مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 26
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
بل هي أشبه شيء بالعلة المستنبطة، بل لو فرض حصول الظن بذلك أمكن منع حجيته، لعدم استفادته مما جعله الشارع حجة، فلم يبق إلا خبر الهمداني المعارض بما في المدارك من صحيح ابن عبد الجبار قال: «كتبت إلى أبي محمد (عليه السلام) هل يصلى في قلنسوة عليها وبر مالا يؤكل لحمه أو تكة حرير أو تكة من وبر الأرانب فكتب لا تحل الصلاة في الحرير المحض، و إن كان الوبر ذكيا حلت الصلاة فيه»
و إن كان فيه ما فيه كما تسمعه في التكة و القلنسوة، و كذا معارضته بالنصوص السابقة في شعر الإنسان و أظفاره و باقي فضلاته، إذ قد عرفت خروجه عن موضوع البحث، فلا يدل على ما نحن فيه، نعم قد يناقش فيه بأنه مضمر، و في سنده عمر بن علي بن عمر، و هو مجهول، لكن قيل: إنه لم يستئن من نوادر الحكمة، و لا ريب في احتياجه إلى جابر، و ليس، إذ جبره بدعوى الشهرة يمكن المناقشة فيه بأنها مستنبطة من إطلاق قولهم: «لا يجوز الصلاة في الشعر» و قد عرفت أن مثله في الموثق المشتمل على غيره مما لم يرد فيه الظرفية حقيقة لا يقتضي ذلك فضلا عنه. [1]
«بل هي أشبه شيء بالعلة المستنبطة، بل لو فرض حصول الظن بذلك أمكن منع حجيته، لعدم استفادته مما جعله الشارع حجة،» چون آن چیزی که «جعله الشارع حجةً» این است که از کلام خود او استفاده بشود، «جعل الشارع الظن الحاصل من کلامه حجةً لا من غیر کلامه» این مراد ایشان است.
«فلم يبق» این فاء در «فلم یبق» به کجا میخورد؟ پس باقی نماند برای ما، برای چه؟ ایشان شروع کلامشان از این جا بود که «قلتُ قد یناقش». اصل حرف این بود که صاحب کفایه فرموده بودند که کلام اکثر اصحاب «مطلقٌ فی المنع من الصوف و الشعر» ولو یک مو باشد که روی لباس بیاید. «خصّه بعضهم بالملابس»بعض اصحاب گفتند نه ربطی به یک مو ندارد، مراد لباسی است که از کرک و مو و پشم غیرمأکول است. صاحب کفایه «إحتجّ» بر مختار خودشان که نه، کلام اصحاب مطلق است. مطالبی هم در ادامه گفتند. وحید بهبهانی هم در ادامه آن را تایید کردند. صاحب جواهر شروع به مناقشه کردند، مناقشه چیست؟ این است که برای شعرات ملقاة ما دلیلی نداریم «فلم یبق» یعنی برای این که دلالت کند که شعرات ملقات هم نماز ندارد، یک مو هم که به لباس میآید و به بدن میآید نماز ندارد. «فلم یبق» برای این مدعا؛ از قلت شروع کردند، موثقه ابن بکیر را گرفتند. مطالب دیگر را همینطور بررسی کردند. روایاتی که آمد را یا محمل کراهت قرار دادند و یا گفتند که نمیدانیم برای مو هست، مردد بین این است که آیا جلد است یا مو هست، بحثهای دیروز آمد تا این جا که «فلم یبقِ». فقط یک روایت داریم که دالّ بر شعرات در مانحن فیه هست. آن روایت چیست؟
خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه» [2]
«إلا خبر الهمداني» خبرالهمدانی در صفحه 76 ذکر فرمودند؛ فرمودند که «خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه»
بعضی از مطالب که از قبل مانده را قبل از خواندن این روایت عرض کنم. صاحب جواهر در مورد روایت دیروز فرمودند که «و ذکر ابوالحسن یعنی علی بن مهزیار». در وسائل هم -که قبل از ایشان بوده- این یعنی هست؛ در وسائل ابواب لباس المصلی، باب هفتم، حدیث هشتم، آن جا البته «فلم یدر» نیست. با این که اصلش را از تهذیب نقل کردند. آقایان دیروز فرمودند در تهذیب «فلم یدر» هست. صاحب وسائل با این که اصلش را از تهذیب نقل کردند، «فلم أدر» نقل کردند. ولی دارند که «و ذکر ابوالحسن یعنی علی بن مهزیار». آیا این یعنی را صاحب وسائل اضافه کردند؟ اگر وسائل زیاد مراجعه کرده باشید میبینید که رسم صاحب وسائل این نیست. اگر صاحب وسائل توضیح یک چیزی میخواهند بدهند روایت را تمام میکنند بعدش میگویند. لذا ظن قوی هست که این «یعنی» از غیر خودشان بوده است. حالا کجا بوده؟ از چه نسخهای بوده؟ ایشان دارند از تهذیب نقل میکنند. این «یعنی» را چه کسی قبل از ایشان گفته است؟ نمیخواهم بگویم احتمالش صفر است که خود صاحب وسائل فرموده باشند.
صاحب جواهر احتمالش بود، چون کتاب فقهی بود، بین روایت «یعنی» میفرمودند. اما در وسائل که سبک صاحب وسائل بر این نیست که وسط روایت یک دفعه خودشان یک چیزی معنا کنند، آخر کار «أقول» میآورند یا در ادامهاش میگویند. این در ذهن به صورت قوی میآورد که از دیگری باشد حالا باید پیجویی کنیم ببینیم این «یعنی ابوالحسن» قبل از صاحب وسائل چه کسی گفته بوده. نسخه تهذیب بوده؟ چه بوده؟ این پیجویی خوبی برای تحقیق است.
برو به 0:04:55
شاگرد: در اسبتصار «یدر» هست و تهذیب «أدر» هست. ایشان هم آن جا آدرس به استبصار دادند.
استاد: پس تهذیب همان «أدر» هست و ظاهر وسائل هم این است که نقل اصلیشان از تهذیب است بعد فرموده بودند که «و کذا» نقل فرمودند.
