مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 33
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد : حاج آقا ببخشید جلسهی آخر قبل از محرم که پنج تا امر یقینی را فرمودید، حالا نمیدانم این مرور شده است یا نه؟
استاد : هنوزبا اینها کار داریم و تکرار میکنیم.
شاگرد : یک سؤالی در این مسئلهی چهارمی که حضرتعالی فرمودید که اگر زمان حضرت رسول صلوات الله و سلامه علیه صبر میکردند ، باید یک جایی نقل میشد مخصوصا از طریق اهل تسنن ، پس اگر نشده است مثلا باید بگوییم که :یک تغییری رخ داده است، یک اتفاقی افتاده است که این نقل نشود.
استاد: البته اگر بشرط شیء باشد.
شاگرد : عرض من این است که با توجه به این که در روایات مختلف ما توصیه شده است که یک مقداری تأخیر بیفتد، در روایت ما مثلا از امام صادق، امام باقر و ائمهی بعد حداقل اگر بحث ذهاب حمرهی مشرقیه هم نباشد، اندازهای که مثلا یک مقدار تأخیر بیفتد که«ما استتر علیه قلیلا»، این که آدم مثلا حداقل خودش بخواهد یقین پیدا کند که این غروب محقق شده است، استتار محقق شده است، عملاً یک مقدار تأخیر طبیعتاً باید معمول بوده باشد. آیا در زمان حضرت رسول این هم معمول نبوده است؟ این را هم ما نداریم که یک مقدار صبر کنند؟!
استاد : اینها برای این که قضیه لابشرط بوده است خیلی خوب است. اما بشرط شیء بودن حرف دیگری است. یعنی مقیَّد بودند که هرطوری است صبر کنند، همه دیدند غروب کرده است اما بگویند:صبر کنید تا زوال(حمره) شود. صحبت و عرض من این بود که اگر بشرط شیء باشد… اما لابشرط بودن و این که برای یقین باشد، اینها چیزهای خیلی خوبی است، در تذکره مرحوم علامه وقتی راجع به وقت مغرب میگویند، میگویند :وقت مغرب دوتا قول دارد، یک قول آن ، این است که باید ذهاب حمره شود. چرا؟ میگویند: لقول النبی صلی الله علیه و آله و سلم :إ«ذا أقبَلَ الظلمة»یا «اللیل من هاهنا و أدبر النهار من هاهنا[1]»، یعنی آن روایتی که ما بعد از چند روز مباحثه رفتیم و پیدا شد، ایشان در تذکره در ابتدای کار میآورند، خیلی جالب بود که من دیدم ایشان همین روایت را ابتدای کار میآورند، برای چه؟ خیلی جالب است روایتی که در صحاح اهل سنت آمده است، صحیح بخاری، مسلم، مرحوم علامه در تذکره ، دلیل میآورد برای ذهاب حمرهی مشرقیه. این چیز قشنگی است که ایشان از همان ادلهی خود اهل سنت ،ذهاب را فهمیدند. حالا وجه آن چیست؟ ایشان هم میگویند :أصح هم این است که ذهاب حمره شود.
مرحوم شیخ در استبصار که اصلا استبصار را نوشتند برای جمع بین اخبار مختلف، دو دسته روایت را میگویند، ذهاب حمره را میگویند، سقوط را هم میگویند. بعد میگویند:جمع اینها دو وجه دارد، رئیس شیعه در زمان خودشان، آن هم در استبصار که برای جمع است، اصلا احتمال تقیه نمیدهند. میگویند دوتا وجه دارد، در استبصار، میگویند:یک وجه آن، این است که اخبار ذهاب حمرهی مشرقیه برای این است که یقین پیدا کنیم. وقت غروب است، «لِیُتَیَقّن،»برای ما مسلّم شود و یقین پیدا کنیم وعلامت یقین یک درجهی خاصی از غروب هست که این ،علامت آن است، این وجه اول را میآورند و کلمهی یقین را میآورند، درجه را هم میآورند که یک مقدار با یکدیگر فرق میکند ولی مرحوم شیخ هردو را در یک وجه ذکر می کنند.
وجه دوم که خیلی جالب است، یعنی ببینید دید مرحوم شیخ نسبت به ذهاب حمره چه بوده است. میفرمایند : روایت ذهاب حمره و اینها که یک مقدار باید بعد از غروب صبر کنند، این برای ذوی الاعذار است.
شاگرد : یعنی چه ذوی الاعذار؟
استاد : یعنی کسانی که کار دارند، مسافر هستند، الان نمیتوانند سریعاً نماز مغرب را بخوانند.
شاگرد : پس اینها خوب است که زودتر بخوانند.
استاد : بله دیگر، میگویم خیلی جالب است. در استبصار ایشان به جای این که حمل بر تقیه کنند، یکی را میگویند :روایت ذهاب حمره برای تیقّن به غروب است، دومی را میگویند:اینها برای ذوی الاعذار است، چون عذر دارید صبر کنید، ذهاب حمره هم شد طوری نیست.
شاگرد : ولی این ظاهرا نمیسازد، مثلا نامه نوشته است برای حضرت از یک کشور دیگری مثلا از خراسان، آقا مؤذنین اذان میگویند، چه و چه و چه.
استاد : حضرت میگویند احتیاط کنید.
شاگرد : میگویند:«أری لک!»
استاد : «أری لک أن تأخذ بالحائطة لدینک، »شیخ همین را میگویند.
شاگرد: اگر جزو ذوی الاعذار بود که اصلا مشکلی نبود، پیداست آدم عادی است و میخواهد بخواند، از حضرت میپرسد.
استاد : بله این اشکال به حرف شیخ است.
شاگرد : ذوی الاعذار شاید عذر در تشخیص غروب بوده است، یعنی کسانی که جلوی آنها کوهی است یا ابری معمولاً باشد.
استاد : حالا استبصار اگر باشد خود شیخ فرمودند : «و الوجه الثانی.»
شاگرد : اگر اینطور باشد باید بگویند ذهاب حمره بخوانید. در ثبوت قرص گفتند : «ذوی الاعذار.»
استاد : بله، بله. میخواهم بگویم منظور من تأیید فرمایش ایشان نیست. منظور من دید ایشان است در جمع بین روایات. الان مهم ترین بحث در زمان ما تقیه است و حال آن که شیخ اصلا احتمال تقیه را نمیدهند، میگویند :یا برای احتیاط و تیقّن است، یا این که میگویند : عقب بینداز و اینها برای ذوی الاعذار است. در مبسوط هم همینطور گفتند، در مبسوط گفتند : اصل آن «استتار القرص عن العین،»صریحاً گفتند : عن العین. بعد گفتند: و فی أصحابنا من ذهب إلی این که ذهاب حمره مشرقیه باید بشود، بعد فرمودند: و هو أحوط.
شاگرد : من یُراعی.
استاد : من یُراعی، مراعات این را میکند.
شاگرد : در همان مبسوط در کتاب الصوم ، عکس این را میگوید.
استاد : بله این را دیدم، در صوم یعنی اول. ببینید به عبارت دیگر وقتی زمان پیشرفت میکند برای یک فقیه، وقتی میخواهد فتوا بدهد، آن که میبیند مراعات جانب احتیاط است، فتوایش تقریباً در آن جا میافتد. یعنی در صلاة میگویند آن احوط است، در صوم أحوطآن را برمیدارند، میگویند : تا ذهاب حمره نشده است افطار نکنید.
شاگرد : یعنی همان تعبیری که صاحب جواهر برای بعضی از فقهای گذشته گفته است ؟ مثلا فلان فقیه این حرف را در جوانی میزند، در اول اجتهاد میزند.(کنایه از نپختگی فلان فقیه)
استاد : برای شیخ؟
شاگرد : صاحب جواهر میخواهد رد کند حرف یکی از علماء گذشته را، میگوید : این را در اول اجتهاد گفته است. خُب، اگر اینطور بگوید یعنی فقیه پخته نشده است لذا به ذهاب حمره متمایل شده است.
