مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 29
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: اصل در نوافل؛دو رکعتی بودن
روایت دیروز که سر رسید(بحث آن تمام شد)، بحث هایش هم که من چیزی در ذهنم نیست که عرض بکنم جز همین کلمه ای که اگر آن احتمالی که من ابتدای ورود بر این بحث ها عرض کردم که اگر آن احتمال واقعیت داشته باشد، بشود که تقویتش بکنند که اصل سقوط نوافل نهاریه بر نحو نهی تنزیهی است و آن نهی تنزیهی هم رمزش متابعت سنت بود. نماز، نماز است، ذکر الله است اما وقتی یک جایی خود پیامبر خدا تسهیلاً، تخفیفاً نخواندند دیگر نباید از حضرت جلو بیفتند. اگر رمزش این است، یک ضابطه کلی دست ما می آید که با همه این روایت هم مخالفت ندارد بلکه موافقت هم دارد و آن این است که هر گاه عین کار پیامبر است خب نخوانید. عینا موضوعی که شما دارید عینا همان موضوع پیامبر است، خب نخوانید. خب! کار پیامبر چه بود؟ هیچ وقت نشد پیامبر زوال در وطن باشند بعد بیرون بروند، صبح می رفتند «مسیرة یومٍ» که حضرت می رفتند، این طوری بود. خب حالا اگر یک وقتی آمد که به عبارت دیگر پیامبر خدا که نوافل را به جا نیاوردند، آن وقتی بود که وقت زوال یعنی وقت فعلیت استحباب نافله ظهر، سفر بودند و نخواندند، خب شما هر وقت این طوری است نخوانید. اما اگر آمدیم موضوع عوض شد یعنی شما وقت فعلیت نماز نافله ظهر در وطن بودید وقتی این طوری بود با این موضوعی که اتباع سنت را اقتضا می کند، فرق کرد، دو موضوع شد.دیگر بخوانید، اگر یادتان باشد نظیر این را قبلا هم گفتم. اگر این حرف درست باشد این ها هیچ کدام، هیچ مشکلی ندارد. مواطن تخییر بخوانیم یا نخوانیم؟ بخوانیم؛ چون حضرت که ترک نافله کردند در موارد تخییر نبوده است. همین که یک ذره از نظر فقهی، از نظر موضوع حکم شرعی و عرف متشرعه، موضوع عوض شد دیگر آن قضیه نهی تنزیهی اتباع از سنت که ترک نوافل نهاریه است، دیگر محقق نیست. وقتی محقق نبود، به همان حالت قبلش که نافله، نافله است بر می گردیم، فقط به تفاوت درجاتی دارد که تأکد استحباب دارد. مواردی تاکد استحبابش کم میشود به شواهدی که از ناحیه بعضی روایات، ادله خاص هست می توانیم استفاده بکنیم که آن تأکد، کم بشود اما مکروه بودن عبادت، به نحوی که در نوافل نهاریه بود که نهی تنزیهی داشته باشد، نه! بلکه مستحب هست ثواب هم می برد. اما در آن نهی تنزیهی بحث خاص خودش را داشت که من خیالم می رسد اصل فرمایش علامه و محقق دالّ بر آن بود که ثواب به آن نمی دهند یعنی در آن مورد اگر با علم باشد، اگر با علم نباشد، ثواب می دهند. اما بدانند که این از نوافل نهاریه ای است که مسافر نباید بخواند، اگر خواند ثواب هم به او نمی دهند یعنی کراهت در عبادت داریم در مواردی که اصلا ثواب به آن نمی دهند، کار حرام نکرده، چوبش نمی زنند اما ثواب هم به او نمی دهند؛ این ها را من جلوتر عرض کردم.
شاگرد: اینکه میگوییم هر موردی که با سنت پیامبر فرق کرد؛ مثلا بگوییم در فرضی که از وطن، دیر خارج بشود مثلا بعد از ظهر خارج بشود یا زود برسد، چیزی نگفتند که حالا یا واقع نشده یا اگر واقع هم شده چیزی نبوده که جا بیفتد و معروف بشود. حالا باز در روایات همین باب، درست است در آن نافله این یکی آمده، این بابی که مطرح می کنند که اصلا خروج بعد از وقت را یا دخول از قبل از پایان وقت را، این بار فریضه در همه آن مطرح شده فقط همین یک روایت است که صاحب وسائل اصلا نیاوردند در این بابی که روایت مربوط هست در این نافله آمده، منتها در آن روایت دیگری که بحث فریضه مطرح شده در یکی اش هست که حضرت می فرمایند « فان لم تفعل ذلک فقد خالفت رسول الله»[1]
استاد: برای فریضه!
شاگرد: برای فریضه! می خواهم بگویم اتفاقا این روایت، روایتی است که به این مضمون این روایت نمی خورد چون کأنّه در این روایت بحث نافله، بسته شده به بحث این که اصلا خروج از وطن یا به عبارت دیگر شروع وقت تشریع یا فضیلت یک عمل ملاک هست، نه آن لحظه ای که آن فرد دارد آن را انجام می دهد؛ این روایت مضمون کلی اش این است حالا ممکن است تکه تکه یک قسمتش به نافله باشد یک قسمتش به صورت فریضه باشد، خب مضمون کلی اش این است که چه نافله چه فریضه آیا وقت اجزاءش هست یا وقت فضیلتش است، آن جایی که شروع می شود، ملاک است، نه آن جایی که عمل باید انجام بشود. آن روایت برعکس است، آن روایت می آید می گوید آن جایی که می خواهد انجام بشود ولو اول وقت در شهری بودی، بعد می گوید «فان لم تفعل ذلک» که روایت اسماعیل بن جابر هست «و قد خالفتَ و الله رسول الله» حالا «و الله» ظاهرا در اصل نیست «و قد خالفتَ رسول الله» کأنه این مساله یک چیز جا افتاده ای باشد.
