1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣٢)- موثقه ابن بکیر

درس فقه(٣٢)- موثقه ابن بکیر

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15381
  • |
  • بازدید : 50

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

تعارض روایت همدانی و ابن عبدالجبار در نظر صاحب جواهر

در عبارت «لم یستثن من نوادر الحکمة» در جواهر صفحه 78 بودیم که راجع به استثنائات ابن الولید -یکی دو روز- بحث‌‌هایی شد، بحث‌‌های خیلی خوبی بود و این بحث‌‌ها به طور کلی بحث‌‌های پرفایده است و جاهای دیگر هم مرتب با آن کار داریم. هر چه هم نکاتی از بحث مانده -همین اندازه‌‌اش هم خیلی بیش از حد خودمان بود-  و شما در ذهنتان نکته‌‌ای در تتمیم بحث مانده و ملاحظه فرمودید به ما بگویید وگرنه رد شویم  و برویم ادامه عبارت.

علی ای حال دو روایتی که در مانحن فیه داریم هر دو از نوادر هست. یکی خبر الهمدانی هست، هَمَدان با هَمدان فرق می‌‌‌‌کند، بنظرم ایشان را دیدم یک جایی هَمدانی ضبط کرده بود که قبیله عرب است که هَمَدانی مکان است که برای ایران است، حالا دز عبارت ایشان، هَمْدانی به چشم من خورد.[1]

عرض کنم که این یکی روایت همدانی بود. آن یکی هم صحیح ابن عبدالجبار بود که هر دو در نوادر بود. صاحب جواهر آن‌‌ها را نپذیرفتند و روایتی را که در بحث تحکیم کردند ولی فرمودند جابر نیاز دارد، همان روایت هَمدانی بود. فقط فرمودند که مضمر است و سندش هم عمر بن علی دارد که مجهول است و به خاطر نوادر الحکمة تقویت می‌‌شود. و من هم عرض کردم آن چه در ذهن من مانده – همان شاید در مجموع حرف‌‌ها- حرف مرحوم آقای سید حسن صدر شاید از مختار دیگران، نزدیک‌‌تر به ذهن می‌‌رسد. مختار ایشان هم می‌‌خواستم آدرسش را بیاورم یادم رفت، در آن جزوه‌‌ای که آقا[2] راجع به مستثنیات ابن ولید داده بودند در آن بود.

جلالت قدر آقاسید حسن صدر

آقای سید حسن صدر از اجلای علمایی هستند که جامعیت دارند. خدا رحمتشان کند خیلی بزرگوار هستند. شاگرد میرزای بزرگ هستند. عکسشان را نگاه کنید از خود عکس می‌‌بینید که جلالتشان معلوم است. همین ایشان بودند که حاج آقا می‌‌فرمودند ایشان رساله دادند و شاید از سبک کار ایشان انتظار رساله نداشتند. بعد حاج آقا می‌‌گفتند از ایشان سوال کردند مثلا شما چطور شد رساله دادید؟ فرمودند به من امر شده رساله بنویسم.

شاید یادم است حاج آقا این را نقل می‌‌کردند می‌‌گفتند خوشا به حالش اگر حتی یک مقلد داشته باشد. یک نفر حتی در خانه‌‌اش باشد و کسی متوجه نشود. اما خوشا به حالش! منظور این که از آقای سید حسن صدر این چنین عبارتی دیدم که شاید نزدیک‌‌تر است. و معنای فرمایش ایشان این است که این روایت صحیحه یا موثقه نخواهد شد با این که مستثنی منه مستثنیات ابن ولید است. اما حسنه می‌‌شود. در دایره حسان و روات ممدوحین می‌‌تواند یک درجه‌‌ای از مدح را شامل بشود.

 

برو به 0:05:47

شرط تحقق شهرت فتواییه؛

عدم نص یا عدم العلم باستناد المفتین الی هذا النص الموجود لدینا و لدیهم؟

جبرروایت همدانی را یکی از آقایان اشکال کردند. یک مطلبی را در جلسه قبل شما بعد از مباحثه فرمودید. که آن هم نکته خوبی بود که این جا جابری هم که باشد باید مشهور به خود روایت عمل بکنند و الا شهرت فتواییه می‏شود که این جا این اشکال هم بود. مگر همین که بگوییم قید شهرت فتواییه «عدم وجود النص» است، نه «عدم العلم باستناد المفتین الی هذا النص الموجود لدینا و لدیهم». این دو تا فرق می‌‌کند. گاهی می‌‌گوییم شهرت فتواییه یعنی فتوا هست، اصلا ما مستند را نمی‌‌دانیم. هیچ روایتی که، مطلبی که دالّ بر این فتوا باشد نداریم. اگر این طور شهرت فتواییه را معنا بکنیم. این جا خوب است. اما اگر بگوییم شهرت فتوایی یعنی ولو دلیل داریم نمی‌‌دانیم که طبق این، این فتوا را دادند یا نه؟ باز شهرت فتواییه بشود. اگر این طور تعبیر کنیم آن اشکال شما وارد می‌‌شود. اما اگر شهرت فتواییه را فقط همین معنا کنیم که فتوا هست و هیچ روایت و دلیلی که دالّ بر آن باشد نداریم. فقط ما هستیم و فتوا. اگر آن باشد دیگر این جا در مانحن فیه شهرت فتواییه معنا ندارد. چون در مانحن فیه مطمئن هستیم که ادله فراوان داریم و اصحاب هم که طبق همین ادله‌‌ای که آن ها داشتند فتوا داده اند که ما هم آن ادله را داریم. ولذا به این معنا هم می‌‌تواند این شهرت جابر باشد. جابر سند! چرا؟ چون عمل کردند، بر طبق مفاد همین روایاتی که بأیدیهم و بأیدینا هست، فتوا دادند ولو الان شخصا در نص فتوایشان اسم این حدیث را نبرده باشند.

