1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢)- بحثی پیرامون تقیه

درس فقه(٢)- بحثی پیرامون تقیه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14028
  • |
  • بازدید : 48

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٢: ١٣٩٢/٠۶/٢۴

عنوان:

كما أنّ حمل ما روي من صلاته عليه السلام في الطريق قبل ذهاب الشعاع، على التقيّة، من أعجب الأمور … و كذا لا وجه لحمل مخالفته مع المؤخّر للمغرب، و الصبح بعكسه عليه السلام، في رواية «عبيد بن زرارة»؛ فإنّ التقيّة بعد المخالفة مخالفة ثانية في موافقته، ثم بيان أنّ المدار علىٰ مشرق المصلي و مغربه، فيكون الاستتار عن أُفق المصلّي و نظره أوّل الوقت، و من الواضح أنّ تقديم الصلاة على وقتها غير ترك الأفضل، بل إنّما يسوّغه ما يسوّغ الحرام تقيّة مع البناء الظاهر منه علىٰ عدم الإعادة في السفر.[1]

بررسی عبارت بهجت الفقیه

عرض کردم عبارت «بعد المخالفة مخالفة ثانیة» بعداً اضافه شده. حالا ببینیم که به «مغربه» انسب است یا به «التقیة»؟ اول یک چیزی که در ذهنم است را عرض کنم، به عنوان این‌که ذهن تشحیذ بشود. این «بعد المخالفة مخالفة ثانیة»، با «ان التقیة فی موافقته»، یک نحو تهافت مطلبی دارد. یعنی اضافه شده، با عبارت اصلیه، از حیث مطلب- تناقض نما می‌گویند، این هم تهافت نماست- نمایش تهافت دارد. چرا؟ به خاطر این‌که فرمودند «و کذا لا وجه لحمل مخالفته علی التقیة فان التقیة»، این «التقیة» می‌تواند دو جور مراد باشد. یعنی «فان التقیة المناسبة هنالک»، یا «فان التقیة المدعاة» برای طرفدار ذهاب حمرة مشرقیه. فرق می‌کند. این تقیه کدامش است؟ فان التقیة فی موافقته. این التقیة، یعنی تقیه مناسب که آنجا تقیه مناسب کدام بود؟ یا إن التقیة یعنی إن التقیة المدعاة للقائل لذهاب الشمس. که می‌خواهد به روایت عمل نکند. التقیة یعنی کدامش؟ دوتاست. وقتی می‌فرمایند: ان التقیة فی موافقته، یعنی ان التقیة المناسبة، عقلاییة. تقیه‌ای که تنبغی، فی موافقته. چرا؟ خب او داشت آنجوری نماز می‌خواند. تقیه‌ی مناسب آن مورد در چه بود؟ در موافقت او.

اما اگر بگوییم «فان التقیة بعد المخالفة مخالفة ثانیة» به آن بیان. اینجا یعنی تقیه مدعای صاحب ذهاب حمرة مشرقیه. او می‌گوید امام علیه السلام که نماز را آنطور خواندند، تقیه می‌کردند. پس نفس مخالفت کردن امام با قول او که «کان یمسی بالمغرب» و حضرت «کان یصلّی عند غروب الشمس»، نفس این عملِ حضرت تقیه بود، یعنی تقیه‌ای که طرف می‌گوید. تقیه‌ی مدعای قائل به قول مشهور. این «التقیه» یعنی کدامش؟ «فان التقیة المناسبة» یا «ان التقیة المدعاة». که طرف می‌خواهد روایت را حمل بکند. اگر بگوییم «فی موافقته» و این جمله اضافی را برداریم، یعنی «ان التقیة المناسبة». تقیه‌ای که در روایت مناسب است این است. اما اگر بگوییم «فان التقیة»، «ال» عهد است. یعنی کسی که حمل کرده روایت استتار را بر تقیه، و این‌که حضرت قبل از وقت کأنّ نماز خواندند و هنوز ذهاب حمره نشده بوده، ناچار بودند عند غروب الشمس بخوانند، فان التقیة، یعنی تقیة مدعای این حامل، فی موافقته. اینجا دیگر فی موافقته معنا ندارد. اینجا «بعد المخالفة» خوب است. آن تقیه مدعای آنها «بعد المخالفة»، بعد از این‌که حضرت عملاً مخالفت کردند، بیاناً هم که مخالفت کردند، مخالفة ثانیة. یعنی هم عملاً تقیه کردند، تقیة مدعای حامل. چه کار کردند؟ قبل از ذهاب حمره نماز خواندند. عند غروب الشمس. و مخالفة ثانیة. یعنی باز هم تقیه دومی کردند در بیان. که فرمودند «انما علینا ان نصلّی اذا وجبت الشمس عنّا». این هم تقیه است. چون موافق استتار است، و استتار موافق قول آنها می‌شود، و موافق قول مشهور نیست. پس مخالفة ثانیة، دو تا مخالفت. هم عملاً نماز را جلو خواندند، هم دوباره بیان کردند که وقت صلاة این وقت است. و این تقیه‌ای بود که محقق بود. خب اگر اینجوری است، که کلمه «بعد المخالفة و مخالفة ثانیة»، مناسب تقیة مدعاة است، «فی موافقة» را چطور معنا کنیم؟

شاگرد: «موافقتهم» هم نیست.

استاد: موافقت آن رجل.

شاگرد: بله، موافقته. مگر این‌که بگوییم موافقته، «ه» به حضرت بخورد.

استاد: نمی‌شود. تقیه را حضرت کردند، نمی‌شود دوباره موافقت خود حضرت.

شاگرد: نه، موافقته لهم. ولی خیلی دور است.

 

برو به 0:05:25

استاد: من این کلمه «فی» را به معنای «لام» گرفتم. «المخالفة مخالفة ثانیة فی موافقته» یعنی مخالفت در این‌که با او بخواهد موافقت بکند. در فضای موافقت با او موافقت نکردند، المخالفة فی موافقته. مخالفت کردند در این‌که در آن فضا با این رجل موافقت بکنند. یعنی خالف فی موافقته. حاضر نشدند حضرت اینجا با او موافقت بکنند.

شاگرد: متعلق به المخالفة اوّل گرفتید.

استاد: بله، احسنت. بعد المخالفة فی موافقته مخالفةً ثانیة. علی ای حال آنهایی که من برای این عبارت توضیح دادم، اوّل یک تهافت نمایی عرض کردم که «فی موافقته» مناسب این است که التقیة، تقیة منبغات باشد. اما «التقیة» با «المخالفة تقیة» مدعاة باشد. تقیة مدعاة آن است که قول مشهور می‌خواهد حمل بکند. اما «فی موافقته» ظاهرش در این است که تقیه‌ای که تنبغی.