استاد: نه، منظور من پخته شدن در جهت علمی نبود. منظور این بود که بیشتر مراعات احتیاط بکند در فتوا، یعنی دوتا نظر را که میبینند، میل آنها. اول وقتی میخواهند بحث علمی کنند، ببینند برای کدام دلیل دارند، بعد که این جا گرفت ، در میل به قلم آوردن آنها، ارجاع دادن مکلّفین به آن، سراغ احتیاط میرود. دوباره من یک چیزهایی دیده بودم ولی فراموش میکنم، نکات مهمی بودند.
ببینید یکی از مهم ترین کتاب های شیخ الطائفه خلاف است. خلاف را برای چه نوشتند؟ خلاف برای آن جایی است که مذهب امامیه با غیر و خود آنها اختلاف دارند. اصلا اسم مسئله ذهاب حمره را در خلاف نبردند. همان غروب شمس گفتند و رد شدند. یعنی چه؟ یعنی مسئلهی ذهاب حمره را به عنوان یک امری که شیعه با عامه اختلاف دارند اصلا برای ایشان مطرح نبوده است که در خلاف بگویند : یکی از موارد هم این است. شما بیشتر روی این تأمل کنید که اصلا مرحوم شیخ در خلاف اسم آن را نبردند که بگویند:مثلا عامه این را میگویند، شیعه این را میگویند. معلوم میشود این اختلاف در نزد ذهن شیخ و اقوال آن زمان برای ایشان به عنوان یک اختلاف بین الفریقَین مطرح نبوده است ، شواهد آن هم آن عبارت مبسوط و اینها است.
برو به 0:09:26
شاگرد : در مبسوط در نقل اقوال در کتاب الصوم دارند که و فی أصحابنا …
استاد : این در کتاب صلاة است.
شاگرد : در صوم که میرسد عکس این است ..
استاد : بله ، برعکس این را میگویند، من دیدم در کتاب الصوم . این را فراموش کرده بودم که یعنی میگویند : اصل آن این است که باید ذهاب حمره شود.
شاگرد : فرمودند: و فی أصحابنا من …
استاد : من یراعی استتار القرص، برعکس شده است، درست است.
شاگرد2: باز هم با این حرکت، تقیه در ذهن ایشان بوده است.
استاد : بله، مقصود ما این است که ببینیم چه زمانی احتمال تقیه بودن این روایت مطرح شده است.
شاگرد : این فرمایشی که اهل تسنن استتاری هستند، علامه در منتهی است طبق یکی از شرحها و جای دیگری پیدا نکرده اند.
استاد : آنها همه غروبی هستند. خود غروب را هم میگویند، عرض کردم نمیگویند استتار عن العین، میگویند باید برود به افق حقیقی برسد. الان فتوای رایج آنها است، میگویند باید پنجاه درجه هیوی برود زیر افق، بعد هم دو دقیقه صبر کنید، فتوا دادند به این القرار و کذا…در اینترنت هست.مجمع فتاوای اهل سنت برای کل دنیا، اینها گذاشتند و اینطور میگویند، میگویند صبر کنید. عملاً هم در مسجد الحرام اینها چکار میکنند؟من در زمان مغرب، نشده بود بروم مواظب این باشم، کسانی که زیاد رفتند شاید بدانند.
شاگرد : تعبیر شیخ در استبصار را میخواستیم بگوییم.
استاد : و الوجه الثانی.
شاگرد : «و الوجه الثانی فی الاخبار الذی قَدَّمناها أن تکون مخصوصاً لصحاب الاعذار و من له حاجةٌ لابد لها،»بعد میآورند یدل علی ذلک…
استاد : بله روایاتی را شاهد میآورند برای این که حضرت برای کسانی که ذوی الحاجة بودند گفتند : اگر عقب بیندازد مانعی ندارد. اسم تقیه را نمیبرند. این خیلی جالب است. اصلا احتمال تقیه نمیدهند، اول میگویند : زوال حمره برای تیقّن به غروب است، به اضافه این که علامیت درجه خاصی است که دو بحث است ولی شیخ یکی را فرموده است، حالا ما بعداً به اینها میرسیم. دوم هم ذوی الاعذار است که این دومی عجیب تر است.
شاگرد : طبق این فرمایشی که شما از خلاف نقل فرمودید، یعنی محقق میگوید اگر این حرف تمام باشد ، به معنای این است که در طول دویست سال اختلافی نبوده است تا زمان شیخ.
استاد : روایات که بوده است.
شاگرد : بین شیعه و سنی در مسئله…
استاد : بله اما این که یک مطلبی باشد که معروف باشد. دیروز تشریف نداشتید، عبارت را از حاج آقا خواندیم، از جواهر و مصباح و اینها که اینها گفتند:عامه هم حتی میدانند شیعه اینطور هستند. این برای زمان ما است، برای مثل بغداد در این زمان کنونی است.
شاگرد : یعنی این را واقعا شما میخواهید ملتزم شوید که در دویست سال به اصطلاح آقایان در نصوص…
استاد : نمیخواهیم ملتزم شویم، ما هنوز نمیدانیم.
شاگرد : چون حداقل این روایتی که قبل از تعطیلات، شما خیلی روی آن سعی میکردید یک معنای خاصی را معنا کنید ، همانمعنای معروفی که ما شعاع شمس را نگاه میکردیم از مکه میآمدیم به اینطرف. خُب، این به این معناست که شیعه میدانستند کهتأخیر بیندازند …
استاد : پس چرا از آن مصلّی که نمی شناختند تعجب کردند؟
شاگرد : همین دیگر شروع کردند به بدگوئی اینها. یعنی البته شاید یک معنای خاصی فرمودید که میخواستید بفرمائید به سنی هاهم میگفتند، حالا این بماند.
استاد : یعنی چیز غیر متعارف دیده بودند، نه کار متعارف سنی ها.
شاگرد : شما میفرمائید این اختلاف نبوده است، صاحب وسائل اینچنین معنایی کرده است که شیعه میدانستند که باید به تأخیربیندازند، یعنی اینچنین اختلافی بین شیعه و سنی بوده است. یکی این روایت و یکی …
شاگرد2 : کجا بین شیعه و سنی اختلافی آن زمان بوده ؟
استاد : اصلا روایت بین شیعه و سنی نبود.
شاگرد2 : میدانستند که باید به تأخیر بیندازند، از کجا معلوم که سنی ها نمیدانستند یا نمیکردند؟ این از کجا؟ از کجای روایتدرمیآید؟
شاگرد : خُب، اگر اینطور باشد سنی ها هم باید ذهاب حمرهای باشند.
شاگرد2: نه ذهاب حمرهای و نه به آن اندازه زود.
استاد : لابشرط هستند. ببینید بشرط ذهاب نیستند. آنها میگویند:غروب ولی صبر میکنند، اینقدر زود که حضرت میخواندند آنها نمیخواندند، این صحبت است که آنها چیز غیر عادی میدیدند، نه این که میدانستند ما شیعه هستیم، آن که میخواند الان سنی است بعد رفتند تعجب کردند دیدند امام است، ما بگوییم :حضرت تقیه میکردند.
شاگرد : خُب، صاحب وسائل اینطور میگوید.
استاد : بله، غیر از صاحب وسائل، دیگران هم میگویند.بحث خیلی بحث سنگینی شده است. جلوتر.
شاگرد : نه، این که شما فرمودید…
شاگرد2: بحث متاخری است، خیلی متأخر.
شاگرد : این بیان که فرمودید، شما پس میگویید: این با سنیها هم نمیسازد.
