1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣١)- مستثنیات ابن ولید(۴)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

استثنای نوادر

استثناء و توثیق مستثنی منه

عبارت جواهر بودیم که روایتی را که از نوادر نقل شده بود خواندیم، مرحوم صاحب جواهر این که استثناء محمد بن حسن بن ولید دلالت بر توثیق بقیه بکند را در جواب به عنوان قیل فرمودند. در مستمسک در نظرشان  این قیل خوب بود. اندازه ذهن عرفی -آن چه را که ممکن است همین است که به آن اندازه‎ای که ذهن عرفی عام فکر بکنید- من گمانم این است که نمی‎شود بگوییم استثنای جناب ابن ولید، هیچ دلالتی بر مستثنی منه‎ها ندارد. یعنی من -به سهم خودم- هر چه فکرش کردم در این که بگوییم استثنای محمد بن حسن بن ولید ناظر به این افراد است -حالا یا تضعیفشان یا هر چه که دیروز بحثش شد- این استثناء از بقیه ساکت است. و کأن ابن ولید می‌گوید بقیه را خودتان بروید ببینید. من هر چه فکر کردم دیدم نمی‎شود. داریم از یک مطلب واضح ارتکازی غض نظر می‎کنیم. این کار درست نیست. عرف عام بلاریب وقتی در یک منظری با یک وجود عده‎ای در یک کتابی، یک اهل خبره‎ای استثناء می‎کند، این دارد یک چیزی را برای مستثنی منه می‎آورد. نمی‎شود بگوییم از مستثنی منه ساکت است، این چه حرفی است؟! همین بگوییم خط کشی کلاس؟ بگوییم او که بیشتر نگفت، گفت این‎ها نه، بقیه را هم ساکت هستم، خب نمی‎شود که بگوییم ساکت است.

شاگرد: سر از لغویت درمی‎آورد.

دلالت استثناء بر مدح مستثنی منه

استاد: بله. این که بگوییم عدم استثناء هم درجه توثیق خاص یا حتی توثیق عام  -توثیق عام جا گرفته  درکلاس- نیست، آن مانعی ندارد. در این جهت مانعی ندارد که بگوییم در آن درجه نیست، اتفاقا هر چه هم فکرش کردم دیدم نباید از ارتکازیات فاصله بگیریم. لذا من در ذهنم آن فرمایش آقای حکیم در مستمسک خیلی دیدم خوب است. ایشان فرمودند خود استثناء دلالت دارد بر این که آن مستثنی منه -آن کسانی را که استثناء نکرده- خوب هستند حالا خوب هستند یعنی ثقةٌ عینٌ؟ این نیست. یا حتی توثیق عام.

شاگرد: روایت‎هایشان صحیح است، حالا این که همه روات هم ثقه هستند یا نه، این موردشان درست است، جای دیگر روایتشان چطور است حالا باید بررسی شود.

استاد: ایشان می‎گوید در این کتاب عده‎ای استثناء هستند که قبول نیست، خب آن‎هایی که نیاورده چه؟

شاگرد: این روایاتی که این‎ها می‎گویند عمل نکنید، روایت‎های دیگران را عمل کنید حالا چون راوی‎اش ثقه است …

استاد:  ببینید  خودتان فرمودید که «عمل کنید».

شاگرد: نه! روایت‎ها را عمل کنید، حالا چون راوی‎اش ثقه است یا چون من به نتیجه رسیدم این روایت‎ها درست است؟ از راه دیگری، قرینه دیگری …

شاگرد2: اشکال آقای خویی هم این بود که بر وثاقت مابقی دلالت ندارد.

شاگرد: روایت‎هایش از حیث راوی یا از حیث‎های دیگر درست است.

استاد: یکی از منظرهایی که خود استثناء دارد شخص است، از او اسم می‎برد.

شاگرد: بعد می‎گوید این‎ها را عمل نکنید، روایت‎ این‎ها را عمل نکنید.

استاد: روایت این‎ها را از حیث شخص یا از حیث مفاد روایت می‎گوید.

شاگرد: همین را باید روشن کنیم که روشن نشد. یعنی آن طرفش اگر روشن نشود، این طرفش هم به اجمال می‎ماند ولو بالاخره یک حرفی دارد می‎زند، نه که هیچی، ولی نمی‎توانیم وثاقت شخص آن‎ها را استثناء کنیم.

استاد: اندازه‎ای که ذهن بود و رفت و برگشت کردم در این مقاله‎ای که آقا[1] به من دادند. امروز دیدم. مقاله خوبی هم جمع‎آوری کردند. خروجی خوبی هم از آن گرفتند. دیدم در آن مقاله از مرحوم آقای سید حسن صدر همین را نقل کردند. دیدم در بین همه نقل‎هایی که بود دیدم این فرمایش ایشان من خیالم می‎رسد خیلی خوب بود. ایشان فرموده بودند که استثنای ابن الولید نسبت به سایرینی که استثناء نکرده، توثیق نمی‎آورد اما یک تحسینی، مدحی برایشان هست. چرا این را عرض می‎کنم؟ حالا دلیل من، دلیلی که مهمش هم می‎دانم، وقتی کسی یک عده‎ای را که معلوم هستند یا قطعا شبهه محصوره هستند یا کالشبهة المحصوره هستند -هیچ کس نمی‎تواند بگوید که نوادر محمد بن احمد بن یحیی شبهه غیرمحصوره است- این خیلی عجیب است که بگوییم این رجالی که در این کتاب‎ها هستند شبهه غیرمحصوره هست، نمی‎شود بگوییم شبهه غیر محصوره است. می‎خواهم بگویم وقتی در بین یک کتابی که الان در دسترس همه هست -بین الدفتین رجالش معلوم، احادیثش معلوم- بین مردم هست، کسی می‎آید، عده‎ای از افراد را استثناء می‎کند. اگر مقصودش این است که من نسبت به بقیه فعلا حرفی ندارم، خودت بعدا برو نگاه کن، این موونه عرفی می خواهد؛ یعنی عرف او را الزام می‎کند تذکر بده، بگو من این‎ها را استثناء کردم اما بقیه‌اش را حالا تا بعدا ببینیم. این عرف عام است. اسم افراد می‎برد، می‎گوید این افراد، این‎ها استثناء هستند، بعدا هم هیچی نمی‎گوید.