برو به 0:05:50
استاد: در همان روایت تأکیدی که حضرت فرمودند اگر نخوانی والله مخالفت با پیامبر کردی همچین لسان قوی ای دارد که قشنگ می شود آن روایت مقابلش را یک طوری معنا کرد و به این برگرداند. همان که دیروز عرض کردم خیلی تعارض مستقر معلوم هم نیست که محقق بشود.
شاگرد: «و قد خالف» ممکن است چیزی باشد تحریم در آن نباشد؟
استاد: نه! یعنی میگویند باید همان وقت اداء شکسته بخوانید یعنی دلالتش در این که وقت اداء میزان است، آن قدر قوی است که می شود آن طائفه مقابل که می گویند که وقت وجوب میزان است میتوان آن را برگردانیم و تأویل کنیم به این که با این، جور در بیاید.
شاگرد: به هر حال یک طوری جور در می آید که یعنی این روایت عوض بشود یا آن ها در واقع عوض بشوند؟
استاد: آن ها عوض می شوند یعنی بر میگردد به همین حرف مشهور که میزان وقت اداء است.
شاگرد: پس سنت پیامبر در این تثبیت می شود که ملاک وقت اداء است، آن وقت سازگار نیست با این که ما در این جا بیایم بگوییم که این یکی از مواردی است که سنت پیامبر در این مورد که جا نیفتاده است. چون که اتفاقا سنت پیامبر جا افتاده است در این که ملاک همان اداء است، این روایت دارد خلاف آن را می گوید. یعنی آن مبنایی که حضرتعالی فرمودید که هر جا از سنت تخطی شود مشکل درست میشود زیر سؤال میرود، چون یک سنت پیامبر در این بود که در سفر نافله را نمی خواندند، در کنارش یک سنت دیگر هم هست که پیغمبر در سفر ملاک را زمان ادای فعل می دانستند.
استاد: نه، ما استنباط کردیم اصل این که حضرت فرمودند «لقد خالفتَ والله رسول الله» یعنی در اصل این که نماز مسافر قصر است، مخالفت کردید.
شاگرد: یعنی این دارد، نظر آن ها را می زند که اصلا که قائل به قصر الزامی نبودند؟
استاد: بله؛ چون اصلا ما این ها را بعدا در فقه دو دسته می کنیم وقت اداء، وقت وجوب -حالا آن روایت محکم روایات دیگر را چه طوری درست می کند، سر جایش بحث میشود- و الا آدم لسان آن روایت را می بیند که حضرت فرمودند خالفتَ یعنی خالفتَ در اصل این که مسافر باید قصر بخواند چون آن ها می گویند تمام هم می تواند بخواند، آیه گفته «لا جناحَ» می توانی تمام بخوانی. این به جایش بود. یعنی به قرینه ای که عامه می گویند تمام بخوان، می توانی بخوانی یک دفعه می بینید به مقابل محیط می گویند نه حتما شکسته بخوان.
شاگرد: برای این است که این جا حکمش این است که این جا به طور خاص تمام جایز باشد.
استاد: حالا آن یک چیز مطوی در این است بلکه من می خواهم بگویم که این قوی است بر این که آن جا هم احتمالا نباشد که وقت اداء میزان باشد. اما این که چطوری باشد، فهمش یک مقداری کار می برد. وقت اداء میزان است اما چطوری؟ یعنی هر دو تای این ها مانعة الجمع هستند؟ آن باید سر جایش صحبتش بشود که ببینیم این دو تا مانعة الجمع هستند یا نه؟ یا واقع امر این دو نوع روایات چطوری باید معنا و جمع بشود؟ آن جای خودش بحث می شود ولی این که حضرت در همین مورد اداء، قسم خوردند، یک لسان بسیار قوی است. ولی نگفتند وقت اداء است، این را نگفتند که اگر وقت اداء را ملاحظه نکنی «خالفتَ رسول الله»، می گویند اگر وقتی مسافر هستی تمام بخوانی «خالفتَ رسول الله» این طوری مفاد روایت می شود ولی همچین این لسان قسم قوی است که برای طائفه مقابل چاره اندیشی می کنند به نحوی که رجحان را به طرف خود روایات وقت اداء می اندازد.
اما علی ای حال «خالفتَ»، این طوری به ذهنم می آید که اصلا ربطی به وقت اداء و وجوبش ندارد و ناظر به کار سنی هاست. به خاطر این که یک وقتی است در فضای صرفا علمی و مفاد روایت می گوییم «خالفتَ والله» یعنی «خالفتَ» به خاطر این که وقت را اداء گذاشتی یا وقت را وجوب گذاشتی، نه طور نیست، بلکه «لقد خالفتَ والله» یعنی آن جوری که آن ها انجام می دهند که پیامبر شکسته خواندند آن ها میگویند خب حالا پیامبر کردند. بابا در هیچ سفری تمام نخواندند! خب نخوانده باشند، پیامبر اسهل بوده اسهل را مراعات می کرده و شما تمام می توانید بخوانید.
