1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢۴)- ادله رجحان بدار، اندازه میل

درس فقه(٢۴)- ادله رجحان بدار، اندازه میل

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=12920
  • |
  • بازدید : 33

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٢۴: ١٣٩٢/٠٧/٢٩

اندازه میل

راجع به مسأله میل و نصف میل که در روایات اختلاف بود، تا آنجایی که من مراجعه کردم، ظاهر روایات عامه همه متفق بودند بر اینکه فاصله بین مسجد تا بنی سلمه یک میل است. روایت هم متعدد آنها دارند. «علی قدر میل»[1].

شاگرد: آنها به چه مناسبت این روایات را دارند؟

استاد: آنها از جابر مفصل نقل کردند. جابر می‌گوید که ما می‌رفتیم تا خانه‌مان «فتناضل». در بعضی‌هایش تصریح هم می‌کند وقتی می‌رسیدیم منزل. می‌گوید قدر میل.

شاگرد: در روایات ما «علی نصف میل» است، در روایات آنها «علی قدر میل» است. اگر «قدر» و «نصف» را یکی بدانیم … که این بعید است.

استاد: یک واژه در یکی از نقل‌هایشان به کار رفته بود «علی قدری میل»[2]. من که هر چه فکرش کردم نفهمیدم این واژه را چطور باید معنا کنیم. مثلا اشتباه شده بوده یا … «قدری میل» نمی‌توانیم معنا کنیم. «قدر میلین» خب ممکن است. «قدری میل» احتمال دارد که یعنی دو تا نصف میل. یعنی مقداری بود که اگر دو تا قدر او بشود، بشود یک میل. اما این احتمال ضعیف است، نمی‌شود خود «قدری میل» را معنا کرد.

شاگرد: ظاهراً غلط چاپی خیلی هست. در همین روایت، در بعضی نقل‌هایش «اسفار» بود، در یک جا «اسفار» را «ارسفار» نوشته بود.

استاد: بله، آن ممکن است. مرحوم مجلسی هم در بحار، «اسفار» داشتند. «اسفار» یعنی روشنی هوا. فرمودند: «و هذا الخبر رواه المخالفون ایضا عن جابر و غیره قال کنّا نصلّی المغرب مع النبی صلی الله علیه و آله و سلم ثم نخرج نتناضل»[3] تیر می انداختند، «حتی ندخل بیوت بنی سلمة ننظر الی مواقع النبل من الاسفار». «من الاسفار» توضیح نبل می دهد، یعنی می‌دیدیم موقعی که پایین می‌آمد، «من الاسفار» از این‌که هنوز هوا روشن بود. «اسفر الصبح» یعنی هوا روشن شد. خود اصل ماده «سفر» به معنای «اسفرة المرأة نقابها».[4] مرأه نقاب را از روی صورتش برمی‌دارد، می‌گویند «اسفار». «اسفار»، برداشتن است، کشف غطاء است، کشف پرده است. تفسیر هم که می‌گویند یعنی عبارت غطائی داشت، «فسّره» یعنی پرده را داشت.

شاگرد: اشتقاق کبیرِ سفر و فسر.

استاد: «سَفَرَ» و «فَسَرَ» هر دوتا نزدیک هم هستند. «أسفرت الساعة عن وجهها»[5] در نهج البلاغه، همه کلمات امیر المؤمنین عرش است اما این دیگر، برای صاحب فهم‌ها یکی از مهم‌ترین جملات نهج البلاغه شریف است. «و أسفرت الساعة عن وجهها». حضرت وقتی وصف اولیای خدا را می‌کنند، آنهایی که ولی خدایند، می‌گویند برای آنها «اسفرت الساعة عن وجهها». قیامت، برای آنها نقاب از رویش برداشته. یعنی آنها اینجا هستند، اما قیامت پرده برایشان ندارد، همه مسائل قیامت برایشان مکشوف است. «اسفرت الساعة عن وجهها». این جمله نهج البلاغه است. خیلی جمله عالی ای است. دو تا جمله معادل هم است، معنایش هم یکی است. «حققت القیامة علیهم عداتها»[6]، «اسفرت الساعة عن وجهها»، ولی در دو جای نهج البلاغه است. «حققت القیامة علیهم عداتها» یعنی قیامت هر چه وعده داشته برای اینها محقق کرده. وعده‌های قیامت برای اینها محقق شده.

منظور اینکه «اسفار» رفع غطاء است، روشنی است، وضوح است. «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»[7]. صورت‌هایی که باز است، خندان است. «وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ»[8]. غبار، سَتر است. وجوهی هست که مُغَبِّر است، پژمرده است، مغطی است، غبار گرفته است. اما «وجوهٌ یومئذ مسفرة»، صورت خاکی نیست. منظور اینکه «اسفر» و «مسفرة»، استعمالات مختلفی دارد.

 

برو به 0:06:16

شاگرد: چه میل باشد و چه نصف میل، هر چه بوده، فاصله زیاد بوده. در فقه القرآن است که شکایت دارند از دوری راه. آیه …

استاد: «وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ»[9]. راجع به بنی سلمة دو تا آیه نازل شده. یکی همین که «نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ» می گفتند راه طولانی است، ما چطور برای نماز بیاییم؟ آیه شریفة نازل شد که شما هر قدمی که برمی‌دارید، ثواب برایتان می‌نویسند. یکی هم «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما»[10] که در جنگ احد نزدیک بود کوتاه بیایند، عقب‌نشینی کنند. «وَ اللّهُ وَلِيُّهُما» و دنباله‌اش. «بنو سلمة من الخزرج» اینها خزرجی بودند، «بنو الحارثة من العوس» آنها هم از طائفه عوس بودند.

