1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٣)- جواز انشاء عقد به وسیله کتابت

درس فقه(١٣)- جواز انشاء عقد به وسیله کتابت

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13322
  • |
  • بازدید : 26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

«انشاء»؛ هم‌بافتی از امور این‌طور که یادم می‌آید مسئله کتابت بود که آیا می‌تواند جای لفظ را بگیرد یا نه؟

در این‌که عقد نیاز به یک انشائی دارد -حالا یا از باب مبرز یا از باب مکمّل و متمّم تحقق- اگر صرف انشاء قلبی کافی باشد و لفظی که می‌گویید «بعتُ»، «انکحتُ»، «آجَرتُ» و امثال اینها، دارد آن انشاء قلبی را نشان می‌دهد، یعنی اصل آن انشاء قلبی است؛ پس اگر اصل، آن انشاء قلبی باشد و آن مبرزش باشد، این جور می‌شود حرف زد که اساساً مبرز هر چه باشد که عرف بپسندد، کافی است در این‌که آن انشاء قلبی صورت بگیرد و این هم کاشف آن باشد. اما ظاهراً این‌طور نباشد که ما بتوانیم با ارتکاز عرف عام ، نه متشرعه فقط، بگوییم انشاء قلبی، انشاء است برای معاملات و این‌که لفظ می‌گوید، صرفاً یک مبرز است -مبرزِ آن انشاء قلبی- و آن انشاء قلبی کافی باشد، نه؛ و لذا اگر مثلاً روز قبلش در قلبش انشاء کرده باشد، حالا فردا بیاید بگوید که فروختم، خب می‌تواند خبر بدهد. حاج آقا در مباحث الاصول مطرح کردند، بعد از بحث‌های طولانی نتیجه‌ی بحثشان این شد که اساساً انشاء و اِخبارمشترک لفظی اند؛ یعنی «بعتُ» را به عنوان یک صیغه‌ای که دال بر فعل ماضی است-«بعتُ امس»- و یکی هم انشاء «بعتُ» می‌کند -«بعتُ»، فروختم- حاصل بحثشان در مباحث الاصول این بود که این‌ها مشترک لفظی‌اند و اصلاً انشاء و اخبار جامع ندارد.

اگر این‌طوری باشد، یکی «بعتُ» می‌گوید، یعنی دیروز انشاء قلبی کردم و یکی هم می‌گوید «بعتُ» یعنی حالا انشاء قلبی می‌کنم. – بلکه شاید مناسب ارتکاز عرف این باشد ‌که بگوید «ابیعُ» یعنی از انشاء قلبی‌اش خبر می‌دهد، مبرزِ این باشد- حال آن‌که اینها نیست. واقعیت این است که انشاء یک همبافته‌ای است از آن‌چه که «ما به الانشاء» است و آن چیز قلبی. اگر قصد نداشته باشد انشاء نیست. اگر قصد باشد و مبرزش -که بنا شد دقیقاً «مبرز» نباشد- اگر مبرز همراه او نباشد اصلاً انشاء نیامده؛ و الا اگر انشاء قلبی محور کار بود، اگر انشاء آمده باشد و هنوز مُبرِز نیامده باشد، بیع تمام است؛ بعد هم نمی‌تواند برگردد.

می‌گوییم تو در قلبت انشاء کردی. حالا دیگر چرا می‌خواهی برگردی؟ بیع هم که لازم است، دیگر چرا می‌خواهی فسخ کنی؟ این‌طوری نیست، این روشن است و از شواهد واضح دیگرش هم این است که در عقود به خصوص قبول می‌خواهد؛ یعنی ایجاب که یک طرفِ عقد است، مجموع آن قصد اوست با مبرزش، یعنی هم بافته‌ی ظاهر و باطن. لذا تعبیر «ما به الانشاء» تعبیر خوبی است. «ما به الانشاء»، نه «ما به یُعلم الانشاء». «ما به یُعلم الانشاء» خیلی فرق می‌کند با «ما به الانشاء». «ما به الانشاء» یعنی «ما به یتحقق الانشاء» به صورت یک همبافته‌ی کامل.

اگر این‌طور باشد بحث جدیدی که مطرح می‌شود این است، اگر انشاء قلبی باشد در کتابت خیلی مشکل نیست، می‌گوییم انشاء قلبی میزان کار است، حالا مبرزش هر چه می‌خواهد باشد، فعل باشد، قول باشد، کتابت باشد. اما اگر گفتیم نه، هم در شرع، هم در عرف عقلاء انشاء معاملات، عقود، ایقاعات و امثال این‌ها «ما به الانشاء» با خود امر قلبی با همدیگر انشاء را تشکیل می‌دهند. خیلی امور این‌طوری‌اند.

 

برو به 0:05:31

در همین مباحثه‌ای هم که این چند روز در فقه داشتیم همین‌طور بود. مثلاً بسیاری از ملکات را -که ما می‌گوییم ملکه-، من عرضم این است که ملکه با قوای نفس با صفات نفس قاتی می‌شود و جدا هم نشده بود در کلمات، تا آن‌جایی که ما می‌خواندیم. شما هرگز حاضر نیستید به قوه‌ی باصره بگویید ملکه‌ی باصره. چرا به قوه‌ی باصره نمی‌گویید ملکه‌ی باصره؟ به خاطر این‌که صرف قوه که ملکه نیست. شما حاضر نیستید به صفات نفس -بما هی صفات نفس- ملکه بگویید. مثلاً نبوغ، یقین و خیلی چیزهایی که سنخیت ذهنی محض دارد؛ این‌ها را نمی‌گویید ملکه نبوغ دارد. ملکه نبوغ دارد یعنی چه؟! عرف به کار نمی‌برند. به خاطر این‌که اساساً ملکه را در جاهایی به کار می‌بریم که یک هم بافته‌ی روان و روح و انگیزه و باعث است با رفتار. لذا می‌گوییم ملکه‌ی یک کار. حتی اجتهاد هم فعل جوانحی است. شما ملکه پیدا می‌کنید یعنی چه؟ یعنی یک چیزی در روح شما می‌آید که آن فعل جوانحی -که استنباط و چیز علمی است- از شما صادر می‌شود. پس یک رفتار است، در ملکه عملکرد می‌خواهد، شجاعت، سخاوت هم همینطور است. لذا یک کسی را که از اوّل تا آخر عمرش، می‌دانیم سخیّ است، اما جور نشده که یک دفعه یک پولی به کسی بدهد، این مانعی ندارد که ملائکه بگویند که این سخاوت دارد؛ اما در موضوع له سخاوت، نمی‌گویند این فرد سخیّ است. یک فقیری که اوّل تا آخر عمرش نشده به کسی پولی بدهد، یعنی در رفتارش ظهور نکرد، چون در موضوع له ملکه‌ی سخاوت، ظهور جزئش است. عرف حاضر نیستند بگویند این سخیّ است. تا یک رفتاری نشود، نمی‌گویند او سخیّ است، ولو بدانند آن ملکه‌ای که ما می‌گوییم، یعنی آن حالت سخاوت را دارد.

حاج آقا می‌فرمودند کسی توسل کرده بود -معیشت و مال و اینها می‌خواست- گفتند در خواب یا نمی‌دانم، به او فرمودند تو این‌که حاجتت است را برای سخاوت می‌خواهی، ما سخاوتش را به تو دادیم، بقیه‌اش دیگر مهم نیست. همین‌طور هم هست، ولی صحبت سر موضوع له است. عرف عام موضوع له سخاوت را چه می‌داند به عنوان یک ملکه؟

شاگرد: تائب چطور؟ کسی که توبه راسخه می‌کند؟

استاد: ملکه توبه می‌خواهید بگویید؟

شاگرد: به فرموده‌ی شما ملکه ندارد دیگر، مثل حُر که توبه کرد، قبل از این‌که شهید بشود هیچ کاری نکرده بود.