حضرت می خواهند این چیزی را که آن ها دارند می گویند، مقابله با آن ها بکنند، قسم و «خالفتَ والله» برای اصل قصر صلاة مسافر است. حالا باز هم بیشتر تأمل بفرمایید من آن هایی که دیدم این طور در ذهنم بود ولو حالا جایش هنوز مانده است.
خب! این برای مباحث قبلی.
حالا برویم مساله بعدی.
بسم الله الرحمن الرحیم
[مسألة] النوافل ركعتان إلّا ما يستثني
مسألة: النوافل كلّها ركعتان بتشهّد و تسليم إلّا ما يذكر استثناؤه، أعني «الوتر» و «صلاة الأعرابي» و «صلاة الاحتياط»؛ و عن «إرشاد الجعفريّة» الإجماع عليه؛ و في رواية أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام و افصل بين كلّ ركعتين من نوافلك بالتسليم ، و في رواية «علي بن جعفر» المرويّة عن «قرب الإسناد»، سأل أخاه عليه السلام عن الرجل يصلّي النافلة، أ يصلح له أن يصلّي أربع ركعات لا يسلّم بينهن؟ قال: لا إلّا أن يسلّم بين كل ركعتين، دلالة علىٰ ذلك، أي علىٰ عموم الحكم.[2]
«مسألة: النوافل كلّها ركعتان بتشهّد و تسليم إلّا ما يذكر استثناؤه، أعني «الوتر» و «صلاة الأعرابي» و «صلاة الاحتياط»» تمام نافله ها دو رکعتی هستند، نافله سه رکعتی، چهار رکعتی نداریم، نافله یک رکعتی نداریم، کلّها هم دو رکعتی هستند و هم «بتشهد و تسلیم» سلام هم باید بدهید دو رکعتی «إلا ما یذکر استثتناءه» که وتر یک رکعتی است، صلاة اعرابی با آن تفصیلاتی که دارد که هشت رکعت و بین آن یک سلام است مثل نماز ظهر و عصر خوانده می شود، استثناء است که صفحه 15 همین کتاب ان شاء الله می آید. «و صلاة الاحتیاط» هم که یک رکعتی اش داریم و «عن «إرشاد الجعفريّة» الإجماع عليه» اجماع بر اصل حکم که بتشهد و تسلیم دو رکعتی هستند.
برو به 0:11:42
ارشاد الجعفریه برای کیست؟ در آن کتاب های فقهی زیاد اسم ارشاد الجعفریه آمده اما چاپ که ظاهرا نشده در نرم افزارها هم بنظرم نیست، ارشاد الجعفریه را نداریم، برای چه کسی هم هست از چیزهایی هست که برای خودم هم جالب بود که در کتاب های فقهی شاید بیش از 100 بار آمده باشد، خیلی ارشاد الجعفریه آمده است اما در الذریعة و اعیان الشیعه اسمی از ارشاد الجعفریه نیست ولی خب این کتاب را کسی دیده یا نه، نمی دانم. حدس من این است که برای محقق کرکی است اما ایشان الجعفریه ای نوشتند متن فقهی بود خودشان هم شرحش نوشتند بسیاری دیگری از علما شرحش کردند حالا من به عنوان این احتمال می گویم ارشاد الجعفریه یعنی برای محقق ثانی عبدالعلی یا عبدالعالی.
شاگرد: ارشاد الجعفریه یعنی شرح جعفریه است؟
استاد: شاید.
الجعفریه برای خودشان هست معروف است.
شاگرد: چون در یکی از کتاب ها جعفریه را آوردند، ارشاد الجعفریه هم ذکر کردند دو تا می توانند با هم …
استاد: جدا گفتند؟
شاگرد: بله
استاد: الجعفریة و ارشاد الجعفریة؟ شاید پس ارشاد الجعفریه برای غیر خودشان باشد چون متن و شرح که برای خودشان هست دیدم؛ جعفریه برای محقق ثانی، شرحش هم خودشان دارند اما آِیا ارشاد الجعفریه برای دیگری است؟ شرح کتاب ایشان است؟
شاگرد:ذیلس نوشته اند «المطالب المظفریة»
استاد: در کدام کتاب دارید می بینید؟نقل می کنید؟
شاگرد: سید مهدی بحر العلوم ایشان ارشاد الجعفریه را در پاورقی اش نوشته المطالب المظفریه فی صلاة المسافر، در مفتاح الکرامة هم همین نظر است در کنار جعفریه، ارشاد الجعفریه هم آمده است.
استاد: در الذریعه که چندین جعفریه گفتند یکی اش هم برای محقق است ولی ارشاد الجعفریه اصلا نیست، نمیدانم چطور شد؟ من پیدا نکردم؟ چیز عجیبی است که این همه ارشاد الجعفریه در کتاب های فقهی از قدیم تا حالا هست اما اسمش در الذریعه نباشد، در اعیان الشیعه هم نیست. راجع به مولفش حتما در اعیان الشیعه صحبت می شود، نمی دانم مندر نرم افزار بد جستجو کردم؟ البته خیلی مفصل پی جویی نکردم اما اندازه ای که احتمال عادی می گفتند باید بیاید نیامد.