جابریت شهرت فتواییه

شاگرد: بحث ما سر روایت همدانی است. اگر از روایات دیگری استفاده کرده باشند، باز هم وثوق به صدور خبر همدانی برای ما حاصل می‌‌شود؟

استاد: وقتی محتوا را فتوا داده باشند و صریحا هم استناد به فلان روایت نکردند، چون بأیدیهم و بأیدینا این منابع را هم آن‌‌ها می‌‌دانستند و هم ما می دانیم. پس ما می‌‌گوییم به این‌‌ها عمل کردند یعنی به عبارت دیگر فتوای آن‌‌ها ناظر به یک روایت با سند خاص خودش نمی‌‌شود. ناظر به همین‌‌هایی می‌‌شود که هم آن‌‌ها داشتند و هم ما داشتیم. روایت ابن عبدالجبار را دیدند، روایت همدانی را هم دیدند. اما فتوا طبق این است. پس لذا جبر است. یعنی با این که هر دو دستشان بوده فتوا را طبق این یکی دادند. منظور من محتوا است استناد منظور من نیست. اصلا هم در مورد مثل صدوق و امثال صدوق، یک حرفی است که عین عبارت را فتوا می‌‌دادند. بعد این که فتاوی به عنوان فتوا از قدیمین آمده که ابن ابی عقیل و ابن جنید باشند و بعد از آن دو تا بزرگوار هم از شاگردشان شیخ مفید شروع می‌‌شود تا مبسوط که اولین کتاب فتوایی مبسوط گسترده هست، این‌‌ها دیگر بنا نبوده که بر طبق نص، خود عبارت حدیث را در متن بیاورند. در این طور فضایی باز این حرف خیلی قوی می‌‌شود که شهرت فتوایی آن جایی است که هیچ نص نباشد. اگر نصی باشد و فتاوای اصحاب هم کنارش صرفا بر محتوای نص باشد، نه عین عبارت خود نص و سایر کتب. این جا می‌‌توانیم بگوییم که اصحاب به این روایت عمل کردند یعنی بر طبق محتوایش فتوا دادند. با این که این‌‌ها در مرآی و منظرشان بوده. لذا سند از باب عمل جبران می‌‌شود. این نکته‌‌ای است که …

شاگرد:  پس با این تحلیل، شما استناد به حدیث را لازم  نمی دانید که قطعی باشد.

استاد: همین را عرض می‌‌کنم. چون استناد خیلی کم است. غیر از آن عده‌‌ای که سبکشان این بوده که فتوایشان عین نص روایت باشد مثل صدوق و پدرشان. غیر از آن عده، آن‌‌هایی که این رسم  دیگر درآن‌‌ها نبوده که فتوایی را که می‌‌دانند -مثل متن مقنعه و مفید و قدیمین هم همین طور هستند-  آن‌‌هایی که بنا نبوده نص فتوایشان عین متن روایت باشد. محتوا از او بوده. حالا شما بگویید «عملوا»؛ «عملوا» یعنی چه؟ یعنی اسم روایت بردند؟ یا فتوا دادند و روایت هم در مرآی و مسمع آن ها و ما بوده؟ می‌‌توانیم توجیه کنیم که این جا مقصود از عمل، یعنی عمل به محتوا بدون عبارت. و چون این محتوا در منظر ما و آن‌‌ها هست می‌‌توانیم بگوییم به این روایت عمل کردند. اگر این طوری باشد. اگر نه، بدانیم که لااقلش دنبالش بگویند که «لروایة کذا، فقد روی کذا، اگر آن باشد که دیگر روشن است استناد به خود روایت است و فتوا مستند به آن هست، خلاصه این حالت بروز اشکال به این جبر به شهرت غیر از این چیزی که ایشان فرمودند باز باقی است.

 

برو به 0:11:22

نقد محقق توسط صاحب جواهر؛‌ تخطی از ضروریات امامیه به دلیل مباحث کلاسیک

شاگرد: امکان دارد بگوییم  لزوما این نیست که به روایات نگاه  کرده باشند،‌ممکن است که مطالب دیگری داشته باشند مثل اینکه فرهنگ شیعه در اختیار ایشان بوده یا مطالب دیگر.