شاگرد: این را از کجا بفهمیم که از تهذیب است و از استبصار نیست؟
استاد: وقتی این باب را شروع میکنند این طوری میگویند «محمد بن الحسن و باسناده و عنه» تا روایت هشتم که میرسند میگویند «و بإسناده» تا این که آخر کار میگویند که «و رواه الکلینی» یعنی این روایت را «بإسناده» قرار میدهند معلوم میشود که متن را از تهذیب میآورند که کتاب اصلی شیخ است.
شاگرد: این که از تهذیب هست و از استبصار نیست، این منظور است.
استاد: به خاطر این که متن استبصار نوعاً در وسائل نمیآید. یعنی استبصار جلوی دست صاحب وسائل نبوده که از استبصار بیاورند. نوعا موارد دیگری هم که بود اینطور بود که از تهذیب نقل میکردند. البته این روی حساب نوعش هست. ولی من که تهذیب عرض کردم مقصودم مقابل کافی است، نه مقابل استبصار؛ مقصود من الان این بود چون ایشان بعدش میگویند «و رواه الکلینی» اما وقتی بین استبصار و این اختلاف شد بیشتر باید تحقیق کنیم.
شاگرد: ولی روش ندارد که خود ایشان تعیین کرده باشند که از استبصار میگویم یا از تهذیب میگویم.
استاد: من چیزی نمیدانم، ممکن است باشد. این نکته خوبی است که غیر از صرفا مأنوسات و غلبه موارد میبینیم خود ایشان هم جایی تذکری دادند یا نه. 12 تا فایده خاتمه وسائل هست. خاتمه وسائل خیلی خاتمه خوبی است اما این در آن ها هست یا نیست، نمیدانم.
شاگرد: ظنون این طوری که مثلا ظن قوی داریم که صاحب وسائل خودشان نفرمودند، این طور ظنون را شما حجت میدانید؟
استاد: در این که ظن حجت است یا نیست، در همین مباحثه این جا بحثش شد، پارسال بود که اصل حرمت عمل به ظن این را مباحثه کردیم. ادلهاش، آیاتش، روایاتش. نحوه مطالبی که داشت خود اصل حرمت عمل ظن در مانحن فیه خیلی صاف نشد به عنوان یک اصلی که خیلی واضح و مسلم باشد ولو معروف است. اما در این جا فعلا خود ظن به تنهایی نمیشود کلمه حجیت را برایش بیاوریم یا نیاوریم باید ببینیم در مجموع این ظن وقتی با ظنون دیگر اگر توانستند تعامل کنند، تشابک کنند، تعاضد کنند، تعاضد غیر از تراکم است، تراکم انضمام است و روی هم سوار میشوند، سوار شدنی که صرفا اگر انضمام مقصود باشد اما اگر مقصود از تراکم، رُکام و امثال اینها تشابک و تعاضد باشد، پیچ و مهره میشوند.
شاگرد: نظام هماهنگی را ایجاد میکنند.
استاد: اگر پیچ و مهره بشوند آن وقت هماهنگ میشوند که به حد نصاب حجیت میرسد یا نه؟ و الا فعلا فی حدنفسه صرف این که ظن، نه! برای این نمیتوانیم به تنهایی یک حساب باز بکنیم، در حد ظن است که باید ببینیم با مجموع چیزهای دیگر و آن چیزهایی که همراه او بخواهید با او دست به دست هم بدهند به کجا میرسد.
این هم بین راه یادم آمد، در وسائل نکته مهمی بود که «یعنی علی بن مهزیار» در وسائل باشد قابل تأمل است.
شاگرد: فرمودید اگر صاحب وسائل مطلبی برای خودش بود چطور میآورد؟
استاد: صاحب وسائل است تا آن جایی که من یادم است هیچ وقت بین حدیث یک چیزی را اضافه نمیکرد. یک توضیحی بخواهند بدهند تمام میکنند میگویند «والمراد من ابیالحسن الامام یا …» نه این که بین روایت یک دفعه خودشان یک توضیحی را اضافه بکنند. اگر شما پیدا کردید به من بگویید که این را بدانیم.
شاگرد: در اسناد «یعنی» زیاد به کار میبرند. این هم مثلا مشخص کنند که این جا احمد بن محمد عیسی است، ابوالحسن این جا چون در واقع تتمه سند است اگر «یعنی علی بن مهزیار» داشته باشد بعید نیست. مثلا خیلی جاها هست که «یعنی» میگویند … یعنی را در وسائل جستجو کردم خیلی زیاد است که یعنی بگوید، مثلا از فقیه نقل کرده، فقیه ندارد ایشان «یعنی» را در سند اضافه میکند. این هم چون مربوط به سند باشد محتمل است که خود ایشان یعنی را به سند اضافه کردند.
استاد: بله حرف خوبی است که اگر ایشان یعنی را رسمشان هست که به عنوان توضیحِ افراد سند و تعیین مصداق که از تردد نزد مخاطب خودشان دربیاورند این جا گفته باشند خوب است که دقیقا ابوالحسن را به عنوان کسی که در سند و در روایت نقش سندی دارد، دارند توضیح میدهند.
شاگرد: در هدایة الامة بخش اول را یک بار روایت کردند. دوباره در بخش دوم گفتند «و روی». «سأل رجلٌ عن الرضا علیه السلام عن الصلاة فی جلود الثعالب» الی آخر، بعدش در روایت بعدی فرمودند «و روی لا تصل فی الذی فوقه و لا فی الذی تحته»[3]
استاد: یعنی آن اولی برای ما نحن فیه نیست، تقطیع این نیست، تقطیع همین است؟
شاگرد: بله تقطیع همین روایت است که «و ذکر ابوالحسن» …
استاد: «و سأل رجلٌ» آن را آورده بودند. جواب امام «فنَهی» را هم آوردند؟
شاگرد: بله. «فنهی عن الصلاة فیها و فی الثوب الذی یلیها فلم یدر أی ثوبین» تا آخر.
شاگرد2: ظاهرا «رُوِیَ» روایت دیگری است، چون شماره گذاشته، یکی 6 و این روایت سأل رجلٌ عن الرضا علیه السلام 7 و روی شماره 8.
