مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 33
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣٣: ١٣٩٢/٠٩/٠٣
و هذا الاحتياط من قبل الشارع يحتمل في ما فيه التوقيت بذهاب الحمرة أيضاً؛ فإنّه لا يخلو من أن يكون الملحوظ احتياط المصلّي لزوماً، أو احتياط الشارع الملاحظ لاعتقادات المصلّين ندباً. و على تقدير عدم محمل آخر غير ما قدّمناه، يتعيّن ما ذكرناه في وجه التقدّم في الغيبوبة، مع أنّه غير ما هو المنسوب إلى المشهور. و كيف كان، فهذه الرواية مصرّحة بأنّ الموضوع هو الغيبوبة، و معلّلة للتأخير بالقبليّة الغير اللازم مراعاتها قطعاً؛ فالروايتان، من أدلّة القول بالاستتار.[1]
دو تا روایت را مطرح فرمودند، حدود بیش از نصف صفحه توضیحی میدهند تا آخر کار یک سطر نتیجه بگیرند، که: «فالروايتان، من أدلّة القول بالاستتار». دو تا روایتی را که مشهور برای ذهاب حمره از آن استفاده کردند-خیلی هم مهم بود- ایشان با این حدود یک صفحه میخواهند نتیجه بگیرند که نه تنها برای آنها نیست، بلکه «من ادلة القول بالاستتار».
اوّلیاش مرسله ابن اشیم بود.[2] حاج آقا فرمودند که روی حساب استظهار، خود روایت دارد میگوید علامت است. خود علامیت میگوید موضوع استتار است. این علامتِ موضوع است، علامة با ذو العلامة فرق میکند. وقتی این علامت است، ذو العلامة موضوع است، این هم علامت آن است. پس «ان المشرق مطلٌّ» یعنی «انّ المشرق علامة» برای اینکه ما کشف کنیم، این اوّلی بود.
دومین روایت این بود که حضرت فرمودند «مسّوا بالمغرب قلیلاً فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا».[3] میفرمایند هر طور که شما «قبلیت» را معنا کنید، «ان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب»، هر طور معنا کنید، خلاصه روایت چه میفرماید؟ میفرماید ملاک، غیبوبت شمس است. ولو غیبوبت نزد شما زودتر از ما است. یعنی یک مسألهای خلاصه دارد که این موضوع را شما زودتر میبینید، ولی صبر کنید تا موضوع اصلی که غیبوبت است محقق بشود. پس موضوع باز غیبوبت است.
این اصل فرمایش ایشان در این یک صفحه. که آخر کار هم نتیجه میگیرند که هر دو روایت دارد میگوید موضوع غیبوبت است. آن یکی دارد علامتی را برای غیبوبت ذکر میکند، این دومی هم دارد می فرماید قبلیت و بعدیت موردی است، برای اینکه اصل غیبوبت ثابت بشود. پس موضوع غیبوبت است، صبر کنید تا غیبوبت بشود. نزد شما چرا غیبوبت زودتر میشود، وجوهی دارد، باید در موردش فکر کنیم. فرمودند یا میگوییم احتیاطٌ من الشارع، یا میگوییم محمل این بود که مثلاً در بلد سائل، این طرف کوه بود. حضرت میفرمایند طرف غرب شما یک کوه است، وقتی کوه است «تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». پس خلاصه شما بیشتر صبر کنید. منظورم این بود که خلاصه این دو تا بیانی که حاج آقا دارند، میخواهند دو تا روایت مهم آن طرف را، آخر کار با این توضیحات برگردانند بگویند «فالروایتان من ادلة القول بالاستتار». این دو تا روایت برای مختار ماست. این هم فرمایش ایشان.
حالا رسیده بودیم به این عبارت: «و هذا الاحتياط من قبل الشارع يحتمل في ما فيه التوقيت بذهاب الحمرة أيضاً» خود ادله ذهاب هم «احتیاطٌ من الشارع» باشد و مستحب میشود. «فإنّه لا يخلو من أن يكون الملحوظ احتياط المصلّي لزوماً» چرا؟ چون مستصحب النهار است. استصحاب نهار که میکند، احتیاط مصلّی لزومی میشود، دیگر نمیتواند بگوید احتیاط نمیکنم. «أو احتياط الشارع الملاحظ لاعتقادات المصلّين» که خیلی از این اعتقادات، جهل مرکب باشد، «ندباً» احتیاط ندبی شارع است. حدود 2-3 روز راجع به اینها صحبت شد.