استاد: خیلی در مانحن این جهت قوی است که مرحوم صاحب جواهر چند صفحه بعد می‌‌گویند که یک طعنه و گوشه‌‌ای به مرحوم محقق می‌‌زنند. می‌‌‌‌گویند که محقق یک عبارت گفتند، صاحب مدارک و این طائفه فقهای بعد خودشان را به وسوسات انداختند، می‌‌گویند و حال آن که این از واضحات مذهب امامیه بوده و یک جمله محقق این آقایان را به وسوسات انداخته است. صفحه 106 جواهر بود که  عبارت محقق را می‌‌آورند بعد می‌‌گویند این عبارت ایشان، بقیه و صاحب مدارک را به وسوسات وادار کرده است. «و من الغريب ما في المعتبر من تجويز العمل بها بعد أمرهم (عليهم السلام) بطرح أمثالها»  می‌گویند: ما یک مذهبی از اهل بیت داریم که روشن است، گرفتار یک لفظ حدیث نیستیم. وقتی مذهب اهل البیت برای ما معلوم است، این‌‌ها را طرح می‌‌کنیم «و عدم الالتفات إليها،» بعد می‌‌گویند «و كأنه» یعنی صاحب معتبر «(رحمه الله) هو الذي أوقع هؤلاء» هولاء صاحب مدارک و این‌‌ها هستند که به این اشکالات دچار شده‌اند. «أوقع هؤلاء في هذه الوسوسات فيما هو عندنا الآن من الضروريات، و الحمد لله رب الأرضين و السماوات.» از جاهای جالب جواهر است که قافیه‌‌اش را هم به نفع خودشان تمام کردند.

این که شما می‌‌فرمایید یعنی صاحب جواهر می‌‌گویند ضروریات! معلوم است که مذهب اهل البیت علیهم السلام این است که موی گربه و غیر مأکول نماز ندارد. تمام. خودشان هم خدشه‌‌ای کردند اما مرحوم سید دیدید حتی همینی را هم که ایشان خدشه کردند، در عروه برایشان صاف بود گفتند مطلقا، کم، زیاد، در جیبش یا در صندوقچه‌‌ای در جیبش بگذارد، همه این‌‌ها نماز باطل است الا دو تا که در عروه فرمودند خز و سنجاب بود. دو تا دیگر بدل سنجاب هم در فتاوی هست ولی صاحب عروه این طور می‌‌گویند.

کیفیت تعامل با ادله در بحث لباس مشکوک

اما حالا چرا این طوری است؟ عرض کردم که از حیث روایات بحث فقهی‌‌اش یک مقداری کار دارد یعنی حسابی روایاتی هست که لسانش تجویز است و صحیح هم در آن هست. من در وسائل حدود این بحث‌‌هایی که شماره‌‌گذاری کردم، حدودا بالای 30 تا روایت بود. شاید هم مکرراتش هست، حالا به ترتیب کتاب ولو مکرر دارد بالای 30 تا روایت دالّ بر عدم جواز و بالای 20 روایت به یک نحوی مجوز دارد. یعنی آن‌‌هایی هم که مجوز است کم نیست. حالا بعد می‌‌خوانیم. آن ها هم هست که یک نحوی دارد تجویز می‌‌کند. روایت‌‌های احتجاج، توقیعات از ناحیه مبارک حضرت، مضامین خیلی روشنی دارد. امثال صاحب جواهر می‌‌گویند چون مذهب معلوم است می‌‌گویند «نردّ علمه الی اهله» این طوری واگذار می‌‌کنند به خاطر وضوح مطلب.

 

برو به 0:15:38

در مانحن فیه دو تا کار داریم، یکی این است که اول پی‌‌جویی کتب اصحاب و فتوایشان بکنیم و عین عباراتشان را جمع‌‌آوری بکنیم. در این که می‌‌گویند مذهب این است، اصحاب همه فتوا دادند، اجماع است، از نظر تاریخی برای ما بسیار مهم است. یعنی برویم از صدوق و قبلش تمام عبارات را جمع‌‌آوری کنیم ببینیم مستفادش چیست؟ چون به عبارت دیگر شهرت و اجماع و امثال این‌‌ها را تحصیل کنیم. این یک کار خوبی در مانحن فیه است.

دوم فقه الحدیث؛ روایاتی که همه در دسترس بوده را جمع کنید. ازحیث صناعت فقه ببینیم مجموع این روایت چه می‌‌شود؟ این دو تا کار خیلی خوبی است. ولی هرگز هم بنا نیست که از آن چیزی هم که صاحب جواهر گفتند وقتی امر واضح است، آدم بخواهد عدول کند.

محور فتوای مشهور؛ موثقه ابن بکیر

فقط از نظر صناعت من یک نکته‌‌ای را عرض می‌‌کنم، روی این تأمل کنید، برای جمع بین روایات در آینده خیال می‌‌کنیم نکته‌‌ مهمی است. گمان ما این است از بس کم تکرار شده در کتب قدیم و جدید، محور همه استقرار این مذهب و این که ایشان می‌‌گویند از ضروریات است همان موثقه ابن بکیر است. موثقه حالت محوری است، بسیاری از روایات هست تجویز می‌‌کند، می‌‌گویند جایز است. از آن طرف می‌‌گویند جایز نیست. بعضی این را در دیگری استثناء می‌‌کنند، بعضی یکی دیگر را استثناء می‌‌کنند و…

اگر آن روایاتی که از حیث دلالت بخواهیم ذکرش کنیم  در وسائل «باب عدم جواز الصلاة» باب هفتم می‌‌شود، روایت نهم سند را هم ببینید، سند خوب است.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ ‌عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ فِي جُلُودِ الثَّعَالِبِ- فَقَالَ إِذَا كَانَتْ ذَكِيَّةً فَلَا بَأْسَ.

