1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٢)- بررسی دیدگاه سید یزدی در مورد روایت “انما...

درس فقه(٢٢)- بررسی دیدگاه سید یزدی در مورد روایت “انما یحلل الکلام و یحرم الکلام”

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13515
  • |
  • بازدید : 50

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

 

بحث فقه النکاح، مباحث عقود

تفاوت وجه اولِ شیخ  انصاری با بیان سید یزدی

اعلم أنّ الأخبار في هذا الباب مختلفة فبعضها يدلّ على الجواز و بعضها يدلّ على المنع و الجمع بينهما إنّما هو بحمل المجوّزة على صورة كون البيع واردا على آتى و المانعة على صورة كون المبيع شخصيّا كما هو مقتضى القاعدة أيضا كما لا يخفى فتدبّر و راجع.‌ [1]

الأظهر حمل أخبار المزارعة على المعنى الأوّل بدعوى أنّ المراد منها أنّ قصد كون بعض الحاصل بإزاء البذر و البقر بمجرّده لا يضرّ ما لم يذكر ذلك في مقام الإنشاء و المعاملة فإنّ المحرّم هو الذّكر في الإنشاء فإنّ المحرّم و المحلّل أعني المؤثّر في الصحّة و الفساد هو الكلام فكون مقدار من الحاصل في مقابل الأمرين في عالم اللّبّ لا مانع منه و إنّما الممنوع جعله مقابلا لهما في عالم الإنشاء في مقام ذكر الصّيغة الّتي عليها مدار الصحّة و الفساد فتدبّر. [2]

عبارت مرحوم سید را که گفتیم وکالت و این‌ها بوده و جلسه قبل گفتم و بعد گشتیم و پیدا نکردیم، بعد که رفتم، یادم آمد که چطور شده.

اصلِ این‌که به مرحوم سید نسبت دادند که ایشان می‌گویند «لا یضرّ الداعی» به معنای اوّل نزدیک است، این را قبل همان بحثی که می‌خواندیم، بود. همین‌که شروع کردم حاشیه ایشان را بخوانم، دیدم ایشان این جمله را داشتند. فرمودند «اعلم أنّ‌ الأخبار في هذا الباب مختلفة …»، بعد تا دنبالش که «على هذا المعنى ورد قوله ع … ، أقول الأظهر حمل أخبار المزارعة على المعنى الأوّل بدعوى أنّ‌ المراد منها أنّ‌ قصد كون بعض الحاصل بإزاء البذر و البقر بمجرّده لا يضرّ»[3]

ببینید! فرمودند:«قصد البذر، لا یضرّ». از اینجا بود که شروع فرمایش ایشان بود. بعد رفتند سر این‌که قصد که مشکلی ندارد. و لذا بعدش روی همین میزانی که اینجا رفته بودند تا آخر می‌روند. لذا من این‌طوری به ذهنم آمد که شما که می‌فرمایید قصدِ او «لا یضرّ»، این غیر از وجه اوّلی است که مرحوم شیخ فرمودند. وجه اوّل این بود که «القصد المجرد لا یکفی»، «مجردُ قصدِ القلبی لا یکفی»، این معنای اوّل بود. شما می‌گویید «القصد الخاص لا یضرّ»، قصد خاص هم منظور داعی است. پس یک داعی و قصد خاصی لا یضرّ، غیر از این است که «القصد القلبی لا یکفی» و حتماً باید به لفظ بیاید. از اینجا بود که در ذهنم مانده بود و دیدم فضای بحث مرحوم سید، فضای عدمِ اضرارِ داعی است، نه فضای نیاز به لفظ.

شاگرد: ظاهراً آن «ما لم یذکر» و مابعدش، همان معنای اوّل شیخ می‌شود، «مادامی که در مقام انشاء ذکر نشود».  اگر لفظ در مقام انشاء آمد، این موقع، ایجاب البیع می‌شود. اینجا خراب می‌شود.

استاد: آیا اصلاً صحبت سر این است که به لفظ نیاز داریم؟!

شاگرد: ظاهراً بله، می‌گوید «لا یضرّ ما لم یذکر ذلک فی مقام الانشاء»، یعنی وقتی ذکر زبانی و لفظی شد، آن موقع است که دیگر اشکال می‌آید و محرّم می‌شود.

استاد: آن موقع است که دیگر قصد مضرّ نیست یا قصد…؟

شاگرد: اینجا دیگر کاری به قصد ندارد، اینجا به لفظ کار دارد. می‌گوید معیار روی قصد نیست، معیار روی لفظ است. دقیقاً همان کلام شیخ است. شیخ هم گفت لفظ باید باشد تا اثرگذار باشد. ایشان هم می‌گوید قصد به درد نمی‌خورد، باید لفظ باشد تا اثرگذار باشد.

و الحاصل أنّ مفاد التعليل أنّ المؤثّر في الحلّية و الحرمة إنّما هو الكلام يعني أنّ المعاملات لا يترتّب عليها آثارها إلّا بذكر الصّيغة و في المورد لمّا كان المفروض عدم وجوده  فلم يتحقّق معاملة و بيع …[4]

استاد: در همان ایجاب البیعی که فرمودند، معنای اوّل چه بود؟ باید لفظ بیاید. مرحوم سید، بعد که می‌خواستند توضیح بدهند، فرمودند که «و الحاصل أنّ‌ مفاد التعليل أنّ‌ المؤثّر في الحلّية و الحرمة إنّما هو الكلام». بعد توضیح دادند. «یعني أنّ‌ المعاملات لا يترتّب عليها آثارها إلاّ بذكر الصّيغة و في المورد لمّا كان المفروض عدم وجودها». یعنی عدم وجود الصیغه. یعنی اینجا بیع نیامده بود یا کار بود اما لفظش نیامده بود. یعنی می‌گوییم چون لفظ نیامده کافی نیست، یا چون لفظ نیامده، داعی مضرّ نیست؟ با همدیگر تفاوت می‌کند. الآن آن را که سید می‌خواهند استفاده کنند، کدام است؟

شاگرد ۱: فرق نمی‌کند، نتیجه هر دو یک چیز است.

شاگرد ۲: جهت بطلان به نیامدن لفظ است یا به اضرار قصد است. نسبت بطلان به کدام یکی از این‌هاست؟

شاگرد1: به نیامدن لفظ است. ایشان می‌خواهد توضیح بدهد، می‌گوید لفظ که نیامده…

استاد: صحبت سر لفظ است. ما کاری الآن…؛ روایت مزارعه، روایت سؤال و … اصلاً کاری به لفظ ندارد. امام نمی‌خواهند بگویند، باید به لفظ بیاوری‌.

شاگرد: به لفظ کار دارد. می‌گوید نگو به ازاء بقر و به ازاء بذر و … .

استاد: الآن فرمایش شما را برای فرمایش شیخ هم می‌خواهم بگویم. اشکال شما را در آن حرفی که از شیخ الآن می‌خواهم بخوانم، مطرح می‌کنم. شما ببینید. شبیه آن، همینجا هم هست. یعنی شما الآن وقتی می‌گویید صیغه نیامده، کار دارید به اینکه صیغه بما أنّه لفظ نیامده یا ایجاب البیع نشده؟ یعنی الآن در «اشتر هذا الثوب» اگر لفظ صیغه نیاید، ولی به فرمایش شیخ فرض گرفتیم معاطاتاً بشود، آن وقت دیگر مشکل نداریم؟ یا حضرت با بیع کار دارد؟ ایجاب البیع، نه الفاظ البیع.

