مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 31
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣١: ١٣٩٢/٠٨/٢٩
و أمّا مرسل «ابن أشيم»، ففيه الاستدلال على الحكم بالمرتكز عند الراوي، و من الواضح أنّ التعليل لا يكون بأمر يدخل فيه التعبّد، و من الواضح أنّ التعليل لا يستقيم بناءً علىٰ مداخلة الذهاب بنحو يفهمه العرف من قبل أنفسهم، بأن يكون علامة عن السقوط إلى درجة خاصّة متأخّرة عن السقوط الحسّي؛ فلا يكون الذهاب إلّا علامة على سبق تحقّق الموضوع الذي هو نفس سقوط القرص.[1]
صفحۀ ۵۵ بودیم، در روایت ابن اشیم.[2] مرسله ابن اشیم که تقریباً بحثهایش شد. دیگر نمیدانم که از این عبارتها چیزی برای بحث ماند یا نه؟ حالا من سریع عبارت را به اندازهای که یادآوری بشود می خوانم. «و أمّا مرسل ابن أشيم، ففيه الاستدلال على الحكم بالمرتكز عند الراوي» حکمی که مرتکز است نزد راوی. که وقت مغرب، غروب شمس است. «و من الواضح انّ التعليل» تعلیل برای اینکه «ان المشرق مطل علی المغرب»، «انّ التعليل لا يكون بأمر يدخل فيه التعبّد» باید از تعلیل سر در بیاورد. پس «لأنّ المشرق مطل»، مطل بودن باید یک چیزی باشد که عرف بفهمد حضرت دارند چه میگویند. نه یک امری باشد که هیچ نمیفهمد جز الفاظی که حضرت فقط از علم تعبدی و علم امامت خودشان برای ایشان بفرمایند. «و من الواضح أنّ التعليل لا يستقيم بناءً علىٰ مداخلة الذهاب بنحو يفهمه العرف من قبل أنفسهم» اگر طوری باشد که ذهاب حمره در دخول وقت مغرب مداخله داشته باشد، به نحوی که اصلاً غروب از غروب بودنِ عرفی بیفتد و بشود غروب عرفی به اضافه ی یک مقدار دیگر که خورشید برود پایین تا ذهاب حمره بشود. اگر این باشد، تعلیل برای آن نمیشود. خود علت و معلّل تازه میشوند یک موضوع جدیدی که با تقیید اضافهای غروب میشود. تعلیل نمیشود دیگر. «و من الواضح أنّ التعليل لا يستقيم بناءً علىٰ مداخلة» همان که مشهور میگویند.
«علىٰ مداخلة الذهاب بنحو يفهمه العرف من قبل أنفسهم»، «بنحو یفهمه» را هم من عرض کردم که احتمال میدهم «لا یفهمه» باشد. البته معنا تفاوتی نمیکند. احتمال دارد که مثلاً «لا» مقصود بوده در قلم افتاده. چرا من میگویم «لا»، مدام هم تکرارش میکنم؟ به خاطر این است که میخواهیم تأکید کنیم بر اینکه تعلیل را باید عرف بفهمد، و معلّل را هم خودش بداند. حضرت تعلیل بیاورند برای چیزی که میداند به امری که میفهمد. و برای رد قول مشهور باید تأکید کنیم روی جهت عدم فهم عرف، نه روی فهم عرف. ولو وقتی فهم را هم گفتیم به مقید میزنیم، مانعی ندارد. اما این خلاف حکمت انشاء کلام میشود. این نحو مداخله را اگر خود عرف بود، نمیفهمید. یعنی ذهاب حمره مداخله دارد در تحقق غروب به نحوی که اگر آن نباشد اصلاً غروب نیست. «لا یفهمه العرف». کأنّه این «لا یفهم» را میخواهند جلوه بدهند برای اینکه بگویند با تعلیل مناسبت ندارد. ولو با «یفهمه» هم مانعی نداشت ظاهراً. که چند روزی هم معطلش شدیم.
خب چطوری مداخله کند؟ مداخله را توضیح میدهند. «بأن يكون» ذهاب حمره «علامة عن السقوط» سقوط قرص «إلى درجة خاصّة متأخّرة عن السقوط الحسّي»، که این اضافه ی بر آنها باشد. «فلا يكون الذهاب»، «فلا یکون» متفرع بر «یفهمه» نیست، متفرع بر «لا یستقیم» است. یعنی حالا که تعلیل «لا یستقیم»، متفرّع بر نفی، بر عدم استقامت. حالا که آن غیر مستقیم است، «فلا يكون الذهاب إلّا علامة». آنها گفتند «یکون الذهاب قیداً، جزء الموضوع»، فرمودند «لا یستقیم» که ذهاب اینطوری مداخله داشته باشد. حالا که «لا یستقیم»، «فلا يكون الذهاب إلّا علامة»، علامت غروب است، نه جزئش. «علامة علی سبق» که حاج آقا روی این تأکید دارند. مشهور ولو علامتیت را میپذیرند، میگویند علامت حدوث است. ولی ایشان می گویند علامت سبق است. چرا؟ چون غروب که امر مسلمی است، و از آنجا که میرود، قطعاً از اینجا رفته. همان تیقن که صاحب ریاض گفتند، ایشان هم روی آن تأکید دارند. نمیدانم حاج آقا به این حرفِ خیلی جانانه ی صاحب ریاض تذکری میدهند یا نه. چون خیلی مؤید ایشان است که صاحب ریاض- که در جواهر هم بود- روی این کلمه تیقن دقت کردند و حرفش را زدند. و حال آنکه خلاف مبنای خودشان بود. این خیلی عالی بود، برای تأیید فرمایش ایشان خیلی مهم بود. شما که میگویید سبق، میگویید تیقن، صاحب ریاضی که طرفدار مشهور است- خیلی هم محکم طرفدارند- در بین کلماتشان به همینجا رسیدند و گفتند ما هم که میگوییم، یعنی تیقن. خیلی مطلب مهمی است. حالا شاید بعدا یک جایی اشاره بکنند. این برای مرسله ابن اشیم.
