مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 24
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مسألة: غروب الشمس، أوّل وقت صلاة المغرب، بالإجماع المحكيّ عن «التذكرة» و غيرها؛ و الخلاف في ما به الغروب؛ فعن جماعة أنّه استتار القرص، و يدلّ عليه روايات كثيرة ، فيها الصحاح و نحوها من المعتبرة. و عن المشهور، أنّه ذهاب الحمرة المشرقيّة؛ و يدلّ على ذلك روايات كثيرة ينجبر ضعف بعض ما فيها بالاشتهار العملي. الجمع بين الروايات الدالّة علىٰ الاستتار و الدالّة علىٰ ذهاب الحمرة لكنّ الكلام في وجه الجمع بين الطائفتين إذا لم يكن المسألة إجماعيّة، كما عن «السرائر» دعوى الإجماع علىٰ ما هو المشهور، مع وقوع الظفر بالفتوى علىٰ طبق الصحاح من جماعة كالمحكيّ عن «الكاتب»، و «علل الصدوق»، و ظاهر «الفقيه»، و «ابن أبي عقيل»، و «المرتضىٰ» و «الشيخ»، و «سلّار»، و «القاضي»، و «سيّد المدارك»، و «الخراساني»، و «الكاشاني»، و تلميذه، و «الأستاذ الأكبر». حمل روايات الاستتار على التقيّة و المناقشة فيه و لا يخفى: أنّ وجه الجمع من «الجواهر» و «المصباح» هو حمل روايات الاستتار على التقيّة، لموافقتها لما عليه العامّة، حتّى أنّ العامّة يعرفون ذلك من الشيعة. لكن في الاكتفاء بذلك في الجمع، مناقشة واضحة
بسم الله الرحمن الرحیم
گفتم که یک دفتر برگی دارم و خودکار، این یعنی معلوم است برای نوشتن درس است، معلوم می شود. بله، اتفاقا فردا رفتم و رفتم داخل، دفتر و اینها را هم گذاشتم، وقتی از آن اتاق اندرونی می آمدند،آن زمان درس در خانه خودشان بود، مسجد نبود اصلا، همین که وارد شدند ما بلند شدیم، دیدم یک نگاهی به دفتر من انداختند و دیدم چیزی نفرمودند، بعد دیگر رفتند. حالا این که فرمودید، رمز آن این بود. وقتی رفتم آنجا این سبک حاج آقا بود، ساعت ده تا یازده، سر ده می آمدند اصول بود، یازده می رفتند، یعنی واقعا منظم بود، از این طرف هم یک منظمی داشت، از ده تا ده و نیم درس را شروع نمی کردند، یا ذکر می گفتند یا زیارت عاشورایی که در حرم صبح خوانده بودند را ادامه میدادند، بین آن هم هرچه به ذهن ایشان مناسب می آمد می گفتند از قضایای علماء، نجف یا روایتی بخوانند معنا کنند.
شاگرد :یعنی درس نبود.
استاد : درس نبود، ولی اخلاقیات بود، مطالب بود . نگاه به ساعت می کردند ، سر ده و نیم هم شروع می کردند نیم ساعت اصول می گفتند، تا یازده هم ختم می کردند. حالا من می گفتم بچه ها هم که قصه دوست می دارند، این که سال بعدش هم من رفتم برای این بود، که می دیدید این نیم ساعت خیلی جالب است، چیزها می گویند. من بعداً هم که این کتاب آقای رخشاد درآمد، در محضر حاج آقا، دو سه جلد است، یک جایی مهمانی رفتم و این کتاب بود، باز کردند، نه این که سن من هم کم بود، خوب یادم است، همه آن صحنه ها حاضر می شد. ایشان نوشته بودند، یادم است ایشان تند تند می نوشتند، ایشان تند تند می نوشتند، همه اینها یادم می آمد. لذا این که فرمودید چطور اینها اینطور شد؟ ما نه در اول رفتن آن اهل بودیم و نه ادامه آن ولی خب برای ادامه آن فضایی که درس حاج آقا از اخلاق و مخصوصا از قصه های ایشان که مناسب حال ما بود، دیگر آدم درس خوانی نبودیم. .
شاگرد: حاج آقا مطالبی که در زمان حیات ایشان چاپ می شد، هیچوقت عکس العملی به مطلبی یا کسی فرمودند، مثلا در رد یا اثبات؟
استاد : نه،من هیچ بار نشد که یا یک کسی بپرسد ببینم چه فرمودند یا همینطوری چیزی فردموده باشند.
بسم الله الرحمن الرحیم
بحمدلله رسیدیم به بحث صلاة مغرب صلاةکه از آن بحثهای بسیار داغ است. البته بخصوص در این کتاب. چون این از آن جاهایی است که حاج آقا با مشهور مخالفت کردند. نظر ایشان خلاف مشهور بود. لذا ولو این که بنای این کتاب بر اختصار است، مثلاً اگر در جواهر پانزده صفحه راجع به این بحث کردند، مجموع بحث حاج آقا نزدیک سی و پنج، شش صفحه است که راجع به این بحث کردند تا به مطلب بعدی برسد.
شاگرد: تا اینجا که داغ نبود اینقدر طول کشید. از اینجا به بعد که داغ میشود چقدر طول بکشد.
استاد: نه. اتفاقاً من میخواهم برعکس را بگویم. بگویم چون خود حاج آقا اینقدر طول دادند، ما سعی کنیم علی أی حال هر روزی حدود یک صفحه عبارت را بخوانیم. بین آن وقتی نیاز میشود، بحثهای دیگر را بگوییم. کتابهای دیگر را هم مراجعه میکنیم. اما محور خود کتاب باشد که هم عبارت پیش برود و هم آخر که سی و پنج صفحه ان شاء الله زنده بودیم تمام شد، کتابهای دیگر هم در ضمن به صورت سرزده مراجعه کنیم ان شاء الله.
«مسألة: غروب الشمس، أوّل وقت صلاة المغرب بالإجماع المحكي عن «التذكرة» و غيرها». عرضاین یک بحث خیلی خوب و پایه ای است. حتی مثل صاحب حدائق و اینها هم که مشهور را خیلی محکم تقویت میکنند که نماز مغرب به زوال حمره است و نه به استتار قرص؛ با همه اینها، پایه را محکم میکنند که اجماع است که وقت نماز مغرب، غروب است. فقط بر سر این است که بما یتحقق الغروب؟ غروب به همین است که صرفاً قرص خورشید زیر افق برود؟ یا غروب به این است که زوال حمره شود؟ اتفاقاً در بحث هم کمک میکند. خود همین را که طرفین قبول دارند و اجماع دارند که ما بر سر اصلِ این که وقت نماز مغرب در نظر شارع و در لسان دلیل چه زمانی است اختلاف نداریم. میدانیم غروب است. فقط صحبت بر سر این است که غروب به چه چیزی محقق میشود؟ در تحقق غروب بحث است. لذا میفرمایند: «غروب الشمس أول وقت صلاة المغرب». اول وقت نماز مغرب، غروب الشمس است. «بالإجماع المحکی عن التذکرة و غیرها».