برو به 0:05:07
میفرمایند: «و على تقدير عدم محمل آخر غير ما قدّمناه، يتعيّن ما ذكرناه في وجه التقدّم في الغيبوبة» اگر محمل دیگری غیر از آن که ما گفتیم- احتیاطٌ من الشارع ندباً- برای «مسّوا» نباشد، راه دیگر نمیماند جز همان که ما گفتیم در وجه تقدّم در غیبوبت. تقدم در غیبوبت یعنی چه؟ یعنی «ان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». وجه دیگری برای این تقدّم غیبوبت نمیماند الا اینکه بگوییم در افق مصلّی کوه بوده. یا اینکه «احتیاط من الشارع» را ندباً فرض بگیریم. یا «احتیاطٌ من المکلّف» برای «مسّوا بالمغرب» مثلاً برای اینکه قطع پیدا بکند که داخل شده-چون مستصحب النهار است -. در فرمایش ایشان «ما قدّمناه» سه تا بیشتر نیست، کوه در طرف مغرب مصلّی باشد، احتیاطٌ من الشارع ندباً باشد، احتیاط من المصلّی وجوباً باشد. این سه تا وجه. میفرمایند «یتعیّن … مع أنّه غير ما هو المنسوب إلى المشهور» یعنی با هر سه وجهی که ما احتمال دادیم، این روایت به درد مشهور نمیخورد. چون روایت میگوید «مسّوا بالمغرب قلیلاً»، اسمی از حمره در آن نیست. یک مقدار صبر کنید. خب چرا صبر کنید؟ کوه در طرف مغرب است؟ احتیاطٌ من الشارع است ندباً؟ احتیاطٌ من المکلّف است وجوباً؟ خب هر کدام که باشد، ملازمه ی با حمره ندارد. قبل از ذهاب حمره هم «مسّوا قلیلا» شده و او میتواند به اطمینان برسد. احتیاط از جانب مکلّف را انجام داده، احتیاط شارع هم با تعبیر به «مسّوا قلیلاً» انجام گرفته. میفرمایند: «مع انّه» یعنی این محملهایی که ما گفتیم برای روایت دوم، «غیر ما هو المنسوب الی المشهور» که خصوص ذهاب حمره است. مساوات اینها و مساوقت این دو تا- مسّوا بالمغرب با ذهاب حمره- دلیل جدایی میخواهد. اینطوری که ما گفتیم، ربطی به ذهاب ندارد.
«و كيف كان، فهذه الرواية» یعنی دومی، برای یعقوب بن شعیب، «مصرّحة بأنّ الموضوع هو الغيبوبة»، «ان الشمس تغیب من عندکم»، پس موضوع این است. «و معلّلة» حضرت دارند تعلیل میآورند «للتأخير»، تأخیر یعنی «مسّوا». اینکه منِ شارع میفرمایم «مسّوا بالمغرب» تعلیلش چیست؟ «ان الشمس تغیب قبل ان تغیب من عندنا». پس «من عندنا» تغیب نشده. حالا که تغیب نشده، موضوع محقق نشده. پس موضوع غیبوبت است. «و معلّلة للتاخیر بالقبليّة الغير اللازم مراعاتها قطعاً» قبلاً چند بار گفتند. چرا؟ چون اگر قرار باشد هرجا که قبلاً غروب میکند، مراعات غروبهای بعدی را بکند، که تا آخر کار نماز نبایست بخواند. حالا که اینطور شد که تعلیل به ظاهر قبلیت قطعاً مراد نیست، نمیتوانیم اخذ کنیم که باید صبر کنید، این را قطعاً استفاده میکنیم که موضوع صلاة مغرب، غیبوبت الشمس است.
اینکه چرا «ان الشمس تغیب» پس صبر کنید، یک محملی برای آن بگویید. بگویید احتیاط است، بگویید کوه در طرف مغرب است، آن مهم نیست. مهم این است که خود روایت دارد حکم شرعی را و موضوع حکم شرعی را تبیین میفرماید که «ان الشمس تغیب»، پس موضوع غیبوبت است. «فالروايتان» یعنی مرسله ابن اشیم که لسانش علامیت بود و توضیحش را مفصل فرمودند. و روایت یعقوب بن شعیب که معلِّل به غیبوبت قبل و بعد است برای مسّوا که تأخیر باشد، «من أدلّة القول بالاستتار» از ادله قول استتار الشمس هستند.
