1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢)- ١٣٩٨/٠۶/٢۵ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(٢)- ١٣٩٨/٠۶/٢۵ – استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5232
  • |
  • بازدید : 49

 

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

جلسه ٢: ١٣٩٨/٠۶/٢۵

 مسألة بيع بعضٍ من جملةٍ متساوية الأجزاء‌

كصاعٍ من صبرةٍ مجتمعة الصيعان أو متفرّقتها، أو ذراعٍ من كرباسٍ، أو عبدٍ من عبدين، و شبه ذلك يتصوّر على وجوه:

الأوّل: أن يريد بذلك البعض كسراً واقعيّاً من الجملة مقدّراً  بذلك العنوان،فيريد بالصاع مثلًا من صبرةٍ تكون عشرة أصوع عُشرها، و من عبدٍ من العبدين نصفهما.و لا إشكال في صحّة ذلك، و لا في كون المبيع مشاعاً في الجملة. و لا فرق بين اختلاف العبدين في القيمة و عدمه، و لا بين العلم بعدد صيعان الصبرة و عدمه، لأنّ الكسر مقدّرٌ بالصاع فلا يعتبر العلم بنسبته إلى المجموع.

هذا، و لكن قال في التذكرة: و الأقرب أنّه لو قصد الإشاعة في عبد من عبدين أو شاة من شاتين بطل، بخلاف الذراع من الأرض، انتهى. و لم يعلم وجه الفرق، إلّا منع ظهور الكسر المشاع من لفظ «العبد» و «الشاة»[2]

 

برو به 0:16:32

بحث بر سر این تعلیلی بود که دیروز مرحوم شیخ فرمودند که:

و لا فرق بين اختلاف العبدين في القيمة و عدمه و لا بين العلم بعدد صيعان الصبرة و عدم العلم؛ لأن الكسر مقدّر بالصاع

درست است که اینجا قصد اشاعه کرده و مثلاً یک صبره‌ای که فی علم الله ده صبره است ، این یک صاعش را که می‌خرد یعنی عشرش را خریده و شریک شده. اما خلاصه این عشر، عشرِ مبهمِ کل نیست، بلکه عشری است که به اندازه یک  صاع است و شارع هم بیش از این از ما نمی‌خواهد. الآن فقیه و متشرّعه می‌گویند چقدر خریدی؟ می‌گوید یک صاع. چه کسی شبهه می‌کند؟ یک چیز روشنی خریده. شارع می‌گوید وقتی چیزی می‌خری باید روشن باشد و این هم الآن روشن است.

«لأنّ الكسر» حال اگر صبره مجهوله باشد و از تعبیر کسر استفاده کنیم و کسر هم مبهم باشد (مخرج کسر) اینجا ابهام ایجاد می‌شود. شما یک خرمنی نمی‌دانی چند کیلو است؟ عشرش می‌شود چند کیلو؟ نمی‌دانیم. عشر این را خریدم. چند کیلو خریدی؟ باید کیل و وزن را بدانی و حال آنکه نمی‌دانی، پس معامله باطل است. اما مقدار گندم این خرمن را نمی‌دانم و می‌گویم صاع مشاع او را خریدم. چقدر خریدی؟ صاع خریدم. صاع روشن است و می‌دانی چه خریده‌ای. کار تو مبهم نیست.

تا آنجایی که ممکن بود همة شروح مکاسب را تک تک نگاه کردم که ببینم اینجا اشکالی دارند یا ندارند. غیر از یک اشکال جهتی (که مربوط به اصل مدعا  نیست) که مرحوم حاج آقا رضا همدانی دارند،[3] احدی ندیدم اشکالی کرده باشد؛ همه پذیرفته‌اند و می‌گویند همینطور است «لأنّ الکسر مقدّر بالصاع».

عجیب‌تر اینکه در تذکره هم که مرحوم علامه اشکال می‌کنند، کسی از او اسم نمی‌برد (به‌عنوان اشکال جدی مورد توجه قرار نداده‌اند). یک کتاب فقط پیدا کردم؛ مفتاح الکرامة قول همه را می‌گویند بعد می‌گویند مطلب صاف است و این صاع من صبره اگر به نحو اشاعه قصد کند درست است، به همین بیان. می‌گویند فقط در تذکره اینجور اشکال کردند بعد هم جواب می‌دهند، جوابی به همین نحو. کأنّه همه علما با عبارت‌های گوناگون این را پذیرفته‌اند. ولی الآن هم داشتم عرض می‌کردم، که ما فرمایشات علما را باید سعی کنیم بفهمیم و برایمان واضح بشود. ولی اگر فعلاً هنوز واضح نیست و سؤال داریم معنایش این نیست که چون علماء الآن ولو اتفاقاً (اتفاق در قول)فرموده باشند ما سؤالمان را مطرح نکنیم. تذکرة علامه که نمی‌شود سریع رد بشویم. ایشان هم علی ای حال مطرح فرموده. در نهایه هم دارند. [4]

اشكال علامه درباره صاع مجهول

فرمودند:

«الثاني: لو باعه صاعا من صبرة و علما مبلغ الصيعان، صحّ.»

