مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 37
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
ملاحظه فرمودید که جناب وحید رضوان الله علیه یک ضمیمه ای به حرفشان فرمودند که ظاهرا در هر دو کتاب هم بود که فرمودند: «علی حسب ما قرروه فی اشتراط العدالة من قوله تعالی إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا» میگویند ببینید این حرفی که من در رد اشکال صاحب مدارک میزنم که ایشان گفتند چون نهی است میتوانیم برائت جاری کنیم و لازم نیست، پیجویی کنیم و در مشکوک بتوانیم نماز بخوانیم. وحید گفتند نه! لازمه این نهی شرطیت حلیت أکل برای نماز است و چون لازمه اش شرطیت حلیت أکل است پس باید احراز کنید. پس با مشکوک نمیتوانید نماز بخوانید. میگویند همین روال در آیه شریفه طی شده، آیه چیست؟ نهی است یعنی نهی از اتباع از خبر فاسق بدون تبین؛ «إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا» یعنی متابعتش نکنیم؛ متابعت که نکردید شما تبین کنید، تفحص کنید، پروندهاش را باز کنید بروید ببینید راست میگوید یا نه.
از این نهی مشهور چه فهمیدند؟ علماء چه فهمیدند؟ شرطیت عدالت برای خبر را فهمیدند. یعنی گفتند وقتی خبر میآید، فقط این نیست که فاسق که خبر آورد فسق مانع است، نه! «إن جاءکم فاسقٌ بنبأ فتبینوا»؛ یعنی وقتی فسق آمد این خبرش فایده ندارد یعنی اگر میخواهید اتباع بکنید شرطش این است که عدالت را احراز کرده باشید. لذا همه مشهور گفتند که خبر عدل است که «یجوز العمل به». فاسق که هیچی، مجهول العدالة هم باشد باز جایز نیست به خبرش عمل کنیم. چون از آیه شریفه شرطیت عدالت للمخبر استفاده شده، شرطیت هم باید احراز بشود. پس تا شما به کتب رجالی و سائر موارد مراجعه نکنید و مطمئن نشوید که این عادل بوده یا نبوده، نمیتوانید به خبرش عمل کنید. این فرمایش وحید در روالی که استفاده خودشان را از یک باب قرار دادند لذا فرمودندکه …
صاحب جواهر اینجا در این تشبیه یک حرفی دارند.
قلت: قد يقال: إنه بعد فرض الإطلاق أو العموم المتناول لكل ساتر لا يتم الكلام المزبور، ضرورة كون المعلوم ان فائدتهما دخول الفرد المشتبه، و هذا هو الفارق بين ما نحن فيه و بين اشتراط العدالة، لعدم الأمر بقبول كل خبر ثم نهي عن خبر الفاسق كي يدخل مجهول الحال، بل ظاهر الآية انما اقتضى رد خبر الفاسق، و استفيد من مفهومه قبول خبر غيره، و ليس هو إلا العدل في الواقع … [1]
«قلت: قد يقال: إنه بعد فرض الإطلاق أو العموم المتناول لكل ساتر لا يتم الكلام المزبور،» اینجا از آن جاهایی است که تقریبا مصداق آن عموم را روشن میکنند؛ یک عمومی بود. پشت صفحه فرمودند یک عمومی داریم، آن عموم آن جا میتوانست عمومات صلاة باشد. میتوانست عمومات خصوص ستر باشد. اینجا تصریح میکنند که مقصود از عموم، عمومات «اقیموا الصلاة» نیست. عموم اینکه این که «استُر فی صلاتک». ادله عامهای که به امری که فرموده ستر را شرط نماز قرار دادند. «إلبس حین الصلاة لباساً ساتراً» و سائر لباسها هم که شرایطی دارد. پس عمومات إلبس یعنی «اُستُر حین الصلاة سواء کان» از این یا از آن؛ قید که ندارد. عمومات «اُستُر» ابتداءً حتی غیرمأکول اللحم را هم میگیرد. پس عام «اُستُر»، «اُستُر بأیّ لباس ولو کان من وبر غیرالمأکول» این عام و اطلاقش شد، دلیل بیرونی میآید تخصیص میزند میگوید «لا تصلّ فی حرام الاکل» در غیر مأکول اللحم «لا تصل». این حرمت میآید آن را تخصیص میزند. خب آیا فرقش مثل عدالت هست یا نیست؟ صاحب جواهر میفرمایند که در عدالت ما قبول داریم وقتی تبین فاسق لازم شد و از اتباع فاسق نهی شد از آن عدالت در مخبر را استفاده میکنیم و باید عادل باشد. چرا؟ به خاطر این که وقتی برای فاسق نهی آمد ما از مفهوم او تازه میخواهیم حجیت خبر را اثبات کنیم، خب مادامی که احراز نکردیم دلیلی بر اتباع خبر نداریم. بر اصالت حرمت عمل به ظن باقی است. خب پس تا احراز نکنیم در حرمت باقی است.
به خلاف مانحن فیه؛ در مانحن فیه آمدیم و مشکوک بود اینجا میگویند اگر ما گفتیم نهی «لا تصل فی غیر المأکول» الان مشکوک شد، این طور نیست که ما باید یک شرطیت جدیدی را احراز کنیم. به جای احراز این شرطیت و پناه بردن به یقین و قاعده اشتغال، به یک عام لفظی که همین جا داریم پناه میبریم و عموم لفظی مقدم بر قاعده اشتغال است. یعنی یک عام لفظی داریم که «اُستُر» این عام «اُستُر» یعنی «اُستُر بأیّ لباس ولو کان غیر المأکول» تخصیص زدیم و غیر مأکول بیرون رفت، مشکوکِ ما قطعا اول مندرج تحتِ عام بوده است. مخصص آمده و عدهای از افراد را بیرون برده، شک داریم این فرد را برده یا نبرده، میگوییم تحت عام که داخل بود وقتی بود، وقتی من شک کردم به عموم «اُستُر» تمسک میکنم. چرا یک جا بروم به قاعده اشتغال تمسک کنم؟ که مسبب و محکوم امر «استُر» است، عام لفظی که «استُر بکل لباس» یا مطلق یا عموم.
