مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 27
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
جلسه ٢٧: ١٣٩٨/٠٧/٠٧
فقه النکاح
قبل از اینکه بحث از آن آیه شریفه باشد، فرمودید آن چیزی که من عرض کرده بودم راجع به «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام»، فرقش با وجه رابع در کلام شیخ انصاری چیست؟ من نگاه کردم، دیدم که این دفعه خلاصهی اینها را کنار کتاب نوشتم و آن طوری که آنجا در نوشتهی عبارت هست، تفاوت این با رابع، در صغری و کبری است.
وجه رابع میگوید که «انما یحلّل الکلام»، الکلام یعنی المقاوله. «انما یحرّم الکلام»، الکلام یعنی انشاء البیع. و حال آنکه این مقصودی که من میخواستم بگویم اصلاً این نیست. و لذا هم در توضیحات مقابلش فقط این نبود که انشاء البیع. بلکه چند فرض داشت، نوشتم «انما اشار الامام علیه السلام الیه تتفّلا -در آن یحرّم- و تقابلاً، هو بِع مِنّی ما تشتریه بعده، بیع ما لیس عنده او «اشترلی وکالتاً و اقراضاً ثمنه».
چرا اینها را عرض کردم؟ برای این که آن که من عرض میکردم که شقّ دوم بود، یعنی امام علیه السلام نمیخواهند بگویند که الکلام یعنی مقاوله. در ما نحن فیه یکی از چیزهایی که میتواند یحلّل، مقاوله است. امام میخواهند کبرای کلی را بگویند. انما یحلل الکلام. اینجا کلام یعنی چه؟ نه یعنی المقاوله. الکلام یعنی مطلبی را با عبارتی میگویید که یحرّم الکلام، که مطلب دیگری را با کلام میگویید با آن طوری که عرض کردم. پس کبری را بیان کنند که موارد مختلف هم مختلف میشود. الآن این کبرای حضرت در ما نحن فیه مقاوله است و بیع، در جای دیگر چیز دیگر است. ولی کلّیِ مقصود امام علیه السلام این است که … من نوشتم وجه سابع این است: «انما یحلل الکلام الموجود لمقصودٍ و یحرّم الکلام الموجود لمقصودٍ آخر» که بحثش شد. این چیزی که من یادداشت کردم در همین اندازه بوده.
و لذا مرحوم سید به وجه رابع ایراد گرفتند. فرمودند اینکه میشود موردی. حضرت میفرمایند انما یحلل المقاوله و یحرم البیع. این یک «انّما»یِ موردی است. ایرادی که سید به وجه رابع میگیرند وارد است، اما به آن طوری که کبرای کلیاش بکنیم -که مقاوله بشود فردی از آن- وارد نمیشود.
شاگرد: تفاوت فرمایش شما با وجه دوم مرحوم شیخ چیست؟
استاد: ایشان گفتند که مقصد واحد است، عبارت دو تاست. یک مقصود را با دو عبارت میگوید، یکیاش غلط است، یکیاش درست است. عرض کردم نه، عبارت دو تا، مقصود هم دو تا. یک عبارت با یک مقصود محلّل است، یک عبارت با مقصود دیگری محرّم است. الآن میگوید اگر دیگر اختیار ندارد، تمام شد، معامله ثوباً، «اربحک کذا»، دیگر هم اختیار ندارید، اگر این است محرَّم است. اما اگر اختیار داری، برای من بخر، أربحُک کذا و کذا، ولی وعده هست. مثلاً خود مقاولهیِ بیع با وعده تفاوت میکند، با پیشنهاد تفاوت میکند. پیشنهاد خرید، نه مقاوله است و نه وعده است. یعنی حتی ممکن است یک کسی به کسی نمیگوید که من شاید از تو بخرم. میگوید پیشنهاد میدهم بخری. اگر بعداً تصمیم گرفتم، أربحُک. یعنی نه به تو وعده میدهم و نه مقاولهی بیع است، هیچکدام. بلکه صرفاً پیشنهادی است برای تو، شاید زمینهاش فراهم شود.
مثل اینکه خیلی از مسائل فقهی بانکها را اینطوری درستش میکنیم. میگوید که ۶ ماه اینجا پول بگذار تا به تو وام بدهم. از چیزهایی که حاج آقا اصلاً تصحیح نمیکردند این بود. پول بگذار ۶ ماه، یک سال بماند، تا من اینقدر وام به تو بدهم. وام به شرط وام را میگفتند شبهه ربا دارد. طوری که ما برای مقلدین حاج آقا تصحیح میکردیم همینطور بود. میگفتیم اصلاً شما نگو من این را میگذارم که بعداً امتیاز داشته باشد و امثال اینها، من داعی را دارم، اما داعیِ من الآن شرط کار نیست، من الآن صرفاً به عنوان یک کار اختیاریِ خودم، پول را اینجا میگذارم؛ ولی میدانم و داعی من هم هست که شما طبقِ روالِ خودت -مثل اینکه میگویی من به همسایههایم وام میدهم- میگویید به کسانی که اینجا پول گذاشتند وام میدهم. اینطوری تصحیح میکردیم. و اِلّا حاج آقا با این نحو رایج تصحیح نمیکردند. این هم شبیه همین است که پیشنهاد باشد.
برو به 0:05:05
شاگرد: خلاصه فرمایش شما چه بوده؟ فرق تبیین شما با آن وجه چهارم که شیخ فرمودند این است که شما آن فرد محلل را فقط در مقاوله نمیدانید.
استاد: بله. چرا؟ چون امام علیه السلام در صدد تعلیلاند. تعلیل با کبری میشود، نه تعلیل با یک صغرایی که بگویند اینجا مقاوله است، آنجا…
شاگرد: بعد آن اشکالی که بر مرحوم شیخ وارد بود، در اینجا هم باز وارد است، بگوییم مقاوله که محلل نیست، عدم کلام محرّم …، پس این اشکال به فرمایش شما وارد است.
استاد: اصلاً عدم الکلام نیست که اشکال به من وارد باشد. هر دو تایش وجود است.
شاگرد: مقاوله که محلل نیست. مقاوله با چه سازوکاری محلل است؟ مقاوله یعنی بیع است؟ نیست. وکالت است؟ نیست. در خود این جهت تحلیل، مقاوله چیست؟
استاد: همه اینها را نوشتم. شما محلّل را به معنای این میگیرید که یعنی یک کاری را حلال کند، یعنی ملکی برای او بیاورد؛ و حال آنکه محلّل یعنی عملیة ال….، آن است که حلال میکند. ما نمیخواهیم بگوییم محلّل است یعنی مثل بیع که حرام میکند بر بایع او را، انجام بشود. بلکه به نحو … اینجا نوشتم: «ففرق بین یحرّم الکلام بالعقد الصحیح او الایقاع الصحیح شیئاً و بین یحرم الکلام ای یصیّر الاقدم حراما فاسداً» این تفاوت است. ما که میگوییم یحلّل، یعنی «لا یوجب کون العقد فاسداً». یحرّم، یعنی «العقد الفاسد»، «فیه بأس». به عبارت دیگر خلاصهاش این است. یحلّل، یعنی همان که امام خودشان فرمودند «لا بأس». «یحرّم» یعنی اگر آن طوری بود «فیه بأس».
شاگرد: خلاف ظاهر است. عقد فاسد تأثیر نمیگذارد؛ نه اینکه محرّم باشد. یک چیزی که محلّل است، در برابرش چیزی است که تحلیل نمیآورد، بلکه تحریم میآورد. عقد فاسد نه تأثیر در حلیت دارد و نه در حرمت. قرار بود حلیت را بیاورد، حلیت را نمیآورد. عقد فاسد، اثرش میشود عدم حلیت.
استاد: شما در مزارعه چه کار میکنید؟ در مزارعه حضرت فرمودند اگر اسم بذر بیاورید دیگر درست نیست، یحرّم یعنی چه؟
شاگرد: یعنی تحلیل نمیآید.
استاد: فرمودند «یحرّم»، در آنجا «یحلّل» نداشتند. گفتند وقتی اسم بذر میگویید – یعنی مثلاً میگویید نصفش برای بذر، نصفش برای او- حضرت فرمودند وقتی اینطور میگویید، «انما یحرّم الکلام»، «یحرّم یعنی فاسد است و مزارعهات باطل است و اتفاقاً در ما نحن فیه هم حضرت میفرمایند «لا بأس، انما…». شما میفرمایید این خلاف ظاهر است. اتفاقاً برعکسش خلاف ظاهر است.