شاگرد: احتمال دیگری اینجا می شود داد که یعقوب که از کوفه آمده بوده، اطراف مدینه ساکن شده باشد. یا مثلاً فرض کنید که فاصله باشد بین آن جایی که حضرت هستند با آن جایی که آنها هستند. ضمیمه بکنیم به آنکه «غابت الشمس من شرق الارض و غربها»[4] به این معنا که ارض را یک قطعه ی خاصی بگیریم، و ضمیمه بکنیم به اینکه در آن روایتی که حضرت فرمودند «صحبنی رجلٌ»[5] حضرت ظاهراً در یک مسافرتی بودند. آن وقت تفرقه بیندازیم، بگوییم اصل بر این است که هر کسی افق خودش ملاک باشد، محل خودش ملاک باشد، اما جایی که یک مجتمعی تشکیل شده، یک چیز ثانوی میآید که بعید نیست ملاحظه و مراعات شرق آن بلد یک اولویتی داشته باشد.
استاد: منظور شما این است مثلاً الآن در قم کسانی که در بهشت معصومه مشغول کارند، با آنهایی که در پردیسان هستند شاید دو فرسخ فاصله داشته باشند- برای غروب شمس باید به صورت هوایی و خط مستقیم حساب کرد-، بیش از ده کیلومتر میشود شاید. مثلاً فرض بگیریم آنجایی که امام میفرمایند «عندنا»، مثلا پردیسانند. حضرت میفرمایند «ان الشمس تغیب من عندکم» که مثلاً ۲۰ کیلومتر آن طرفتر هستید، «قبل ان تغیب من عندنا» که ۲۰ کیلومتر طرف غرب هستیم. و لذا اینها در مدینه بودند، اما چون مدینه حومه داشت، عریض داشت، اطراف مدینه دهات بوده، حضرت اشاره میکنند به «عندکم» یعنی نزد شما در شرق مدینه و آنجایی که ما هستیم، با فاصله خیلی زیاد نمیشود، اندازه یک نماز مغرب، دو دقیقه است. ولی ۲۰ کیلومتر یک دقیقه هم نمیشود.
شاگرد: مشهد تا تهران، نیم ساعت تفاوت دارد.
استاد: شاید ۸۰۰ کیلومتر باشد.
شاگرد: البته شمالی و جنوبی خیلی تأثیر میگذارد. باید دو جایی باشد که در طول واحد باشند.
استاد: اینکه شما میفرمایید، درست است. اما ما میخواهیم روی عرض مساوی فرض بگیریم. نقاط عرض واحد در بلد واحد. چون خود بلد اگر وسیع باشد و شمالی و جنوبی باشد باز حرف ایشان میآید.
برو به 0:14:15
شاگرد: حضرت فرمودند «قلیلا».
استاد: «مسّوا قلیلاً». یک ساعت، ۱۵ درجه جغرافایی میشود. می گویند یک قاچ. مثلاً ۸۰۰ کیلومتر میشود حدود نیم ساعت، ببینید ۲۰ کیلومتر چقدر میشود؟
شاگرد: حدوداً ۴۵ ثانیه.
استاد: برای ۴۵ ثانیه نمیشود حضرت بفرمایند «مسّوا قلیلاً». ولو حاج آقا تعبیر دقیقه را فرمودند، فرمودند «قلیلاً» به یک دقیقه هم میشود. «فتصدق بأقلّ من دقيقة»[6]، در ذهن حاج آقا این بوده که «مسّوا قلیلاً» همینها را هم میگیرد.
شاگرد: از حال هم خبر داشتند که ۴۵ ثانیه زودتر غروب می شود؟
استاد: نه، ایشان خبرداری را نمیخواهند بگویند. میخواهند بگویند که یک منطقهای هست که کأنّه یک کلاه جوّی روی سرشان است. اینطور منظور شماست؟
شاگرد: نه، منظور من کلاه جوی نیست. من خواستم یک چیز عرفی را وسط بکشم. بلد یک جایی است که وحدت عرفی وجود دارد، یک مجتمع محسوب میشود.
استاد: طوری است که از هم دیگر هم خبر دارند؟
شاگرد: فی الجمله مثلا ممکن است در نمازهای جماعت همدیگر شرکت بکنند. مثلا اذان همدیگر را بشنود.
استاد: با بلندگویش هم بعید است که بشنود.
شاگرد: به هر حال با هم قاتی هستند، یعنی یک مجتمع محسوب میشوند.
استاد: علی ای حال این احتمالی که شما میگویید «عندکم و عندنا» ناظر است به دو نقطه از یک محیط مسکونی که عرفاً یک محیط حساب میشود. من الآن ردی برای احتمال شما به ذهنم نمیآید، اما اینکه خیلی هم زود ذهن تأییدش کند، نه.
