیم
استاد: ادله تعبدی استصحاب به معنای عنوان اولی یا حمل شایع؟ به عنوان اولی خب آن روایاتی است که صریح در آن میآید «لا تنقض الیقین بالشک[2]». اما بسیاری از روایات به حمل شایع همان مصداق استصحاب است. مرحوم شیخ هم در رسائل همینها را ردیف میآوردند، حالا اگر ما بیایم استصحاب را کنار بگذاریم، در آن جمع مشهور تعارض دیدند، خیلی مهم است، این بحثها ابتدا ساده به نظر میآید ولی چه آثاری بر آن بار میشود! مشهور در فضای رویت هلال چه فرمودند؟ میگویند مشهور به روایت تطوق، آن ارتفاع و امثال اینها عمل نکردند. چرا؟ چون بین این با «صم للرویة و أفطر للرویة» تعارض است. اما اگر شما به طور واضح از مجموع ادله استظهار کنید که بگویید آن «صم للرویة» یکی از صغریات استصحاب است. دارند یاد میدهند «صم للرویة أفطر للرویة لا تنقض الیقین بالشک[3]» خب اگر این باشد وقتی در یک روایتی اماره میآورد، اماره حاکم بر استصحاب است یا معارض با استصحاب است؟ معارض نیست اما وقتی دقیق جایگاه استصحاب روشن نشده، میبینید معارض شد، دو تا روایت با هم معارض شد، اینها را هم طرح میکنیم و به «صم للرویة» عمل میکنیم. اگر این برای شما واضح باشد، در رویت هلال هیچ مشکلی ندارید با مشهور مخالفت کنید. چرا؟ چون وجه این که آنها روایات را طرح کردند این است که معارض دیدند، خودشان دارند میگویند همین روایت را برای ما آوردند. اینها معارض است، چه کار کنیم؟ اعراض کردیم. به خاطر تعارض اعراض کردید، اگر ما دیدیم تعارض نبود، اعراض آنها موضوعیت دارد؟ نه! معلوم است اعراضشان به این خاطر است، لذا …
شاگرد: عرض ما این بود که الان روایات استصحاب اگر درست نشود، یک جایی گیر پیدا بکند، با برداشتی که دیروز از سیره داشتید درستش میکنیم، هم امارهای، هم اصلی!
استاد: بله. به عبارت دیگر یعنی حتی اگر فرض بگیریم ادله خاصه استصحاب نباشد، ما میتوانیم از مجموع روایات بیانات شارع در همه ابواب، اینها را به دست بیاوریم. پارسال و پیارسال بود چند جلسه صحبت کردیم، بحثهای خوبی هم بود سر این که حاج آقا مکرر میگفتند ارتکاز متشرعه دلیل است، این را ایشان زیاد میگفتند. در توضیحش چند جلسه بحث کردیم که واقعا شارع مقدس مثلا 1000 تا نص را به متشرعه القاء میکند، در بین 1000 تا نص یک نظم تقنین، یک نظمی که مرام شرع است را به متشرعه القاء میکند، یک جدول منظم به دست اینها میدهد که یک جایی به یک خانه جدول میرسیم در این 1000 تا نص نمیتوانید بشخصه یک لفظی پیدا کنید که جای این خانه را پر کنید. اما چون این 1000 تا جدول را به دست شما داده، از مجموع اینها شما این خانه را به طور قطع پر میکنید.