 

برو به 0:05:57

این اگر مقصودش این است که در مستثنی منه من ساکت هستم، این سکوتِ او موونه عرفی می‎خواهد، هزینه‎بر است یعنی باید این استثناء کننده تصریح کند و الا ظهور استثناء در این است، خب حالا آیا دلالت دارد که آن‎ها ثقه هستند؟ من این را عرض نکردم. فعلا همان طوری که استثناء کرده بازتاب در مستثنی منه دارد که در مانحن فیه هم الان همین برای ما مهم است. یعنی الان ما این دو تا حدیثی که داریم که آن راوی عمر بن علی که جزء مستثنیات نبود و در سند روایت ما بود، ایشان الان چه مقامی دارد؟ علی ای حال این استثناء را هر طور معنا کنیم یک دلالتی دارد بر این که این حدیثی که الان محل ابتلای ماست ابن ولید -بلا ریب- به آن یک درجه مثبت داده است. این عرض من است. نمی‌توانیم از این عدم استثناء،‌استفاده توثیق بکنیم حتی به معنای توثیق عامش هم در ذهن صاف نمی‎شود. یعنی ما نمی‎توانیم این استثناء را جزء توثیقات عامه برای بقیه بگیریم. اما لازم نکرده همه جا توثیق باشد. به عبارت دیگر افرادی که خارج از استثنای ابن ولید هستند الان دیگر نمی‎توانید در فضای رجال بگویید مهمل هستند. ما در فضای رجال مجهول داریم، مهمل داریم …

شاگرد: حداقل در مورد کتاب نوادر، روایاتی که در نوادر آمده دیگر …

استاد: بله، آن که در مانحن فیه …

شاگرد: حالا بقیه‎اش یک خرده …

استاد: من می‎خواهم بیش از صرف روایت بگویم. این فرمایش ایشان که خوب است که استثناء اگر ناظر به محتوای مستثنی هست بازتابش در مستثنی منه هم همان محتوا و مجموع قرائن است. این خوب است. اما خود استثناء طوری است که از قدیم تا حالا بین عرف بزرگان علمای ناظر در این استثناء معنایی داشته است. شیخ الطائفه چه می‎گویند؟ می‎گویند فلانی ضعیفٌ اسثتناه ابن الولید یعنی چه؟ اسم می‎برند که فلانی ضعیفٌ استثناه، خود ابن الولید که نگفته ضعیفٌ، می‎خواهم بگویم که این اندازه تحلیل هست. برداشت را می‎خواهم بگویم. در فضای بیرون چنین تلقی‎ای بوده. چنین برداشتی بوده. خب در چنین فضایی که شخص مطرح شده که حتی مثل شیخ از آن تضعیف شخص فهمیدند، در چنین فضایی در مستثنی منه هم خود شخص بهره می‎برد، یعنی از نفس استثنای ایشان، خود اشخاص مستثنی منه بهره می‎برند اما نه بهره توثیق حتی توثیق عام. بهره این که دیگر مُهمل نیست.

شاگرد: نکته‎اش را می‎فرمایید تفصیلش چیست؟ اگر قبول کردیم به اشخاص وثاقت فهمیده نشود، نکته‎اش چیست؟

استاد: یعنی وقتی می‎خواسته به خاطر محتوای حدیث، اسم افراد را بیاورد و فرد را سپر می‎کند، تصریح نمی‎کند که دیگران مثل شیخ بگویند ضعیفٌ؛ وقتی خود شخص سپر محتوا می‎شود حتی اگر بگوییم مراد ایشان این بوده -که ظاهرا هم مجموعش همین طور بوده- وقتی شخص سپر می‎شود معلوم می‎شود که در متلقاة عرف عام، لحن ایشان ناظر به شخص بوده ولو شخص سپر باشد. پس همین نحو بیان بازتاب در مستنثی منه دارد. یعنی شخصی هم که ایشان استثناء نکرده، در مستثنی منه خودش بهره‎ای از این دارد که در معرض استثناء آمده و رد شده است. در منظر دید ابن الولید آمده که داشته استثناء می‎کرده، یک، دو، سه … در منظر دیدِ او آمده، رد شده. خود همین که در منظر مستثنِی بیاید و رد بشود دیگر مهمل نیست.

شاگرد: یعنی از آن وثاقت می‎فهمیم. این نکته‎ای که می‎فرمایید فقط از مهمل بودن در می‎آید چیست؟ حالا یکی استظهارش این است که اصلا به شخص نمی‎خورد که خودتان هم فرمودید این خلاف وجدان است. ولی اگر گفتیم نظر به اشخاص بوده -مرحوم شیخ تلقی‎اش این بوده- نکته این که وثاقت بقیه را نفهمیم، مستثنی منه ها را نفهمیم چیست؟ می‎فرمایید فقط در حد مدحی فهمیده بشود، این را عرض می‎کنیم.

 

برو به 0:10:54

استاد: نکته‎اش همین است که احتمال این است که محتوای احادیثِ این جا، در رد شدن از ذهن ایشان دخالت داشته. یعنی دو تا مولفه بوده -توارد علتین مستقلتین نیست- توارد دو تا علت مکمل است. هم ایشان به خود شخص، حسن ظن داشته و در سایر نقل‎هایش چیز ناجوری ندیده بوده و هم این که حالا شخص روایاتی که الان از این راوی در نوادر دیده خوب بوده. این دو تا دست به دست هم دادند و با همدیگر مکمل شدند، نه جدا جدا. این مسثتنی منه بودن را در فضای فرمایش ابن الولید رقم زدند. همین احتمال سبب می‎شود که ما نتوانیم توثیق حتی عمومی را نسبت بدهیم. در توثیق باید احتمال طوری بشود که احتمال مقابلش را عرف عام دفع کنند. الان احتمال این که ایشان با دو تا مولفه دست به دست هم داده و مسثتنی منه قرار گرفته هست.