استاد: من میگویم آن کاری که حضرت میکردند اصلا ضد تقیه بود. چرا؟ چون اینها یک چیز غیر مأنوسی دیده بودند که میگفتند:این یک جوانی از جوانهای مدینه است که در این وقت نماز میخواند، و الا اگر همه سنیها میخواندند دیگر پیر و جوان نداشت، فقط باید یک چیزی به او بگویند که تو چرا سنی هستی؟ همین اندازه چرا سنی هستی و قبل از وقت میخوانی.
شاگرد : یعنی نه استتار قرص و نه ذهاب حمره. معنای فرمایش شما اینطور میشود.
استاد : توضیح این را آن روز دادیم، شما نبودید. آنها میگویند :ما دیدیم استتار قرص شده بود اما لم یذهب شعاعها، شعاع آن هنوز بود. او انتظار نداشت، یعنی متعارف نبود، ندیده بود حتی از سنیها که در این وقت بخوانند. میگفت :پس این جوانی است که در این وقت میخواند.
شاگرد : پس غیر استتار است، قبل از استتار است.
شاگرد2: نه، استتار شده است.
استاد : استتار که شده است، قبل از ذهاب شعاع است.
شاگرد : یعنی سنیها هم به این صورت نمیخواندند.
استاد : بله دیگر، لذا حضرت وقتی میخوانند که…
شاگرد 2: آدم پخته این کارها را نمی کند، آدم پخته اینطور نیست تا گفتند فلان چیز برود بالای مرز.
استاد : بله دیگر. تقیه چیست؟ تقیه این است که حضرت کاری کنند مثل سنیها. این راوی میگوید از دور دیدیم این کار را سنیها هم نمیکنند.
شاگرد : یعنی چه زمانی میخواندند؟
استاد : یعنی استتار قرص شده بود ولی نور خورشید هنوز تابیده بود به کوه مثلا، کوه دوردست یا روی آن، دو جور ذهاب داریم.
شاگرد : یعنی قبل از سنیها، بنابر فرمودهی شما قبل از سنیها میخواندند. خُب، ما که دو قول بیشتر نداریم، یا سنی یا شیعه.
شاگرد2 : قول عملی است، بحث عمل است.
شاگرد : ما دو قول بیشتر نداریم. این بیان شما یک چیز جدیدی میشود.
استاد : اینطور نمیشود. ما میگوییم دخول وقت به استتار است، حضرت هم فرمودند دخول وقت شده است، وجبت، من هم نماز را خواندم. حالا مأنوس نیست، شیعه و سنی یک مقدار احتیاط میکنند و همهی اینها، این احتیاط است و الا وقتی که وقت باید بشود وقت شده است و تمام است.
برو به 0:16:16
شاگرد : این در صورتی است که تقیهای نباشد.
استاد : این که خلاف تقیه بود.
شاگرد : خُب، با آن تفسیری که شما فرمودید میخواهم بگویم:این نمیسازد.
شاگرد2: با یک کلمه شباب، کل روایت برای من حل نشد.
استاد : حالا به هر حال آن که فعلا منظور ما است این نیست که نسبت بدهیم این اختلاف نبود. عدم هم باز خیلی بیشتر دلیل میخواهد. الان صحبت بر سر این است که الان یکی از مهمترین وجههای جمعی که در زمان ما است احتمال تقیه است و لذا دیروز گفتم :تا بگویند«الرشد فی خلافهم،»عامه آن را میگویند، شیعه این را میگویند، حالا خودت انتخاب کن، میگوییم خُب، معلوم است منظور ایشان چیست. این چیزی که الان شده است، ما میخواهیم ببینیم چه اندازه اثباتیِ این برای ما برهانی و ثابت میشود، نه این که میخواهیم با اینها عدم آن را ثابت کنیم. دو بحث است.
یعنی الان به عنوان یک وجه جمع قوی ، یک امر وجودی را برای ما دلیل بیاورند که احتمال تقیه است و وجود اختلاف. ما میخواهیم ببینیم این وجود برای ما ثابت میشود یا نه. فرق دارد با این که اثبات کنیم عدم آن را. آن هم باز میماند، شواهد بیشتری میخواهد. فعلاً این وجود هنوز صاف نشده است که ما قرائن را بگوییم، این قرینه را ببینید، این قرینه را ببینید، تنها یک روایت است که عرض کردم مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری هم بین همهی این حرفها این روایت را خیلی سنگین و محکم گفته بودند : معلوم است که تقیه است و آن چه بود؟«یُنصحون فلایَقبلون،»آنها را نصیحت میکنیم قبول نمیکنند، اینهایی که عبارت مستمسک را بعداً میخوانیم.
حالا إن شاء الله صحبت آن امرهای متیقن را دوباره میکنیم. هم عبارت را یک مقدار بخوانیم که عبارت پیش برود، روایات را هم به ترتیب الان مرسله ابن أشیم را امروز داریم، یکی از روایاتی است که خیلی مهم است و باید مفصل راجع به آن صحبت شود.
فرمودند: «قد یُجمع بالتفسیر و الشرح بحمل المجمل علی المبیّن»که شاید اول کسی که من برخورد کردم، همین شهید بودند در ذکری. علامه هم در منتهی نسبتاً مفصل بحث کرده بودند. در تذکره استدلال خیلی وارد نشده بودند، اما در منتهی که بحث کردند باز مسئله مبیّن و مطلق و اینها نبود، مرتب رفته بودند در سند خدشه کرده بودند، معلوم بود معارضه را سان میدهند نه اینکه وجه جمع آن ، به این باشد.
«و دعوی الحکومة،» دعوی الحکومة هم من پیدا نکردم چه کسی گفته است : حاکم است ادله ذهاب حمره بر ادله استتار. «دعوی الحکومة فی الروایات الشاهد.»حکومت در اینجا، مجمل و مبیّن خُب، خوب است، یعنی از نظر مقصودخوب است. میگویند روایات غروب مجمل است، میگویند شمس غروب کند، غروب کند یعنی به چه درجهای؟ همین از چشم ما برود زیر افق؟ خُب، یک کسی در طبقه دوم است، الان میبیند، یک کسی بالای مناره است، چه درجهای از غروب، این مجمل است. روایات دیگر آن را تفسیر میکند، میگوید به آن اندازه خورشید زیر افق برود که نور از مشرق هم بالا برود، خُب، این خوب است.
حکومت چطور میشود؟ حکومت با اصطلاح اصولی، آیا این دعوی الحکومة مثل جواهر و اینها حکومت گفته بودند؟ یک طور قصد میکنند. در جواهر و اینها هم حکومت است، من دیدم، یادداشت هم دارم. یکی هم اصطلاحی است که بعد از مرحوم شیخ انصاری خیلی جا گرفته است. حکومتی که بعد از جناب شیخ بوده است که از جمع های عرفی است در کنار برادرهای خودش است، تخصیص و تخصّص و ورود و حکومت.
تخصیص این بود که با این که شیئی مشمول موضوع است ، حکماً او را اخراج میکند، میگوید این موضوع، این عالم را اکرام نکن. قبول داریم او عالم است اما میگوییم اکرام نکن، این تخصیص است. تخصّص هم که جزو موضوع نبود.
اما حکومت دو نوع بود، حکومت موسِّع و مضیِّق، یک تصرفی در موضوع میشد به توسعه یا به تضییق. مثلا شاک را شما میگویید :«کثیر الشک لیس بشاک،»این را تضییق میکنید، میگویید من که گفتم شاک، کثیر الشک شاک است ولی من او را قبول ندارم حکومةً. لذا متفرّع میشد بر آن، این که حکماً هم خارج باشد.