 

برو به 0:05:44

شاگرد: ایجاب البیع به چه چیز محقق می‌شود؟

استاد: می‌خواهد بشود یا نشود، ربطی به مقصود این روایت ندارد. این روایت دارد می‌گوید تو گفتی «لباس را بخر». حضرت فرمودند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک». با لفظ بیع کار دارند؟! صیغه‌ی بعتُ؟!

شاگرد: …

استاد: احسنت، پس با حقیقت بیع کار دارند.

شاگرد: ایجاب البیع به چه چیز ایجاد می‌شود؟

استاد: فعلاً امام چه کار دارند؟ اصلاً مقصود نیست. همین را می‌گویم که وقتی عباراتِ مرحوم سید را می‌خوانید، اسم صیغه می‌آورند؛ اما روح کلام سید، ایجاب البیع است، همین که شیخ هم می‌گویند. الآن عبارت شیخ را که خواندم، با اینجا تطبیق می‌کنید.

تحلیل مرحوم مجلسی از روایت «انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام»

قبل از این‌که آن را با این تطبیق کنیم، این را عرض کنم، مسئله وکالت و اینها را که دیده بودم، آمدم عبارت سید را دوباره خواندم دیدم که نیست ! گفتم پس این را من کجا دیدم؟ بله، اوّلی که وارد این بحث شدم و شروع کردم به مطالعه کردن، مسئله‌ی وکالت را در مرآة العقول مرحوم مجلسی دیدم. بعداً هم بلافاصله حاشیه سید را خواندم. یادم رفته بود که مسئله وکالت را از مرحوم مجلسی دیدم. این را که پیدا کردم دل جمع شدم. اگر در مرآة نگاه کنید، مرحوم مجلسی همین روایت را با وکالت توضیح می‌دهند که یعنی قبلش وکیل اوست، دیگر راه برگشت ندارد. «اربحک» هم معنا ندارد.

الآن شما به طرف می‌گویید شما وکیل من، برو هزار تومان برای من بخر، آیا بعد می‌توانید بگویید «اربحک کذا و کذا»؟ «اربحک» دیگر معنا ندارد. وکیل شما بود، برای شما خرید. این نحو بیانی که مرحوم مجلسی داشتند.

ادامه‌ ی بحث از تفاوت وجه اول شیخ انصاری با بیان سید یزدی

شاگرد: کلام سید را که فرمودید، اول فرمودند معنای اوّل، بعد آمدند پایین یک طوری معنا کردند که معنای سوم شیخ می‌شد، آن عدم را باید به همین داعی برگردانیم، یعنی آن بحث عدم کلام و … که در واقع احتمال سوم شیخ بود، را باید به همین داعی برگردانیم.

استاد: تا از معنای سوم شیخ برود.

شاگرد: چون اوّل فرمودند معنای اوّل، بعد معنایش طوری بود …..

استاد: که با احتمال سوم شیخ نزدیک می‌شد. این‌طور می‌خواهید بفرمایید؟ به این‌که عدمی که ایشان می‌گوید، عدم الداعی و عدم اضرار الداعی است. اما عدمی که مرحوم شیخ می‌گویند عدم  کلام است.

شاگرد: عدم کلام هست ولی منظورش این بوده که چون داعی وجود داشته، لا یضر.

استاد: بله، یعنی داعیِ بدون لفظ. داعی بدون لفظ وجود داشته، داعی بدون لفظ، لا یضر.

شاگرد: اشکال کلام سید را نمی‌فرمایید؟

استاد: از چه جهتش؟

شاگرد: چه چیز باعث شد که شما وجه دیگری را بفرمایید.

استاد: عرضم این بود، آن توضیحی که مرحوم سید دادند، وقتی عبارت امام علیه‌السلام را بیان کردند، محورِ سؤال و جواب روایت برمی‌گردد به جوهر بیع؛ یعنی این بیع است که محرّم است و محلّل است؛ نه تلفّظ به بیع. ولو مرحوم سید اسم صیغه می‌برند، اما توضیحشان برای جوهر بیع است، می‌گویند ببین قصدش چیست، «ان شاء اخذ و ان شاء ترک»، بیع آمده یا نیامده؟ پس بیع آمده یا نیامده مهم است. چه کار داریم به این‌که بیع با لفظ آمده یا نیامده.

الإنصاف أنّ المعنى الأوّل أظهر من سائر المحتملات بالنّسبة إلى صدر الخبر أيضا مضافاً إلى كونه من حيث هو كذلك و ذلك لأنّ المقصود من تلك الأخبار أنّه إذا أراد أن يشتري لغيره شيئا و يبيعه منه بزيادة فإن كان بيعه منه قبل شرائه لنفسه فهو غير جائز و يكون من بيع ما ليس عنده و إن كان ذلك بعد شرائه لنفسه و كان ما سبق منه مجرّد المقاولة فلا بأس و قوله ع ليس إن شاء أخذ و إن شاء ترك كناية عن عدم البيع قبل الشّراء و أنّ المشتري الثّاني حين دفع العين إليه ليس ملزما بأخذها و يجوز له أن يشتريها و أن يدعها.

و حينئذ فمحصّل الرّواية أنّه إن جاء الرّجل و قال اشتر لي هذا الثّوب و أربحك كذا و كذا و أنت اشتريت له فإن كان شراؤك قبل أن تبيعه منه بحيث إذا أردت أن تعطيه كان له أن يمتنع فلا بأس به لأنّه لا يكون بيع ما ليس عندك و ذلك لأنّ المؤثّر في المعاملات إنّما هو الكلام أعني إيجاب البيع مثلا و إنشاءه بالصّيغة و المفروض عدم وجوده بعد فلا يكون ذلك من البيع الممنوع و إن كان شراؤك بعد البيع منه بحيث يكون ملزما بالأخذ بمجرد الإعطاء فلا يجوز لأنّه من بيع ما ليس عندك لأنّ المفروض وجوب إيجاب المؤثّر في النّقل.[5]

قبل از این‌که عبارت شیخ را بخوانیم، یک بار دیگر هم عبارت مرحوم سید را ببینید! فرمودند که «الإنصاف أنّ‌ المعنى الأوّل أظهر من سائر المحتملات بالنّسبة إلى صدر الخبر أيضا مضافا إلى كونه من حيث هو كذلك و ذلك لأنّ‌ المقصود من تلك الأخبار أنّه إذا أراد أن يشتري لغيره شيئا و يبيعه منه بزيادة فإن كان بيعاً [6]منه» «بیعاً» یعنی اِلفاظُ البیع؟ یعنی محور حرف ایشان دارد روی عنصر بیع می‌گردد، نه روی عنصر تلفظ به بیع. توضیحشان این است. به خلاف وجه اوّلی که شیخ فرمودند که اصلاً با بیع کاری ندارد، می‌گوید باید به لفظ بیاورید، محوریت با تلفظ است. اینجا محوریت با بیع است.

 

برو به 0:10:35

«فإن كان بيعاً منه قبل شرائه لنفسه فهو غير جائز و يكون من بيع ما ليس عنده»، بیع ما لیس عنده، محورش چیست؟ بیع است یا تلفظ به بیع است؟ خود بیع است. بیع است که مشکل ساز است  در این سؤال و جواب؛نه تلفظ به بیع. مرحوم سید برمی‌گردانشان به صیغه؛ و حال آن که کلام ایشان عدم اضرار بیع و اضرار بیع بود و این‌که قصد بیع دارند یا قصد بیع ندارند. اگر قاصد بیع الآن است، باطل است، اگر قاصد بیع الان نیست …، بعد بحث را می‌آورند روی صیغه. صیغه هم نه از باب لفظ، کار را انجام داد، از آن بابی که این صیغه ممثِّل بیع است مشکل‌ساز است، نه از باب این‌که چون لفظ است یا لفظ نیست، مشکل‌ساز است. و لذا مرحوم شیخ می‌فرمایند که چون در فرض روایت معاطات نمی‌شده، پس لا بیع الا فی کلام. عبارت سید را یک بار دیگر نگاه کنید که مقصودم را عرض کنم.