برو به 0:06:45
شاگرد: تمسک در شبهه مصداقی است.
استاد: دیگر ایشان اسم این را نمیبرند که در مانحن فیه شبهه مصداقیه است؛ شاید طبق مشهور! چون مشهور در شبهه مصداقیه تمسک به عام را جایز میدانند و ایشان هم مشیا علی المشهور گفتند دیگر تمسک میکنیم، شاید نظرشان به این است، حالا عبارتشان را میخوانیم میبینیم درست فهمیدیم یا نه.
شاگرد: یک نکته صناعتی. این که اینجا قاعدتا عموم و خصوص من وجه است. حالا به یک بهانهای، به یک دلیلی عموم «لا تصل فی ما لا یؤکل لحمه» را مقدم کردیم؛ شما میگویید «استُر» چه در مأکول اللحم چه غیر مأکول اللحم، آن هم میگوید «لا تصل فی غیر مأکول اللحم» چه نسبت به ساتر، چه غیر ساتر؛ حالا از آن باب یک نصی بوده یا به یک نکتهای مقدم کردیم.
استاد: ولو حالا ایشان ساتر را مطرح کردند. ولی عموماتی برای لباس هم داریم. یعنی ساتر امرش وجوبی است اما برای لباس هم امر به عنوان مثلا این که ولو ندبی باشد مثل این که عبا بپوش، امرهایی برای لباسهایی داریم که غیر وجوبی است. مستحب است لباس مصلی این طور باشد. یک عموماتی که مربوط به اصل خود لباس میشود به نحوی که رابطهاش با مانحن فیه مطلق میشود، نه من وجه؛ اینها ممکن است ولی ایشان خودشان صریحا ساتر …
شاگرد: اینجا در مثالی که برای لباس غیر ساتر زدید چه چیزی مطلق باشد؟
استاد: یعنی عموماتی که لباس مصلی را میگیرد، نه خصوص ساتر واجب بلکه حتی میتوانیم بگوییم ساتری هم که «اُستُر» آمده ناظر به قدر متیقنش نیست که قدر واجب باشد، «اُستُر» یعنی مطلق که از آن درجه بالای ستر را میگیرد که مصلی ولو مرد باشد بهتر این است که تمام بدن محفوظ باشد حتی عبا هم بیندازد؛ اینها عمومات میشود نه عمومات یعنی خصوص آن چیزی که «اُستُر» میگوید به آن اقل ستر وجوبی که آن وقت عام و خاص من وجه درست کنیم.
شاگرد: انقلاب نسبت میشود؟
استاد: اگر وجوبی بگیریم؟
شاگرد: اگر مجموع احکام لباس را در نظر بگیریم.
استاد: مجموع احکام اگر بگیریم …
شاگرد: این تنها من وجه است با در نظر گرفتن مجموع ادله لباس از من وجه بودنش خارج میشود.و انقلاب نسبت میشود.
استاد: اگر از ابتدا عام را، عمومات لباس بگیریم و ستر به معنای ستر مطلق، نه ستر اقل واجب. اگر این طور بگیریم از ابتداء عام و خاص مطلق است دیگر نیازی به انقلاب نسبت نمیشود.
شاگرد: اگر آن ساتر را یک لباس حساب کنیم، برمیگردد میگویدیک لباس، نمیگوید آن جایش ساتر است و بقیهاش جزء لباس میشود.
استاد: من همین منظورم است.
شاگرد: میگویم لباسهای اضافهترش …
استاد: اضافهترش هم از باب مستحبات مانعی ندارد. ولی وقتی ساتر را میگوید یعنی لباس، نه یعنی فقط اقل واجبش که بگوییم این واجب است، همان لباس این شرایط را دارد ولو از اقل واجب هم …
«قلت: قد يقال: إنه بعد فرض الإطلاق أو العموم المتناول لكل ساتر»؛ یعنی ساتری که در حد وجوبِ شرطی و تکلیفی برای نماز باشد یا ساتری که بالفعل هست ولی هیچ شرطیتی ندارد.
شاگرد: ساتر است یعنی مأکول اللحم و غیرمأکول اللحم.
استاد: اینجا بله. یعنی میخواهند بگویند مشکوک، حتی غیرمأکول تحت این عموم هست بعدا دلیل میآید تخصیص میزند. حرف ایشان اصلا همین است. «لا يتم الكلام المزبور،» چرا؟ «ضرورة كون المعلوم ان فائدتهما دخول الفرد المشتبه،» فایده عموم و اطلاق چیست؟ این است که فرد مشتبهی که الان میخواهیم در آن نماز بخوانیم از ابتدا داخل و تحت ساتر هست. بله «دلیل لاتصل فی غیرالماکول» میخواهد بیرونش کند، این هم که مشکوک است، نمیدانیم از تحت عام بیرون رفته یا نرفته، خب وقتی مشکوک است و نمیدانیم بیرون رفته یا نه، ما ابتدا به اطلاق و عموم تمسک میکنیم یا سراغ قاعده اشتغال میرویم؟ سراغ آن نمیرویم، آن اشتغال اصل است، این وارد و حاکم بر او میشود. ما میگوییم چون عموم «اُستُر» شامل این مشکوک ما هم بوده و شک داریم که از تحت او خارج شده یا نه، تمسک به همان عموم میکنیم و نیازی هم به قاعده اشتغال نداریم، این فرمایش ایشان است.