استاد: در مورد حُر که نمی‌گوییم ملکه توبه دارد.

شاگرد: چون می‌گویید هر ملکه‌ای نیاز به رفتار خارجی دارد.

استاد: ملکه صدق بکند، توبه ملکه نیست.

شاگرد: کلاً توبه ملکه نیست؟

استاد: نه، مگر توّاب باشد. توّاب خوب است، یعنی به گناه مبتلا می‌شده -«ان الله یحب العبد المفتنة التواب[1]»- دائم به گناه مبتلا می‌شود و سریع توبه می‌کند، این را می‌گوییم ملکه توبه دارد. یعنی اصلاً این‌طور نیست که طولش بدهد. تا مبتلا می‌شود گریه و زاری می‌کند و به پیشگاه خداوند متعال برمی‌گردد.

شاگرد: «رجوع راسخه»، می‌شود توبه دیگر، ولو گناهی پیش نیاید. رجوعِ راسخه ملکه است.

استاد: یعنی معصومین تائب‌اند؟

شاگرد: بله، این هم می‌تواند مصداقش باشد.

استاد: علی ای حال تا یک چیزی نباشد که رجوع به فعلیت ‌بیاید، تائب نمی‌گوییم. باید طوری باشد حالت …،  ما ۵-۶ روز یا بیشتر، در مباحثه فقه سر همین‌ها بحث شد که این چیست.

علی ای حال یک الگوی رفتاری می‌خواهیم با یک انگیزه. الگو به آن کلیت می‌دهد. اگر در مورد خاص است، ملکه‌ی توبه به آن نمی‌گویند. الآن برای کار حُر، ارتکاز ذهن متشرعه ابا دارد که بگویند ملکه توبه داشت. یک کار شد، از همان کار هم توبه کرد. یعنی برای خودش یک الگویی که تکرار می‌شود و موارد مختلف پیش می‌آید و آن باعث و انگیزه پشتش است، نبود. منافاتی هم ندارد که آن کار بسیار عظیمی بود؛ ولی موضوع له ملکه این است.

 

برو به 0:10:17

آن‌چه که می‌خواستم عرض بکنم این بود که خیلی چیزها این‌طوری است که موضوع له‌اش همبافته‌ی ظاهر و باطن است. لذا «مابه الانشاء»- یعنی آن چیزی که مبرز انشاء است- مبرز محض نیست، بلکه یک نحو مکملیت دارد، با آنچه در قلب است، روی هم پیچ و مهره می‌شود. وقتی با هم آمدند مجموع مُبرَز و مُبرِز، اسمش انشاء است. اگر مبرِز نباشد اصلاً انشاء نیست، «ما به الانشاء» است.

اگر اینطور باشد، برمی‌گردیم بحث خودمان و خلاصه‌اش را عرض بکنم. نتیجه‌ی بحث کتابت این می‌شود که ما یک انشاء داریم، یک «ما به الانشائی» می‌خواهد که جزئش است. ما در الفاظ از ناحیه‌ شرعی برایمان مسلّم است و دلیل شرعی داریم که عقد لفظی می‌تواند «ما به الانشاء»  باشد. در معاطات، اختلاف عظیمی است که فعل می‌تواند «ما به الانشاء» باشد یا نباشد. نتیجه‌ی خیلی از بحث‌ها بر این قرار گرفته است که فعل می‌تواند «ما به الانشاء» باشد. حالا در بیع هم حتی اگر چیزی باشد، در سراسر فقه که نگاه می‌کنید معاطات محل کلام است به این‌که معاطات -مفاعله عطاء است- نفس فعل دال بر «ما به الانشاء» باشد.

تحقق عقد به وسیله کتابت

می‌ماند کتابت که یک عنصر سوم است؛ نه فعل اعطاء است و نه لفظ است. آیا عقد به وسیله کتابت می‌تواند محقق بشود یا نه؟ اینجاست که ما دلیل می‌خواهیم. یا باید یک سیره‌ای باشد که لا اقل مورد عدم الردع شارع باشد – یا امضاء شارع باشد یا لااقل عدم الردع شارع باشد- بر این‌که کتابت، «ما به الانشاء» قرار می‌گیرد برای عقود شرعیه عقلائیه. اگر دلیلی نداشته باشیم، اصل عدم نفوذ این «ما به الانشاء» است. چون اینطور که الآن عرض کردم قرار نشد صرف انشاء قلبی انشاء باشد؛ قرار شد انشاء قلبی به اضافه‌ی «ما به الانشاء» -این هم بافتش- انشاء باشد و مادامی که شک بکنیم آن انشاء آمده یا نه، اصل عدمش است و ترتیب آثار بر آن نمی‌شود.

آیا کتابت آن را می‌آورد یا نمی‌آورد؟ اگر ثابت شد یا به وسیله دلیل روشنی وجود داشته باشد، ولو استظهار باشد، یعنی یک روایت تام الدلاله‌ای از حیث استظهار -ولو در فتاوا نیامده باشد- بیاید؛ یا اجماع منقولی باشد دالّ بر این‌که این می‌تواند «ما به الانشاء» باشد -اجماع منقولی که سر برسد از ناحیه تتمیم سیره‌ها- و یا یک سیره خارجیه غیر مردوعه وجود داشته باشد که ردعی از آن نشده باشد. اگر یکی از این سه تا باشد، کتابت می‌تواند «ما به الانشاء» قرار بگیرد. اگر یکی از این سه تا نباشد نه، ما دلیلی بر نفوذ کتابت نخواهیم داشت.

شاگرد: چه سیره‌ای ملاک است؟

استاد: سیره‌ای که در مرئی و مسمع شارع باشد و امکانیت ردع باشد، ولو امضاء نیاز نیست. امضاء این است که یک دلیل خاصی از شرع بیاید که «قبلتُ هذه السیره، هذا البناء»، این می‌شود امضاء. عدم الردع این است که در مرئی و مسمع شارع بوده، اما ردعی و منعی نکردند.

شاگرد ۱: الان سیره کاملا هست چرا‌که با مکاتبه و امثال این‌ها معامله می‌کنند و اتفاقاً محکم‌ترین معاملات هم مکاتبه‌‌ای است که لفظ هم در آن نیست. فقط مانده که امضاء شارع بیاید.

شاگرد ۲: حاج آقا فرمودند به جای آن‌که به زبان بیاورد، «بعتُ» و «اشتریتُ» را بنویسد.

شاگرد ۳: در معاطات، معامله‌ تمام می‌شود و یک سند و شاهد برایش می‌گذارند، نه این‌که با نوشتن انشاء کنند، انشاء نیست.

شاگرد2: نامه‌هایی که به هم نوشتند چطور بوده؟ مثلاً طرف نامه می‌نوشته به یک کسی که در یک شهر دیگر بوده، می‌گفته این باغ را از تو می‌خرم. بعد طرف جوابش را پست می‌کرده.

استاد: انشاء و ایجاب و قبول نبایست در مجلس واحد باشد؟

شاگرد: اقتضای آن معامله این بوده که…، مثلاً طرف نامه قبل از این که برود مکه، بار را خریده و بعد رفته.

استاد: صحبت سر این است که شما دقیق نشان بدهید «ما به الانشاء» کتابت باشد. چسب بزنید در دهانش و فقط با کتاب انشاء کند.

تفاوت تنقیح مناط و قیاس

احتیاط عن علمٍ و احتیاط عن جهلٍ در مواجهه با مصادیق قیاس

مطلبی که هست همان مسئله تنقیح مناط و امثال اینها است که جلسه قبل فرمودید راجع به آن بحثی بکنیم، ذهنم سراغ آن رفت و الان هم بعضی چیزها را آوردم که راجع به آن بحث کنم.

