مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 31
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
عبارت جواهر بودیم که روایتی را که از نوادر نقل شده بود خواندیم، مرحوم صاحب جواهر این که استثناء محمد بن حسن بن ولید دلالت بر توثیق بقیه بکند را در جواب به عنوان قیل فرمودند. در مستمسک در نظرشان این قیل خوب بود. اندازه ذهن عرفی -آن چه را که ممکن است همین است که به آن اندازهای که ذهن عرفی عام فکر بکنید- من گمانم این است که نمیشود بگوییم استثنای جناب ابن ولید، هیچ دلالتی بر مستثنی منهها ندارد. یعنی من -به سهم خودم- هر چه فکرش کردم در این که بگوییم استثنای محمد بن حسن بن ولید ناظر به این افراد است -حالا یا تضعیفشان یا هر چه که دیروز بحثش شد- این استثناء از بقیه ساکت است. و کأن ابن ولید میگوید بقیه را خودتان بروید ببینید. من هر چه فکر کردم دیدم نمیشود. داریم از یک مطلب واضح ارتکازی غض نظر میکنیم. این کار درست نیست. عرف عام بلاریب وقتی در یک منظری با یک وجود عدهای در یک کتابی، یک اهل خبرهای استثناء میکند، این دارد یک چیزی را برای مستثنی منه میآورد. نمیشود بگوییم از مستثنی منه ساکت است، این چه حرفی است؟! همین بگوییم خط کشی کلاس؟ بگوییم او که بیشتر نگفت، گفت اینها نه، بقیه را هم ساکت هستم، خب نمیشود که بگوییم ساکت است.
شاگرد: سر از لغویت درمیآورد.
استاد: بله. این که بگوییم عدم استثناء هم درجه توثیق خاص یا حتی توثیق عام -توثیق عام جا گرفته درکلاس- نیست، آن مانعی ندارد. در این جهت مانعی ندارد که بگوییم در آن درجه نیست، اتفاقا هر چه هم فکرش کردم دیدم نباید از ارتکازیات فاصله بگیریم. لذا من در ذهنم آن فرمایش آقای حکیم در مستمسک خیلی دیدم خوب است. ایشان فرمودند خود استثناء دلالت دارد بر این که آن مستثنی منه -آن کسانی را که استثناء نکرده- خوب هستند حالا خوب هستند یعنی ثقةٌ عینٌ؟ این نیست. یا حتی توثیق عام.
شاگرد: روایتهایشان صحیح است، حالا این که همه روات هم ثقه هستند یا نه، این موردشان درست است، جای دیگر روایتشان چطور است حالا باید بررسی شود.
استاد: ایشان میگوید در این کتاب عدهای استثناء هستند که قبول نیست، خب آنهایی که نیاورده چه؟
شاگرد: این روایاتی که اینها میگویند عمل نکنید، روایتهای دیگران را عمل کنید حالا چون راویاش ثقه است …
استاد: ببینید خودتان فرمودید که «عمل کنید».
شاگرد: نه! روایتها را عمل کنید، حالا چون راویاش ثقه است یا چون من به نتیجه رسیدم این روایتها درست است؟ از راه دیگری، قرینه دیگری …
شاگرد2: اشکال آقای خویی هم این بود که بر وثاقت مابقی دلالت ندارد.
شاگرد: روایتهایش از حیث راوی یا از حیثهای دیگر درست است.
استاد: یکی از منظرهایی که خود استثناء دارد شخص است، از او اسم میبرد.
شاگرد: بعد میگوید اینها را عمل نکنید، روایت اینها را عمل نکنید.
استاد: روایت اینها را از حیث شخص یا از حیث مفاد روایت میگوید.
شاگرد: همین را باید روشن کنیم که روشن نشد. یعنی آن طرفش اگر روشن نشود، این طرفش هم به اجمال میماند ولو بالاخره یک حرفی دارد میزند، نه که هیچی، ولی نمیتوانیم وثاقت شخص آنها را استثناء کنیم.
استاد: اندازهای که ذهن بود و رفت و برگشت کردم در این مقالهای که آقا[1] به من دادند. امروز دیدم. مقاله خوبی هم جمعآوری کردند. خروجی خوبی هم از آن گرفتند. دیدم در آن مقاله از مرحوم آقای سید حسن صدر همین را نقل کردند. دیدم در بین همه نقلهایی که بود دیدم این فرمایش ایشان من خیالم میرسد خیلی خوب بود. ایشان فرموده بودند که استثنای ابن الولید نسبت به سایرینی که استثناء نکرده، توثیق نمیآورد اما یک تحسینی، مدحی برایشان هست. چرا این را عرض میکنم؟ حالا دلیل من، دلیلی که مهمش هم میدانم، وقتی کسی یک عدهای را که معلوم هستند یا قطعا شبهه محصوره هستند یا کالشبهة المحصوره هستند -هیچ کس نمیتواند بگوید که نوادر محمد بن احمد بن یحیی شبهه غیرمحصوره است- این خیلی عجیب است که بگوییم این رجالی که در این کتابها هستند شبهه غیرمحصوره هست، نمیشود بگوییم شبهه غیر محصوره است. میخواهم بگویم وقتی در بین یک کتابی که الان در دسترس همه هست -بین الدفتین رجالش معلوم، احادیثش معلوم- بین مردم هست، کسی میآید، عدهای از افراد را استثناء میکند. اگر مقصودش این است که من نسبت به بقیه فعلا حرفی ندارم، خودت بعدا برو نگاه کن، این موونه عرفی می خواهد؛ یعنی عرف او را الزام میکند تذکر بده، بگو من اینها را استثناء کردم اما بقیهاش را حالا تا بعدا ببینیم. این عرف عام است. اسم افراد میبرد، میگوید این افراد، اینها استثناء هستند، بعدا هم هیچی نمیگوید.
