1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢۵)- نفس الامر زوال (تصرم زمان و تحلیل حرکت...

درس فقه(٢۵)- نفس الامر زوال (تصرم زمان و تحلیل حرکت براساس جزء لایتجزء و تموّج پایه)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=10226
  • |
  • بازدید : 180

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٢۵ : ١۴٠٠/٠٨/١۶

 

دیروز برگه‌ای به من دادند که در آن مطالبی را افاده فرموده بودند. برای این‌که در ذهن شریفتان بحث واضح‌تر شود، آن نکات را ادامه می‌دهم. از اول قصد داشتم بعد از این‌که مطالب واضح کلاسیک را عرض کردم، مطالب دیگری که نا مانوس است را هم بگویم. به‌خاطر این‌که این جور به خیالم می‌رسد که ادبیات غیر کلاسیک بیشتر موافق ارتکاز و فطرت ذهن ما است. حوزه‌هایی دقیق‌تر و پیچیده‌تر و غامض بوده که بشر، در کلاس سعی کرده یکی را به دیگری که واضح‌تر است بر گرداند. لذا هنوز یک ارتکازاتی از بخشی که غامض بوده داریم که آن‌ها سامان داده نشده است. فلذا الآن یک چیزهایی را عرض می‌کنم.

یکی این‌که فرموده بودند مباحثه تشریح الافلاک و فایل آن کجا است. فایل خود کتاب تشریح الافلاک در فدکیه هست. فایل های مباحثه را الآن نمی‌دانم کجاست. اگر هم پیاده شده باشند، باز هم من خبر ندارم. همین‌جا در ٣٠ جلسه تشریح الافلاک را مباحثه کرده بودیم. هر که بخواهد آن را مطالعه کند و آن را بحث کند، خوب است.

عدم تنافی لحظه‌ای بودن زوال و تدریجی بودن فعلیت حکم

قبل از این‌که مطالب را عرض بکنم این نکته را هم عرض بکنم. من مکرر تأکید می‌کنم در زمان و زوال، میزان ما از نظر فقهی فعلیت حکم است. دیروز هم عرض کردم که یک لحظه‌ای می‌رسد که در آن لحظه «فی علم الله تعالی» می‌توان نماز خواند. این تأکید من بود. به‌معنای یک لحظه‌ای است که با فعلیت موضوع، حکم بالفعل می‌شود. هر حکمی که باشد. اگر حکم استحبابی باشد، همراه وجوبی بالفعل می‌شود. این را هم عرض بکنم که ممکن است بگویید از چیزهایی که در مباحثه مدافع آن بودید تدریجیت فعلیت بود و چه آثاری هم بر آن بار می‌کردیم. برخلاف متداول مطالب کلاسی که می‌گویند فعلیتِ حکم، دفعی است، تدریجیت را مطرح کردم. من مفصل بر آن آثاری را بار کردم. چطور آن جا می‌گفتید که فعلیت حکم تدریجی است، اما الآن می‌گویید دفعی است؟!

این‌ها با هم منافاتی ندارند. آن یک بحثی جای خودش است. تدریجی بودن فعلیت حکم به چه معنا است؟ یعنی موضوع اصطلاحی دقیق آن، ‌که طبق آن تعریف ارائه می‌دهیم، این است؛ موضوع حکم، مجموعه اموری است که حکم را به فعلیت می‌آورند. این اصطلاح ما در موضوع است. در آن مجموعه امور، من عرض کردم که فعلیت حکم تدریجی است. این جور نیست که وقتی یک مؤلفه ای از موضوع آمد، به اندازه آن، حکم بالفعل نباشد. لذا مقدمات مفوته را با همین حل کردیم. آن فضایی است که در جای خودش قرار دارد.

اما این‌که الآن در فعلیت عرض می‌کنم به این معنا است که وقتی یکی از مؤلفه‌های مجموعه امور، زمان است، چون زمان غیر متصرم است پس فعلیت حکم نسبت به این مؤلفه، دفعی است. این را هم تا یادم نرفته عرض کنم که نسبت به این مؤلفه دفعی است. منافاتی با حرف‌های دیگری ندارد.

عدم سنخیت مفهوم زوال و مفهوم عصر

نکته دیگری که بود، در نام گذاری است. دیروز به عصر مثال زدند. زوال با عصر چه فرقی می‌کند؟ زوال را یک شبهه مفهومیه بگیریم یا یک قطعه زمانی بگیریم که اصلاً ممکن است به شبهه مفهومیه بر گردد. عصر چه زمانی است؟ معلوم نیست چیست؟ ببینید این‌ها تفاوت می‌کند. بعداً هم می‌رسیم. مفاهیمی مثل عصر، مثل بلوغ یک جور است. طلوع، غروب، زوال یک جور دیگری است. بعداً اگر خواستید به این روایت مراجعه کنید. در وسائل، ابواب المواقیت، باب دهم، حدیث یازدهم[1]. امام علیه‌السلام یک توضیح خیلی خوبی برای این پنج وقت نماز دارند. می‌فرمایند چهار وقت است که مشهور و معروف است. همه آن را می‌دانند. اما عصر، مشهور و معروف نیست. چرا؟ وقتی یک زمانی به حادثه بیرونی مربوط است، با این‌که به حادثه زمانی مربوط می‌شود، فرق می‌کند.