شاگرد: «ثم» را چه کار می‌کنید؟

استاد: آن مانعی ندارد. «ثم» توضیح مخالفة ثانیة هست.

شاگرد: ثم؟

استاد: بله دیگر. چون «فان التقیة بعد المخالفة مخالفة ثانیة فی موافقته، ثم بیان». «مخالفةً ثانیة» اگر بخوانیم که می‌شود حالِ خود المخالفة. دیگر نمی‌شود المخالفة، مخالفة اوّلی. پس بخوانیم مخالفةٌ. کما این‌که روز اوّل هم من خبر گرفتم. «فإنّ التقيّة بعد المخالفَة مخالفةٌ ثانية في موافقته». یا نه، «فإنّ التقيّة بعد المخالفة مخالفةً ثانية في موافقته». البته «مخالفةً» اینجایی که الآن عبارت را آن بزرگوارهایی که کتاب را تصحیح کردند، قرار دادند یک مقدار دورتر است. رتبة دوم از «مخالفةٌ» است.

شاگرد: فقط این می‌ماند که اگر این «فی موافقته» را شما متعلّق به «المخالفة» بگیرید، آن جمله «المخالفة مخالفة ثانیة» را حاج آقا بعداً نوشتند، «فی موافقته» را قبلاً نوشتند.

استاد: یعنی الآن با این توضیحی که من دادم، «فی» قبلا که نوشته شده، با الآنی که اضافه شده، رنگش عوض می‌شود.

شاگرد: شاید ایشان می‌خواستند «فی موافقته» را دیگر خط بزنند، به جایش این را بنویسند، دیگر یادشان رفته.

استاد: خط زده نشده، این احتمال هم من در ذهنم آمد، چون من خیلی رفتم، برگشتم، خط را دیدم، که این را چه کارش بکنیم. حالا یک احتمالی که دیروز عرض کردم این است که این بزرگوارهایی که استنساخ کردند، این «بعد» را زدند به «التقیه»، و حال آن‌که اگر خط را ببینید، خیلی می‌آید به این‌که کلمه «بعد»، بعد از «مغربه» باشد. چون آنها از زیر گرفتند برای «التقیه»، حاج آقا بالای «مغربه» نوشته بودند. حالا عبارت را اگر اینجور بخوانیم، «فان التقیة فی موافقته ثم بیان ان المدار علی مشرق المصلّی و مغربه بعد المخالفة مخالفة ثانیة فیکون». از حیث مطلب خیلی خوب است. شاهد خیلی قوی این، آن است که بعدا می‌فرمایند «و من الواضح». می‌فرمایند تقیة مناسب، «ان التقیة» یعنی «ان التقیة المناسبة». تقیه مناسب چه بود؟ فی موافقته. این بود که امام علیه السلام نیایند نمازشان را قبل از وقت بخوانند. «و من الواضح» که نمی‌شود آنجا قبل از وقت بخوانند. چون تقیه‌ی مجوز حرام می‌خواهد که آنجا نبود. پس فان التقیة فی موافقته، «ثم» برای این‌که خلاف تقیه هم نشود، زباناً بگویند که «انما نصلّی اذا وجبت الشمس عنّا». یعنی زبانا تقیه بشود، اما عملاً موافقت با او بکنند.  با این توضیح عبارت دیگر خوب است. حالا بعداً هم اگر یک وقتی شد که عکس دستخط حاج آقا هم کنارش ضمیمه بشود، خود عکس خط را ببینند. الآن عکس خط اینجا خیلی روشن است. فان التقیة بعد المخالفة. این «بعد» به جای این‌که کشیده شده باشد کله «باء» به زیر تقیه، می‌بینید با «مغربه» نزدیک‌تر است. که حتی بالای «مغربه» باشد. و مغربه بعد المخالفة مخالفة ثانیة. دور نیست که خط ایشان آن بوده. ولی وقتی استنساخ کردند، بعد المخالفة را به جای این‌که وصل به خط زیری بکنند که بالایش اضافه شده بوده، اضافه کردند به خط بالایی. من خیالم می‌رسد اگر بعد «مغربه» اضافه کنیم، از حیث مطلب هم صاف است.

 

برو به 0:11:52

شاگرد: بعد المخالفة، المخالفة اوّل مخالفت با کیست؟

استاد: یعنی بعد از مخالفت با رجل.

شاگرد: عامه؟

استاد: نه، با رجل.

شاگرد: مخالفت چه؟ با او خوانده عملاً.

استاد: مخالفت بیانی.

شاگرد: نه دیگر، قرار شد مخالفة ثانیه بیانی باشد.

استاد: «فان التقیة فی موافقته ثم بیان ان المدار» بیان بکنند خلاف آن عملی که شده بود، «علی مشرق المصلّی و مغربه بعد المخالفة مخالفة ثانیة».

شاگرد2: یک مخالفت عملی کردند حضرت که برعکس آن نماز می‌خواندند. یکی هم در تبیین، حرف او و روش او را تخطئه کردند.

شاگرد: تقیة مناسب للمقام از نظر شریف ایشان این است که حضرت می‌آمدند با آن عملا موافقت می‌کردند. اینجا دیگر مخالفتی ندارند که بگوییم بعد المخالفة.

شاگرد2: منتها حضرت این کار را نکردند. در عمل اوّلاً مخالفت کردند، بعد در استدلال هم مخالفتشان را مدلل کردند. پس دو تا مخالفت شد.

استاد: این کلمه «بعد» اگر برای بعد از «مغربه» باشد، «بعد المخالفة» می‌تواند خبر «بیان» باشد. اگر آن نباشد، خبر «بیان» چیست؟ ثم بیان ان المدار علی مشرق المصلی. مجموع جمله مضاف الیه «بیان»، «فیکون» ادامه مطلب است. اما اگر «بعد المخالفة مخالفةٌ ثانیة» بخوانیم، می‌شود خبر «بیان». «ثم بیان ان المدار علی مشرق المصلّی و مغربه بعد المخالفة» ثم این بیان، مخالفة ثانیة.

شاگرد: مشکل سر همین است، اینجا ما «مخالفة ثانیه»‌ای دیگر نداریم. یعنی یک مخالفت بیشتر نیست، آن هم مخالفت بیانی است.