حکومت موسِّع هم داشتیم که مثلا واعظ را میگویم «الواعظ عالم،»من اگر گفتم:«أکرم العلماء، الواعظ عالم،»کسی که واعظ است عالم است. توسعه میدهد، میگوید بابا این واعظ من میدانم فقط مثلا روایتی را حفظ کرده است و میخواند، مسئله را هم درست بلد نیست. خیلی از واعظهای خوب اما درس نخوانده است. خُب، این، اینطور است.
به قول آن آقا میگفت : خار نان در پای او رفته است. من بودم روضه بود، هنوز خیلی کسی نیامده بود، حاج آقا نشسته بودند، یک پیرمرد معممی هم بود، همه وضعیات او وضعیات اهل علم بود، دو سه هفته هم بود میآمد، با حاج آقا انس گرفته بود، این هفته دوم سوم نشسته بود کنار حاج آقا، صحبت میکردند، روضه شروع نشده بود، صحبت درس و علم بود، گفت حاج آقا من درس نخواندم، من لباس اهل علم دارم اما درس نخواندم، خودش میگفت. حاج آقا گفتند چرا؟ گفت خار نان رفت در پای من. خُب، به خیال او که مثلا یک شوخی کرد، حاج آقا متوجه شدند اما از این حرف او خیلی خوششان نیامد، چون خوششان نیامد صورت خودشان را درهم کردند گفتند مگر نان هم خار دارد؟ مگر نان هم خار دارد؟ او میخواست بگوید برای کسب و کاسبی و اینها نتوانستم درس بخوانم، خار نان رفت در پای من. میگفت برای این که نان دربیاورم، نمیدانم گفتند یک شغلی انتخاب کردم، با این که معمم بود. حاج آقا معلوم بود که ناراحت شدند از این که چرا میگویی، خُب، اگر نمیخواستی درس بخوانی، میتوانستی درس بخوانی حالا یا کسب هم بکنی یا از چیز دیگری، وجوهات استفاده کنی. این نظر ایشان نبود که بگوید این نان و او هم نان را تعبیر کند به خار که خار رفته است در پای من.
حالا منظور این که یک کسی واعظ است، خودش هم میگوید درس نخواندم، اما یک صحبتی دارد. حالا دلیل میگوید: «الواعظ عالم،»این را هم که می بینید واعظ است عالم است، خود عرف هم میفهمند، نمیگویند این عالم است، میگوید ما که گفتیم اکرم این را اکرام کن. مشمول حکم میشود به توسعه حکومت در موضوع.
پس حکومت یا موسّع است یا مضیّق، حالا این کدام یک از آنها است؟ «دعوی الحکومة.»غروب شمس وقت نماز است، روایات ذهاب حمره میفرماید که غروب آن است که ذهاب حمره بشود، حاکم است بر او. چه چیزی را بیرون کرد؟
اینجا عام افرادینداریم که بگوییم : الغروب مصادیقی دارد، بعضی فردهای آن را بیرون کردیم.
شاگرد : عام ازمانی داریم، افراد آن زمان دارد.
استاد : این هم عام نیست، غروب یک موضوع است و یک لحظه است.
شاگرد: وقتی استتار قرص میشود شما میتوانید نماز بخوانید، وقتی شارع گفت ذهاب حمره میشود یعنی.
استاد: مباین است با آن نه عام. به عرض من رسیدید. ذهاب حمره با استتار مباین هستند یا دوتا فرد عام هستند؟
شاگرد : از نظر تکوینی مباین هستند ولی از نظر زمان چیز، زمان مغرب…
استاد : دوتا فرد عام هستند یا یک فرد عام هستند؟
شاگرد : مثلا میگوییم :شما در این مثلا دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت نماز خودت را بخوان، کم کردیم دیگر. صلاة مگر افراد طولی ندارد.
استاد: اول وقت را میگوییم. میگوییم اول وقت نماز مغرب ،غروب الشمس است. غروب امروز یک فرد از غروب است یا چند فرد؟
شاگرد : غروب که همیشه یک فرد است.
استاد : اگر یک فرد است با روایت ذهاب حمره کدام فرد را بیرون کردید؟
شاگرد : وقت، افراد طولی صلاة کم میشوند.
استاد : افراد طولی صلاة؟!
شاگرد : بله.
استاد : حکومت برای صلاة نیست، برای وقت است. میگویند:در وقت نماز. ذهاب حمره حاکم است بر استتار. روایات ذهاب حمره میگویند:وقت نماز مغرب آن وقتی است که ذهاب حمره شود، اینطور است.
شاگرد : خیلی این اشکالی ندارد که یک متکلمی یک حرفی را بزند بگوید:غروب را گفتم، بعداً یک جای دیگری بگوید منظور من از غروب آن بود.
استاد : اسم این حکومت نیست، ما که حرفی نداریم این اشکال داشته باشد.
شاگرد : شرط حکومت ناظر بودن بر دلیل دیگری است.
استاد : احسنت، حالا رسیدید به آن که میخواستم. حکومت را چند جور معنا میکنند، در کلمات علماء هم است، یک حکومتی بود که در قبلیها بوده است، در کلمات قبل از شیخ انصاری هم بوده است. میگفتند :حاکم یعنی ناظر به یکی دیگر است که حتی اینطور معنا میکنند، میگویند:«لولا الدلیل المحکوم لم یکن للحاکم معنی، »یعنی حاکم میگوید:من یک جایی یک حرفی زدم، او یعنی این. لذا میگوید وقتی مولا میفرماید:«کثیر الشک لیس بشاک،»میگوییم :یعنی چه؟ چرا این حرف را گفته است؟ میگوید:خُب، چون من یک جایی برای شاک احکامی گفتم، اینجا ناظر است به آن. این یک جور معنای حکومت است.
اگر به این صورت وسیع معنا کنیم، مانعی ندارد. میگوییم شارع میفرماید:من یک جا گفتم :وقت نماز مغرب غروب الشمس است، حالا با دلیل حاکم میگویم :آن غروبی که آنجا گفتم یعنی زوال حمرهمشرقیه؛ این خوب است. اما حکومتی که مستقر شده است بعد از جناب شیخ که در باب تعارض میگویند :حاکم و محکوم که حکومت این این است که ادعاءً فردی از تحت موضوع را بیرون میکنیم یا ادعاءً داخل میکنیم، این با اینجا جور نیست. آن اصطلاح با اینجا جور نیست. چرا؟ چون ذهاب حمره، ما میگوییم :وقت نماز مغرب ، غروب است، اگر برای هر روز بگوییم این عام است، افراد دارد اما برای غروب امروز، غروب امروز چه زمانی است؟ این غروب افراد دارد که بگوییم بعضی از افراد آن را ذهاب حمره بیرون کرد؟!بعضی از افراد ذهاب کدام است؟ از استتار تا قبل از ذهاب، استتار قرص شده است دوازده دقیقه، یک ربع تا ذهاب حمره، این را بیرون کردم ادعاءً، به این میگویم :لیس بغروب. خُب، اینها که فرد غروب نیستند.
برو به 0:27:31
شاگرد : عرف اگر بگیرد، لابد میشود دیگه.
استاد : فرد غروب است؟! یعنی امروز چندتا غروب داریم؟
شاگرد : نه، اگر غروب عرفی بگیریم از اول استتار…
شاگرد 2: لغة معنی کردهاند به غیبت، غیبت الشمس از اول شب است تا آخر شب، همه شب، غاب الشمس، یغیب الشمس. بعضی از افرادش یعنی«عند الاستتار إلی زوال الحمرة»به واسطهی این روایت خارج میشود ولی بقیهی افرادش هست فلذا ما اگر حدی نداشتیم برای منتهای نماز مغرب، میگفتیم تا اذان صبح است.
استاد : ما انتهای آن را نمیخواهیم بگوییم. صحبت بر سر اول وقت است.
شاگرد : بله، «إذا غاب الشمس،»این «إذا غاب الشمس »یعنی مفهوم کلی که صدق میکند از ابتدای شب.
