1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣٨)- ادله حمائیه،‌تفاوت مدیریت امتثال و انشاء در فضای...

درس فقه(٣٨)- ادله حمائیه،‌تفاوت مدیریت امتثال و انشاء در فضای احتیاط لزومی شارع

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14022
  • |
  • بازدید : 86

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٣٨: ١٣٩٢/٠٩/١٠

عنوان:

مسئله وصایت امیر المومنین در کتب اهل سنت

از عبارات دیروز، مباحث دیروز چیزی مطالعه کردید؟ نکته‌ای برای ما بفرمایید از محضرتان استفاده می‌کنیم.

شاگرد: حدیث بخاری را که می‌فرمودید، کسانی که بعد از بخاری مجموع احادیث را جمع آوری کردند، هم از «مسلم» و هم از «بخاری» آن عبارتی را هم که فرمودید نقل کردند. ظاهراً در بخاری بوده.[1]

استاد: و برداشتند. اینها از کرامات امیر المؤمنین است. وقتی می‌خواهد حق را انکار کند، همچون برآشفته و عصبی می‌شود که چیزی می‌گوید که مجبور می‌شوند بردارند. تو می‌خواهی بگویی که پیامبر خدا به امیر المؤمنین وصیت نکردند. مردم دارند می‌گویند «اوصی الی علیٍّ». تو می‌خواهی انکار کنی … خب قضیه سقیفه شده، بابایش خلیفه شده، همه اینها شده. حالا می‌خواهد انکار کند، برآشفته شده، معلوم است. «الی من اوصی». اینها چه حرفی است که می‌زنید؟ حالا اگر باز تحقیق بیشتر بشود که مثلاً ببینیم الآنی‌ها که در صحیح بخاری نیست، چه می‌گویند؟ مثلاً در فتح الباری، در شرح ابن رجب، در شرح ابن بطّال، در شرح محلّب، اینها را ببینیم که آیا در نسخه‌هایش آنها بوده؟ این خیلی مهم است.

شاگرد: دلیلش هم خیلی آبکی است، هیچ کدامشان هم دلیلش را رد نکرده بودند.

استاد: وقتی می‌خواهد حق را انکار کند، برآشفته می‌شود. خیلی مهم است، الآن هم اگر مباحثه کنید به شدت وصایت را انکار می‌کنند. می‌گویند اصلاً یک چیزی است که شیعه‌ها در آوردند. یک چیز دروغ. «عبد الله بن سبا» گفته «اوصی الی علیٍّ». بهترین چیزی که می‌شود بگویند این است که عبد الله بن سبا گفته. عبد الله بن سبا برای مسأله الوهیت بود، به جای الوهیت می‌آیند به غدیر و امامت می‌چسبانند. می‌گویند چون این شخصیتی است که علی ای حال مطرود است، هر چه که شیعه دارد را به او می‌چسبانیم، می‌گوییم همه اینها زیر سر او است.

خلاصه با یک حالت برآشفتگی … بعد هم آن جمله‌ای که لزومی نداشت بگوید. خب همان بس است، همان که حذف کردند از صحیح بخاری بس بود. اینطور حالت بی ادبی را نسبت به پیامبر ابراز کند برای این‌که بگوید مبادا احتمال وصایت بدهید. آن لحظات آخر من همیشه حاضر بودم. حالا که شما فرمودید این را هم بگویم، طبقات ابن سعد کتابی معتبر است، موجهِ حسابی نزد اهل سنت. برای قرن سوم است. برای آن جلو جلوهاست. حسابی روایات مختلفه را در این باب می‌آورد. که آخرین لحظه چه کسی کنار پیامبر خدا بوده؟ در این روایت عایشه می‌گوید من بودم. از طریق خود اهل سنت، نه شیعه. مفصل روایت دارند که امیرالمؤمنین می‌گویند من بودم. ابن سعد می‌گوید خب چه کار کنیم؟

شاگرد: ابن سعد متهم است به اینکه طرفداری از بنی امیه می‌کند. در مقتل جامع اهل بیت علی الدوام او را متهم کردند، هر جا با مبنایشان مخالف بوده گفتند ابن سعد متهم است.

استاد: می‌خواهم بگویم این‌که می‌گویند برآشفته شد و این جمله را گفت، در روایات خودشان، امیر المؤمنین می‌گویند لحظه آخر من بودم. این هم یک بحثی بین خودشان است. ای کاش می‌گفتید که شیعه با سنی اختلاف دارند. خود روایاتِ ابن سعد از طریق خودشان در این‌که آخرین لحظه چه کسی بود، دارند می‌گویند امیر المؤمنین گفتند لحظه آخر من بودم.  حتی در این‌که در آخرین لحظه، «آخر عهد برسول الله» در قبر شریف کی بود هم روایاتی دارند که مغیره  چیزی در قبر انداخت   که می‌خواست  بعد برود داخل قبر و آن رابردارد ولی حضرت اذنش ندادند،‌البته خصوصیات روایت را یادم نیست.

شاگرد: مگر فضیلت و شرافتی است که چه کسی لحظه آخر نزد پیامبر بوده؟

استاد: نه، مسأله وصایت است.

شاگرد: می‌خواهم بگویم ما در کبری مناقشه کنیم.

استاد: ابن خلدون که می گویند پدر فلسفه تاریخ است و پدر علوم اجتماعی است. الآن همه دنیا از او تجلیل می‌کنند. این عقل به اندازه عقل یک بچه هست؟ حاج آقا جمله‌ای را بارها تکرار می‌کردند. می‌گفتند این علمای اهل سنت وقتی در مقام علم و تحقیق و مطالب عادی‌اند، می‌بینید خیلی خوب حرف می‌زنند. مو را از ماست می‌کشند. اما به محض این‌که مسأله خلافت امیر المؤمنین مطرح می‌شود، خیال می‌کنی اوّل کودنِ عالم‌اند، که بچه یک چیزی را می‌فهمد اما اینها نمی‌فهمند. در صدد انکار واضحات‌اند. ابن خلدون همینجا می‌رسد، می‌گوید که بین شیعیان معروف است که پیامبر به علی ایصا کردند، وصایت کردند. «و لم یصح من وجهٍ»، به هیچ وجه این مطلب درست نیست. چرا؟ چون «فی نقلٍ صحیح انکرتها عایشة و کفی بانکارها»، این وصایت را عایشه انکار کرده، بس است دیگر. وقتی او انکار کند دیگر منتظر چه هستید؟ او چه چیزی را انکار کرده؟ حالا بروید ببینید، دیگر بیشتر هم نمی‌گوید. چه چیزی را انکار کرده؟ در صحیح بخاری هست. می‌گوید لحظه آخر من بودم. حضرت تشت خواستند و … خب به فرمایش شما «ثم ماذا». ما چه داریم می‌گوییم، تو داری چه می‌گویی! ما می‌گوییم «اوصی الی علیٍّ». تو می‌گویی لحظه آخر من بودم. تازه هم اینها محرز، از طریق نقل خودتان. همه می‌فهمند، چه ربطی به هم دارد؟ ابن خلدون می‌گوید «کفی بانکارها». این حرف یک عالِم است؟! حرف یک مورّخ است؟! نیست دیگر. او می‌خواهد این وصایت را هر جوری است انکار کند. راه سقیفه و … بگویند هیچ خبری نبوده و مبادا خیال کنید که مخالفت نص و … صورت گرفته. ایصایی هم نبوده. و الا همینطور که می‌فرمایید اظهر من الشمس است که این ربطی به آن ندارد.

شاگرد: هم مسلم، هم ابن ماجد، هم ترمذی در شمائل، نه در صحیحش. هم نسائی …

استاد: من دیدم در بعضی‌هایش هست.

 

برو به 0:06:57

شاگرد: نه، منظورم این است که فقط در یکی دوتایشان هم نبوده، باید مسلم را هم خراب کنند. شمائل ترمذی را هم خراب کنند، ابن ماجد را هم …

استاد: بله،‌ نتوانستد حذف کنند. من اینها را جمع آوری کردم. وقتی برخورد کردم و در «بدایة» دیدم، دیدم خب ابن کثیر دارد می‌گوید بخاری اینطوری نقل کرده، گفتم خیلی لفظ عجیبی است. چرا من این را ندیده بودم؟ برگشتم در بخاری، دیدم نیست. بعد مفصل در همه کتب دیدم. هر چندخواستند از کتب این روایت را حذف کنند ولی نتواستند و در بعضی کتب مانده است. واقعش این است که آن حالی که در دفاع از سقیفه برای  او پیش آمده سبب شده این حرف‌ها را بزند که به اصطلاح دم خروس بیرون بیاید و یک چیزی در تاریخ بگذارند که برای همه معلوم باشد. باز هم اگر نکته دیگری هست بفرمایید.