«و يكون من بيع ما ليس عنده و إن كان ذلك بعد شرائه لنفسه»، ببینید باز  بحث «شراء»‌ و این‌ها مطرح شده است.

«و كان ما سبق منه مجرّد المقاولة فلا بأس و قوله ع ليس إن شاء أخذ و إن شاء ترك كناية عن عدم البيع»، کنایة عن عدم البیع؛ نه کنایه از عدم تلفظ البیع. این فرمایشات خیلی روشن است.

«كناية عن عدم البيع قبل الشّراء و أنّ‌ المشتري الثّاني حين دفع العين إليه ليس ملزَماً بأخذها و يجوز له أن يشتريها و أن يدعها و حينئذ فمحصّل الرّواية أنّه إن جاء الرّجل و قال اشتر لي هذا الثّوب و أربحك كذا و كذا و أنت اشتريت له فإن كان شراؤك قبل أن تبيعه منه»، همه‌ی اینها، بیع و شراء است، نه تلفظ. «بحيث إذا أردت أن تعطيه كان له أن يمتنع فلا بأس به لأنّه لا يكون بيع ما ليس عندك و ذلك لأنّ‌ المؤثّر في المعاملات إنّما هو الكلام»، چه ربطی به کلام داشت؟ تا اینجا دیدید؟ آن‌‌ چیزی که محور فساد و عدم فساد بود، بیع بود. اینجا که می‌رسند یک دفعه می‌روند سراغ این‌که «یحلّل الکلام».

شاگرد: به خاطر این‌که ایجابِ بیع به تلفظ کلام بود، وقتی کلام نیامد …

استاد: این‌که مصادره به مطلوب است. حضرت که با لفظ کار نداشته. اگر هم کلام گفتند، مقصود از کلام یعنی بیع. ما بِهِ الانشاءِ رایجِ بیع، کلام است.

شاگرد: وجه اوّل شیخ لفظ بود، بیع نبود.

استاد: لفظِ مقابلِ قصد مجرد. اینجا ما کاری به قصد مجرد نداریم، ما کار با بیع داریم. بیع شده یا نشده؟ نه این‌که قصد بیع کرده یا نکرده. قصد بیع کرده، اما به لفظ که نیاورده. اصلاً کار نداریم به این‌که قصد بیع کرد. می‌خواهیم ببینیم بیع آمده یا نیامده. از این ناحیه، حالا بعدش را هم ببینید:

«إنّما هو الكلام أعني إيجاب البيع»، ایجاب لفظی یا فعلی؟

شاگرد: لفظی.

استاد: از کجا آخر؟ آن چیزی که مشکل بود، بیع بود.

شاگرد: ظهور اوّلیه «الکلام» این است که موضوعیت دارد، خودِ کلام …

استاد: این، حرف شیخ است، صبر کنید، آنجا فرمایش شیخ را بررسی می‌کنیم. فرمایشتان را نگه دارید. فعلاً می‌خواهم ببینم طبق روال فرمایش سید، آن چه از روایت معلوم می‌شد که مشکل‌ساز است، «بیع ما لیس عنده» بود؟ بیع سابق بود؟ یا نه، عدم تلفظ به بیع بود؟ کدام؟ یعنی بیع بیاید، اما لفظ نباشد، مشکل‌ساز نبود؟ بود دیگر.

شاگرد: بله،‌ بحث بیع است. اما ما می‌خواهیم تطابقش را با «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام» بررسی کنیم. می‌خواهیم ببینیم «کلام» یعنی چه؟

استاد: باید در گام‌هایی که برمی‌داریم ملازمه منطقی باشد. آن چیزی که مشکل‌ساز بود، بیع بود. حالا بگوییم پس ببین لفظ بیع نیاز است!! اصلاً صحبت لفظ بیع نبود. بگویید آخه حضرت فرمودند «انما یحرم الکلام»، می‌گوییم وقتی مقصود حضرت اضرار بیع بود -«بیع ما لیس عنده»- پس وقتی حضرت می‌فرمایند «کلام» یعنی کلامی که متعارف این است که ایجاب بیع است، یعنی «انما یضر البیع». «الکلام» یعنی «البیع» آن‌طوری که من عرض کردم،‌هم همینطور بود. گفتم دو تا مطلب است با لفظ … شما دو تا مقصود دارید. یک مقصود این است که بیع بعدش باشد، یک مقصود این است که بیع قبلش باشد. این، مقصود از «کلام» است. حالا در عبارت شیخ هم می‌آید.

شاگرد: این طور که می‌فرمایید با وجه دومی که شیخ می‌فرمایند هیچ فرقی نمی‌کند، می‌شود همان وجه دوم.

استاد: کدام، آن که سید می‌گویند؟

شاگرد: ما می‌خواهیم وجه اوّل شیخ را تبیین کنیم. ایشان ذیل وجه اوّل این را فرموده‌اند.

استاد: وجه دوم شیخ را بگویید

شاگرد: وجه دوم شیخ این است که لفظ با مضمون خاص برای یک مقصود.

 

برو به 0:16:16

استاد: اینجا که این نیست. اینجا نمی‌گویند که بیع را بیاور،  با لفظ کذا. این که نیست، خودِ بیع منظور است. اینجا نمی‌خواهیم بگوییم حقیقت بیع را بیاور یا نیاور، با فلان مضمون بیاور، با فلان مضمون نیاور. دقیقاً در ما نحن فیه سروکار ما با جوهر البیع است به عنوان یک عنصر حقوقی و فقهی. می‌گوییم اگر سراغ او رفتی، الآن می‌خواهد بیع بشود -بیع به هر چی- بیع را همه می‌دانیم، ما به الانشائش هر چه می‌خواهد باشد. حضرت می‌فرمایند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک». ان شاء اخذ برای چیست؟ برای بیع است یا برای تلفظ به بیع است؟

شاگرد: برای بیع است.

استاد: تمام شد. سید هم این را توضیح دادند. اما بعد یک دفعه می‌گویند … تا این‌که می‌رسد به اینجا که کلمه‌ی «کلام» را در کار می‌آورند. خب این درست نیست، ملازمه ندارد.

دنبالش هم فرمودند «انما هو الکلام»، بعد دنبالش را ببینید: «لأنّ‌ المؤثّر في المعاملات إنّما هو الكلام أعني إيجاب البيع مثلا و إنشاءه بالصّيغة و المفروض عدم وجوده بعدُ فلا يكون ذلك من البيع الممنوع»

حالا اگر اینجا بیع بدون صیغه بیاید چطور؟ پس اشکال ندارد. از سید سؤال می‌کنیم. با بیان سید -تا حالا- اشکال دارد یا ندارد؟ اشکال دارد. چرا؟ چون بیان سید متفرّع نبود بر صیغه و تلفظ به صیغه. مشکل مقام، طبق توضیحی که ایشان دادند، بیع ما لیس عنده بود.

شاگرد: ایشان مرادشان همان «کلام» است.

استاد: نه، اشکال ما اتفاقاً همین است. ایشان اوّل مطلبی را می‌گویند که کاملاً با مطابِق و مراد امام علیه السلام جفت است. بعد می‌آیند که از کلمه «انما یحلل الکلامِ» امام، بحث را پل بزنند به تلفظ صیغه و بعداً هم بگویند: ببین معنای اوّل خوب بود!