شاگرد: بله، منظورم این است که فقط منحصر در این چیزی که حاج آقا فرمودند شاید نباشد.
استاد: آن که بله، اگر یادتان باشد در این روایت غیر از آنکه حاج آقا گفتند، 5-۶ تا وجه شد که صحبتش را کردیم. یکی حرف وحید بهبهانی بود. چند بار اینها تکرار شد.
شاگرد2: در صفحه 51 «شرق المدینه» هم دارند، البته نه به این حدی که ایشان می گویند.
شاگرد: البته دو تا بلد بود دیگر. مثلا در عراق بوده.
استاد: حاج آقا که آن را قبول ندارند. میگویند وقتی در شرق هست، نبایست صبر کنند. می گویند نمی شود که همه شرقی ها ملاحظه غربی ها را بکنند. لذا فرمودند «فالتقیة واضحة و الملاحظة متعیّنة».
شاگرد2: اینکه بتوانند از حال هم خبردار بشوند که افقشان از آنها، در حد ۲۰ ثانیه زودتر است، این شاید در آن زمان نبوده.
استاد: من هم عرض کردم که ذهن بخواهد تأیید کند که مقصود این باشد، مشکل است. «ان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». من اینطوری در ذهنم هست که اظهر احتمالی که در ذهن افرادی که یک مقدار اوضاع زمین و طلوع و غروب و اینها را داشته باشند، اظهر احتمالات همین است که شما شرقی هستید. اوّل هم عرض کردم. بلد شما شرقی است. خب حالا چطور باید توجیه کنیم و این ملاحظه چه میشود؟ باید یک چیز دیگر به کار ضمیمه کنیم. مانعی ندارد. غیر از این است که ما بگوییم به خاطر آن اشکالات ظهور بدوی عبارت نمیشود. نه ممکن است آن اشکالات را یک طور دیگری جواب بدهیم، که چند وجهش هم صحبت شد.
كما أنّ العمل من الإمام الرضا عليه السلام لا يدلّ على الصلاة بلا جبل أو حائل أو غيم بعد سواد المشرق، كما أنّ عمله في البلد كذلك؛ مع أنّ عمل النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في البلد لا يحمل فيه الصلاة قبل الوقت، و هو حجّة على كفاية الإحراز للسقوط و لو في البلد؛ و كذلك عمل الإمام الصادق عليه السلام ما رأوه و ما حكاه عليه السلام من صلاة نفسه بالغروب و الغيبوبة.[7]
امّا روایات بعدی که دارند جواب میدهند و صحبتش شد. میفرمایند: «كما أنّ العمل من الإمام الرضا عليه السلام» کدام عمل؟ «محمد بن علي قال: صحبت الرضا ع في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد».[8] میفرمایند: «أن العمل من الامام الرضا عليه السلام لا يدلّ على الصلاة بلا جبل أو حائل أو غيم»، میگوید باحضرت بودم، وقتی سیاهی از طرف مشرق میآمد حضرت نماز میخواندند. خب حاج آقا میفرمایند چه بسا مانعی در طرف مغرب بوده. کوهی در طرف افق مغرب بود. مختار حاج آقا هم این است که وقتی افق صاف است و شما میتوانید قرص خورشید را ببینید، استتار قرص که شد، مغرب شده. خب پس ذهاب برای چه وقتی است؟ ذهاب برای وقتی است که نمیتوانید افق را ببینید. چه بسا امام هم که نماز میخواندند در شرایطی بوده که افق در طرف مغرب، متمکن الرؤیة نبود. خب حضرت مراجعه میکردند به فحمه ی طرف مشرق، از سیاهی طرف مشرق استفاده میکردند. از کجا میگویید امام با اینکه هوا صاف بود، افق هم باز بود، باز هم «اقبلت الفحمة».
برو به 0:22:16
شاگرد: یعنی به علم خودشان هم میدانند که …
استاد: علم امامت؟ نه، اصلاً سبک معصوم اینطور نبوده. معلوم است. صبح یک کتابی آوردند راجع به علم امام، همین روایت ها را میگیرند، بعد میگویند شما شیعیان میگویید علم غیب امام…، ببینید اینها همه دلالات واضح دارد که امام علم غیب نداشتند. اصلاً بنایشان بر این نبود. بنایشان مشی بر صورت ظاهر بود.
شاگرد: در نماز در سفر هم چند تا احتمال هست، مجمل میشود. اصلاً به آن نمی شود اتخاذ کرد.