البته این چیزی که شما فرمودید اینجا هست، شاید این در ذهنم بود و مدتی میگفتم که این اشکال را کسی به شبهه مصداقیه داشته یا نه، الان خاطرم هست که یکی از آقایان چند سال بعدش از یکی از کتابهای اصولی نقل کردند که بله، همین اشکال را فرمودند که باعث دل گرمی بود. در اصول فقه بحث بود. اشکال هم این بود که میدیدیم طوری که به ما برای اصول لفظیه فرمودند، ریختش با شبهه مصداقیه جور درنمیآید. شبهه مصداقیه الان یک موضوع خارجی است، من شک دارم که تحت مخصص داخل است یا عام، پس یک فرد خارجی است و من شک دارم، شبهه مصداقی این است. اصول لفظیه چه بود؟ اصولی برای استظهارات بود، عند الشک فی المراد و الشک فی المراد، شک میکردیم گوینده مرادش چیست.
برو به 0:13:01
میگفتیم اصالة الحقیقة، اصالة الاطلاق، مقید مرادش بوده یا نبوده؟ نه! به مقدمات حکمت، اصل اطلاق است. در شبهه مصداقیه اساسا اصلا شک ما در مراد شارع نیست که بگوییم اصل اطلاق است. الان در مانحن فیه ما شک در مراد شارع نداریم که قید دارد یا نه، میدانیم ساتر یعنی ساتر، مفهومش هم هیچ مبهم نیست. هیچ شکی هم در مراد نداریم. مخصص هم آمده غیرمأکول را بیرون کرده. الان من نمیدانم این عبایی که اینجا گذاشته آن غیرمأکول است تا نماز نخوانم یا محلل الأکل است نماز بخوانم؟ من نمیدانم. بگویم تمسک میکنم مولا مطلق فرموده، این که مولا مطلق فرموده، چه ربطی به شما دارد؟ مولا مطلق فرموده که ساتر را بپوش، از آن طرف هم تخصیص زده فرموده که غیرمأکول را نپوش، شما نمیدانی کدامش است! شما که نمیدانی کدامش است چه کار میخواهید بکنید؟ شما اصلا خبر ندارید کدام اینها است، میگویید مولا مطلق فرموده؟! اگر شک در مراد مولا داشتید تمسک به اطلاق میکردید. وقتی شک در مراد او ندارید باید شبهه را از بیرون حل کنید. به عبارت دیگر ریخت اصالة الاطلاق حل کننده موضوعات خارجیه نیست؛ این بنظرم خیلی روشن میآید.
شاگرد: در فضای حقیقیه میفرمایید. این غیر از همان چیزی است که مرحوم نائینی در اشکال به تمسک عام در شبهه مصداقیه میگویند؟ که میگویند مخصص که میآید در واقع در عالم ثبوت موضوع حکم را مقید میکند، میگوید عالم غیر فاسق، بعدش هم متکفل بیان موضوع نیست…
استاد: آن بیان در شبهه مفهومیه هم وقتی که مخصص منفصل است همان جا هم آن حرف آمده که اشکال هم شده در این که دو تا محقق میشود، اشکال سنگینی که در آن هم آمده. وقتی ما شک میکنیم دو تا حجت به وسیله تقیید داریم، مقید که آمد در خروجی کار دو تا حجت برای ما حاصل شد، من نمیدانم تحت این حجت داخل است یا تحت آن حجت؟ ترجیح بلامرجح میشود.
شاگرد: ثبوتا که قطعا این که شما فهمیدید مراد مولا مطلق عالم نیست بلکه عالم غیر فاسق است این که قطعا موضوع واقع مقید میشود بعد بحث سر این است که فعلیت او چیست؟ یعنی آن اکرام عالم غیر فاسق آیا این فاسق هست یا نه؟
استاد: تازه بحث از اینجا شروع میشود. الان این مصداقی که من شک دارم، نسبتش با این دو تا دلیل چطور است؟ این حجت و آن حجت. نمیدانم مندرج تحت کدامش است، حالا که نمیدانم، حالا چه؟
شاگرد: مولا متکفل این موضوعات نیست. مولا و عبد مساوی هستند در این که آیا این غیر فاسق هست یا نه. مولا میگوید «إن وُجِدَ عالم غیر فاسق مثلا فأکرمه» مولا و بعد مساوی هستند.
استاد: اگر به این بیان مساوات مولا و عبد یک چیز است. این که اساسا از اصاله الاطلاق چه میخواهیم چیز دیگری است. نکته تفاوت میکند. شما از اصالة الاطلاق چه میخواهید؟ تبیین مراد میخواهید، از این ناحیه، این منظور من است که اساسا طرح بحث جا ندارد، یک وقتی بحث را مطرح میکنیم حلش میکنیم، بین این دو تا خیلی تفاوت است. میگوییم آیا در شبهه مصداقیه تمسک به عام میشود یا نمیشود؟ بعدا هم توضیح میدهیم که لازمهاش تقیید است. دو تا شد مولا با آن شریک است.
یک وقتی میگوییم اساسا طرح این موضوع با تعریف تمسک به عام تناسب ندارد. میخواهیم یک کاری کنیم صورت مساله پاک شود نه این که جواب برای مساله بدهیم. یک وقتی جواب میدهیم میگوییم نمیشود، یک وقتی هست میخواهیم صورت مساله را پاک کنیم، میگوییم شما میگویید تمسک به عام در شبهه مصداقیه … تمسک به عام یعنی چه؟ یعنی در مراد شک داریم، شبهه مصداقیه یعنی چه؟ یعنی شک در مراد نداریم؛ این مقصود اصلی من است که خیلی تفاوت میکند که چطوری است که اصلا صورت مساله را پاک کنیم، بگوییم در خود عنوان تهافت است، تمسک به عام برای کشف در مراد است، اجرایش در شبهه مصداقیه اصلا شک در مراد نیست.
