مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 24
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوعی روی آیات شریفه فکر کند قهراً خودش حفظ میشود. مثلا روی یک موضوعی مثل قضیه حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام همین طوری فکر کند؛ یک جاهایی میبیند که آیهاش یادش نیست میآید منزل مصحف را نگاه میکند روی حساب مطلب عبارت در ذهنش میماند. همین طور در موضوعات مثل توحید و معاد.
شاگرد: شاید سالها طول بکشد.
استاد: نه! تا علاقهاش چقدر باشد. نسبت به هر موضوعی که علاقه روحی داشته باشد و دل بدهد خیلی زود حفظ میکند. بله علاقه اگر نباشد حفظ هم که میکند بعدش یادش میرود.
شاگرد: تعطیلی هم شاید ضربه بزند.
استاد: بله آن استاد ما حاج آقای حسینی نسب حفظه الله درس آقا شیخ مرتضی حائری میرفتند ایشان این طوری نقل میکرد که ایشان دعوا میکرد ناراحت میشد که چرا مثلا طلبههای جوان که الان باید درس بخوانند میروند به حفظ قرآن و نهج البلاغه مشغول میشوند. مقداری اولی که آدم میشنود برایش سنگین است ولی ایشان میگفت حالت ابا داشتند و حرفشان این بود که طلبه باید درس بخواند. استاد ما نقل میکرد.
شاگرد: حفظ قرآن موضوعیت دارد؟
استاد: همیشه موضوعیت دارد. کسی بتواند، وقت داشته باشد و شرایط تحصیلش با آن جمع شود خیلی خوب است.
شاگرد: خود آقای بهجت هم تاکید میکردند؟
استاد: بله اما تاکیدی که درس را تعطیل کند این طور چیزی یادم نمیآید. از سبک حاج آقا دور بود. نمیدانم خودشان هم حافظ بودند یا نبودند، از آقازاده ایشان هم نشد سوال کنیم که حافظ بودند.
شاگرد: مثل این که آقازادهشان …
استاد: حافظ بودند؟
شاگرد: دو نقل است؛ یک نقل این است که کل را بله و یک نقلش این است که حداقل سور اول را حفظ بودند. در نقلی که به بچهها میگفتند این است که میگویند یک روزی دیدیم ایشان برای این که بچهها را ترغیب کنند ایشان نقل میفرمودند بچهها را کنار میکشیدند و من گوش ایستاده بودم ایشان به اینها میگفتند: هر چه در بچگی حفظ کنید خیلی یادتان میماند من سوره بقره و آلعمران را در بچگی حفظ کردم. این را فرمودند بعد نمیدانم حالا حدس زده بودند که کل یا …
استاد: مثلا شعرهای منظومهی سیدبحرالعلوم در فقه، منظومهی حاجی در حکمت، منظومهی استادشان را شروع میکردند همین طور میخواندند؛ خیلی اهل شعر خواندن فارسی نبودند ولی به جایش میدیدید که یک وقتی مناسبت میشد میخواندند هم عربی جای خودش هم فارسی در جای خودش مفصل میخواندند. حافظهی ایشان که خوب بود. این حد در اشعار این چنین باشند دیگر حافظه در مثل قرآن خیلی بعید نیست ولی چیزی صحبت نشده بود که ما تصریح هم بشنویم که یک چیزی گفته باشند.
آن قضیهی الکتاب سیبویه ایشان در کربلا خیلی است. آدم هر چه فکرش میکند … سنشان هم کم بوده، کربلا در چند سالگی بودند؟ در دوازده سالگی شاید تا شانزده سالگی کربلا بودند. آقایی میآید اهل ادب بوده، در مدرسهی کربلا میآید ایشان هم الکتاب سیبویه داشتند میبیند یک طلبهی نوجوان میگوید این کتاب را به من بفروشید؛میگوید: برای شما الان زود است. بعد نمیدانم چه میشود که میگویند: کارش دارم و بحثی پیش میآید میبیند ایشان خوب در کتاب وارد است بعد خیلی تجلیل میکند. حالا من خصوصیات قضیه یادم نیست. در همین کتابهای در شرح حالشان است. اسم هم بردند. بعد میرود به عموی حاج آقا که میزبان بودند میگویند: این آقا را توجه داشته باشید. ابتدائش میگویند الکتاب را به من بدهید. نمیدانم الفیه و اینها حفظ بودند یا نه. هیچ وقت صحبت نشد ما بفهمیم. اینها را نمیدانم ولی متعدد شعرهای منظومهی سید را میخواندند.
شاگرد: خودشان نگفتند که من حفظ کردم چون بروز خارجی پیدا میکرده ظاهراً …
استاد: حافظ باشند یا نه را نمیگفتند.
شاگرد2: شما از ایشان تا به حال نشنیدید؟
استاد: نه که خودشان بگویند حافظ هستند.
شاگرد: ولی به حمل شایع میخواندند.
استاد: بله یک وقتهایی بود میخواندند و چند تا را هم میخواندند.
اشعار منظومه-اشعار سید بحرالعلوم-حاج آقا مرتضی حائری-حفظ موضوعی
شاگرد: در بین روایات اهل بیت روایتهای تقیه است. حالا میتوانند تقیةً إخباری از یک غیر واقعی کنند مثلا بگویند امام صادق فرمودند: که پدرم جاریه را میزدند. اگر موقع نماز مقنعه نمیگذاشت درحالی که موقع موقع نماز مقنعه میگذاشت. یعنی إخبار خلاف واقع میکردند. میتوانیم بگوییم؟ یا نه دیگر چون این جا اخبار خلاف واقع دادند دیگر در این جا احتمال تقیه از بین میرود. در همان بحث است که دومی میزد بعد روایتهایی که امر به ضرب میکند را تقیه میکنند. ولی در یک روایتش واقعا إخبار از این است که امام باقر میزد.
استاد: من چیزی که در ذهنم ذیل فرمایش شما است مرحلهی اول اصل خود تقیه آن روایت کلیدش است «صاحب التقیة أعلم بها» کسی که در شرایطی قرار میگیرد که میخواهد تقیه کند او میفهمد که چطور باید بگوید تا این تقیه محقق شود؛ گاهی میبینید به غیر این نمیشود. همین اخبار هم شرایط طوری است که باید یک طوری … من شده در مصنفین اهل سنت چیزهایی میبینم میگویم این به تقیه نمیآید اما بعداً شرایطی میشود که آدم میبیند یک کسی وقتی گیر افتاد و دشمن حساس شده و دارند او را میپایند این خودش میفهمد که باید یک چیزهایی بگوید که به طور کلی ذهن آنها را منصرف کند.
شاگرد: گدامنشی.
استاد: بله مثلا آن جد مرحوم مجلسی که عرض کردم. صاحب التقیة أعلم بها. این کلی بحث است اما در خصوص این روایت قطع نظر از آن ظاهرش این است که تقیه نباشد.
