1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢۶)- خبر ابراهیم الهمدانی در جلود ثعالب

درس فقه(٢۶)- خبر ابراهیم الهمدانی در جلود ثعالب

موضوع محوری نه سند محوری، روش شناسی صاحب وسائل
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15356
  • |
  • بازدید : 58

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

خلاصه‌ای از مطالب قبل

بل هي أشبه شي‌ء بالعلة المستنبطة، بل لو فرض حصول الظن بذلك أمكن منع حجيته، لعدم استفادته مما جعله الشارع حجة، فلم يبق إلا خبر الهمداني المعارض بما في المدارك من ‌صحيح ابن عبد الجبار قال: «كتبت إلى أبي محمد (عليه السلام) هل يصلى في قلنسوة عليها وبر مالا يؤكل لحمه أو تكة حرير أو تكة من وبر الأرانب فكتب لا تحل الصلاة في الحرير المحض، و إن كان الوبر ذكيا حلت الصلاة فيه»‌

و إن كان فيه ما فيه كما تسمعه في التكة و القلنسوة، و كذا معارضته بالنصوص السابقة في شعر الإنسان و أظفاره و باقي فضلاته، إذ قد عرفت خروجه عن موضوع البحث، فلا يدل على ما نحن فيه، نعم قد يناقش فيه بأنه مضمر، و في سنده عمر بن علي بن عمر، و هو مجهول، لكن قيل: إنه لم يستئن من نوادر الحكمة، و لا ريب في احتياجه إلى جابر، و ليس، إذ جبره بدعوى الشهرة يمكن المناقشة فيه بأنها مستنبطة من إطلاق قولهم: «لا يجوز الصلاة في الشعر» و قد عرفت أن مثله في الموثق المشتمل على غيره مما لم يرد فيه الظرفية حقيقة لا يقتضي ذلك فضلا عنه. [1]

«بل هي أشبه شي‌ء بالعلة المستنبطة، بل لو فرض حصول الظن بذلك أمكن منع حجيته، لعدم استفادته مما جعله الشارع حجة،» چون آن چیزی که «جعله الشارع حجةً» این است که از کلام خود او استفاده بشود، «جعل الشارع الظن الحاصل من کلامه حجةً لا من غیر کلامه»  این مراد ایشان است.

«فلم يبق» این فاء در «فلم یبق» به کجا می‎خورد؟ پس باقی نماند برای ما، برای چه؟ ایشان شروع کلامشان از این جا بود که «قلتُ قد یناقش». اصل حرف این بود که صاحب کفایه فرموده بودند که کلام اکثر اصحاب «مطلقٌ فی المنع من الصوف و الشعر» ولو یک مو باشد که روی لباس بیاید. «خصّه بعضهم بالملابس»بعض اصحاب گفتند نه ربطی به یک مو ندارد، مراد لباسی است که از کرک و مو و پشم غیرمأکول است. صاحب کفایه «إحتجّ» بر مختار خودشان که نه، کلام اصحاب مطلق است. مطالبی هم در ادامه گفتند. وحید بهبهانی هم در ادامه آن را تایید کردند. صاحب جواهر شروع به مناقشه کردند، مناقشه چیست؟ این است که برای شعرات ملقاة ما دلیلی نداریم «فلم یبق» یعنی برای این که دلالت کند که شعرات ملقات هم نماز ندارد، یک مو هم که به لباس می‎آید و به بدن می‎آید نماز ندارد. «فلم یبق» برای این مدعا؛ از قلت شروع کردند، موثقه ابن بکیر را گرفتند. مطالب دیگر را همین‌طور بررسی کردند. روایاتی که آمد را  یا محمل کراهت  قرار دادند و یا گفتند که نمی‎دانیم برای مو هست، مردد بین این است که آیا جلد است یا مو هست، بحث‎های دیروز آمد تا این جا که «فلم یبقِ». فقط یک روایت داریم که دالّ بر شعرات در مانحن فیه هست. آن روایت چیست؟

خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه»‌ [2]

«إلا خبر الهمداني» خبرالهمدانی در صفحه 76 ذکر فرمودند؛ فرمودند که  «خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه»

ابوالحسن در روایت علی بن مهزیار

بعضی از مطالب  که از قبل مانده را قبل از خواندن این روایت عرض کنم.  صاحب جواهر در مورد روایت دیروز فرمودند که «و ذکر ابوالحسن یعنی علی بن مهزیار». در وسائل هم -که قبل از ایشان بوده- این یعنی هست؛ در وسائل ابواب لباس المصلی، باب هفتم، حدیث هشتم، آن جا البته «فلم یدر» نیست. با این که اصلش را از تهذیب نقل کردند. آقایان دیروز فرمودند در تهذیب «فلم یدر» هست. صاحب وسائل با این که اصلش را از تهذیب نقل کردند، «فلم أدر» نقل کردند. ولی دارند که «و ذکر ابوالحسن یعنی علی بن مهزیار». آیا این یعنی را صاحب وسائل اضافه کردند؟ اگر وسائل زیاد مراجعه کرده باشید  می‌بینید که رسم صاحب وسائل این نیست. اگر صاحب وسائل توضیح یک چیزی می‎خواهند بدهند روایت را تمام می‎کنند بعدش می‎گویند. لذا ظن قوی هست که این «یعنی» از غیر خودشان بوده است. حالا کجا بوده؟ از چه نسخه‎ای بوده؟ ایشان دارند از تهذیب نقل می‎کنند. این «یعنی» را چه کسی قبل از ایشان گفته است؟ نمی‎خواهم بگویم احتمالش صفر است که خود صاحب وسائل فرموده باشند.

صاحب جواهر احتمالش بود، چون کتاب فقهی بود، بین روایت «یعنی» می‎فرمودند. اما در وسائل که سبک صاحب وسائل بر این نیست که وسط روایت یک دفعه خودشان یک چیزی معنا کنند، آخر کار «أقول» می‎آورند یا در ادامه‎اش می‎گویند. این در ذهن به صورت قوی می‎آورد که از دیگری باشد حالا باید پی‎جویی کنیم ببینیم این «یعنی ابوالحسن» قبل از صاحب وسائل چه کسی گفته بوده. نسخه تهذیب بوده؟ چه بوده؟ این پی‎جویی خوبی برای تحقیق است.

 

برو به 0:04:55

شاگرد: در اسبتصار «یدر» هست و تهذیب «أدر» هست. ایشان هم آن جا آدرس به استبصار دادند.