برو به 0:06:04
«و الخلاف». حالا اختلاف در چیست؟ «فیما به الغروب». غروب به چه چیزی محقق میشود؟ آیا به استتار قرص است یا به زوال حمره مشرقیه؟ «فعن جماعة أنّه» یعنی غروب و ما به الغروب. «أنّه»به نفس غروب برنمی گردد. به «ما» برمی گردد. «فعن جماعة أنّه استتار القرص» یعنی أنّ ما به الغروب. و الا اصل الغروب که اجماع بود. «و یدل علیه». دال بر این که استتار قرص ما به الغروب باشد، «روایاتٌ کثیرة فیها الصحاح و نحوها من المعتبرة». بعضی از آنها هم صحاح نیست؛ اما معتبر است. یعنی موثقه است، حسنه است. این برای این طرف که «عن جماعةٍ».
«و عن المشهور، أنه ذهاب الحمرة المشرقية». این طرف مغرب وقتی است که خورشید غروب میکند، در مشرق قرمزی پیدا میکند. این قرمزی باید زائل شود. ذهاب الحمرة المشرقیة.
«و يدل على ذلك روايات كثيرة ينجبر ضعف بعض ما فيها بالاشتهار العملي». بعضی از آنها هم ولو این که ضعیف است؛ ولی شهرت عملی دارند. یعنی بر اینکه مشهور بر طبق آن عمل کردند، منجبر است.
البته تا اینجا که خواندیم، حرفهای خاصی مطرح شده است. مثلاً فرمودند: «و يدلّ عليه روايات كثيرة ، فيها الصحاح و نحوها من المعتبرة»، «فعن جماعة أنّه استتار القرص». صاحب جواهر و اینها را نگاه کنید، اول میگویند فلان و فلان اینها مثلاً استتاری هستند. بعد که میخواهند مطلب را روی کرسی بنشانند، به تک تک اینها خدشه میکنند. آخر کار کأنّه میگویند همه اینهایی هم که شما گفته بودید مخالف هستند، همه با ما هستند.یعنی «فعن جماعة» را الان حاج آقا ابتدای بحث میفرمایند. صاحب جواهر هم خودشان اول بحث میگویند. اما بعد کم کم دانه دانه میخواهند هرکدام را به مناسبتی همراه خودشان بکنند. پس «فعن جماعة» خیلی نزد همه منجّز نیست. ولی در کلمات اینطور جا گرفته است که «عن جماعة أنّه استتار القرص».«یدل علیه روایات کثیرة»، این دیگر گیری ندارد. فیها الصحاح. صحاح حسابی دارد. این طرف، بحث روایات آن خیلی گسترده است. و لذا مثل خیلی از کسانی که مشهور را میخواهند سر برسانند، با سند این روایت که نمیتوانند کاری کنند. فقط در دلالت عده ای از آنها میتوانند خدشه کنند. مثل صاحب حدائق این کار را کرده است. دانه دانه آنهایی که از نظر دلالت ضعیف بودند را جلو انداختند. گفتند این که ربطی ندارد به استتار… تا آخر کار بعضیها را که دیگر نمیشد هیچ کاری کنند، نه از نظر سند و نه از نظر دلالت – حالا سند آن را الان کاری نداریم – آنجا میفرمایند تقیه است. میگویند این موافق قول عامه است؛ پس تقیه است. دلالت آن را نمیشد کاری کنند؛ حمل کردند بر تقیه.
شاگرد: امروزیها میگویند که یک غروب داریم و یک مغرب داریم. ذهاب حمره مشرقیه را مغرب میگیرند و استتار قرص را غروب میگیرند. این چطور؟
استاد: نمیدانم در کلمات مستدلین این را دیدید یا در مسئله گوها؟
شاگرد: در فتاوای مراجع اخیر شاید دیده باشم.
استاد: بله و الا مغرب، اسم زمان و مکان است. غروب، مصدر است. غروب یعنی غائب شدن، غروب کردن. غَرُبَت الشمس. مغرب هم یعنی زمان الغروب یا مکان الغروب. میگویند «نقطة المغرب»، مکان غروب یا «المغرب» یعنی زمان الغروب. خب غروب، معنای مصدریِ آن است. مغرب هم زمان غروب است. قرار نیست که ما به وسیله این که لفظ را عوض میکنیم بگوییم غروب این است که خورشید مخفی شود و مغرب که زمان الغروب است این است که ذهاب حمره شود. این نیست و لذا الان هم ببینید.
شروع کلمات صاحب حدائق هم که چون ایشان قشنگ شروع کردند، با تأکید بر همین است. ایشان میگویند: «لا خلاف بين الأصحاب في ان أول وقت صلاة المغرب هو غروب الشمس»[1]لاخلاف بین الاصحاب فی أنّ أول وقت صلاة المغرب هو غروب الشمس. أول وقت صلاة المغرب؛ نه پایان نماز ظهر و عصر. «لاخلاف». «قال في المعتبر و هو إجماع العلماء، و انما الخلاف في ما به يتحقق الغروب فالمشهور…». حاج آقا هم همین را فرمودند. فرمودند: «غروب الشمس أول وقت صلاة المغرب بالاجماع … و الخلاف فیما به الغروب فعن جماعة أنّه…». یعنی ما به الغروب؛ نه خود غروب. لذا ممکن است بعد از باب تعلیم مسئله، چون خروجی فتوا این بوده که احتیاط کنند، غروب را برای ظهر و عصر حساب کنند و مغرب را احتیاط کنند برای اینها، ممکن است تفاوتی گذاشته باشند. و الا از نظر این بحثها ملاحظه میکنید در کلمات تفاوتی ندارد که بگوییم ما یک مغرب داریم و یک غروب.
برو به 0:11:33
بله. عده ای میگویند غروب شرعی داریم و غروب عرفی. غروب شرعی منظور آنها همین ما به الغروب است. یعنی شارع برای ما تذکر داده است که ما به الغروب زوال حمره است؛ نه استتار. ولی اصل این که خود غروب محور بحث است ظاهراً مشکلی نباشد.
شاگرد: همانطور که ایشان هم فرمودند، معروف در اذهان ما این است که اختلاف ما با اهل سنت در همین ده دقیقه است. شاگرد ۲ : بله.خب این ده دقیقه استتار قرص شده است؛ ولی اصطلاحاً مغرب نشده است. نشده است.پس یعنی همین دیگر. یک غروب داریم و یک مغرب. حالا گرچه از نظر لغوی همانطور است که فرمودید.
استاد: نه. اجماع این است. میگوید این ده دقیقه غروب نشده است.
شاگرد: ما میگوییم مغرب و سنیها میگویند غروب. کأنّه اینطور مثلاً.
استاد: ببینید نزاع این است. این ده دقیقه ای که شما می فرمائید استتار قرص شده است، مشهور میگویند استتار قرص شده است؛ ولی هنوز غروب نشده است. غروب آن وقتی است که ذهاب حمره بشود. به افق برسد. فعلاً مثلاً زیر این خاکهای جلوی چشم شما رفته است و لذا اگر بروید روی مناره بلند هم آن را میبینید. بحثهای این، مفصلتر میآید.