بعد چند سطر می‌فرمایند:

«و لو جهلا أو أحدهما مبلغ الصيعان، احتمل البطلان، لأنّ المبيع غير معين و لا موصوف»

تعلیل ایشان در نهایه یک خصوصیاتی دارد که بعداً بیشتر بررسی کنید. در تذکره[5] ایشان می‌فرمایند اگر ندانند:

«لو لم يعلما العدد، فإن نزّلناه على الإشاعة، فالأقرب: البطلان»

اینطور فقیهی، آن طور کسی که ذهنش بالا بالاست. علامة، قواعد آخرین کتاب فقهی‌شان است. سائر کتبشان هم بوده. در آخرین کتاب فقهی که نوشته‌اند، از آن جهت علمیت و حساب‌گری و ریاضیات و علومی که بلد بودند (علامه بودند)، این‌ها را آورده‌اند. در قواعد، جبر و مقابله را هم داخل کرده‌اند. از متون قدیمی فقهی  که عالی‌ترین علم زمان خودشان -که جبر بوده -را آورده‌اند، قواعد علامه است. در تذکره و اینها نیامده، اما در قواعد در متن مرحوم علامه آورده‌اند و در شروح هم که آمده.

 

برو به 0:22:31

علامه اینجوری است و اینطور کسی وقتی می‌فرماید: إن قصد اشاعة، فالاقرب بطلان، چرا؟ سؤالی که داریم این است. بنابراین غیر از تذکرة علامه و نهایه، این دو تا که دیدید، ما پیدا نکردیم کسی را که اشکال کند، بلکه در مفتاح الکرامة از اشکال تذکرة علامه هم جواب داده‌اند و گفته‌اند: انهال صاع. کدام فقیهی می‌خواهد اشکال کند در کسی که یک صاع خریده؟ اشکال دارد؟ کجایش اشکال دارد؟ خرمن اینجاست، چقدر است این خرمن جمعش؟ نمی‌دانم چه قدر است. ولی من یک صاع مشاع از این می‌خرم. صاع خریده‌ام. در این خرمن شریک می‌شوم؟ من نسبت این صاع را به کل نمی‌دانم که عُشر است، یک صدم است، یک پنجاهم است، یک پنجم است؛ مهم این است که صاع را که می‌دانم. این اصل حرف است.[6]

اشکال مرحوم همدانی

این را هم عرض کنم که مرحوم حاج آقا رضا همدانی در حاشیه‌شان بر مکاسب یک اشکال کرده‌اند، اما اشکال به اصل استدلال نیست. اشکال غرری کردند که آن هم نکتة خوبی است و مؤید آن عرضی است که بعداً سؤال را با آن جلو می‌بریم. ایشان فرموده‌اند که بعض موارد آن اشکال دارد. اگر صبره باشد خب، اما اگر مجموع ما که این بعضش را خریده طوری باشد که مجهول باشد و وقتی مجهول است و او هم مشاعاً خریده و شریک شده، تفاوتِ حصصِ مشاعِ شریکین دخالت بکند در ارزش آن مال، فرموده‌اند آنجا غرر پیش می‌آید. بعد مثال زده‌اند: یک زمینی را می‌بینیم یا ندیده‌ایم و فقط می‌گویند فلان جا هست. او می‌گوید من یک ذراع از این زمین را خریدم. مجموعاً چقدر است؟ نمی‌دانم؛ من که یک ذراع خریده‌ام و مبهم نیست، مثل اینکه یک صاع خریده‌ام. ایشان می‌گویند مجموع مهم است. اگر ارض خیلی زیاد است به نحوی که الآن دو تا شریک مشاع می‌شوند و یک زمینی اینجا وسیع است و دو تا شریک هم هستند. مالک این زمین کیست؟ می‌گویند زید و عمرو. زید چقدر دارد؟ یک وجب. عمرو چقدر دارد؟ از این طرف بیابان تا آن طرف بیابان. می‌گویند این دیگر محو است. این شریکی است که همه کاره آن دیگری است. این لازمه‌اش غرر در این بیع است. این نکتة خوبی است. مرحوم حاج آقا رضا بعضی وقتها آن دقایق بحث را که خیلی نکات جانانة فقهی است، بیان می‌کنند. قبلاً هم در همین مباحثه چند بار پیش آمده. عرض هم کردم که مرحوم آقای شریعت اصفهانی گفتند که الآن می‌گویم افقه عصرش بود (این را حاج آقای بهجت زیاد می‌گفتند). مرحوم حاج آقا رضا معاصر خیلی داشتند: صاحب عروه، دیگران و خود آقای شریعت اصفهانی؛ اینها همه بودند. منظور اینکه ایشان این اشکال را دارند ولی در استدلال مرحوم شیخ اشکالی ندارند.

اشكال استاد

فرض ما اشاعه است، نه کلی در معین. شما می‌گویید صاع خریده. فوقش نمی‌داند، نداند! می‌گوید صاعت را بگیر برو! می‌گوید مگر من به تو صاع نفروختم؟ بگیر و برو. این که نمی‌شود بگویند بگیر و برو؛ او مشاع خریده و شریک است و می‌گوید انا شریک. فرض صورت اوّل این است. غلط است که بگوید خب تو یک صاع خریده‌ای و روشن است و صاع که مقدر است، بیا بگیر و برو. می‌گوید من شریکم، نمی‌خواهم بگیرم بروم. مشاع یعنی چه؟ من آن عُشر خرمن را خریده‌ام. یادمان نرود. اگر بگوید بیا بگیر و برو، می‌شود کلی در معین و می‌شود فرض سوم.

شاگرد: فرض دوم مرحوم علامه در واقع سر نمی‌رسد. چون فرمودند علی الاشاعة لو جهلا احتمل البطلان؛ یک وجه برای بطلان فرمودند و بعد فرمودند که: و الصحّة.

استاد: و الصحة‌اش را هم استدلال می‌کنند.

شاگرد: استدلالش همین است که شما الآن فرمودید.

استاد: بله. استدلال سر نمی‌رسد. جواب مرحوم مفتاح الکرامة هم از آن بخش ایشان در تذکره باز صاف نمی‌شود با این طوری که الآن می‌خواهم عرض کنم.