شاگرد: بیع را مسبب از آن سببی که کلام است می‌دانند.

استاد: از روایت می‌خواهند در بیاورند. می‌دانند، یعنی فتوایشان این است که ربطی به بحث ما ندارد. سید می‌خواهند از این روایت شریفه این حرف را در بیاورند. عرض ما این است از آن توضیحی که قبلاً شما برای روایت دادید، نمی‌توانید پل بزنید برای لزوم لفظ. چون آن چیزی که در روایت مشکل‌ساز بود، وجود بیع بود به عنوان بیع، که کار را تمام می‌کرد و دیگر «اربحک» معنا نداشت و لذا بیع ما لیس عنده می‌شد. خود سید اوّل فرمودند روایت مختلف است، فرمودند بعضی‌هایش می‌گوید جائز است، بعضی‌هایش می‌گوید نیست.

«و إن كان شراؤك بعد البيع منه بحيث يكون ملزما بالأخذ بمجرد الإعطاء فلا يجوز لأنّه من بيع ما ليس عندك لأنّ‌ المفروض وجوب إيجاب المؤثّر في النّقل»، اینجا را ببینید! کأنّه دیگر «کلام» تمام شد. «ایجاب المؤثر» گفته‌اند، حال آنکه «ایجاب الموثر» لازم نکرده که لفظ باشد. شما می‌گویید امام چرا فرمودند؟ باید ببینیم مقصود امام از «الکلام» در چه مقامی بود؟

شیخ استفاده که می‌کنند جالب است، یادتان هست کجا را می‌خواهم بگویم یا نه؟ شیخ بعد از این  که معنای چهارم را گفتند، می‌گویند می‌توانیم روی معنای سوم هم، یک جوری پل بزنیم.

شاگرد: ببخشید، کلام شما مصادره به مطلوب است. شما می‌فرمایید که اگر غیر از لفظ، این‌ها معاطاتی بیع کردند، این بیع ما لیس عنده نیست؟ سؤال ما همین است که آیا اصلاً معاطات، بیع هست یا نیست؟ آیا لفظ در عقد لازم است یا نه؟ ما روایت را برای اینجا آوردیم. نمی‌توانید شما معاطات را ثابت شده فرض بکنید، بعد بگویید بیع معاطاتی. الان اصلاً بحث ما در این است که آیا لفظ در عقد لازم است یا لازم نیست؟ ما به «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام» استشهاد می‌کنیم برای همین‌که بگوییم لفظ در عقد لازم است. لذا نمی‌شود از مسلم بودن معاطات، به اینجا اشکال کنیم.

استاد: یعنی پس اگر اخرس بیع کرد دیگر مشکلی ندارد، «بیع ما لیس عنده» نیست. معاطات کنار، حرف شما قبول. اگر اخرس بیع کرد، پس دیگر مشکل نداریم، چون محورِ این روایت بر لفظ است.

شاگرد: اخرس دلیل خاص دارد.

استاد: محور روایت بر لفظ شد دیگر. شما می‌گویید این روایت دارد می‌گوید. آن‌چه که مانع است، نه بیع است، بلکه لفظش است.

شاگرد: اخرس که استثناء است. به اخرس در بحث نکاح هم همین اشکال هست. ما در نکاح اجماع داریم که معاطاتی نیست.

استاد: نه، نشد.

شاگرد ۱: اخرس فقط در ناحیه اینکه چون نمی‌توانست لفظ بیاورد استثناء شده بود؛‌اما ما لیس عنده را که نمی‌تواند بفروشد

استاد: من همین را می‌خواهیم بگویم. شما اگر می‌گویید معاطات که پشت خط است. ما می‌خواهیم بگوییم روایت می‌گوید بیع فقط با لفظ است، مشکل هم در جایی است که لفظ آمد. می‌گوییم پس اخرس بیع ما لیس عنده بکند، چون لفظ که نیامد.

شاگرد: اخرس استثناء است.

استاد: اخرس استثناء از نیاز به صیغه هست. چرا از این روایت مستثناء ‌باشد؟ روایت می‌گوید آن چیزی که مشکل است، صیغه بیع است؛ اخرس‌که صیغه ندارد. قیاس می‌شود که.

شاگرد: مشکل در ایجاب بیع است. روایت نمی‌گوید صیغه است، می‌گوید اشکال در ایجاب البیع است، این را قبول داریم که مشکل در ایجاب البیع است. ما از این پایین نیامدیم که بحث در ایجاب البیع است. اخرس هم، اگر بنابر شرع ایجاب البیع کرد همین حکم برایش می‌آید. ولی اگر یکی به معاطات اشکال بکند؛ می‌گوییم معاطات برایمان ثابت نشده که اصلاً درست است یا نه.

استاد: معاطات را که مرحوم شیخ الآن جواب می‌دهند، می‌گوید اصلاً معاطات در ما نحن فیه نمی‌شود، سالبه به انتفاء موضوع است. من هم گفتم، به عنوان فرض دارم عرض می‌کنم و لذا شما می‌گویید معاطات، اصلا در ما نحن فیه فرض ندارد.

شاگرد: پس ردش به چیست؟

استاد: ردش به این است که آن چه مانع است، ربطی به لفظ ندارد. لذا مرحوم شیخ هم می‌خواهند غیر مستقیم، لفظ را استفاده کنند. عبارت سید را بخوانم، بعد عبارت شیخ را هم که خواندیم، برمی‌گردیم. فعلاً این که سید فرمودند، همین بود که دوباره برگشتند به ایجاب البیع.

فرمودند که «لأنّ‌ المفروض وجوب إيجاب المؤثّر في النّقل و الحاصل …»، وقتی دوباره تعلیل را می‌گویند، می‌زنند دوباره به نفس الصیغه. «أنّ‌ مفاد التعليل أنّ‌ المؤثّر في الحلّية و الحرمة إنّما هو الكلام يعني أنّ‌ المعاملات لا يترتّب عليها آثارها إلاّ بذكر الصّيغة و في المورد لمّا كان المفروض عدم وجودها …»، «ها»: یعنی الصیغه. مفروض عدم وجود صیغه است، بعد آن وقت ان شاء اخذ او ترک؟! یا مفروض عدم قصد البیع و انشائه و ایجابه بایّ نحو کان،‌ است. در روایت کدامش است؟

 

برو به 0:23:42

شاگرد: یعنی شما می‌فرمایید همین اشکالی که سید به شیخ می‌کند، همین اشکال به خودش هم وارد است؟ یعنی اینکه بحث را روی لفظ برده است.

استاد: مرحوم شیخ قبول می‌کنند که روی لفظ نیست، می‌خواهند برگردند و آن را یک طوری مربوط کنند. این عبارت سید  را چون می‌خواهم سر برسانم، می‌بینم مربوط به آن حرف شیخ است. این عبارت را اوّل بخوانم که وقتی این عبارت صاف بشود، بیشتر مقصود روشن می‌شود که شیخ چه کار کردند.

شاگرد: اشکال سید به شیخ، همین اشکال شما بود به سید؟

استاد: اشکال سید به شیخ این بود که وجه ثالث ربطی به خود سؤال پیدا نمی‌کند.