شاگرد: ظاهرا نوشتند مخطوط در کتابخانه آیت الله مرعشی است.
استاد: ارشاد الجعفریة؟ خب برای کیست؟
شاگرد: ننوشتند برای کیست.
شاگرد 2: حاج آقا در یکی از کتاب ها نوشتند فی کتاب الارشاد فی شرح الجعفریة.
استاد: در کجا؟
شاگرد : در نرم افزار جامع فقه در مصباح الفقیه یک جا اسم ارشاد الجعفریه را آورده، محقق در پاورقی آورده است گفتند که «الارشاد فی شرح الجعفریه مخطوطٌ».
استاد: منصف را نگفتند؟
شاگرد: نه.
استاد: ولی اگر ارشاد الجعفریه را در جامع فقه بزنید تعداد خیلی زیادی می آید.
شاگرد: در مفتاح حدود 500 بار آمده است.
استاد: ببینید یک کتاب این طوری که هزار بار در جامع فقه اسمش آمده در الذریعه در اعیان الشیعه معلوم نیست که مصنف این کتاب خیلی روشن گفتند باشند.
شاگرد: اسمش ظاهرا المطالب المظفریه است. [3]
شاگرد: همه اش ظاهرا از کتاب دیگری به نام المطالب المظفریه نقل شده است.
استاد: یعنی ارشاد الجعفریه هر کجا گفتند مطالب را از خودش ندیدند از المطالب المظفریه می گویند؟ از کجا دارید می گویید؟
شاگرد: همین این شماره های پاورقی که جلوی ارشاد الجعفریه زدند.
استاد: پس ارشاد الجعفریه را از آن جا آدرس دادند؟ آن وقت المطالب المظفریه برای کیست؟
شاگرد: آن هم مخطوط است .
استاد: آن هم مخطوط است؟ مصنفش هم معلوم نیست؟ شاید المطالب المظفریه در الذریعه باشد یا در اعیان الشیعه باشد. مرحوم آقای امین هم مصنفات علما را می آورند، بنا دارند که همه را بیاورند.
شاگرد: در رسائل محقق کرکی «المطالب المظفریه فی شرح الجعفریه» هست.
برو به 0:17:46
«(المطالب المظفرية في شرح الجعفرية). و توجد منه ثلاث نسخ خطية في مكتبة آية اللّه العظمى السيد المرعشي النجفي «دام عزه»»[4]
استاد: آن شرحی که خودشان دارند، این است.
شاگرد: بعد دارد «و توجد ثلاث نسخ الخطیه فی مکتبة آیت الله مرعشی»
استاد: پس همین حدس من درست بود که برای محقق ثانی عبدالعالی است.
شاگرد: در همان الذریعه هم نقل کردند.
استاد: همین را؟
شاگرد: بله
استاد: بسیار خوب!
شاگرد: اسم الارشاد اصلا در آن نیست.
استاد: تعجب است این همه ارشاد الجعفریه رایج است آن جا المطالب المظفریه فی شرح الجعفری هست.
شاگرد: نوشته تلمیذ محقق کرکی
استاد: المطالب؟!
شاگرد: «المطالب المظفریه فی شرح الجفعریه فی فقه الصلاة لسید امیر محمد بن ابی طالب الموسوی الحسینی الاسترآبادی الغروی تلمیذ المحقق الکرکی»
استاد: خب پس اگر این مطالب المظفریه از ارشاد نقل کرده، پس معلوم می شود ارشاد غیر این المطالب است یعنی پس خود آن ارشاد الجعفریه در دست ها نبوده ایشان که شاگرد محقق بودند از کتاب نقل کردند؛ لازمه اش این طوری می شود؟
خب! الاجماع علیه بر این که دو رکعتی دو رکعتی هست.
مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ وَ افْصِلْ بَيْنَ كُلِّ رَكْعَتَيْنِ مِنْ نَوَافِلِكَ بِالتَّسْلِيمِ.[5]
«و في رواية أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام و افصل بين كلّ ركعتين من نوافلك بالتسليم» این روایت بنظرم سند خیلی خوبی داشت در باب 15 از ابواب اعداد فرائض حدیث سوم «محمد بن ادریس فی آخر السرائر» «فی آخر السرائر» ظاهرا منظور همان مستطرفات باشد «نَقْلًا مِنْ كِتَابِ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ» که کتاب حریز معتبر بوده «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام» عرض کنم که دلالتش هم خوب است.
شاگرد: نماز احتیاط را در نوافل آوردند، نماز احتیاط که واجب است، نافله نیست.
استاد: صلاة احتیاط، احتیاط برای تکمیل فریضه است و در روایاتِ صلاة احتیاط، این طور دارد که حضرت فرمودند این نماز را بخوان اگر فریضه ات ناقص بوده، نقص را جبران می کند. اگر ناقص نبوده «تقع نافلة»[6] نماز نافله بود. و لذا حالا شما شک سه و چهار کردید یک رکعت نماز می خوانید نماز احتیاط است، اگر سه رکعت خواندید این هم همان رکعت چهارم فریضه است، اگر چهار رکعت خوانده بودید، یک رکعت نافله می شود و این دلیل داریم که نافله یک رکعتی است، مانعی نداشته باشد.عرض کنم که این اولی بود.
عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُصَلِّي النَّافِلَةَ- أَ يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يُصَلِّيَ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ لَا يُسَلِّمُ بَيْنَهُنَّ- قَالَ لَا إِلَّا أَنْ يُسَلِّمَ بَيْنَ كُلِّ رَكْعَتَيْنِ.[7]
دوم «و في رواية «علي بن جعفر» المرويّة عن «قرب الإسناد»» که این هم، روایت خوب است، نوه حضرت علی بن جعفر سلام الله علیه از جدشان نقل می کند ولی خب این نوه علی بن جعفر توثیق رجالی نشده، در کتاب ها اسمشان برده نشده که توثیق کنند از این بابی که روی حساب ضوابط کلاس فقه می گویند روایت ضعیف است چون ایشان اسمشان به عنوان توثیق در کتب رجالیه ذکر نشده؛ نوه جناب علی بن جعفر که از جدشان عبدالله بن حسن بن علی بن جعفر عن جده از علی بن جعفر روایت کردند که از امام کاظم سلام الله علیه :
«سأل أخاه عليه السلام عن الرجل يصلّي النافلة، أ يصلح له أن يصلّي أربع ركعات لا يسلّم بينهن؟ قال علیه السلام : لا إلّا أن يسلّم بين كل ركعتين» خب می فرمایند و در این دو تا روایت «دلالة على ذلك» بر این که باید تسلیم باشد و دو رکعت دو رکعت «أي على عموم الحكم» که نه آن مورد استثناءش. اجماع هم بر همان بود، عموم حکم یعنی اصل کلی، مستثنا هنوز بحثش مانده است.
و يدلّ عليه ارتكاز ذلك في أذهان المتشرعة، بحيث إنّ المحتاج إلى البيان، خلاف ذلك؛ و لذا لم يذكر ذلك أعني الفصل بين النوافل بالتسليم بعد الركعتين في كثير من النوافل المذكورة في الأخبار؛ و هذا الارتكاز يكفي في تنزيل الإطلاقات علىٰ ما يوافقه، بعد فهم أنّه ليس بمحدث بعد زمان صدور الإطلاقات؛ و علىٰ تقدير عدمه، فمقتضىٰ الإطلاقات هو عدم اعتبار تعدّد الركعة، فضلًا عن أزيد من التسليمة الواحدة في مثل ثمان ركعات. [8]
«و يدلّ عليه» خب در این جا وارد در بحث استطرادی می شوند برای همین عامی که از دلیل استظهار کردند و دلالت می کند بر همین مطلب کلی که نوافل «رکعتان بتشهد و تسلیم» هستند. «ارتكاز ذلك في أذهان المتشرعة» در اذهان متشرعه مرتکز است یعنی راسخ است «ارتکز أی رسخ» به صورت راسخ مرتکز در اذهان آن ها موجود است که «بحيث إنّ المحتاج إلى البيان، خلاف ذلك» آن چیزی که محتاج است که تذکر بدهند خلاف این هاست اگر هیچی نگویند خود متشرعه می فهمند یعنی دو رکعت دو رکعت را می فهمند، اگر بخواهند بگویند این دو رکعت سلام نده یا بگویند نه، دو رکعت نخوان، یک رکعت بخوان، اگر آن ها را بخواهد، باید بیان بیاورند ولی اگر مطلق رها بکنند خود ذهن متشرعه سراغ چه می رود؟ سراغ این که دو رکعت دو رکعت است و سلام هم می خواهد بدهد.
پس «و یدل علیه» بر این حکم عمومی «ارتکاز ذلک فی اذهان المتشرعه بحیث أن المحتاج الی البیان خلاف ذلک و لذا لم يذكر ذلك أعني الفصل بين النوافل بالتسليم بعد الركعتين في كثير من النوافل المذكورة في الأخبار» بسیاری از آن ها ذکر نشده ولی می دانیم همین منظور است که سلام بدهید، از همین نماز روز یکشنبه ماه ذی القعده سوال می کردند آن هم همین است که در روایت می فرماید: چهار رکعت نماز را بخوان، چهار رکعت بخوان خب معلوم است یعنی بعد از دو رکعت سلام بده، دو تا دو رکعتی بخوان آن وقت در هر رکعتی سه بار توحید و معوذتین بخوان.
«فی کثیر من النوافل المذکورة فی الاخبار و هذا الارتكاز يكفي في تنزيل الإطلاقات على ما يوافقه» همین ارتکاز شرعی کافی است که اطلاقات صلاة را به دو رکعت بر بگرداند؛ یعنی اگر گفتند «صلّ صلاة النافلة فی هذا المکان» این یعنی حتما دو رکعت بخوان، نه این که «صلّ صلاة النافلة» یعنی یک رکعت که بیشتر حال ندارم، نمی شود، حال نداری اصلا نخوان. می خواهی بخوانی باید دو رکعت بخوانی. پس اطلاقات امر به نافله در سایر موارد حمل می شود بر این مرتکزی که هم دو رکعتی بخوان -یک رکعتی و سه رکعتی نخوان- و هم بین هر دو رکعت سلام بده. «بعد فهم أنّه ليس بمحدث» یعنی آن ارتکاز؛ بعد از فهمیدن این که آن ارتکازی که گفتیم حادث نشده «بعد زمان صدور الاطلاقات» همین ارتکاز متشرعه آن زمان هم بود.