به جای صاع با همین کیلویی که الآن مأنوس هستیم صحبت می‌کنیم؛ با یک چیز خیلی ساده‌ای مقصود از مثال در ذهنمان واضح بشود. الآن این یک [مقدار] گندم اینجاست که فرض می‌گیریم فی علم الله ده کیلو است. ولی ما هیچ خبر نداریم. من می‌گویم یک کیلو از این ده کیلو گندمی که اینجا روی هم است یک کیلو را به من بفروش و از تو خریدم. این مثال خیلی ساده است. همینجور جلو برویم تا ذهنمان باز بشود. من یک کیلو گندم را از این بافه‌ی گندم – که فعلاً فرض گرفتیم ما نمی‌دانیم ولی فی علم الله ده کیلو گندم است –  خریدم. من که یک کیلو خریده‌ام، کجای این معامله باطل است؟ اما من که یک کیلو نخریده‌ام که بگوید یک کیلویت را ببر. من یک کیلوی مشاع خریده‌ام. یعنی به اندازة واقعیت نسبت صاع به بافه من شریک شدم. و لذا من واقعاً چه چیز را دارم؟ فرض بگیریم به نصف که عشر نگوییم.  مثلاً بگوییم پنج کیلو خریدم (نصف گفتنش راحت‌تر است. عشر هم باشد مهم نیست). من الآن شریک شدم (نصف که می‌گوییم در مشاع بودنش بیشتر ظهور دارد و ذهن معیت می‌کند). بافه اینجا روی هم بود و من گفتم من پنج کیلوی این را خریدم. پنج کیلو که خیلی روشن است و فی علم الله هم [کلش] ده کیلو بود ولی ما نمی‌دانستیم. من پنج کیلو از این را که حالا خریدم فی علم الله و بعداً هم که حساب می‌کنیم مشاعاً این بافه گندم چقدرش مال من است؟ نصف. نصف مشاع. یعنی من شریکم. نمی‌تواند هم به من بگوید نصف را بگیر و برو. شریک که نمی‌شود به او گفت نصف را بگیر و باید افراز شرعی بکنیم. دیگر اینجا برو نداریم و فرض ما اشاعه است. در چنین فضایی وقتی نصف مال من است، اگر الآن این گندم‌ها اینجا بود، تازه آمده و هنوز آب دارد، زیر آفتاب خشک می‌شود. ده کیلو بود، من هم پنج کیلویش را خریدم، نصفش مال من است. می‌رویم و برمی‌گردیم، بعد از سه روز می‌بینیم هفت کیلو شده و سه کیلو آبش تبخیر شده. مشاعاً چقدر مال من بود؟ نصف. الآن چقدر می‌شود؟ سه کیلو و نیم می‌شود. نمی‌شود بگویم من که پنج کیلو خریده‌ام، پنج کیلو به بنده بده! اینکه از اشاعه خارج شد. من وقتی مشاع می‌خرم از این شیء، دارم به نحو اشاعه شریک می‌شوم. وقتی اینطوری دارم شریک می‌شوم، صاع خودش مقداری است روشن، اما صورت کسر است. نسبت صاع به صبره است که من خریده‌ام و شریک شده‌ام. الآن که می‌خرم روشن است. یعنی نسبتی است که ولو من نمی‌دانم، اما سریع می‌توانیم بفهمیم. سریع می‌توانیم صبرة را وزن کنیم و برای فهمیدنش راه دارد. می‌گوییم شما عُشر اینجا شریک هستید، یا نصف اینجا برای تو، مشاعاً شریک هستی. اما آمدیم و تغییر کرد، تلف شد، نصفش آب رفت و خشک شد. حالا چطور حساب کنیم؟ الآن ده کیلو بود و ما فرض گرفتیم بعداً هفت کیلو می‌شود، ولی ما فرض گرفتیم نمی‌دانیم این گندم‌ها ده کیلو بود. چند روز بعد که آمدیم، می‌بینیم کمتر شده. یا سیل آمده و بخشی از این خرمن را برده. حالا هر دو شریک هستیم. سهم او چقدر است؟ می‌گویید یک صاع. سهم او یک صاع نیست. یک صاع مشاع او شریک بود. سهم او الآن کم شد و بخشی از آن رفت. الآن چطور حساب کنیم؟

 

برو به 0:32:25

شاگرد: چه اشکالی دارد بگوییم مصالحه کنند؟ بگوییم ابتداءً که معلوم بود. بنابراین غرری نیست و مشکلی هم نداریم.

استاد: سؤال من این است دقیقاً که همان ابتدا معلوم نیست. یعنی چون مخرج کسر معلوم نیست، واقعاً الآن معلوم است؟ این یک بحثی است که چیزی که قابلیت دارد و واقعاً معلوم است و ما می‌توانیم به دستش بیاوریم معامله‌اش صحیح است یا نیست؟ این را فقها می‌گویند بله صحیح است. یعنی شما یک چیزی را که واقعیت معینی دارد ولی شما حین المعامله نمی‌دانید اما می‌توانید بعد بروید و به دست بیاورید، معامله‌اش اشکال ندارد. اما آیا اینجا هم همان است؟ یعنی الآن که واقعیت معینی دارد که ما تعیین می‌کنیم به آن دست می‌یابیم، در ایّ تقدیر؟ یا نه در تقدیر اینکه عین تغییر نکند. اگر عین تغییر کند تمام شد، دیگر کلاً دستیابی ما به واقعیت مبیع از دست رفت.[7]

«و الظاهر کفایة هذه المعلومیة فی صحة العقد»