قَالَ الشَّيْخُ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ وَرَدَ لِضَرْبٍ مِنَ التَّقِيَّةِ لِأَنَّهُ مُوَافِقٌ لِمَذْهَبِ جَمِيعِ الْعَامَّةِ.

بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ جَمِيلٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ شِهَابٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جُلُودِ الثَّعَالِبِ- إِذَا كَانَتْ ذَكِيَّةً أَ يُصَلَّى فِيهَا قَالَ نَعَمْ.

أَحْمَدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ الطَّبْرِسِيُّ فِي الْإِحْتِجَاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ ع أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ قَدْ سَأَلَ بَعْضُ الْعُلَمَاءِ- عَنْ مَعْنَى قَوْلِ الصَّادِقِ ع لَا تُصَلِّ فِي الثَّعْلَبِ- وَ لَا فِي الْأَرْنَبِ وَ لَا فِي الثَّوْبِ الَّذِي يَلِيهِ- فَقَالَ ع إِنَّمَا عَنَى الْجُلُودَ دُونَ غَيْرِهَا. [3]

«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ فِي جُلُودِ الثَّعَالِبِ» دیگر همه چیز جمع است. وبر هم نیست، تصریح به کلمه جلود است و آن هم ثعلب؛ ارنب امرش اخف است، ارنب شرایطی دارد که بعدا عرض می‌‌کنم که ارنب اخف است. ثعلب دیگر متمحض در آن جهتی است که محل بحث است. در عین حال می‌‌گوید «سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ فِي جُلُودِ الثَّعَالِبٍ  فَقَالَ إِذَا كَانَتْ ذَكِيَّةً فَلَا بَأْسَ.» از نظر دلالت چه چیزی کم دارد؟! کلمه صلاة آمده، جلود هم آمده، ثعلب هم تصریح شده، «إذا کانت ذکیة فلا بأسَ» تذکیه شده باشد اشکالی ندارد.

روایت بعدی «سأَلْتُهُ عَنْ جُلُودِ الثَّعَالِبِ إِذَا كَانَتْ ذَكِيَّةً أَ يُصَلَّى فِيهَا قَالَ نَعَمْ.» بعدی‌‌اش هم همین طور است و آن روایت دوازدهم هم که از احتجاج است «سَأَلَ بَعْضُ الْعُلَمَاءِ عَنْ مَعْنَى قَوْلِ الصَّادِقِ ع لَا تُصَلِّ فِي الثَّعْلَبِ وَ لَا فِي الْأَرْنَبِ وَ لَا فِي الثَّوْبِ الَّذِي يَلِيهِ فَقَالَ ع إِنَّمَا عَنَى الْجُلُودَ دُونَ غَيْرِهَا.» که باز این روایت برای اوبار است. منظور این که این طور روایات هست که مجموعش حدود 20 تا هست که محل بحث است ان شاء الله در ادامه شما ملاحظه بکنید بعضی استظهارات مهمی هر کدام دارد.

نکته محوریت موثقه ابن بکیر عند المشهور؛ عدم احتمال تقیه

این را داشتم عرض می‌‌کردم که با وجود این‌‌ها من گمانم این است که آن چه محور فتوای مشهور بوده، محور استقرار امر بر این بوده که با «لا یؤکل لحمه» به هیچ وجه چه ذکی، چه میته‌‌اش، چه شعراتی از آن،  در همه این‌‌ها نماز در آن باطل است و نماز ندارد، همان موثقه ابن بکیر است. محور این است. خب سوال این است که چرا موثقه ابن بکیر که در کلمات اصحاب هم مرتب تکرار شده، این قدرت را دارد؟ این قدرت را دارد که این طور استقرار مذهب بر طبق آن بشود و دیگر کار را تمام کند. چرا؟ آن چیزی که من به ذهنم می‌‌آید که روشن هم هست، آن این است که مفاد حدیث ابن بکیر یک درصد، سر سوزن احتمال تقیه در آن نیست اما بقیه روایات احتمال تقیه در آن هست. خب روایتی که اساسا احتمال تقیه در آن ممکن نیست هر چه مقابل او روایات کثیره‌‌ای هم باشد، اما علی ای حال احتمال بیاید که این‌‌ها به خاطر جو بیرونی تقیه و انحای تقیه در آن آمده باشد، خب این‌‌ روایات نمی‌‌توانند مقابل آن‌‌ها عرض اندام کنند ولو از نظر صناعت فقه شما بگویید جمع می‌‌کنیم. خب تعبیرِ موثقه ابن بکیر چه بود؟

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ- وَ الْفَنَكِ وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ- فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ- وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدٌ- لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ- حَتَّى يُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ- ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ- فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ- وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ جَائِزٌ- إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ- وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ- وَ حُرِّمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدٌ- ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ.[4]