برو به 0:25:11
شاگرد: این را از کجا کشف می کنید؟
استاد: یک بحث فرعی راجع به این است که آیا مثلا در این طور موارد شک، استصحاب قهقرایی این طوری می آید یا نه؟ قهقرایی از طرف زمان -که در اصول هم مباحثه کردیم- این طور استصحاب ها مانعی ندارد. مواردی که شک داریم که این از کی پیدا شده است؟ خب بوده است. این طرفش باید بیاییم تا آن وقتی یقین پیدا کردیم؟ یا نه این بوده است؟ بله یک وقتی هست می دانیم یک سابقه ای دارد، آن فرق می کند. مثلا می دانیم که این لفظ سابقه ای داشته بعدا عوض شده، این برای استصحاب آن طرف یعنی باید همین طور آن معنای قبلی این لفظ تا آن زمانی که قطع پیدا کنیم عوض شده،در فضای عوض شدن بله، استصحاب برای آن طرف است اما هیچ سابقه ای را نمی دانیم ولی همین اندازه می دانیم که این لفظ در این زمان ما در این معنا استعمال می شود. بله هر چه جلو می رویم شک داریم آن زمان بوده یا نبوده، این شک را عرف عقلاء اعتناء نمی کنند چون هیچی به ازای آن ندارند همین یک لفظ است و این معنی؛ لذا جلو می روند.
شاگرد: از باب استصحاب یا نه؟ یا از باب یک دلیل عقلایی دیگر؟
استاد: بله اسمش را فعلا برای این که با استصحاب مأنوس هستیم استصحاب قهقراء می گذاریم، حالت متقینش این طرف و آن طرف نیست اما حالا اسم دیگر داشته باشد، مشکلی ندارد. ولی خیال می کنید اصل خودش دور نیست بنای عقلاء بر این که با این خصوصیاتی که توضیحش را عرض کردم باشد که هیچ سابقه دیگری اصلا از آن ما نمی دانیم، از مواردی که در رساله ها هم هست مثلا فُقّاع که الان در عرف یک فقاعی می گویند خب زمان ائمه هم فقاع می گفتند، در روایات فقاع آمده خب ما چه می دانیم آن زمان فقاع به چه می گفتند. حالا ما به این می گوییم آن زمان اصلا نمی دانستیم به چه می گفتند، کدام عرف عقلاء این را از ما می پذیرد؟ هر لغتی را پس در یک معنایی به کار ببریم مثلا الان زمان ما به این حیوان خاص گربه می گوییم، عرب مثلا هرة می گوید مثلا اگر در روایت هـرة آمد، ما چه می دانیم در آن زمان به این حیوان هرة می گفتند؟ چه بسا به روباه، به شغال هرة می گفتند. اصلا عرف عقلا این چنین نیست. بله می دانیم هرة را به یک چیز دیگری می گفتند بعد تغییر کرده است، آن درست است، آن استصحاب برای بقای آن استعمال است تا «الا اذا عُلِمَ التغیر» اما همین طوری هیچی هم نمی دانیم احتمال می دهیم که چه بسا این لفظی که حالا ما استعمال می کنیم آن زمان برای یک معنای دیگری بوده این احتمالات را عقلا به آن اعتبار نمی کنند، حالا بگوییم استصحاب هست یا نیست، حجیتش خیال می کنید خوب است.
اما اصل ارتکاز؛ ارتکاز شرعی چطوری می تواند دلیل باشد؟ این را یک بار دیگر هم عرض کردم ایشان در بهجة الفقیه زیاد تکرار می کنند، در درسشان هم زیاد می فرمودند، ارتکاز یعنی یک چیز راسخ در نفس برای ذهن متشرع، ولی خب حالا ما که همان وقتی هم که درسشان بودیم، نه فهمی، نه استماع خیلی خوبی داشتیم ولی خب الحمدلله خیلی از نوارهای ایشان که هست می شود تفحصی کرد؛ آن هایی که دنبالش باشند می بینند یک جلسه ای، سوال و جوابی بوده که خودشان نحوه کیفیت دلیل بودن ارتکاز را توضیح بدهند، این چیز خوبی از بیان خودشان است. به چه بیان؟ فرمودند ارتکاز این طوری است اما توضیحی هم بدهند که دلیلیت ارتکاز چگونه است؟ من یک بیانی از سابق در ذهنم بوده یک روز دیگر هم عرض کردم برای توضیح این که چرا ارتکاز دلیل است من عرض کردم ارتکاز یعنی چه؟ حاج آقا هرگز نمی گویند ارتکاز عقلا در امور شرعی، وقتی می خواهند شرع را بگویند از ادله شرعی است، می گویند ارتکاز متشرعه. خب متشرعه ارتکازشان از کجا می آید؟
این عرض من بود که شارع در احکام شرعی خودش، در تقنین، در تشریع یک نظام دارد. نظام تشریع چیست؟ آن هایی که در حقوق و چیزهای دیگر کار بکنند، می بینند که علم حقوق یک سلسله مراتب است، طبقه بندی است، خود کبریات چند تا طبقه دارد کبریاتی که مثل حقوق اساسی است، کبریاتی که کبری هستند اما دون حقوق اساسی هستند همین طور تا یک کبریاتی که دیگر مسائل دم دستی است، الان هم در کشورها می خواهند قانون گذاری بکنند همین جوری دسته بندی می کنند خیلی چیزها را در قانون اساسی یک چیزی اش را مثلا می گویند قانون اساسی این است بعد می گویند که خصوصیات این را قانون تعیین می کند؛ خب خود قانون تعیین می کند پس شما چه کاره هستید؟ می گوید آن برای خصوصیات بعدی است، دوباره باز قانون مجلس یک جور قانون تصویب می کند دولت برای خودش آیین نامه دارد، آن آیین نامه هم قانون است اما آن قانون تصویبی به عنوان کتاب قانون مصوب بیاید، باز نیست. منظور این که این ها فرق می کند یک چیزهای عرفی است.