و كذا التعليل في الرواية الأُخرى بتقدّم الغيبوبة في أُفق الراوي عليها في أُفق الإمام عليه السلام، بعد معلوميّة عدم لزوم توافق زمان الغيبوبة في الأرض، بل عدم إمكانه، و عدم مناسبة التمسية القليلة مع الذهاب، فيحمل على ما قدّمناه، أو على الاستحباب احتياطاً من الشارع، لتخلّف اعتقاد المصلّين كثيراً، و لئلّا يقعوا في إعادة الصلاة بعد كشف الخلاف، و في قضاء الصوم.[3]
«و كذا التعليل في الرواية الأُخرى» روایت دیگر هم قبلاً بحثش شده بود.«عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا»[4] اوّل غروب فورا نماز را نخوانید. یک مقداری تمسیه کنید، صبر کنید. «فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا» خورشید نزد شما زودتر غروب میکند تا از نزد ما. پس یک مقدار صبر کنید. حالا راجع به این روایت ببینیم چه میفرمایند. ولو چند بار دیگر هم فرمودند، ولی اینجا دستهبندی بحث است.
برو به 0:06:55
«و كذا التعليل في الرواية الأُخرى بتقدّم الغيبوبة في أُفق الراوي عليها» علی الغیبوبة، «في أُفق الإمام عليه السلام». فرمودند یک مقدار صبر کنید. چرا؟ چون غیبوبت در افق شما بر غیبوبت در افق ما مقدم است. «بعد معلوميّة عدم لزوم توافق زمان الغيبوبة في الأرض، بل عدم إمكانه» اوّلاً لازم نیست، شرعاً میدانیم. چرا؟ چون در روایت دیگر هم بود، «علیک مشرقک و مغربک»،[5] چه ربطی به هم داریم. دوما «عدم امکانه»، چرا؟ چون کره ارض طوری است که ممکن نیست بگوییم همه صبر کنند. اگر صبر کنند که اصلا نماز نبایست بخوانند. چون از طرف مغرب که غروب برای ما میشود، هر چه صبر کنیم و نماز مغرب را نخوانیم تا خورشید برای عدهای غروب کند، غروب نمیکند. نماز شب ما که دارد قضا میشود، هنوز اسپانیا و پرتغال و آنها خورشید دارند. به نظرم اسپانیا حدود ۶ ساعت شاید با ما فرقشان است. خب این خیلی تفاوت است. اگر شبهای کوتاه تابستان باشد، تا وقت قضا شدن نماز عشا که نیمه شب است، ۶ ساعت نیست. خب پس تا چه زمانی صبر کنیم؟ «عدم إمكانه» ممکن نیست اصلاً که بخواهد صبر کند تا خورشید برای همه غروب کند.
یکی دیگر اینکه «و عدم مناسبة التمسية القليلة مع الذهاب»، این را قبلاً هم فرمودند. حضرت فرمودند «مسّوا قلیلا». خب این «قلیل» یعنی ذهاب حمره؟ ذهاب حمره که به اندازه ۳ تا نماز مغرب است. لا اقل حدود ۱۵ دقیقه، ۱۲-۱۳ دقیقه است. مردم متعارف در ۵ دقیقه نماز مغرب را میخوانند. در ۱۰ دقیق دو تا نماز مغرب خواندند. این «قلیل» چه قلیلی است که «مسّوا قلیلاً» و حضرت به ذهاب حمره معین هم نفرمودند. میفرمایند «عدم مناسبة التمسية القليلة مع الذهاب» که یک مقداری است که بیشتر طول میکشد.
چون قبلاً در بیانشان فرمودند که «دقیقة». سطر اول صفحه ۵۱ فرمودند: «إذ لا حدّ للتمسية ، فتصدق» یعنی فتصدق التمسیة «بأقلّ من دقيقة»، کمتر از یک دقیقه هم صبر کنند، آن هم تمسیه است. «مسّوا قلیلاً». نه اندازه دو تا نماز مغرب که بشود ذهاب. این فرمایش ایشان بود.
«و عدم مناسبة التمسية القليلة مع الذهاب»، «قلیلة» فرمایش خود امام هست. «مسّوا قلیلاً». «فيحمل» حالا که روایت اینطوری است، این روایت را نباید بر قول مشهور حملش کنیم. بگوییم ببینید حضرت فرمودند «مسّوا قلیلاً»، یعنی ذهاب حمره. نه، «فیحمل» بر یکی از دو تا وجه.
«فيحمل على ما قدّمناه» که مثلاً در بلدِ سائل، طرف مغرب کوه بوده، ، در بلد امام نبوده. احتمالی که خودشان فرمودند این بود. خب اینجا حضرت میفرمایند «ان الشمس تغیب من عندکم» چون کوه دارید، «قبل أن تغیب من عندنا» که کوه نداریم. خب اگر این باشد مانعی ندارد، حضرت میفرمایند شما یک مقدار صبر کنید. با غروب و با استتار و با هیچکدام از اینها منافات ندارد. ولی آن که بعداً هم روی آن تأکید میکنند نکته خوبی است. میفرمایند ببینید با اینکه حضرت میفرمایند «مسّوا قلیلاً»، حکم این است که «مسّوا قلیلا»، اما باز هم تعلیلشان آن است که استتاریها میگویند. تعلیلش چیست؟ «فإن الشمس تغیب». یعنی پس محور، غیبوبت شمس است. ولی این محوری که غیبوبت است «تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا»، آن غیبوبت شما مشکل غیبوبتی دارد. حالا به هر نحو. صبر کنید تا آن غیبوبتی که محور است به طور قطع محقق بشود. پس باز محوریت غیبوبت و استتار را نمیتوانید کاری کنید. نکتهای است که بعداً هم حاج آقا اشاره میفرمایند. «فيحمل على ما قدّمناه» که یک کوهی باشد در طرف مغربِ بلدِ سائل دون بلد امام علیه السلام.
«أو على الاستحباب احتياطاً من الشارع» یا میگوییم اینکه حضرت فرمودند یک مقدار صبر کنید برای این است که نمازها را مجبور نباشید قضا کنید. عرف یک موقع اشتباه میکند. قبل از وقت میخوانید، هنوز استتار نشده خیالتان میرسد که شد. ابری است، سیاهی است. «احتیاط من الشارع» از ناحیه شارع چنین احتیاطی صورت گرفته. ولی نکتهای که هست برای مکلّف مستحب میشود. یعنی شارع فرموده برای غروب شمس، استتار موضوع است. این شد حکم وجوبی، عزیمتی. اما منِ شارع چون میخواهم احتیاط کنم، کنار این حکم وجوبی، یک استحبابی هم دارم. میگویم استتار که شد نماز مغرب واجب است و مستحب است یک مقداری صبر کنید. چرا میفرماید مستحب؟ به خاطر مراعات حال شما، که در اشتباه نیفتید. «احتیاط من الشارع» برای چه کسی؟ برای مکلفین که واقع در خلاف نشوند. شارع خودش احتیاط نمیکند، چون او که ممتثل نیست. احتیاط میکند برای اینکه مکلّفین راحتتر باشند، در خلاف واقع نشوند.