الان میگویند کجا غروب شده است؟ استتار شده است. الان نگاه میکنید میبینید رفت زیر خاک؛ اگر افق هم صاف بود. اما بروید بالای یک مناره صد متری، قشنگ خورشید را میبینید. بلکه حتی پایین که هستید میبینید نور آن روی مناره افتاده است و الانی ها که همه ما خیلی برخورد میکنیم. قشنگ آفتاب غروب کرده است، یک هواپیمایی که چندین هزارپا آن بالا میرود، آفتاب روی آن میافتد و برق میزند. کاملاً معلوم است کسانی که داخل هواپیما هستند هنوز قرص خورشید را دارند میبینند.
شاگرد: پس اهل سنت همین استتار قرص را میگوید، یعنی همین غروب عرفی.
استاد: آنها ظاهراً همین است بله.
شاگرد: حالا ده دقیقه، یک ربعی که با ما فاصله دارند، همین است. غروب عرفی بگوییم یا غروب.
استاد: بله و لذا نکته این است که در این فاصله ده دقیقه، فقه شیعه و مشهور که این را گفتند، میگویند هنوز غروب نشده است. نمیگویند بله قبول داریم غروب شده است؛ ولی مغرب نشده است! اینطور حرفی نمیزنند.
شاگرد: در رسالهها گفتند.
استاد: مینویسند مغرب و غروب؟
شاگرد: نوشتند مغرب موقعی است که سرخیِ طرف مشرق که بعد از غروب آفتاب پیدا میشود، از بین برود.
استاد: نه. این که مانعی ندارد. این که یعنی ما به المغرب.
شاگرد: گفتند «بعد از غروب آفتاب».
استاد: آن غروب عرفی منظور آنها بوده است.یعنی استتار را غروب را غروب عرفی میگیرند. همین که مردم میگویند غروب؛ یعنی غیاب. در روایت هم دارد. اما این که واقعاً بگویند در السنهی روایات ما یک غروب داریم و یک مغرب، این حالا باید روایت آن را بعداً ببینیم. فعلاً که اینها است. فعلاً میگویند همین که دیدید. در جواهر هم است. خود اصل عبارات ایشان مانعی ندارد که …
محقق اینطور فرمودند: «و الغروب باستتار القرص و قيل بذهاب الحمرة من المشرق و هو الأشهر»[2].
و الغروب بإستتار القرص غروب را که استتار القرص گرفتند. «و الغروب…» عبارت را دقت کنید. نمیگویند «الغروب و المغرب». متن شرایع. «و الغروب بإستتار القرص و قیل بذهاب…» یعنی محقق چکار کردند؟ یک موضوع بیشتر نیست: «الغروب». ما دو چیز نداریم. الغروب، این اجماع است که وقت صلاة است. این «بـ» یعنی «ما به یتحقق». الغروب بإستتار است. الغروب بذهاب است. پس باز هم میبینید در متن شرایع هم همینطور آورده، لذا صاحب جواهر همین را میگویند و تکرار میکنند. میفرمایند: «و يعلم الغروب أي غروب الشمس الذي هو أول وقت صلاة المغرب إجماعا»[3]. یعنی باز غروب است که اول وقت است.«في الغنية و الذكرى و كشف اللثام» تا آخر.
قول من هو یُحفظ عنه«بل عن المنتهى انه قول كل من يحفظ عنه العلم، بل هو من ضروريات الدين». صاحب جواهر میگویند. میگویند این که غروب اول وقت نماز مغرب است ضروری دین است. پس ما چطور جدا کنیم بگوییم غروب و مغرب؟! صاحب جواهر میگوید ضروری دین است. لذا از نظر بحث اینطور است که فعلاً این برای پیشرفت بحث، گیری نیست. حاج آقا هم همین را فرمودند.
پس یکی کلمه «عن جماعة» بود که بر سر این «جماعة» بحث است. اختلاف بر سر این که مثل خود صاحب جواهر سعی میکند هرکدام از این جماعت را تا ممکن است همراه خودشان بکند.
یکی دیگر «فیها الصحاح و نحوها من المعتبره» است که صحبت این هم شد. روایات کثیره آن حتی ادعای تواتر هم در آن شده است. صاحب جواهر فرمودند. فرمودند روایاتی که در این باب است، «بل ربما ادعي تواترها المتضمنة تعليق الصلاة و الإفطار على غيبوبة الشمس»[4]. متواتر است. این که حاج آقا فرمودند کثیر است. در جواهر دارد که به حد تواتر میرسد.
«و عن المشهور». مقابل این جماعت، مشهور این است که این غروبی که بالاجماع اول وقت است، ما به الغروب چیست؟ «أنّه»، ضمیر «ه» به «ما» میخورد، نه به غروب. «و عن المشهور، أنّه» یعنی «ما به الغروب»، «ذهاب الحمرة المشرقيّة؛ و يدلّ على ذلك روايات كثيرة». خب میبینید اینجا حاج آقا قبول دارند که روایات کثیره هم برای طرف مقابل هست. برخلاف بعضی که در ذهاب حمره مشرقیه گفتند که روایات خیلی نیست.
«و من الغريب ما عن بعض الناس من دعوى قلة أخبار المشهور و ضعفها»[5]. بعضیها گفتند قول به ذهاب حمره، روایت کم دارد و ضعیف هم است. اما قول خلاف مشهور، روایات متواتر دارد. ولی حاج آقا قبول دارند که «روایاتٌ کثیرة». یعنی آن حرف را نگفتند که صاحب جواهر بگویند «و من الغریب». روایاتٌ کثیرة برای آن طرف هم هست، ولی ضعیف در بین آنها هست.
«ينجبر ضعف بعض ما فيها بالاشتهار العملي». اصحاب بر طبق آن فتوا دادند. اشتهار عملی، منظور از عمل در اینجا یعنی فتوا. عمل نه یعنی عمل کردن. عمل در شبهات حکمیه، افتاء است. عمل دیگری ندارد. ینجبر ضعف بعض ما فیها بالاشتهار العملی. خب این خصلت اول. لکن الکلام. این شروع بحث بود که مشهور و مقابل مشهور. طرفین هم روایات دارند. حالا باید ببینیم چطور باید جمع کنیم. صحبت بر سر جمع است.
این بحث خیلی بحث پربار و خوبی است. چون غالب کار علمی بر سر فقه الحدیث است. روایات زیاد است. من شمردم. آنهایی که بالمباشرة مربوط به بحث ما میشوند، حدود بیست و پنج شش تا است. روایاتی که بالمباشرة مربوط است. آنهایی هم که فی الجمله مربوط میشوند شاید بالای سی تا هستند. نزدیک چهل تا روایت که هرکدام از آنها حساب خاص خودش را دارد که ان شاء الله اگر زنده بودیم به ترتیب برسیم.
بعضیها هم که تشریف نیاورده بودید، عرض کردم چون در این کتاب نظر حاج آقا مخالف مشهور است. ایشان استتاری هستند. میگویند غروب به استتار محقق میشود. چون مخالف مشهور هستند، خیلی طول دادند. با این که بنای این کتاب بر مختصر گویی بوده است. اینجا مثلاً اگر در جواهر پانزده شانزده صفحه بحث شده است، در اینجا حدوداً سی و پنج صفحه بحث شده و دوبار هم نوشته شده است. لذا چون مفصل است، بنا را بر این بگذاریم که هر روز یک مقدار حسابی عبارت را بخوانیم و در ضمن این که عبارت کتاب جلو میرود… و الا الان میتوانیم برویم همه روایات را گسترده بیاوریم که شما هم حتماً این کار را بکنید. خود من هم دیدم و سر زدم. اما عبارت را بخوانیم که هم عبارت جلو برود و هم این که همهی بحثهایی که ان شاء الله خواهد شد، در ضمن پیشرفت عبارت باشد که نه معطل شویم و هم اینکه هیچ بحثی هم ان شاء الله نماند. لذا من عبارت را میخوانم و به مناسبت عبارت، در بحثهای دیگر وارد میشویم.