 

برو به 0:05:31

یک وقتی هست که دکتر می‌گوید این قرص را ساعت هشت بخور. ساعت معلوم است. یک وقت می‌گوید این قرص را بعد از ناهار بخور. یعنی دارد می‌گوید بعد از یک زمان نه، بعد از یک زمانی و یک کاری که در زمان واقع می‌شود. امام توضیح می‌دهند. چند تا مطالب جالب در این روایت هست. خودتان مراجعه کنید. آن چه که مقصود من است این است: می‌فرمایند خداوند متعال در مورد اوقاتی که بنده‌هایش می‌خواهند مشغول به اشتغالات دنیا شوند، فرموده که اول یاد من کنید. با یاد من در امور دنیا اقتحام کنید.

اول صبح زمانی‌که طلوع آفتاب می‌شود و می‌خواهید به‌دنبال کار خودتان بروید، قبل از طلوع یاد من کنید و نماز بخوانید و بعد یاد من کنید. ظهر از کار برمی‌گردید و می‌خواهید استراحت کنید یا غذا بخورید، اول یاد من کنید و نماز ظهر بخوانید، بعد به‌دنبال استراحت و غذا بروید. وقتی غذا خوردید و خوابی کردید، دوباره می‌خواهید برای بخش دوم روز کار کنید، لذا نماز عصر را برای کارهای بخش دوم بخوانید. شب شد و برگشتید. باز می‌خواهید شام بخورید اول نماز مغرب بخوانید و من را یاد کنید، سپس مشغول شام شوید. وقتی شام خوردید و می‌خواهید بخوابید، قبل از خواب یاد من کنید و بعد بخوابید.

حضرت این‌ها را توضیح می‌دهند. خودِ عصر، زمان خاص نیست، بعد از یک کار است. شما رفتید و استراحت کردید، بعد نماز می‌خوانید. معنای لغوی آن هم جای خودش. بین لغویین اختلاف هست که چرا به آن، عصر می‌گویند. هر چه که هست عصر به این جوری است. به خلاف اربعه معروفه؛ طلوع فجر، غروب شمس، زوال شمس که امام می‌فرمایند.

شاگرد: چهارمی چیست؟

استاد: سقوط الشفق است که نور سمت مغرب دیگر می‌رود و تمام می‌شود و تاریک می‌شود. همه می‌دانند که از بین رفتن نور طرف مغرب، سقوط الشفق است. طلوع الفجر و زوال الشمس مشهور  و معلوم است و یجب عنده الظهر. ما بعداً به تسمیه ها می‌رسیم. مثل عصر منوط به بعد از کار است. مثلاً بین فقها بحث است که وقت نماز غفلیه چه زمانی است؟ وقتی است که سقوط شفق می‌شود؟ زمان دارد، ساعت دارد و لحظه پایانیش هم معلوم است. یا اساساً وقتی فرمودند که صلاة الغفیله بعد المغرب، به‌معنای قبل از عشاء نیست. بعد المغرب یعنی بعد از اتیان المغرب. هر وقتی که شما نماز مغرب را خواندید. کدام است؟ وقت غفلیه منوط به گذشت یک زمان است؟ یا منوط به انجام کاری است که در زمان واقع می‌شود؟ این‌ها تفاوت می‌کند.

عصر هم همین‌طور است. ابهامش به‌خاطر این است که خودش مال زمان نیست. می‌گویند بعد از استراحت و خواب؛ «وَ حينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهيرَةِ[2]»؛ یعنی آن وقت، وقت استراحت شما است. بعد از استراحت و یک کار، عصر می‌شود. خب این الآن وقتی است که دیگر زمان نیست. این هم برای این نکته.

شاگرد: نماز عشاء در این روایت چرا معروف شده؟

استاد: نماز عشاء برای قبل از نوم است. روایتش هم در مباحثه بود. در برخی از روایات هست که هرچه عقب تر برود، بهتر است. این یکی از چیزهایی بود که حالت فقه الحدیث و جمعش مهم بود. حضرت که دیر آمدند فرموند هر چه این نماز را دیرتر بخوانید، بهتر است. اما این‌که چطور با افضلیت اول وقت جمع می‌شد، جای خودش.

شاگرد: مثل عصر می‌شود.

استاد: ببینید طلوع الفجر، زوال الشمس، غروب الشمس، سقوط الشفق. این چهار تا با چشم دیده می‌شود. چهار نماز را هم به خودش اختصاص می‌دهد. نماز صبح، نماز ظهر، نماز مغرب و نماز عشاء. حضرت این چهارتا را فرمودند. بعد فرمودند که یکی از آن‌ها است که «لیس له وقت مشهور» که نماز عصر است. چرا؟ چون عصر بعد از یک کاری است.

 

برو به 0:10:26

شاگرد: فرمودید چون زمان متصرم است، حکمش نسبت به این مؤلفه دفعی است، منظورتان این بود که چون متصرم و دفعی است، در نتیجه حکمش هم نسبت به آن می‌آید؟

استاد: بله، فعلیت حکم نسبت به شان این مؤلفه موضوع دفعی است. در همین حد، نه بیشتر. می‌خواهم بگویم با آن‌ها منافاتی ندارد.

استحاله جزء لایتجزی

خب، مطالبی را که این چند روز عرض کردم را اگر بخواهم عوض کنم، با این یک مقدمه را عرض کنم.

مرحوم حاجی سبزواری در منظومه جمله‌ای دارند که جمله درستی هم هست. می‌فرمایند:

اعلم: أن بطلان الجزء في هذه الأعصار صار قريبا من البديهيات لكثرة ما أقام الأفاضل من البراهين المحكمة الطبيعية و الهندسية، فلا يحتاج المطلب إلى مزيد[3]

«بطلان الجزء»؛ یعنی باطل بودن جزء لایتجزی؛ به یک چیزی برسیم که دیگر تقسیم نشود، «فی هذه الاعصار صار قریبا من البدیهیات لكثرة ما أقام الأفاضل من البراهين المحكمة الطبيعية و الهندسية»؛ در طول هزاران سال به قدری نوابغ بشر، برهان های غیر قابل خدشه بر این مطلب اقامه کردند که حالا و در زمان ما و در فضا علمی می‌گویند که قریب به بدیهیات است.