در همان روایت اول باب دوم لباس مصلی وسائل که مرحوم صاحب وسائل هم طبق کافی این روایت را اولین روایتی است که آوردند. ابن بکیر می‌‌گوید «سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ وَ الْفَنَكِ  وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ» سوال روشن است، اسم این‌‌ها را می‏برد، وبر هم می‌‌گوید، تصریح همه این‌‌ها، جواب چیست؟ «فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص» این رمز کار است، در این روایت می‌گوید حضرت کتابی را آوردند که املای پیامبر خدا بوده. در املای حضرت تقیه محتمل است یا نه؟ تمام است! در املای رسول الله که دیگر تقیه معنا ندارد. محمل تقیه ندارد. املایی بوده در زمانی که تقیه موضوعیت نداشته است. لذا اصحاب وقتی همه روایات را دیدند اما با روایات ابن بکیر مواجه بودند که حضرت از جدشان املاء آوردند، آن هم نشان دادند، وقتی این را آوردند نشان دادند، آن کسانی که تابع مرام اهل بیت بودند دیگر خاطر جمع شدند به این که این املاء پیش اهل بیت است و دیگران ندارند و از این املاء کار تمام شده است.

 

برو به 0:24:25

معنای زعم در موثقه

شاگرد: اینجا کلمه «زعم» تصریح را خراب نمی‌کند؟

استاد: قبلا بحث کردیم که موارد متعددی هست که زعم به معنای قال است. شاید از آیات قرآن هم خواندم است. در جلسات قبل عرض کردیم زعم در موارد بسیار زیادی به معنای قال به کار می‌‌رود به مناسبت‌‌هایی که توضیحش هم دادم که یعنی برای ما طوری است که ضمان را به نظر او می‌‌گذاریم. بعدها زعم به معنای این که یعنی اشاره دارد به این که قبول نداریم-گمان- به کار رفته است. ابتدا این معنا نبوده است. اصلش یک نحو عهده را از خودش برداشتن است. جایی که یک کسی می‌‌خواهد یک حرفی را نقل کند، مظنه این است که مخاطبین به خودش نسبت بدهند بعد فوری می‌‌گوید زعم او، زَعَمَ او یعنی این برای من نیست، او گمان کرده یعنی عهده این مطلب را به عهده زاعم می‌‌گذارد. چون بعدا موارد بسیاری رایج شده که این عهده دیگری گذاشتن برای اشاره به بطلان حرف او دارد و این که این قائل، مخاطِب، متکلم، نظر او را قبول ندارد، این طور شده یعنی می‌‌گویند «زَعَم» یعنی باطل. و الا اصل لغتش این نیست. اصل لغتی که کاربرد آن طرفش زیاد هم دارد یعنی به عهده. یعنی راوی می‌‌خواهد بگوید که من اهل شناسایی کتاب نبودم «زعم أنه» امام املایی را آورده بودند که نه دیده بودم، نه خط می‌‌شناختم، نمی‌‌دانستم چه بوده. هر چه هست به عهده حضرت است. یعنی تمام اخباراتی که بود گمان نکنید خود من خط را می‌‌شناختم. این اصلا تمریض نیست بلکه واگذار کردن تشخیص این به امام است.

شاگرد: تقویت هم می‌‌شود چون تشخیص خودش نبوده است.

استاد: بله! حتی به فرمایش شما تقویت هم هست. یعنی می‌‌گوید تمام این حرف‌‌ها به عهده حضرت بود. همه چیز به عهده حضرت بود.

شاگرد: یعنی حضرت چیزی فرموده بودند که این طوری چیز کرد؟ در روایت ندارد، فقط می‌‌گوید «زعم أنّه».

استاد: زعم یعنی قال! آن روز هم من شعرش را خواندم، از العین بود، از چه بود؟ بنظرم آن روز که نگاه کردم در کتاب لغت آوردند، زعم به معنای قال، زعم الله، آن کسی که آن شعر را گفت نمی‌‌خواست بگوید خدا گمان کرده، معتقد به خدا بود در عین حال گفته بود زعم الله یعنی قال الله؛ آن وقت قال الله به چه معنا؟ یعنی آن چیزی که خدا فرموده من کوچک‌‌تر از این هستم که عهده‌‌دار مفادش باشم، زعم الله یعنی این را دیگر خدا فرموده و من عهده صدق و کذب محتوای این را به خود خدا واگذار می‌‌کنم، زعم زیاد به کار می‌‌رود.

 

برو به 0:27:43

پس علی ای حال؛ «كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص  أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى يُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص» تقیه در آن هست یا نیست؟ آن هم املاء. قبلا بحث کردیم ممکن است حتی اهل البیت چیزی را به جدشان نسبت بدهند در این اسناد مثلا یک وجه تقیه باشد، آن هم باز دور نیست. یعنی جاهای مختلفی می‌‌شود که چاره‌‌ای نیست، یک اسنادی تقیةً می‌‌دهند که فرض بگیریم آن هم  تقیه بیاید. اما در املاء که حضرت بگویند املاء رسول الله، این دیگر، احتمال تقیه به غایت ضعیف می‌‌شود. « ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ جَائِزٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدٌ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ.» خب بنابراین این نکته‌‌ای است که عرض می‌‌کنم یک نحو حکومت بر جمع بین همه روایات دارد. و آن این است که علی القاعده مستند اصلی اصحاب برای اتفاقشان این است که «هذا عن رسول الله» املاء بود. کتاب موجود بود و ابن بکیر و زراره که حاضر بودند این را «عن رسول الله» دیدند، لذا دیگر علماء در مفاد حکم شک نکردند. و این که اگر یک جایی معصومین به هر مناسبتی روایتی آمده که مجوز بوده، آن می‌‌تواند حالت دیگری از احتمالات تقیه و سایر محامل داشته باشد.