استاد: پس تهذیب همان «أدر» هست و ظاهر وسائل هم این است که نقل اصلی‎شان از تهذیب است بعد فرموده بودند که «و کذا» نقل فرمودند.

شاگرد: این را از کجا بفهمیم که از تهذیب است و از استبصار نیست؟

استاد: وقتی این باب را شروع می‎کنند این طوری می‎گویند «محمد بن الحسن و باسناده و عنه» تا روایت هشتم که می‎رسند می‎گویند «و بإسناده» تا این که آخر کار می‎گویند که «و رواه الکلینی» یعنی این روایت را «بإسناده» قرار می‎دهند معلوم می‎شود که متن را از تهذیب می‎آورند که کتاب اصلی شیخ است.

شاگرد: این که از تهذیب هست و از استبصار نیست، این منظور است.

استاد: به خاطر این که متن استبصار نوعاً در وسائل نمی‎آید. یعنی استبصار جلوی دست صاحب وسائل نبوده که از استبصار بیاورند. نوعا موارد دیگری هم که بود  این‌طور بود که از تهذیب نقل می‌کردند. البته این روی حساب نوعش هست. ولی من که تهذیب عرض کردم مقصودم مقابل کافی است، نه مقابل استبصار؛ مقصود من الان این بود چون ایشان بعدش می‎گویند «و رواه الکلینی» اما وقتی بین استبصار و این اختلاف شد بیشتر باید تحقیق کنیم.

شاگرد: ولی روش ندارد که خود ایشان تعیین کرده باشند که از استبصار می‎گویم یا از تهذیب می‎گویم.

استاد: من چیزی نمی‎دانم، ممکن است باشد. این نکته خوبی است که غیر از صرفا مأنوسات و غلبه موارد می‎بینیم خود ایشان هم جایی تذکری دادند یا نه. 12 تا فایده خاتمه وسائل هست. خاتمه وسائل خیلی خاتمه خوبی است اما این در آن ها هست یا نیست، نمی‎دانم.

شاگرد: ظنون این طوری که مثلا ظن قوی داریم که صاحب وسائل خودشان نفرمودند، این طور ظنون را شما حجت می‎دانید؟

استاد: در این که ظن حجت است یا نیست، در همین مباحثه این جا بحثش شد، پارسال بود که اصل حرمت عمل به ظن این را مباحثه کردیم. ادله‌اش، آیاتش، روایاتش. نحوه مطالبی که داشت خود اصل حرمت عمل ظن در مانحن فیه خیلی صاف نشد به عنوان یک اصلی که خیلی واضح و مسلم باشد ولو معروف است. اما در این جا فعلا خود ظن به تنهایی نمی‎شود کلمه حجیت را برایش بیاوریم یا نیاوریم باید ببینیم در مجموع این ظن وقتی با ظنون دیگر اگر توانستند تعامل کنند، تشابک کنند، تعاضد کنند، تعاضد غیر از تراکم است، تراکم انضمام است و روی هم سوار می‎شوند، سوار شدنی که صرفا اگر انضمام مقصود باشد اما اگر مقصود از تراکم، رُکام و امثال این‎ها تشابک و تعاضد باشد، پیچ و مهره می‎شوند.

شاگرد: نظام هماهنگی را ایجاد می‎کنند.

استاد: اگر پیچ و مهره بشوند آن وقت هماهنگ می‎شوند که به حد نصاب حجیت می‎رسد یا نه؟ و الا فعلا فی حدنفسه صرف این که ظن، نه! برای این نمی‎توانیم به تنهایی یک حساب باز بکنیم، در حد ظن است که باید ببینیم با مجموع چیزهای دیگر و آن چیزهایی که همراه او بخواهید با او دست به دست هم بدهند به کجا می‎رسد.

این هم بین راه یادم آمد، در وسائل نکته مهمی بود که «یعنی علی بن مهزیار» در وسائل باشد قابل تأمل است.

شاگرد: فرمودید اگر صاحب وسائل مطلبی برای خودش بود چطور می‎آورد؟

استاد: صاحب وسائل است تا آن جایی که من یادم است هیچ وقت بین حدیث یک چیزی را اضافه نمی‎کرد. یک توضیحی بخواهند بدهند تمام می‎کنند می‎گویند «والمراد من ابی‎الحسن الامام یا …» نه این که بین روایت یک دفعه خودشان یک توضیحی را اضافه بکنند. اگر شما پیدا کردید به من بگویید که این را بدانیم.

شاگرد: در اسناد «یعنی» زیاد به کار می‎برند. این هم مثلا مشخص کنند که این جا احمد بن محمد عیسی است، ابوالحسن این جا چون در واقع تتمه سند است اگر «یعنی علی بن مهزیار» داشته باشد بعید نیست. مثلا خیلی جاها هست که «یعنی» می‎گویند … یعنی را در وسائل جستجو کردم خیلی زیاد است که یعنی بگوید، مثلا از فقیه نقل کرده، فقیه ندارد ایشان «یعنی» را در سند اضافه می‎کند. این هم چون مربوط به سند باشد محتمل است که خود ایشان یعنی را به سند اضافه کردند.

استاد: بله حرف خوبی است که اگر ایشان یعنی را رسمشان هست که به عنوان توضیحِ افراد سند و تعیین مصداق که از تردد نزد مخاطب خودشان دربیاورند این جا گفته باشند خوب است که دقیقا ابوالحسن را به عنوان کسی که در سند و در روایت نقش سندی دارد، دارند توضیح می‎دهند.

روایت علی بن مهزیار در هدایه الامه

شاگرد: در هدایة الامة بخش اول را یک بار روایت کردند. دوباره در بخش دوم گفتند «و روی». «سأل رجلٌ عن الرضا علیه السلام عن الصلاة فی جلود الثعالب» الی آخر، بعدش در روایت بعدی فرمودند «و روی لا تصل فی الذی فوقه و لا فی الذی تحته»[3]

استاد: یعنی آن اولی برای ما نحن فیه نیست، تقطیع این نیست، تقطیع همین است؟

شاگرد: بله تقطیع همین روایت است که «و ذکر ابوالحسن» …

استاد: «و سأل رجلٌ» آن را آورده بودند. جواب امام «فنَهی» را هم آوردند؟

شاگرد: بله. «فنهی عن الصلاة فیها و فی الثوب الذی یلیها فلم یدر أی ثوبین» تا آخر.