همانی است که ما در زوال صحبت می‌کردیم. عرض کردم وقتی یک قطعه‌ای قبل از زوال را در نظر بگیرید، می‌توانید آن را نصفه کنید. امروزه واضح است که هیج جایی نیست که بایستند. شما می‌توانید این فاصله را هر چه که بخواهید و تا بی‌نهایت نصفه کنید. تا سر و کار شما با بُعد است، بعد نصفه می‌شود. خیالتان راحت می‌شود. این فرمایش حاجی سبزواری در نفی جزء لاتجزی است. مطلب درستی هم هست.

اما آن چه که براهین گفته و سر هم رسیده و خوب هم هست، در محدوده هندسه –کم متصل قار- خیلی خوب است. همه این‌ها هم واضح است. در این زمینه‌ها هم خیلی حرف زده‌ شده است. این را بین خودمان عرض می‌کنم. حتماً لازم است که در تفکیک موضوعات مواظبت کنید. ببینید الآن بعضی موضوعات هست که ذهن شما درگیر می‌شود. اما وقتی تاریخ این مسأله را ببینید، می‌بینید هزار سال است که بشر روی این فکر کرده است. هر جور فکری را هم بکنید، حرف آن را زده‌اند. زور جدید زدن، بی خودی و اتلاف وقت است. چون می‌بینیم به خیلی از چیزها که گرفتار شدیم ده سال بعد می‌بینیم که اشتباه کردیم. کما این‌که نوابغ پانصد سال یک چیزی را می‌فهمیدند اما بعد فهمیدند که این اشتباه بوده است. ما که نباید دوباره کاری کنیم.

فضاهایی هست که هنوز جای فکر است. شما هر چه فکر کنید و بنویسید جا دارد. یک دفعه می‌بینید که یک چیز نویی را می‌آورید. اما یک فضایی هست که نمی‌دانید. وقتی نمی‌دانیم، فکر می‌کنیم. لذا باید بدانیم که در آن فضاها چه فکرهایی کرده‌اند و چه حرف‌هایی زده‌اند. شما الآن آن چه که را فرموده بودند را ببینید:

امکان اشاره به نقطه زوال در فضای ریاضی و هندسه

به‌خاطر این‌که اگر بی‌نهایت به سمت نقطه زوال برویم، به آن نمی‌رسیم پس قابل تعیین نیست. این حرف در فضای ریاضی و هندسه واضح البطلان است. وقتی ما یک قوس و یک خط داریم، نقاط آن هر کدام احکام خاص خودش را دارد. در طی قرن‌ها این‌ها روشن شده است. مثلاً نقطه ٢ و نقطه ٣ روی محور، نقاط روشن عدد صحیح است. نقاط اعداد گویا یعنی یک دوم و یک سوم و یک چهارم، این‌ها روشن است. عدد گویا به‌صورت فشرده بی‌نهایت است. این‌ها باز یک چیزهای روشنی است. از عجائبی که برای ریاضی دانان ثابت است، این است که مجموعه اعداد گویا فشرده است، یعنی هیچ دو عدد گویایِ بی‌نهایت به هم نزدیک نیست، مگر این‌که دوباره بین آن‌ها بی‌نهایت عدد گویا است. این خیلی عجیب است.

خب همین اعداد گویا با همین فشردگی را می‌گویند به اندازه کافی فشرده نیست. توضیح آن را دادم. می‌توانید این اعداد گویا را با اعداد طبیعی بشمارید. خیلی جالب است. یعنی توان بی نهایتی این اعداد گویا با این همه فشردگی با اعداد طبیعی –یک، دو و سه- برابر است. به قول آن‌ها می‌گویند «الف صفر» و … . عدد ترانسفینی[4] و روش بی‌نهایت گذاری آن، الف صفر است. یعنی توانش با اعداد طبیعی یکی است. با این همه عدد؟! بله، اثبات می‌کنند و این‌ها ثابت شده و برهان آن هم پذیرفته شده است.

 

برو به 0:15:47

اما آن خط متصلی که اسم آن را اعداد حقیقی گذاشتیم، به این صورت نیست. ردۀ بی‌نهایت آن از اعداد طبیعی بالاتر است. حالا در این فضا، ما یک اعدادیم داریم که گنگ است، مثل رادیکال ٢؛ جذر ٢. یک مربع با واحد یک دارید، قطر آن این مقدار است. این عدد گنگ است. یعنی چه؟ یعنی یک نقطه‌ای روی محور است که با این‌که این همه اعداد گویا داریم نمی‌توانیم آن را بیان کنیم. قابل بیان به‌صورت کسر و عدد گویا نیست. به این عدد گنگ می‌گویند. همین عدد گنگ با وجود این همه عدد قابل بیان نیست، اما قابل نشان‌دادن است. به آن‌ها می‌گوییم عدد رسم پذیر. می‌گوییم این عدد گنگی که تا بی‌نهایت هم جلو بروید جذر بگیرید به آن نمی‌رسید. خب نرسیم. بشر راه‌های مختلفی را رفته و هزاران سال روی آن فکر کرده است. رسم پذیر است. یعنی آن را رسم می‌کنی و می‌گویی اینجا است؛ این نقطه رادیکان دو است و لو هیچ عدد گویایی آن را نشان نداده است.