استاد: روی تقیة انبغاء که نمی‌شود، چون موافقت بود. اما روی ادعای کسی که می‌گوید حمرة مشرقیه واقع مطلب است و این روایت تقیه بوده، ایشان می‌فرمایند اگر آنطور باشد، خود بیان می‌شود مخالفت ثانیه‌ای که نیاز به آن نیست. یعنی می‌خواهند بگویند مخالفة ثانیه‌ای است که ثانی بودنش لغو است.

شاگرد: یعنی ما اینجوری بگوییم، دو تا دلیل است. فان التقیة فی موافقته، تمام شد. حالا با «ثم»، ایشان می‌خواهند بگویند که «بیان ان المدار علی مشرق المصلّی و مغربه بعد المخالفة، مخالفة ثانیةٌ». یعنی یک چیز دیگری است. یعنی این هم یک اشکال دیگری است که نیازی به آن نبود.

مساله تقیه

استاد: من اینجا که رسیدم، یاد صفحه ۴۹ افتادم، سطر چهارم. برای همین روایت است، عین همین روایت عبید است. می‌فرماید «و الحمل علی التقیة فی الاخبار بالثانی لملاحظة المستمعین له مع التقیة فی اخباره عن عمله» در عمل تقیه است که می‌گویند من خواندم. دوباره هم بگویند که «انما علیک مشرقک و مغربک و علینا نصلّی اذا وجبت الشمس». فرمودند «کما تری». چرا؟ «یتأدی التقیة باخف ضرورتین». تقیة باخف ضرورتین اداء می‌شود، جایی که می‌شود تقیه با یک مخالفت انجام بشود، حضرت دو تا مخالفت بکنند؟ هم مخالفت عملی، هم بیانی؟ و لذاست که در اینجا می‌گویند تقیه این بود که عملاً موافقت کنند، بیاناً تقیه کنند. که اگر این بیان می‌خواست با عمل همراه بشود، مخالفت ثانی بود. که به ثانویتش نیاز نبود. چرا دو تا مخالفت؟

شاگرد: پس مطلب عوض شده. در این یادداشت اخیرشان، مطلب را عوض کردند. یعنی از یک استدلال تبدیل کردند به دو تا استدلال.

استاد: به دو استدلال. البته به عنوان احتمال من در ذهنم آمد.

شاگرد: به غیر از این احتمال، با هیچ احتمال دیگری حل نشد.

استاد: نمی‌دانم، خود من که به اینها فکر می‌کردم مدام احتمالات جدید به ذهن می آمد، بعد از چند تا فکر دوباره می‌بینید احتمال جدید به ذهن می آید. الآن اگر بخواهید منجز بفرمایید نمی‌شود، نمی‌دانیم.

شاگرد: تا اینجا که مطرح شد چیز دیگری نماند. فعلاً منحصر در این است.

استاد: بله، تا اینجا درست است. ولی این‌که نمی‌شود، این معلوم نیست. یک کسی که عبارت را می‌نویسد، مقصودی دارد از آن عبارت. ولی فعلاً تا آن اندازه‌ای که ما فکرش کردیم، همینطور است. اما پرونده‌ی عبارت مفتوح بماند، بایگانی نمی‌کنیم، در آن تأمل می‌کنیم که ببینیم که اوّلاً برای خط بالا بهتر است باشد یا خط پایین. و ثانیاً این‌که «مخالفة» را خبر بگیریم، یا حال بگیریم برای «المخالفة». وقتی هم که خبر می‌گیریم، می‌شود خبر بیان بگیریم یا نه؟ این محتملاتی که در عبارت است.

 

برو به 0:17:58

شاگرد: آن روایت و این داستانی که در این روایت هست، حضرت نماز را نگذاشتند که مثلا خیلی تاریک شود، و خواندند. بعدش هم در استشهاد فرمودند ملاک همان سرزمینی است که تو در آن هستی، به دیگران چه کار داری. تقیه اینجا تقریرش چیست که در عمل و در بیان تقیه کرده باشند. مگر نه اینکه تقیه به خاطر ترس است.

استاد: این روایت قرار شد ادله‌ای باشد که خلاف ذهابی‌ها برای خودشان می‌آورند. می‌گویند حضرت صریحاً فرمودند که «کنت اصلّی اذا غربت الشمس». بعداً هم توضیحش دادند در استدلال فقهی مقابل حرف آن رجل، فرمودند «انما علینا ان نصلی اذا وجبت الشمس عنّا». این دال بر قول غیر اشهر است به تعبیر محقق، یا غیر مشهور است، که استتار باشد. مشهور که می‌خواهند قائل به ذهاب بشوند چه کار می‌کنند؟ می‌گویند اینجا حضرت در شرایطی بودند که تقیه کردند. یعنی عامه بودند، جمعیت زیاد بود، نمی‌شده که معیت با این رجل بکنند. هم بیاناً، هم عملاً تقیه کردند. نماز را قبل از وقت خواندند، استتاری خواندند و حال آن‌که چون نمی‌شده صبر کنند تا وقت ذهاب حمره.

شاگرد: آن وقت تقیه‌ای که در کل فقه داریم، آیا اینگونه هم بوده که استدلال بیاورند، مناط بیاورند برای تقیه؟ تقیه همان طور که الآن هم در صفحه ۴۹ اشاره فرمودید «تُتَقَدَّر بقَدَرها». ولی آیا کلاً در فقه داریم که ائمه علیهم السلام بیایند یک استدلالی بیاورند؟

استاد: این نکته خوبی است. به نظر من تا اندازه‌ای که عقل قاصر من می‌رسد، صاحب التقیة اعلم بها. ما وقتی در آن جمع نیستیم، نمی‌توانیم حکم منجز کنیم که اینجا لازم بود تا این درجه تقیه شود، بیشتر دیگر نمی‌شود. گاهی می‌بینید شرایطی است و یک کسی هست اینجا که حساس است، زیر نظر گرفته. غیر از عمل می‌بینیم برای دلگرمی او و انصراف ذهن او یک جمله‌ای هم باید گفته بشود. نمی‌شود بگوییم که چون عمل شد، دیگر گفتن یک توضیحی برای انصراف دیگری، محال است. نه مانعی ندارد. یعنی حضرت یک استدلالی بکنند، طبق مذهب خود آنها، برای این‌که او دلش گرم بشود و ذهنش منصرف بشود از پی جویی.

شاگرد: یعنی قائل به حمل بر تقیه باید اینطور بگوید که حتی در آن جلسه‌ای که عبید بن زراره نشسته بوده، آنجا هم یک سنی بوده که حضرت به خاطر آن سنی این استدلال را آوردند.