یک نکته فقط تتمه بحث عرض می‌کنم رویش تأمل بکنید و آن این است که مسئله تنقیح مناط در فقه مورد قبول جمیع فقهاست. یعنی با این‌که روشن است که قیاس در فقه ممنوع است، «اذا قیست محق الدین»[2] -این‌ها معلوم است و ضوابط متعدد دیگری هم که هست- اما اصل این‌که ما در فقه تنقیح مناط صحیح داریم، گمان نمی‌کنم یک فقیهی باشد در طول تاریخ که با آن برخورد نکرده باشد، تنقیح مناط را ندیده باشد و به هیچ وجه قبول نداشته باشد؛ اصلاً چنین چیزی نشدنی است. پس ما یک چیزی به نام تنقیح مناط به‌طور قطع در فقه داریم. فقط تمییز این موارد و دقت در این موارد که کدام کدام است، این خیلی کار می‌برد. اختلافات سنگین هم پیش می‌آید. در جواهر دیدم بعضی جاها، علامه و محقق که کم نیستند، یک چیزی می‌گویند، فقیه شیعه هستند، اما صاحب جواهر و دیگران می‌گویند «هذا قیاسٌ لیس من مذهبنا» به راحتی رد می‌کنند. خب یعنی او هم داردقیاس می‌کند و سنی شده؟! یعنی معلوم می‌شود طوری است که فضا خیلی دقیق و ظریف است. می‌شود رمی به قیاس بشود و می‌شود رمی به قیاس نشود. فضای خیلی دقیقی است، و هر چه هم روی این، کار بکنید، به نفع ذهن خودتان است بعداً، در این‌که عن بصیرةٍ جلو می‌روید. این‌طور نیست که از واهمه باشد.

 

برو به 0:18:28

احتیاط دو جور است، احتیاط عن جهلٍ، احتیاط عن بصیرةٍ. مثالی که همیشه می‌زنم این است که یک سالن بزرگی بوده، پر از سیم‌کشی شده، آتش گرفته، به هم ریخته، سقفش پایین آمده. الآن می‌روید می‌بینید یک عالم سیم‌های لخت شده وصل به برق در این سالن هست، همه چیز به هم ریخته، معلوم نیست چی به چی است. کسی که برق بلد نیست، نمی‌داند که کجا برق می‌گیرد، کجا نمی‌گیرد. یک دفعه می‌بینید یک سیم وصل به آهن‌ها است، به این فلز کنار در چوبی دست می‌گذارید، شما را برق می‌گیرد.

کسی که برق بلد نیست، می‌ترسد جلو برود، چون از جهل خودش به هر چیز می‌گوید این برق است، الآن مرا می‌کُشد! آن کسی که مهندس برق است هم می‌ترسد برود در این ساختمان. اما خیلی فرق می‌کند با آن جاهل. این، می‌داند کجاها جای ترس است. یک دفعه از یک الوار چوب بزرگ نمی‌ترسد، می‌داند چوب عایق است، فلان چیز عایق است، فلان جا نمی‌شود؛ یعنی ترسی دارد عن علمٍ، احتیاط می‌کند عن علمٍ، نه عن جهلٍ.

این فضا این‌طوری است که بزرگان فقهایی که هستند، با تجربیات خودشان، وقتی وارد این فضا می‌شوند … . منِ طلبه از قیاس باید بترسم و ترس هم دارد، نمی‌فهمم، اما این ترس همان جاهلی است که می‌خواهد برود در آن سالن، به هر چیز نگاه می‌کند می‌ترسد که مبادا قیاس بشود. اما یک فقیهِ جا گرفته‌ی آگاه، او هم از قیاس می‌ترسد، اما نه ترسِ من؛ بلکه ترس یک کسی که می‌داند کجا قیاس است، کجا نیست. خیلی از جاها که دیگران قیاس می‌دانند، برای او خنده‌دار است؛ بینه و بین المولی می‌بیند اصلاً این آن نیست، اصلاً شما نفهمیدید. یعنی درست تفاوت احتیاط عَن جَهلٍ است با احتیاط عَن عِلمٍ.

یک سنی و شیعه بحث می‌کردند، می‌گفت متعه را شما قائلید؟ می‌گفت خب؟ بعد می‌گفت لااقل حاضر نیستید احتیاط بکنی؟ شرع که واجب نکرده، احتیاط کن. اینجا جای احتیاط است؟! با کلمه‌ی احتیاط می‌خواهند یک نحو … منظور این‌که ما قطعاً تنقیح مناط داریم، مواردش ظریف و دقیق است. هر چه شما فکر کنید، مواردش را یادداشت کنید، ذهنتان در دقائق مطلبی که هست پیشرفت می‌کند.

تنقیح مناط از جواز عقد به وسیله اشاره‌

این چیزی که اینجا می‌خواستم عرض کنم این است، می‌آییم سراغ اخرس، جلسه قبل دیدید، قطعِ اصحاب بود، اصلاً مشکل نداشتیم که اَخرَس چون متمکن نیست آیا می‌تواند انشاء قلبی بکند یا نه؟ با این مبنایی که الآن گفتیم، نه. انشاء قلبی که فقط عقد نیست، «ما به الانشاء» باید به آن ضمیمه بشود. پس اَخرَس باید یک اشاره مناسب خودش بکند. همان اشاره‌ی اخرس، شبهِ معاطات است، عقدِ او است، ایجابِ او است، قبولِ او است. این اشاره‌ی او «ما به الانشاء» است.

شاگرد: یعنی مبرز است.

استاد: مُبرِز به این معنا که یعنی انشاء، مجموعه‌ی مُبرِز و مُبرَز است با همدیگر، نه فقط مُبرِز کاشف محض باشد و محور مبرَز باشد.

اگر در اخرس این را پذیرفتیم، آیا لازم است به اخرس بگوییم بابا تو برو وکیل بگیر، گفتیم لازم نیست، همین بس است. همین که نمی‌توانی، بس است. اینجا الآن می‌خواهیم ببینیم تنقیح مناط ممکن است یا نه؟ حالا آمدیم، یک کسی است اَخرَس، به آن معنا نیست که گنگ باشد، اما الآن شرایطی است که مثلاً زبانش را عمل کرده، با پانسمان بستند، و نمی‌تواند حرف بزند. دیدید خیلی کسانی که دهنشان را می‌بندند، می‌نویسند، هر چه می‌خواهند را می‌نویسند. الآن هم نیاز شده، کسی که فعلاً متمکّن از گفتن نیست، آیا شما  از او می‌پذیرید؟ اشاره هم که قبلاً نداشته، چه بگوید؟ یا حتی اشاره هم ممکن نیست، برای این‌که تا بالای دستش، همه اینها ممکن است الآن بسته باشند، فلج شده باشد، قطع نخاع شده باشد، خلاصه متمکن نیست. آیا اینجا از باب تنقیح مناط مجاز هست که «ما به الانشاء» کتابت باشد یا نه؟ افتاده، هیچ تمکن هم ندارد، ولی قشنگ مقاصدش را می‌نویسد. الآن روی کاغذ می‌نویسد فروختم. حرف هم نمی‌تواند بزند، اما می‌نویسد فروختم. یعنی ما از نظر ضوابط فقه در اینجا این اندازه نمی‌فهمیم که وقتی دستش را این‌طوری می‌کند به نشانه اینکه فروختم، با این‌که راحت‌تر، روشن‌تر بگوید فروختم، این می‌تواند از آن اولی باشد؟ اولویت در مناط.