استثناء و وثاقت راوی در راویان کثیر الروایه

شاگرد: بعضی از احتمالات به خاطر دور بودن از آن فضا هست. یعنی یک نکاتی هست فی حدنفسه مثلا به صورت ریاضی احتمالاتی داده بشود. اما اگر واقعا آن هایی که در آن فضا بودند مخصوصا این که یک کار مرسومی بوده باشد، مرحوم شیخ هم همین گونه فهمیده باشند، معلوم نیست حالا همه این احتمالات در آن باقی بماند. یعنی  مثلا این که بگوییم اصل توثیقاتی که در آن زمان می‎کردند توثیقات نسبت به اشخاص بوده. نه ممکن است این‌طور نباشد. چه بسا مقدار زیادی‎اش این بوده که از حیث متنش را نگاه می‎کردند. و این که حالا بگوییم در هر روایتی در نوادر مثلا یک نکته خاصی وجود داشته باشد احتمال دوری است. مثلا توثیقی که به ما گفتند، توثیقی بوده که نوعا این طوری بوده که می‎گفتند محتوایش خوب است، خودش هم توثیق می‎کردند یا این که مثلا در آن غلو دارد تضعیف می‎کردند. لذا اگر یک نفر این جا ضعیف می‎شود یا توثیق می‎شود بعید است که قرینه خاصی، چیزی در خصوص روایات نوادر وجود داشته باشد، اگر پیکان استدلال را به سمت شخص آوردیم یعنی مجموعش را نگاه کرده  و گفته این خوب است، این دیگر توثیق است.

استاد: ما دو جور با کلمه توثیق برخورد داریم؛ یکی همان برخوردی که شما تعبیر به برخورد ریاضی کردید. یعنی می‎گوییم این شخص توثیق شده یعنی از حد اهمال و مردد بودن و سکوت در آمده است. اگر این را بگویید قبول است. من هم همین را دارم می‎گویم. اما یک وقتی خط کشی می‎کنید، اصطلاح می‎گذارید، درجه‏بندی ریاضی می‎کنید، می‎گویید توثیق خصوصی، توثیق عمومی، مدح! شما اگر مدح را از توثیق جدا کردید، در این فضا چه می‎فرمایید؟

شاگرد: عرض ما این است که توثیق فهمیده ‎می‎شود یعنی ….

استاد: با خط کشی؟

شاگرد: مدحش هم باشد یعنی این‎ها …

استاد: نشد! مدح و توثیق را یکی نکنید، من همین را دارم عرض می‎کنم که بگوییم توثیق عام با مطلق المدح فرق دارد، مطلق المدح روایت حسن می‎شود، با توثیق روایت صحیح می‎شود ولی فرق می‎کند. اگر خط کشی کلاسیک کردید با این خط کشی چه چیزی درمی‎آید؟ توثیقی در می‎آید که روایت صحیح می‎شود یا مدحی درمی‎آید که روایت حسن می‎شود؟

شاگرد٢: این حرف ایشان به بیان دیگر این است که؛ اگر فرض کردیم مثلا این راوی در نوادر 100 تا روایت دارد. به طور متعارف ممکن است این 100 تا یک سری روایت‎هایش منفرد باشد. یک سری روایت‎هایش با قرائن باشد. اگر بخواهیم بگوییم هر 100 تا روایتش با قرائن است واقعا احتمال ریاضی است. پس طبیعتا منفرد در آن هست. پس ملاک اطمینان اصحاب در روایت‎های منفرد چه بوده؟ یعنی وقتی که موید محتوایی در سایر روایت‎ها از آن نداشتند، غیر از این بوده که به شخص راوی اعتماد می‎کردند؟ پس اگر تعداد روایت‎ها بالا رفت، طبیعتا احتمال انفراد روایت خیلی بالاست و در انفراد به شخص اطمینان می‎کنند، این دلیل بر توثیقش می‎شود.

استاد: توثیق عام در قدماء به این معنا که از اهمال در آمد. یا توثیق خط کشی شده‎ای که حتما باید بالاتر از درجه «المدح المطلق» باشد.

شاگرد: این حتما بالاتر از درجه مدح است چون دارد به خاطر شخص راوی به محتوای این روایت عمل می‎کند، به خاطر این که قرینه دیگری ندارد و منفرد است. و لذا آن ابن عبید را استثناء کردند، «ضعیفٌ استثناه» که «لا یعمل بمنفرداته».

استاد: خود روایت دیروز بود که  محمد بن عیسی یقطینی متفرداتی از یونس داشت که دیروز بحثش شد و همچنین آن چیزهایی را که فرمودید 100 تا نقل کرده، حدود صد و خرده‎ای بود که محمد بن احمد بن یحیی از محمد بن عیسی بن عبید نقل کرده بود. غالب این موارد محمد بن احمد بن یحیی عن محمد بن عیسی بود و ما دیروز دو تا روایت پیدا کردیم که واسطه هم خورده بود. این احتمال خیلی صفر نیست یا خیلی ضعیف نیست که -در فضای کثرت روایات عرض می‌کنم- در این 150 موردی هم که محمد بن احمد بن یحیی می‎گوید «عن محمد بن عیسی بن عبید» و معنعن آورده، نه از باب  تدلیس بلکه از باب این که واسطه را ارسال می‎کند، ارسالی که مرسومشان بوده، در بخشی از آن روایات، محتمل می‎شود.

شاگرد٢: معلوم نیست این نوع ارسال مرسوم بوده.