استاد: راجع به سفر، صفحه ۵۴ فرمودند.
شاگرد: البته اینجا چون میگویند «کما انّ عمله فی البلد»، به خاطر همین شاید آوردند.
استاد: «کما ان عمله فی البلد» روایت دیگری است.
شاگرد: یعنی کسی می خواهد پدیداری فحمه و آن سیاهی سمت مشرق را با ذهاب ملازم بگیرد؟
استاد: بله، حاج آقا میفرمایند که بر فرض هم ملازم باشد، چه بسا مانعی بوده. یعنی حضرت به علامت مراجعه میکردند، نه وقتی که افق باز بود. وقتی که مانعی بوده.
شاگرد: «فرأیته یصلی» استمرار ندارد؟
استاد: ولی در سفر، «صحبتُ».
شاگرد: یعنی در سفر سیره حضرت چنین بوده.
استاد: سفر طوری است که در منطقههای مختلف دارند میروند. چه بسا همان وقتهایی که در سفر بودند، جایی بودند کوهستانی. لذا حضرت هم میگفتند بگذارید حمره بیاید بالا. بعداً حاج آقا میفرمایند، از محقق نقل میکنند. اینجا اشاره کردند محقق در معتبر آوردند. پارسال صحبت شد که «اقبلت الفحمة» مساوقت معنوی کامل دارد با روایات اهل سنت که از پیامبر نقل کردند، و خیلی ظهور قوی در ذهاب حمره نداشت. ظهور در اصل استتار این طرف و اقبال لیل از این طرف داشت.
شاگرد: قبل از اینکه بگوییم هیچ ملازمهای ندارد، ممکن است بگوییم مثلاً از باب احتیاط بوده یا هر چیز دیگری؟ که در همان روایات ذهاب هم داشتیم که حضرت میخواستند احتیاط بکنند یا هر جور دیگری، یعنی ملازمه ندارد چون «فحمة» بوده دلیل بشود که موضوع هم این بوده. کما اینکه فعل هم بوده.
استاد: همین قضیه فعل را هم جلوتر شاید فرمودند. فعل است لسان که ندارد، ما خصوصیات فعل را که نمیدانستیم. یکیاش سفر بوده. تعبیر حاج آقا این بود: «المطلوب فیه السیر مع عدم الظلمة».[9] مسافر میخواهد تا چشم روشن است، نور آفتاب هست برود، راه را بیشتر برود. خب تا ممکن است میرود، دیرتر نماز میخواند. اینها را هم فرمودند. خب این برای سفر.
«كما أنّ عمله علیه السلام في البلد كذلك». نماز در بلد همان بیت ابن ابی محمود. که روایت این بود: «إسماعيل بن همام قال: رأيت الرضا ع و كنا عنده لم يصل المغرب حتى ظهرت النجوم ثم قام فصلى بنا على باب دار ابن أبي محمود».[10] ظاهرش این است که حاج آقا این روایت را حمل بر بلد کردند. که شما هم دو تا احتمالش را فرمودید. یکیاش که در منی بود.
شاگرد: بله، نزدیک ذی طوی.
استاد: که بیرون از منی حساب میشد.
شاگرد: آن روز شاید بیرون از شهر بوده، الآن داخل مکه افتاده. یک احتمال هم بود که ابن ابی محمود یکی از روات امام رضا علیه السلام باشد.
استاد: در مدینه.
شاگرد: اصلش خراسانی است.
استاد: که در خراسان حتی باشد. دار ابن ابی محمود در خراسان.
شاگرد: ابن ابی محمود ظاهراً یکی از روات مهم بوده، خیلی هم عقیده به امام داشته و مکفوف العین هم بوده. یک قضیه هم با امام جواد دارد. که ظاهراً امام خیلی به او عنایت داشتند.