استاد: نه، آن حرف دیگری است. اینها را آوردند، همه را گفتند، که اینها دیگر دور است از فضای بحث. ولی اصل احتمالش صفر نیست. یعنی نمی‌شود بگویید در مباحث کلی تقیه، هر چه را که ما فهمیدیم شرط است. ما که نیستیم در آن فضا، چه بسا عمل کافی نیست برای انجاز تقیه. باید یک لفظی هم گفته بشود.

شاگرد: روایت «رفع ما لا یعلمون» هست که بحث از این است ‌که مؤاخذه است یا جمیع آثار و اینها، بعد شیخ به روایتی استدلال کردند که می‌آید خدمت امام علیه السلام می‌گوید آقا عتق و طلاق و …، اینها را شخص چیز کرده. آیا این برایش می‌شود؟ حضرت استدلال کردند به «رفع ما لا یعلمون». بعد آن وقت اینجا بحث است که آیا خود همین استناد تقیه‌ای است، یا این‌که داشتند حکم واقعی را می گفتند.

استاد: یعنی آیا می‌شود که استدلال بکنند، استدلالی تقیه‌ای. مثلاً دارند نظر یک فقیهی را می‌گویند و نظر خودشان را هم نگویند. در آن روایت که از ابو حنیفه سؤال کردند- به سند متصل  هم دارد، ابن جوزی است به نظرم، اوّل شخصی که گفته، بعد ذهبی هم در سِیَر اعلام النبلاء می‌آورد[2]– از ابو حنیفه پرسیدند که افقه الناس نزد تو کیست؟ چه چیزهای جالبی. آنها می‌گویند امام اعظم خود ابو حنیفه است. بعد خودشان می‌گویند که از ابو حنیفه پرسیدند افقه الناس کیست؟ گفت «ما رأیت افقه من جعفر بن محمد صلوات الله علیه». بعد هم این را نقل می‌کند، منظورم این است. می‌گوید که وقتی حضرت تشریف آورده بودند حیره، منصور دوانقی من را خواست. گفت «ان الناس قد فتنوا بجعفر، فهیئ له من مسائلک الصعاب» که حضرت گیر بیفتند و در چشم مردم بیایند پایین. ابو حنیفه می‌گوید ۴۰ تا مسأله آماده کردم. از چیزهای جالبش هم این است که می‌گوید وقتی داخل شدم، امام صادق دست راست منصور دوانقی نشسته بودند. می‌گوید «دخلنی من الهیبة من ابی عبد الله» که امام صادق باشند «اکثر مما دخلنی من ابی جعفر». خلیفه او بود و قاتل و ظالم او بود، امام هم مظلوم. می‌گوید وقتی رفتم هیبت امام بیشتر بود. اینها در کتاب‌های ما نیست. در مهم‌ترین کتاب‌های خود سنی‌هاست. می‌گوید هیبت امام بیشتر من را گرفت.

بعد این را می‌گوید که منصور گفت آقا می‌شناسیدش؟ گفتند بله، پیش ما می‌آمد. یعنی شاگرد ما بود. بعد می‌گوید مسأله‌ات را بپرس- در سِیَر اعلام النبلاء هست، ذهبی آورده. ابن جوزی هم دارد- می‌گوید شروع کردم پرسیدن. آن‌که می‌خواستم بگویم این است. می‌گوید هر سؤالی پرسیدم، حضرت اوّل شروع کردند اقوال دیگران را گفتن. گفتند فقهای مدینه این را می‌گویند، فقهای کوفه این را می‌گویند. بصره این را می‌گویند. مصری‌ها این را می‌گویند. می‌گوید نظر فقهای همه امصار[3] را نقل قول می‌کردند، بعد می‌گفتند ما اهل بیت این را می‌گوییم. می‌گوید گاهی با یکی از این فقها موافقت می‌کردند، گاهی هم با کلّشان مخالفت می‌کردند. بعد آخر می‌گوید «أولسنا روینا انّ افقه الناس اعلمهم باقوال الناس» یعنی حرف همه را بداند، روی آنها نظر خودش را هم داشته باشد. و الا کسی که حرف دیگران را نداند، ممکن است … ببینید حضرت مسأله را جواب می‌دهند، طبق نظر فقها و استدلال آنها و بیاناتشان. خب حالا یک شرایطی می‌شود که الآن آن شرایط این است که فقط  مدینه را بگویند، استدلالش را بگویند. بیش از این اقتضاء نمی‌کند مقام، خلاف تقیه است. محال نیست که هم عملا باشد، هم حرف آنها را بگویند. وقتی حضرت استدلال را می‌گویند، یعنی می‌گویند حرف اینها این هست. اما تصریح نمی کنند.

 

برو به 0:25:07

این محال نیست، صفر نیست احتمالش. اما در استدلالات فقهی نمی‌شود به این احتمالات، احتمالات ضعیفه، بها بدهیم. ما وقتی می‌خواهیم یک روایتی را بگوییم محملش تقیه هست یا نیست، با بیش از این احتمالات انیاب اغوال کار داریم. و لذاست در فضای حمل بر تقیه، دست کشیدن از یک روایت به این احتمالات، نمی‌توانیم. فرمایش حاج آقا همه درست است. یعنی در این محمل روی حساب متعارف مفاهمه، اگر تقیه به اخف ضرورتین می‌شود، دیگر بیشترش نیازی نیست. عقلایی است. همین که شما فرمودید، حاج آقا هم می‌فرمایند. و لذا آن احتمال صفر نیست، اما کارساز هم نیست. یعنی در فضای فقه، مجوزی برای فقیه نیست که یک روایتی را حمل بر تقیه کنند به صرف این محتملات.

تقیه در ادوار فقه

شاگرد: یک بحثی صاحب حدائق دارند در آن مقدمات کتاب حدائق، که حتماً لازم نیست هر روایتی که ما داریم، مطابق یکی از اقوال اهل تسنن باشد. آدم نمی‌داند شرایط تقیه چطور است. این احتمال، احتمال انیاب اغوال هم نیست خیلی. واقعاً شرایط تقیه جوری بوده که احتمالش، درست است در حد صفر نیست، ولی آن طرفش هم خیلی اینجوری نیست که احتمال انیاب اغوال باشد.