شاگرد: یعنی با دو سه مورد پیدا کردن این احتمال  را می‌فرمایید؟!

 

برو به 0:17:07

کیفیت سند نویسی در میان شیعه و عامه

استاد: خود معنعن این طوری است. اصلا اصطلاحی که بعدا در حدیث می‎گویند معنعن است و درجه« سمعت» و امثال این‎ها را ندارد برای این است که  معنعن مرسوم بوده. حالا دیگران بعدا بگویند این تدلیس است. باید حرف دیگران را ببینیم. آن حرف دیگری است و الا خود معنعن به عنوان این که با کلمه «عن»، او خودش مطمئن بوده می‎گفته «عن»، دیگر حالا وقتی نبوده که واسطه را بگوید، اساسا روایت معنعن ضعیف است یا نیست؟ ارسال دارد یا ندارد؟ مشکوک هست یا نیست؟

شاگرد:  در نگاه اهل سنت ضعیف می‎شود. در نگاه شیعی چون طریقه عادی سماع و قرائت بوده، خلافش دلیل می‎خواسته. در اهل سنت معنعن، تدلیس است، ولی در شیعه چون طریقه عادی، سماع و قرائت بوده، خلافش دلیل می‎خواهد.

شاگرد: یعنی تعلیق اجازات به اسانید می‎کردند. مثلا مرحوم شیخ صدوق دارد که حتی تعبیر «أخبرنی» هم -به فرموده شما- به کار می‎برد ولی می‎گوید فلانی «أخبرنی» منتها «فیما اجازه لی» در آن طریقه‎ای که به من داد که «مما صحّ عندی هذا» جایی که حدیثی نزد تو صحیح شد از من نقل کن. اگر اجازه باشد بله. ولی اگر واقعا فقط یک واسطه‎ای باشد که خودش بخواهد بیندازد بدون این که هیچ طریقی باشد، اجازه‎ای باشد، خیلی بعید است.

استاد: صحبت در مورد رسم آن جاست. مثلا بخاری و مسلم؛ روایات مسلم یک شرط کمتر از بخاری دارد.  بخاری می‎گوید حتما باید سماعِ شیخ و شاگردش ثابت شده باشد. صرف معاصرت کافی نیست. مسلم می‎گوید اگر برای ما ثابت شده این‎ها معاصربودند حالا یا لقاء، ولی سماع در خصوص این حدیث نیاز نیست. شرط اضافه‎ای بخاری بر مسلم دارد. خب چرا این شرط ها را می‎کردند؟ چون یک عرف بیرونی مرسوم بوده. خب مرسوم بوده. رجالیین مداقه‎کن می‎گفتند تدلیس کردی، سوال این است که پیش آن کسی بروید که معنعن می‎گوید، خودش را مدلّس می‎داند یا نه؟ چرا ما همه‎اش از یک طرف، از موضع حرف‎های رجالی می­گوییم تو که این را رعایت نکردی مدلّس هستی. اگر پیش او می‎روید  می گوید مرسوم ما این است؛ فضا، فضایی است که دیگری هم بکند تدلیس نیست. نه من می‎خواهم تدلیس کنم، نه کسی که همین کار را  می­کند.   داستانی در مورد یحیی بن معین است که معروف است. که می‎گوید در مجلسش وارد شدم تا من وارد شدم دیدم داشت یک چیزی می‎نوشت و تحدیث می‎کرد، قلم دستش لرزید و افتاد، دیدم من آمدم، چرا؟ زبانش باز بود، به اندک چیزی بیرون می‎رفت و چه چیزهایی بر علیه این‎ها می‎گفت! معلوم است که دستش می‎لرزد و می‎افتد. الان یک کسی آمده که به اندک چیزی قرار است پشت سر ما چه بگوید! این مداقه‎ها را بگوییم تدلیس است، مدلّس است، خودش نمی‎خواهد تدلیس کند، چرا؟ چون عرف عقلاء یک عرفی دارند که عن فلان می گویند…

آن چیزی که شما فرمودید اگر برای ما روشن شد، که در نزد اهل سنت خود مدلّس، می‎دانست مدلّس است و خودش را به عنوان مدلّس قبول داشت. معلوم می‎شود در آن زمان نزد عرف عام هم تدلیس بوده و کار خراب است. اما اگر عرف عام خودش می‎گفت این‎ها مداقه حدیثی می‎کنند، من را مدلّس می‎دانند، من که تدلیس نمی‎خواهم بکنم. خب اگر این ثابت شد، آن طرفش دلیل می‎خواهد که شما بگویید نزد محدثین شیعه هم خلاف عرف عام، قید داشت. اگر دارید بسیار خوب! اگر ندارید ما یک عرف عامی داریم -عرف عامی قطع نظر از مداقه‎های رجالی- در این عرف عام محدثین شیعه هم بودند. خلاف عرف عام دلیل می‎خواهد که بگوییم محدثین شیعه وقتی می‎گویند «عن» مبادا از «عن» غیرِ «سمعنا» بفهمیم. غیرِ «حدثنی» بفهمیم.

شاگرد: ریخت روایت‎های اهل سنت را ببینیم غالبا نوع اجازه را می‎آورند. اما در نگاهشان غالب روایت‎های شیعه حداقل تا زمان شیخ صدوق غالبا معنعن است. خب این در نگاه سنی، تدلیس است. چون متعارف اهل سنت، نوع اجازه را می‎گویند.

استاد: اگر یک تعارفی باشد که کاملا منحاز از هم دیگر و این ناظر به تحدیث خارجی باشد، قبول است، این دیگر گیری ندارد.