گفتیم همین اندازه که صحیح است مانعی ندارد شرعاً بگوییم صحیح است، برای تصحیح این حرف‌ها. نمی‌دانستم علامه آن طوری فرموده‌اند که می‌گویند «فالاقرب البطلان»، یا دو وجه برایش گفتند؟

شاگرد: در نهایة دو وجه فرموده بودند، اما در تذکره «فالاقرب البطلان»

استاد: فتوایشان این بود. لذا همین هم بود که صاحب مفتاح الکرامة جوابشان را دادند. چون مختار خودشان قرار داده بودند: فالاقرب البطلان. نکته‌ای که اینجا مهم است آیا این بیع غرری هست یا نیست؟ مجهول که شد، و با نگاه دقیق حسابی به مطلب کردن با عدم خروج از فرض، یعنی با فرض اینکه مشاع باشد، صاع من صبرة مجهولة، مجهول است. اما آیا غرر هست یا نیست؟ شرایط غرر تفاوت می‌کند. البته غرر بحث‌های خیلی خوبی دارد که شاید بعداً هم بیاید. آیا غرر به معنای خطر است یا غرر به معنای جهل است؟

آیا بیع صاع من صبره غرری است؟

«نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن بیع الغرر» یعنی عن بیع المجهول؟ یا نه، غرر به معنای مجهول نیست؛ یعنی عن بیع فیه خطر. خطر چه چیز؟ جهل یکی از اسباب خطر است. بعضی جاها هست که جهل اسباب خطر نیست. بعضی جاها هست که جهل نیست، اما سبب خطر هست. خطر چیست؟ یعنی مثلاً از باب قدرت بر تسلیم. اگر خواستید مراجعه کنید، ظاهراً در جلد ۲۲ جواهر است، که در آنجا مفصل راجع به غرر بحث کرده‌اند. آنجا بحث می‌کنند که قدرت بر تسلیم که نیست، دلیل نهی از غرر، موارد عدم قدرت بر تسلیم  را هم می‌گیرد یا نه؟ مجهول نیست، اما قدرت بر تسلیم نیست؛ عبد آبق و مواردی که هست.

غرر [به معنای] جهلش که [در ما نحن فیه] آمد، آیا غرر به معنای خطر هم در ما نحن فیه می‌آید یا نمی‌آید؟ وقتی یک صاعی را از چیزی می‌خرد، که معرضیت برای نزاع بعدی دارد، تجویز معاملاتی که معرضیت نزاع بعدی دارد، خودش یک مصداقی است برای اینکه غرر بیاید. غرر یکی‌اش همین است؛ یعنی معرضیّت تنازع است بعداً، و دادگاه‌ّها پر می‌شود. چرا؟ چون ما تجویز کردیم کاری را که مرتب با همدیگر دعوایشان می‌شود. من، صاع من صبره خریده‌ام و شریکم، چه مقدار است؟ نمی‌دانیم، دعوا! آن می‌گوید کمتر بود این می‌گوید بیشتر بود. بنابراین تصحیح این به نحوی که کاملاً مصون باشد از مجهولیت و از غرر؛ اینها دچار مشکل می‌شود از نظر سؤالی که مطرح کردم. این اصل توضیح سؤال بود.[8]

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] استاد:واژة ثلث یعنی یک سوم از یک چیز، نه یکی از سه چیز. یکی از سه چیز خیلی فرق دارد تا یک سوم از یک چیز. ثلث این است. ثلث از یک چیز، مثلاً ۶ سانت یک خط است، ثلثش دو سانت است.

شاگرد: مهم است که اعتبار واحد ما چیست.

استاد: بله، و در خود واژة ثلث مخرج ما یک است. یک کل واحد داریم نه سه چیز مجزا که این یکی از سه باشد. یک داریم و این ثلثش است. ثلثِ یک است، نه یکی از سه، ولو معادل می‌شوند از حیث مفهوم. قطع نظر از این، آنچه که مهم‌تر است این است که الآن این تقدیری که ایشان فرمودند در دل خودش چون مشاع است. اگر یک صبره‌ای داریم که ده تاست و این هم یک صاع از این صبره را خرید پس یک دهم را خریده، باز هم یک دهم صادق است. اما او قصد می‌کند من یک دهم مشاع را می‌خواهم بخرم. اینجا است که آن سؤالات به وجود می‌آید.

[2] كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط – الحديثة)، ج‌4، ص: 247‌

[3] حاشية كتاب المكاسب (للهمداني)، ص: 395‌

[4] نهایة الإحکام مرحوم علامه، ج ۲، ص ۴۹۳.

[5]  و هل ينزّل على الإشاعة بحيث لو تلف بعض الصبرة تلف بقسطه من المبيع، أو لا، بل المبيع صاع من الجملة غير مشاع، لعدم اختلاف المقصود باختلاف أعيان الصيعان، فيبقى المبيع ما بقي صاع؟ فيه احتمال.

و أظهرهما عند الشافعيّة: الأوّل .

و لو لم يعلما العدد، فإن نزّلناه على الإشاعة، فالأقرب: البطلان، و هو قول بعض الشافعيّة.

و إن قلنا: المبيع صاع غير مشاع، جاز- و هو أظهر وجهي الشافعي – فالمبيع أيّ صاع كان حتى لو تلفت الصبرة سوى صاع، تعيّن، و للبائع أن يسلّم صاعا من أسفلها و إن لم يكن مرئيّا، لعدم التفاوت.

و قال القفّال من الشافعيّة: يبطل، لأنّه غير معيّن و لا موصوف، فصار كما لو فرّقها و باعه واحدا منها.

تذکره الفقهاء‌، ج۱۰، ص۸۸

[6] شاگرد: در بحث معلومیت آیا لازم نیست مبنایمان را مشخص کنیم، که چه حد از معلومیت نیاز است؟

استاد: چرا.