شاگرد2: ظاهرا «رُوِیَ» روایت دیگری است، چون شماره گذاشته، یکی 6 و این روایت سأل رجلٌ عن الرضا علیه السلام 7 و روی شماره 8.

استاد: بله مقصود ایشان هم همین است که با این که اصل کافی و تهذیب و این‎ها یک روایت است، ایشان اصلا «ذکر ابوالحسن» را اصلا به عنوان یک روایتی که جداست، ذکر کردند.

 

برو به 0:12:25

«و ذکر ابوالحسن أنّه سأله» یعنی دقیقا گفتند یک روایت دیگری است، علی بن مهزیار دارد می‎گوید خود من بدون ارتباط با آن سوال رجل. ایشان این طوری فهمیدند. بدون ارتباط با سوال رجل من این کار را کردم.

شاگرد: اصلا در آن روایت ابوالحسن نیاوردند.

استاد: بله در همان هدایة الامة داریم می‎خوانیم یعنی این جا «روی» نمی‎توانیم بخوانیم؟ مگر روایت قبلی اسم علی بن مهزیار را بردند؟

شاگرد: نه! «و سأل رجلٌ»

استاد: آهان! اسم او را نبردند. «سأل رجلٌ» بعد «و روی» چون رجل غیر از علی بن مهزیار بوده. به خودشان اجازه دادند که آن رجل می‎دانیم که علی بن مهزیار نیست، «روی» هم راوی‎اش کیست؟ علی بن مهزیار است.

روایت ابراهیم بن محمد الهمدانی

خب پس تا این جا شد که «فلم یبقِ» باقی نماند برای دلالت بر این که … اگر یک مویی مثلا یا شعراتی روی لباس مصلی افتاده جایز نباشد الا خبر الهمدانی. عرض کردم خبر همدانی داشتیم می‎خواندیم. «خبر إبراهيم بن محمد الهمداني «كتبت اليه» این روایت دیگر در کافی نیست، روایت در تهذیب است، «ابراهیم بن محمد الهمدانی «کتبت الیه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه»» این کلمه «یسقط» کأنه نص در مانحن فیه هست یعنی کاملا از لباس انصراف دارد، هیچ کس برای پوشیدن لباس یسقط نمی‎گوید، آن هم تازه «علی ثوبی» یعنی لباس روی لباس؟ اصلا احتمالش نیست. گفتم کأنّه نص در مطلوب ایشان است لذا صاحب جواهر بعد از مناقشه در آن قبلی‎ها فرمودند «فلم یبق»، «فلم یبق» یعنی این را نمی‎شود کاری کرد و این از حیث دلالت تامّ است، این ماند حالا فتوا می‎دهید یا نه؟ حالا می‎خواهند در این ها خدشه کنند و به قول مسالک میل پیدا کنند.

بررسی سند روایت

می‎فرمایند «فلم یبق» این روایت، البته این روایت را هم خبر تعبیر کردند. ابراهیم همدانی را می‎گویند توثیق نشده است. بنظرم صاحب مدارک جناب آقا سید محمد می‎گویند که «ضعیفٌ جدا» و حال آن که هیچ مشکلی ندارد و این روایت خیلی خوب است، سندش خیلی خوب است، الان اگر سند حاضر است بخوانید. صاحب جواهر سند را نیاوردند.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ يَسْقُطُ عَلَى ثَوْبِيَ الْوَبَرُ وَ الشَّعْرُ- مِمَّا لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ مِنْ غَيْرِ تَقِيَّةٍ وَ لَا ضَرُورَةٍ- فَكَتَبَ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِيهِ.[4]

 

نوادر  محمد بن احمد بن یحیی

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى» صاحب نوادر الحکمة، همینی که الان می‎خواهم معارضش را هم برایش بگویم، هم خود حدیث که این خبر همدانی است با معارضش که آن خبر بعدی است که صحیحه ابن الجبار باشد، هر دو در نوادرالحکمة محمد بن احمد بن یحیی است. خود ایشان از اجلای محدثین هستند. خیلی هم تعریفش کردند و در توثیق او عباراتی آمده است. می‎گویند «لکنّه یروی و یرسل عن المجاهیل و الضعفاء».[5] این را برای ایشان گفتند. نوادر الحکمه کتاب خیلی مفصلی هم بوده. ظاهرا هیچی از آن در دست نباشد، چون ایشان روایت از ضعفا می‎کرد. در بین قمیین این کتاب هم یک اسمی داشته که مُشعر به این مطلب است. می‎گفتند «دبّة الشبیب». یک کسی در قم بوده نمی‎دانم طبابت می‎کرده چه کار می‎کرده که یک دبه داشته که داخلش خانه خانه بوده و در هر خانه‎ای دست می‎کرد یک چیزی در می‎آورده. این دبّة الشبیب یعنی یک چیزی که همه چیز در آن هست و یا یک تعبیر دیگری می‎گفتند همیان ملا قطب، یک ملا قطبی بوده که این را برایش گفتند که یک کیسه‎ای همراهش بوده و هر چه می‎خواستید در کیسه دست می‎کرده در می‎آورده. بعد یک چیزی که همه چیز در آن هست می‎گفتند همیان ملا قطب. این را از مرحوم آقا سید احمد کربلایی دیدم که در مکاتبه نوشتند. حالا این جا هم دبّة الشبیب برای این نوادر می‎گفتند. کتاب مفصل بوده و همه جور روایت در آن بوده است، بعد هم استاد شیخ صدوق محمد بن حسن بن الولید، ایشان آمدند گفتند و بعضی‎ها را استثناء کردند گفتند در این نوادر الحکمة محمد بن یحیی این راوی‎ها را کنار بگذارید و به آن ها عمل نکنید. بقیه خوب هستند و اتفاقا این استثنای ایشان سبب شده که  اسناد خیلی روایات تصحیح بشوند. یعنی در رجال نوادر الحکمة کسانی هستند که ابن ولید استثناء نکرده و از همین عدم استثناء ایشان می‎فهمند که پس ابن الولید آنها را توثیق کرده است.  چون این افراد را در سند دیده است. الان هم صاحب جواهر اشاره می‎فرمایند.