شاگرد: سید یزدی میفرمایند اینجا در ناحیه تحریم تسامح است. مثل زن و شوهر که میگوییم محرَّم هستند، اگر عقد فاسد باشد، عقد فاسد یعنی چون نتوانست تحلیل بیاورد، حرمتی که قبلاً بود باقی میماند. یعنی کأنّ عقد فاسد به خاطر نیاوردن جهتِ تحلیل، باعث شد که حرمت بیاورد؛ که حضرتعالی هم فرمودید از این جهتی که در بقاء حرمت سابق کمک میکند، صحیح است که بگوییم «یحرم». اما تحریم زن و شوهر را عقد فاسد نمیآورد. عقد فاسد قرار بود حلیت بیاورد، حالا که فاسد هست حلیت را نمیآورد، پس این دو تا با هم نامحرم هستند. جهت نامحرمیت عقد فاسد نیست. جهت نامحرمیت بقاء حرمت سابق است.
استاد: این برای این است که شما تحریم را تحریم تکلیفی میگیرید. حاج آقا میفرمودند یک روز مرحوم آسید محمد فشارکی آمدند یک لیستی نوشته بودند، آوردند سرِ درس، از مواردی که در شرع و روایات و اینها، حلیت و حرمت در معنای وضعی به کار رفته. یَحلّ، یجوز، یجوز یعنی یُمضی. نه یعنی لا یُعاقَب علیه. یَحرُم، یحرّم یعنی لا یُمضی، حرمت وضعیه.
شاگرد: حرمت وضعیه را قبول داریم.
استاد: پس «لا بأس» یعنی حلیت وضعی. «فیه بأس»، مقابلش. حضرت فرمودند اگر اختیار ندارد «فیه بأس». «فیه بأس» یعنی چه؟ یعنی یحرّم الکلام. یحرّم یعنی تحریم تکلیفی کرد؟ تحریم تکلیفی لازمهاش است.
شاگرد: الان مثلاً بین زن و شوهر، اگر عقد فاسدی کردند، عقد فاسد باعث تحریم میشود؟ تحریم به همان معنایی که شما فرمودید، یعنی عدم تحصیل علقه زوجیت. اگر عقد فاسد بود که عدم محرمیت را ایجاد نمیکند، یعنی مُحرِّم نیست. این دو با هم محرم نیستند تا علقه زوجیت ایجاد نشده باشد. میگوییم عقد فاسد ،چون فاسد است محللیت نیاورد، پس آن حرام بودن وضعی که یعنی این دو حق ندارند با هم رابطه زناشوئی داشته باشند، به خاطر عدم علقه زوجیت است، یعنی به خاطر اینکه بینشان محرمیت ایجاد نشد. پس آن عدم علقه زوجیت بقاء پیدا کرد، ادامه پیدا کرد. این محرمیت یعنی بقاء پیدا کند عدم علقه زوجیت. خودش باعث نمیشود دو تا با هم علقه زوجیت نداشته باشند.
برو به 0:11:13
استاد: چون در زوجیت حرمت قبلیاش هست، این دارد با همدیگر مخلوط میشود.
شاگرد: در مزارعه هم همین است. در مزارعه ایشان حق داشت که در مال مزارعه تصرف کند؟ «الناس مسلطون علی اموالهم» میگوید نه. حالا با این مزارعه حق ایجاد شد؟ هنوز نه. یعنی همان عدم سابق ادامه دارد.
استاد: حالا اگر اذن مالکی هست، معامله باطل بود، ولی اذن دارد، حرام است تصرف کند؟ نکاح را میگویید خب نامحرم هستند. در مزارعه بگویید مالک خودش اجازه داده، میگویید باطل است. من که مالک هستم اذن دادم.
شاگرد: از ناحیه عقد که نشد.
استاد: احسنت، حالا برگشتیم به عقد. پس عقد محرّم است یعنی عقد لا یُمضی. مالک اجازه میدهد در زمینش تصرف کنید، آن برای تکلیف است، ولی «یحرّم الکلام» جایی نرفت، یعنی شما که اسم بذر بردید، «یحرّم» اسم بذر بردن. «یحرّم» یعنی تصرّف در زمین را حرام میکند؟ نه، آنکه تکلیف است. یعنی دیگر عقد مزارعه باطل میشود، حرمت وضعی دارد. یعنی الآن دیگر این مزارعه، مزارعه نیست.
در نکاح راست میگویید، چون از قبل میدانید نامحرم هستند به راحتی نامحرمیت قبلی را میآورید و میگویید چیزی که نیامد، کاری که نکرد. شما ببرید در جاهای دیگر که آن حرمت مطلقه نباشد، مثل مزارعه و ما نحن فیه. الآن که میگوییم «فیه بأس»، اگر معامله شد، دیگر هم اختیار ندارد. یک ثوب برای من بخر، اَربحک کذا و کذا، هیچ هم اختیار ندارد. حضرت میفرمایند «فیه بأس». «فیه بأس» یعنی «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام». فیه بأس، یحرّم است. این «یحرّم» یعنی چه؟ یعنی اینکه گفتی کار حرام شرعی کردی؟ نه، یعنی این بیع فاسد است، تحریم وضعیه. این است که در ما نحن فیه، فرقٌ بین این با آن، این حاصل عبارت است.
شأن نزولی که در مجمع بود، ریخت عبارت مرحوم طبرسی نشان از یک نحو اشتهار قضیه بود.
شاگرد: …. .
استاد: فی الجمله تاییدی هست، شما یادتان هست آن چه بود؟
شاگرد: ….
استاد: نه، آن برای آیه قبلیاش بود. برای «لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا»[1] است. به نظرم آن است. در این بخش آوردند. ۲-۳ تا آیه پشت سر هم است، بعد که شروع میکنند و میگویند «بحثٌ روایی»، به ترتیبِ آیات میآورند. این را دوباره نگاه بکنید. المیزان هم اینجا هست. آن که شما فرمودید به نظرم در «بحثٌ روایی» آقای طباطبایی آوردند. ظاهراً در المیزان نیست، آن چیزی که الآن گفتید را ندیدم.
شاگرد: ….. .
استاد: بله، یکی دو تا روایت هست؛ اما آن روایاتی که تطبیقی با آن کار شده، باید آخر کار بحث کنیم. فعلاً آنچه نیاز داریم شأن نزول است به اضافه ذیل آیه. من تأکید دارم روی این بحث برای استظهار.
شأن نزول ذهن ما را میبرد در فضایی که یک واقعهای رخ داده که این آیه نازل شد. و نمیگوییم هم این شأن نزول قطعی است، بلکه صرفاً به عنوان یک کمک کاری برای استظهار … گاهی میگویند این شأن نزول قطعی است، ما هرگز این را نمیگوییم. بحث علمی خیلی روشن است. ولی وقتی یک شأن نزولی ذکر میشود، ما شروع میکنیم با اجزاء خود آیه شریفه، با قبل و بعدش، این را سنجش میکنیم. این سنجش و این تناسب را میخواهیم دست بیاوریم. این یک!
دومی که خیلی مهم است، ذیل آیه است. و لذا هم دیدید آقای طباطبایی، صاحب المیزان خیلی قشنگ اعتراف میکنند که تا آیه شروع میشود «فالصالحاتُ …» کلام رفت در خانه و زن و شوهر. چطور؟ کلام در رابطه با جامعه بود، مردها بودند. بعد میفرمایند منافاتی ندارد، آیه اوّل یک مطلقی را گفته، دست از اطلاقش هم برنداشته. در کلِ جامعه، «الرجال قوّامون علی النساء»، خیلی خوب. حالا این قوّامیتی که برای کل جامعه هست، حالا میآییم در خانه به عنوان یک شعبهای از آن پیادهاش میکنیم. پس ایشان هم قبول دارند که از «فالصالحات» دیگر صحبت زن و شوهر است و تمام. ما باید قبلش را هم -قوّام را، فضّل الله را با این ذیل- اوّل جفت و جور بکنیم با این شأن نزولی که فعلاً دست ما هست، تا ببینیم کجا میرسیم.
آن چیزی که من عرض کردم اینطور شد که اصل قوّام به معنای مسلّط نیست. «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامًا»[2]، قیام یعنی اموال بر شما مسلطاند؟! نه، یعنی قِوام نظام امور معیشتی شما به اینهاست.
«جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ»[3]، یعنی خودِ کعبه معظمه، یک نظام و دستگاهی برای جامعه به پا میکند. نمیخواهد بگوید کعبه بر مردم مسلط است.
«كُونُواْ قَوَّٰامِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِ»[4]، یا « كُونُواْ قَوَّٰامِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ»[5]. «قوّامین بالقسط» یعنی مسلط بر قسط باشید؟! قوّامین یعنی به پا دارنده، خیلی هم روشن است، از ماده قیام.
خودِ «علی»، سیطره را در آن اشراب میکند، ولی نه اینکه معنای «قوّام» را از قیام بیرون ببرد. بله «قوّام علیه»، یعنی صرف یک قیامی نیست که همینطوری باشد. قیامی است که به مدیریتِ بیرونی منجر میشود. امور او تحت کار او است و روشن هم هست.
شاگرد: …… .
استاد: نه، همان که گفتم آقای خرمشاهی در آنها فرمودند، ایشان خیلی وجوه را مطرح کردند. مطرح هم هست، من در احتمالاتش هم حرفی ندارم. بعد اینکه مقصود از وجهی که میخواهم عرض کنم روشن شد، همهی وجوه دیگر هم از باب استعمال در اکثر از معنا، اظهر و ظاهر، وجوه محتمل هست، ما حرفی نداریم. مخصوصاً اگر روایت تأیید کند.
وقتی یک روایت میآید، نمیگوید آیه این است و لیس الّا. بسیاری روایات هست که روایت تفسیری است، اما دارد وجهی، بخشی و حیثی از معنا را -یا از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا یا از باب جَری و یا سایر چیزها- میگوید. لذا ما باید اوّل استظهارمان را تمام کنیم، بعد برویم آنجا.
برو به 0:19:40
در ما نحن فیه چی بود؟ «لَطَمَ»، زنش را زد. رفت پیش بابایش. بابا هم دستش را گرفت و او را محضر حضرت آورد. حضرت هم فرمود، برود قصاص کند. آقای طباطبایی در چند صفحه بعد در المیزان همین را بررسی میکنند و میگویند اشکال این شأن نزول -غیر از مطالب دیگر- یک اشکال محتوایی دارد. اشکال محتوایی که ایشان به آیه شریفه میگیرند این است.
و في ظاهر الروايات إشكال آخر من حيث إن ظاهرها أن قوله (ص): القصاص بيان للحكم عن استفتاء من السائل لا قضاء فيما لم يحضر طرفا الدعوى، و لازمه أن يكون نزول الآية تخطئة للنبي ص في حكمه و تشريعه و هو ينافي عصمته، و ليس بنسخ فإنه رفع حكم قبل العمل به، و الله سبحانه و إن تصرف في بعض أحكام النبي ص وضعا أو رفعا لكن ذلك إنما هو في حكمه و رأيه في موارد ولايته لا في حكمه فيما شرعه لأمته فإن ذلك تخطئة باطلة. [6]
میفرمایند «و في ظاهر الروايات إشكال آخر من حيث إن ظاهرها أن قوله (ص): القصاص بيان للحكم عن استفتاء من السائل لا قضاء».
یک وقتی است که حضرت در موضوع خاصی قضاوت میکند از باب ولایت، ولایت و قضاوت موضوعی. و خدای متعال میآید در این موضوع یک آیهای نازل میکند، این مشکلی نیست. اما یک وقتی از حضرت حکم شرعی را میپرسند. حضرت در جواب استفتاء حکم شرعی بیان میکنند. اینجا غلط است بگوییم آیه آمد حضرت را تخطئه کرد. میفرمایند با عصمت پیامبر منافات دارد، این یعنی حضرت خطا کرد، خطای در جواب دادن مسئله شرعی. یعنی آیه میآید میگوید شما مسئله را بد جواب دادید. اشکال این شأن نزول.
این فرمایش ایشان، این استفتاء است «فيما لم يحضر طرفا الدعوى». طرفین دعوی که حاضر نبودند تا حضرت قضاوت کند. پس حضرت دارند استفتاء را جواب میدهند «و لازمه أن يكون نزول الآية تخطئة للنبي ص في حكمه و تشريعه و هو ينافي عصمته، و ليس بنسخ». بگوییم آیه آمده حکم را نسخ کرده. آیه که نسخ نکرده. «فإنه رفع حكم قبل العمل به»، هنوز عمل نشده بود. حضرت فرمودند بروید قصاص کنید. هنوز قصاص نشده، آیه آمد. «نسخ الحکم قبل العمل به» که قبیح است. میگویند قبل از عمل است، نسخ هم نبود. «و الله سبحانه و إن تصرف في بعض أحكام النبي ص وضعا أو رفعا»، اما حُکم النّبی بوده، موضوع بوده، قضاوت بوده. «لكن ذلك إنما هو في حكمه و رأيه في موارد ولايته لا في حكمه فيما شرّعه لأمته فإن ذلك تخطئة باطلة»، این فرمایش ایشان به این شأن نزول که باید در نظر داشته باشیم. حالا بعد بررسی میکنیم.
در این فضایی که شأن نزول میگوید. این آقا آمد دست دخترش را گرفته، شوهرش در گوشش زده، او هم دارد محضر پیامبر گریه میکند. حضرت هم فرمودند بروید قصاص کنید. راه افتادند، رفتند، گفتند برگردید. جبرئیل آیه نازل کرده «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ…»، آیه نازل شد. گفتند که ما میخواستیم قصاص صورت بگیرد، خدا این را نخواست و چیز دیگری نازل شد. آیا اینجا توطئهی در نزول آیه شریفه و برای بیان حکم، در جایی که الآن مفسده و استبعاد در بیرون دارد، چیز مشکلی است؟ درکش ممکن نیست؟
یعنی الآن خودتان صحنه را ببینید! پدری بچهاش کتک خورده، دست دختر مظلوم کتک خورده را با اشک چشم، پیش حضرت میآورد، در اوّلین برخورد بگویند خوب کاری کرده او را زده! آخر اینطور؟! اینکه دیگر همه چیز را زیر سؤال میبرد. مظلوم هم دیگر نیاید تظلّم کند؟! ما آمدیم، میگوییم ظالم در گوش او زده، شما چه کار کن… این وجه دارد، اما ایشان میگویند «تخطئةٌ».نظیر هم خیلی دارد.
برای آیه تطهیر هم همین را عرض میکنم. ببینید چه زیبا! حضرت وقتی اصحاب کساء را جمع کردند، کأنّه میگویند که خبر دارم الان چه نازل میشود. «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِيَ … أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيرا». جبرئیل نازل میشود آیه را میآورد. یعنی تناسب دعای حضرت، عملکرد حضرت با آن آیهای که نازل میشود و ممهدیت یک رفتارِ حکیمانهی پیامبر برای آن چیزی که الآن بعدش میآید.
«لا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ»[7]چه بود؟ در تفسیر ببینید. حضرت در شب قدر تمام آیاتی که تا سال بعد میآمد را میدانستند و لذا شروع میکردند به خواندن. هنوز جبرئیل نخوانده بود حضرت میخواندند. پس اینکه امام، در علمشان هیچ مشکلی وجود نداشته باشد، حکمت تمهید، تمهیدِ نزول، تاب تحمل مخاطب، مسلمینی که ضعیف بودند، «حدیثوا العهد بالاسلام و نزول الوحی» بودند، اینها تابش را داشته باشند. این کجایش محال است؟!
و کاملاً هم صحنه مدیریت شد. یعنی اوّل اینها آرام شدند، حضرت فرمودند خب زده، بروید او را بزنید! یعنی کاملاً مثل یک تخلیه شدنِ روحی که الآن میرویم همان چیزی را که زده، ظلمی که کرده را جواب میدهیم. اما آیا دیگر نظام خانواده بند میماند که دخترها بِدَوَند پیش بابا و یا الله! گریه و بابا! من را چه کرد و بیا حالا برویم دستگاه قصاص به پا کنیم. اینکه معلوم است که اگر یک کاری بکند که سیلی به او بزند، بعد جلوی همه او را قصاص بکنند، خوشحال هم میشود. یعنی معلوم است حکمت بقای این نظم به این نیست که در خصوص خانواده قصاص بشود.