استاد: مثلاً ببینید این احتمال در ما نحن فیه محکوم است. این احتمال نمی‌آید. همه جهات روایت را در نظر بگیرید. اوّلاً امام دارند برای عبید می‌گویند. در روایت نیامده کس دیگری بود- سنی بوده یا نبوده-. ما باید قرائن داشته باشیم. عبید دارد می‌گوید امام فرمودند.هیچ کجایش نمی‌گوید که در کاروان کسان دیگری بودند یا نبودند. صحبنی رجل. به دنبالش حضرت صریحاً می‌گویند من با او مخالفت کردم. چرا؟ هیچ اشاره‌ای ندارند که چون یک جهتی بود. تقیه‌ای در کار بود. فقط می‌روند سر استدلال او. می‌گویند او آمد و خواست به من چیزی یاد بدهد، دو تا استدلال را می‌گذارند مقابل هم. در اینجور فضایی ما بیاییم بگوییم نه، اوّل تا آخر تقیه بوده. هیچ اشاره‌ای هم به آن نیست. به خصوص با این‌که- دیروز هم خدمت بعضی از آقایان عرض کردم- اصلاً در فضای بحث ما، در فضای روایات تصریحاً، در فضای کلمات فقها تا قرن دهم اصلاً اسمی از تقیه نبوده. این مسألة تاریخ خود احتمال تقیه، مهم‌تر از همه آن عناصر بحث ماست. یعنی نبایست آخر کار بگویند. این به قدری مهم است که باید در صدر بحث بیاید. که شما که می‌گویید ما می‌خواهیم حمل کنیم بر تقیه، چطور در ذهن احدی حدود ده قرن اصلاً مطرح نبوده. همه حرف‌های دیگر می‌زنند. کجا؟ در فضای فقه شیعه‌ای که احتمال تقیه را دارند در کتاب‌ها ذکر می‌کنند. در خود استبصار و تهذیب چقدر تقیه آمده بوده، حدود بالای ۲۰۰ تا. شیخ که خودشان در کتابشان که بالای ۲۰۰ تا محمل تقیه برای روایات می‌آورند، وقتی می‌رسیم به ما نحن فیه، اصلاً احتمالش در اذهانشان نبوده. مفید و صدوق و سید و بعدش، بیایید تا قرن دهم. شهید اوّل، ثانی، محقق اوّل، علامه، همه جمع می‌کردند به عنوان دو دسته دلیل، جمعی که اسمی از تقیه نمی‌بردند. این خیلی مهم بود. عبارت مبسوط دیگر خب از همه اعجب بود. عبارت مبسوط کار را تمام می‌کرد که این احتمال تقیه  در روایت،  از بین می‌رفت. بعداً در بحث‌های فقهی که گسترده شده بود، احتمال تقیه داده شده بود. با این ملاحظات می‌بینید در این روایت، نمی‌شود بگوییم اینجا احتمال هم چندان صفر نیست، بلکه میل به صفر می‌کند با این خصوصیات.

شاگرد: یعنی شما به حساب اطمینان می‌فرمایید دیگر. و گرنه ما نمی‌خواهیم بگوییم تقیه شده، می‌خواهیم بگوییم احتمال دارد تقیه باشد. منظورم این است ‌که دو تا رویکرد است. یکی می‌گوید تقیه شده، یکی می‌گوید من نمی‌توانم بگویم واقعاً تقیه نشده.

استاد: اصلاً اسم تقیه نبوده. خودتان باید دستی از آستین بیرون بیاورید، تفحص تاریخی بکنید، می‌بینید اسمی از تقیه نبوده. مثلاً شیخ الطائفه کتاب خلاف نوشتند. اصلاً اسم نبردند که ما شیعه می‌گوییم حمره، آنها می‌گویند استتار. اصلاً اسم نبردند. این خیلی مهم بود. و لذا واقعاً من عقیده‌ام این است که هر کس می‌خواهد رساله‌ای راجع به این بحث بنویسد، این را باید تابلو کند ابتدای بحث. که این مهم‌ترین بحث متأخرین است که فورا روایات را …، چون تقیه از آنهایی است که با آن خیلی راحت می‌توانند بحث را جلو ببرند. هر چه بگویید، این احتمال تقیه مثل یک تیزاب سلطانی[4] است. هیچی در آن بند نمی‌شود. احتمال تقیه که آمد دیگر حالا هر چه شما بگویید دیگر استدلالات همه راجل است. وقتی شما این را تابلوی بحث کنید که این احتمال تقیه در قرن دهم به بعد، تازه این احتمالش آمده بین کلمات فقها. این همه سال‌ها، فقها، روایات، همه اینها، اسمی از این نبوده. این چیز کمی نیست. از نظر استدلالی باید ابتدا مطرح بشود.

شاگرد: اگر احتمالش هم عقلایی باشد، باز آنها گفتند در صورتی که جمع عرفی نشود.

استاد: بله، اینها را چند بار حاج آقا فرمودند. این نکته را چند بار حاج آقا تذکر دادند که تقیه برای وقتی است که جمع عرفی نشود، و الا عام و خاص دارید، بعد بگویید چون خاص موافق عامه است، پس تخصیص نمی‌زنیم. عام و خاص جمع عرفی است، نه تعارض. وقتی تعارض شد باید سراغ موافقت و مخالفت عامه بروید. تعارض غیر مستقر یکی‌اش عام و خاص بود. شما وقتی عام و خاص را می‌بینید می‌گویید تعارض غیر مستقر است، جمع عرفی دارد. اصلاً کار ندارید به موافقت و مخالفت عامه. اینها را حاج آقا چند بار فرمودند.

 

برو به 0:32:02

روایت یعقوب بن شعیب

و اما روایت بعدی که نکته مهمی در بر دارد. فرمودند[5] «و اما صحیحة یعقوب بن شعیب». این روایت را قبلاً هم ما داشتیم، صحیحه نبود، موثقه بود. چطور اینجا تعبیر فرمودند صحیحه؟ شروع سند در تهذیب، حسن بن محمد بن سماعة است. «واقفیٌ جَلْد»، یا ذو عناد، معاند. یعنی خیلی در وقف شدید بوده حسن بن محمد. اما خب در عین حالی که در وقف اینطور بوده، توصیفش کردند به فقه، به صداقت، به ثقه بودن. نجاشی صریحاً می‌گوید ثقةٌ. شاید نزدیک ۲۰۰۰ تا روایت داشته باشد. 2000 تا کم نیست که حسن بن محمد بن سماعة در طریق این همه سند قرار بگیرد. حالا چرا این طور تعبیر کردند؟ بگوییم دو تا سند دارد؛ که این روایت دو تا سند ندارد. فقط باب شانزدهم ابواب مواقیت، روایت سیزدهم[6]. «و عنه» یعنی عن حسن بن محمد بن سماعة «عن صفوان بن یحیی عن یعقوب بن شعیب» صفوان و یعقوب خوب. اما حسن بن محمد بن سماعة واقفی است، و لذا سند می‌شود موثقه، نه صحیحه. قبلاً حاج آقا در ذیل صفحه ۴۸ تعبیر فرمودند «و علی الرجوع الی التقیید یرجع التعارض بین خبرین: احدهما قوله علیه السلام مسّوا بالمغرب قلیلاً … و الآخر».