استاد: بله مقصود ایشان هم همین است که با این که اصل کافی و تهذیب و اینها یک روایت است، ایشان اصلا «ذکر ابوالحسن» را اصلا به عنوان یک روایتی که جداست، ذکر کردند.
برو به 0:12:25
«و ذکر ابوالحسن أنّه سأله» یعنی دقیقا گفتند یک روایت دیگری است، علی بن مهزیار دارد میگوید خود من بدون ارتباط با آن سوال رجل. ایشان این طوری فهمیدند. بدون ارتباط با سوال رجل من این کار را کردم.
شاگرد: اصلا در آن روایت ابوالحسن نیاوردند.
استاد: بله در همان هدایة الامة داریم میخوانیم یعنی این جا «روی» نمیتوانیم بخوانیم؟ مگر روایت قبلی اسم علی بن مهزیار را بردند؟
شاگرد: نه! «و سأل رجلٌ»
استاد: آهان! اسم او را نبردند. «سأل رجلٌ» بعد «و روی» چون رجل غیر از علی بن مهزیار بوده. به خودشان اجازه دادند که آن رجل میدانیم که علی بن مهزیار نیست، «روی» هم راویاش کیست؟ علی بن مهزیار است.
خب پس تا این جا شد که «فلم یبقِ» باقی نماند برای دلالت بر این که … اگر یک مویی مثلا یا شعراتی روی لباس مصلی افتاده جایز نباشد الا خبر الهمدانی. عرض کردم خبر همدانی داشتیم میخواندیم. «خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه» این روایت دیگر در کافی نیست، روایت در تهذیب است، «ابراهیم بن محمد الهمدانی «کتبت الیه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه»» این کلمه «یسقط» کأنه نص در مانحن فیه هست یعنی کاملا از لباس انصراف دارد، هیچ کس برای پوشیدن لباس یسقط نمیگوید، آن هم تازه «علی ثوبی» یعنی لباس روی لباس؟ اصلا احتمالش نیست. گفتم کأنّه نص در مطلوب ایشان است لذا صاحب جواهر بعد از مناقشه در آن قبلیها فرمودند «فلم یبق»، «فلم یبق» یعنی این را نمیشود کاری کرد و این از حیث دلالت تامّ است، این ماند حالا فتوا میدهید یا نه؟ حالا میخواهند در این ها خدشه کنند و به قول مسالک میل پیدا کنند.
میفرمایند «فلم یبق» این روایت، البته این روایت را هم خبر تعبیر کردند. ابراهیم همدانی را میگویند توثیق نشده است. بنظرم صاحب مدارک جناب آقا سید محمد میگویند که «ضعیفٌ جدا» و حال آن که هیچ مشکلی ندارد و این روایت خیلی خوب است، سندش خیلی خوب است، الان اگر سند حاضر است بخوانید. صاحب جواهر سند را نیاوردند.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ يَسْقُطُ عَلَى ثَوْبِيَ الْوَبَرُ وَ الشَّعْرُ- مِمَّا لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ مِنْ غَيْرِ تَقِيَّةٍ وَ لَا ضَرُورَةٍ- فَكَتَبَ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِيهِ.[4]
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى» صاحب نوادر الحکمة، همینی که الان میخواهم معارضش را هم برایش بگویم، هم خود حدیث که این خبر همدانی است با معارضش که آن خبر بعدی است که صحیحه ابن الجبار باشد، هر دو در نوادرالحکمة محمد بن احمد بن یحیی است. خود ایشان از اجلای محدثین هستند. خیلی هم تعریفش کردند و در توثیق او عباراتی آمده است. میگویند «لکنّه یروی و یرسل عن المجاهیل و الضعفاء».[5] این را برای ایشان گفتند. نوادر الحکمه کتاب خیلی مفصلی هم بوده. ظاهرا هیچی از آن در دست نباشد، چون ایشان روایت از ضعفا میکرد. در بین قمیین این کتاب هم یک اسمی داشته که مُشعر به این مطلب است. میگفتند «دبّة الشبیب». یک کسی در قم بوده نمیدانم طبابت میکرده چه کار میکرده که یک دبه داشته که داخلش خانه خانه بوده و در هر خانهای دست میکرد یک چیزی در میآورده. این دبّة الشبیب یعنی یک چیزی که همه چیز در آن هست و یا یک تعبیر دیگری میگفتند همیان ملا قطب، یک ملا قطبی بوده که این را برایش گفتند که یک کیسهای همراهش بوده و هر چه میخواستید در کیسه دست میکرده در میآورده. بعد یک چیزی که همه چیز در آن هست میگفتند همیان ملا قطب. این را از مرحوم آقا سید احمد کربلایی دیدم که در مکاتبه نوشتند. حالا این جا هم دبّة الشبیب برای این نوادر میگفتند. کتاب مفصل بوده و همه جور روایت در آن بوده است، بعد هم استاد شیخ صدوق محمد بن حسن بن الولید، ایشان آمدند گفتند و بعضیها را استثناء کردند گفتند در این نوادر الحکمة محمد بن یحیی این راویها را کنار بگذارید و به آن ها عمل نکنید. بقیه خوب هستند و اتفاقا این استثنای ایشان سبب شده که اسناد خیلی روایات تصحیح بشوند. یعنی در رجال نوادر الحکمة کسانی هستند که ابن ولید استثناء نکرده و از همین عدم استثناء ایشان میفهمند که پس ابن الولید آنها را توثیق کرده است. چون این افراد را در سند دیده است. الان هم صاحب جواهر اشاره میفرمایند.