برو به 0:20:20
«لكنّ الكلام في وجه الجمع بين الطائفتين». دو طائفه روایت است. چکار کنیم؟ «إذا لم يكن المسألة إجماعيّة». این هم دیگر از آن دقتهایی است که الان اینجا بکار رفته است.
میفرمایند اگر مسئله اجماعی باشد که به ذهاب است، یعنی «الغروب أول وقت صلاة المغرب و ما به الغروب ذهاب الحمرة اجماعاً». میفرمایند اگر این است که ما اصلاً حرفی نداریم. اگر اجماع در اینجا ثابت شود که ما به الغروب عند الشیعة الامامیة ذهاب است، هیچ حرفی نداریم. میگوییم اصلاً کسی این را گفته است؟
میفرمایند: فی وجه الجمع بین الطائفتین. جمع چه زمانی است؟ آن وقتی که اجماع نباشد. اگر اجماع باشد، خلاصه باید تأویل کنیم مقابل آن را. «إذا لم یکن المسئلة إجماعیةً کما عن السرائر دعوی الاجماع علی ما هو المشهور». صاحب سرائر گفتند قول مشهور که تحقق غروب به این است، اجماعیِ طائفه است. اما ایشان میفرمایند معلوم نیست. «مع وقوع الظفر بالفتوى علىٰ طبق الصحاح من جماعة». چطور اجماعی است که ما ظفر پیدا کردیم به فتوا از جماعتی بر طبق همان صحاحی که دال بر قول مخالف مشهور بود. «كالمحكيّ عن «الكاتب». کاتب، ابوعلی ابن جنید اسکافی است. چهارتا اسم در کتابهای فقهی دارند. اگر پنج تا است من الان به یاد ندارم. ابوعلی، ابن الجنید، الاسکافی، الکاتب. این چهارتا اسم برای ایشان است. خب ایشان جزو قدماء است. قدیمین. ابن ابی عقیل و ابن جنید جزو قدیمَین هستند. طبقه اساتید شیخ مفید هستند. و فقه و ریخت کلاس فقه و شالوده آن ، توسط شیخ مفید و سید و شیخ [بنا شده]. این سه نفر پدر فقه هستند. خیلی زحمت کشیدند. لذا این قدیمَین قبل از این بزرگواران بودند و لذا گاهی عده ای که اصلاً مطلع نیستند به خیال خودشان مثلاً اینها از فقهایی هستند که مخالفت با مشهور میکردند. اینطور نیست. آنها در طبقه اساتید اینها بودند. در یک فضایی بودند که هنوز آن اُبهت علمی شیخ مفید بر حوزه فقه نبوده است. در یک فضای بازتری بودند.
اتفاقاً حرفهای ابن جنید وشخصیت علمی و فقهی ابن جنید ابن ابی عقیل خیلی قابل بررسی است. حسابی. از قدیمینی هستند که به سادگی از حرفهای این دوتا قدیمین نمیشود رد شد. خیلی وقتها مظلوم واقع میشوند . کما این که علامه حلی در کتاب ایضاح الاشتباه یک عبارتی دارند. خودشان بالمباشرة از ابن جنید تعریف میکنند که آدم میبیند ایشان خیلی مظلوم واقع شده است. ایضاح الاشتباه علامه را ببینید. چون معروف شد که ایشان قائل به قیاس است. شیخ طوسی هم میگویند: «ترکت الطائفة استنساخ کتبه»[6]. طایفه شیعه گفتند این قیاسی است و قیاس لیس من مذهبنا. اصلاً رغبت نکردند کتابهای ابن جنید را استنساخ کنند و حال آن که آقا سید حسن صدر رضوان الله علیه در تأسیس الشیعه خیلی جالب است میگویند: «له رسالة فی ابطال القیاس». ابن جنید را.می کنند، وقتی آقای صدر ابن جنید را مطرح میکنندمی کنند میگویندمی گویند: «له رسالة فی ابطال القیاس». اتفاقاً نجاشی هم که اسم آن رساله قیاس ابن جنید را می آورد میفرماید: «كشف التمويه والالباس على أغمار الشيعة في أمر القياس»[7]،یعنی میخواهد بگوید من امر قیاس را میخواهم روشن کنم. نه این که من بر خلاف اهل بیت به قیاس قائل هستم! امر قیاس روشن شود، قیاس آن چیزی که منظور بوده است از آن چیزی که مثلاً باطل بوده است تفکیک شود.
علی أی حال شخصی بوده است اینچنینی. ولی فقط چیزی که پیش آمد این بود که عرض کردم مثل شیخ مفیدی که شاگرد ایشان بودند، یک رساله نوشتند در رد ایشان به عنوان رد قیاس. یعنی صدای این پیچید. شیخ مفید بر علیه استاد خودشان رساله نوشتند در رد قیاس. یعنی همه گفتند خب او قائل به قیاس است.
شاگرد: یعنی برداشت شیخ مفید اشتباه بوده است؟
استاد: من دیگر نمیدانم. متأسفانه رساله شیخ مفید در امر قیاس نیست. هیچکدام از اینها نیست.
شاگرد: مثل مخالفت با صدوق درسهو کردن در سهو النبی.
استاد: حالا این که تصحیح الاعتقاد داشتند. اسم کتاب ایشان تصحیح الاعتقاد است. مرحوم صدوق دارند «اعتقادنا». اعتقادات دارند. ایشان هم نوشتند «تصحیح الاعتقاد». یعنی قشنگ به میدان شیخ صدوق رفتند و برای ایشان حرف زدند. همینطور هم به میدان ابن جنید رفتند و رساله ای نوشتند در رد ایشان که نه؛ در قیاس شما اشتباه کردید. هرچه بود حالا این قیاس و اینها، صدایش پیچید. نمیدانم دیگر. ما هیچ منابع تاریخی متأسفانه در دست نداریم. نمیدانم مستند ایشان چیست.
شاگرد: این که آقای صدر فرمودند ظاهراً برخلاف فرمایش شیخ مفید است.
استاد: من هیچ مستندی برای آقای صدر پیدا نکردم. گشتم که ببینم ایشان از کجا میگویند «فی إبطال القیاس». من پیدا نکردم؛ مگر همین عبارت نجاشی که میگوید: « كشف التمويه والالباس على أغمار الشيعة في أمر القياس». یعنی نمیخواهد بگوید قیاس جایز است. میگوید قیاس آن جایی که باطل است، جا دارد. عوام زدگی که میشود، اندک چیزی را، میگویند قیاس شد. میگویند: رجلٌ شکّ بین الثلاث و الاربع. حضرت که نگفتند «مرأة». پس این برای رجل است. اگر به مرأة ببرید قیاس میشود. ایشان به یک مواردی برخورد کرده بود. میدید خیلی قیاس را نفهمیده دارند جلو میبرند. حالا هرچه بوده است، ما نه رساله مرحوم مفید را میدانیم و نه هیچ چیزی.