احتیاط لزومی شارع

شاگرد: بحث احتیاط الشارع را که حاج آقا فرمودند ندبی است، شما فرمودید وجوبی هم ممکن است باشد.

استاد: گفتم معقول است. چون اوّلین اشکالی که کردند، اشکال ثبوتی بود. که معنای این‌که شارع احتیاط وجوبی کند، ملازمه دارد با این‌که از آن موضوع اصلی خودش دست برداشته. بعد توضیح دادم که معقول هست، تناقض نیست.

شاگرد: کتابی هست به نام «اللمعات النیرة» برای آخوند خراسانی. همین احتمال را ایشان به صورت وجوبی مطرح کردند.

استاد: احتیاط وجوبی برای خصوص نماز مغرب؟

شاگرد: بله. البته خودشان ذهابی‌اند. بعد از بیان ذهاب، جمله آخرشان این است: «هذا مع إمكان ان يكون اعتبار الذهاب لأجل كون المدار في الاستتار هو استتار القرص تحت الأفق».[2] می‌گوید اعتبار ذهاب شاید به خاطر استتار باشد.

استاد: خب پس دیگر استتاری شدند.

شاگرد: «مع امکان» می‌گویند. جزماً نمی‌گویند. «و هو كثيرا ما يتوهم تحققه بمجرد الاستتار من العين مع عدم تحققه و قد كان الاستتار المشاهد بسبب حيلولة الطلال و الجبال في البين». می‌گوید شاید کوهی بوده، چیزی بوده، شارع اهتمام کرده. حالا آن جمله مهمشان این است: «فلاهتمام الشارع بحفظ وقت المغرب اعتبر الذهاب و أوجب الاحتياط بالانتظار لئلا تقع في خارج وقتها».

استاد: «و اوجب»، شما این را مد نظرتان است. «و اوجب الانتظار».

شاگرد: بله.

استاد: ولی باز هم آن نشد. یعنی ما می‌خواهیم بگوییم احتیاط شارع وجوبی بوده. «ایجاب انتظار» ملازمه دارد؟

شاگرد: «اوجب الاحتیاط بالانتظار».

استاد: احتیاط هم داشت؟

شاگرد: بله.

استاد: بسیار خوب. انتظارش را شنیدم، احتیاطش را نشنیدم.

شاگرد2: این فتوای به احتیاط بود؟

استاد: نه، ایشان فرمودند که شارع خودش احتیاط کرده- احتیاطی از ناحیه خودش-، اما احتیاط وجوبی.

شاگرد3: وقتی وجوبی بشود، آن موضوع قبلی چه می‌شود؟ مکلف باید اطاعت کند دیگر.

استاد: بله، اما تنافی بین دو تا انشاء شارع نیست. یک احتمال بود که تنافی است، همین که شما می‌گویید. من عرض می‌کردم نه، معقول است. دو مرتبه است. مثل اینکه می‌گفتند حکم ظاهری با واقعی چطور جمع می‌شود؟ حل صحیحش این بود که حکم ظاهری و واقعی برای دو موطن‌اند. اصلاً دو فضاست. با همدیگر منافاتی ندارد. یک مُنشئ دو تا حکم انشاء می‌کند.

شاگرد3: برای این‌که دو تا موضوع است. اینجا هم دو تا موضوع است؟

استاد: بله، اینجا یکی موضوع دخول وقت نماز مغرب است که غروب است. یکی محافظه‌کاری بر این است که این نمازهایی که می‌خوانند، بیشترش قبل از وقت نباشد.

شاگرد: یعنی قبل از استتار.

ادله حمائیه و احتیاط لزومی

استاد:  قبل از استتار واقعی. برای این محافظه‌کاری ایجاب احتیاط کردند. حالا صبر کنید تا این علامت را ببینید.

شاگرد3: اگر الزامی شد! … در روایت داریم که هر پادشاهی یک قرقگاهی  دارد، به آن قرقگاه نزدیک نشوید. خب اگر قرار شد که الزاماً ما به قرقگاه نزدیک نشویم، خب این می‌شود یک دایره جدید برای حکم. یک نوع حکومت، یا هر اسمی که برای آن می‌گذاریم. قبلاً استتار بود، ولی حالا…

استاد: مثال خیلی خوبی زدید. از نظر مفهومی روشن می‌کند. ما یک جایی داریم که آن ممنوع است. یک جایی داریم که حریم است، قرقگاه. می‌گوییم حرام است به قرقگاه وارد بشوید. می‌گویید پس حکم را عوض کردید. می‌گوییم نه، آن اصل حریم که محترم است و جای خودش است. حریم هم وجوبی است، وجوبی حریمی.

 

برو به 0:12:35

شاگرد3: قبول. ولی من هیچ وقت از این حریم نمی‌توانم رد بشوم. پس همیشه من به ذهاب مکلّفم.

استاد: صاحب کفایه هم همین را می‌گویند.

شاگرد3: این‌که احتیاط نشد. این شد امر جدید برای همه مکلّف‌ها تا امام زمان علیه السلام ظهور کنند. کسی که استتاری است، می‌گوید استتار که شد بخور اگر روزه‌ای، من نمی‌توانم بخورم. بخوان اگر نماز می‌خواهی بخوانی، من نمی‌توانم بخوانم. سؤال من این است که اگر کسی گفت ما می‌توانیم تصور کنیم احتیاط از جانب شارع است ولو الزامی، ولو وجوبی، تصورش چطور است؟

شاگرد:  فرض بفرمایید با این وسائلی که داریم مطمئن بشویم که استتار مثلا ساعت ۵ است. باز هم اینجا واجب است از قِبَل شارع که ما بایستیم تا 5:20 دقیقه که ذهاب بشود؟

استاد: بنابر عبارتی که ایشان از صاحب کفایه خواندند، بله.

شاگرد: پس استتار هیچ؟

استاد: نه، این پس که شما می‌گویید، ملازمه نیست. یعنی پس عملاً ما در قرقگاه نمی‌توانیم برویم. ولی قرقگاه از قرقگاه بودن خارج نشد. در قرق‌گاه نمی‌توانم بروم. نه این‌که حالا بگویم قرقگاه با آن حریم یکی شدند. عملاً همین است. من حرام است بروم در قرقگاه. اما قرقگاه، قرقگاه مانده.

شاگرد3: من به عنوان مکلف حرام است بروم. به عنوان مفتی هم نباید فتوی بدهم. آن وقت پس چی ماند؟  یعنی فرض این است که اگر کسی خدمت ائمه زمان حضور بود، به او می‌گفتند ذهاب.

استاد: ببینید شما فرض می‌گیرید که ایشان رفتند استتاری شدند.

شاگرد3: بله دیگر.

استاد: نه نشدند. شما دقت نکردید. اصلاً نخواستند با «یمکن» برگردند.

شاگرد3: کسی که می‌گوید احتیاط، یعنی استتار. اگر احتیاط نبود که اصلاً می‌گفتیم ذهاب، حکم واقعی ذهاب است.

استاد: مثال‌ها بعضی وقت‌ها بحث را روشن‌تر می‌کند. مثال ولو فقط از یک جهت مقرب است. می‌گویند چرا موسیقی گوش ندهیم؟ می‌گوییم طرب می‌آورد. طرب هم برای شما مضر است، حرام است. بعد می‌گوید طرب برای چه کسی بیاورد؟ می‌گوییم شخص شما میزان نیست. شارع می‌فرماید برای نوع مردم که طرب آورد، ولو برای شخص شما هم طرب نیاورد، برای شما هم حرام است. می‌گویید از موضعتان دست برداشتید؟ خب مطرب حرام بود، برای من که مطرب نیست. می‌گوید دست برنداشتم. من برای شما هم که مطرب نیست، الزاماً می‌گویم با این‌که مطرب نیست نباید سراغش بروی. یعنی موضوع عوض نشده. مطرب حرام بود. اما وقتی انشاء می‌کنم، می‌گویم همین که شأنیت آن برای شما بود، حرام است. دست از موضوع برداشت؟ نه.