استاد : یعنی أول صلاة المغرب دوازده ساعت، به این صورت؟ «إذا غاب»یعنی «أول صلاة المغرب.»«أول وقت صلاة المغرب»غروب الشمس، این غروب یعنی چندتا فرد دارد در امروز؟!! با دلیل حاکم بعضی از افراد آن را بیرون میکنیم؟!!
شاگرد : در روایت تعبیر«أول صلاة المغرب»ندارد.
استاد : در روایاتی که برای غروب است چرا، اتفاقا «وقت صلاة المغرب.»داریم.
شاگرد : وقت را داریم، أول وقت را نداریم.
استاد : بله، مثلا اینطور تعبیراتی که در مواقیت باب شانزدهم که حالا الان این سه تا روایت هم اصلیترین روایات بحث است. به اینجا میرسیم.
حضرت میفرمایند: «سمعتُه یقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق[2]»، این«ذهبت الحمره»یعنی این وقت یعنی اول یا تا نیمه شب؟
شاگرد : وقتی میگوید : حمره زائل شود وقت مغرب است. اول وقت.
استاد : «اول الوقت»دارد، حالا باز هم خیلی دارد، صبر کنید یک روایت دیگری که تصریح به اول است را بخوانیم. فرمودند: «دَخَلَ وقت الصلاة،»این تعبیر را ببینید،«إذا غَرُبَت الشمس دَخَلَ وقت الصلاتین[3]،»این یعنی غَرُبَت غَرُبَ تا نیمه شب؟! دَخَلَ هم یعنی یک نحو دخول افرادی تا آنجا؟! اینها نیست. اول وقت را این روایت میگوید. «أول وقت صلاة المغرب »هم که در همین روایت باید باشد.«وقت المغرب.»حالا کلمه اول را الان من پیدا نکردم.
شاگرد : تعبیر اول زیاد است. تعبیر مثلا سؤال از این بوده است،«سأله سائلٌ عن وقت المغرب و قال ان الله یقول فی کتابه لإبراهیم فلمّا جنّ فلذا أول الوقت[4].»
استاد : پس مشکلی نداریم در این که منظور إذا یعنی اول وقت. خُب،«إذا غربت الشمس، »این غروب که میگوییم :آیا غربت الشمس چندتا فرد دارد؟ این عام است؟ که بگوییم وقتی میگفتیم:غربت همه افراد را شامل میشد، از چه زمانی؟ افراد ازمانی به تعبیر شما، افراد ازمانی، عام ازمانی. از استتار تا ذهاب حمره و بعد از آن همهی اینها را شامل می شد، اینها غروب بود. نه، غروب اول وقت است، لحظهای است، وقتی این وقت شد دیگر غربت حالا میگوید نماز مغرب را بخوانید نه این که این فرجه زمانی اینها همه اول است.
شاگرد : غروب که برای ما مهم نیست، نماز برای ما مهم است. شارع هم که میخواست نماز را، نه برای ما، هم برای شارع و هم برای من، غروب فقط یک علامت است که از حالا باید نماز مغرب را بخوانی یا نه.
شاگرد2 : خُب، مشکل بر سر همین حکومت آن است. چه چیزی بوده است که حالا ادعاءً هم میخواهید در آن تصرف کنید؟
شاگرد: همین بنابراین وقتی شما گفتید افراد طولی دارد صلاة، افراد طولی را خارج کردید.
شاگرد2: ببینید مغرب و غروب یک مفهوم عرفی است که شارع میتواند دست بزند، اما بحث بر سر این است الان که شما تصویر میکنید وقت را، یک فاصله زمانی را به این شکل یا افراد صلاة را اینجا لحاظ می کنید.دیگر این چیزی نیست که از قبل وجود داشته باشد حالا شارع بیاید و ادعاءً در آن تصرف کند.
شاگرد : چرا، الان شارع به این صورت وقت را قرار داده است، همه آن اعتباری است، چیز تکوینی که نیست.
شاگرد3 : اینجا معنای حکومت چیست، این را بحث میکنیم. به لحاظ مفهومی خیلی نباید بحث داشته باشد. ما عبارت را که میخوانیم درمیآید که «و دعوی الحکومة »همان «حمل مجمل علی المبیّن»است، همان ناظر بودن است، چون آقای بهجت اینجا یک دلیل را بیان میکنند نه دودلیل را. یعنی یک وجه جمع که همان حمل مجمل و مبیّن باشد.
استاد : خُب، نکته این است که «حمل مجمل بر مبیّن »یکی از جمعهای عرفی است. جمع عرفی هم ما در کلاس اصول میگوییم :تعارض غیر مستقر که جمع عرفی دارد یکی از آنها تخصیص است، یکی از آنها حکومت است، یکی از آنها ورود است، در این مقامی که مقام جمع عرفی است وقتی حکومت میگویید، ذهن میرود سراغ مستقر. حالا این چطور پیاده شود. شما میفرمائید : به مصطلح حکومت آنجا یعنی بحث تعارض کاری نداشته باشید، کار داشته باشید به همین که یک مفسِّری داریم و تفسیر میکنیم.
شاگرد : نظارت است.
استاد : بله، به عبارت دیگر که الان عرض می کنم حکومت و ورود مصطلح برای جایی است که موضوع را دستکاری می کند، اما در ما نحن فیه اصلاً موضوع را شارع دستکاری نمی کند، ذهاب حمره موضوع راتفسیر می کند، تفسیر موضوع خیلی فرق دارد و حال آن که حکومت مصطلح دستکاری موضوع است. ادعاء، یک نحو دستکاری ادعائی موضوع است، اینجا اصلا دستکاری نیست، چرا؟ چون غروب یک غروب است، توضیح می دهند که مقصود از غروب آن است. توضیح و تفسیر موضوع است، نه ادعایی در سعه و ضیق موضوع.
شاگرد : از روزه کمک میگیریم. فرض کنید ذهاب حمره حرف درستی است. شارع میگوید :آقا من ادعاءً میگویم :شما ده دقیقه بیشتر روزه بگیرید، اگر تکوینی بود باید استتار که میشد افطار کنیم، حالا من میگویم : فعلا یک مقدار بیشتر طول بدهید.
استاد : بیشتر طول بدهید چون غروب آن وقت هنوز نشده است یا بیشتر طول بدهید ، غروب شده است ولی من ادعاءً میگویم : هنوز غروب نشده است؟
شاگرد : غروب من این وقت است.این یک حقیقت شرعیه یعنی برای آن در نظر میگیرند، باز هم حکومت نمیشود.
شاگرد : چرا نمیشود؟
استاد : شما میگویید :دیگر غروب موضوع نیست، غروبِ من شارع آن است.
شاگرد : همهی حکمها همین است.
استاد : نه، شما موضوع را عوض کردید.
شاگرد : مثلا«العالم الفاسق لیس بعالم،»واقعاً عالم است حالا من میگویم:عالم نیست.
استاد : باید یک چیزی تهِ آن بماند برای موضوع، اینجا برای عرف چیزی نماند. ما یک غروب عرفی داشتیم، شارع میگوید : غروب نزد من ذهاب حمره است، پس غروب عرف هست یا نیست؟ نیست، رفت، برخلاف حکومتهای دیگر، یک چیزی تهِ موضوع میماند.
شاگرد : نتیجهی آن تخصیص باید باشد ولی اینجا چیزی باقی نمیماند.