حالا منظورم این کلمه بود. خلاصه صدای این مثل توپ در رفت. شیخ طوسی میفرمایند: «ترکت الطائفة إستنساخ کتبه». گفتند کسی که قائل به قیاس است، ما اصلاً رغبت نمیکنیم کتابهای او را ببینیم. بعضی از کتابهای ایشان مانده بود. بعضی از کتابهای مفصلی داشت که از بین رفته بود. بعضی از کتابهای ایشان که به نظرم «الاحمدی فی الفقه المحمدی». خود علامه در کتاب ایضاح الاشتباه میفرمایند. الاحمدی فی الفقه المحمدی صلی الله علیه و آله و سلم. به نظرم همین است. ایضاح الاشتباه علامه را ببینید. علامه میفرمایند این کتابِ این رجل را من دیدم و مطالعه کردم. اگر عبارت را درست بخوانم میفرمایند: «و بلوغه الغاية القصوى في الفقه و جودة نظره»[8]. نمیدانم از نظر عقلی میگویند عقل او درجه کذا است و در فقه به بالاترین فقاهت رسیده است. این را علامه میگویند. یعنی گاهی میشود مثل منِ بچه طلبه میگویم یک ابن جنیدی پیدا کنید این حرف ها را بزند. من دیدم این را میگویند. در مباحثه میگویند ابن جنیدی پیدا کن. به خیال خودشان ابن جنید یک کسی همینطور ساده ای است که او را پیدا کنید و از این حرف ها. اینطور نیست.
شاگرد: ایشان از قول چه کسی نقل کردند؟
استاد: علامه در ایضاح الاشتباه؟
شاگرد: محمد بن أحمد بن الجنيد: بالجيم المضمومة، و النون المفتوحة، أبو علي الاسكافي ، وجه في أصحابنا، ثقة جليل القدر، صنّف فأكثر. كان عنده مال للصاحب عليه السّلام و سيف .
برو به 0:27:53
استاد: بله. سیف بود. این را نجاشی گفتند.
شاگرد: و أوصى به إلى جاريته فهلك. له كتب منها: «تهذيب الشيعة لأحكام الشريعة» وجدت بخط السيد السعيد صفي الدين محمد بن مُعَد
استاد: ابن مُعَد یا ابن مَعد.
شاگرد: ما صورته: …
استاد: پس این عبارتی که من دیدم برای آن سید است.
شاگرد: بله. ایشان میفرماید: وقع إليّ من هذا الكتاب مجلد واحد .
استاد: فقط یک جلد آن.
شاگرد: بله. «و قد ذهب من أوله أوراق، و هو كتاب النكاح، فتصفحته و لمحت مضمونه، فلم أر لأحد من هذه الطائفة كتابا أجود منه و لا أبلغ، و لا أحسن عبارة و لا أدق معنى، و قد استوفى فيه الفروع و الاصول، و ذكر الخلاف في المسائل، و تحدّث على ذلك و استدل بطرق الإمامية و طرق مخالفيهم. و هذا الكتاب اذا امعن النظر فيه و حصّلت معانيه و اديم الاطالة فيه علم قدره و موقعه، و حصل نفع كثير لا يحصل من غيره»
شاگرد2: بعد از آن میگویند «أقول أنا».
استاد: اینطور در ذهن من است که حرف خود علامه است. ممکن است من این را اشتباه کرده باشم.
شاگرد: بله. «أقول أنا: قد وقع إلى من مصنّفات هذا الشيخ المعظم الشأن كتاب «الأحمدي في الفقه المحمدي» و هو مختصر هذا الكتاب»بلهایشان فرمودند: و هو مختصر هذا الکتاب.
استاد: بله. خب پس حرف علامه را بخوانید. چون در ذهن من بود که از فرمایش علامه دیدم. الان گفتم شاید اشتباه کردم.
شاگرد: «و هو كتاب جيد، يدل على فضل هذا الرجل و كماله، و بلوغه الغاية القصوى في الفقه و جودة نظره، و أنا ذكرت خلافه و أقواله في كتاب «مختلف الشيعة في أحكام الشريعة»
استاد: این عبارت را یک دفعه دیگر بخوانید.
شاگرد: «قد وقع إلى من مصنّفات هذا الشيخ المعظم الشأن كتاب «الأحمدي في الفقه المحمدي» و هو مختصر هذا الكتاب».
استاد: تا اینجا میگویند آن تهذیب الشیعة که بسیار مفصل است و آن طرف گفته بود چقدر فروع دارد، اینها که اصلاً پیش ما نیست. میگویند مختصرِ آن به دست من رسیده است.
شاگرد: بعد فرمودند: «و هو كتاب جيد، يدل على فضل هذا الرجل و كماله، و بلوغه الغاية القصوى في الفقه و جودة نظره»
استاد: و بلوغه الغایة القصوی. بله همین عبارتی بود که مقصود من بود: بلوغه الغایة القصوی فی الفقه. الغایة القصوی را مثل علامه بگویند. میگوید من دیدم کتاب او را، اینطور است.
شاگرد: بعد ایشان فرمودند: و أنا ذكرت خلافه و أقواله في كتاب «مختلف الشيعة في أحكام الشريعة»
استاد: بله، تنها کتابی که الان نظرات ابن جنید است. آن کتاب هم بعداً از بین رفته است. فقط از نظرهای ابن جنید در مختلف علامه است که مانده است که میگویند نظر ابن جنید است. و الا کتابها از بین رفته است.
شاگرد2: استدلالها هم که رفته است.
استاد: استدلال هم رفته است. فقط نظر مانده است. علی أی حال حاج آقا فرمودند عن الکتاب، این را دست کم نگیریم و بگوییم این که اصلاً کسی نبود. نه. قبل از شیخ مفید و استاد بلاواسطه او بوده است.
شاگرد3: این ادعای اجماع سرائر را پیدا نکردم. سرائر این نظر را فرمودند. در جواهر هم است.
استاد: که ادعای اجماع.
شاگرد: بله. منتها در سرائر نیست و تعجب من هم همین است. بخاطر این که خود شیخ طوسی در بعضی از کتابهای خودشان قائل به استتار شدند. شیخ صدوق قائل به استتار بودند. سید مرتضی هم قائل به استتار بودند.
استاد: ایشان میگوید اجماع
شاگرد: میگوید اجماع و الان هم که نگاه کردیم، در سرائر ادعای اجماعی ندیدیم.
استاد: البته حاج آقا فرمودند: «عن السرائر». این کلمه «عن» یعنی خودم ندیدم. اگر میفرمودند: «کما فی السرائر»، یعنی خودشان دیدند. اما وقتی فرمودند «عن».
شاگرد: یعنی از جواهر نقل کردند؟ چون در جواهر هم دارد.
استاد: بله عبارت جواهر، صفحه صد و نه.صد و نه بله «بل عن السرائر الاجماع علیه».
شاگرد: ایشان هم فرمودند «عن السرائر».