این تا مساله امتیاز موثقه ابن بکیر برای مانحن فیه؛ حالا نمی‌‌دانم دیگران هم اشاره فرمودند یا نه؟ من در کلمات علماء ندیدم. موثقه را بسیار تکرار می‌‌کنند. شاید در این مباحث از هیچ کدام از روایت به اندازه موثقه استناد نشده. اما این نکته را تذکر داده بشود که امتیاز موثقه این است که احتمال تقیه با این خصوصیات، در آن صفر است، حالا صفر یا مایل به صفر. علی ای حال فضای بحث و واقعیات تقیه خیلی گسترده است؛ فعلا در این، این طوری است. لذا برای اصحاب کافی بوده برای این که به وسیله این حدیث و این املاء از همه روایات دیگر به یک نحوی عدول بکنند.

لفظ «فاحفظ» در موثقه؛ کاشف از مرام اهل البیت علیهم السلام

شاگرد: می‌‌شود این «فاحفظ» که حضرت می‌‌فرمایند به معنای تاکید بر عدم تقیه باشد؟ چون اگر تقیه باشد که دیگر این قدر تاکید بعید است باشد. بعد دوباره ادامه‌‌اش فرمودند «فاحفظ یا زرارة»

استاد: خود «فاحفظ» تاکید بر این است که این مرام اهل بیت است. و اگر هم چیزی جای دیگر گفته بشود میزان این است.

فقط می‌‌ماند که روایات دیگر تمام تقیه ای شد، این روایاتی که یک نحو جواز در آن می‌‌آید، آیا همه تقیه است یا نه؟ آن فضای دیگری از کار است مثلا تحقیق در این که خز چه بوده؟ اصلا یک تعبیراتی عجیبی که حضرت فرمودند ما اهل بیت کارمان این است که خز می‌‌پوشیم.

وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّا مَعَاشِرَ آلِ مُحَمَّدٍ نَلْبَسُ الْخَزَّ وَ الْيُمْنَةَ [5]

باب دهم حدیث سوم حضرت فرمودند «إِنَّا مَعَاشِرَ آلِ مُحَمَّدٍ نَلْبَسُ الْخَزَّ وَ الْيُمْنَةَ» یُمنة ظاهرا شاید یک چیزهای یمنی باشد. من خواندم دیگر نشد مراجعه بکنم چون داشتم تک تک روایات را مرور می‌‌کردم. ببینید چه تعبیری که  «إِنَّا مَعَاشِرَ آلِ مُحَمَّدٍ نَلْبَسُ الْخَزَّ وَ الْيُمْنَةَ» خز چه بوده که نلبس الخز؟ حالش حالی بوده که سوال می‌‌کردند و حتی وقتی راوی محضر حضرت می‌‌آید، حضرت مدام می‌‌گویند اشکال ندارد او مدام با حضرت رفت و برگشت می‌‌کند که «إنّه عملی» من می‌‌دانم این اشکال دارد. یعنی من می‌‌دانم این چه حیوانی است که این طوری است. که حضرت لبخند می‌‌زنند تا آن جایی که می‌‌خواهند بگویند یعنی علم موضوعیِ من از شما بیشتر است که «فتبسم علیه السلام». خب خود این خزّ یک تحقیقی دارد که از این روایت آدم مطمئن می‌‌شود که اهل بیت علیهم السلام خزّ را می‌‌پوشیدند. خب خز چه بوده؟ باز شواهدی که در روایت دیگر هست که حالا بعدا عرض می‌‌کنم. فضا سنگین می‌‌شود. فضای بحث و جمع بین عمل معصومین علیهم السلام؛ یعنی برای خز پوشیدن تقیه می‌‌کردند؟ خز لباسی برای زمستان بوده. یک زمستان امام سجاد سلام الله علیه در آن نماز می‌‌خواندند. بعدش هم می‌‌فرمودند لباسی که من در آن عبادت خدا می‌‌کردم نمی‌‌خواهم برای … می‌‌فروختند پولش را هم استفاده نمی‌‌کردند، صدقه می‌‌دادند. می‌فرمودند: لباسی که در آن عبادت کردم نمی‌‌خواهم دوباره پولش به خود من برگردد. این پول باید برای فقرا در راه خدا باید برود. مفاد تقیه در این است؟ ابدا تقیه به ذهن نمی‌‌آید. خزّ حالا غیرمأکول اللحم بوده یا نبوده؟ ان شاء الله بعدا. فعلا من این را به عنوان مقدمه عرض کردم که حالا شما ببینید اگر سایرین هم اشاره فرمودند حتما به من بفرمایید که نکته‌‌ای که همه دارد و در موثقه ابن بکیر هست این است که احتمال تقیه در آن به هیچ وجه نیست، میخ خیمه برای فتاوای تمام اصحاب و این چیزهایی که از ایشان نقل کردند، شده است.