شاگرد: یعنی یک وجهی برای ضرب دارند.
استاد: نقلهای دیگر هم شواهدی دارد.
شاگرد: فعل نمیتواند تقیه باشد؟
استاد: نه! إخبار!
شاگرد: در فعل امام علیهالسلام این کار را از روی تقیه انجام دادند.
استاد: یعنی فعل خودش تقیه است، إخبارش هم تقیه است.
شاگرد: إخبار به فعل تقیهای میشود که خود این هم مشتمل بر تقیه است.
استاد: مقصود این هم این طوری است که این طوری باشد که خود فعل إخبار کردند، این إخبار صرف إخبار از تقیه اگر بود به عنوان اولی، لازم بود و واجب بود که امام بفرمایند: پدرم تقیه کردند که اقرار نشود.
شاگرد: اقرار هم بکنند از باب این است که خودم رد کنم.
استاد: بله برای همین دارم عرض میکنم. خود إخبار چطوری است؟ الان داعی بر إخبار تقیه است، نه داعی بر إخبار، إخبار باشد و نگویند که تقیه است ولی علی ای حال اینها مربوط به آن «ذلک أدنی أن یعرفن» است؛ باید ببینیم آن «یعرفن» را چطور معنا کنیم؟ استظهار از آن آیهی شریفه در فقه الحدیث اینها که آیا تقیه است یا نه، شاید دخالت داشته باشد.
تقیه-ضرب کنیز-إخبار تقیهای
برو به 0:10:56
بسم الله الرحمن الرحیم
تا بحث قبله خیلی نمانده است. این فرع در کراهت نمازها، نافلهی مبتدئه در اوقات خمسه بحث شد. ملاحظه کردید مرحوم سید در عروه یک مسالهای داشتند اول تشقیق کردند بعد آخر کار اوقات خمسه را برای نافلهی مبتدئه فرمودند. این جا هم شروع عبارت دوم همان موافق متن شرایع بود که کراهت است. «تکره النافلة المبتدئة عند الطلوع و الغروب و القیام و بعد صلاة الصبح و العصر» الان به این جا رسید که برای مقصود خودشان به دنبال سیره، به مکاتبهی علیبنبلال استشهاد کردند. هر چه هم عبارت ایشان بود بحث کردیم.
دیروز هم عرض کردم خلاصهای که از عبارت ایشان به نظرتان میآید مقصود القای از این عبارت حالا هر چه زوایا و دقت در آن باشد، مقصود ایشان از القای این عبارت «بناءً …» این است که قضاء را به معنای قضاء مقابل اداء بگیرند و از این قضاء مقابل اداء سراغ مقتضی بروند مقتضیای که علقه را بگیرد، صغرایی برای کبرای ذاتالسبب است. و لذا به فتوای خودشان برسند که ذاتالسبب مکروه نیست. حاصل القاء عبارت این بود که به طور کلی این روایت شامل ذواتالسبب شود. عبارت با قبلش و بعدش مقصود این بود. اگر بعداً چیزی به ذهن شریف شما آمد، باز هم توضیح بیشتری، حل بیشتری داشتید بفرمایید استفاده کنیم. چون دیروز هم تشریف داشتید سر این عبارت بحث شد. لذا از این عبارت تا آن جایی که بحث کردیم بماند که به قول حاج آقا «معطوف علیه» خیلی داریم.
یک کسی از حاج آقا سوالی پرسید و ایشان هم مشغول کار خودشان بودند، یک کلمه گفتند: شما «معطوف علیه» ندارید؟ خودم یادم است مدتی فکر میکردم چطور شد؟ «معطوف علیه» همین طور جواب شوخی بود. آدم خیلی چیزها را نمیداند، این را هم عطف به آنها کند. حالا ما در عبارات برای فهم مراد ایشان «معطوف علیه» تا این جا خیلی داشتیم، این عبارت هم عطف به آنها کنیم و ان شاء الله پروندهاش باز باشد که باز هم نکتهای چیزی در ذیلش معلوم شد برمیگردیم.
و كذا ما في «العلل» من أنّ صلاة الجنازة، من ذوات العلل و الأحداث، لا من ذوات الأوقات الممتاز فيه بعضها عن بعضها، فيعمّ كلّ ما كانت الإناطة بغير الوقت و إن لم يكن واجباً؛ ففي صلاة الجنازة جهتان لنفي الكراهة: الوجوب، و التعلّل بالحدث دون الوقت؛ بل فيها جهة ثالثة، و هي أنّها ليس فيها الركوع و السجود، كما يظهر ممّا في «العلل».
و يمكن الاستشهاد برواية «العلل»علىٰ ما يشرح به ما في صحيح «ابن عمّار» من ذكر الخمس و أنّها تصلّى علىٰ كلّ حال، و ما في صحيح «زرارة» من الأربع و أنّها تصلّى في الساعات كلّها، و ما في خبر «أبي بصير» في الخمس مع ذكر ما بعد الفجر و العصر في آخره، إن لم يكن مخصوصاً بالآخر، و أنّ المدار في ذلك كلّه علىٰ كون الصلاة من ذوات الأسباب، و إن لم يكن أصل الوجوب منافياً لكراهة بعض الأوقات، أو الأمكنة كالصلاة في الحمّام، كما لا فرق بين كون السبب اختياريّاً كصلاة الطواف و الإحرام و الزيارات، أو لا، كصلاة الكسوف و الجنازة و القضاء في الجملة.[1]
در دنبال عبارت فرمودند: «و كذا ما في «العلل»» در روایت شریف در عللالشرایع آمده و در وسائل در دو جا دو تا روایت علل است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يُصَلَّى عَلَى الْجِنَازَةِ فِي كُلِّ سَاعَةٍ- إِنَّهَا لَيْسَتْ بِصَلَاةِ رُكُوعٍ وَ سُجُودٍ- وَ إِنَّمَا تُكْرَهُ الصَّلَاةُ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ عِنْدَ غُرُوبِهَا- الَّتِي فِيهَا الْخُشُوعُ وَ الرُّكُوعُ وَ السُّجُودُ- لِأَنَّهَا تَغْرُبُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ- وَ تَطْلُعُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ.[2]