شاگرد: اگر بگوییم معلومیت یعنی چیزی که الآن هست. اگر این را بگوییم کافی است، نسبت به این هیچ مشکلی ندارد. اگر بگوییم نه، فرض تلف و تجفیف و آب رفتن و امثال این‌ها [هم هست، مسأله فرق می‌کند]

استاد: مسألة اینکه الآن این را تصحیح کنیم یا نه، یک چیز است که بگوییم صحیحٌ، با اینکه آیا این استدلال درست است یا نه، حرف دیگری است. ممکن است بگوییم صحیحٌ و ما از ادلة شرعی می‌فهمیم که صاع اینطوری معامله‌اش صحیح است. اما استدلال هم درست است؟

«لأن الكسر مقدّر بالصاع فلا يعتبر العلم بنسبته إلى المجموع» مجموع که مجهول است، باشد!

فرض ما هم اشاعه است.

[7] شاگرد: چه اشکالی دارد؟ فرض کنید قبلاً قابل دستیابی بود، منتها الآن از دست رفت. مثل خیلی از جاهایی که شراکت قهریّه به وجود می‌آید و امثال اینها؛ خیلی وقت‌ها تقدیر قبلی اصلاً وجود نداشته. بالأخره ما یک راهکاری مثل مصالحه داریم. شروط اوّلیه برای بیع وجود داشته و مشکلی هم نداشته‌ایم؛ از نظر آقایان می‌خواهم عرض کنم و می‌خواهیم قول آقایان را یک جوری توجیه کنیم. مرحوم علامه به ذهن شریفشان رسیده و فرض تلف را وسط آورده‌اند و اشکال هم کرده‌اند. اما چه بسا خود ایشان بعداً تأمّل بفرمایند و بگویند نه چه اشکالی دارد، همان اوّل معامله درست است و بعداً هم اگر تلف حاصل شد (همیشه که تلف نیست تجفیف همیشه اینقدر معتنابه نیست یا همیشه فرض ما وارد نمی‌شود)، ما مواردی که اینطور می‌شود، می‌رویم مصالحه می‌کنیم. چه مانعی دارد؟ مثل همة جاهای دیگری که یک تلف سماوی [پیش می‌آید].

استاد: اگر چه مانعی دارد، پس آنچه که همة فقها می‌گویند اشکال دارد، لازمة حرف شما این می‌شود که درست است. آن چیست؟ این است که به جای اینکه بگویم صاع، بگویم کسر. صبره‌ای اینجاست که نمی‌دانم چقدر است، می‌گویم نصفش را خریدم. چقدر خریدی؟ چیزی که باید کیل و وزنش را بدانید. آیا نمی‌توانیم سریع وزن کنیم؟ معلوم است که نصفش برای من است. نصف این معلوم نیست فی نفس الامر؟

شاگرد: فی نفس الامر معلوم است ولی برای من معلوم نیست.

استاد: تمام شد من نصفش را خریدم.

شاگرد: صاع که برای من معلوم است.

استاد: صاع اینجا معلوم نیست، همین را می‌خواهم عرض کنم. صاع مشاع الآن با آن نصف فرقی ندارد. همین فقط یک نحو رهزن شده. چون صاع یعنی سه کیلو، این تقدیر سه کیلو رهزن ذهن می‌شود؛ می‌گوییم شارع که بیشتر از این از ما نخواسته. گفته بدان وزن و کیل را اگر موزون و مکیل است. نه، واقعاً اینجا نمی‌دانیم.

شاگرد: چون نسبت است.

استاد: بله، احسنت. اینجا صاع، مبیع نیست، بلکه صاع من صبرة مشاعاً مبیع است و این، معین نیست.

شاگرد: درباره آنچه که مرحوم علامه فرمودند احتمال تبدّل [موضوع وجود ندارد]؟ شخص، درست است که توجّهش به کسر بوده و می‌خواسته اشاعه کند، اما چون شرایط اشاعه وجود نداشته آن چیزی که می‌خواهد انجام بدهد می‌شود کلی در معین.

استاد: آن خروج از فرض است. از فرض خارج نشویم. اینجا ببینیم واقعاً معلومیت هست یا نیست. در صاع مشاع صورت کسر، نسبت است نه صاع. یعنی نسبت صاع به صبرة اوّلی اصلی صورت است. و نسبت به صبرة فعلی سنجیده می‌شود. یعنی آنچه را که ما فروختیم چون مشاع است در حقیقت یک کسری است که دوباره صورتش هم کسر است. الآن که من دارم می‌فروشم می‌گویم صاعٌ من صبره‌ای که نمی‌دانم، اما مشاعاً. یعنی صاع صبره‌اُم، را دارم مشاعاً می‌فروشم. صاع سه کیلو است، اما صبره را که نمی‌دانم. یعنی سه کیلو ایکس‌ام؛ نمی‌دانم چقدر است. این را الآن ظاهراً دارم می‌خرم. حالا وقتی کم شد و نصفش را سیل برد، بعداً می‌خواهیم سهم‌بندی کنیم با رفتن نصفش ما یک ایکسِ دوم داریم. ایکس اوّل، آن واقعیت صبرة اوّلیه بود. حالا که یک بخشی‌اش را الآن سیل برده که نمی‌دانیم چقدر است، الآن چه کار کنیم؟ ایکس‌دو (x2) الآن داریم. نسبت یک ایکس‌یک‌اُم، به ایکس‌دو ( )؛ یعنی یک ایکس‌یک‌اُم – کل کسر – صورت باشد و مخرج ما ایکس‌دو (x2) است. اینطوری سر در می‌آورد قضیه. یعنی دقیقاً یک کسری می‌شود که ایکس‌دوی آن (x2) اینجا برای ما سراپا مبهم می‌شود و این دارد همان ابهام اوّل را نشان می‌دهد. چون اوّل مبهم بود، در مراحل بعدی هم این ابهام هست. این سؤالی است که محضر شما تقریر کردم، تا الآن اگر این مثال ار بزنید و نصف این بافه گندم را شریک بشوید، بعد می‌بینید به محض اینکه بخشی‌اش خشک شد، دیگر نمی‌دانید. سهم من چقدر است؟ نمی‌دانیم.