شاگرد: آخر صفحه ۵۰ فرموده بودند «و اما ما رَوی یعقوب بن شعیب فی خبر عن ابی عبد الله علیه السلام».

استاد: بله، بسیار خوب. من این را در مطالعه دیده بودم. «و اما ما رَوی یعقوب بن شعیب بن میثم فی خبر عن ابی عبد الله». روی فی خبر. اما در صفحه ۵۲ تعبیر می‌فرمایند: صحیحة یعقوب بن شعیب. از نظر بحث رجالی آیا می‌شود این حسن بن محمد بن سماعة طوری باشد … سند دیگری هم نداریم، فقط همین است. تهذیب و استبصار با همین سند. غیر این ما نداریم. چطور تعبیر فرمودند صحیحه؟ من فقط به تفصیل وقت نشد نگاه کنم، حالا این را عرض می‌کنم، شما هم یک نگاهی بکنید. ایشان منحصر نیستند. من در جامع فقه اهل بیت، یکی یعقوب بن شعیب به اضافه جمع منطقی و مسّوا، ۲۵-۲۶ مورد می‌آید. در جامع فقه بزنید یعقوب بن شعیب و مسّوا. در چند تا از کتاب‌های متأخرینی که زمان عصر ما چاپ شده، تعبیر کرده بودند صحیح یعقوب، یا صحیحة یعقوب بن شعیب. البته خیلی‌هایشان هم موثقه گفته بودند. موثقة یعقوب بن شعیب. اما شاید 3-۴ تا من دیدم که تعبیر کرده بودند صحیح یعقوب بن شعیب یا صحیحة یعقوب بن شعیب در ما نحن فیه، مسّوا بالمغرب.

شاگرد: یکی‌اش آقای روحانی.

استاد: در فقه الصادق. ایشان صحیحه تعبیر کردند.

البته خود جناب شیخ ۴ طریق ذکر کردند به خود حسن بن محمد بن سماعة. آن طریق‌ها هم موثق است. در مستدرک مرحوم نوری دارند. ۲ طریق در مشیخة تهذیب دارند، به خود حسن بن محمد بن سماعة. دو طریق هم در فهرست دارند. می‌گویند اینها طریق من است، به حسن بن محمد بن سماعة. خود حسن که عرض کردم گفتند واقفی است. ۴ تا طریق، خود طریقها هم موثق است، نه صحیح. طریق به حسن. حمید بن زیاد دارد، در آن ۲ تایی که در مشیخه بود ظاهراً، که حمید بن زیاد هم خودش واقفیه بود. و طریقی هم که در فهرست بود که دو تا بود، آن هم یکی‌اش محل…

شاگرد: یعنی واقفی‌ها از هم نقل کردند.

استاد: بله. اینطوری بوده. خلاصه سند می‌شود موثقه.

شاگرد: در جایی نکته جالبی است، گفتند: موثق کالصحیح.

استاد: در مصابیح الظلام وحید تعبیر کرده بودند: مثل الموثق کالصحیح. البته من نگاه کردم، نمی‌دانم الآن چقدر راهگشای بحث ما  باشد. ممکن است عبارتشان کلیدی برای بحث ما باشد. گفتند این روایت ما- مسّوا بالمغرب- موثق است به خاطر این سند، اما کالصحیح است.

شاگرد: احتمالاً چون فقط ۳-۴ تا از معاصرین گفتند صحیحه است. و بعید است که بگوییم از یک کتاب معروفی … چون نبوده دیگر.

استاد: در آن نرم افزار هم که ارزش گذاری می‌کنند، آنها هم موثق گرفته بودند.

شاگرد: احتمالاً خود وسائل را مراجعه کردند. تهذیب و استبصار را ملاحظه نفرموده بودند. در وسائل هم تعبیر این است که: عنه عن صفوان بن یحیی عن یعقوب. این «عنه» را به مرحوم شیخ زدند، صفوان و یعقوب هم که تکلیفشان معلوم است.

شاگرد۲: آنجا که فرمودند «فی خبرٍ» چطور؟

 

برو به 0:39:55

استاد: آن مانعی ندارد، آن وقت نظر نداشتند. خود حاج آقا برای صاحب جواهر زیاد می‌فرمودند. می‌فرمودند مکرر دیدم صاحب از صحیحه تعبیر می‌کند به خبر. یعنی مانعی ندارد با این‌که می‌دانند صحیحه است می‌گویند «فی خبر». آن وقت نظری به صحیحه بودنش ندارند. این احتمال موارد حسابی می‌آید. چرا؟ چون کلمه «باسناده» قبلش هست. در روایت یازدهم، صاحب وسائل اینطور می‌آورند: «و باسناده» ـه یعنی شیخ «عن الحسن بن محمد بن سماعة». بعد روایت دوازدهم «و عنه»، روایت سیزدهم «و عنه». این «عنه» را اگر به شیخ بزنید، خب خوب است، عن الشیخ عن صفوان بن یحیی. که حالا شیخ طریق به صفوان دارند یا نه را نمی‌دانم.

شاگرد: اگر اینطور باشد که مرسل می‌شود.

استاد: باسناده.

شاگرد: یعنی مفروق عنه گرفته که سلسله سند شیخ صحیحه است؟

استاد: صفوان بن یحیی از اصحاب اجماع است.

شاگرد: این‌که درست.

استاد: خلاصه این احتمال دیگر است، نسبت دادنِ این عبارت است به مسامحه. در آن که حرفی نیست. من می گفتم صحیحة یعنی معتبرة است. صحیحة یعقوب، صحیحة یعنی معتبرة است. موثقة هم به یک معنا معتبرة است. خب آن توجیه کردن است.

شاگرد: این بحث ثمرة عملی هم دارد؟

استاد: پسر صاحب معالم رضوان الله علیهما، در استقصاء الاعتبار می‌گویند که من راجع به حسن بن سماعه یک بحثی آوردم قبلاً. من گشتم پیدا کردم، که ببینم کارساز هست، دیدم نه، آن فرمایشی که ایشان داشتند بحث ما را حل نمی‌کند که این را صحیحه بکند. این اندازه که من فی الجمله گشتم نشد که دلیل این صحیحه را پیدا بکنیم. صرف مسامحه و توجیه که خب حرفی نیست. اما این‌که آیا این ۳-۴ تا تعبیری که کردند ناشی از مسامحه نیست، و یک بحثی پشتش هست، بحث رجالی‌ای که این بحث سبب شده که بفرمایند صحیحه، این به عهده شما ان شاء الله. یک تحقیقی بکنید، اگر به یک چیزی رسیدید فردا برای من هم بفرمایید.