 

برو به 0:24:01

اگر تنقیح مناط کردیم، مناط دستمان آمد، مناط انشاء قلبی است به اضافه‌ی «ما به الانشاء». در «ما به الانشاء» لفظ و فعل مورد قبول بود. در اَخرَس از لفظ و فعل تخطی می‌کند نه به معاطات، فقط به اشاره، که جای لفظ می‌نشیند. اگر اشاره‌ی او جای لفظ می‌نشیند، اخرس معاطات نکرده، انشاء عقد کرده، عقد لفظی که جای او است. آیا به اینجا می‌توانیم تنقیح مناط کنیم یا نه؟ که «ما به الانشاءِ» اَخرَس که فعل جای لفظ نشسته، نه فعل برای خود «ما به الانشاء» باشد، خودش ما به الانشاء….. کتابت او همین باشد بالاولویه. وقتی مناط، مجموع ما به الانشاء است، اشاره هم جای او می‌نشیند بالااولویه. این ممکن است یا نه؟ چون فضای تنقیح مناط به این‌طور چیزها نیاز دارد، من فعلاً عرض کردم برای این‌که رویش تأمل کنید، فکر کنید.

شاگرد: اولویتش را که لازم نداریم، درست است؟

استاد: بله، اگر مناط مسلم بشود، اولویت را اگر عرف بپذیرند راحت‌تریم. در مساوات، ممکن است اقوال پیش بیاید، خدشه‌ها پیش بیاید، اما در اولویت نه. و لذا یک کسی که می‌دانید سر حال است، خوب است، فقط متمکن از اشاره نیست، متمکن از فعل نیست، از معاطات نیست، با کتابت انشاء می‌کند، به خصوص اگر بدانید خودش هم مسئله‌دان است، یک فقیه است، یک کسی است که انشاء بلد است، چِقَدَر عقد خوانده، مسائل شرعی را می‌داند، آنجا ایستاده و می‌نویسد منزل را به شما فروختم. او هم به لفظ می‌گوید قبول کردم. خب حالا اگر او هم متمکن نباشد و فرض گرفتیم مثل خودش است، همان زیرش می‌نویسد قبول کردم. این مسئله‌ای است که به گمانم اگر به این صورت مطرح بکنیم، آن کسانی که با فقه مأنوس‌اند این را رد نکنند. می‌شود استفتاء کنید، شما الآن ۷، ۸، ۱۰ تا دفاتری که هست به همین صورت استفتاء بشود که چنین کتابتی که قصد انشاء بکند، ما به الانشائش کتابت باشد، ممکن است یا نه؟ حاضرند تنقیح مناط بکنند یا نه؟

این برای این مسئله و فضایی که باز می‌شود برای امثال این‌ها و همچنین عدم تمکن و مراتبی که عدم تمکن دارد.

شاگرد1: در صورتی که عذر باشد، مثل مثالی که شما فرمودید، دست و بالش بسته است و نمی‌تواند لفظ بگوید، اگر فقهاء بگویند در آن موارد ضرورت که نمی‌تواند کار دیگری بکند و راه دیگری ندارد برای «بعتُ» و «اشتریتُ»، آیا می‌توان به سایر مواردی که ضرورت ندارد هم تسرّی داد؟

استاد: توکیل نمی‌تواند بکند؟! مثل اخرس؟ چرا راه ندارد؟

شاگرد1: می‌گویند دلیل نداریم در وجوب توکیل. دلیل می‌خواهد.

استاد: دلیلی هم بر انفاذ کتابت نداریم.

شاگرد1: ضرورت نیست؟

استاد: باید جائز باشد تا ضرورت او را بیاورد؛ ولی وقتی راه دیگری هست …، ضرورت آن جایی است که بدل نداشته باشد. وقتی می‌تواند توکیل کند که ضرورت نشد. بر وجوب توکیل دلیل نداریم، ولی استصحاب عدم نفوذ کتابت که داریم. از آن باب می‌گوید اگر نمی‌خواهی هیچی، اگر می‌خواهی باید توکیل کنی. شما اینجا دلیل ندارید، درست است بر وجوب دلیل نداریم، ولی اگر بخواهی انجام بشود …، به عبارت دیگر لازمه‌ی استنباط فقهی وجوب شرطی توکیل است.

شاگرد2: وجه ترجیح توکیل بر کتابت چیست؟

استاد: روی حساب فرمایش ایشان عرض کردم. وجه ترجیحش این است که وکیل، لفظ را که قدر متیقن اجرای یک عقد شرعی است را انجام می‌دهد و از طرف او می‌تواند انجام بدهد. اما وقتی که خودش انجام می‌دهد آن اندازه‌ای که معذور نیست و متمکن است انجام می‌دهد.

شاگرد3: شما فرمودید بین برق‌کار و غیرش فرق هست، اما نفرمودید که در تنقیح مناط چه ضابطه‌ای هست، کجاها می‌شود؟ الآن همینجاها فرمودید که فقها رد نمی‌کنند.

استاد: زمینه‌سازی بحث را عرض کردم، و الا برق‌کاری‌اش جای خودش را دارد، آورده بودم بعضی چیزهایش را هم عرض کنم، طولانی هم می‌شود.

شاگرد: هر طور صلاح می‌دانید، ظاهراً جزء بحث نیست ولی به هر حال مفید است.

استاد: حرفی ندارم. به اندازه‌ای که من متمکن هستم، فکرش کردم، چون یادم است در مباحثات طلبگی هم خیلی ذهن درگیر می‌شد که این یک ضابطه‌ای می‌خواهیم که پیش خودمان واضح باشد که چیست.

شاگرد3: خصوصیت مورد قطعاً ملاک است. مثلاً نکاح چون تحققش برای شارع خیلی مهم است، که ضابطه‌مند باشد و اینها، در آن سختگیری کرده اند.

استاد: اتفاقاً آیت الله بهجت چیزهای قشنگی می‌گفتند؛ می‌گفتند اتفاقاً محل ابتلا بودن زیاد نکاح و اهمیت نکاح، تسبیبش این است که کار را آسان کنند، نه اینکه آن را مشکل کنند. می‌گفتند در بیابان دو نفر به هم می‌رسند، می‌خواهند نکاح انجام بدهند، ما بگویم چه چیز … یا زنا کنید یا …، نکاح شرعی خبری نیست، بیا ببین چه قیودی دارد. این را حاج آقا می‌گفتند هر چه بیشتر اهمیت دارد باید آسانتر گرفته شود. ببینید حج چقدر مهم است، شارع در اتیانش آسان گرفته، یک بار در عمرت می‌آید، «لا غیره»، «لا غیره». اتفاقاً این‌طور نیست که وقتی چیزی اهمیت دارد، متشرّعه را کاری بکنند که بگویند دیگر کار که تمام شد برو بمیر،  به تعبیر مرحوم آقای گلپایگانی. نوه‌شان می‌گفت؛  جد ما با یک کسی بحث می‌کردند، بحث حج بود. او می‌گفت باید این کار بکند، جد ما هم بحث می‌کرد. جد ما می‌گفت شما می‌گویید آقای حاجی! برو این کار را بکن و بعدش هم برو آن کار را بکن و بعدش هم دیگر برو، بیفت و بمیر. یعنی این همه کارها، بعدش مردن است. اهمیت که دارد، سهولت در آن قرار می‌دهند.

 

برو به 0:30:29

شاگرد: عرفاً اینگونه است؟

استاد: عرفاً لازمه‌ی اهمیت، مشکل کردن کار نیست. مثلاً شما می‌خواهید همه مردم کد ملی داشته باشند. خیلی امر مهمی است، نظم کل جامعه به این است. چون خیلی اهمیت دارد، امنیت و همه چیز کشور به آن بند است، سخت‌گیری بیشتر در آن می‌کنید؟! یا نه، روال انجامش را آسان‌تر می‌گیرید که همه انجام بدهند.

شاگرد: دقت رویش بیشتر می‌شود.