شاگرد: روح کلام آنها را همین نکته ای که میفرمایید تلقی میکنیم. روح کلامشان همین بوده یعنی اصلا در این که اصلا متکلف نیست، نکته این که کشف از مراد نمیکند چیست؟ نکتهاش این است که در موضوع است.
استاد: آنها قیود نیاز دارد، میگویند فلان مساله علمی، فلان محقق 5 تا مقدمه برایش گفته و بعد این را ثابت کرده، بعد میبینید دیگران که بحث میکنند در هر مقدمهاش یک اشکالی میکنند. الان در بیان خود شما یکی از مقدماتی که مهم بود این بود که مقید که میآید لازمهاش تقیید اصل است. اینها مقدمات سنگین علمی است! تا تصور کنید بروید تا از شما قبول کند یا نکند، نیاز به اینها است. اما این چیزی که من عرض میکنم نیاز است؟ اصل لفظی برای آن جایی است که در مراد گوینده شک دارید، در شبهه مصداقیه شک در مصداق دارید، در مراد شک ندارید پس اصلا این دو تا ربطی بهم ندارند. این نیازی به آن مقدمات علمی دارد؟
برو به 0:18:48
شاگرد: نه! ولی اگر آن مقدمات را نداشته باشد همان اشکال وارد میشود که … چون عالم بودنش که مسلم است، در فاسق بودنش شک داریم، اکرم العالم کشف از مراد میکند، اگر قرار شد …
استاد: کشف از مراد میکند در حالی که در مراد شک نداریم؛ عرض من این است. اگر ما در مراد شک داشتیم میگفتیم کشف از مراد میکند. اصلا ما اینجا شک در مراد نداریم. شما یک چیزی به دست ما میدهید که محضا برای شک در مراد است.
شاگرد٢: ایشان مراد را در آن مصداق خارجی میبرند.
استاد: آن که مراد نیست، صحبت سر همین است. چیزی به دست ما میدهید که برای شک در مراد است، من اصلا سرسوزنی شک در مراد ندارم. مراد مثل خورشید واضح است. در پیشرفتش ریخت کار تفاوت میکند.
شاگرد: درمقام احتجاج به کار نمیآید؟
استاد: البته خیلی وقت است، این را آوردم ببیند،… در ذهنم آمده بود و مدتها در مباحثه هم میگفتم که برای ذهن خود من طلبگی آن چیز که آمد -اوائل هم نیامده بود ما مباحثه میکردیم حالا چه سالی بود نمیدانم، سال65و 66 دور دوم مباحثه بود- تعجب میکردم که چطور نیامده! من دنبالش هم بودم اتفاقا، اگر شما مهم ..ظاهرا یکی دیگر از آقایان هم نه در کلام مرحوم نائینی از یکی دیگر از کتابهایشان که همین را به همین نکته شاید آوردند که حالا من یادم نیست یادداشت کردم یا نکردم؛ اگر مرحوم نائینی هم فرمودند که خیلی بهتر.
شاگرد: فقط اشکالی که در مشهور است…
استاد: آن میماند که حالا مشهور یک کاری میکردند یعنی بر خلاف یک ارتکاز روشن، چه کار میکردند که در شبهه مصداقیه تمسک به عام میکردند.
شاگرد: یک بار یادم است دفاع میکردند.
استاد: الان هم حرفی ندارم اما نه به این صورت.
شاگرد: بعضیها نسبت را مخدوش میدانند که این نسبت به مشهور داده شده میگویند درست نیست.
استاد: ولی اصل این که خودش بشود تمسک کرد در یک بیان دیگری است. همین اشکال سنگین در شبهه مفهومیه در مخصص منفصل بود، در اصول الفقه مطرح نکردند، آن جا گفتند چون مخصص منفصل است ظهور محقق شد و تمام. اما در همان مخصص منفصل در شبهه مفهومیه اشکال بود که خلاصه دو تا حجت میشود و شما وقتی شک میکنید در سعه و ضیق اینها چه کار میخواهید بکنید. آن حرف آن جا بود، در آن محلی که محل تصادق هر دو بود. خاص در شبهه مفهومیة در مخصص منفصل، یک قدر متیقن داشت. عام هم یک قدر متیقن داشت، یک عده ی محدوده ای از افراد بود که شبهه مفهومیه در آنها جلوه میکرد. به خاطر شبهه مفهومیه آن محل تصادق هم عام و هم خاص جلوه میکرد. به آن بیان خودش شبهه مفهومیه بود. در چنین فضایی همین اشکال به شدت مطرح میشد. آن جا هم یک طور دیگری من تلفیقی…
شاگرد: نکته آن واحد است؟ ظاهراً دو تا نکته است.
استاد: من تا اندازه ای که یادم، نوشتهام باید دو باره از رویش بخوانم -نشد، دیر شد- حدودش این است که یک تقریری قبلا راجع به استصحاب عرض کرده بودم، استصحاب اساسا استظهار از نفس دلیلش یک طوری ممکن است باشد که با خیلی از چیزهایی که در کلاس اصول ما بر استصحاب بار میکنیم و لوازم و شروط میآوریم، روال بحث تغییر پیدا میکند و آن هم برای استصحاب همین یک کلمه بود که استصحاب در خود نفس دلیلش یک اشارهای به این دارد که مقصود از استصحاب و جوهره استصحاب چیست.
میفرمایند: «لا تنقض الیقین بالشک»، یقین را به شک نقض نکن، خب اگر یقین باقی است، خب یقین است معلوم است شک نقضش نمیکند، اگر هم یقین باقی نیست، یقینی که باقی نیست خودش منقوض است، چطور میشود؟ تکلیف به محال است.