آقای سند هم در هیویات فقهیة تعبیر صحیحه دارند شاید در ۴ تا از کتب متأخرین تعبیر به صحیحه داشتند. اتفاقاً بهجة الفقیه در اینجا هست ولی آن را نیاورده بود. می‌دانید چرا؟ چون شما زدید مسّوا و یعقوب بن شعیب. حاج آقا کلمه مسّوا را اینجا نیاوردند. گفتند صحیحة یعقوب بن شعیب. اما چون کلمه مسّوا نیاوردند، نرم افزار این را نیاورده بود. ولی خلاصه ایشان هم دارند. بخواهید جمع آوری کنید که چه کسانی تعبیر کردند، شاید ۵ تا، بالای ۵ تا بشود که تعبیر کردند صحیحه. اگر مسامحه است، خب ما حرفی نداریم. در مباحث علمی آدم می‌بیند به اندک چیزی مسامحه صورت می‌گیرد. اما اگر نه، روی حساب است و یک پشتوانه بحث رجالی دارد، ان شاالله شما یک تحقیقی بفرمایید.

فایده موثقه یا صحیحه بودن یک روایت

شاگرد: فایده فقهی هم دارد؟ به هر حال یا موثق است یا صحیح است، بالأخره معتبر است دیگر.

استاد: حسن بن محمد چقدر روایت دارد. شاید بالای هزار تا.

شاگرد: نه، اعتبارش را که همه قبول دارند. ولو به صورت موثق، نه به صورت صحیح. اگر این را قبول نداشتند، فرمایش شما درست است. اعتبار را که همه قبول دارند. حالا یا می‌گویند صحیحه، یا می‌گویند موثقه.

استاد: موثقه‌اش محل بحث است، اختلاف مبنا است.

شاگرد: نه، فرض این است که ما اختیار کردیم که اشکال ندارد. یعنی با این مبنا. به مبنای همه که نمی‌خواهیم همه چیز را درست کنیم.

استاد: ولو اختیار هم بکنند، در ارزش گذاری موثق با صحیح فرق ندارد؟ اگر یادتان باشد صفر و یک نیست. صد و صفر، اینجوری نیست. صحیح فرق می‌کند.

شاگرد2: در مقام تعارض و اینها.

استاد: بله، در مقام تعارض و اینها مهم است. در این‌که ما بفهمیم صحیح است، موثق است. ولو قبول کنیم موثق را، مانع از این نیست که ما ارزش گذاری برای درجات سند داریم (داشته باشیم). ولو عرض کردم سند محوری اصلاً غلط است. چند بار دیگر هم عرض کردم. اما غلط بودنِ سند محوری ، هیچ منافاتی ندارد با این‌که خود سند، مؤلفه ارزش گذاری است، و صحیح و موثق و همه اینها هم دخیل است در ارزش گذاری و خروجی نهایی بحث.

شاگرد: یک وقتی یک ثمره‌ای دارد، یک وقتی ندارد. یک وقت اگر تعارض هم بکند، درست است که ارزش این از آن بالاتر است ولی این معنایش تقدم این بر آن نیست. اگر معنایش این بود یعنی می گفتیم ارزشش به این معناست که مقدم بشود، درست است فرمایش شما. ولی اگر گفتیم نه، ارزشش که بیشتر است باعث تقدم نمی‌شود.

استاد: یعنی طوری فرض بگیرید که هیچ جور مزیتی برایش نباشد، ما حرفی نداریم. یعنی فضا را طوری ترسیم کنید که بگویید در این فضا عملاً صحیح با موثق هیچ تفاوتی نمی کند. اینجوری ما حرفی نداریم، ما تسلیمیم.

شاگرد: نه، عرضم این است که این مبانی تقریباً پذیرفته شده است، مثل موثق و صحیح از لحاظ این‌که به آن ها اعتماد کنند فرقی نمی‌گذارند، این طور نیست که ‌در موثق اشکال دارند. یا اگر تعارض بکنند، اینطور نیست که صحیحه را مقدم کنند بر موثق. یک جور دیگر می‌شود به این جواب داد، و آن هم این است که می‌توانیم یک جوری ترسیمش کنیم که این ثمره پیدا کند.

استاد: در یک فضایی اثری برای صحیحه بودن بار باشد که اگر موثق باشد آن اثر بار نباشد.

شاگرد2: در تعارض این حرف مطرح نیست؟

استاد: ایشان می‌گویند ما فرض می‌گیریم که مبنا این است که در تعارض موثق با صحیح یکی‌اند.

شاگرد2: ایشان می‌فرمایند آیا اینجور نیست که؟

شاگرد3: سؤال است. فتوای فقها چیست؟

استاد: نه. خذ بما اوثقهما و اعدلهما. یعنی چه؟ یعنی این‌که اگر می‌خواهید اعمال کنید …، می‌گوییم ما اختیار کردیم که اعمال مرجحات مستحب است. وقتی تعارض شد، اصل بر تخییر است. در اصول بود. اصل اعمال مرجحات- اوثق و اعدل- راجح است، واجب نیست. روی این مبنا فرقی ندارند. ولی علی ای حال بحث علمی است که علی جمیع المبانی فایده‌اش روشن می‌شود. ممکن است روی یک مبنا به فرمایش شما هیچ فایده ای نداشته باشد، فقط بحث علمی است. لذا هم خیلی ها بودند روی مبانی خودشان …

 

برو به 0:47:44

حاج آقا می‌فرمودند که آقایی رفته بود درس مرحوم آشیخ مهدی خالصی در کاظمین. ابتدای بحثشان، بحث قطع بود. قطع در اصول. رسائل ببینید چند مدت طول می کشد. در سطح که این قدر طول می‌کشد دیگر ببینید در خارج چقدر طول می کشد. حاج آقا می‌گفتند آن آقا گفت که حاج شیخ مهدی گفت بسم الله الرحمن الرحیم، کتاب القطع را شروع کرد، در همان جلسه هم تمام کرد و رفت بحث ظن. خب این هم یک جور است. مانعی ندارد. سریع‌تر. یعنی فقط روی آن چیزی که به نظر خودش فایده و ثمره علمی دارد وارد فضای بحثش می‌شود. آن‌که ندارد، نمی‌شود. مانعی ندارد.[7]

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 

 


 