استاد: دقت که می‌گویید، این‌ها همه می‌شود وطی به شبهه. وقتی شارع در نکاح دقت می‌کند، در هزار تا نکاح، ۹۰۰ تایش وطی شبهه می‌شود. شارع برای این راضی است؟! این‌طور شارع در نکاح دقت می‌کند که بعدش بشود وطی به شبهه؟! همه باطل، باطل و …

شاگرد: شبهه که باطل نیست.

استاد: اگر می‌گویید سخت‌گیری و دقت نیاز دارد …، وطی به شبهه می‌شود، نکاح باطل بوده، وطی‌ای که بعدش بوده وطی به شبهه بوده. وطی به شبهه متفرع بر بطلان نکاح است. وقتی این دقت‌ها باشد که همین است.

آقایی از مدرسین بزرگوار بود، اینجا تشریف آورده بودند تا من برای آقازاده‌شان یک عقد بخوانم. وقتی می‌خواستم عقد را بخوانم ایشان رفت بیرون، گفت بگذار من بروم که اگر بشنوم دارید می‌خوانید، هِی شبهه می‌کنم. رفت در کوچه تا من عقد را بخوانم، بعد بیاید. آخر این است؟! شارع کاری کرده که طلبه‌ای هم که مسئله می داند، وقتی می‌خواهند عقد بخوانند، برود در کوچه که اگر بشنود… لا اقل راحت باشم!

شاگرد: بعضی از این سرفصل‌هایی که می‌فرمایید شاید در لیست بحث‌هایی که با مؤسسه مطرح شده نباشد، ولی مطرح می‌کنید آدم تشنه است بحث را برود. بحث مشهورات هفته قبل ناقص ماند که سازوکار مخالفت با مشهورات کجا ممکن است. این بحث تنقیح مناط را اگر صلاح می‌دانید حالا با عنایت بیشتری آن صوت‌ها را تهیه کنیم و گوش کنیم.

استاد: من هرچه الآن ممکن است که در خدمتتان هستم. هر مقدار هم که نشد، یکی دو نفر از آقایان در مباحثه هستند که می‌نویسند، فایل‌هایش را هم گذاشتند، می‌شود بگردند، معلوم بشود که چه وقت بوده. آنها فایل‌هایش هست، اگر خواستید به تفصیل ببینید، جلسات متعددی بحث شده، بعضی‌هایش هم شاید ۲-۳ بار بحث شده است.  آن که ما بحث کردیم فایده ندارد و عمده خود شما هستید که ان‌شاءالله با هم‌دیگر تشریک مساعی بکنید و سر برساند. الآن هم هر چه که ممکن باشد در خدمتتان هستم.

شاگرد: غیر از این تنقیح مناط، یک راه ساده‌تری که انشاء با کتابت را درست بکنیم، این‌ است که فرمودید عقلاء می‌آیند آن طبیعت را انشاء می‌کنند تا مردم راحت باشند، هرکسی با هر زبانی اگر اختلافی هم داشته باشد، آن طبیعت را در نظر بگیرد کافی است. ما هم در اجماعی که داریم فرمودند اجماع بر این است که لفظ می‌خواهد؛ اما ما اجماع نداریم که لفظ می‌خواهد و غیر لفظ نمی‌شود. اگر در عرف واقعاً اینطوری است که آن طبیعت را دارند انشاء می‌کنند، با کتابت باشد، با فعل باشد، یا هرچه باشد، اسم این اصلاً تنقیح مناط نیست، اسمش واقعاً نکاح است.

استاد: درست است که اجماع لسان ندارد، اما معقد دارد، معقد اجماع. همین‌که خودتان الان فرمودید. معقد اجماع این است که لفظ می‌خواهد. اگر معقد اجماع این بود که لفظ کافی است فرمایش شما درست بود، یعنی اگر این را داشتیم که «أجمعوا علی انّ اللفظ کافٍ» این را ما قبول داشتیم؛ اما خود شما معقد اجماع را بیان کردید، گفتند لفظ می‌خواهد. خب وقتی لفظ می‌خواهد، اجماع داریم لفظ می‌خواهد، وقتی نبود به چه دلیل ما عقد را تجویز کنیم؟ معقد اجماع با لسان اجماع دو تا هستند، این از نکات ظریف بحث است. معقد اجماع حرف می‌زند، کار دارد، اطلاق دارد؛ اما خود اجماع، مُجمع علیه، لسان ندارد. قدر متیقن در او هست. اینجا هم این‌طور حرفی هست.

شاگرد: یعنی اثبات امکان نکاح با اثبات تحقق نکاح دو تاست؟

استاد: همینجا، ۲-۳ تا مثالی که من زدم، این مثال‌ها را تکثیر کنید. همین مثالی هم که ایشان فرمودند، مثال خوبی است در این‌که عرف عقلاء با نامه و با مکاتبه، معامله را می‌پذیرند یا نه؟ ما می‌گوییم که باید ایجاب و قبول در مجلس واحد باشد. آن، درست است. مجلس واحد، چون حرف است و باد می‌برد؛ او می‌گوید «بعتُ»، تمام شد، رفت مجلس. سه روز بعد می‌خواهد بگوید قبلتُ؟! چه ربطی به هم دارد؟! به عبارت دیگر حضور هر دو در مجلس و مجلس واحد بودن، اصلاً از آثار تلفظ است. اما کتابتی که باد نمی‌برد، متصرم الوجود نیست، اینجا هست، این چه مانعی دارد که ده روز بعدش قبول را به آن ملحق کنیم؟ ما دلیل یک جایی را می‌آوریم برای یک جای دیگر.

شاگرد: این‌که باد می‌برد یعنی چه؟ یعنی طرف لفظ را به کار می‌برد بعد ممکن است از قصدش برگردد ؟

استاد: نه، اصلاً یادمان می‌رود چه گفت، دیروز یک چیزی گفته، سه روز بعد که می‌خواهد بگوید «قبلتُ» اصلاً یادش رفته. لفظ باید باشد، قبول کننده بشنود، بفهمد چه گفت؛ بگوید آها، آن‌که تو گفتی را من قبول کردم. اگر فاصله بشود یادش می‌رود، عرف عام است، فلذا می‌گویند در یک جا باید باشد. اما اگر در یک جایی هستیم که وقتی ایجاب کرد، این ایجاب جایی نمی‌رود، دائماً در منظر دیدِ قابل است، می‌تواند دقیقاً آن را ببیند. مثلاً الآن لفظ‌هایی که ضبط می‌کنند، دیروز اینجا ایجاب را خوانده و ما آن را ضبط کردیم، صوتش موجود است، صوتی، تصویری موجود است، آن دیگری فردا می‌آید- او هم ثبت می‌کند- و می‌گوید «قبلتُ»، کلیپش را هم برای همدیگر می‌فرستند. ما بگوییم این جائز نیست؟ خب ما فعلاً نمی‌خواهیم بی‌گدار به آب بزنیم، صحبت سر این است که فرض‌هایش مطرح بشود، دقیق آن حیثیات را کشف کنیم، به نحوی که بعداً تمام عرف متشرّعه و عقلاء- از فقها که در درجه اوّل هستند و سایرین حتی عرف عام متشرعه- این را استنکار نکنند و بگویند هان! همین‌طور است..

 

برو به 0:37:40

چرا در مجلس واحد باید باشد؟ خب قابل باید بفهمد چه گفت. وقتی مجلس فاصله می‌شود، نمی‌فهمد، بعد هم نزاع پیش می‌آید. او می‌گوید من این‌طور گفتم، او می‌گوید من این‌طور نگفتم، تو چه را قبول کردی؟ فلذا مجلس واحد نیاز دارد.

