مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 26
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢۶: ١٣٩٢/٠٨/٠١
عنوان:
و ما روي من صلاة الإمام الرضا عليه السلام، مع مخالفته لما روي من صلاة الإمام الصادق عليه السلام، و وقوع الصلاتين في الفعلين في السفر، المطلوب فيه السير مع عدم الظلمة، فلا يكون التقديم إلّا لدخول [الوقت]، و عدم رجحان التأخير. كما أنّ استمرار العمل منه صلى الله عليه و آله و سلم على الصلاة في ذلك الوقت، لا يكون إلّا للرجحان؛ مع أنّ أوّل الوقت و المبادرة أفضل للصلاة، و الحمل على التقيّة في الموافقة في بيان الحديث النبوي، أي في الكذب عليه صلى الله عليه و آله و سلم، قد مرّ ما فيه.[1]
این بخش پایانی فرمایش حاج آقا است، تا به نتیجه برسیم. دو تا کار از امام معصوم سلام الله علیهم نقل شده بود[2]، حاج آقا از یکی از آنها که دال بر مقصود خودشان بود، استفاده کردند. و آن این بود که کار هر دو امام در سفر بوده. طبیعت سفر اقتضاء میکند که مسافر از روشناییِ روز تا ممکن است استفاده کند و برود. این مسافری که طبیعت کارش این است که تا ممکن است از روشنایی استفاده بکند، اگر سریع- اوّلِ استتار- نماز را خواند، معلوم میشود او دارد برای ما یک رجحانی را ابراز میکند. مسافری که طبیعتش این است که تا روشن است برود، از روشناییِ روز استفاده نکرده، اوّل وقت استتار دارد نماز میخواند. این دلالت دارد که رجحان داشته که حضرت سریع انجام دادند. اما کار حضرت امام رضا که در سفر بوده و عقب انداختند، آن مانعی ندارد، عذر است، عذر طبیعی برای سفر. مسافر میخواهد تا روشن است برود. آن دلالت نمیکند بر رجحان تأخیر، چون مسافر بودند. اما این یکی چون حضرت مسافر بودند، خودِ پیش انداختنشان بر رجحان دلالت میکند. این عبارت حاج آقا بود، آن طوری که ما از عبارتشان فهمیدیم.
شاگرد: تعبیر عدم رجحان را به کار بردند.
استاد: «عدم رجحان التأخیر». درست میفرمایید. به عبارت دیگر ایشان آمدند فعل امام صادق سلام الله علیه را یک نحو توضیح دهندهای دانستند برای فعل امام رضا، که ببینید ولو حضرت امام رضا عقب انداختند، ولی برای ما نحن فیه نمیتواند موجب رجحان باشد. چرا؟ چون امام که زودتر خواندند و اقتضاء سفر هم تأخیر و استفاده از روشنایی است، دلالت بر عدم رجحان تأخیر میکند. پس کار حضرت امام رضا برای رجحان نبود که عقب انداختند، برای سفر بود. اما اینکه برای رجحان تعجیل، دلیلی هست یا نیست را با ادله دیگر در سطر بعدی میفرمایند.
شاگرد: آوردند که منزل رسیده بودند یا نه؟ اگر به منزل رسیده باشند، یعنی یک جای مشخصی کاروانسرا بوده وسط راه و ایستادند. اگر اینطور باشد که اصلا استدلال باطل است.
استاد: وقتی ایستادند، اگر رجحان تأخیر بود، چون در منزل ایستادند خلاف رجحان عمل می کردند؟ حالا که رسیدند در منزل، سریع حضرت خواندند.
شاگرد: شما میگویید چون در سفرند و در سفر تا هوا روشن است باید بروند …
استاد: بعضی ها از روشنی استفاده نکردند.
شاگرد: و اینها استفاده نکردند برای رفتن …
استاد: و خواندند، معلوم میشود تأخیر، رجحان ندارد.
شاگرد: اگر بنایشان این بوده که در آن مکان بایستند، ولو وسط روز بوده. دیگر بنای بر رفتن ندارند که بگوییم از این روشنایی استفاده برای رفتن نکردند. پس چون استفاده نکردند، رجحان عدم تأخیر است.
استاد: وقتی میگوییم سفر، منزل کردن یک مقطع مقهورِ سفر است. وقتی میگوییم مسافر، ذهن فورا نمیرود سراغ …
شاگرد: اتفاقا از یک جهت طوری است که میروند تا مغرب برسند به منزل بعدی، که نخورند به تاریکی. حالا چه قبل مغرب، چه به قول شما بروند تا موقع تاریکی هوا برسند. ولی همان حول و حوش دیگر موقع رسیدن است، نمیشود روی وسط راه بودنش حساب کرد.
استاد: علی ای حال حتی آن فرضی هم که شما میگویید برای مقصود ایشان خوب است. رسیدند به منزل، میخواهند تا صبح هم اینجا باشند. ما سؤالمان در این صفحه چیست؟ سؤالی که حاج آقا مطرح کردند. سؤال این است که استتار شده، ذهاب هنوز نشده. شرعاً رجحان با کدام است؟ رجحان با این است که بدار کنند و قبل از ذهاب حمره بخوانند …
شاگرد: این فعل معصوم میشود، حالا میخواهند استحباب را از فعل امام استفاده کنند؟
استاد: نه، عدم الرجحان را. میخواهند بگویند حالا که در منزلاند، اگر رجحان شرعی با تأخیر بود، زودتر نمیخواندند.
شاگرد: شاید تقیه بوده. یعنی چون فعل است به قول شما زبان که ندارد بگوید برای چه بوده. فعل است. شاید به خاطر عدم رجحان تأخیر بوده که زود خواندند، شاید هم به خاطر چیز دیگر بوده.