در کتاب الطهارة وسائل باب بیست و بیستویک از ابواب صلاة الجنازة، روایت دوم که مربوط به بحث ما میشود اما فعلا حاج آقا اشارهای به آن ندارند. روایت چیست؟ «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يُصَلَّى عَلَى الْجِنَازَةِ فِي كُلِّ سَاعَةٍ إِنَّهَا لَيْسَتْ بِصَلَاةِ رُكُوعٍ وَ سُجُودٍ وَ إِنَّمَا تُكْرَهُ الصَّلَاةُ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ عِنْدَ غُرُوبِهَا الَّتِي فِيهَا الْخُشُوعُ وَ الرُّكُوعُ وَ السُّجُودُ لِأَنَّهَا» شمس «تَغْرُبُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ وَ تَطْلُعُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ.» این روایت مربوط به بحث ما است ولی فعلا مورد اشاره حاج آقا نیست.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ فِي الْعِلَلِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جَوَّزْنَا الصَّلَاةَ عَلَى الْمَيِّتِ قَبْلَ الْمَغْرِبِ- وَ بَعْدَ الْفَجْرِ لِأَنَّ هَذِهِ الصَّلَاةَ- إِنَّمَا تَجِبُ فِي وَقْتِ الْحُضُورِ وَ الْعِلَّةِ وَ لَيْسَتْ هِيَ مُوَقَّتَةً كَسَائِرِ الصَّلَوَاتِ- وَ إِنَّمَا هِيَ صَلَاةٌ تَجِبُ فِي وَقْتِ حَدَثٍ- وَ الْحَدَثُ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ فِيهِ اخْتِيَارٌ- وَ إِنَّمَا هُوَ حَقٌّ يُؤَدَّى- وَ جَائِزٌ أَنْ تُؤَدَّى الْحُقُوقُ فِي أَيِّ وَقْتٍ كَانَ- إِذَا لَمْ يَكُنِ الْحَقُّ مُوَقَّتاً.[3]
مورد اشارهی ایشان روایت چهارم از همین باب بیست است. «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ فِي الْعِلَلِ» در هر دو کتاب ایشان آمده است. این یکی در کتب اربعه نیست، این که حاج آقا فی العلل فرمودند فقط در عیوناخبارالرضا است و در عللالشرایع صدوق است. سندش هم به فضلبنشاذان میرسد و مرحوم صدوق در علل و در عیون الاخبار دو تا طریق هم برای آن دارند. دو تا سند هم در آن مجهول است ولی مشایخ صدوق هستند. مثلا یک سندش خوب است، یک واسطه تا فضلبنشاذان میخورد. آن جا که بإسناده است گفتند، تلمیذ فضلبنشاذان است که حالا توضیح میدهیم. در وسائل نیاوردند من سند را بخوانم.
شاگرد: آن علل قابل اعتماد هست؟
استاد: علل الشرایع؟ یعنی از حیث انتسابش منظورتان است؟
شاگرد: نه! دخل و تصرف در آن زیاد نشده است؟
استاد: احادیث علل الشرایع صدوق که قابل استشهاد است. چون ایشان بنا نداشتند چیزی را به روایت اضافه کنند.
شاگرد: مدتی که بعد از ایشان بوده یعنی کتابی که علمی نیست یعنی از لحاظ استناد به شیخ صدوق همین کتابهای …
استاد: اصل این که تقسیم میکنند، تقسیمی است که فیحدنفسه از نظر بحث کلاسی خوب است؛ یکی صدور یک کتابی از یک مولفی با یک نامی، یکی انتساب (کتاب بالفعل) به او، این را تقسیم میکنند. خیلی هم این چیزها متاسفانه از فضای دیگری میآید اما من گمانم این است که گاهی در این جهت افراط میشود. چرا؟ به خاطر این که درست است که یک کتابی میتواند الان با یک عنوانی باشد، با همین عنوان هم یک مولف معروفی همان کتاب را داشته باشد اما کتاب او در دست ما نباشد از بین رفته باشد، یک کتاب دیگری با همین نام برای دیگری است اما فعلاً به خاطر اشتهار به او نسبت میدهیم. این چیز محالی نیست بلکه میتواند زیاد هم واقع شود اما غیر از آن کتابهایی است که در دست اهل علم بوده و به آن عنایت داشتند، صبغهی دینی داشته است. یک دفعه یک کتاب عللالشرایع در بیاید و هیچ کس هم از آن خبر نداشته باشد و برای کس دیگری باشد بعد بگویند که …
شاگرد: نه کتاب دیگر؛ در همین کتاب دخل و تصرف و کم و زیاد شده باشد. بعضی مطالبش مقداری اشکال میکنند به خاطر همین …
و بما في الحدائق من أن الخبر المزبور عامي و كذب صريح، لتضمنه دخول بلال الجنة قبل النبي (صلى الله عليه و آله)، و قد بينا ما فيه من المفاسد في مقدمة كتاب السلاسل، فعدها حينئذ من ذوات الأسباب لذلك لا يخلو من نظر.[4]
استاد: نمیدانم! حالا نه کتاب علل، داشتم جواهر میخواندم، صاحبجواهر از صاحبحدائق نقل کردند، ایشان گفتند این روایت مقطوع الکذب است.جلد هفتم صفحهی دویست و نود و نه فرمودند: «و بما في الحدائق من أن الخبر المزبور عامي و كذب صريح، لتضمنه دخول بلال الجنة قبل النبي (صلى الله عليه و آله)» تضعیف محتوایی این طوری است؟! روایت چیست؟ ایشان میگویند: معلوم است دروغ است. خب روایتی که معلوم است دروغ است خب هم عامی است، سندش سنی است هم این که مفادش این است! این روایت به چه درد ما میخورد؟ روایت این است که «النبي (صلى الله عليه و آله) كما روي انه قال لبلال: «حدثني بأرجى عمل عملته في الإسلام فإني سمعت دق نعليك بين يدیّ في الجنة» حضرت به بلال فرمودند. من صدای کفش تو را شنیدم که زودتر از من به بهشت میروی. این کذب صریح است.
برو به 0:20:18
شاگرد: این چه منافاتی دارد؟! امام حسین به آن بنده خدایی که جلوی ایشان ایستاد تیر خورد فرمود: «أنت أمامی فی الجنة».