استاد : اینجا هیچ چیزی تهِ آن نمیماند، یعنی میگویید آن موضوع قبلی پیش من هیچ است، پس نه توسعه شد و نه تضییق، مباینِ مباین شد. همین که از ابتداء عرض من بود که اینجا حکومت نیست، چرا؟ چون اگر ما حالت تخصیصی برای آن قرار بدهیم مباین و مباین میشود، نه یک نحو عام و خاص، اصلا عام و خاص اینجا معنا ندارد، تفسیر موضوع است، آن هم با همان نحو بیانی که بعداً میگوییم. به هر حال دعوی الحکومة را اگر پیدا کردید که منظور حاج آقا چه کسی بوده است…بفرمایید.من در مصباح الفقیه دیدم نبود یا شاید هم مانعی پیش آمد تا آخر نگاه نکردم.
شاگرد : مرحوم نائینی شاید پیش از همه این بحث جمع بین روایت، مطلق و مقید و بحث حکومت و اینها را مطرح کرده است ولی مثالی به این صورت میگوید، فرموده است یک وقت میگوییم:«جاء زیدٌ،»بعد به حسب ظهور آن یعنی خود زید آمده است، اما اگر بعداً بگوییم : منظور من از «جاء زیدٌ»فقط خود زید نبوده است، زید و توابع آن بوده است، بعد ایشان میگوید : این قول معارض با آن جاء زیدٌ نیست، بل «یقول حاکماً علیه،»تعبیر ایشان این است، یعنی میخواستند توسعهای بدهند، بگویند آنجا گفتیم زید، اول آن هم همین زید است اما دلیل دوم میگوید : آن زیدی که من گفتم، زید و بیشتر از زید و توابع زید و ایل و تبار زید مثلا، بعد این را تطبیق کردند. گرچه حالا اشکال شده است بر تطبیق ایشان. تطبیق کردند که آن ادله میفرماید : استتار، ادله ذهاب میگوید نه، استتار و توابع استتار که همان حمره و اینها باشد، اینها همه باید باشد. پس یعنی یک نوع تعبیر ایشان اینجا، نمیدانم حالا ایشان هم واقعا منظور ایشان از حکومت باز…
استاد : همینجا حکومت نمیشود، چون همین مثالی که شما گفتید خود مفهوم را، زید را توسعه میدهید، افرادی را اخراج میکنید یا ادخال میکنید؟ نه، میگویید منظور من از زید ، با بند و بیل های آن بود. این حکومتی مصطلحی که ما میگفتیم یعنی تصرف در موضوع به تضییق و توسعه نیست، یک نحو تصرف در یک موضوع شخصی است به این که یک چیزهای دیگری را هم ادعاءً به آن بچسبانند، ولو نزدیک به این است. این مثالی هم که ایشان زدند خوب است برای این که یک نحو حکومتی پیدا کنید که به طور متداول نیست اما باز هم خودش یک نوع ادعا در موضوع است، این جهت آن خوب است که خیال میکنیم خلاصه یک نحو ادعا به موضوعخورده است با قصدی که او داشته است.
شاگرد : واضح میگویند حکومت به معنای نظارت هم باز حکومت اصطلاحی است. این که پنج شش تا کلمه آورده است، بالتفسیر، شرح، حمل المجمل علی المبین، این حکومت لغوی است، یعنی به این نگاه میکنیم از باب همان تفسیر، نه حکومت به معنای نظارت باشد که خودش باز یا منحصراً اصطلاحی است یا مثلا لغوی را هم شامل شود، آنجا صرفاً ظاهراً معنای لغوی است.
استاد : لغوی باشد، خوب است اگر الحکومة به معنای لغوی باشد که…
شاگرد : ایشان چند کلمه آورده است، اگر مثلا تفسیر را میفرمودند یا حمل المجمل علی المبیّن بدعوی الحکومة، چندین کلمه است، کأنّ این که…تقریباً همه آنها یکی است.
استاد : بله مثلا در جواهر همین حکومت به معنای لغوی که شما میفرمائید زیاد به کار میبرند صاحب جواهر، اما مشکلی که ما داریم اینجا این است که اگر…
شاگرد : خُب، دنباله آن هم صحبتی اگر بنا بود آن حکومت اصطلاحی باشد، در ادامه هم باید در این ارتباط چیزی میفرمودند، در ادامه هم کأنّ «حمل مجمل بر مبیّن»داریم، دیگر هیچی نداریم، تفسیر داریم.
استاد : آدرس قد یُجمع را جلوتر دادم، صفحه 116جواهر، از آنجا. همانجا اتفاقا صاحب جواهر اینطور فرمودند که:«و به تُخرج حینئذٍ عن اصل المعارضة بناءً علی أنّها کالمجمل و هذه کالمبیّن و إلا کانت من المطلق و المقیّد،»اسمی هم از آن حکومت در اینجا نمیبرند ولی چون بعد از صاحب جواهر، کسانی بودند که بعد از شیخ بودند مثل مصباح الفقیه، کسانی که بعد از شیخ بودند یک اصطلاحی به نام حکومت در تعادل و تراجیح داشت حسابی جا میگرفت . عرض من این است که وقتی در مقام معارضه میگویند : مجمل، مبیّن، «حمل المجمل علی المبیّن»اینجا، در این مقام جمع عرفی، کلمه حکومت میگوییم، باید بگوییم منظور چیست؟ آن هم در زمانی که این اصطلاح مستقر شده است، در اینجا است که دور به ذهن میآید که بگوییم :معنای لغوی منظور است.«دعوی الحکومة، »یعنی دعوی الحکومة، یک الف و لام بیاورید، نگوییم لااقل حکومته کذا… که بگوییم این معنای لغوی منظور بود. «دعوی الحکومة،»از این الف و لام یک نحو الف و لام عهد بیشتر به ذهن میآید.
برو به 0:40:01
شاگرد : در نهایة التقریر یک چیزی است، بیان کردند قال : «بأنّ أخبار الحمرة تکون مبیِّنةً بالنسبة إلی أخبار الإستتار و حاکمةً علیها و مفسّرةً للمراد منها.»همهی اینها یکی است.
استاد : آنها همه باز اینطور گفتند.
شاگرد 2: تقریرات درس مرحوم آیت الله بروجردی برای مرحوم آقای فاضل.
شاگرد3: یعنی ممکن است یک مطلب را که در عبارات مختلف به لسان مختلف آمده است را به این صورت فرمودند، یعنی به عبارت شرح آمده است، به عبارت تفسیر آمده است، به عبارت حکومت هم آمده است ولی یک حقیقت است و همه اینها یکی است.
استاد : در این که این طور منظور باشد خیلی خوب است.
شاگرد : این تعدد عبارت ایشان نه از جهت تعدد مطلب باشد، تعدد عبارات در متون باشد.
استاد : یعنی اگر تمام کسانی که بعد از شیخ هم بودند، عبارات آنها همه از همین قبیل باشد، یعنی نرفته باشند در فضایی که کاملا حکومت اصطلاحی زمان ما به ذهن بیاید. خُب، همهی بحث ما هم بر همین است که مراد گوینده چه بوده است. اما اگر «دعوی الحکومة»یعنی در مقام جمع و تعارض غیر مستقر، در مقام جمع عرفی«دعوی الحکومة»کردند، اینجا بگوییم «الحکومة یعنی التفسیر» ، این یک مقدار خلاف ظاهر میشود.
شاگرد : ما اصلا یک دلیلی داشتیم که امام فرموده بود : «استتار القرص لیس بغروبٍ،»آیا به این میشود گفت؟
استاد : حکومت ؟ چه حکومتی ؟به چه بیانی؟
شاگرد : چون مثلا الان در مثل کثیر الشک اینطور میگوییم، میگوییم :آقا یک احکامی برای غروب آمده است، بعد یک روایتی آمده است که استتار قرص غروب نیست، آیا باز بخاطر…
استاد : این ادعا نیست . این تبیین موضوع بود نه حکومت. یعنی میخواستند بگویند:این صرفاً غروب نیست که چشم شما دیگر نبیند. هنوز غروب نشده است، این ادعا نیست. این تبیین است، میگویند:در نفس الامر هنوز غروب نشده است، نه این که غروب شده است ولی منِ شارع ادعاءً میگویم :پیش من غروب نشده است.