پس «علی الاستحباب» یعنی استحبابی است برای مکلف. و جعل شارع هم استحبابی است، اما استحبابی که پشتوانهاش احتیاط برای مکلفین شارع است.
برو به 0:13:14
یک سؤالی که اینجا هست این است که چه مانعی دارد که بگوییم «احتیاط من الشارع» اما احتیاط لزومی؟ بیانش هم این است که وقتی شارع میبینید- به علم خودش- که چه بسا غالب مکلّفین دچار خطا بشوند، در طول زمانهای مختلف برای نماز خوانها، میآید میگوید حالا دیگر من به شما میگویم یک مقداری بعد از استتارِ نزد خودتان، واجب است صبر کنید. «احتیاط من الشارع» حکم پشتوانهاش احتیاط و مراعات حال مکلفین است، اما احتیاط واجب. این چه مشکلی دارد؟
شاگرد: پس چرا بحث غروب شمس مطرح بشود.
استاد: این حرف خوبی است. میگوییم که اگر در اینجا احتیاط وجوبی بشود یعنی دست برداشتن خود شارع از موضوع خودش. این دیگر لغو است. نماز مغرب موضوعش چیست؟ غروب شمس، ولی واجب است صبر کنید تا یک مقداری بعد از غروب شمس. پس یعنی موضوع غروب شمس نیست. اگر بخواهد احتیاط لزومی شارع در این مقام انجام بدهد، یک نحو تناقض میشود در کلام خودش. دست برداشتن از موضوعِ خودش است. میگوید غروب شمس موضوع است، ولی واجب است صبر کنید.
شاگرد: احتیاط عملی باشد. عین همانجا که حلال و حرام مخلوط میشود. یعنی موضوع را میدانیم، منتها به خاطر اشتباه و اینها، شارع فرموده احتیاط بکنید. با اینکه یقین داریم موضوع، اجتناب از کل اینها نیست. اگر بفهمیم احتیاط است. یک وقتی است که شارع سکوت میکند و نمیگوید این از چه بابی است، اما یک وقت میگوید این از باب احتیاط است، احتیاطی است که واجب المراعات است.
استاد: اول ما فرضی را که حاج آقا مقصودشان هست را روشن کنیم، تا این فرض روشن بشود. با آن علم اجمالی که شما گفتید پیاده کنیم. شارع میفرمایند موضوع غروب شمس است. بعد میفرمایند واجب است احتیاط کنید. واجب است احتیاط کنید یعنی با فرض علم تفصیلی؟
شاگرد: نه.
استاد: احسنت. حرف حاج آقا هم همین است. ایشان میفرمایند اگر موضوع غروب است، بعد بگوییم شارع میگوید واجب است احتیاط کنید. یعنی من قطع دارم غروب شده، باز میگویید شارع میگوید واجب است احتیاط کنید. آخر با قطع دیگر احتیاط معنا ندارد اصلاً.
شاگرد: بله اگر قطع باشد به فرمایش شما.
استاد: فرمایش ایشان هم همین است. اساس حرف ایشان اینجا همین است. لذا میگویند استحباب است. علاوهبر اینکه با جمع ادله میخواهند بگویند استحباب. ولو باز من یک وجهی در ذهنم هست برای وجوب.
شاگرد: چه اشکالی دارد وجوب؟
استاد: وجوب، دست برداشتن از موضوعیت غروب است.
شاگرد: مثلاً فرض کنید که میفرمایند صبر کنید تا ذهاب، بله این دست برداشتن میشود. اما وقتی میفرمایند «مسّوا قلیلاً»، به لحظهای هم اتیان می شود. شارع نفرموده است که چقدر بایستید. فرموده است قلیلا.
استاد: «قلیلاً احتیاطاً». درست است؟
شاگرد: بله، هر کسی به اندازهای که دلش جمع است. من که خیلی دلم جمع است، یک چشم به هم زدنی میایستم.
استاد: چرا چشم به هم زدن؟
شاگرد: برای اینکه تعبد بکنم. برای اینکه شارع که این را فرموده، برای همه یکسان فرموده. هر جایی از طرف شارع، احتیاط بخواهد صورت بگیرد، همین وضعیت را دارید.
استاد: آن جمله اخیرتان همان چیزی است که من عرض میکنم وجهی به ذهنم آمد. ببینید گاهی است شارع میگوید موضوعِ حکمِ نزد من، غروب است. اما من همۀ مکلّفین را در نظر میگیرم. وقتی همه را در نظر میگیرم، میگویم ای مکلفین، وقتی میخواهید این موضوع را محقق کنید و بر طبقش مشی کنید، واجب میکنم بر شما اینجا احتیاط کنید. یعنی چه؟ یعنی یک مقداری صبر کنید. من وقتی عالمم دیگر احتیاط یعنی چه؟ میگوید این احتیاطی که من میگویم، برای شخص تو که عالم باشی نیست. من همه قطعهای بیخودی، جهلهای مرکب را در نظر گرفتم تا روز قیامت، تو الآن قاطعی، چه بسا بعدا خودت میبینی اشتباه کردی. من برای اینکه تمام جهلهای مرکب را مراعات کنم، میگویم ولو قاطعی صبر کن. تنافیدر اینجا نیست.
اگر نظرتان باشد یک هنگامهای بود سر جمع بین حکم ظاهری و واقعی. چطور میشود یک شارع، دو تا حکم داشته باشد. آنجا همین جواب، بیانش بود. دو تا حیث هست. شارع که برای یک چیز، دو تا حکم مِن جهةٍ واحدة قرار نداده است. از دو حیث قرار داده. میگوید نماز مغرب موضوعش غروب شمس است، تمام. این به عنوان واقعی. اما از جهت اینکه نمازها همه مصون باشد از جهلهای مرکب در طول تاریخ، من به همه الزام میکنم که یک مقدار صبر کنند. میگویید من قاطعم، میگوید خب باشد منافاتی ندارد، موضوع آن است اما باید صبر کنید. چرا؟ چون من شارع، مدیریت امتثال کردم، گفتم برای اینکه غالباً واقع در قطع خلاف نشوند، تویی هم که علم داری باید صبر کنی. چرا تناقض نشد؟ چون دو حیث است. حیث اوّلی انشاء حکم است به عنوان اوّلی، دومی انشاء وجوب است به عنوان احتیاط و صیانت از امتثالهای مکلفین از اینکه در جهل مرکب و خطا واقع بشوند. وقتی دو تا حیث شد، یک شارع دو تا حکم میکند. دست از هیچکدامش هم برنداشته.