مثلاً الآن یک فرضی که زیاد هم پیش می‌آید، اینها در کتب هست، مسئله‌اش را هم می‌گوییم و جواب می‌دهیم، اما دقائق مسئله چطور؟ معمولاً بذل‌ها قبل از اجرای صیغه خلع است. در دادگاه می‌گویند ببخش، می‌نویسند و از او امضاء هم می‌گیرند که این را بذل کردم مثلاً مهرم را.

شاگرد: این هبه می‌شود.

استاد: بعد می‌گویند در مجلس واحد باید بگوید «بذلتُ»، او هم بگوید به ازای بذل «طلَّقتُ». الآن خود مجلس واحد بودن بذل به ازای طلاق، یک فرع فقهی است، مهم هم هست، این همه آثار هم دارد. حالا می‌بینید یک جایی است که این رعایت نشده، الآن می‌گوییم طبق فتوا عمل می‌کنید، برگردید، دوباره اجرای صیغه کنید. اما گاهی است ده سال گذشته، چقدر اتفاق‌ها افتاده؛ ازدواج دوم صورت گرفته، اولاد، کارهاست. در همان روز بذل نکرده بود. او بذل کرده در چند روز قبلش، در یک برگه‌ای، بعد رفته، او هم طلاق داده؛ با خصوصیاتی که ممکن است وجود داشته باشد، که حالا رجوع کرده یا نکرده، فروض مختلفه دارد.

منظور اینکه این‌ها چیزهایی است که وقتی این فروض را شما فکر می‌کنید، می‌بینید فضای مسئله جواب دادن با فضای تحلیل فقهی دو فضاست. مسئله جواب دادن یک رده‌ای است از طلبگی؛ باید مسئله را خوب بلد باشیم و فتاوا را خوب جواب بدهیم. اما تحلیل فقهی به آن نحوی که زوایای بحث فقهی معلوم شود…. . مثلاً در فقه کیست که نپذیرد که در مواردی، عذر و عدم تمکن باعث تغییر موضوع می‌شود، حکم هم تغییر می‌کند، عدم تمکن چیست؟ تعریف باید ارائه بدهیم. عذر چیست؟ عدم تمکن چیست؟ یک عذر و عدم تمکنی می‌شود معنون به عنوان؛ یا نه، عدم تمکنی که سعه‌ی بیشتری دارد به نحوی که عموم عرف متشرعه آن را به عنوان عذر بپذیرند.

شاگرد: در واقع راجع به معذور، میتوانیم تنقیح مناط کنیم و جواز کتاب را نتیجه بگیریم. بیشتر از آن که دلیلی نداریم.

استاد: حالا اصل جوازش در اینجا را برویم جلو، بعد به آن مباحث هم می رسیم.

شاگرد: اصل سرایت از اشاره به کتابت محل بحث است، استاد در غیر اخرس می‌گویند. دو تا تنقیح مناط دارد، یکی از اخرس به غیر اخرس و …

استاد: نه، ما فرض را بردیم سر کسی که اخرس نیست. الآن می‌خواستم از وسائل بخوانم. کسی که الآن دکتر دهانش را بسته، مردم به این گنگ می‌گویند؟ نمی‌گویند. احکام «تدور مدار الاسماء». شما در اخرس می‌گویید اشاره‌اش کافی است؛ اما از کجا می‌گویید کسی که دهانش بسته است، بدون توکیل معامله‌اش قبول است؟

شاگرد: به هر حال در مورد کسی که عذر دارد این تنقیح مناط را جاری می کنیم. یک قاعده عمومی درست نمی‌کنیم.

استاد: در مورد عذر هم حرف هست. صدق عذر به چیست؟ اگر یک کسی بدل دارد، به او معذور می‌گویند؟ اخرسی که به راحتی می‌تواند توکیل کند، شما می‌گویید عذر دارد؟! واقعاً عرف این را از شما می‌پذیرد؟! نه.

شاگرد: تعبد است دیگر، یعنی شارع فرموده و الا اصالة الفساد جاری میشد.

استاد: یعنی وقتی به بچه، به بزرگ می‌گویید این اخرس با اشاره‌اش معامله را انجام می‌دهد، می‌گوید عجب، چرا؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟

شاگرد: نه نکاح را عرض می‌کنم.

استاد: همان نکاح. وقتی دختری که گنگ است با اشاره می‌گوید بله، این را می‌گویید متعبدیم؟! با این‌که راحت می‌تواند وکیل بگیرد.

شاگرد: اگر دلیل نداشتیم می‌پذیرفتیم؟ یا اصاله الفساد جاری می‌شد؟

استاد: صحبت سر این است که اصل عقلایی بر چیست تا بعد ما بگوییم… الآن عقلا استنکار دارند از این؟ می‌گویند لولا این‌که شارع به ما گفته اشاره‌ی این اخرس قبول است، عرف عقلاء می‌گفتند آخر چه قبولی؟ می‌گفتند یا نه؟ این را ما بفهمیم. به عبارتی دیگر، تعبدی است که بر خلاف جهت ذهن عقلاست، بر خلاف آب دارد شنا می‌کند. شارع گفته لازم نیست توکیل کند. عُقلاء می‌گویند عجب، اگر ما بودیم که می‌گفتیم توکیل کند.

شاگرد: لازم نیست بگوییم، شک هم کنیم حرف شارع کافی است. مگر باید خلاف باشد؟

استاد: نه، می‌خواهم ببینم کدامش است، یعنی الآن می‌خواهیم ببینیم کدامش هست؟ شک کنیم، در نظر شارع شک می‌کنیم. عرف عقلا را که می‌توانیم تشخیص بدهیم که عقلاء استنکار می‌کنند یا نه، خلاف ذهن آنهاست یا نه؟ و امثال اینها. این کلی مباحث است.

 

برو به 0:43:16

شاگرد: منظورتان این است که اگر ما بخواهیم در اخرس تنقیح مناط بکنیم، به غیر معذور هم تنقیح مناط می‌کنیم.

استاد: یعنی عذر را اگر عذر شخصی بگیریم با وجود بدل -که معذور مطلق نیست، ولی معذور بالفعل هست- که این خودش یک قاعده‌ی مهم فقهی است که شارع وقتی می‌گوید معذور، معذور مطلق نمی‌گوید، خیلی از جاها معذور بالفعل است. و لذا مثال روشنش این است که کسی که حج رفته و نمی‌تواند قرائت را درست بخواند، اما می‌تواند نائب بگیرد. قبلاً در فتاوا بوده، اما الآن گمان نمی‌کنم هیچ کس الزام کند، می‌گویند هر طور خودت می‌توانی بخوان. درست است که تو معذوری و بدل هم داری -که نائب بگیری- اما معذور بالفعل برای تو کافی است، تو خودت نمی‌توانی بخوانی نماز طواف خودت را بخوان.

شاگرد ۱: یکی دو نفر از اساتید می فرمودند و ظاهرا یکی از رفقا فتوایی از آقای شبیری آورد- اگر اشتباه نکنم- که ایشان می‌فرمودند که اگر نمی‌تواند، استطاعت ندارد و تا سال دیگر تأخیر بیندازد. یکی از شرایط استطاعت این است که بتواند بخواند، یعنی بتواند قرائت را به طور صحیح بخواند.

شاگرد ۲: در کفاره صوم هم داریم که الآن اگر نمی‌تواند کفاره بدهد هر موقع متمکن شد، نه این‌که از او ساقط می‌شود. اما شما الآن می‌گویید بالفعل باید عذر باشد.

استاد: نه، اینها نبایست قاطی بشود.

شاگرد3: آن‌که ایشان می‌فرمایند وقت دارد، یعنی وقتش به این است که می‌شود سال دیگر انجام داد، ولی در عقد نکاح اینطوری نیست.

شاگرد: نکاح را هم می‌تواند بعداً انجام بدهد.