شاگرد: این که اول شما فرمودید بحث جوهره‌ی بیع است و ما به الفاظ کار نداریم، همین اشکال را سید به شیخ کرده، این‌طور می‌خواهید بفرمایید؟

استاد: عبارت را ببینید « أمّا المعنى الثّالث فهو غير صحيح في حدّ نفسه مضافا إلى كونه خلاف الظّاهر و ذلك لأنّه إذا قيل المحلّل هو الكلام فلا يكون ذلك إلّا من حيث وجوده فلا يمكن إرادة …»، از ناحیه دیگری اشکال کردند. حالا باز هم عبارتشان را می‌بینید.

شاگرد: تمام این حرف سید برای این است که پیش فرض ذهنشان این است که ایجاب البیع در این است که آن صیغه بیاید، در این‌که آن لفظ باید بیاید تا ایجاب البیع باشد.

استاد: تازه همان را هم من عرض کردم، بر فرض همان را هم که شما می‌فرمایید بگیریم، باز وجه اوّل نیست. چون وجه اوّل می‌گوید «لا یکفی القصد القلبی»، لفظ می‌خواهیم. اما اینجا با پیش فرض شما، اصلاً بحث ما سر این نیست که لفظ می‌خواهیم، بحث سر این است که بیع نباشد، «البیع یضرّ». و لذا من از روز اوّل تا حالا می‌گویم. «الداعی لا یضرّ بل البیع یضرّ». وجه اوّل می‌گوید «القصد القلبی لا یکفی بل یلزم التلفظ». ذیل حدیث با ضمیمه سؤالش، اصلاً ربطی ندارد به اینکیه بگوید پس «یلزم اللفظ»، اگر قصد قلبی بکنی فایده ندارد. به مقصود امام چه ربطی دارد که بگوید اگر فقط قصد قلبی بکنید فایده ندارد. امام می‌گویند «البیع یضر»، بیع نیاید.

شاگرد: قرینه «الکلام» داریم.

استاد: می‌دانم، حضرت می‌خواهند بگویند با کلام، بیع نیاید؛ نه این‌که اگر کلام نیاید، بیع نمی‌آید. حضرت این را که نمی‌خواهند بگویند. کار به تلفّظ ندارند. کار با اضرار بیع دارند. می‌گویند اگر بیع آمد تمام شد، فاسد شد. اگر بیع نیامد نه.

شاگرد: در وجه اوّلِ شیخ، چرا شیخ می‌فرمایند لفظ باید بیاید، اگر لفظ آمد خراب است، اگر نیامد خراب نیست، مشکلی ندارد. چرا در وجه اول می‌گویند لفظ …

استاد: نه؛ در وجه اوّل، شیخ می‌گویند اصلاً ربطی به روایت ندارد.

شاگرد: بالاخره یک وجه بیان کردند. حالا درست است که بعد آن را رد می‌کنند.

استاد: وجهی است قطع نظر از سؤال.

شاگرد: همان بحث لفظ را چرا آوردند؟ چرا می‌گویند لفظ مراد است.

استاد: به خاطر این‌که می‌گفتند فقط این جمله را نگاه کنید! بدون این‌که هیچ سؤال و جوابی باشد، حضرت فرمودند «انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام». وجه اوّل این بود که یعنی قصد قلبی فایده ندارد، باید به لفظ بیاوری، «عدم کفایة القصد القلبی و لزوم التلفظ». این، یک مقامی است.

شاگرد: همین لزوم تلفظ مساوی با ایجاب البیع نیست؟

استاد: چه ربطی دارد به این‌که «ان شاء اخذ و ان شاء ترک»؟ قصد کافی نیست، اما باید بگویی. حضرت می‌خواهند بگویند اتفاقاً نگو. در ما نحن فیه می‌خواهند بگویند نگو، بیع را نیاور، تلفّظ به بیع نکن. ما می‌گوییم که حضرت می‌گویند حتماً قصد قلبی فایده ندارد، باید لفظ بیع را بگویی. اصلاً مقصود حضرت ربطی به این ندارد. و لذا مرحوم شیخ هم می‌گویند آن وجه اوّل به روایت مربوط نمی‌شود. فرمودند «فبقی الوجه الثالث». حالا الآن «نعم» شیخ را می‌خواهم بخوانم.

 

برو به 0:31:03

چگونگی دلالت روایت بر لزوم لفظ در کلام شیخ انصاری

شیخ فرمودند، «و علی کلا المعنیین»، «معنیین» یعنی چه؟ یعنی سوم و چهارم. اوّل و دوم که رفت پیِ کارش. دو تایی که محتمل بود، سوم و چهارم بود. حالا می‌خواهند نتیجه مقصودِ خودشان را با یک جمله کوتاه بگیرند. «و على كلا المعنيين يسقط الخبر عن الدلالة على اعتبار الكلام في التحليل، كما هو المقصود في مسألة المعاطاة»، پس اصلاً این روایت ربطی به معاطات و لفظ ندارد.

مرحوم آسید محمد کاظم چه کار کردند؟

شاگرد: می‌خواستند برای معاطات استفاده کنند.

استاد: دوباره برگرداندند به وجه اول و استفاده هم می‌توانند بکنند و همچنین سائر جاها. به عبارت دیگر -که حالا بررسی تاریخی‌اش هم مانده است، اگر خودتان هم بعداً ملاحظه کنید- کتب فقهیه، سراپا و مفصل مشحون است به استدلالات فقهاست به این عبارت، یعنی هر کجا احساس می‌کردند لفظ نیاز است به «انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام» استدلال می‌کردند. این یک چیز جا افتاده‌ای در فضای فقه بوده. یک جلسه هم به نظرم قرار شد درباره‌اش صحبت کنیم.

شاگرد: یعنی تا زمان شیخ ؟

استاد: نه، قبلش. من در نرم افزار هم گشتم. حتی کتاب‌های فقهی قدیم هم، سرِ جایش دائماً استشهاد می‌کنند به «انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام»، طبق معنای اوّل. یعنی برداشت فقهاء از حدیث، همین برداشت آسید محمد کاظم بوده. لفظ می‌خواهیم، «لا یکفی القصد القلبی».

مرحوم شیخ با این بیانشان فرمودند تمام شد، «یسقط الخبر» و تمام. حالا این همه استدلال فقهاء، هیچ نیست؟ می‌خواهند برگردند و یک جوری از خود این روایت، دلالت بر لزوم لفظ در عقد را استفاده کنند. «نعم»، من این حرف‌های شیخ را گفتم، برای این بود که ببینیم شیخ چه کار می‌خواهند بکنند.

«نعم، يمكن استظهار اعتبار الكلام في إيجاب البيع»، همین که الان شما می‌فرمایید که ایجاب البیع است، اما روایت می‌گوید کلام هم می‌خواهیم.

«بوجهٍ آخر»، نه این‌که مدلول مطابقی و مقصود اصلی روایت باشد. به یک وجه دیگری از روایت استفاده می‌کنیم.

«بوجهٍ آخر بعد ما عرفت من أن المراد بالكلام هو إيجاب البيع بأن يقال»، منظور از «کلام» که امام فرمودند، ایجاب البیع است.

«بأن يقال»، اگر مقصود از کلام ایجاب البیع است، حضرت فرمودند انما یحرّم الکلام، چرا برای ایجاب البیع که اعم بود حضرت «کلام» گفتند؟ پس معلوم می‌شود چون حضرت محلّلیت را در «کلام» منحصر کردند -برای ایجاب بیع- پس غیر کلام ایجاب بیع نمی‌آورد. و الا حضرت حصر نمی‌کردند محللیت را در «کلام».

شاگرد: سید همین را می‌گوید.

استاد: سید که صریحا این را نگفتند. آن حرف خودشان را زدند. لازمه‌اش این بود. این را مرحوم شیخ دارند می‌گویند.