این مطلب بسیار مهمی است، این ارتکاز میشود. آن هم ارتکاز متشرعه، نه عقلا؛ عقلاء جای خودش. متشرعه از مجموع ادله شرعیه ارتکاز دارند یعنی الان یک نظم است، یک چیز منظمی از شارع پیش آنها است ولو ناخودگاه خودشان هم خبر نداشته باشند. اما وقتی یک جدول خانهاش خالی است، یعنی نص خاص ندارند، میگویند مرام شارع این است، ما که متشرعه هستیم میدانیم مسلک شارع اینجا در این خانهای که نص خاص نداریم. این را میگوید و لذا عرض من این است که شما حتی نص خاص استصحاب هم بردارید کسی که هزاران نص شرعی را در جاهای مختلف دیده، میبیند این مرام شارع است، منافاتی ندارد که از مجموع اینها، این را استفاده بکند. البته این استفاده راه خاص خودش را دارد که خیلی کار بیشتری میبرد، شما اینها را از دست …
شاگرد: با اصول متلقاة عن المعصوم که آقای بروجردی میفرمایند همین است؟ یکسری قرائنی هست که …
استاد: تا تلقی را چه معنا کنیم. اگر منظور از متلقاة این است که کلیات را تصریح کردند، نه! اما اگر متلقاة یعنی از مجموع ادلهای بدون تصریح خاص به یکی منظور باشد، بله. این سوالات را در مباحثات چند بار عرض کرده بودم، در مقدمه اقتصادنا مرحوم آقای صدر دارند، اولش اصلا ذهن پس میزند، ایشان صریحا خودشان میگویند چون من میخواستم در این کتاب یک نظام اقتصادی ارائه بدهم، بر خلاف فتوای خودم که خودم قبول ندارم شرع این است اما مثلا طبق فتوای علامه حلی از فتوای ایشان قرض گرفتم، نظام را کامل کردم.
شما میگویید شرع این نیست، خودتان مجتهد هستید بعد میگویید من برای این که کم آوردم اینجا از فتوای علامه میآورم. من این را جلوتر هم مکرر عرض کرده بودم که این بسیار حرف درستی است یعنی اساسا اختلاف مجتهدین دالّ بر این است که … اصلا به آن نظم کلی برسند که اختلاف نمیکنند، اختلاف فتاوی برای نقص در تلقی کبریات اصلی است، اگر همه «کما هو حقه تلقی» بکنند اختلافی نمیکنند.
بنابراین هیچ مانعی ندارد که یک فقیه بزرگی که در یک جایی متشرعه شرع را خواسته استنباط کند، ما هم الان میخواهیم … فعلا نمیگوییم نظام واقعی اما فعلا میخواهیم یک نظامی را بر طبق تمام ادله شرعیه تدوین کنیم، میگویم اینجا استنباط این مجتهد اما از ادله شرعیه که موحی نظام است، از فهم و تلقی او کمک میگیریم جدول برقرار بشود و جالب این است که این را ایشان نفرمودند، این را من عرض میکنم، در ادامه چه بسا جدول کاملا منظم شد به طوری که تمام عقلاء چه مسلمان، چه غیرمسلمان تصدیق کردند که صاحب شرع ولو قبولش نداشته باشند بگویند نظر صاحب شرع این است یعنی این نظام را منسوب به او پذیرفتند. آن مجتهدی هم که فتوایش در این خانه جدول این نبود، برمیگردد ولی عدول میکند یعنی خود او میفهمد که نظر من درست نبود چون آن جدول اصل بود، جدول حسابی بود. من به خاطر یک استظهاری، یک شبههای در این جدول بر خلاف آن نظام فتوا دادم، این را دیگر ایشان نفرمودند، من این را عرض میکنم.
برو به 0:28:14
شاگرد: به شرطی که نظام احسن باشد.
استاد: تاکید کردم.
شاگرد: ممکن است چندین نظام بر اساس شرع بشود چید که عقل ما فعلا به این رسیده، ممکن است از این بالاترش هم یک روز بیاید اما اگر نظام احسن باشد، بله حرف درست است.
استاد: نظامهای طولی در فقه هست، حالا آن حرف دیگری است. ما نظامهای طولی داریم که باید رده نظام را ببینیم در کجا است، در طول وقتی یک نظامی را یافتیم دیگر عرض برای او متصور نیست. شما یک مخروط را در نظر بگیرید، این مخروط اگر از قاعده به طرف مثلا رأس مخروط نصفه کنید، وقتی در نصفه قرار میگیرید درست است که در این دایره وسط مخروط، یک عرض و پهنایی دارید اما نسبت به ذیل او چیزی کم ندارد یعنی نمیتوانید بگویید الان در ذیل قاعده ما یک چیزی داریم که در این مخروط وسط، دایره وسط نیست. چرا؟ چون این دایره وسط مخروط در طول قاعده است، نمیشود یک چیزی که «یشذّ» از این دایره وسط مخروط که بگویید در قاعده است، در این دایره وسط نیست؛ نمیشود!