استاد: خود حج هم کجا بعداً می‌تواند انجام بدهد؟

شاگرد1: حتی اگر کشف بشه استطاعت نداشته؟

استاد: آخر چنین چیزی هست؟ یعنی ارتکاز متشرعه می‌گویند؟

شاگرد: چون فرمودید هیچ کس نمی‌گوید، عرض کردم گفتند.

 

تفاوت مقام مسئله گویی با مقام بحث علمی

استاد: ما حرفی نداریم. وقتی یک فقیهی فتوا می‌دهد … من زیاد عرض کردم، این را در تنقیح مرحوم آقای خویی دیدم، برایم خیلی جالب بود. ایشان رسیدند در ذیل این فرعی که مرحوم سید گفتند آیا بین مرد و زن، صف زن با صف مرد، می‌تواند حائل باشد یا نه؟ یعنی الآن پشت این دیوار، در خانه همسایه‌ها زن‌ها بایستند، دیوار هم هست، ولی می‌فهمند که اینجا نماز جماعت است، آیاحائل جائز است یا نیست؟ همه‌ی فقهاء می‌گویند جائز است. منظورم از فقهاء، الآنی‌ها منظورم نیست، من فتاوا را نمی‌دانم، آنهایی که در کتب هست، معروف اند، الّا ابن ادریس. در طول تاریخ فقه فقط ابن ادریس گفتند نه، نباید بین صف زن مرد هم حائل باشد. فقط یکی ایشان است، بقیه همه گفتند حائل بین صف زن و مرد مانعی ندارد، از دیوار و …

شاگرد1: به شرطی در یک مکان باشند، نه این‌که در دو تا خانه باشند. مثلا یک نفر در خانه بغلی‌ باشد می‌تواند اقتدا کند؟

استاد: بله، چه مانعی دارد.

شاگرد2: پس الآن همه ابن ادریسی‌اند.

شاگرد: ظاهراً این منظور نیست، در یک مکان عرفی باشد؛ ولی حائل باشد. این‌که در یک خانه‌ی دیگری باشد…

استاد: وقتی دیوار صریحِ روایت است چه اشکالی دارد؛ تازه آن روایتی که عمل کردند -و این‌ها گفتند که شما هم می‌گویید- فاصله عجیب و غریبی است، فاصله‌اش تازه بیشتر است. روایتش را ببینید. رفتید منزل، دلیلش را نگاه کنید، یک روایت است، اصحاب عمل کردند و به این فتوا دادند که حاجب بین زن و مرد اشکال ندارد.

شاگرد: چون خبر واحد بوده، ابن ادریس عمل نکردند.

استاد: بله، ابن ادریس طبق مبنای خودشان که خبر واحد را قبول ندارد، ایشان گفته این خبر واحد است، خلاص، قاعده هم این است که نباید حاجب باشد. مرحوم سید وقتی اینجا رسیدند فرمودند حاجب بین زن و مرد اشکال ندارد. مکان واحد هیچ فرقی نمی‌کند با سایرین. مردها را شما در نظر بگیرید، اگر طبقه بالا باشند- بالای عرفی منظورم است- مکان واحد است یا متعدد است؟

شاگرد: اشکال می‌کنند، مرحوم امام می‌گویند اگر خیلی بالا باشد مثل بالای همین سکوهای مسجد و … که عرفاً نگویند در یک فضا هستند اشکال دارد.

استاد: عرفاً می‌گویند یا نمی‌گویند؟ ما با «اگر» کار نداریم. فعلاً می‌گویند یا نمی‌گویند؟

شاگرد: صحبت همین است که اگر مکان‌ها واحد نباشد اشکال دارد.

استاد: الآن مسجد الحرام، در فیلم می‌بینید، کافر و مسلم، سه طبقه دارد که نزدیک ۴۰-۵۰ متر است که از بام کعبه هم چقدر بالاتر می‌رود. سه طبقه با هم دارند نماز جماعت می‌خوانند. شما نگاه می‌کنید می‌گویید این سه مکان است؟ می‌گویید یا نمی‌گویید؟

شاگرد: نه، اینجا عرفاً یک مکان است.

استاد: همین را دارم خدمت ایشان می‌گویم.

شاگرد: نه، فرض ایشان این است که که اگر دو مکان باشد چطور؟

استاد: آخر در چه صورت دو مکان می‌شود؟

شاگرد: مثلاً دو تا خانه، دو مکان است.

استاد: آخه الان وقتی شما بلندگو گذاشتید؛ مخصوصاً با این دوربین‌هایی که آن طرف را نشان می‌دهند، کاملاً اینجا امام و حرکاتش را برای زن‌ها نشان می‌دهد، لحظه‌ای که دارد پا می‌شود را می‌بینند.

شاگرد: فرض بگیرید این‌طور نباشد؛ یعنی دوربین‌ها نباشد.

استاد: عدم اطلاع را که ما هم نگفتیم. اصلاً چرا می‌گویم امام را باید ببیند؟ چون مأموم باید بر حال امام مطلع باشد.

شاگرد: مکبر گذاشتند.

استاد: اگر مکبر بگذارند کافی است؛ یعنی به‌طوری که جماعتی است مطلع بر حال امام، در این صورت چه کسی گفته وحدت مکان شرط است؟ دلیل بیاورید. شما دارید از جیب خودتان روی شرع یک چیزی اضافه می‌کنید.

شاگرد: در استفتائات دیدیم.

استاد: ببینید، مقام مسئله‌گویی متفاوت است. خودِ من باورتان نمی شود جامع المسائل حاج آقا را گاهی شده که وقتی مسئله از من پرسیدند، بی اغراق بعضی‌هایش را بالای ۵۰ بار دوباره نگاه کردم. چون مشغولم، یادم هم می‌رود، دوباره می‌آیم نگاه می‌کنم که چه بود، می‌گویم برای جواب دادن ما همان که فتوا است را جواب می‌دهیم؛ اما برای مباحثه فقهی حساب دیگری دارد.

آشیخ عبدالعلی می‌گفتند چیزی گفتند، گفتم بگویم؟ گفتند نه، همان که در رساله نوشته را بگویید. خود حاج آقا چیزهایی در فتاوایشان بود، اما در درس که بحث می‌کردند مسخره‌اش می‌کردند. اصلاً لحن مسخره داشتند، شما باید ببینید. ما خودمان به همه به احتیاط جواب می‌دادیم، لذا می‌گفتند علمای بزرگ فتاوایشان در جیبشان بود. اما حاضر نبودند مردم را به خلاف احتیاط بیندازند. می‌گفتند علمای بزرگ فتاوایشان در جیبشان بود؛ اما حاضر نبودند مردم را به خلاف احتیاط بیندازند. فضای بحث فقهی خیلی متفاوت است تا اینکه مسئله جواب بدهند. ما طلبگی باید اینها را بدانیم که مبادی این بحث‌ها چه می‌شود.

 

برو به 0:50:31

سید رسیدند به اینجا، می‌گویند حائل مانعی ندارد، بعد فرمودند «و ان کان الاحوط» که حائل بین زن و مرد نباشد. مرحوم آقای خویی فرمودند که اصلاً این احوط این‌جا، جا ندارد؛ روایت، خوب و معمولٌ به است، هیچ مشکلی هم ندارد. پس این احوط دیگر چیست؟ فرمودند «لیس هذا الاحتیاط الا لمراعاة فتوی فقیهٍ واحد و هو ابن ادریس». خیلی جالب است. یعنی در طول تاریخ… بعدش هم گفتند با این‌که وجهش هم معلوم است و می‌دانیم چون ایشان خبر واحد را قبول ندارد این فتوا را داده اند، اما با همه اینها سید مراعات کردند -گفتند حالا خلاصه یک فقیه که این مطلب را گفته که این حاجب نباشد- این مراعات فتوای او خوب است. منظورم این است که اینها ظرافت‌کاری‌های فقه است که هر فقیهی فتوا داده این احترام فکر او، بالای سر و چشم است؛ اما خود همان فقهاء در مقام مباحثه اجازه ندادند که ما متعبد باشیم به فتوا. گفتند بحث کنید، بروید، برگردید، استدلال کنید.