 

برو به 0:18:20

نقد تضعیف روایت توسط صاحب مدارک

این دو تا روایت مانحن فیه که متعارض هستند هر دو در نوادر الحکمة هست، حالا این چیزی که الان هست «محمد بن احمد بن یحیی»خود او که مسلم است موثق است و کارش درست است «عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ» چرا صاحب مدارک می‎گویند «ضعیفٌ جدا»؟ می‎گویند چون که «عمر بن علی بن عمر بن زید» مجهولٌ؛ این یک ضعف، ضعف دوم «ابراهیم بن محمد الهمدانی لم یوثق و لم یرد فیه التوثیق» و حال آن که وکیل است، وکیل ناحیه است، برای وی مدح خیلی آمده است، چون نگفتند ثقةٌ می‎گوییم توثیق برایش نیامده است. این هم از آن جاهایی است که همه شنیدید، در این طور جاها کافی است برای این که خودش وکیل ناحیه بوده، مورد وثوق بوده، چه تعاریفی برای او آمده، بعد بگوییم فقط گفته نشده که مثلا «ثقة عند اصحابنا» توثیق رجالی برای او نیامده است. تا آن جایی که من یادم است علتش همین بود حالا شما چیز دیگری برخورد کردید بفرمایید. علی ای حال آقا سید محمد می‎گویند که «ضعیفٌ جداً»

توثیق عمر بن علی

شاگرد: عمر بن علی را چه کار می‎کنیم؟

استاد: عرض کنم که عمر بن علی هم با همین عدم استثنای ابن ولید درستش می‎کنیم. ابن ولید نوادر الحکمة  را گفته، این و این و این را عمل نمی‎کنیم و حال آن که همین عمر بن علی را دیده بوده، پس خود این توثیق است به این که ابن الولید گفته که این موثق است، پس از مجهولیت در آمد و خود صاحب جواهر هم به همین اشاره می‎کنند. ما می‎خواهیم که روایت موثوق الصدور باشد، نمی‎خواهیم که در کتاب رجالی حتما کلمه ثقة برای آن بیاید. آن وثوق به صدور و اطمینانی که در عرف عقلا به آن هست، الان خود همدانی از وکلای ناحیه است، چقدر تعریف از او آمده، آن هم ابن الولید با آن تخصصی که داشته و نفوذی که داشته چقدر از نوادر استثناء کرده، این را دیده و استثناء نکرده، پس نزدِ او مجهول نبوده، مجهولٌ عندنا.

خیلی جالب است در مستدرک حاکم بعضی چیزها را آدم یادش نمی‎رود، یک روایتی هست خیلی به درد شیعه می‎خورد، حالا کدام هست من نمی‎دانم، شاید آن بود که حضرت فرمودند «لقد عهد إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم یا علی! ستغدر بک الأمة بعدی»[6] شاید همین باشد. حاکم در مستدرک می‎آورد می‎گویند امیرالمومنین فرمودند پیامبر با من عهد کردند، عهد پیامبر است که امت به من خیانت می‎کنند، «تغدر بک الامة» بعد این را در مستدرک می‎آورد می‎گوید صحیحٌ و لم یخرجا این سندش خوب است، بعد بنظرم البانی در سلسلة الاحادیث الضعیفة می‎آورد. استاد حاکم را ذکر می‎کند می‎گوید «لا أعرفه». خب او استاد حاکم است، حاکم دارد می‎گوید صحیح است. او که دیده است می‎گوید نه تو که دیدی بی‎فایده است، «لا أعرفه» بعد این همه سال چون شما نمی‎شناسی، نشناس کسی قرار نیست به شناسایی تو ترتیب اثر بدهد. حاکم خودش محدث است و این هم داشته می‎دیده، با او همراه بوده، استادش بوده، دارد می‎گوید صحیحٌ تو می‎گویی «لا أعرفه». خیلی وقت‎ها این طوری است که ما بگوییم «مجهولٌ»، «ابن الولید لیس عنده مجهولٌ» همه را دیده استنثاء کرده. ایشان هم را دیده استنثاء نکرده. پس نگویید «مجهول عندنا»، «عند ابن ولید لم یکن مجهول».

موضوع محوری به جای سند محوری

حالا بحث‎هایی هم صفحه بعد جواهر می­آید که آن هم برای این فضای بحث خیلی خوب است. و همانی که عرض کردم ما باید فضای حدیث را از سندمحوری به موضوع محوری انتقال بدهیم. یعنی ما باید ظنون را با همدیگر برای سر رسیدن یک روایت پیچ و مهره کنیم. سند تنها عنصر ارزش‎ده نیست. بلکه ارزش محوری هم نمی‎دهد. این خیلی مهم است.

در مقابل بعضی می‎گوید تو اول بفهم «ثبّت العرش» تو بفهم این چیزی که گفته درست گفته یا نه. آخر این طور نیست که ما فقط ببینیم چه کسی دارد می‎گوید؟ گاهی محتوای کلام دلالت می‎کند که خود محتوا با مجموع شواهد و قرائن دلالت بیّن دارد که اگر دروغگوی نمره اول هم بوده این جا دروغ نگفته است. جلوترها مثال عرض می‎کردم می‎گفتم که یک کسی شما می‎شناسید که عمرش صبح تا شب دروغ است اما به شما می‎رسد می‎گوید یک آقایی از این طرف رد می‎شد مدام با خودش مثل دیوانه‎ها خودگویی می‎کرد می‎گفت قطر مربع گنگ است ،شما که می‎دانید سراپای زندگی این دروغ است و سعه اطلاعاتی‎اش هم می‎دانید، قاطع می‎شوید این را دروغ نمی‎گوید، چرا؟ به خاطر این که هر چه بخواهد دروغ بگوید این جمله را نمی‎تواند دروغش را درست کند. قطر مربع گنگ است، دروغگو این را درست می‎کند؟ دروغگویی که از هندسه و حساب هیچ سر در نمی‎آورد و می‎شناسید که هیچ کدام این‎ها را بلد نیست، این جا شما با این که می‎دانید همه حرف‎هایش دروغ است اما وقتی به محتوایش نگاه می‎کنید می‎گویید این را دروغ نمی‎گوید. این الان شنیده این دیوانه دارد خودگویی می‎کند و حال آن که این اهل فن ریاضیات بوده، اعداد گنگ و گویا سرش می‎شده، خیلی مهم است که محور این نیست که همین که دیدی دروغگو هست، دیگر صفر! این را کنار بگذار، می‎دانی دروغگو هست، نه! اول باید نگاه کرد و مجموع چیزها را در نظر گرفت و بشر همین کار را می‎کند.

 

برو به 0:24:36

جالبش این است حتی آن‎هایی که در کلاس سند محوری هستند من قسم می‎خورم در عمرشان خودشان عملا موضوع‎محور هستند. یعنی خدای متعال ذهن ما را این طور قرار داده است، حالا ما مدام بخواهیم که با چیزهایی خلاف رویه او عمل بکنیم، خیال می‎کنید این خیلی پرفایده است، حالا علی ای حال ایشان فرمودند «ضعیفٌ جداً» خیال می‎کنید ضعیف نباشد.