شاگرد۲: فرض این است که تقیه را قبول نکنید. چون اگر تقیه بیاید دیگر کل استدلال حاج آقا باطل می شود.
استاد: راجع به این روایت مفصل پارسال صحبت شد که تقیه هست یا نیست. وجوه مختلفی در همین روایت بود که اینها میگفتند «هذا من شباب اهل المدینة». یعنی حتی حضرت کاری کرده بودند که برای خود سنیها هم مأنوس نبود. اینطور که من به ذهنم آمد مفصل صحبت کردیم. یعنی اصلا جور نبود این تشکیلات با تقیه بودن. و الا اگر میخواستند تقیه باشد که مثلاً باید دست ها را هم بسته باشند.
شاگرد: به خصوص قول امام.
استاد: بله، بعد خود امام حرف زدند. اگر تقیه میخواهند بکنند باید یک عذری بیاورند. نه اینکه توضیح بدهند که «اذا غابت الشمس فقد دخل الوقت». که صریحاً غیر از اینکه فعل معصوم بود، من دیروز هم عرض کردم، گفتم روایت امام صادق فقط فعل نیست، بعد از این که فعل انجام شد، خود حضرت هم تصریح کردند کلام را.
برو به 0:07:12
شاگرد: «دخل الوقت» این میسازد با اینکه تأخیر هم رجحان داشته باشد. «اذا غابت دخل» ولی به قول شما شارع گفته چون مردم معمولاًبه اشتباه میافتند، مستحب است صبر کنند. برای امام که میدانند و مطمئن هستند، عیب ندارد.
استاد: سؤال ما سر رجحان شرعی برای همه است.
شاگرد: ما احتیاط را چطور درست کردیم؟ گفتیم رجحان ذهاب از این جهت است که اکثر آدمها به اشتباه میافتند. برای امام که دیگر این احتیاط موضوعیت ندارد.
استاد: در بحث ما هم فرض گرفتیم علم دارد. علم دارد استتار شد و علم دارد ذهاب نشد. حالا چطور؟ در این فضا چه میگوییم؟
شاگرد: حضرت میگویند «دخل الوقت». ولی نمیگویند خوب نیست هم صبر کنید.
استاد: حاج آقا میگویند اگر همین باشد که در سفر بودند و مسافر میخواهد از روشنایی استفاده کند، در عین حال حضرت سفر را قطع کردند و نماز خواندند، دلالت قویای دارد که تأخیر، رجحان ندارد. سفر را قطع کردند و خواندند. و اگر هم فرمایش شما باشد که اصلاً به منزل رسیده بودند، ولی باز هم وقتی به منزل رسیدند، اگر رجحان دارد که تأخیر بیندازند- رجحان شرعی، نه رجحان احتیاطی، چون اصلاً بحث ما سر علم به استتار است، که دیگر موضوعیتی برای احتیاط ندارد- باز حضرت اول وقت نماز خواندند.
ایشان فرمودند «هل الراجح» چرا این را مطرح فرمودند؟ چون طرفینش دلیل دارد. دلیلی داشت برای احتیاط و دلیلی داشت برای بدار. چون هر دو طرفش دلیل داشت، حاج آقا فرمودند وقتی که استتار شد و ذهاب نشد، شرعاً دو تا دلیل در دو طرف هست. آیا بگوییم که رجحان با این است که صبر کنیم تا ذهاب بشود، با اینکه میدانیم استتار شده؟ یا بگوییم شرعاً رجحان با بدار است؟ که الآن دارند ادله رجحان بدار را میگویند.
شاگرد: اگر کسی بگوید که در سفرهای آن سرزمینها «المطلوب فیه السیر مع عدم الحرارة» مثلاً. میخواستند که بیشترین استفاده را از خنکی شب بکنند. که اوّل وقت خواندند، به خاطر اینکه از خنکی بیشتر استفاده کنند تا سیرشان را ادامه بدهند. لذا معلوم نیست که اوّل وقت خواندن، رجحان داشته باشد.
شاگرد2: ایشان میگوید که خوب است که شب مسافرت برود. ما میگوییم روز برود که روشنایی باشد، ایشان میگویند اتفاقاً چون هوا گرم است، خوب است که شب برود. پس زود خواندند که حرکت کنند.
استاد: اگر مثلاً طوری بوده که در تابستان بوده، و منطقه هم گرمسیر باشد، «وادی الاجفر» که این روایت راجع به آنجا بود، ولو «وادی الاخضر» در وسائل بود. «وادی الاجفر» ظاهراً جزء منطقههای گرم عربستان نباشد. تقریباً از نظر عرض جغرافیایی خیلی با مدینه فرق ندارد. فقط طولش زیادتر است. یعنی در جانب شرق مدینه است. اینطوری که من یادم است. اینجایی که مدینه واقع است، بیایید به طرف شرق. اگر به طرف شمال شرقی بروید، دارید میروید به طرف عراق و کوفه و نجف. اما اگر مستقیم بیایید به طرف شرق، نه اینکه شمال شرقی، میرسید به «وادی الاجفر». فاصلهاش هم شاید بیش از ۱۰۰ کیلومتر بود، فاصله خیلی است. دوراهی ای است که عراقیها یا به مکه و یا به مدینه می رفتند. آیا آنجا گرم هست که مثلاً در تابستان، شب حرکت کنند یا نه؟ علاوه بر اینکه مرسوم کدام بوده؟
شاگرد: شب رفتن مکروه هم هست؟ ظاهراً برای استراحت است. چند تا روایت وارد شده که شب برای استراحت است، شب سفر نکنید.