اما همین‌جا عدد پی π   رسم پذیر هست یا نه؟ چقدر روی این فکر کردند! الآن برایشان واضح است که عدد پی، عدد غیر جبری است، متعالی است و رسم پذیر نیست. یعنی شما می‌توانید بگویید که عدد پی بین دو حد قرار دارد. اما نمی‌توانید آن را نشان دهید و بگویید این نقطه عدد پی است. یعنی این رأس محیط دایره است. نمی‌توانید آن را نشان دهید. وقتی کارهایی که شده را بدانید، دیگر نمی‌گویید نمی‌توان به نقطه زوال به عنوان حد واسط بین نصف روز، و نصف شب رسید. چرا نمی‌توان رسید؟! به‌راحتی به او نشان می‌دهیم و به آن اشاره می‌کنیم. بله به عدد پی نمی‌توانیم برسیم. اگر تا بی‌نهایت از طرفین – منتظم های محیطی و محاطی- هی اضلاع را زیاد می‌کنیم، بی‌نهایت به نقطه پی نزدیک می‌شویم اما هیچ وقت نمی‌توانیم آن را نشان دهیم. این الآن ثابت شده و روشن است. عدد گنگی است … .

شاگرد: این‌ با غیر قار بودن آن و متصرم بودن آن چطور جمع می‌شود؟

استاد: ما الآن در زمان و تصرم آن نیستیم. الآن خط هندسی آن را عرض می‌کنم. به‌عنوان حرکت الآن می‌آید. آن را برای بخش دوم بحث گذاشته‌ام. این‌ها مطالبی است که خیلی از آن‌ها روشن است. یعنی این فکرها شده است. این جوری نیست که ما یک چیزی بگوییم و خیال کنیم روی این‌ها فکر نشده است. همه این‌ها جدا است. لذا در هر محیطی شروع به فکر کردن کردید، اول مراجعه کنید و ببینید در این زمینه چه فکرهایی شده و ببینید که پل های پشت سر بحث خراب شده است. یک بحث‌هایی هست که می‌گویند دیگر تمام شد. یعنی به نحوی است که دیگر پل پشت سر آن خراب شده و وارد فضای جدیدی شده‌ایم. این برای این بخش.

معضل انطباق حرکت ‌روی بستر خط در فلسفه

پس این‌که حاجی سبزواری فرمودند بطلان جزء لایتجزی از بدیهیات است را قبول می‌کنیم. اما چیزی که مهم است و این چند روز از آن صحبت کردیم این است: ما وقتی می خواهیم حرکت –الآن سراغ حرکت و زوال رفتیم- را تحلیل کنیم، کاری که در قدیم انجام می‌دادند این بود که بطلان جزء لایتجزی برایشان واضح بود. وقتی جزء لایتجزی نداریم در زمان چه کار کنیم؟ زمان کم غیر قار است که در کم قار منبسط می‌شود. یعنی در مکانی یک متحرکی از نقطه الف به نقطه ب می‌رود، می‌خواهیم آنات زمان را با نقاط خط، منطبق کنیم؛ این اندازه رفته است. در انطباقِ آناتِ زمان حرکت با خط زیر آن می‌گوییم: خط زیر آن قرار شد بی‌نهایت باشد یا نباشد؟ خط جزء لایتجزی دارد یا ندارد؟ بدیهی است که ندارد. خب پس زمان هم همین است. شما زمان و آن و تیک ساعت را می‌توانید تا بی‌نهایت ریز کنید. نانو ثانو بگویید که می‌شود یک میلیاردم. بعد بگوییم یک میلیاردم به توان یک میلیاردم. می‌توانید تیک را کوچک کنید. خب اینجا بود که بزرگان فکر و فن، ماندند که آن را چه کار کنند.

 تحلیل حرکت در حکمت قدیم

تحلیل حرکت در حکمت قدیم، حکت متعالیه و فلسفه مشاء تاریخ عجیبی دارد. اینجا عرض من است: نحوه‌ای که آن‌ها حل کردند به این‌گونه بوده که آن‌ها از مطالب هندسی برای تحلیل وجودی حرکت کمک گرفتند. حرکت را چطور معنا کردند؟ همان‌طور که خواجه معنا کردند: گفتند ما اصلاً آن نداریم؛ زمان حال نداریم، قبل و بعد نداریم. بلکه کل حرکت، یک وجود است. همان‌طور که کل خط یک وجود قار است، کل حرکت هم به‌عنوان وجود، یک وجود است. متصل است. غیر قار بودن آن را شما به گردن او می‌گذارید. او به‌عنوان وجود، یک وجود است. قابل انقسام است بالقوه. این تحلیل حکمت است که من هم تا حالا روی همین مبنا توضیح داده‌ام. برای این‌که مطالب کلاسیکی که در ذهن شما است یادآوری شود و جا بگیرد.

شاگرد: انقسام بالقوه را در همه اقسام قائل هستند نه در خصوص جسم. در خط و ..  هم قائل هستند.

 

برو به 0:21:58

استاد: بله، یعنی سطح هم همین‌طور است. واحد سطح تا بی‌نهایت قابل انقسام است. حجم هم همین‌طور است. خط هم همین‌طور است. جسم هم همین‌طور است. زمان هم همین‌طور است. و لذا در آن مباحثه‌ای که داشتیم یک معضلاتی داشت. در جزء لایتجزی که در شوارق مباحثه کردیم، برای همین ها بود. برای این‌که مبادی این بحث‌ها صاف شود، این‌ها برای ذهن شریفتان لازم است. این بخش اول بود که مشهور این‌گونه حل کرده‌اند.