شاگرد: مقصود از آن موضوع محوری همان تراکم ظنون یا چیز دیگری منظور شماست؟

استاد: بله تراکم به معنای همان تشابک، نه صرفا «ضمّ ظنٍ الی ظنِّ». بلکه در آن که این ها با همدیگر تعاضد کنند، طوری باشد که ذهن در مجموع به یک چیزی برسد که … کلمه شواهد خیلی خوب است. شاهد با ظن فرق دارد، می‎گوییم ده تا شاهد داریم، می‎گوییم یک شاهد دلیل می‎شد یا نمی‎شد؟ می‎گوییم ده تایش هم «ضمّ فقیرٌ الی فقیر» است «لا یغنی شیئا». اما فطرت عقلاء این نیست، می‎گویند هر چه شاهد بیشتر می‎شود خروجی قوی‎تر می‎شود اما هر چه صفر را به صفر اضافه کنید، باقی‎مانده مساوی با صفر است. پس شاهد صفر نیست، یک نیست، یقین نیست، حد نصاب را برای اعتنا ندارد اما چون شاهد است با شواهد دیگر که جمع می‎شود، مدام حاصل جمع بالا می‎رود به خلاف این که هر شاهدی را بگویید این حجت است یا نیست؟ نیست، پس صفر به اضافه شاهد دوم؛ آن هم حجت هست یا نیست؟ آن هم صفر، خب صفر و صفر، صفر می‎شود. این طور نیست! شالوده ذهن ما را خدای متعال بر این قرار داده است که ما شواهد را باهمدیگر تقویت می‎کنیم.

شاگرد: می‎گوییم به درجه اطمینان برسد یا شما هم می‎فرمایید حتی نرسد هم باز سیره …

استاد: باید عقلاء اعتنا کنند تا اعتنا نکنند، میزان همان فطرتی است که خدای متعال به عقل عقلاء بماهم عقلاء داده است، آن باید شکوفا بشود تا ببینند آن‎ها چه کار می‎کنند؟

تحلیل تاریخی سند محوری

شاگرد: آن‎هایی که سندمحور شدند از باب یک سیره عقلایی سند محور شدند یا مساله تعبدی این جا مطرح می‎کنند؟

استاد: تا اندازه‎ای که تاریخش را من طلبگی نگاه کردم من گمانم این است که از اهل سنت این سندمحوری به پا شد و آن هم به خاطر این که کارهای اهل سقیفه را بپوشانند. غیر از این نبود. حالا شواهدش را هم باید سرجایش مفصل عرض کنم و الا خودشان می‎گویند اثری از سند تا زمان شعبة بن حجاج نبود. بنظرم او اولین فرد بود «أول من أسند شعبة» بعدش هم دیگر عبدالله بن مبارک و … در قرن دوم … بزرگان تابعین در قرن اول، گاهی سند می‎گفتند گاهی نمی‎گفتند، تقید نداشتند یعنی به عنوان یک امر عرفی می‎دیدند و غالبا نمی‎گفتند. لذا اهل سنت می‎آیند مرسلات را دسته بندی می‎کنند، مرسلات شعبه، مرسلات مثلا ابن سیرین، مراسیل ابن سیرین دارند، أحسن المراسیل، اصح المراسیل بزنید در کتاب‎هایشان می‎آید، آن اولی‎ها خیلی مرسل دارند، حالا چطور شده آن دیگر جای خودش بحث می‎شود.

شاگرد: روایت از حضرت امیر در کافی هست که «فأسندوه» اگر از ما روایت نقل می‎کنید سند را بیاورید، کأنّه این چیزی نبود که از اهل سنت بیاورند.

استاد: ببینید در همین «فأسندوه» میزان و حساب دارد یعنی کار خوبی است. من جلوتر هم در همین مباحثه عرض کردم یعنی ما در این که الان مسیحی‎ها بسیار ناراحت هستند می‎گویند ای کاش در عالم مسیحیت ما مثل مسلمان‎ها این سند را از روز اول جا انداخته بودیم یعنی اسناد علم رجال یکی از زیباترین پشتوانه قوی برای بقای تراث دین است، شریعت است. اصلا من این ها را منکنر نیستم، بسیار هم خوب است. اما محور بودن مقصود است، هر چیزی را جای خودش قرار بدهیم، ارزش نفسی که سند دارد، رجال دارد، علم به او دارد، سر سوزنش قابل انکار نیست و بعدا هم اگر شما نرم‎افزارهای دقیقی بنویسید که همه این‎ها را ملاحظه بکند، حتما باید به آن نرم افزار تمام اطلاعات رجالی را بدهید، یعنی هیچی را از ملاحظه نیندازد، این‎ها درست است. اما صحبت سر این است که این سیره از روز اول همه جا فراگیر بوده؟ امر اصلی شارع به معنای این که همه جا باشد بوده؟ این چنین نبوده؟ حالا من چند تا از مثال‎هایش هم برای این جا بزنم.

 

برو به 0:29:34

سند محوری؛ سیره راقیه نه سیره مستمره

چون در فضای بحث‎هایی که الان پیش می‎آید ناراحتی برای مثلِ منِ طلبه است که کتاب‎هایی در شیعه داریم که در جلالت قدر مولف هیچ کس شک ندارد اما ما الان نشستیم زانوی غم بغل کردیم که ای عزیزما! تو تاج سر ما هستی چرا کتاب را که نوشتی، سندهایش را انداختی؟ باید فکر کنی یک روزی کسانی می‎آیند که به این سند شما محتاج هستند. می‎توانید بعضی کتاب‎هایش را بگویید؟ عیاشی، تحف العقول، مهم‎تر از همه احتجاج. احتجاج طبرسی چه چیزها دارد! اما نیاوردند، یعنی کار حرام کردند؟ یعنی خلاف سیره عقلاء کردند؟ نه! کتاب‎های کل بشر را بگردید ببینید همه جا سند می‎آورند؟ سیره مستمره نیست اما سیره راقیه هست یعنی آن کسی که بخواهد محافظه‎کاری بالاتری کند، محکم کاری کند و دست بالا در حفظ تراث داشته باشد، این کار را می‎کند و بسیار هم خوب است. اماصحبن در مورد کَف حجیت است. کف آن است که باید چه کار کند؟ اعتناء و عدم اعتناء. این است که عرض می‎کنم رجال خوب است اما جزء العلة است، بخشی از کار است، آن چیزی که اصل کار بوده چیست؟ اساسا سند نبوده و شواهد خیلی دارد. حاج آقا می‎فرمودند دعائم برای قاضی نعمان سند ندارد، دعائم هم مرسل است، خیلی از کتاب‎ها این چنین هست که سند ندارد.