شاگرد : یک روایتی هم داریم که «تغیب عندنا قبل أن تغیب عنده.»
استاد : به این حالا میرسیم ولی یک روایت قبل از آن که مهم بود و در مباحث وقت خواندیم. باب چندم بود که حضرت امام رضا سلام الله علیه در کتاب فضل بن شاذان-علل او بود -که فرمودند، روایت آن را مفصل باید بحث کنیم. بله باب دهم حدیث یازدهم، حضرت فرمودند: چرا «جُعلت الصلاة فی هذه الاوقات و لم تُقدَّم و لم تُؤخَّر؟! لأنّ الاوقات المشهورة المعلومة التی تعمُّ أهل الارض فیعرفها الجاهل و العالم أربعةٌ، غروب الشمس مشهورٌ معروفٌ تجب عنده الوقت[5].»ببینید این فرمایش امام علیه السلام را، یعنی منِ شارع چیزی جدا دارم؟ همان که مردم میدانند، «غروب الشمس.»«أول وقت صلاة المغرب غروب الشمس،»الان هم این روایتی که الان خواندیم، دنبالهی آن حاج آقا میفرمایند : چه کسی میگوید که غروب مبهم است که شما بگویید:یک چیز مجملی است، شارع میفرماید : من گفتم غروب، بعد بیایید تفسیر آن را از خودم بپرسید که غروب چیست؟ غروب مفهوماً چیز مبهمی نیست که ما دوباره مراجعه کنیم بگوییم از خودِ من بپرس.
شاگرد : مرحوم آقا سید احمد خوانساری هم دارند.
استاد : حکومت دارند؟
شاگرد : تعبیر حکومت را آوردند در کتاب جامع المدارک، ایشان دارند که و قد یُقال بکون هذه الاخبار الدالة علی مذهب المشهور شارحةٌ بالنسبة إلی تلک الاخبار.»تعبیر شارحة را فقط دارند. «و لا یخفی … اما حدیث الحکومة و الشرح فبعیدٌ من جهة أنّ غروب الشمس کطلوعه لیس أمراً مجملاً یحتاج[6].»
استاد : بله الان حاج آقا میفرمایند.
شاگرد : بعد هم میفرمایند: «مضافاً إلی السؤال عن الداعی إلی ذکر لفظ الغروب و ارائة معنی الآخر بعنوان الشرح و الحکومة، »بعد حمل بر تقیه و اینها را هم که باز ایشان…
استاد : ایشان هم میل به استتار میکنند؟
شاگرد : ایشان که اصلا چیز داشت.
استاد : ظاهراً استتاری هستندخود آسید احمد .خوب است، آقای خوئی هم اینطور بودند، آقای خوئی هم خیلی محکم، مرحوم آقای حکیمی هم همینطور است، همهی ادلهی استتار را تقویت میکنند و از همهی آنها جواب میدهند. حاج آقا هم خیلی مفصل، به اینجا هم که رسیدند خیلی طول دادند، چون میخواستند با مشهور مخالفت کنند درس طول کشید خیلی، دوبار هم همین بحث را نوشتند.
شاگرد : ایشان احتیاط کردند نهایتاً.
استاد : چه کسی؟
شاگرد : مرحوم آقا سید احمد.«و مع ذلک کلّه مخالف المشهور و مشکلة.»
استاد : احتیاط ایشان که معروف بود. احتیاط مانعی ندارد، حالا جمع بندی آن به احتیاط ختم شود، از نظر بحثی استدلال را به آنطرف بردند. ایشان میفرمایند: «و أنت خبیرٌ بأنّه لا إجمال فی شیء من الزوال و الغروب، »اجمالی ندارد، نه زوال و نه غروب.
«فالثابت من الروایات بیان المعرف للموضوع المجهول تحققه لا المجهول مفهومه،»مفهوم آن که روشن است، تحقق آن مجهول است. «و لا بیان ما به الزوال و الغروب»زوال معلوم است، غروب هم معلوم است، «بل ما یُعرف به الزوال و الغروب. »
اگر یادتان باشد عرض کردم در کتاب های قدماء از فقهاء دهها مورد اگر نگاه کنید میگویند:یُعرف. «أول صلاة المغرب غروب الشمس و یُعرف الغروب»که حاج آقا میفرمایند:«بل ما یُعرف به الزوال و الغروب کما لم یُحتمل ذلک فی الزوال، »در زوال چه کسی احتمال میدهد که خود ازدیاد، اول وقت باشد؟ زوال اول وقت است، این علامت آن است. «مع أنّ العلامات المبیّنة برای زوال، قد سَبَقَ،»جلوتر گفتیم،«تأخّرها عن أول وقت الزوال،»اول وقت زوال شده است، علامت نشان میدهد «مضیّ زوال»را، خُب، اینجا هم همین است، اینجا هم اول وقت ،غروب الشمس است، زوال حمره ،علامت مضیّ آن است که به تعبیر صاحب ریاض ، تیقّن آن است. حالا الان وقت گذشت، این را هم بگویم حتما نگاه کنید جالب بود.
صاحب جواهر خودشان شدیداً مشهوری هستند اما وقتی در بحثی که میخواهند آن روایات را جواب بدهند میرسند، جملهای دارند که خیلی جالب است، میفرمایند:..
شاگرد : ذهاب الحمرة من المشرق علامةٌ علی تیقّن الغروب.
استاد : این صفحه چند است؟
شاگرد : صفحه 120.
استاد : نه آن قبلش است . بله صفحهی صد و هفده سطر ششم. وقتی آن روایت را میفرمایند، حرف صاحب ذخیره را که میآورند، میگویند: «علی أنّک ستَعرف إن شاء الله،»در ذیل حرف صاحب ریاض. «أنّ الحمرة علامةٌ للیقین بالمغرب لا أنّ زوالها غروب،»این برای یقین به غروب است نه این که خودش غروب است، «فتأمّل.»«فتأمّل»اشاره به همان بحثی است که بعداً میگویند. میگویند :صاحب ریاض گفتند : روایات زوال حمره برای تیقن است، برای این است که استصحاب قطع شود، نه برای این است که «ما به الغروب »است.«علامة تیقن الغروب لا أنّه علامة نفس الغروب.»همانجا هم صاحب جواهر فرمودند:«هو جیّد.»یعنی قبول دارند حرف خوبی است، اما فرمودند: «لکنّه خلاف ظاهر النصوص و الفتاوا،»ظاهر نصوص و فتاوا این است که تا وقتی زوال نشده است ، اصلا غروب نشده است به هیچوجه، نه این که احتمال میدهیم شده است و فقط ما یقین داریم. این را آنجا میفرمایند، این«فتأمّل»هم یعنی همان، یعنی خلاف ظاهر نصوص است. بعد هم میگوییم اما خلاف ظاهر است که حالا این خلاف ظاهر است یا نیست؟ ما واقعا باید روی این کار کنیم.
آن کسانی که این طرف هستند مثل وحید و کسانی که الان شما اسم آنها را بردید و همچنین حاج آقا در اینجا که میفرمایند، میگویند نه، اتفاقا ظاهر نصوص و اینها خودش علامیت برای تیقن است، شما استظهار را باید از نو ملاحظه کنید. یکی از آنها را الان میفرمایند:«مع أنّ»شروع در استظهار از روایات است.
برو به 0:50:35
[3]وعن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن علي بن أحمد بن أشيم، عنبعض أصحابنا، عن أبي عبد الله (ع) قال: سمعته يقول: وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق، وتدري كيف ذلك؟ قلت: لا، قال: لان المشرق مطل على المغرب هكذا، ورفع يمينه فوق يساره، فإذا غابت هيهنا ذهبت الحمرة من هيهنا.ورواه الشيخ بإسناده عن أحمد بن محمد. ورواه الصدوق في (العلل) عن أبيه، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن أحمد، عن أحمد بن محمد مثله.