 

[8] شاگرد: غرر فعلی را پیامبر  نهی کرده، نه اینکه در معرضیت غرر باشد. پس اگر بعداً یک اتفاقی بیفتد و غرری پیش بیاید، این را که نهی نکرده.

استاد: از کجا غرر که می‌گوییم خطر، یعنی بالفعل خطر. این را فقها خیلی دارند در عقود که هر کجا معرضیت نزاع است، شارع در تقنین حکیمانة خودش کاری نمی‌کند که راه را باز کند که مرتب نزاع‌ها زیاد بشود.

استاد: علی ای حال علی الفرض، اگر فرمایش شما بود؛ استظهار است دیگر. اگر آن را بگوییم، بله، از مشمولیت دلیل غرر خارج می‌شود و دیگر نمی‌شود اشکال غرر را اینجا بیاوریم. مطلق مجهولیت راهم اگر دلیل داریم، شد مجهول. اگر نه هم که نه. ولی ای حال استدلال مرحوم شیخ را ببینیم سر رسید یا نه. ایشان فرمودند: «لأن الکسر»؛ درست است اینجا دارد به کسر شریک می‌شود مشاعاً اما: «لأن الكسر مقدّر بالصاع فلا يعتبر العلم بنسبة» این صاع «إلى المجموع». حالا این «فاء» درست است یا نیست؟ چون «الکسر مقدّرٌ بالصاع» «فلا یعتبر»، این «فاء» سؤال ماست. می‌گوییم چون نسبته الی مجموع، مبیع واقعی است، چون مشاع است. ما که صاع را نخریده‌ایم. من صاع مشاع خریده‌ام. صاع مشاع، یعنی صاع من هذه الصبرة را مشاعاً خریده‌ام. پس نسبت مبیع من است، نه صاع.

 

برو به 0:45:58

استاد: [اتفاق] می‌افتد و این از چیزهایی است که محل ابتلای عموم است. می‌خواهم از آن فرض کشف کنم مجهولیت این مبیع را. کشف خیلی با فرض فرق دارد. می‌گویم ببینید که وقتی نصفش از بین رفت متحیّر می‌شویم و اینکه چقدرش مال او است، نمی‌دانیم؛ چون از اوّل معلوم نبود. چون اوّل، صاع مبیع نبود بلکه صاع مشاع از این صبره مبیع بود. چون اوّل مجهول بود در فرض ما، جهل خودش را نشان می‌دهد. در فرض قبلی، می‌گویید فرض را عوض نکن. من فرض را عوض نمی‌کنم. فرض همان فرض است، اما چیزی است که صورتاً خودش را معلوم نشان می‌دهد ولی باطنش جهل است. فرض را می‌آورم برای اینکه کشف کنیم که آن وقت هم مجهول بوده. این را جواب بدهید.

شاگرد۲: فکر کنم مرحوم شیخ می‌خواهند بگویند اینکه اینجا جهل مطلق که نداریم. بالأخره علم اجمالی داریم. یعنی من نگاه که می‌کنم و می‌گویم صاعٌ من صبره، می‌فهمم یک سوم است، نصف است یا …؛ شاید در یک کیلو یا نیم کیلو، بالا یا پایین باشد، اما علم اجمالی است و جهل مطلق نیست. قبول دارید که اینجا جهل مطلق نیست؟

استاد: یعنی در بیابان وقتی خرمن‌های بزرگ باشد …

شاگرد۲: نه، مِن هذه الصبرة. یعنی صبره را می‌دانیم. یک صبره‌ای می‌دانیم، فقط نمی‌دانیم چند کیلو است دقیقاً. اجمالاً می‌دانیم [حدود] ۲۰ کیلو است یا ۱۰ کیلو است و مشخص است. وقتی می‌گوییم صاع من صبرة اینجا فکر می‌کنم مرحوم شیخ دارند با مسامحه برگزار می‌کنند. یعنی یک سوم یا نصف، مشخص می‌شود از صاع من صبرة. می‌گوید این کسر، مقدرٌ بالصاع و مشخص می‌کند که [چه کسری است].

استاد: اگر مبنی بر مسامحه است که مرحوم شیخ عشرش را هم بگوید. این صبره عشرش حدوداً معلوم است. چرا می‌گویند آنجا باطل است؟ و لذا می‌گویند اگر کسر بگویی باطل است، اما اینجا که کسر نگفتی. کسر، اگر صبره مجهول بود، کسرش هم می‌شد مجهول و باطل، اما حالا که «أنّ الکسر مقدّر بالصاع»؛ حالا که آن عُشر واقعی را گفتی صاع، حالا دیگر معامله صحیح شد. عرضم این است که وقتی این صاع مشاع نسبت به کل است این صاع صورتاً صاع است.

شاگرد: [در فرض] کسر [وقتی] می‌خواهد این مبیع را تحویل بدهد باید علم به آن صبره پیدا کند و ببیند کسر چقدر است.

استاد: اینجا تحویل نداریم، مشاع داریم.