شاگرد: « وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»[11] بعضی ها برای دور بودن مسجد این آیه را ذکر کرده بودند.

استاد: ظهور آیه شریفه روشن است که امام مبین غیر از آن معنای اصلی‌اش که در روایات دارد، خود سیاق آیه شریفه شأن محوری وجود هر انسان است. «وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» که همه چیز… « لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا»[12].

خب، یکی «قدری میل» بود که حالا اگر اشتباه هست که هیچ. باید ببینیم جای دیگر این تعبیر آمده، شرّاحی مثلا ذکر کردند و توضیح داده باشند. من نمی دانم. فقط ذیل فرمایش شما دو نکته هست، یکی از کتاب‌های شیعه هست، یکی از کتاب‌های لغویین آنهاست، شرّاحشان. در فتح الباری ابن رجب، شرح بخاری است- فتح الباری ابن حجر که معروف است، قبلش ابن رجب شرح بخاری دارد. آن هم فتح الباری- او می‌گوید از زُهَری سؤال کردند که راه چقدر بود؟ می‌گوید «ثلثا میل»[13]. می خواهیم کم کم به همدیگر نزدیک بشویم. روایات متعدد می‌گوید میل. زُهَری می‌گوید فاصله چقدر بود؟ دو سوم میل، «ثلثا میل». خب به نصف نزدیک می‌شود دیگر. می‌آید بین نصف و یک میل. یعنی میل کامل کأنّه نبوده، کمتر بوده. این یک نقلی از ابن رجب در شرح بخاری.

محمد بن مسلم زهری

شاگرد: خود زهری از علمایشان است؟

استاد: زهری از بزرگان محدثینشان است، محمد بن مسلم بن شهاب. معروف است و همین است که در کتاب‌های ما هم جزء اصحاب امام زین العابدین سلام الله علیه به حساب می‌آید. یک شخصیت خاصی است، یک زمانی در دستگاه بنی امیه بوده، خطری برایش پیش آمد، فراری شد، رفت جایی، از ترس داشت می‌مرد کأنّه. امام علیه السلام  دلداری به او دادند و روحیه‌اش عوض شد. از آن به بعد-البته از قبل هم می شناخت- دیگر مرید امام علیه السلام شد.

علی ای حال شاید تعبیر بکنیم مثلاً ثلث، خیلی دور نرفته باشیم. آن روایات اصلی صحیح اهل سنت شاید ثلثش مال او است. شاید البته، من نمی‌خواهم قطعی بگویم. می‌دانم خیلی است. از آن محدثینشان است که زیاد از او نقل کردند. در همین صحیح بخاری چقدر است. همین روایت «وَجدَت فاطمة» همه اینها راوی‌اش خود زهری است.

شاگرد: مرضی الطرفین بوده.

استاد: بله، آنها در او حرفی ندارند. در ما اختلاف است.

شاگرد: مرحوم شیخ در رجال دارد «عدوٌ».

استاد: بله، می‌گویم در ما اختلاف است. می‌گویند «عدو»، یعنی با اهل بیت دشمن بود.

شاگرد: نامه‌ای که در تحف العقول اگر اشتباه نکنم هست، امام سجاد علیه السلام خطاب به او می نویسند. کأنّه برعکس است. یعنی اوّل طرفدار امام بوده، بعد دیگر در وادی دنیا و اینها افتاده و رفته در دستگاه بنی امیه و بعد شده «مندیل الامراء».

 

برو به 0:11:57

استاد: اما روایت بر علیه این است. باید راجع به او، به خصوص صحبت بشود. یک شخصیت خاصی است. روایاتی در خود کتب شیعه هست در این‌که چطور شد برگشت. چیزهای از حضرت نقل می‌کند که یک نحو اختصاصیاتی را می‌رساند.

شاگرد: جای خاصی جمع شده؟

استاد: نه، من یک وقتی خودم چون می خواستم ببینم که ریخت کارش چطور است، اینها را دیدم. در روایات شیعه هم باید به خصوص جمع‌آوری بشود، که کلمات رجالیین یک چیز است، اما عملاً چه روایاتی را در چه مقامی خود شیخ و دیگران از او نقل کردند، آن یک چیز دیگری است.

شاگرد: خود این ارادتی که مثل بخاری و اینها به او دارند، خودش یک کشفی از این نمی‌کند که …

استاد: در این‌که آنها هیچ مشکلی راجع به او ندارند و زیاد هم از او نقل می‌کنند، حرفی نیست. همین هم بود که من را تحریک کرد که بروم ببینم … و لذا در بین شیعه کارش صاف نیست. اما اینکه واقعیت مطلب چطور بوده، خیال می‌کنیم تفحص بیشتری می‌خواهد.

شاگرد: زمان آقا امام سجاد علیه السلام هم یک طوری بوده که خیلی تقیه بوده.

استاد: بله، تقیه شدید بوده.