شاگرد3: نه، حکم توسعه پیدا کرد. من هم که به طرب نمی‌آیم، نباید گوش کنم.

استاد: من هم که مثال زدم به حکمت و علت، برای این‌که …

شاگرد: یا همان مثالی که قبلا زدید که یک قطره شراب هم حرام است.

استاد: حالا می‌آیم اینجا. شارع می‌فرماید وقت مغرب، غروب شمس است. اما چون می‌داند مکلّفین، روی حساب موانع خارجی، کثیراً ما واقع می‌شوند در این‌که نماز را قبل از وقت بخوانند. این اشتباهات را می‌داند. می‌گوید چون اشتباه نوعیت دارد، حالا دیگر به همه می‌گویم تا ذهاب نشده نخوانید، هرچند شما که قطع دارید باز باید تا ذهاب صبر کنید.

شاگرد: اگر این نوعیت از بین برود چطور؟

استاد: حالا صبر کنید این را من سر برسانم. الآن در این فضا، شارع که می‌داند نوعیت چیست، می‌گوید برای شما هم که قاطعید و قطع دارید که خطا نمی‌کنید، من کار به اینها ندارم. من به همه می‌گویم صبر کنید.

شاگرد3: عرض من هم همین است. دو تا مکلف داریم در مدینه در زمان حضور. برای یکی استتار محقق می‌شود، یکی نمی‌شود تا ذهاب باید صبر کند.

استاد: هر دو باید صبر کنند.

شاگرد: دومی هم باید صبر کند. هر دو باید تا ذهاب صبر کنند.

استاد: حالا این معنایش این است که غروب موضوع وقت نماز مغرب نیست؟! می‌گویم چرا هست. چرا؟ چون دو تا حکم با هم منافات ندارند.

شاگرد3: مثال حکمتی که زدید خیلی مثال خوبی است. مثالی که برای موسیقی زدید. بالأخره حکم شارع چه شد؟ برای همه شد. حتی آن کسی که به طرب نمی‌آید. حکم شارع وسیع شد. اوسع از حکمت خودش شد.

استاد: و لذا صاحب کفایه از فتوایشان برنگشتند.

شاگرد3: این احتیاط نیست دیگر، یک حکم شارع است. شارع فرموده موسیقی گوش ندهید. اینجا هم فرموده ذهاب. به این نمی‌گویند این احتیاط. ولو به مصلحت جدید …

استاد: به این  نمی‌گویند احتیاط. اما به این می‌گویند احتیاطِ شارع برای انشاء و توسعه حکم.

شاگرد3: ولی حکم واقعی است. حکم واقعی شارع است.

استاد: از واقعی منظورتان چیست؟ یعنی موضوع غروب عوض شد؟

شاگرد3: یعنی خود شارع فرموده. احتیاط نیست. احرازاً للواقع نیست که من باید اطاعت کنم. من همان حکم خود شارع را دارم اطاعت می‌کنم.

استاد: اما پشتوانه حکم شارع حفاظ بر غروب بود.

شاگرد3: خود شارع می‌داند.

استاد: خب ایشان هم همین را دارند می‌گویند.

شاگرد3: مثلاً مثال مسواک. من اگر مسواک نزدم معصیت نکردم. اما می‌دانم شارع دوست دارد من مسواک بزنم. اما حالا که مسواک نمی‌زنم معصیت نکردم. اما اگر شارع آمده بود جنبه تسهیل را مقدم نکرده بود، من معصیت کرده بودم. اینجا هم اگر من بعد از استتار و قبل از ذهاب روزه‌ام را بخورم، مفطر می‌شوم، باید کفاره بدهم. خب این‌که احتیاط نشد دیگر. این چه احتیاطی است که من اگر در این فاصله روزه‌ام را خوردم، کفاره باید بدهم؟

استاد: احتیاطٌ من الشارع است برای حفاظ موضوع واقعی.

شاگرد3: پس می‌شود ملاکی که فقط شارع می‌داند و خودش. برای من هیچ فرقی نمی‌کند، این‌که دیگر احتیاط نیست.

استاد: ایشان هم می‌گویند برای شما احتیاط نیست.

شاگرد3: پس چه فرقی می‌کند اگر شارع می‌فرمود استتار یا می‌فرمود ذهاب. اگر شارع واقعاً عقیده‌اش ذهاب باشد، احتیاطاً نمی‌گوید ذهاب. واقعاً می‌گوید ذهاب. و حالا هم که احتیاطاً می‌گوید ذهاب، برای من مکلف هیچ فرقی ندارد، تا امام زمان علیه السلام ظهور کنند.

شاگرد:  ممکن است ایشان در جمع بین روایات به این رسیدند که استتار را مطرح می‌کنند، ممکن است که حکم اصلی این بوده، و به قول شما برای تحفظ از واقع این طور حکم کرده‌اند.

شاگرد3: ولی حکم ثانوی شد و همه مکلفین هم باید اطاعت کنند. کسی نمی‌تواند بگوید استتار.

استاد: مگر صاحب کفایه می‌گویند نکنند؟! خودشان ذهابی‌اند.

شاگرد3: آخر احتیاط یعنی چه؟

استاد: می‌گویند احتیاطٌ من الشارع. یعنی ما داریم یک بحث علمی می‌کنیم، ثمره عملی که برای ما ندارد. شما مدام می‌روید سراغ ثمره عملی، که ایشان هم حرف شما را قبول دارند.

شاگرد3: احتیاط یعنی احراز الواقع. یعنی یک واقعی هست، من به خاطر آن واقع دارم احتیاط می‌کنم. قبول ندارم این حرف را که احتیاط شارع داریم. احتیاط از جانب مکلف است همیشه، در ناحیه امتثال است. در ناحیه جعل نیست.

شاگرد: اتفاقا بعضی از آقایان حرف ایشان را زدند که احتیاط از ناحیه شارع معنی ندارد.

تفاوت آثار حکم اصلی و حکم حمائی

استاد: بله، خیلی‌ها می‌گویند این حرف معقول نیست. من که الآن آن اشکالی که شما می‌کنید را نمی‌فهمم. حاج آقا که همه جا احتیاط را ندب گرفتند. من به عنوان اشکال گفتم آیا اگر وجوب بگوییم اشکال دارد؟ ثبوتی‌اش که در ذهن من اشکال پیدا نمی‌کند. یعنی هیچ منافاتی ندارد بین دو حکم از شارع؛ یکی حکم قرقگاهی، یکی حکم اصلی. و عملاً هم به فرمایش شما همه‌اش ممنوع است. در قرقگاه رفتن هم ممنوع است. اما به عنوان قرقگاه ممنوع است. یعنی پشتوانه‌اش احتیاطٌ من الشارع بوده، نه انشاء استقلالی ابتدایی.

شاگرد: خب آثارش باید متفاوت باشد. مثلاً یکی حرام باشد، ولی کفاره نداشته باشد، حرمت تکلیفی داشته باشد.

استاد: احسنت. اگر ما دلیل اثباتی‌ای داشتیم که در آثار فرق گذاشته بودند … مثلاً همین مثالی که شما زدید. حرام است بروم انجام بدهم. بعد امام بفرمایند که اگر کسی نمازش را قبل از ذهاب و قبل از استتار خواند. اگر یک رکعت نماز مغربش بعد از استتار واقع شد، این نمازش درست است هرچند یک رکعت نمازش بعد از ذهاب واقع نشود. این آثار دارد دیگر. همین خودش یک اثر است. همه مکلفید بعد از ذهاب بخوانید. اما اگر سهواً نماز را قبل از وقت خواندید. می‌گویید یک سلام نماز را هم که شده باید در وقت بخوانم. یک رکعت نماز مغرب من، بعد از ذهاب واقع نشده، چه کار کنم؟ ولی بعد از استتار واقع شده. اینجا صحیح است، شارع می‌فرماید من می‌پذیرم. چرا؟ چون حکمِ دوم من ولو عملاً واجب بود که شما صبر کنید. اما این دو انشاء من آثار دارد. من گفتم موضوع اصلی غروب است. تو هم که سهواً خواندی، یک رکعت نمازت هم اگر بعد از غروب شد، قبول دارم، نمازت صحیح است. از غروب تا ذهاب هم قرقگاهی بود، من نیاز نمی‌دانم که بعد از قرقگاه هم حتماً یک رکعت نماز شما واقع بشود. روشن است؟ شما فرمودید که این دوتا عملاً یکی است.