شاگرد: اگر این شهرتی که حالا در این مساله روشن است، نبود آیا شما به واسطه این که این روایت احتمال تقیه در آن نمی‌‌رود و روایات دیگر احتمال تقیه می‌‌رود به این نحو عمل می‌‌کردید؟ یا چون شهرت خیلی قوی است باعث می‌‌شود شما وثوق به صدور داشته باشید و روایات دیگری را به محامل دیگر حمل می کنید.

 

برو به 0:35:17

استاد: نکته مهم این است که ما روایت موثقه را بپذیریم یا نه؟ خب پذیرش که شهرت پشتوانه‌‌اش هست گیری ندارد، بخشی‌‌اش محل عمل نیست، دیدید در میته مأکول اللحم حضرت فرمودند باید مذکی باشد و حال آن که در اوبار میت مأکول اللحم، وبر، شعر، کرک میته مأکول اللحم مشکلی نبود. این بخشی‌‌اش از آن را باز اصحاب عمل نکردند. توضیح امام علیه السلام است. الان فتوای معروف است، روایات دیگر هم دارد و اصحاب به آن روایت عمل کردند که وقتی مأکول اللحم بود ولو میته باشد در آن روایت حضرت فرمودند که «شَعر المیتة ذکاته وصله» اگر درست دارم نقل می‌‌کنم. حدود این تعبیر است. اما در حیوانی که مرده، خودش که میته است و نجس است اما مویی که بر بدن اوست، حالا می‌‌شود با این که خودش مرده، تذکیه کنیم؟ بله ذکاته وصله، مو را از بدنش بکن بشور، هر چیزی ذکاتی دارد. کلمه ذکی در روایات به کار رفته، احتمال چند تا دیگر هم هست. بعضی جاها به ذهن می‌‌زند که ذکی یعنی مأکول اللحم؛ بعضی جاها یعنی مذبوح به اوداج اربعه یا انواع چیزهایی که ذکی بر آن صدق بکند. در مانحن فیه این‌‌ها را داریم، محتملات هست.

نکته عدم اعتنا به سند در موثقه

بنابراین این یک کلمه است که اولا از حیث سند که موثقه هست. غیر ابن بکیر هم این را نقل نکرده. خود زراره از بزرگان حدیث است، از خود زراره همین محتوا نقل نشده که اگر آمده بود اصحاب ترجیح می‌‌دادند به جای این که از ابن بکیر نقل کنند از خود زراره نقل می‌‌کردند. خود زراره این را نقل نکرده. ابن بکیر دارد نقل می‌‌کند و لذا چون نسبت فطحیه هم داده شده، موثقه شده. ولی آن طوری که من قبلا عرض کردم ظاهرا از حیث سند برای خصوص این روایت با آن بازتابی که بین محدثین و بزرگان داشته مشکلی نیست. از حیث موضوع‌‌محوری نمی‌‌شود به این سند این طوری گیر بدهیم. گیر دادنی است که صرفا یک جهت حرف زدن در کلاس است و الا گیر دادن سندی اصلا جا ندارد.

احتمال نقل به معنا

می‌‌ماند که آیا ابن بکیر نقل به معنا کرده یا نه؟ این سوال، سوال مهمی است. چون بحث‌‌های روایی است رویش تأمل بفرمایید. آیا این که می‌‌فرماید «زعم أنّه إملاء رسول الله» یعنی الان ابن بگیر، خود عین عبارتِ املاء را آن جا مثلا نوشته؟ یا همین که حضرت خواندند و او هم یادش ماند، بعدا عبارت املای حضرت را ابن بکیر نقل به معنا کرده. این یک احتمال است. که نقل به معنا کرده یا این الفاظ را آورده است. باز در این جا اصل این است که نقل به معنا نکرده است. ما وقتی در عرف محاورات عقلائیه و تحدیث مراجعه به ابن بکیر می‌‌کنیم هم سند خوب است و مقبول است. هم اصل بر این است که نقل به معنا نکرده. یعنی تمام واژه‌‌هایی که در موثقه ابن بکیر آمده واژه‌‌ها حجیت شرعیه در مقام استنباط دارد و حکم بر آن متفرع می‌‌شود. اصل بر این است. این طور مواقع این طوری نیست. یعنی بر فرض هم نقل به معنا باشد، نقل به معنایی است که برای ما حجیت تامّ را دارد. این هم دوم که نقل به معنا احتمالش چه اندازه است! ولی خب من عرض می‌‌کنم این احتمالات ضعیف برای توجه به آن هست که در مقام جمع بعدا می‌‌بینیم.

کیفیت اشتراط تذکیه

یکی دیگر این که ابن بکیر که این را به عنوان این نقل کرده، الان ناظر به چیست؟ ناظر به این است که شرطی است که شرط مطلق است؟ یا شرط ذُکری است؟ یعنی مثلا در نجاست ما خودمان می‌‌دانیم شرط علمی است. در نماز ما شروط مختلف داریم. شرط علمی و جهلی داریم. نجاست چطور شرطی است؟ نجاست شرط است که حتی عده‏ای گفتند وقتی نمی‌‌دانی اصلا نجس نیست. که این هم خلاف ارتکاز است. نجاست شرطی است که علم در شرطیتش تاثیر گذار است. نه این که اصلا خود آن نجس نباشد. شرط را واجد است، شرط را به چه نحوی واجد است؟ توجیهش دارد که هر کدام را علماء فرمودند.