نظر استاد در تحلیل حرکت

یک راه دیگر حل کردن این است: اساساً در هندسه که سرو کار ما با خط و کم متصل قار است، وقتی وارد فضای حرکت شدیم؛ وارد فضای زمان و تصرم شدیم، این‌که از هندسه قرض بگیریم و حرکت را هم یک وجود کنیم یک جور کم آوردن است. سؤالی که مکرر من در آن مباحثه هم مطرح می‌کردم، این بود: شما می‌گویید حرکت یک وجود واحد است، درحالی‌که وقتی ارتکاز را نگاه می‌کنیم می‌بینیم هر حرکتی که شروع شده را می‌توانیم بین راه نگه داریم. یک وجود واحد را که نمی‌توانید نصفه کنید. اما شما می‌توانید جلوی هر حرکتی که شروع شده را بگیرید. بعد می‌گویید همه یکی بود؟! نشد. حالا درست یا غلط این بحث‌ها را نمی‌دانم، به اندازه‌ای که فهمیدیم آن را مباحثه کرده‌ایم.

علی ای حال تحلیل رایج حرکت برای ما صاف نمی‌شد. این برای کم آوردن در تحلیل واقعی حرکت است. حالا یک تحلیل جدید این است که وقتی سرو کار ما با آن و حرکت است، به یک جایی می‌رسیم که می‌ایستیم. ببینید بستر حرکت یک خط متصل است. بستر حرکت در مکان به‌عنوان یک خط متصل است. اما متحرکی که می‌خواهد برود، آنات حرکتش، زمانی‌که او را در حرکت سامان می‌دهد، اگر تیک زمان را ریز کنیم و ریز کنیم به جایی می‌رسیم که دیگر ریزتر نمی‌شود. جزء لایتجزای حرکت است. این نقطه دیگر قابل تجزی نیست. به چه معنا؟ به همان معنایی که در مقاله نکته‌ای در نقطه آورده‌ایم. نمی‌دانم مراجعه کرده‌اید یا نه؟ حدود ٢۵ سال پیش بود. ذهن من درگیر بود، آن‌ها را یادداشت کردم. مراجعه کنید و ببنید.

اساساً برای همین است که یک مطلب درستی است که از آن مطلب درست برای تحلیل حرکت، قرض گرفتیم. به نظر می‌آید این قرض گرفتن درست نیست. شما باید برای این قرض گرفتن ادبیات دیگری با بیان دیگری بگذارید.

آن مقالۀ نکته‌ای در نقطه این است که ما با حفظ این‌که محال بودن جزء‌ لایتجزی از بدیهیات است، نه با دست بر داشتن از آن، با حفظ آن، به یک جزء لایتجزی واقعی در خارج می‌شویم. وضع آن چگونه است؟ ما به یک چیزی می‌رسیم که از حیث بُعد، عَقلاً بُعد دارد و می‌توانیم آن را تنصیف کنیم و از این حرف‌ها دست برنداریم، اما اگر آن را تنصیف کنیم دیگر محو می‌شود. این به‌عنوان یک هویت محو می‌شود.

تحلیل جدید از حرکت بر اساس موج

شاگرد: آن بعدی که اگر نصف شود محو می‌شود، چقدر است؟

استاد: هر چه قدر. ببینید ما امواج رادیویی داریم که طول موجش چند کیلو متر است. ولی در همین موج چند کیلومتری اگر زیر طول او رفتید محو می‌شود. دیگر آن را ندارید. شما ده کیلومتر را قشنگ به ۵ کیلومتر تقسیم می‌کنید اما موج رادیویی را نمی‌توانید به نصف موج تقسیم کنید.

به عنوان مثال عرض می‌کنم. در حکمت قدیم حرکتی را که فرض می‌گیرند مثل یک قطار است. می‌گویند فرض بگیرید قطار روی ریل خودش صاف می‌رود تا به مقصد برسد. نقطه روی خط می‌رود تا به مقصد برسد. نقطه الف به ب می‌رود. اما در کنار این قطار فرض بگیرید که خرگوشی دارد می‌دود. وقتی نگاه می‌کنید مانند قطار نیست که صاف روی ریل برود. حرکت خرگوش از جهش ها تشکیل شده که هر کدام حکم خودش را دارد. جهش های خرگوش پرش است. مثل قطار نیست که روی ریل صاف جلو برود. چقدر تفاوت است بین خرگوشی که کنار ریل می‌دود. شما می‌خواهید چطور به حرکت نگاه کنید؟ موج یکی از آن‌ها است.

اتفاقا یکی از چیزهایی که ذهن شما را در حرکت وارد فضای جدید می‌کند، فکر کردن راجع به موج است. می‌بینید در حکمت قدیم روی موج به‌صورت فکرهایی که بعداً شده، سان داده نشده است. این‌ها را من عرض می‌کنم. این‌ها به‌عنوان مطالب گفته شده نیست. این‌ها طلبگی است. شما اگر روی مفهوم موج، فکر جدیدی کنید، می‌توانید به جای این‌که از هندسه و از جزء لایتجزایِ محال قرض بگیرید، می‌آیید حرکت را تحلیل می‌کنید و خیلی راحت با وجود جزء لایتجزی[5] می‌توانید آن را از حیث بُعد نصف کنید، اما دیگر آن محو می‌شود، آن عالم و آن فضا و آن دستگاه محو می‌شود.

شاگرد: با بالقوه بودن آن چطور قابل جمع است؟

استاد: بالقوه برای فضای حکمت است. در اینجا که دیگر بالقوه نیست. اصلاً ادبیات جدیدی است.

شاگرد٢: شما بالفعل تقسیم می‌کنید لذا موج از بین می‌رود ولی ما که نمی‌خواهیم زمان یا موج را بالفعل تقسیم کنیم. حرکت که بالفعل قابل تقسیم نیست.