استاد: میخواهم بگویم در تضعیف محتوایی میگویند: «کذب صریح». حالا اگر شما بگویید: بعضی روایات عللالشرایع فلان است و میخواهیم تضعیف کنیم، معلوم نیست؛ باید تک تک روایات را ببینیم. جلوترها هم عرض کردم در خیلی از درگیریها میبینیم بعضی روایات است اهل سنت روایت کردند، ما میآییم به سهام ایراد میگیریم که تجسیم است، کفر است. خب آنها هم میروند شبیه این را در کتب شیعه پیدا میکنند میگویند: شما هم دارید. من همیشه عرض میکردم میگفتم قرآن کریم همه قبول دارند سند متواتر دارد، خب در قرآن غیر از این است که شما به جایی میرسد که یا باید بگویید: خدا جسم است «اعفني عن الفرج و اللحية» که صحبتش بود یا باید بگویید: یا باید بگویید قرآن که نمیشود بگوییم سندش خراب است، باید فهمید. صاحب این کتاب، نازل کنندهی این کتاب، شارعی که این کتاب توسط او برای ما تبیین میشود، برای خودش لغت دارد. اگر نازل میشود «الرحمن العرش استوی» نه این که عرش را یک کرسی بگیر و آن هم قشنگ روی تخت نشسته است. مقصود از این لغت، این نیست. این یعنی عبارتی است که مقصود بلندی دارد که در ظاهر این عبارتی که به تجسیم پیاده میشود بیان شده است. اگر این طوری است یک روایت دیگری میآید که ظاهرش تجسیم است فوری باید بگوییم کفر شد؟! سنخ این مگر در سایر روایات … بله اگر یک جایی است که معلوم است به هیچ وجهی توجیهی ندارد، برهان قطعی بر ظاهر و باطنش است اما یک جایی است میشود تأویل کرد. خب شما بیایید همین را بگیرید شروع کنید بگویید کذب است و کفر است. من گمانم این است حتی دیدم بعضی کتابها نسبت به اهل کتاب همین کار را میکنند. خیلی از چیزهای تورات و انجیل را میآورند شروع به مسخره کردن و رد کردن میکنند که این چه خدایی شد؟! و حال آن که شبیه همین تعبیرات در کتب روایی ما هست. اصلا این سبکش نیست. جایی که فضایش فضایی است که کلام قابل تأویل صحیح است ما ظاهرش را بگیریم بگوییم: حرف نزن، تو چه کار داری که یک چیزی خلاف این مراد … این یکی را نمیخواهم تایید کنم چون خودشان هم برای قضیهی حضرت اسحاق و یعقوب خیلی خودشان هم گیر هستند ولی در این جهتش دیدید که زیاد تکرار میکنند که خدا آمد و با یعقوب کشتی گرفتند؛ خب این معروف است چطور خدا کشتی بگیرند؟! یک جایی بود من دیدم، قبلش هم در ذهنم نبود، خودش مسیحی بود آمده بود در این فرمهایی که همه جاهست بحث میکرد به شدت از این به صورت تأویلی دفاع میکرد. میگفت من هم بچه بودم بزرگ شدم اصلا ما نمیفهمیدیم چرا خدا پایین آمدند و کشتی گرفتند؟! خب شما ظاهرش را معنا میکنید بعد شروع به مسخره کردن میکنید. آن یعنی رحمت خدا بود و شروع کرد رحمت خدا را جلوه داد. از این تأویلاتی مطرح کرد که حالا درست و غلطش منظورم نیست، منظورم این است که یک کسی یک مطلبی را میگوید و نزد خودش همین ظاهرش مرادش نیست و میگوید: مقصود من تأویل آن است. ما این جا این ظاهر را بگیریم بعد هم نزاع کنیم. خب این چه کاری است؟ حالا بعضی روایات هم تضعیف محتوایی میشود این چنین است. تضعیف محتوایی اخذ به ظاهر کار درستی نیست.
چند جلسه قبل عرض کردم یکی از جاهای خوب بحث تعادل و تراجیح، مرحوم شیخ است؛ مرحوم شیخ فرمودند برای غالب روایاتی که تعارض پیش میآید و ظهوراتی دارد در همه اینها خلاف ظاهر مراد است. عبارت را آوردم خواندم، خیلی عبارت مهمی بود. خلاف ظاهر را باید فهمید درک کرد. لذا الان ایشان فرمودند من تعجب کردم میگویند «کذبٌ صریح». نمیشود به صرف این که روایت میگوید من صدای پای تو را قبل از … چه کار کردی؟ دارند جنات خلد را میگویند و مقام بلال بالاتر رفت. این مطلب بسیار ساده است. مثلا اگر حضرت بگویند بلال! تو هر روز قبل از من بهشت میروی، بگوییم این کذب صریح است؟! چطور چنین چیزی ممکن است؟! خب باید از خود حضرت توضیحش را بپرسیم. مثلا اگر توضیحش را این طوری دادند گفتند: من در خانهام هستم بلال میرود در مأذنه اذان میگوید، شروع میکند اما من بعداً میآیم نماز میخوانم اما او اذانش را میگوید. خب این یک تأویلی است! میگویید: «کذب صریحٌ»؟ چرا این را میگویید کذب صریح یا امثال اینها؟ منظور این که حالا ایشان فرمودند بعضی روایات علل دارد باید ببینم کدام منظور شماست؟ صرف این که تضعیف محتوایی کنیم اولا سر نمیرسد. ثانیا به صرف این که مد شود بگوییم هر کتابی که هست این معلوم نیست برای او باشد. خب این معلوم نبودن جا دارد، حتی مثل الامامة و السیاسة که اهل سنت چقدر از دستش ناراحت هستند! صاحب «العواصممنالقواصم» باقلانی است؟ کتاب خیلی معروفی است. این میآید میگوید: ای وای از دست ابن قتیبه! چه کار کرده است؟! یعنی کتاب را تایید کرده است.
شاگرد: قواصم من العواصم.
استاد: العواصم من القواصم. قاصم آن ایراداتی است که غیر اهل سنت به صحابه میگیرند، عواصم عاصمهای برای این قاصم است. به نظرم این طوری باشد. کتاب خیلی عجیبی است. نویسندهاش همان کسی است که به نظرم میگوید: «إنّ الحسین قُتِلَ بشرع جده» به نظرم همین است که دیگر آلوسی در روحالمعانی میگوید این دیگر کیست که از این حرفها میزند؟!
حتما این نظر شریفتان باشد؛ این طوری نیست! شما به فطرت ذهن خودتان مراجعه کنید جاهایی که اختلاف نظر است … الان همین الامامةوالسیاسة را ببینید؛ یک دلیلی که برای ابن قتیبه است نزد هر منصفی بگویید سریع تصدیق میکند. بگویید معمولاً کتابهایی که اختلاف در آن است چند نفر کاندیدش هستند. جامعالاخبار چند تا کاندیدش هستند؟ بعضی میگویند برای آن است، بعضی میگویند برای دیگری است. یک کتابی است در طول تاریخ چون پسند شما نیست میگویید برای او نیست اما هیچ کاندید دیگری ندارد. یک نفر پیدا نمیشود بگویند این برای اوست، نه او! السیاسة این طوری است. بین خود اهل سنت بگردید، این کتاب هست، معلوم هم هست قدیمی است، بگویند این برای فلانی است؛ ندارد! خود تک کاندیدایی نکتهای در موضوعمحوری است، در تحقیق نه دو ارزشی، در تحقیق بینهایت ارزشی که قبلا عرض کرده بودم. یعنی یک چیزی را با تشابک شواهد و تعاضد ظنون بخواهد ثابت کنید. علی ای حال این هم در علل الشرایع من که این طوری برداشت کردم. در این تردیدها اصلا در ذهنم نمیآید که این طوری است. مگر یک جایی قرائنی شواهدی باشد که انسان را به شک بیندازد و الا صرف این که ممکن است یا محتوا طوری باشد، یک کتابی که استنادش به یک کسی معروف است … عللالشرایع را مرحوم نجاشی به صدوق نسبت دادند یا ندادند؟ شاید مرحوم نجاشی حدود دویست تا کتاب، خیلی کتاب از صدوق ذکر میکنند. مرحوم نجاشی با صدوق فاصلهای نداشتند. ایشان این کتاب را بگویند، در دستها باشد، علمای شیعه ببینند بعد یک دفعه یک کتاب دیگر جای آن بیاید قرار بگیرد و هیچ کس هم دم برنیاورد. این یک چیزهایی است که با احتمالات و با تحقیقاتی که گاهی مد میشود، مطرح میشود.