مرحوم آمیرزا محمد تقی شیرازی -نه میرزای بزرگ- میرزای دوم، خدا رحمتشان کند. حاج آقا می‌گفتند که من حاشیه ایشان را برعروه دیدم. می‌گفتند اوّل تا آخر حاشیه‌ی میرزای دوم، میرزا محمد تقی رضوان الله تعالی علیه بر عروه این است که هر کجا سید اظهر و اقوی و فتوا داره، ایشان کرده احوط. اصلاً هیچی، حاشیه‌ای … . حاج آقا، شاگرد شاگرد ایشان بودند. آشیخ کاظم شیرازی یکی از فقهای بسیار بزرگ بودند. قم آمده بودند، مناظره‌شان با آقای بروجردی و تغییر فتوای آقای بروجردی در یک جلسه با آشیخ کاظم، آن مناظره‌ی معروف شده بوده. علمیت آشیخ کاظم خیلی بالا بوده، -آمدند که بروند مشهد، در راه قم آمدند- آشیخ کاظم شیرازی، ایشان خیلی بزرگ بوده، رحمت الله علیه. شاگرد حسابی میرزای دوم بوده. حاج آقا می‌فرمودند به استادم گفتم که آقای میرزا! استاد شما که در فتوا این‌طور احتیاط می‌کنند، در درس هم همه‌اش گرایششان احتیاط بود؟ گفت بابا! در درس کافر ماجرایی می‌کرد. اتفاقاً در ذهنم بود، خیلی از این احتیاطات از همان ذهن جوّال ایشان بوده. حاج آقا زیاد می‌گفتند که مقدس اردبیلی خیلی چیزها را که دیگران گفتند، حاضر نمی‌شود بگوید حرام است، نجس است، معروف است به مقدّس. حاج آقا می‌گفتند مقدّس بودنِ مقدّس به این بود که حاضر نمی‌شد به این زودی به شارع نسبت بدهد یک حرام را، یک بطلان را، یک حکم وضعی را. تقدّسش در این بود.، آخر من دارم می‌گویم شارع این را می‌گوید، باید برایم روشن بشود. تقدس ایشان اقتضای این را داشت.

علی ای پس در بحث کتابت ما الآن حیث سنجی کردیم، تحیّث‌ها را فی الجمله راجع به آن‌ها صحبت کردیم به عنوان محتملات، حالا آن‌چه که ایشان فرمودند هم می‌شود استفتاء کرد. گمانم باشند کسانی که بگویند مکاتبه‌ای که رفت و برگشت دارد، مجلس واحد دیگر در آن نیاز نباشد. به خاطر این‌که ایجاب روشن است، حالت ابهام ندارد، مثل لفظ نیست که باد ببرد، بعد بگوید نفهمیدم چه گفتی، یادم رفت، ثبت است و روشن است، اینجا به صورت نامه می‌رود. می‌گوید این را من انشاء کردم، خانه‌ام را به شما فروختم. یا می‌گوید «هل تبیع بیتک منی؟» در شرایع گفته اند عقد با سؤال هم می‌شود.

شاگرد1: در مکاسب هم هست.

استاد: در نکاح هم حتی دارند.

شاگرد2: در بعضی مزایده‌ها هم شنیدم این‌طوری هست، سایتی هست طرف می‌رود مشخصات مالش را می‌گذارد، نه این‌که صاحب سایت را وکیل کند، او فقط مثلاً کسی که دنبال ملک است، این ها را به هم وصلشان می‌کند، مثلا به کسی که دنبال ملک است، می‌گوید این هم خریدارش است. بعد اینها باید طبق همان قراری که با هم گذاشتند، با همان مکاتبه‌شان باید متعهد باشند. خرید و فروش بورس همین‌طور است دیگر.

استاد: وقتی اینها را برای خودتان خوب بحث بکنید، فکرش کنید، حیثیات روشن بشود، بعداً در خیلی از فروضاتی که -مستحدث یا غیر مستحدث- از شما سؤال می‌شود، جواب را عن بصیرةٍ دارید می‌دهید. حالا احتیاط هم بکنید همان احتیاطی را می‌کنید که مردم به خلاف احتیاط نیفتند. ولو برای خودتان روشن است، زوایایش دقیق روشن است، فقیهانه به او نظر کردید، برای مردم احتیاط کردید.

 

برو به 0:55:51

کسی بود رفته بود دکتر، آزمایش داده بود، این مریض از نزدیکانمان بودند، یک هفته قرار بود این آزمایش برود تهران و برگردد، این یک هفته چه به سر این مریض آمد که حالا سرطان گرفتم و ….، اتفاقاً مریض حالش طوری شده بود که خودش می‌گفت من نمی‌توانم بروم. پای من نمی‌گردد به مطب این دکتر بروم که این جواب آزمایش را به او نشان بدهم، چه به من می‌گوید؟ اصلاً نمی‌توانست برود. آمدند و من را دیدند، گفتند شما جواب را پیش دکتر ببر؛ که من اگر جوابی بود بیایم و خلاصه یک طوری به او بگویم، بردم پیش آقای دکتر، یادش آمد، گفت آن مریضی که مثلاً نمی‌دانم گوشش اینجا نشانه ای داشت؛ دکتر گفت من همان که نگاه کردم فهمیدم چیزی نیست، آزمایش را دادم برای خود مریض، چون مطمئن بودم، از حالش فهمیدم این مریض قرار نیست به حرف من گوش بدهد، آزمایش را برای او دادم؛ دکتر احتیاط کرده بود، اما برای خودش نه، بلکه فقط برای مریض داده بود که این آزمایش بیاید و مطمئن بشود که این چیزی‌اش نیست، یادش برود. خیلی برای من جالب بود. گفت من آزمایش را برای خودم ندادم، آزمایش را برای مریض دادم. حالا مُفتی خیلی وقت‌ها این‌طوری است. یعنی در فتوا احتیاط می‌کند برای آن شخص که او در خلاف احتیاط نیفتند. و الا خودش مشکلی ندارد در تشخیصی که از حیث ضوابط دارد. اینها ظرافت‌کاری‌هایی است که در فضاهای مختلف با بحث‌های دقیقی که صورت می‌گیرد ان‌شاءالله مطرح می‌شود. حالا هر کدام از اینها را خواستید بفرمایید کدامش را، یا بعداً اگر خواستید تعیین بفرمایید که من هر کدام اینها را صلاح دانستید در خدمتتان هستم و اندازه‌ای که یادم هست مباحثه بکنیم.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 


 

[1] «علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن أبي أيوب عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبد الله ع يا أيها الذين آمنوا توبوا إلى الله توبة نصوحا قال هو الذنب الذي لا يعود فيه أبدا قلت و أينا لم يعد فقال يا أبا محمد إن الله يحب من عباده المفتن التواب‏» الكافي (ط – الإسلامية) / ج‏2 / 432 / باب التوبة ….. ص : 430

[2] «محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان عن صفوان بن يحيى عن عبد الرحمن بن الحجاج عن أبان بن تغلب عن أبي عبد الله ع قال: إن السنة لا تقاس أ لا ترى أن امرأة تقضي صومها و لا تقضي صلاتها يا أبان إن السنة إذا قيست محق الدين»  الكافي (ط – الإسلامية) / ج‏1 / 57 / باب البدع و الرأي و المقاييس ….. ص : 54

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است