شاگرد: یعنی در واقع از حیث ثبوت همان است، اما از جهت علم به ثبوت این قضیه ی امتثال است. علم به ثبوت مقدمه امتثال است، فلذا محکوم به این حکم میشود.
شاگرد2: فرض این است که طرف عالِم است. یقین دارد که خورشید غروب کرده. و یقین هم دارد که موضوع غروب است.
استاد: علم دارید. اما من شارع نمیآیم با قطع شما در بیفتم که در مباحث اصولی بگویید محال است. شارع میگوید تو که قاطعی، اما من میگویم چون غالب مکلفین تا روز قیامت به قطعهای اشتباه میافتند، من برای همه گفتم.
مثل- که البته نه برای اصل عملی- موسیقی و اینها که شارع میفرماید چرا من حرام کردم؟ چون مطرب است. چون برای تو آثار بد دارد. بعد میگوییم اگر برای شخص من مطرب نبود چهطور؟ میگوید من کار به شخص شما ندارم. من نوع را ملاحظه کردم، وقتی ملاحظه ی نوع کردم، همینکه شأنیت اطراب دارد دیگر حرام است، حتی برای شمایی که بالفعل مطرب نیست. تنظیر کردم، چون آنجا اصل عملی نیست. آنجا یک نحو تعمیم دادنِ حکم شرعی است برای آنجایی که ملاک هست و ملاک نیست. چرا خمر حرام شده؟ چون مسکر است. خب خوردن یک قطره چرا حرام است؟ حکمت اسکار بوده، اما چون به هم میخورده و نظم در کار نبوده، من شارع بریدم (حکم کردم) حتی یک قطرهاش هم برای کسی که قاطع است اسکاری برای او ندارد، باز هم حرام است.
برو به 0:21:34
حالا در اینجا، موضوع غروب است. اما احتیاطاً منّی، یعنی مِن الشارع، که میخواستم مصالح همۀ مکلفین را مراعات کنم، بریدم (حکم کردم) وجوباً که یک مقدار صبر کنید. و لذا خود شما هم که قاطع هستید و با قطع شما منِ شارع در نیفتادم، بعد از اینکه صد مورد قطع داشتید، میگویید شارع خوب کاری کرده بود. در این صد مورد اگر احتیاط نکرده بودم باید ده مورد دوباره نمازم را اعاده کنم، چون دچار اشتباه میشدم. و لذا این بیان میآید که منافاتی ندارد، میشود که احتیاط را وجوبی اینجا قرار بدهیم.
شاگرد: میماند در زمانی که غالبا اشتباه نمیکنند، محاسبات دقیق شده، مثل الان. اینجا چطور؟ یعنی حکم شارع برای یک محدوده زمانی خاصی بوده؟
استاد: الآن هم میبینید که در محاسبات یک ضابطهای را قرار میدهند، یک درجه خاصی، بعد راجع به آن حرف میزنند. حالا آیا محاسبات میگوید که دقیقاً چه زمانی از چشم شما خورشید مستتر میشود؟ این را که نمیگوید.
شاگرد: نه، فرض میگیریم یک وقتی میشود که با پیشرفت علم برای غالب مکلفین علم حاصل میشود، حالا به هر سببی، ولی غالب در خطا نمیافتند به ظن خودشان. یقین دارند که الآن غروب است، یک درصد کمی مشکوک میشوند، اینجا چطور میشود؟ و مطابق واقع هست. شارع هم میداند که اینها الآن به مطابق واقع رسیدند.
استاد: ببینید، علاوه بر اینکه فرمایش شما خارجیاً فرض را عوض میکند. ما حرفی نداریم. حتی شما بالاترش را بگویید، بگویید خدا میداند که اینطور نیست. یعنی مکلفین فقط ۵ درصدشان، ۲ درصدشان دارند خلاف واقع عمل میکنند. فلذا واگذار به خودشان کند، بگوید چشمتان را باز کنید و خورشید را ببینید. در میلیاردها مکلفی که نماز میخوانند، آخر کار هم میبینیم که ۹۸ درصد درست بوده. باز عرض من صدمه نمیخورد. چرا؟ چون یک بحث علمی تناقضی است. میخواهیم بگوییم اگر شارع احتیاط وجوبی کند، دست از موضوعش برداشته و تناقض است یا نه؟
شاگرد: یک پله قبلترش را خواستم بگویم. در احتیاط مستحب هم مفروض گرفتیم که این حالت است در عرف برویم، اینطور مثل ما گیر نمیکنند. خیلیها غروب برایشان روشن است. یعنی معلوم نیست در آن زمان هم اینطور بوده باشد که خیلیها گیر کنند در غروب یا با ظن عمل کنند. یقین داشتند و نمازشان را میخواندند.
استاد: یعنی میخواهید بگویید بعدا کشف خلاف نمیشد؟ اگر بعدا کشف خلاف بشود چطور؟
شاگرد: حالا اگر ابری و اینها بود …، ولی واقعاً چند درصد در زمانی که افق صاف باشد، کشف خلاف میشود؟
استاد: ابر بوده، پستی و بلندیهای افق بوده، کوه بوده.
شاگرد۲: در بعض خود روایات داشتیم که حضرت فرمودند اگر بعداً دیدی …
استاد: در همین روایت بود که اگر بعداً دیدی باید چه کار کنی. منطقههای بسیار وسیعی کوهستانی هستند. یعنی هزار هزار شهر و روستا هست که منطقهشان کوهستانی است. شارع برای آنها هم میخواهد حرف بزند دیگر. چه بگوید؟ بگوید خودتان میدانید غروب چه زمانی است. اینها به اشتباه میافتند. عرف عام است و منطقه اش کوهستانی است. او همین که خورشید پشت کوه رفت، میگوید غروب شد. بعداً یک مسألهدان میآید میگوید وقتی رفت پشت این کوه که غروب نشد. شما باید همه نمازهایتان را اعاده کنید. اما وقتی از اوّل شارع برای همه القا کند یک کار احتیاطی را، «احتیاط من الشارع»، برای عدم ابتلاء مکلفین به اعاده- چون نمازها را قبل از وقت خوانده اند-. اگر اینطور باشد، دیگر مکلفین راحتاند. هم استحبابش درست است و هم وجوب. اگر بدانیم به فرمایش شما یک زمانی همه می فهمند، مانعی ندارد، میگوییم این احتیاط دیگر جایی ندارد. چرا؟ چون الآن در شرایطی است که همه قطع دارند که اشتباه نمیکنند. ولی بحث ما این بود که اگر شارع چنین دو حکمی بکند، هم بفرماید موضوع صلاة مغرب غروب است، هم بفرماید در عین حال واجب است شما احتیاط کنید، ده دقیقه صبر کنید، این تناقض است؟ دست برداشتن از آن حکم است؟ نه. این عرض من بود. این فی حد نفسه ممکن است. چیزی نیست که بگوییم از نظر علمی حتماً دست برداشتن است.