شاگرد: می‌خواهند جدا کنند. برای افرازش لازم نیست. آنجا لازم است که به صبره علم پیدا شود، پس علم در آنجا شرط است، که کسر معلوم شود. ولی در صاع اگر این صبره به هم نخورد (نه آن فرضی که شما مطرح می‌کنید بلکه صبره سر جای خودش هست)، اینجا دیگر علم لازم نیست که علم پیدا کند به اصل صبره؛ این صاع را احراز می‌کنند و مشکل ندارد. یعنی آنجا علم نیاز نیست و فرقی بین این دو تا هست.

استاد: همینجا یک دفعه وقتی دور زدیم دیدیم این خرمنی که آوردند از سه تا زمین بوده و این طرفش گندم‌های خوب و جیّد است و این طرفش ردیء است. چه کار کنم؟

شاگرد: آن غرر است در جایی که ندیده …

استاد: مشاع غرر است؟ پس باطل شد. پس شما صاع من صبره را باطلش کردید علی الاشاعة.  اشاعه چرا باطل باشد؟ من صاعی در این خرمن شریکم؛ الآن اگر جیّد و ردیء در می‌آید، چه مانعی دارد؟ من شریکم، در عُشر این شریکم، در مجموع جید و مجموع ردیء من شریکم. شما اینجا می‌گویید باطل است یا نه؟ مرحوم شیخ نگفته‌اند که صبره باید همه‌اش یک نوع باشد؛ متشابه الاجزاء را گفته‌اند و جید و ردیء هم در سایر کتاب‌های فقهی هست. ولی روی فرضی که ایشان می‌گویند جید و ردیء در می‌آید، اشاعه است، چه مشکلی دارد؟ با آنها شریک است. و لذا آنچه را هم که شما می‌گویید اینجوری حلّش کنید: (اگر تکان نخورد) می‌گویم مجموع را قیمت می‌کنیم و می‌گوییم عُشرش روز اوّل تو یک صاع به معنای عشر واقعی خریده بودی، حالا می‌فهمیم مجموع چقدر است، عُشرش برای تو. چرا باطل باشد و غرر پیش بیاید؟ حتی در جید و ردیءش هم روی فرض شما غرر نیست، چون قابل دستیابی است؛ دست نخورده و خرمن باقی است، نصفش جید است نصفش ردیء، و او هم در عُشر مجموع، مشاعاً شریک شده؛ کلّش را قیمت می‌کنیم جید و ردیء و می‌گوییم عشرش برای تو. حالا چه از جیّد بدهیم [که مقدار کیل سهمش] کمتر، یا از ردیء بدهیم [که مقدار کیل سهمش] بیشتر [بشود]، چون مشاع خریده. با این فرض فرمایش شما که باقی بماند مشکلی ندارد.

شاگرد۳: آیا فرق بین این دو تا حالتی که گفتید می‌تواند در قیمت‌گذاری در اول امر باشد؟ یعنی اگر عشر باشد قیمت نمی‌شود برایش گذاشت، چون کل مجهول است، نسبتش هم می‌شود مجهول، ولی اگر بگوید صاع من صبرة، قیمتش می‌شود اینقدر، همان اوّل به من بگو و پولش را در جا می‌دهد و شریک می‌شود. در تقییم، در این دو حالت فرق هست. لذا اصل اینکه این معامله غرری باشد و مجهول باشد، در قیمت این خودش را نشان می‌دهد.

استاد: در ثمن المثلش می‌گویید؟ ثمن المسمّی که مانعی ندارد؛ می‌گوید صاع من صبرة، ده تومان. قیمت سوقیه چقدر است چه کار داریم؟

شاگرد۳: ولی اگر بگوید نصفی از این صبره.

استاد: آنکه باطل است، فقها هم می‌گویند. به خاطر اینکه می‌گویند نمی‌دانیم چقدر است. الحنطة مکیل او موزون، کل مکیل و موزون یجب عند البیع ان یعلم کیله [أو وزنه]، ولی اینجا لا نعلم. چون صبره مجهول است، نصفش هم معلوم نیست.

شاگرد۳: در صاع به این سمت نمی‌روند، چون بالأخره سه کیلو بودنش معلوم است که کیلویی دو هزار تومان، شش هزار تومان باید بدهد.

استاد: غیر از اینکه خود صاع که سه کیلو است، خیلی روشن است، از آن طرف ثمنی هم که مقابل آن قرار می‌گیرد نزد عرف روشن است. می‌گوید خرمن هر چه می‌خواهد باشد، سه کیلو گندم ارزشش این اندازه است، آن ارزش را بده. این باز میل است باطناً به کلی در معین. یعنی شما اشاعه را عقلاء اهل بازار اگر اشاعه را بفهمند چیست، می‌فهمند او الآن دارد چه کار می‌کند. می‌گوید من سه کیلو گندم نمی‌خرم، من دارم شریک می‌شوم و انا شریک، حالا دیگر، اگر دست بخواهی در این صبره ببری، من هم باید راضی باشم. یعنی اگر آن صاحب خرمن بازاری باشد اجازه نمی‌دهد با سه کیلو خریدن او را شریکش کند. می‌گوید من نمی‌خواهم مشاع بفروشم، تو که الآن از من خریدی می‌گویی انا شریک و چقدر دست و پای من گیر می‌افتد. حاضر است به آن سه کیلو بازار بفروشد؟ نه. چون لوازم اشاعه را می‌داند. با این لوازم جلو برویم.