برو به 0:27:07
استاد: پس شاید او باشد که بنابراین این روایت برای طوس میشود. آن وقتی که حضرت در طوس تشریف داشتند، میگوید که من دیدم که تا «ظهرت النجوم» حضرت نماز نخواندند، بعد «صلّی علی بنا دار ابن ابی محمود». ظاهراً که حاج آقا از این بلد فهمیدند. لذا میفرمایند «کما أنّ عمله علیه السلام فی البلد کذلک». یعنی آن جایی که باب دار ابن ابی محمود بوده، ما نمیدانیم چطور بوده که. چه بسا آن روز که طول کشید، ابر بوده، شاید کوه بوده، یا شاید یک مانع دیگری بوده، سؤالی، جوابی … که در روایت بعدیاش دارد[11] که امام هادی سلام الله علیه «فجلس یحدّث». مشغول تحدیث بودند. میبینید گاهی اقتضاء تحدیث این است که مطلب تمام بشود. تا آمد تمام بشود، «حتی غابت الشمس» خورشید غروب کرد، «ثم دعا بشمعٍ و هو جالس یتحدث فلما خرجت من البیت نظرت فقد غاب الشفق قبل ان یصلی المغرب ثم دعا بالماء فتوضاء و صلّی». اقتضاء تحدیث طوری بوده که ولو بعد نماز مغرب هم شد، حضرت تحدیث را ادامه دادند تا آن وقتی که دیگر هوا تاریک شد. حتی میگوید که اوّل شمع را خواستند، روشن کردند، ولی باز هم تحدیث را ادامه دادند. خب ما که خصوصیات را نمیدانیم که چطور بوده. نگفته بیشتر. فقط نظرش به این بوده که حضرت بعد از تحدیث نماز را خواندند. منظور این است که همین احتمال در روایت امام رضا سلام الله علیه که میگویند نماز را نخواندند «حتی ظهرت النجوم»، هست. خصوصیات شخصِ موضوع، نه تطبیق خصوصیات کلیه بر موضوع. اگر بگوییم «غیم و جبل و …»، یک خصوصیات کلی تطبیق میشود. گاهی خصوصیاتی است که اصلاً ربطی به مسأله دخول وقت ندارد. مبادرت به نماز در دخول وقت افضل است اما گاهی شرایط خاصهای پیش میآید که آن افضلیت مرجوع میشود به خاطر شرایط خاص. ربطی به مسأله وقت و اینها دیگر پیدا نمیکند. این احتمال هست ولی حاج آقا نفرمودند.
شاگرد: ظهور نجوم را مساوی با ذهاب گرفتند؟
استاد: بله، خیلیها دیگر همین که استتار کنار رفت، میگویند ذهاب. این فضا شده دیگر. مرحوم صاحب مفتاح الکرامة بود ظاهراً، ۱۰ تا روایت آوردند از همین سنخ. فرمودند «تلک عشرة کاملة». ۵ تایش صحیح بود.
شاگرد: بعضی ها اینجا اشاره کردند که خود امام رضا علیه السلام در همان مناظرهای که با مسیحی ها داشتند، وقتی که موقع نماز شد، حضرت مجلس را رها کردند. چطور است که حضرت وقتی دارند تحدیث می کنند، رها نمیکنند؟
استاد: ببینید، آنجا امکان مباحثه بعد از نماز بود. و لذا نماز را که خواندند ادامه دادند. گاهی شرایطی است مثل اینکه طرف میخواهد برود یا خصوصیاتی است که این تحدیث اگر قطع بشود، بعد نماز دیگر نیست. مطلب باید تمام بشود. من که گفتم خصوصیات مورد است …
شاگرد: مثلا یک شبههای در ذهنشان است.
استاد: بله، که باید سر برسد. و لذا در همان روایت هم که وقت نماز شد، تصریح ندارد که حضرت مطلب را قطع کردند، در همان روایت «عمران صابی» است دیگر. عمران صابی چنان مشتاق شده بود که ناراحت شد که چرا صحبت قطع میشود. اما نه از باب اینکه شبههای مانده بود. از باب اینکه اشتیاق روحی او به آن مطالب بود. خب حضرت فرمودند نماز را میخوانیم، بعد ادامه می دهیم. نماز خوانده شد، بعد ادامه پیدا کرد آن مباحثه عمران صابی.
شاگرد: شاید خود همین که فاصله بیفتد، اثر دارد. نظیر قضیه عنوان بصری هست که نمیگذارند، مهلت می دهند. میگویم شاید در همین فاصلهای که بیندازند، شاید اوقع فی النفس باشد.