شاگرد: شاید واقعا منابع خودشان هم سند نداشته است.

استاد: چرا! مثلا مقدمه تحف العقول را ببینید، حسن بن شعبه چه می‎گوید؟ می‎گوید این‎ها تحف العقول است، هر کس عقل ندارد که کتاب من تحفه برای او نیست آن کسی هم که عقل دارد تحفه را می‎چشد ببینند، مشک آن است که خود ببوید. به سندش چه  کار دارد؟ بعد حالا این مهم نیست، این را من گفتم، ایشان چه می‎گوید؟ می‎گوید چون اسنادها مشهورة. می‎گوید این‎هایی که من می‎گویم در دست محدثین هست، در کتب هست، چون معروف است دیگر کتاب من حجیم می‎شود، من می‎خواهم مقصد را بیاورم. مثل زمان ما که می‎گوییم حالا وسائل که هست، من فقط روایت را می‎آورم می‎گویم خودتان بروید سندش را در وسائل ببینید. بعدا این سندها از بین رفته است. احتجاج همچنین این‎ها همه‎اش بوده، سند داشته به خاطر اقتصار نیاوردند. غوالی اللئالی آن هم همین طور است، کتاب‎هایی که سند انداخته شده خیلی است که خود فقیهِ صدوق غیر از مشیخه در ورای مشیخه مواردی هست که در آن ارسال هست.

داشتم می‎گفتم که صاحب مدارک فرمودند که «ضعیفٌ جداً» هم از  طریق ابن ولید می‎شود راوی را از مجهول بودن در آورد و هم از وکیل ناحیه بودنِ و مدح‎های بزرگی که برای همدانی کردند، چند تا هم هستند. این‎ها در ناحیه همدان خیلی موجه بودند، از معتمدین اهل البیت علیهم السلام بودند. همین است که می‎گوید من از ناحیه مقدسه آمد فلان و فلان و فلان سه نفر را اسم بردند که ثقةٌ یا آن یکی بود؟[7] البته می‌گویند خود سند این روایت خوب نیست.

صحیح بن عبدالجبار معارض با روایت همدانی

حالا روایت بعدی آن هم سندش خیلی خوب است، آن دیگر از این بهتر است.  «فلم یبق إلا خبر الهمدانی» با این سندی که دلالتش خیلی خوب، سند هم ظاهرش این است که خوب است «المعارض» این المعارض جواب صاحب جواهر است. صاحب جواهر این کارها را خیلی می‎کنند، به خیال این که دارند تایید می‎آورند، با یک وصفی که برای او می‎آورند، آن وصف رد آن مطلب می‎شود.

«فلم یبق إلا خبر الهمدانی» حالا فایده دارد یا نه؟ «المعارض» معارض دارد، وقتی معارض دارد ما چطور با آن کار را تمام کنیم. «بما في المدارك من ‌صحيح ابن عبد الجبار» نفهمیدم چرا می‎گویند بما فی المدارک؟ شاید حدیث پیششان نبوده؟ صحتش را به صاحب مدارک نسبت می‎دهند؟ نمی‎دانم. علی ای حال این روایت هم برای نوادر الحکمه محمد بن یحیی است و در کنار همان است و سندش هم نزدیک‎تر است. یعنی اگر آن جا سه تا واسطه هست، اینجا یکی هست. «محمد بن احمد بن یحیی» از چه کسی؟ از «محمد بن عبدالجبار عن أبی‎محمد صلوات الله علیه» یعنی خود صاحب نوادر تا امام علیه السلام یک واسطه خورده که آن هم «محمد بن عبدالجبار» است که توثیق هم شده و سند خوب است لذا سند این روایت دوم هم خوب است «بما فی المدارک من صحیح ابن عبد الجبار» صحیح بودنش مشکلی ندارد. شاید هم بخواهند بگویند وقتی صاحب مدارک بگویند صحیح است دیگر ببینید چقدر صحیح است!

شاگرد: تعارض را چون صاحب مدارک نقل کرده…

استاد: یعنی می‎گویید به تعارض می‎خورد؟ «المعارض بما فی المدارک» یعنی «بما جعله فی المدارک معارضا»  بله،‌این احتمال در ذهن من نیامد. درست می‎فرمایید این احتمال خوبی است. «من صحیح ابن عبدالجبار قال: «كتبت إلى أبي محمد (عليه السلام) هل يصلى في قلنسوة عليها وبر مالا يؤكل لحمه أو تكة حرير أو تِكة من وبر الأرانب» تُکة هم گفته می‎شود، شاید در درس هم یک بار تُکة می‎فرمودند ولی لغت تِکة دارد، در نصاب هم تِکة دارد به معنای بند ازار. در بعضی فرهنگ‎های عربی و فارسی تِکة را به حاشیه لباس ترجمه کرده است. ولی ظاهرا حاشیه لباس معنای فرعی غیر متداولش باشد، چون الان این کش‎ها برای سراویل در آمده، در زمان قدیم، سروال و زیرجامه و شلوار، بند داشته، بندش چه بوده؟ نخی بوده. پیرمردهای قدیمی  که در سنین کم دیده بودیم، به این کش‎ها عادت نداشتند و با همان طناب‎هایی که بند بود گره می‎زدند. در مدرسه علمیه یزد غالب پیرمردها از دستشویی بیرون می‎آمدند مدتی داشتند این را گره می‎زدند و کارشان بود و انس گرفته بودند، در نصاب هم دارد، تِکة بند إزار است، یعنی شاهدش در نصاب الصبیان است. علی ای حال تکه این است، قلنسوة هم که یک طیف وسیعی از کلاه‎ها را می‎گیرد، کلاه‎هایی که به سر می‎گذارند با انواع مختلف که بعضی‎هایش حالت استوانه‎ای دارد، مخروطی دارد، جورواجور هست، این‎ها قلنسوة هست.