 

برو به 0:22:03

شاگرد3: روشن نیست. به خاطر این‌که مثلاً قاعده تجاوز، قاعده فراغ، اینها را شارع توسعه داده. اینجا هم شارع می‌تواند توسعه بدهد، دست خودش است. اینها که امور عقلی نیست.

استاد: من عرضم این است توسعه نداد. دو تا موضوع است، دو تا حکم است.

شاگرد3: اگر یک روایتی پیدا کردیم که شارع مقدس اینطور گفته بود که اگر بین استتار و ذهاب واقع شد فلان طور. بله، آن وقت اینطور توجیه می‌کردیم.

استاد: ثبوتاً صحیح است. اما آن‌طور که شما می‌گویید ثبوتاً هم صحیح نیست. شما می‌گویید به وسیله روایت عملاً موضوع توسعه پیدا کرد. یعنی اوّل وقت نماز مغرب شد ذهاب.

شاگرد3: بله.

استاد: پس اگر قانون داریم که یک رکعت نماز لا اقل باید داخل وقت باشد، یک رکعتش حتماً باید بعد از ذهاب باشد. اما آن طوری که من عرض می‌کنم توسعه نبود. دو تا حکم بود.

شاگرد3: اینها نقلی است. بله اگر یک جایی روایتی پیدا کردیم، بعد می‌آییم با این بیان توجیه می‌کنیم.

استاد: آن روایت می‌شود معارض با حکم شرعی. اما اینطوری که من می‌گویم معارض نیست.

شاگرد3: با این بیان توجیه می‌کنیم. ولی وقتی نداریم، می‌دانیم یک دانه مغرب بیشتر نیست، که هم حکم افطار هست، هم حکم نماز. و تمام احکام دیگر. «مَن ادرک رکعة».

استاد: «رکعةً» هم می‌شود بعد از ذهاب روی بیان شما.

شاگرد3: بله.

استاد: این را الآن من عرض می‌کنم که ذهن شما با ذهن من موافق نیست. یعنی وقتی گفتیم احتیاطٌ من الشارع هست، قبل از ذهاب نمی‌توانید بخوانید. اما نمی‌توانید بخوانید از باب احتیاطٌ من الشارع است، نه از باب توسعه‌ی موضوع غروب برای بعد از ذهاب، توسط شارع.

شاگرد3: اگر کسی قبل از استتار اشتباهاً نمازش را شروع کند، بعد یک رکعتش بعد از استتار واقع بشود. شارع می‌گوید من قبول دارم. خلاف عقلی لازم می‌آید؟

استاد: تناقض در کلام شارع می‌شود.

شاگرد3: نه، می‌گوید من گفتم استتار، ولی تو اشتباهاً شروع کردی، اتفاقاً هم یک رکعتش بعد از …

استاد: اینطور که شما می‌گویید که بعد از وقت نشد دیگر.

شاگرد3: من می‌خواهم بگویم حتی اگر فرض بکنیم استتار حکم واقعی شارع است.

استاد: پس «کل ما وقع شیءٌ من صلاته بعد الوقت» را می‌خواهید یک قانون جدیدی از ناحیه شارع بیاورید.

شاگرد3: مثلاً. این هم همین می‌شود دیگر.

استاد: دو تا بحث است.

شاگرد: نیازی نیست که جدید بشود.

استاد: بله، با همان قاعده. شما دوباره می‌گویید محال است که شارع یک قانون جدید بیاورد. ما می‌خواهیم طبق همان قانونی که از خود شارع جعل شده، بدون ابداع قانون جدید، از صغرای آن قانون استفاده کنیم اینجا. می‌گوییم بعد از استتار که شد، یک رکعت نمازت در وقت بوده. چرا؟ چون منِ شارع که گفتم صبر کن تا ذهاب، موضوع همان استتار بود. ایجاب کردم احتیاطاً، نه «تغییراً لموضوع و توسعةً لموضوع» این‌طور که شما می‌فرمایید. و لذا الآن همان قاعده اوّلیه است. «وقع رکعةٌ من صلاتک بعد الوقت.»

شاگرد3: بعد از ذهاب یا بعد از استتار؟

استاد: بعد از استتار.

شاگرد3: بعد از استتار یک رکعت شده؟

استاد: بله.

شاگرد3: فرض هم این است که حکم شارع ذهاب است، با این بیان آخوند.

استاد: با بیان آخوند، نه با بیان شما. بیان آخوند این است که موضوع غروب است. این قِسْمش ایجاب احتیاط است من الشارع، که عملاً حرف‌های شماست. یعنی آخوند هم عملاً می‌گویند تا ذهاب نشده نمی‌توانید بخوانید. اما عملاً نمی‌توانید بخوانید غیر از این است که الآن ذهاب،‌موضوع وقت نماز مغرب شده باشد.

شاگرد3: اگر فرمایش شما باشد نمی‌توانیم بگوییم اگر دیدیم شارع اینطور گفته، معلوم می‌شود آن برای مختار است، این مثلاً برای غیر مختار یا در فرض سهو.

استاد: موضوع استتار؟

شاگرد: نه، می‌گوییم حکم شارع همان است. شارع گفته ذهاب، و مکلف هم هیچ کار دیگری نمی‌تواند بکند. اما وقتی اشتباهاً زودتر از ذهاب خواند و شارع گفت من قبول کردم، ما می‌گوییم آن برای مختار است، برای عامد است. این برای ساهی است، برای مخطئ است.

شاگرد: جمع تبرعی است.

استاد: بله، می‌گویند جمع تبرّعی است. و حال آن‌که آنطور که ما عرض می‌کنیم دیگر جمع نیست. صغرای یک کبری است. کبرایی داریم «کل ما وقع شیءٌ من صلاته فی الوقت فهو لا یعید». شارع که از موضوع دست برنداشته. توسعه‌ی موضوع نداده. فرموده موضوع وقت استتار غروب است.

شاگرد3: خب پس چرا نمی‌تواند اختیاراً همین فرمایش شما را عمل کند؟

استاد: چرا کسی که طرب پیدا نمی‌کند حرام است گوش بدهد؟

شاگرد3: برای این‌که حکم شارع اعم است. حکم شارع اعم از طرب است. آن به نحو حکمت است مثلاً یا به هر بیان دیگری.

استاد: حکم شارع اعم است یعنی چه؟

شاگرد3: یعنی کسی هم که برایش طرب حاصل نمی‌شود، نباید گوش بدهد.

استاد: چرا؟

شاگرد3: شارع گفته دیگر.

استاد: می‌دانم گفته. ما که حکمت را می‌دانیم. شما می‌گویید طرب میزان است.

شاگرد3: خب حکمت همیشه اخص از خود حکم است. یعنی مساوی نیست. می‌تواند اخص باشد، می‌تواند اعم باشد، عموم من وجه باشد. آن کسی هم  که به طرب نمی‌آید باید اطاعت کند.

استاد: آنجا که وحدت موضوع هم هست. من مثال می‌زنم برای این‌که منظور من معلوم بشود که وقتی که او به طرب نیامد، شما می‌گویید باز بر او حرام است. حالا اگر کسی بگوید من نذر می‌کنم اگر کار حرام انجام بدهم، صدقه بدهم. اما اگر یک کسی بگوید که من اگر به طرب آمدم بالفعل، صدقه بدهم. شما بگویید شارع گفته طرب شأنی. تو اگر موسیقی گوش دادی، به طرب هم نیامدی باید بدهی. نمی‌توانید بگویید.

شاگرد3: این را نمی‌گوییم.

استاد: من همین را می‌خواهم بگویم، موضوع عوض نمی‌شود. وقتی شارع به خاطر حفاظ بر کار مکلّفین قرقگاه می‌گذارد، این قرقگاه موضوع را عوض نمی‌کند. همین که من از روز اوّل تا الآن عرض می‌کنم این است. اشکال این بود که موضوع عوض شد. شارع دست از آن انشاء اوّلی خودش برداشت. من همه عرضم این است که نه، اصلاً منافاتی ندارد، دست برنداشته. جمع بین این دو انشاء بدون این‌که دست از انشاء قبلی بردارد.