شاگرد: بعید نیست از اصحاب حضرت واقعاً بوده باشد و از دست آنها در رفته باشد.

استاد: تقیه می‌کرده. افراد در تقیه کردن متفاوتند. ولی در خود کتاب‌های روایات شیعه هم هست. اوّل همراه آنها بوده. ایشان فرمایششان این است که اوّل همراه امام بوده و بعد رفته. اما در روایاتی هست که اوّل در دستگاه بنی امیه بود، یک جریانی پیش آمد، احساس کشته شدن کرد. گفت الآن از من انتقال می‌گیرند و  من را می‌کشند، فراری شد. حضرت نصیحتش کردند و بعد ملازم حضرت شد.

شاگرد: در السنه عامه، افواه عامه بیشتر این‌که ایشان می‌فرمایند مشهور است و گاها خطبا به آن تذکر می‌دهند و می‌نویسند.

استاد: که یعنی بعدش رها کرد و رفت.

شاگرد: بله، اینطور الآن مشهور شده.

استاد: خوب است همه اش جمع‌آوری بشود که بیشتر تأمل کنیم. علی ای حال از محدثین بزرگ آنهاست. عرض کردم شاید در صحیح بخاری که مثلاً یک کتابشان است را بگردید، حالا من که همین‌طور بی‌حساب گفتم ثلث، ولی باز تعداد بسیار زیادی از روایات در سندش، «زهری» واقع است، البته با اسم‌های مختلف. عرض کردم ابن شهاب، ابن مسلم، زهری، اسم‌های مختلف دارد. نه این‌که فقط «زهری» را بگردید.

شاگرد: ضبطش «زُهْری» است یا «زُهَری» است؟ سابق از بعضی اساتید «زُهْری» شنیدم.

استاد: من همینطوری خواندم، باید بگردیم. همینطوری رسیدم و خواندم. شاید هم مثلاً از دیگران شنیدم.

خب، این یک نکته که یک میلی را که این همه در روایات آنها بود، ابن رجب در شرح صحیح بخاری از زهری نقل کرده «ثلثا میل». دو ثلث میل، نزدیک می‌شود به نصف.

میل در کلام مجلسی اول

اما یک فرمایشی مرحوم مجلسی اوّل در لوامع صاحبقرانی که شرح فقیه است، ایشان این طرف می‌برند. می‌خواهند روایت شریفه را با ذهاب جورش کنند، می‌گویند که ذهاب هم که بشود مانعی ندارد. حضرت صبر می‌کردند تا ذهاب حمره بشود، بعد نماز مغرب را می‌خواندند، بعد هم این بنی سلمه بعد از ذهاب حمره می‌رفتند تا منزل‌هایشان. چشم‌هایشان هم قوی بوده، موضع تیر را می‌دیدند. آنجا یک چیز اضافه می‌کنند. می‌فرمایند نصف میل، دو هزار قدم است. بعد می‌فرمایند به خصوص اگر میلِ نزد صدوق که ۷۵۰ قدم است را میزان قرار بدهیم، که دیگر بهتر می شود. یعنی نصف ۷۵۰ قدم. می‌خواهند برای قول مشهور تأییدی بیاورند. شما می‌گویید نصف میل خیلی راه است، می‌گویند نه، اگر میلِ صدوق باشد خیلی راه نیست. میلی که صدوق فرموده که ۷۵۰ ذراع یا قدم- نمی‌دانم تعبیرشان قدم بود یا زراع- باشد که خیلی زود می‌رسند. من دیدم این دیگر کار را خراب کرد، که تعبیر زهری نزدیک کرد به نصف میل، اما این نصفی که در روایت ماست اگر تفسیر مجلسی اوّل باشد، دوباره کم می‌شود و مقدار بسیار کمی می شود.[14]

 

برو به 0:17:24

شاگرد: اگر این باشد که 750 قدم باشد که دیگر شکایتی به پیامبر نمی کردند.

استاد: بله، من حدس می زنم که آنکه ما حساب کردیم حدود ۸۰۰ متر می‌شود، منظور از قدم، «خطوه» باشد، و منظور از این هم همان نصف میل باشد. دور هم نیست که مرحوم صدوق یک میل را دو هزار ذراع نمی‌گرفتند. ۱۵۰۰ ذراع می‌گرفتند. آن وقت نصف ۱۵۰۰ ذراع می‌شود ۷۵۰ ذراع که همان قدم باشد. این به ذهن من آمد که باز دور نیست با آن حسابی که قبلا داشتیم.

شاگرد: حداکثرش هم را که بگیریم، یعنی همان ۱۰۰۰ متر بگیریم، در شهر ممکن است یک استبعادی بشود، اما در بیایان که قطعاً شما دیده اید وقت استتار را. بارها و بارها ما در جاده دیده‌ایم. در بیابان وقتی که استتار می‌شود تا وقتی که هوا جوری تاریک می‌شود که دیگر چشم، چشم را نمی‌بیند، یک فاصله حسابی می‌شود. و این یک کیلومتر چیزی نیست. عادی هم که یک کیلومتر را قدم بزنید، بعدش قشنگ این چشم کار می‌کند، چشم عادی، لازم نیست یک چشم قوی‌ای باشد که مثلاً مواضع را ببیند. یا بخواهیم تصرف کنیم در میل و بگوییم ۷۵۰ متر و … اصلاً این روایت توجیه نمی‌خواهد.