 

برو به 0:37:24

«يصلى في قلنسوة عليها وبر مالا يؤكل لحمه» علیها یعنی مثلا حاشیه دارد؟ یک نواری رویش هست؟ یا نه مثلا کلاه به آن چسبیده چون مطمئن بوده که لباس جایز نیست، گفته قلنسوة هم ملحق به او هست یا نه؟ «أو تكة حرير أو تكة من وبر الأرانب فكتب علیه السلام لا تَحِلُّ الصلاة في الحرير المحض،» این حلیت چه حلیتی است؟ حلیت تکلیفیه یا وضعیه؟ وضعیه، جوازش هم دنبالش می‎آید که حلیت … جواز در روایت وسائل بود، این جا نیست. «لا تحلُّ الصلاة فی الحریر المحض» بعد امام فرمودند «و إن كان الوبر ذكيا حلت الصلاة فيه» وبری که تو از آن سوال کردی، تِکّة وبر الارانب، این‎ها «حلّت الصلاة فیه» این صریح است در این که غیرمأکول اللحم همراه شماست اما حضرت فرمودند حلّت. وبری که او سوال کرده بود پس بین آن خبر همدانی با خبر محمد بن عبدالجبار معارضه شد که هر دو در نوادر الحکمة محمد بن یحیی هست و سندش هم خوب است.

شاگرد: این احتمال تقیه دارد؟

استاد: چون مکاتبه بوده … «کتبتُ إلی أبی‎محمد» به خاطر این که …

شاگرد2:  هر دو مکاتبه است.

شاگرد1: آن مخالف عامه است، این موافق عامه است.

استاد: بله موافقت و مخالفت با عامه را ایشان می‎فرمایند. حالا هنوز با این‏ها خیلی کار داریم، فضا، فضایی است که فعلا زمینه ذهنی فراهم می‎شود تا ببینیم که بعد چه می‎شود.

«و كذا معارضته بالنصوص السابقة في شعر الإنسان و أظفاره و باقي فضلاته» در جواهر چند ورق جلوتر صفحه 69 …

تفاوت دسته‌بندی عروه با شرائع در بحث لباس مصلی

یک نکته‎ای هم می‎خواستم عرض کنم یادم رفت، فردا تذکر بدهید. در عروه و این‎ها با جواهر و شرایع یک تفاوتی در دسته‎بندی مطالب صورت گرفته، حالا وقت رفت، توضیح بیشتری می‎خواهد. یعنی روال دسته‎بندی از مأکول اللحم و غیرمأکول اللحم، این روال با روال میته غیرمأکول اللحم، الان در فضای عروه رساله‎هایی که مساله جواب می‎دهیم شبیه عروه جواب داده می‎شود. یعنی دسته بندی می‎کنیم می‎گوییم شرایط لباس مصلی یکی‎اش این است که میته نباشد، دوم غیرمأکول اللحم نباشد.

اما در شرایع و همچنین مختصر همین حدود است و حالا بحثش می‎کنیم کأنّه به ذهن می‎اندازد که نه این طوری که میته نباشد، غیرمأکول نباشد. حالا این طوری می‎شود که «ما لا تحلّه الحیاة» «ما تحلّه الحیاة» اول بگوییم آن‎هایی که «من الحیوان تحلّه الحیاة» حکمش را بگویید، مأکول یا غیرمأکول و بعد آن چیزی که «لا تحلّه الحیاة» حالا حکمش را بگویید، مأکول یا غیر مأکول، دو جور است و آثاری هم دارد.

این هم علتش این بود که من بعضی استدلالات صاحب جواهر را نگاه می‎کردم این جا می‎دیدم با آن نحوه ذهنیتی که با آن عروه در ذهن ما بود توافق کامل نمی‎شد. لذا من را مجبور کرد که دقیق بروم ببینم از کجا ایشان دارند می‎گویند. دیدم بله دو جور روال است، این را باید دقت کنیم که بعدا فواید دارد، از اول و ابتدا چطور فقه را دسته بندی کنیم، طبق فتوای شرایع و بین «ما تحلّه الحیاة» و «ما لا تحلّه سواء کان مأکول اللحم أو غیرمأکول اللحم» یا از ابتدا بگوییم میته سواء کان مأکول اللحم و بعد چه؟ حالا غیر مأکول!  میته هم به معنای این که در غیرمأکولش بعدا حکمش ذکر می‎شود، میته را اعم از صلاة و غیر صلاة این طوری مطرح کردند. این فضا فرق می‎کند. این هم ان شاء الله درصفحه 69 نگاه بفرمایید.

این هم عرض بکنم که در عروه، فضای فتوا کاملا صاف شده است. یعنی همانی که ادعای اجماع و شهرت بین اصحاب بوده. الان میان محشین عروه هم همینطور است. اگر فتوا را مشکل‌تر نکرده باشند قطعاً آسان‌تر نکرده اند. فضا، فضای فتوا یا دیگر فوقش احتیاط واجبی که فتوا کنارش نداریم به این که دلتان جمع باشد که حیوان غیرمأکول شد، دیگر اصلا در کار نماز نیاورید الا همان خزّ و سنجاب که فقط نص بر آن داریم و اصحاب فتوا دادند. از این مورد استنثاء  که خارج شدیم در بقیه  موارد، مورد اجماع است یا اتفاق است یا شهرت اصحاب بوده. در عروه می‎بینید مرحوم سید همه را یک جا قرار داده‌اند.  محمول باشد، شعرات ملقاة باشد، شعره واحده باشد، همه این‎ها نماز ندارد، فضا این طور قرار گرفته و حالا باید ببینیم چطور شده است.

در فضای طلبگی این اشکالات صاحب جواهر چطور شده که برگشته به آن جا رسیده است؟

 

برو به 0:43:51

تحلیل  لفظ کراهت در روایت

شاگرد: در روایت اول مورد بحث، لفظ روایت این است که امام می‌فرماید این عمل مکروه است. صاحب وسائل می‌فرماید ما باید این کراهت را یا حمل بر تحریم کنیم یا حمل بر تقیه به‌خاطر روایات دیگر که نهی شده است. حالا سؤال بنده این است که با توجه به اینکه کراهت به‌معنای زشتی و پلشتی است، آیا صاحب وسائل ملتفت به این نکته نبوده که این‌طور حمل کرده است؟ و سؤال دوم؛ فرض کنیم که ما بودیم وفقط این روایت، امام  فرمودند که این کار مکروه است. آیا من باید بروم فحض کنم که معصوم واژه کراهت را در کجا  به کار برده است. اگر واژه کراهت را غالباً در حرام ها به کار برد آیا این ظن حجت می‌شود؟ از باب حمل بر تغلیب.