استثناء؛ موید طریقه عقلایی موضوع محوری و تشابک ظنون

حالا یک نکته دیگر هم هست و آن برداشتی بود که از عُدّه نقل کردید که آن هم نکته خوبی بود. مرحوم شیخ الطائفه در عدّه فرمودند که اگر روایات قرائن دارد خب صحیح عند القدماء می شود. روایت محفوف به قرینه می‎شود که علماء عمل می‎کنند. آمدیم و محفوف به قرینه نشد، شیخ چه فرمودند؟ فرمودند این دیگر «نتوقف»، به جای کلمه ضعیف، می‎فرمایند در اخذ به این توقف می‎کنیم، این جا  شیخ دنبال این «نتوقف» متفرع کردند و فرمودند «و لذلک مشایخ» کارشان این بود که استثناء می‎کردند.

شاگرد: منفرد هم می‎آورند. می‎گویند اگر منفرد بود و راوی ضعیف بود توقف می‎کردند.

استاد: بله! ولی مقصود من این است که می‎گویند چون محفوف به قرینه نبود و لازمه او توقف بود، پس استثنای علماء از صغریاتِ همین کار بود، خب این معنایش چیست؟ معنایش این است که مفاد استثناء تضعیف نیست. مفاد استثناء فقط توقف است. یعنی باید صبر کنیم. البته این تلقی مرحوم شیخ از استثناء است. شکی نیست باید ببینیم خود استثناء کننده عبارتش چیست؟ ولی خود همین تلقی ایشان خیلی برای فضای بحث کارساز است. چرا؟ می‎گوییم اگر فرض گرفتیم که ایشان که قریب العهد بودند، جو استثناء -به تعبیر آن مقاله ای[2] که بود-فقط دالّ بر هشدار باشد، خب لازمه این چیست؟ لازمه اش این است که وقتی این را استثناء کردند یعنی صبر کن شاید چند تا قرینه دیگر پیدا کنی. این را من عرض می‎کنم. این خیلی مهم می‎شود. یعنی این‎ها را استثناء کردیم یعنی خوب گوش کن توجه بده، چشمت هم باز کن. فعلا متابعت نکن، صبر کن ببین قرینه دیگری پیدا می‎کنیم یا نه. یعنی پرونده روایت مفتوح است برای این که اجتماع قرائن بشود. محفوفیت قرائنش به حد درجه نصاب برسد. اگر این طور استثناء را معنا کنیم، اصلا یک فضای بسیار مفیدی در این احادیث به پا می‎شود که یعنی ما هنوز احتفاف قرائن کم داریم. کم داریم یعنی شما فعلا باید صبر کنی. این نتیجه‎اش همین می‎شود که صفحه بعد عرض می‎کنم.

 

برو به 0:24:40

اساسا این استثناء موید سیره کل عقلاء و بشر است که ذهن آن‎ها موضوع‎محور است، نه سند محور که قبلا هم عرض کرده بودم. وقتی ذهن بشر، فطرتی که خدای متعال به ذهن داده، موضوع‎محور است، جمع می‎کند، تشابک شواهد می‎کند. تعاضد قرائن می‎کند، تراکم ظنون می‎کند. در چنین فضایی استثناء فقط همین کار را انجام می‎دهد. می‎گوید هنوز تعاضد قرائن به مرحله مُضیّ نرسیده، حالا فعلا بایست، خب یعنی چه؟ یعنی دقیقا همین عملیة الاستثناء یکی از مویدات موضوع‎محور است. مویدات خارجی موضوع‎محور است که یک رسم عقلایی است و بسیار هم خوب است. با این کار چه می‎شود؟ یک عده زیادی از روایات که تا حالا ضعیف می‎گفتیم دوباره از آن برچسب ضعیف بیرون می‎آید. چه برچسبی پیدا می‎کند؟ برچسب در صف! در صف تکمیل قرائن است.

روش حدیثی شیخ بهائی در حبل المتین

شاگرد: مگر با ضعیف هم معامله همین طور نیست که صبر می‎کنیم ببینیم قرائن …

استاد: در ضعیف‎هایی که دو ارزشی برخورد می‎کنند، نه متاسفانه. روایت ضعیف است، ضعیف یعنی صفر؛ مکرر عرض کردم مرحوم شیخ بهایی رضوان الله تعالی علیه دیگر در همه جهات چه چیز هست که ندارند و چه سلیقه خوبی دارند. که ایشان هم این کتاب حبل‎المتین را شروع کردند، یعنی کتاب‎های حدیثی قبل بر وفق کتب فقهی نبود. وسائل و وافی هم که هنوز نوشته نشده بود. مرحوم شیخ حبل‎المتین را شروع کردند نوشتند. فرمودند من دیدم کتب اصحاب ما در فقه هست. اما ذیل هر مساله فقهی روایاتش جمع‎آوری نشده است. حبل‎المتین را برای همین نوشتم. بر طبق کتب فقهی اصحاب ذیل هر فرعی که اصحاب مطرح کردند تمام روایات فقهی را می آورم. بعد فرمودند به ترتیب، صحاح و حسان و موثقات. که آن جا من عرض می‎کردم آخر ضعاف چه شد؟  ممکن است در جواب بگوید ضعاف که ضعاف است! این یک نکته‎ای هست که ارزش کتاب یک بزرگی مثل شیخ بهایی را پایین می‎آورد. چرا؟ چون شما ضعاف را از ساحت روایات بیرون ریختید. و حال آن که صحاح، حسان، ثقات، ضعاف را بیاورید، بعد می‎بینید وقتی می‎خواهد موضوع‎محور کار بکنیم. کسی که موضوع‎محور کار می‎کند چه بسا از فضایی که 5 تا صحیح است، 10 تا هم ضعیف است. آن ضعیف‎ها با همدیگر تقویت می‎شوند و مجموعه تشکیل می‎دهند، نه این که ما کلا ضعاف را از ساحت کتاب بیرون ببریم.

شاگرد: آن طرفش هم هست. الان شما با جمع قرائن به این پی بردید که برای طرف جمع قرائن نشده پس استثناء شد، آن طرف هم که استثناء نشده با جمع قرائن به آن رسیده است. لذا توثیق اصطلاحی ثابت نمی‎شود، این هم هست.