و لذا اگر نظامات را طولی کشف بکنیم از این جهت راحت است. فرمایش شما درست است، اگر ما در قاعده مخروط هستیم، دست راست این قاعده با دست چپش، در راست ممکن است یک نظامی برقرار کنیم ولی خبر از دست چپ نداشته باشیم، آن ممکن است. اما در نظامهای طولی این نمیشود، سنخش این طوری است که به عبارت دیگر نظام را تولید میکند، نظامهای طولی ما دون خودش و پایین دستی خودش را، تولید میکند. این طور نیست که در عرض آنها باشد و …
حرف شهید صدر، حرف خیلی خوبی است یعنی نه تنها ذهن را که پس میزنیم، پس زدن از بدو ذهن است. میگویند یعنی چه؟! شما میگویید شرع این نیست، فتوای من این است بعد خودتان میآیید فتوای کس دیگری را در این نظام دخالت میدهید؟ این که نمیشود. میشود و اتفاقا خود این تنظیم کردنِ …
بنابراین داشتم حرف حاج آقا را عرض میکردم، ارتکاز متشرعه یعنی این، ارتکاز متشرعه یعنی «ما حصل» از هزار تا نص شارع، از ده هزار تا نص شارع، همه متشرعه اینها را دیدند، یک چیزی از مرام شارع دستشان است، وقتی مرام شارع دستشان است یک جایی هم لفظ خاص از مولا ندارند، اما مرام او را میدانند.
شاگرد: تصریح هم میکردند؟
استاد: بله! من یک جلسهاش که یادم است عبارتشان این بود؛ فرمودند که بنده ارتکاز متشرعه را از ادله شرعیه میدانم، در کنار سایر ادله میدانم. میدانم در جلسات متعددی بحث شد.
شاگرد: در این که فاصله بین صلاتین ظهرین باشد یا نباشد، در این که باید مرتکز فی الاذهان … یکی از ادله ایشان است که میگفت.
استاد: بله استشهاد به ارتکاز زیاد است، سایرین هم میکنند اما اسم هایش فرق میکرد. انسباق، تبادر، مذاق، منساق، ارتکاز؛ در کتب قدماء مثل علامه حلی هم بود ولی لفظش فرق داشت ولی خودش رساله خیلی خوبی میشود. مساله ارتکاز متشرعه در کتب فقهی از اولی که کتب فقهی بوده تا حالا و بلکه استشهاد معصومین علیهم السلام به اینها، اینها دیگر جالبتر است که از روایات، از لسان امام معصوم و از نحوه استدلال حضرت اینها را در بیاوریم.
حالا به آن بحث دیروز برگردیم، مرحوم صاحب جواهر بدون این که اسمی از شبهه حکمیه و موضوعیه و شبهه مصداقیه و مفهومیه ببرند، تمسک به عام کردند، همان تمسک به عامی که الان در اصول بنظرم مستقر است که تمسک به عام در شبهه مصداقیه جایز نیست. در شبهه مفهومیه آن جایی که متباینین باشند، تمسک جایز هست یا نیست؟ نترسید بگویید جایز نیست. میگفتند که میرداماد گفته بود نترس و بگو میر؛ شیندید که!
شاگرد:نه،
استاد: میگویند آخوند ملاصدرا در اتاقی نشسته بود یکی از آقایان طلبه ها هم بود خیلی ملاصدرا به استادش میرداماد عقیده داشت، میرداماد پشت در رسید دید اینها دارند صحبت میکنند و صحبت خود استاد میرداماد است، دید این از ملاصدرا میپرسد که استاد شما میر بالاتر است یا مثلا دوانی؟ گفت استاد ما میر بالاتر است، گفت استاد شما بالاتر است یا شیخ الاشراق؟ گفت استاد ما بالاتر است، همین طور رفت ولی نمیدانم این طور که نقل کردند، به فارابی رسید، به ارسطو رسید، شیخ الرئیس رسید، یکی از اینها بود که دارند که میر هم ایستاده بود، دیدند ملاصدرا یک مقدار زبانش گیر کرده، گفت استاد شما بالاتر است یا شیخ الرئیس؟ یک مقداری ایشان درنگ کرد، میرداماد هم مجال نداد، پا را داخل اتاق گذاشت گفت نترس و بگو میر. حالا میخواستم برای اینجا شوخی کنم.