«لا تنقض الیقین…» آقا! یقین را به شک نقض نکنی، حرام است. خب اگر خود یقین باقی است، «لاتنقض» لغو است، یقین است، چطور من نقضش کنم؟ اگر نقض شده، آن هم تکلیف به محال است. نقیضی که خودش منقوض است، من چطور نقضش نکنم؟ من این را مفصل در کفایه توضیحش را عرض کردم. اگر همین را جلو برویم، روح قاعده استصحاب از همین سوال به یک جایی میرسد که خیلی از مباحثی که در اصول مطرح بود، میدیدیم در کلاس رنگش فرق میکند، مثلا بقای موضوع در استصحاب چقدر حرف داشت! یک جاهایی میرسید سنگین میشد، بقای عرفی! این طوری که ما جلو میرفتیم اصلا نیازی به آن حرفها نبود، خیلی از مباحث تغییر میکرد.
برو به 0:24:41
خب الان توضیح بدهیم همه هم استصحاب را میشناسیم، «لا تنقض الیقین» یقین قبلی نقض شده یا نشده؟ همه استصحاب بلد هستید، حتما شده، فرض استصحاب اصلا این است که ما آن را نبریم، بنایش این است، اگر بود که ما دیگر کاری به استصحاب نداشتیم، پس یقین سابق نیست. تکلیف محالِ نهی چه میشود؟
شاگرد: فرض کن نقض نشده.
شاگرد2: لوازم یقین را نقض نکن.
استاد: متقین باقی است یا بگو باقی است؟
شاگرد3: متیقنی که قبلا یقین داشتی، بگو آن باقی است، نقض نشده است.
شاگرد۴: یعنی حکمش را نقض نکن.
شاگرد4: یقین که قبلا بوده و این شکی که الآن است.
استاد: استصحاب یک چیزی است سالها انسان شنیده است.
یک بیان هم این است که به قبل برگردیم؟ نه! همین «لا تنقض الیقین»؛ اصلا اینجا وقتی «الیقین» میگویند، به آن حالت نفسانی قبلی کار ندارند، یک لازم ملزومی قبل است، حالا ذهن شریفتان را در یقین قبلی ببرید، همان «الیقین» اول، «لا تنقض الیقین»؛ منظور از این «الیقین» چیست؟ الان که میفرمایند: «لا تنقض الیقین»؛ یعنی آن حالت یقین قبلی را نقض نکن، یعنی این؟ واقعا یعنی این؟ آن خودش که نقض شده، آن حالت را نقض نکن؛ پس معلوم است که مقصود از «الیقین»، آن حالت نیست، مقصود چیست؟ مدام بگوییم متیقن کذا. یا نه! همان قبل بررسی کنیم، تحلیل کنیم.
وقتی شما قبلا حالت یقین داشتید، فقط یقین داشتید و تمام؟! نه! یقین یک لازمی داشت. رفتار خودتان بر طبق آن متیقن و حال یقینتان تنظیم میکردید. یعنی طبق حال یقین، یک دستگاه رفتاری داشتید. این دستگاه به پا بود، این دستگاه که به پا بود که لازمه آن حالت بود، این دستگاه را تا ضد آن یقین نیامده به هم نزن؛ چقدر روشن است. یک استظهار عرفی بسیار ساده است. پس «لا تنقض الیقین»، «الیقین»؛ یعنی آن حالت که قطعا منظور نیست، پس منظور چیست؟ منظور یعنی آن دستگاه رفتاری که از لازمه حال قبلیات به پا بود، این را بهم نزن. بر طبق همان جلو برو. یک نظم رفتاری بر طبق آن یقین بود. این نظم را بهم نزن تا خلاف آن یقین برای تو ثابت شود. آن وقت رفتار را بهم بزن.
این طور توضیحی ولو متیقن بفرمایید، هر چیز دیگری هم فرض کن، من با آنهایی که شما فرمودید مشکلی ندارم ولی خود این هم در نظر بگیرید گمان نمیکنم احدی بگوید این از روایت استفاده نمیشود. بلکه چه بسا آدم رفت و برگشت کند میبیند اصلا همین منظور است. «الیقین»، قبلی اصلا ناظر به حالت نفسانی نیست. «لا تنقض الیقین» آن که خودش نقض شد، پس چه؟ «الیقین»؛ یعنی آن رفتاری که لازمه او بود و به پا کرده بودی، آن یقین برای تو یک سامانی داده بود، آنها را بهم نزن، همان دستگاه را محفوظ نگه دار تا خلافش ثابت بشود. اگر روح استصحاب این است یکی از چیزهایی که در همین «مانحن فیه»، هم در شبهه مصداقیه و هم در شبهه مفهومیه کمک میکند این است.
یعنی ما ادعایمان این است که عقلاء در هر کجا یک چیزی برایشان مستقر شد… ولذا هم اگر متیقن ما یقین نبود یعنی قبلا یک مطلبی با ظن ثابت شده بود. ولی شما بر طبق آن ظن یک دستگاه کاربردی، رفتار عظیمی مُجازا به پا کرده بودید، عقلایی بود ولی ظن بود «لا تنقض الیقین» روشن آن را میگیرد. چرا؟ چون منظور از یقین که یقین نبود، منظور از یقین آن لازم یقین بود، میگفت شما که یقین دارید یک دستگاه رفتاری طبق آن یقین دارید، خب یک ظنی هم داشتید و طبق آن یک دستگاهی هم به پا کردید، دستگاه را بهم نزن، فوری به اندک شکی آن را نشکن. این که نظم باقی نمیماند، سنگ روی سنگ بند نمیشود، تا میخواهی بر طبق یک نظام رفتاری جلو بروی به حدوث اندک شکی بایستی، همه را بهم میزنی، این نظام را ادامه بده.