تفاوت انشاء و مدیریت امتثال

شاگرد: یک ثمره علمی دیگرش هم این است که اگر این دغدغه شارع به یک طریقی تأمین بشود. یعنی دیگر نوعاً مردم به اشتباه نمی‌افتند. استتار برای ایشان روشن باشد…

استاد: خودشان هم تا زمان ظهور را می‌پذیرفتند.

شاگرد: نه زمان ظهور. مثلاً همین محاسباتی که دیروز هم می‌فرمودید. اگر اینها به صورت نوعی بشود و وقت استتار روشن بشود، جوری که نوع مردم اطمینان پیدا می‌کنند، دیگر آن دغدغه‌ای که شارع دارد و به خاطر آن این احتیاط را کرده بود، دیگر برطرف می‌شود و همه زمان استتار نمازشان را می‌خوانند بنابر قول آخوند.

استاد: تا اندازه‌ای که من توجه داشتم، فعلاً نمی‌توانیم سریعاً این ملازمه را به گردن آخوند بگذاریم. چرا؟ به خاطر این‌که اگر این ایجاب، ایجابی بود که صرفاً به خاطر آن بود، حکمتاً و ملاکاً، حرف شما درست بود. اما آخوند می‌گویند که شارع به آن علمی که داشت، خلاصه آمد بُرید. گفت باید صبر کنید. او که برید، ما نمی‌توانیم بیاییم ملاحظه ملاک بکنیم و بعد از اینکه نوعاً اطمینان پیدا کردند، این بُرش شارع را برداریم. خودش می‌تواند بردارد. این‌که می‌گویم ملازمه قطعیه نیست … خلاصه بریده و گفته باید صبر کنید. خب حالا ما می‌بینیم نوعاً اشتباه نمی‌کنند، می‌خواهند بکنند، می‌خواهند نکنند.

 

برو به 0:29:54

و لذا عرض می‌کردم که انشاء فرق می‌کند با مدیریت. الآن روی فرمایش ایشان برید، انشاء کرد. نمی‌توانیم ما خودمان بگوییم که حالا که ساعت‌ها در آمده، همه وقت را می‌دانند، پس بنابر مبنای آخوند واجب نیست. آخوند می‌گویند که نه، شارع ولو مصلحتش احتیاط بوده، اما حالا که برید و گفت صبر کنید تا ذهاب، باید صبر کنیم تا خود او اجازه بدهد. مثلاً نسخ حکم که می‌گویند یکی از مواردش همین است. یا تخصیص زمانی یا نسخ. خودش باید بگوید. ما نمی‌توانیم. چرا ما نمی‌توانیم؟ چون از ناحیه او انشاء صورت گرفته. هر چه می‌خواهد ملاکش باشد، احتیاط باشد.

شاگرد: اگر انشاء معلق به این ملاک شد، دیگر وقتی ملاک رفت انشاء هم می‌رود. ولی اگر نتوانیم آن ملاک را به گردن شارع بگذاریم، آن وقت نمی‌توانیم بگوییم.

استاد: نه، نکته همین است. ما حتی به یک ملاکی یقین داریم، اما بعد از اینکه شارع بریده، دیگر نسخ و تخصیص این حکم به عهده خودش است. این از واضحات است. یعنی ملاک برای برش یک حکم سبب بوده. «حکمتُ». بعد از اینکه این حکم آمد، حالا بگوییم ما که ملاک را می‌دانیم، وقتی می‌دانیم دیگر راحتیم، قطع داریم اینجا آن ملاک نیست…

شاگرد: یعنی «یعمم و یخصص» را قبول ندارید؟

استاد: «العلة» نه «الحکمة». نکته خوبی است. «العلة تعمم و تخصص». اما «الحکمة لا تعمم و لا تخصص». و لذا  حاج آقا هم سر جایش وقتی پیش می‌آید، می‌گفتند این حکمت است نه علت. می‌گفتند حکمت چیست؟ می‌گفتند اطلاق دلیل. انشاء مطلق. و همه اینها که فقط با نص بود.

شاگرد: وقتی الآن برای ما روشن است که حکم واقعی همان استتار است …

استاد: و یک حکم واقعی دیگر هست و آن  ایجاب حماء توسط شارع است. این ایجاب را چه کارش کنیم؟  شارع اینجا حکم را بریده. خود او باید بردارد. ما نمی‌توانیم برداریم.

شاگرد: یک احتمال برای ایجاب دومش بیشتر نیست، همان «تحفظاً لِ …». احتمال دیگری نیست.

استاد: درست است. او تحفظاً انشاء کرده. تحفظاً که به دست ما نبوده. او تحفظّ کرده. خود او هم باید بردارد. من قبلابه این نکته‌ای که شما فرمودید فکر کرده بودم، همانجا که می‌گفتم که می‌تواند ایجاب وجوبی باشد این ملازمه در ذهن من بود که اگر شارع ایجابش وجوبی بود- اگر انشاء بود-، دیگر ما نمی‌توانیم از باب مدیریت امتثال برداریم. نسخش و تخصیصش به دست خودش است.

اما اگر ایجابش به نحو مدیریت امتثال باشد، که این را از لسان دلیل قشنگ می‌شود سر جایش استفاده بکنیم ولو از جاهای سخت فقه باشد. اگر مدیریت امتثال باشد می شود. چون خصوصیت اوامر شارع که برای مدیریت امتثال است تبعیت ملاک است.

شاگرد: انشاء درونش نیست.

استاد: انشاء درونش نیست. شارع دو تا انشاء نکرده. احتیاط را نبریده. با بیاناتی که می‌گوید ای مکلفین، من یک انشاء کردم، برای انجام امر من، اینطوری انجام بدهید بهترین راه است، با این بیانات دارد امتثال مکلفین را مدیریت می‌کند نه اینکه دوباره انشاء کند. اگر انشاء باشد، حرف شما خوب است. بعد از اینکه ولو یک جایی هم مدیریتِ وجوبی هست، وقتی ملاک نیست، نیست.

شاگرد:  اینکه دوباره انشاء می‌کند برای بنده معلوم نیست. یعنی چه دوباره انشاء نکرده، مقابل مدیریت امتثال؟

شاگرد۲: یعنی امر مولوی کرده جدیدا.

استاد: امر مولوی هم باز چون چند جور اصطلاح دارد، مدیریت امتثال مولوی هم مانعی ندارد. مهم تفاوت جوهره‌ی حقوقی این دوتاست. جوهره‌ی مدیریت امتثال با انشاء، دو جوهره است.

شاگرد: انشاء قوامش به چیست که مدیریت امتثال ندارد؟

استاد: «المثال یقرب من جهة». این قانون‌هایی که امروزی‌ها در مجلس می‌گذارند را دیدید؟ گاهی است که یک قانون می‌آید یک تبصره هم می‌خورد. تبصره‌اش هم خودش قانون است. اما گاهی است یک قانون می‌آید، مواد و تبصره‌ها همه تمام می‌شود. اما برای کیفیت اجراء در خارج، خود مجلسی‌ها دخالت می‌کنند.در این فضا، اگر یک موردی صورتاً طبق قانون هست، اما در مدیریت، طبق آن- آن آیین نامه اجرایی بعدی- نیست،  اگر خلاف آیین نامه اجرایی عمل کردی نمی‌گویند خلاف قانون کردی. یعنی به عبارت دیگر آیین نامه برای اجراء یک قانون جوهره‌اش با خود قانون تفاوت دارد. می‌گویند آیین نامه بنویسیم که آن قانون را چطوری پیاده کنیم. خب حالا یک جایی می‌آییم که از مصادیق آن قانون به صورت ظاهر هست- به قانون دست نخورده- اما مخالف آیین نامه اجرایی ماست. می‌گوییم مشکل ندارد. آیین نامه اجرایی برای این است که قانون خوب پیاده بشود.  در این مورد اگر خلاف آیین نامه اجرایی هم باشد می‌گوییم اشکال ندارد.در این مورد می‌دانیم آیین نامه اجرایی اینجا را نمی‌گیرد.

شاگرد: در ما نحن فیه شما می‌فرمایید ممکن است از باب مدیریت امتثال نباشد، بلکه یک انشاء جدیدی در عرض انشاء استتار باشد؟

استاد: احسنت. تبصره و ضمیمه باشد. اگر تبصره‌ی قانونی است، تبصره اگر شد انشاء است. شما نمی‌توانید تغییرش بدهید، تا خود قانونگذار تغییر بدهد.