استاد: بله. میماند مثل مفتاح الکرامة. مرحوم آقا سید جواد ببینیم ایشان این عبارت را نقل کردند یا نه.
شاگرد4: حالا اجماعات سرائر خیلی هم مورد اعتنا نیست. درست است؟
استاد: ولی خب ذکر آن را علی أی حال من دیدم که حتی در فتاوای جامع المسائل هم که دیگر من به آنها زیاد مراجعه کردم، آن جایی که حاج آقا میخواهند با مشهور مخالفت کنند و فتوای خلاف مشهور بدهند، اگر آنجا یک کسی فی الجمله هم ادعای اجماع کرده باشد، تذکر میدهند. حتی در فتوای خودشان. میگویند اگر اجماع نیست ما اینطور میگوییم. تذکر میدهند و میگویند خب اگر اجماع سر رسید که ما خلاف اجماع نمیخواهیم بگوییم. اما اگر اجماع نباشد، مطلب این است. لذا اینجا هم ببینید. طبق همان تذکر میدهند که اگر اجماع است که هیچ. اما بعد شروع میکنند میگویند اسم اجماع آمده است؛ ولی ما قبول نداریم؛ به عنوان این که منجّز شود. ولی اصل این که اگر باشد و طرف اغراء نشود و بداند که اینجا ادعای اجماع بوده است را میفرماید.
حالا در سرائر پیدا شد؟
شاگرد6: در مفتاح الکرامة گفته است «اجماعاً کما فی السرائر»[9]. در این چاپ جدید آدرس دادند به جلد یک، صفحه صد و نود و پنج و صد و نود و شش.
شاگرد۱: فإذا غربت الشمس فیُعرف یک نکته ایشان دارند. «و هذا الّذي اخترناه من الأوقات هو المعوّل عليه، المحقق من المذهب المجمع عليه». این تعبیر را دارند.
برو به 0:34:28
استاد: استاد: خب همین است. صفحهخب این قابل تأویل است. به این که یعنی ما اخترناه در فی ما به الغروب، توضیح حقیقی و تحقیقی الغروب است که[ این الغروب،] المُجمع علیه که اول وقت صلاة است.
شاگرد۱: خیلی صریح نیست. چون ممکن است مثلاً…
فرمودنداستاد: یک بار دیگر عبارت را بخوانید.
شاگرد۱: ایشان در آن قسمت فرموده بودند فإذا غربت الشمس. بعد فرمودند «و یُعرف غروبها»[10]. بحث بر سر این است. چون اینجا میفرمایند آن که در وقت ما گفتیم. «و هذا الّذي اخترناه من الأوقات هو المعوّل عليه، المحقق من المذهب المجمع عليه»
شاگرد2: قبل از آن، خود ایشان در چندجا اختلاف نقل میکنند. میگویند: «و القول الاول أظهر». بعد میگویند: و قال أصحابنا فلان. بعد میفرماید: «و الذی اخترناه مذهب شیخنا أبی جعفر الطوسی فی جمیع کتبه ما خلا مصباحه». حالا چطور اینجا بگوییم؟ همه آنها که مجمع علیه نیست. روشن نیست.
استاد: ظاهراً یعنی اصل وقت. یعنی همین که الان ما صحبت آن را کردیم. از حدائق و جواهر خواندم دیگر. اجماع است بر این که اول وقت صلاة، غروب است. ایشان هم میفرمایند اصل، یعنی این مجمع علیه است. فقط تحقیق و ما اخترناه به این بخورد. این که پس خوب است.
شاگرد4: هذا الذی اخترناه آن وقت برای چه میفرمایند؟ این اخترناه یعنی ما اختیار کردیم.
استاد: نه. مجمع علیه به دنباله عبارت نمیخورد؛ نه به ما اخترناه. یکبار دیگر آن را ببینید. هذا الذی اخترناه…
شاگرد: و هذا الّذي اخترناه من الأوقات هو المعوّل عليه، المحقق من المذهب المجمع عليه.
استاد: من الاوقات. میخواهم بگویم به «من الاوقات» میخورد.
شاگرد4: این اخترناه یک مقداری. فقط این واژه «اختیار کردن». اختیار کردن ظهور در این دارد که کأنّه یک مناقشه ای بود؛ ما اختیار کردیم. کما این که قبلاً هم اختیار داشتند.
شاگرد3: ممکن است منظور ایشان این باشد که به ذهاب حمره، همه اجماع دارند که دیگر مغرب داخل شده است. اما استتار قرص، اجماعی نیست.
استاد: مجمع علیه بر دخول است؛ نه به غروب.
شاگرد3: بله بله.
شاگرد: در حالی که وقتهای دیگر را هم میگویند. همانطور که در خلاف نقل کردند.
استاد: آنها باز ما به التحقق آن است. زوال همینطور. ببینیم اصلاً ممکن است این المجمع …
شاگرد2: در ادامه باز یک فرمایشی دارند که باز هم یک مقدار قضیه را بیشتر پیچیده میکند. آن هم این است که «و قد ذهب بعض أصحابنا – و هو مذهب شيخنا أبي جعفر رحمه اللّه في سائر كتبه – إلى أنّ لكلّ صلاة وقتين». حالا این که مثلاً میفرمایند «الذی اخترناه من الاوقات»، یکدفعه ممکن است کسی بگوید ناظر است به اصل این که برای هر صلاتی یک وقت است.
شاگرد3: آن «اوقات» که میفرمایند، ظاهراً در مورد چندتا چیز صحبت میکنند.
شاگرد2: عبارت صریح در ادعای اجماع نیست. اگرچه شاید ظاهر در اجماع باشد.
استاد: نه. اجماع را که میرساند. اما اجماع بر چه چیزی؟ بر ذهاب حمره؟ این اصلاً درنمی آید. «ما اخترناه من الاوقات المجمع علیه» یعنی مجمع علیه است بر مختار ما در اوقات. قرینه بعدیاش هم چیز خوبی است. دنبال آن میگوید اما این که مجمع علیه است بر اصل الاوقات، بعضی گفتند اختیاری است و اینها. بعداً هم شاید میگویند منافاتی با این اجماع ندارد. میگویند؟
شاگرد2: نمیدانم.
حاجشاگرد1: اول عبارت این است: «و أداء الصلاة في أوّل الوقت أفضل من آخره بغير خلاف، ما خلا صلاة الليل أعني نافلة صلاة الليل، فإنّ فعلها في الربع الأخير من الليل أفضل، و قيل السدس. و هذا الّذي اخترناه من الأوقات هو المعوّل عليه». این به اینها برنمی گردد؟ اوقاتی که اینجا دارد؟
استاد: الأقرب یمنع الابعد. به این بخورددر اوقات اختلاف دارند.. علی أی حال هیچ ظهوری ندارد که این مجمع علیه یعنی خصوص ذهاب حمره مغربیه در خصوص مغرب.
شاگرد4: مجمع علیه به افضلیت است که اول وقت افضل است. غیر از نماز شب که آخر وقت است. آخر وقت.اصلاً ربطی به این بحث ندارد.
شاگرد5: چند خط بعد این هست که «و الّذي يدلّ على ما اخترناه و يعضد ما قوّيناه بعد الإجماع قوله تعالى: أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَيِ النَّهٰارِ يعني الفجر و العصر».