شاگرد: در مثال خمر و اینها که فرمودید…
استاد: آن تنظیر بود. اینجا اصل عملی و اینهاست، آنجا ملاکات بود، ولی تنظیر کردم.
شاگرد: سؤال بنده این است که در جاهایی که مسأله عمومی است، یعنی برای مکلفی دون مکلفی نیست- داریم این احتمال را میدهیم که در بحث مغرب هم همینطور باشد-، قاطع باشد یا نباشد، این احتیاط جا دارد. شارع آیا رویهاش این نیست که اصلاً کار به آن نفس الامری نداشته باشد. در مقام بیان حکم، انشاء حکم یک طوری بیان کند که خلاصه آن مصلحت حفظ بشود. یعنی چه لزومی دارد شارع به ما بگوید که … همانطور که در خمر این کار را نکرده. نیامده بگوید اصل حرمت خمر برای آن شرابخوری مسکر است. ولی حالا شما احتیاطا یک قطرهاش را هم نخورید. اینطوری که نفرموده. فرموده کلاً «ما اسکر کثیره» یک قطرهاش هم حرام است.
استاد: چرا آنجا آن را نفرموده؟ به خاطر اینکه- همین که گفتم تنظیر کردم- آنجا در ملاکات است. ملاک حکم، اسکار بوده. اما چون انشاء حکم یک بُرشی میخواهد که منظم باشد، فرموده دور خمر نروید. انشاء ابتداییِ حکم این برش را میخواهد. دیگر نمیآید بگوید از اوّل من احتیاط میکنم. شارع احتیاط نکرده. اصلاً احتیاط نیست. انشاء و برش حرمت برای هر خمری است. احتیاط کجاست؟ یک انشائی ما قبلاً داریم. میخواهیم آن انشاء را امتثال کنیم. حالا الآن بعد از اینکه خمر حرام شد، مکلفین میخواهند حرمت شرب خمر را امتثال کنند. حالا احتیاط معنا پیدا میکند. مثلاً شارع میفرماید هر کجا احتمال هم میدهی خمر است، نخور. حالا استحباباً یا وجوباً. احتمال میدهی خمر است، محتمل الخمریة را نخور. اینجا احتیاط معنا دارد. چرا؟ چون میگوییم انشاء حکم جدید برای موضوع نیست. آن انشاء بود، برای اینکه مکلفین آن انشاء قبلی را امتثال کنند، مدیریت امتثال است. میگویند خب وقتی هم احتمال میدهی که آن انشاء من باشد، نخور. یا بخور، یعنی برائت جاری شود و اشکال نداشته باشد.
برو به 0:29:11
پس تفاوتش هم به همین بود. من که گفتم تنظیر است، برای این بود. در ما نحن فیه یک انشاء سابق داریم. حکم دوم شارع مدیریت امتثال است. نه انشاء ابتدایی و عنوان اوّلی برای چیزی. وقتی اینطوری شد،دست شارع در مقام مدیریت امتثال، باز است. شما نمیتوانید منطقیاً جلوی او را بگیرید. بگویید شما که آنجا آن انشاء را فرمودید، نمیتوانید احتیاط وجوبی بکنید. خب چرا نمیتواند؟ منطقیاً که محال نیست، دو حیث است. میگوید حتی اگر عالمی که خمر نیست، اما اگر فلان خصوصیت پیش آمد، عرف عام احتمال دادند، شما هم نخور. این محال است؟ خمر حرام است، و هر گاه نوع عرف احتمال دادند چیزی خمر باشد، شما هم نخور، ولو قطع داری که خمر نیست. حالا اگر شما بگویید اینطور نیست، عرضی ندارم. ولی میخواهم بگویم که محال نیست که شارع دو تا انشاء بفرمایند. بگوید خمر حرام است، و غیر خمر هم حرام نیست، اما من میگویم در مقام مدیریت امتثال وقتی نوع عرف احتمال میدهند یک چیزی خمر باشد، بر تو هم که قطع داری خمر نیست، حرام است. منافاتی بین این دو تا حکم نیست که بگویید پس شارع از حکم خودش دست برداشته.
شاگرد: ثمره هم دارد. اگر بعداً یک زمانی بیاید که غالب یقین داشته باشند، احتیاط برداشته میشود و به همان موضوع اوّلیه خودش برمیگردد.
استاد: بله، برداشته میشود. یعنی فضا، فضایی شد که نوع عرف دیگر احتمال خمریت نمیدهند، آن موضوع اصلی خودش را جلوه میدهد. ولی خب مقصود اصلی من همین عدم تنافی بود.
خب حالا چرا حاج آقا فرمودند استحباب؟ ظاهراً حاج آقا به خاطر حرفهای قبلی فرمودند. فرمودند که ما وقتی جمع بکنیم بین دوتا دسته دلیل، اینها را بر وجوب حمل نمیکند. مؤونه خیلی میخواهد که بگوییم شارع با آن همه ادلهای که فرموده «اذا سقطت القرص، وجب الافطار»، خود معصوم هم میخواندند، با این همه ادله، بیاییم از آنها غض نظر کنیم، بعد بگوییم احتیاط وجوبی است. ایشان در مقام جمع بین ادله، «علی الاستحباب» را فرمودند. نه اینکه اصلا ممکن نیست.
شاگرد: سابقا حتی استحباب را هم نگفتند. در بحث «هل الراجح انتظار الذهاب او المبادرة الی الصلاة»[6] ظاهراً دو دسته روایات را که با هم مقایسه کردند، آخرش گفتند نه، حتی …
استاد: لحنشان رجحان برای مبادرت بود. معلوم بود. اگر بروید و برگردید، آنجا یک چیزی را تعیین نکردند. «هل الراجح؟»، اما کسی که لحن عبارات را میدید، رجحان را به مبادرت برای عالِم دادند. کسی که عالم است چرا صبر کند؟ «اوّل الوقت افضله». حالا دوباره برگردید ببینید. کاملاً از عبارتشان استیناس میشود اینکه رجحان را دادند به آن طرفی که وقتی عالم است، دیگر وجهی ندارد. کأنّه این استحباب را جایی میگویند که باز علم نیست. ولو اکتفاء به ظن میتواند بکند. در ثبوت، عمل به امارات مانعی ندارد اما میگویند اماره وقتی ظن است، استحباب هست. حالا آمدیم و دیگر ظن نیست، اماره نیست، قطعِ مسلم است، آنجا هم این استحباب هست؟ آنجا ممکن است بگویند نه، اینجا دیگر این استحباب نیست.