شاگرد2: حمره مشرقیه که می رود، بعد مغربیه و بعد هم یک بیاضی هست و هنوز یک نوری در آسمان هست.

استاد: یعنی حمره مغربیه- که پایان وقت نماز عشا است- که تشکیل می‌شود که هنوز کامل همه می‌بینند، خیلی خوب، در شهر هم دیده می‌شود. بعد از حمره مغربیه می‌شود صفره، که تازه زرد می‌شود، بعد از سرخی. در شرح لمعه، شهید داشتند. بعد از صفره می‌شود بیاض. شاید همان وقت بیاضش هم هنوز مثل همین مهتاب که هست، باز قابل رؤیت هست. اما این‌که موضع نبل را ببینند، آن خیلی فاصله می‌شود. وقتی که تیر می‌اندازند با فاصله حدوداً … «غلوة سهمٍ» را ۲۰۰ متر شاید حساب می‌کردند. در تیمم الآن در رساله‌ها هست، چقدر است؟

شاگرد: مرحوم مجلسی در لوامع صاحبقرانیه فرمودند ۲۰۰ متر است.

استاد: بسیار خب. متر که البته آن زمان نبوده، شاید مثلاً ۴۰۰ ذراع گفتند و به ۲۰۰ متر تبدیل می شود.

شاگرد:  یعنی ۱۰۰۰ متر بروی، بعد ۲۰۰ متری‌ات را هم ببینی. طبیعی است. قابل تجربه هم هست.

استاد: لسان روایت، لسانی نیست که تعیین وقت بکند. این را ما می‌دانیم. دارد به دیدن مردم ارجاع می‌دهد و یک چیزی که قابل انعطاف است. ولی آدم وقتی روایت سنی‌ها را هم می‌بیند، تلقی‌شان از روایت این بوده که حضرت زود می‌خواندند. چرا می گفتند؟‌ می‌خواستند بگویند معطل نکنید. حضرت آن قدر زود، وقت استتار می‌خواندند که می‌رفتیم خانه و … تلقی این بوده برای زود خواندن. این را نمی‌شود کاری کرد. اما همینطور که شما می‌فرمایید علی ای حال ما یک چیزی نداریم که یک استدلال بُرّایی باشد، که بگوییم ببینید، این دال است بر این‌که نماز حضرت وقت استتار بوده. صرف این‌که ما می‌رفتیم خانه و مواضع نبلمان را می‌دیدیم، «فثبت» این‌که ذهاب حمره نیست. من هم از اوّل تا حالا که این روایت را می‌بینم، لسان این روایت یک ردّ بُرّایی علیه قول مشهور نیست. بله یک نحو استیناسی به آن می‌شود.

شاگرد: مؤید خوبی است.

استاد: بله، مؤید است.

شاگرد: یک بزرگی که در کانون توجه است و اینطور مثلاً در موردش صحبت می‌شود، اگر تأخیر می‌انداخته، این تأخیر انداختن خودش را یک جور دیگری نشان می‌داد، نه با این کلمات. چون الآن بحث ما سر این نیست که وقت ذهاب است یا وقت استتار است. بحث سر این است که خوب است تأخیر بیندازیم، یا خوب نیست تأخیر بیندازیم. اینجا لسان روایت انصافش این است که با تاخیر نیانداختن سازگار است.

استاد: بله، این فرمایش درست است. یعنی الآن حاج آقا از مسأله ذهاب و اینها رد شدند. الآن می‌خواهند بگویند بر فرض که ما اختیار کردیم استتار را، حالا بهتر است بین استتار و ذهاب که 10-۲۰ دقیقه می‌شود، ما زودتر نماز را بخوانیم، راجح آن است یا نه؟ کأنّه از کار حضرت می‌خواهند استفادة رجحان بکنند.

 

برو به 0:24:30

یعنی ما فرض گرفتیم که الآن استتار مختار شد، و اوّل وقت هم این است، حالا الآن این روایت که می‌گویند اینقدر هوا روشن بود، دلالت دارد بر این‌که ما صبر کنیم، راجح این است که بعد از ذهاب نماز را شروع کنیم، که آن وقت با این روایت سازش ندارد ولو تنافی قطعی هم ندارد، ردّ او نمی‌کند، اما سازش معمولی ندارد، یا این‌‌که بگوییم حضرت سیره‌شان این بود که سریع می‌خواندند که آنها وقتی به خانه هایشان می‌رسیدند، هنوز می‌دیدند.

شاگرد: لسان، لسان بدار است.