استاد: یعنی اصل خود اوقات.
شاگرد: بله.
استاد: همین که صاحب جواهر هم بالاتر بردند گفتند ضروری دین است. اصل این اوقات، ضروری دین است. خب اگر این باشد که خیلی خوب است. دنباله آن را ببینید. میگویند: «و الّذي يدلّ على ما اخترناه و يعضد ما قوّيناه بعد الإجماع…» این که دیگر از قرینه بالاتر رفت. صریح شد در این که منظور ایشان از مجمع علیهِ قبلی، کلیِ اوقات پنجگانه بوده است. نه خصوص ما به الغروب یا ما به الزوال. این قرینه برای این اجماع یادداشت کردنی است. قرینه بعدی که الان شما فرمودید که بعدیها بدانند این قرینه در کلام ایشان بوده است که میگویند بعد الاجماع. یعنی همان مجمع علیه که ما گفتیم، «ما اخترناه» که برای آن ادعای اجماع کردیم، «أقم الصلاة طرفی النهار» و امثال اینها است. کلی بحث است. بسیار خوب. الحمدلله.
عرض کنم که فرمودند این ادعای اجماع شده است. اما فتوا بر خلاف آن است. چطور ادعای اجماع کردند؟ «مع وقوع الظفر بالفتوى علىٰ طبق الصحاح من جماعة كالمحكيّ عن «الكاتب»، ابوعلی الاسکافی ابن جنید «و علل الصدوق»، در علل الشرائع صدوق. «و ظاهر الفقیه»، من لایحضر. «و ابن ابی عقیل»، احد القدیمین، عمّانی. ایشان چندتا اسم دارند: عمّانی، ابن ابی عقیل. یکی دیگر هم است. آن هم معروف است. اینها را بدانید خوب است. ابن ابی عقیل و عمّانی و قدیمین هم که دوتائی باهم میگفتند. یک اسم دیگری یادم است برای ابن ابی عقیل بود. یک کنیه ای شاید برای ایشان بود.
شاگرد: حسن بن علی بن ابی عقیل.
استاد: بله، «الحسن» که میگویند یعنی ایشان. ولی شاید یکی دیگر هم به صورت کنیه باشد. خلاصه باید مراجعه کنیم و از مراجعه بگیریم. حافظه مثل من دیگر… ولی خب یادداشت کنید. مراجعه اینها، چندبار عرض کردم خیلی برکت در آن است. این را از من داشته باشید. خدای متعال برای ما طلبهها در این مراجعه کردن به یک چیزهایی که برخورد میکنیم، برکتی گذاشته است. اگر این قلم دست ما باشد بنویسیم که این را نمیدانستیم. بعد برویم مراجعه کنیم در طول هفته. بعد از دو سه سال که شد میبینید خدا چه برکتی در این مراجعهها گذاشته است. منظور این که هرچه میآید نمیدانیم، یک یادداشتی بشود که بعد مراجعه کنیم. الذریعة، اعیان الشیعة، کتب رجالیه و جاهای مختلف آدم مراجعه میکند و پیدا میکند.
«و المرتضی» یعنی علم الهدی سید رضوان الله علیه. «و الشیخ»، شیخ الطائفه «و سلّار و القاضی و سید المدارک و الخراسانی»، سبزواری، صاحب ذخیره. «و الکاشانی» که جناب فیض است، «و تلمیذه». من به اینجا که رسیدم گفتم فیض که تلمیذی ندارند! چطور میشود؟ بعد به نسخه اصلی خط ایشان که نگاه کردم، صفحه بیست و نهم از نسخه اصل، این «و الشیخ» افتاده است. حاج آقا دارند. اینجا در چاپ افتاده است. منظور اینکه یادداشت کنید. «و الکاشانی و الشیخ حسن و تلمیذه». یعنی تلمیذ شیخ حسن. شیخ حسن صاحب معالم. صاحب معالم در الرسالة الاثنی عشریة الصلاتیه. شاگرد ایشان هم که من یادداشت دارم، شیخ نجیب الدین علی بن محمد بن مکی. الرسالة الاثنی عشریة الصلاتیة لصاحب المعالم.
شاگرد1: مقدم بودند یا متأخر؟
استاد: بر چه کسی؟
شاگرد1: شیخ حسن بر صاحب مدارک مقدم نبودند؟
استاد: هم بحث بودند.
شاگرد2: بر فیض مقدم بودند.
استاد: بله، مقدم هستند. وفات فیض 1090 است. صاحب معالم حدود 1011 و آن وقتها است. معاصر شیخ بهائی بودند. ولی باز هم حدود بیست سال قبل از شیخ بهائی وفات ایشان بوده است. سید محمد صاحب مدارک و شیخ حسن صاحب معالم این دوتا هم بحث بودند و قضیه اینها با مقدس اردبیلی معروف است که شاگرد آقای مقدس بودند.
شاگرد3: دایی و خواهر زاده نبودند؟
استاد: بله.
شاگرد: یعنی مقصود ایشان شاید این باشد که چون بعد از کاشانی بودند اسمشان آمده؟
برو به 0:44:07
استاد: حالا شاید ترتیب زمانی خیلی ملحوظ نبوده است. صاحب جواهر هم اینها را دارند. ببینم ایشان ترتیب را بهم زدند یا نه؟ در جواهر، صفحه صد و هفت فرمودند: « و الخراساني و الكاشاني و المدقق الشيخ حسن و تلميذه فيما حكي عنهما و الأستاذ الأكبر» یعنی ایشان هم صاحب معالم و شاگرد ایشان را بعد از خراسانی و کاشانی گفتند و حال آن که صاحب ذخیره، صاحب کفایه هم بعد بودند. صاحب کفایه هزار و چند هستند؟ صاحب کفایه یعنی کفایه فقه. هزار و صد شاید رد شوند. صاحب ذخیره.
شاگرد: دوره ناصر الدین شاه بودند.
استاد: نه. صاحب کفایه اصول نه. صاحب کفایه فقه. صاحب ذخیره.
شاگرد: 1097 بودند ظاهراً.
استاد: پس معاصر فیض بودند.
شاگرد: رفیق بودند.
استاد: با فیض؟ میخواستم ببینم از صد رد شده است یا نه.
شاگرد: 1090 است.
استاد: 90؟ خود فیض هم 90 هستند.
شاگرد: فیض 91 است.
استاد: فیض 91 هستند؟
شاگرد: تا آنجایی که یادم است فیض 97 بوده است.
استاد: معاصر بودند. پس الان کاشانی و خراسانی که اینجا فرمودند، روی حساب زمانی متأخر میشوند از شیخ حسن. تلمیذ ایشان بله ، شاگرد شیخ بهائی بودند و ممکن است مثلاً معمّر باشند.
شاگرد: تلمیذ را فرمودید چه کسی؟
استاد: تلمیذ شیخ نجیب الدین علی بن محمد بن مکی. آن رساله هم ظاهراً برای معالم و منتقای ایشان نیست. برای الاثنی عشریة الصلاتیة. حدساً این را میگویم. چون الذریعة این رساله را آوردند و شرح آن را از شیخ نجیب الدین ذکر کردند. و الا تصریحاً که اینجا منظور، آن باشد، نیست. آن هم مگر در مفتاح الکرامة آمده باشد. اگر در مفتاح الکرامة آمده است تصریحاً، بله. و الا اینجا رساله ایشان، نه معالم است و نه منتقی. بلکه همان الاثنی عشریة باشد. صاحب جواهر هم خودشان ندیده بودند. فرمودند: فی ما حُکی عنهما.