نظیرش چیست؟ نظیرش لعان است. میگوییم میخواهد برای زنا شهادت بدهد. چهار تا باید باشند. سه تا باشند باید حد قذف بزنید. اما حالا شوهر است، شوهر دارد ادعا میکند. شوهر فرق میکند. شما در نظام اجتماع بگویید شوهری، شوهر باش! ما برای زنا چهار تا شاهد میخواهیم. شوهر میرسد جایی که چهار تا کجا بودند؟! او در محلی وارد میشود که زنای آنها را میبیند، در خانه میتواند وارد بشود، چهار نفر هم ندارد، ولی دیگر این زن برای او زن نیست. شرع بگوید ما کار به اینها نداریم، شوهری، باش، ما چهار تا شاهد میخواهیم. اینجا شرع میآید، روی حکمت بقاء میگوید، این خانواده دیگر خانواده نمیشود. شوهری که وارد شد و زنش را در حال زنا دید، بگوییم هر طوری است، چون چهار تا نیستید با این زن بساز! اینجا لعان جلو میآید. میگوییم تو ادّعا داری؟ به تویِ شوهر چوب نمیزنیم به صرف اینکه آمدی ادعا کردی که زنِ من زنا کرده. لعان برگزار میشود، «وَ يَدۡرَؤُاۡ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ»[8] . تو، یدرءُ عنک العذاب که قسم میخوری، حدّ قذف بر تو جاری نمیشود، برای شوهری که یک نفر بود. اما در سه تا شاهد، یدرء عنهم العذاب؟! نه، سه تا شاهد عادل و حسابی شهادت دادند، حالا قسم بخورند که راست میگوییم. قسم فایده ندارد. سه تا شدید باید حد قذف بخورید. بخوابید و تازیانه! اما شوهر یک نفر است. ادعای قذف دارد میکند، شما لعان بکنید. بیا قَسَم بخور، حد قذف هم نخور!
این را چرا عرض میکنم؟ به خاطر اینکه تشکیل خانواده آثار خاص خودش را دارد. اگر دیگری در اجتماع کسی را بزند باید قصاص کنید؛ اما در خانهای که زن است و تابع و نشوز و این حرفها مطرح است؛ در اینجا بگوییم که تا زد، بیا قصاص کن! این مصلحت بقاء خانواده و زوجیت و اینها به این نیست.
برو به 0:27:54
از آن طرف ابتدا به ساکن بگویند زده، خب چه مانعی دارد، شوهرشه! این هم برای کسی که برای تظلّم آمده قابل تحمل نیست. کجای این اشکال دارد که حضرت، تمهیداً لنزول الآیة و تسکیناً لهم بگویند که شما بروید قصاص کنید. یعنی طبق عمومات قصاص، نه حکمت مورد که خانواده است، بقای زن و شوهری است، شوهر بتواند در خانه شوهر باشد. برای بقای این، بگویند که شما بروید قصاص کنید. اما هنوز محقق نشده تذکر میدهند اینجا فرق میکند. صغرای قصاص است صورةً من حیث، اما صغرای قصاص نیست با لحاظ همهی جوانبش. یعنی اینجا تزاحم ملاکات است. از حیث اینکه سیلی خورده ملاک قصاص هست. اما از این جهت که خانواده است ملاک قصاص نیست. تا یک چیزی شد، بخواهند شوهر را بیرون بکشند و قصاص کنند، دیگر نظامی برای خانواده باقی نمیماند. تزاحم ملاکات است. چون تزاحمات ملاکات است، آیه نازل میشود میگوید پیامبر ما! طبق این ملاک درست بود، اما تزاحم ملاکی است که باید از ناحیه خدا آیه نازل بشود، مردم نگویند که پیامبر او به اشکِ چشمِ دخترِ ما اعتنا ندارد. پدر آمده، پدر هم اشک چشم دخترش را میبیند. حضرت بگویند خب زده، زده باشد.
شاگرد1: خود پیامبر مگر در تزاحم ملاکات تشخیص نمیدهند که ملاک حفظ خانواده اهمّ است؟
استاد: چرا، اصلاً دارم میگویم قبلش میدانستند این آیه قرار است نازل بشود.
شاگرد2: پس چرا اینطوری بیان میکنند؟ این اصلاً عرفی نیست. ما خیلی راحتتر، بهتر آن دختر را آرام میکنیم. خصوصاً پیغمبر در آن مقام نبوتی که نسبت به آن دختر داشتند، خیلی راحتتر میتوانستند با او صحبت بکنند، چهارتا جمله بفرمایند در مقام صبر در زندگی. آن روایتی که همیشه به خانم ها میفرمودند در مقام صبر در برابر سوء خلق شوهر و … خیلی راحت او را آرام بکنند، نیاز هم نباشد یک حالت و تصویری را ایجاد بکنند که بعدها یا همانجا افرادی گمان کنند که پیغمبر از حکم واقعی خبر نداشته. الآن ما باشیم و این شأن نزول، فک میکنیم پیغمبر اصلاً از حکم شرعی خبر نداشتند. اینها داشتند میرفتند، بعد یکباره صدا زدند که بیایید، وحی نازل شده.
شاگرد3: ظاهر هم این است که واقعاً رفتند، بعد حضرت گفتند «ارجعوا هذا جبرئیل اتانی». ظاهر این است که خود پیغمبر خبر نداشتند و این با تمهید بودن سازگار نیست. مگر میشود آدم برای تمهید یک حرفی بزند، بعد ضدش عمل کند. مثلاً بگوید برو قصاصش کن! بعد بگوید نه، برگرد! یک وقت هست آدم برای تمهید و مقدمه چینی میگوید که مصلحت خانواده اقتضاء میکند که باید تحمل کنید. ولی الان بگویند قصاص، بعد یکباره صد و هشتاد درجه برگردند که نه، تو حقت بود، او قوّام تو است، او میتواند تو را…
شاگرد4: یک طور دیگر مسئله را بگوییم. همین الآن یک خانمی سراغ ما بیاید ما چه کار میکنیم؟ میگوییم آیه نازل شده که شوهرت اجازه دارد بزند، آن موقع شما میگویید تمهید است، خب ما چه باید بکنیم؟ به او نگوییم؟ یا بگوییم عیب ندارد، برو قصاص کن، بعدش هم بگوییم برگرد؟
استاد: نزول آیه که به حق بود. قبلش نازل نشده بود که حضرت به او بگویند. ولی علم پیامبر به اینکه نازل میشود، بود.
شاگرد: حکم قبلش قصاص بوده، بعد با آمدن این آیه قصاص نسخ شده؟
استاد: تزاحم ملاکات است. یعنی اقتضاء قصاص اینجا بود. زده بود، زدن قصاص دارد.
شاگرد: یعنی قصاص هم میکرد ناحق نبود.
استاد: بله، یکی از مصادیقش است. تزاحم ملاکات یعنی آن هست. آن که جای خودش است. ولی وقتی کسر و انکسار میکنیم، میبینیم خروجیاش این است که مفسدهاش بیشتر میشود.
شاگرد ۲: حضرت میخواهند بگویند تو فی نفسه حق داری بر قصاص. اما ملاک مهم تری آمده.
استاد: بله دیگر، همین درست است.
شاگرد ۲: آن آرامشی که فرمودید، وقتی به زن گفته میشود قصاص حق تو است، حاصل میشود.
استاد: بله، واقعاً آرام میشود.
شاگرد: یعنی ما میتوانیم همین کار را بکنیم. ثمرهاش این میشود دیگر. یعنی خانم آمد این گلایه را کرد، میتوانیم بگوییم آره، واقعاً قصاص حقت است، اما به خاطر مصلحت خانواده این قانون را اسلام گذاشته.
استاد: بله، همین است. اتفاقاً همینهایی را میگویم، حالا بعد جوانب بحث را ببینید. این اشکالاتی که شما فرمودید را من دو بخش کنم. این بخشی که الآن آقایان فرمودند، مربوط به بخش دوم است.