چند بار دیگر هم گفتم که نمایشگاه یک کتابی رفتم، دیدم نوشته تحقیقی در دین یهود، آن وقت هم وقتی بود که اینها برای من مطرح بود گفتم: این کتاب را بگیرم؛ گرفتم منزل آمدم نشستم تا بعد از ظهر خواندم؛ پنجاه صفحه را خواندم دیدم مدام خدشه میکند آخر کار هم نتیجهاش این بود که اصلا معلوم نیست شخصی به نام حضرت موسی بوده یا نبوده است. فوری همان بعد از ظهر برگشتم گفتم من این تحقیق را نخواستم، برای خودتان باشد. این هم مدتی است مد شده است؛ آنهایی که آشنا باشید میدانید. هر چیزی را تحقیق میکنند اول میبینند بوده یا نبوده است. با وجود این تواتر و سایر مسائل این طور خدشه کردنها، اصلا تواتر از آنهایی است که میشود در آن خدشه کنند. چرا؟ چون سنخش، سنخ تشابک و حساب احتمالات است؛ حساب احتمالات هم اگر برای کسی مبادی آن صاف نباشد شروع میکند مدام میگوید این که ضعیف است، این که این جا این اشکال را دارد. دو سه تا شبهه در مبادی حساب احتمالات میاندازد و ذهن طرف بیخودی از آن حالت قطع ذاتی، نه قطع ریاضی پایین میآید. وقتی از قطع ذاتی پایین آمد تمام شد، کار خودش را کرد. این متواتر است، متواتر یقین ریاضی نیاز ندارد. به تعبیر آقای صدر یقین ذاتی کافی است. شما میآیید یکی دو تا شبهه ایجاد میکنید، یقین ذاتیاش تمام شد بعداً میگوید خراب شد. در حالی که خراب نمیشود. میبینید بعداً مبادی اینها مدون شود با بیان منطقی درست اینها جا بگیرد احدی نمیتواند با همهی ضوابط در آن چیزهایی که واضحات است و متواترات است خدشه کند. فقط بخشی از مبادیاش متاسفانه مدون شده بقیه نشده است؛ ان شاء الله همه کمک کنند مبادی این منطق مدون شود و استدلال هم ان شاء الله رنگ و لعاب داشته باشد.
برو به 0:31:20
شاگرد: فضل بن شاذان هم علل دارد.
استاد: من همان اول خیال کردم علل او را میخواهند بگویند.
شاگرد: در عللش دعواست؛ بعضی بزرگان همین الان قبول ندارند. خود نجاشی هم ظاهراً قبول ندارد. در مغرب و عشاء از امام رضا روایتی نقل کرده باشد، شیخ هم قبول ندارد.
استاد: اصلا اصل الروایةاش.
علی ای حال فعلاً سندی که مرحوم صدوق دارند در این چیز هم دیدم تصحیح کردند گفتند «صحیحٌ». مسند صحیح علی التحقیق. علی التحقیق یعنی با این که شیخ صدوق توثیق نشده از باب قرائن رجالی صحیح دانستند. همین عللی که ما داریم روایتش را میخوانید در نرم افزار آمده صحیحٌ؛ امامیٌ علی التحقیق؛ إمامیٌ علی الظاهر. با این علی التحقیق و علی الظاهر سند را صحیح دانستند. یعنی روی حساب مشهور نیست.
«و کذا ما فی العلل من أنّ صلاة الجنازة، من ذوات العلل و الأحداث» روایت چهارم که داشتیم میخواندیم این بود: «عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جَوَّزْنَا الصَّلَاةَ عَلَى الْمَيِّتِ قَبْلَ الْمَغْرِبِ وَ بَعْدَ الْفَجْرِ لِأَنَّ هَذِهِ الصَّلَاةَ إِنَّمَا تَجِبُ فِي وَقْتِ الْحُضُورِ وَ الْعِلَّةِ وَ لَيْسَتْ هِيَ مُوَقَّتَةً كَسَائِرِ الصَّلَوَاتِ وَ إِنَّمَا هِيَ صَلَاةٌ تَجِبُ فِي وَقْتِ حَدَثٍ وَ الْحَدَثُ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ فِيهِ اخْتِيَارٌ وَ إِنَّمَا هُوَ حَقٌّ يُؤَدَّى وَ جَائِزٌ أَنْ تُؤَدَّى الْحُقُوقُ فِي أَيِّ وَقْتٍ كَانَ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْحَقُّ مُوَقَّتاً.» حاج آقا به این روایت اشاره میکنند.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ فِي الْعِلَلِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جَوَّزْنَا الصَّلَاةَ عَلَى الْمَيِّتِ بِغَيْرِ وُضُوءٍ- لِأَنَّهُ لَيْسَ فِيهَا رُكُوعٌ وَ لَا سُجُودٌ- وَ إِنَّمَا هِيَ دُعَاءٌ وَ مَسْأَلَةٌ- وَ قَدْ يَجُوزُ أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ وَ تَسْأَلَهُ عَلَى أَيِّ حَالٍ كُنْتَ- وَ إِنَّمَا يَجِبُ الْوُضُوءُ فِي الصَّلَاةِ الَّتِي فِيهَا رُكُوعٌ وَ سُجُودٌ.[5]
چون عرض کردم در علل دو تا روایت است، این در باب بیستم روایت چهارم بود؛ روایت بعدی هم عرض کنم که در باب بیستویکم حدیث هفتم است. آن قبلی دو تا طریق داشت، این ظاهراً یک طریق دارد. «عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جَوَّزْنَا الصَّلَاةَ عَلَى الْمَيِّتِ بِغَيْرِ وُضُوءٍ لِأَنَّهُ لَيْسَ فِيهَا رُكُوعٌ وَ لَا سُجُودٌ وَ إِنَّمَا هِيَ دُعَاءٌ وَ مَسْأَلَةٌ- وَ قَدْ يَجُوزُ أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ وَ تَسْأَلَهُ عَلَى أَيِّ حَالٍ كُنْتَ وَ إِنَّمَا يَجِبُ الْوُضُوءُ فِي الصَّلَاةِ الَّتِي فِيهَا رُكُوعٌ وَ سُجُودٌ.» الان هم حاج آقا به این اشاره میکنند. پس این دو تا روایت مقصود این کتاب است.