استاد: یعنی هم اشتیاق او بیشتر میشود، هم فرصت تفکر بیشتری است، مطالب قبلی میخیسد به قول مرحوم آسید محمد فشارکی. اینها خودش میتواند وجوه مختلفی باشد. خب علی ای حال به اینها میگوییم خصوصیات مورد، نه خصوصیاتی که صغرایی است برای کبرای عمل کردنِ مسأله وقت. مسأله وقت را که عمل میکنیم، در فکر خورشید هستیم و غروب و طلوع و حمره و …، ولو اینجا در قم کوه است، ولی ما وقتی به کوه نگاه میکنیم، نظر به وقت و نماز مغرب داریم. این میشود صغرایی برای کبریات وقت. اما وقتی اینجا در مباحثه ما، اگر این بحث را قطعش کنیم فلان طور میشود، این دیگر ربطی به مسأله نماز و وقت ندارد. این خصوصیات مورد ماست. این را میخواهم عرض کنم که خیلی تفاوت است بین اینکه گاهی در یک روایت خصوصیاتی دخیل است که ربطی به آن مسأله فقهی ناظر به آن روایت ندارد. این محتمل است، ولی حاج آقا این را نفرمودند. الآن فرمایش حاج آقا ناظر است به آن صغرای کبریات بحث وقت. لذا فرمودند «کما أنّ عمله فی البلد کذلک». «کذلک» یعنی چه؟ یعنی «لا یدل علی الصلاة بلا جبل او حائل او غیم». «صلاة بحائل او غیم» صغریات وقت است و دخول وقت است. نه اینکه یک خصوصیت خاصی باشد در خارج که نتوانیم نماز را مثلاً سر وقت بخوانیم.
شاگرد: فرمودید در اکثر شهرها یک کوهی هست.
استاد: اگر بخواهیم خیلی از مناقشه و بحث دورش کنیم عبارت شما را، کلمه «اکثر» را میکنیم «کثیر». خیلی خوب است. در کثیری از بلاد و قُری، مانع هست. کثیر فی نفسه منظور است. مقایسه نکردیم که بگوییم اکثر. ولی کثیرش را دیگر گیر نداریم. هزاران، هزار- دِهها را حساب کنید- در جاهایی قرار گرفتند که افق مشکل دارد. کوه است یا در روز خاصی ابر است. مخصوصاً ابرهای فصول پاییز و بهار که عرض کردم اگر تجربه کنید غالباً ابرهای دم غروب است. مشرق صافِ صاف است، دم مغرب بالای خورشیدی که غروب کرده ابر تشکیل میشود. به خاطر ابرهای مقعطی است، آن جو هوا که پایین میرود، یک دفعه که هوای گرم صعود میکند و باز میشود، یک دفعه یخ میکند. اگر یک دفعه چیزی فشرده بشود، گرم میشود. بسیار داغ میشود. اما اگر یک دفعه باز بشود، سرد میشود. یک دفعه هوای یک منطقه، فضای جو، خودش را در اثر نقل و انتقال بالا میکشد، تا بالا میکشد تمام بخار آبی که در آن است ابر میشود. ابرهای مقطعیاند مربوط به بالا و پایین رفتن یک منطقهای از جو. ابرهای دریا نیستند. ابرهایی هستند که بخار آبِ در جو را نشان میدهند در اثر اینکه یک دفعه بالا و پایینی صورت میگیرد.
برو به 0:35:15
شاگرد: ایشان «جبل و حائل و غیر» را فرمودند. ظاهراً این هم به همان می خورد.
استاد: «کذلک» را میخواهید بفرمایید؟
شاگرد: بله.
استاد: بله، معلوم است که «کذلک» آن را میخواهد بگوید. و اما کاری که حضرت انجام میدادند، برای تأیید این طرف. «مع أنّ عمل النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في البلد لا يحمل فيه الصلاة قبل الوقت» که بگوییم حضرت که سریع میخواندند، نماز قبل از وقت میخواندند. ممکن نیست این را بگوییم. پس موضوع همان غروب است، و نماز حضرت هم قبل از ذهاب بوده فی البلد. چون مشکلی نبوده. «و هو حجّة على كفاية الإحراز للسقوط و لو في البلد» یعنی در شهر که هستیم ممکن است جدار و … مانعی پیش بیاورد. ولی وقتی احراز کردیم کافی است. «على كفاية الإحراز للسقوط» قرص شمس «و لو في البلد» این عمل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم.
«و كذلك عمل الإمام الصادق عليه السلام ما رأوه و ما حكاه عليه السلام من صلاة نفسه بالغروب و الغيبوبة»، عمل امام صادق در دو روایت بود. یک روایت این بود که آنهایی که از وادی الاجفر میآمدند و دیدند حضرت دارند نماز میخوانند، «قلنا هذا شباب من شباب المدینة». این یک، که حضرت خیلی زود نماز خواندند.[12]
دومیاش همان روایت «صحبنی رجلٌ» است. «صحبنی رجلٌ … کنت أنا اصلی المغرب اذا وجبت الشمس» یا «سقطة القرص».[13] او صبر میکرد، میگفت «ان الشمس تغیب من عندنا و هو طالعة علی قوم آخرین بعد». آن هم عمل امام علیه السلام که خودشان فرمودند من زود میخوانم.