شاگرد: خودِ شیخ هم از این اشکال جواب می‌دهند.

استاد: نه، جواب نمی‌دهند.

شاگرد:در «إلا أن یقال»

استاد: «إلا أن یقال» که باز یک نحو تأیید است. به یک نحوی که مثلاً معاطات نمی‌آید. خیلی رد نیست، حالا جلو برویم، ببینیم جواب می‌شود یا نه.

«بأن يقال إن حصر المحلل و المحرم في الكلام لا يتأتى إلا مع انحصار إيجاب البيع في الكلام إذ لو وقع بغير الكلام لم ينحصر المحلل و المحرم في الكلام إلا أن يقال»

«إلا أن یقال» این است که در ما نحن فیه معاطات معنا ندارد. چون معاطات این است که یک چیزی را می‌خواهد بدهد، یک چیزی را بگیرد، با فعل؛ اما در اینجا که بیع ما لیس عنده هست، چون هنوز پیراهنی نیست!

«إلا أن يقال إن وجه انحصار إيجاب البيع في الكلام في مورد الرواية هو عدم إمكان المعاطاة في خصوص المورد إذ المفروض»

شاگرد: به فرمایش حضرتعالی، این حرف رد می‌شود،‌چون شما فرمودید معاطات می‌تواند به صورت نسیه باشد، به صورت سلف  باشد.

استاد: الآن می‌خواهم عبارتی از سید را بخوانم، که ما وقتی جوهری بحث کنیم، نمی‌توانیم با این‌طور چیزها مدام از این… به خصوص حصر اضافی. وقتی حصر اضافی در اوج لطافت ادبیات بشر است. آیا می‌شود ما از حصر اضافی در استظهارات غضّ نظر کنیم؟! می‌شود؟!

می‌فرمایند که «عدم إمكان المعاطاة في خصوص المورد إذ المفروض أن المبيع عند مالكه الأول»

مبیع کدام است؟ ثوب. «مالکه الأول» یعنی هنوز که نخریده. برو، برای من بخر. وقتی دست مالک اوّل است چه معاطاتی؟ نمی‌تواند که معاطات کند.

«فتأمل»، حالا «فتأمل»، نشد حاشیه‌ها را ببینم. فرمودند مثلاً یکی‌اش این است که معاطات که حتماً نباید مبیع را اعطا کند. می‌تواند ثمن را اعطاء کند.

شاگرد: حتی شما فرمودید هیچکدام را ندهند ولی فرمودید که چک یا چیزی …

استاد: کالی به کالی. کالی به کالی را مشهور می‌گویند کلاً باطل است. آیت الله بهجت می‌گویند که اصل معامله باطل نیست، لازم نیست. می‌گویند «کالی به کالی غیرُ لازمٍ». لزوم ندارد، اما نظر ایشان خلاف مشهور است.

حالا الآن من ذیل فرمایش شیخ یک سؤال مطرح کنم. مرحوم شیخ فرمودند که ما می‌خواهیم بگوییم که ایجابِ بیع با کلام می‌آید، پس  حضرت فرمودند محلّل و محرّم فقط  کلام است. الآن واقعاً اگر اینجا انما یحلّل، حصرِ محلّل در کلام شد، اگر مقصود از کلام -همین‌طور که خودشان فرمودند- ایجاب البیع است، شما اگر استفاده برای «کلام» بکنید مصادره است، مصادره ایشان که آن وقت گفتند، می‌خواستم اینجا عرضم… خب آن طرفش هم مصادره است. چطور؟ وقتی می‌دانیم سؤال طرف از این است که «بیع ما لیس عنده» بشود یا نشود، حضرت می‌گویند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک». یعنی بیع نشده؟ می‌گوید نه، بیع نشده. لذا فرمودند «فلا بأس». انما یحلّل الکلام، کلام یعنی چه؟ یعنی ایجاب البیع. شما می‌گویید حضرت «کلام» گفتند! این هم اوّل الکلام است، مصادره که نمی‌توانید بکنید. وقتی حضرت قبلش فرمودند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک»، معلوم است مقصودشان نیامدن بیع است، مقصود از کلام هم یعنی «یحلّل» نیامدن بیع.

 

برو به 0:38:26

شاگرد: اگر آن‌طور بود باید می‌گفتند بیع، نمی‌گفتند کلام. یعنی اصلاً ظهور ندارد در این چیزی که شما می‌فرمایید. ظاهر «کلام» در «یحلل الکلام»‌ لفظ است. اگر آن‌طور بود که شما می‌فرمایید می‌گفتند «یحلل ایجاب البیع».

استاد: ما موارد بسیار زیادی داریم که یک کلامی ناظر به متعارف می‌شود. نمی‌رود یک فرد نادر را بگیرد.

شاگرد: «ال» عهد ذکری می‌شود.

استاد: بله، یعنی الکلام الذی یوجب البیع. فرمودند «لکن المقصود من الکلام البیع»، نمی‌توانیم مصادره به مطلوب کنیم. حضرت فرمودند «انما یحلل لفظ»! حضرت که کاری به لفظ نداشتند. داشتند از «بیع ما لیس عنده» می‌گفتند.

شاگرد: مصادره نیست، ظهور است، ظهور در «لفظ» دارد.

استاد: کلام ظهور دارد در این‌که مقصود از «الکلام هو البیع»  است، چون مفسد، بیع بود. واقعاً محلّل اینجا چه بود؟

شاگرد: الکلام الذی…

استاد: کلام؟ به کلام چه کار دارید؟ یعنی اگر کلامی نبود و اخرس بیع کرد، دیگر حضرت مشکلی ندارند؟!

شاگرد: اخرس استثناء است.

استاد: کاری به استثناءِ اخرس نداریم. شما هم که می‌گویید بیع میزان نیست، تلفظ به بیع میزان است. شما هِی از حرفتان دست بر می‌دارید. در ما نحن فیه چه چیزی مشکل‌ساز است، ولو من الاخرس؟

شاگرد: بیع.

استاد: تمام شد. پس الکلام هم یعنی البیع.

شاگرد: در این مقدار آن، ما هستیم و کلام امام.

استاد: احسنت، «ال» عهد است. یعنی حضرت که نمی‌آیند غیر حکیمانه سخنی بگویند،‌ یعنی بعد این‌که یک مُفسِدی را آوردند، یک چیز دیگری را بگویند.

شاگرد: عهدش به اینجاست که کلامی که بیع را ایجاب کند.

استاد: خب پس اشاره‌ای که بیع را ایجاب کند مشکلی ندارد در مقصود امام؟

شاگرد: در شخص اخرس چرا. اخرس را دلیل داریم.

استاد: دلیل داریم برای صحت بیع‌اش، نه ایجاب بیعش و اشکال بیعش در اینجا.

شاگرد: اگر ملاک صحت بیع شد…

استاد: پس بیع منظور است. الکلام هم یعنی بیع. شما یا می‌گویید محوریت برای بیع است و کلام ناظر است به متعارف و غیر اخرس‌ها، ولی محور بیع است.

شاگرد: محور بیع است.

استاد: اگر بیع است پس مقصود از «کلام» یعنی «البیع المفسد». بعد می‌گویید حضرت «کلام» گفتند، می‌گوییم وقتی مقصود حضرت بیع است، شما باید انحصار محللیت در لفظ را استظهار کنید، بعد اخرس را بیرون کنید. نه این‌که اینجا از عرف می‌فهمند که مقصود امام از الکلام یعنی البیع؛ شما دارید مصادره می‌کنید و می‌گویید الکلام یعنی اللفظ. اصلاً مقصود امام راجع به لفظ نیست.