برو به 0:18:20
این دو تا روایت مانحن فیه که متعارض هستند هر دو در نوادر الحکمة هست، حالا این چیزی که الان هست «محمد بن احمد بن یحیی»خود او که مسلم است موثق است و کارش درست است «عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ» چرا صاحب مدارک میگویند «ضعیفٌ جدا»؟ میگویند چون که «عمر بن علی بن عمر بن زید» مجهولٌ؛ این یک ضعف، ضعف دوم «ابراهیم بن محمد الهمدانی لم یوثق و لم یرد فیه التوثیق» و حال آن که وکیل است، وکیل ناحیه است، برای وی مدح خیلی آمده است، چون نگفتند ثقةٌ میگوییم توثیق برایش نیامده است. این هم از آن جاهایی است که همه شنیدید، در این طور جاها کافی است برای این که خودش وکیل ناحیه بوده، مورد وثوق بوده، چه تعاریفی برای او آمده، بعد بگوییم فقط گفته نشده که مثلا «ثقة عند اصحابنا» توثیق رجالی برای او نیامده است. تا آن جایی که من یادم است علتش همین بود حالا شما چیز دیگری برخورد کردید بفرمایید. علی ای حال آقا سید محمد میگویند که «ضعیفٌ جداً»
شاگرد: عمر بن علی را چه کار میکنیم؟
استاد: عرض کنم که عمر بن علی هم با همین عدم استثنای ابن ولید درستش میکنیم. ابن ولید نوادر الحکمة را گفته، این و این و این را عمل نمیکنیم و حال آن که همین عمر بن علی را دیده بوده، پس خود این توثیق است به این که ابن الولید گفته که این موثق است، پس از مجهولیت در آمد و خود صاحب جواهر هم به همین اشاره میکنند. ما میخواهیم که روایت موثوق الصدور باشد، نمیخواهیم که در کتاب رجالی حتما کلمه ثقة برای آن بیاید. آن وثوق به صدور و اطمینانی که در عرف عقلا به آن هست، الان خود همدانی از وکلای ناحیه است، چقدر تعریف از او آمده، آن هم ابن الولید با آن تخصصی که داشته و نفوذی که داشته چقدر از نوادر استثناء کرده، این را دیده و استثناء نکرده، پس نزدِ او مجهول نبوده، مجهولٌ عندنا.
خیلی جالب است در مستدرک حاکم بعضی چیزها را آدم یادش نمیرود، یک روایتی هست خیلی به درد شیعه میخورد، حالا کدام هست من نمیدانم، شاید آن بود که حضرت فرمودند «لقد عهد إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم یا علی! ستغدر بک الأمة بعدی»[6] شاید همین باشد. حاکم در مستدرک میآورد میگویند امیرالمومنین فرمودند پیامبر با من عهد کردند، عهد پیامبر است که امت به من خیانت میکنند، «تغدر بک الامة» بعد این را در مستدرک میآورد میگوید صحیحٌ و لم یخرجا این سندش خوب است، بعد بنظرم البانی در سلسلة الاحادیث الضعیفة میآورد. استاد حاکم را ذکر میکند میگوید «لا أعرفه». خب او استاد حاکم است، حاکم دارد میگوید صحیح است. او که دیده است میگوید نه تو که دیدی بیفایده است، «لا أعرفه» بعد این همه سال چون شما نمیشناسی، نشناس کسی قرار نیست به شناسایی تو ترتیب اثر بدهد. حاکم خودش محدث است و این هم داشته میدیده، با او همراه بوده، استادش بوده، دارد میگوید صحیحٌ تو میگویی «لا أعرفه». خیلی وقتها این طوری است که ما بگوییم «مجهولٌ»، «ابن الولید لیس عنده مجهولٌ» همه را دیده استنثاء کرده. ایشان هم را دیده استنثاء نکرده. پس نگویید «مجهول عندنا»، «عند ابن ولید لم یکن مجهول».
حالا بحثهایی هم صفحه بعد جواهر میآید که آن هم برای این فضای بحث خیلی خوب است. و همانی که عرض کردم ما باید فضای حدیث را از سندمحوری به موضوع محوری انتقال بدهیم. یعنی ما باید ظنون را با همدیگر برای سر رسیدن یک روایت پیچ و مهره کنیم. سند تنها عنصر ارزشده نیست. بلکه ارزش محوری هم نمیدهد. این خیلی مهم است.
در مقابل بعضی میگوید تو اول بفهم «ثبّت العرش» تو بفهم این چیزی که گفته درست گفته یا نه. آخر این طور نیست که ما فقط ببینیم چه کسی دارد میگوید؟ گاهی محتوای کلام دلالت میکند که خود محتوا با مجموع شواهد و قرائن دلالت بیّن دارد که اگر دروغگوی نمره اول هم بوده این جا دروغ نگفته است. جلوترها مثال عرض میکردم میگفتم که یک کسی شما میشناسید که عمرش صبح تا شب دروغ است اما به شما میرسد میگوید یک آقایی از این طرف رد میشد مدام با خودش مثل دیوانهها خودگویی میکرد میگفت قطر مربع گنگ است ،شما که میدانید سراپای زندگی این دروغ است و سعه اطلاعاتیاش هم میدانید، قاطع میشوید این را دروغ نمیگوید، چرا؟ به خاطر این که هر چه بخواهد دروغ بگوید این جمله را نمیتواند دروغش را درست کند. قطر مربع گنگ است، دروغگو این را درست میکند؟ دروغگویی که از هندسه و حساب هیچ سر در نمیآورد و میشناسید که هیچ کدام اینها را بلد نیست، این جا شما با این که میدانید همه حرفهایش دروغ است اما وقتی به محتوایش نگاه میکنید میگویید این را دروغ نمیگوید. این الان شنیده این دیوانه دارد خودگویی میکند و حال آن که این اهل فن ریاضیات بوده، اعداد گنگ و گویا سرش میشده، خیلی مهم است که محور این نیست که همین که دیدی دروغگو هست، دیگر صفر! این را کنار بگذار، میدانی دروغگو هست، نه! اول باید نگاه کرد و مجموع چیزها را در نظر گرفت و بشر همین کار را میکند.
برو به 0:24:36
جالبش این است حتی آنهایی که در کلاس سند محوری هستند من قسم میخورم در عمرشان خودشان عملا موضوعمحور هستند. یعنی خدای متعال ذهن ما را این طور قرار داده است، حالا ما مدام بخواهیم که با چیزهایی خلاف رویه او عمل بکنیم، خیال میکنید این خیلی پرفایده است، حالا علی ای حال ایشان فرمودند «ضعیفٌ جداً» خیال میکنید ضعیف نباشد.