برو به 0:05:57
این اگر مقصودش این است که در مستثنی منه من ساکت هستم، این سکوتِ او موونه عرفی میخواهد، هزینهبر است یعنی باید این استثناء کننده تصریح کند و الا ظهور استثناء در این است، خب حالا آیا دلالت دارد که آنها ثقه هستند؟ من این را عرض نکردم. فعلا همان طوری که استثناء کرده بازتاب در مستثنی منه دارد که در مانحن فیه هم الان همین برای ما مهم است. یعنی الان ما این دو تا حدیثی که داریم که آن راوی عمر بن علی که جزء مستثنیات نبود و در سند روایت ما بود، ایشان الان چه مقامی دارد؟ علی ای حال این استثناء را هر طور معنا کنیم یک دلالتی دارد بر این که این حدیثی که الان محل ابتلای ماست ابن ولید -بلا ریب- به آن یک درجه مثبت داده است. این عرض من است. نمیتوانیم از این عدم استثناء،استفاده توثیق بکنیم حتی به معنای توثیق عامش هم در ذهن صاف نمیشود. یعنی ما نمیتوانیم این استثناء را جزء توثیقات عامه برای بقیه بگیریم. اما لازم نکرده همه جا توثیق باشد. به عبارت دیگر افرادی که خارج از استثنای ابن ولید هستند الان دیگر نمیتوانید در فضای رجال بگویید مهمل هستند. ما در فضای رجال مجهول داریم، مهمل داریم …
شاگرد: حداقل در مورد کتاب نوادر، روایاتی که در نوادر آمده دیگر …
استاد: بله، آن که در مانحن فیه …
شاگرد: حالا بقیهاش یک خرده …
استاد: من میخواهم بیش از صرف روایت بگویم. این فرمایش ایشان که خوب است که استثناء اگر ناظر به محتوای مستثنی هست بازتابش در مستثنی منه هم همان محتوا و مجموع قرائن است. این خوب است. اما خود استثناء طوری است که از قدیم تا حالا بین عرف بزرگان علمای ناظر در این استثناء معنایی داشته است. شیخ الطائفه چه میگویند؟ میگویند فلانی ضعیفٌ اسثتناه ابن الولید یعنی چه؟ اسم میبرند که فلانی ضعیفٌ استثناه، خود ابن الولید که نگفته ضعیفٌ، میخواهم بگویم که این اندازه تحلیل هست. برداشت را میخواهم بگویم. در فضای بیرون چنین تلقیای بوده. چنین برداشتی بوده. خب در چنین فضایی که شخص مطرح شده که حتی مثل شیخ از آن تضعیف شخص فهمیدند، در چنین فضایی در مستثنی منه هم خود شخص بهره میبرد، یعنی از نفس استثنای ایشان، خود اشخاص مستثنی منه بهره میبرند اما نه بهره توثیق حتی توثیق عام. بهره این که دیگر مُهمل نیست.
شاگرد: نکتهاش را میفرمایید تفصیلش چیست؟ اگر قبول کردیم به اشخاص وثاقت فهمیده نشود، نکتهاش چیست؟
استاد: یعنی وقتی میخواسته به خاطر محتوای حدیث، اسم افراد را بیاورد و فرد را سپر میکند، تصریح نمیکند که دیگران مثل شیخ بگویند ضعیفٌ؛ وقتی خود شخص سپر محتوا میشود حتی اگر بگوییم مراد ایشان این بوده -که ظاهرا هم مجموعش همین طور بوده- وقتی شخص سپر میشود معلوم میشود که در متلقاة عرف عام، لحن ایشان ناظر به شخص بوده ولو شخص سپر باشد. پس همین نحو بیان بازتاب در مستنثی منه دارد. یعنی شخصی هم که ایشان استثناء نکرده، در مستثنی منه خودش بهرهای از این دارد که در معرض استثناء آمده و رد شده است. در منظر دید ابن الولید آمده که داشته استثناء میکرده، یک، دو، سه … در منظر دیدِ او آمده، رد شده. خود همین که در منظر مستثنِی بیاید و رد بشود دیگر مهمل نیست.
شاگرد: یعنی از آن وثاقت میفهمیم. این نکتهای که میفرمایید فقط از مهمل بودن در میآید چیست؟ حالا یکی استظهارش این است که اصلا به شخص نمیخورد که خودتان هم فرمودید این خلاف وجدان است. ولی اگر گفتیم نظر به اشخاص بوده -مرحوم شیخ تلقیاش این بوده- نکته این که وثاقت بقیه را نفهمیم، مستثنی منه ها را نفهمیم چیست؟ میفرمایید فقط در حد مدحی فهمیده بشود، این را عرض میکنیم.
برو به 0:10:54
استاد: نکتهاش همین است که احتمال این است که محتوای احادیثِ این جا، در رد شدن از ذهن ایشان دخالت داشته. یعنی دو تا مولفه بوده -توارد علتین مستقلتین نیست- توارد دو تا علت مکمل است. هم ایشان به خود شخص، حسن ظن داشته و در سایر نقلهایش چیز ناجوری ندیده بوده و هم این که حالا شخص روایاتی که الان از این راوی در نوادر دیده خوب بوده. این دو تا دست به دست هم دادند و با همدیگر مکمل شدند، نه جدا جدا. این مسثتنی منه بودن را در فضای فرمایش ابن الولید رقم زدند. همین احتمال سبب میشود که ما نتوانیم توثیق حتی عمومی را نسبت بدهیم. در توثیق باید احتمال طوری بشود که احتمال مقابلش را عرف عام دفع کنند. الان احتمال این که ایشان با دو تا مولفه دست به دست هم داده و مسثتنی منه قرار گرفته هست.