علی ای حال وقتی بدنش و لباسش نجس بود و نمی‌‌دانست، نمازش صحیح است. پس اگر یک روایتی بیاید بگویند کسی که در لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است « و لا یقبل الله تلک الصلاة». با آن روایتی که می‌‌گوید وقتی نمی‌‌دانست، قابل جمع است. چرا قابل جمع است؟ یعنی روایتی که می‌‌گوید وقتی نمی‌‌دانست نمازش صحیح است کاشف از این است که آن روایتی که می‌‌گوید «لا یقبل الله تلک الصلاة» یعنی از باب شرط علمی.  اگر توجه داشته باشد و بداند نمازش باطل است. نه از باب شرط مطلق که ولو هم نداند نماز باطل باشد.

و همچنین مثلا شرط ذُکری، مثلا جهر و اخفات صفت صلاة است. واجب است نماز مغرب را بلند بخوانید، «لو صلّی صلاته المغرب اخفاةً فهی باطل» این یک روایت است. روایت دیگر می‌‌آید می‌‌گوید اگر توجه نداشتی صحیح هست. اصلا برهم نگرد، این دو تا تنافی دارند؟ نه. آن که می‌‌گوید نمازش باطل است؛ به قرینه آن که می‌‌گوید اگر سهو کردی حتی برگشت هم نیاز نیست، می‌‌فهمیم شرطیت جهریه و اخفاتیه در صلاة شرط ذُکری است. یعنی وقتی توجه داری و سهو نداری.

خب در مانحن فیه مفاد موثقه ابن بکیر چیست؟ من الان عبارت را خواندم. خب این می‌‌ماند. بعدا چه بسا روایات بعدی نمی‌‌خواهند تقیه کنند، می‌‌خواهند از این روایت کشف مراد جدی بشود. که حضرت فرمودند «إنّ الصلاة فی وبر کل شیء حرامٌ أکله فالصلاة فی وبره و کلّ شیء منه فاسد» فاسد یعنی شرط مطلق؟ این را چرا  عرض می‌‌کنم؟ چون خیلی فایده دارد، نماز تمام می‌‌شود در تشهد آخر انسان می‌‌بیند یک موی گربه بوده. اگر شرط طبق مفاد حدیث ابن بکیر مطلق باشد -جالبش این است که در فتاوی باید بررسی کنیم، در فتاوا وقتی ما شرط را استفاده کردیم و فتوا را دادیم مطلق می‌‌شود، آن طرفش دلیل می‌‌خواهد، باید چه کار کنیم؟- فاسد است «لا تقبل تلک الصلاة فإن کان ممّا یؤکل لحمه فالصلاة جائزٌ» آیا شرط مطلق است؟ یا با روایات دیگر می‌‌توانیم این شرط را از اطلاق در بیاوریم. منظور این که این روایت ابن بکیر در نظر شریفتان باشد هم از نظر فقه الحدیث و هم مبدئیتش برای فضای فتوای بحث، نکات مهمی را در بردارد که باید روی آن تأمل بشود.

شاگرد: اگر صلاح بدانید مرحوم شهید ثانی بنظرم در باب طلاق  در مورد همین ابن بکیر چون خیلی هم شبیه این جاست که ایشان متهم بودند …

استاد: در مسالک یا در لمعه؟

شاگرد: در لمعه خاطرم هست که اصلا می‌‌گوید این ابن بکیر در یک فرعی است که اصلا مخصوص ابن بکیر است، شاذ است، خلاف اصل است، ایشان می‌‌گوید ابن بکیر یک وقت‌‌هایی فتاوایش را به زراره نسبت می‌‌داده، اگر صلاح بدانید آن بحث را مطرح کنید.

استاد: بله تذکر خیلی خوبی بود، ان شاء الله می‌‌روم نگاه می‌‌کنم، همه هم ببینید برای فردا ان شاء الله.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

تگ: موثقه ابن بکیر، تعارض ادله، شهرت فتوایی، جابریت شهرت فتوایی،‌ شهرت،  فقه الحدیث، رجال،  انواع شرط، شرط ذکری، شرط علمی،  نقل به معنا،‌ صاحب جواهر،  فقه اللغه، تقیه،

 


 

[1] شاگرد: بعضی نسخه‎ها هَمذانی داشت، ذاء داشت، برای چیست؟

استاد: اگر هَمَذانی باشد آن هَمَدان مکان می‎شود، نقطه برای تفرقه گذاشته می‎شود. ذال للتفرقة است.

شاگرد: حمدان که اسم قبیله ای است با ح جیمی است.

استاد: نه. یا حار همدان. آن همدانی نیست، حارث هَمدانی، هَمَدانی نیست. آن قبیله حمدان که حَمَوی، حَمدانی با ح جیمی یادم نمی‎آید من دیده باشم. همدانی با ح جیمی نداریم.  علی ای حال ظاهرا دو تا قبیله هست، همدان با ه هوز، … از کسانی که حمدانی با ح جیمی هستند یادتان هست؟ حارث همدانی با ح جیمی نیست.

شاگرد: محمد بن علی الحمدانی القزوینی.

.[2] یکی از شاگردان

[3] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 357-358

[4] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 345‌

[5] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 363

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است