شاگرد: واضح است که اینطور نیست. یعنی دوتا انشاء در عرض هم، یکی استتار و یکی ذهاب که معنی ندارد.

استاد: من در عرض نگفتم. همه توضیحات من این است که طولی را تصور کنید.

شاگرد: من می‌گویم اگر گفتیم طولی است، دیگر از باب مدیریت است.

استاد: نه، لازم نکرده. چرا تبصره‌ی ماده را نمی‌گویند ماده دوم؟ بگویند ماده ۱۳، ماده ۱۴. چرا می‌گویند تبصره‌ی ماده ۱۳؟ یعنی اینها مکمل همدیگرند، در طول هم‌ هستند. ماده‌ی جدا نیست. اما در عین حال ماده‌ی قانونی است. به خلاف یک آیین نامه اجرایی برای همین ماده. البته من خیلی وارد نیستم در اینها، از باب مثال و این‌که آن مقصود را برسانم. ولی اصل تصور، برای من این خیلی مبهم نیست. تصور این‌که روح انشاء شارع با روح آن وقتی که خود شارع مقدس می‌آید به ما یاد بدهد چطور امر من را امتثال کنید، بهترین امتثال را به ما یاد بدهد. این دو تصور با هم فرق می‌کنند. وقتی دارد بهترین امتثال را به ما یاد می‌دهد که انشاء جدید نکرده.

شاگرد: الآن مگر ما نحن فیه اینطور نیست که شارع گفته آن است واقعاً، ولی شما این کار را بکنید. تبیین آن که داشتیم مگر این نبود؟

 

برو به 0:36:46

استاد: تبیین کدام؟

شاگرد: همین که حضرت عالی می‌فرمایید ملاک اصلی همان استتار است، شارع آمده برای تحفظ آن وقت، برای تحفظ آن ملاک اصلی گفته واجب است که شما تا ذهاب صبر کنید.

استاد: من این‌طور نگفتم، من فقط توضیح حرف صاحب کفایه را دادم. من فقط عرض کردم ثبوتاً ممکن است. حاج آقا را ببینید، اصلاً در عالم اثبات که حرف می‌زنند این را نمی‌پذیرند. تا می‌خواهند گردن شارع احتیاط را بگذارند، می‌گویند مستحب است. می‌گویند شارع فرموده استتار، به عنوان یک امر مستحبی دیده مصلحت دارد، گفته صبر کنید. عرض من این بود که آیا وجوبش هم معقول هست یا نیست؟ من عرض می‌کنم معقول است. یعنی معقول است که شارع موضوع را استتار قرار بدهد، و در عین حال یک انشاء وجوبی- نه مدیریت- قرار بدهد با پشتوانه احتیاطٌ من الشارع.

شاگرد2: یعنی شما می‌خواهید بفرمایید آن جایی که در ناحیه جعل است ما کاری نمی‌توانیم بکنیم. آنجا که در ناحیه امتثال است ما می‌توانیم.

استاد: بله، در ناحیه امتثال ما هم باز کاری نمی‌کنیم. چون در ناحیه امتثال تابع ملاک بالفعل است. و لذا ما خودمان می‌دانیم که وقتی ملاک بالفعل اینجا نیست، اینجا مقصود شارع نیست. کما این‌که اگر یک کسی در غنا همین را بگوید. بگوید که مولی که گفته دنبال موسیقی نرو، منظورش اطراب فعلی بوده. خودش محل اختلاف می‌تواند باشد. یعنی یک کسی می‌بیند برایش اصلاً اطراب ندارد، خب برای او حرام نیست. اگر آن طور باشد که اطراب شأنی نباشد. ولی خب روی حساب استظهارات از دلیل و فتاوا می‌گویند اطراب شأنی است. حرج هم همینطور است. حرج در معاملات با حرج در عبادات. نوعی است یا شخصی؟ فقها فرق می‌گذارند. بعضی جاها را حرجِ نوعی می‌گیرند، بعضی جاها حرجِ شخصی می‌گیرند. در عبادات نوعاً دیدید می‌گویند حرج شخصی است.

بحث امروز را ان شاء الله نگاهش بکنید، بحث ریخت تتبع دارد. چیزهای خوبی دارد. هم ان شاء الله باید سریع خوانده بشود و هم طوری نباشد که بالمرّة از آن عبور کنیم.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

تتمه بحث  ملاک فرهنگ غنی

یک نکته‌ای هم برای دیروز هم بود راجع به این آن آقا در مورد تقویم و تاریخ فرمودند، عرض کنم. که عرض کردم بعضی چیزها ربطی به زمان و مکان ندارد، این نکته هم در مورد تعطیلی های آخر هفته در غرب و اینجا گفتند، این نکته نیاز بود ولو در مباحثه صحبتش نشد، گاهی است اصلاً رنگ یک کار، رنگ فرهنگ است. آنجا حرام است بر مسلم برود. وقتی رنگ رنگ فرهنگی است، چی کار کند؟ با آنها معیّت بکند!؟ مثل  بحث تعطیلی که یک دفعه بین صحبت‌ها آمد، تعطیلی پنجشنبه و جمعه برای این‌ها، شنبه برای آنها. ببینید تعطیلی یکشنبه و شنبه آنها، چه رنگی دارد؟ تحقیق علمی است؟ نه دیگر. تعطیلی، رنگش، رنگ فرهنگی است. یعنی الآن جمعه با شنبه اصطکاک فرهنگی دارد. ملاحظه کردید. خب این نمی‌شود. این «یحرم علی المسلم» که وقتی اصطکاک فرهنگ اسلام است به غلبۀ فرهنگ کفر راضی بشود.

اما یک وقتی است نه، اصلاً اصطکاک، صبغۀ فرهنگی ندارد. اصطکاک این است که یک چیزهایی هست که  مثلاً تکوینی هست.  مثلاً در فقه، در باب زکات، من همان وقتی که عبارت ایشان(آقای سیدمحمد حسین تهرانی) را -خیلی وقت پیش در مهمانی بودم که برای من کتاب ایشان را آوردند- دیدم، فوری یه ذهنم این مطلب آمد که  گفتم خب کشاورز  که در سال کشاورزی می‌کند، سال خمسی‌اش را چی قرار بدهد؟  طبیعتاً سال شمسی. آن وقت بگوییم که اصلاً در اسلام سال شمسی نیست!؟

یا مثال دیگر، آب باران ماه نیسان. این همه روایاتی که راجع به اعمال ماه‌های رومی داریم، اینها همه به شمسی ناظر است. چرا؟ چون ماه‌های رومی با همان قرار بروج شمسی معادل دارد. ما بیاییم بگوییم اصلاً  فقط اسلامی، هر کس اسم آنها ببرد خلاف اسلام است. این منظور من  در  بحث دیروز بود. این را می‌خواهم مخلوط نشود. اگر یک جایی تصادم فرهنگی است آن معلوم است، آن را همه می‌فهمند. اما یک وقتی است حالا این مبنای دو بگیریم، آن چیزی را که درست می‌کنیم مبنای دو بگیریم صفر و یک، یا مبنای سه بگیریم و روی سه حالته.  منفی، صفر و یک. نه اینها قابل‌قبول نیست.

شاگرد: ولی هر چیزی سر جای خودش.

استاد: بله.

شاگرد: باید ببینیم تکوین چی اقتضاء می‌کند.

استاد: آخر آن که من یادم است برده بودند اصلاً این  صفر و یک  پشتوانۀ بینش فلسفی دارد. آن اندازه که نه، اصلاً می‌بینید دو فضاست، آن نمی‌خواسته در اصطکاک فرهنگی مثلاً بیاید صنمیت را جا بیندازد. گفته حالا بر مبنای دو. اصلاً این نیست.

شاگرد: نه حالا دقیق‌ترش مثلاً منطق دو ارزشی مثلا.

استاد: بله یا هر چیز دیگر،‌این خلاصه عرض دیروز بنده بود.  این دو فضا با هم مخلوط نشود، در فضای اصطکاک، وظیفه معلوم است. آنجایی هم که نه فضا، فضای علمی است. ربطی به اینها نداشته باشد، مشکلی نداریم.