شاگرد: بعضی از احتمالات به خاطر دور بودن از آن فضا هست. یعنی یک نکاتی هست فی حدنفسه مثلا به صورت ریاضی احتمالاتی داده بشود. اما اگر واقعا آن هایی که در آن فضا بودند مخصوصا این که یک کار مرسومی بوده باشد، مرحوم شیخ هم همین گونه فهمیده باشند، معلوم نیست حالا همه این احتمالات در آن باقی بماند. یعنی مثلا این که بگوییم اصل توثیقاتی که در آن زمان میکردند توثیقات نسبت به اشخاص بوده. نه ممکن است اینطور نباشد. چه بسا مقدار زیادیاش این بوده که از حیث متنش را نگاه میکردند. و این که حالا بگوییم در هر روایتی در نوادر مثلا یک نکته خاصی وجود داشته باشد احتمال دوری است. مثلا توثیقی که به ما گفتند، توثیقی بوده که نوعا این طوری بوده که میگفتند محتوایش خوب است، خودش هم توثیق میکردند یا این که مثلا در آن غلو دارد تضعیف میکردند. لذا اگر یک نفر این جا ضعیف میشود یا توثیق میشود بعید است که قرینه خاصی، چیزی در خصوص روایات نوادر وجود داشته باشد، اگر پیکان استدلال را به سمت شخص آوردیم یعنی مجموعش را نگاه کرده و گفته این خوب است، این دیگر توثیق است.
استاد: ما دو جور با کلمه توثیق برخورد داریم؛ یکی همان برخوردی که شما تعبیر به برخورد ریاضی کردید. یعنی میگوییم این شخص توثیق شده یعنی از حد اهمال و مردد بودن و سکوت در آمده است. اگر این را بگویید قبول است. من هم همین را دارم میگویم. اما یک وقتی خط کشی میکنید، اصطلاح میگذارید، درجهبندی ریاضی میکنید، میگویید توثیق خصوصی، توثیق عمومی، مدح! شما اگر مدح را از توثیق جدا کردید، در این فضا چه میفرمایید؟
شاگرد: عرض ما این است که توثیق فهمیده میشود یعنی ….
استاد: با خط کشی؟
شاگرد: مدحش هم باشد یعنی اینها …
استاد: نشد! مدح و توثیق را یکی نکنید، من همین را دارم عرض میکنم که بگوییم توثیق عام با مطلق المدح فرق دارد، مطلق المدح روایت حسن میشود، با توثیق روایت صحیح میشود ولی فرق میکند. اگر خط کشی کلاسیک کردید با این خط کشی چه چیزی درمیآید؟ توثیقی در میآید که روایت صحیح میشود یا مدحی درمیآید که روایت حسن میشود؟
شاگرد٢: این حرف ایشان به بیان دیگر این است که؛ اگر فرض کردیم مثلا این راوی در نوادر 100 تا روایت دارد. به طور متعارف ممکن است این 100 تا یک سری روایتهایش منفرد باشد. یک سری روایتهایش با قرائن باشد. اگر بخواهیم بگوییم هر 100 تا روایتش با قرائن است واقعا احتمال ریاضی است. پس طبیعتا منفرد در آن هست. پس ملاک اطمینان اصحاب در روایتهای منفرد چه بوده؟ یعنی وقتی که موید محتوایی در سایر روایتها از آن نداشتند، غیر از این بوده که به شخص راوی اعتماد میکردند؟ پس اگر تعداد روایتها بالا رفت، طبیعتا احتمال انفراد روایت خیلی بالاست و در انفراد به شخص اطمینان میکنند، این دلیل بر توثیقش میشود.
استاد: توثیق عام در قدماء به این معنا که از اهمال در آمد. یا توثیق خط کشی شدهای که حتما باید بالاتر از درجه «المدح المطلق» باشد.
شاگرد: این حتما بالاتر از درجه مدح است چون دارد به خاطر شخص راوی به محتوای این روایت عمل میکند، به خاطر این که قرینه دیگری ندارد و منفرد است. و لذا آن ابن عبید را استثناء کردند، «ضعیفٌ استثناه» که «لا یعمل بمنفرداته».
استاد: خود روایت دیروز بود که محمد بن عیسی یقطینی متفرداتی از یونس داشت که دیروز بحثش شد و همچنین آن چیزهایی را که فرمودید 100 تا نقل کرده، حدود صد و خردهای بود که محمد بن احمد بن یحیی از محمد بن عیسی بن عبید نقل کرده بود. غالب این موارد محمد بن احمد بن یحیی عن محمد بن عیسی بود و ما دیروز دو تا روایت پیدا کردیم که واسطه هم خورده بود. این احتمال خیلی صفر نیست یا خیلی ضعیف نیست که -در فضای کثرت روایات عرض میکنم- در این 150 موردی هم که محمد بن احمد بن یحیی میگوید «عن محمد بن عیسی بن عبید» و معنعن آورده، نه از باب تدلیس بلکه از باب این که واسطه را ارسال میکند، ارسالی که مرسومشان بوده، در بخشی از آن روایات، محتمل میشود.
شاگرد٢: معلوم نیست این نوع ارسال مرسوم بوده.
شاگرد: یعنی با دو سه مورد پیدا کردن این احتمال را میفرمایید؟!
برو به 0:17:07
استاد: خود معنعن این طوری است. اصلا اصطلاحی که بعدا در حدیث میگویند معنعن است و درجه« سمعت» و امثال اینها را ندارد برای این است که معنعن مرسوم بوده. حالا دیگران بعدا بگویند این تدلیس است. باید حرف دیگران را ببینیم. آن حرف دیگری است و الا خود معنعن به عنوان این که با کلمه «عن»، او خودش مطمئن بوده میگفته «عن»، دیگر حالا وقتی نبوده که واسطه را بگوید، اساسا روایت معنعن ضعیف است یا نیست؟ ارسال دارد یا ندارد؟ مشکوک هست یا نیست؟
شاگرد: در نگاه اهل سنت ضعیف میشود. در نگاه شیعی چون طریقه عادی سماع و قرائت بوده، خلافش دلیل میخواسته. در اهل سنت معنعن، تدلیس است، ولی در شیعه چون طریقه عادی، سماع و قرائت بوده، خلافش دلیل میخواهد.
شاگرد: یعنی تعلیق اجازات به اسانید میکردند. مثلا مرحوم شیخ صدوق دارد که حتی تعبیر «أخبرنی» هم -به فرموده شما- به کار میبرد ولی میگوید فلانی «أخبرنی» منتها «فیما اجازه لی» در آن طریقهای که به من داد که «مما صحّ عندی هذا» جایی که حدیثی نزد تو صحیح شد از من نقل کن. اگر اجازه باشد بله. ولی اگر واقعا فقط یک واسطهای باشد که خودش بخواهد بیندازد بدون این که هیچ طریقی باشد، اجازهای باشد، خیلی بعید است.
استاد: صحبت در مورد رسم آن جاست. مثلا بخاری و مسلم؛ روایات مسلم یک شرط کمتر از بخاری دارد. بخاری میگوید حتما باید سماعِ شیخ و شاگردش ثابت شده باشد. صرف معاصرت کافی نیست. مسلم میگوید اگر برای ما ثابت شده اینها معاصربودند حالا یا لقاء، ولی سماع در خصوص این حدیث نیاز نیست. شرط اضافهای بخاری بر مسلم دارد. خب چرا این شرط ها را میکردند؟ چون یک عرف بیرونی مرسوم بوده. خب مرسوم بوده. رجالیین مداقهکن میگفتند تدلیس کردی، سوال این است که پیش آن کسی بروید که معنعن میگوید، خودش را مدلّس میداند یا نه؟ چرا ما همهاش از یک طرف، از موضع حرفهای رجالی میگوییم تو که این را رعایت نکردی مدلّس هستی. اگر پیش او میروید می گوید مرسوم ما این است؛ فضا، فضایی است که دیگری هم بکند تدلیس نیست. نه من میخواهم تدلیس کنم، نه کسی که همین کار را میکند. داستانی در مورد یحیی بن معین است که معروف است. که میگوید در مجلسش وارد شدم تا من وارد شدم دیدم داشت یک چیزی مینوشت و تحدیث میکرد، قلم دستش لرزید و افتاد، دیدم من آمدم، چرا؟ زبانش باز بود، به اندک چیزی بیرون میرفت و چه چیزهایی بر علیه اینها میگفت! معلوم است که دستش میلرزد و میافتد. الان یک کسی آمده که به اندک چیزی قرار است پشت سر ما چه بگوید! این مداقهها را بگوییم تدلیس است، مدلّس است، خودش نمیخواهد تدلیس کند، چرا؟ چون عرف عقلاء یک عرفی دارند که عن فلان می گویند…
آن چیزی که شما فرمودید اگر برای ما روشن شد، که در نزد اهل سنت خود مدلّس، میدانست مدلّس است و خودش را به عنوان مدلّس قبول داشت. معلوم میشود در آن زمان نزد عرف عام هم تدلیس بوده و کار خراب است. اما اگر عرف عام خودش میگفت اینها مداقه حدیثی میکنند، من را مدلّس میدانند، من که تدلیس نمیخواهم بکنم. خب اگر این ثابت شد، آن طرفش دلیل میخواهد که شما بگویید نزد محدثین شیعه هم خلاف عرف عام، قید داشت. اگر دارید بسیار خوب! اگر ندارید ما یک عرف عامی داریم -عرف عامی قطع نظر از مداقههای رجالی- در این عرف عام محدثین شیعه هم بودند. خلاف عرف عام دلیل میخواهد که بگوییم محدثین شیعه وقتی میگویند «عن» مبادا از «عن» غیرِ «سمعنا» بفهمیم. غیرِ «حدثنی» بفهمیم.
شاگرد: ریخت روایتهای اهل سنت را ببینیم غالبا نوع اجازه را میآورند. اما در نگاهشان غالب روایتهای شیعه حداقل تا زمان شیخ صدوق غالبا معنعن است. خب این در نگاه سنی، تدلیس است. چون متعارف اهل سنت، نوع اجازه را میگویند.
استاد: اگر یک تعارفی باشد که کاملا منحاز از هم دیگر و این ناظر به تحدیث خارجی باشد، قبول است، این دیگر گیری ندارد.
حالا یک نکته دیگر هم هست و آن برداشتی بود که از عُدّه نقل کردید که آن هم نکته خوبی بود. مرحوم شیخ الطائفه در عدّه فرمودند که اگر روایات قرائن دارد خب صحیح عند القدماء می شود. روایت محفوف به قرینه میشود که علماء عمل میکنند. آمدیم و محفوف به قرینه نشد، شیخ چه فرمودند؟ فرمودند این دیگر «نتوقف»، به جای کلمه ضعیف، میفرمایند در اخذ به این توقف میکنیم، این جا شیخ دنبال این «نتوقف» متفرع کردند و فرمودند «و لذلک مشایخ» کارشان این بود که استثناء میکردند.
شاگرد: منفرد هم میآورند. میگویند اگر منفرد بود و راوی ضعیف بود توقف میکردند.
استاد: بله! ولی مقصود من این است که میگویند چون محفوف به قرینه نبود و لازمه او توقف بود، پس استثنای علماء از صغریاتِ همین کار بود، خب این معنایش چیست؟ معنایش این است که مفاد استثناء تضعیف نیست. مفاد استثناء فقط توقف است. یعنی باید صبر کنیم. البته این تلقی مرحوم شیخ از استثناء است. شکی نیست باید ببینیم خود استثناء کننده عبارتش چیست؟ ولی خود همین تلقی ایشان خیلی برای فضای بحث کارساز است. چرا؟ میگوییم اگر فرض گرفتیم که ایشان که قریب العهد بودند، جو استثناء -به تعبیر آن مقاله ای[2] که بود-فقط دالّ بر هشدار باشد، خب لازمه این چیست؟ لازمه اش این است که وقتی این را استثناء کردند یعنی صبر کن شاید چند تا قرینه دیگر پیدا کنی. این را من عرض میکنم. این خیلی مهم میشود. یعنی اینها را استثناء کردیم یعنی خوب گوش کن توجه بده، چشمت هم باز کن. فعلا متابعت نکن، صبر کن ببین قرینه دیگری پیدا میکنیم یا نه. یعنی پرونده روایت مفتوح است برای این که اجتماع قرائن بشود. محفوفیت قرائنش به حد درجه نصاب برسد. اگر این طور استثناء را معنا کنیم، اصلا یک فضای بسیار مفیدی در این احادیث به پا میشود که یعنی ما هنوز احتفاف قرائن کم داریم. کم داریم یعنی شما فعلا باید صبر کنی. این نتیجهاش همین میشود که صفحه بعد عرض میکنم.
برو به 0:24:40
اساسا این استثناء موید سیره کل عقلاء و بشر است که ذهن آنها موضوعمحور است، نه سند محور که قبلا هم عرض کرده بودم. وقتی ذهن بشر، فطرتی که خدای متعال به ذهن داده، موضوعمحور است، جمع میکند، تشابک شواهد میکند. تعاضد قرائن میکند، تراکم ظنون میکند. در چنین فضایی استثناء فقط همین کار را انجام میدهد. میگوید هنوز تعاضد قرائن به مرحله مُضیّ نرسیده، حالا فعلا بایست، خب یعنی چه؟ یعنی دقیقا همین عملیة الاستثناء یکی از مویدات موضوعمحور است. مویدات خارجی موضوعمحور است که یک رسم عقلایی است و بسیار هم خوب است. با این کار چه میشود؟ یک عده زیادی از روایات که تا حالا ضعیف میگفتیم دوباره از آن برچسب ضعیف بیرون میآید. چه برچسبی پیدا میکند؟ برچسب در صف! در صف تکمیل قرائن است.
شاگرد: مگر با ضعیف هم معامله همین طور نیست که صبر میکنیم ببینیم قرائن …
استاد: در ضعیفهایی که دو ارزشی برخورد میکنند، نه متاسفانه. روایت ضعیف است، ضعیف یعنی صفر؛ مکرر عرض کردم مرحوم شیخ بهایی رضوان الله تعالی علیه دیگر در همه جهات چه چیز هست که ندارند و چه سلیقه خوبی دارند. که ایشان هم این کتاب حبلالمتین را شروع کردند، یعنی کتابهای حدیثی قبل بر وفق کتب فقهی نبود. وسائل و وافی هم که هنوز نوشته نشده بود. مرحوم شیخ حبلالمتین را شروع کردند نوشتند. فرمودند من دیدم کتب اصحاب ما در فقه هست. اما ذیل هر مساله فقهی روایاتش جمعآوری نشده است. حبلالمتین را برای همین نوشتم. بر طبق کتب فقهی اصحاب ذیل هر فرعی که اصحاب مطرح کردند تمام روایات فقهی را می آورم. بعد فرمودند به ترتیب، صحاح و حسان و موثقات. که آن جا من عرض میکردم آخر ضعاف چه شد؟ ممکن است در جواب بگوید ضعاف که ضعاف است! این یک نکتهای هست که ارزش کتاب یک بزرگی مثل شیخ بهایی را پایین میآورد. چرا؟ چون شما ضعاف را از ساحت روایات بیرون ریختید. و حال آن که صحاح، حسان، ثقات، ضعاف را بیاورید، بعد میبینید وقتی میخواهد موضوعمحور کار بکنیم. کسی که موضوعمحور کار میکند چه بسا از فضایی که 5 تا صحیح است، 10 تا هم ضعیف است. آن ضعیفها با همدیگر تقویت میشوند و مجموعه تشکیل میدهند، نه این که ما کلا ضعاف را از ساحت کتاب بیرون ببریم.
شاگرد: آن طرفش هم هست. الان شما با جمع قرائن به این پی بردید که برای طرف جمع قرائن نشده پس استثناء شد، آن طرف هم که استثناء نشده با جمع قرائن به آن رسیده است. لذا توثیق اصطلاحی ثابت نمیشود، این هم هست.
شاگرد2: یک گام دیگری بنده گفتم که منفرد و غیر منفرد، اگر گفتیم 100 تا روایت و 200 تا روایت دارد احتمال ریاضی هست که بگوییم در همه آنها قرائن داشته اند.
استاد: این را گفته اند. بود که استثنای ابن الولید حتی اگر ناظر به افراد باشد و بگوییم توثیق مستثنی منه را نمیرساند. در راویهایی که مستثنی منه هستند یعنی استثنائشان نکرده ولی خیلی کثیر الروایة در نوادر هستند. اینها را دیگر نمیتوانیم بگوییم با این همه روایتی که در کتاب داشتند باز هم ایشان ناظر به راوی کثیر الروایة نبوده، این طور روای را میتوانیم بگوییم که ثقه است.
شاگرد: این هم باز همان اشکال حضرتعالی به آن مطرح است. چون عدم تفرد در نقل یکی از قرائن است. یک وقت میگوییم متفرد در نقل است، مضمونش خوب است، مشکلی ندارد، آنها هم که دیگر میگویند مضمون خوب است و مشکلی ندارد، انگیزهای برای عدم قبول روایت نبوده، این هم باز دلالت بر توثیق ندارد. حتی تفرد پیدا کند. یعنی این تفرد و عدم تفرد با ذهنیت همین الانی داریم میسنجیم، در ذهنمان این است که از کجا داریم وثاقت … چند تا طریق داشت؟ این یکی از قرائن است. خصوصا یک چیزی که خیلی در ذهنم بود و این را خدمتتان عرض کنم این که چه بسا ایشان از روی طریقشان میدیده. یعنی کاری به این افراد نداشته، این افراد این حدیث را از کجا گرفتند؟ یعنی آن را دیده، دیده که آن را از این مجاری که میگیرند قابل اعتماد نیست، آن یکی مجاریشان قابل اعتماد است، خودشان هم قابل اعتماد نه به معنای ثقه، به معنای مجموع قرائن، مجاری آن یکی اشکال دارد با این که خودشان هم اشکال ندارد، خودشان فی نفسه لزوما اشکال ندارند ولی مجاریشان … یعنی مجاری را هم داخل کنیم باز این مطلب …
استاد: میفرمایید مجاری، ولی یک نکتهای بود که شاید از آن مقاله دیدم که کلام ابن الولید در استثنای نوادر، فقط ناظر به طبقه مشایخ محمد بن احمد بن یحیی است، طبقات بعدی را شامل نیست. حالا آن هم معلوم نیست.
شاگرد: اتفاقا حرف حضرتعالی را تقویت میکند. در این طبقه که دیده، دیگر این طبقه را قشنگ بررسی کردند که اینها از کجاها گرفتند. بعضیهایشان آن مجاری اخذشان که برایشان واضح نبوده که اینها را از کجا گرفتند اینها را استثناء کرده کنار گذاشته. حالا شاید یکی هم خودش ضعیف بوده. لذا آن هایی که استثناء نکرده معنایش این نبوده که خودشان ثقه بودند، مجاریشان را دیده، جاهای دیگرشان را دیده …
استاد: بعضی چیزهای دیگر هم دخالت میکند، مثلا در مانحن فیه آن روایت عمر بن علی که مجهول بود، در رجال ذکر نشده بود ولی مستثنی منه ابن الولید حساب شد. الان اگر نگاه کنید روایتی که او آورده، روایتی با دو تا خصوصیت است. اول اینکه محل ابتلای عملی همه متشرعه اعم از صغیر و کبیر است. دوم این که مفادش مفاد مهمی بوده که چه بود؟ روایتی که از آن خواندیم فرمودند که «یناقش فیه» در خبر همدانی؛ روایت همدانی «خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه». الان این روایت چقدر محل ابتلای متشرعه است؟ «یسقط غلی ثوبی الوبر» یک مویی از گربه. برای نوع متشرعه و نمازی که مرتب دارند میخوانند خیلی محل ابتلاء میشود. و جواب هم نهی است. تناسب حکم و موضوع را ملاحظه کنید. یعنی دارد کار متشرعه را سنگین میکند. میگوید یک مو نباید به لباست باشد. خب شما میگویید این جزء مستثنیات است. ولی هیچی به هیچی جا، استثنای ابن الولید با این روایت کار ندارد. آخر چطور میشود روایتی که محتوایش محل ابتلاء است. از آن طرف تکلیفی که دارد کار را سنگین میکند. یک محدث این روایت را میبیند استثناء نکند، شک نکند. این خود مستثنی منه این روایت با این چنین محتوایی با این دو تا خصوصیت دلالت بر این دارد که خود سند با مجموع قرائن یا شخص -هر چه بوده- در درجه بالایی از مقبولیت است.
برو به 0:33:16
شاگرد: این روایت هم از نوادر است؟
استاد: بله. دو تا روایت این جا داریم، یکی مجوز است، یکی مانع است. هر دو در نوادر است، یکی خبر همدانی بود، آن یکی هم روایت ابن عبدالجبار بود که خود محمد بن احمد بن یحیی با یک واسطه نقل کرده بود.
شاگرد: نمیدانم این حرف گفتنی است یا نه. آن هم این که مرحوم ابن الولید ایشان حساسیتش روی بحثهای مسائل اعتقادی بوده یا یک چیزهایی که تنه به این مسائل میزده و لذا مثلا یک کسی اگر یک جوری پیش او متهم به غلو و امثال اینها بوده رویش حساس بوده. اما اگر مسائل عملی ولو کثرت ابتلاء هم داشته اما فوقش یک کسی به زحمت میافتد اما دین او که از بین نمیرود، اعتقاد فاسد نمیشود. و لذا حساسیت خودشان را این جا یک طوری منعکس کرده است.
شاگرد2: مرحوم ابن ولید در کتاب شرایع از لحم البعیر استثناء دارند. اصلاً اعتقادی نیست، فقهی است.
استاد: باید یک مقداری بیشتر رویش تأمل بشود. خیلی معلوم نیست. صدوق نمیدانم در فقیه یا جای دیگر فرمودند به شما بگویم هر حدیثی که زیر دست استاد ما به نحوی صحیح در نیامده باشد، حجیت ندارد. دنبالش هم میگویند «غیر صحیح لا یجوز العمل به» تا این اندازه.
شاگرد: «اصحح کل ما صح استاذی وشیخی ابن ولید»
استاد: بله، خیلی این استاد را قبول داشتند، بزرگ هم بودند. اما خب دو تا دیدگاه هست، یک دیدگاه همین است که ایشان میگویند خیلی به دیگران هشدار داده. و کار ایشان سبب شده که دیگران نسبت به افرادی که ایشان اسم میبرند خلاصه چشمشان را باز کنند، ابن الولید وقتی حرف زدند، اینها را مواظب باشید، ابن الولید اسمشان را بردند. و به عبارت دیگر محمد بن حسن بن ولید در فضای استنباط یک ترمزی هم برای مستنبط هستند که توجه کن. چشمت را باز کن. همین طوری جلو نرو. این تاکیدات ایشان این فایدهها را دارد.
ولی به فرمایش شما اگر محتوای کلامی منظورشان بوده، ممکن است یک دیدگاه دیگر این باشد حالا واقعاً یک هشدار در حساب کلاس بوده اما واقعش رحمتی از ناحیه خدا بر امثال من بوده. مگر همه قرار است بفهمند که دستگاه چه خبر است؟! کم میآورند، نوعاً این طوری است، خدای متعال یک ابن الولیدی را میآورد شروع میکند از اینها محتوایی اسم میبرد، خب این دیگر خوب شد، الان تا دیگر ما یک روایتی میشنویم اگر کم آوردیم میگوییم ابن الولید که اشکال کردند، اگر ابن الولید نبود از صبغه ایمان، رقبه ایمان خارج میشدیم، چرا؟ چون امام دارند چیزی را میگویند، ما هم نمیفهمیم اما وقتی که گفتیم خب ابن الولید کار را درست کردند. این روایت جزء غلوّ است، غلات هم این را از جیبشان در آوردند و ما راحت شدیم و به طبقه خودمان و رتبه خودمان ملحق شدیم و خودمان را راحت کردیم.
حالا شما( یکی از حضار) فرمودید کل بصائر الدرجات را استثناء کرده اند. من این را مکرر عرض کردم -تازه هم این استثنای ایشان را برخورد کردم- مدتها میگفتم اگر به من بگویند یکی از بهترین کتابهای روی کره زمین را نام ببرید، بصائر الدرجات صفار را نام میبرم. این کتاب را شما نگاه کنید ببینید تفاوت تا کجاست؟ از انسانی که حیوان است با انسانی که تا کجا میرسد؟ خب حالا اگر این کتاب را ما بخوانیم ببینیم که نمیشود مدام بخواهیم بگوییم که آیا واقعا ائمه اینها را فرمودند؟ این طوری هست؟ نیست؟ ممکن است؟ محال است؟ کار خراب میشود. لذا «رحمةٌ من الله» است. لذا می گوییم ابن الولید این کتاب را استثناء کردند شما دیگر خیالت جمع باشد. اگر روایتی در بصائر خواندی، مشکل داشتی، این جزء مستثنیات است. این هم یک جور …
شاگرد: نهایت استثناء هشدار است نمیگوید که روایت باطل است.
استاد: وقتی که شبهه افتاد قرار نیست ما با یک چیز روشن مواجه باشیم که از دستگاه اهل بیت فاصله بگیریم. محتوای این به غلات منسوب میشود، نه به دستگاه اهل بیت به خلاف این که اگر ابن الولید خدشه نکرده بودند در عرف عام این وصل به دستگاه اهل بیت و کلمات خودشان میشد، آن وقت …
شاگرد: فرمودند هر وقت نمیدانید به ما برگردانید. شما میفرمایید که اگر شخصی مطلبی را نفهمید از ابن ولید کمک بگیریم این که ایشان رد فرمودند. اهل بیت فرمودند اگر مطلب روایت را نفهمیدید و برایتان سخت بود به ما برگردانید.
استاد: یعنی بعد از تایید ابن الولید؟ (خنده حضار)
شاگرد: نیاز به ابن ولید نیست، در متن خود روایت است.
استاد: در روایت بیاورید نیست، آخر روایت را میگویند چیزی که به ما نسبت داده شده یعنی درست نسبت داده شده، نه هر کسی از هر کجا. چقدر به اهل بیت دروغ میبستند! خود اهل بیت فرمودند فلانی چه کسی بود که زمان امام باقر سلام الله علیه که گفتند «کان یکذب علی أبی»؟ خودشان گفتند «یکذب» وقتی «یکذب» هست پس نُسِبَ یعنی نُسِب درست و حسابی؛ با این حساب پس باید ابن الولید به «نُسِب» مهر بزند تا ما آن وقت مشمول آن حدیث بشویم.