روایت اول توضیحی از ذاتالسبب است با یک دقتهایی که بعد میرسیم که ذات السبب چیست و در جواهر اختلافات فقهاء را فرمودند. جامعالمقاصد و فوائدالقواعد شهید طور دیگری غیر از آن طوری که اول ایشان میفرمایند معنا کردند. فعلا روایت این است که فرمودند «من أنّ صلاة الجنازة، من ذوات العلل و الأحداث» احداث یعنی واقعه؛ معلوم است این جا حدث به معنای حدث نیست، حدث به معنای واقعه است. علل یعنی چه؟ یعنی این جا هم تعلل به معنای تمرض یا امثال اینها نیست، تعلل به معنای سبب است. دقیقا این جا علت همان خود سبب دار بودن یک چیز است. پس روایت این است که ما نماز بر میت را تجویز کردیم و قبل المغرب و بعد الفجر جایز شده «لأنّ هذه الصلاة إنّما تجب فی وقت الحضور و الحدث» حضور این جا یعنی چه؟ نماز میت در وقت حضور و در وقت حدث واجب میشود.
شاگرد: حضور میت.
استاد: حضور میت یعنی چه؟
شاگرد: میتی باشد.
استاد: خب این که گفتن نمیخواهد.
شاگرد2: حضور مصلی.
استاد: بروز و ظهور مکلف! من این طور به ذهنم آمد. حضورش برای شرایط مکلف است، دومی یعنی و الحدث برای متعلق تکلیف است؛ برای هر تکلیفی چهار چیز میگفتیم: موضوع و مکلف و متعلق تکلیف و متعلق المتعلق. در أکرم العالم، حکم وجوب بود، اکرام متعلق بود، علماء متعلق المتعلق بود و مکلف هم که موضوع برای فعلیت وجوب بود. در این جا فی وقت الحضور یعنی مکلف؛ یعنی اگر یک میتی یک جایی است، الان شما آن جا حاضر نیستید، برای شما بالفعل نمیشود. شما نباید بروید برای خودتان موضوع درست کنید؛ پس کلمهی «الحضور» که امام فرمودند میخواهند بگویند وقتی تو حاضری، نه وقتی مرده حاضر شد.
شاگرد: نزد ما حاضر شد دیگر!
استاد: ولی آن نکتهی فرمایش حضرت سر این نیست که میت باشد. بلکه یعنی برای تو بالفعل شود یعنی آن عنایت حضرت به مکلف است.
شاگرد: حَضَرَتِ المیت عنده، فعلیت تکلیف را میآورد.
استاد: کدامش میآورد؟ عنده میآورد یا صرف حضور؟ یعنی مردهای باشد.
شاگرد: من حس میکنم در متن حضور عنده هست. در مفاد کلمه حضور این عنده هست.
استاد: پس «و الحدث» چه میشود؟ من میخواهم حضور را به مکلف بزنم و الحدث را به اصل موت او بزنم. شما «و الحدث» را چطور معنا میکنید؟ «عند الحضور» یعنی «عند حضور المیت عنده و الحدث».
شاگرد: یکی میشود.
استاد: یکی میشود و حال آن که اگر دو تا معنا کنیم حدث یعنی موت میت، موت میت باید باشد و برای تو هم بالفعل شود. عند الحضور یعنی عند حضورک و الحدث. هم مردهای باشد که متعلقالمتعلق است، هم تو حاضر باشی که تکلیف میت برای تو بالفعل شود. پس یک چیزی است که ربطی به وقت ندارد؛ متفرع بر دو چیز است؛ مکلف و متعلقالمتعلق. مثل اکرمالعلماء میگوییم اکرمالعلماء متوقف بر این است که شما باشید و یک عالمی هم باشد. شما باشد که بتوانید اکرام کنید نه این که در خانه خودت باشی و عالم هم در خانه خودش بگوییم: «أکرم العلماء». باید برای شما تکلیف بالفعل شود و از آن طرف متعلقالمتعلق هم باید محقق باشد یعنی میتی که میخواهی نماز بر او بخوانی، صلاة متعلق بشود و میت، الصلاة علیه میشود. میت مثل علماء متعلقالمتعلق میشود و حضورش هم فعلیت تکلیف برای مکلف میشود. من این طوری تفاوت حضور و حدث را درست کردم.
شاگرد: در بقیهی نمازها هم مکلف باید حضور داشته باشد تا …
استاد: متعلقالمتعلق در نمازهای دیگر نداریم. در صلوات معمولی فقط متعلق داریم. صلاة، متعلقالحکم است که نماز بخوان، أکرمالعلماء، متعلقالمعلق دارد اما برو مثلا قدم بزن «تمشّ» راه برو، این متعلقالمتعلق ندارد. فعلی نفسی است که فقط از خود مکلف صادر میشود، مثل اکرام بر دیگری واقع نمیشود این جاست که در این طور موارد متعلقالمتعلق نداریم؛ حکم و متعلق و مکلف داریم ولی در صلاة میت داریم. «یصلّی علیه».
«إنّما تجب فی وقت الحضور و الحدث و لیست هی» نماز میت …
شاگرد: شما حدث دارید یا علت دارید؟
استاد: الان علت خواندم؟ «فی وقت الحضور و الحدث»
شاگرد: صاحب جواهر «علت» آورده است.
استاد: الان در چاپ اسلامیه «حدث» است؛ چاپ اسلامیه جلد یک صفحهی هفتصد و نود و هشت است. البته فرقی نمیکند چون این جا هم علت مقصود …
شاگرد: ولی بعدش حدث دارد.
استاد: شاید همان حدث بعدی بود. «و لیست هی» نماز میت موقتا «کسائر الصلوات و إنّما هی صلاة تجب فی وقت حدث» که موت باشد.
برو به 0:40:54
شاگرد: فی وقت حدوث الحدث دارد.
استاد: در وسائل است؟
شاگرد: در علل است.
استاد: بله در مصدر است. «فی وقت حدوث الحدث» یا «فی وقت حدث؛ و الحدث» موت شخصی «لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ فِيهِ اخْتِيَارٌ» وفات میکند باید بروند تجهیزش کنند. «وَ إِنَّمَا هُوَ حَقٌّ يُؤَدَّى وَ جَائِزٌ أَنْ تُؤَدَّى الْحُقُوقُ فِي أَيِّ وَقْتٍ كَانَ» اداء حق اصلا جزء موقتات نیست و جزء واجبات فوری است. واجب فوری با موقت فرق دارد. یک تقسیم بندی موقت و غیر موقت داشتند که غیر موقت به فوری و موسع تقسیم میشود. موقت هم دو نوع بود، مضیق و موسع. «و الحدث لیس للانسان فیه اختیار وَ إِنَّمَا هُوَ حَقٌّ يُؤَدَّى وَ جَائِزٌ أَنْ تُؤَدَّى الْحُقُوقُ فِي أَيِّ وَقْتٍ كَانَ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْحَقُّ مُوَقَّتاً.».