استاد: نمی دانم. در یزد پیرزنی بود، خدا رحمتش کند، مشهد مشرف شده بود، از طریق بیابانهای طبس. میگفت که شب میرفتند. می گفت قافله شتر بود، من در کجاوه سوار بودم، یک طرف من و برادر کوچکم بودیم، یک طرف هم پدرمان بود. در کجاوه دو طرف شتر می نشستند، روی شتر نمینشستند. میگفت شب میرفتیم که هم شترها گرمشان نبود، هم مسافرین راحتتر بودند. روزها زیر آن آفتاب نمیتوانستند بروند، خیلی اذیت میشدند. حالا آنجا رسم چطور بوده را من نمیدانم. سؤالی است که میشود شواهدی برای آن پیدا کرد. من در درس هم یادم است حاج آقا میفرمودند که مسافر برای نماز مغرب و اینها … چه بسا سفرهای متعددی خود حاج آقا با همین کاروان ها رفته باشند. اوائل سفر با اتوبوس و اینها نبوده.
خدا رحمت کند آقای حاج محمود را، در قم وفات کردند. ۹۰ سالش بود، میگفت که من این ۳۰ سال اخیر عمرم دیدم یک انقلابی شد. میگفت ۶۰ سال از عمر من رفت، ماشین و اینها معمولی بود. می گفت در این ۳۰ سال اخیر یکدفعه … البته من از او حدود ۳۰ سال پیش شنیدم که میشود حدود ۶۰ سال پیش. بعد با یک آب و تابی تعریف میکرد که اوّلین باری که دوچرخه را در یزد آوردند- نه ماشین و اینها، آن که جای خودش-. میگفت تمام یزد از بچههای دو ساله که راه بروند، تا پیرمردهای ۹۰ ساله، همه خبر شدند که یک کسی از یزدیها رفته، از هند دارد دوچرخه میآورد. دوچرخه از هند آمده بود. از کرمان وارد شده بود، ایشان میگفت من بودم، خودش میگفت حدود ۱۶ سالم بود. میگفت غیر از من که ۱۶ ساله بودم، جمعیت زیادی آمده بود، از 2 ساله به بالا. پر شده بود آن منطقه که او بیاید. میگفت یک دفعه دیدیم آن آقا آمد، سوار هم شده بود که نشان بدهد. میگفت همه در تعجب بودند که این چطور چیزی است که اینطور پا بالا و پایین می رود و آن حرکت می کند.
برو به 0:14:37
منظورم این است که سن او میآمد به اینکه دوچرخه اینطور باشد، لذا مثلاً زمانی که خود حاج آقا عتبات مشرف شدند، ۱۲ سالشان ظاهراً بوده، بعید میدانم با ماشین و اینطور چیزها رفته باشند. علی ای حال میخواهم بگویم که ایشان اینها را دیده بودند. با اینکه آن زمان را دیده بودند، من این را از خودشان شنیدم، اینجا هم دارند میفرمایند که مسافر می خواهد تا روز است، برود. یعنی متعارف نبوده که همه شب بروند. شب خطر حیوان است، گرگ است، عقرب است. انواع و اقسام چیزهایی هست که در شب خطرات زیاد است. آن جاهایی که اتراق میکردند، شب را تا صبح میماندند، نماز صبح را که میخواندند راه میافتادند، تا حرکت میکردند دیگر هوا روشن بود و روز میرفتند. این چیزی که متعارف است.
شاگرد: خصوصا با توجه به روایت باب ۱۹، میفرمایند که مسافر می تواند تا ثلث شب تأخیر بیندازد.
استاد: اینها قرائنی است. برای باب نوزدهم عنوان سفر هم خود صاحب وسائل زده بودند؟
شاگرد: «لعذر».
استاد: «عذر» فرمودند. «باب جواز تأخیر المغرب بل بعده لعذر»[3]. «وقت المغرب فی السفر الی ثلث اللیل»[4]. ببینید اینها شواهد خیلی خوبی است. «وقت المغرب فی السفر الی ربع اللیل»[5].
شاگرد: «قال الکلینی الی نصف اللیل»[6] هم داریم.
استاد: بله، «لا بأس ان تؤخر المغرب فی السفر حتی یغیب الشفق»[7]. همه اینها سفر دارد. منظور اینکه اینها مؤیدات این است که مرسوم این بوده که روز میرفتند. خود حاج آقا هم، هم من شنیدم و هم همینجا دارند میفرمایند. معلوم میشود که رسم اینطور بوده.
شاگرد: لو سلمنا که سفر در آن منطقه طوری بوده که در شب میخواستند نهایت استفاده از خنکی را بکنند و اوّل استتار خوانده باشند، دلالت بر عدم رجحان میکند؟ دلالت بر رجحان اوّل وقت هم میکند؟
استاد: دلالت بر عدم رجحان تأخیر میکند. بلکه دلالت بر رجحان اول وقت هم می کند با قرینهای که بعدش میگویند. فعلاً همین اندازه هست. چرا؟ چون اگر فی حد نفسه رجحان با تأخیر بود، چرا حضرت زود خواندند؟ آن هم به این زودی که اینها تعجب کرده بودند، که کأنّه از آن اندازهای که اهل سنت هم میخوانند زودتر بوده.
شاگرد: من حرفم این است که تاخیر رجحان داشته، اما میخواستند از خنکی استفاده کنند، یک کم زودتر میخواندند که از خنکی بیشتر استفاده کنند و بروند.
استاد: بله، آن حرف خوبی است.
شاگرد2: معمولاً اینطور نمیشود. وقتی آخرهای روز میشود یک مقدار شرایط، شرایطی است که میخواهند هر چه که هست استفاده کنند. ولی وقتی اوّل شب است، هنوز هم آنقدر خنک نیست، اوّل شب با روز خیلی فرقی ندارد.