افق حسی و تُرسی

استاد: بله، لسان این است ‌که سریع می‌خواندند. در روایت فضل هاشمی هم بود که، امام علیه السلام فرمودند رسم حضرت این بود که «اذا غاب حاجبها»[15]، یعنی طوری بود که نگاه می‌کردند به محض آن‌که آن لبه بالای شمس، زیر افق می‌رفت، حضرت نماز می‌خواندند. «حیث تغیب حاجبها». «حاجب الشمس» با آن بحث‌های لغوی که شد، مثل یک قرص نان، این گردی‌هایش را زن عرب چه گفت؟ گفت «حاجب». هَیَویین وقتی نصف شمس زیر افق می‌رود، می‌گویند غروب کرد. کل قرص را که در نظر می‌گیرند برای محاسبات دقیقه ی هیوی است، مرکز شمس میزان است. می‌گویند نقطه مرکز رسید روی نقطه فلان درجه. وقتی می‌گویند شمس در فلان درجه است یعنی مرکزش در فلان درجه است. در زوال هم همین است. می‌گویند شمس رسید روی دایره نصف النهار، یعنی مرکزش برسد که زوال صدق کند. لذا تذکر هم می‌دادند که وقت غروب نه، «اذا غاب حاجبها». یک دفعه نگویید که نصف خورشید که رفت زیر افق بس است دیگر، دیگر غروب کرد.« اذا غاب حاجبها»، کل آن باید برود به نحوی که آن بالای شمس هم زیر افق برود. اگر آن باشد دلالتش و لوازمش خیلی واضح و خوب می‌شود.

شاگرد: الآن محاسبات غروب بر این پایه نیست؟

استاد: نه. الآن همه طبق مشهور حساب می‌شود. البته آن که من دیده بودم در ایام سال، این دفترچه‌ها مختلف بود. بعضی وقت‌ها حسابی ذهاب حمره می‌شد.

شاگرد: نه، غروب را عرض می‌کنم.

استاد: ببخشید. من خیال کردم که اذان را می‌فرمایید. غروب را که تعیین می‌کنند؟

شاگرد2: میزانش مرکزش است یا حاجبش است؟

استاد: من نمی‌دانم چطور حساب کردند. ظن قوی‌ام این است که هیوی است. هیویین غروب را تعیین می‌کنند، و آن وقتی است که چند لحظه بعد از استتار است. آن را باید میزانش راببینیم. صرف استتار با چشم را آنها ظاهراً غروب نگیرند.

شاگرد: بعد از استتار یا قبل از استتار؟

استاد: بعد از استتار.

شاگرد: اگر مرکز باشد که قبل از استتار می شود.

استاد: افق حقیقی. ۳-۴ تا دایرة افق است. هیویین وقتی می‌خواهند محاسبه کنند، احکامی را که برای شمس می‌گویند، مرکزش را در نظر می‌گیرند. اما حالا آنها در حساب خودشان وقتی می‌گویند غروب، چه زمانی است؟ آیا مرکز خورشید برسد به دایره افق حقیقی یا تُرسی یا … تفاوت می‌کند. نمی‌دانم کدام است. آنها چه کار می‌کنند را نمی‌دانم. ولی اصل این را دیدم در کلمات که اینها نصفش را میزان قرار می‌گرفتند، لذا در کتاب‌های فقهی می‌گویند که حتماً باید آن نصف بعدی‌اش هم برود.

شاگرد: در نجعة المرتاد می‌گوید که غروب حسی دیرتر است از غروب حقیقی.

استاد: نجعة المرتاد مرحوم آقای اصفهانی. شاید ایشان منظورشان از افق حسی همان تُرسی است. این باشد که خب درست است. افق حقیقی که معلوم است، خورشید زودتر از آن غروب می‌کند. افق حسی ای که می‌شود تُرسی، دیرتر است. من توضیحش را هم عرض کردم، اگر شما روی زمین بخوابید، چشم راستتان را روی زمین بگذارید، و با چشم راستی که درست محاذی روی زمین است، افق را ببینید. این را می‌گویند افق حسی. افق حسی یک اصطلاح است. که اگر ایشان این را حقیقی گفتند، یعنی کسی بخوابد، خب معلوم است زودتر خورشید از چشم او مستتر می‌شود، تا افق تُرسی. افق تُرسی آن است که شخص می‌ایستد. وقتی ایستاد حدود مثلاً شخصی که یک متر و هفتاد سانت قدش است، تا حدود ۵ کیلومتر دیدش افزایش پیدا می‌کند. یعنی دیگر سطح دایره صاف نیست. به این می گویند افق تُرسی، مثل سپر مانند است. هر چه هم بالاتر برود، باز دیدش وسیع‌تر می‌شود. اگر این منظورشان است، بله. اگر منظور دیگری دارند، نمی‌دانم. ولی افق حقیقی در اصطلاح، آن دایره عظیمه است. افق حسی مماس بر سطح زیر پای واقف است، و افق ترسی از چشم او، از ناظر او تا آن اندازه‌ای که افق را می‌برد وسیع‌تر و پهن‌تر می کند.