استاد: وقتی به آن می‌رسیم که بگوییم این آن یک موج کوتاه است؛ آن آخر موج کوتاه است؛ می‌گویید بالقوه می‌توانیم آن را قسمت کنیم، می‌گوییم بله. خب چون می‌توانیم آن را بالقوه نصف کنیم، پس اگر بالفعل هم نصف شود، نصف آن موجود می‌شود؟ نه دیگر محو می‌شود.

شاگرد: می‌توان تقسیم کرد یا نه؟

استاد: اصلاً اساس عرض من این است که از آن بدیهی دست بر نمی‌داریم. یعنی وقتی ما در زمان هم تقسیم می‌کنیم؛ محور T از حیثی که تناظری با خط متصل دارد، تا بی‌نهایت قابل تقسیم است. هیچ مشکلی در آن داریم. اما ما یک جزء لایتجزی داریم که اگر با یک مقیاس واحد آن را تقسیم کنیم، اگر میل به صفر کرد، دیگر از بین می‌رود. اصلاً این عالم محو می‌شود. من اسم آن را تموج پایه گذاشته‌ام. تموج پایه یعنی چه؟ یعنی یک موج هایی داریم که در بستری -که باید از هر کدام از آن‌ها بحث کنیم- این عالم را به ظهور می‌آورد. شما وقتی به آن تموج پایه می‌آیید، می‌توانید آن را تقسیم کنید و اصلاً مشکلی هم نداریم، عالم عوض می‌شود. اگر آن را تقسیم کردید این عالمی که ظهور کرده محو می‌شود. وارد یک عالم جدیدی می‌شوید که احکام خودش را دارد. این‌که می‌گوییم محو شد به این معنا نیست که هیچ شود. بلکه وارد یک عالم جدیدی با تموج پایه خاص خودش می‌شویم. با احکام خودش.

 

برو به 0:30:46

شاگرد: برهان این مطلبی را که می‌فرمایید در کجا پیدا کنیم؟

استاد: ببینید قبل از پیدا کردن برهان و استدلال آن، تصور آن است. فعلاً می‌خواهم ببینم تصور می‌شود یا نه. اصلاً این مقاله را برای همین نوشتم. وقتی بعضی از چیزها را تصور کردید، معضلاتی که راه قبلی داشت را دیگر ندارد و می‌گویید من اصلاً دیگر نیازی به برهان ندارم. ولی تصور آن مهم است. بله، بعداً دنبال برهان آن هم می‌رویم که آن را عرض می‌کنم. اتفاقا یکی از چیزهای خوب برای برهان این، همان پارادوکس استحاله شروع حرکت است. حل پارادوکس شروع حرکت به این است. لذا در شروع حرکت برای حدوث –در اسفار و جاهای دیگر که برهان سلّمی که برای تناهی عرض کردم- می‌گویند خلاصه اگر حدوث است، چاره‌ای نداریم که یک قطعه‌ای را بگیریم. یعنی دست برداشتن از آن باز معلوم نیست.

ولی اگر این‌گونه معنا کنیم به این شکل نیست. اساساً در فکر جدیدی که برای ماده بیاید، ساده‌ترین مثالی که در کلاس‌ها می‌زدند، این بود: می‌گفتند شما اگر یک طنابی را به دیوار ببندید و سر آن را هم در دست خودتان بگیرید. این طناب اجزائی دارد. بافت هایی دارد که همه آن‌ها معلوم است. مثلاً پنج متر طناب است. قد شما ١٧٠ ثانت است. دستان خود را با آن دیوار به محاذات یک متر بدنتان نگه دارید. بعد یک حرکت بدهید و ٨٠ ثانت دست خودتان را پایین ببرید و به سر جایش برگردانید. فیلم بگیرید که طناب چه شد. این‌ها چیزهایی است که همه شنیده‌اید. چه چیزی حاصل می‌شود؟ می‌بینید یک شِکَم پایین در طناب هست که تا سر آن می‌رود. به این یک موج می‌گوییم. موج ساده و بسیار روشن و قابل دیدن است. ببینید دستم را بیست سانت پایین آوردم و طناب را بالا آوردم، وقتی فیلم بگیرید می‌بینید این شکن طناب در طرف پایین –چون دستم را پایین بردم- تا سر می‌رود.

خب طناب و اجزاء آن چه کار کردند؟ جابجا نشد. طناب که جلو نرفت. اما این شکن جلو می‌رود. چرا جلو می‌رود؟ اجزاء طناب عمود بر خط آن –چون موج عرضی است- جابجا می‌شوند. پایین می‌آیند و بالا می‌روند. هیچ کار دیگری هم نمی‌کنند. اما این در طول می‌رود. آن طرف می‌رود. این اجزاء طناب بالا و پایین می‌رود و آن، آن طرف می‌شود. چه چیزی جلو می‌رود؟ چه چیزی حرکت کرد؟ موجی که دارد می‌رود چیست؟

شاگرد: کیفیت اجزاء است.

استاد: یعنی این شکمی که می‌رود، کیفیت است؟ کیفیت که در حال حرکت نیست. طولش ندهم. می‌گویند آن نیرویی که دست شما به آن وارد کرد، آن نیرو است که دارد می‌رود. خصوصیت موج این است که یک نیرویی را در بستری منتقل می‌کند، بدون این‌که اجازه دهد اجزای آن بستر به حرکتی از جای خودشان در جهت حرکت، نیاز داشته باشند.

شاگرد: موج مکزیکی در ورزشگاه ها ناقض آن است.