شاگرد2: یک گام دیگری بنده گفتم که منفرد و غیر منفرد، اگر گفتیم 100 تا روایت و 200 تا روایت دارد احتمال ریاضی هست که بگوییم در همه آن‎ها قرائن داشته اند.

استاد: این را گفته اند. بود که استثنای ابن الولید حتی اگر ناظر به افراد باشد و بگوییم توثیق مستثنی منه را نمی‎رساند. در راوی‎هایی که مستثنی منه هستند یعنی استثنائشان نکرده ولی خیلی کثیر الروایة در نوادر هستند. این‎ها را دیگر نمی‎توانیم بگوییم با این همه روایتی که در کتاب داشتند باز هم ایشان ناظر به راوی کثیر الروایة نبوده، این طور روای را می‎توانیم بگوییم که ثقه است.

شاگرد: این هم باز همان اشکال حضرتعالی به آن مطرح است. چون عدم تفرد در نقل یکی از قرائن است. یک وقت می‎گوییم متفرد در نقل است، مضمونش خوب است، مشکلی ندارد، آن‎ها هم که دیگر می‎گویند مضمون خوب است و مشکلی ندارد، انگیزه‎ای برای عدم قبول روایت نبوده، این هم باز دلالت بر توثیق ندارد. حتی تفرد پیدا کند. یعنی این تفرد و عدم تفرد با ذهنیت همین الانی داریم می‎سنجیم، در ذهنمان این است که از کجا داریم وثاقت … چند تا طریق داشت؟ این یکی از قرائن است. خصوصا یک چیزی که خیلی در ذهنم بود و این را خدمتتان عرض کنم این که چه بسا  ایشان از روی طریقشان می‎دیده. یعنی کاری به این افراد نداشته، این افراد این حدیث را از کجا گرفتند؟ یعنی آن را دیده، دیده که آن را از این مجاری که می‎گیرند قابل اعتماد نیست، آن یکی مجاری‎شان قابل اعتماد است، خودشان هم قابل اعتماد نه به معنای ثقه، به معنای مجموع قرائن، مجاری آن یکی اشکال دارد با این که خودشان هم اشکال ندارد، خودشان فی نفسه لزوما اشکال ندارند ولی مجاریشان … یعنی مجاری را هم داخل کنیم باز این مطلب …

استاد: می‎فرمایید مجاری، ولی یک نکته‎ای بود که شاید از آن مقاله دیدم که کلام ابن الولید در استثنای نوادر، فقط ناظر به طبقه مشایخ محمد بن احمد بن یحیی است، طبقات بعدی را شامل نیست. حالا آن هم معلوم نیست.

شاگرد: اتفاقا حرف حضرتعالی را تقویت می‎کند. در این طبقه که دیده، دیگر این طبقه را قشنگ بررسی کردند که این‎ها از کجاها گرفتند. بعضی‎هایشان آن مجاری اخذشان که برایشان واضح نبوده که این‎ها را از کجا گرفتند این‎ها را استثناء کرده کنار گذاشته. حالا شاید یکی هم خودش ضعیف بوده. لذا آن هایی که استثناء نکرده معنایش این نبوده که خودشان ثقه بودند، مجاری‎شان را دیده، جاهای دیگرشان را دیده …

تحلیل روایت همدانی با توجه به عدم استثنای ابن ولید

استاد: بعضی چیزهای دیگر هم دخالت می‎کند، مثلا در مانحن فیه آن روایت عمر بن علی که مجهول بود، در رجال ذکر نشده بود ولی مستثنی منه ابن الولید حساب شد. الان اگر نگاه کنید روایتی که او آورده، روایتی با دو تا خصوصیت است. اول اینکه محل ابتلای عملی همه متشرعه اعم از صغیر و کبیر است. دوم این که مفادش مفاد مهمی بوده که چه بود؟ روایتی که از آن خواندیم فرمودند که «یناقش فیه» در خبر همدانی؛ روایت همدانی «خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه».‌   الان این روایت چقدر محل ابتلای متشرعه است؟ «یسقط غلی ثوبی الوبر» یک مویی از گربه. برای نوع متشرعه و نمازی که مرتب دارند می‎خوانند خیلی محل ابتلاء می‎شود. و جواب هم نهی است. تناسب حکم و موضوع را ملاحظه کنید. یعنی دارد کار متشرعه را سنگین می‎کند. می‎گوید یک مو نباید به لباست باشد. خب شما می‎گویید این جزء مستثنیات است. ولی هیچی به هیچی جا، استثنای ابن الولید با این روایت کار ندارد. آخر چطور می‎شود روایتی که محتوایش محل ابتلاء است. از آن طرف تکلیفی که دارد کار را سنگین می‎کند. یک محدث این روایت را می‎بیند استثناء نکند، شک نکند. این خود مستثنی منه این روایت با این چنین محتوایی با این دو تا خصوصیت دلالت بر این دارد که خود سند با مجموع قرائن یا شخص -هر چه بوده- در درجه بالایی از مقبولیت است.

 

برو به 0:33:16

شاگرد: این روایت هم از نوادر است؟

استاد: بله. دو تا روایت این جا داریم، یکی مجوز است، یکی مانع است. هر دو در نوادر است، یکی خبر همدانی بود، آن یکی هم روایت ابن عبدالجبار بود که خود محمد بن احمد بن یحیی با یک واسطه نقل کرده بود.

ابن ولید و روش کلامی وی

شاگرد: نمی‎دانم این حرف گفتنی است یا نه. آن هم این که مرحوم ابن الولید ایشان حساسیتش روی بحث‎های مسائل اعتقادی بوده یا یک چیزهایی که تنه به این مسائل می‎زده و لذا مثلا یک کسی اگر یک جوری پیش او متهم به غلو و امثال این‎ها بوده رویش حساس بوده. اما اگر مسائل عملی ولو کثرت ابتلاء هم داشته اما فوقش یک کسی به زحمت می‎افتد اما دین او که از بین نمی‎رود، اعتقاد فاسد نمی‎شود. و لذا حساسیت خودشان را این جا یک طوری منعکس کرده است.