شاگرد۳: شما فرض کنید طرف می‌خواهد زمینش را بفروشد. زمین شما چند متر است؟ می‌گوید الآن نمی‌دانم این باغ چند متر است. من ۱۰۰ میلیون پول نیاز دارم و به اندازة ۱۰۰ میلیون می‌خواهم بفروشم، شما هم شریک شو. می‌گوید بیا و این ۱۰۰ میلیون را بگیر و من هزار متر شریک شدم. حالا کلش چقدر است؟ برو متر کن و بعد به من بگو که من چند درصد شریک شدم. یعنی عرف این را نمی‌پذیرد؟

استاد: هزار متر کلی در معین یا هزار متر مشاع؟

شاگرد: مشاع

استاد: اگر سیل آمد نصف زمین را برد بعد چقدر به او می‌دهیم؟ این فرض از بین رفتن را می‌خواهم کاشف بگیرم. کاشف می‌گیرم که ببینید صورتاً معلوم است اما از حیث واقعیت مبیع [نه]، چون مبیعی که من خریده‌ام، نسبت خریده‌ام، چون مشاع خریده‌ام.

مستشکل: نسبت با مشاع فرق دارد. ما از سه کیلو که بیشتر نمی‌توانیم تجاوز کنیم. من سه کیلو از آن خریدم، می‌خواهد یک درصدش باشد، سه درصدش باشد، نصفش باشد.

استاد: من سه کیلو نخریده‌ام که …

مستشکل: چرا. ما اسم صاع را داریم می‌آوریم ولی به نحو مشاع.

یکی از حضار: عنوان بحث این است که صاع را گفتیم ولی کسر اراده کردیم.

شاگرد۴: فرمایش ایشان یک مؤیدی هم در عبارت دارد که مقدراً بذلک العنوان. یعنی ما مشاع را و کسر را یک عنوان برایش گذاشتیم؛ عنوان صاع. حالا اینکه کسر از چه چیز است، ما کاری نداریم. حالا نصف باشد، عشر باشد، هر چه باشد کاری نداریم. این فرمایش ایشان یک شاهدی هم دارد و آن اینکه می‌گویند ما اسم آن کسر را صاع گذاشتیم.

استاد: آن کسر، صاع نیست، بلکه صورت آن کسر، صاع است.

شاگرد۴: عبارت این را نمی‌گوید. عبارت این است که کسر هر چه بوده (من نمی‌دانم) اسم آن کسر را می‌گذارم صاع، این مشکلش چیست؟ ما نمی‌دانیم کسر اصلاً چه کسری است.

مستشکل: اسم صورت را می‌گذاریم صاع، حالا مخرجش صبره می‌خواهد ۱۰۰ کیلو باشد، ۵۰ کیلو باشد یا هر چقدر باشد، من این نسبت را نمی‌دانم چقدر با شما سهیم هستم، اما من سه کیلو از آن را خریدم. بالأخره یک علم اجمالی داریم که سه کیلو خریده‌ام. حالا نمی‌دانم با شما چند درصد سهیم می‌شوم، یعنی اینکه من سهامدار چنددرصد شرکت شما، زمین شما، صبرة شما می‌شوم، مشخص نیست، اما من الآن سه کیلو خریده‌ام. از این دیگر دست برنداریم. شما این را می‌برید نسبی‌اش می‌کنید، بعد که نسبی‌اش کردید مجهول به بالا هم می‌آید سرایت می‌کند.

استاد: شما اشاعه را کلی در معینش می‌کنید. هی می‌گویید من سه کیلو خریده‌ام. من که سه کیلو نخریده‌ام. سه کیلو اشاعه یعنی من شریکم به نسبت این صاع به کل، که برمی‌گردد به کسر و لذا می‌گویند «انّ الکسر مقدرّ»، مبیع واقعی کسر است.

شاگرد۳: ایشان می‌گویند کسر مقدّراً بذلک العنوان. یعنی کسر، هر چه بوده، ما عنوان صاع روی آن گذاشتیم.

استاد: عبارتی که قبلش داشتند این بود:‌ «أن يريد بذلك البعض كسراً واقعياً» آن را دارد می‌فروشد. صورتش صاع است، آیا این صورت یکفی؟ من می‌گویم این صورت، جهل است. آن کسر است که مبیع است چون اشاعه است.

 

برو به 0:56:40

شاگرد۳: ادامه دارد: مقدرا بذلک العنوان. یعنی متبایعان می‌آیند چه می‌کنند؟

استاد: این تقدیر فقط برای صورت کسر است و مخرج هنوز مبهم است. کسری که مقدر است صورتش به یک عددی …

شاگرد۳: چرا می‌گویید صورتش؟ هر دو؛ کسر واقعی داریم و اسمش را صاع می‌گذاریم.

استاد: کسر چست؟ عُشر. آن عُشر، مبیع ماست. عُشر یعنی چه؟ یعنی یک دهم. دهش مال چیست؟ مال صبره. یک‌اش مال چیست؟ مال مبیع شما.

شاگرد۳: ما آمدیم این یک دهم را مقدرش کردیم بین خودمان و اسمش را صاع گذاشتیم.

استاد: [فرض کنید] شما می‌خواهید عشر این صبرة مجهول را بخرید ولی بگویید من نمی‌گویم عشر بلکه می‌گویم الف را از شما خریدم. این بیع قبول است و صحیح است؟

شاگرد۳: الف نه، بلکه صاع و صاع معلوم است.

استاد: معلوم نیست در اینجا و من می‌خواهم همین را بگویم.

شاگرد۳: حاج آقا روی صورت می‌روند، معلوم نمی‌شود. ولی اگر کل کسر، صاع باشد معلوم است.

استاد: اصلاً کسر مجموع صورت و مخرج است.

شاگرد: کلّش را می‌گوییم صاع، معلوم می‌شود.

استاد: کلّش که صاع نیست. کلّش صاع من صبره است، صاع صبره‌اُم مشاع است. همه حرف سر همین است.