می‌بینید. الآن می‌خواهند وقت کل کرۀ زمین را تنظیم کنیم. این تنظیم کل کرۀ زمین به عنوان یک وقت واحد می‌خواهم دسته‌بندی بکنیم اصطکاک فرهنگی دارد یا ندارد؟ خب حالا باید نگاه کنیم. یک وقتی است می‌گویید نصف النهار اصل را، نصف النهار گرینویچ گذاشتیم. اگر وقتی گرینویچ را نصف النهار مبداء گذاشتند -که الآن هم همین است دیگر-  او است دیگر. اگر این صبغه فرهنگی دارد. اگر می‌دانید صبغه فرهنگی دارد نباید با آن معیت کنیم. هر جوری است باید حرف بزنیم. اما اگر می‌رویم تاریخش را می‌بینیم.  می‌بینیم آنجا یک رصدخانه‌ای بود. داشتند تنظیم می‌کردند گفتند خب زیر این ساعت. اتفاقاً در گرینویچ یک رصدخانه، یک ساعتی است. زیر آن ساعت نصف النهار آن ساعت را گذاشتند، چون هر نصف النهار یک متر هم فرق می‌کند. خب شما می‌بینید این به مکان آنجا مربوط می‌شود. اما صبغه مسیحیت و یهودیت و اینها ندارد. صبغه این‌که یک رصدخانه بوده، زیر آن ساعت رصدخانه، نصف النهار گذاشتند.

شاگرد: واقعیتش این است که همۀ اینها صبغه فرهنگی دارد ولی شدنی نیست. زندگی در دامن غرب است.

استاد: نه عرض من این است که به کلمه اصطکاک عنایت داشته باشید. در این‌که الآن این کار خوبی نیست، درست می‌گویید. من این را واقعاً قبول دارم. نصف النهاری که از تحت کعبه می‌گذرد، از تحت مرقد سید الشهداء سلام الله علیه می‌گذرد، آن مبدأ باشد. چرا باید آنجا باشد. این‌که ما حرفی نداریم. ولی بار فرهنگی حتماً دارد که گرینویچ باشد. این را من منکر نیستم. این را که معلوم است، اما صحبت سر اصطکاک است. یعنی الان او یک اصطکاک فرهنگی دارد با فرهنگ اسلام یا نه؟ آن را چند بار دیگر هم در مباحثه عرض کردم، که آنها دارند فرهنگ دنیا را مدیریت می‌کنند. همین‌ها را می‌خواهند برای ما بیاورند. آن را ما حرفی نداریم باید فکر آن را بکنیم. اما غیر آن عرض دیروز من است که اصطکاک باشد. آنجا که اصطکاک است، بالفعل حرام است.

 

برو به 0:45:02

شاگرد: ما با یک مجموعه و پازل روبرو هستیم. یعنی اینجور نیست که ما واقعاً بتوانیم مثلاً بگوییم که ما یک تکۀ غرب را می‌گیریم و مثلاً آن تکه را نمی گیریم. تقریباً و فی الجمله یک مجموعۀ به هم پیوسته‌ای است که خیلی از چیزهایش به هم وصل است. یعنی شما یک تکه‌اش را بگیرید، ۵ تا تکه هم  خود به خود می آید.  البته نمی‌خواهم آن  طور که بعضی آقایان می‌گویند  بگویم هویت واحد دارد، ولی یک ارتباط‌هایی آدم می‌بینید که احساس می‌کند یک عضوی از این مجموعه را شما برمی‌داری یک ۱۰، ۱۲ تای دیگر هم آن می آید. یعنی بدون این‌که شما بخواهید.

استاد: نه، نکاتی که اینجا هست این است که پازل هست، یا آنها تلاش کردند که پازلش بکنند؟

شاگرد: بله دیگر مدیریت می‌کنند دیگر.

استاد: بسیار خب، این حرفی نیست. یعنی ما باید این را بفهمیم. و لذا ما باید آن مهره‌های پازلی که آنها  سعی  در پازل کردنش دارند و حال آن‌که اصل جوهره‌اش اینجور نیست. اینها را باید بفهمیم. اگر نفهمیم بعد یک موضع‌گیری‌هایی می‌کنیم  که آثار بدی بعداً  برای خودمان دارد. صدمه به دین زدیم. وقتی نفهمیم یک موضع‌گیری می‌کنیم که صدمه به دین می‌زنیم. ما باید ببینیم کجاست که یک چیزی شأنیت اصلی‌اش نقش در پازل نیست. آنها آمدند در پازل گذاشتند. درست شد. ما این را بفهمیم، بهترین استفاده را از این بیرون پازل آنها بکنیم. منظور من این است. این خیلی مهم است. لذا اصطکاک گفتم آن جایی که لا محالة اصطکاک است آنجا حرفی نیست. اما آن جایی که آنها مدیریت کردند خب این طرف هم باید فکر کنند، زرنگ باشند بفهمند آنها دارند چه کار می‌کنند. من یک حرفی هم در بعضی مباحثات داشتم، در همین زمینه که باید چه کار بکنیم، عناصری که مثل تیر می‌ماند. تیری که از تفنگ بیرون می‌رود فرهنگ را با خودش می‌برد. شناسایی آن فشنگ‌هایش و آن تیرهایی که با خودش فرهنگ را می‌برد یک کار حسابی است. غربی‌ها حسابی کار کردند و ما همین‌طور مشغول کار های دیگر هستیم. ان شاء الله یک وقتی فرصت شد باید روی اینها هم بحث کنیم ان شاء الله.

شاگرد: فرض کنید همین برق از غرب آمد.

استاد: بله اینها. بلندگو و برق را الآن خوب گفتند. بلندگو و برق. چیزهایی است که الآن می‌بینید صبغه اصطکاک فرهنگی دارد، از غرب آمده، یک پازل است.

شاگرد: که علما آن موقع می‌گفتند بلندگو حرام است این حبس صوت را می‌گفتند، ضبط صوت را می‌گفتند حبس صوت.

استاد: حرف ها حسابی بوده. خیلی‌ها محرِّم می‌دانستند.

شاگرد: که حضرت امام فرمودند که نه به خاطر ویژگی که خود بلندگو داشته، اینها می‌ترسیدند اینها بخواهند از این طریق کاری بکنند.

استاد: نه، آنها می‌گفتند پازل است، جوابشان را بدهید. می‌گفتند پازل است، می‌گفتند بلندگو و برق و اینها، مهره‌های پازل‌اند.

شاگرد: بله همین، یعنی خودش فی نفسه اشکال ندارد.

استاد: بپذیریم این را؟ پازل را؟ جواب بدهید. الآن دقیقاً مقابل این حرف است.

شاگرد: نه، می‌خواهم بگویم که این حرف حضرتعالی درست است. ولی این حرف هم بخواهند، اصطکاک معنایی ندارد. یعنی گاهی یک مهره‌ای در مجموعه‌ای آثاری می‌شود که وقتی خودش را تنهایی نگاه می‌کنیم این ویژگی را ندارد. در ارتباط‌ها یک چیزی دیگر می‌شود واقعاً.

استاد: درست است، ولی بالأخره  در پازل هست یا نیست؟ می‌گویید فی حد نفسه نیست. فی حد نفسه نگاهش بکنید. چرا اینجوری نگاهش می‌کنید. من عرضم این است، باید این نگاه بکنید تحلیل کنید. این پازل شدن را از دست آنها بگیرند.

شاگرد ۱: یک جریاناتی هم وجود دارد که فی نفسه هم که نگاه می‌کنیم می‌گوییم این اصطکاک‌های شدید دارد. مثلاً جریان شهید آوینی و اینها و هایدگر و آن طرف و آقای داوری و مهدی نصیری. اینها می‌گویند مثلاً همین برق ، می‌گویند این برق، شب و روز را از ما گرفته. شب و روز که فرض کنید تا قبل از اختراع برق برای ما یک حالت طبیعی داشت این برق این را از بین برد. این تصادم فرهنگی است دیگر، این روشن است. که ما تا قبل از اختراع برق دیگر وقتی هوا تاریک می‌شده می‌رفتیم به سمت استراحتی که خداوند ویژگی اصلی شب دارد می‌شمارد. و حالا یک سبک خاصی زندگی می‌شده، خواب و بیداری و قس علی هذا. و مضرات آن، مثلا دارم می‌گویم، محیطی که دارد، زیست محیطی که دارد، همین اختراعاتی که دارد. آمدند یک جریانی آمدند چی کردند. دید که. می‌خواهم بگویم که اینها هم هست. یعنی اینها را نمی‌شود منکر شد که آقا اگر یک نگاه دقیق‌تری کرد که بگوییم این عنصر وقتی آمد در فرهنگ ما چه تغییرات سبکی، چه تغییرات کلان داد، به این راحتی نمی‌توانیم بگوییم که برق خوب است دیگر، حالا اشکالی ندارد که. یک چشم دقیقی می‌خواهد که آثار فرهنگی که دیدند خیلی ملموس نیست.