شاگرد2:  مرحوم ابن ولید در کتاب شرایع  از لحم البعیر استثناء دارند. اصلاً اعتقادی نیست، فقهی است.

استاد: باید یک  مقداری بیشتر رویش تأمل بشود. خیلی معلوم نیست. صدوق  نمی‎دانم در فقیه یا جای دیگر فرمودند به شما بگویم هر حدیثی که زیر دست استاد ما به نحوی صحیح در نیامده باشد، حجیت ندارد. دنبالش هم می‎گویند «غیر صحیح لا یجوز العمل به» تا این اندازه.

شاگرد: «اصحح کل ما صح استاذی وشیخی ابن ولید»

استاد: بله، خیلی این استاد را قبول داشتند، بزرگ هم بودند. اما خب دو تا دیدگاه هست، یک دیدگاه همین است که ایشان می‎گویند خیلی به دیگران هشدار داده. و کار ایشان سبب شده که دیگران نسبت به افرادی که ایشان اسم می‎برند خلاصه چشمشان را باز کنند، ابن الولید وقتی حرف زدند، این‎ها را مواظب باشید، ابن الولید اسمشان را بردند. و به عبارت دیگر محمد بن حسن بن ولید در فضای استنباط یک ترمزی هم برای مستنبط هستند که توجه کن. چشمت را باز کن. همین طوری جلو نرو. این تاکیدات ایشان این فایده‎ها را دارد.

ولی به فرمایش شما اگر محتوای کلامی منظورشان بوده، ممکن است یک دیدگاه دیگر این باشد حالا واقعاً  یک هشدار در حساب کلاس بوده اما واقعش رحمتی از ناحیه خدا بر امثال من بوده. مگر همه قرار است بفهمند که دستگاه چه خبر است؟! کم می‎آورند، نوعاً این طوری است، خدای متعال یک ابن الولیدی را می‎آورد شروع می‎کند از این‎ها محتوایی اسم می‎برد، خب این دیگر خوب شد، الان تا دیگر ما یک روایتی می‎شنویم اگر کم آوردیم می‎گوییم ابن الولید که اشکال کردند، اگر ابن الولید نبود از صبغه ایمان، رقبه ایمان خارج می‎شدیم، چرا؟ چون امام دارند چیزی را می‎گویند، ما هم نمی‎فهمیم اما وقتی که گفتیم خب ابن الولید کار را درست کردند. این روایت جزء غلوّ است، غلات هم این‎ را از جیبشان در آوردند و ما راحت شدیم و به طبقه خودمان و رتبه خودمان ملحق شدیم و خودمان را راحت کردیم.

حالا شما( یکی از حضار) فرمودید کل بصائر الدرجات را  استثناء کرده اند. من این را مکرر عرض کردم -تازه هم این استثنای ایشان را برخورد کردم- مدت‎ها می‎گفتم اگر به من بگویند  یکی از بهترین کتاب‎های روی کره زمین را نام ببرید، بصائر الدرجات صفار را نام می‏برم. این کتاب را شما نگاه کنید ببینید تفاوت تا کجاست؟ از انسانی که حیوان است با انسانی که تا کجا می‎رسد؟ خب حالا اگر این کتاب را ما بخوانیم ببینیم که نمی‎شود مدام بخواهیم بگوییم که آیا واقعا ائمه این‎ها را فرمودند؟ این طوری هست؟ نیست؟ ممکن است؟ محال است؟ کار خراب می‎شود. لذا «رحمةٌ من الله» است. لذا می گوییم ابن الولید این کتاب را استثناء کردند شما دیگر خیالت جمع باشد. اگر روایتی در بصائر خواندی، مشکل داشتی، این جزء مستثنیات است. این هم یک جور …

شاگرد: نهایت استثناء هشدار است نمی‌گوید که روایت باطل است.

استاد: وقتی که شبهه افتاد قرار نیست ما با یک چیز روشن مواجه باشیم که از دستگاه اهل بیت فاصله بگیریم. محتوای این به غلات منسوب می‎شود، نه به دستگاه اهل بیت به خلاف این که اگر ابن الولید خدشه نکرده بودند در عرف عام این وصل به دستگاه اهل بیت و کلمات خودشان می‎شد، آن وقت …

شاگرد: فرمودند هر وقت نمی‎دانید به ما برگردانید. شما می‌فرمایید که اگر شخصی مطلبی را نفهمید از ابن ولید کمک بگیریم این که ایشان رد فرمودند. اهل بیت فرمودند اگر مطلب روایت را نفهمیدید و برایتان سخت بود به ما برگردانید.

استاد: یعنی بعد از تایید ابن الولید؟ (خنده حضار)

شاگرد: نیاز به ابن ولید نیست، در متن خود روایت است.

استاد: در روایت بیاورید نیست، آخر روایت را می‎گویند چیزی که به ما نسبت داده شده یعنی درست نسبت داده شده، نه هر کسی از هر کجا. چقدر به اهل بیت دروغ می‎بستند! خود اهل بیت فرمودند فلانی چه کسی بود که زمان امام باقر سلام الله علیه که گفتند «کان یکذب علی أبی»؟ خودشان گفتند «یکذب» وقتی «یکذب» هست پس نُسِبَ یعنی نُسِب درست  و حسابی؛ با این حساب پس باید ابن الولید به «نُسِب» مهر بزند تا ما آن وقت مشمول آن حدیث بشویم.