شاگرد: لذا استدلالش موافق با نمازهای غیرموقت است.
استاد: یعنی در این روایت معلوم است صلاة میت که ذات السبب دانستند با ذات الاوقات مقابلهاش کردند لذا بعداً میشود از این روایت الغاء خصوصیت کرد به خاطر این که این مقابل خودش دارد حرف میزند. نمیشود بگوییم نص فقط مربوط به صلاة میت است. این مقابله میتواند ظهور پیدا کند. لذا فرمودند: «و کذا ما فی العلل من أنّ الصلاة الجنازة من ذوات العلل و الأحداث لا من ذوات الأوقات الممتاز فيه بعضها عن بعضها» مرجع ضمیر مذکر در «فیه» چه چیزی به ذهن شریف شما میآید؟ به عنوان ضمیر مذکر چیزی در ذهن من نیامد. من گفتم «فیها» باشد. «لا من ذوات الاوقات الممتاز بعض الاوقات عن بعض» وقت این طوری است، نفس زمان از زمان دیگر ممتاز است به خلاف صلاة میت که وقتی است، زمانی است نه زمان. زمان با زمانی فرق میکند. اینها زمانی است. «لا من ذوات الأوقات الممتاز فیه» به الف و لام ممتاز برگردد؟ نشد.
علی ای حال در این صلاة جنازهای که از ذوات اوقات نیست، ذواتالاوقات چطوری است؟ این الممتاز وصف منفی است نه نفی. «لا من ذوات الاوقات الممتاز فیه بعضها عن بعض». الممتاز فیه بعضها عن بعض برای منفی است یعنی برای آن که ذات وقت است؛ توضیح منفی است. «لا من ذوات الاوقات» ذوات اوقات این طوری هستند. در نفس وقت، بعضها عن بعض ممتاز است به خلاف ذاتالسبب که در نفس وقت امتیازی ندارند فقط امتیازش به آن امر زمانی است نه به قطعات زمان. طلوع شمس قطعةٌ من الزمان است، ممتاز از قطعه بعدش یا غروب است. به خلاف صلاة الجنازة؛ در صلاة الجنازة موت سبب خواندنش است و این زمانی است نه زمان که یک قطعهاش از قطعه دیگر ممتاز باشد. آن نمازی که برای میت میخوانی، قطعهای ممتاز از غیرش دارد؛ چه امتیازی دارد؟ وقت نماز از غیر امتیازی ندارد. «الممتاز فیه بعضها عن بعض» که ذوات الاوقات این طوری هستند. «فيعمّ كلّ ما كانت الإناطة بغير الوقت» خواستند توسعه دهند. هر چیزی ذات الوقت است امتیاز وقتی دارد دقیقا زمان است که ظرفش است و امر هم خودش منوط به همان زمان است. هر چه این طوری نبود ذات السبب میشود و مقابل این است.
شاگرد: فیه به وقتی نمیخورد؟
استاد: در عبارت وقتی نداشتیم. ذوات الاوقات بود. من زمان به ذهنم آمد. «الممتاز فیه بعضها عن بعض» یعنی در آن زمان که جنس زمان منظور باشد. اینها به ذهنم آمد ولی در عبارت نبود و خیلی هم نیاز به آن نیست. در این برداشت شما اگر فیه را برداریم در عبارت کم داریم؟! «ذوات الاوقات الممتاز بعضها عن بعض» در این که چرا «فیه» را آوردند خیلی نفهمیدم.
شاگرد: مثل این که لازم است. این طوری که شما فرمودید در نفس وقت اینها از هم ممتاز هستند ظاهرا عبارت باید «فیه» داشته باشد که «ـهاء» به وقت برگردد. خودتان این طور معنی کردید.
استاد: بله من حرفی ندارم؛ من طوری معنا کردم که باشد و ذهنم جلو برود اما اگر برداریم چطور می شود؟ یعنی باز خراب است؟
شاگرد: بعض ذوات الاوقات عن بعض ذوات الاوقات …
استاد: لا من ذوات الاوقات الممتاز بعض اوقات، نه ذوات.
شاگرد: ـها را به ذواتالاوقات برگرداندید؟
استاد: بله به ذوات الاوقات که ممتاز از همدیگر … ذوات الاسباب هم ممتاز هستند.
شاگرد: ـه فیه را به وقت زدیم، ـها را به ذوات الاوقات زدیم.
شاگرد2: چرا فرمودید به الف و لام برگردانده نمیشود؟
استاد: این طوری به ذهنم آمد «لا من ذوات الاوقات التی ممتاز فیها» دیدم الف و لام هم باشد فیها باید میشد مگر این که به اعتبار لفظ الف و لام باشد الممتاز فیها یعنی در آن ذوات. چون التی است! غیر از این، این جا نداریم. اگر فیها بود که خیلی خوب بود. ظاهراً هم در خطشان هم دیدم. در خطشان این طور است: «و کذا ما فی العلل … الممتاز فیه بعضها عن بعض» فیه است. علی ای حال اگر به این عنایت به لفظ الف و لام برگردد مانعی ندارد و باز معنایش فیها است. یعنی یک چیز مذکر غیر از لفظ، یک چیزی که خودش عنصر مذکری در عبارت باشد که به او برگردد پیدا نکردم. عرض من این بود. شما این الف و لام را چه میگویید؟
شاگرد: آن چیزی که به ذهن قاصرم میآید این است که معنای ارتکازی این است که الف و لام موصول، دیگر الذی و التی ندارد، الف و لام به جای صفت اوقات آوردیم دیگر التی و الذی را لحاظ نمیکنند.
استاد: در این صورت بعدش هم باید بعضه باشد. الممتاز فیه بعضه.
شاگرد: این بعضها به اوقات برمیگردد؛ صفت اوقات باید این طوری بود حالا به جای التی یمتاز، آمده الممتاز فیه که فیه به الف و لام برمیگردد و الف و لام هم صله میشود که صله و موصول صفت برای اوقات میشود.
استاد: بعضها هم به اوقات برمیگردد. چطور شد فیه مذکر شد؟
برو به 0:48:51
شاگرد: فیه به اوقات برنمیگردد، فیه به الف و لام برمیگردد و الف و لام با صله و موصولش صفت برای اوقات است.
استاد: بعضها هم بعد از الف و لام به همین برمیگردد. یعنی الممتاز فیه بعضها؛ بعض همینهایی که مفاد الـ هستند. نه این که دوباره به قبل از الـ برگردیم.
شاگرد: اگر مفعول به بگیریم، فیه را در فارسی شاید اصلا معنا نکنیم. «لا من ذوات الاوقات الممتاز بعضها عن بعض».
استاد: به ذهن شما اشکالی دارد یا نه؟
شاگرد: این که فیه حذف شود؟
استاد: بله.
شاگرد: فیه مثل مفعول به است. یعنی الممتاز فیه.