یکی از مهم‌ترین چیزهایی که برای تمسک به اطلاق، عموم، ظهور هست، چیست؟ ناظر بودن متکلم است به آن جهت. الآن امام بحثشان سر این است که بیع لفظ می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ کار با این ندارند. کار دارند با اینکه بیع نیاید، «الکلام یعنی البیع». و لذا خود شما به ارتکازتان می‌پذیرید اگر اخرس هم با اشاره این را آورد مقصود امام هست. پس چطور می‌گویید مقصود امام این است که لفظ را بیاور؟! در این روایت اگر مقصود لفظ است، پس امام می‌گویند اخرس فایده ندارد. اگر می‌گویید بیع است، پس محوریتِ فرمایش امام این است. یعنی دقیقاً در همین‌که حضرت می‌فرمایند الکلام، یعنی «الکلام الذی یشمل اشارة الاخرس». چرا؟ چون مقصود ما از «الکلام»، الآن لفظ نیست. آن جوهره‌ی بیع است که مشکل‌ساز است. قبول دارید «یشمل اشارة الاخرس»؟ پس کلام از موضوعیت افتاد. نمی‌توانید گردن شارع بگذارید الآن شارع مقدس در این کلام می‌خواهد بگوید من طرفدار لفظم. اصلاً متکلم در مقام این نبوده. متکلم دارد می‌گوید الکلام، یعنی بیع، ولو با اشاره اخرس بیاید.

شاگرد: طبق فرمایش شما آن چیزی که مهم است این است که اگر بیع ما لیس عنده بشود، می‌شود محرم و اگر بیع ما لیس عنده نشود، محلل است. پس تمرکز کلام حضرت طبق فرض سؤال روی تحقق بیع و عدم تحقق بیع است.

استاد: لذا آن وجه دیگری را که عرض کردم روی همین فرمایش شما جلو رفت، یعنی بیع محلل هست یا محرم چیست؟ بیع محرم است یا بیع محلل است.

شاگرد: در این «انما یحرم الکلام و یحلل الکلام»، می‌شود گفت «کلام»‌ به عنوان فرد متعارف و از باب ذکر مثال است، و الا کلام موضوعیت ندارد. الآن معنای مجموع روایت این شد که اگر بیع ما لیس عنده بشود مشکل دارد، اگر نشود اشکال ندارد. نسبت به مُنشئ چنین بیعی، آیا کلام باشد یا فعل باشد، نظارتی هست که بخواهیم اطلاق استفاده کنیم، بعد معاطات هم درست بشود؟ پس طبق فرمایش شما معاطات هم درست نمی‌شود.

استاد: چون ناظر به آن نیست. اینجا امام نمی‌خواهند بگویند که بیع را با لفظ باید بگویی. با آن کار ندارند، اخرس هم بگوید، اشکالی ندارد. اصلاً ما کار نداریم به این‌که الآن با لفظ گفتی یا بدون لفظ گفتی. اینجا می‌خواهیم بگوییم بیع نیاید. بیع مشکل‌ساز است.

شاگرد: یعنی اگر بخواهیم ترجمه‌اش کنیم این‌طوری درست است که بگوییم امام می‌خواهند بفرمایند که آیا «ان شاء اخذ و ان شاء ترک» و بعد از اینکه این سؤال را کردند، حضرت می‌گوید اگر این‌طوری حرف بزند، یعنی اگر در قالب بیع این‌طوری بگوید، مفسد است، محرّم است. اگر این‌طوری نباشد محلّل است. در مورد «حرف زدن» چون غالباً انتقال مفاهیم با لفظ بوده، آن را به عنوان مثال می‌آورند؛ یعنی امام می‌گویند اگر این‌طوری حرف زده، نه این‌که حرف زدن لازم است. یعنی اگر این‌طوری در قالب بیع حرف زده، محرم است، اگر در قالب بیع نبوده، محلل است.

استاد: آن وجهی که من عرض کردم گفتم دو تا مطلب را گفته‌اند، یعنی بیع و عدم بیع. نه اینکه یک مطلب را دو جور بگوید. دو تا مطلب است. حضرت می‌فرمایند یحلّل الکلام، اگر یک ‌طوری حرف بزند -که مقصودش بیع نیست- یحلّل، یعنی اگر بیع نشده و «ان شاء اخذ ان شاء ترک»‌ است. اما فرمودند «و یحرم الکلام»، یعنی اگر یک‌طوری حرف بزند که بیع محقق شده، این دیگر «یحرم». حالا شاید مقصود شما هم همین بود، اگر این بود، به هم نزدیک می‌شود.

ولی علی ای حال، آن که الآن در این فضاست -نه روایت رویِ حساب سؤال- آن معنایی که من عرض کردم فقط تحلیل سؤال است. شما هِی سؤال را بروید و برگردید، امام علیه السلام فرمودند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک»، بعد فرمود «اشتر لی هذا الثوب»، اگر همه‌ی این‌ها را ردیف کنید، و پیوسته اجزاء سؤال را کاملاً تحلیل کنید، می‌بینید سؤال سر سوزن ربطی به تلفظ ندارد. اصلاً مقصود، آن نیست. و جالبش این است اینکه سؤال ربط ندارد که هیچ؛ در جواب امام هم باز آن چیزی که محوریت افساد است -که حضرت می‌گویند «لا بأس» یا «فیه بأسٌ»- آن هم باز اصلاً کاری به لفظ ندارد. حضرت که کار نداشتند به اینکه بگویی یا نگویی، مشکل بیع بود، بیع ما لیس عنده. اگر این‌طوری است، پس اصلاً اساساً روایت ناظر به خصوص تلفظ و وجه اوّل نیست. و اگر بخواهید استفاده کنید برای بطلان معاطات، مصادره به مطلوب است. یعنی در عرف عام، از کلمه یحلل الکلام، استظهار نمی‌شود نیاز بیع به تلفظ را. چون حضرت در مقام آن نیستند. چیزی را از روایت استفاده کردید که اصلاً روایت ناظر به آن نیست.

 

برو به 0:46:07

شاگرد: نکته‌ای که گفتند کلام از باب مثال است، نه، مثال نیست. کلمه‌ کلام کنایه از بیع است.

استاد: در این‌که الآن عبارت چطور است، من می‌گویم «نماینده». کلمه «نماینده» را به کار می‌برم. اینجا «انما یحلل الکلام»، حضرت کلام را نماینده‌ی بیع قرار دادند. می گوییم عهد است، الکلام یعنی البیع. مقصودشان هم روشن است.

شاگرد: می‌شود گفت فرد اظهر است؟

استاد: بله، فرد متعارف است، فرد اظهر است. نماینده است. معمولاً نماینده‌ی افراد چگونه است؟ آن‌که سرآمد است، شاخص است، قدر متیقن است، روشن است.

شاگرد: مثال که منظورتان نیست. نماینده یعنی چه؟

استاد: یعنی مقصود امام علیه السلام … «انما یحلل» یعنی «انما یحلل البیع». بیش از این نمی‌خواهند بگویند که یعنی لفظ است که در بیع دخالت دارد. چون کاری با او ندارد.

شاگرد: اصلاً اشعاری به جهت لفظ بودن ندارد. لفظ از چیزهایی است که محقق بیع است.