 

برو به 0:35:25

استاد: آن به‌صورت سینماتیک است. موج به‌صورت سینماتیک فقط می‌گوید که چه اتفاقی دارد می‌افتد. آن چه که شما می‌گویید موج فیزیکی نیست. موجی است که با چند حرکت آن را نمایش می‌دهند. من موج دینامیکی را عرض می‌کنم. آن شکل موج است. موج به‌عنوان چیزی که در فیزیک صورت می‌گیرد و دینامیک است، پشتوانه دارد. نه این‌که ما آن را به‌صورت ترسیم نشان دهیم.

آن چه که الآن می‌خواهم بگویم این است که ما یک ادبیاتی به کار می‌گیریم که به خیالم درست است. بعداً هم از آن دفاع می‌کنیم و برهان آن را می‌گوییم. آن این است که زوال چون حالتِ زمانِ متصرم دارد و اساساً چون زمان حرکت است، تشکل آن ممکن نیست مگر به جزء لایتجزای مناسب خودش. نه جزء لایتجزائی که قوانین هندسه را نقض کند. تقسیم بالقوه را نقض کند. نه، بلکه جزء لایتجزائی که اگر آن را تقسیم کنیم –که می‌توانیم تقسیمش کنیم- دیگر هویت وجودی این جزء محو می‌شود. آن عالم، آن دستگاهی که بر این تموج حاصل بود، تمام می‌شود و از بین می‌رود.

الآن در زمان ما چگونه است؟ یک حرف‌هایی زده‌اند که جورواجور است. یک زمانی بود که می‌گفتند به درک ما از زمان مربوط است. الآن به آن کاری نداریم که چند جلسه قبل آن را عرض کردیم. یک زمانی‌که الآن مطرح است و در علم می‌گویند به این صورت است که با محاسباتی که در علم دارند، زمان آن دارد. یعنی دقیقاً یک حرکت فتون به‌عنوان ریزترین چیزی که حرکت می‌کند، حرکت فتون جهش ها است. این جور نیست که خط متصل باشد. یک فتونی که به‌صورت نور می‌رود، آن دارد، لحظه دارد. لحظه‌ای که کوچک ترین واحد تشکیل دهنده ماده است. ثابت پلانک. یعنی آن‌ها دارند می‌جهند. این جور نیست که گمان کنید پرش های فتون به‌عنوان یک امر متصل هندسی قابل تقسیم شدن است. نه. یعنی اگر زیر بروید و بخواهید پرش فتون را و ریزترین آن و شیء این عالم را نصف کنید، در هندسه بالقوه می‌شود اما دیگر نه فتون دارید و نه این عالم را. همه این‌ها محو می‌شود. به عالم دیگری می‌روید با تشکیلات دیگری. دیگر نه بیگ بنگ دارید و نه کهکشان ها را دارید و نه جاذبه دارید. هیچ‌کدام از این‌ها را ندارید.

اساس مقاله نکته‌ای در نقطه هم همین است. یک فکرهایی در ذهنم بود، آن‌ها را به این صورت بیان کردم.

تصویر ثبوتی زوال در علم الهی

در این ادبیات جدید، وقتی آن در کار آمد، زوال یک آن دارد یا ندارد؟ بله دارد. در علم الله تعالی یک آنِ دقیق دارد. آن آن، یک جزء لایتجزی است. متصرم است یعنی چه؟ یعنی وقوف ندارد و سریع آن بعدیش می‌آید. جهش آن به آن است. درست است که در هندسه می‌تواند تقسیم شود اما خارجا نمی‌ شود چون دارد می‌پرد. بنابراین زوال، طلوع و غروب در علم الله تعالی یک ثبوت واقعی دارد که خدای متعال آن را می‌داند. این ثبوت را جزء الموضوع برای حکم خودش –وجوب صلاه- قرار داده است. این‌که در علم خدا مبهم نیست. روشن است. حالا ما وقتی می‌خواهیم اجرا کنیم تا به آن برسیم، احتیاط می‌کنیم و صبر می‌کنیم. در اینجا که برای خدا شبهه مفهومیه معنا ندارد.

حال از این به بعد اگر ما صحبت می‌کنیم که زمان، خط، آن، با این ادبیات جدید و بر مبنای مقاله نکته‌ای در نقطه است. یعنی با حفظ این نکته است که جزء لایتجزی محال است. یک چیزی است که روی آن سوار می‌شود. یعنی جزء لایتجزی محال است. اما وقتی صحبت از حرکت می‌شود چاره‌ای از آن نداریم. به این معنا که اگر آن را بالفعل تقسیم کنیم، محو می‌شود.

شاگرد: با این بیان دیگر برای «آن» نیاز به بیان نفس الامری هم نداریم.

استاد: نه، دیگر نیازی ندارد. لذا من اول عرض کردم که زوال از نظر فقهی طبق همه مبانی ثابت است. یعنی هم روی مبنای حکمت متعالیه و تشریح حرکت با تحلیل مشاء و امثال آن قابل بیان است که چند روز صحبت کردیم. و هم روی این مبنا که واضح‌تر است و با ارتکاز هم موافق تر است.

 

برو به 0:40:40

شاگرد: می‌گویند زمان مقدار حرکت است نه خود حرکت.

استاد: با این توضیحی که من دادم حرکت پرش ها شد. زمان هم مقدار این پرش می‌شود.

شاگرد٢: این قانون یک قانون کلی است که همه اجزاء قابل انقسام هستند… .