اگر این است یکی در «مانحن فیه»، است، در شبهه مفهومیه روشنتر هم هست. در عام و خاص وقتی عموم آمد یک دلالتی داشت، یک شمولی داشت، کما این که در شبهه مصداقیه هم همین میآید، وقتی عام میآید قطعا از حیث رفتاری که ما با عموم داریم، تمسکی به عموم میکنیم، از باب یک اصل عقلایی، این مصداق مشمول عام است، این رفتار آن را ما، بهم نمیزنیم، تمام.
برو به 0:30:05
باید یک چیزی بیاید این رفتار را به طور جازم و قاطع از دست ما بگیرد، چارهای نداشته باشیم آن را بهم بزنیم، مادامی که یک چیز برندهای نیامده ما طبق آن رفتاری که دستگاه عموم و اطلاق برای ما به پا کرده بود مشی میکنیم و لذا اگر هم مشهور عمل کردند من عرضم این است طبق ارتکازشان بوده که منکر عمل مشهور نیستم. اما بالدقة تمسک به دو چیز در طول هم، است. اول عام یا اطلاق مستقر، ثمّ شکی که با آن استصحاب به این مبنایی که عرض کردم در طول او، متمم او است.
یعنی عقلاء در تمسکشان به اصالة العموم نه از باب کشف مراد، از باب این است که اصالة العموم برای آنها یک کاری کرده که قبل از این شکشان یک دستگاهی داشت، حالا هم که شک کردند بر طبق همان جلو میروند، نمیگذارند که این شک، این روال عملی را از دست آنها بگیرد. لذا کأنّه باطن تمسک به عموم در شبهه مفهومیه مخصص منفصل یک نحو استصحاب آن حالتی است که عموم گرفته بود. من این طوری درست کرده بودم حالا درست و غلطش …
شاگرد: آن مخصص حالت تزلزل درست نمیکند؟
استاد: در منتقی و چند تا از کتابها دیدم تمام! اشکال را سر رسانده بودند. این طور یادم است؛ در مخصص شبهه مفهومیه، تمسک به عام نمیشود، تمام. اشکال قوی است، نمیشود. با این طوری بیانی، چرا. از نظر فضا هم اشکال خیلی سنگین است. به خصوص شبهه مفهومیه ولی شاید این طوری سر برسد.
شاگرد: الآن آن عقلاءً متزلزل نمیشوند؟ وقتی مولا فرموده أکرم العالم بعد بگوید آن را به عالم فاسق تخصیص زدم، عقلاءً متزلزل میشود. شهید صدر تقریری دارند، همین اشکال میفرمایند پاسخی هم دارند. ولی منتها این که میفرمایید اگر عقلایی عقلایی پیش بیایم، عقلاءً متزلزل نمیشود؟ گفتید «أکرم العلماء» بعد یک تخصیصی زدید.
استاد: همین، عقلائیا متزلزل نمیشود؟! اگر با حال عقلاء کار دارید، لازمهاش تزلزل است. اما منظور من رفتار عملی آنهاست. میگویید عقلاء یک حالی داشتند، یک رفتاری لازمه آن حال بود. عقلاء میگویند حال ما متزلزل شد اما چرا رفتار را بهم بزنیم؟! اصلا من استصحاب را توضیح دادم، استصحاب یعنی چه؟ «لا تنقض الیقین» آن که خودش نقض شده، من که به حال تو کار ندارم، حال که نقض شده.
شاگرد: «ولکن أنقضه بیقین آخر» اگر شما در این مناط میگیرید… وقتی یقین اولی را ظن معنی کردید، این دومی هم از آن «لا تنقض الیقین» فرمودید در واقع آن حالت رفتاری که ولو از ظن ایجاد بشود.
استاد: بله. وقتی یک حال رفتاری صحیح مستقر شد. این حال را هیچ چیز جز یقین لاحق نمیتواند از دستتان بگیرد. این روح استصحاب است. فوری رفتارت را به اندک چیزی بهم نزن. خب در اینجا هم الان شما عامی داشتید طبق او یک رفتار محقق میشد، این را بهم نزن.
شاگرد: مگر این که یک ظن مجددی که از الان به بعد باید حالت رفتاریام را روی عالم غیر فاسق بگذارم، آن جا همین است. آن جا «أنقضه بیقین آخر»؛ یعنی در واقع حالت رفتاری دیگر طبق یقین جدید باشد.
استاد: آن یقین جدید منحل است. یعنی اگر مخصص هیچ فرد اختصاصی خودش را نداشت، حرف شما درست است یعنی مخصص قطعی مبهم میآید. اما فرض شبهه مفهومیه این است که ما برای مخصص منفصل یک قدر متیقن داریم.
شاگرد: یعنی اگر این را به خاطر یک بنای جدید نقض کنیم، عرف نمیگوید به خاطر این بنای جدید بر عالم است؟ غیر فاسق آن بنای قبلی را کنار گذاشتید؟
استاد: نه بهم نمیزند؛ میگوید این فرد که تحت عام بود، من رفتاری هم داشتم، مخصص منفصل جدید آمد، مخصص من چه کار میکند؟ آن چیزی که یقینا از دست من عام قبلی را میگیرد، افراد متیقن خودش است اما آن فردی که مفهوم است نمیدانیم آن مفهوم مخصص او را میگیرد یا نه؟ خب وقتی نمیدانم، تمام، چرا از دست من عموم را بگیرد؟!