شاگرد: پس مستفاد از روایات این می‌شود که غیبت آن حاجب از افق تُرسی است؟

استاد: بله، یعنی عرف معمولی که ایستاده اند. حاج آقا که فتوا دادند. اوّل احتیاط کردند بعد فتوا دادند. در کلمات سنی‌ها هم من دیدم- خیلی وقت قبل دیدم-، آنها می‌گویند اگر هنوز آفتاب به یک کوهی یا مناره‌ای می تابد که می‌بینیم، نمی‌توانیم نماز بخوانیم. متعدد در کلماتشان تصریح کردند. آنها از اجتهاد دارند می‌گویند یا نه، نمی‌دانم. ولی خیال می‌کنیم- خیلی قوی است در ذهن من به حیث احتمال- که در مدینه که حضرت نماز را می‌خواندند و خیلی سریع هم می خواندند، فرض گرفتیم وقت استتار می‌خواندند، اگر مثلاً هنوز آفتاب به کوه‌های اطراف مدینه می تابید، نمی‌خواندند. اینطور گمان من است. یعنی آنقدر هم زود نبود که مثلاً اهل مدینه تابش آفتاب را به یک چیز بلندی، درخت بلندی می‌بینند، همین‌که آنها پایین هستند و دیگر تابش را نمی‌بینند، حضرت نماز بخوانند. برای این شواهدی پیدا بشود در کتاب‌ها و روایت‌های مختلف خوب است. با این حساب لذا مانعی ندارد که حضرت وقتی از افق تُرسی ناپدید می شد و چشم‌ها دیگر نمی‌دید، و حتی بالاتر از تُرسیِ خود چشم‌ها، بلکه هر درختی، ساختمان بلندی، کوهی هم بود که اگر کسی آن بالا بود باز هم خورشید را می‌دید به افق ترسی وسیع‌تر، باز هم حضرت نمی‌خواندند. حاج آقا هم نظرشان همین شد، به خلاف آن فرمایشی که شیخ الطائفه در مبسوط فرمودند. شیخ الطائفه تصریحاً فرمودند که حتی اگر شعاع آفتاب پیدا باشد به یک چیز بلند، می‌شود نماز خواند، طبق لازمة قول اوّل.

 

برو به 0:32:34

خب این راجع به مسأله نصف میل. ولی در کتب ما تا اینجایی که من گشتم، هیچکدام از علما وارد نشده بودند در توضیح این نصف میل که واقعیتش چقدر است. حالا کسانی هم که مدینه مشرف هستند، می‌شود بگوییم که مثلاً در حساب باشند ببینند که تا مسجد ذو قبلتین چقدر می‌شود با ماشین یا پیاده.

کتب رجالی

روایت بعدی روایت قرب الاسناد بود، روایت صفوان بن مهران: «اذا غاب القرص فصلّ المغرب فانما انت و مالک لله»[16]. سوالی راجع به این روایت باقی مانده بود؟

شاگرد: بحثی بود که کسانی که مرحوم نجاشی در آن مقدمه ذکر کردند …

استاد: بله، عملاً کسانی که مرحوم نجاشی فرمودند «سلف صالح»، آیا دیگران اکتفا می‌کنند به این صالح برای توثیق یا نه، فقط مدح است، ممدوح هستند نه موثق؟

شاگرد: «سُلِیم بن قیس» را که من دیدم، اکثراً ایشان را تأیید می‌کنند و بعضی‌ها تصریح می‌کنند که مرحوم نجاشی گفته سلف صالح. مرحوم خواجویی تصریح می‌کنند خود این صالح بودن از الفاظ ثقه است. ولی مثلاً مرحوم علامه در خلاصه، هیچ اعتنایی به این نکرده و ایشان را تضعیف کرده است. ولی اکثراً تأیید کردند. ابن داود هم در هر دو قسم ذکرش کرده.

استاد: هم رجال ابن داود، هم «خلاصة» علامه، انشاء مستقیم خود مؤلفین نیست. خلاصه‌گیری از آن کتب اصول قبلی است. هر کس ببیند معلوم است، انشاء خودشان نیست.

شاگرد: در اسنادشان مشکل ندارند. این یقینی است که کتاب علامه است.

استاد: بله، مشکلی نیست. در این‌که ایشان نظر خودشان است، یا جمع‌آوری اصول اصلی است؟ من اطمینان دارم- مواردی که دیدم- که انشاء خود ایشان نیست. نمی‌گویند که من تحقیق رجالی کردم، این است. یک نحو خلاصه‌گیری است از کتب قبلی بدون این‌که خودشان اعمال نظر بکنند، معلوم است. هر دو، ابن داود هم همینطور است.[17]

ادله ترجیح بدار

خب حالا عبارت حاج آقا را هم بخوانیم، دارند مرجحات بدار را می‌فرمایند: «أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة … كما يستفاد … و نحوه رواية [کذا] و ما روي»[18]می‌خواهند یک دفع مخالف بکنند. روایتی بود از حضرت امام رضا سلام الله علیه که گفت وقتی در سفر همراه حضرت بودیم، حضرت دیر نماز می‌خواندند. می‌گویند خب ببینید حضرت دیر نماز می‌خواندند، پس بهتر این است که صبر کنید. محمد بن علی می‌گوید: «صحبت الرضا ع في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد»[19] چه وقتی حضرت نماز می‌خواندند؟ وقتی سیاهی از طرف مشرق اقبال می‌کرد. پس معلوم می‌شود که بهتر این است که وقتی اقبال کرد سیاهی، نماز بخوانیم. یعنی رد رجحان این‌که زود بخوانند. حاج آقا می‌خواهند از این جواب بدهند.

شاگرد: اینجا با عبارت «کان» است؟

استاد: نه «کان» ندارد.

شاگرد: یعنی یک مرتبه.

استاد: الآن حاج آقا می‌گویند که اوّلاً این در سفر بود.