استاد: نه، این حرف ارسطو است. اساساً این‌که جسم قابل تقسیم هست، مبنای ارسطو است. چندین مبنای دیگر هم هست. مباحثات ما در جزء لایتجزی سر همین بوده است. این مبنای ارسطو است. در نهایه نگاه کنید، آقای طباطبائی[6] می‌گویند این مبنای ارسطو که جسم قابلیت انقسام بالقوه دارد، امروزه از واضحات است که غلط است. از جاهایی که در نهایه سراغ علوم جدیده می‌آیند همین‌جا است.

شاگرد: ما باید قانون کلی‌ای را تصور کنیم که تخلف پذیر نباشد. آن قانون کلی‌ای که در همه اجسام تخلف ناپذیر باشد، چیست؟

استاد: الآن یادم رفت. کتاب مرحوم آقای راشد را فردا تذکر دهید. می‌خواستم که بگویم، یادم رفت. دو فیلسوف شرق و غرب. ایشان هم خودش خیلی فاضل بوده است. با یک تواضع خاصی.. .

 

والحمدلله رب العالمین

 

کلید: جزء لایتجزی، حرکت، حرکت در فلسفه، حرکت در فیزیک، حرکت در هندسه، فتون، تصرم زمان، زوال، لحظه‌ای بودن زوال، زوال ثبوتی، موج، طول موج، تدریجی بودن فعلیت، تفاوت سنخ زوال و عصر، انطباق حرکت بر خط، تحلیل حکمت قدیم در حرکت، هندسه و حرکت، موج و حرکت، موج دینامیکی

 


 

[1] وسائل الشيعة، ج‏4، ص: 1۵٩؛   عن الفضل بن شاذان عن الرضا ع قال: إنما جعلت الصلوات في هذه الأوقات و لم تقدم و لم تؤخر لأن الأوقات المشهورة المعلومة التي تعم أهل الأرض فيعرفها الجاهل و العالم أربعة غروب الشمس‏مشهور معروف تجب عنده المغرب الشفق مشهور تجب عنده العشاء و طلوع الفجر معلوم مشهور تجب عنده الغداة و زوال الشمس مشهور معلوم يجب عنده الظهر و لم يكن للعصر وقت معلوم مشهور مثل هذه الأوقات الأربعة فجعل وقتها عند الفراغ من الصلاة التي قبلها و علة أخرى أن الله عز و جل أحب أن يبدأ الناس في كل عمل أولا بطاعته و عبادته فأمرهم أول النهار أن يبدءوا بعبادته ثم ينتشروا فيما أحبوا من مرمة دنياهم فأوجب صلاة الغداة عليهم فإذا كان نصف النهار و تركوا ما كانوا فيه من الشغل و هو وقت يضع الناس فيه ثيابهم و يستريحون و يشتغلون بطعامهم و قيلولتهم فأمرهم أن يبدءوا أولا بذكره و عبادته فأوجب عليهم الظهر ثم يتفرغوا لما أحبوا من ذلك فإذا قضوا وطرهم و أرادوا الانتشار في العمل آخر النهار بدءوا أيضا بعبادته ثم صاروا إلى ما أحبوا من ذلك فأوجب عليهم العصر ثم ينتشرون فيما شاءوا من مرمة دنياهم فإذا جاء الليل و وضعوا زينتهم و عادوا إلى أوطانهم ابتدءوا أولا بعبادة ربهم ثم يتفرغون لما أحبوا من ذلك فأوجب عليهم المغرب فإذا جاء وقت النوم و فرغوا مما كانوا به مشتغلين أحب أن يبدءوا أولا بعبادته و طاعته ثم يصيرون إلى ما شاءوا أن يصيروا إليه من ذلك فيكون قد بدءوا في كل عمل بطاعته و عبادته فأوجب عليهم العتمة فإذا فعلوا ذلك لم ينسوه و لم يغفلوا عنه و لم تقس قلوبهم و لم تقل رغبتهم و لما لم يكن للعصر وقت مشهور مثل تلك الأوقات أوجبها بين الظهر و المغرب و لم يوجبها بين العتمة و الغداة و بين الغداة و الظهر لأنه ليس وقت على الناس أخف و لا أيسر و لا أحرى أن يعم فيه الضعيف و القوي بهذه الصلاة من هذا الوقت‏…

[2] النور ۵٨

[3] شرح منظومه جلد ۴، صفحه ١٧١

[4] ویکی پدیا؛ اعداد ترامتناهی اعدادی نامتناهی اند، بدین معنا که آن‌ها بزرگتر از تمام اعداد متناهی اند و لزوماً نامتناهی مطلق نیستند. عبارت ترامتناهی (transfinite) توسط جورج کانتور ابداع شد. او می‌خواست که با این کلمه اشاره ای ضمنی به کلمهٔ بی‌نهایت کرده باشد، تا بدین شکل بر متناهی نبودنشان اشاره کرده باشد. با این حال برخی از نویسندگان معاصر نسبت به این کلمه مردد هستند؛ اکنون به کار بردن کلمهٔ «بی‌نهایت» برای کاردینال‌ها و اوردینال‌های بی‌نهایت پذیرفته شده‌است. با این حال کلمهٔ ترامتناهی نیز هنوز به کار برده می‌شود.

[5] مقرر: با وجود پذیرش استحاله جزء لایتجزی

[6] نهایه الحکمه، صفحه ٩٩؛ قد اكتشف علماء الطبيعية أخيرا – بعد تجارب دقيقة فنية – أن الأجسام مؤلفة من أجزاء ذرية لا تخلو من جرم – بينها من الفواصل أضعاف ما لأجرامها من الامتداد – فلينطبق هذا القول على ما اكتشفوه – من الأجسام الذرية التي هي – مبادىء تكون الأجسام المحسوسة – و ليكن وجود الجسم بهذا المعنى أصلا موضوعا لنا