شاگرد: اتفاقاً همین روایت را هم میآورند، «مسوا، فان الشمس تغیب عندکم».
استاد: بله درست است. «مسّوا» را برای طرف صبر کردن آوردند. دو تا هم ظاهراً بیشتر نیاوردند. «و لقوله غابت من شرق الارض و غربها». دو تا را آوردند، «و لا ینافی» هم بود. بعد میفرمایند «او الصلاة بمجرد الغیبوبة» که در آنجا مبادرت را تقویت میکنند. حسابی و با چندین سطر تقویت میکنند به نحوی که استیناس میشود از عبارتشان که میخواهند در صورت علم رجحان را به مبادرت بدهند. اما اگر علم نباشد و امارات باشد، مجوز حجت ظنی دارد مکلّف برای اینکه الآن نماز را ببندد، اما استحباب این است که صبر کند.
شاگرد: قید علم را ما داریم میگوییم. ایشان هم به علم تصریح کردند؟
استاد: کلمه علم نبود. فرمودند: «و هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ في الأُفق المستوي بلا اختلاف للسطح في مكان المصلي بطرفيه شرقاً و غرباً»، این تأکیدات برای این بود که میخواستند بگویند دیگر عالِم است. ولو کلمه علم همانطور که شما میفرمایید نبود.
شاگرد: چیزی هم که میگویند مستحب است احتیاطش، تمسیه قلیله است دیگر. هیچ نظری به ذهاب حمره که ندارند؟
استاد: تمسیه قلیله، همینطور است که میفرمایید. الآن هم میفرمایند که ما میگوییم تمسیه قلیله مستحب است.
شاگرد: نه ذهاب.
استاد: بله. «أو على الاستحباب احتياطاً من الشارع، لتخلّف اعتقاد المصلّين كثيراً، و لئلّا يقعوا في إعادة الصلاة بعد كشف الخلاف، و ألّا یقعوا في قضاء الصوم»، بعد از کشف خلاف که قرار باشد روزهشان را دوباره بگیرند.
و هذا الاحتياط من قبل الشارع يحتمل في ما فيه التوقيت بذهاب الحمرة أيضاً؛ فإنّه لا يخلو من أن يكون الملحوظ احتياط المصلّي لزوماً، أو احتياط الشارع الملاحظ لاعتقادات المصلّين ندباً.[7]
«و هذا الاحتياط من قبل الشارع يحتمل في ما فيه التوقيت بذهاب الحمرة أيضاً» این مطلب خوبی است. میگویند ما همراه مشهور هم میتوانیم بشویم، اما با تغییر تفسیر روایات. «هذا الاحتیاط» یعنی احتیاط من الشارع ندباً، «يحتمل في ما فيه التوقيت بذهاب الحمرة أيضاً» یعنی منظور از روایات ذهاب حمره هم همین بوده. منظور بوده که مستحب است صبر کنند، «لئلا یقعوا فی خلاف الواقع».
شاگرد: پس موافقت با مشهور نشد.
استاد: بله، موافقت با مشهور نشد. روایت مشهور حمل بر استحباب شد به این بیان. همانطور که از مرحوم مجلسی هم ظاهراً منقول بود. روایات ذهاب را حمل بر استحباب کرده بودند، اما نمیگفتند «احتیاطٌ من الشارع». این کلمه «احتیاطٌ من الشارع» را حاج آقا اضافه دارند. که «یحمل روایات ذهاب علی الاستحباب، احتیاطاً من الشارع».
برو به 0:36:11
«فإنّه لا يخلو من أن يكون الملحوظ احتياط المصلّي لزوماً، أو احتياط الشارع الملاحظ لاعتقادات المصلّين ندباً» میفرمایند که روایات ذهاب حمره از دو حال بیرون نیست. یا احتیاطی از ناحیه شارع برای مدیریت امتثال است، یا به گردن خود مکلف انداخته و گفته احتیاط بکن. اگر احتیاط شارع باشد، در جمع بین ادله ندبی میشود. اگر به عهدۀ خود مکلف باشد- در موارد شک، وقتی هوا صاف نیست- شارع می گوید مکلف واجب است احتیاط کند. چطوری واجب است؟ یعنی صبر کند تا ذهاب حمره مشرقیه بشود. هر دو تای آن خلاصه منافاتی با استتار ندارد.
شاگرد: صفحه 50 هم عبارتی داشتند …
استاد: «و غاية ما فيه و في أمثاله من الروايات الموقّتة بالذهاب، مطلوبيّة التأخير من باب الاحتياط من الشارع، دون المكلّفين» بله اینها که امروز صحبت کردیم، مربوط به اینجا هم میشود. «لكن المطلوبيّة لو كانت ملزمة، كانت مطلقات سقوط القرص خالية عن الفائدة» امروز هم عرض کردم که ایشان از باب صرف منافات نمیفرمایند. از باب جمع بین دلیل میگویند. خب این همه مطلقات آمده، میفرمایند بخوانید، نماز شد. خب اینها میشود «خالیة عن الفائدة». جزاکم الله خیرا، الآن یادم نبود این عبارتی را که اینجا فرمودند. «خالية عن الفائدة غير التقيّة التي لا يحمل عليها الرواية إلّا بسبب المعارضة». خب پس اینجا فرمودند «غایة ما فیه» چیست؟ «مطلوبیة التأخیر من باب احتیاط من الشارع استحبابا دون المکلفین» که مکلف اگر خودش شک دارد و میخواهد احتیاط کند، میشود وجوبی، چون استصحاب همراهش است. و یا اگر اماره دارد، احتیاطش میشود ندبی. ندبی ای که دیگر مربوط به شارع نیست، مربوط به خودش است. «لا ینبغی فی حسن الاحتیاط» نسبت به هر مکلفی.
شاگرد: در رابطه با دماء و فروج، احتیاطی که ما میبینیم، «احتیاط من قبل شارع» میباشد؟
استاد: در ناحیه دماء و فروج هم احتیاطی که خود شارع میفرماید به عنوان ملاک است. میگوید چون ملاک مهم است، شما احتیاط بکن. احتیاط بکن یعنی منِ شارع دست از موضوعات خودم برداشتم؟ یا نه، چون مهم است برای اینکه در خطا واقع نشوید، میگویم احتیاط بکنید؟
شاگرد: اینطور نیست که هر وقت شارع بگوید احتیاط، یعنی حتماً احتیاط مستحب بشود. ممکن است بعضی موارد لزومی باشد.
استاد: همان علم اجمالی که خودتان مثال زدید. آن هم مثال خوبی است. در علم اجمالی شارع میفرماید احتیاط کنید. احتیاط کنید یعنی چه؟ یعنی من دست از آن تحلیل خودم برداشتم. یکیاش پاک است و یکی نجس. یعنی من میگویم آن پاک، واقعاً وجوب اجتناب دارد؟ نه دست برنداشتم. آن که واقعاً پاک است، واقعاً هم وجوب اجتناب ندارد. اما الآن برای اینکه از نجس واقعی اجتناب بشود، میگویم شما الآن احتیاط بکن. دو تا حیث است. وقتی دو تا حیث است، بین انشاء دو تا حکم، تعارض و تنافی نیست.
مثلاً در نفوس هم اگر کسی که کشته میشود، مهدور الدم است. از مهدور الدم که شارع دستش برنداشته. آن که مهدور الدم است، خونش نزد شارع محترم نیست. اما چون آن کسی که خونش محترم است، نزد شارع خیلی مهم است، بدون اینکه از آن مهدور الدم حکم خودش را عوض کند، میگوید عملاً احتیاط بکنید، حفاظ بر اینکه واقع در آنکه مهم است نشوید.
شاگرد: میخواهم عرض بکنم که اگر اینجا گفتیم که این «احتیاط من الشارع» بشود علی الوجوب، تفاوتش با دِماء چیست؟ آیا یکپارچه میشوند؟ یک سنخ میشوند؟
استاد: مانعی ندارد. مثلاً قاعده درء. قاعده درء با همین بیانی که الآن شما میفرمایید، به ما نحن فیه تنظیر میشود. «الحدود تدرء بالشبهات». «تدرء» یعنی حالا جایز هم هست که انجام بدهید؟ جایز است حد را ترک کنید؟ یا دیگر حرام است؟ مثلا زانی حدی دارد، اما «الحدود تدرء بالشبهات». وقتی شبهه پیش آمد، طبق امارات جلو میروید و انجام هم میدهید به نحوی که مخیر باشید؟ در شبهه بگویید جایز است انجام ندهیم؟ جایز هم هست طبق مخالف شبهه مشی کنیم و انجام بدهیم؟ یا نه، قاعده درء میگوید حالا دیگر منِ شارع اصلاً راضی نیستم. اینجا احتیاط وجوبی از ناحیه شارع است. شما که فرمودید، مثال خوبی به ذهنم آمد. قاعده درء یکی از این موارد است. ولو طبق ضوابط میشد که جلو بروند، اما قاعده درء میگوید در خصوص حدود، چون مال و عرض و جان و نفس و طرف و اینها مطرح است، تدرء. «تدرء» یعنی واجب است وقتی که شبهه پیش آمد دیگر اقدام نکنید. منتقل به دیه یا امثال اینها بشوید، البته در قصاصش. به نظرم قاعده درع را در قصاص هم جاری میدانند. اینطوری در ذهنم هست که قاعده درء در قصاص هم هست. ولی فعلاً آن که مسلم است که خدمتتان میگویم همان حدود است فقط. قصاص و دیات و اینها ربطی به قاعده درء ندارد.
برو به 0:43:10
حدود الهی وقتی میخواهد جاری بشود، اگر شبههای در کار آمد «تدرء بالشبهات». قاعده درء در باب حدود خیلی قاعده عظیم و وسیعی است. خب قاعده درء چیست؟ «احتیاط من الشارع» که حتماً احتیاطٌ وجوباً. شارع در باب حدود احتیاطی کرده و احتیاطی است که دست هم از آن برنمیدارد. میگوید وقتی شبهه پیش آمد، دیگر من اجازه نمیدهم حدود من را اجرا کنید. واجب است که حدود را «تدرء»، به معنای «تُدفع»، دفع میشود، دیگر نمیشود سراغش رفت.
شاگرد: اینجا که احتیاط وجوبی نیست طبق فرمایش حاج آقا.
استاد: نه، حاج آقا معلوم است که استحبابی گفتند.
شاگرد: وجوب از ناحیه مکلف است در حقیقت. «الملحوظ احتیاط المصلّی لزوماً».
استاد: بله.
شاگرد: آخر با قاعده درء تنظیر کردید.
استاد: نه، گفتم اگر از ناحیه شارع باشد، وجوبیاش هم ممکن است. این صحبت بود. حاج آقا که میفرمایند اگر از ناحیۀ شارع است، استحباب است. چرا؟ جمعاً. ولی ثبوتاً محال نیست که از ناحیه شارع هم بدون اینکه از حکم خودش دست بردارد، احتیاط وجوبی بکند. نظیرش را حالا پیدا کردیم که در ذهن من نبود، قاعده درء را که ایشان فرمودند. قاعده درء «احتیاط من الشارع». احتیاطِ این قاعده واضح است اما «احتیاطٌ لزوماً». که به محض اینکه شبهه پیش آمد، دیگر باید حتماً دفع کنید. دیگر اقتحام حرام است. اجراء حد حرام است. حالا بقیهاش را هم ان شاء الله اگر زنده بودیم، اینکه چرا احتیاط لزومی مصلّی؟ آن هم برای مواردی است که شک دارد، نه اینکه «احتیاط المصلّی لزوماً» آنجایی است که یک امارهای داشته باشیم. آنجا باز میشود استحباب. لزوماً یعنی آنجایی که استصحاب میگوید که تو نمیتوانی فعلاً با این شکی که داری اقدام کنی.
شاگرد: پس هیچ نکتۀ خاصی در فقرۀ احتیاط در متن بهجت الفقیه نیست؟
استاد: بله. کأنّه میخواهند بفرمایند احتیاط مکلّف آن وقتی است که شک دارد. یعنی آن جایی که اماره داریم را دیگر حاج آقا محتاط نمیدانند. وقتی اماره داری، طبقش برو. احتیاط یعنی چه دیگر؟ ولو یک حسن احتیاط کلی داریم. اما این عبارت ایشان ناظر به آن شاید نباشد.
شاگرد: اگر کسی یقین داشته باشد که موضوع غروب است، و یقین نداشته باشد که غروب واقع شده، اگر بخواهیم طبق احتیاط لزومی پیش برویم، و کأن ملاک احتیاط لزومی را فهمیدیم، که این ملاک شامل این بنده خدا نمیشود. در اینجا آیا باز هم معنا دارد برای چنین شخصی احتیاط لزومی؟
استاد: بله، چرا؟ تنظیر کردم برای همین. شما ملاک حرمت خمر را فهمیدید. و میدانید قطعاً این قطره به حلقش هم نمیرسد، چه برسد که مسکر باشد. چرا باز میگویید حرام است؟
شاگرد: در آنجا ممکن است بگوییم به خاطر احتیاط نیست. ممکن است بگوییم ملاک چیز دیگری بوده. ممکن است اسکار حکمت بوده باشد.