استاد: یعنی می‌دانیم این یعنی آن. انما یحلل البیع یعنی الکلام. ولی کلام فرد شاخص است؛ و لذا ایشان بلادرنگ می‌گویند. می‌گویند در همین مقصود امام در اینجا و در همین مورد، یحلل الکلام شامل اشاره اخرس هم هست. و حال آن‌که ما چه دلیلی داریم؟ ما دلیل داریم بیعِ اخرس درست است، حضرت که نفرمودند «بیع»، بلکه فرمودند بیعِ با کلام. اگر بیع با کلام باشد، که قیاس می‌شود. وقتی حضرت می‌گویند آن‌چه در اینجا مشکل داریم بیع ما لیس عنده است و اینکه محض البیع نباشد، بیعِ کلامی است. از کجا بگوییم بیع اخرس را می‌گیرد؟ شما می‌گویی من دهن ندارم که بیع، آن را هم می‌گیرد. چون از تناسب حکم و موضوع می‌دانیم الآن مقصود امام این است که آن چیزی که مشکل‌ساز است بیع است، نه تلفظ به بیع. با تلفظ کار ندارند.

شاگرد: اگر کسی این‌طور بگوید که اشاره‌ی اخرس جایگاه تلفظ را دارد، جایگاه کلام را دارد. لذا بر این اساس، اگر اشاره هم بکند انگار کلام را گفته است. پس تنها چیزی که محقق بیع است و ایجاب بیع می‌کند، کلام است.

استاد: آن برای کلی‌اش خوب است. اما برای خصوص بیع ما لیس عنده از این روایت؛ از کجا اخرس را ملحق می‌کنید؟

شاگرد: چون حضرت اشاره‌ی اخرس را به منزله کلام می‌دانستند لذا می‌فرمایند کلام.

استاد: خب می‌فرمودند بیع.

شاگرد: نه، گفتند کلام تا بدانیم کلام لازم است، اخرس که یک موردی است که توان ندارد کلام بگوید، ولی آن اشاره‌اش جایگاه و منزلت کلام را دارد.

استاد: در این مورد به چه دلیل؟

شاگرد ۱: کلی می‌گویند.

شاگرد2: یعنی امام می‌خواهند بگویند این مورد استثناء است، برای همه «بیع ما لیس عنده» اشکال دارد، برای اخرس اشکال ندارد؟ این را می‌فرمایید؟ این بیع ما لیس عنده را برای اخرس چه کار می‌کنید؟ این هم یک گیر است.

شاگرد ۱: نه، اخرس هم اگر با اشاره‌اش فهماند که دارد بیع می‌کند، اشاره‌اش مثل کلام است. یعنی اگر با اشاره‌اش فهماند که بیع کرده، این بیع ما لیس عنده است برای اخرس. یعنی اشاره‌ی او جایگاه کلام را دارد. در همه‌ی موارد چه چیزی ایجاب البیع می‌کند؟ کلام. اخرس چطور؟ در اخرس هم اشاره‌اش همان کلام است. درواقع، پس تنها چیزی که ایجاب بیع می‌کند کلام است، اخرس هم آن اشاره‌اش کلام است، نازل منزله‌ی کلام است.

استاد: الآن حضرت می‌خواهند بگویند که بیع نیاز به لفظ دارد؟

شاگرد: بله.

استاد: در این مقام هستند؟ بروید، برگردید! «ان شاء اخذ، ان شاء ترک». بعد می‌گویند بیع نیاز به لفظ دارد، ببینید مسلمید، چه ربطی دارد به این سؤال؟! شما این را توضیح بدهید. مرحوم شیخ هم غیر مستقیم می‌آیند. ایشان می‌گویند که از همین حصرِ محللیت می‌فهمیم که شرع غیر این نبوده، نه این‌که الآن امام می‌خواهند این را بگویند. این بیان «نعم یمکن استظهار» بود. می‌گویند نه این‌که امام الآن ناظرند به این که اِی مسلمین! بیع لفظ می‌خواهد، اما چون در شرع، بیع بدون لفظ نمی‌شود، حضرت گفتند «انما یحلل الکلام». آن وقت فرمایش شما هم خوب است. می‌آیید، می‌گویید پس ما از بیرون هم می‌دانیم که این اشاره‌ی اخرس، جایگزین است.

شاگرد: بله، اگر اصلش ثابت بشود که اینجا امام فقط می‌خواهند بگویند کلام لازم است، برای اخرس چون دلیل داریم که اشاره‌اش کلام است، هر چه برای غیر اخرس اثبات بشود، عیناً برای اخرس هم اثبات می‌شود. اما اصل و پایه‌ی کار می‌لنگد.

استاد: «می‌خواهند بگویند» را نیاورید. اگر «می‌خواهند بگویند» را بگویید، درست است. اما اگر بگوییم حضرت نمی‌خواهند بگویند لفظ، ولی چون معلوم است در شریعت که بیع بدون لفظ نمی‌شود، حضرت دارند یک چیز دیگری را از باب ارسال مسلم  مفروض -مثل اصل موضوع- دارند می‌آورند. مرحوم شیخ هم همین‌طور خواستند استفاده کنند. نخواستند بگویند امام می‌‌خواهند این را بگویند. ببینید ایشان می‌فرمایند «نعم، يمكن استظهار اعتبار الكلام في إيجاب البيع بوجهٍ‌ آخر بعد ما عرفت من أنّ‌ المراد ب‍ «الكلام» هو إيجاب البيع – بأن يقال: إنّ‌ حصر المُحلِّل و المُحرِّم في الكلام لا يتأتّى إلّا مع انحصار إيجاب البيع في الكلام»، ثبوتا! نه لحاظاً.

 

برو به 0:51:53

شاگرد: ثبوتاً، نه لحاظاً یعنی چه؟

استاد: یعنی الآن امام علیه السلام لحاظ نکردند که بخواهند بگویند بیع بدون لفظ نمی‌شود. چون بیع بدون لفظ نمی‌شده، حضرت محلّل و محرّم را فقط کلام دانستند. این بیان دیگری می‌شود. مؤیّد فرمایش شما هم می‌شود. شما بخواهید این بیان را سر برسانید.

شاگرد : شیخ این بیان دوم را که شما می‌گویید قبول ندارد.

استاد: که ثبوتاً این‌طوری است؟

شاگرد: در بیان دوم می‌فرماید که چون بیع به لفظ نیاز دارد.

استاد: بله، آن را باید مفروض بگیریم. این را من حرفی ندارم. شیخ محتوا را قبول ندارند. من دارم علی الفرض می‌گویم،‌ یعنی روی فرض این‌که این‌طوری بگوییم؛ آن وقت امام علیه السلام بدون لحاظ و بدون این‌که کلامشان ناظر باشد به تلفظ -که نیست و مقصودشان هم نیست- از باب ارسال مسلم و اصل موضوع، گفتند خب می‌دانیم که الکلام یعنی بیع، و لذا ما کار با بیع داریم؛ از سابق هم می‌دانیم که فقط بیع به لفظ است، پس «انما یحلل الکلام». روی این بیان دیگر نمی‌شود بگوییم کلام نماینده است یا امثال اینها. اینجا دیگر کلام مقوم است. به خاطر آن اصل موضوعی که از قبل معلوم است. نه این کلام دلالت بر آن دارد. دلالت تنبیه و اشاره و اقتضاء و التزام است، نه دلالت مطابقیِ مراد مستقیم و مباشری متکلم.

 

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 


 

[1] حاشیة المکاسب (یزدی)، جلد: ۱، صفحه: ۷۵

[2] همان

[3] همان

[4] همان

[5] همان

[6] نسخه ای که استاد،‌عبارت سید را از نقل می‌فرمایند تعبیر «بیعاً»‌ آمده است؛‌ اما در نسخه ای که ما عبارت سید یزدی را از آن نقل می‌کنیم، تعبیر «بیعَهُ»‌ آمده است.