اولی آن روایت ابن أشیم است. من روایت را بگویم و روی آن تأمل کنید برای فردا اگر زنده بودیم. در باب شانزدهم مواقیت حدیث سوم. روایت این است.
شاگرد : همین باب شانزدهم، عنوان باب آن همین است که الان فرمودید، با آنها یکی میشود، عنوان باب شانزدهم چیست؟
استاد : «بابُ أنّ أول وقت المغرب غروب الشمس المعلوم بذهاب الحمرة.»
شاگرد : اینها هم علامت میگیرند منتها علامتی که مفهوم دارد.
استاد : علامت نفس است یا تیقن.
شاگرد : علامتی که مفهوم دارد، یعنی انتفاء عند الانتفاء را ثابت میکند.
استاد : بله یعنی علامت نفس میگیرند. صحبت بر سر این است که حالا ادله علامیترا میرساند، همه هم میگویند علامت. علامت نفس غروب است یا نه؟
یک روایتی که مهم است. الان سه تا روایت در ابتدای کار داریم، یکی از مهمهای آن است، مرسل ابن أشیم،«احمد بن أشیم عن بعض أصحابنا عن أبی عبدالله علیه السلام سمعتُه یقول : وقتُ المغرب إذ ذهبت الحمرة من المشرق و تدری کیف ذلک، چرا اینطور است؟ قلتُ لا، قال لأنّ المشرق مُطِلٌّ علی المغرب.»مطل، حالا توضیح این را ان شاء الله فردا میگویم.«و رَفَعَ یمینه فوق یساره،»بالای دست چپ به این صورت. «فإذا غابت هاهنا یعنی غابت الشمس، هاهنا یعنی مغرب، ذهبت الحمرة من هاهنا[7]،»فرمودند این مثل دوتا کفه ترازو علامت است، مشرق مطل است، مطل یعنی مشرف، چرا مطل است؟ توضیح این را بعداً میگوییم. مشرق مشرف بر مغرب است، پس وقتی خورشید از مغرب غائب شد، این حمره هم از اینطرف میرود، پس معلوم میشود این علامت اینطرف است. نه این که خود ذهاب غروب است، اینجا رفتن این موضوع است ولی ذهاب حمره آنطرف علامت رفتن اینطرف است.
حاج آقا میفرمایند : این صریح عبارت امام علیه السلام است در این که ذهاب حمره علامت است، «إذا غربت، إذا غابت»اینجا که موضوع غابت است، «ذهبت حمرة»از این جا که این علامت است.
شاگرد : مشرق و مغرب.استاد : مشرق و مغرب که فرق دارند، اینطور که نیست.شاگرد : نه، دست مبارک حضرت به این صورت بوده است یا این صورت؟استاد : من اینطور گمان می کنم، ما اینطور فهمیدیم، حالا شما هم روی این فکر کنید.شاگرد : چون من از اول اینطور فهمیدم.خُب، چطور تفسیر کردید؟شاگرد : نفهمیدم.استاد : به این صورت ببینید این مشرق، این مغرب، مشرق مطلٌ علی المغرب، درست است، حالا توضیح این را عرض میکنم، خیلی هم روشن است فرمایش حضرت، سه تا روایت مهم در این باب داریم، باید مفصل روی آن صحبت کنیم. از مهم ترین ادله ذهاب حمره همین سه تا روایت است.
شاگرد : روایت اینجا میفرماید: «فإذا ذهبت الحمرة فغاب الشمس،»این علامت تحقق بود، ولی اینجا میگوید«و إذا غربت ذهبت.»
استاد : خُب، لِمّی آن را میگویند. این که شما میفرمائید اِنّ بود، حضرت لِمّ را میگویند. شما میگویید:وقتی حمره اینجا رفت علامت است، پس میفهمیم آنجا هم رفته است، این شد اِنّ.
شاگرد: این می شود علامت تحقق.
استاد: علامت نه علم، اما علامت علمی ما، میشود اِنّ. حضرت لمّ را میگویند، فرقی نمیکند، میفرمایند علت این که، لمّ این که حمره از اینجا میرود برای این است که خورشید اینجا میرود.
شاگرد: آنوقت دیگر تقدم زمانی از آن فهمیده نمیشود.
استاد: پس معلول دال است بر علت.
شاگرد: ولی این تقدمی که مد نظر ما است دیگر از این فهمیده نمیشود، این همزمان با آن است.
استاد: بله روایت قابل بحث است، این هنوز مانده است. اتفاقاً شما میگویید دلالت خیلی قشنگی دارد، دال بر این است که باید ذهاب شود ولی خُب، مثل آقای خوئی میگویند : حضرت نگفتند :ذهب یعنی کلاً محو شود، فرمودند :وقتی من هنا، آقای خوئی میگویند : اشاره حضرت به بیخ افق است، حضرت میفرمایند: إذا ذهب من هنا، یعنی آن سرخی وقتی از بیخ افق کنده شد و بالا آمد خورشید هم رفته است، از کجا میگویید :حضرت گفتند:این باید بیاید و رد شود؟ روایت دیگری است که میگوید از بالای سر رد شود. آقای خوئی به این صورت…
شاگرد: سند این را هم اگر صلاح می دانید…
استاد: مرسله است، مرسله ابن أشیم، عن بعض أصحابنا.
شاگرد: یعنی قابل اعتبار است یا نیست؟
استاد : دوتا مرسله اینجا داریم که مهمترین ادله است، یکی مرسله ابن أبی عمیر است که ابن أبی عمیر نقل کرده است، این مرسله هم خوب است، مورد عمل اصحاب بوده است و آنهایی هم که از قدیم تا به حالدر سند خیلی سختگیر بودند اینجا همین فقط ارسال آن است، خب روایت مرسله است. اما آنطور نیست که این ارسال کاری کند کاملاً بحث را متوقف کند، مورد عمل بوده است و مورد اعتنای فقهاء و شیعه بوده است از اول تا به حال، هم عمل خارجی و هم عمل فتوائی و لذا طوری نیست که بگوییم این ارسال صدمهای به بحث میزند. بیشتر باید روی استظهار آن بحث کنیم، منظور این است.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
کلیدواژگان: وقت المغرب،علامت غروب،ذهاب حمرهی مشرقیه،حکومت و ورود،
وقت نماز مغرب بر ذوی الاعذار،تقیه، مخالفت با عامه،
[1]. علامه حلی، تذکرة الفقهاء، (چاپ آل البیت)، ج 2،ص 310.
…
[2]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 126، ح 3.
[3]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 132، ح 24.
[4]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 127، ح 6.
[5]شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1،ص 263.
[6]أمّا حديث الحكومة و الشرح فبعيد من جهة أنّ غروب الشمس كطلوعه ليس أمرا مجملا يحتاج إلى الشرح نعم قد يصحّ بنحو التنزيل إخراج بعض أفراد حقيقة عن حكمها بلسان نفي الحقيقة أو إدراج ما ليس من أفراد الحقيقة فيها حكمها بلسان أنّه منها و ما نحن فيه لا يستقيم هذا كما لا يخفى على من لاحظ تلك الأخبار مع كون الغروب و سقوط القرص من المفاهيم الواضحة الّتي لا يرتاب فيها، مضافا إلى السؤال عن الدّاعي إلى ذكر لفظ الغروب و إرادة معنى آخر بعنوان الشرح و الحكومة (جامع المدارک،ج۱ ص ۲۵۰)
[7]شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة(چاپ اسلامیة)، ج 3، ص 126، ح3.
دیدگاهتان را بنویسید