شاگرد: شاید نخواهند کل شب را بروند. مثلاً ۲-۳ ساعت اوّل شب را بروند، تا آنجایی که هنوز جانی هست.
استاد: این در ذهنم بود که گاهی است همینکه خورشید به طرف غروب رفت، هوا خنک میشود. اصلاً محسوس است، در تابستان هم نزدیک مغرب که می شود درجه حرارت به سرعت پایین میآید. لذا مسافر میخواهد که از زمان کوتاه شبهای تابستان، اکثر استفاده را ببرد. او میخواهد از این خنکی حداکثر استفاده را ببرد. لذا میگوید تا هستم در محل، نماز را سریع بخوانم که بین راه دیگر مجبور نباشم پیاده بشوم، زود راه بیفتم. برای عرفات عرض کردم، سنیها نماز را در عرفات نمیخوانند. اصلاً ناراحت میشوند. خب ما هم میگوییم خوب است بروند مشعر با هم جمع بخوانند. اما کاروانهای ایرانیها همین که اذان را میگویند، همانجا در عرفات سریع نماز را میخوانند. خب آنجا چرا جلو میاندازند؟ میگویند میخواهیم سریع اوّل وقت نماز را بخوانیم که در مشعر دیگر گرفتار پیدا کردن جا و اینها نباشیم. میشود هم چنین چیزی برای مسافر پیش بیاید.
برو به 0:19:46
شاگرد: اگر اینطور بحث بکنیم، مسائل دیگری هم هست. کما اینکه مثلاً فرض کنیم به منزل رسیده، اگر بخواهد تأخیر بیندازد، به خاطر خستگی راه، ممکن است نمازش فوت بشود.
استاد: این فرمایشتان درست است. با اینکه این محتملات در ذهن میآید، اما اینها محتملات موضوعات خاصه است که به استظهارات علمی صدمه نمیزند. استظهارات علمی همان کلیاتی است که حاج آقا دارند میفرمایند. حالا بیاییم برویم در موضوع که یک طوری بود که کسی منتظر من بود، عجله داشتم و … اینها قابل استدلال نیست. چرا؟ چون این محتملات سر از بی نهایت در میآورد.
شاگرد: قرائن دارند. میخواهند راه بیفتد، غروب است. یا میخواهد به منزل برسد.
استاد: تا آنجا که من متن روایت را دیدم، هیچ قرینهای در روایت نیست.
شاگرد۱: وسط بیابان که اتراق نمیکنند. کاروانسرا بوده.
استاد: اتفاقاً همان موقعی که صحبت شد، این هم گفته شد که معمولاً نمیشود در منزلگاه یک نفر باشد. اما در روایت بود که ما از دور که دیدیم، یک نفر بود. قرائن قویه داشت که فقط امام علیه السلام بود. اول که خواندیم، «وادی الاخضر» را نمیدانستیم «اجفر» است در نسخه، ما حومه مدینه میگرفتیم و باغ هایی که حضرت برای زراعت میرفتند. پارسال اینطور معنا می کردیم.
منظور اینکه هیچ دلالتی ندارد. ولی آن که قشنگ از روایت بر میآید این است که حضرت را تنها میبینند. اگر یک کس دیگر هم بود، یک چیزی باید در روایت باشد. دیدید که هیچ چیزی نبود دال بر اینکه مثلاً یک نفر دیگر هم بود. به خاطر همین هم بود که میگفتیم تقیه اصلا نیست. در روایت معنا تقیه ندارد، در حالی که قرائن روشنی دارد که یک نفر بود.
حاج آقا میگویند ما در مقام فعل معصوم، و هم قول معصوم، یک ضوابط استدلالیه کلیهای داریم که بهایی به محتملاتِ موضوعیه ی خاصه در استدلالات برای احتجاج، اصلاً نمیدهند. و الا هر چیز موضوعی را بیاورند، دهها احتمال می توان برایش درست کرد. ولی وقتی گیر افتادیم، محتملاتی میآوریم تا امر درست بشود. اما وقتی که امر گیر نیست، دلالتش واضح است، دیگر …
شاگرد: شیخ انصاری در دلالت های واضح تر از این، یک احتمالاتِ ابعدی میدهد از این احتمالاتی که دوستان دادند. همین روایت فکر می کنم به نظر شیخ مجمل است.
استاد: در آن موارد -اگر نگاه کنید- حکمتِ مقام، اقتضاء میکند که ذهن سراغ آن احتمالات برود و شیخ هم سراغ آن احتمالات می رود.
شاگرد: نه سابق بر آن و نه لاحق بر آن، کسی آن احتمالات را نداده.
استاد: بله، و لذا برای شیخ مطرح است که میبینند روایت با بعضی از گوشه های آن نظمی که ایشان دادند، درگیری دارد. برای آنجاهایی که درگیری با آن نظم ذهنی ایشان درست شده، این احتمالات را مطرح میکنند. هر کجایش را ببینید، میبینید یک حکمتِ بحث اقتضاء کرده. و الا نه اینکه شیخ بنشینند آنجا بخواهند احتمال بافی بکنند.
شاگرد: خصوصاً روایتی که مکرر داشتیم که سیره پیامبر را ائمه بیان میکردند، «کان رسول الله یصلی المغرب کان حین یغیب الشمس حین یغیب حاجبها». این روایت را نمیشود توجیه کرد.
استاد: الآن حاج آقا می فرمایند، مرحبا بناصرنا که دنبال عبارت را بخوانیم.
«كما أنّ استمرار العمل منه صلى الله عليه و آله و سلم على الصلاة في ذلك الوقت، لا يكون إلّا للرجحان»
شاگرد: کان را معصوم فرموده یا اصحاب؟
استاد: در روایت فضل هاشمی بود. فقط از جاهای عجایب وسائل این بود که مرحوم صاحب وسائل این «کان» را به معنای نسخ میگرفتند. «کان رسول الله یصلی» یعنی اوّلها بود، بعد دیگر نسخ شد. و حال آنکه مثلاً اگر یک چیزی نسخ میشد، حضرت میگفتند، عمل تغییر میکرد.
شاگرد: چرا صاحب وسائل چنین چیزی فرمودند؟
استاد: به خاطر اینکه دلالت واضح بر خلاف مختار ایشان دارد. باب شانزدهم، حدیث بیست و هفتم. «اسماعیل بن الفضل الهاشمی عن ابی عبد الله علیه السلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یصلی المغرب حین تغیب الشمس حیث یغیب حاجبها»[8]، اصلاً تعیین هم میکنند که چه زمانی «تغیب». خیلی مهم است. یعنی همان لحظهای که قسمت بالا ابروی شمس، قرن الشمس، زیر افق میرفت، حضرت نماز را میخواندند.
شاگرد: باب هجدهم، حدیث ۹ هم هست.
برو به 0:26:46
استاد: «عن أبي عبد الله ع قال: كان رسول الله ص لا يؤثر على صلاة المغرب شيئا إذا غربت الشمس حتى يصليها»[9]. ببینید چه تعبیری دارد. یعنی طوری بود که حضرت میل نداشتند از غروب آفتاب تأخیر بیفتد. «لا یوثر»، انتخاب کردند. هیچ کار دیگری را برتری نمیدادند. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا»[10]، حیات دنیا را بر کارهای دیگر جلو میاندازید. حضرت «لا یؤثر» بر نماز مغرب «حتی یصلیها».
شاگرد: مخالفین این را چه کار کردند؟
استاد: میگویند «اذا غربت» یعنی «اذا ظهرت الحمرة». چرا؟ چون تا ذهاب نشده، غروب نیست. از روایاتی که در این اقوال با اینکه این همه صحبت شده بود، استشهاد به آن نشده بود، آن روایت مفصلی بود حضرت امام رضا سلام الله علیه فرمودند. فرمودند: «إنما جعلت الصلوات في هذه الأوقات و لم تقدم و لم تؤخر لأن الأوقات المشهورة المعلومة التي تعم أهل الأرض فيعرفها الجاهل و العالم أربعة غروب الشمس مشهور معروف تجب عنده المغرب»[11]. اوّل میگویند عالم و جاهل و همه می دانند غروب یعنی چه. این روایت در کلمات نبود، تعجب است که این با این قشنگی، استدلال به این خوبی، که همان غروب عرفی منظور است. و لذا حتی در روایت زید شحام که پشت کوه «غابت او غارت»[12]، یک وجهی که من عرض کردم با استشهاد به همین روایت، گفتیم غروب عرفی. غروب عرفی کار ندارد به دایره افق و اینکه حتماً زمین مستوی باشد و … همان چیزی بود که جواب ما دادند که «لم یقل به احد». میگفتند اگر این را می خواهید بگویید، احدی آن را نگفته. خب «لم یقل به احد» یعنی وقتی دقیق شدند، نگفتند. اما اگر قبل از اینکه آن دقت کلاسی پیش بیاید، بگوییم وقت مغرب چه زمانی است؟ می گوییم غروب. میگوییم غروبِ هَیویِ خط کشی شده ی روی سطح زمین یا در دریا منظورتان است؟ یا وقتی میگویند غروب، یعنی غروب عرفی؟
در افقها من دیدم، کوههایی هستند که دورند و رو به پاییناند، عرف اصلاً ملاحظه نمیکند و مسامحه میکند. وقتی خورشید میرود پایین، میگویند غروب کرد، میگویند غربت الشمس. میگوییم نگاه کن ببین افق کوه دارد، اما عرف اینها را مسامحه میکند. به عبارت دیگر ناهمواریهای افق گاهی طوری است که خود عرف مسامحه نمیکند. اما گاهی ناهمواریها طوری است که خود عرف مسامحه میکند و صدق عرفی میکند «غربت الشمس». اینجا میتوانیم بگوییم موضوع شرعی صلاة محقق است، دقت بیشتر هم نخواستند، بالدقة وقت داخل است. توجیه روایت زید شحام را من اینطور عرض میکردم.
شاگرد: آنهایی که روایتهای استتار را حمل بر تقیه میکنند چون موافق اهل سنت است، این روایت حضرت جوابشان نمیتواند باشد؟ می گوید «معروف مشهورٌ» یعنی همه میدانند، سنیها هم میدانند. پس تقیه نبوده، ما هم میدانیم، آنها میدانند. غروب همین است که همه دارند انجام میدهند.
استاد: چون هم میخواهم که با فرمایش شما معیت کنم، هم اینکه حرف حاج آقا را بخوانم، میگویم الآن حاج آقا جوابش را میدهند. میفرمایند «و الحمل علی التقیة»، یعنی ائمه در بیان کار جدشان تقیه کردند. یعنی واقعاً جدشان این کار را نکرده بودند، تقیةً گفتند جد ما اینطور می خواندند. که تعبیر میکنند حاج آقا « أی فی الکذب علیه» یک لفظی آوردند که ذهنها فوری معیت نکند. نمیشود که کذب باشد. «كما أنّ استمرار العمل منه صلى الله عليه و آله و سلم على الصلاة في ذلك الوقت، لا يكون إلّا للرجحان». حالا یک دلیل دیگر برای رجحان مبادرت؛ فی حد نفسه وقتی وقت شرعی شد و علم داریم به دخول وقت، یک قاعده ی کلیه داریم که «اوّل الوقت افضلها». «مع أنّ أوّل الوقت و المبادرة أفضل للصلاة» یک باب مفصلی در وسائل بود برای روایات اوّل الوقت.
برو به 0:31:41
«و الحمل على التقيّة» این روایات استمرار عمل را بیاییم حمل بر تقیه کنیم «في الموافقة في بيان الحديث النبوي» میخواستند تقیه کنند، در چه چیزی تقیه کنند؟ موافقت عامه بکنند در بیان حدیث نبوی. یعنی وقتی می خواهند کار حضرت را نقل کنند، تقیةً میگویند «حیث تغیب حاجبها»، اما منظور این است که یعنی ذهاب حمره بشود. «أي في الكذب عليه» که واقعاً دروغ گفته بشود. حضرت چنین کاری نمیکردند، اما امام علیه السلام تقیةً میگویند جد ما این کار را میکردند. اگر یادتان باشد من آن اوائل گفتم که ممکن نیست، این را بگردید در تمام فقه و تاریخ، هر کجا ائمه تقیه میکردند نمیگذاشتند در طول تاریخ این تقیه بماند. یک جای دیگر به شیعهها میگفتند که مطلب این است.
شاگرد: شاهدی میگذاشتند.
استاد: مثل آفتاب. یک جا پیدا نشد از لسان معصومین که گفته باشند جد ما بعد از ذهاب حمره میخواندند. تصریح به این که ما اگر جای دیگر هم گفتیم …، پیدا نیست. نمیشود بگوییم یک جا عمل حضرت را تقیةً اینطور میگفتند. هیچ جای دیگر، به هیچ شیعهای در یک محفل خصوصی نگفتند که برای ما بماند که این تقیه بوده.
ایشان می فرماید «قد مر ما فیه». این را من گشتم، هیچ کجا پیدا نکردم که در خصوص استمرار عمل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، حاج آقا چیزی گفته باشند.
شاگرد: فقط در عبارت مخالفةً ثانیة بود.
استاد: بله، یعنی یک مطلبی گفتند که «التقیة تقدر بقدر الضرورة»، این را فرمودند قبلاً. وقتی میخواهند تقیه کنند که دیگر بیشتر نمیروند.
شاگرد: هزار تا راه دارد، چرا دروغ ببندند به رسول خدا.
استاد: بله، و چیزهای دیگر. جورواجور راه دارد. این «قد مر ما فیه» یعنی گفتیم که در تقیه، بیشتر از اندازه ضرورت انجام نمیدادند. ضرورت است. «الضرورات تقدر بِقَدَرِها». همان اندازه، نه اینکه بیشتر.
شاگرد: از کجا معلوم این ضرورت نبوده؟ شاید خیلی وحشت و اضطرابی بوده که نیاز بوده استشهاد به حضرت هم بکنند.
استاد: بله، تکرار میکنم، اصلاً جالب این است که تا قرن دهم بین خود شیعه و علمای شیعه احتمال تقیه احدی نداده. قرن دهم تازه احتمال تقیه در افواه آمده. در تهذیب و استبصار چقدر ایشان به خاطر تقیه بین روایت جمع میکنند. اسمی و احتمالی از تقیه در تهذیب و استبصار نیست، در مبسوط نیست. مبسوط را که عبارتش را خواندیم برعکس بود. مهمتر اینکه مرحوم شیخ خلاف را برای محل اختلاف بین شیعه و سنی، و اینکه بدانیم کجا تقیه بوده، نوشتند. اسمی از این ذهاب حمره در خلاف نیست. اینها شواهدی بود که ما پارسال مفصل صحبت کردیم. اینها شواهد تاریخی ای بود دال بر اینکه اینقدر سخت نبوده، که بگوییم همچون تقیهای بوده، و با اینکه این تقیه بوده، بعداً هم همینطور مانده. اتفاقاً جناب کلینی در کافی تصریح میکنند خودشان، چون مرحوم کلینی ذهابی بودند. بعد که میخواهند آخر وقت را بگویند، میگویند من مکرر امتحان کردم. وقتی ذهاب حمره میشود، وقتی نماز مغرب را شروع میکنم، با نوافلش، که متوسط انجام میدهم، ذهاب شفق مغربیه هم میشود. یعنی به راحتی میگویند ما انجام میدادیم. با اینکه کلینی در بغداد، خودشان دارند در کافی میگویند، من اینطوری نماز میخوانم، متعدد هم خواندم، اینجا نمیگویند جلوی عامه باید تقیه کنم.
مبسوط از همه مهمتر بود. اصلاً فتوای ابتدایی شیخ چه شد؟ این شد که وقتی استتار شد میتوانید بخوانید. «و فی اصحابنا من یراعی زوال الحمرة و هو احوط»[13]. همین. در روایات، این همه در استبصار و تهذیب جمع کردند، بروید ببینید. دو تا احتمال میدهند برای جمع این روایات. اصلاً اسمی از تقیه نیست. در کلمات شهیدین، علامه، محقق، در هیچ کدام احتمال تقیه نیست. جالب این است که مرحوم محقق اوّل در شرایع فتوایشان بر استتار بوده. میگویند «و قیل بذهاب الحمرة و هو الاشهر»[14]. در مختصر النافع…
شاگرد: در ادامه هم حاج آقا میگویند.
استاد: بله، مرحباً بناصرنا. معتبر را نگاه بکنید. معتبر خیلی جالب است. در شرایع که اوّل نوشتند، به استتار فتوا دادند. در مختصر، من توضیحش را هم دادم، فقها معمولاً وقتی میخواستند فتوا بدهند، جایی میرسیدند که یک نحو اختلاف دلیل بوده و خلاف احتیاط هم بوده، میگفتند چرا بیخودی خلاف احتیاط بکنیم؟ این فطرت است. ایشان هم میدیدند دو دسته روایات است، در مختصر النافع رفتند سراغ ذهاب[15]. آخر عمرشان نوشتند. بیشتر موافق احتیاط بوده. اما در معتبر که شرح مختصر است نگاه کنید. اسمی از تقیه نمیبرند. میگویند دو جور دلیل داریم. این ها هست، آن ها هم هست. میگویند «لاختلاف الروایات». کدام را بگیریم؟ میگویند حالا این ذهاب حمره مناسبتر است. الآن یادم نیست که متن استدلالشان چه بود. ولی این یادم است که وقتی بحث را مطرح میکنند در معتبر، میگویند چرا دو تا قول است؟ میگویند «لاختلاف الروایات». اصلاً بحث تقیه و اینها نبوده.
شاگرد: شارحیت را بعضیها مطرح میکردند.
استاد: ظاهراً اینکه صاحب جواهر فرمودند الآن دیگر بچههای سنی هم شیعهها را به این میشناسند، اینها برای متأخر است. برای بعد از این است که دیگر این سیره مستمره شده که حتماً صبر کنند، و الا باز هم تحقیق تاریخیاش جا دارد.
شاگرد: شما احتمال نمیدهید اینکه فقهای سلف، بیان نمیفرمودند که این به خاطر تقیه است، خود این به خاطر این بوده که آنها هم در شرایط تقیه بودند. یعنی خود عنوان کردن اینکه این تقیه است، برایشان ضرر داشت.
برو به 0:38:25
استاد: استبصار را شیخ نوشتند، الاستبصار فی ما اختلف من الاخبار. در استبصار یا تهذیب میبینید بالای ۲۰۰ مورد شیخ میگویند این تقیه است. عامه هم میآیند میبینند. در زمان شیخ فقه را میگفتند. آنجایی که تقیه بود، به وضوح میگفتند. حتی خود محدثین هم میگفتند. زمان خود معصومین شیعه برای همدیگر میگفتند. میگفتند این تقیه است. هیچ کجا اثری در آثار، یک چیز روشنِ منجز نیست. الا همان روایت «ینصحون فلا یقبلون»[16] که مرحوم آقای حکیم و دیگران توضیحش را دادند.
و الظاهر أنّ صدور كثير من التكلّفات في روايات الاستتار، منشأ [ه] ملاحظة الشهرة، مع أنّ من المقطوع به عدم اختلاف المشهور معنا إلّا في فهم الروايات، لا في شيء آخر وصل إليهم دوننا. مع أنّه قد عبّر في «الشرائع» عنه بأنّه الأشهر، إن أراد الفتوىٰ كما هو الأظهر، دون الرواية؛ فلا وجه لدعوى الانجبار مع عدم الفرق إلّا في الفهم و الدلالة التي لا تنجبر بالشهرة، نعم دعوى الصحّة و التصحيح، لا بأس بها في جملة من روايات المقام، فيأتي ما ذكرناه في الدلالة.[17]
«و الظاهر» یک فقره عبارتی است که میفرمایند- نکتهای که این همه اصرار دارند این است- یک شهرتی محقق شده، مدام قوی تر شده، موافق احتیاط هم بوده، آن جرئتی که این شهرت را به هم بزنند نبوده. میگویند در فضای استدلال و دلیل معلوم است، خیلی روشن است که قوت با ادله استتار است، نه با ادله ذهاب. ولی حالا دیگر این طرف شهرت محقق شده. بعداً هم میفرمایند که شهرتش هم برای اخیر است. و الا زمان محقق، ایشان میگویند اشهر. نمیگویند مشهور. اشهر و مشهور میشود. میفرمایند: «و الظاهر أنّ صدور كثير من التكلّفات في روايات الاستتار» که یکی از تکلفات واضح، نسخ بود که صاحب وسائل فرمودند. «منشأ[ه] ملاحظة الشهرة، مع أنّ من المقطوع به عدم اختلاف المشهور معنا إلّا في فهم الروايات» آنها که یک چیز اضافهای نداشتند، همینهاست. آنها اینطور فهمیده بودند، جمعشان به مبَیّن و اینها بود، اماریت را در نظر نمیگرفتند.
ببینید چقدر از زیر دست جناب محقق و علامه و شهید و همه اینها آمد، آمد، آمد تا زمان صاحب ریاض، ایشان یک دفعه گفتند که چه بسا این همان علامت تیقن است[18]. یک دفعه یک کلمه در فرمایش این فقیه بزرگ- صاحب ریاض- بود، دیدند عجب. که محور حرف حاج آقا هم همین بود. ذهاب علامت است اما نه علامت مقارنه ی آن به آن زمانیِ حدوث. علامت تیقن است. حرف بسیار خوبی است. ولو خود صاحب ریاض مشهوری بودند. یعنی قائل به ذهاب بودند، اما حرفی زدند که فتح باب خوبی کرد. ایشان هم میفرمایند «فهم الروایات». در روایات علامت تیقن است، آنها علامت حدوث میگرفتند. و لذا صاحب جواهر همین حرف صاحب ریاض را گفتند، گفتند «و هو جید لولا ان ظاهر النصوص و الفتاوی علامت نفسه»[19]. ظاهر نصوص و فتاوی این است که علامت نفسش است، نه علامت تیقن. وقتی میخواهید جمع کنید که این ظهور میزان نیست. این ظهور باید با تمام ضوابط جمع بین دو دسته، ملاحظه بشود، نه ظهور فی حد نفسه خودش.
«مع أنّ من المقطوع به عدم اختلاف المشهور معنا إلّا في فهم الروايات، لا في شيء آخر وصل إليهم دوننا، مع أنّه قد عبّر في الشرائع عنه بأنّه الأشهر» قول ذهاب حمره، نه مشهور. «إن أراد الفتوى كما هو الأظهر، دون الرواية» آیا ایشان اشهرِ فتوایی میخواستند بگویند؟ یا اشهر روایتی؟ ظاهراً این است، روشن هم هست. میفرمایند اشهر فتوایی میخواستند بگویند. چرا؟ چون اشهر روایتی با روایات استتار است. محقق اینها را میدانستند. اصلاً روایات ذهاب شهرت ندارد. قولش شهرت دارد. خود روایاتش، نه از حیث سند خیلی قوی بود، مرسل و … بود. و نه از حیث تعداد. روایات استتار هم تعدادش زیاد بود، هم شهرتش بیشتر بود. لذا میفرمایند «ان اراد الفتوی» یعنی اشهریت در فتوا، نه اشهریت در روایت، «كما هو الأظهر، دون الروایة» اشهریت در روایت که با روایات استتار است.
برو به 0:43:09
«فلا وجه لدعوى الانجبار» میگویند که این قول مشهور روایاتش منجبر است به این شهرت. انجبار به شهرت. میگویند این شهرت، شهرت فتوایی است. آن شهرتی که منجبر میکند، شهرت در روایت است. «خذ بما اشتهر بین اصحابک» که مرجح است، شهرت روایی است، نه شهرت در فتوا. روایات این طرف مشهور است. روایات آن طرف مشهور نیست. فتوا به آن طرف مشهور است. فتوا دادن میشود جابر سند آن طرفیها؟ آن شهرتی که جابر سند است، شهرت روایی است نه شهرت عملی، یعنی شهرت فتوا دادن. «فلا وجه لدعوى الانجبار» یعنی ذهابیها، به اینکه اشهر هست. اشهر هست فتویً، نه روایةً. «مع عدم الفرق إلّا في الفهم» ما و مشهور فقط فهممان تفاوت کرده.
شاگرد: اگر ذهابی ها دعوی انجبار مخالفت با عامه بکنند چطور؟
استاد: این را قبلاً حاج آقا جواب دادند. فرمودند هر چه مخالف عامه است که دلالت بر وجوب ندارد، ممکن است استحباب باشد، البته ما چقدر بحث کردیم که اینطور نبود، اما ایشان اینطور فرمودند.
شاگرد: گفتند بحث مرجحات وقتی پیش میآید که جمع دلالی نشود.
استاد: بله، اصلاً وقتی میرویم سراغ مخالفت قول عامه که تعارض مستقر بشود. تعارضی که جمع عرفی دارد، تعارض مستقر نیست. نمیگوییم کدام مخالف است کدام موافق. در عام و خاص اوّل می گوییم ببین مخالف است یا موافق، نه. در عام و خاص، تخصیص میزنیم و خلاص. اگر تعارض مستقر شد، میگوییم ببین کدام مخالف عامه است.
«فلا وجه لدعوى الانجبار مع عدم الفرق إلّا في الفهم و الدلالة التي لا تنجبر بالشهرة» دلالت که جابریت شهرت نمیتواند داشته باشد. شهرت روایی است که جابر ضعف سند است. «نعم دعوى الصحّة و التصحيح، لا بأس بها في جملة من روايات المقام، فيأتي ما ذكرناه في الدلالة» میگویند ما خیلی در سند و اینها نمیخواهیم خدشه کنیم. ما چون نظرمان استتار است مدام برویم روایات ذهاب را خدشه کنیم، نه. میفرمایند دعوای صحت و التصحیح، یعنی مصحَّح باشد. «لا بأس بها في جملة من روايات المقام، فيأتي ما ذكرناه فی الدلالة» که فهم است و همه اینها در دلالت. هر دو روایات حجت است، اما در دلالت با همدیگر جمعش میکنیم و قائل به تعارض مستقر نیستیم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 54
[2] 1. وسائل الشيعة؛ج4؛ص175،حدیث8: عن علي بن سيف عن محمد بن علي قال: صحبت الرضا ع في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد.
[3] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص193
[4] همان،حدیث1.
[5] همان،حدیث2.
[6] همان،حدیث3.
[7] همان،حدیث4.
[8] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص182
[9] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص189
[10] سوره اعلی، آیه 16
[11] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص159،حدیث11.
[12] وسائل الشيعة؛ج4؛ص198،حدیث2: عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: (صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا.) و رواه الصدوق بإسناده عن أبي أسامة زيد الشحام.
[13] المبسوط في فقه الإمامية؛ ج1، ص: 74
[14] شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج1، ص: 51
[15] المختصر النافع في فقه الإمامية؛ج1،ص22: و يعرف الغروب بذهاب الحمرة المشرقية.
[16] وسائل الشيعة،ج4،ص177،حدیث15: عن ابن رباط عن جارود أو إسماعيل بن أبي سمال عن محمد بن أبي حمزة عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص.
[17] بهجة الفقيه؛ ص: 54
[18] رياض المسائل (ط – الحديثة)؛ ج2، ص: 210: فيكون ذهاب الحمرة علامة لتيقّن الغروب، كما صرّحت به جملة من النصوص، لا أنّه نفس الغروب.
[19] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام،ج7،ص120: و هو جيد لولا ظهور النصوص و الفتاوى بكون الحمرة علامة للغروب نفسه لا يقينه.