[1] بهجة الفقيه؛ ص: 51 و 52

[2] كتاب سير أعلام النبلاء ط الرسالة – جعفر بن محمد بن علي القرشي الهاشمي – المكتبة الشاملة الحديثة، ص257: ابْنُ عُقْدَةَ الحَافِظُ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ حُسَيْنِ بنِ حَازِمٍ، حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيْمُ بنُ مُحَمَّدٍ الرُّمَّانِيُّ أَبُو نَجِيْحٍ، سَمِعْتُ حَسَنَ بنَ زِيَادٍ، سَمِعْتُ أَبَا حَنِيْفَةَ، وَسُئِلَ: مَنْ أَفْقَهُ مَنْ رَأَيْتَ؟قَالَ: مَا رَأَيْتُ أَحَداً أَفْقَهَ مِنْ جَعْفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، لَمَّا أَقدَمَهُ المَنْصُوْرُ الحِيْرَةَ، بَعَثَ إِلَيَّ، فَقَالَ:يَا أَبَا حَنِيْفَةَ! إِنَّ النَّاسَ قَدْ فُتِنُوا بِجَعْفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، فَهَيِّئْ لَهُ مِنْ مَسَائِلِكَ الصِّعَابِ.فَهَيَّأْتُ لَهُ أَرْبَعِيْنَ مَسْأَلَةً، ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَجَعْفَرٌ جَالِسٌ عَنْ يَمِيْنِه، فَلَمَّا بَصُرتُ بِهِمَا، دَخَلَنِي لِجَعْفَرٍ مِنَ الهَيْبَةِ مَا لاَ يَدْخُلُنِي لأَبِي جَعْفَرٍ، فَسَلَّمتُ، وَأَذِنَ لِي، فَجَلَستُ.ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ جَعْفَرٌ، فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ! تَعْرِفُ هَذَا؟قَالَ: نَعَمْ، هَذَا أَبُو حَنِيْفَةَ.ثُمَّ أَتْبَعَهَا: قَدْ أَتَانَا.ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَا حَنِيْفَةَ! هَاتِ مِنْ مَسَائِلِكَ، نَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللهِ.فَابتَدَأْتُ أَسْأَلُه، فَكَانَ يَقُوْلُ فِي المَسْأَلَةِ: أَنْتُم تَقُوْلُوْنَ فِيْهَا كَذَا وَكَذَا، وَأَهْلُ المَدِيْنَةِ يَقُوْلُوْنَ كَذَا وَكَذَا، وَنَحْنُ نَقُوْلُ كَذَا وَكَذَا، فَرُبَّمَا تَابَعَنَا، وَرُبَّمَا تَابَعَ أَهْلَ المَدِيْنَةِ، وَرُبَّمَا خَالَفَنَا جَمِيْعاً، حَتَّى أَتَيْتُ عَلَى أَرْبَعِيْنَ مَسْأَلَةً، مَا أَخْرِمُ مِنْهَا مَسْأَلَةً.ثُمَّ قَالَ أَبُو حَنِيْفَةَ: أَلَيْسَ قَدْ رَوَيْنَا أَنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ أَعْلَمُهم بِاخْتِلاَفِ النَّاسِ؟عَلِيُّ بنُ الجَعْدِ: عَنْ زُهَيْرِ بنِ مُعَاوِيَةَ، قَالَ:قَالَ أَبِي لِجَعْفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ: إِنَّ لِي جَاراً يَزْعُمُ أَنَّكَ تَبرَأُ مِنْ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ.فَقَالَ جَعْفَرٌ: بَرِئَ اللهُ مِنْ جَارِكَ، وَاللهِ إِنِّي لأَرْجُو أَنْ يَنْفَعَنِي اللهُ بِقَرَابَتِي مِنْ أَبِي بَكْرٍ، وَلَقَدِ اشْتكَيتُ شِكَايَةً، فَأَوصَيتُ إِلَى خَالِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ بنِ القَاسِمِ.

[3] شهرهای کلان

[4] مخلوطی از تیزآب (اسید ازتیک) و اسید کلریدریک (جوهر نمک) که می‌تواند همه فلزات حتی طلا را در خود حل کند.

[5] بهجة الفقيه؛ ص: 52

[6] وسائل الشيعة،ج‏4،ص176: و عنه عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي‏ مسوا بالمغرب‏ قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.

[7] . شاگرد: این بحث تقیه که فرمودید اگر به عنوان یک موضوع برای تحقیق باشد، عنوان موضوعش؟

استاد: کلی تقیه؟

شاگرد: نه، جایگاه تقیه در استنباط، البته فقهی، اینجور این باشد.

استاد: رساله‌های خوبی می‌نویسد. آخر مکاسب مرحوم شیخ یک رساله دارند. دیدید، رسالة فی التقیة مال شیخ انصاری. و هم رساله‌ها می‌توانید پیدا کنید راجع به تقیه. و هم بحث‌های خود علما در جاهای مختلف، کتاب‌های فقهی که معنون به عنوان تقیه اصلا می‌توانید پیدا کنید. و هم آن مواردی که عملیاً، صغرویاً بحث تقیه پیش آمده، در ۳ تا مجال خیلی چیز می‌تواند صورت بگیرد.

شاگرد: نه، همین بحثی که شما مطرح کردید به عنوان یک تاریخچه، جایگاهش در استنباط

استاد: نه، بحث ذهاب حمرة مشرقیه؟

شاگرد: نه، خود بحث تقیه جایش کجاست در استنباطات فقهی؟

استاد: عرض کردم دیگر. خیلی بود. مباحثی را در سه مجال، چون شما می‌فرمایید تقیه در استنباطات فقهی. اینجور می‌گویید در این سه مجال مفصل موارد خام بحث برایتان فراهم است، موارد غیر خامش هم هست. یکی کتاب‌های مستقل. مثل این‌که شیخ انصاری رسالة فی التقیة دارند. یکی معنون به حمل اوّلی، معنون به عنوان تقیه، در کتب فقهی، جواهر، اصول. و یکی هم نه، جاهایی که معنون نیست خود عنوان موضوع بحث به عنوان تقیه، اما صغرویاً بحث تقیه پیش می‌آید، و فواید خیلی نافعی را راجع به تقیه تذکر می‌دهند. در این سه مجال همان در جامع فقه، در چیزهای نرم افزار ببینید، خیلی گسترده می‌توانید پیدا کنید. اوّل کتابشناسی کنید، موضوع‌شناسی. محل‌هایش را پیدا بکنید، بعد هم جمع آوری بکنید و آن وقت بعد آخر کارش رویش تدبّر و تأمل بکنید.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است