شبهه مفهومیه، متابینین، یجری اجمال خاص به عام یا نه؟ و تمسک به عام جایز است یا نه؟ نترسید بگویید نه، جایز نیست، عام رفت.
وقتی مخصص قرینه متصله باشد، اگر اجمال دارد «یجوز التمسک بالعالم» یا نه؟ بترسید( خنده حضار) و بگویید نه، جایز نیست.
فقط یکی بود که آن هم دیروز ما برای آن خدشه آوردیم. آن کجا بود؟ اقل و اکثر بود که آن هم دیروز عرض کردم آن هم شبههاش قوی بود. یعنی عام و مطلق در بیانات شارع کم داریم یا زیاد داریم؟ زیاد داریم. قاعده را قبول دارید که «ما مِن عامِّ الا و قد خصّ» یا نه؟ آن هم دارید. مخصص هم الی ما شاءالله. مخصص متصل چقدر هست؟ آیا هر کجا مخصص میآید، همه جا مثل خورشید است یا فقط یکی دو جا ابهام در مفهوم است؟ یانه، غلبه با این طرف است؟ که معمولا مخصصها را به اجمال برخورد میکنیم. پس معنایش این است که اصول ما کارخانه اجمالساز شده است. عام زیاد، تخصیص هم فراوان، موارد تخصیص را هر چه دسته بندی کردیم، همه گفتید «لا یجوز العمل بالعام». یعنی موتور از کار انداختن عموم شد. آیا واقعا ارتکاز این است؟ یعنی مشهوری که حتی در شبهه مصداقیه به عموم تمسک کردند همین طوری بدون دلیل تمسک کردند؟ یا از فطرت خودشان میدیدند این جا، جای احتجاج است؟
برو به 0:36:24
این سوال را مطرح میکنم برای این که هم ببینیم زیاد محل ابتلاء است، اگر فکر کنید و بحث کنید فایده دارد. این طور سبک بحث بسیاری از عمومات را از دست فقیه در فضای کلاس فقه میگیرد. اگر فکری در آن بشود و در مبادی آن تأمل بیشتری بشود. چرا ارتکاز عدهای به سمت تمسک به عموم رفته است؟ این خیلی کار خوبی است.
حالا شما ببینید قبول دارید که این زیاد است و محل ابتلاء است و فایده دارد یا نه؟ اگر قبول دارید باید یک فکری در اطرافش بشود. مثلا حالا سوالِ واضحترین فرضش را مطرح کنم.
در قرینه متصله میگویید تا کلام متکلم تمام نشده، اصلا ظهور منعقد نمیشود. خب چه میخواهید بگویید؟ بعدش هم که مخصص مجمل، مبهم است، اجمال دارد. «اجماله یسری الی العام»، دیگر تمام شد. چه عمومی میخواهیم استفاده کنیم؟ چه مثال میزنید؟ میگویید «اکرم کل عالم» و همان جا در همان مجلس میگویید «و لا تکرم الفساق من العلماء»، خب شما هم نمیدانید فساق یعنی مرتکب کبیره؟ فاسق یعنی چه؟ مفهومش مجمل است. فاسق یعنی آن کسی که گناه کبیره انجام میدهد یا فاسق یعنی گناه میکند ولو یک صغیره؟ مبهم شد. این از موارد اقل و اکثر است. بخواهید خدشه کنید. حالا اینجا قرینه متصله است. در قرینه متصله که کاری به اقل و اکثر نداشتیم. در قرینه متصله یسری، چه اقل و اکثر بود … الان این جمله آمده است.