اول: شما میگویید حضرت میتوانستند نصیحتش کنند. ما یک وقتی میخواهیم استدلال کنیم که این، تخطئهی حضرت است و قبیح است و محال. ما ببینیم این محالِ ایشان سر میرسد یا نه. این که من میگویم اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال بر قبح. شما میگویید یک راه دیگر هم بود. خب باشد، حضرت این راه را انتخاب کرد. شما از کجا میگویید این راه نمیشود؟ شما باید استدلال بیاورید که انتخاب این راه قبیح است، انتخاب این راه بد است. شما میگویید آن راه هم میشد. من میخواهم با ادعای احتمال اینکه حضرت برای تمهید این را میتوانستند بفرمایند، بگویم همین تمهید کافی است برای اینکه این برهان کنار برود. چه وقت برهان درست است؟ آن وقتی که واقعاً حضرت استفتاء را غلط جواب داده باشند و خدا بیاید پیامبر را تخطئه کند، برهان داریم بر استحالهی این. اما فضای بحث این است که ما میگوییم اصلاً حضرت استفتاء جواب ندادند. حضرت تمهیدِ نزول فرمودند. برای اینکه اینها آماده بشوند برای قبول آیه شریفه، گفتند بروید قصاص. همین احتمال بس است که این قبحی که ایشان بر آن برهان آوردند، استدلال بر آن کنار میرود.
دوم:
شما میفرمایید دو تا راه بود. فعلاً طبق شأن نزول -اگر این احتمال درست باشد- حضرت این راه را انتخاب کردند. چه بسا شرایط، شرایطی بود که …. -حالا شما الآن میگویید این طوری میگفتند. افراد، روحیات بسیار متفاوتی دارند- حالا بعدش هم معلوم میشود. خودِ نزول آیه مؤید این شرایط آنجاست. اگر این شأنِ نزول درست باشد، آیه وقتی نازل شد دقیقاً گفت، «وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ …. » عرضم این است که وقتی آیه شروع میکند سه رتبه را میآورد، معلوم میشود این خانم از آنها بود. یعنی شرایط بیرونی طوری بود که میفت جلو، و لذا هم آیه «حکماً» را هم بعد میآورد. یعنی زنها جورواجوراند. عجائب و غرایب در روحیاتشان است.
برو به 0:35:22
لذا بعد از این که جبرئیل میآید؛ میگوید شوهرِ این خانم، سیلی به او زده؟ بیایید برای کار او «وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ»، «فَعِظُوهُنَّ». برای این خانم «عِظُوا» درست بود؟ ممکن بود تمام بشود. اما نه، کأنّه این مدام جلوتر میرود. بعد «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ»، تا اینجا هم میرسد. اما یک جایی شد کتک هم خورد …، ببینید! یعنی حتی این خانم زمینهای داشت کتک هم که بخورد، دست از کارش بر ندارد. و لذا «إِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ»، حالا اگر شقاق شد چطور؟ باز هم هنوز نوبت قصاص نیست. «وَ اضْرِبُوهُنَّ» را خدا اجازه داد. «فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها».
بنابراین با ریخت نزول آیه، بر اینکه آن شرایط چطور شرایطی بود، میفهمیم این خانم قرار نبود -به فرمایش شما- با یک پدر مهربان بتوانند مانع این روحیه سختی شوند که در این زن وجود داشته و لجاجتی که با شوهرش داشته؛ و تا اینجا کشیده شده که خدای متعال اینطور از شوهرش دفاع کرد و بعداً هم اینها را تبیین کرد که برخورد این شوهر مانعی نداشته.
شاگرد: چه خصوصیتی در این خانم بوده ؟
استاد: خصوصیتش این بود که این روحیهی لجاجت، اوّل یک دفعه سوپاپ روحی برایش آورد. حضرت فرمودند بروید او را بزنید! بَه بَه! رفتند، اصلاً روحیه او را ببینید! با همین چند لحظه، دستها و آستینها را بالا زدند و با پدرش رفتند، خوشحال. یعنی به نظر شما واقعاً این از نظر روحی یک سوپاپ نیست؟
شاگرد: چه سوپاپی؟ ممکن است سوپاپ باشد، ولی حضرت طور دیگری نمیتوانستند بیان بکنند که اقلاً برای ما هم اغراء به جهل نباشد؟
استاد: این اغراء به جهل نیست، اتفاقاً ارشاد به حکمت است. وقتی جای قصاص است فی حد نفسه، دون التزاحم؛ وقتی دون لحاظ التزاحم، قصاص جایش است، این اغراء به جهل است؟! این ارشاد به چیزی است که الآن آن بخشی که به نفع تو است را دارم میگویم. منِ پیامبر، اینطوری نیست که چشم ببندم روی آن حقی که تو داری. دارم نگاه میکنم. میگویم واقعاً تو حق داری، قصاص جایش است؛ اما چه کنیم که این قصاص با چیزهای دیگر و با کلی اجتماع و خانواده و مصالح و مفاسد دیگر تزاحم دارد. این اغراء به جهل است یا ارشاد به حکمتِ موجود در قصاص؟
شاگرد ۱: برعکس، این زن را جریتر میکند. در فضایی که یک وقت خانمی بیاید یک شکایتی پیش شما بکند، شما هم در ابتدا بگویید حق با شماست و آن شوهر اشتباه کرده چنین کاری کرده. بعد حالا از مراتب بالا حکمی بیاید که شوهر حق داشته بزند. اینجا پذیرش خانم پایینتر میآید. پیغمبر از همان اوّل فضا را یک طور دیگری آرام میکرد و میگفتند حکم خدا هم بر این است که آن مرد حق داشته بزند، این زن جری نمیشد. الآن که شما از او حمایت کردید، در مقابل آن حکم بالاتر جریتر میشود.
شاگرد2: اگر حکومت باشد این اشکال وارد است. اما اینجا آن شخص با پیامبر مواجه است و پیامبر حرف خدا را می زند.
شاگرد: …. .
استاد: بله، شرایط بیرونی مهم است، مثل صاحب التقیة اعلم، یعنی کسی که الآن درگیر است و میخواهد تقیه کند، او شرایط موضوع را میفهمد که چطوری باید تقیه کند؛ نه کسی که از دور دارد یک چیزی میشنود. الآن که حضرت یک صحنه را دارند میبینند، پدر را، او را، شرایط را. تازه اینها و قبیلهشان را میشناختند. بعضی قبایل هستند که یک سماجتی دارند در اینطور مسائل که شما باید ببینید چگونه برای چه کارهایی حاضرند! لذا هم حضرت اوّل یک حقی به آنها دادند.
همین هم که شما الآن میفرمایید در همین بیرون، من یک مثال ساده عرفیاش را عرض بکنم. یک خانمی در کوچه میآید از شما میپرسد و مثلاً میگوید من میخواهم دندانم را پر کنم. دکتر گفته مثلاً چند میلیون، شوهر هم به من نمیدهد. دعوایمان شده. حالا شما به عنوان روحانی میگویید حق با این زن است که الآن مریض است، محتاج است، او هم شوهر این زن است، باید پول پر کردن دندانش را بدهد. او هم میگوید من نمیدهم. نفقهی تو که نیست مثلاً. شما الآن به او چه میگویید؟
میگویید حالا دندانت را پر نکن، مهم نیست، اینها را میگویید؟! یا میگویید حق با شماست، شوهرت بدهد، اگر دارد چرا نمیدهد؟ ببینید! اوّل، حق را به او میدهید. بعد وقتی جدی شد میگویید خب، حالا یک نفقه وجوبی داریم، یک نفقه اخلاقی برای صمیمیت خانواده داریم. این را آرام کردید. یعنی اوّل دارید میگویید که باید بدهد، «باید بدهدِ اخلاقی»؛ اما وقتی کم کم جلوتر رفتید و خطکشی دادگاهی شد…، الآن نزاعتان است، رفتید دادگاه، آیا قاضی میگوید باید پول دندان پر کردن را بدهد یا نه؟ میگوید نه، این دیگر نفقه نیست. یعنی خودِ شما میفهمید اگر ابتدا به ساکن به این خانم بگویید نه، چه کسی گفته که باید پول دندان تو را بدهد؟ خود شما ارتکازاً چنین برخوردی نمیکنید. مگر یک جایی باشد که خودِ شما بفهمید الآن مانعی ندارد بگویم، یا به حدی رسیده که باید بگویم؛ و الا طبیعیِ امر، ابتدا کاری میکنید آرام بشود، به او حق میدهید که خیلی حرف بیجایی نزده که میگوید پول دندان من را بده. اما بعد میگویید خب مانعی ندارد، اما اگر بخواهد خطکشی حقوقی باشد نه، نفقهی واجبه بر شوهر نیست.