شاگرد: اصل حرفتان را قبول داریم. منتها از بنای عقلایی پیش بیایم،… و الا این که حرف درست است، اصلا جوابی که میدهند همین است، میگویند در واقع به صورت انحلالی کاشفیت داشته، آن مقداری که برایمان حجت شده از این رفع ید بکنیم، این مثلا در فاسقی که مردد بین کبیره و صغیره است، آن مثلا کبیره بودنش است، آن انحلالی آن کشفی که دارد باقی میماند، شما که از طریق کشف پیش نیامدید، از طریق این پیش آمدید که همان بنایی که دارید متزلزل نکن. مگر این که یک بنای جدیدی برای تو ایجاد شود. الان عرض میکنم عقلاءً این گونه نیست که من اگر به بنای قبلیام به جهت این بنای جدید، به فرد مشکوک تمسک نکنم.
استاد: بنای جدید که یقینی نبود.
شاگرد: شما وقتی در «أکرم العلماء» آمدید اصلا یقین را کنار گذاشتید. ظنی که برای تو از دلیل ایجاد میشود.
استاد: مقصودمان از یقین دوم «لا تنقض الیقین بالشک بل انقضه بیقینٍ»، یقین دوم درست است که حال یقین نیست. اما باید قدرت شکستن ساختار قبلی را در عقلاء داشته باشد. قدرت دارد یا ندارند؟ مخصص منفصل چون بخشی به سهم او هست، در آن حوزه مشکوک ندارد. اگر داشته باشد میگوییم خوب است. این الان تمام شد. با یقین است؟ ظنی است که در حوزه مشکوک خودش حجیت دارد یا ندارد؟
شاگرد: در واقع میفرمایید زور این را ندارد که آن را بکشاند ….
استاد: احسنت! من همین را دارم عرض میکنم.
شاگرد: یعنی عرض میکنیم زور این را دارد که خراب کند یعنی …
استاد: خرابِ حالتی میکند، یعنی حالت عقلاء را خراب میکند ولذا علماء خودشان در فن میگویند شبهه مفهومیه؛ شبهه، شبهه است یعنی عقلاء خودشان الان مردد میشوند اما حالا مرددی است که در کلاس اصول به آن ها میگویید بایستید یا میگویید در کلاس اصول طبق آن اشکالی که سنگین بود یعنی وقتی میگفتند دو تا حجت شد شما مردد در دخول تحت إحدی الحجتین هستید؛ چون تقیید واقعی را میآورد، تقیید را چطور جواب بدهیم؟ یعنی به عبارت دیگر، اشکال سنگین این بود وقتی مخصص منفصل میآید، من نمیدانم از ابتدای امر، اصلا این جزء عام بود یا نبود؛ جواب این چیست؟
برو به 0:36:53
شاگرد: میگویید أکرم العلماء.
استاد: نه، میگویید نبود، نمیدانم. عامی داشتیم مخصص منفصل آمد، مخصص کاشف از مراد جدی است یعنی من نمیدانم این مشکوک من در شبهه مفهومیه اصلا از اول تحت عموم بود یا نبود. وقتی شک در دخول ابتدایی دارم چطور تمسک کنم؟
شاگرد: مثل مواردی که وقتی یک تخصیص میخورد احتمال میدهید چیزهای دیگر هم خارج شده باشد، نه شخصی که از حیث فسقش مشغول است، یک بار که احتمال میدهید، احتمال میدهید مثلا نحویها هم خارج شده باشد، به عام تمسک میکنید به خاطر این که آن کاشفیت انحلالی را نسبت به همه افراد داشت. خب نسبت به قدر متیقنش که در اینجا فاسق مثلا کبیره است، فاعل کبیره است خارج میشود، آن کاشفیتش نسبت به آن فاسقها ماند چون شبهه مفهومیه است. مصداقیه که نیست و به همان تمسک میشود، نکته کاشفیت آن جا هم میآید.
استاد: مخصص آمده، احتمال دیگران، این که احتمال برای هر عامی اولش آمده است.
شاگرد: مخصصی که بین اقل و اکثر استقلالی مردد است.
استاد: بله بسیار خوب! آن مخصص کاشف است که خلاصه اینجا این شبهه مفهومیه ما از دخولش من بدو الامر تحت العموم، شک میکنیم. به چه چیزی میخواهیم تمسک کنیم؟ یعنی الان کاشف از مراد جدی است. یعنی میگوید گوینده از اول دو تا شعبه مرادش بود، عامی در کار نبود.
شاگرد: یا همان مقداری که یقین داریم قید خورده همان اقلش است، اکثر را یقین نداریم و به همان عام تمسک میکنیم.
استاد: وقتی داخل نبود، شک داریم؟ یقین داریم؟ من دخولش را شک دارم. شما اصل اشکال را توجه نمیکنید، مهم بودن اشکال همین است که عرض میکنم. شما اصلا مدام میگویید تمسک میکنید، شما وقتی بگویید من شک دارم این عالم هست یا نیست؟ شما میگویید به اکرم العلماء تمسک کن؛ وقتی من شک دارم عالم است یا نیست، چطور به اکرم العلماء تمسک کنم؟ پس وقتی مخصص منفصل آمد من نمیدانم این مشکوک من از اول اصلا تحت عام بود یا نبود چون مراد جدی دو دسته شد.
شاگرد: خب استاد! این اشکال در همین دستگاه در واقع شما نمیتوانید دستگاهی به پا کنید که از همان قاعده استصحاب هم استفاده بکنیم. وقتی در مراد جدی شک داشتیم پس آن جا دستگاهی برای شما وجود ندارد و شکل نگرفته که بخواهید طبق آن عمل کنید. چطور دستگاهی دارید به وسیله آن عام …
استاد: برای همین بود که اشکال سنگین بود، اگر دقت کنید به این زودی نمیشود جواب را بدهیم.