شاگرد: برای سعید بن مغیره هم باید یک دعایی به جانشان بکنیم. بالاخره همیشه احتمالش هست که اگر یک چیزی نفهمیدیم از آن هایی باشد که …

استاد: مرحوم مجلسی در بحار می‎فرمایند که معصومین که تقیه می‎کردند فرمودند- به نظرم در همین باب نفی غلو است- هر چه معصومین از اهل سنت تقیه کردند به مراتب بیشترش از خود شیعه تقیه کردند، چرا؟ چون آن‎ها خب می‎گویند تقیه یکی از مسائل اجتماعی است و این طور چیزها. اما اگر از شیعه فوری تقیه نکنند در وادی غلو می‎روند تاب بعضی مطالب  را ندارند. یک چیزی می‎بینند آن طرف می‎روند. تقیه می‎کردند که این‎ها مبتلای به غلو نشوند. ببینید چقدر فضا این طوری است! و لذا شوخیِ نیمه شوخی-جدی. واقعش این طوری  است که  خدای متعال رحمتی برای معظم عبادش  قرار داده که  کار برای این‌ها سخت نشود. طوری باشد که مطالب به دست اهلش برسد، از آن طرف هم طوری نباشد که بدنه جامعه که ضعیف هستند فوری درصدد بربیایند به نحوی که انکار در قلبشان بیاید و آن وقت حضرت در توحید صدوق آن روایت هست فرمودند ابوبصیر گفت «أفأحدّث هذا» حضرت فرمودند تو همین الان خدا را نمی‎بینی؟ عرض کرد که بروم بگویم؟ فرمود که نه. یک مقصودی من دارم تو هم فهمیدی، اگر بروی بگویی مقصود تو را نفهمند «فأنکره منکرٌ صار کافرا»[3] انکار بکند کافر می‎شود. بنابراین وقتی نقل مخدوش باشد دیگر کافر نمی‎شود.

شاگرد: پس چرا ابوبصیر گفت؟

شاگرد2: کیفیت را ابوبصیر نگفت.

 

برو به 0:41:08

استاد: بله. ببینید یعنی نشر روایت به نحوی که همه بفهمند باشد اما به نحوی که خصوصی باشد به نحوی که در موضع خودش قرار بگیرد. در روایت است که «فاکتُمه الا من اهله» در اهل می‎ماند، مثل این که ابن تیمیه در مورد ابوهریره چه می‎گویند؟ می‎گویند این اخباری در ملاحم داشت نمی‎گفت. حالا می‎گفت یا نمی‎گفت؟ ابوهریره سر جایش گفته، سر جایش چطوری هم گفته! حالا اگر زنده بودیم بعدا عرض می‎کنم. در البدایة ابن کثیر همچون ابوهریره این ابن کثیر را به دست‎انداز انداخته که دیگر معطل مانده چه کار کند، روایت حبشون شد. خطیب بغدادی می‎گوید «الروایة مشهورة بروایة حبشون » البته بعد از این که خلیفه دوم رفته بود، معلوم است. ابوهریره می‎گوید آن زمان اگر این روایت را نقل می کردم که من را می‎کشت، این حرف‎ها را می‎توانستند بزنند؟! می‎گوید که دو تا آیه … «یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» می‎گوید در 18 ذی حجة حجة الوداع نازل شد. حضرت آمدند گفتند «من کنتُ مولاه» بعد می‎گوید بعد از این آیه نازل شد «الیوم أکملتُ لکم دینکم». بعد می‎گوید یک روز روزه این ماه ثواب شاید 6 ماه یا 6 سال روزه را دارد. بین شیعه و اهل سنت این‎ها آمده است. همانی است که در صحیح بخاری می‎گوید دو تا کیسه و انبان دارم، یک انبانی که به شما می‎گویم. یک انبانی که اگر بگویم «لقُطِع هذا البلعوم»[4] اگر بگویم حلقوم من قطع می‎شود.

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

تگ: رجال، استثناء، ابن ولید، مستثنیات ابن ولید،  تشابک ظنون،‌ موضوع محوری، شیخ بهائی، حبل المتین، حدیث منقطع، حدیث منفرد، محمدبن عیسی بن عبید،‌ محمد بن احمد بن یحیی،‌ نوادر الحکمه، سند محوری، توثیق عام روش کلامی ابن ولید، غلو، تقیه از شیعه، بصائر الدرجات، مراتب ایمان.

 


 

[1] یکی از حضار جلسه.

[2] .  مقاله ابن ولید و مستثنیات وی، نویسنده: محمد تقی شاکر و علی رضا حسینی شیرازی.

[3] . التوحيد (للصدوق)، ص: 117 ح20- حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي قال حدثنا موسى بن عمران النخعي عن الحسين بن يزيد النوفلي عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال: قلت له أخبرني عن الله عز و جل هل يراه المؤمنون يوم القيامة قال نعم و قد رأوه قبل يوم القيامة فقلت متى قال حين قال لهم- أ لست بربكم قالوا بلى ثم سكت ساعة ثم قال و إن المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة أ لست تراه في وقتك هذا قال أبو بصير فقلت له جعلت فداك فأحدث بهذا عنك فقال لا فإنك إذا حدثت به فأنكره منكر جاهل بمعنى ما تقوله ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالى الله عما يصفه المشبهون و الملحدون.‏

[4] . البداية والنهاية، ج ٨، ابن كثير، ص ١١٤ وقال ابن أبي ذيب عن سعيد المقبري عن أبي هريرة أنه قال : ” حفظت من رسول الله صلى الله عليه وسلم وعاءين فأما أحدهما فبثثته في الناس ، وأما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم ” رواه البخاري من حديث ابن أبي ذيب ، ورواه غير واحد عن أبي هريرة ، وهذا الوعاء الذي كان لا يتظاهر به هو الفتن والملاحم وما وقع بين الناس من الحروب والقتال ، وما سيقع التي لو أخبر بها قبل كونها لبادر كثير من الناس إلى تكذيبه ، وردوا ما أخبر به من الحق ، كما قال : لو أخبرتكم أنكم تقتلون إمامكم وتقتتلون فيما بينكم بالسيوف لما صدقتموني.