استاد: آن طرفش را شما بگذارید ببینیم که بگوییم نیاید. این هم چیزی است دیگر. شما بگویید وقتی می‌گوییم بیاید، باید نگاه کنیم چه آثاری دارد. نمی‌شود که فقط وقتی می‌آید آثارش را ببینم. باید بررسی کنیم که اگر نیاید چه آثار دارد.

شاگرد ۲: یک راه دیگرش هم این است که تنبه بدهد.

شاگرد ۳: برایند را چه می‌فرمایید؟ مثل شراب که منافع و مضرات را می‌فرماید.

استاد:بله که  می فرماید «فاجتنبوه».

شاگرد ۳: بله

شاگرد ۱: این حرف آقایان نیست که نیاید. اصلاً معنی ندارد نیامدن. این‌که اصلاً بی معنا است، روشن است. حرف این است که تنبه بدهیم و آثار مخرب آن را از بین ببریم.

شاگرد ۳: حواستان را جمع کنید. آگاهانه باهاش برخورد کنید مثلاً.

استاد: تنبه آگاهانه معنا ندارد تا آنجا که من می‌دانم.

شاگرد ۱: یعنی حضرت تشریف آوردند گفتند این لامپ‌ها را بزنید خراب بکنید،  نگوییم که نه  ادیسون که وسط بهشت است الآن همه می‌گویند. این همه خدمت کرده به بشریت مگر می‌شود ادیسون نعوذ بالله جایش بهشت نباشد. خب این فضاها، فرهنگی است دیگر، فرهنگی نیست؟ یعنی از این فرهنگی‌تر دیگر چه چیزی داریم؟

استاد: فرهنگ و مؤلفه‌های فرهنگ دین، تفاوت دارد. شنبه و جمعه که تعطیل بود مؤلفه‌های فرهنگ دین است. اما این‌که شب روشن باشد یا نباشد به فرهنگ مربوط می‌شود، مبادی فرهنگ است. اما فرهنگ دینی نیست. که شما بگویید. فرهنگ دین این است که شب باید تاریک باشد؟ چراغ نباید باشد؟

شاگرد: نه، این زمینۀ این را فراهم می‌کند که شب با آن ویژگی که در فرهنگ دینی آمده که مناسبت دارد با استراحت و خاموشی و سکوت و امثالهم این از بین برود.

استاد: مناسبت زمانی بوده. چون آنجوری بوده آنجوری است. یعنی دین می‌گوید که شب، ببینید دین می‌گوید که شب تاریک باشد. اینجور که دین نمی‌گوید شب تاریک باشد. آن زمان شب تاریک بوده، از موقعیت زمانی که مردم در تاریکی بودند مهم‌ترین آثار را، احکام را توصیفات را، دین برای آن دارد. اما دین می‌گوید شب باید تاریک باشد؟

شاگرد ۱: به عبارت دیگر وجود برق یک نوع زندگی می‌آورد، یعنی به قول آقا(یکی از شاگردان) برایندی است، وجود برق یک زندگی می‌آورد که خیلی از مؤلفه‌های فرهنگ اسلامی را زمینۀ ازبین‌بردن آن را فراهم می کند. بله الآن هم کسی می‌تواند شب زود بخوابد.

شاگرد ۲: مثالی که معمولاً می‌آورند مثل به اصطلاح آن سنگ در بیت الخلاء است که خب ما در احکاممان اینجوری است که رو به قبله و پشت به قبله تخلی حرام است. اما خب کسی ممکن است بگوید اشکالی ندارد من سنگ توالت را رو به قبله می‌گذارم. آن کسی که مکلّف است خودش باید بچرخد رو به قبله تخلی نکند. می‌شود این حرف را زد. منتها این آقایان شاید منظورشان این است که خود این ساختارها و بعضی از مسائل اینچنینی  مقداری جهت‌دار هستند به سمت فرهنگ غیر اسلامی. مثلاً آن چیزی که یک بار می‌فرمودید که بعضی از اکتشافات علمی هست که معلوم است، جهتش به سمت تقویت ایمان بوده، مثلاً کار آن مادیون را خراب کرده. و بعضی چیزها بوده که از همان بدوش انگار یک مقداری این طرف را قلقلک می‌داده. شاید مقصودشان این باشد.

استاد: الآن همین تصور کنید، یک چیزی باشد که به جای این‌که شمع روشن بشود با این سیم روشن بشود. با این. این بگوییم قلقلک می‌دهد به سوی خلاف فرهنگ دینی. این کجایش در می‌آید. حالا من خیلی نمی‌فهمم که ما اگر مثلاً آن زمان، مثلاً لا سَرف فی السراج. گفتند چراغ‌ها پرنور روشن کنید. مفصّل باشد. چهلچراغ آن زمان. خب حالا آن چهلچراغ می‌شود یک چیز دیگر روشن کند. چون نور بیشتر می‌شود خلاف فرهنگ دینی است؟

 

برو به 0:54:11

من همین را می‌گویم چرا آنجوری نگاه کنید. ما وقتی برق می‌آید کفار از آن استفادۀ بد می‌کنند غلبه هم با استفادۀ آنهاست و بچه‌ها جوان‌ها را می‌برند در مسیر خودشان، این ربطی به این ندارد. این بی‌عرضگی ماست.

شاگرد: نه ربطی منطقی نیست.

استاد: این بی‌عرضگی ماست.

شاگرد ۱: مثل تر بودن برای آب نیست که بگوییم خب ذاتی‌اش است دیگر. نمی‌توانید شما کاری کنید. در رابطه با آن زمینه‌ساز است، معدّ است.  مثل یک چاقو که دو نوع استفاده دارد.

استاد: حالا واقعاً برق معدّ شر است یا خیر؟ چاقو کدام است شما بگویید. چاقو معدّ خیر است یا شرّ؟

شاگرد ۱: خیلی چیزی ندارد.

استاد: احسنت. من همین را می‌خواهم بگویم. برق هم عین همین است. شما چجور است که وقتی با برق مواجه می‌شوید می‌گویید زمینه‌سازی شر دارد.

شاگرد ۲: یعنی می‌فرمایید ما اگر می‌توانستیم از این برق استفاده کنیم دقیقاً می‌توانستیم در جهت شرع خودمان سازماندهی بکنیم زندگی اشخاص را؟

استاد: بله، بهترین وجه. الآن هم هنوز دیر هم نشده. با همین وضع فقط می‌گویم این از  بی‌عرضگی ما هست، با همین چیزی که دست می‌آید مدیریت که بشود مدیریت دینی به بهترین وجه می‌شود از این استفاده بکنیم.

پایان

 

صحیح بخاری، عبدالله بن سبا، ابن خلدون، احتیاط لزومی شارع، اللمعات النیره، طرب شأنی، حرج نوعی، حرج شخصی، ادله حمائیه، انشاءات طولی،‌ مدیریت امتثال، انشاء طولی، احتیاط ندبی، تبعیت مدیریت امتثال از ملاک، تبعیت انشاء از جعل، علت و حکمت،‌مدیریت فرهنگی،‌فرهنگ،‌اصطکاک فرهنگی،‌ مبادی فرهنگ‌ساز،

 


 

[1] صحیح بخاری،ج6،ص14: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، أَخْبَرَنَا أَزْهَرُ، أَخْبَرَنَا ابْنُ عَوْنٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الأَسْوَدِ، قَالَ: ذُكِرَ عِنْدَ عَائِشَةَ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَوْصَى إِلَى عَلِيٍّ، فَقَالَتْ: مَنْ قَالَهُ؟ «لَقَدْ رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَإِنِّي لَمُسْنِدَتُهُ إِلَى صَدْرِي فَدَعَا بِالطَّسْتِ، فَانْخَنَثَ فَمَاتَ فَمَا شَعَرْتُ فَكَيْفَ أَوْصَى إِلَى عَلِيٍّ؟»

[2] اللمعات النيرة في شرح تكملة التبصرة؛ ج‌2، ص: 9