شاگرد: حل شما از طریق قاعده استصحاب بود، فرمودید که …
استاد: نه قاعده استصحاب.
شاگرد: یعنی همان بیانی که از استصحاب فرمودید که یک روال …
استاد: من تمسک به اصل لفظی میخواهم بکنم. من نمیخواهم به استصحاب تمسک بکنم، استصحاب که اصل لفظی نشد.
شاگرد: شما بیانتان این بود که فرمودید با دستگاهی که داریم با شک آن را بهم نمیزنیم. حالا در ظن هم میآییم استفاده میکنیم، یک دستگاهی وقتی یک ظنی داریم با یک شکی آن را بهم نمیزنیم، خب الان اینجا تطبیقش کدام میشود؟ ما الان مظنونمان چیست که با شک بهم نزنیم؟
استاد: درست است که الان طبق این اشکال ما از دخول آن تحت عام به مثابه مراد جدی شک داریم. لذا عرض کردم این شبهه را توجه کنیم به این زودی نمیشود جوابش را داد. مدتی ما را معطل کرده بود، اگر دقت کنید که اگر میخواهید تمسک بکنید درست بازگشت این با دقت در مبادی بازگشت به این است که شما شک دارید عالم است یا نیست، میگویید به اکرم العالم تمسک کن. چرا؟ چون ما مجموع عام و مخصص منفصل را با هم نگاه میکنیم، وقتی کشف مراد جدی شد میفهمیم از ابتدا عام مراد جدی داشته که آن مراد جدی از ابتداء را نمیدانم شامل این شبهه مفهومیه مشکوک من بوده یا نبوده، من چه تمسکی بکنم؟ و لذا حسابی شد.. عدهای بودند در کتابها سر رسانده بودند. در کتب متأخرین شبهه را سر رساندند، شاید یکی از آنها منتقی بود، حالا چندین سال گذشته است و من یادم نیست، شاید ایشان سرمیرسانند میگویند نمیشود.
شاگرد: بین ظهور و احتیاط هم شما در متصل و منفصل فرق گذاشتید؟ این را مبتنیبر این میبرند.
استاد: همین جا است که آن مباحثی که ما داشتیم اصالة الظهور با ظهور و با استظهار سه تا عنصر درست میکرد. اینها از همینها درمیآمد. ظهور، ظهور عرفی است، استظهار با قرائنی بود که حاصل میشد، اصالة الظهور برای همینجاها بود و لذا در عرض من با مجموع اینها ممکن است. اساسا اصالة الظهور اصل لفظی است. نه از ظهور لفظی در این چیزی که ما الان این را در کلاس میگوییم سه تا عنصر دقیق اینجا هست که بین اینها فرقهای حسابی بود که با مثالهایش من توضیح عرض میکردم. اینجا ما میخواهیم اصل اجرا کنیم و نمیخواهیم استصحاب کنیم اما میخواهیم اصل ظهور را اجرا کنیم، نه ظهور نه استظهار.
شاگرد: اصل ظهور را الان بر کجا میخواهید تطبیق کنید؟
استاد: ما میگوییم وقتی عموم آمده، درست است که الان ما شک در بدو امر پیدا کردیم. بسیار خوب. اما وقتی عام آمد ما طبق عام به عنوان یک عموم لفظی مولا، آثاری را ترتیب دادیم و عرف عقلاء طبق آن یک کارهایی را دارند انجام میدهند و پیش میروند. حالا یک مخصصی آمده یک فرد متیقنی هم برای خودش دارد. یک محدوده شکی است. من برای این محدوده مشکوکم قبلا دستگاه به پا کردم، طبق اصل قبلی، کلام قبلی دستگاه داشتم، چه کار کنم؟ آن را بهم نزن تا معلوم شود. این تمسک به اصل لفظی است، نه صرفا به استصحاب …
شاگرد: دستگاه در مقابل رفتار عقلاء است، رفتار در مقابل امتثال است، کاری به مراد نداریم، در مقام رفتار امتثال …
استاد: و لذا سه تا عنصر است.
شاگرد: بحث اصل لفظی نیست.
استاد: اصل لفظی است. یکی ظهور داریم … حالا وقت رفت. در این مباحثه این سه تا مباحثه نشده است؟ ان شاء الله زنده بودیم فردا عرض میکنم. مثالهای خوبی دارد، آنهایی که بودند باید تحمل کنید.
شاگرد: این چیزی که فرمودید در متصل نمیآید چون این طور نیست که ما با عموم اولی روالی بگذاریم؟
استاد: بله، لذا در متصل…
شاگرد: شما در متصل میپذیرید شبهه مفهومی است و گیر میکنیم.
استاد: از همان اول آن جا عموم ندارد.
شاگرد: از همان اول دو شقة درست میشود؟
استاد: از همان اول عموم محقق نمیشود.
شاگرد: یعنی مجمل میشود؟
استاد: بله، چون خودش متصلة است نمیگذارد تا کلام تمام شود ظهور مستقر شود، کلام که تمام شود دیگه عمومی نداریم. وقتی عموم نداریم چه کار کنیم؟!
الحمدلله رب العالمین
کلید: ظهور، استظهار، اصالة الظهور، اصل لفظی، اصل عملی، استصحاب، الیقین، حالت نفسانی، آثار یقین، مجمل، مخصص منفصل، مخصص متصل، شبه مصداقیة، شبه مفهومیة، بناء عقلاء، «لاتنقض الیقین»، مرحوم نائینی، «ان جائکم عادل…»، شرطیة عدالت، صاحب جواهر، لباس مصلی، لحم غیرمأکول، احراز شرطیت، اصل رفتاری، روح استصحاب، سیره عقلاء، منتقی الاصول، وحید بهبهانی، صاحب جواهر
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 80-81
دیدگاهتان را بنویسید