پس ما از ذیل آیهی شریفه و شأن نزول میخواهیم برای استظهار شاهد بیاوریم. استظهار را در یک بیان کوتاه عرض میکنم، آن چیزی که در ذهن من است و ترجمهاش هم به همان طرزی که الآن خودم میخواهم عرض کنم میآوریم تا ببینیم چه میشود.
«قوّام» در اینجا یعنی متصدی امور. «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، شأن نزول را هم در نظر بگیرید. مردها هستند که امور زنان را متصدیاند، اداره میکنند. چطوری؟ «باء» تعلیل نیست، «باء» توضیح است. «بما» توضیح قوّامیت است. قوّامیت هم اینجا حکم تشریعی نیست. یک چیزی است که در بیرون دارد توضیح میدهد. رجالاند که متصدی امور زنها هستند. چطور؟ به اینکه «فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض». یک زن، وقتی مردها میخواهند امورش را تدبیر کنند، در آن واحد دو تا مرد مقوّم امور او نیستند، قوّام به امور او نیستند. خدای متعال رتبهبندی کرده.
برو به 0:43:04
علی ای حال باید امر این زن روی زمین نماند. چه کسی قوّامش است؟ مردها، اما با رتبه. مردها قوّام اند، «بِما» یعنی به این نحو که بعضی از مردها بر بعضی از مردها در قوّامیت زنها رتبه دارند، تفضیل دارند و به این نحو که « أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ ». همهی اینها با مالهایی که میدهند … زن خودش درآمد مستقل ندارد، در خانه است، بچهداری میکند و یا در خانهای است که دختر منزل است. پس مردها با رتبهبندی بیرونی و با انفاق، قوّامِ زنها هستند.
بعد چه؟ از اینجا شروع میکند مسئلهی قوّامیت را توضیح میدهد. قوّامیتِ رجال را، نه ازواج را، اما رجال در مرحلهی خانواده. یعنی وقتی زنها را در نظر میگیرید، زوج باشند یا نباشند، مردها قوّامشان هستند؛ ولی خُب زن برای تشکیل خانواده است، حالا میآید این قوّامیت را توضیح میدهد. «بما»، توضیح قوّامیت از ناحیه رجال بود. فالصالحات با «فاء» تفریع که عرض کردم «فاء» بسیار مهم است. «فاء» دارد پیاده شدن قوامیت را توضیح میدهد. یعنی از ناحیه مردها انفاق بود، تفضیل هم بود که یکی جلوتر بود. حالا میخواهد این را در ناحیه زنها، در این بستری که زنها میخواهند اینها قوّام بر آنها باشند را توضیح بدهیم.
فالصالحات، اگر آمدیم در خانه، زنی صالحه، «فالصالحات قانتات» یعنی ناشزه که نیست. قانت یعنی غیر ناشز. قانتات یعنی مطیعات. «فالصالحات»، زنهای خوب، «قانتاتٌ»، مطیع شوهرند. «حافظاتٌ للغیب»، وقتی هم شوهر نیست، حافظ آن امور مربوط به شوهرند در غیاب او. «بما حَفِظَ الله»، به همان چیزهایی که خدا خواسته که آنها محفوظ بماند. «بما» یعنی «بما حَفِظَه الله». هر چیزی را که خدا خواسته در غیاب او، شوهر محفوظ بماند، «قانتاتٌ حافظاتٌ بما حَفِظَ الله». در غیاب شوهر حافظاتاند به همان نحوی که خدای متعال آنها را دستور به حفظش داده و گفته باید نگه دارید. این برای قانتات.
شاگرد: شما اشکال کردید به مرحوم علامه که ابتدا میگویید مطلق است، اما بعد در «فالصالحات …» اختصاص پیدا کرد به زوج و زوجه. این بیانِ شما دقیقاً مثل بیان علامه است.
استاد: نه، من هنوز پیاده نکردم. روی شأن نزول پیاده میکنم. آنجاست که میبینید تفاوت میکند. پس تا اینجا «فالصالحات قانتات بما حفظ الله». دنبالهاش چه؟
«و اللاتی…»، حالا آمدیم در خانه، زن صالح نبود که قانت باشد، ناشزه نباشد. «وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ»، این مراحل طی بشود. «فَعِظُوهُنَّ» وَ اهْجُرُوهُنَّ» که آنها را بعداً بحث میکنیم «وَ اضْرِبُوهُنَّ». «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ» اگر اینجا کار تمام شد، سراغ کس دیگر نمیرویم. شوهر است و زن؛ و کار تمام شد. «فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً»، هیچ کاری دیگر بر او زیادتر از این نمیتوانید انجام دهید. یعنی قانتات که شد، دیگر بس است؛ برمیگردد به «اَطَعْنَ». «اَطَعْنَ» همان «قانتات» است. «فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ» یعنی مطیعات. این هم با این مراحل، اگر « اَطَعْنَ»، یعنی اگر برگشت و قانت شد، تمام.
اما «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ». حالا آمد و نزاع و به این سادگیها مطلب تمام نمیشود. «فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها»، حالا بیایید سراغ حَکَم بروید! تا آخر آیه شریفه… تا اینجا مقصود من الآن شده. من از «فَابْعَثُوا حَكَمًا» و «فَالصّالِحاتُ» و «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ»، همهی اینها را با این «فاء» تفریع میخواهم عرض کنم. دقیقاً شأن نزول دارد قوّام و رجال و نساء را در آیه تعیین میکند. چطوری؟ حالا میخواهیم صغروی پیاده کنیم.
«الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، یعنی باباها و شوهرها متصدی امور زنها هستند. چطور باباها و شوهرها متصدی امور زنها هستند؟ به این نحو، بعضیهایشان بالفعل بر بعضی دیگر اولویت دارند. زنی که شوهر دارد دیگر نوبت پدر نمیرسد و پدر نمیآید دخالت کند، الآن باید شوهر مدیریت کند صلاح این خانوادهای که تشکیل شده.
پس «الرجال»، یعنی باباها و شوهرها متصدی امور زنها هستند. چطور؟ «بما فضّل الله». قبل از اینکه شوهرِ او بشود، چه کسی تفضیل دارد؟ تا دختر شوهر نکرده، «فضّل الله» بابا را. بابا باید اذن بدهد. همین دختر بدون اذن بابا برود، شارع قبول ندارد. «فضّل الله بعضهم علی بعض»، مردها یعنی باباها و شوهرها متصدی امورند. تا شوهر نکرده، تفضیل با باباست.
پس ببینید! تفضیل فقط شوهر نشد و لذا هم بعد از اینکه طلاق داد، دوباره «فضّل الله» میشود بابا. پس باباها و شوهرها متصدی امور زنهایند. چطوری؟ به اینکه بعضیهایشان در هر شرایطی بر بعضی دیگر رتبه دارند. «بما فضّل الله»، به این نحو که بعضیشان بر بعضی دیگر بالفعل رتبه تقدم دارند.
«و بما انفقوا»، چطوری متصدیاند؟ به اینکه باید پول خرج کنند. باباها و شوهرها «بما انفقوا» یعنی به اینکه باید پول خرج کنند، متصدی امور زنها هستند. زنها خودشان ندارند. باید دیگری متصدی امورشان باشد. آن دیگران چه کسانی هستند؟ باباها و شوهرها. باباها و شوهرها متصدیاند به اینکه بعضیهایشان بر بعضی دیگر رتبهبندی دارند بالفعل و به این هم که همه باید پول بدهند. و در همین پول دادن هم برتری دارند. یعنی وقتی شوهر دارد، دیگر بابا نبایست بدهد. وقتی شوهر ندارد، بابا باید بدهد، ربطی ندارد به شوهری که مثلاً طلاقش داده، «وَ بِما أَنْفَقُوا».
«فَالصّالِحاتُ» یعنی چه؟ یعنی پس باباها و شوهرها که متصدی امورند، حالا بیاییم ببینیم چطوری متصدیاند بین خود زنها، پیاده کنیم از ناحیه زنها. این برای ناحیه مردها. بابا، شوهر، از ناحیه او.
برو به 0:50:05
حالا بیاییم از ناحیه زنها. زنها هم چند گروه هستند. مردها، شامل بابا بود و شوهر. آنها متصدی امور زنها بودند. حالا بیاییم در زنها. زنها چند گروهاند؟ زنهای مطیع، «فالصالحات قانتات». وقتی قوّام میخواهد برای صالح قانت، چه کسی قوّامش است؟ شوهرش، «فضّل الله». چه کسی باید انفاق بکند؟ شوهر. این تمام.