«و الاستاذ الاکبر» که جناب وحید بهبهانی است. رضوان الله علیهم.
«و لایخفی». تا اینجا دیگر چیزی در ذهن من نیست که دیده باشم و بگویم. «و لایخفی أنّ وجه الجمع من الجواهر و المصباح». مصباح الفقیه مرحوم حاج آقا رضا. «هو حمل روايات الاستتار على التقيّة، لموافقتها لما عليه العامّة، حتّى أنّ العامّة يعرفون ذلك من الشيعة. لكن في الاكتفاء بذلك في الجمع، مناقشة واضحه». میفرماید در جواهر و مصباح الفقیه که در جواهر از قول مشهور دفاع شدید شده است. روایات صحاح بسیار زیادی که همه را حمل بر تقیه کردند. گفتند چون عامه این را فقط از اختصاصیات شیعه میدانند. «على التقيّة، لموافقتها»، «ها»: این روایات زیاد، «لما علیه العامة» که آنها استتاری هستند. «حتی أنّ العامة یعرفون ذلک»، که یعنی شیعه استتار را قبول ندارند. حاضر نیستند نماز مغرب بخوانند. صبر میکنند تا ذهاب حمره شود. خب وقتی اینطور شد، دیگر اینها معلوم است که مقابل آن هرچه هم باشد تقیه است. موافقت با آنها است. حالا قبل از این که ادامه بدهیم یکی از وجوه تقیه است. وجوه مختلفی را گفتند. من اینجا این را یادداشت دارم. در مجموع هفت دلیل در وسائل. صاحب وسائل در باب شانزدهم مواقیت، ذیل حدیث پانزدهم، هفت تا وجه جمع برای اینها میگوید. یعنی در رد روایات مقابل مشهور. این روایت را بعداً ملاحظه میکنید.
شاگرد: باب چند؟
استاد: در ابواب المواقیت، باب شانزدهم، در ذیل حدیث پانزدهم میفرمایند: «أقول قوله مُسّوا بالمغرب قلیلاً یدلّ علی المقصود و آخره یدل علی عمله بالتقیة بقرینة …و اعلم أنّه یتعیّن». «و اعلم» که صاحب وسائل میفرمایند، من شمردم حدود شاید هفت تا. و أما سابعاً. خودشان هم میگویند. هفت تا دلیل میآورند دال بر این که این روایات دال بر مقصود نیست و قول مشهور درست است. منظور این که فرمودند تقیه، تقیه یکی از آنها است. شش هفت تا وجه دیگر هم هست که حاج آقا در ذیل صفحه شروع میکنند. وسط صفحه بهجة الفقیه را ببینید: «و قد یُجمع».
شاگرد: بالاخره رد میکنند دیگر. قول مشهور را با هفت دلیل رد میکند
استاد: بله دیگر.
شاگرد: یعنی نتیجه همه آنها یکی است.
استاد: بله. ولی توجیه روایات است. چون روایات هست. علی أی حال فضای بحث در اینجا روائی است. این از اول معلوم باشد. در این بحث، فضای بحث روائی است. یعنی باید روایات را بیاوریم و دانه دانه نگاه کنیم. لذا آن کسانی که بحث کردند و آوردند، محملی برای آن قرار دادند. یکی از محملها تقیه است. محملهای دیگری هم است که باز وسط صفحه، همینجا حاج آقا میرسند. لذا عرض کردم اینها را وقتی خودتان نگاه کنید، حاج آقا به ترتیب همه اینها را میآورند. لذا هم عبارت بخوانیم که بحث پیش برود و معطل نشویم و هم این که خرد خرد همراه اینکه ایشان میآورند مراجعه هم بکنیم ان شاء الله. پس این «و لایخفی» یک وجه جمع است.
یک وجه جمع را هم در وسط صفحه میفرمایند: «و قد یُجمع» که این را هم در جواهر صفحه صد و شانزده آوردند. یک نوع مجموعه ادله قول مشهور را هم نوشتند. در مستمسک، جلد پنجم، صفحه هشتاد. آن را هم قشنگ دسته بندی کردند. مصباح را تازه نگاه نکردم. ولی دیگر حاج آقا رضا که ما شاء الله در منظم نویسی هنگامه میکنند. رضوان الله علیه. خیلی مصباح الفقیه در نظم قشنگ مینویسند. البته در استدلال هم که فقیه بزرگی هستند. ولی مصباح الفقیه در خود این منظم بودن و دسته بندی کردن مباحث، ممتاز است. ولی این بحثها را الان تازه نگاه نکردم. آنهایی که در مصباح الفقیه است.
شاگرد: حاج آقا این بحث وجه تقیه وجه بعیدی نیست. چون اوضاع را وقتی نگاه کنیم مثل الان نبوده است که ما الان اکثریتی شدیم در یک کشوری. حالا حکومت هم نباشد، بالاخره جمعیت غالب شیعه اند. یک وقتی بحث احکام فردی شیعه بوده است. اما یک بحث احکام بوده است که اجتماع آنها را بهم میزد. وحدت اجتماع آنها را زیر سؤال میبرده. ما خودمان اهل مناطق سنی نشین هستیم، همین الان هم یک چیز غریبی است در مسلمین که در دو نوبت…
استاد: بله، همین حرف خودتان را صاحب حدائق میگوید این از آن چیزهایی است که خدا به من الهام کرده است. خیلی با آب و تاب میفرمایند. ملاحظه کنید. جلد ششم حدائق، صفحه … این که میگویند خدا به من الهام کرده است. همین را توضیح میدهند. اعلم. بعد هذا ما جملة. «و الذي ظهر لي من معنى هذه الاخبار و رزقني الله سبحانه فهمه منها ببركة الأئمة الأبرار (عليهم السلام) هو انه لما كان وقت المغرب عند العامة جميعا»[11]، شروع میکنند. قشنگ اینها را توضیح میدهند که چرا ائمه اینطور حرف زدند. وجه اینها را میفرمایند صفحه چند بود؟ فراموش کردم. حالا خودتان بعد میبینید.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
نمایهها:
غروب، مغرب، ابن جنید اسکافی، قیاس
[1] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، جلد: ۶، صفحه: ۱۶۳
[2] شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، جلد: ۱، صفحه: ۵۱
[3] جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۰۶
[4] همان، ص107
[5] جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۱۱
[6] الفهرست للشیخ الطوسی قده ، ص ۲۰۹ : الا انه کان یری القول بالقیاس فترکت لذلک کتبه و لم یعول علیها .
[7] رجال النجاشي (النجاشي، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 387
[8] إيضاح الاشتباه نویسنده : العلامة الحلي جلد : 1 صفحه : 291
[9] مفتاح الکرامة في شرح قواعد العلامة (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۳۹۳
[10] همان، جلد: ۸، صفحه: ۲۹۹
[11] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، جلد: ۶، صفحه: ۱۷۴
دیدگاهتان را بنویسید