«و کذلک عمل الامام الصادق علیه السلام ما رأوه» در وادی الاجفر، «و ما حکاه من صلاة نفسه» در صحبنی رجل. که خود حضرت حکایت میکنند نماز خودشان را «بالغروب و الغیبوبة»، منظور از غروب و غیبوبت یکی است اینجا. در این دو روایت عمل امام علیه السلام شاهد است بر اینکه میشود خواند.
«مسألة عدم جواز تأخير الظهرين عن الاستتار و ما يستفاد منها» اینجا پایان بحث است. این یک صفحه و نیم حدوداً بحث سر آن است که در تعلیقات عروه هم زیاد میبینید. ما اگر گفتیم ذهاب حمره و همراه مشهور شدیم، برای نماز عصر چه بگوییم؟ خلاصه اگر گفتیم وقت مغرب به ذهاب حمره محقق میشود. ابتدائش آن وقت است. پس قضا شدنِ نماز ظهر و عصر هم در همان وقت است یا نه؟ الان بحث حاج آقا این است. میفرمایند بعضیها خواستند تفرقه بیندازند. بگویند ولو نماز مغرب ابتداء وقتش به ذهاب حمره است، اما قضا شدن نماز ظهر و عصر به استتار است. میفرمایند نمیشود تفکیک قائل بشویم. با بیانات مفصلی که دارند، که این تفکیک را نمیپذیرند.
بعضی تعلیقات عروه و مطالب دیگر را هم در این تفکیک ببینید. عدهای حسابی احتیاط وجوبی دارند. یعنی از این طرف میگویند که تا ذهاب حمره نشده، نماز مغرب نخوانید و افطار نکنید. از آن طرف میگویند احتیاط وجوبی این است که اگر نماز ظهر و عصر را میخواهید بخوانید، قبل از غروب و استتار نماز عصر را بخوانید. مشکلاتی هم پیدا میکند، مثلا وقت اختصاصیاش. وقت اختصاصی عصر که نماز ظهر در آن باطل است. حالا اگر بگوییم استتار است، 4 رکعت مانده به استتار، مانعی ندارد، وقت اختصاصی عصر هنوز نشده، چون باید ذهاب بشود. این خودش شبههدار میشود، مگر نگفتید که وقت اختصاصی عصر، ۴ رکعت به غروب است؟ روی این مبنا که ۴ رکعت مانده به غروب که میتوانید نماز بخوانید. این هم از آنهایی است که این مشکلات را دارد. مرحوم آشیخ عبد الکریم به نظرم در حاشیه عروهشان بود، این احتیاط را داشتند. دیگران هم دارند. خیلیها میگویند که احوط این است یا اظهر- شاید آقای خویی اظهر دارند-. ولی ایشان که میگویند اظهر به خاطر این است که لُبّ فتوایشان استتاری بودند، خیلی میل نداشتند که تصریح بشود یا احتیاطی مثلاً در این طرف داشتند، ولی آن طرف را محکم بودند که نماز عصر قضا میشود دیگر.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 55
[2] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص173،حدیث3: و عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن علي بن أحمد بن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق و تدري كيف ذلك قلت لا قال لأن المشرق مطل على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا.
[3] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص176،حدیث13: و عنه عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.
[4] وسائل الشيعة؛ج4؛ص172،حدیث1: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.
[5] وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،حدیث22: و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم.
[6] بهجة الفقيه؛ ص: 51
[7] بهجة الفقيه؛ ص: 55
[8] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص175،حدیث 8.
[9] بهجة الفقيه؛ ص: 54
[10] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص195،حدیث 9.
[11] وسائل الشيعة؛ج4؛ص196،حدیث10: و عنه عن أحمد و عبد الله ابني محمد بن عيسى عن داود الصرمي قال: كنت عند أبي الحسن الثالث ع يوما فجلس يحدث حتى غابت الشمس ثم دعا بشمع و هو جالس يتحدث فلما خرجت من البيت نظرت و قد غاب الشفق قبل أن يصلي المغرب ثم دعا بالماء فتوضأ و صلى.
[12] وسائل الشيعة؛ج4؛ص180،حدیث23: و عن أبيه و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى جميعا عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن يسار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان بن تغلب عن الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا فجعل يصلي و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد ع فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت.
[13] وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،حدیث22: و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم.
دیدگاهتان را بنویسید