خب از این ها دقیقترش است، خیلی ظریف تر، مطابق با نفس الامر، که شارع مقدس به کار برده است. خب بنابراین نظام تشریع یک نظام چیست؟ نظام فکری سلسله مراتبی دقیق و منظم است این نظام چیزی منطقی، قابل درک، قابل فکر است اما درک علم حصولی او به این زودی ها نمی شود و کسی که یک انسی دارد، مدت زیادی با دستورات شارع مأنوس بوده، این دستورات متفرقی که از شارع گرفته است از این دستورات، کم کم باطن فهم منطقی و فراست متشرع را، به آن نظام فکری که شارع در تشریع خودش مراعات کرده نزدیک می کند؛ این نظام «یهدی بعضه الی بعض» است وقتی که یک جا را یاد بگیرد آن باطن نظام دستش آمده بعد وقتی که یک جایی هم برایش مبهم است، آن مجموع چیزهایی که می داند و نظام را به او ایحاء کرده است، آن نظام این جای خالی را پر می کند، شبیه یکی که همین چند روز قبل مثال زدم مثل جدول ضرب، در جدول ضرب می گویند چند تا خانه اش باشد بقیه اش پاک شده باشد اما شما دست بیاورید که یعنی این ردیف است، این هم ستون است، این ها را ضرب کن برو خانه راستش را پیدا کن؛ میزانش ضرب است، اگر تقسیم بشود یک چیز دیگر می شود. جدول ضرب، جدول تقسیم، جدول جذر این طور هستند.
برو به 0:32:23
این بستگی به یافتن مبنا دارد، مبنا دستتان آمده که بنای این جدول بر عمل ضرب است و این طوری دو تا ستون باید بروی راستش را پیدا کنید. اگر این را فهمیدی حالا یک جدول داری چند تاش خالی است، مهم نیست بعدا شما وقتی آن را به دست آوردید آن جایی هم که خالی است می توانید جاگذاری کنید و دیگران هم می گویند شما راست می گویید! نظیر همین کاری که بعد سال ها فکر و تجربه در جدول تناوبی مندلیف صورت گرفت همین بود، خانه ها را پیدا کرده بودند عنصرش پیدا نشده بود خیلی کار جالبی است می گویند این را بگردید پیدا می کنید یعنی ما نظمی پیدا کردیم که می دانیم این جا این قسمت، یک چیزی در آن هست و حالا بگردید پیدا کنید. خب این همه جا هست و لذا متشرع با یک نظام آشنا شده ولو خودش نداند، وقتی با این نظام آشنا شده هر کجا که حالت حفره مانندی، خلأ دلیلی و اماره ای هست آن پشتوانه فکری او از این نظام فکری کمکش می کند و می آید به یاری او که این را بفهمد، شاید منظور ایشان این باشد حالا من به عنوان شاید دارم می گویم.
شاگرد: چطور این ارتکاز قابل عرضه میشود به این معنی که بتوانند آن را بیان کنند.
استاد: لسان که ندارد، یعنی اگر ما هر کاری بکنیم ارتکاز لسان ندارد. حتی یک جلسه ای بود مناسبت هم پیش آمد این را خدمت ایشان هم عرض کردم همین را تایید کردند، حتی بعدش توضیح دادند. چون گاهی از لسان وجوب می خواهد استفاده بشود عرض کردم بله، ارتکاز هست، سیره متشرعه هم ممکن است باشد اما نمی گوید بر وجه وجوب است یعنی خود ارتکاز با افضلیتِ خیلی بالا می سازد، نمی شود حتما وجوب یا افضلیت بگویند. بله مثلا وقتی ارتکاز بر وجوب یا استحباب است، جواز قطعا استفاده می شود، این خیلی خوب است که منضبط بشود. این ها دیگر گیری ندارد اما رده بندی یعنی تعیین حدش لسان ندارد باید چه کار کنیم؟ چه بسا بعدا بتوانیم یک نظمی به آن بدهیم فعلا به این کلی همین اندازه بیانش ببینیم سر می رسد یا نه، تا نظمی که بعدا بخواهیم به آن بدهیم، از کلمات خودشان هم شواهدی در هر جایی پیدا بکنیم.
شاگرد: تبیینی که حضرتعالی می فرمایید برای آن فهم فقیه خوب است که در کلاس ها می گویند ذوق فقهی و این طور بیانات، منتها برای متشرعه ای که عملش طبق نظر شارع است اما ادله خیلی نرفته ببیند مثلا الان این چطوری است آن چطوری است؛ بیشتر به نظر می آید بیان با آن سازگار باشد مثلا الان متشرعه یک جا گیر بکند که نافله چطوری است شاید خیلی نتواند تشخیص بدهد که دو رکعتی یا چهار رکعتی است.