استاد: حکمت یعنی چه؟
شاگرد: حکمت یعنی اینکه این علت نیست.
استاد: علت چیست؟ خود فقها می گویند اسکار حکمتش است، علت چیست؟ میگویند علت امر مولاست. یعنی انشاء و بُرش مولا. میدانیم آن حکمتش اینجا نیست، اما مولا فرموده این را نبایست بخوری. و چرا فرموده؟ رمزش این است که نظمی پیدا بکند. جریانی مربوط به آقای بروجردی هست که ظاهراً آن دکتر گفته بوده که شما چرا میگویید؟ فرموده بودند که اگر واگذار به مکلف میشد نامنظم میشد. هر کسی میگفت این برای من مسکر نیست و … برای برش میگوید نروید سراغش، «فاجتنبوه فیه ما اثمٌ کبیر و منافع للناس» اما من که سبک و سنگین کردم، میگویم «فاجتنبوه». دورش نروید. از آن منافعش هم دست برداشتیم.
شاگرد: در اینجا میگوییم مغرب، درست است که همان استتار عن الحس است…
استاد: بله، اما من برای اینکه نوعاً میخواهم مدیریت کنم، میگویم همه باید صبر کنید. می گوید من قاطعم. خب مانعی ندارد. قاطعی به اینکه موضوع نماز مغرب شده، اما از باب اینکه چون من میخواستم حفاظ کنم -برای محافظتِ نوع- میگویم واجب است صبر کنی. مثلاً شارع میفرماید اوّل طلوع آفتاب نماز عید را میتوانید بخوانید. بعد میگوید که برای اینکه همه جمع بشوند، نماز را تا ساعت ۸ نخوانید. این نخوانید نه یعنی اینکه وقت نشده. یعنی من یک غرض دیگری دارم به نحو حاکم و وارد و در طول آن غرض اصلی، که میگویم صبر کنید. باید صبر کنید. کأنّه یک چیز اضافهای را دارد مدیریت می کند. این که من میگویم مدیریت امتثال- پارسال هم زیاد راجع به آن صحبت شد- یعنی یک حکمی بود، میخواهیم وقتی آن امتثال میشود، اینطوری بشود. امتثال دارد مدیریت میشود.
شاگرد: یعنی یک مصلحت جدیدهای در کار است که به خاطر آن مصلحت جدیده، یک حکم ثانوی مولی جعل کرده مثلا.
استاد: حالا آن چیزی که خیلی من روی آن تأکید داشتم- چون آثار کلاسیک دارد- میگفتم نگویید مصلحت ثانیه و انشاء حکم جدید. این خیلی آثار عجیب و غریب دارد، بحثها در اصول پیش میآورد. برای اینکه آن بحثها پیش نیاید، اینطور بگویید که یک انشائی بوده، حکمی بوده، وقتی میخواهد امتثال بشود، در مدیریت امتثالِ او، شارع مدیریت میکند، نه اینکه انشاء حکم میکند. اگر بگوییم انشاء، اصلاً بحثهایی را دنبال خودش میکشاند، اما اگر همین را واقع بینانهتر جلو برویم، یعنی دیگر شارع دوباره نمیآید انشاء حکم کند.
شاگرد: موضوع جدیدی بیاورد یا…
استاد: اینها اصلاً نیست. می گوید من یک انشائی کردم، یادت میدهم که … نمیدانم در بحثهای زوال و اینها بودید یا نه، روایات متعدد بود برای ذراع و چند جور بود. تناقض را چطور رفع میکردیم؟ من به همین بیان رفعش را عرض میکردم. میگفتم وقتی کسی بخواهد مدیریت امتثال بکند، به تناقض نمیکشد. چند جور بیان میگوید، برای مدیریتهای مختلف و شئونات مختلف، برای مقصودهای مختلف. وقتی انشاء حکم میکنند، دوتا انشاء با هم میشود تکاذب، تعارض، تناقض. اگر مدیریت امتثال بگویند، اصلاً تعارض نیست. مدیریت امتثال یعنی میخواهند بهترین امتثال را به دست شما بدهند. انشاء نکردند. به عبارت دیگر انشاء حکم تابع مصالح هست، اما دائر مدار مصالح و حِکم نیست. اما مدیریت امتثال دائر مدار حِکم هست. این خیلی مهم است، کارش خیلی تفاوت میکند. وقتی شارع انشاء کرده، انشاء کرد «خمر حرام». دیگر دائرمدار اسکار نیست. امر مولی علت شد. اما وقتی مولی مدیریت امتثال میکند، الآن دیگر اینجا صبغه امر مولی نیست، صبغه مدیریت مولاست. لذا هم تعارضها، تعارض نیست، چون انشاء حکم نیست. و از طرفی این مدیریت معنایش این میشود که چون مدیریت است، تابع مصلحتِ امتثال است در همان مورد خودش. البته آن بیان با این بحث الآن ما، خلافش میشود. یعنی اگر واقعاً مدیریت باشد، کسی که عالم است دیگر چیزی او را نمیگیرد. چون امتثال را مدیریت کرده، الزام نوعی که نکرده.
برو به 0:52:23
شاگرد: یک جور حکم ارشادی است.
استاد: بله. حالا ممکن است بعضی مواردش هم ارشاد نباشد. علی ای حال آن که شما میفرمایید، مشهور که همین است. میگویند شارع در مقام امتثال هم موضوع جدیدی را مفروض گرفته و حکم جدیدی برایش آورده. مشهور هم همین را میگویند. طبق همین مانعی هم ندارد. اما اگر بگوییم که مدیریت امتثال … بحثهای بعدیاش یک مقدار آسانتر میشود در اینکه آن دست و پاگیریهای ضوابط کلاس دیگر پیش نمیآید، به راحتی بحث پیش می رود
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 55
[2] وسائل الشيعة؛ج4؛ص173،حدیث3: عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن علي بن أحمد بن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق و تدري كيف ذلك قلت لا قال لأن المشرق مطل على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا.
[3] بهجة الفقيه؛ ص: 55
[4] . وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص176،حدیث13.
[5] وسائل الشيعة؛ج4؛ص198،حدیث2: و عنه عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا.
[6] بهجة الفقيه؛ ص: 51
[7] بهجة الفقيه؛ ص: 55
دیدگاهتان را بنویسید