استاد: این با فرمایش ایشان هم سازگار است که فیه دقیقا به همان الف و لام برگردد. ذوات الاوقات الممتاز فیه …
شاگرد:مفعول به است. فیه را برداریم میشود الممتاز بعضها عن بعض.
استاد: آن وقت لازمهاش این میشود که بعضها نائب فاعل ممتاز شود یا اسم فاعلش باشد و بعد فیه هم ضمیر صدر صلهی الـ میشود. علی ای حال «الممتاز فیه بعضها عن بعض.» باز هم بیشتر تأمل میکنم. در بین مباحثه ذهنم خسته شود کم میآورم که حرف شما را تصور کنم. اگر میبینید این طوری است معذرت میخواهم.
علی ای حال «الممتاز فیه بعضها عن بعض فیعم كلّ ما كانت الإناطة بغير الوقت و إن لم يكن واجباً؛» هر چیزی که اناطه در آن به غیر وقت است عمومیت دارد یعنی کل ذوات الاسباب را میگیرد. «و إن لم یکن واجباً» یعنی مستحبات هم که باشد باز ذاتالسبب بودن برای آن کافی است. چرا؟ چون ما چیزی را که مقابل قرار دادیم ذاتالوقت بود. ذاتالوقت واجب را هم میگیرد. واجبی که ذاتالوقت نیست، ذاتالسبب است. هر چه که ذاتالوقت نیست خواه مستحب باشد خواه واجب باشد. «و إن لم یکن واجباً» پس همهی مستحبات را گرفت. چرا این را فرمودند؟ به خاطر این که نماز میت واجب است. روایت موردش وجوب است اما حاج آقا میفرمایند: ما از مقابله الغاء خصوصیت میکنیم. چون حضرت فرمودند: مقابل این نماز میتی که ذات الحدث و العلل است، مقابل ذات الوقت است. خب پس نماز میت از آن حیثی که «لیس من ذات الوقت» است میشود خواند. پس هر چه لیس من ذات الوقت باشد میشود خواند.
شاگرد: ما وقتی این روایت را میخوانیم این طور برداشت میکنیم که امام میخواهند بفرمایند: نماز میت وقت به خصوصی ندارد هر وقت واجب شد باید واجب را اداء کرد. یعنی در این جا نمیخواهند بفرمایند: چون ذات سببی غیر از وقت است پس میشود در این وقت اداء کرد. وقت مشخصی ندارد و ممکن است هر موقعی اتفاق بیفتد و هر موقعی اتفاق افتاد چون واجب است و حقی برای میت یا حقی برای خداست، این باید اجرا شود و عمل شود و عقب نیندازیم. دارای وقتی نیست که نگه داریم در وقت خاصی انجام دهیم.
استاد: این چیزی که الان شما فرمودید به عنوان یک اشکالی است در این که این روایت بخواهد بر مبنای صاحب جامع المقاصد و شهید در فوائد معنی شود؛ آنها ذات السبب را طوری معنا میکنند که این اشکال شما به شکل قوی بر آن وارد میشود که بعداً میرسیم اما روی مبنای کسانی که ذات السبب را أضیق میگیرند، خب چه فرقی میکند؟! همین طوری که میت یک علتی دارد و یک حدثی واقع شده که باید انجام شود، طواف هم یکی از آن است، احرام هم یکی از آن است.
شاگرد: این جا نمیشود از وجوب صرف نظر کرد و الغاء خصوصیت کرد؟ عرض من این است. یعنی وجوب یک خاصیتی دارد که میگویند واجب شد، واجب را عقب نینداز. این که بخواهیم از وجوب به مستحب هم الغاء خصوصیت کنیم دلیل میخواهد. در حد وجوب به ما میگوید که وجوب را عقب نینداز.
شاگرد2: این دست مکلف نیست، طرف مرده است. طواف و اینها دست مکلف است میتواند الان نماز طواف بخواند و میتواند بعداً نماز طواف را بخواند.
استاد: حضرت هم فرمودند که «لیس فی اختیار المکلف». به همین خاطر آخر کار در همین بهجة الفقیه میگویند: «لا فرق بين كون السبب اختياريّاً أو لا» این به خاطر این است که بعد از الغاء خصوصیت به آن تصریح میکنند.
روایت مقابله با ذی الوقت مقابله نینداخته است؛ روایت دارد رمز این را میگوید که نماز میت کراهت ندارد. میگوید: نماز میت یک امری است واجب میشود حق است باید بدهی. حقی را که باید اداء کنی که فرمودند: «جائز أن تؤدی الحقوق فی أیّ وقتٍ» پس اداء حق وقت خاص ندارد پس هر وقتی شد شما اداء میکنید. الان این که میگویند وقت ندارد منظورشان چیست؟ یعنی هر چه وقت ندارد جایز است؟ یا این خصوص نماز میت از سنخ آنهایی است که وقت ندارد و در هر وقتی جایز الاداء است. آن وقت، وقتی این خصوصیت را داشته باشد نمیتوانیم به صرف مقابله بگوییم حضرت برای نماز میت دارند رمز تعیین میکنند. رمز او این است که «عدم کونه موقتاً» اگر این بود درست است. چرا؟ چون «عدم کونه موقتاً». اما اگر بگوییم: حضرت رمز نمیگویند، دارند بیان میکنند، توصیف میکنند نه مقابله و رمز؛ نماز میت را توصیف میکنند به این که الان نماز میت ذات العلل است و وقتی ندارد و بنابراین وقتی توصیف میکنند هر خصوصیاتی در کلام آمده بالمقابلة نمیشود الغائش کرد. توصیف است؛ هر چه که در نص آمده یکی وجوب است، ما وجوب را از کجا از نص برداریم و حال آن که مقابله نیست. منظور شما همین طور بود؟
شاگرد: بله.
استاد: ان شاء الله فردا زنده بودیم علل و آن چیزی که ایشان فرمودند چطور سر میرسد؟
شاگرد: موقت را معنی کنیم یعنی اختیار در آن دارند.
استاد: این که حاج آقا اختیار میفرمایند برای این است که یعنی وقت تحت اختیار انتخابش ماضی شود اما اختیار علت تحت انتخاب ما نیست؛ وقت را ما میتوانیم انتخاب کنیم ولی آن را نمیتوانیم. حالا بیشتر ببینیم تا مجموع عبارت ایشان با فرمایش دیگر چطور باید جمع شود.
تضعیف محتوایی-علل الشرایع-نافلهی ذات السبب-نافلهی مبتدئه-موضوع محوری-تک کاندیدایی-تشابک شواهد-تعاضد ظنون-قطع ذاتی-حساب احتمالات.
وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] بهجة الفقيه، ص: 165
[2] وسائل الشيعة، ج3، ص: 108
[3] وسائل الشيعة، ج3، ص: 109
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 298-299
[5] وسائل الشيعة، ج3، ص: 111-112
دیدگاهتان را بنویسید