حالا یک مقداری برویم و برگردیم؛ «أکرم کل عالم و لاتکرم الفساق منهم» یعنی این جمله الان با این که عبارت را از ابتداء این طور بگویند «أکرم العلماء العدول» شما میگویید این دو جمله دقیقا معادل هم هست یا نیست؟ «أکرم العلماء العدول، أکرم کل عالم و لا تکرم الفساق منهم» معادل هم هستند یا نیستند؟ در جلیل نظر که فرقی ندارند. در دقیق نظر حتی نزد القای یک حکیم این دو تا کلام به مخاطب عرف یکی هستند؟
شاگرد: نیستند.
استاد: شما میگویید نیستند؛ چرا؟ من هم ذهنم موافق با شماست.
شاگرد: شرط و مانع میشود. باید شرط عدالت احراز بشود، در آن جا فسق مانع میشود.
استاد: مرحبا.
شاگرد2: آقای نائینی «سوال واضح نبود»
استاد: الان من قرینه متصله آوردم.
شاگرد: یعنی قاعده سازی در آن دارد که عرف ندارد.
استاد: بله! یعنی بسیار مهم است، ما داریم میگوییم متکلم حکیم عام گفته ولی قرینه متصله برای یک تخصیصی آورده است. شما میگویید همین که قرینه متصل بود و یک ذره هم مخصص مجمل بود. دیگر تمام! پس چرا متکلم حکیم قاعدهسازی کرد؟ چرا کلمه کلّ عالم را آورد؟ شما این را تأملی بفرمایید ببینید خیلی صاف است که وقتی قرینه متصله شد، دیگر کارخانه اصول است. قرینه متصله شد یک ذره اجمال داشتید، دیگر خاطر جمع باش، عام رفت.
در حالی که معلوم نیست برود، همین جا میشود برای تمسک به عموم تقریر کرد. این که سر برسد یا نه، من مدافعش نیستم؛ به عنوان این که چون خیلی این در اصول، در فقه، در همه جا کثیر الفایدة است، دوباره باید فکری بشود، به صورت ارسال مسلم جلو نروید.
شاگرد: این بحث در واقع در قوانین عقلائی خیلی خوب است. ولی آیا در فضای روایات هم واقعا همین را هم ما بزرگانی از علمایمان مثل مثلا مرحوم آقا شیخ عبدالکریم و خیلی از متاخرین هم این حرف را زدند که اصلا اگر خاص بعد از وقت حاجت باشد، معارض است و این که حالا ما بگوییم فضای صدور روایاتمان آیا این گونه بوده که واقعا مقام قانونگذاری بوده؟ یا همین روایتی است که میخوانیم؟ سوالی کردند، یک جایی امام در جواب سوال یک عمومی از آن میفهمیم که عین عمومهای در مجلس و اینها نیست، این برای این راهکارها هست. یعنی این جاها خیلی در شریعت ما پاسخ میدهد که بگوییم در شریعت ما … حالا ما در نظامهای عقلایی که قانونگذاریهای به آن نحو، یک همچین حرفی را زدیم اما در جاهای خودمان هم … واقعا این عموماتی که میبینیم واقعا بعد از وقت حاجت، امام عموم را به یک نفر دیگر گفته، بعد از وقت حاجت به یک نفر دیگر گفته. اصلا عقلاء چه بسا میگویند این معارض است. این چه طرز صحبت کردن است. حالا یک جا هست قبل از وقت حاجت است، یک بحث این است، انسان …
استاد: حالا اگر حوصله کردید منزل رفتید، مفاتیح الاصول سید محمد مجاهد علامه طباطبایی را همین جا مراجعه بفرمایید. خیلی جالب است، ایشان از زمان شیخ انصاری و استقرار بعضی مباحث. ما الان میگوییم که عام و خاص اسم تعارض مستقر ندارند، جمع عرفی دارند. در مفاتیح الاصول عام و خاص را اصلا به عنوان متعارضین مطرح میکنند. این که شما فرمودید برای خودش یک فضایی است. که باید چه کار بکنیم. از زمان مرحوم شیخ آن هم به خاطر بعضی مطالبی که بود و در بیانات شیخ بود، دیگر کأنّه جمع عرفی را به این مثالها مستقر کردند که اظهر و ظاهر و اینها … حالا حرف آنها است یا اینها؟ ولی کلی متن بحث این است.