استاد: نه ! ما نگفتیم که در هر شبهه حکمیه ای ما یک ارتکاز داریم این ادعا را ما نکردیم. ما می گوییم مواردی داریم که دلیل نیست اما ارتکاز هست «بینهما بونٌ بعید» لذا حاج آقا می بینیم خیلی جاها به اصل واگذار می کنند، اسمی هم از ارتکاز نمی برند، ده ها مورد حالا بعدا خودتان می بینید، ما هم می بینیم ایشان در هر مساله ای اصلا مدعی ارتکاز نبودند، در موارد خاصی بود که وجدانا خودشان این ارتکاز را احساس می کردند، اسمش را می بردند روی آن هم خیلی پافشاری می کردند. نه این که در هر شبهه در هر بحثی بگویند ما در هر بحثی ارتکاز داریم. و لذا بود که من عرض کردم که نظام تشریع، یک نظام سلسله مراتبی است یعنی گاهی است که در قاعده تشریع یک ابهاماتی است که ارتکاز هم کمک نمی کند. باید مراجعه به نص خاص کنیم، اگر نداریم به اصول عملیه مراجعه کنیم. اما گاهی است در آن سلسله مراتب در آن چیزهایی که به آن اصول کلی، به آن ضوابط کلی مربوط می شود، در آن رده های بالایی – نه در قاعده- که نزدیک به رأس مخروط تشریع می شود آن جا این ارتکازات خیلی کار می کند، این ها فرق می کند، حالا شما روی آن فکر بکنید، بعدا باید ضابطه مندش بکنید. هم از مواردی که خودشان، خصوصیاتش را می گویند و هم از اعتبارات و استبصاراتی که ممکن است ضمیمه اش بشود و هم از روایات، شواهدی پیدا کنیم و هم از کتب و کلمات علما پیدا بکنیم. اگر یادتان باشد یکی بود الان در ذهنم حاضر نیست این اعتبار را علماء به کار برده بودند که گفتند من تا این را دیدم یادم آمد این ارتکازی است که حاج آقا می گویند، آن را گفتند اعتبار موید این است، حاج آقا به جای اعتبار، ارتکاز میگفتند..
شاگرد: ظاهرا ابن ادریس بود که در رد شیخ طوسی گفتند.
استاد: نه، آن ابن ادریس گفتند که آیا منظور شما از اعتبار قیاس است؟ یا استظهار از ادله است؟ آن که درست می فرمایید. یک مورد دیگری بود که اصلا به خصوص اعتبار میگفتند با آن توضیحاتی که کنار بود، همان ارتکاز بود، نه استظهار و استنباط. ارتکاز به معنای این که دلیل خاص و دلیل لفظی هم نیست اما حالش حالی است که به عنوان یک دلیل شرعی، فقیه به آن اعتنا می کند؛ آن هم منظور از کلمات علماء. از چیزهای دیگر شواهدی بر این به دست بیاوریم، خوب است.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پایان
تگ: ارتکاز، اعتبار، ارشاد الجعفریة، الجعفریة، نوافل، دو رکعتی بودن نوافل، المطالب المظفریه، آقا بزرگ تهرانی، استصحاب قهقرایی، ارتکاز متشرعی، نظام تشریع، حکمت سقوط نوافل نهاریه، مخالفت با اهل سنت،
[1] من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 443 : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَدْخُلُ عَلَيَّ وَقْتُ الصَّلَاةِ وَ أَنَا فِي السَّفَرِ فَلَا أُصَلِّي حَتَّى أَدْخُلَ أَهْلِي فَقَالَ صَلِّ وَ أَتِمَّ الصَّلَاةَ قُلْتُ فَيَدْخُلُ عَلَيَّ وَقْتُ الصَّلَاةِ وَ أَنَا فِي أَهْلِي أُرِيدُ السَّفَرَ فَلَا أُصَلِّي حَتَّى أَخْرُجَ قَالَ صَلِّ وَ قَصِّرْ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَقَدْ خَالَفْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم.
[2] بهجة الفقيه، ص: 10.
[3] استاد: حالا اگر نرم افزار الذریعه دارید همان، الارشاد را بزنید شاید من الارشاد را نزدم چون الارشاد زیاد بود.
شاگرد: الارشاد فی شرح الجعفریه که ندارد
استاد: الارشاد به اضافه عطف منطقی با الجعفریه ببینید می آید؟ الارشاد، الجعفری شاید من آن را در پی جویی منطقی زدم. خلاصه حالا این در ذهنمان باشد چون خیلی زیاد به کار می رود ما که نه درس خوان بودیم نه دنبالش هستیم شما که الحمدلله دنبالش هستید در پی باشید از اساتید فن، کسی برخورد کردید بپرسید یک چیز منجزی معلوم بشود که این کتاب برای کیست؟ با این که این همه ذکر از آن می شود.
[4] رسائل المحقق الكركي، ج1، ص: 10.
[5] وسائل الشيعة، ج4، ص: 63.
[6] . وسائل الشيعة، ج8، ص: 218 ح8- محمد بن علي بن الحسين في المقنع عن أبي بصير أنه روى فيمن لم يدر ثلاثا صلى أم أربعا إن كان ذهب وهمك إلى الرابعة فصل ركعتين و أربع سجدات جالسا فإن كنت صليت ثلاثا كانتا هاتان تمام صلاتك[6] و إن كنت صليت أربعا كانتا هاتان نافلة لك.
[7] همان.
[8] بهجة الفقيه، ص: 10.