استاد:  تا اندازه‌ای که فعلاً در ذهن قاصر بنده است، اگر رفتیم دیدیم در ادله دلیلی بر حرمت پیدا نکردیم مگر همین  روایت که تعبیر کراهت دارد. اینجا ارتکاز عرفی فقهاء این است -اگر غلبه با حرمت بود-  که می‌گویند  ما باشیم و فقط کراهت،‌ یکره  یعنی حرمت.  ولی هیچ فقیهی این کار را نمی‌کند.

شاگرد: چرا؟

استاد: تحقیق این کارها برای خودش رساله‌ای می‌شود. همین کراهتی که ما الآن داریم به استصحاب قهقراء، زمان معصومین هم بوده است. یعنی  یکره یک متفاهم عرفی و ارتکاز عرفی داشته که تغییر نکرده است.

شاگرد٢: در آیه غیبت هم لفظ کراهت آمده است.  در این آیه واژه در جایی استعمال می‌شود که حرمت شدیده است.  این‌طور نیست  که به‌معنای کراهت مصطلح باشد.

استاد:  کراهت یعنی حرمت؟ و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم،‌ آن وقت خیر لکم برای شما حرام است!؟

شاگرد: می‌خواهم بگویم واژه اعم است تاب هر دو را دارد.

استاد: احسنت. اگر واژه اعم بود باید در یکی ظهور داشته باشد. نزد عرف عام حتی در آن زمان  در همین معنای کراهت ظهور داشته است، اتفاقا این بحثی است که خیلی خوب است و در موارد بسیاری کاربرد دارد. هرکجا فقیه پشتوانه داشته باشد سریع میگوید کراهت یعنی حرمت. هیچ مشکلی هم ندارند، اما درجایی‌که هرچه گشته است، از غیر ناحیه مطلق لفظ این کراهت، دیگر هیچ چیزی نداریم. فقط ما هستیم و یک روایت که می‌گوید کراهت. آیا فقیه به‌خاطر غلبه حاضر می‌شود بگوید حرام؟ عرض بنده این است که در این‌طور موارد فقهاء حاضر نمی‌شود . فلذا این کاشف از این است -با استصحاب قهقرایی-  که آن زمان هم به همین معنای کراهت در زمان ما بوده است.

والحمدلله  رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 


 

[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌8، ص: 78

[2] همان، ص76

[3] . هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم السلام، ج-2، ص: 84 ح510 سأل رجل الرضا عليه السلام عن الصلاة في جلود الثعالب، فنهى عن الصلاة فيها و في الثوب الذي يليه، فلم يدر أي الثوبين الذي يلصق بالوبر أو الذي يلصق بالجلد، فوقع عليه السلام بخطه: الذي يلصق بالجلد. ح 511 و روي: لا تصل في الذي فوقه و لا في الذي تحته.

[4] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 346

[5] . رجال النجاشي، ص: 349 رقم 939 محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران بن عبد الله بن سعد بن مالك الأشعري القمي‏

أبو جعفر، كان ثقة في الحديث. إلا أن أصحابنا قالوا: كان يروي عن الضعفاء و يعتمد المراسيل و لا يبالي عمن أخذ و ما عليه في نفسه مطعن في شي‏ء و كان محمد بن الحسن بن الوليد يستثني من رواية محمد بن أحمد بن يحيى ما رواه عن محمد بن موسى الهمداني، أو ما رواه عن رجل، أو يقول بعض أصحابنا، أو عن محمد بن يحيى المعاذي، أو عن أبي عبد الله الرازي الجاموراني، أو عن أبي عبد الله السياري، أو عن يوسف بن السخت، أو عن وهب بن منبه، أو عن أبي علي النيشابوري (النيسابوري)، أو عن أبي يحيى الواسطي، أو عن محمد بن علي أبي سمينة، أو يقول في حديث، أو كتاب و لم أروه، أو عن سهل بن زياد الآدمي، أو عن محمد بن عيسى بن عبيد بإسناد منقطع، أو عن أحمد بن هلال، أو محمد بن علي الهمداني، أو عبد الله بن محمد الشامي، أو عبد الله بن أحمد الرازي، أو أحمد بن الحسين بن سعيد، أو أحمد بن بشير الرقي أو عن محمد بن هارون، أو عن ممويه بن معروف، أو عن محمد بن عبد الله بن مهران، أو ما ينفرد (يتفرد) به الحسن بن الحسين اللؤلؤي و ما يرويه عن جعفر بن محمد بن مالك، أو يوسف بن الحارث، أو عبد الله بن محمد الدمشقي. قال أبو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله و تبعه أبو جعفر بن بابويه رحمه الله على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما رابه فيه، لأنه كان على ظاهر العدالة و الثقة. و لمحمد بن أحمد بن يحيى كتب، منها: كتاب نوادر الحكمة، و هو كتاب حسن‏ كبير (كبير حسن) يعرفه القميون بدبة شبيب، قال: و شبيب فامي كان بقم له دبة ذات بيوت، يعطي منها ما يطلب منه من دهن، فشبهوا هذا الكتاب بذلك. و له كتاب الملاحم، و كتاب الطب، و كتاب مقتل الحسين عليه السلام، كتاب الإمامة، كتاب المزار. أخبرنا الحسين بن موسى قال: حدثنا جعفر بن محمد قال: حدثنا محمد بن جعفر الرزاز قال: حدثنا محمد بن أحمد بنوادر الحكمة، و أخبرنا أحمد بن علي و ابن شاذان و غيرهما، عن أحمد بن محمد بن يحيى، عن أبيه، عنه بسائر كتبه.

[6] و روى إبراهيم الثقفي عن يحيى بن عبد الحميد الحماني عن عمرو بن حريث عن حبيب بن أبي ثابت عن ثعلبة بن يزيد الحماني عن علي ع قال سمعته يقول‏ كان فيما عهد إلي النبي الأمي أن الأمة ستغدر بك‏. (بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏28 ؛ ص375)

[7] . رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 558 رقم 1053 محمد بن مسعود، قال حدثني علي بن محمد، قال حدثني محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسى، عن أبي محمد الرازي، قال:، كنت أنا و أحمد بن أبي عبد الله البرقي بالعسكر فورد علينا رسول من الرجل  فقال لنا الغائب العليل ثقة و أيوب بن نوح و إبراهيم بن محمد الهمداني و أحمد بن حمزة و أحمد بن إسحاق ثقات جميعا.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است