برو به 0:42:44
ما وقتی که عرف عقلاء میگوییم دقیقا همین چیزی را که شما میگویید عقلاء در نظر میگیرند، یعنی سوال و جواب را با تقنین فرق میگذارند. وقتی توجه به این دارند، آنها از دل یک سوال و جواب میخواهند مرامِ مجیب را در کبریات هم به دست بیاورند. اگر بیانات قانونیه دارد مراجعه به آنها میکنند که نص لفظی است. آن جایی هم که بیانات قانونیه صریح به عنوان اولی نیست، از این سوال جوابها آن حیثیت کلی که منظور او در مقام تقنین بوده کشف میکنند. چرا؟ چون جواب دهنده روی میزان جواب میدهد و اگر عرف عقلاء بتوانند کشف این میزان بکنند، ما از دل هزار تا سوال و جواب، یک چیز کلی، دو چیز کلی، ده تا کبرای کلی به دست میآوریم. مهمش این است که این چیزی که به دست میآوریم مورد تصدیق عرف جمیع عقلاء باشد حتی غیر مسلمانها. ارتکاز متشرعه را نمیگویم؛ البته ارتکاز متشرعه را هم به یک معنایی میشود توسعه داد یعنی کسی که قبول ندارد ولی منصفانه به این متکلم دل بدهد، دل دادن هم باز همان کار را انجام میدهد. علیای حال مقصود ما این است که مرام یک صاحب کلام را از مجموعهای که نص به آن مطلوب در آن هست، کشف کند و لذا این چیزی که شما فرمودید همه علماء اجرا کردند و اتفاقا در منابع فقه با بسیاری از چیزها میبینیم که همین راهکارها در آن انجام شده است و شما میتوانید همان کاری را که علماء انجام میدهند، شبیه آن را در اعصار مختلف هم در کارهای علماء ببینید. هم در خود روایات. به شرط یک چیز که حالا وقت گذشت.
شما نحوه چیزهایی که از خط کشیها و ضوابط کلاس حاصل میشود با آنهایی که در پشت پرده ضوابط کلاس ارتکاز همه هست، بین اینها فرق بگذارید. بعضی چیزها هست واقعا از فضای کلاس فقه، تدوین و نظم دادن حاصل میشود. آنها یک چیز خاص خودش را دارد. شما این را با آنها مخلوط نکنید. آن وقت استظهار همه اینها جای خودش را دارد. هم کلاس درست است و باید اجرا بشود. هم جای خودش و هم آن ارتکاز و آن مبادی درست است که آن هم جای خودش.
والحمدلله رب العالمین
کلید: ارتکاز متشرعة، ارتکاز عرفی، ضوابط کلاسیک، فضای تقنیین، عام و خاص، شبهه مفهومیة، شبهه مصداقیة، مخصص منفصل، ما مِن عامِّ الا و قد خصّ، قرینه متصلة، اجمال عام، شبهه مصداقیه، عموم تمسک، شهید صدر، اقتصادنا، نظام اقتصادی، نظام فقهی، ظهور، استظهار، اصالة الظهور، استحصاب اماره ای، بناء عقلاء
[1]. اصول المظفر، ص161؛ «الشبهة المفهوميّة»: و هي في فرض الشكّ في نفس مفهوم الخاصّ بأن كان مجملا، نحو قوله عليه السّلام: «كلّ ماء طاهر إلّا ما تغيّر طعمه أو لونه أو ريحه» (1) الذي يشكّ فيه أنّ المراد من التغيّر خصوص التغيّر الحسّيّ، أو ما يشمل التغيّر التقديريّ. و نحو قولنا: «أحسن الظنّ إلّا بخالد» الذي يشكّ فيه أنّ المراد من خالد هو خالد بن بكر أو خالد بن سعد، مثلا.
[2]. وسائل الشیعة، ج1، ص245
[3]. التهذیب، ج4، ص159