شاگرد: برای سعید بن مغیره هم باید یک دعایی به جانشان بکنیم. بالاخره همیشه احتمالش هست که اگر یک چیزی نفهمیدیم از آن هایی باشد که …
استاد: مرحوم مجلسی در بحار میفرمایند که معصومین که تقیه میکردند فرمودند- به نظرم در همین باب نفی غلو است- هر چه معصومین از اهل سنت تقیه کردند به مراتب بیشترش از خود شیعه تقیه کردند، چرا؟ چون آنها خب میگویند تقیه یکی از مسائل اجتماعی است و این طور چیزها. اما اگر از شیعه فوری تقیه نکنند در وادی غلو میروند تاب بعضی مطالب را ندارند. یک چیزی میبینند آن طرف میروند. تقیه میکردند که اینها مبتلای به غلو نشوند. ببینید چقدر فضا این طوری است! و لذا شوخیِ نیمه شوخی-جدی. واقعش این طوری است که خدای متعال رحمتی برای معظم عبادش قرار داده که کار برای اینها سخت نشود. طوری باشد که مطالب به دست اهلش برسد، از آن طرف هم طوری نباشد که بدنه جامعه که ضعیف هستند فوری درصدد بربیایند به نحوی که انکار در قلبشان بیاید و آن وقت حضرت در توحید صدوق آن روایت هست فرمودند ابوبصیر گفت «أفأحدّث هذا» حضرت فرمودند تو همین الان خدا را نمیبینی؟ عرض کرد که بروم بگویم؟ فرمود که نه. یک مقصودی من دارم تو هم فهمیدی، اگر بروی بگویی مقصود تو را نفهمند «فأنکره منکرٌ صار کافرا»[3] انکار بکند کافر میشود. بنابراین وقتی نقل مخدوش باشد دیگر کافر نمیشود.
شاگرد: پس چرا ابوبصیر گفت؟
شاگرد2: کیفیت را ابوبصیر نگفت.
برو به 0:41:08
استاد: بله. ببینید یعنی نشر روایت به نحوی که همه بفهمند باشد اما به نحوی که خصوصی باشد به نحوی که در موضع خودش قرار بگیرد. در روایت است که «فاکتُمه الا من اهله» در اهل میماند، مثل این که ابن تیمیه در مورد ابوهریره چه میگویند؟ میگویند این اخباری در ملاحم داشت نمیگفت. حالا میگفت یا نمیگفت؟ ابوهریره سر جایش گفته، سر جایش چطوری هم گفته! حالا اگر زنده بودیم بعدا عرض میکنم. در البدایة ابن کثیر همچون ابوهریره این ابن کثیر را به دستانداز انداخته که دیگر معطل مانده چه کار کند، روایت حبشون شد. خطیب بغدادی میگوید «الروایة مشهورة بروایة حبشون » البته بعد از این که خلیفه دوم رفته بود، معلوم است. ابوهریره میگوید آن زمان اگر این روایت را نقل می کردم که من را میکشت، این حرفها را میتوانستند بزنند؟! میگوید که دو تا آیه … «یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» میگوید در 18 ذی حجة حجة الوداع نازل شد. حضرت آمدند گفتند «من کنتُ مولاه» بعد میگوید بعد از این آیه نازل شد «الیوم أکملتُ لکم دینکم». بعد میگوید یک روز روزه این ماه ثواب شاید 6 ماه یا 6 سال روزه را دارد. بین شیعه و اهل سنت اینها آمده است. همانی است که در صحیح بخاری میگوید دو تا کیسه و انبان دارم، یک انبانی که به شما میگویم. یک انبانی که اگر بگویم «لقُطِع هذا البلعوم»[4] اگر بگویم حلقوم من قطع میشود.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
تگ: رجال، استثناء، ابن ولید، مستثنیات ابن ولید، تشابک ظنون، موضوع محوری، شیخ بهائی، حبل المتین، حدیث منقطع، حدیث منفرد، محمدبن عیسی بن عبید، محمد بن احمد بن یحیی، نوادر الحکمه، سند محوری، توثیق عام روش کلامی ابن ولید، غلو، تقیه از شیعه، بصائر الدرجات، مراتب ایمان.
[1] یکی از حضار جلسه.
[2] . مقاله ابن ولید و مستثنیات وی، نویسنده: محمد تقی شاکر و علی رضا حسینی شیرازی.
[3] . التوحيد (للصدوق)، ص: 117 ح20- حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي قال حدثنا موسى بن عمران النخعي عن الحسين بن يزيد النوفلي عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال: قلت له أخبرني عن الله عز و جل هل يراه المؤمنون يوم القيامة قال نعم و قد رأوه قبل يوم القيامة فقلت متى قال حين قال لهم- أ لست بربكم قالوا بلى ثم سكت ساعة ثم قال و إن المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة أ لست تراه في وقتك هذا قال أبو بصير فقلت له جعلت فداك فأحدث بهذا عنك فقال لا فإنك إذا حدثت به فأنكره منكر جاهل بمعنى ما تقوله ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالى الله عما يصفه المشبهون و الملحدون.
[4] . البداية والنهاية، ج ٨، ابن كثير، ص ١١٤ وقال ابن أبي ذيب عن سعيد المقبري عن أبي هريرة أنه قال : ” حفظت من رسول الله صلى الله عليه وسلم وعاءين فأما أحدهما فبثثته في الناس ، وأما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم ” رواه البخاري من حديث ابن أبي ذيب ، ورواه غير واحد عن أبي هريرة ، وهذا الوعاء الذي كان لا يتظاهر به هو الفتن والملاحم وما وقع بين الناس من الحروب والقتال ، وما سيقع التي لو أخبر بها قبل كونها لبادر كثير من الناس إلى تكذيبه ، وردوا ما أخبر به من الحق ، كما قال : لو أخبرتكم أنكم تقتلون إمامكم وتقتتلون فيما بينكم بالسيوف لما صدقتموني.