حالا اگر کار سخت شد، «تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ». آیا این تفضیل به هم خورد؟ آیه میفرماید نه هنوز. هنوز نمیشود. اگر بخواهد فوری به یک خوف نشوز به هم بزنید که نظامی برای مردم نمیماند. پس چه کار کنند؟ «نشوزهنّ»، باز تفضیل با مرد است. الآن «عِظُوهُنَّ»، «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ»، «وَ اضْرِبُوهُنَّ». اگر «أَطَعْنَ»، خانواده باقی است. تفضیلِ شوهر برقرار است، انفاق هم باید بکند. «إِنْ أَطَعْنَ» باید انفاق کند.
حالا آمدیم «إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ». یعنی اگر اینها فایده نکرد. این زن از آن زنهایی نیست که اطاعت بکند. حالا نوبت میرسد به ….؛ در آن تفضیلی که مرد رتبهاش متأخر بود، حالا نوبت به بابای او است. «حَکَماً» را که اینجا عرض میکنم، برای حَکَم نمیروند سراغ یک بچه ۵ ساله. «حَکَم»، بزرگان قوم هستند. پس آیه میفرماید باباها هم قوّاماند. آی پدر زن ها! نگویید ما کارهای نیستیم؛ اما حساب دارد. بابا! فوری دست بچهات را نگیر و بگو درِ گوش بچهیِ من زده! خدا میفرماید ردهبندی را حفظ کن! ای پدرزن! تو هم قوّام هستی، پول باید بدهی، خدا هم به تو رتبه میدهد، اما بعد از این که یک مراحلی از تفضیل شوهر بر تو طی بشود. حالا که شوهر دارد، اوّل او باید، حتی به ضرب، نشوز این زن را مدیریت کند. اگر این مرد نتوانست نشوز را مدیریت کند، حالا صحبت شما- پدر زن- هم هست. حالا دست دخترت را بگیر و بیا دادگاه! «فَابْعَثُوا حَكَمًا»، قاضی بیاورید! مانعی ندارد.
این را چرا عرض میکنم؟ چون دقیقاً میخواهم با شأن نزول تطبیقش بدهم. الآن پدر، دست دخترش را گرفته، آورده، آیه این را نفی نمیکند. نمیگوید آی پدر! بگو تو که عروس شدی، رفتی برای اینکه من راحت بشوم از دستت، دوباره سراغ من برگشتی؟ نه! قوّامون، توی پدر هم قوّام هستی. اینطور نیست که چون شوهر دارد، تو فرار کنی بروی. اما رتبهی بعدی برای تو است. «الرجال قوّامون»، اما «بما فضل الله بعضهم علی بعض». فعلاً رتبهبندی است. بگذار رتبهی تو بشود، صبر کن.
پدرزن! بایست در نوبت! اگر «ٱهۡجُرُوهُنَّ»، «فَعِظُوهُنَّ» کار کرد، تو پشت خط بایست! نیا دخالت کن که زندگی اینها را به هم بزنی. وقتی این خانم میبیند توی بابا آمدی، پشت پیدا میکند. وقتی پشت پیدا کرد خانواده به هم میخورد. سریع دست دختر را میگیری و میآیی پیش حضرت یا پیش قاضی؟! نه، بایست! «فضّل الله»، یعنی تویِ بابا باید پشت خط بایستی و کار را به هم نزنی. الآن مدیریت با شوهر است. اما «إِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ»، شوهر نتوانست مدیریت کند، الآن نوبت تو میشود و تو هم قوّامی. الآن هم اگر بیرونش کرد باید پول نفقهی دخترت را بدهی. یعنی الآن شوهری نداد. حتی شرعاً اگر شوهر عمداً ندهد، دختری که شوهر دارد ولی شوهرش نفقهاش را نمیدهد، پدری که دارد، شرعاً باید نفقهاش را بدهد. چرا؟ چون دختر الآن بالفعل ندارد، گرسنه است. میگوید شوهرش است!، خب شوهرش باید بدهد، خب الآن که عملاً نمیدهد. توی پدر نمیتوانی بگویی چون شوهر وظیفهاش است بدهد، دختر از گرسنگی بمیرد. شارع فرموده حالا که بالفعل دختر تو، الآن محتاج است و ندارد، واجب است که بدهی. نفقة الاقارب واجب است برای کسی که …، حتی اگر شوهر هم نداشته باشد هم باید بدهد. فرقی نمیکند. دختر شوهر دارد، شوهرش فقیر است. او لازم نیست نفقهی دامادش را بدهد. اما نفقهی دخترش که ولو شوهر دارد، ولی ندارد را باید بدهد. ببینید آیه چقدر زیبا میشود. یعنی دارد به پدر زن میگوید بفهم چه موقع دخالت کنی. بگذار «فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا»، با این نحو دخالت کن. اگر شقاق شد حالا بیا حَکَم. حالا حَکَم بیا جلو. الآن وقتش است. اما قبلش وقتش نیست. بگذار این نظام خانواده از هم نپاشد.
این خلاصهی عرض بود. ببخشید سریع هم گفتم. برای آن که مقصودم را توضیح بدهم که ما میخواهیم دقیقاً شأن نزول را، به اصطلاح امروزیها آن کاراکترهای شأن نزول را –آنهایی که در شأن نزول نقش ایفا میکردند- مشخص کنیم. این فعلاً در کف آیه …
اگر جلسه اوّل نظرتان باشد عرض کردم ما اوّل آیه را به نحو ظاهرِ شأن نزول معنا بکنیم. یک دفعه نرویم سراغ معنای کلی و تجریدی. تجرید بعداً انشاءالله. من هیچ مشکلی هم ندارم. بهترین معانی اجتماعی و یکی از بهترین جاهای المیزان اینجاست. چه معانی زیبایی مرحوم علامه طباطبایی در مستفاد از همین آیه شریفه فرمودند. بسیار هم خوب است. اما با عرض ما مانعة الجمع نیست. ما آن کف بحث را میگوییم. یعنی ما با شأن نزول میخواهیم طوری معنا کنیم که هر طور سؤالی بعداً در ذهن ما آمد، با مراجعه به این توضیح کف، آن سؤال برای ما ابهام ایجاد نکند. حالا الآن شما میگویید چرا رفتند سراغ خانواده؟ تو هم جواب بده. من جواب دادم. عرض کردم که اصلاً مقصود از الرجال چه کسی بود؟ یعنی ای مردهایی که متصدی زنها هستید! مردها چه کسانی هستند؟ دو طائفه بیشتر نیستند. باباها و شوهرها. کس دیگری که ما نداریم.
شاگرد: آن قسمت دوم که «فالصالحات» فقط میخواهد آن زوجات را بگوید.
استاد: اصلاً کلام سر زوجات بود. اصلاً من از الرجال که شروع کردم با زوجات شروع کردم. توجه کنید. من نگفتم مردها در جامعه بر زن ها تفضیل دارند، قبیل بر قبیل، به خاطر اینکه عقلشان زیاد است و ….؛ اینهایی که در المیزان خواندیم را که من نگفتم! من گفتم مردها متصدی زنها هستند. این مردهایی که متصدی هستند چه کسانی هستند؟ مردهای کوچه و بازار؟! آنها که نیستند.
شاگرد: شما فرمودید هم شوهر، هم پدر، بله یک قسمش …
استاد: بله، ولی مربوط به خانواده، نه مردهای کوچه و بازار. من از کلی شروع نکردم. من میگویم آیه شریفه طبق شأن نزول وقتی میفرماید «الرجال»، یعنی «الرجال الفعّال فی هذا الشأن». کاراکتر هستند. چه کسانی هستند؟ پدر زن و داماد. تمام
شاگرد: حیث دخالت پدر زن به خاطر این است که دخترش زوجه است
استاد: بله، احسنت، و از حیث اینکه ولو عروس هم نکرده؛ ولی دختر او است، باید مدیریت کند. ازدواج را حیثیت تقییدیه نمیگیرم و لذا هم نمیگویم که «الرجال قوّامون علی الزوجات». آن جلسه هم عرض کردم. خیلی فرق دارد. نه میگویم «الازواج قوّامون علی الزوجات»، نه، آیه این نیست. نه میگویم «الرجال قوّامون علی الزوجات»، باز هم این را عرض نمیکنم. «الرجال» یعنی آن جایی که زنها نیاز به تصدی دارند، مردها متصدی امورشان هستند. یعنی این مردها چه کسانی هستند؟ عملاً نسبت به شأن نزول، پدر است و داماد.