 

برو به 0:40:26

شاگرد2: اگر بود مثلا «فرأیته قد صلّی»…

استاد: «صحبته فی السفر فرأیته یصلی المغرب اذا اقبلت» دلالتش خوب است، فقط چیزی که دارد- که قبلا هم راجع به آن مفصل صحبت شد- این است که این را از ادله ذهاب حمره گرفته بودند. این خیلی محل کلام بود. چرا؟ چون درست تعبیر معادل این، مفصّل در کتاب‌های اهل سنت روایاتش آمده، همین عمل را به پیامبر خدا نسبت می‌دهد که حضرت فرمودند: «اذا اقبلت الظلمة من هاهنا، و ادبر النهار من هاهنا، فوجب افطار».[20] اقبال سیاهی از طرف مشرق نه یعنی ذهاب حمره، یعنی از زیر افق شب دارد بالا می‌آید. یعنی همین‌که خورشید زیر افق می‌رود، بیخ ریشه افق حمره مشرقیه تشکیل می‌شود. هر چه خورشید می‌رود زیر افق، این حمرة مشرقیه بالا می‌آید. زیرش سیاه است، یعنی آبی پررنگ است. این آبی را می‌گویند «اقبال الظلمة»، «اقبلت الفحمة». در نقل آنها هم بود. ولو در استدلال این را دال بر قول مشهور می‌گرفتند، آن محل کلام بود.

شاگرد: با این «یصلی» می‌توانیم استمرار را بفهمیم. نه این‌که یک بار در سفر بوده.

استاد: نه، از «یصلّی» نمی‌فهمیم، از «صَحبت» می فهمیم. درست می‌فرمایید. یعنی شما که ارتکازتان می‌گویید «یصلّی» استمرار می‌فهماند، «یصلّی» استمرار نمی‌رساند. اما وقتی می‌گوید «صحبتُ و رأیتُ»، مصاحبت نه یعنی یک بار دیدن. اگر کسی مصاحب کسی باشد، فقط در طول سفر یکبار ببیند، این خلاف است.

شاگرد: ممکن است این سفر مثلاً یک صبح تا غروب بوده و یکبار دیده باشد.

استاد: روایت معروفی بود که مدام اسمش را می‌برند، از مدینه تا مرو همراه حضرت بود.

شاگرد: رجاء بن ابی الضحاک.

استاد: بله.

شاگرد: ایشان هم چنین گزارشی کرده؟

استاد: نه. قبلا خواندیم. حدیث رجاء مفصل هم بود. علی ای حال در «عیون اخبار الرضا» کل روایت هست. برای حضرت امام رضا صلوات الله علیه دو تا روایت است. از هر دو تأخیر حضرت را استفاده کردند.

شاگرد: حتی از آن روایت رجاء؟

استاد: نه، آن را الآن من یادم نیست. دو تایی که می‌گویم، یکی همین روایت محمد بن علی است که می‌گوید «اقبلت الفحمة».

شاگرد: یکی هم از امام هادی بود.

استاد: از امام رضا هم بود. غیر از این‌که امام هادی طول دادند تا هوا تاریک شد، یکی دیگر هم می‌گوید: «أبي همام إسماعيل بن همام قال: رأيت الرضا ع و كنا عنده لم يصل المغرب حتى‏ ظهرت‏ النجوم‏ ثم قام فصلى بنا على باب دار ابن أبي محمود»[21].

شاگرد: این‌که دیگر در حضر بود.

استاد: بله، و یکی هم در سفر بود: «صحبتُ الرضا فی السفر فرأیته یصلی المغرب اذا اقبلت الفحمة». عبارت حاج آقا این بود: «و ما رُوی من صلاة الامام رضا علیه السلام» یعنی حدیث هشتم باب شانزدهم، یعنی روایت «اذا اقبلت الفحمة»، «و ما روی من صلاة الامام رضا علیه السلام مع مخالفته لما روی من صلاة الامام الصادق» که «ابان بن تغلب» و عده‌ای دیگر می‌گویند[22]: «أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر» که البته «اجفر» بود، «إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا» تا آنجا که می‌گوید وقتی رسیدیم دیدیم امام صادق سلام الله علیه هستند. «فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة» یک رکعت به نماز حضرت نرسیدیم. بعد از نماز سؤال کردند، «فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت».

 

برو به 0:47:11

حاج آقا می‌خواهند بگویند معارض است اگر آنجا روایت می‌گوید «اذا اقبلت الفحمة»، اینجا هم می‌گویند «نحن ننظر الی شعاع الشمس».

شاگرد: «شعاع شمس» یعنی چه؟

استاد: راجع به این روایت خیلی بحث شد، چند احتمال داشت.

شاگرد: یقیناً نمی خواهد بگوید که تابش خورشید را می دیدیم.

استاد: یکی از محتملاتش این است که مثلاً کوهی بود، می‌دیدیم آفتاب سر کوه هست.

شاگرد: این خیلی خلاف ظاهر می‌شود.

استاد: محتملات است. پارسال راجع به این روایت خیلی بحث شده. چند تا احتمال در آن بود. یک احتمال این بود که منظور از «شعاع شمس» این بود که خورشید تازه رفته بود زیر افق، اما اینقدر هنوز آن تابشش بود که کأنّه بیرون بود. یک احتمال هم آن بود. به معنای حمره هم احتمالش را حاج آقا دادند که «نحن ننظر الی شعاع الشمس» یعنی «نحن ننظر الی الحمرة المشرقیة فی الطرف المشرق» که شعاع تابیده شده او است، «المشرق مطلّ علی المغرب».