شاگرد: مقصود از آن موضوع محوری همان تراکم ظنون یا چیز دیگری منظور شماست؟
استاد: بله تراکم به معنای همان تشابک، نه صرفا «ضمّ ظنٍ الی ظنِّ». بلکه در آن که این ها با همدیگر تعاضد کنند، طوری باشد که ذهن در مجموع به یک چیزی برسد که … کلمه شواهد خیلی خوب است. شاهد با ظن فرق دارد، میگوییم ده تا شاهد داریم، میگوییم یک شاهد دلیل میشد یا نمیشد؟ میگوییم ده تایش هم «ضمّ فقیرٌ الی فقیر» است «لا یغنی شیئا». اما فطرت عقلاء این نیست، میگویند هر چه شاهد بیشتر میشود خروجی قویتر میشود اما هر چه صفر را به صفر اضافه کنید، باقیمانده مساوی با صفر است. پس شاهد صفر نیست، یک نیست، یقین نیست، حد نصاب را برای اعتنا ندارد اما چون شاهد است با شواهد دیگر که جمع میشود، مدام حاصل جمع بالا میرود به خلاف این که هر شاهدی را بگویید این حجت است یا نیست؟ نیست، پس صفر به اضافه شاهد دوم؛ آن هم حجت هست یا نیست؟ آن هم صفر، خب صفر و صفر، صفر میشود. این طور نیست! شالوده ذهن ما را خدای متعال بر این قرار داده است که ما شواهد را باهمدیگر تقویت میکنیم.
شاگرد: میگوییم به درجه اطمینان برسد یا شما هم میفرمایید حتی نرسد هم باز سیره …
استاد: باید عقلاء اعتنا کنند تا اعتنا نکنند، میزان همان فطرتی است که خدای متعال به عقل عقلاء بماهم عقلاء داده است، آن باید شکوفا بشود تا ببینند آنها چه کار میکنند؟
شاگرد: آنهایی که سندمحور شدند از باب یک سیره عقلایی سند محور شدند یا مساله تعبدی این جا مطرح میکنند؟
استاد: تا اندازهای که تاریخش را من طلبگی نگاه کردم من گمانم این است که از اهل سنت این سندمحوری به پا شد و آن هم به خاطر این که کارهای اهل سقیفه را بپوشانند. غیر از این نبود. حالا شواهدش را هم باید سرجایش مفصل عرض کنم و الا خودشان میگویند اثری از سند تا زمان شعبة بن حجاج نبود. بنظرم او اولین فرد بود «أول من أسند شعبة» بعدش هم دیگر عبدالله بن مبارک و … در قرن دوم … بزرگان تابعین در قرن اول، گاهی سند میگفتند گاهی نمیگفتند، تقید نداشتند یعنی به عنوان یک امر عرفی میدیدند و غالبا نمیگفتند. لذا اهل سنت میآیند مرسلات را دسته بندی میکنند، مرسلات شعبه، مرسلات مثلا ابن سیرین، مراسیل ابن سیرین دارند، أحسن المراسیل، اصح المراسیل بزنید در کتابهایشان میآید، آن اولیها خیلی مرسل دارند، حالا چطور شده آن دیگر جای خودش بحث میشود.
شاگرد: روایت از حضرت امیر در کافی هست که «فأسندوه» اگر از ما روایت نقل میکنید سند را بیاورید، کأنّه این چیزی نبود که از اهل سنت بیاورند.
استاد: ببینید در همین «فأسندوه» میزان و حساب دارد یعنی کار خوبی است. من جلوتر هم در همین مباحثه عرض کردم یعنی ما در این که الان مسیحیها بسیار ناراحت هستند میگویند ای کاش در عالم مسیحیت ما مثل مسلمانها این سند را از روز اول جا انداخته بودیم یعنی اسناد علم رجال یکی از زیباترین پشتوانه قوی برای بقای تراث دین است، شریعت است. اصلا من این ها را منکنر نیستم، بسیار هم خوب است. اما محور بودن مقصود است، هر چیزی را جای خودش قرار بدهیم، ارزش نفسی که سند دارد، رجال دارد، علم به او دارد، سر سوزنش قابل انکار نیست و بعدا هم اگر شما نرمافزارهای دقیقی بنویسید که همه اینها را ملاحظه بکند، حتما باید به آن نرم افزار تمام اطلاعات رجالی را بدهید، یعنی هیچی را از ملاحظه نیندازد، اینها درست است. اما صحبت سر این است که این سیره از روز اول همه جا فراگیر بوده؟ امر اصلی شارع به معنای این که همه جا باشد بوده؟ این چنین نبوده؟ حالا من چند تا از مثالهایش هم برای این جا بزنم.
برو به 0:29:34
چون در فضای بحثهایی که الان پیش میآید ناراحتی برای مثلِ منِ طلبه است که کتابهایی در شیعه داریم که در جلالت قدر مولف هیچ کس شک ندارد اما ما الان نشستیم زانوی غم بغل کردیم که ای عزیزما! تو تاج سر ما هستی چرا کتاب را که نوشتی، سندهایش را انداختی؟ باید فکر کنی یک روزی کسانی میآیند که به این سند شما محتاج هستند. میتوانید بعضی کتابهایش را بگویید؟ عیاشی، تحف العقول، مهمتر از همه احتجاج. احتجاج طبرسی چه چیزها دارد! اما نیاوردند، یعنی کار حرام کردند؟ یعنی خلاف سیره عقلاء کردند؟ نه! کتابهای کل بشر را بگردید ببینید همه جا سند میآورند؟ سیره مستمره نیست اما سیره راقیه هست یعنی آن کسی که بخواهد محافظهکاری بالاتری کند، محکم کاری کند و دست بالا در حفظ تراث داشته باشد، این کار را میکند و بسیار هم خوب است. اماصحبن در مورد کَف حجیت است. کف آن است که باید چه کار کند؟ اعتناء و عدم اعتناء. این است که عرض میکنم رجال خوب است اما جزء العلة است، بخشی از کار است، آن چیزی که اصل کار بوده چیست؟ اساسا سند نبوده و شواهد خیلی دارد. حاج آقا میفرمودند دعائم برای قاضی نعمان سند ندارد، دعائم هم مرسل است، خیلی از کتابها این چنین هست که سند ندارد.
شاگرد: شاید واقعا منابع خودشان هم سند نداشته است.
استاد: چرا! مثلا مقدمه تحف العقول را ببینید، حسن بن شعبه چه میگوید؟ میگوید اینها تحف العقول است، هر کس عقل ندارد که کتاب من تحفه برای او نیست آن کسی هم که عقل دارد تحفه را میچشد ببینند، مشک آن است که خود ببوید. به سندش چه کار دارد؟ بعد حالا این مهم نیست، این را من گفتم، ایشان چه میگوید؟ میگوید چون اسنادها مشهورة. میگوید اینهایی که من میگویم در دست محدثین هست، در کتب هست، چون معروف است دیگر کتاب من حجیم میشود، من میخواهم مقصد را بیاورم. مثل زمان ما که میگوییم حالا وسائل که هست، من فقط روایت را میآورم میگویم خودتان بروید سندش را در وسائل ببینید. بعدا این سندها از بین رفته است. احتجاج همچنین اینها همهاش بوده، سند داشته به خاطر اقتصار نیاوردند. غوالی اللئالی آن هم همین طور است، کتابهایی که سند انداخته شده خیلی است که خود فقیهِ صدوق غیر از مشیخه در ورای مشیخه مواردی هست که در آن ارسال هست.
داشتم میگفتم که صاحب مدارک فرمودند که «ضعیفٌ جداً» هم از طریق ابن ولید میشود راوی را از مجهول بودن در آورد و هم از وکیل ناحیه بودنِ و مدحهای بزرگی که برای همدانی کردند، چند تا هم هستند. اینها در ناحیه همدان خیلی موجه بودند، از معتمدین اهل البیت علیهم السلام بودند. همین است که میگوید من از ناحیه مقدسه آمد فلان و فلان و فلان سه نفر را اسم بردند که ثقةٌ یا آن یکی بود؟[7] البته میگویند خود سند این روایت خوب نیست.
حالا روایت بعدی آن هم سندش خیلی خوب است، آن دیگر از این بهتر است. «فلم یبق إلا خبر الهمدانی» با این سندی که دلالتش خیلی خوب، سند هم ظاهرش این است که خوب است «المعارض» این المعارض جواب صاحب جواهر است. صاحب جواهر این کارها را خیلی میکنند، به خیال این که دارند تایید میآورند، با یک وصفی که برای او میآورند، آن وصف رد آن مطلب میشود.
«فلم یبق إلا خبر الهمدانی» حالا فایده دارد یا نه؟ «المعارض» معارض دارد، وقتی معارض دارد ما چطور با آن کار را تمام کنیم. «بما في المدارك من صحيح ابن عبد الجبار» نفهمیدم چرا میگویند بما فی المدارک؟ شاید حدیث پیششان نبوده؟ صحتش را به صاحب مدارک نسبت میدهند؟ نمیدانم. علی ای حال این روایت هم برای نوادر الحکمه محمد بن یحیی است و در کنار همان است و سندش هم نزدیکتر است. یعنی اگر آن جا سه تا واسطه هست، اینجا یکی هست. «محمد بن احمد بن یحیی» از چه کسی؟ از «محمد بن عبدالجبار عن أبیمحمد صلوات الله علیه» یعنی خود صاحب نوادر تا امام علیه السلام یک واسطه خورده که آن هم «محمد بن عبدالجبار» است که توثیق هم شده و سند خوب است لذا سند این روایت دوم هم خوب است «بما فی المدارک من صحیح ابن عبد الجبار» صحیح بودنش مشکلی ندارد. شاید هم بخواهند بگویند وقتی صاحب مدارک بگویند صحیح است دیگر ببینید چقدر صحیح است!
شاگرد: تعارض را چون صاحب مدارک نقل کرده…
استاد: یعنی میگویید به تعارض میخورد؟ «المعارض بما فی المدارک» یعنی «بما جعله فی المدارک معارضا» بله،این احتمال در ذهن من نیامد. درست میفرمایید این احتمال خوبی است. «من صحیح ابن عبدالجبار قال: «كتبت إلى أبي محمد (عليه السلام) هل يصلى في قلنسوة عليها وبر مالا يؤكل لحمه أو تكة حرير أو تِكة من وبر الأرانب» تُکة هم گفته میشود، شاید در درس هم یک بار تُکة میفرمودند ولی لغت تِکة دارد، در نصاب هم تِکة دارد به معنای بند ازار. در بعضی فرهنگهای عربی و فارسی تِکة را به حاشیه لباس ترجمه کرده است. ولی ظاهرا حاشیه لباس معنای فرعی غیر متداولش باشد، چون الان این کشها برای سراویل در آمده، در زمان قدیم، سروال و زیرجامه و شلوار، بند داشته، بندش چه بوده؟ نخی بوده. پیرمردهای قدیمی که در سنین کم دیده بودیم، به این کشها عادت نداشتند و با همان طنابهایی که بند بود گره میزدند. در مدرسه علمیه یزد غالب پیرمردها از دستشویی بیرون میآمدند مدتی داشتند این را گره میزدند و کارشان بود و انس گرفته بودند، در نصاب هم دارد، تِکة بند إزار است، یعنی شاهدش در نصاب الصبیان است. علی ای حال تکه این است، قلنسوة هم که یک طیف وسیعی از کلاهها را میگیرد، کلاههایی که به سر میگذارند با انواع مختلف که بعضیهایش حالت استوانهای دارد، مخروطی دارد، جورواجور هست، اینها قلنسوة هست.
برو به 0:37:24
«يصلى في قلنسوة عليها وبر مالا يؤكل لحمه» علیها یعنی مثلا حاشیه دارد؟ یک نواری رویش هست؟ یا نه مثلا کلاه به آن چسبیده چون مطمئن بوده که لباس جایز نیست، گفته قلنسوة هم ملحق به او هست یا نه؟ «أو تكة حرير أو تكة من وبر الأرانب فكتب علیه السلام لا تَحِلُّ الصلاة في الحرير المحض،» این حلیت چه حلیتی است؟ حلیت تکلیفیه یا وضعیه؟ وضعیه، جوازش هم دنبالش میآید که حلیت … جواز در روایت وسائل بود، این جا نیست. «لا تحلُّ الصلاة فی الحریر المحض» بعد امام فرمودند «و إن كان الوبر ذكيا حلت الصلاة فيه» وبری که تو از آن سوال کردی، تِکّة وبر الارانب، اینها «حلّت الصلاة فیه» این صریح است در این که غیرمأکول اللحم همراه شماست اما حضرت فرمودند حلّت. وبری که او سوال کرده بود پس بین آن خبر همدانی با خبر محمد بن عبدالجبار معارضه شد که هر دو در نوادر الحکمة محمد بن یحیی هست و سندش هم خوب است.
شاگرد: این احتمال تقیه دارد؟
استاد: چون مکاتبه بوده … «کتبتُ إلی أبیمحمد» به خاطر این که …
شاگرد2: هر دو مکاتبه است.
شاگرد1: آن مخالف عامه است، این موافق عامه است.
استاد: بله موافقت و مخالفت با عامه را ایشان میفرمایند. حالا هنوز با اینها خیلی کار داریم، فضا، فضایی است که فعلا زمینه ذهنی فراهم میشود تا ببینیم که بعد چه میشود.
«و كذا معارضته بالنصوص السابقة في شعر الإنسان و أظفاره و باقي فضلاته» در جواهر چند ورق جلوتر صفحه 69 …
یک نکتهای هم میخواستم عرض کنم یادم رفت، فردا تذکر بدهید. در عروه و اینها با جواهر و شرایع یک تفاوتی در دستهبندی مطالب صورت گرفته، حالا وقت رفت، توضیح بیشتری میخواهد. یعنی روال دستهبندی از مأکول اللحم و غیرمأکول اللحم، این روال با روال میته غیرمأکول اللحم، الان در فضای عروه رسالههایی که مساله جواب میدهیم شبیه عروه جواب داده میشود. یعنی دسته بندی میکنیم میگوییم شرایط لباس مصلی یکیاش این است که میته نباشد، دوم غیرمأکول اللحم نباشد.
اما در شرایع و همچنین مختصر همین حدود است و حالا بحثش میکنیم کأنّه به ذهن میاندازد که نه این طوری که میته نباشد، غیرمأکول نباشد. حالا این طوری میشود که «ما لا تحلّه الحیاة» «ما تحلّه الحیاة» اول بگوییم آنهایی که «من الحیوان تحلّه الحیاة» حکمش را بگویید، مأکول یا غیرمأکول و بعد آن چیزی که «لا تحلّه الحیاة» حالا حکمش را بگویید، مأکول یا غیر مأکول، دو جور است و آثاری هم دارد.
این هم علتش این بود که من بعضی استدلالات صاحب جواهر را نگاه میکردم این جا میدیدم با آن نحوه ذهنیتی که با آن عروه در ذهن ما بود توافق کامل نمیشد. لذا من را مجبور کرد که دقیق بروم ببینم از کجا ایشان دارند میگویند. دیدم بله دو جور روال است، این را باید دقت کنیم که بعدا فواید دارد، از اول و ابتدا چطور فقه را دسته بندی کنیم، طبق فتوای شرایع و بین «ما تحلّه الحیاة» و «ما لا تحلّه سواء کان مأکول اللحم أو غیرمأکول اللحم» یا از ابتدا بگوییم میته سواء کان مأکول اللحم و بعد چه؟ حالا غیر مأکول! میته هم به معنای این که در غیرمأکولش بعدا حکمش ذکر میشود، میته را اعم از صلاة و غیر صلاة این طوری مطرح کردند. این فضا فرق میکند. این هم ان شاء الله درصفحه 69 نگاه بفرمایید.
این هم عرض بکنم که در عروه، فضای فتوا کاملا صاف شده است. یعنی همانی که ادعای اجماع و شهرت بین اصحاب بوده. الان میان محشین عروه هم همینطور است. اگر فتوا را مشکلتر نکرده باشند قطعاً آسانتر نکرده اند. فضا، فضای فتوا یا دیگر فوقش احتیاط واجبی که فتوا کنارش نداریم به این که دلتان جمع باشد که حیوان غیرمأکول شد، دیگر اصلا در کار نماز نیاورید الا همان خزّ و سنجاب که فقط نص بر آن داریم و اصحاب فتوا دادند. از این مورد استنثاء که خارج شدیم در بقیه موارد، مورد اجماع است یا اتفاق است یا شهرت اصحاب بوده. در عروه میبینید مرحوم سید همه را یک جا قرار دادهاند. محمول باشد، شعرات ملقاة باشد، شعره واحده باشد، همه اینها نماز ندارد، فضا این طور قرار گرفته و حالا باید ببینیم چطور شده است.
در فضای طلبگی این اشکالات صاحب جواهر چطور شده که برگشته به آن جا رسیده است؟
برو به 0:43:51
شاگرد: در روایت اول مورد بحث، لفظ روایت این است که امام میفرماید این عمل مکروه است. صاحب وسائل میفرماید ما باید این کراهت را یا حمل بر تحریم کنیم یا حمل بر تقیه بهخاطر روایات دیگر که نهی شده است. حالا سؤال بنده این است که با توجه به اینکه کراهت بهمعنای زشتی و پلشتی است، آیا صاحب وسائل ملتفت به این نکته نبوده که اینطور حمل کرده است؟ و سؤال دوم؛ فرض کنیم که ما بودیم وفقط این روایت، امام فرمودند که این کار مکروه است. آیا من باید بروم فحض کنم که معصوم واژه کراهت را در کجا به کار برده است. اگر واژه کراهت را غالباً در حرام ها به کار برد آیا این ظن حجت میشود؟ از باب حمل بر تغلیب.
استاد: تا اندازهای که فعلاً در ذهن قاصر بنده است، اگر رفتیم دیدیم در ادله دلیلی بر حرمت پیدا نکردیم مگر همین روایت که تعبیر کراهت دارد. اینجا ارتکاز عرفی فقهاء این است -اگر غلبه با حرمت بود- که میگویند ما باشیم و فقط کراهت، یکره یعنی حرمت. ولی هیچ فقیهی این کار را نمیکند.
شاگرد: چرا؟
استاد: تحقیق این کارها برای خودش رسالهای میشود. همین کراهتی که ما الآن داریم به استصحاب قهقراء، زمان معصومین هم بوده است. یعنی یکره یک متفاهم عرفی و ارتکاز عرفی داشته که تغییر نکرده است.
شاگرد٢: در آیه غیبت هم لفظ کراهت آمده است. در این آیه واژه در جایی استعمال میشود که حرمت شدیده است. اینطور نیست که بهمعنای کراهت مصطلح باشد.
استاد: کراهت یعنی حرمت؟ و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم، آن وقت خیر لکم برای شما حرام است!؟
شاگرد: میخواهم بگویم واژه اعم است تاب هر دو را دارد.
استاد: احسنت. اگر واژه اعم بود باید در یکی ظهور داشته باشد. نزد عرف عام حتی در آن زمان در همین معنای کراهت ظهور داشته است، اتفاقا این بحثی است که خیلی خوب است و در موارد بسیاری کاربرد دارد. هرکجا فقیه پشتوانه داشته باشد سریع میگوید کراهت یعنی حرمت. هیچ مشکلی هم ندارند، اما درجاییکه هرچه گشته است، از غیر ناحیه مطلق لفظ این کراهت، دیگر هیچ چیزی نداریم. فقط ما هستیم و یک روایت که میگوید کراهت. آیا فقیه بهخاطر غلبه حاضر میشود بگوید حرام؟ عرض بنده این است که در اینطور موارد فقهاء حاضر نمیشود . فلذا این کاشف از این است -با استصحاب قهقرایی- که آن زمان هم به همین معنای کراهت در زمان ما بوده است.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 78
[2] همان، ص76
[3] . هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم السلام، ج-2، ص: 84 ح510 سأل رجل الرضا عليه السلام عن الصلاة في جلود الثعالب، فنهى عن الصلاة فيها و في الثوب الذي يليه، فلم يدر أي الثوبين الذي يلصق بالوبر أو الذي يلصق بالجلد، فوقع عليه السلام بخطه: الذي يلصق بالجلد. ح 511 و روي: لا تصل في الذي فوقه و لا في الذي تحته.
[4] وسائل الشيعة، ج4، ص: 346
[5] . رجال النجاشي، ص: 349 رقم 939 محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران بن عبد الله بن سعد بن مالك الأشعري القمي
أبو جعفر، كان ثقة في الحديث. إلا أن أصحابنا قالوا: كان يروي عن الضعفاء و يعتمد المراسيل و لا يبالي عمن أخذ و ما عليه في نفسه مطعن في شيء و كان محمد بن الحسن بن الوليد يستثني من رواية محمد بن أحمد بن يحيى ما رواه عن محمد بن موسى الهمداني، أو ما رواه عن رجل، أو يقول بعض أصحابنا، أو عن محمد بن يحيى المعاذي، أو عن أبي عبد الله الرازي الجاموراني، أو عن أبي عبد الله السياري، أو عن يوسف بن السخت، أو عن وهب بن منبه، أو عن أبي علي النيشابوري (النيسابوري)، أو عن أبي يحيى الواسطي، أو عن محمد بن علي أبي سمينة، أو يقول في حديث، أو كتاب و لم أروه، أو عن سهل بن زياد الآدمي، أو عن محمد بن عيسى بن عبيد بإسناد منقطع، أو عن أحمد بن هلال، أو محمد بن علي الهمداني، أو عبد الله بن محمد الشامي، أو عبد الله بن أحمد الرازي، أو أحمد بن الحسين بن سعيد، أو أحمد بن بشير الرقي أو عن محمد بن هارون، أو عن ممويه بن معروف، أو عن محمد بن عبد الله بن مهران، أو ما ينفرد (يتفرد) به الحسن بن الحسين اللؤلؤي و ما يرويه عن جعفر بن محمد بن مالك، أو يوسف بن الحارث، أو عبد الله بن محمد الدمشقي. قال أبو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله و تبعه أبو جعفر بن بابويه رحمه الله على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما رابه فيه، لأنه كان على ظاهر العدالة و الثقة. و لمحمد بن أحمد بن يحيى كتب، منها: كتاب نوادر الحكمة، و هو كتاب حسن كبير (كبير حسن) يعرفه القميون بدبة شبيب، قال: و شبيب فامي كان بقم له دبة ذات بيوت، يعطي منها ما يطلب منه من دهن، فشبهوا هذا الكتاب بذلك. و له كتاب الملاحم، و كتاب الطب، و كتاب مقتل الحسين عليه السلام، كتاب الإمامة، كتاب المزار. أخبرنا الحسين بن موسى قال: حدثنا جعفر بن محمد قال: حدثنا محمد بن جعفر الرزاز قال: حدثنا محمد بن أحمد بنوادر الحكمة، و أخبرنا أحمد بن علي و ابن شاذان و غيرهما، عن أحمد بن محمد بن يحيى، عن أبيه، عنه بسائر كتبه.
[6] و روى إبراهيم الثقفي عن يحيى بن عبد الحميد الحماني عن عمرو بن حريث عن حبيب بن أبي ثابت عن ثعلبة بن يزيد الحماني عن علي ع قال سمعته يقول كان فيما عهد إلي النبي الأمي أن الأمة ستغدر بك. (بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج28 ؛ ص375)
[7] . رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 558 رقم 1053 محمد بن مسعود، قال حدثني علي بن محمد، قال حدثني محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسى، عن أبي محمد الرازي، قال:، كنت أنا و أحمد بن أبي عبد الله البرقي بالعسكر فورد علينا رسول من الرجل فقال لنا الغائب العليل ثقة و أيوب بن نوح و إبراهيم بن محمد الهمداني و أحمد بن حمزة و أحمد بن إسحاق ثقات جميعا.
دیدگاهتان را بنویسید