برو به 0:57:54
شاگرد1: ….. .
استاد: نه، اتفاقاً من در ذهنم کاشفیت از یک واقعیتِ خارجی است؛ إخبار از آن چیزی است که در جامعه هست.
شاگرد: یعنی اینجا گزارشگری میکند، یا یک حکم شرعی را میخواهد بیان کند.
استاد: از گزارشگری، حکم را بر آن متفرع میکند.
شاگرد1: این حکم چیست؟
استاد: حکمش وجوبی است بعداً. یعنی الآن دیگر قصاص کنار رفت. الآن اینجا با اینکه شوهر لطمه زده، حرام است که قصاصش کند.
شاگرد1: این تصدیگری وجوبی است؟ قرآن میخواهد بعد از گزارشگری، وجوب تصدیگری را بفرماید؟
استاد: میگوید «و اضربوهن» و …، اینها چیست؟ همهاش حکم است. اما «قوّامون»اش حکم نیست.
شاگرد1: «قوّامون» را شما فرمودید همان تصدیگری است. این تصدیگری واجب است یا نه؟
استاد: من که عرض نمیکنم «قوّامون» حکم است. طبیعیِ تکوینی، ممهّد حکم است.
شاگرد2: یعنی شارع این را قبول دارد.
استاد: قبول دارد. میگوید واقعیتِ جامعه این است که پدرها و شوهرها متصدی امور زنها هستند. زنها در خانهاند. پدرها و شوهرها هستند که متصدیشان هستند. خب، حالا که پدرها و شوهرها هستند، پس خانواده هم مطرح میشود از باب اینکه پدر و شوهر مطرح هستند. نقشهای فعّال برای پدر است و شوهر. الآن ما خانواده را به خاطر شوهر داریم، نه به خاطر عطف خاص بر عام. عطف خاص بر عام که نبود. واقعیت جامعه این بود که مردها هستند…
شاگرد: اشکالش این است که الآن در جامعه ما که خانمها متصدی خودشان شدند، ایشان میگوید این حکم است یا نه؟ حالا ما میتوانیم بگوییم الرجال قوامون؟ اگر بگوییم توصیف جامعه است، مثلاً در جامعه غربی که دیگر «الرجال قوامون علی النساء» نیستند. زن برای خودش کار میکند، مرد هم زندگی میکند. در آنجا که قوام نیستند، حکم الزامی میآوریم یا نه؟
استاد: شما اگر میخواهید از آیه استظهار بکنید، اینکه فعلاً چه شده، بعداً چه میشود، را بعداً باید برسیم. ما استظهارمان سر میرسد یا نه؟ اگر سر رسید- که اینطور هم نیست- فوقش این است میگوییم در بستر زمان، کیفیت حکایت، تبدّل موضوع شد. مثل اینکه «مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ ». الان بگویید نحوهی «ملکت ایمانکم» یا مصادیقش تغییر کرده. آن فضای دیگری است. شما این استظهار را میپذیرید یا نه؟ اشکال را به خود شأن نزول و ذیل آیه و استظهار از مجموع بکنید که آیا آن اشکالی که فرمودند هست یا نیست، انشاءالله جلسه بعد.
شاگرد: تالی فاسدی هم به ذهن میآید این است که شما فرمودید حالا که از شوهرش طلاق گرفت تصدی امورش به پدرش است، و حال اینکه اگر این زن مدخوله باشد و طلاق گرفته، تصدی امورش بر پدر واجب نیست.
استاد: واجب نیست بر پدر؟
شاگرد: نه مثلاً در ازدواجش پدر ولایت ندارد.
استاد: اصلاً من ولایت نگفتم. شما چرا قوّام را به معنای ولایت گرفتید.
شاگرد: در عقد ازدواجش، این یک. دوم اینکه اگر این خانم فقیر نباشد، اگر طبق فرمایش شما باشد باز هم پدر باید مخارجش را تامین کند. هر دختری که از زندگی مشترکش طلاق گرفت باید پدر بدون هیچ قیدی مخارجش را تأمین کند، طبق بیان حضرتعالی.
استاد: من اینها را نگفتم! من عرض کردم آیه شریفه دارد اوّل یک چیزی که در جامعه به نحو غالب هست، بیان میکند. شما هِی این را حکم کلی استغراقیاش میکنید. میگویید آیه میخواهد بگوید اگر نکردی پس حتماً اگر طلاق هم گرفت، باید خرجی را بدهد. اصلاً من نمیگویم آیه اینها را گفته. آیه فرمود شالوده، آن بنای اصلی جامعه، آن که مستقر است، آن که رسمِ غالب است، این است که پدرها و شوهرها هستند که متصدی امور زنها هستند. این یک حکایت است، نه ولایت را میخواهد بگوید و …، اصلاً اینها نیست. «قوّام» یعنی متصدی امور. خرجشان را میدهند. اینها نباشد، زنها لنگ هستند، نسبت به نوع. چطوری قوّاماند؟ -الآن شروع میشود آن آیهای که میخواهد نازل بشود- به اینکه رتبهبندی اند تکویناً. شوهر متقدّم است. الآن شما میخواستید -با اینکه تقدّم با شوهر است- مصلحت قصاص را بر تقدم او ترجیح بدهد. آیه نازل میشود میگوید شما که قوّام هستید، قبول هم دارم آقای پدر زن! شما قوّامید. اما فعلاً رتبهای داریم که برای قصاص باید صبر کنیم. و لذا هیچ دور نیست اگر -بعد از شرایطی که در آیه بود- شوهر بزند، یعنی «إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ» شد، «فَابْعَثُوا حَكَمًا»، شب او را زد، قصاص میکنند، خیلی روشن.
برو به 1:03:06
چون آیه فرموده وقتی نوبت به حَکَم رسید دیگر مجاز نیستی! قبلش «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً». اما اگر نوبت به حَکَم رسید، قصاص! تمام شد. چرا؟ چون خانوادههایی که به شقاق میرسد کم است. شارع در خانوادهای که به شقاق رسیده حکم میکند به قصاص، مشکلی هم ندارد. اما قبل از اینکه به مرحلهی شقاق برسد، شارع بگوید قصاص کنید. اینکه دیگر هیچ شوهری آبرو برایش نمیماند. این را دارم عرض میکنم. نه اینکه الآن تمام موارد استثنا را شما بخواهید به عنوان حکم شرعی و از قوّام در بیاورید.البته این یک احتمالی بود. آقا فرموده بودند، رفتم نگاه کردم، این به ذهنم آمد. کتاب ایشان را ببینید. در این «بعضهم علی بعض» در مرجع ضمیر، در تفضیلش چه احتمالاتی مطرح کردند. از این دقتی که حاج آقا کاظم کرده بودند در بررسی المیزان و سایر و الکاشف که برای آقای مغنیه است، همه را آورده بودند. من از آن دقتهای ایشان دیدم فضای بحث چطور شده! رفتم و وقتی شأن نزول را دیدم، این آمد. دست خودم نبود. صحنه کأنّ حاضر میشود. پدر دستش را گرفته، چشم اشکی و آورده. حضرت هم فرمودند بروید قصاص کنید به همین نحوی که من مواردش را بسیار زیاد در این تمهیدات دیدم. شما اگر این تمهیدات را ببینید، عادی است در رفتار معصومین. معصومین آن علمی که از دو ساعت بعد داشتند را که اعمال نمیکردند. میدانستند دو ساعت دیگر چه میشود. اما روالی که جلو میرفتند کاملاً روال عادی بود. به صورتی که هر کسی میدید میگفت حضرت هیچی نمیدانند، یعنی طبق عوالم متعدد اینطوری رفتار میکردند. چون اینها در ذهن من بود، خیلی قشنگ جفت و جور شد، حضرت فرمودند بروید قصاص کنید. بعد هم گفتند … جبرئیل هم واقعاً هم نازل شد، نزول تکوینی، بعد فرمودند برگردید! این هم مسائلش. در ذهن من اینطوری شد. حالا یا درست یا غلط، یک احتمال بود که از باب مباحثه میگویم.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] نساء، 32
[2] نساء، 5
[3] مائده، 97
[4] همان، 8
[5] نساء، 4
[6] الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص: 349
[7] قیامت، 16
[8] نور، 8
دیدگاهتان را بنویسید