«مع مخالفته لما روي من صلاة الإمام الصادق عليه السلام» در روایت ابان و عده ای دیگر «و وقوع الصلاتين في الفعلين في السفر» که دیگر ان شاء الله فردا اگر زنده بودیم توضیحش را می‌دهم.

و الحمد لله رب العالمین و صلی علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 


 

[1] . كتاب مسند أحمد ط الرسالة – مسند جابر بن عبد الله رضي الله عنه ص١۴٩ ح ١٤٢٤٦ – حدثنا وكيع، عن سفيان، عن عبد الله بن محمد بن عقيل، عن جابر، قال: الظهر كاسمها، والعصر بيضاء حية، والمغرب كاسمها، وكنا نصلي مع رسول الله صلى الله عليه وسلم المغرب، ثم نأتي منازلنا، وهي على قدر ميل، فنرى مواقع النبل، وكان يعجل العشاء ويؤخر، والفجر كاسمها، وكان يغلس بها .

[2] . كتاب فتح الباري لابن رجب – باب وقت المغرب – ص349 –  وخرجه الإمام أحمد من رواية ابن عقيل، عن جابر – بنحوه، إلا أنه قال: ثم نرجع إلى منازلنا وهي [على قدري] ميل وأنا أبصر موقع النيل.

[3] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏80، ص: 58

[4] . كتاب العين، ج‏7، ص: 246  سَفْرُ المرأة نقابها عن وجهها فهي‏ سَافِرٌ و هن‏ سَوَافِر.

[5] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 156

 

[6] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: ٣۴٣

[7] سوره عبس، آیات 38 و 39

[8] سوره عبس، آیه 40

[9] سوره یس، آیه 12

[10] سوره آل عمران، آیه 122

[11] سوره یس، آیه 12

[12] سوره کهف، آیه 49

[13] كتاب فتح الباري لابن رجب – باب وقت المغرب – ص349، المكتبة الشاملة: وفي رواية: ثم نخرج إلى منازلنا، وإن أحدنا لينظر إلى موقع نبله، قيل للزهري: كم كان منازلهم؟ قال: ثلثا ميل.

[14] . لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج‏3، ص: 159.

[15] وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص182: و عنه عن الميثمي عن أبان عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي عن أبي عبد الله ع قال: كان رسول الله ص يصلي المغرب حين تغيب الشمس حيث‏ يغيب حاجبها.

[16] وسائل الشيعة ؛ ج‏4 ؛ ص193

[17] شاگرد: در طبقه اولی یک شخصی هست به نام «ابراهیم بن الحکم بن ظهیر الفزاری». خب جزء طبقه اولی رجال نجاشی است، با این حال تنقیح المقال مرحوم مامقانی می‌فرمایند که «ظاهره کونه امامیاً الا انا لم نقف علی مدح له فی کتب الرجال و لا قدح، فهو مجهول الحال». با این‌که مرحوم نجاشی ایشان را سلف صالح می‌دانست.

شاگرد۲: علی بن ابی رافع؟

شاگرد۱: ابراهیم بن الحکم بن ظهیر الفزاری. محیی الدین مامقانی-نمی دانم پسر مرحوم مامقانی هست یا نه- می‌گفتند که عامه خیلی بد او را می‌گویند. در شیعه بودنش اصلاً شکی نیست. فقط آخرش می‌گویند که اگر ثقه حساب نکنید، لا اقل از حِسان باید حساب بشود.

شاگرد۲: در طبقه اولی نیست ظاهراً.

استاد: من احتمال دادم اسم‌ها یک کمی نزدیک هم بوده. و الا مثل مرحوم مامقانی نمی‌گویند هیچ کس نگفته، و حال آن‌که نجاشی اینطور باشد.

شاگرد: اوّل کلام نجاشی را می‌آورد، بعد کلام مرحوم شیخ را می‌آورند.

استاد: این ابراهیم جزء طبقه اولی هست یا نیست؟

شاگرد3: در باب الف است.

استاد: در باب الف است. طبقه اولی تمام شده، ایشان وارد حروف الفبا شدند. ابراهیم از اسم‌هایی است که زود می‌آید. ابان اوّلی‌اش است، بعد ابراهیم است. تا گفتید ابراهیم من حدس زدم رفتند در الف.

شاگرد۲: ۶ تا بیشتر نیستند طبقه اولی.

استاد: خود ابان هم نیست. ابان در الف است.

[18] بهجة الفقیه، ص53-54

[19] وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص175،حدیث8.

[20] . كتاب صحيح البخاري ط السلطانية – باب متى يحل فطر الصائم – ص36  ح١٩٥٤ –  – حدثنا ‌الحميدي : حدثنا ‌سفيان : حدثنا ‌هشام بن عروة قال: سمعت ‌أبي يقول: سمعت ‌عاصم بن عمر بن الخطاب ، عن ‌أبيه رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «إذا أقبل الليل من هاهنا، وأدبر النهار من هاهنا، وغربت الشمس، فقد أفطر الصائم.»

[21] وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص195،حدیث9.

[22] وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص180،حدیث23: عن أبيه و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى جميعا عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن يسار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان بن تغلب عن الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا فجعل يصلي و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد ع فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت.